بخش 6
* علی ( علیه السلام )
139 |
ميقات حج - سال نهم - شماره سي وچهارم - زمستان 1379
علي ( عليه السلام ) فاتح خيبر
سيد جعفر شهيدي
مقاله اي كه در پيش ديد شما است ، توسّط دانشمند فرزانه ، انديشمند زاهد و محقّق گرانسنگ استاد سيّد جعفر شهيدي ـ حفظه الله تعالي ـ در سال 1327هـ . ش . به نگارش در آمده است . به دليل محتواي غني و نثر روان و زيباي آن ، تقديم خوانندگان گرامي مي شود ، اميد است مورد استفاده همگان واقع شود .
خيبر ديروز
خيبر واژه اي است عبراني . در زبان عبراني قلعه يا حصار را « خيبر » مي گويند ؛ چون آباداني اين دهستان را چند قلعه محكم يهودي نشين تشكيل مي داده آن را خيبر نام نهاده اند . خيبر كه در 192 كيلومتري مدينه واقع شده ، دهستاني است بزرگ و داراي زمين هاي زراعتي و نخلستان هاي بسيار وچشمه هاي جاري . ( 1 )
هفت قلعه محكم در اين زمين ها ساخته بودند كه نامهاي آنها به ترتيب عبارت بود از : « ناعم » ، « قموص » ، « شق » ، « نطاة » ، « سلالم » ، « وطيح » و « كتيبه » و مجموع زمين ها و قلعه ها را خيبر مي گفته اند . ( 2 )
درباره نام و تعداد قلعه ها نيز ميان مورّخان اختلاف است ؛ چنانچه يعقوبي عدد قلعه ها را شش و نام هاي آنها را به ترتيب ذيل آورده است : « سلالم » ، « قموص » ، « نطاة » ، « قصاره » ، « شن » و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيره حلبيه ، ج3 ، ص35
2 . معجم البلدان ، ج3 ، ص49
140 |
« مربطه » ( 1 ) جمعيت ساكن در خيبر ديروز ، به طور دقيق معلوم نيست . بنا به گفته يعقوبي بيست هزار مرد جنگجو در تمام قلعه ها مي زيسته اند . ( 2 ) در صورتي كه صاحب « سيرة الحلبيه » عده اهالي را ده هزار تن نوشته است ( 3 ) و از اينجا مي توان پي برد كه نظر هيچ يك از اين دو مورّخ ، با تعداد حقيقي سكنه خيبر مطابق نيست ، بلكه فقط مي خواسته اند اكثريت دشمن را در مقابل سپاهيان اسلام نمايش دهند و الاّ معلوم است كه هيچ گاه نمي شود ده هزار را با بيست هزار اشتباه كرد .
از لحاظ سياسي ، يك نفر بر تمام سكنه هفت يا شش قلعه خيبر ديروز حكومت مي كرد و مجموعاً پيرو فرمان رييس قلعه قموص بوده اند .
مذهب ساكنين خيبرِ ديروز ، يهودي و بسيار در دين خود ثابت و متعصّب بودند .
خيبر امروز
فلات خيبر در ارتفاع 2800 پا از سطح دريا و در 120 كيلومتري شمال مدينه واقع است . ( 4 ) دهستان خيبر در وادي زيديه قرار گرفته و يك قلعه قديمي ـ كه حصن ناميده مي شود ـ در آن موجود است و چشمه هاي آب بسيار دارد .
عدد نفوس سكنه خيبر بالغ بر سه هزار تن مي باشد و چون منطقه مالاريايي است و از لحاظ بهداشتي چندان قابل سكونت نيست ، اعراب توقّف و سكونت در اين منطقه را دوست نمي دارند ( 5 ) مذهب ساكنين اين منطقه اسلام است و امور آنها از كارهاي زراعتي اداره مي شود .
از مجموع اين گفته ها روشن شد كه خيبر امروز با خيبرِ ديروز بسيار متفاوت است ؛ خيبر ديروز كه مسلمان ها به قصد تسخير آن رفته و بالأخره فاتح شدند ، داراي قلعه هاي محكم ، زمين هاي مرغوب ، نخلستان ها و جمعيت انبوه بوده كه اگر مجموع يا بعض آنها به دست مسلمانها مي افتاد به اهميّتشان بسيار افزوده مي شد و سرنوشت ديگري مي يافتند . گذشته از اينكه سكونت يهود در اين منطقه با اين استحكامات ، براي مسلمانها بسيار خطرناك بوده و شايد اگر مسلمانها پيشدستي نمي كردند ، يهود بسر وقت آنها مي آمدند . مخصوصاً زماني به صحّتِ اين نظريه اطمينان حاصل مي شود كه پيمان نظامي يهود خيبر و يهود غطفان را در نظر بگيريم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تاريخ يعقوبي ، ج3 ، ص42
2 . ج2 ، ص43
3 . ج3 ، ص35
4 . اين اختلاف مسافت 72 كيلومتر است ؛ معلوم نيست از كجا ناشي شده . چنانكه نوشتيم بنا به گفته صاحب سيره حلبيه و ياقوت حموي مسافت بين خيبر و مدينه 96 ميل است و بنابراين كه هر ميل دو كيلومتر باشد 192 كيلومتر خواهد شد . در صورتي كه اين كتاب كه مدرك ما براي تشريح خيبر امروز است ، مسافت را شصت ميل ؛ يعني 120 كيلومتر نوشته و مسلّماً اهتمام نويسنده هاي امروز در اينگونه مسائل بيشتر از مورخين سابق است . ولي در يك چنين موضوعي كه هيچوقت تغييري ، آنهم اين اندازه فاحش بر آن وارد نمي شود ، اين اشتباه مورد تعجّب است . مگر اينكه بگوييم ميل آن دوران غير از ميل امروز بوده ، از طرفي هم ممكن است اختلاف از اينجا ناشي شده باشد كه : چون آنروز متر و اندازه گيري در بين نبوده مقدار سير يك نفر آدم معمولي را در نصف روز چهار فرسخ يا 12 ميل مي گرفته اند و معلوم است يك نفر راه پيما هر چند خواسته باشد ميزان راه رفتن خود را از جهت تندي و كندي كنترل كند ، باز دقيقاً و به طوري كه هيچ كم و زيادي در مدّت ساعات توليد نشود نخواهد توانست . از يك سو هم مي توان احتمال داد كه راه خيبر ديروز با خيبر امروز جداگانه بوده و آن راهي را كه صاحب سيره حلبيه و ديگران نوشته اند محو شده و از بين رفته است .
