بخش 6
* گفتگویی صمیمانه با آقای سیّد محمّدباقر نجفی
107 |
ميقات حج - سال نهم - شماره سي و سوم - پاييز 1379
گفتگو
108 |
مدينه شناسي
گفتگويي صميمانه با آقاي سيد محمد باقر نجفي
محقّقان و فرهيختگان كشور با آثار ، كتب و مقالات ارزشمند دانشمند محترم آقاي سيّد محمّدباقر نجفي آشنايي دارند ، در ميان آثار متنوّع و پرجاذبه ايشان ، « مدينه شناسي » درخشش خاص دارد ؛ زيرا پژوهش در اين زمينه با عشق به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و خاندان او همراه بوده و مؤلّف محترم نزديك به بيست سال در بيابان ها و كوه ها و درّه هاي حجاز گشته و با تحمّل رنجها و سختي هاي فراوان به دنبال دستيابي به حقايق تاريخ اسلام و آثار مربوط به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بوده است ، هم اينك نيز هر گاه در ذهن خود آن خاطره هاي تلخ و شيرين را مرور مي كند اشك از ديدگانش جاري مي گردد .
وي از معدود فرهيختگاني است كه تنها به گزارش تاريخ نويسان بسنده نكرده ، بلكه با طيّ مسير هجرت و حضور در مناطق مختلف شهر مدينه ، توانسته است حقايق تاريخي را بر جغرافياي فعلي اين مناطق منطبق سازد و از اماكن مهم و تاريخي و ديني تصوير برداري نموده ، اثري به يادماندني از خود بجاي گذارد .
فصلنامه « ميقات حج » ضمن تشكّر از ايشان ، توجّه خوانندگان محترم را به اين گفتگوي صميمانه جلب مي نمايد :
( 1 ) : خواهشمند است قدري در زمينه شرح حال شخصي خود توضيح دهيد تا خوانندگان محترم بيشتر با شخصيت جناب عالي آشنا شوند .
آقاي نجفي : من يك ايراني هستم ، جز مشتي قيل و قال ، شرح حالي ندارم . از هر جا كه
109 |
امكان يافتم فهمي را تحصيل كردم تا قلب خود را راست كنم .
در خرمشهر به دنيا آمدم . مدرسه و نوجواني را در خرمشهر و آبادان و تهران گذراندم .
در دانشگاه ، اقتصاد و حسابداري ، فلسفه و ادب خواندم . مدتها در دروس حكمت و عرفان و تاريخ و ادب ، سرگردان كلاسها و نيمكت ها بودم .
در تاريخ مدت ها شاگردي مكتب جامع مرحوم محيط طباطبايي و شيوه منتقدي مرحوم مينوي كردم . 9 سال فلسفه را با مكتب اتميسم منطقي مرحوم جعفري و عرفان را با دمادم مستي و قلندري مرحوم همايي و نورد علامه طباطبايي در فضاي وحي و صنايع ادبي فرزان و جهان نگري هاي نصر و حسابي و . . . اندوختم .
مدّتها در الأزهر و دارالكتب مصر جواني را با بازيِ پريدن از آتش لفظ ها و خاك نسخه ها تباه كردم و در آخر بي حاصلي خود را با علم قراءات شيخ كبير محمود امين طنطاوي از يكنواختي نيل و غرور عربيّت نيل نجات دادم و گام در وادي كارون نهادم .
چون به ايران بازگشتم ، از سرِ غرور و خدمت به فرهنگ و معنويات به تشويق استادان مطهّري ، جعفري و مرتضي شبستري در مركز تحقيقات و مدرّسي و محقّقي پژوهشكده علوم ارتباطي و توسعه ملّي ، خيره و حيران ماندم و چشم به دود شعله شومينه سياست فرهنگي نابينا كردم تا يافتم بايد پنجره اين بناهاي عاريتي را به سوي باغ فرهنگ ايران بگشايم ، چشم خود را از عارضه ها پاك شويم و تفريح پر غرور مناقشه و جدال را از طبع كودكي خود بزدايم و از اينجا به اين جاي خود بنگرم تا عشق و فكر خود را در عشق و فكر تحصيل كنم .
از آن روز گرچه سال هايي مي گذرد ولي به هر روي مي پندارم چند ساعتي نيست كه مشغول تحصيل شده ام تا درس صلح خاموش را بياموزم . سه سال بر اشغال خرمشهر صبر كردم تا به ويرانه خانه و كاشانه ام خرمشهر نگاهي اندازم ، چون در سال 1363 هيچ نيافتم و هزاران كتاب و تحقيق بر دارفنا ديدم ، درس باقي را از دارفناي حلاّج آموختم و بر اين نعمتِ فقر شاكر ماندم . 5 سال تلاش
110 |
كردم تا روزها با كار خاموش خرما ، عزت صلح خاموش را در استغنا زنده نگهدارم ، تا سال 1369 كه چون ديگر نتوانستم پرده ترانه صلح خاموش را بنوازم و در صلح با خود و عالميان صادق مانم ، بي هيچ احساس فشاري ، حبي يا بغضي به صرف دستيابي فرزندانم به امكان تحصيل دانش نو ، دست آنها را گرفته ، متوكل بر كشتي شكسته ، بي ادعا ، به دنياي نو علم و فرهنگ ، هجرت شيرين كرديم و پابسته و لال زبان در گوشه اي از زمينهاي آلمان پياده شديم ، بي كفش دويدن بر اين ارض اجاره را بر مالكيت آن تنگ كفش ترجيح دادم تا در كنار دانش آموزي فرزندانم ، خود و همسرم صلح خاموش را در كوچه هاي جهان بياموزيم . اينجا يافتم كه هم آنجا و هم اينجا و همه جا جز غريبستان ، جهان را نه شهري است كه دعوي ملكي بود و نه شهري جهاني است كه به پريشاني خاطري ارزد . بي آنكه خود را شيفته روم و چين بيابم ، هر دم خود را مخاطب مولانا يافتم كه :
جانا بغريبستان چندين به چه مي ماني ؟ * * * باز آ تو از اين غربت تا چند پريشاني . . .
