1 ـ مکتب عرفان مدینه

119 میقات حج - سال نهم - شماره سی و پنجم - بهار 1380 اماکن و آثار 120 مکتب عرفان مدینه نوشته سید محمد باقر نجفی عرفان مدینه ، معرفتی است عرفانی در سیرت نبوی محمد ( صلّی الله علیه وآله ) ؛ معرفتی که کامل ترین مرتبت از مراتب عر


119


ميقات حج - سال نهم - شماره سي و پنجم - بهار 1380

اماكن و آثار


120


مكتب عرفان مدينه

نوشته سيد محمد باقر نجفي

عرفان مدينه ، معرفتي است عرفاني در سيرت نبوي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ؛ معرفتي كه كامل ترين مرتبت از مراتب عرفان انساني ، الهي و سپس ربّاني است .

متأسفانه عموم روشنفكران و محقّقان مسلمان ، به تبع مستشرقانِ غربي ، به چنين معرفتي بُعد قومي داده ، آن را عرفان اسلاميِ ايراني ، عربي يا تركي ناميده اند و گمان مي كنند اقطاب و پيران بزرگ آن ، عارفانِ مشهوري چون قونوي ، مولانا ، سنايي ، بسطامي ، بغدادي ، حلاج ، ابن عربي ، تستري ، سمناني و . . . بوده اند .

سال به سال ، در تكرار همين شهرت ها ، از بنياد حقيقي معرفت عرفان اسلام دور مي شويم و فكر خود را به راويان سلسله هاي متصوّفه و شاعران عرفان مي سپاريم ، هر چند اين گويندگان در بيان حالات خود صادق و به دقايق آن آگاه بودند ، ولي در شرق و غرب تاريخ فرهنگي مسلمانان يافتم : تنها محمد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) است كه سرچشمه سينه هاي جوشان و شرحه شرحه همه اهل بيت ، صحابه ، و عارفان تاريخ اسلام : ايراني و عربي و هندي و تركي و . . . است .

رسولي كه خداوند او را « بالحق » خواند ، {  بَشِيراً وَنَذِيراً } خواند ، {  صَادِقَ الْوَعْدِ } و {  أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ . . . } خواند ، و تنها بشري بود كه از حضور حق روي به خلق نهاد تا مقامش در كنار {  وَلِيُّكُمُ اللهُ . . . } جاي گيرد .


121


در فهم اين معرفت و طي اين مراحلِ عبوديت ، مي يابيم كه بدايت وادي عرفان ، گر چه ربّاني است ولي نهايت آن عرفانيِ نبوي است كه آن را « عرفان مدينه » نام نهادم ؛ زيرا به يقين بنياد همه سلسله هاي عرفاني تاريخ اسلام ، از شمال آفريقا تا آسياي دور ، مدينة النبي ( صلّي الله عليه وآله ) است . و قطب و پير و مراد همه عارفان و متصوفان تاريخ اسلام ، جز رسول امين ( صلّي الله عليه وآله ) ، {  شَاهِداً وَمُبَشِّراً } و {  اُسْوةٌ حَسَنَةٌ } نيست . محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ، در كانون عرفان مدينه ، مفهوم بخش مصداق و مَثَل اعلاي عرفان اسلامي است .

هر جمعي از خاصان ملل و اديان جهان مي توانند به عرفان پي برند و در نهايت عارف رباني شوند ، ولي چه كس از آن عارفان ، به حبيب خدا رسد و با سيري كه او در كلام وحي الهي داشته ممارست كند ؟ چه كساني توانسته اند خود را به درگاه او در عرفان مدينه رسانند ؟ چه كساني ؟ علي ( عليه السلام ) شمّه اي ديد و مولا شد ، بوذر لحظه اي ديد و غريب شد ، حسين ( عليه السلام ) بويي برد و شهيد شد . . . حلاّج آهي شنيد و بر دار شد ، ادهم نشاني ديد و فقير شد . . . چه كساني ؟ . . .