5 . حافظ وهبه ( سفير حجاز در لندن ، به سال 1935 ) ، جزيرة العرب في القرن العشرين ، ص24
141 |
به سوي هدف
پيشنهاد جنگ با يهود خيبر ، آيا از سوي شخص پيغمبر و بدون مشورت بوده ؟ يا شوراي عالي جنگ پس از خاتمه نبرد حديبيه اين طرح را تصويب كردند ؟ معلوم نيست . گر چه از قرائني مي توان حدس زد كه نقشه جنگ پس از مشاوره طرح شده باشد . در هر صورت اين مسأله مسلّم است كه ارتش اسلام همينكه از حديبيه برگشت ، مدتي را در مدينه خستگي گرفت و سپس متوجّه خيبر شد . گفته هاي مورّخان در سال نبرد نيز مختلف است ؛ برخي معتقدند ، جنگ در سال ششم هجرت واقع شده . ليكن بيشتر سال هفتم هجري را نوشته اند . ولي چنانكه گفتيم چون نبرد حديبيّه در اواخر سال ششم هجري رخ داده و ارتش اسلام پس از خاتمه اين نبرد مدّتي را در مدينه توقّف كرده اند ، مي توان اطمينان پيدا كرد كه جنگ خيبر در سال هفتم هجري رخ داده باشد . چيزي كه بيشتر اين نظريه را تأييد مي كند ، اين است كه : عده بسياري از مورّخان نوشته اند : پيغمبر پس از نبرد حديبيه به مدينه مراجعت كرد و ماه ذي الحجّه و نيمي از محرّم را در مدينه گذراند . آنگاه به طرف خيبر رفت ، در اين صورت نبرد خيبر درست در اوّل سال هفتم هجري واقع شده است .
پيشروي
حدود دو ساعت از ظهر گذشته بود كه به افسران ارتش فرمان داده شد ، واحدهاي خود را به طرف خيبر حركت دهند ، ارتش بايستي راه صهبا را بپيمايد و در رجيع توقف كند و منتظر رسيدن ستاد فرماندهي باشد . در بين راه اتفاقي كه قابل ذكر باشد رخ نداد ، جز اينكه در وادي صهبا مسجدي براي پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) ساخته شد و حضرت در آنجا نماز گزارد و آنگاه طبق دستور به پيشروي ادامه دادند .
ارتش پس از پيمودن راه ، رجيع را منزلگاه ساخت . مقصود از اين خط سير ، اين بود كه از حمله احتماليِ عشيره غطفان جلوگيري شود و نيز نقشه اي كه براي كمك به يهود كشيده اند به هم بخورد . چنانكه پيشتر اشاره كرديم ، يهود خيبر با عشيره غطفان پيمان نظامي بسته بودند و طبق اين معاهده بايستي از يهود خيبر پشتيباني جنگي كنند . وقتي غطفانيان از حركت ارتش اسلام آگاه شدند ، به طرف خيبر حركت كردند و مقصودشان اين بود كه ميان مسلمانان و
142 |
خيبر فاصله شوند ، ولي پس از پيمودن سه فرسنگ راه ، فكر تازه اي برسرشان زد كه ديگر رفتن را صلاح نديدند و به سرعت به محلّ خود برگشتند .
آنها فكر مي كردند كه اگر به طرف خيبر بروند ، مسلمان ها حتماً وارد قبيله شده ، زنانشان را اسير مي كنند و كليه دارايي آنها را ضبط و به غارت مي برند ؛ از اين جهت پيمان شكني را بر زيان مالي ترجيح داده ، مراجعت كردند و لشكر اسلام بدون برخورد به مانع ، پيشروي خود را ادامه داد . ( 1 )
محاصره
ساختمان قلعه هاي خيبر بسيار محكم بود و هر يك درِ بسيار بزرگ و سنگيني داشت ؛ به طوري كه وقتي بسته مي شد ، ورود به قلعه ممكن نبود . هر قلعه اي را براي ذخيره يك چيز اختصاص داده بودند ؛ يكي مخصوص ذخيره آذوقه ، يكي محلّ آلات جنگي ، يكي ديگر جاي اسبان و وسايل نقليه بود . مرد و زن يهودي نيز در چند قلعه ديگر ساكن بودند . آنان روزها درِ قلعه را مي گشودند و براي كارهاي كشاورزي به مزارع اطراف مي رفتند و عصرها دوباره به داخل قلعه برمي گشتند و در را بسته به آسايش مي پرداختند . سكنه خيبر يك زندگي دهقاني داشتند كه در درون آن تشكيلات حكومتي و فرمانروايي نيز موجود بود .
يهوديان از گذشته چنين بودند كه هر يك بايستي چند كار را ، گاهي به تناوب و گاهي با هم انجام دهند . يك يهودي هم دوره گرد است و هم داروساز ، هم دكتر است و هم قاچاقچي ، هم جاسوس است و هم سرباز جنگي . هر طور كه پيش آيد و مقتضي باشد خود را آماده مي كنند .
همانگونه كه گفتيم بنيان قلعه ها بسيار محكم بود و راه يافتن به داخل اين قلعه ها ، با وسايل و تجهيزات جنگي كه ارتش اسلام در آن روزگار داشت ، مشكل مي نمود ؛ اگر يهوديان در داخل قلعه آلات جنگي و وسايل دفاعي نداشتند ، باز ممكن مي شد با زدن چند نقب به داخل قلعه ها راه پيدا كرد ولي مشكل اينجا بود كه نتيجه اين كار جز به تحمّل تلفات سنگين ختم نمي شد . ارتش اسلام تنها راهي كه داشت اين بود كه يهوديان را به محاصره بيندازد و آنقدر محاصره را طول دهد تا يهوديان مجبور به تسليم شوند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كامل ابن اثير ، ج2 ، ص82 ، البداية والنهاية ، ج4 ، ص181 ؛ عيون الاثر ، ج2 ، ص132 ، طبري ، ج3 ، ص91
143 |
ولي اين كار هم فايده درستي نداشت ؛ زيرا چنانكه پيشتر اشاره شد ، يهود آذوقه يكسال و بلكه بيشتر را تهيّه ديده و هميشه در انبارهاي قلعه موجود داشتند و مسلمانان هر چه هم آذوقه با خود آورده بودند ، اين مقدار نبود ، پس در مقابل كساني كه انبارهاي انباشته داشتند ، به زانو در مي آمدند . راستي اگر عمليات جنگي طبق قواعد عادي و معمولي صورت مي گرفت ، گرفتن خيبر براي مسلمان ها امر دشوار و بلكه محال مي شد ولي خداوند مي خواست كه پيغمبر اسلام پيروز شود و مسلمانان بر يهود چيره گردند و آنان را مقهور سازند .
