بخش 9

* پاره های برجای مانده کتاب فضائل علی بن أبی طالب ( علیه السلام )


196


ميقات حج - سال نهم - شماره سي وچهارم - زمستان 1379

پاره هاي برجاي مانده كتاب فضائل علي بن أبي طالب ( عليه السلام ) و كتاب الولاية

محمّد بن جرير بن يزيد طبري ( 223 ـ 310 )

رسول جعفريان

مقدمه

محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب طبري آملي ( 224 ـ 28 شوال 310 ) محدّث ، مفسّر ، فقيه و مورّخ برجسته سُنّي مذهب قرن سوم و اوايل قرن چهارم هجري ، شخصيت و عالمي شناخته شده است كه در باره او تحقيقات و مطالعات فراواني صورت گرفته و نيازي به تكرار آن در اينجا نيست . ( 1 ) در مقايسه او و نوشته هايش با آنچه كه از عالمان بغداد اين قرن مي شناسيم ، بدون ترديد مي توان برتري وي را در بيشتر زمينه هاي علمي ؛ مانند فقه ، ( 2 ) حديث ، تفسير و به ويژه تاريخ بر معاصرانش تشخيص داد . به علاوه ، در تاريخ تفكّر سني ، به لحاظ كثرت تأليفات خوب و ماندني ، تنها مي توان او را در رديف برخي از بزرگترين مؤلفان سنّي مانند خطيب بغدادي ، ابن جوزي ، شمس الدين ذهبي و ابن حَجَر قرار داد . نفوذ چشمگير نوشته هاي او ، به ويژه دو كتاب « تاريخ » و « تفسير » اش بر آثاري كه پس از او نگارش يافته ، براي شناخت برجستگي وي كافي است .

ما درباره باورهاي مذهبي او در جاي ديگري به تفصيل سخن گفته و شرايط مذهبي ناهنجار حاكم بر بغداد را كه سبب شد تا طبري در برابر حنابله و افراطيون اهل حديث قرار گيرد ، شرح داده ايم . ( 3 ) بدون مطالعه آن مطالب ، دست كم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : تاريخ الاسلام ذهبي ، ص320 ـ 310 ـ 286 ـ 279 در پاورقي آنجا دهها منبع براي شرح حال وي آمده است . نيز در لسان الميزان ، ج5 ، ص757 ، ش7190 به همين ترتيب مآخذ شرح حال وي از مصادر مختلف فراهم آمده است . سيوطي در رساله اي كه با عنوان « التنبيه بمن يبعثه الله علي رأس كلّ مائة » نگاشته ، طبري را از كساني دانسته كه شايسته است فرد برگزيده در آستانه سال 300 هجري باشد . نكـ : خلاصة عبقات الأنوار ، ج6 ، ص94 ( قم ، 1404 ) به نقل از رساله ياد شده .

2 . طبراني ( م 360 ) محدث بزرگ و صاحب سه معجم صغير ، اوسط و كبير ، وقتي از طبري نقل مي كند ، او را با « الطبري الفقيه » نام مي برد . نكـ : المعجم الكبير ، ج9 ، ص292

3 . مقاله « اهل حديث » و « كتاب صريح السنه طبري » در « مقالات تاريخي » ، دفتر دوم . و نيز مقاله « نقش احمد بن حنبل در تعديل مذهب اهل سنت » در « مقالات تاريخي » دفتر ششم .


197


نمي توان دليل تمايل طبري را به نگارش اثري تحت عنوان « كتاب الولايه » را كه گردآوري طرق حديث غدير است ، دريافت .

حنابله بغداد ، كه دشمني با امام علي ( عليه السلام ) را از دوران اموي به ارث برده بودند ، به صراحت به انكار فضائل امام مي پرداختند . اين انكار به حدّي بود كه خشم ابن قُتَيْبه ، عالمِ محدّثِ سنّيِ اهلِ حديث را برانگيخت . ( 1 ) به علاوه ، نگرش حديثي و اخباري عثماني مذهب ها و اصرارشان بر برخي از احاديث مجعول اما منسوب به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، سبب شد تا آنان اجازه كوچك ترين تخطّي از ظواهر احاديث مزبور را به ديگر دانشمندان دنياي اسلام ندهند . در اين ميان طبري كه خود را يك سر و گردن بالاتر از همه آنان و حتي احمد بن حنبل مي ديد ، اين فشار را برنتافت و در زمينه هاي مختلف ، به مخالفت با اهل حديث پرداخت .

در اين باره كه چرا طبري كتاب الولايهرا تأليف كرد ، در عنوان بعدي سخن خواهيم گفت . آنچه در اينجا لازم است بگوييم اين است كه ، بدون ترديد اين اثر كه اصل آن ـ بر حسب اطلاعات موجود ـ برجاي نمانده ، كتابي است از محمد بن جرير طبري ، مورّخ معروف بغداد . در اين باره ، در كهن ترين منابع از يك نسل پس از طبري تا قرن دهم ، نصوص متقني در اختيار است كه آنها را مرور خواهيم كرد . اين درست است كه يك يا دو طبري ديگر هم داريم كه يكي از آنها شيعه و صاحب « المسترشد » ( 2 ) و ديگري نويسنده كتاب « دلائل الامامة » است ؛ ( 3 ) اما احتمال نسبت دادن كتاب طرق حديث غدير به آن عالم شيعه ، ناشي از بي اطلاعي از نصوص متقن تاريخي و به كلي ناشي از حدس و گمانهايي غير تاريخي است . ( 4 )

عنوان كتاب

كتاب طبري ، مانند بسياري از رساله ها و كتابهاي كهن ، داراي چندين نام مختلف شده است . دليلش آن است كه قدما در نقل از اينگونه كتابها ، گاه به اقتضاي موضوع كلّي كتاب ، نامي را كه خود مي خواستند و آن را مطابق با محتواي كتاب مي ديدند ، بر آن اطلاق مي كردند .

نكته ديگر آن كه ، همانگونه كه از اين نام ها بر مي آيد ، برخي نام مجموعه اي از مطالب متنوع است كه كنار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ابن قتيبه با اشاره به برخورد واكنشي اهل حديث در برابر رافضه كه مقام علي ( عليه السلام ) را بيش از حد بالا مي برند ، به كوتاهي آنها در نقل احاديث فضائل امام اشاره كرده مي نويسد : آنان او را از ائمة الهدي خارج كرده ، از جمله ائمه فتن مي دانند و عنوان خلافت را براي او ثابت نمي كنند به بهانه آن كه مردم بر او اجتماع نكردند ، اما در عوض يزيد بن معاويه را خليفه مي دانند ، چون مردم بر او اجماع كرده اند . پس از آن مي نويسد :

« و تحامي كثير من المحدثين أن يحدثوا بفضائله ـ كرّم الله وجهه ـ أو يظهروا ما يجب له ، و كل تلك الأحاديث لها مخارج صحاح . و جعلوا ابنه الحسين ( عليه السلام ) خارجيّا شاقّا لعصا المسلمين ، حلال الدم ، لقول النبي صلّي الله عليه و سلم : « من خرج علي امّتي و هم جميع ، فاقتلوه كائنا من كان » . و سوّوا بينه في الفضل و بين اهل الشوري لأن عمر لو تبيّن له فضله لقدّمه عليهم و لم يجعل الامر شوري بينهم . و أهملوا من ذكره او روي حديثا من فضائله حتي تحامي كثير من المحدثين أن يتحدثوا بها و عنوا بجمع فضائل عمرو بن العاص و معاوية كأنهم لايريدونهما بذلك وإنّما يريدونه . فإن قال قائل : « أخو رسول الله صلّي الله عليه و سلم عليّ وأبوسبطيه الحسن و الحسين و أصحاب الكساء عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين » تمعرت الوجوه و تنكّرت العيون و طرّت حسائك الصدور . وإن ذكر ذاكر قول النبي صلّي الله عليه و سلم : « من كنت مولاه فعليّ مولاه » و « أنت منّي بمنزلة هارون من موسي » ، و أشباه هذا ، التمسوا لتلك الأحاديث المخارج لينقصوه و يبخسو حقه بُغْضاً منهم للرّافضة و الزاماً لعليّ عليه السلام بسببهم ما لايلزمه و هذا هو الجهل بعينه . و السلامة لك أن لاتهلك بمحبّته و لاتهلك ببغضته و أن « لا تتحمّل » ضغنا عليه بجناية غيره ، فإن فعلت فأنت جاهل مفرط في بغضه وإن تعرف له مكانة من رسول الله صلّي الله عليه و سلم بالتربية و الإخوة و الصهر و الصبر في مجاهدة أعدائه و بذل مهجته في الحروب بين يديه مع مكانه في العلم و الدين و البأس و الفضل من غير أن تتجاوز به الموضع الذي وضعه به خيار السلف لما تسمعه من كثير فضائله فهم كانوا أعلم به و بغيره و لأنّ ما أجمعوا عليه هو العيان الذي لاشكّ فيه ، و الأحاديث المنقولة قد يدخلها تحريف و شوب و لو كان إكرامك لرسول الله صلّي الله عليه و سلم هو الذي دعاك إلي محبة من نازع عليا و حاربه و لعنه إذ صحب رسول الله صلّي الله عليه و سلم و خدمه و كنت قد سلكت في ذلك سبيل المستسلم لأنت بذلك في عليّ عليه السلام أولي لسابقته و فضله و خاصته و قرابته و الدناوة التي جعلهاالله بينه و بين رسول الله صلّي الله عليه و سلم عند المباهلة ، حين قال تعالي « قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُم » فدعا حسنا و حسينا « وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُم » فدعا فاطمة عليها السلام « وَأنْفُسَنا و أَنْفُسَكُم » فدعا عليا عليه السلام . و من أرادالله تبصيره بصّره و من أراد به غيرذلك حيّره » . الاختلاف في اللفظ ، صص ( 41 ـ 43 بيروت ، دارالكتب العلميه ) .

2 . تحقيق احمد المحمودي ، قم ، مؤسسة الثقافة الاسلامية لكوشانپور ، 1415 ( به مقدمه مصحح ) .

