سروده ها در وادی اسرار

151 میقات حج - سال دهم - شماره سی و هفتم - پاییز 1380 حج در آیینه ادب فارسی 152 سروده ها در وادی اسرار ارمغان حبیب در گوش ما جز آیه « انّی قریب » نیست * * * بر لب به جز ترانه « امّن یجیب » نیست ما شیعه ایم و پیرو آل محمّدیم *


151


ميقات حج - سال دهم - شماره سي و هفتم - پاييز 1380

حج در آيينه ادب فارسي


152


سروده ها در وادي اسرار

ارمغان حبيب

در گوش ما جز آيه « انّي قريب » نيست * * * بر لب به جز ترانه « امّن يجيب » نيست

ما شيعه ايم و پيرو آل محمّديم * * * با مدّعي بگو كه « ولايت » غريب نيست

لب تشنه فرات و تب آلود تربتيم * * * ما را شميم عشق ، به جز بوي سيب نيست

سوداي اهل بيت ، جهانگير گشته است * * * بيچاره آن كه زين همه هيچش نصيب نيست

بسيار بوده اند غريبان ، ولي كسي * * * چون اهل بيت در وطنِ خود غريب نيست

محبوب عرشيان ومطاف فرشتگان * * * گر در ديار خويش غريب اند ، عجيب نيست

گويا كه بوستان ولايت خزان زده است * * * بر هيچ گل ، ترنّم هيچ عندليب نيست

مرهم براي قلب پريشان و داغدار * * * جز انتظار آمدن آن حبيب نيست

هر جمعه ميوزد زدل ندبه عطر ياس * * * دل را درون سينه قرار و شكيب نيست

هرچند دلشكسته تر از اشك غربتيم * * * خرسند ودلخوشيم كه اين دل غريب نيست

بيمار آن نگار به غيبت نشسته ايم * * * درمان ما به جز نظر آن طبيب نيست

عمري است در نشيب غميم و فراز عشق * * * راه جنون تُهي ز فراز و نشيب نيست

ما دلسپردگان ، پيِ قرآن و عترتيم * * * هر راه و دعوت دگري جز فريب نيست

در روز حشر پشت و پناهي براي ما * * * چون عترت رسول و خداي مجيب نيست

جواد محدّثي/ مكه معظمه ، اسفند 79


153


ارمغان حج

رفتم به كعبه تا كه دل از غم رها كنم * * * رفتم كه تا فريضه حق را ادا كنم

رفتم به كعبه تا كه دل دردمند را * * * اندر حريم قدس الهي دوا كنم

رفتم به كعبه و حرم و جلوه گاه حق * * * تا طُوف خانه از سر صدق و صفا كنم

رفتم كه دل صفا دهم از نور ايزدي * * * اندر صفا و مروه به حق التجا كنم

در زير ناودان طلا گريه سردهم * * * اقرار بر گناه و خطا و ريا كنم

بويم حريم پاك و زنم بوسه بر حَجَر * * * و آنگاه رو به جانب آب بقا كنم

نوشم ز آب زمزم و تن شست وشو دهم * * * تا روح و جسم را ز پليدي جدا كنم

اندر مقام و ركن به درگاه ذوالجلال * * * بر مؤمنين و ملتمسين من دعا كنم

احرام را به قامت خود سازم استوار * * * تا آن كه ياد محشر روز جزا كنم

اندر منا به ديو لعين سنگ ها زنم * * * ابليس و دودمان وِرا زير پا كنم

همچون خليل روي به قربانگه آورم * * * قربان به روز عيد به راه خدا كنم

از بعد حج به جانب يثرب روان شوم * * * جان را به پاي قبر پيمبر فدا كنم

در گلستان خلد بقيع روي آورم * * * چون بلبلان عاشق و شيدا نوا كنم

از پرتو چهار مَه برج معرفت * * * تابان و پرفروغ دل بينوا كنم

مي خواهد از خداي خطابخش ( عسكري ) * * * نگذارد آن كه بار دگر تا خطا كنم

حاج محمد حسين عسكري فراهاني

سيري ديگر در سفري ديگر

شدم وارد به شهر آشنايي * * * كه دارد رمز و راز دلربايي

دلم را قبّه خضرا ربوده * * * كه تحتش جان جانانم غنوده

همان شهري كه از بعد پيمبر ( صلّي الله عليه وآله ) * * * شده محنتگهِ زهرا و حيدر

در آستان بقيع

بقيع و آن قبور تابناكش * * * چه غم انگيز باشد خاك پاكش

دل هر شيعه زين ماتم غمين است * * * كه بيند قبر آنها اين چنين است

دلِ شب عاشقان آل اطهار * * * بقيع آيند امّا پشت ديوار



154


در ميقات

خدايا ! بي نوايم بي نوايم * * * در عين بي نوايي آشنايم

كرم كردي به ميقاتم رساندي * * * زجام بي خودي ما را چشاندي

فكندي در دلم سوز و گدازي * * * كه باشد با توأم راز و نيازي

بر افروز اين دلم در كوي اقبال * * * كه نبود جز تو در آن هيچ آمال

دل زارم به عشق خود بسوزان * * * در آن نور حقيقت برفروزان

در ميقات

به ميقات آمدم هم راز و خسته * * * ز دوري مدينه دل شكسته

چنان مستم من از پيمانه دوست * * * كه از مستي نگنجد روح در پوست