بي آنكه قصد پژوهشي داشته باشم ، تعاريف مصطلحات اين عرفان مدني را در فهم مدينه شناسي نوشته ام . به بضاعت محدود ، اين معاني را از همان عالم نبوي يافتم كه مرا به سوي همان عالم مي كشاند ، از حضور در سرزميني كه شادترين لحظات زندگي من بود . مانند نظامي نبودم كه به آسمان روم ، كوچه نشيني بودم كه آسمان را زير پاي او ديدم . چون مولانا ، ز بالا و ز دريا و ز آنجا و ز اينجا نبودم كه بالا روم ، بي جا روم ، پايين بودم و خاكي ، بالا را فرش پاي او ديدم ، بي آنكه بر سرم سقف مقرنس خانقاهي باشد ، و يا در دستم مجلّدات فتوحات و مثنوي و اللمع و تذكره و طبقات و كشّاف اصطلاحات و مرصاد و مصباح و يا امر و نهيِ پير و ذكر و سلوكِ قطب و مرادي . . . تاريخ و ادبيات را از حال خود جدا كردم تا خود را بي هيچ رابطه و واسطه اي به لطف او رسانم .

خاصاني خواستند تا بيان آن خروج از تاريخ و لحظات حضور را از متن مجلّدات چهارگانه مدينه شناسي استخراج نمايم تا بتوان يك جا به مفاهيم و معاني عرفاني نهفته در صفحات اين كتاب ره يافت . به اكراه جمع آوري كردم . يافتم كه بي آنكه خود آگاه باشم در طول


122


سال هاي متمادي پژوهش در خارج از يك دايره عرفاني چرخيده ام كه با ديد وحي : كانون آن رسول كريم ( صلّي الله عليه وآله ) و دايره محيط ناپيداي آن جمال و جلال الهي است كه همره مقرّبان درگاه پاكش {  يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ } . عرفاني كه در قلم عارفانِ سلف به مميز آن اشارتي نشده و از آشفتگي در يافتن ها ، كانون اصلي را گم كرده اند . در اين مقال نام اين فرازهاي عرفاني نبوي را مدني خواندم تا حد آن در آشفته بازار مدعيانِ : عرفان ايراني ، عرفان عربي ، عرفان تركي ، عرفان غربي و انساني و يا هندي مشخص شود . نسبت مدني را به عنوان تنها شاخص و مميز عرفان اسلامي از ديگر عرفان هاي رايج در جهان قديم و جديد برگزيدم . تا به دل گويم اگر لحظه اي صداي موسيقي غيب را از مدينه او بشنوي ، گام در مُلك بقا و وادي پهناور عرفان نبي نهاده اي . عرفاني گرچه بااين ويژگي فيض خاص ، ولي توانا و با سينه اي فراخ براي جذب فيض عام و جاي دادن همه افكار ، تعاليم و تجارب عرفاني نهفته در انديشه هاي عالمان و مكتبها و مذاهب جهان ، از چينيان و هنديان و آرياييان تا ساميان و آمريكاييان ، از وداييان و هندوان و بوداييان تا زردشتيان و يهوديان و مسيحيان . . . از افكار فيلسوفان يونان و ايران و عرب تا دانشمندان علوم تجربي و شاعران و داستان نويسان و نوپردازان هنر و ادب . . .

بر عنوان اين كلام ، نام « مكتب » را برگزيدم و آن را بر آستانه عرفان مدينه نهادم تا به دل گويم كه هر سوي مدينه دروازه هاست كه هر يك به كتابخانه اي عظيم منتهي مي گردد ، عرفان مدينه يكي از آن دروازه هاست . و تمام كتابخانه هاي مدينة النبي ( صلّي الله عليه وآله ) چونان منظومه اي به گِرد حبّ حبيب و بلاغ مبين مي گردند تا كاملان مدني از آن جايگاه هم سير خود را به عالَم لا يَتَناهاي « لا اِلهَ اِلاّالله » آغاز كنند و هم در نهايت آن سير ، به بدايت محمد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، { اِلَيكُمْ جَمِيعاً } ، اين وادي حبّ نبي رسند . در اين معرفت مدني رسيدن به فهم و ايمان آوردن به محمد رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) را بس صعب تر از فهم و اشراق و قبول « لا اله الا الله » يافتم :

اگر چنين نبود پس چرا {  مَنْ يُطِعْ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللهَ } گفت ؟ و خود را كسي خواند كه {  أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَي . . . } و خطابش كرد : {  شَاهِداً عَلَيْكُمْ . . . } ؟ ! . . .