3 . تحقيق قسم الدراسات الاسلامية مؤسسة البعثه ، قم ، 1413

4 . البداية و النهايه ، ج 11 ـ 12 و ص167 ، ذيل حوادث سال 310 ؛ ذريعه ، ج16 ، ص35 ؛ شرح الاخبار ، ج 1 ، صص 131 ـ 132 پاورقي . كلبرگ با اشاره به حدس آقابزرگ در اين كه مقصود از كتاب مناقب اهل البيت كه ابن طاوس آن را به طبري مورخ نسبت داده ، كتابي از طبري شيعي است ، مي نويسد : ظاهرا هيچ منبعي حدس آقابزرگ را تأييد نمي كند . كتابخانه ابن طاوس ، ص 398 ، ش 356


198


هم قرار گرفته و برخي ديگر از اين نامها ، نام بخشي و فصلي از همان كتاب است كه احيانا به صورت مستقل نيز تدوين شده است . براي نمونه ، عنوان « فضائل اهل البيت » يا « مناقب اهل البيت » ـ كه ابن طاوس براي كتاب طبري از آن ياد و استفاده كرده ـ نامي كلي است كه « حديث الولايه » مي توانسته بخشي از آن باشد ؛ بخشي كه خود به صورت كتابي مستقل نيز درآمده است .

عنوان « كتاب الولايه » ـ افزون بر آن كه مكرر توسط استفاده كنندگان از اين اثر بكار رفته ـ توسط ابن شهرآشوب در اثري كتابشناسانه عنوان شده است . ( 1 ) عنوان ديگر « الرد علي الحرقوصيه » در « رجال النجاشي » آمده و تصريح شده است كه كتابي است از طبري مورخ عامي مذهب در باره حديث غدير : « له كتاب الردّ علي الحرقوصية ، ذكر طرق خبر يوم الغدير » . ( 2 )

ابن طاوس نيز تصريح كرده است كه طبري نام كتابش را « الرد علي الحرقوصيه » گذاشته است . ( 3 ) عقيده ابن طاوس بر آن است كه انتخاب اين نام به اين سبب بوده است كه احمد بن حنبل از نسل حرقوص بن زهير ، رهبر خوارج بوده و به همين دليل از سوي طبري اين نام انتخاب شده است . ( 4 ) روزنتال اين احتمال را مطرح كرده است كه حرقوص در لغت به معناي مگس يا پشه باشد و به احتمال ، طبري اين تعبير را براي ابوبكر بن ابي داود سجستاني ، كه كتاب الولايه را در رد بر او نوشته است ، به قصد تحقير او استفاده كرده است . ( 5 ) شايد بتوان اين احتمال را نيز افزود كه اين نام ، اشاره به فلسفه نگارش اين اثر دارد كه طبري آن را در رد بر فردي ناصبي نگاشته است . از آنجا كه خوارج دشمن امام علي ( عليه السلام ) بوده اند و حرقوص بن زهير رهبر آنان بوده ، طبري چنين نامي را براي كتاب خود انتخاب كرده تا حنابله افراطي را خارجي و ناصبي مسلك نشان دهد ـ نه آن كه بحث از نسب احمد در ميان بوده باشد .

عنوان « رسالة في طرق حديث غدير » نيز عنواني است كه با مضمون كتاب به راحتي سازگار است . ( 6 ) در اين ميان ، كالبرگ عنوان « كتاب الولايه » و « كتاب المناقب » را در دو جا آورده است ؛ در حالي كه خود وي به اين نكته اشاره دارد كه ممكن است كتاب الولايه بخشي از كتاب فضائل يا كتاب مناقب باشد . ( 7 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معالم العلما ( ص 106 ، ش 715 ) ؛ و عمدة عيون صحاح الأخبار ، ابن بطريق ، ص 157

2 . رجال النجاشي ، ص 322 ، ش 879 .

3 . اقبال الاعمال ، ج 2 ، ص 30 ( قم 1415 ) .

4 . الطرائف ، ص 142

5 . كتابخانه ابن طاوس ، ص 288

6 . براي اطلاعات بيشتر در اين زمينه ، نكـ : كتابخانه ابن طاوس ، ص 286

7 . كتابخانه ابن طاوس ، ص 286 ، ش 171 ؛ ص 398 ، ش 356


199


آنچه در عمل رخ داده ، اين است كه استفاده كنندگان از اين كتاب ، گاه نام كتاب فضائل علي ( عليه السلام ) يا مناقب را آورده اند ، اما حديث غدير را نقل كرده اند ؛ مانند ابن شهرآشوب در مناقب ، كه نام كتاب الولايه را آورده و فضائل را از آن نقل كرده است . پيداست كه دقتي در اين كار صورت نگرفته است .

اكنون كه بناي جمع آوري نقلهاي برجاي مانده اين كتاب است ، بهتر است احاديثي كه از اين كتاب در فضائل امام پـ بجز حديث غدير نقل شده ـ به عنوان كتاب فضائل و احاديث غدير هم تحت عنوان كتاب الولاية گردآوري شود .

كتاب غدير و مناقب طبري در اختيار چه كساني بوده است ؟

روشن است كه ، اين كتاب در اختيار چندين نفر از مؤلفان ، مورّخان و محدثان بزرگ اسلامي تا قرن نهم بوده است . ( 1 ) فهرست اجمالي نام اين افراد عبارت است از :

قاضي نعمان اسماعيلي ( م 363 ) كه بيشترين نقل را از اين كتاب دارد .

نجاشي ( 372 ـ 450 ) كه از نام كتاب ياد كرده و طريق خود را به آن يادآور شده است . شيخ طوسي ( م 460 ) ، همين طور . ياقوت حموي ( م 626 ) كه گزارشي از چگونگي تأليف اين اثر به دست داده است .

ابن بطريق ( م 600 ) كه به تعداد طرق نقل حديث غدير در اين كتاب تصريح كرده است . ابن شهرآشوب ( م 588 ) كه او نيز نام اين كتاب را در شرح حال وي آورده و در جاي ديگر خبر شمار طرق نقل شده براي حديث غدير در اين كتاب را ارائه كرده و در المناقب ، در چندين مورد از آن نقل كرده است .

ابن طاووس ( م 664 ) كه هم از آن ياد و هم نقل كرده است .

شمس الدين ذهبي ( 748 ) كه آن را ديده و چندين حديث از آن نقل كرده است .

ابن كثير ( م 774 ) كه كتاب را ديده و چندين روايت نقل كرده است .

و ابن حجر ( م 852 ) كه او نيز كتاب را ديده است .

در واقع اين مطلب به قدري واضح و روشن است كه نيازي به اثبات آن نيست . گفتني است كه در سالهاي اخير هيچ كس به اندازه استاد علامه مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبايي كه عمرش را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شگفت آن كه فؤاد سزگين ( تاريخ التراث العربي ، مجلد الأول ، ج 1 ، التدوين التاريخي ، ص 168 ) به هيچ روي متوجه منقولات اين كتاب طبري نشده و از آن در فهرست كتابهاي طبري ياد نكرده است . وي تنها در پاورقي همان صفحه ، به نقل از بروكلمان و با اشاره به سخن نجاشي ، از رساله الرد علي الحرقوصيه ياد نموده ، بدون آن كه به باقي مانده هاي اين اثر مهم در كتابهاي بعدي اشاره كند .


200


وقف تحقيق در باره اميرالمؤمنين و اهل بيت ( عليهم السلام ) كرده ، به معرفي اين اثر نپرداخت . ( 1 ) اكنون مروري بر آنچه كه درباره اين اثر گفته شده است ، خواهيم داشت .

مفصل ترين نقلها از اين كتاب توسط قاضي نعمان ـ ابوحنيفه نعمان بن محمد تميمي مغربي ، نويسنده ، دانشمند و قاضي اسماعيلي مذهب دولت فاطمي ( م363 ) در مجلد نخست « شرح الأخبار في فضائل الائمة الاطهار » او آمده كه در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت .

ابوالعباس احمد بن علي نجاشي ( م450 ) در باره طبري و كتاب غدير مي نويسد :

أبوجعفر الطّبري عاميّ ، له كتاب الردّ علي الحرقوصية ، ذكر طرق خبر يوم الغدير ، أخبرنا القاضي أبوإسحاق إبراهيم بن مخلّد ، قال : حدّثنا أبي ، قال : حدّثنا محمد بن جرير بكتابه الردُّ علي الحرقوصية . ( 2 )

شيخ طوسي ( م 460 ) در باره اين كتاب نوشته است :

محمد بن جرير الطبري ، أبوجعفر ، صاحب التاريخ ، عاميّ المذهب . له كتاب خبرغدير خمّ ، تصنيفه و شرح أمره . أخبرنا أحمد بن عبدون ، عن أبي بكر الدوري ، عن ابن كامل ، عنه . ( 3 )

يحيي بن حسن معروف به ابن بطريق ( 523 ـ 600 ) مي نويسد :

و قد ذكر محمد بن جرير الطبري ، صاحب التاريخ خبر يوم الغدير و طرقه من خمسة و سبعين طريقا ، و افرد له كتابا سمّاه كتاب الولاية . ( 4 )

ابن شهرآشوب ( م 588 ) نيز از كتاب الولايه طبري ياد كرده است :

أبوجعفر محمد بن جرير بن يزيد الطبري صاحب التاريخ ، عاميّ ، له كتاب غدير خمّ و شرح أمره ، و سمّاه كتاب الولاية . ( 5 )

كه وي در كتاب « مناقب آل أبي طالب » از آن رواياتي نقل كرده است كه بدان خواهيم پرداخت . شيخ سديدالدين محمود حمصي رازي از علماي قرن هفتم هجري نيز در اثبات تواتر حديث غدير به نوشته هاي اصحاب حديث استناد كرده و مي نويسد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الغدير في التراث الاسلامي ، صص 37 ـ 35 ؛ اهل البيت في المكتبة العربيه ، صص 664 ـ 661

2 . رجال النجاشي ، ( تحقيق السيد موسي الشبيري ، قم ) ص 322 ، ش 879

3 . كذا . و في مورد آخر : كتاب خبر غدير خم و شرح امره ، تصنيفه . فهرسة كتب الشيعة و اصولها ، تحقيق السيد عبدالعزيز الطباطبائي ، قم ، 1420 ، ص 424 ، ش 655

4 . عمدة عيون صحاح الاخبار ، ص 157 ( قم ، 1412 ) .