كمي به اذان صبح مانده بود و هنوز هوا تاريك و مردم در خواب بودند ، كه ارتش اسلام در اطراف قلعه ها و زمين هاي زراعتي خيبر موضع گرفتند . پيغمبر اسلام در تمام جنگ ها عادت داشت كه اگر شب بالاي سر دشمن مي رسيد ، به حمله نمي پرداخت و دستور مي داد تا صبح نشود به لشكر دشمن تعرض ننمايند . اين عادت هم يكي از مجموع عادات و صفات برجسته اي بود كه پيغمبر اسلام با خود داشت .
مسلماً اگر دشمن به جاي آنها بود ، كوچكترين مجالي به آنان نمي داد ولي پيغمبر نمي خواست آسايش مردمي را كه با خيال فارغ و بدون آمادگي براي دفاع خوابيده اند ، به هم بزند . اينگونه اخلاق را بايد از مظاهر تمدن ناميد و همين رفتار مسلمان ها كافيست كه ثابت كند اسلام به تمام معني حقيقت تمدن و بشريت را داراست ولي اشتباه نكنيد مقصودم از تمدن ، معنايي كه امروزه مردم براي آن مي كنند ، نيست . اين تمدّن با تمدني كه از دروازه هاي غرب در دو قرن اخير رو به شرق سرازير شده و مي شود تفاوت دارد .
افسران و فرماندهان براي آغاز حمله ، اراضي را بازديد كردند وبالأخره ارتش آماده شد . قواي اعزامي به قانون لشكركشيِ آن روز ، به پنج دسته تقسيم شده بود . ستون پيشرو يا نظاميان خط اوّل ، ستون راست ، ستون چپ ، ستون عقب دار يا قسمت احتياط و پست فرماندهي در مركز قوا قرار گرفت . مقصود از اين تقسيم بندي اين بود كه هرگاه ستون چپ يا راست دشمن به ستون مخالف لشكر حمله كرد و لشكر مجبور به عقب نشيني گرديد ؛ قسمت احتياط فوراً با يك حركت مورّب جلو بروند تا از مجموع نيروها ، تشكيل يك
144 |
مثلثي داده شود و دشمن بدواً به قلب حمله كرد ، ستون راست و چپ از عقب آنها به هم متصل شوند ، در نتيجه ، دشمن در حلقه محاصره قرار گيرد .
ارتش اسلام از حيث عدد در مقابل يهود بسيار اندك بود . عده آنها بنا به گفته ابن اثير ( 1 ) به هزار و دويست تن پياده و دويست تن سواره مي رسيد و نسبت اين عدد با لشكر يهود ، كه بنا به گفته يعقوبي بيست هزار تن بوده اند ، نسبت به يك سيزدهم است ؛ ولي با اين حال ، همين عده كم بر بيست هزار نفر يهودي غلبه كردند . سبب چيست ؟ چه عواملي باعث شد كه يهود مغلوب شوند ؟ مسلّم است كه سپاه اسلام ، اگر در تعليمات جنگي از يهود عقب نبودند ، بهتر هم نبودند . منتهي تفاوتشان در يك چيز بود و همان يك چيز سبب پيروزي آنان شد و آن داشتن روحيه و ايمان بود .
درست نمي دانم در كدام شماره از مجله هاي پياده نظام ارتش ايران مقاله اي به قلم يك سرهنگ ديدم در مقام اظهار عقيده نوشته بود : اگر چه نبردهاي امروز و بلكه در همه نبردها تجهيزات جنگي ، خواربار زياد ، افسران كارآزموده و بالاخره آنچه مربوط به سازمان جنگي است ، لازم است ، ليكن مهم تر و كارسازتر از همه تقويت روح سرباز است . اگر سرباز در جبهه جنگ بز دل نباشد و روحيه خود را از دست ندهد ، مي تواند به حريف خود حمله كرده ، تفنگ او را از دستش بگيرد و با همان تفنگ او را از پا درآورد . ولي اگر به عكس ، خود را باخت ، ممكن است در سنگر خود بخوابد و دشمن بالاي سرش برسد و كارش را تمام كند .
آري ، سربازان اسلام طوري تربيت شده بودند كه در هر حمله اي خود را از همان دفعه اوّل فاتح مي ديدند ؛ يا پيروزي و زيستن با افتخار و رسيدن به غنيمت و يا كشته شدن و رسيدن به نعمت هاي بهشتي و همخوابي با حورالعين !
بديهي است كسي كه چنين روحيه اي داشته باشد ، هيچوقت در مقابل دشمن و حملات او خود را نخواهد باخت .
فقط يك يا دو ساعت به طلوع صبح مانده است . عجب ! كه در پشت سر اين چند ساعت و در دل اين شبِ تاريك چه حكايتي از بدبختي و شكست يهود نهفته است !
كم كم سپيده صبح دميد ، يهوديان با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كامل ابن اثير ، ج2 ، ص82
145 |
خيال آرام ، مانند روزهاي گذشته از خواب برخاستند و مهياي رفتن به دنبال كارهاي روزانه اند .
معمولا وقتي خطري از خارج متوجه كشوري مي شود ابتدا مردان سياسي كه با كشورهاي دشمن تماس دارند ، آگاه مي گردند و همچنين هرگاه قواي نظاميِ دشمن نقطه اي را تهديد كند ، ديده بانانِ مرزي ، اوّلين دسته اي هستند كه شاهد تعرّض دشمن مي شوند . ولي در اينجا به عكس ، دسته ديگري پيش از همه از وجود دشمن آگاهي يافتند ؛ آنان كشاورزاني بودند كه با بيل و كلنگ و آلات و افزار از قلعه بيرون آمدند و ناگهان با واحدهاي لشكر اسلام مواجه شدند كه قلعه را در محاصره قرار داده بودند .
