* سفرنامه حاج لطفعلی خان اعلایی

179 میقات حج - سال نهم - شماره سی و پنجم - بهار 1380 خاطرات 180 سفرنامه حاج لطفعلی خان اعلایی به کوشش سیدعلی قاضی عسکر فصل بیست و سیّم ورود به مکه معظمه تقریباً نیم ساعت به غروب مانده ، وارد « مکه معظمه » شدیم ، از اتومبیل م


179


ميقات حج - سال نهم - شماره سي و پنجم - بهار 1380

خاطرات


180


سفرنامه حاج لطفعلي خان اعلايي

به كوشش سيدعلي قاضي عسكر

فصل بيست و سيّم

ورود به مكه معظمه

تقريباً نيم ساعت به غروب مانده ، وارد « مكه معظمه » شديم ، از اتومبيل محض اينكه « قدغن » بود كه به شهر داخل نشود ، پياده شده سوار يك چهارچرخه شديم ، با زحمت تمام عبور مي نموديم ، چونكه زيادي شترداران و مسافرين ، از حركت چرخ مانع بود ، راضي بوديم بر اينكه پياده شده راه برويم ، از آنجايي كه بلد نبوديم ، باز مجبور شده ، تن به قضا داديم ، تا اينكه مصادف شديم به يك نفر اهل « ايران » ، از ايشان سؤال نموديم منزل « عبدالرحمان جمّال » را ، ايشان اظهار داشته مرا ايشان به استقبال شما فرستاده است ، با چرخ به اين اميد ، به طرف منزل « عبدالرحمن جمّال » رهسپار شديم .

نظر به اينكه وقت حركت از « جدّه » [ بعضي ] از آقايان رفقا دير رسيدند ، فقط يك اتومبيل سواري كه چهار نفر سوار شده بوديم ، ميان شب وارد شديم ، « عبدالرحمان » آن شب را از ماپذيرايي فرمود ، و سه نفر از رفقاي بنده را در منزل گذاشته ، براي حفاظت نقود ( 1 ) خودشان ، به همراهي يك نفر مطوّف ، به طرف بيت روان شدند ، كه شايد شب از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پول و وجه نقد .


181


احرام در آيند ، پس از چند دقيقه مراجعت نمودند ، بنده سؤال نمودم طواف كرديد اظهار داشتند : چون كه از طرف « ابن سعود » اشخاصي كه به اعمال حج آشنا نيستند [ بايد ] به وسيله مطوف طواف نمايند ، قدغن شده است شب طواف نمايند ، [ لذا ] از طواف مانع شدند .

فصل بيست و چهارم

اعمال طواف و دخول به مكّه و صفا و مروه

پس شب را استراحت نموده ، صبح پس از اداي نماز و صرف چايي ، به همراهي مطوّف به طرف « مكّه » روان شديم ، غسل نموده به طرف « بيت خدا » رهسپار شديم ، اعمال طواف را به عمل آورده ، كه ان شاءالله مقبول درگاه « حضرت احديت » خواهد شد ، به طرف « صفا » و « مروه » روان شديم .

سعي « صفا » و « مروه » كه هفت بار رفتن و آمدن است [ و ] واقعاً يك ورزش و سرمشق بدني محسوب است [ را ] ، به عمل آورده مراجعت نموديم ، اگر چه واقعاً براي بنده خيلي زياد است كه در واجبات قانون مقدس اسلام اظهار عقيده نمايم ، ولي نظر به اينكه به عقيده بنده ، در دنيا انسان بخواهد با كمال بي طرفي نظر نمايد ، به قوانين مقدس اسلام كه از ناحيه مقدس الهي جعل شده ، محض رفاه حال بشر و از وضع قانون اين است كه انسان به وظيفه دنيوي و اخروي خود باشد ، اگر انسان بخواهد محسّنات قانون مقدس اسلام را بنويسد ، عمر « نوح » لازم است ، و اشخاصي هم مي خواهد كه در واقع انسان كامل باشند ، نه اينكه مثل بنده اشخاص به عقل خودش چيزي اظهار نمايد ، شايد همان قانون در روي همان اصل شده باشد ، شايد برخلاف آنها باشد ، آن وقت يك مسؤوليت منكر براي خود در پيشگاه « حضرت احديت » فراهم نمايد ، نظر به اينكه بنده كاملا به فلسفه قانون آشنا نيستم ، و عالم هم به قوانين ديانتي نيستم ، آنچه به عقيده خودم يعني به طوري كه خودم احساس نمودم ، آن را عرض مي نمايم .


182


فصل بيست و پنجم

جهت وجوب مكه و نتايج آن

( 1 ) حج براي اشخاص متمول و باثروت ، با شرايطي [ كه ] دارد واجب است ، وقتي كه يك نفر مستطيع شد ، البته يك شخصِ باثروت است و غالباً اين اشخاص از اشخاص فكور خواهد شد ، كه در نتيجه يك مسافرت و زحمت سفر و مشقت راه ، متنبّه خواهد شد ، كه انسان براي چه خلق شده ، وعالَم هم نه اين « قزوين » و « طهران » است كه ما مي بينيم ، بلكه كليه « ايران » يك قطعه كوچك از قطعات عالَم محسوب مي شود و « بحر خزر » يك درياي كوچك است در جنب اقيانوس بزرگ ، و ضمناً همان شخص با تهيه وجه زيادي عازم خواهد شد ، كه اين وجه واقعاً براي شخص مستطيع از آن وجه ها محسوب مي شود ، گوئيا در زيرزمين ، جزو خزاين زير زمين محسوب نمي شود ، تمامي اين وجه را به امر « خدا » صرف مي نمايد ، كه يك كمك بزرگ براي اقتصاد محسوب است .

( 2 ) اين طور اشخاص غالباً از اشخاصي محسوب مي شوند كه نسبت به سايرين ، كه در آن نقطه با ايشان زندگي مي نمايند ، از حيث تمول به سايرين برتري دارد ، و شايد بعضي هم پيدا شود ، تعدي را به زيردستان خود روا دارند ، در صورتي كه زيردستان آن شخص نسبت به او قادر نيستند ، دفع ظلم ايشان را بنمايد ، البته هر مسافر در راه هاي دوردست ، مخصوصاً در خارجه ، كارهايي پيش آيد كه در بعض اوقات براي دفع آن ، از عهده شخص مسافر و لو اينكه صاحب قدرت مافوق هم باشد ، غير مقدور است و قطعاً هم هر كس مبتلا شد ، نمي تواند متحمل به تعدّي ديگري باشد ، يك اندازه آن ظلم كوچك را ، كه از خودش احساس مي نمايد ، علاوه بر اين كه خودش را مسؤول درگاه الهي مي داند در نزد وجدان شرمنده خواهد شد .

( 3 ) وقتي كه شخص مستطيع وارد به « ميعادگاه خداوند » عالم شد ، البته در يك موقع معين خواهد شد ، اين شخص به تنهايي براي اداي حج عازم مي شود ، بلكه اقلا صد هزار نفر ، از اكناف عالم براي اداي حج خواهند آمد ، ممكن است اشخاصي پيدا شود ، كه به امورات مسلمانان رسيدگي نموده ، و حلّ قضاياي مشكله را بنمايد ، و شايد فلسفه حقيقي


183


حج ، كه در يك روز معين واجب شده است ، همين باشد كه روحانيون و عقلاء اسلامي در اطراف عالم در يك روز معين ، در ميعادگاه ايزدي جمع شده ، براي تبادل افكار با هم ديگر ، تشريك مساعي نمايند ، و از نفاق كه امروز ما مسلمانان را ، با كمال بي شرمي در نزد ملل زبون و خوار نموده است جلوگيري نمايد .