5 . معالم العلماء ، ص 106 ، ش 715


201


لأنّ أصحاب الحديث أوردوه من طرق كثيرة ، كمحمدبن جريرالطبري فإنّه أورده من نيّف وسبعين طريقاً في كتابه . ( 1 )

احمد بن موسي بن طاوس كه از علماي ميانه قرن هفتم هجري است نيز در همين زمينه مي نويسد : و ساقه [ اي الحديث الغدير ] أبوجعفر محمد بن جرير الطبري صاحب التفسير و التاريخ الكبير من خمسة و سبعين طريقاً . ( 2 )

رضي الدين عليّ ابن طاوس ( 589 ـ 664 ) در مواردي از كتاب مناقب اهل البيت طبري مطالبي نقل كرده ، ( 3 ) و در مواردي نيز از كتاب الولايه او ياد كرده كه گزارش آن را خواهيم آورد . وي در باره كتاب الولايه طبري مي نويسد :

و من ذلك ما رواه محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ الكبير صنّفه و سمّاه كتاب الردّ علي الحرقوصية ، روي فيه حديث يوم الغدير و ما نصّ النبيّ علي عليّ عليه السلام بالولاية و المقام الكبير ، و روي ذلك من خمس و سبعين طريقا . ( 4 )

همچنين در مورد ديگري مي نويسد : واما الذي ذكره محمد بن جرير صاحب التاريخ فإنّه في مجلّد . ( 5 ) و در جاي ديگر مي نويسد : و قد روي الحديث في ذلك محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ من خمس و سبعين طريقا و أفرد له كتاباً سمّاه حديث الولاية . ( 6 )

شمس الدين ذهبي ( م748 ) مي نويسد :

و لمّا بلغه أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ ، عمل كتاب الفضائل و تكلّم علي تصحيح الحديث . قلت : رأيت مجلّداً من طرق الحديث لابن جرير فاندهشْتُ له لكثرة الطرق . ( 7 )

خواهيم ديد كه شمس الدين الذهبي ( 673 ـ 748 ) كه به احتمال تنها جزو دوم اين كتاب را ديده ، چندين روايت از آن در كتاب « طرق حديث من كنت مولاه » نقل كرده است . وي در موردي مي نويسد :

قال محمد بن جرير الطبري في المجلّد الثاني من كتاب غدير خم له ، و أظنّه بمثل جميع هذا الكتاب نسب إلي التشيع ، فقال : . . . ( 8 )

ابن كثير ( م774 ) در ضمن شرح حال طبري در ذيل حوادث

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المنقذ من الضلال ، ج 1 ، ص 334 ( قم ، مؤسسة النشر الاسلامي ، 1414 ) .

2 . بناء المقالة الفاطمية في نقض الرسالة العثمانية ، ( مؤسسة آل البيت ، قم ، 1411 ) ، صص 299 ـ 300

3 . اليقين ، ص 215

4 . اقبال الاعمال ، ج 2 ، ص 30 ( قم 1415 ) .

5 . همان ، ج 2 ، ص 248

6 . الطرائف ، ص 142 و نكـ : ص 154 ( قم ، 1400 )

7 . تذكرة الحفاظ ، ( بيروت ، دارالكتب العلميه ) ج 2 ، ص 713

8 . طرق حديث من كنت . . . ، ص 62 ، ش 61


202


سال 310 مي نويسد :

و قد رأيت له كتاباً جمع فيه أحاديث غدير خمّ في مجلدين ضخمين . ( 1 )

ابن حَجَر عسقلاني ( 773 ـ 852 ) با ارائه آنچه كه مزّي در « تهذيب الكمال » آورده ، مي نويسد : وي چيزي افزون بر آنچه ابن عبدالبرّ در « الاستيعاب » دارد ، نياورده ، جز آن كه حديث موالاة را نقل كرده ، ( 2 ) در حالي كه طبري در تأليفي چندين برابر آنچه ابن عقده در جمع طرق اين روايت آورده ، ( 3 ) طرق حديث غدير را فراهم آورده است :

و قد جمعه ابن جرير الطبري في مؤلف فيه أضعاف من ذكر و صحّحه و اعتني بجمع طرقه أبوالعباس بن عقدة فأخرجه من حديث سبعين صحابياً أو أكثر . ( 4 )

انگيزه طبري در تأليف كتاب الولايه

در باره علت تأليف كتاب الولايه از سوي طبري ، در چندين منبع ، به آن اشاره شده است . خلاصه ماجرا آن است كه عالمي سجستاني نام ـ فرزند سجستاني صاحب سنن ـ مطلبي در انكار حديث غدير گفت كه سبب تأليف اين اثر از سوي طبري شد . در اينجا گزارش اين رويداد را در منابع كهن پي مي گيريم . قديمي ترين منبعي كه دليل تأليف اين كتاب را مطرح كرده ، قاضي نعمان ( م363 ) است . وي مي نويسد :

فمن ذلك انّ كتابه الذي ذكرناه و هو كتاب لطيف بسيط ذكر فيه فضائل عليّ عليه السلام و ذكر أنّ سبب بسطه إيّاه ، إنّما كان لأنّ سائلا سأله عن ذلك لأمر بلغه عن قائل زعم أنّ عليّا عليه السلام لم يكن شهد مع رسول الله صلّي الله عليه و آله حَجّة الوداع الّتي قيل أنّه قام فيها بولاية عليّ بغدير خمّ ليدفع بذلك بزعمه عنه الحديث لقول رسول الله صلّي الله عليه وآله : من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه . فأكثر الطّبري التعجب من جهل هذا القائل و احتجّ علي ذلك بالروايات الثابتة علي قدوم عليّ من اليمن علي رسول الله صلّي الله عليه وآله ( 5 )

ياقوت حموي بخش عمده آگاهي هاي خود درباره طبري را از ابوبكر ابن كامل گرفته است . ابتدا در شمارش تأليفات طبري ، از جمله مي نويسد :

و كتاب فضائل علي بن أبي طالب ( رضي الله عنه )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . البداية و النهايه ، ج 11 و 12 ، ص 167 ، ذيل حوادث سال 310

2 . تهذيب الكمال ، ج 20 ، ص 484

3 . در فتح الباري ( ج 7 ، ص 61 ) بدون اشاره به كتاب طبري مي نويسد : « و أوعب من جمع مناقبه [ يعني عليّاً ] من الأحاديث الجياد النسائي في كتاب الخصائص ؛ و اما حديث من كنت مولاه فَعَليّ مولاه ، فقد أخرجه الترمذي و النسائي و هو كثيرالطرق جدّاً ، و قد استودعها ابن عقدة في كتاب مفرد ؛ و كثير من أسانيدها صحاح و حسان .

4 . تهذيب التهذيب ، ج 7 ، ص 297 ( بيروت ، دارالفكر ) . نسخه اي از كتاب ابن عقده تحت عنوان « جمع طرق حديث الغدير » در اختيار ابن حجر بوده است . نكـ : مقالات تاريخي ، دفتر ششم ، مقاله منابع تاريخي ابن حجر در الاصابه ، ص 363

5 . شرح الاخبار ، ج 1 ، صص 132 ـ 130


203


تكلّم في أوّله بصحّة الاخبار الواردة في غديرخمّ ، ثم تلاه بالفضائل و لم يتمّ . ( 1 )

پس از آن ، با اشاره به اين كه طبري همه كساني را كه در باره او سخني گفته بودند ، بخشيد مگر كساني را كه او را متهم به بدعت كرده بودند ، از وي ستايش كرده و به نقل از ابوبكر بن كامل مي نويسد :

و كان إذا عرف من إنسان بدعة أبعده و أطرحه . و كان قد قال بعض الشيوخ ببغداد بتكذيب حديث غدير خمّ ، و قال : إنّ عليّ بن أبي طالب كان باليمن في الوقت الذي كان رسول الله صلّي الله عليه وآله بغدير خمّ . و قال هذا الإنسان في قصيدة مزدوجة يصف فيه بلدًا بلدًا و منزلاً منزلاً يُلَوِّح فيها إلي معني حديث غدير خمّ فقال :

ثمّ مَرَرنا بغدير خمّ * * * كم قائل فيه بزور جَمّ

علي عليٍّ و النبيّ الأميّ

و بلغ أباجعفر ذلك ، فابتدأ بالكلام في فضائل عليّ بن ابي طالب عليه السلام و ذكر طريق حديث خُمّ ، فكَثُر الناس لاستماع ذلك و استمع [ اجتمع ] قوم من الرّوافض من بسط لسانه بما لايَصْلُحُ في الصّحابة فابتدأ بفضائل ابي بكر و عمر . ( 2 )

در دو متن بالا ، نام كسي كه چنين اشكالي را مطرح كرده ، نيامده است . اما شمس الدين ذهبي به نقل از ابومحمد عبدالله بن احمد بن جعفر فَرَغاني ـ كه او را دوست طبري دانسته اند ( 3 ) و بيشترين آگاهي هاي موجود در باره طبري از اوست و ذيلي هم بر تاريخ طبري نگاشته ( 4 ) ـ در اين باره توضيح بيشتري داده است :

و لمّا بلغه [ الطبري ] أنّ ابن أبي داود تكلّم في حديث غدير خمّ ، عمل كتاب الفضائل و تكلّم علي تصحيح الحديث . ( 5 )

ذهبي در جاي ديگري هم ضمن برشمردن تأليفات طبري مي نويسد :

و لما بلغه أنّ ابابكر بن ابي داود تكلّم في حديث غدير خمّ ، حمل كتاب الفضائل ، فبدأ بفضل الخلفاء الراشدين ، وتكلّم علي تصحيح حديث غدير خمّ ، واحتجّ لتصحيحه . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معجم الأدباء ، ج 18 ، ص 80

2 . معجم الأدباء ، ج 18 ، ص 84 و 85

3 . تاريخ الاسلام ذهبي ، صص320 ـ 310 وص281

4 . سير اعلام النبلاء ، ج 16 ، ص 132

5 . تذكرة الحفاظ ، ج 2 ، ص 713

6 . تاريخ الاسلام ذهبي ، 320 ـ 310 ، ص 283


204


اصل اين عبارت از آن فرغاني بوده كه شكل كامل آن را ابن عساكر نقل كرده است . وي پس از برشمردن آثار طبري به تفصيل ، مي نويسد :

و لمّا بلغه أنّ أبابكر بن أبي داود السجستاني [ م 316 ] تكلّم في حديث غدير خمّ عمل كتاب الفضائل ، فبدأ بفضل أبي بكر و عمر و عثمان و علي ـ رحمة الله عليهم ـ و تكلّم علي تصحيح حديث غدير خمّ واحتجّ لتصحيحه و أتي من فضائل أمير المؤمنين عليّ بما انتهي اليه و لم يتمّ الكتاب ، و كان ممّن لايأخذه في دين الله لومة لائم . . . ( 1 )

