کوی
آشنا

133 میقات حج - سال دهم - شماره سی و هشتم - زمستان 1380 حج در آیینه ادب فارسی 134 کوی آشنا ره آورد به کعبه رفتم و سیمای آشنا دیدم * * * قرارگاهِ نبی خانه خدا دیدم چو جان خسته به امّ القری قرار گرفت * * * ز بند غم دل افسرده را ره


133


ميقات حج - سال دهم - شماره سي و هشتم - زمستان 1380

حج در آيينه ادب فارسي


134


كوي آشنا

ره آورد

به كعبه رفتم و سيماي آشنا ديدم * * * قرارگاهِ نبي خانه خدا ديدم

چو جان خسته به امّ القري قرار گرفت * * * ز بند غم دل افسرده را رها ديدم

چو بال شوق گشودم ز طوس زي حرمين * * * جهان و آنچه در آن است زير پا ديدم

چو پاي خسته به دار االشفاي دوست رسيد * * * براي درد فراوان خود دوا ديدم

سر نياز چو هشتيم به درگه معبود * * * ز فخر بر سر خود سايه هما ديدم

قدم به وادي مشعر نهادم و عرفات * * * مقام و خيف و منا ، مروه و صفا ديدم

به سوي قبله حاجات برده ام حاجت * * * به درگهش همه حاجات را روا ديدم

وجود و هستي اين بنده از كرامت اوست * * * من اين ملاطفت از دوست بارها ديدم

از اين خرابه تاريك نا كجا آباد * * * چو گويمت به كجا رفتم و چه ها ديدم !

هر آنچه داشت دلم آرزو ، فراهم شد * * * به عرش رفتم و ديدار انبيا ديدم

مسيح بود ز يكسوي با دم جان بخش * * * كليم را ز دگر سوي با عصا ديدم

شدم به يثرب و در آستان ختم رُسل * * * نشان بوذر و سلمان پارسا ديدم

به گرد گنبد خضراي آن حظيره قدس * * * طواف جنّ و ملك را جدا جدا ديدم

كنار منبر و محراب در سراي رسول * * * مقام آمدن جبرئيل را ديدم



135


نزول وحي در آن خانه بود و آنجا را * * * گهر زديده فشاندم ز شوق ، تا ديدم

به چشم دل به مزار بقيع و خاك اُحد * * * هزار چهره دلجوي آشنا ديدم

مظاهر شرف و زهد و پارسايي را * * * به خانه علي و خيرة النسا ديدم

به عمرِ رفته ز كف ، چونكه ديده كردم باز * * * همه گناه و همه لغزش و خطا ديدم

به غير عشق ، كه روشنگر خيالم بود * * * هر آنچه در طلبش رفته نا روا ديدم

هزار شكر كه در اين سفر ز جانب دوست * * * بسي عنايت و بخشايش و عطا ديدم

« بقا ! » مقام رفيع تو را به بزم سخن * * * ز يُمن منقبت حضرت رضا ( عليه السلام ) ديدم

كوي آشنا

اي عاشقان كه رو به سوي كبريا كنيد * * * از خانه خدا نظر سوي ما كنيد

آنجا ، در آن بلند مقام شكوهمند * * * يادي از اين شكسته دل بينوا كنيد

آنجا مكان وحدت و وحي پيمبر است * * * ياران دور مانده خود را دعا كنيد

چون سر نهيد بر در دولتسراي دوست * * * جايي براي غمزدگان دست و پا كنيد

ما دور ماندگانِ ز درياي رحمتيم * * * ما را از آن كرانه رحمت صدا كنيد

بيگانه را زديده مرانيد همچو اشك * * * با يار آشنا دل خود آشنا كنيد

در پيش دوست ، دم زدن از غير نارواست * * * جز دوست هر چه هست به عالم رها كنيد

باد صبا چو مي گذرد از ديار دوست * * * دل هاي خود به همره باد صبا كنيد

جز عشق آنچه هست به عالم فسانه است * * * بايد كه اقتداي بدان مقتدا كنيد

گاهي قدم به كلبه آزادگان نهيد * * * از بهر ما نه ، بهر رضاي خدا كنيد

خواهيد اگر گره بگشايد ز كارتان * * * از كار مردمان گره بسته وا كنيد

حقّي ست بر شما ز سفر ، خاصه اين سفر * * * با فكر و ذكر ، حقّ سفر را ادا كنيد

فكري به حال خويش كنيد و گذشت عمر * * * ره را جدا از مردم ناپارسا كنيد

ذكر خداست حصن امان و فروغ دل * * * روشن روان خويش به ذكر خدا كنيد



136


دل را تهي كنيد ز كبر و سر از مني * * * آنگاه كعبه رفته و رو بر مُني كنيد

جان را صفا دهيد ز ايمان و بعد از آن * * * از مروه ره سپرده و سير صفا كنيد

گر بر شما گزند ز سوء القضا رسد * * * از او بود نگاه به عين الرضا كنيد

عمر ابد اگر طلبيد از خدا چو خضر * * * بايد گذر به سوي زلال « بقا » كنيد

مدينه منوره ، آذرماه 1375

غريب دوم مدينه

ايزدي

سلام اي برتر از ايّوب صبرت * * * كه نبود سايبان بر روي قبرت

سلام اي در صبوري بي قرينه * * * غريب دوم شهر مدينه

تويي فرمانده گردان هستي * * * تويي سلطان مُلك حق پرستي

ملك ، انسان ، فرشته پاي بستت * * * كليد جنّت و دوزخ به دستت

همه هُشيارها مست و تو ساقي * * * بُود تا حشر آثار تو باقي

تو را ، زهرا به دامان پرورانده * * * رسول الله ، اوصاف تو خوانده

خدا چون كرد خوبان را گزينش * * * تو گشتي شمع بزم آفرينش

تو شمعي وجهان پروانه تست * * * تمام قلبها كاشانه تست

تو خورشيد زمين و آسماني * * * امام دوّم ما شيعياني

تو زهرا و علي را نور عيني * * * اميد زينبي ، عشق حسيني

فلك بر خاك پايت سرنهاده * * * زمين در زير پايت اوفتاده

تو با يك صلح صدها جنگ كردي * * * جهان را بهر دشمن تنگ كردي

ز صلحت مُشت دشمن باز گرديد * * * به مردم كشف صدها راز گرديد

قيام كربلا مديونِ صلحت * * * بقاي دين بُود مرهون صلحت

تو پايان داده اي جنگ جمل را * * * تو رونق داده اي خير العمل را

تو روح روزه معناي نمازي * * * فروغ مشعل سوز و گدازي



137


تو هستي سبز پوش آل احمد * * * كه باشد خُلق و خويت چون محمّد

تو در هر حال باشي با خدايي * * * تو در كشتيّ احسان ناخدايي

مزارت سجده گاه آفتاب است * * * ولي افسوس ويران و خراب است

از اين غم بر دل هر شيعه داغ است * * * كه قبرت در مدينه بي چراغ است

جهاني سوزد از داغ غم تو * * * سيه پوشيده شب در ماتم تو

تو را در خانه ات بي يار كشتند * * * تو را با آب آتشبار كشتند

به سوي « ايزدي » جانا نظر كن * * * تو سوز شعر او را بيشتر كن

كز آن اشعار آتش برفروزد * * * وز آن آتش جهاني را بسوزد



| شناسه مطلب: 83261