ولي افسوس و هزار افسوس : كو اشخاصي كه با جان فشاني قانون اسلام را مجري مي داشتند ؟ و كجايند اشخاصي كه براي جاري نمودن « لااله الاالله » از هيچ گونه جان بازي مضايقه نمي نمودند ؟ و چرا روحانيون عالي مقام ، در اين گونه مقام ها كه عموم مسلمانان جمع مي شوند [ آنان را ] بهوظايفشان آشنانمي نمايند ؟ چون گوسفندبي شبان در جلو هزاران گرگ بلا دچار ، و بلكه اشخاصي هم پيدا شود در لباس ميش ، خودش از گرگ بدتر است .

( 4 ) بيست و چهار چيزي كه براي شخص محرم حرام است ، حقيقتاً يك تزكيه نفس است ، كه انسان را ملتفت مي نمايد كه بايد چه طور زندگاني نموده ، از چه بايد اعراض نموده ، و كدام يك را استقبال بايد كرد ؟

( 5 ) در عين طواف ، انسان اگر دقيق باشد ، مي داند كه آن امري كه انسان را از بلاد دوردست به اين جا كشانيد ، يك روز هم به جايي كه آخرين وعده گاه « خداوند » است حاضر خواهد شد .

( 6 ) سعي « صفا و مروه » ، نظر به اينكه به طوري كه اشاره شد ، شخص مستطيع عموماً از اشراف و از ثروتمندان اسلام محسوب مي شوند ، و اگر از اشخاص كارگر پيدا شود نادر است ، و واجب است كه سعي « صفا و مروه » را بنمايند ، كه يك سرمشق ورزش بدني است ، اقدام نمايد كه در اثر اين ورزش و مشقت راه ، تغيير حالي پيدا شود ، در خاتمه از آقايان عظام محترمين و دانشمندان گرام و نكته سنجان كلام ، مستدعي هستم كه اگر ايراد و اشتباهي ملاحظه نمودند ، تصحيح نمايند .

فصل بيست و ششم

توقف در مكّه معظّمه و قبرستان ابوطالب ( عليه السلام )

در اطراف قبرستان حضرت « ابوطالب » ، عمّ بزرگوار « حضرت رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) » ، كه


184


در شهر « مكّه معظّمه » است ، عموم مسلمانان مسبوق [ اند ] كه اجداد و اقوامِ « حضرتِ ختمي مرتبت ( صلّي الله عليه وآله ) » در آن قبرستان مدفون ، و از چندين قرن قبل ، حجاجي كه به زيارت « بيت الله » مشرف مي شوند ، به آن قبرستان براي زيارت بقاع متبركه مشرف مي شدند ، و به دعاي خير ياد ، و بعضي زيارت نامه مخصوص داشته ، مي خواندند .

وقتي بنده با رفقا به طرف آن قبرستان رهسپار شديم ، كه هم زيارت اهل قبور را كرده باشيم ، و هم [ ببينيم ] اقدامي كه شنيده ايم « سلطان نجد » براي انهدام بقاع متبرّكه نموده است صحت دارد ، يا اينكه شاخ و برگ مي گذارند ؟ موقعي كه مشرف شديم ، يك نفر عسكر در قبرستان مأمور بوده از طرف « دولت نجد » براي حراست همان قبرستان ، وقتي كه حجاج به زيارت اهل قبور مي آمدند ، صريحاً مي گفت : در اول قبرستان بمانيد ، از اين جا طلب مغفرت نماييد به عموم مسلمانان ، ولي به اصرار « حاجي حسن همداني » كه حمله دار ما بوده ، ما را اجازه داد به نزديك قبر « حضرت خديجه » برويم ، و خودش هم به همراهي ما آمد و مواظب هم بود ، مي گفت طلب مغفرت نماييد برگرديد و اطراف قبر « حضرت خديجه » را برداشته بودند ، با زمين مساوي بود و فقط يك سنگ روي قبر بود .

گرچه طرفداران مذهب و عقايد وهابي عقيده مندند ، كه نبايد در روي زمين بقعه باشد ، گوييا به عقايد خودشان مي گويند عبادت بايد منحصر به خداوند عالم باشد ، و مشرف شدن به زيارت « بقاع متبركه » را حرام و شرك به خداوند عالم مي دانند ، در صورتي كه عقايد طرفداران « مذهب اثناعشري » بر آن است ، كه قبول ديانت و تبعيت به دين اسلام ، محض امر و رضاي « حضرت احديّت » است و بر هر امر واجب و مستحبي كه ما اقدام مي نماييم ، فقط و فقط محض رضا و اطاعت امر « حضرت خداوندگار » است ، و از آن جمله زيارت قبر « حضرت حسين بن علي ( عليهما السلام ) » را مي نماييم ، محض اين است كه « حضرت سيدالشهدا ( عليه السلام ) » تمامي اولاد و اقوام و دارايي خود را براي ترويج دين مبين و براي لكه دار نمودن پرده ظلم « بني اميّه » ، كه مقام محترم خلافت و امامت را ظلماً تصرف ، و عموم مسلمانان عالم را در تحت لواي ظلم خود قرار داده بودند ، در اثر فداكاري همان حضرت خارج ، و به عموم عالم و عالميان گوش زد نمود كه جان فشاني من نه اينكه براي رسيدن به مقام خلافت بوده ، بلكه نظر اصليه آن حضرت چند چيز بوده :

1 ) زمامدار ديانت ، بايد شخصي باشد كه در ترويج دين با جان و اموال خود دفاع


185


بنمايد ، همان طوري كه خود حضرت با برادران و اقوام خويش ، براي جان نثاري در مقابل عَلَم ظلم استقامت نموده ، بالاخره با خون خود در عالم ، به خط برجسته اعلام نمود ، كه معني جان فشاني اين است ، و براي دفع ظلم ظالم ، بايد اين طور اقدام نمود .

2 ) به عالم بشريت فهماند كه نبايد يك جامعه و يا يك قوم ، زمام امور خود را به كسي واگذار نمايند ، كه قابليت و استعداد نداشته باشد ، مخصوصاً زمامداري امورات ديانت را به شخصي بايد واگذار نمود ، كه خودش عامل ديانت بوده باشد ، تا اينكه مردم از آن شخص تبعيت نموده ، به امورات دنيوي و اخروي خود عمل نمايد .

3 ) گوشزد نمود كه در دنيا براي پنج روزه رياست ، نبايد تبعيت ظالم را قبول نموده ، شرافت و ديانت خود را لكه دار كرد ، بلكه به زندگاني آني پشت پا بايد زد ، و زندگاني ابدي براي خود ، در اثر يك جان فشاني و فداكاري اتخاذ نموده ، در صورتي كه فلسفه شهادت آن حضرت ، غير از اين ها شايد باشد ، كه انسان به حقيقت آن قادر نيست ، در اين جا انصاف [ و ] وجداني لازم است .

بدون غرض و با نظر بي طرفي از اول حركت از « مدينه طيّبه » تا ورود به « كربلا » با شهادت تاريخ صحيح ، به وقايعي كه افتاده است نگريسته ، تا بدانيد كه مقصود اصليه آن حضرت ( عليه السلام ) چه بوده است ؟ و براي چه با انصار مخصوص ، و اهل بيت عصمت به طرف « عراق » رهسپار شد ؟

در صورتي كه براي آن حضرت امكان داشت ، از هر بلدي از بلاد اسلام استمداد نمايد ، در صورتي كه آن حضرت در آن ايام ، محبوب القلوب اغلب اهالي بلاد مسلمين بوده ، قطع نظر از اينكه استمداد از احدي نفرمود ، كساني كه عزم همراهي داشتند ، مانع شده قبول نمي كرد ، از ايام طفوليت پيش گويي از مرگ و قتل مي فرموده ، از بدو حركت از « مدينه » تا ورود به مقصد ، علني مي فرمود كه من به كشته شدن مي روم ، البته پر واضح است كه اگر حضرت چنين اقدامي مي كرد ، خود را به اين اندازه محبوب جميع عالم و مقرب درگاه « حضرت احديت » نمي نمود و در نزد عقلاي عالم ، اين طور معروف و برجسته نمي شد ، زهي خجالت و شرمندگي كه اين جزئي قدرداني را بدعت دانسته و از زيارت و عزاداري آن حضرت ( عليه السلام ) منع مي نمايند !