در متون كلامي شيعه نيز در وقت بحث از غدير به اشكال ابوبكر عبدالله ابن ابي داود سليمان سجستاني اشاره شده و به برخورد طبري نيز با او اشارت رفته است ؛ از جمله سيد مرتضي در « الذخيره » سخن سجستاني را باطل دانسته و به برخورد طبري با او اشاره مي كند . ( 2 ) همو در « الشافي » با اشاره به اين كه خبر غدير را تمامي راويان شيعه و سني روايت كرده اند ، به عنوان اشكال ، از انكار سجستاني ياد كرده است . شريف مرتضي در پاسخ ، ضمن اينكه اظهار كرده نظر سجستاني نظر شاذ و نادري است ، از تبرّي بعدي او در مواجه با طبري ، از اين نظرش هم ياد كرده است . ( 3 )

در همين منابع آمده است كه سجستاني اين نسبت را تكذيب كرده و گفته است : كه وي نه اصل حديث ، بلكه منكر اين شده است كه مسجد غدير خم آن روزگار هم وجود داشته است . ابوالصلاح حلبي نيز در « تقريب المعارف » پس از اشاره به تواتر حديث غدير مي نويسد :

و لايقدح في هذا ما حَكاه الطبريّ عن بن أبي داود السجستاني من إنكار خبر الغدير . . . علي أنّ المضاف إلي السجستاني من ذلك موقوف علي حكاية الطبري ، مع مابينهما من الملاحاة والشنآن وقد اُكذب الطّبري في حكايته عنه ، وصرّح بأنّه لم ينكر الخبر و إنّما أنكر أن يكون المسجد بغدير خمّ متقدّما و صنّف كتاباً معروفاً يتعذّر ممّا قرفه به الطبري ويتبرّأ منه . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ دمشق ، ج 52 ، ص 198

2 . الذخيره ، ص 442 ( تصحيح سيد احمد حسيني اشكوري . ) . به رغم آن كه در هر دو نسخه كتاب ، قيد شده كه مقصود ابوبكر فرزند ابن ابي داود سجستاني صاحب سنن است ، مصحح تصور كرده كه آن خطاست و نام خود سجستاني را در متن آورده است !

3 . الشافي في الامامة ، ج 2 ، ص 264 ( تصحيح سيدعبدالزهراء الخطيب ، تهران ، مؤسسة الصادق ( عليه السلام ) .

4 . تقريب المعارف ، ( تحقيق فارس حسون ، قم ، 1417 ) ، صص 207 و 208


205


تأليف كتاب الولايه واتهام به تشيّع

همان گونه كه ذهبي اشاره كرده است ، طبري به دليل تأليف اين اثر ، متهم به تشيع گرديد ؛ ( 1 ) زيرا اهل حديث ، حديث غدير را نمي پذيرفتند و اگر هم مي پذيرفتند ، اجازه تأليف كتابي در طرق آن را كه مي توانست دستاويز شيعيان شود ، به كسي چون طبري كه امامي شناخته شده بود ، نمي دادند . از همين روست كه شاهديم بخاري كه تنها و تنها روايات موجود در دواير اهل حديث را ارائه مي كند ، از ذكر اين حديث با داشتن آن همه طريق خودداري ورزيده است .

اگر نگارش كتابي ديگر از سوي طبري را در باره « حديث الطير » كه صحت آن بي ترديد افضل بودن امام علي ( عليه السلام ) را بر همه صحابه ثابت مي كند ، مورد توجه قرار دهيم ، زمينه اتهام تشيع به طبري روشن تر مي شود . ابن كثير درباره اين كتاب نوشته است :

و رأيت فيه مجلّداً في جمع طرقه و ألفاظه لأبي جعفر محمد بن جرير الطبري المفسّر صاحب التاريخ .

در ادامه اشاره مي كند كه ابوبكر باقلاني كتابي در تضعيف طرق و دلالت اين روايت در رد بر كتاب طبري نوشته است . ( 2 )

به هر روي روشن است كه طبري در شرايطي مانند شرايط بغداد ، با تسلّطي كه حنابله داشتند ، با داشتن تأليفي در حديث غدير و جامع تر از آن ، تأليفِ اثري در فضائل علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) مي بايست به تشيع متهم مي گرديد . ابن خزيمه ، محدّث معروف سني اهل حديثي مشبِّهي مذهب ، كه در نيشابور مي زيست ، در باره او مي نويسد : ما أعلم عَلي أديم الأرض أعلم من محمد بن جرير ، و لقد ظلمته الحنابلة . ( 3 )

در واقع ، دشمني حنابله متعصّب با او ، ( 4 ) دلايل ديگري نيز داشت ؛ ( 5 ) اما اين نكته ، مي توانست مهم ترين عامل عناد و كينه آنان نسبت به طبري باشد . در واقع ، نسبت دادن رفض به او ، جز از اين زاويه ممكن نبود .

ابن مسكويه در اين باره مي نويسد :

و فيها [ 310 ] تُوُفّي محمد بن جرير الطبري ، و له نحو تسعين سنة ، و دفن ليلا ، لأنّ العامة اجْتمعت و مَنَعَتْ من دفْنِه نهارًا . و ادّعت عليه الرفض ، ثمّ ادّعت عليه الإلحاد . ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طرق حديث من كنت . . . ، ص 62 : و أظنه بمثل جمع هذا الكتاب نسب الي التشيّع .

2 . البداية و النهايه ، ج 7 ، ص 390 ( داراحياءالتراث العربي ، 1413 )

3 . تاريخ بغداد ، ج 2 ، ص 164 ؛ تاريخ دمشق ، ج 52 ، ص 196 ؛ الانساب ، ج 4 ، ص 46 ؛ معجم الادباء ، ج 18 ، ص 43 ؛ تاريخ الاسلام ذهبي ، صص 320 ـ 310 و 282

4 . قال : كانت الحنابلة تَمْنَع و لاتَتْرُك احدًا يَسْمَع عليه . معجم الأدباء ، ج 18 ، ص 43

5 . از جمله آنها ، انكار حديث الجلوس علي العرش بود كه مي گفت محال است و اين شعر را مي خواند :

سبحان من ليس له انيس * * * و لا له في عرشه جليس

ياقوت ( معجم الادباء ، ج 18 ، ص 58 ؛ و الوافي بالوفيات ، ج 2 ، ص 287 ) در ادامه اين نقل مي نويسد : فلما سمع ذلك الحنابلة منه و أصحاب الحديث ، وثبوا و رموه بمحابرهم و قيل كانت الوفا ، فقام ابوجعفر بنفسه و دخل داره ، فرموا داره بالحجارة حتي صار علي بابه كالتّلِّ العظيم ، و ركب نازوك صاحب الشُّرطة في عشرات الوف من الجند يمنع عنه العامّة . و وقف علي بابه يوما الي الليل و أمر برفع الحجارة عنه . و كان قد كتب علي بابه

سبحان من ليس له انيس * * * و لا له في عرشه جليس

فأمر نازوك بمحو ذلك . و كتب مكانه بعض اصحاب الحديث . . .

به دنبال اين اعتراضات بود كه طبري تسليم شد و متني مطابق ميل حنابله نوشت . اين متن همان « صريح السنه » است كه ما در مقالات تاريخي دفتر دوم ، گزارش آن را آورده ايم .

به جز آنچه گذشت ، ابن جوزي به اختلاف نظرهاي ديگري ميان طبري و ابوبكر بن ابي داود در زمينه مسائل اعتقادي كرده و از تلاش ابن ابي داود در كشاندن مسأله به حكومت و پاسخ طبري سخن گفته است . نكـ : المنتظم ، ج 13 ، ص 217

دليل ديگر مخالفت حنابله با طبري ، بي اعتنايي طبري به فقه احمد بن حنبل است . ابن الوردي مي نويسد : و صنف كتابا فيه اختلاف الفقهاء و لم يذكر فيه احمد بن حنبل ، فقيل له في ذلك ، فقال : انما كان احمد بن حنبل محدثا . فاشتد ذلك علي الحنابلة و كانوا لايحصون كثرةً ببغداد ، و رموه بالرفض تعصبا و تشنيعا عليه . تاريخ ابن الوردي ، ج 1 ، ص 356 ( نجف ، مطبعة الحيدريه ، 1389 ق . ) المختصر في اخبار البشر ، ج 1 ، ص 71 ( قاهره ، مكتبة المتنبي ) .

6 . تجارب الأمم ، ج 5 ، ص 142 ( تصحيح دكتر ابوالقاسم امامي ، تهران ، سروش ، 1377 )


206


ياقوت حموي ( م 626 ) در باره او سخني از خطيب بغدادي نقل كرده و سپس مي نويسد :

قال غير الخطيب : و دُفِنَ ليلاً خوفًا من العامّة لأنَّه كان يُتَّهم بالتَّشيع . ( 1 )

ابن جوزي ( م 597 ) در باره او به نقل از ثابت بن سنان مي نويسد :

و ذكر ثابت بن سنان في تاريخه : أنه إنّما أخفيت حاله ، لأنّ العامّة اجتمعوا و منعوا من دفنه بالنّهار و ادّعوا عليه الرفض ، ثم ادّعوا عليه الإلحاد . ( 2 )

وي در ادامه با اشاره به اين فتواي طبري كه مسح بر پا را جايز مي دانست و غَسْل و شست وشوي آن را لازم نمي شمرد ، اين را نيز سبب ديگري در نسبت رفض به طبري مي داند : فلهذا نسب إلي الرفض . ( 3 )

ابن اثير ـ با الهام از عبارت ابن مسكويه ـ مي نويسد :

و في هذه السنة [ 310 ] تُوُفِّيَ محمدُ ابن جرير الطبري ، صاحب التاريخ ببغداد ، و مولده سنة أربع و عشرين و مأتين ، و دفن ليلا بداره ، لأنّ العامة اجتمعت ومنعت من دفنه نهاراً ، وادّعوا عليه الرفض ، ثم ادّعوا عليه الإلحاد . ( 4 )

ابن اثير ، تعبير عامّه را كه كنايه از اهل سنت است نمي پذيرد و با اظهار اين كه مخالفت از سوي عامه ؛ يعني اهل سنت نبوده ، حنابله را مقصّر اصلي مي داند ؛ وإنّما بعض الحنابلة تعصّبُوا عليه و وقعوا فيه ، فتبعهم غيرهم » ( 5 ) .