ـ اينها كيستند ؟ سرباز ، سواره ، پياده .
ـ شايد غطفان هستند .
و شايد قشون اسلام متوجّه ما شده است و اينها براي كمك آمده اند ؟ !
ـ نه ، نه ، اينها يهودي نيستند .
يكي از آنها بي درنگ متوجّه شد . فرياد زد محمّد است ، به خدا قسم ، و اينها لشكريان او هستند ! اين خبر به سرعتِ برق در تمام قلعه ها پيچيد . يهوديان دانستند كه دشمن بزرگي متوجه آنها است . اين دسته هم از ترس ، بيل و كلنگِ خود را جا گذاشته ، فرار كردند .
پيغمبر اسلام همينكه بيل و كلنگ و آلات و افزار خراب كردن را در دست آنها ديد ، براي اينكه روحيه سربازان خود را تقويت كند گفت : به خدا قسم خيبر را خراب كردم ! ما شب بر سر هر دشمني برويم ، بدا به روز آنها . ( 1 )
مقاومت
يهوديان به فكر خطرهاي احتمالي بودند و آذوقه چندين مدّت را در داخل قلعه نگاهداري مي كردند . حال چگونه ممكن است لشكر اسلام بر آنها دست پيدا كند ؟ ! كافي است يهوديان درون قلعه رفته ، درها را محكم ببندند و در ضمن ديده بان هايي هم در بالاي قلعه گذاشته اند تا از همانجا حمله دشمن را دفع نمايند و اين در حالي است كه قشون اسلام بايستي آذوقه و لوازم خود را از مدينه تهيه كند و اگر محاصره همچنان تا مدتي ؛ مثلا شش ماه ادامه مي يافت ، گذشته از اينكه تهيه نيازمندي هاي قشون به اشكال برمي خورد ، خودِ اين دور افتادگي از شهر ( مدينه ) ممكن بود به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كامل ابن اثير ، ج2 ، ص82 ؛ صحيح مسلم ، ج5 ، ص131 ؛ سيرة الحلبيه ، ج3 ، ص38 ؛ البداية والنهايه ، ج4 ، ص183 ؛ عيون الاثر ، ج2 ، ص131
146 |
توليد اغتشاشات داخلي منتهي گردد و دشمناني كه تازه سركوب شده بودند ، از موقعيت استفاده كرده دوباره سر بلند كنند . ولي خوشبختانه كارها از طريق عادي و معمولي صورت نگرفت . . .
پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از اينكه از ترتيب و دستور چگونگي حمله فارغ شد و ارتش را آماده نبرد كرد ، به خدا متوجّه شده ، سر به آسمان گرفت و گفت :
اي خداي آسمان ها و آنچه آسمان بر آن سايه انداخته .
اي خداي زمين ها و آنچه زمين ها از بلندي ها به خود گرفته اند .
اي خداي شياطين و آنچه شيطان ها گمراه ساخته اند .
اي خداي باد و آنچه بادها پراكنده اند .
ما از توخير و آنچه در آن است مي خواهيم و از بديِ اين دِه و آنچه در آن است به تو پناه مي بريم .
پس از اين دعا ، بلا فاصله با گفتن بسم الله . . . فرمان حمله داده شد .
در اينجا گرچه كيفيت حمله و طرز قرار گرفتن قلعه ها روشن نيست ولي مي توان فهميد كه در گرفتن قلعه ناعم و ابي الحقيق وبلكه در تمام قلعه ها هيچيك از آلاتي كه آن روز از قبيل منجنيق و دبابه و غيره براي خرابي قلعه به كار مي بردند ، استعمال نشد و نيز ، معلوم است كه اوّلين قلعه مورد حمله ، قلعه ناعم بود و يهوديان از بالاي درِ همين قلعه ، سنگ آسياي دستي را بر سر يكي از سرداران اسلام كه محمّد بن مسلمه نام داشت ، انداختند و او را به شهادت رساندند . ( 1 )
پس از فتح قلعه ناعم ، قلعه قموص مورد حمله قرار گرفت ولي در گرفتن اين قلعه مسلمان ها متحمّل صدمه وتلفات چنداني نشدند و محاصره زياد طول نكشيد ، در مقابل ، مسلمانان اسيران بسيار و اموال زيادي به دست آوردند ؛ از جمله اسيراني كه از اين قلعه به چنگ مسلمان ها افتاد ، صفيه دختر حُييّ بن اخطب بود .
عروسي در جبهه جنگ
در ميان يهوديان بني نضير ، كه پيغمبر آن ها را از مدينه كوچ داده بود ، حُييّ بن اخطب يكي از ثروتمندان و اشراف اين قبيله بود . حُييّ بن اخطب دختري داشت صفيّه نام كه زيبايي صورت را با حُسن اخلاق دارا بود و در ميان همسالان خود قدر و منزلتي از همه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البداية والنهايه ، ج4 ، ص184
147 |
بهتر داشت ، پدرش هم از اين جهت بسيار به او علاقمند بود . مادرش ضره دختر سموال است كه ظاهراً اسلام نياورد و به دينِ يهود مرد . صفيه وقتي به سن ازدواج رسيد ، پدرش از ميان همه شيفتگان و دلدادگانِ وي ، او را به پسر عمويش سلام بن مِشْكَم داد . ( 1 ) معلوم نيست صفيه از اين زناشويي خوشحال بوده يا نه ، گر چه برخي از مؤلفان نوشته اند كه از شوهرش طلاق گرفت ( 2 ) ولي گويا اين سخن درست نيست و شوهر صفيه در جنگ خيبر و پدرش هم در جنگ بني قريظه كشته شدند .