چون به دل انديشيدم ، در اين راز به حيراني افتادم كه همه عارفان تاريخ ما ، از


123


عرفان گفته اند تا ما را به سوي حق خوانند ولي خدا از محمد ( صلّي الله عليه وآله ) گفته است تا به معرفت {  اَرْسَلْناكَ بِالْحَق . . . } ره يابيم . . . راهي نماند جز آنكه سينه را از اقوال و احوال عارفان و محفوظات و مكتوبات اقطاب و پيران و اوتاد تهي سازم ، راهيِ قول او ، حال او ، راه او شوم كه خود شاهد حقانيت حق است و حق شاهد صدق او . بلاغ مبيني كه همه ذكرها به ذكر او ختم مي شود ، همه خرقه ها بنام او پوشانده مي شوند ، نهايت همه مقامات ، مقام محمود و محبت اوست . همه رياضتها و اوراد خلوتها ، به نام او حال مي شود و هر جا خدا آيد ، خدا خوانند ، خدا گويند ، نبي آيد ، نبي خوانند ، نبي گويند .

هيچ مصطلح عرفان شرق و غرب اسلامي نيافتم كه از زواياي بس روشن كلام او استخراج و استنباط نشده باشد . هيچ تعريفي را نخواندم كه از معاني وحي ، خوانا نگشته . هيچ عارفي را نيافتم كه خود را در بارگاه سيدنا محمد ( صلّي الله عليه وآله ) خوار نديده باشد . همه را خاشعان رهش ديدم و آثارشان ، الفباي وحي اش و فصاحت كلامشان ، مداحي جمالش . سعدي و حافظ و غزالي و مولوي و سنايي و سهروردي و حلاّج و بغدادي و تستري و بسطامي و ابن عربي را . . . اهل صفه اي ديدم كه به زبان حال اين گفته عبدالرحمن جامي را بر درِ خانه مدني او . . . سوزان و گريان ! . . . مي گويند :

يا شَفِيعَ الْمُذْنِبِين بار گناه آورده ام * * * بر درت اين بار ، با پشت دو تا آورده ام

آن نمي گويم كه بودم سالها در راه تو * * * هستم آن گمره كه اكنون رو به راه آورده ام

عجز و بي خويشي و درويشي و دلريشي و درد * * * اين همه بر دعوي عشقت گواه آورده ام . . .

يا رسول الله به سوي خود مرا راهي نماي * * * تا ز فرق سر قدم سازم ز ديده پاكنم

آرزوي جنت المأوي برون كردم ز دل * * * جنتم اين بس كه بر خاك درت مأوا كنم

در مدينه او ، همه عارفان ايراني و بغدادي و بصري و مصري و مغربي و هندي و تركي را ، مبتديان و عاجزان سرگشته اشراق و درك معرفت وحي و كلام او ديدم . همه را معترفان به تشنگي نَمي از درياي احسان او يافتم . نظامي وار مي گريستند و مي سرودند :

من آن تشنه لب غمناك اويم * * * كه او آب من و من خاك اويم

به خدمت كرده ام بسيار تقصير * * * چه تدبير اي نبي الله چه تدبير


124


گاه صداي مولانا را از مجالس سبعه او مي شنيدم كه خاشعانه مي گفت : « . . . يا رسول الله ! اي مشگل گشاي اهل آسمان و زمين ، اي رحمةٌ للعالمين ، مشكل ما را حل فرما . . . اي مصلح هر فساد ، كليد هر مراد ، پناه مطيع و عاصي ، . . . خير اولين و آخرين ، فخر بني آدم : سرور و مهتر و بهتر عالم و آدم ، درياي بي پايان قياس ، معدن علموكرم ، سيدكائنات ، سلطان موجودات ، ترجمان بارگاه قدم . . . » است ؛ زيرا :

گريه او خنده او نطق او * * * فهم او و خلق او و خُلق او

عقل او و وهم او و حس او * * * نيست ازوي هست آن جمله ز هو . . .