ابن كثير نيز خبر از برخورد حنابله با او داده ، مي نويسد :

« و دفن في داره ، لأنّ بعض عوام الحنابلة و رعاعهم منعوا دفنه نهاراً و نسبوه إلي الرفض . . . و إنّما تقلّدوا ذلك عن أبي بكر محمد بن داود الفقيه الظاهري ، حيث تكلّم فيه و يرميه بالعظائم و بالرفض » ( 6 ) .

ابن كثير در اين عبارت ، به عمد يا غير عمد ، ميان ابوبكر عبدالله بن أبي داود سجستانيِ ( م316 ) متهم به ناصبي گري با ابوبكر محمد بن علي بن داود فقيه ظاهري خلط كرده است . ( 7 ) كسي كه طبري را متهم به تشيع مي كرد ، سجستاني ـ فرزند سجستاني صاحب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معجم الادباء ، ج 18 ، ص 40 ( دارالفكر ) .

2 . المنتظم ، ج 13 ، ص 217

3 . همانجا .

4 . الكامل في التاريخ ، ج 5 ، ص 74 ذيل حوادث سنه 310 ( بيروت ، مؤسسة التاريخ العربي ) .

5 . همانجا .

6 . البداية و النهايه ، ج 11 و 12 ، ص 167 ( بيروت ، مؤسسة التاريخ العربي ، 1413 ) .

7 . البته ميان طبري و علي بن داود ظاهري اختلاف نظرهايي بود كه منجر به نگارش اثري از محمد بن علي بن داود ظاهري بر ضدّ طبري شد ؛ اما اين جريان ، ربطي به مناقشه مورد بحث در باره غدير ندارد . نكـ : معجم الادباء ، ج 18 ، صص 79 و 80


207


سنن ـ بود كه خود متهم به ناصبي گري بود . به همين دليل ، زماني كه به طبري خبر دادند سجستاني فضائل علي ( عليه السلام ) را روايت مي كند ، گفت : « تكبيرة من حارس » ( 1 ) .

ذهبي پس از نقل اين مطلب ، از دشمني موجود ميان آنان سخن گفته است . همو نقلهايي در باره ناصبي گري او دارد كه البته آن را انكار مي كند . ( 2 ) ابن نديم ، در شرح حال سجستانيِ ياد شده ، اشاره مي كند كه كتاب تفسيري نگاشت و اين بعد از آن بود كه طبري كتاب تفسيرش را نوشت . ( 3 ) اين هم نشاني از رقابت آنهاست .

ناصبي گري سجستاني سبب شد تا ابن فراتِ وزير او را از بغداد به واسط تبعيد كند و تنها وقتي كه قدري از فضائل امام علي ( عليه السلام ) را روايت كرد ، علي بن عيسي او را به بغداد بازگرداند . پس از آن شيخ حنابله شد ! : ثم تَحَنْبَلَ ، فصار شيخًا فيهم و هو مقبول عند أهل الحديث . افتضاح وضعيت او به حدي بود كه پدرش در باره اش مي گفت : ابني عبدالله كذّاب . ( 4 )

ذهبي در شرح حال او در « ميزان الاعتدال » گفته يكي ديگر از محدثان سني درباره طبري را آورده است ؛ « أقذع أحمد ابن علي السليماني الحافظ : فقال : كان يضع للروافض » ( 5 ) . سپس به رد سخن وي پرداخته و همين اندازه تأييد مي كند كه : « ثقة صادق فيه تشيّعٌ يسير و موالاة لاتَضُرّ » ( 6 ) وي احتمال مي دهد كه سخن سليماني در باره ابن جرير شيعي بوده كه كتاب « الرواة عن أهل البيت » داشته است . با توجه به نصوصي كه در باره اتهام رفض به طبري مورخ داريم ، بعيد مي نمايد كه مقصود سليماني ، كسي جز او باشد . به علاوه كه ابن جرير شيعي ، در دواير سني شهرتي نداشته است .

ابن حجر در « لسان الميزان » سخن ذهبي را نقل كرده و به پيروي او ، با دفاع از سليماني به اين كه امام متقني است ، سخن او را در باره ابن جرير دوم يعني امامي مذهب مي داند ! با اين حال ، در باره طبري مورخ اين نكته را تصريح مي كند كه : « وإنّما نُبِزَ بالتشيّع ، لأنّه صحّح حديثَ غدير خُمّ » . ( 7 )

تشيّع طبري ! ( 8 )

در اينجا پيش از پرداختن به بحث درباره روايت غدير در كتاب طبري ، اين پرسش مطرح است كه آيا تنها همين نكته

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ الاسلام ذهبي ، صص320 ـ 310 و 516

2 . همان ، ص 517

3 . الفهرست ، ص 288 ( تصحيح تجدد ) .

4 . تاريخ الاسلام ذهبي ، 320 ـ 310 و 518

5 . ميزان الاعتدال ، ج 3 ، ص 499

6 . همان .

7 . لسان الميزان ، ج 5 ، ص 758 ( بيروت ، تحقيق محمد عبدالرحمن مرعشلي )

8 . بارها نوشته ايم كه اتهام به تشيع با اتهام به رفض متفاوت است . در اين باره به بحثهاي مقدماتي كتاب تاريخ تشيع در ايران ، جلد نخست ، مراجعه فرماييد .


208


سبب اتهام تشيع به طبري شده است يا نكته و مطلب ديگري هم مطرح بوده و اصلا چرا طبري ، به رغم آن كه در « تاريخ » و « تفسير » خود ، به نقل حديث غدير نپرداخته ، يكباره در سالهاي پاياني عمر ، به تأليف كتابي در باره طرق حديث غدير و حديث طير كه مي توانست عواقب خطرناكي براي او داشته باشد ، دست مي زند ؟ آيا ممكن است به جز رديه نويسي ، تغييري در بينش مذهبيِ طبري رخ داده باشد ؟ چنين احتمالي با توجه به شخصيتي كه از طبري و آثار او مي شناسيم ، بعيد مي نمايد ؛ جز آن كه اين مسأله زاويه بلكه زواياي ديگري نيز دارد كه بر ابهام آن مي افزايد .

قصّه از اين قرار است كه ابوبكر محمد بن عباس خوارزمي ( م316 ـ 383 ) ( 1 ) اديب معروف قرن چهارم هجري كه از شاعران برجسته و پرآوازه دوره آل بويه و از نظر باورهاي مذهبي ، فردي شيعه مذهب بوده ، ( 2 ) به عنوان خواهرزاده طبري معرفي شده و ضمن شعري ، تشيع خود را مربوط به تشيع دايي هاي خود ؛ يعني خانواده همين ابن جرير طبري كرده است .

خواهرزادگي او نسبت به طبري مورخ ، در منابع كهن تصريح شده است ؛ از جمله سمعاني ( م 562 ) ذيل مدخل خوارزمي مي نويسد : « . . . و الشاعر المعروف ابوبكر محمد بن العباس الخوارزمي الأديب ، و قيل له : الطبري . لأنّه ابن اخت محمد بن جرير بن يزيد الطبري » ( 3 ) به جز او ، ابن خلكان ، ( 4 ) شمس الدين ذهبي ، ( 5 ) صَفَدي ، ( 6 ) ابن عماد حنبلي ، ( 7 ) و يافعي ( 8 ) اين نكته را يادآور شده اند .

ممكن است كه اين مؤلفان ، اين مطلب را از يكديگر اقتباس كرده باشند ؛ اما نصي كه مهم بوده و حتي از عبارت سمعاني كهن تر است ، تصريح حاكم نيشابوري ( ربيع الاول 321 ـ صفر 405 ) به اين مطالب در كتاب مفقود شده « تاريخ نيشابور » است . ( 9 ) ابن فندق بيهقي در شرح تأليفات تاريخي مي نويسد : . . . بعد از آن محمد بن جرير الطبري كه خال ابوبكر الخوارزمي الاديب بود ، تاريخ كبير تصنيف كرد و مرا در نسبْ عرقي به محمد بن جرير المورخ كشيد چنان كه حاكم ابوعبدالله الحافظ در تاريخ نيشابور آورده است . ( 10 )

در جاي ديگري هم نوشته است : و خواجه ابوالقاسم الحسين بن أبي الحسن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در باره سال تولد وي بنگريد به مقدمه ديوان أبي بكر الخوارزمي ، دكتر حامد صدقي ، ص 107

2 . نامه او به شيعيان نيشابور در رسائل الخوارزمي ، چاپ بيروت ، ص 16 . استاد صدقي تمامي عباراتي كه در نوشته هاي او بوي تشيع مي دهد ، در مقدمه ديوان ابي بكر الخوارزمي ( تهران ، ميراث مكتوب ، 1376 ) صص 117 ـ 115 آورده است .

3 . الانساب ج 2 ، ص 408

4 . وفيات الاعيان ج 4 ، صص 192 ، 400

5 . سير اعلام النبلاء ج 16 ، ص 526

6 . الوافي بالوفيات ، ج 2 ، ص 284

7 . شذرات الذهب ج 3 ، ص 105

8 . مرآة الزمان ج 2 ، ص 416

9 . تاريخ نيشابور ، ( تصحيح محمدرضا شفيعي كدكني ، تهران ، 1375 ) ، ص 185 . در آنجا اين عبارت آمده است : محمد بن العباس ، ابن أخت محمد بن جرير ، ابوبكر الاديب الخوارزمي ، ص 185 ، ش 2445

10 . تاريخ بيهقي ، ص 16


209


البيهقي مردي شجاع و شهم بود و ملوك روزگار او را عزيز و گرامي داشتندي و والده او دختر ابوالفضل بن الاستاد العالم ابوبكر الخوارزمي بود و استاد عالم فاضل ابوبكر الخوارزمي خواهرزاده محمد بن جرير الطبري بود كه تاريخ و تفسير به وي باز خوانند و حاكم ابوعبدالله حافظ در تاريخ نيشابور ياد كرده است . ( 1 )

با وجود اين همه تصريح ، به هيچ روي نمي توان در آن ترديد كرد . تنها نكته آن است كه ياقوت مي نويسد : « وكان يزعم أن أباجعفر الطبري خاله » ( 2 ) در اين اواخر آقامحمدعلي كرمانشاهي ، ( 3 ) نويسنده « روضات الجنّات » ، ( 4 ) و صاحب « اعيان الشيعه » ( 5 ) گويا به پيروي قاضي نورالله شوشتري ( 6 ) در پاسخ ياقوت ، خوارزمي را خواهرزاده طبري شيعي دانسته اند كه صد البته خلاف نقل هاي صريح تاريخي است . ( 7 ) محمد حسين اعرجي در مقدمه كتاب الأمثال خوارزمي ، ( 8 ) اشكالي در باره تاريخ تولد خوارزمي و تناسب آن با دوره زندگي طبري مورخ كرده و خواسته است تا خواهرزادگي او را نسبت به طبريِ مورخ رد كند . گفتني است كه اگر محمد بن جرير طبري شيعي ، معاصر طبري مورخ باشد ، همين اشكال در آنجا نيز وجود خواهد داشت . به علاوه كه وجود 73 سال اختلاف ميان درگذشت طبري مورخ ( م 310 ) با خوارزمي ، مي تواند صورت نادري باشد اما در ضمن صحيح هم باشد .