تا چند چند ؟ پريشاني ؟ . . . به ملك بي سنانِ سنايي افتادم ؟ ؟ ؟ ؟
ميقات حج : آيا از دست آوردهاي چنين هجرتي خشنوديد ؟
در نهاد هر هجرت شيريني ، دست آوردها و خشنودي ها است ، تلخي همره شكست است و افسردگي و غم نتيجه هجرت تلخ . سه پسرم به دوره دكتري فيزيك ، بيوشيمي ، انفورماتيك رسيده اند ، و دخترم به آرشتكتوري دانشگاه . خود من روزها صنعت خرما را مي ساختم و مي آموختم ، و شبها با فرهنگ شناسي ، خستگي هاي تلاش مستقل بودن را از آز و كين التيام مي بخشيدم .
ميقات حج : منظور شما از فرهنگ شناسي شبانه چيست ؟
آقاي نجفي : ببينيد ! كلام در خاموشي مي رُويد ، خاموشي در تاريكي نشستن نيست ، در خود نشستن است ، فرصتي كه ممكن است هر لحظه پديدار شود ، هر جا كه به
111 |
چنين لحظه اي رسيدم توانستم فكر كنم ، بنويسم و بر نوشته ديگران بينديشم ، فقط بينديشم تا فهم خود را درست كنم نه اينكه بخواهم با نفي و اثبات ديگر فكرها خود را كنار آنها بنشانم يا در برابر كسي خود را مدعي فكري بخوانم ؛ روشي كه هر كس مي تواند در آستانه دالان صلح خاموش ، به آن ره يابد و خستگي هاي تلاش را از خود بزدايد تا باز مهياي قبول خستگي هاي ديگر شود ، شيريني رضا در پذيرايي مدام از رفت و آمد خستگي ها است .
ميقات حج : در اين راه ، محور فرهنگ شناسي شما حول چه موضوعاتي دور مي زد ؟
آقاي نجفي : دو موضوع اساسي پيش روي من بود : « ايران شناسي » تا هويّت اين جهاني خود را در ميراث فرهنگي ايران بجويم و « مدينه شناسي » ، تا هويت آن جهاني ام را در ميراث اسلامي فرهنگ هاي جهان بخوانم .
براي من نهايَتِ هر يك ، بدايتِ ديگري بود . هر دو راه به يك ميقات رسيدند ، نمي دانم كجا ؟ نمي دانم چرا ؟ چون هرگاه به چنين ميقاتي رسيدم ، هم خود را گم كردم و هم ميقات را .
ميقات حج : از مدينه شناسي شروع كنيم ، از اينكه از چه زماني انگيزه چنين پژوهشي در شما پديدار شد ؟ به كجا رسيده اي و تا كجا خواهي رفت ؟
آقاي نجفي : در آبان ماه سال 1353 خورشيدي ، براي اولين بار طرحي دادم تا پيش از آغاز سفر ايرانيان به مكه ، مجموعه اي از سخنراني هاي تلويزيوني درباره « حج اسلام » برگزار شود كه موافقت شد ، در اين خصوص ديدارهايي در عالم فرهنگ با مرحومـان سيد مرتضي شبستري و سيد محمد بهشتي و مرتضي مطهّـري و محمد تقي جعفري و سيد غلامرضا سعيدي و دكتر نصر و دكتر زرياب خويي و احمد آرام داشتم ، همه از طرح مسأله استقبال كردند ، چند موضوع انتخاب شد ؛ فلسفه حج ، احكام حج ، تاريخ و جغرافياي حجاز و راهنمايي پزشكي و مسائل زيستي و اخلاقي .
هر چه پرس و جو كردم كه فردي را بيابم تا درباره « تاريخ آثار حجاز » با او
112 |
مصاحبه اي داشته باشم ، نيافتم .
مجموعه كاملي از تماميِ كتابها و يا رساله هايي كه در ايران از سال 1320 درباره حج چاپ شده بود ، جمع آوري كردم ، در اين 90 جزوه و كتاب ، هر چه ديده بودم به استثناي سفرنامه آل احمد ، تابنده گنابادي ، خليلي عراقي ، دهقان سالور ، مجابي ، هدايتي و هدايت ، ما بقي درباره فلسفه و اسرار ، آداب و بيشتر احكام يا مناسكِ حج بود و اين امر نشان مي دهد كه از آغاز صنعت چاپ در ايران هيچ رساله يا كتابي مستقل درباره آثار حجاز وجود نداشت تا اينكه مرحوم مطهّري از دكتر محمدي پرسيده بود و او نام آقاي ابوالقاسم پاينده را برده بود . باشادروان پاينده ملاقات كردم به من گفت : پژوهشي نداشته ام ولي از روي نوشته هاي محمد حسين هيكل در « زندگاني محمد » و فيليپ حِتّي در « تاريخ عرب » و كلوپ پاشا در . . . مطالبي را جمع آوري كرده ، اينجا و آنجا گفته ام . ولي براي مصاحبه سوادي ندارم . مي گويند : محقّقي بنام صدر الدين محلاتي در شيراز كتابي بنام « مناسك حج » در مذاهب پنجگانه نوشته كه به حمايت مالي وزارت امور خارجه چاپ شده است . از او بپرس .
با ايشان ملاقات كردم ، بسيار خوش مشرب بود ولي قدرت شنوايي را از دست داده بود . به من گفت : پاينده اشتباه كرده ، من فقط دو كتاب يكي درباره اسرار حج و دوّمي مناسك حج در مذاهب پنجگانه اسلام نوشته ام و از آثار حجاز خبري ندارم . با آقاي ابوالقاسم سحاب كه شنيده ام در اين خصوص كاري در دست دارند ، ملاقات كن . وقت گرفته خدمت رسيدم ، گفت من در سال 1318 يك جزوه از عامر بيك و خليل صبري درباره اسرار و مناسك حج ترجمه كردم و يك رساله هم از مرحوم هبة الدين شهرستاني ، ولي مدتي است مي خواهم در يك مجموعه مصوّر اين دو كار را تجديد چاپ كنم ، بهتر است خدمت آقا ميرزا خليل كمره اي برسي و از ايشان كه رساله اي هم درباره اسرار حج نوشته اند سؤال كني . وقتي از خدمتش مرخص شدم بر غريبي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ايران گريستم . . . ! چگونه است كه اين همه كتاب درباره آثار مصريان ، ايرانيان ، اروپاييان ، يونانيان ، بابليان ، ايلاميان و . . . نوشته شده ، اما با آنكه سالانه ده ها هزار ايراني به حج مي روند ،
113 |
شوري در جستجوي سيره او نيست تا محقّقان ، ما را به قلب وادي ها كشانند ؟ !