شيخِ اكبر ، ابن عربي بزرگ عارف عالَم عرب ، معترف است كه پيامبر در يك رؤياي صادق ، از او خواست تا كتاب فصوص الحِكم را بنگارد و او از جان و دل امر نبي را پذيرفته ، آنچه فرمود نوشته است . و الفتوحات المكيه را با تضرّع و خضوع به نبي در بارگاه حرم مكي نگاشت ؛ دو كتابي كه در همه قرون سير انديشه عارفان ، مؤثرترين و عالي ترين مرجع جهانيان درباره تصوف و عرفان اسلامي است .

در چنين يافتن هايي ، يافتم : آن كس كه در پي نشانه هاي پاي حبيب است ، از تاريخ و كلام تاريخ نشينان رها شده است ، چون جاي پاي حبيب را ديد ، عرفان در وي مي جوشد . شور حالش بسان كودكي است كه مي خواهد با دستان كوچك خود مادر خود را پيدا كند . گريه اش براي يافتن مادر عاطفه اي پاك و به راستي ساده و راست است . نيازش به مادر ، با وجودش عجين است ، بي هيچ گمان و فكر و واژه اي ، به دنبال امتداد وجود خود است . چنين عارفي به پاكي دل كودكان ، در پي مصطلحات وقالب بندي مفردات و مضامين عرفاني نيست . در آن وادي هاي حب ، نه ابن عربي و بلخي و بسطامي و جنيد بغدادي جايي دارند و نه اوراق فتوحات و ديوان ها و مثنوي و حديقه . . . هر چه مي بيند ، جمال اوست . هر چه مي شنود و مي خواند ، كلام اوست . هر چه مي جويد وليكم الله و رَسُولُه است . هرچه مي فهمد خطاب : {  إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِ يُحْبِبْكُمْ اللهُ } است ، بي هيچ لفظي و كلامي در برابر صادق الوعد ، مات و حيران مي لرزد و بي اختيار در يك آهِ سبحان الله همه معاني نهفته در دفترهاي علم ، عرفان را مي بيند . چه وحدت


125


پرشكوهي در يك لحظه آه . . . آنجا يافتم كه چگونه شيفتگان وجودش ، بي آنكه دفتر و مداد و مدرسه علوم متصوفان را بخوانند ، هر لحظه اي هزار دفتر علم عرفان شدند . بي آنكه عبارت هاي نهفته در واژه ها را بدانند ، معاني را مي ديدند . بي آنكه مشك دهان را از عرفان پر سازند ، سينه را با عرفان مدينه مي سوزاندند . . . در مدينه معرفت او مكاتب عرفاني و كلام عارفان و مجالس عالمان و بقاء سالكان پوچ است ، جمله خاموش ، چو او گويا رسد . . . جمله ساجد ، چو او سواره رسد ، او جوامع الكلم و مصدر و منبع علوم باطن و معارف عارفان است و به گفته ابن عربي : همه انبيا و اوليا ورثه او هستند .

پس آنچه در سير مدينه ، مصطلحاتي يافتم ، جز يگانگي نبوت عام و خاص در وجود او نديدم كه كلامش در « كَلِمَةُ الله هِيَ الْعُلْيا » ، اعلي شود . جز او را نيافتم كه مظهر اسم اعظم و شاهد {  هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ . . . } باشد و در هر كلام و كلماتي كه {  وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ . . . } را شنيدم و {  وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً } را خواندم جز نور محمدي ، آن انسان كامل را نديدم كه سينه اش مصداق اكمال و اتمام « و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا » . . . نشنيدم و نخواندم تا از عرفان مدينه بر مدينه شناسانِ عارف جهان ، ارمغاني آورم .

در اين تعريف ها نخواسته ام سدّي از واژه ها ميان خود و او استوار سازم ، خواسته ام بر سكويي بايستم تا در مقام تنزيل الكتاب « فرّ مدينه » را بنگرم . از تركيب موزون تعريفها ، آهنگِ « طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا مِنْ ثَنِيّاتِ الْوداع » مدينه را بنوازم تا اشك شوق ديدار را در نواي آن تقديم دارم : « اَيُّها الْمَبْعُوثُ فِينا ، جِئْتَ بِالأَمْرِ الْمُطاع » از مزه هاي نهفته در هر معني ، شراب پاك مدينه را سازم تا مست بوي و رنگ و طعم آن شوم . همه اين تعريف ها ، يك بيان از هزار سيرت حبّ نبي است : يا نبي ، يا مصطفي ! يا حبيب الله !