افزون بر آن ، خواهرزادگي خوارزمي نسبت به طبري ، به معناي اين نيست كه مستقيم دختر خواهر او بوده ، بلكه ممكن است خوارزمي نوه خواهر طبري باشد . آنچه مهم است نصوص تاريخي به ويژه نقل آن در « تاريخ نيشابور » است كه نويسنده آن ، عالم تر از آن است كه طبري مورخ را نشناخته باشد . اين نمي تواند اتفاقي باشد كه حاكم نيشابوري چنين مطلبي را گفته باشد و از سوي ديگر ، شعري از ابوبكر خوارزمي به صراحت اين نكته را بيان كند .

با اين حال ، هم به دليل غير امامي و ناشيعي بودن آثار طبريِ مورخ و هم عدم ورود نص خاص در باره امامي مذهب بودن ابوبكر خوارزمي ( 9 ) ـ درعين تشيع شديد او بسان صاحب بن عباد ـ كمابيش ابهام در چگونگي آن وجود دارد .

پس از مرور از اصل خواهرزادگي خوارزمي ، آنچه مهم است اين نكته است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ص 16

2 . معجم البلدان ، ج 1 ، ص 77

3 . مقامع الفضل ، ج1 ، صص 464 و 465 ( قم ، تحقيق و نشر مؤسسة العلامة الوحيد البهبهاني ، 1421 ) .

4 . ج 7 ، ص 293 و 294

5 . ج 9 ، صص 377 و 378

6 . مجالس المؤمنين ، ج 1 ، ص 98

7 . و به همين دليل است كه مرحوم محدث ارموي در تعليقات نقض ( ج 2 ، ص 658 ) او را خواهرزاده طبري مورخ مي داند ؛ درست همان طور كه استاد حامد صدقي نيز اين نسبت را مطابق با آنچه در بيشتر مصادر تاريخي آمده ، مي داند : نكـ : مقدمه ديوان أبي بكر الخوارزمي ، ص 111

8 . مقدمه ديوان ابي بكر الخوارزمي ، ص 112 و 113

9 . البته به جز ابياتي كه خواهد آمد .


210


كه ابوبكر خوارزمي ضمن دو بيت شعر ، خود را شيعه و رافضي خوانده و تشيع خويش را به دايي هاي خود نسبت داده است . ياقوت حموي ( م 626 ) در ذيل مدخل « آمل » ( 1 ) اين باره مي نويسد :

و لذلك قال ابوبكر محمد بن العباس الخوارزمي ، و أصله من آمل أيضا ، و كان يزعم أن أباجعفر الطبري خاله :

بآمل مولدي و بنوجرير * * * فأخوالي ، و يحكي المرء خالَهْ

فها أنا رافضيٌّ عن تراث * * * و غيري رافضيّ عن كلاله

و كذب ، لم يكن ابوجعفر رحمه الله ، رافضيّاً ، وإنما حسدته الحنابلة فرموه بذلك ، فاغتنمها الخوارزمي ، و كان سبّابا رافضيا مجاهراً بذلك متبجّحاً .

عبدالجليل قزويني ( 2 ) نيز در اين باره مي نويسد : و بوبكر خوارزمي معروف است كه شيعي و معتقد بوده است و فضل و قدر او را فضلا انكار نكنند ، اين ابيات او راست كه مي گويد اگر چه مصنّف ( يعني كسي كه عبدالجليل كتاب نقض را در رد بر او نوشته ) گفته است : شيعي هرگز بوبكر نام نبوده است :

بآمل مولدي و بنوجرير * * * فأخوالي ويحكي المرء خاله

فمن يك رافضيّا عن تُراث * * * فإنّي رافضيٌّ عن كلاله

مصرع نخستِ بيت دوم ، با آنچه در بالا آمده متفاوت و طبعا اين عبارت صحيح تر مي نمايد . ابن فندق بيهقي نيز بيت اول اين شعر را آورده است . ( 3 )

از همه اينها كه بگذريم ، نقلهايي كه طبري در كتاب « مناقب اهل البيت ( عليهم السلام ) » آورده ، آن هم در روزگاري كه حنابله بغداد چيرگي كاملي بر اوضاع مذهبي بغداد داشته اند ، مي تواند شاهدي به تشيع ـ و نه رفض ـ او باشد .

در ميان اين مرويات ، حتي روايتي وجود دارد كه دلالت صريحي بر تشيع دوازده اماميِ او مي كند . از آن جمله روايتي است كه ابن طاوس در كتاب « اليقين » ( 4 ) آورده و در آن تصريح شده است كه سلمان به نقل از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مي گويد :

« إنّ عليّ بن أبي طالب عليه السلام وصيّي و وارثي و قاضي ديني وعدتي و هو الفاروق بين الحقّ والباطل ، وهو يعسوب المسلمين وإمام المتّقين وقائد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . معجم البلدان ، ج 1 ، ص 77 ؛ قاضي نورالله نيز شعر بالا را در مجالس المؤمنين ( 1/98 ) آورده است .

2 . نقض ، ص 218

3 . تاريخ بيهقي ، ص 108 . با آن كه سه منبع كهن اين اشعار را آورده اند ، ابن ابي الحديد ( شرح نهج البلاغه ، ج 2 ، ص 36 ) سخن ديگري گفته است . وي با اشاره به كتاب « المسترشد » از محمد بن جرير طبري ، مي نويسد : او محمد بن جرير صاحب تاريخ نيست بلكه از رجال شيعه است و تصور من بر آن است كه مادرش از بنوجرير از شهر آمل طبرستان است و : « بنوجرير الآمليون شيعة مستهترون بالتشيع ، فنسب الي أخواله . خاندان جرير از آملي ها ، در تشيع اصرار دارند و او ـ يعني محمد بن جرير شيعي ـ به دايي هاي خود منسوب شده است . سپس مي نويسد : شعري از او بر اين مطلب دلالت دارد و آنگاه همين دو بيت شعر را مي آورد با اندكي تغيير :

بآمل مولدي و بنوجرير * * * فأخوالي و يحكي المرء خاله

فمن يك رافضيا عن أبيه * * * فإني رافضي عن كلاله

روشن نيست كه چگونه از نظر ابن ابي الحديد محمد بن جرير رافضي كه خودش از خاندان ابن جرير است ، تشيعش را به دايي هاي خود ـ كه باز آنها را بنوجرير دانسته ، منتسب مي كند ؟

4 . ص 487 و 488 پس از اين متن آن را خواهيم آورد .


211


الغرّ المحجّلين و الحامل غدًا لواء ربّ العالمين . هو و ولده من بعده . ثمّ من الحسين ابني ، أئمة تسعة هداة مهديّون إلي يوم القيامة . أشكو اِلي الله جحود اُمّتي لأخي وتظاهرهم عليه و ظلمهم له وأخذهم حقّه » .

ابن طاوس كه خود به اهميت اين نص ، آن هم از زبان طبري ، واقف بوده مي نويسد : اگر در اسلام ، تنها همين يك حديث قابل اعتماد نقل شده باشد ، براي عليّ بن ابي طالب كافي است و براي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه تصريح به خلافت او وامامان بعد از او كرده ؛ آن هم از طريق طبري كه ما پيش از اين ، ديديم كه چه اندازه او را ستايش و توثيق كرده اند . ( 1 )

قاضي نعمان ( م 363 ) و كتاب الولاية

قديمي ترين اثري كه بيشترين استفاده را از كتاب الولايه و كتاب مناقب اهل البيت طبري كرده ، كتاب شرح الأخبار في فضائل الائمة الاطهار ( عليهم السلام ) قاضي نعمان بن محمد تميمي مغربي ( م 363 ) اسماعيلي مذهب است . با اين حال ، دشواري اين كتاب آن است كه در عين حال كه تصريح به استفاده از كتاب طبري دارد ، سند بيشتر نقلها را ـ به استثناي چند مورد محدود ـ انداخته و به اين ترتيب به ارزش و اعتبار احاديث نقل شده ، به شدت لطمه زده است .

بهره گيري وي از اثر طبري ، شامل دو كتاب مناقب اهل البيت يا فضائل امام علي و كتاب الولايه است . براي مثال پس از نقل خبر « أنت أخي و وصيّي و خليفتي مِنْ بعدي » مي نويسد :

ومِمّن رواه و أدخله في كتاب ذكر فيه فضائل علي ( عليه السلام ) ـ غير من تقدّمت ذكره ـ محمّد بن جرير الطبري و هو أحد أهل بغداد من العامة عن قرب عهد في العلم والحديث والفقه عندهم » ( 2 ) .