در يكي از شب ها كه صفيه در خانه شوهرش زندگي مي كرد ، خواب ديد ماه از آسمان يثرب فرود آمده و در دامن او افتاد . صفيه از اين خواب بسيار خوشحال شد و فردا با شادي تمام خوابش را براي شوهرش نقل كرد و منتظر بود شوهرش هم از شنيدن اين خواب مانند او خوشحال شود ، ليكن برخلاف انتظار ديد چهره شوهرش گرفته شد و با حالت غضب و عصبانيت گفت : گمان مي كنم آرزوي همسريِ محمّد را داري ! اين را گفت و سيليِ محكمي به صورت صفيّه زد كه فوراً اثر سرخي در چشمش پيدا شد و اين علامت تا روزي كه به خانه شوهر جديدش رفت باقي بود . ( 3 )
اين اندازه معلوم است كه صفيه از اين خواب زياد خوشحال شد امّا نمي توان فهميد كه خوشحالي اش فقط براي مژده اي بود كه شنيد زن رهبر حجاز مي شود يا از آن جهت كه از چنگال شوهر فعلي و همسري با وي آسوده خواهد شد . ولي پيداست كه اثر خواب و تعبيري را كه پسر عمويش از آن نمود ، در نظرش خيلي اهمّيت داشت . بعد از اين واقعه صفيه ديگر با كسي از خواب خود و از تعبير پسر عمو و سيلي خوردنش ، سخني نگفت و پيوسته آرزوي زن رهبر حجاز شدن را در سر داشت . روزي كه سپاهيان اسلام قلعه قموص را فتح كردند و زنان را به اسارت گرفتند ، صفيه هم در ميان اسيران بود و پيغمبر او را آزاد كرد و به عقد دائمي خود درآورد . ( 4 ) و در مراجعت از خيبر ، همينكه به « صهبا » ، يك منزلي مدينه رسيدند ، با او عروسي كرد و فرماندهان و رؤساي ارتش را ميهماني داد . غذايي كه در اين مهماني مصرف شد عبارت بود از ماست جوشيده ، روغن و مقداري خرما . ( 5 )
اين ميهماني ثابت مي كند كه پيامبر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زرقاني ، شرح المواهب ، ج3 ، ص256
2 . زرقاني ، شرح المواهب ، ج3 ، ص256
3 . البداية والنهايه ، ج4 ، ص196
4 . تاريخ شيعه در اين موضوع با سنيان مخالف است . بنا به گفته مجلسي از مام باقر ( عليه السلام ) علي ( عليه السلام ) صفيه را در داخل قلعه اسير كرده و او را به بلال سپرد كه به دست پيغمبر بدهد تا او درباره اش حكم كند .
5 . البداية والنهايه ، ج4 ، ص166 ؛ زرقاني ، شرح المواهب ، ج3 ، ص255
148 |
اسلام مي خواست به پيروان خود ، در عمل درس اقتصاد و ميانه روي بياموزد و آنان را از شرّ جنونولخرجي نگاه بدارد . پيغمبر با اينكه از سهم خيبر بهره كافي داشت و مي توانست ميهماني مفصّل تري كه شايان مقام فرماندهي وي باشد راه بيندازد ، با اين وصف به همين مقدار اكتفا كرد .
معلوم است ، اگر خودِ او در عمل ميانه رو نبود ، نمي توانست پيروانش را تربيت كند و نمي توانست ريشه ولخرجي را كه زيان آورترين مفاسد اجتماعي است قطع كند .
سربازان ، با شهامتِ تمام مي جنگيدند ؛ به طوري كه در طي دو ـ سه حمله ، دو قلعه نسبتاً محكم را از يهود گرفتند و هر چه در قلعه ها بود تصرّف كردند ؛ زن ، بچه ، ظرف ، فرش ، اسب ، الاغ و . . . ولي مشكل بزرگي براي ارتش پيش آمده بود . گرسنگي همه را تهديد مي كرد . سربازها كم كم سست مي شدند . اگر خوراكي نمي يافتند متزلزل مي شدند ! مجبور شدند كه براي رفع گرسنگي ، مركب هاي باركش را كشته ، از گوشت آنها گرسنگي را تا اندازه اي تخفيف دهند . اين اقدام گرچه از يك جهت فايده داشت ليكن مشكل ديگري را پيش مي آورد كه عبارت بود از كم شدن و يا از بين رفتن وسايط نقليه . بالأخره خبر به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد و ياران خود را از خوردن گوشت الاغ بازداشت .
باز هم خدا
در هيچ يك از سه قلعه اشغال شده خوردني يافت نمي شد . اسباب ، فرش ، اسير ، ظرف به دست مسلمانان افتاده بود ، ولي اينها را كه نمي شود خورد ! سرباز بايد قدرت حمله يا دفاع داشته باشد . تفتيش قلعه ها آغاز شد ؛ يكبار ، دو بار ، سرانجام مطمئن شدند كه خوردني نيست . بايد به فرمانده نيرو مراجعه كرد و دستور از او گرفت . گروهي از بني سهم به عنوان نماينده انتخاب شده ، حضور پيغمبر آمدند . گرسنگي و بي آذوقگيِ سپاهيان را گزارش دادند . مسلماً در آن ساعت به پيغمبر بسيار سخت گذشت ؛ زيرا او هم چيزي نداشت . پيشرفت و پيروزي ارتش بسته به چند انبان جو يا خرما است . قلعه اي كه محلّ آذوقه يهودي ها است ، هنوز گرفته نشده . پس چه بايد كرد ؟ باز هم بايد به سوي خدا رفت .
پس از تقاضاي نمايندگان سپاه و افسران ارتش ، پيغمبر سر به آسمان
149 |
بلند كرد :
خدايا ! تو حال اينان را مي داني ، اينها از فشار گرسنگي توانِ خود را از دست داده اند ، من هم چيزي كه به كارشان بخورد ، در دست ندارم .
پروردگارا ! بزرگ ترين قلعه را كه خوراك و روغن و گوشت فراوان داشته باشد به تصرف آنها درآور !