خواهم از سوداي پابوست نهم سر درجهان * * * يا به پايت سرنهم يا سر درين سودا كنم

مُردم از شوق تو معذورم اگر هرلحظه اي * * * جامي آسا نامه شوق دگر انشا كنم

آ  :

آب حيات : چشمه محبّت الهي است كه در مدينه پيدا شد .

ا  :

اتحاد : ديدن يكي بودن جمله ها و


126


حرف هاي انبيا در اراده الهي . و ديدن اراده الهي در يكي بودن اراده همه انبيا .

انس : جز مشاهده جمال الهي در جمال نبي نيست .

امانت : سنت نبي در تكاليف الهي اوست .

اخلاص : از غير حق مبرّا شدن تا دل پاك نبي بستن است .

اتصال : فاني شدن بنده در محبت نبي تا فاني شود در محبت محبوب .

احسان : چون نبي ، بدي ها را با نيك پاسخ دهي .

اختيار : انتخاب خواست الهي از طريق نبي است .

ادب : حفظ نفس است در برابر رسول تا قادر شود روح خود را در خدمت خدا در آورد .

ارادت : آن است كه در برابر نبي حق اراده نباشد تا در برابر حق از تماميت خود رها شود .

اشتياق : شوق تقاضا و طلب از نبي است تا هم حال با رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) از خدا بخواهد : « اَسْأَلُكَ الشَّوقَ اِلي لِقائِكَ وَلَذَّة النَّظَر اِلي وَجْهِكَ الْكَرِيم » .

اعتكاف : احساس مقيم مسجد نبي بودن در هر مكاني است .

الهام : نوري است كه بواسطاه نبي از جانب خدا در قلب بتابد .

امام : رسول خدا و روش و قرآن خداي اوست .

امانت : عشق الهي در محبت به رسول اوست .

اوليا : صحابه او و همسان صحابه او بودن است .

ايمان : تصديق توأمان وحدانيت و رسالت محمدي است ، توأمان به دل و به فكر و به زبان و به عمل ، كه يك وجه بيش نيست و آن ايمان معصوم است .

ب  :

باده : شراب نبوت مدينه نبي است كه هر كه نوشد در وحدانيت الهي غرق گردد .

برادر : برادري مؤمنان در عمل به سنت نبي است .

بصيرت : قوه قلبي است كه به نور نبوت روشن باشد .

بقا : با حق و نبي حضور جاويد يافتن است و رغبت به حق با حضور نبي است .

بدعت : طرح كردن خود است برابر نبي .

بحبل الله : در كنار چنگ زدن نبي به


127


ريسمان حق چنگ زدن است .

پ  :

پاك : در همرهي با نبي است . در شريعت وضو و غسل بر دوام گيرند و در طريق نيت را دائماً تطهير كنند .

پير : رسول خداست كه هيچ سالكي بي عشق به او و بي ياري او به منزلگاه حق نرسد .

ت  :

تجلي : در ظاهر شدن معاني اسماءالله قرآني بر دل سالك است .

تحيّر : آن است كه چون خدا را بجويي ، رسول را بيابي ، و چون رسول را بجويي ، خدا را بيابي ، و چون هر دو را بجويي خود را نيابي .

تسبيح : به روش رسول ، جلال خدا را به پاكي ياد كردن است هنگام تعزيت دل .

تسليم : انقياد است به دعوت پيامبر اسلام و قضاي و قدر الهي .

تفرقه : صفت خلقِ بدون رسول و خداست .

تقوي : پرهيز بنده است از ما سوي الله تا جز راه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را نجويد .

تكبر : در برابر رسول ، خود را ديدن ، و در برابر حق ، هستي را بها دادن است .

تواضع : وضع نفس به انقياد اوامر و نواهي نبوي تا به وضع . نفس با حق به مقام عبوديت رسد .

توبه : بيداري روح است در بازگشت از مخالفت رسول حق به موافقت حقِ رسول .