متأسفانه با كمال شرمندگي ، كه بايد شانه به زير ظلم ظالم ندهيم ، اسلامي كه در


186


نتيجه قائدين دين مبين ، علم « لا اِلهَ اِلاّ الله » را در هر نقطه از نقاط « اروپا » و « افريقا » و « آسيا » زده بودند ، و در اثر يك دلي و جوانمردي ، متوطّنين عالم را مطيع نموده بودند ، امروز در نتيجه اين طور اختلافات ، در تحت لواي ظلم و تعدي اجنبي ، تن به قضا داده ، گوييا آن را به پيشاني بي شرم خود نمي آوريم .

چه قدر جاي تأسف است كه در روي سياست خارجي بر سر همديگر بزنيم ، اسلامي كه عبوديت را براي هيچ كس روا ندانسته گردن نهيم ، آن وقت در سر اين قبيل چيزها ، تفرقه و نفاق براي مسلمين درست نماييم كه اجنبيان استفاده نمايند .

فصل بيست و هفتم

حركت به طرف مني

روز هشتم ذي حجة ، تقريباً يك ساعت به غروب مانده ، به طرف « مني » ، به وسيله شتر حركت نموديم ، البته جمعيت و ازدحام ، لازم به عرض نيست . تقريباً يك ساعت از شب رفته وارد « مني » شديم ، شب را توقف كرده [ صبح ] به طرف « عرفات » حركت نموده ، وقتي كه وارد « عرفات » شديم ، هوا به اندازه اي گرم بود كه قابل تحمل نبود ، نظر به اينكه در خيمه ما آب وفور بود ، علت آن هم اين بوده كه [ در كاروان ] « حاجي حسن حمله دار » فقط شانزده نفر از آقايان اهالي « ابهر » بوده مقاطعه نموده بود كه در « مني » و « مشعر » و « عرفات » ، آب ما را بدهد ، ديگر كار و حاجتي نداشت ، و يخ هم همه جا همراه داشتيم ، كه واقعاً زيادي آب از زحمت گرما ما را خلاص نموده بود .

در وقت سياحت « عرفات » ( 1 ) ، يك عده از قراري كه مي گفتند از « مذاهب وهابيه » بودند ، از اول روز تا نزديكي غروب در دامنه كوه ، در جلو آفتاب هلهله مي كردند ، در صورتي كه ما نمي توانيم از خيمه بيرون بياييم .

پس از غروب آفتاب به طرف « مشعر » حركت نموده ، چندي از شب گذشته وارد « عرفات » شده ، با زحمت تمام جا گرفتيم ، قدري استراحت كرديم ، سنگ جمره جمع نموده ، پس از اداي نماز صبح حركت نموديم ، از قراري كه معلوم شد آن شب يك نفر از اهالي « تبريز » آنجا گم شد ، وقتي كه وارد « مني » شديم ، به يك نحوي خود را به چادرها كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در متن به اشتباه « مشعر » نوشته شده است .


187


قبلا تهيه كرده بودند رسانيده ، گوسفند گرفتيم ذبح نموديم ، و اعمال ديگر را هم به جا آورده ، با دلي پر از شادي و فرح ، آسوده نشسته شب را توقف نموديم .

روز يازدهم به طرف « مكه » حركت نموديم براي « طواف » ، وقتي كه به « مكه » رسيديم ، به آن منزل كه داشتيم وارد شديم ، صاحب منزل با كمال شادي و فرح ما را استقبال نمود ، و اظهار خوشحالي و فرح كرده كه الحمدلله سلامت برگشته ايد ، چايي براي ما حاضر نموده ، صرف كرديم ، رفته اعمال « طواف » را و « سعي » صفا و « مروه » را به جا آورده ، تا شب به « منا » مراجعت نموديم .

اما راجع به حفظ الصّحه « منا » چه عرض كنم كه چه قدر محل خطر است ! با آن قرباني هاي زياد كه مي شود ، واقعاً نصفش را مدفون مي نمايند ، بوي عفونت آنها و كثافات ديگر ، كه روح انسان را خسته مي نمايد ، كه حقيقتاً براي « دولت حجاز » ، لازم است بلكه واجب فوري است ، كه هر چه زودتر در « مني » مهمانخانه ها و غسال خانه ها و مسلخ خانه ها ، مطابق حفظ الصّحه « مني » نمايند كه از تلفات و امراض مسريه جلوگيري شود ، گرچه در « مني » آنچه به درد ايرانيان مي خورد ، آب هندوانه بوده و كمي هم يخ پيدا مي شود ، لذا تا روز سيزدهم ( 1 ) در « منا » توقف نموديم [ سپس ] به طرف « مكه » حركت كرديم ، چند روز خيال داشتيم به وسيله اتومبيل به « مدينه طيّبه » برويم ، دلال و مطوّف امروز فردا نموده ، و گرمي هوا هم مانع از حركت به وسيله شتر بوده [ است ] .

فصل بيست و هشتم

حركت به طرف جدّه

تا اينكه در بيست و يكم ذي حجه ، نظر به اينكه در « جدّه » اتومبيل نيست ، شتر گرفته به طرف « جدّه » حركت كرديم ، آن شب را راه رفتيم ، صبح در نصف راه پياده شده ، در يك قهوه خانه كه حلبي به اطراف آن زده بودند پياده شده ، آفتاب تابش نموده ، آن قدر گرم شد ، با وجود اينكه خيلي هم يخ داشتيم ، نزديك بود هلاك شويم .

در اثر همين گرمي [ بعضي ] از همراهان كه شانزده نفر بوديم از اهل « ابهر » ، ناخوش سخت شدند ، از آن جمله جنابان آقاي « حاجي اكبر خان » و آقاي « حاج منصور نظام » پسر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ماندن در منا تا ظهر روز دوازدهم لازم است ، ليكن اگر كسي تا مغرب در منا باقي بماند ، شب سيزدهم را نيز بايدد در منا وقوف كند .


188


عموهاي محترم با آقاي « حاجي يوسف » كه از رفقاي ما بود ، با شدت تمام ناخوش شدند .

نزديك غروب حركت نموديم ، در صورتي كه آقايان پسران عموي سابق الذكر كسالت پيدا كردند ، نمي توانستند در كجاوه بخوابند و استراحت نمايند ، با مشقت و زحمت تمام آن شب را صبح نموديم ، يك ساعت از آفتاب رفته به « جدّه » رسيديم ، در حالتي كه از شانزده نفر ، فقط بنده و دو نفر ديگر سلامت بوده ، باقي آقايان رفقا كسل و ناخوش احوال بودند ، شب در مهمانخانه جا گرفتيم ، چند روز به خيال ديگر كه شايد حال آقايان رفقا بهتر شود اتومبيل بگيريم ، باز دلالها امروز فردا نمودند ، بالاخره مرض رفقا هم روز به روز در تزايد و شدت بوده ، كه مجبور شده از كمپاني « كشتي خدويه » بليط گرفته ، حركت نموديم ، سه شب در روي دريا در حركت بوديم ، در صورتي كه هواي دريا مثل هواي ده « سرينه » بدتر بوده ، كه كثافت هوا عموم مسافرين را خسته ، و از خورد و خواب به كلي وا داشت و مخصوصاً رفقاي بنده [ كه ] عموماً ناخوش احوال بودند ، تا اينكه به قرنطينه « طور سينا » رسيديم .

فصل بيست و نهم

ورود به طور سينا و اتفاقات آن

وقتي كه وارد « طور سينا » شده ، كشتي لنگر انداخت ، نماينده دولت « مصر » با طبيب صحّيه ( 1 ) وارد كشتي شده ، پس از معاينه مسافرين ، به طرف قرنطينه « طور سينا » حركت دادند ، قرنطينه طور خيلي عالي ، با طرز جديد و ساختمانهايي مطابق حفظ الصحّه داشت .