گرو بگذاشتم دل در مدينه * * * زبانِ دل بود با سوز سينه

در آنجا چون خدا بگرفت دستم * * * در آن ميقات ، خوش احرام بستم

لباس معصيت از تن بكندم * * * به پوشيدم لباسِ طاعت آن دم

در اين وادي چه اسراري نهفته * * * يكي از صد هزارش كس نگفته

در طواف

بيا جانا طواف از سر بگيريم * * * كه شايد دامن دلبر بگيريم

بكن يكدم حجر را استلامي * * * ز عمق جان بگو با او كلامي

پس از طوف حريم ذات دادار * * * نمازي در مقام ( 1 ) دوست بگزار

در سعي

پس آنگه در صفا بگذار گامي * * * زخمّ نيستي بر گير جامي

بيا در سعي ، ما و من رها كن * * * دل خود را حريم كبريا كن

بدان بس رازها از حيّ سبحان * * * در احكام و مناسك هست پنهان

تو خود از پيش چشمت پرده بردار * * * كه برخي رازها گرديد پديدار

خودي گر رفت ، مي گردي الهي * * * بيابي از خدا هر چيز خواهي

به باغ وصل ايزد راه يابي * * * بيابي صد هزاران كاميابي


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مقام خليل ( ابراهيم ( عليه السلام ) ) .


155


سؤال از نتيجه مناسك

حرم رفتي شدي از خود مبرّي ؟ * * * وز اخلاق رذيلت هم معرّي ؟

ز احرام و طواف و سعي و تقصير * * * نشد جز ظاهرش بهر تو تفسير ؟

و يا از هر يكي معني گرفتي * * * به روي بام عرفان جا گرفتي ؟

چو پروانه بريدي دل ز هستي * * * به گرد شمع حق با شور و مستي ؟

گرفتي زاد تقوي اندرين راه ؟ * * * كه باشد توشه مردان آگاه

نشان آورده اي از كوي دلدار * * * و يا هستي اسير نفس بدكار ؟

نشان از كوي او اخلاص و توحيد * * * گر آوردي به تو تحسين و تمجيد

اگر داري نشان ، محكم نگهدار * * * مباد از كف ربايد ديو غدّار

به توحيد و به اخلاص و به تقوي * * * به صدر باغ خلدت هست مأوي

در مدينه

مدينه آستان ملك جان است * * * مدينه كعبه افلاكيان است

به سوي مسجد و قبر پيمبر ( صلّي الله عليه وآله ) * * * برفتم با خروش و ديده تر

مدينه صد هزاران راز دارد * * * اگر گوشي بود آواز دارد

در احد و مشاهد و مساجد

احد رفتم به سوادي زيارت * * * در آنجا نيز ديدم هست غربت

در اينجا حمزه افتاده است از پا * * * به راه دين حقّ آن سرو بالا

مشاهد با مساجد جمله ديدم * * * كه قبلا نام آنها مي شنيدم

قبا و قبلتين و فتح و سلمان * * * علي و فاطمه آن مهر تابان

دهد هر يك نشان از روزگاري * * * كه بوده واقعه يا كار زاري

نظر كردم جهاني آه ديدم * * * هزاران دل در آن درگاه ديدم

در اين وادي ز گلزار پيمبر ( صلّي الله عليه وآله ) * * * بهر گوشه گلي گرديده پر پر

بقيع و خاطرات او يكي نيست * * * از آنچه بشنوي زان اندكي نيست

كنار آن مشاهد دل كباب است * * * به غم آغشته و در التهاب است

هر آن شيعه كه بيند قبر ايشان * * * به جاي اشك خون بارد ز چشمان



156


كجا گوشي چنين غربت شنيده * * * كجا چشمي چنين ويرانه ديده

سپاس حق كه او بال و پرم داد * * * به لطفش منزلم اندر حرم داد

به طوف كعبه رفتم زار و خسته * * * به لطف حق تعالي دل ببسته

حجر بوسيدم و اركان خانه * * * چه خوش بيتي عتيق و جاودانه

ز زمزم كردم آهنگ صفا را * * * رعايت كردم آيين وفا را

ز زمزم آب نوشيدم كه گردم * * * بريء از سُقم ها و جمله دردم

مشاعر ديدم و خَيف و مِنا را * * * جبالِ رحمت و ثور و حِرا را

به آه و حسرت و قلب پريشان * * * به غم كردم وداع كوي جانان

درباره معراج

حرم رفتم ولي مَحرم نگشتم * * * منِ مجرم در آن نامحرم هستم

غرض ز احرام و ميقاتِ و عبادات * * * ز حجّ و عمره و سعي و مناجات

همان عرفانِ ذات ذوالجلال است * * * ز نقصان آمدن سوي كمال است

خدا ! جامي ز خمّ معرفت ده * * * ز لطف خود مرا اين منزلت ده

كه در گيتي بجز راهت نپويم * * * به غير حمد تو چيزي نگويم

شفاي قلب خود جز تو ندانم * * * بجز مدح تو حرفي را نخوانم

چه كم گردد ز سلطاني كه گاهي * * * به مسكيني كند يكدم نگاهي

شرابي ده كه گردم پاك گوهر * * * ز دست ساقيش ساقي كوثر

* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83249