توحيد : محو آثار بشري است در يكي بودن انبيا در نبي فاني شود و در يكي دانستن همه چيز در حق بقا يابد .

توكل : اعتماد به آنچه حق است نزد نبي .

ث  :

ثبات : صبر نبي را اسوه خود يافتن تا توبه و توكل را استوار داشتن .

ثنا : خاص كسي است كه در ثناي رسول ، خود را مي بيند و نه رسول را ، و در ثناي حق ، خلق را مي نگرد و نه حق را .

ج  :

جذبه : عنايت الهي است كه بنده را به خود و رسول خود نزديك گرداند . پس از اعلام رسالت محمد ، جذبه حقيقت مصطفوي ( مجذوب اول ) است كه ممكن است فردي را شايسته مجذوب الهي گرداند :

ور نه خاكي از كجا عشق از كجا * * * گر نبودي جذبه هاي جان تو



128


اهميت اكتساب چنين جذبه اي است كه مولانا فرمود :

ذره اي جذب عنايت برتر است * * * از هزاران كوشش طاعت پرست

جمال : جمال حق : از زمره صفاتي است كه به لطف و رحمت اختصاص دارد و جمال نبي از لطف حق است كه او را رحمة للعالمين خواند تا در نبوت او رحمت واسعه الهي را بيابيم .

جمع : رفع مباينت بين رسول و خداست .

ح  :

حال : يك لحظه عشق به نبي است براي حصول مقام معرفت حق ، ارادت به نبي است از توجه به خداكه به محض موهبت بر دل سالك وارد شود .

حضور : حاضر بودن دل در « مقام نبوت » است تا از خود محو شود و در « وحدت حق » حضور يابد .

حقيقت : مشاهده حق با سلب خود در مدينه اوست .

حكمت : فهم درست وحي است .

حيا : شرم از حق و رسول حق است .

حيرت : از فرط معرفت و غلبه شهود جمال الهي برمي خيزد .

خ  :

خلوت : محادثه و انس با نبي است تا در مجالست با حق به ذكر حق مهيا شود .

خلوتي : كسي است كه با تن با امروز مدينه ها باشد و به دل با مدينه نبي .

خاموشي : چون شرط آگاهي بر شهود است : من عرف الله كل لسانه ، از جذبه هاي رحمت الهي است .

خانقاه : صفّه فقرا در برابر خانه رسول است كه هر عارفي در همه جاها و همه عصرها خود را در آن مكان و نياز مي يابد .

خرقه : سند ارشادي است از فيض وجود ذي جود رحمت عالميان .

خوف : شرم است از نزديكي به كارهايي كه در قرآن معاصي و مناهي ناميده شده است .

د  :

دعا : به سنت رسول ، اظهار خشوع و خضوع به درگاه حق است .

ذ  :

ذكر : احضار معاني الفاظي است كه پيامبران را تعليم داد ، تا دائماً آن را در ستايش حق ، از ذهن بگذرانيم تا در قلب قرار گيرد . مشهورترين اذكار در عرفان :


129


« الله » ، « لا اله اِلاّ الله » ، « لا اله الا الله ملك و الحق و المبين سيدنا محمد رسول الله صادق الوعد الأمين » ،

ذوق : چشيدن شراب مدينه اوست .

ر  :

رجا : بدايت آن اميد به محبت رسول است در احساس حضور با او ، و نهايت آن اميد به لطف حق است كه رجاي في الله مي باشد

رضا : خروج از رضاي نفس كه دائماً با شك و هراس همراه است و در آمدن به رضاي حق است تا عارف به يقين ، آرامش دل را حاصل كند . بدايت اين حال ، استغراق در نبوت است و نهايت آن مقام ، ثمره استغراق در خداي محبوب است .

ريا : خود بيني در برابر نبي است كه منجر به ترك اخلاص و از حق محجوب گشتن است .

رياضت : خلاف نفس كردن است تا عارف در اطاعت خدا و رسول خدا قرار گيرد .

ز  :

زهد : مقام رعايت حد شرع است .

زوال : در وحي نبي نيست شدن است .