انصافاً مسافرين و حجاج را ، از خطر مرگ و عفونت دريا نجات مي داد و روزي يك دقيقه هم ، دكتر صحّيه براي معاينه مسافرين مي آمد ، چون شب را توقف نموديم روز شد ، موقعي كه دكتر صحيّه وارد شد ، يك نفر از اهالي « ابهر » كه « حاجي عزت الله » نام داشت ، قدري حالش بدتر شده بود ، يك خوراك « سلفاد دوسولات » ( 2 ) داد ، روز دويم وقتي كه دكتر وارد شد ، امر نموده بايد اين مريض نرود [ تا او را ] معالجه نماييم ، چون خارج شد پس از چند دقيقه ، چهار نفر با يك تابوت وارد شدند ، از حركت وحشيانه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . دكتر بهداشت .

2 . سولفات دو سود صحيح است و همان نمك فرنگي معروف مي باشد كه در حلب به عنوان مسهل به كار مي رود .


189


ايشان ، اشخاصي كه قدري حالشان خوب بود ، ناخوش و كسل شدند ، و مريض بيچاره چشم خود را باز نموده ، آن حالت عجيب و غريب را ملاحظه نمود ، رنگ از رخش پريده ، با يك حالت اسف آور ، به طرف مريضخانه حركت دادند .

در بيرون همان محوطه از اهل مريض خانه حاضر بوده ، در توي اتومبيل گذاشته حركت دادند ، بعد ما مصمم شديم يك نفر از رفقا را به نزد مريض بفرستيم براي دلداري ، آن را هم اجازه ندادند ، گرچه واقعاً مريضخانه طوري [ بود كه ] اتفاقاً براي مسافرين و حجاج خيلي خوب ، و راحت روح مسافرين را فراهم مي نمايد ، و عمارت ها و ساختمانها هم مطابق حفظ الصحّه و اداره محترم صحّيه آنجا هم ، خيلي از مسافرين و حجاج مواظبت مي نمايند ، [ ليكن ] متأسفانه همان اشخاص كه جزء مستخدمين مريضخانه بودند ، واقعاً هر مريض را بخواهند آن طور حركت بدهند ، حتماً زهره چاك ( 1 ) خواهد شد ، اميدواريم كه كاركنان مريضخانه ها همه اوقات مستخدمين را ، از اشخاص بااخلاق و باعلم استخدام نمايند ، كه مواظب احوال مريض را بنمايند ، و همه اوقات را رفق و مدارا رفتار نمايند .

روز سوم خود رييس محترم صحيّه ، كه يك شخص محترم و خوش اخلاق بود تشريف آورده ، مسافرين را معاينه نموده اجازه داد حركت نمايند ، و از ايشان براي مريض تكليف خواستيم ، اظهار نمودند معالجه ميكنم ، اگر خوب شد ارسال مي نمايم ، بعد تقاضا شد يك نفر ممكن است اجازه بدهيد نزد مريض بماند ، فرمودند در بيروني مريضخانه ممكن است .

« حاجي حسن همداني » را فرستاديم به مريض خانه ، خودمان به طرف كشتي حركت نموديم ، تقريباً دو ساعت بود در كشتي نشسته بوديم ، « حاجي حسن » وارد شد اظهار نمود :

وقتي كه من رسيدم به مريض خانه « حاجي عزت الله » مرحوم شده بود ، برديم دفن كرديم ، [ و ] من آمدم ! بعد از چند دقيقه نماينده حكومت وارد شد ،

اظهار داشت اثاثيه ( 2 ) مريض كه مرحوم شده است [ را ] بياوريد ، لباس و يك خورجين كه داشت تسليم نموده ، اظهار نموده ديگر چيزي دارد يا نه ؟ اظهار شد ، نقدي چيزي ندارد . بالاخره يك ضمانت نامه از رفقاي ايشان گرفته [ و ] رفت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تركيدن كيسه صفرا ، پوستي است كيسه مانند كه به كبد چسبيده و زرداب در آن جا دارد ، به كسي كه به سبب ترس شديد بي هوش شود گويند زهره تركيده .

2 . اصل : اساثه


190


كشتي هم در حركت بود ، گرچه ما بين « طور سينا » و « سويس » ( 1 ) دريا طوفان زيادي داشت ، الحمد لله در چهارم محرم [ به ] سلامت وارد « حوض سويس » شده ، شب را در « حوض » توقف نموده ، در صورتي كه اجازه خروج نمي دادند كه به شهر وارد شويم . چون دو ساعت از روز گذشت ، نماينده دولت آمد ، تذكره هاي عموم حجاج را گرفته ، به يك نفر عسكر داده ، سوار ماشين شديم ، آن عسگر را هم همراه ما به طرف « پرت سعيد » حركت دادند ، وقتي كه ماشين به چهار فرسخي « پرت سعيد » رسيد ، ماشين را نگاه داشت ، پياده نمودند ، تذكره ها را دادند ، به طرف « فتره » رهسپار شديم .

فصل سي ام

رسيدن به فلسطين

وقتي كه به نزديك كانال ( 2 ) « سويس » رسيديم ، از « قنطرة » ( 3 ) گذشتيم [ و ] وارد خاك « فلسطين » شديم ، در اول خاك « فلسطين » گمرك خانه بود ، اول به آنجا وارد نمودند ، مفتشين ( 4 ) گمرك خانه آن ليره ها را گرفته ، پول كاغذي دادند ، در صورتي كه « ليره عثماني » هشتاد و هفت قروش « مصري » بود ، و به شصت و پنج قروش حساب نمودند ، بعد به طرف اداره صحّيه بردند ، هر نفري ده قروش به اسم صحّيه گرفتند ، تا اينكه پنج ساعت از شب گذشته ، آنجا بوديم ، با كمال سختي به سر آورديم ، علت آن هم اين بود كه مهمانخانه نداشت و از رفتن به آبادي كه خيلي دور بوده ، مانع بودند .

وقتي كه ماشين حركت نمود ، دو ساعت از آفتاب رفته به لب . . . . ( 5 ) رسيديم كه بليط كمپاني خديو تا آنجا بود ، و در آنجا هم بليط ماشين را تجديد نموديم تا « حيفا » ، از « حيفا » هم مجدداً بليط ماشين گرفتيم ، خوشبختانه ماشين در آن ساعت كه ما وارد شديم ، حركت مي نمود ، از اين ماشين پايين آمده ، به آن ماشين كه به طرف « شام » مي رفت سوار شديم ، اگر چنانچه يك دقيقه دير مي رسيديم ، در « حيفا » مي بايست به قرنطينه برويم و دو سه روز معطل باشيم ، لذا ماشين حركت نموده ، يك ساعت از شب رفته ، وارد « شام » شديم .

نظر به اينكه « عاشورا » نزديك بود ، گفتيم شايد به « كربلا » نرسيم ، در « شام » توقف نموديم ، روز « عاشورا » را به زينبيه براي زيارت « حضرت زينب ( عليها السلام ) » مشرف شديم و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سوئـز .

2 . در متن قنار نوشته شده است .

3 . شهري است بين اسماعيليه و پرت سعيد .

4 . بازرسين .

5 . در متن ، كلمه پاك شده و ناخوانا است ليكن در مسيري كه ذكر كرده ميان پرت سعيد و حيفا ، شهرهاي غزه و تل آويو واقع شده و قاعدتاً بايد يكي از اين دو شهر باشد .


191


عزاداري با بودن جمعي از اهالي « شام » در آنجا برپا نموديم ، وقتي كه به « شام » مراجعت نموديم ، شب را استراحت نموده ، چون صبح يازدهم شد ، در مهمانخانه كه منزل داشتيم ، يك دفعه ديديم ، تمامي در و ديوار به لرزه در آمد ، به خيابان فرار نموديم ، ملاحظه نموديم ديديم در اثر زلزله ، صاحبان مغازه ها و خانه ها عموماً بيرون دويدند ، ولي الحمدلله خسارتي وارد نشد .