اظهار تأسف خود را به استحضار ميرزا خليل رساندم ، گفتند : من در مؤتمرهاي سوريه و مكه ، احساس كردم كه در اين خصوص كاري نكرده ايم ، لذا به بررسي چنين موضوعي علاقه مند شدم ولي مجال از جماعت نيافته ام تا منابع را جمع آورم ، با آقاي راشد در دانشكده ديداري كن ؛ زيرا شنيده ام كه ايشان چند دانشجو را به انجام چنين پژوهشي موظف كرده اند . بدون وقت قبلي خدمت رسيدم و نياز را به عرض رساندم ، فرمود : ترغيب كردم ولي رغبتي نشان ندادند . حقيقت آن است كه مردم ما قرن هاست كه از مدينه حجاز بريده اند و به عراقِ عرب روي آورده اند ! قرن هاست كه آمال ما رسيدن به بغداد خليفه و سلطان اصفهان و ري شد ، نه رسيدن به مدينه او . . . مدينه را هم در سايه حاجي شدن ديده اند و نه به قصد مدني شدن ! گريست و گريست ، گريستم و گريستم . . .
اينجا بود كه چون دهان غربت خود را بستم ، غربتِ مدينه دهان گشود ، جانم را همچون جامه اي پوسيده در صحرايي نهاد و بر آن آتش انداخت ، نمي دانم اين من بودم كه مي سوختم يا جامه هاي زمانه من ؟ اين من بودم كه دود مي شدم يا جامه من ؟ نمي دانم . . .
چند ماهي نگذشته بود كه در بيابان هاي حجاز ايستادم ، نه خود بودم ، و نه جامه ، به بادي مي ماندم كه بي آنكه جايي را بشناسم ، مي تاختم . بي آنكه بدانم به كجا بايد بروم . به خاكي مي ماندم كه پراكنده مي شدم .
ميقات حج : كار را از كجا و چگونه آغاز كردي ؟
آقاي نجفي : پس از 9 ماه تحقيق در منابع سيره ، كار آكادميك را در مدينه و از خانه ابو ايوب انصاري آغاز كردم . در يكي از روزهاي پر ازدحام ، بيش از شش ساعت خيابان باريك شرقي مسجد را گشتم و نتوانستم اثر چنين خانه اي را بيابم . هيچ كس به پرسش هايم پاسخي نمي داد ، تا اينكه خسته و آزرده از اين همه غفلتِ مدني ها به ديوار مسجد تكيه دادم و گريان گفتم : من مي دانم ، همين جا بايد باشد ، ميان همين دكان ها ، با همين مردمي كه مي بينم . حيران ميان ازدحام مردم ،
114 |
اين سوي و آن سوي مي دويدم و مي گفتم : همين جا بودي ، همين جا بودي كه خانه ات را ساختي ، همين جا ميهمان ابوايوّب بودي ، همين جا . . . !
بي اختيار به سوي دكان پارچه فروشي رفتم و يقه صاحب دكان را گرفتم و گريان فرياد زدم : كجاست ؟ بگو كجاست ؟ !
به آرامي گفت : چي كجاست . خانه او ، ابوايّوب ، همين جا بود ، نترس بگو .
از ترس صدايش در نمي آمد ، گفت : يقه ام را رها كن .
بي توجه به مردمي كه دور ما را گرفته بودند و مرا ديوانه مي خواندند ، دست خود را بالا برد و گفت : همين بالا بود . او را بوسيدم و شتابان از پله ويرانه اي بالا رفتم . بقاياي محراب بناي عثماني را ديدم كه در محلّ طبقه دوم بنا نهاده بودند . دقيقاً همان جايي كه مهمان بود ، سر بر چوب هاي بناي مخروبه نهادم و هاي هاي گريستم ، برگشتم و تمام دكانش را نگريستم . زير سمت بالاي درِ كركره اي دكانش گوشه اي از كتيبه اي را ديدم ، با عصبانيت فرياد زدم در دكانت را بكن ، چرا تاريخ را محو كرده اي ؟ ! گفت : فرياد نزن ، صد دلار بده . بيشتر دادم ، شتابان پله نهاديم و آن را كندم و عكسي از آن گرفتم . نه هيچ كسي را جز او مي ديدم و نه هيچ كس جرأت داشت پيش آيد و مانع اين عاشقِ جانبازِ تحقيق شود ، هيچ كس . . . اين آخرين عكسي است كه از موقعيت خانه ابو ايوب باقي ماند و در توسعه نوين مسجد ، هيچ اثري از اين خانه روشنِ تاريخ باقي نماند و در توسعه تاريكِ تاريخ محو شد .
ميقات حج : پژوهش ميداني شما چگونه و بر اساس چه اصولي استوار بوده است ؟
آقاي نجفي : با ديد جغرافيايي ، منابع سيره را بررسي مي كردم ، موقعيت ها را مي سنجيدم تا به تقدم و تأخّر جغرافيايي وقايع پي ببرم ، سپس مدارك تاريخي هر واقعه اي را ذيل همان موقعيت ها گردآورده ، بهوقايع كوچك تر تجزيه مي كردم وآنگاه به يك تصوير كوچكي در ساختار مدينه و مناطق آن مي رسيدم ، آن تصوير محققانه را با خود به محل امروزي مدينه مي كشاندم ، تا درستي يا نادرستي چنين تصويري را نقدكنم . هم با موقعيت شناسي ، اسناد تاريخي را نقد مي كردم و هم با اسناد تاريخي ، موقعيتي را كه مورخان قديم آن را شرح داده اند ، آنگاه نتيجه اين نقدها را با آنچه
115 |
كه خود ديده بودم مي سنجيدم تا به صحيح ترين تصوير ممكن از مدينه او نايل آيم .