سپس اشاره به طرق مختلفي دارد كه طبري در نقل اين حديث در كتابش آورده است . ( 3 ) در ادامه پس از نقل رواياتي چند از كتاب طبري ، بخش عمده اي از احاديث اين كتاب را آورده و از آن با تعبير « وهو كتاب لطيف بسيط ذكر فيه فضائل علي ( عليه السلام ) » ياد كرده است . سپس به بخش روايت غدير كتاب طبري پرداخته و انگيزه طبري را در تأليف آن بيان مي كند كه شرحش گذشت . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اليقين ، ص 488

2 . شرح الاخبار ، ج 1 ، ص 116

3 . همان ، ص 117

4 . شرح الاخبار ، صص 130 و 131


212


شايد از اين قسمت ، چنين معلوم شود كه مقصود وي از كتاب فضائل علي ( عليه السلام ) همان كتاب الولايه يا كتابي در فضائل امام علي است كه بخشي از آن در طرق حديث غدير بوده است . وي در انتهايِ نقلِ احاديثي در باب وصايت امام علي ( عليه السلام ) از طبري ، باز هم از بساطتي كه طبري در نقل فضائل امام در اين كتاب از خود نشان داده ياد كرده است ؛ « و ما رواه و بسطه من فضائل علي ( عليه السلام ) . . . » . ( 1 )

در جمع بايد گفت ، در مقايسه ميان كساني كه از اين كتاب طبري مطلبي نقل كرده اند ، قاضي نعمان در شرح الأخبار بيشترين استفاده را برده است . جز آن كه ، همان گونه كه گذشت ، وي اَسناد طبري را در نقل احاديث ، بسان بيشتر موارد كتاب ، حذف كرده است . از اين رو ، در نقل حديث غدير از كتاب طبري ، روايات نقل شده در آن كتاب را مفصل نياورده ؛ زيرا تنها سند آنها متفاوت بوده است . با اين حال تصريح دارد كه طبري بابي خاص را به روايت غدير اختصاص داده كه در رد بر ابوبكر سجستاني است . سجستاني گفته بود كه در سفر حجة الوداع ، علي ( عليه السلام ) همراه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نبوده و به همين دليل ، اساسا روايت غدير نادرست است . اين اظهار نظر ، علت و انگيزه تأليف كتاب الولايه توسط طبري است . به نوشته قاضي نعمان : « و احتجّ [ الطبري ] عَلي ذلك بالروايات الثابتة علي قدم علي ـ صلوات الله عليه ـ من اليمن علي رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ عند وصوله إلي مكة و . . . » ( 2 ) قاضي در باره كتاب الولايه كه بخشي از كتاب فضائل بوده والبته بعدها به طور مستقل نيز شناخته شده ، مي نويسد :

« ثمّ جاء أيضا في هذا الكتاب بباب أفرد فيه الروايات الثابتة التي جاءت من رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله بأنّه قال قبل حجة الوداع و بعده : من كنت مولاه فعليّ مولاه ، اَلّلهمّ وال من والاه و عاد من عاداه ، و انصر مَنْ نصره و اخذل من خَذَله . و قوله : عليّ أميرالمؤمنين و عليّ أخي ، و عليّ وزيري ، و عليّ وصيّي ، و عليّ خليفتي علي امّتي من بعدي ، و عليّ أولي الناس بالناس من بعدي . و غير ذلك مما يوجب له مقامه من بعده ، و تسليم الأمّة له ذلك ، و أن لايتقدّم عليه أحد منها ، و لايتأمّر عليه ، في كلام طويل ذكر ذلك فيه ، و احتجاج أكيد أطاله

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح الاخبار ، ج 1 ، ص 128

2 . شرح الاخبار ، ج 1 ، ص 132


213


علي قائل حكي قوله و لانعلم أحد قال بمثله ، و ما حكاه عنه من دفع ما اجتمعت عليه الأمّة عليه و نفيه أن يكون علي ( عليه السلام ) مع رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله ـ في حجّة الوداع ، و عامة أهل العلم ، و أصحاب الحديث مجمعون علي أنّه كان معه . . . فأشغل الطبري أكثر كتابه بالاحتجاج علي هذا القائل الجاحد الشاذّ قوله الذي لم يثبت عند أحد من أهل العلم . ( 1 ) » .

شگفتي قاضي نعمان اين است كه چرا طبري با اين كه خود اين احاديث را نقل مي كند ، از مذهب عامه پيروي كرده است ؛ « و أغفل الطبريّ أو تجاهل خلافه ، لما أثبته و رواه و صحّحه ممّا قدمنا ذكره . و حكايته عنه في عليّ ( عليه السلام ) وذهب فيه إلي ما ذهب أصحابه من العامة إليه من تقديم أبي بكر و عمر و عثمان عليه » ( 2 ) .

پس از نقل روايات غدير ، قاضي نعمان ، روايات ديگري در فضائل امام علي ( عليه السلام ) از كتاب طبري نقل كرده كه نخستين آنها حديث طير است ؛ « ونحن بعد هذا نحكي ممّا رواه الطبري هذا من مناقب عليّ ـ صلوات الله عليه و فضائله الموجبة لما خالفه هو لنؤكّد بذلك ما ذكرناه عنه » . ( 3 ) پس از نقل حديث طير مي نويسد : « وجاء الطبري بهذا الحديث بروايات كثيرة و طُرُق شتّي » . ( 4 ) همچنين پس از نقل چند حديث و نيز حديث الرايه مي نويسد : « فجاء الطبري بهذا الخبر و ما قبله من الأخبار من طرق كثيرة » . ( 5 ) نيز پس از نقل اين خبر از امام علي ( عليه السلام ) كه خطاب به اصحابش فرمود : كه پس از من ، شما را مجبور به لعن بر من مي كنند و در ادامه روايتي از رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقل كرده ، مي نويسد : « وهذا ممّا أثبتناه في هذا الكتاب ممّا آثره الطبريّ الذي قدّمنا ذكره » . ( 6 )

پس از قاضي نعمان ، شخص ديگري كه از كتاب الولايه طبري بهره برده ، بايد به ابن عبدالبرّ اندلسي ( 368 ـ 463 ) اشاره كرد كه در بخش زيباي مربوط به شرح حال امام علي ( عليه السلام ) در كتاب الاستيعاب ، سه حديث به نقل از طبري آورده است . ( 7 ) البته هيچ تصريحي بر اين مطلب نيست كه وي از كتاب الولايه يا كتاب الفضائل بهره برده باشد ، اما به هر روي ، طبيعي است كه طبري اين احاديث را در كتاب فضائل علي ( عليه السلام ) خود آورده باشد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح الاخبار ، ص 135 . مقصود همين سخن است كه امام علي ( عليه السلام ) در هنگام حجة الوداع در يمن بوده است .

2 . همان ، ج 1 ، ص 136 ، 137

3 . همان ، ص 137

4 . همان ، ص 138

5 . همان ، ج 1 ، ص 149

6 . شرح الاخبار ، ص 164

7 . الاستيعاب ، ج 3 ، صص 1090 ، 1118 ، 1126


214


ابن شهر آشوب ( م 588 ) وكتاب الولايه

ابوجعفر رشيدالدين محمد بن علي معروف به ابن شهرآشوب ( م 588 ) از ديگر كساني است كه از كتاب الولايه و كتاب المناقب ياد و از آن دو نقل كرده است ؛ از جمله در بحث غدير خم ، ضمن ياد از كساني كه در آثارشان حديث غدير را آورده اند مي نويسد : « ابن جرير الطبري من نيّف و سبعين طريقاً في كتاب الولاية » . ( 1 )

ابن شهر آشوب در موارد زيادي از كتاب مناقب ، از كتاب الولايه بهره برده ، اما اين كه مستقيم از اين كتاب بهره برده يا نه ، روشن نيست ؛ آنچه مهم است اين كه نقلهاي او از اين كتاب ، بجز اندكي ، در منابع ديگر نيامده است . وي كه معمولا در ابتداي جمله ، منبع خود را مي آورد ، مي نويسد : « حلية ابونعيم و ولاية الطبري ، قال النبي . . . » . ( 2 ) يا مي نويسد : « ابن مجاهد في التاريخ و الطبري في الولاية » . ( 3 ) در يك مورد هم نوشته است : « الطبريان في الولاية و المناقب » ! ( 4 ) بدون ترديد مقصود او دو كتاب الولايه و المناقب طبري است .

در جاي ديگر : « والطبري في التاريخ و المناقب » . ( 5 ) از آن روي كه وي در عبارتي مي نويسد طبري حديث طير را در كتاب الولايه آورده ، ( 6 ) روشن مي شود كه او عنوان كتاب الولايه را اعم از كتاب فضائل مي دانسته است . وي يك بار هم در متشابه القرآن از تعبير « الطبري في الولايه » ياد كرده است . ( 7 )

نكته ديگر اين كه ابن شهرآشوب ، گاه به صراحت از كتاب الولايه و گاه از تاريخ طبري نقل مي كند ، اما در مواردي بدون ياد از كتاب خاصي ، حديثي را از وي نقل كرده است . طبعا با توجه به اين كه محتواي برخي از اين نقلها فضائل امام علي ( عليه السلام ) است ، مي توان حدس زد كه موارد ياد شده نيز از كتاب الولايه است .

ابن طاوس ( م 664 ) و كتاب المناقب و حديث الولايه

ابن طاوس ( م 664 ) از هر دو كتاب طبري ياد كرده و به نقل مواردي از كتاب مناقب او پرداخته است . وي در كتاب اليقين ، مي نويسد :

« فيما نذكره من كتاب المناقب لأهل البيت ( عليه السلام ) تأليف محمد بن جرير الطبري صاحب التاريخ ، من تسمية ذي الفقار لعليّ ( عليه السلام ) بأميرالمؤمنين » .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . المناقب ، ج 4 ، ص 25

2 . المناقب ، ج 3 ، ص 48

3 . همان ، ج 3 ، ص 67

4 . المناقب ، ج 3 ، ص 70 ؛ ج 4 ، ص 73

5 . همان ، ج 3 ، ص 129

6 . همان ، ج 2 ، ص 282

7 . متشابه القرآن ، ( قم ، انتشارات بيدار ، 1410 ) ج 2 ، ص 41


215


سپس به اين طريق نقل از آن كتاب را آغاز مي كند :

قال في خُطبته ما هذا لفظه : حدّثنا الشيخ الموفق [ المدقق ] محمد بن جرير الطبري ببغداد في مسجد الرّصافة ، قال : هذا ما ألّفته من جميع الروايات من الكوفيين والبصريين و المكّيين و الشاميين وأهل الفضل كلّهم و اختلافهم في أهل البيت ( عليه السلام ) ، فجمعْتُه و ألّفْتُه أبواباً ومناقب ذكرت فيه باباً باباً و فصّلت بينهم وبين فضائل غيرهم . و خَصَصْتُ أهل هذا البيت بما خصّهم الله به من الفضل » .

نكته اي كه در اين عبارت آمده ، اشاره او به فصل بندي كتاب طبري است . وي مي گويد : كه طبري مناقب را باب باب آورده است ، اما اين كه اين تقسيم بندي بابي بر چه اساس بوده است ، چندان روشن نيست . تنها اشاره ، مطالبي است كه ابن طاوس در جاي ديگر آورده ، مي نويسد : « قال محمد بن جرير الطبري المذكور في كتاب مناقب أهل البيت ( عليه السلام ) في باب الهاء من حديث نذكر اسناده و المراد منه بلفظه » . ( 1 ) همو در كتاب طُرَف نيز درباره كتاب المناقب طبري مي نويسد : ورتّبه أبوابا علي حروف المعجم ، فقال في باب الياء ما لفظه : ( 2 ) اما در اين كه مراد از باب الهاء و باب الياء چيست ، بايد بيشتر انديشيد . ( 3 ) به هر روي ، بازسازي كتاب به شكلي كه وي آن را مرتب كرده بوده ، دشوار است .