فصل سي و يكم

حركت از شام به طرف بغداد

روز دوازدهم محرم ، اتومبيل هودسن گرفته حركت نموديم ، نظر به اينكه حضرت « آقاي حاجي شيخ نصرالله مجتهد ابهري » ، با آقايان رفقاي خودش با ما فاميل بوده و هم ولايتي بوديم ، كه در موقع حركت [ از ] « ابهر » با هم حركت مي كرديم ، و اگر اتومبيل ما جلو مي شد ، به شوفر مي گفتيم نگاه مي داشت و اگر آن ها هم جلوتر مي شدند ، همان طور ، قضا را آن روزي كه از « شام » حركت كرديم ، ايشان از ما جلوتر حركت كردند ، ما هم به عقب ايشان رهسپار شديم ، چون تقريباً بيست و چهار فرسخ از آبادي « شام » دور شديم ، هر چه نگاه كرديم ، اثري از ايشان نيافتيم ، با سرعت تمام در حركت بوديم ، كه يك دفعه آقاي « حاجي اكبر خان » پسر عموي بنده اظهار نمود به « سليم نام » شوفر ، كه اتومبيل را نگاه داريد وقتي كه نگاه داشت ، گفت اينجا موقع نگاه داشتن اتومبيل نيست ، چون كه از آبادي دور هستيم ، ممكن است از عشاير ايلات اينجا باشند ، به صدمه دچار شويم .

جناب « آقاي حاجي اكبر خان » گفت : نه ، از دور يك سياهي به نظر من مي آيد ، شايد اتومبيل آقاي « حاجي شيخ فضل الله مجتهد » باشد ، شوفر گفت : به آنجا رفتن خطر دارد ، زيرا كه ممكن است ميان سياهي از ايلات باشد ، اسباب زحمت فراهم نمايند ، پس قدري پافشاري نموديم ، تقريباً يك فرسخ جلو رفتيم ، چون به دقت نظر نموديم ، ديديم سياهي كه به نظر مي آمد ، با علامت مخصوصي ما را به طرف خودشان دعوت نمودند ، گرچه اتومبيل چي حاضر نبود ، به نوعي راضي نموديم ، تقريباً يك فرسخ هم جلو رفتيم ، ديديم آقايان هستند ، واقعاً جاي تشكر است و ايقان ( 1 ) از تفضّلات و حفاظت « حضرت يزدان » ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . باور و يقين كردن .


192


كه چگونه وسايل نجات به جهت بندگان خود در بيابان بي امان فراهم نمايد ، اگر چنانچه اندك دقيقه اي جناب « حاجي اكبرخان » به آن طرف عطف نظر [ نمي كرد ] ، و ما هم غفلت از گذر به آن طرف كرده ، آقايان قطعاً به راه فنا و عدم رهسپار مي شدند !

باري چون به نزديك رسيده ، ديديم اتومبيل معيوب شده ، آقايان در بيابان وامانده و سرگردان مانده ، پرسيديم چرا اينجا آمديد ؟

اظهار نمودند كه : شوفر به جاده بلد نبوده راه را گم كرده ، گرچه واقعاً در بين « بغداد » و « شام » جاده يك طور نيست ، كه هر كس بداند جاده كدام و كجاست ؟ و قدري هم شوفر بي اطلاع بوده ، لذا يك طور اتومبيل را درست نموده ، اتومبيل ما جلو افتاد ، اتومبيل رفقا هم عقب سر ما حركت نموده ، چون به جاده رسيديم قدري راه طي نموديم ، چون به عقب سر نگاه نموده ديديم ، باز اتومبيل رفقا معلوم نيست ، آنجا پياده شده ، نماز را اداء نموديم ، قدري صبر كرده ، شايد خبري برسد ، ديديم اثري پيدا نيست ، پس به طرف « شام » مراجعت نموديم ، ديديم باز اتومبيل معيوب شده است ، به حدي كه قابل تعمير نيست ، گرچه اين دفعه مثل دفعه اولي خطر نداشت ، به علت اينكه در سر جاده بود و موقع مراجعت حجاج بوده ، روزي چند اتومبيل خالي از « بغداد » برمي گشت ، ولي دفعه اول به اندازه اي پر خطر بود ، كه اگر خداي نكرده ما ملتفت نمي شديم ، آقايان رفقا در معرض خطر بودند ، لذا به شوفر گفتيم كه « جناب آقاي حاجي شيخ فضل الله » را هم سوار نماييد ، يك پول عليحده بدهيم ، ساير آقايان آنجا باشند ، شوفر ايشان برود از « شام » اتومبيل ديگر بياورد ، بفرستد به « بغداد » و آن اتومبيل را برگردانند به « شام » ، شوفر قبول ننمود ، يكي از رفقا كه « حاجي يوسف » باشد آن را پياده نموده ، با آن رفقاي « آقاي حاجي شيخ فضل الله » آنجا گذاشتيم ، آقا را سوار اتومبيل نموده ، حركت كرديم ، ايشان را به « خداوند قادر متعال » سپرده رهسپار شديم .

تقريباً يك ساعت از آفتاب رفته بود ، به « عليه » ( 1 ) كه اول خاك « عراق » محسوب مي شود رسيديم ، به تذكره ها ملاحظه نموده امضا كردند ، پس از سه ساعت استراحت و صرف چايي حركت نموديم ، تقريباً دو ساعت به غروب مانده ، بود به « رماديّه » رسيديم ، مجدداً نفري پنج روپيه به عنوان تذكره داديم ، خواستيم حركت نماييم ، اظهار نمودند شب قدغن است ، علت آن هم معلوم بود ، قدري اطراف « رماديّه » اغتشاش بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احتمالا « عانه » است ، چون چنين نامي در مسير وي از شام تا رمادي وجود ندارد .


193


صبح روز چهاردهم محرم از « رماديّه » حركت نموديم ، در ظرف سه ساعت به « بغداد » رسيديم ، وارد گمرك خانه شده ، گرچه معادل صد يك از تبعه ايراني گمرك دريافت داشته ، ولي از بابت دردسر و زحمت فراهم نمودن ، به يك نحوي از گمرك خانه خارج شده به طرف « كاظميين » حركت نموديم .

فصل سي و دويم

حركت به طرف كاظميين و ورود و اتفاق روز عاشورا در آن

در آن وقتي كه به « كاظميين » رسيديم ، اوضاع آنجا را دگرگون ديديم ، از يك نفر سؤال كرديم چه اتفاق افتاده است ؟ گفت روز عاشورا يك نفر « صاحب منصب » ( 1 ) ، به اتفاق يك نفر « زن يهوديه » كه اهل « بغداد » بوده ، ولي در لباس مسلمانان وارد حرم مطهر « حضرت موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) » مي شوند ، كه عزاداري [ را ] تماشا نمايند و در آن قسمت كه جاي ايستادن زنها بوده مي روند تماشا مي نمايند .

چون در اين روزها جاي معين براي زنها هكذا و براي مردان است ، يك نفر « صاحب منصب » اظهار مي نمايد بياييد پايين ، چون اين طرف مخصوص زنان است ، ايشان حاضر بر آمدن نمي شود ، از آنجايي كه كار آن زن قدري ظاهراً متهمه بوده ، مانع مي شود ، ايشان هم اصرار مي نمايند ، بلكه آن « صاحب منصب » را محترماً پايين بياورند ، زد و خوردي مي شود ، « صاحب منصب » دست به هفت تير نموده ، به طرف عزاداران خالي مي نمايد ، به بدن يك نفر اصابت نموده مي رسد و مي افتد ، مردم وحشي هم از « خدا » مي خواهند ، دست از عزاداري كشيده ، يك دفعه حمله مي كنند « صاحب منصب » را مي كشند ، پليس هم مجبور شده دفاع مي كند ، بالاخره شش نفر از پليس مجروح ، و چهار نفر از اهل « كاظميين » كشته مي شوند تا اينكه از « بغداد » يك نفر از وزرا وارد مي شود ، آتش فتنه را مي نشاند .