س  :

سالك : انساني است كه پس از حصول ايمان ، به روش قرآن و سنت ، با نيروي حال مقامات معنوي را طي مي كند . مسافري است كه از خود به جانب حق گام برمي دارد تا پس از رسيدن به مدينة النبي طالب تقرب به پيشگاه الهي شود .

سالوس : كسي است كه مي خواهد با دروغ وانمود كند اهل مدينة النبي است .

سكر : حالتي است طربناك و پرنشاط كه پس از طي مقامات و سير و سياحت ، هنگام رسيدن به مدينه او حاصل مي شود .

سكينه : اطمينان و آرامشي است كه خداوند بر دل دوستان نبي مي نهد .

سماع : استماع كلام الهي با صداي نبي است كه موجب وجد و حيرت عظيم است .

سنت : زندگي محمد است .

سفر : سير در نبوت است عَنِ الله

ش  :

شريعت : سخن و فعل و حال نبي است كه سالكان راه مدينه او بدان مكرمند .

شكر : علم به وجود نعمت نبوت


130


نبي است تا امكان ثناي منعم ميسر شود .

شوق : هيجان دل است كه خداي تعالي در دل عرفا افروزد تا غير از مدينة العلم را نبينند .

شهود : رؤيت حق بود در مدينه علم نبي

شهيد : آن كس است كه حق بر دل او غالب بود تا حق را در رسول حق رويت كند .

شهادت : با گواهي به وحدانيت آغاز مي شود تا به گواهي رسالت نبي منتهي شود .

ص  :

صافي : آنكس است كه در قلبش محبت هيچ محبوبي جز خدا و رسول او نباشد .

صبر : منازعت با روح است بالله و للرسول و نشانه آن خودداري از جزع است نسبت به بلاهاي زندگي .

صدق : يكي بودن ظاهر و باطن در نزديك شدن به نبي است .

صوفي : آنكس كه بخواهد چون نبي زندگي كند تا آيات وحي بر او كشف شود .

ط  :

طالب : آن كس است كه عرفان را به جستجو در معرفت مدينه آغاز كند .

طريقت : سير سالكان است در قلب نبي .

طلب : شب و روز با ياد خداي نبي و خدا بودن آخرين مرحله اي است از مراحل عرفان مدينه .

ظ  :

ظهور : تجلي حق است در نامهايي كه وحي ، آن را بر محمد آشكار ساخت .

ع  :

عابد : آن كس كه عارف و عاشق حقيقي به خدا و رسول او است .

عارف : آن كس كه مكاشفه اي از توحيد و نبوت بر حال او ظاهر شده باشد .

عشق : نتيجه ادراك و معرفت به : « اِنَّ اللهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الْجَمال » است . حاصل چنين علمي ، سير و سلوك با ياد معشوق و تلاش به شوق ديدار است . غرق در اين جذبه ديدار است كه روح را لطيف ، قلب را پاك و وجود آدمي را از كثرت تمايلات و آرزوها دور و به يك مقصود توجه مي دهد ، پس در حد ذات خود بي رنگ است .

عقل : اگر صادق است مظهر علم نبوي و نبي مظهر قدرت ايمان آدمي


131


است . و اگر مصلحت است مظهر قدرت خود خواستن آدمي است .

علم : دانستن آخرين دستاوردهاي بشري براي شناخت قوانين طبيعت ، معارف ماوراي طبيعت ، و رابطه انسان با آن دو به منظور عارف شدن بر معاني كلام خدا در قرآن و سخن نبوي است .

عنايت : توجه خدا به سالكي است كه در كلام نبي او سير مي كند .

غ  :

غم : شوق نافرجام از حضور در پيشگاه خدا و رسول او است .

غيب : آنچه كه در چشم ظاهر ما از سخن نبي نگنجد .

ف  :

فتح : بسط دل است بي آنكه خود مسبب آن باشيم . در قرآن سه جلوه دارد : فتح قريب كه فرمود : {  نَصْرٌ مِنَ اللهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ . . . } . فتح مبين كه فرمود : {  إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً } . و فتح مطلق كه فرمود : {  إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللهِ وَالْفَتْحُ } .