سپس ابن طاوس عبارتي از خطيب بغدادي در ستايش ابن جرير طبري آورده كه عينا در شرح حال طبري در تاريخ بغداد ( 2 / 162 ) آمده است . ( 4 ) آنگاه با تأكيد بر اين كه اين نقل را آورده تا پايه استدلال خويش را استوار كرده باشد ، مي نويسد :

« و قد ذكر في كتاب المناقب المشار إليه من تسمية مولانا علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) بأميرالمؤمنين ثلاثة أحاديث نذكرها في ثلاثة أبواب ما هذا لفظه » . ( 5 )

سپس متن احاديث را آورده است . ابن طاوس اشاراتي نيز به كتاب الولايه دارد كه در جاي ديگر به نقل از الطرائف آورديم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اليقين ، ص 477

2 . الطرف ، ( ميراث اسلامي ايران ، دفتر سوم ) ، ص 186

3 . كلبرگ ( كتابخانه ابن طاوس ، ص 398 ، ش 356 ) نوشته است : كه مقصود بر حسب نام روات است . اما روشن نيست در اليقين ص 477 كه حديثي از سلمان نقل شده ، چگونه مي تواند از باب الهاء گرفته شده باشد . همين مسأله در مورد نقل كتاب طرف نيز وجود دارد .

4 . در جاي ديگري هم ( اليقين باختصاص مولانا علي أميرالمؤمنين ، تصحيح الانصاري ، قم ، دارالكتاب ، 1413 ، ص 487 ) نقلهاي ديگري در ستايش طبري از سوي علماي اهل سنت آورده است .

5 . اليقين ، صص 215 و 216


216


شمس الدين ذهبي ( م 748 ) و كتاب الولايه

گذشت كه ذهبي يك مجلد از كتاب دو جلدي طبري را در طرق حديث غدير ديده و از كثرت طرق ياد شده در آن ، حيرت زده شده است . ذهبي كه ـ به احتمال به تقليد از طبري ـ رساله مستقلي در طرق حديث غدير نوشته ، در مواردي ، رواياتي از كتاب طبري نقل كرده است . در جايي پس از نقل روايتي مي نويسد : « هكذا روي الحديث بتمامه محمد بن جرير الطبري » ( 1 ) در جاي ديگر آمده : « حدّثنا ابن جرير في كتاب غدير خمّ » . ( 2 ) و در جاي ديگر آمده است : « قال محمد ابن جرير الطبري في المجلّد الثاني من كتاب غدير خمّ له : و أظنّه به مثل جمع هذا الكتاب نسب إلي التشيّع . » ( 3 ) و در مورد ديگر : « رواه محمد بن جرير في كتاب الغدير » . ( 4 )

ابن كثير ( م 774 ) و كتاب الولايه

پيشتر گذشت كه ابن كثير نيز از اين كتاب ياد كرد . وي در دو مورد از كتاب البدايه و النهايه از حديث غدير سخن گفته است ؛ نخست : در حوادث سال دهم هجرت از آن ياد كرده و برخي از طرق آن را آورده است . ( 5 ) دوم : در پايان زندگي اميرمؤمنان ( عليه السلام ) در ضمن فضائل آن حضرت ، برخي از طرق حديث غدير را آورده ، اما يادي از كتاب طبري نكرده است . ( 6 )

در مورد نخست ، پس از اشاره به اين كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در بازگشت از حج در غدير خم ، فضيلتي از فضايل امام علي ( عليه السلام ) را آشكار ساخت ، مي نويسد :

« و لهذا لمّا تفرّغ ( عليه السلام ) من بيان المناسك و رجع إلي المدينة بيّن ذلك في أثناء الطريق ، فخطب خطبة عظيمة في اليوم 18 من ذي حجة عامئذ و كان يوم الأحَد بغدير خمّ تحت شجرة هناك . فبيّن فيها أشياء . و ذكر من فضل عليّ و أمانته و عدله و قربه إليه ما أزاح به ما كان في نفوس كثير من الناس منه ! و نحن نورد عيون الأحاديث الواردة في ذلك و نبيّن ما فيها من صحيح و ضعيف بحول الله وقوّته و عونه . و قد اعتني بأمر هذا الحديث أبوجعفر محمد بن جرير الطبري صاحب التفسير و التاريخ ، فجمع فيه مجلّدين أورد فيهما طرقه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طرق حديث من كنت مولاه . . . ، ص 29

2 . همان ، ص 41

3 . همان ، ص 62

4 . همان ، ص 91

5 . البدايه و النهايه ، ج 5 ، صص 233 ـ 227 ( بيروت داراحياء التراث العربي ، 1412 )

6 . همان ، ج 7 ، صص 387 ـ 383


217


وألفاظه و ساق الغثّ و السمين والصحيح و السقيم ، علي ما جرت به عادة كثير من المحدّثين يوردون ما وقع لهم في ذلك الباب من غير تمييز صحيحه و ضعيفه » ( 1 ) .

سپس اشاره مي كند كه : بنا دارد برخي از طرق آن را نقل كند و چنين مي كند . از طرقي كه نقل كرده ، بخشي از كتاب طبري است . از آنچه در كتاب البدايه ، آمده چنين بر مي آيد كه ابن كثير رساله او را در طرق حديث غدير در اختيار داشته است .

بياضي ( م 877 ) و كتاب الولايه

زين الدين علي بن يونس عاملي در مقدمه كتاب « الصراط المستقيم » خود ، فهرستي از منابعش را به دست داده و از جمله نام كتاب الولايه طبري را آورده است . ( 2 ) در جاي ديگر نيز ، ضمن برشمردن آثار سنيان در باره اهل بيت ( عليهم السلام ) از كتاب طبري آغاز كرده مي نويسد : « فصنّف ابن جرير كتاب الغدير و ابن شاهين كتاب المناقب . . . » ( 3 ) بر همين قياس ، نقلهايي از اين كتاب را در كتابش آورده كه به ظنّ قوي ، آنها را از ابن شهرآشوب ، ابن طاوس يا منابع ديگر گرفته است . از ميان اين نقلها ، يك نقل مفصل از زيد بن ارقم به نقل از كتاب الولايه طبري دارد كه علامه اميني نيز ظاهرا آن را از بياضي نقل كرده ( 4 ) و البته به اين عبارت ، در جاي ديگري ديده نشد .

گفتني است كه وي گاه به صراحت از كتاب الولايه طبري ياد كرده ، گاه از طبري مطلبي آورده و نامش را در كنار ديگر راويان اهل سنت نهاده كه بايد طبريِ مورّخ باشد . در برابر از « تاريخ الطبري » در چندين مورد ياد كرده ، ( 5 ) همچنان كه از طبري شيعه و كتابش « المسترشد » ( 6 ) نيز مطالبي آورده است . در مواردي كه تنها به ارائه نام طبري اكتفا كرده ، روشن نيست كه مقصودش كدام طبري است . ( 7 ) در يك مورد نيز از كتاب المناقب طبري ياد كرده كه مطلب نقل شده ، در باره ابوبكر است . ( 8 )

يكي ديگر از كساني كه به تفصيل رواياتي در فضائل امام علي ( عليه السلام ) از طبري نقل كرده ، عالمِ محدّثِ برجسته اهل سنّت ، علاء الدين علي ، مشهور به « متّقي هندي » ( م975 ) است . وي در بخش فضايل امام علي ( عليه السلام ) از كتاب « كنز العمال » ( 9 ) شمار زيادي روايت نقل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، ج 5 ، ص 227

2 . الصراط المستقيم ، ج 1 ، ص 9

3 . همان ، ج 1 ، ص 153

4 . الغدير ، ج 1 ، ص 214 ؛ نكـ : الصراط المستقيم ، ج 1 ، ص 301

5 . الصراط ، ج 3 ، ص 79 ، 81 و 162

6 . همان ، ج 1 ، ص 4 ، ج 3 ، ص 255

7 . همان ، ج 1 ، ص 246 . در جلد 1 ، ص 261 نام وي را در رديف نويسندگان شيعه مانند ابن بطريق و ابن بابويه آورده كه احتمال آن كه مقصودش طبري شيعه باشد را تقويت مي كند .

8 . الصراط ، ج 1 ، ص 233 : و أسند ابن جرير الطبري في كتاب المناقب الي النّبي . . .

9 . بيروت ، مؤسسة الرساله ، 1409


218


و در انتهاي آنها نام ابن جرير را نهاده است . متقي هندي در مقدمه كتاب مي گويد : اگر به طور مطلق نام ابن جرير را آورده باشد ، مقصودش كتاب « تهذيب الاثار » اوست ، و در صورتي كه از كتاب « تفسير » يا « تاريخ » باشد ، به اين نكته تصريح كرده است . از آنجا كه روايات انتخاب شده از وي در باب فضائل اهل البيت ، به طور يقين در كتاب مناقب اهل البيت ( عليهم السلام ) او نيز بوده ـ و بخشي از آنها طرق حديث غدير است ـ مي توان اين احاديث را نيز به عنوان بخشي از كتاب فضايل يا كتاب الولايه طبري دانست . گفتني است كه تنها برخي از بخشهاي تهذيب الآثار برجاي مانده و بيشتر اين روايات در بخش موجود چاپ شده نيست .

در دوره اخير علامه اميني ( 1320 ـ 1390 قمري ) در « الغدير » به اين كتاب عنايت داشته و به نقل از كنزالعمال و البدايه و النهايه ، حديث غدير را به روايت طبري در « الغدير » آورده است . ( 1 ) استاد مرحوم سيدعبدالعزيز طباطبائي ( م1416 ) نيز كتاب الولايه را در ميان آثاري كه اهل سنت در باره اهل بيت ( عليهم السلام ) نگاشته اند ، آورده است . ( 2 )

* پي نوشتها :


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . درباره كتاب الولايه نكـ : الغدير ، ج 1 ، ص 152

2 . الغدير في التراث الاسلامي ، ( بيروت ، دارالمؤرخ العربي ، 1414 ) ، صص 37 ـ 35 ؛ اهل البيت في المكتبة العربيه ، ( قم ، مؤسسة آل البيت ، 1417 ) صص 664 ـ 661 ، ش 852



| شناسه مطلب: 83216