اين جا است كه دل هر عاقلي و گوش هر شنونده اي آتش خواهد گرفت كه اين جنگ ها كه جنگ خانگي [ است ] اسلام و استقلال مسلمانان را به باد فنا مي دهد ، و عالم بشريت را با خاك مذلت يكسان مي نمايد ، چه قدر جاي تأسف است ، به عوض اينكه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كسي كه داراي رتبه و مقام دولتي باشد ، افسر ارتش از ستوان سوم به بالا .


194


دست اتحاد و يگانگي به همديگر بدهند ، مسلمانان عالم را از قيد عبوديت برهانند ، تخم عداوت و نفاق را مي پاشند .

فصل سي و سوّم

عقيده بنده در قسمت نفاق

بنده خودم همچو حس نموده ام ، كه اگر انسان عاقل دست دراز نمايد چشم خود را كور كند ، اصلح از آن است كه دست خود را به سوي نفاق بر عليه دولت و ملت و عالم بشريت گشايد ، البته فلسفه آن پر واضح است ، وقتي كه يك نفر بنا باشد ، از يك چشم بلكه دو چشم كور شود ، زندگاني براي آن شخص ممكن است با معاونت غير انجام پذير باشد ، چنانچه دست نفاق براي يك ملت و يا يك دولت ، از داخله همين ملت دراز شد ، در اينجا بدون معاونت غير امكان پذير نيست ، مگر اينكه يك طرف معدوم و منهدم گردد ، اگر چنانچه يك طرف هم معدوم شد ، البته خسارت آن معلوم است ، چه اندازه نفوس از بين خواهد رفت .

و علاوه به آن ، اقتضائيات آن مملكت فلج مي شود ، و در داخله هم قرن ها لازم است كه اين عداوت مرتفع شود ، نظر بر اينكه طرف مغلوب به كلي از بين نخواهد رفت ، بلكه بازماندگان ايشان هم همه اوقات مترصد فرصت مي باشند . غفلت تا چند ؟ ذلت تا كي ؟ گويي بد نامي تا به كجا ؟

آن عشقي فرخنده سير لطف خدايي * * * زد همچه ندايي ملت به كجايي

اندرز

به جمله ماه رخان ، چون كه بوي مهر و وفانيست * * * مكن تو سير گلستان بي بقا چه صفا نيست

براي صدر نشينان ، ببين كه منزل و جا نيست * * * بيا رمُوز محبت ، زعلم [ و ] معرفت آموز



195


پي شرافت تحصيل علم و فضل و هنر شو * * * فرا گرفتن علم و هنر ز جان و ز سر شو

به نيك نامي مردي چه سان مثال پدر شو * * * بيا رموز محبت ، ز علم و معرفت آموز

نظر نما تو به تاريخِ زندگانيِ خويشت * * * به عهد جم بنگر ، جدّ پيشدادي خويشت

ز فتح و نصرت بنگر به كاوياني خويشت * * * بيا رمُوز محبت ، ز علم و معرفت آموز

مشو چو خسته و فرسوده رفع حزن و الم كن * * * براي بردن گوي شرف تو قد علم كن

كه نام نيك چو ساسانيان به روي درم كن * * * بيا رمُوز محبت ، ز علم و معرفت آموز

فلاسفه به جهان برده اند چون كله از عشق * * * از آن به ماه رخان برده ايم ما گله از عشق

ربوده است علايي ز عشق بين صله از عشق * * * بيا رمُوز محبت ، ز علم و معرفت آموز ( 1 )

ما ايرانيان از نسل پاك كيان ، و باقي ماندگان « ساسانيان » و از دودمان « انوشيروان » هستيم ، كه صفحه تاريخ روزگار را از اسم پرافتخار خود پركرده اند ، و سلاطين و گردن كشان عالم را باج گذار خود نموده بودند ، افسوس ، هزار افسوس ! ! كه نياكان متأخرين ، ما را با خاك مذّلت يكسان كردند . . . .

فصل سي و چهارم

حركت به كربلا و خروج از بين النهرين

روز پانزدهم محرم به طرف « كربلا » حركت نموده ، يك شب در « كربلا » توقف كرده به طرف « نجف اشرف » حركت نموديم ، نظر به اينكه هواي « نجف » خيلي گرم بود ، به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گلزار ادب ، ص8


196


حدي كه روزها مشكل بود كه انسان به بازار برود ، به آن ملاحظه زياد از يك شب نتوانسته توقف نماييم ، لذا اتومبيل گرفته به طرف « كربلا » روانه شده ، دو شب هم در آنجا توقف نموده ، به طرف « كاظميين » حركت نموديم ، چند روز در آنجا توقف كرده و زيارت كامل به عمل آورده ، در بيست و سيم شهر محرم به طرف « بغداد » رهسپار شده ، با ماشين به طرف « خانقين » حركت كرديم .

از قراري كه شنيديم چند روز قبل ، چند نفر از اهالي « رشت » به زيارت « عتبات عاليات » عازم بودند ، در مابين « خانقين » و « بغداد » چند نفر از اشرار عرب ، حملهور شده اند ، قهراً اتومبيل را نگاه مي دارند ، بيچاره مسافرين آنچه از نقد و اسباب داشته اند ، تمامي را به غارت مي برند ، آن بيچاره ها را در ديار غربت به بدترين عذاب و زحمتي گرفتار مي نمايند .

وقتي كه به « خانقين » رسيديم شب را توقف كرده ، روز بيست و چهارم با كمال دلخوشي به سوي وطن عزيز به وسيله اتومبيل هودسن حركت نموديم ، آنچه به نظر بنده راجع به اوضاع « بين النهرين » آمد اين بود كه ، واقعاً يك قسمت عمده عايدات « بين النهرين » را زائرين و مسافرين ايراني ، با دست خود تقديم مي نمايند .

متأسفانه اهالي آنجا عوض اينكه مهمان نوازي و تشويق بنمايند ، با يك نظر خشونت و اهانت مي كردند ، و گمان دارم اين طور رفتار ايشان نتيجه خوب براي ايشان نداشته باشد ، مخصوصاً با يك نفر از تجار « بغداد » كه بنده رفيق بودم ، چند ساعت راجع به مناسبات « ايران » و « بين النهرين » مذاكره نموديم ، خود ايشان در آخر كار اقرار نمودند كه واقعاً نسبت به تبعه « ايران » كارگزاران اين جا همه اوقات ، اسباب اذيت را براي ايشان فراهم مي نمايند .

فصل سي و پنجم

حركت به طرف ايران و گمرك خانه

وقتي كه از « خانقين » خارج شديم ، به اول خاك « ايران » و وطن عزيز وارد شديم ، حقيقتاً يك فرح مفرطي و انبساط وافري به قلب ماها رسيد ، به اندازه اي شاد و خوشوقت


197


شده ، كه بنده تا آن روز به آن اندازه خوشدل نشده بودم ، كانّه روح تازه و عمر جديد دريافته ، تا اينكه گمرك خانه سرحدي نمايان شد .

اتفاقاً آنجا هم قدري حالت ما كسل شد ، چون كه وقت رفتن در خاطر ما خطور نموده ، چون نزديك شديم اتومبيل ها را نگاه داشته ، مشغول تفتيش شدند ، آنچه براي وطن سوغاتي ( 1 ) خريداري شده بود ، به يك قيمت كه گرانتر از مغازه يك كلام « تهران » بوده قيمت گذاشته ، بدون تخفيف گمرك اخذ نمودند ، ايشان مخالفت با قانون نمودند ، بنده هم سه عدد ساعت شكاري در جيبم بود ، بيرون نياوردم .