پيغمبر اين دعا را كرد و در بامداد ديگر قلعه صعب بن معاذ ، محل ذخيره خوراك را كه دو روز در محاصره مسلمانان بود فتح كردند ، بدين طريق لشكر از گرسنگي نجات يافت . ( 1 )
گر چه يهود با از دست دادن اين قلعه شكست زيادي را متحمّل شدند و در مقابل ، مسلمانان به پيروزي هاي مهمي نائل گرديدند ، ولي روحيه يهود به كلّي متزلزل نشده بود و تصميم گرفتند تا آخرين نفس بجنگند . هر قلعه اي كه به دست مسلمانان مي افتاد ، فراري ها آنچه را كه مي توانستند با خود برداشته ، به قلعه ديگر پناه مي بردند . مسلمانان چهار قلعه را كه عبارت بود از ناعم و شق و كتيبه و نطاة تصرف كرده بودند و سه قلعه وطيح ، قموص و سلالم در محاصره باقي مانده بود . قلعه قموص به گفته صاحب سيره حلبيه ( 2 ) بيست روز در محاصره ماند . مرحب كه شجاع ترين مردان يهود بود و در اين قلعه مي زيست ، حكم خار بزرگي را داشت كه در جلوي مسلمانان روييده باشد . هر روز يك تن از افسران ارشد مأمور گرفتن قلعه مي شد و شكست خورده برمي گشت . روزي عمر رفت و شكست خورده برگشت . او كوشش مي كرد گناه را به گردن سپاهيان بيندازد و سپاهيان هم مي گفتند : ترس عمر سبب شد كه ما شكست خورديم ( 3 ) همچنين ديگران نيز رفتند و كاري از پيش نبردند . شكست افسران و چيرگي دشمن ممكن بود روحيه سربازان را متزلزل سازد ولي پيغمبر تصميم گرفت فردا كار را يكسره كند و قلعه قموص را بيش از اين در محاصره نگاه ندارد . حتماً بايد اين قلعه گرفته شود ولي افسران ارشد كه كاري از پيش نبردند و سربازان روحيه خود را باخته اند . همه اينها يك رشته احتمالات و خيالات بود كه در فكر هر يك از لشكريان خطور مي كرد .
علي كجاست ؟
همينكه پيامبر از پيشرفت دو فرمانده نا اميد شد ، براي اينكه سربازان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البدايه و النهايه 7 ص 194 ، ج 4 ؛ طبري ، ج 3 ، ص 92 ؛ سيره حلبيه ج 3 ، ص 45 .
2 . ج 3 ، ص 47
3 . طبري ، ج3 ، ص93
150 |
دچار تزلزل روحي نشوند ، فرمان زير را صادر كرد :
« فردا پرچم را به دست كسي مي دهم ، كه خدا و رسول را دوست مي دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مي دارند . او حتماً پيروز شده و شكست نخواهد خورد . » ( 1 )
تمام افسران و فرماندهان آرزو مي كردند فردا صبح پرچم به دست آنها داده شود . ( 2 ) مي گويند عمر گفته است : هيچ روزي فرماندهي را مانند آن روز دوست نداشتم .
فردا صبح ، برخلاف انتظار ديدند پيغمبر پسر عموي خود علي را مي خواهد .
به عرض رسيد علي بيمار است .
ـ چه مرضي دارد ؟
ـ درد چشم ، خيلي هم سخت است . به طوري كه نمي تواند پيش پاي خود را ببيند !
ـ فوراً حاضرش كنيد !
به عجله يك دسته براي اجراي دستور و ابلاغ بشارت نزد علي ( عليه السلام ) رفتند و او را در حالي كه چشمانش را با دستمال بسته بود و يكنفر دستش را گرفته و مي كشيد ، حاضر كردند . عجب ! علي چگونه مي تواند بجنگد ؟ ! درست است كه او شجاع و دلير است ولي شجاعتِ تنها به چه دردي مي خورد ؟ چشم لازم است . مگر چشم دردِ به اين سختي را مي توان فوري معالجه كرد ؟ اينها افكاري است كه شايد در مغز همه سربازان و افسران دور مي زد ، ولي مدّتش زياد طول نكشيد ؛ زيرا ديدند كه پيغمبر علي را پيش خود خواند و آب دهنش را به چشمانش كشيد و فوري بهبود يافت . ( 3 ) پس ديگر شكست يهود حتمي است . پس علي خدا و رسول را دوست مي دارد و آنها هم علي را دوست مي دارند !
اين داستان را به همين طريق كه نوشتيم بزرگان حديث و مورّخان سنّي و شيعي نوشته اند . حسان بن ثابت ، شاعرِ انصار ، داستان را همان روز به شعر در آورد كه اوّلِ قصيده چنين است :
وَ كانَ عَلِيٌّ أرمَد العين يبتغي * * * دواءً فلمّا لم يحسّ مداوياً
شفاه رسول الله منه بتفلة ( 4 )
پيغمبر : علي ! پرچم را بگير و به سوي قلعه برو تا خدا آن را به دست تو بگشايد .
ـ با آنها بجنگم تا مسلمان شوند ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فتوحات الاسلاميه ، ج2 ، ص514 ؛ تاريخ يعقوبي ، ج3 ، ص42 ؛ البداية والنهايه ، ج4 ، ص184 ؛ سيرة الحلبيه ، ج3 ، ص35 ؛ عيون الأثر ، ج2 ، ص133 ؛ بخاري ، ج5 ، ص134 ؛ عقدالفريد ، ج5 ، ص69 ؛ صحيح مسلم و طبراني و ابن حجر ( الصواعق المحرقه ) ص47 ؛ ينابيع المودّه ، ص48 ؛ مطالب السئول ، ص15
2 . سيرة الحلبيه ، ج3 ، ص35
3 . البداية والنهايه ، ج4 ، ص186 ؛ كامل ابن اثير ، ج2 ، ص82 ؛ طبري ، ج3 ، ص91 ؛ تاريخ ابوالفداء ، ج4 ، ص147 ؛ شرح المواهب زرقاني ، ج2 ، ص223 ؛ مسلم و بخاري در صحيحين طبراني در معجم نقل از ص74 كتاب الصواعق المحرقه .
4 . چشم علي درد مي كرد و دوايي مي خواست ؛ چون كسي كه معالجه او را بكند پيدا نكرد ، پيغمبر درد او را با آب دهان درمان كرد .
151 |
ـ آرام آرام برو ، همينكه نزديكشان رسيدي به اسلام دعوتشان كن و بگو خدا چه چيزها بر آن ها واجب كرده است . به خدا قسم اگر مردي به دست تو راهنمايي شود ، بهتر است از اينكه شتران سرخ موي قيمتي داشته باشي .
علي پرچم را مي گيرد و با سربازان تحت فرمان خود به سوي قلعه مي رود . آنجا در بالاي قلعه يك نفر يهودي ديده باني مي كرد ، پرسيد كيستي ؟
ـ علي فرزند ابوطالبم .