بر اين اساس توانستم بدون آنكه طرح پژوهشيِ خود را شرح كنم ، براي اولين بار نشان دهم كه جغرافياي وقايع ، مهم ترين اصل در نقد اسناد تاريخيِ بجاي مانده از سيره پيامبر است ؛ زيرا متأسفانه محققان و مورّخان قديم در طبقه بندي اسناد هيچ رعايت زمان و مكان را نداشته ، ما را زير برف انباري از مدارك انداختند و رفتند ، معلوم نيست اصل واقعه چرا رخ داد و كي و با چه جريان هايي ادامه يافت ؟ و به چه نتيجه اي رسيد ؟ در طول اين ربع قرن ، جز بارور كردن اين نوع از روش پژوهش ، كار ديگري نكرده ام .
ميقات حج : با اين روش به چه نتايج مهمي رسيديد و آيا اجازه مي دهيد كه بخواهم چند مورد را شرح دهيد ؟
آقاي نجفي : حقيقت آن است كه همه مورّخان بزرگ ايران و عرب گرفتار نوعي كپي كردن از روي دست يكديگر بودند ، چه مسعودي و يعقوبي و چه ابن اثير و ابن خلدون . . . در ميان سيره نگاران هم همين نقيصه بزرگ ديده مي شود ، به خصوص كه وقتي مي بينيم رابطه تاريخ نگاري و سيره نويسي با قرآن كاملا گسسته است . قرآن از پيامبر تصويري ارائه داده كه نمي توان آن را در متون تاريخي يافت . به هر حال بايد در تعريف ها و اوصاف ، همه منابع شناخت مدينه او به يك وحدتي برسند تا مرز ميان وصف تاريخي و اوصاف قرآني بر داشته شود . متأسفانه شيوه يوناني رايج در تاريخ نگاري مسلمانان ، ما را از شناخت مدينه او دور ساخت . براي مثال :
واقعه هجرت و واقعه بدر كه مورّخان آن را مطابق اخبار و شايعات طرف مقابل ؛ يعني قريش تدوين كردند ، اساس را به روش يوناني بر تصميم گيري سران نشسته بر هرم جامعه اشرافي نهادند و ديگر وقايع را در سايه آن به خورد ما دادند . آنها با اين روش از محمّد يك مدّعي قدرت گروهي خاص نشان دادند كه در آستانه رواج تاريخ نگاري نه با ميراث رومي امويان و مذاق ساساني امپراتوري عباسي سازگار بود و نه با مدينه ساده پيامبري كه لطف حق بود .
116 |
ميقات حج : چطور شد كه نام « مدينه شناسي » را برگزيديد ؟
آقاي نجفي : مستشرقان و محقّقان قرن ما ، تحت تأثير طبقه بندي علوم . . . و فهرست ديويي كتب ، تاريخ زندگاني پيامبر را جزئي از تاريخ اسلام و تاريخ اسلام را بخشي از مطالعات اسلام شناسي در نظر آوردند . از اين مسير گر چه مي توان به يك زبان مشترك جهان دانشگاهي رسيد ولي احساس مي كردم كه كانون واقعي مطالعات خود را نمي توانم در چنين طبقات فرهنگي فرنگ جاي دهم ؛ زيرا مبناي اين پژوهش ، نه معرفت ديني بود كه خود را در اسلام شناسي بيابم و نه تاريخ قومي كه از قوم شناسي عربي ، يا ايراني سر در آورم .
مدينه را فرهنگستاني يافته بودم به پهناي همه اديان ، فرهنگ ها و تلاش هاي بي پايان معنوي بشر ، مركز آن را مسجدي ديده بودم كه نقطه وحدت انسان و خدا و طبيعت است . شهري گرچه با 23 سال قدمت ولي نهايتي براي امتداد راهي كه او در 13 سال با مهاجران و 10 سال با انصار طي كرد ، نمي يافتم . كانوني كه در نهايت همه اجزا و وقايع 23 سال نبوت را در خود وحدت بخشد تا خود را در رحمت الهي به جهانيان آشكار سازد ، مدينه سراجاً منيراً ، شهرستان جانهاست . به ظاهر در پي كوچه هاي آن بودم ، كوه ها و بيابان ها و وادي هاي آن را جستجو مي كردم ، در باطن او را مي جستم تا لحظه اي به سايه اش ، با جاي پايش ، نگاهش ، خود را از اين غوغاي حيات بشويم ، آه ، آه ، اگر گمان كنيد خواستم مدينه اش را بشناسانم ، مدينه اش شناساننده تمدّن ها و فرهنگ هاي بشري است . در پي خرابه ها و نخلستان ها نبودم ، سرانگشت اشاره او را ديده بودم كه مسير وحدت و آزادگي و آباداني جهان را نشان مي داد . مدينه اش خاكي نبود كه راه خاك او را طي كنم . مدينه جانان بود تا در كنار دروازه اش ، بار تن را زمين نهم .