اما يك قانوني كه مجري مي داشتند ، واقعاً خيلي خوب بوده ، كه به عبارت اخري از لباس كهنه و مندرس كه از « بين النهرين » و ساير ممالك مي آوردند مانع بودند ، به نظر بنده يكي از محسنات آن اين بوده :

اولا ـ ممكن بوده به وسيله آن لباس هاي مندرس ، بعضي امراض مُسريه به خاك « ايران » سرايت

[ ثانياً ] علاوه بر آن به حيثيت و شؤونات ملت ايران لطماتي بزرگ وارد مي كرد ، البته پرواضح است كه اين قبيل قوانين ، علاوه بر جنبه اقتصاد ، حيثيت ما را در انظار خارجي محفوظ مي دارد ، از اينكه پول را تقديم داشتيم ، به خيال خودمان كار تمام است ، قبض صادر خواهند كرد ، متأسفانه آقايان تشريف بردند نهار صرف نمودند ، تقريباً دو ساعت معطل كردند ، پس از نهار و استراحت آمده قبض را صادر نمودند ، مرخص شديم و حركت كرديم .

فصل سي و ششم

حركت به طرف كرمانشاهان

چون قبض گمرك را اخذ نموده حركت كرديم ، به پايين « طاق » رسيديم ، پس از قدري استراحت و رفع خستگي خواستيم حركت نماييم ، امنيه پُست آنجا اظهار نمود [ كه ] چند روز قبل ، در بالاي « طاق » چند نفر مسافرين را نگاه داشته آنچه داشتند به يغما برده ، خوب است امشب را در اين جا توقف نماييد ، خيلي زود حركت ننماييد ، ما در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مأخوذ از تركي است به معني هديه كه از سفري مي آورند .


198


جواب گفتيم : نظر به اينكه دو ساعت به آفتاب داريم ، شايد تا غروب از بالاي « طاق » رد شويم ، سوار اتومبيل شده حركت كرديم ، چون به ميان « طاق » رسيديم ، اتومبيل پنچر نموده ، شوفر مشغول بود لاستيك را پايين بياورد ، ديديم يك اتومبيل نمايان شد ، از دور فرياد مي نمايد ، اول ما مسبوق نشديم چونكه شوفر انگليسي بوده ، وقتي كه نزديك رسيديم ، ديديم آن شوفر بيچاره را لخت كرده اند و دو نفر مسافر دارد ، يك نفر از مسافرين بالاي بارها خوابيده بود ، وقتي كه اتومبيل را نگاه مي دارند ، آن شخص از اينكه اتومبيل از اتومبيل هاي رنگ كمپاني بوده و بار قاوا ( 1 ) هم زده بودند ، بالاي همان بارها صدا در نمي آورد ، تا اينكه بفهمند . ولي آن يك را هر چه داشته از دستش گرفته ، يك كتك مفصل هم به آن بيچاره مي زنند .

بعد از شوفر پرسيديم چطور شد كه اتومبيل را گرفتند ؟ اظهار داشت : من خواستم فرار نمايم ولي دزدها شليك كردند ، مجبور شدم اتومبيل را نگاه داشتم ، مخصوصاً يك تير هم به قازان خانه ( 2 ) اتومبيل اصابت نموده كه ترسيديم قدري هم جلوتر برويم اتومبيل بماند ، آن وقت خودم را هم بكشند ، ايشان رد شدند ، ما هم همانطور اتومبيل را برگردانديم ، ديديم كه اتومبيل رو به پايين است خطر دارد ، چند نفر رفقا آنچه نقدينه داشتيم برداشته ، پياده حركت نموده ، رو به پايين « طاق » .

شوفر و بنده با يك نفر در اتومبيل مانديم ، لاستيك را درست نموده سوار اتومبيل شديم برگشتيم ، قدري پايين آمديم ديديم رفقا هم پياده مي روند ، سوار نموديم و حركت كرديم ، تا اينكه رسيديم به پايين « طاق » ، در نزد امنيه ها توقف نموديم [ و ] احوالات را براي ايشان شرح كرديم .

فصل سي و هفتم

رحمت پروردگار در همه احوال و نتيجه حرف نشنيدن

وقتي كه به پست امنيّه گي رسيديم ، قضايا را شرح داديم ، ايشان اظهار كردند : ما نگفتيم نرويد وقت دير است ؟ راه قدري مغشوش ( 3 ) است ؟ حقيقتاً بنده خيلي شرمنده شدم كه چرا بايد انسان به نصايح ناصحين وقعي نگذارد ، آن وقت پشيمان شود ، در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احتمالا قارا صحيح است .

2 . باك اتومبيل ، لازم به ذكر است قازان در تركي به معني ديگ و منبع آمده است .

3 . نا امن .


199


صورتي كه پشيماني سود نداشته ، و در نزد وجدان خود متعهد شدم كه اگر توفيق شامل حالم بشود ، از نصايح ناصحين و از مواعظ عاملين دست نكشيده ، و همه اوقات همّ خود را صرف نمايم ، براي محبت نوعيت و خدمت به وطن عزيز خودم و اشعار ذيل را هم كه خيلي مناسب بود انشاء نمودم :

لمؤلفه

كه درّبه چشم حقيقت چه سنگ خاره شود * * * پي تكامل از آل بشر دوباره شود

بيا به مدرسه علم ، بقاي نوعي خوان * * * كه با بقاء بشر كَوْن ، چون ستاره شود

بيا كه سنگ دلان راه تفرقه جويند * * * هر آن دلي كه چنين است پاره پاره شود

وطن كه مأمن مألوف اهل ايران است * * * بكن تو سعي چه سيروس تا اداره شود

به درد قبل ، اعلائي اگر معالجه جويي * * * از اين دو ، چشمه آب حيات چاره شود

اما راجع به اينكه رحمت پروردگار در همه احوال ، شامل حال بني نوع بشر است ، كه ممكن است با جزئي صدمه ، حكيم علي الاطلاق بلاي فوق العاده را رفع نمايد ، همانطوري كه به رأي العين ملاحظه نموديم ، وقتي كه اتومبيل پنچر نمود ، قدري اوقات تلخ شده ، كه در اين وقت نزديك به غروب است ، چه جاي پنچر است ؟ خوشبختانه همان جزئي سرگرداني باعث شد كه ما را از صدمه دزدان نگاه داشت ، اگر چنانچه اتومبيل پنچر نمي شد ، حتماً اولين اتومبيل كه با دزدها مصادف مي شد ، اتومبيل ما بود ! !

فصل سي و هشتم

حركت از پايين طاق به طرف كرمانشاهان

شب را در پست امنيّه استراحت نموديم ، صبح زود حركت كرديم ، يك نفر از امنيّه پست ، سوار اتومبيل شد ، از پست خود رو نموده ، از بالاي « طاق » رد شديم ، تقريباً دو فرسخ به « كرند » مانده ، يك اتومبيل از جلو نمايان شد ، چون قدري نزديك شد ، يك


200


گردباد خيلي سخت شد كه ديگر چشم ما همديگر را نمي ديديم تا [ چه ] برسد به اتومبيل ! ! يك دفعه صداي تاراق توروق اتومبيل بلند شد ، ما جزم كرديم كه شوفر اتومبيل را ، با آن اتومبيل كه مي آيد زده است ، و يك تكاني فوق العاده نمود ، كه واقعاً دست از جان خود شستيم ، كه يك دفعه اتومبيل خاموش شد . ( 1 )

خود را به پايين پرت نموديم كه ببينيم چه اتفاق روي داده است ، درست نظر كرديم ، ديديم آن خيال را كه ما كرديم آن نيست ، بلكه كاركنان اداره راه سازي سنگ را در توي جاده دولتي جمع نموده اند ، در موقعي كه گردباد شديد شده است ، به سنگ هاي توي جاده خورده ، دو كوه سنگ را داغون نموده است در كوه سيّم از شدت حركت زده چرخ جلوي [ ماشين ] در آمده است ، و چرخ هاي عقب پنچر نموده است و جلوي اتومبيل هم خورد شده است ، خوشبختانه قازان خانه عيب ننموده بود ، و الحمدلله گر چه خطر جاني روي نداد ولي جزئي سر آقاي « حاج منصور نظام » شكسته بود ، تقريباً دو ساعت معطل شديم ، به اندازه اي [ كه ] اتومبيل را درست نمودند حركت نموديم به طرف « كرند » ، نهار را در « كرند » صرف نموده به طرف « كرمانشاهان » حركت كرديم .