ـ قسم به چيزي كه به موسي نازل شده ، شما پيروز شديد .
علي ( عليه السلام ) حمله كرد و مرحب را كشت و قلعه قموص پس از بيست روز محاصره به دست مسلمانان افتاد . ( 1 )
از آنجا كه چراغ عُمْر يهوديان رو به خاموشي مي رفت و خدا مي خواست اسلام پيشرفت كند و پيغمبر فاتح شود . در همان موقعي كه قلعه شق و نطاة در محاصره سپاهيان اسلام به سر مي برد ، يك تن از يهوديان نزد پيغمبر آمد و خبر داد كه : يهود از ترس ، روحيه خود را به كلّي باخته اند . ولي بايد فكر اساسي كرد كه زود تسليم شوند ؛ زيرا به فرض كه محاصره دو ماه ديگر هم طول بكشد نتيجه ندارد ، چون يهوديان آذوقه كافي در داخل قلعه دارند ولي احتياجشان به آب است كه شبها از راه نقب بيرون مي آيند و آب مي خورند . پيامبر دستور داد نقب ها را بستند . يهود كه از اين واقعه مرگ حتمي را احساس كردند ؛ قلعه را باز كردند و براي مبارزه نهايي آماده شدند ، ولي پس از زد و خورد مختصري شكست خوردند و اين قلعه هم تسليم شد . ( 2 )
باز هم مقاومت
نصب منجنيق و ختم جنگ
اگر از واقعه خيبر هزار و سيصد و شصت سال مي گذرد و شما نمي توانيد صحنه جنگ را از نزديك تماشا كنيد ؛ تاريخ همه چيز را براي شما ضبط كرده است . وقتي مي بينيد مورّخان مي نويسند : از فلان قلعه اينقدر زن اسير شد يا اين مقدار بچه و مرد گرفتار گرديد و صحبتي از مال نيست ، بايد فهميد كه يهودي ها براي حفظ مال بيشتر از حفظ زن و بچه كوشش مي كردند و روي همين اصل بود كه يهود در نگاهداري قلعه وطيح و سلالم ( آخرين قلعه ها ) پافشاري زيادي كردند ؛ زيرا اموال باقي مانده ، در اين دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البداية والنهايه ، ص185 و186
2 . البداية والنهايه ، ص4 ، ص198
152 |
قلعه جمع شده بود . وطيح و سلالم در محاصره ماند ، يك روز ـ دو روز و يك هفته . خير ، از تسليم خبري نيست . چهارده روز گذشت و اين دو قلعه در محاصره ماندند . ( 1 ) پيغمبر اسلام براي اينكه كار محاصره را پايان دهد و دشمن را مجبور به تسليم بنمايد ؛ دستور داد منجنيق ها را به طرف قلعه نصب كنند .
منجنيق آلتي بود كه در جنگ هاي آن عصر براي گرفتن قلعه به كار مي بردند . از بالاي منجنيق سنگ و ني آتش زده و شيشه هاي پر از نفت به داخل قلعه مي انداختند و قلعه آتش مي گرفت . پس از نصب منجنيق ها ، يهوديان فهميدند كه مقاومت بي فايده است و اگر تسليم نشوند مسلمان ها قلعه را با هر چه در آن است آتش خواهند زد و سرانجام آنها را خواهند كشت . لذا بهتر ديدند كه راه مسالمت آميزي را براي فرار از خطر پيش بگيرند كه هم از مرگ نجات يابند و هم تا آنجا كه ممكن است بهره اي از مال ها ببرند . اين بود كه پيشنهاد متاركه جنگ به وسيله اميّة بن ابي الحقيق به اردوي پيغمبر فرستاده شد و ضمناً شرايط متاركه را خواستند و بالأخره عهدنامه متاركه جنگ روي 6 ماده كه تماماً به نفع مسلمانان بود ، امضا گرديد ولي در حقيقت مي توان اين مصالحه را « تسليم بدون شرط » تعبير كرد .
متن پيمان :
1 ـ آنچه از وسايل نقليه ، امتعه ، وجوه نقدي و جواهرات در داخل قلعه ها موجود است به پيغمبر اسلام واگذار مي شود .
2 ـ يهوديان با يك پيراهن كه به تن پوشيده اند ، از قلعه خارج شوند و جاي آنها را سپاهيان اسلام بگيرند .
3 ـ يهوديان موظفند ، محلّ دفينه و ذخاير و اماكن و اموال و اسلحه را به مسلمانان نشان دهند .
4 ـ هر گاه پس از رسيدگي معلوم شد يهوديان در اجراي مقررات ماده 3 تخلّف ورزيده اند يا تقلبي كرده اند محكوم به اعدام خواهند شد .
5 ـ هر زمان پيغمبر اسلام بخواهد مي تواند يهود را از خيبر خارج سازد .
6 ـ در مقابل اين تعهدات پيغمبر اسلام ( صلّي الله عليه وآله ) حقوق زير را براي يهود امضا مي كند :
الف : پس از امضاي پيمان ، بلافاصله به ارتش فرمان عدم تعرّض داده مي شود .
ب : ظرف اجراي مقرّرات ماده 3 ، تا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البداية والنهايه ، ج4 ، ص194 ؛ سيرة الحلبيه ، ج3 ، ص47
153 |
موقعي است كه ارتش اسلام در قلعه ها مشغول تفتيش است و پس از انجام كار يهود حق دارند به داخل قلعه بروند .