ميقات حج : چه موانع و مشكلاتي سر راه شما وجود داشت ؟ و چگونه بر آنها فايق آمدي ؟
آقاي نجفي : به هر حال ، حضور من در سرزمين حجاز ، اين بار را بر دوش من نهاده بود كه يك ايراني در يك كشور خارجي از اين سوي و آن سوي مي رود تا از ساختمان هايي ، خيابان هايي و زمينهايي عكس بگيرد . نام و نشاني ها را مي پرسد ،
117 |
يادداشت مي كند و با نقشه هايي كه در دست دارد تطبيق مي كند . شمال و جنوب را مي پرسد . تمام صحنه ، براي منِ خارجي در آن كشور سؤال برانگيز بود . كافي بود ، فردي عامي با ما درگير شود يا مأموري دولتي مرا با آن شكل و شمايل ببيند ! . . . در انجام اين پژوهش ، جز انگيزه شخصي و امكانات شخصي هيچ كس و هيچ دولتي يا دولتمندي ، مؤسسه اي فرهنگي و سياسي يا ديني حامي و معرف من نبود ، تنها و در اين تنهايي امروز ، شمع اصحاب آن روزگاران را مي جستم . هرگز در بيابان هاي خشك ، در قراء دور دست ، يا ميان انبوه جمعيت ، از هيچ كس و هيچ چيزي نهراسيدم . نينديشيدم كه اگر اين ايراني گرفتار آيد به چه كس خبر دهم ، و از كي مدد بگيرم ، احساس مي كردم كه در وراي اين تلاش ها هدفي را يافته ام ، چون با آن انس داشتم . خطرهايي كه ممكن بود پيش آيد ، به جان پذيرا بودم . مكرر مانعم شدند ، گره ها باز شد ، دستگير شدم و به محاكمه بردند ، از هر اتهامي مبرّا شدم . مردم عوام گرفتارم كردند ولي پوياتر به كار ادامه دادم . پول ها از من مطالبه كردند ، بيشتر دادم . مأموران وزارت اعلام ، يا مراقبان امر به معروف مرا از ادامه اين معروف ، نهي كردند ، به منكرات آنان اعتنايي نكردم . تنها جايي كه مي لرزيدم ، هنگام انتقال فيلم هاي ظاهر نشده ! به خارج و يا هنگام ورود به ايران بود ، ولي هر بار چشم ها بسته مي شد تا راه مدينه شناسي ادامه يابد . چون از هر حوزه قدرتي به دور بودم ، به راحتي از شرّ قدرت هاي كور محلّي و مرزي كالا زده عبور مي كردم . بيش از 25 سال تا امروز در اين حالت بسر بردن ؛ هرگز مرا وادار نكرد به ديپلماسي ايراني يا عرب روي آورم تا از من حمايت كنند يا موجبات تحقيق را فراهم سازند ، آن هم با اين همه مشكلات ناشي از فهم مردمي ، كه با دهان پر از فرهنگ ، سدّ فرهنگند ! با هزاران مشكل از غير ، هيچ مشكلي صعب تر از نفس خود نيافتم . . . بگذاريد نمونه اي از اين مشكل خانگي ! را بازگو كنم :
سال هاي 1357 و 58 در خرمشهر بسر مي بردم . مشغول تحقيق در تدوين نهايي مجلّد اول مدينه شناسي بودم كه عراقي ها با گلوله هاي توپ ، خرمشهر را مورد حمله قرار دادند . پس از هجوم راهي جز ترك خانه و ديار نداشتيم . به همراه همسر و سه پسر كوچكم و دختر بيست روزه ام ، خانه و هر چيز با ارزشي كه در
118 |
آن بود را رها كرديم و شبانه از شهري در آتش خارج شديم . مدتي در بروجرد بسر برديم تا اينكه قسمت هاي از شهر خرمشهر را عراقي ها گرفتند . همسرم مرا تشويق كرد تا به خرمشهر باز گردم و مقداري پول و اثاث و لباس برداشته ، باز گردم . با زحمت فراوان به خرمشهر باز گشتم . شهر را دود و آتش فرا گرفته و خالي از سكنه بود . نبرد توپخانه ها و خمپاره ها در غرب شهر ادامه داشت . خانه شخصي ما در منتهااليه شرق شهر قرار داشت و با افتادن و خزيدن و دويدن ، خود را به خانه ام رساندم . همه چيز موجود بود . به اتاق كودكانم رفتم امّا نتوانستم چيزي را انتخاب كنم . به كمدها نگريستم ، پر از لباس بود . به اتاق كتابخانه ام رفتم ، شش هزار جلد كتاب و صدها ميكروفيلم و پرونده تحقيق داشتم . نگاهي به همه انداختم . قدرت تصميم گيري نداشتم . به اتاق پذيرايي رفتم . به فرشها ، ظرف ها و مجسمه هاي با ارزش نگاه كردم . . . چه مي توانستم بردارم و در ماشين كوچك خود جاي دهم و بار كنم ؟ ! كمي لباس بچه هايم را برداشتم و به كتابخانه بازگشتم و چمداني را كه در آن عكس ها و اسلايدها و تحقيقات « مدينه شناسي » و « آثار ايران در مصر » و « دين نامه هاي ايران » بود برداشتم و با هر چه ثروت بود خداحافظي هميشگي كردم . اين سخت ترين انتخابي بود كه بر سر ادامه تحقيق وجود داشت و در نهايت بر نفس خود فايق آمدم و نقوش مدينه را آوردم و ثروت خانه را رها كردم . پس از پنج روز نزد همسرم و كودكانم با دست خالي و شرمندگي باز گشتم ! در حالي كه هيچ چيز براي زندگي نداشتيم ، جز مشتي اسلايد و يادداشتهاي مدينه كه حتي معادل ده كوپن 20 ليتري بنزين خريدار نداشت .
در اثر آزار مردم نسبت به مهاجران از جنگ ، مجبور شديم بروجرد را ترك كنيم و نزد خويشان به شيراز رويم . در سومين روز اقامت بود كه وقتي خبر تصرف كامل خرمشهر توسط عراقي ها را شنيدم ، از شدّت نگراني به كنار مرقد حافظ رفتم و گفتم : خدايا ! شهر و خانه اي نيست . جز اين چمدان مدينه هيچ نماند . به كجا روم با اين بچه هاي خردسال ؟ ! به كجا ؟ ! تو را در كنار اين مرد خدا مي خوانم ، تو درياب . وقتي ديوان را گشودم چنين خواندم :
هر آنكه جانب اهل خدا نگه دارد * * * خداش در همه حال از بلا نگه دارد
119 |
دو سال در شيراز پنير و كالباس و ادويه مي فروختم تا توانستم آرام آرام نوشته هاي مدينه را تنظيم كنم . صبح ها كاسبي مي كردم تا محتاج ادعاي خود نباشم و شب هايي در كنار مرقد روزبهان يا ابو عبدالله خفيف ، مدينه نبي را مي گشتم تا آلام روزانه را تسكين بخشم . قبول اين انتخاب سخت ترين تصميمي بود كه در آن لحظه حساس زندگي گرفتم و بر مشكل آن فايق آمدم .