دو ساعت به غروب مانده ، وارد « كرمانشاهان » شديم ، شب را توقف نموديم ، صبح به طرف « همدان » حركت كرديم ، تقريباً يك ساعت به غروب مانده بود به « همدان » رسيديم ، وقتي از اتومبيل پياده شده ، چند نفر از آقايان و خويشان و دوستان براي پيشواز آمده بودند ، ايشان را ملاقات نموده ، شب را در « همدان » توقف نموديم .

صبح بنده به طرف خيابان حركت كردم ، ديدم يك نفر يتيم در زير يك درخت با يك حالت اسف آور خوابيده ، بنده از ديدن آن بيچاره به اندازه اي متأثر ( 2 ) و متحسّر شدم ، با خود تفكر مي كردم كه چه قدر براي عالم بشريت ننگ است ، به اندازه نباتات سايه به روي هم نوع خود نمي اندازند ، در اين فكر غوطهور بودم كه بي اختيار اين ابيات در زبان بنده جاري شد ، در يك گوشه كاغذي نوشتم :

بي پدر شد چه پدر را نتوان يافت پسر * * * هر كه شد بي پدر و خاك بريزد بر سر


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . متن : « خواموش » .

2 . در متن « متأسر » است .


201


مي برد « اعلائي » از اين غصّه بسي رنج و تعب * * * كاش سلطان چه پدر باشد و ما جمله پسر

با يك نظر حسرت قدري بر آن بيچاره نگريسته ، به طرف بازار روان شدم ، وقت غروب به منزل برگشته استراحت نموده ، تا سه شب در « همدان » توقف كرده ، روز چهارم اتومبيل گرفته حركت كرديم .

چون تحرير اين سفرنامه مباركه را كه في الحقيقه نادر الوقوع است ، آن هم راجع بر بي حسّي خودمان است ، جناب مستطاب عمده التجار و زبدة الخوانين و الاخيار آقاي « حاجي لطفعلي خان اعلائي » رجوع به خط منحوس ( 1 ) و سليقه مطموس ( 2 ) اين اقلّ العباد « محمد تقي الأحقر » نموده ، در خاتمه اشعار ذيل را مناسبتاً ضميمه نموده :

چون مسافر رسد به قرب وطن * * * شاد و مسرور با دل روشن

به خيال عيال و اطفالش * * * نكند خواب خوش به عشق وطن

گاه با ديد اقربا مسرور * * * گاه در فكر دوست و گه دشمن

گاه در فكر وصل همخوابه * * * تاب و طاقت رود ز روح و بدن

جز به تصوير خور و خواب به دل * * * نكند آن بري ز عقل و فطن

جاي دارد در اين خيال بود * * * كه زيارت قبول شد از من

بهر اهلش گرفته سوغاتي * * * كه كند شاد قلب بچه و زن

بهر آن راههاي دور و دراز * * * مي برد توشه ، دانه ارزن

اين وطن منزلي است روزي چند * * * هست پاينده باقي آن موطن

همچنان داند او كه فردايش * * * منزل اصليش بود موطن

هست در منزل مجازي او * * * هر اثاثي براي آسودن

ليك در تنگ ناي قبر و لحد * * * نيست فرش و اثاث غير كفن

احقر از بهر يادگاري گفت * * * هر كه خواند ، دعا كند بر من


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شوم و بد .

2 . در لغت به معناي ناپديد شده ، دور شده و نابينا آمده است .


202


فصل سي و نهم

حركت از همدان

در سلخ محرم ( 1 ) 1336 صبح زود از « همدان » حركت نموده ، به طرف « آوج » رهسپار شديم ، وقتي كه به آوج رسيديم ، نهار را در آن جا صرف نموده ، پس از قدري استراحت و رفع خستگي حركت كرديم ، يك ساعت به غروب مانده به « قروه » رسيديم ، چون كه خيال داشتيم شب را در « قروه » بمانيم ، نظر به اينكه جمعي از پيشواز كنندگان به آنجا آمده بودند اظهار داشتند ، تا غروب به « ابهر » خواهيم رسيد ، از آن جهت حركت نموده ، نزديك غروب به « شناط » رسيديم ، چون وقت تنگ بوده ، شب را در منزل « آقاي ابوالفضل كشاورزي » توقف نموديم ، صبح زود به طرف « ابهر » حركت نموده ، در اول صفر وارد « ابهر » شده ، الحمدلله عموم خويشان و اقوام را سلامت ملاقات نموديم ، ايشان با دل پر از شادي ما را استقبال نمودند .

فصل چهلم

اعتذار و يك قسمت از لوازم سفر

در خاتمه از آقاياني كه اين نامه محقر را ملاحظه مي فرمايند ، تقاضا مي نمايد اگر اغلاطي و يا اشتباهي ملاحظه كرده باشند ، مستدعي هستم تصحيح فرمايند ، مخصوصاً بعضي قسمتها هست كه قسمت جغرافيايي محسوب مي شود ، شايد اشتباهاتي داشته باشد ، نظر به اينكه اطلاعات بنده ممكن است با جغرافياي صحيح موافق نباشد ، چون بنده با يك نظر سطحي خط سير خود را در روي ورقه آورده ام ، ممكن است كه اشتباهاتي پيدا شود ، مخصوصاً اسم بنادر و سواحل و بعضي شهرهاي اطراف دريايي كه بنده به آنجا وارد نشده ، با تحقيقات اسم آن ها را ثبت نموده ام ، ضمناً يادآوري مي نمايم و همه كس كاملا يك قسمت آن را مسبوق است ، شايد بعضي از اشخاص به يك قسمت آخري اطلاع نداشته باشد ، در نتيجه بي اطلاعي دچار زحمت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . روز آخر محرم


203


شده باشد :

1 ـ آن قسمت را كه عموم اشخاص اطلاع كامل دارند ، كه در سفر بايد قبلا آماده شود ، كه مقدمه اصليه سفر آن است ، آن عبارت از وجه نقد است كه با عدم آن ، نه اتومبيل و نه شتر حركت مي نمايد ، كه انسان را حمل نمايد .

2 ـ براي شخص مسافر اخلاق خوش لازم است ، كه با بودن اخلاق حميده ، در هر نقطه از نقاط عالم ، محبوب و مورد توجه ابناء بشر خواهد شد .

رساندم بر اينجا سفرنامه را * * * به بستم چه نوك مهين خامه را

چه ما را بقا نيست اندر جهان * * * چنانچه گذشته كهان و مهان

جهان همچه آب است ما نقش او * * * كجا آب ماند كجا نقش او

علائي چه يك نقش باشد بر اب * * * چه بر موج دريا زند آفتاب

جهان ( 1 ) فاني و نيست كس را بقا * * * نكردند مردان به دهر اعتنا

نه جاي قرار اين سه پنجي سرا * * * از اين بيوه زن كس نديده وفا

قد تمّت الكتاب بيد اقلّ العباد الآبق لمولاه الغني محمد تقي المتخلّص بـ « احقر » في يوم الأثنين من رابع عشر [  من ] شهر ذيحجه 1348 مطابق 33/92 ؟ ؟ ؟

هر كه خواند ، دعا طمع دارم * * * زان كه من بنده گنهكارم

راقم كتاب اين قسمت ، نيكي اخلاق را تصديق مي كند ، نه تنها در سفر بلكه در تمام دوره عمر انسان ، حسن اخلاق لازم ، بلكه متحتّم در سفر و حضر ، اداره كننده كافّه امورات و محبوب كننده عامه خلايق و نوع بشر ، به علاوه نجات بخش دنيا و آخرت حُسن خلق است ، كه « حضرت خاتم » را اوصاف زياده از حد و احصا است ، ولي حضرت باري تعالي شأنه ، آن وجود محترم را به حُسن خُلق در كلام مجيد ياد مي فرمايد : « اِنَّكَ لَعَلي خُلُق عَظِيم »

( محمد تقي الأحقر )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جمله مزبور را آخوند ملاتقي از جاي ديگر اقتباس نموده اند . ( اعلائي )


204


* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83229