فقر : نيازمندي به فهم سنت رسول و توجه پاك به عنايت حق است . و چون در اين نيازمندي استغناي از خلق نهفته است ، فخر است ؛ زيرا نتيجه آن عزت است . بنياد اين عرت عرفاني بر دو كلام رسول خدا استوار است : يكي « اَلْفَقْرُ فَخْري » و ديگري : « اَلْفَقْرُ كَنْزٌ » ، از اين روي در عرفان مدني فقير صادق كسي است كه مستغني باشد از غير حق و نيازمند باشد به حق .

فنا : سقوط اوصاف مذمومه است و بقا را در اوصاف نبي ديدن .

فيض : مبدأ آن جود و كرم خداوند فياض است كه محمد را به پيامبري برانگيخت تا به متمسكان ساحت سنت او ، فيضان رحمت الهي به دلها رسد .

ق  :

قبض : حال دل از گدازش و قهر است و بسط حالت مسرّت از اشراق دل كه از نوازش و لطف حق عارض شود ، اساس اين معرفت در وحي به محمد مكتوب است كه : « والله يقبض و يبسط » .

قرب : نزديكي ما به نبي اكرم است به صورتي كه بهر جا و هر چه نظر كند چون او بجز خدا نبيند .

قطب : قطب عارفان اسلام جز نبي نيست .

قناعت : نگاه نكردن به مادياتي كه از دست رفته و حاصل نيست و بي نيازي و بسنده كردن بدان چه هست ، مخالف طمع .


132


ك  :

كبر : خود را از ديگري بزرگ دانستن است كه در كلام وحي موجب نقمت و مرتبتي از مراتب كفران نعمت است .

كبريا : عظمتي است كه جز خدا هيچ موجودي استحقاق آن را ندارد . به استناد كلام وحي : {  وَلَهُ الْكِبْرِيَاءُ فِي السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ } .

كشف : و مكاشفه نزد عارفان مدينه از حجاب بيرون آمدن است به لطف حق . و در تحرير فرو رفتن به كنه حق .

كفر : نداشتن معرفت و ايمان قلبي به وحدانيت الهي و نبوت محمدي است كه موجب خود پرستي و تفرقه و التفات به غير حق مي شود .

كمال : رسيدن به نهايت مقصود از رسالت محمد است .

ل  :

لطف : رحمت كلي حق تعالي است به بندگانش تا به طاعت او نزديك و از بدي ها دور سازد . و بدين لحاظ خداوند از زبان محمد ما را فرمود : « سَبَقَتْ رَحْمَتي عَلي غَضَبي » .

م  :

ماحي : آمرزش و رحمت خداوند بربندگان است واز آن روي يكي از اوصاف و نام هاي نبي شد كه خداوند خواست تا نفاق و كفر را به وجود او پاك كند .

محو : پاك شدن از رؤيت نفس است تا در حق نيست شود . كه پيامبر در وحي الهي شنيد : {  يَمْحُوا اللهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ } .

مراد : رسول الله است كه عارفان اسلام دست ارادت بدو دادند تا آنان را به سوي حق هدايت كند .

مريد : كسي است كه سالك محذوب رسول باشد .

مُقام : ايستادن در برابر حق است و مَقام جاي ايستادن در مدينه نبي است . شرط سالك را آن مي دانم كه دائماً از مُقام به مَقام رود و از مَقام به مُقام .

مقام صدق : همنشيني با نبي در برابر حق است

مولي : حقي است كه محمد آن را شناخت و رسولي است كه خدا بر او شهادت داد . . .

ن  :

نفس : اگر اماره باشد منبع مخالفت با وي است . و مخالفت با نفس ، متابعت رسول در وحي است ، اگر مطمئنه باشد : از صفات بد جدا افتاده و به اخلاق نيكو


133


سيرتِ نبي متخلق شده است .

و  :

واصل : كسي است كه همشهر پيامبر شد .

وحدت : وجود حق است و موحد كسي است كه مانند رسول نفس خود را در وحدت الهي فاني كند .

وحي : كلامي است كه نبي آن را از خدا شنيد .

ي  :

يقين : اصل ايمان به رسالت محمدي است :

آلمان ، كلن ، صبح جمعه ، 13 آبان 1379 برابر با 3 نوامبر سال 2000



| شناسه مطلب: 83225