ميقات حج : از شيراز به مدينه باز گرديم ، خواستم بپرسم در طول دوران پژوهش چه آثار مهمي را از مدينه عصر پيامبر مي شناختيد كه در تغيير و تحوّلات يك قرن اخير از بين رفته اند ؟ !
آقاي نجفي : سال ها تحقيق كردم تا يافتم چه چيزهايي وجود داشته و در صده هاي بعد آثاري از آن حفظ شده است ، ولي وقتي خواستم آنها را بيابم بيش از بيست سال طول كشيد تا نشاني هاي قديمي آنها را در مناطق و روستاها و شهرهاي مهم حجاز جستجو كنم . بسيار متأسفم كه مي گويم : اهم آثار سيره پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) محو و در اذهان محققان بزرگ به فراموشي سپرده شده است و كسي نيست كه بخواهد تاريخ حيات پيامبر اسلام را با لمس موقعيت جغرافيايي وقايع حياتش ، به رشته تحرير در آورد . كاري كه محمد حسين هيكل وزير وقت مصر و احمد امين در « فجر اسلام » و رشيد رضا در « الوحي المحمدي » ، محمد احمد جادالمولي . . . انجام دادند ، بالنسبه به آنچه كه مي بايست انجام پذيرد چند ورق پراكنده بيش نيست و هيچ مزّيتي بر آنچه كه حلبي و ابن كثير و بيهقي و طبري و سهيلي و مجلسي و ابن قيم جوزي نوشتند ندارد . . .
اينها همه به خود زحمت ندادند تا وقتي تاريخ را مي نگارند ، تصويري از شرق و جنوب و شمال مناطق حجاز را داشته باشند كه بدانند چه مي گويند و صرفاً از روي نوشته ابن اسحاق و واقدي كپي برداري نكنند .
حقيقت تلخ را بايد قبول كرد كه تا كنون زندگاني پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نوشته نشده است ؛ تاريخي بر اساس قرآن و حديث صحيح ، نه به گمان عراقيان و شاميان و زعم قريشياني كه پس از مسلماني گمان ها و برداشت هاي سر تا پا غلط خود را به
120 |
مورّخان و محدّثان تزريق كردند و يا محققاني كه تحت تأثير سياست هاي اميراتوري اموي و عباسي ، خواستند به جاي پيامبر خدا ، يك امپراتور را تعريف كنند تا زير سايه آن زمامداران وقت خود را توجيه كنند و خوشايند سبك رايج تاريخ نگاري روز ، لباس تن پيامبر را تعريف كردند ، بي آنكه با وجودش و خدايش و قرآنش رابطه اي داشته باشند و يا اصلا قادر به فهم آن باشند . گذر از اين همه دالانهاي غير مدني بر سر راه رسيدن به مدينه او ، مهم ترين مشكل پژوهشي من بود . نمي خواستم مانند ابن خلدون در « مقدمه تاريخ » روشهايي را در تاريخ نگاري بنگارم كه هرگز موفق نشد آن را در نگارش « تاريخ العبر » خود بكار بندد .
ميقات حج : با اين توضيحات به بخش دوم سؤال من پاسخ گوييد : چه آثاري را مي شناختيد كه تا آخرين سفرهاي پژوهشي ، ديگر آنها را نيافتيد ؟
آقاي نجفي : در دوازده سفر پژوهشي و هزاران مكاتبه و مباحثه و مطالعه منابع روز در عرض ربع قرن و آنچه كه حالا حافظه من اجازه مي دهد تا سال 1999 در مدينه اثري از اين آثار نيافتم :
خانه آل عمر بن خطاب ، خانه ابي بكر ، خانه عثمان بن عفان ، خانه ابو ايّوب انصاري ، خانه جعفربن محمد ، خانه حسن بن زيد ، خانه سعدبن خيثمه ، خانه كلثوم بن هدم ، چاه اريس ، مسجد بني قريظه ، مشربه امّ ابراهيم ، مسجد بني ظفر ، كهف بني حرام ، مسجد فسح ، مسجد ابيّ بن كعب ، مسجد بني خداره ، مسجد واقم ، مسجد القرصه ، مسجد الشيخين ، مسجد دار النابغه ، مسجد بقيع الزبير ، مسجد بني خُدره ، مسجد السنح ، مسجد بني بياضه ، مسجد بني خطمه ، مسجد بني اميّة الأوسي ، مسجد عتبان بن مالك ، مسجد مالك بن سنان ، ( در مناخه ) ، مسجد بلال بن رباح ، مسجد بني دينار ( المغسله ) ، مسجد المصرع ( در احد ) ، مسجد الفُسح ، قبة الثنايا ، مسجد النور ، مسجد الخربه ( لبني عبيد ) ، مسجد بني زريق ، مسجد بني مازن بن النجار ، مسجد راتج از بني عبد الأشهل .
خانه خالدبن وليد ، خانه امّ سليم ، خانه امّ حرام بنت ملحان . چاه اعواف ، چاه
121 |
انس بن مالك بن نضر ، چاه انا در هنگام محاصره بني قريظه ، چاه اهاب ، چاه البصّه ، چاه بضاعه ، چاه جاسوم ( چاه ابن الهيثم بن التيهان ) ، چاه جمل ، چاه حاء ، چاه سقيا ، چاه العهن ، بقاع اهل بيت ، ازواج و بنات الرسول ، عباس و اصحاب رسول ، فاطمه بنت اسد ، بيت الأحزان . بقاع احد را دگر نديدم و در بين راه مكه و مدينه و مناطق شمالي و شرقي و غربي ؛ مسجد معرس ، مسجد شرف الروحاء ، مسجد عرق الظبيه ، مسجد المنصرف ، مسجد الرويثه ، مسجد ثنيّه ركوبه ، الاُثاية العرج ، مسجد لحيّ جمل ، مسجد السقيا ، مسجد مدلجه تعهن ، مسجد الرماده ، مسجد الأبواء ، مسجد البيضه ، مسجد عقبه هرشي ، مسجد غدير خم ، مسجد امّ معبد ، مسجد ذفران ، مسجد الصفراء ، ثنّيه مبرك ، مسجد العشيره ، چاه هاي ينبع ، مسجد الصبهاء ، شمران ، مسجد اطم الشيخين در راه احد و . . . ديگر اثري پيدا نيست .