ج : يهود حق دارند اطفال خود را همراه خود ببرند و كسي از سپاهيان متعرض آنها نخواهد شد . ( 1 )
پس از امضاي پيمان ، بلافاصله نبرد پايان يافت و زمين هاي وطيح و سلالم چون به دست سپاهيان فتح نشده بود ، مخصوص پيامبر اسلام گرديد ولي باقي زمينها به نسبت ، بين مسلمانان تقسيم گشت . ( 2 )
اهالي فدك كه از آغاز جنگ خيبر منتظر پايان كار بودند ، پس از شكست خيبريان براي خود چنين روزي را پيش بيني مي كردند . از اين رو صلاح ديدند قبل از آنكه مسلمانان متوجّه آنها شوند ، از راه مسالمت با پيغمبر كنار بيايند و آنها هم مانند خيبري ها چنين معاهده اي ، يا اگر بشود با شرايط آسان تري ، با پيغمبر ببندند . لذا پس از مشاوره ، محيصة بن مسعود نامزد شد كه براي عقد قرار داد به طرف مدينه رود . بنا به گفته ابي اثير در كامل ( 3 ) پيغمبر محيصه را فرستاد تا با يهوديان فدك مذاكره كند ، ولي شكي نيست كه پيشنهاد صلح قبلا از طرف اهالي فدك تقديم پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) شده بود . در هر صورت قراردادي نيز بين پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) و اهالي فدك امضا شد ، كه به موجب آن ، نصف زمين هاي فدك خالصه پيغمبر و نصف ديگر مال يهودي ها باشد . ( 4 )
در اينجا باز كلام فقهاي سنّي بسيار متفاوت است ؛ چنانكه عده اي مي گويند : آنچه بهره پيغمبر بود فقط نيمي از زمين هاي فدك است . امّا زمين هاي خيبر بين همه مسلمان ها تقسيم گرديد . ابن عباس مي گويد : آنچه خدا در آيه شريفه { وَمَا أَفَاءَاللهُ عَلَي رَسُولِهِ . . . } به پيغمبر داد ، نيمي از خيبر بود و نيم ديگر بهره مسلمانان است ( 5 ) ولي در اينكه فدك خالصه پيغمبر اسلام بود ، ظاهراً همه موافق هستند .
واگذاري
اگر چه نمي شود درآمد ساليانه آن روز فدك را حدس زد ، و پيشتر آورديم كه مورّخان به اين گونه مطالب توجّهي نداشته اند ، ولي از قرائن مي توان فهميد كه درآمد زيادي داشته است . چون هر كجا نويسنده ها نام فدك را برده اند ، مي نويسند : داراي چشمه هاي آب و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . البداية والنهايه ، ج4 ، ص199 ؛ سيرة الحلبيه ، ج3 ، ص47
2 . كامل ابن اثير ، ج2 ، ص84 ؛ ابوالفدا ، ج3 ، ص148 ؛ طبري ، ج3 ، ص91 ؛ سيرة الحلبيه ، ج3 ، ص57
3 . ج2 ، ص85
4 . معجم البلدان ، ج6 ، ص343 ، از كتاب فتوح البلدان احمد بن جابر البلاذري ؛ نهج البلاغه ، ج4 ، ص78 ؛ اموال ، ص9
5 . درّ المنثور ، ج6 ، ص192
154 |
نخلستان هاي زيادي است و غير از محصول خرما مسلماً محصولات ديگر هم داشته است . روي هم رفته شايد مبلغي را كه اقلا در سال كمتر از دويست هزار ريال نبوده عايدي مي داده . اين درآمد پس از عقد قرارداد ، مستقيماً به پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) مي رسيد كه ميان بني هاشم و فقرا و بي چاره هاي مدينه تقسيم مي شد و يا در عروسي جوانان و شوهردادن دختران بني هاشم هزينه مي شد ( 1 ) ولي چون آيه { وَآتِ ذَا الْقُرْبي حَقَّه } نازل شد ، پيغمبر فاطمه ( عليها السلام ) را طلبيد و فدك را به وي بخشيد .
سيوطي در تفسير خود ، ذيل همين آيه از قول ابن مردويه كه از حافظان قرن چهارم است و از گفته بزاز و ابو يعلي و ابن ابي حاتم از ابي سعيد خدري اين مطلب را نقل مي كند و ابن عباس هم گفته است كه : وقتي اين آيه بر پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) نازل شد فدك را به فاطمه ( عليها السلام ) داد . ( 2 )
ابن كثير شامي كه يكي از مورخّان قرن هشتم هجري است ، اين حديث را ذيل همين آيه ، در تفسير خود ( 3 ) از حافظ ابو بكر بزاز از ابوسعيد خدري نقل كرده ، مي گويد : پيغمبر فدك را در زمان حيات خود به فاطمه ( عليها السلام ) بخشيد ولي چون از يك سو با گفته ابوبكر ( كه مي گويد : فدك جزو بيت المال مسلمين است و از اين جهت آن را تصرف نمود ) مواجه شده ، نخواسته يا نتوانسته است حقيقت را اعتراف كند . از اين رو شروع به ايراد تراشي نموده ، مي گويد : اين حديث بر فرض كه سندش درست باشد بي اشكال نيست ؛ زيرا سوره مكّي است در صورتي كه مصالحه فدك در سال هفتم هجري و در مدينهواقع شده ، پس بهتر است بگوييم حديث را شيعه ها از خود درآورده اند !
حقيقت اين است كه : نه روايت را شيعه ها جعل كرده اند و نه آيه مكّي است . اين دو روايت را حفاظ در كتب خود از راويان معتبر كه از ياران پيغمبر بوده اند ، نقل كرده اند . چگونه است كه ابي سعيد خدري و ابن عباس روايتشان در همه جا صحيح است غير از اين يك جا كه به ضرر ابن كثير تمام مي شود ؟ !
محمّد عبدالباقي در معجم المفهرس ( 4 ) به طور صريح مي نويسد : آيه مدني است و ديگر اينكه بر فرض هم سوره مكّي باشد چنين نيست كه همه آياتِ آن هم بايد مكّي باشد ؛ همچنانكه بسياري از سوره ها مدني است ولي بعض از آيات آنها در مكّه نازل شده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيرة الحلبيه ، ج3 ، ص57 ؛ كامل ابن اثير ، ج27 ص85
2 . درّ المنثور ، ج4 ، ص177
3 . ج3 ، ص36
4 . ص212
155 |
و همچنين زمخشري در كشاف ( 1 ) مي گويد : برخي گفته اند : مقصود از ذوي القربي در آيه ، خويشان پيغمبر مي باشد و رازي در تفسير آيه مي گويد : مقصود از ذوي القربي خويشان پيغمبر است ، كه خدا امر كرده حقوق آنها را از خالصه و غنيمت پرداخت نمايند و اين معني را احتمالا اوّل آيه قرار داده . روي هم رفته از گفتار اين مفسران مي توان فهميد كه روايت ابي سعيد و ابن عباس درست است .
پس از واگذاري فدك به فاطمه ، ديگر حوادث مهمّي كه قابل ذكر باشد رخ نداده است .
* پي نوشتها :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ج2 ، ص186