درمكه هم : بقاع معلاة را نمي بينيم . خانه رسول و همسرش خديجه و زادگاه فرزندانش را ويران كردند . از بناهاي تاريخ خانه ابوبكر و دارالندوه ، بئر خارجه ، غار مرسلات ، بئر ميمون ، ذي طوي ، مسجد بيعت در سوق الغنم ، مسجد الإجابه ، مسجد النحر و . . . هم خبري نيست .
ميقات حج : اگر اينها بودند و شما آنها را مي يافتيد ، تغييري در شناخت شما از تاريخ مدينه به وجود مي آورد ؟
آقاي نجفي : اگر بخواهيم مانند مورّخان و مستشرقان و استادان علوم اسلامي دانشگاه ها سخن بگوييم ، نه ! هيچ تغييري به وجود نمي آورد ولي اگر درك و فهم اسناد بجاي مانده ، به حضور ما در متن همان وقايع نيازمند است ، پاسخ آري است و بگذاريد مثالي بزنم : آناني كه در جنگ ظالمانه اي گرفتار آمدند و در برابر چشمانشان خانه ها را سوزاندند ، بهتر با شرّ جنگ و خيرِ صلح آشنا هستند تا آقاي دبير كل .
پيامبر براي من يك مرده هزار ساله نيست كه بخواهم مانند آكادمي ها و انستيتوها و دانشگاه ها ، آن را در لابراتوارهاي علمي تاريخ تحليل كنم . او پيامبري است كه با ماست . هر صبح و شام او را مي طلبيم و بر او درود مي فرستيم و ما او را در برابر خود داريم . نه خداي ما بي اوست و نه او بي خداي ما كه بخواهيم او را از
122 |
روي نقوش اوراق مرده بغداد و ري و طبرستان و قاهره و شام و خراسان بخوانيم و بشناسانيم .
يك روز در جلسه مستشرقان آلماني ، در آكادمي علوم انساني كلن گفتم : تا موضوع تحقيق درباره سيره مشخص نشود ، صحّت تحقيق مشخص نخواهد شد . اگر محمد يك پيامبر است ، اين روش تحقيق شرق شناسان درباره پيامبري پيامبر نيست ، نوعي روش كار پژوهشي براي پول در آوردن است و نه رسيدن به واقعيت ها و اگر يك شخصيت تاريخي بنام محمد مد نظر شماست ، پس چرا مي خواهيد كسي را تحقيق كنيد كه از همان نخست عليه تصوّرات شماست ؟ موضوع شما ، براي او و يافتگان معرفت او موضوعيت ندارد . مشكل اساسي شرق شناسي نيست ، انتخاب شيوه هايي است كه ما را به حقايق تاريخي نزديك نمي كند . حقايقي نه آنطور كه مؤمنان مي خواهند ، آنطور كه صادقانه محقّقان را قانع سازد .
ميقات حج : پس شما روشهاي تحقيقي رايج در دانشگاه هاي غرب را براي اسلام شناسي مناسب نمي دانيد ؟
آقاي نجفي : شايد براي اسلام شناسي مناسب باشد ؛ زيرا اين رشته بي محتوي را غربيان به وجود آوردند ، ولي براي مدينه شناسي هرگز ؛ چرا كه ما به مدينه او مي رويم تا آنچه آنجا بوده به معرفت ما درآيد و نه اينكه مدينه اي را كه ما مي خواهيم بنانهيم تا داستان تاريخي شهروندانش را بنگاريم ! البته معتقد نيستم كه بايد روش هاي تحقيقي رايج در دنياي امروز را مانند روش هاي تحقيقي قدماي مسلمان كناري نهيم . هر دو به يك حد نارسا و ناقص است ولي معتقدم هيچ دستاوردي در دانشگاه ها و حوزه ها بد نيستند . آنچه مهم است اين است كه چگونه خود را در متن اين يا آن و يا هر دو ، جاي دهيم تا به مدينه او رسيم ؟ اين مشكل ترين مرحله اي است كه هر مدينه شناسي در زندگي با مدينه او ، با او و ياران او روبروست . من چون خواسته ام با مدينه زندگي كنم ، خود تلاش كردم تا هم با آگاهي از روش هاي تحقيقاتي قديم و جديد ، به اصلاح روشها نائل آيم و هم
123 |
منابع تاريخي را مورد نقد و بررسي قرار دهم تا بتوانيم در شهر او نشانه هاي واقعي را بيابيم .
ما براي رسيدن به شناخت هاي واقعي تر ، جز صدق ، هيچ راهي و جز واقعيت هيچ تعهّدي به نوگرايان جهاني و يا سنت گزاران عالم اسلامي ، نداريم .
ميقات حج : با اين تجاربِ پژوهشيِ ربع قرني ، تا كنون درباره مدينه شناسي چه نوشتي ؟ چه چاپ شده است و چه در دست چاپ داريد ؟ اجازه دهيد كمي درباره موضوعات و محتواي كتاب صحبت كنيم ؟
آقاي نجفي : خاضعانه تأكيد مي كنم ، مدينه شناسي يك شوق و عشق پژوهشيِ شخصي است درباره آنچه كه مي خواستم صادقانه درباره آن بدانم ، نه يك كار گروهي و يا آنچه كه مي بايست صورت بگيرد ، لذا توجه مي دهم در همين حد با آن تماس بگيريم . هيچ طرح جامعي در ذهن من نبود . تا آنجا كه امكاناتم اجازه مي داد پيش رفتم . هرجا نتوانستم ، ايستادم و تضرّع كردم ولي از يأس نناليدم . هيچ عجله اي نداشتم تا كاري را نشان دهم ؛ زيرا اين تحقيق را براي زندگي خودم نمي خواستم . خودم را براي اين تحقيق مي ديدم ، لذا محتواي هر مجلد دقيقاً مشتمل بر موضوعاتي است كه نقد نيست ، حال است . ديروز و امروز نيست ، حال است .
در اين حال بودم كه هم صادقانه در خشكي آن سوختم و هم در درياي آن غرق شده بودم .
در مجلد اول : سيّاحي را مي بينيد كه تلاش كرده آنچه را در مدينه 1354 تا مرداد 1357 شمسي ديده و صف كند ؛ مسجدها ، خانه ها ، چاه ها ، قبرها .
ولي در مجلد دوم : موضوع غزوات را مورد بررسي قرار داده و از راه تطبيق منابع با موقعيت هاي جغرافيايي بدر ، احد ، خندق ، خيبر ، پي بردم كه غزا ، دفاعي اجتناب ناپذير براي صلح بوده و پي بردم كه چگونه قريشيان جنگجو و يهوديان پول پرست حجاز ، آن زمان نتوانستند مهر اسلام را به شمشير اسلام و عدل اسلام را به ثروت اسلام ! بدل سازند .
در مجلّد سوم : به عنوان اوّلين ايراني مسلماني كه بر اساس مستندات تاريخي
124 |
اين مسير را طي كرد ، راهيِ درك و فهم مسير هجرت شدم ، آنقدر بر وجب به وجب اين راه بزرگ تاريخ چرخيدم و منابع و مصادر تاريخي را خواندم تا يافتم هجرت او هرگز نتيجه هراس از قتل و عدم تحمل رنجهايي نبود كه قريشيان بر ضدّ او اعمال مي كردند و خروج او و راهي كه طي كرد هرگز پنهاني نبود ، و غار ثور ، هرگز مخفي گاه او نبود ، عبادتگاه او بود . هجرت او براي جهاني كردن دعوت اسلام بود ؛ كاري كه جز با گذشت از مال و زندگي و ترك تعلّقات وطن ( مكه ) ميسّر نمي شد .
در مجلّد چهارم : در مسير بازگشت پيامبر به مكه ، رفت و آمدها كردم تا يافتم كه هرگز پيامبر در پي فتح شهر و تصرف خاكي نبود ، مهر اسلام قلب ها را فتح كرد و فتح يك رحمت بود تا قلب ها از كوري خود به روشناي خدا افتد و نه يك پيروزي نظامي كه قلب ها را به اطاعت كور مي كشاند .
در مجلد پنجم ، فرهنگ جغرافيايي سيره پيامبر را جمع آوري كرده ام تا محققان را در ادامه پژوهشهاي مدينه شناسي ياري دهد .
اينها كارهايي است كه پژوهش آن به اتمام رسيده ولي امكان چاپ فراهم نيست . اما چيزي كه جامع همه اين مجلدات است ، مجلّد ششم است كه هنوز دست بكار نشده ام ؛ زيرا نيازمند كار و اصلاح دل است تا دستم بتواند قلم صدق را نگه دارد ، اگر عمري باشد و توفيق قلبي كه قلمي را نگه دارد ، تلاش خواهم كرد در مجلّد ششم زندگاني پيامبر را به زبان بسيار ساده و تنها بر اساس قرآن و كلام خودش بنگارم ؛ شيوه اي كه سال هاي قبل بر خارهاي مغيلانِ تشويق و تهديد گام نهاديم تا مسيرش را بكنيم ، شايد به قرني بعد ما آبي رسد .
ميقات حج : در تحقيق چنين تأليفي چه احساسي داريد ؟ آيا فكر مي كنيد خدمتي به فرهنگ ايران اسلامي كرده ايد و يا خدمتي به فرهنگ جهاني اسلام ؟
آقاي نجفي : در طي راه پژوهش ، هرگز احساس نكرده ام كه مي خواهم به كشوري خدمت كنم و يا با نشر كتاب مدعي يك خدمت فرهنگي باشم ، عاشقي بودم كه مست حضور در بوستاني شدم ، مست حضور ، نظر به ميوه هايي نمي كند كه ممكن است
125 |
از اين بوستان نفعي به اين يا آن رساند . چون فارغ از احساس خدمت و نفعي بودم ، هرگز احساس نكردم كه در اين راه به كمك كس يا مؤسسه و دولتي نيازمندم . نياز من در شادي من به اينكه چنين توفيقي براي من حاصل شده ، مستحيل بود . نمي دانم مرز اين بي نيازي با شادي ناشي از احساس توفيق كجاست ؟ همين قدر مي دانم كه تمام توجه من به شناخت و اصلاح راهي بودم كه آن را طي مي كردم ، آيا نتيجه چنين توجّهي مي تواند كاري شايسته تلقّي شود ؟ ادعاي گزافي است كه از گمان آن مي هراسم .
ميقات حج : در خاتمه اين گفتگو ، چه الگوهايي را براي پژوهش در تاريخ حرمين شريفين به محققان و دانش پژوهان پيشنهاد مي دهيد ؟
آقاي نجفي : من صالح نيستم كه به ديگران راه و روشي را نشان دهم ، همين قدر مي توانم بگويم راهي كه من به تجربه انتخاب كردم چه بود . نخست در بيان تاريخ مكه و مدينه ، هيچ جهت مذهبي خاصي را ترويج نكردم ، نگذاشتم آرمان سياسي كشوري سايه بر بيان تاريخ سرزميني بيندازد كه محل ظهور اسلام بود . از دل كين به تاريخ را زدودم ، با ايمان به رحمت بر آتش تبعيض به اقوام و تعصب به اديان ، آب مهر پاشيدم ، نخواستم آرا و اسناد پيشينيان را در قالبي كه خود آن را مي خواستم جاي دهم و يا اگر آن را نمي پسنديدم ، كناري نهم . از امروز به گذشته ها افتادم تا بيان امروزي آن را بيابم و در نهايت احساس مي كردم مدينه شناسي پيش از آنكه كتابي در دست اين و آن شود ، مدرسه اي است كه در آن الفباي مدينه شناسي را مي آموزم .