مناسبات اصفهان و
حجاز

53 میقات حج - سال دهم - شماره سی و نهم - بهار 1381 تاریخ و رجال 54 مناسبات اصفهان و حجاز رسول جعفریان مقدمه در باره روابط خارجی ایرانِ صفوی با دیگر کشورها ، کارهای عالمانه بسیاری صورت گرفته است . از دید محققان ، این روابط که


53


ميقات حج - سال دهم - شماره سي و نهم - بهار 1381

تاريخ و رجال


54


مناسبات اصفهان و حجاز

رسول جعفريان

مقدمه

در باره روابط خارجي ايرانِ صفوي با ديگر كشورها ، كارهاي عالمانه بسياري صورت گرفته است . از ديد محققان ، اين روابط كه در بُعد سياسي واقتصادي اهميت بيشتري دارد ، به طور معمول با چهار بخش اروپا ، عثماني ، هند و ازبكان است . ( 1 ) سياست ايران در بخش اروپايي با تحوّلات منطقه خليج فارس نيز مربوط بوده و در اين ميان ، اشاراتي هم به برخي از اميران اين منطقه مي شود . مع الأسف در ميان اين آثار ، اشاره اي به روابط ايران و حجاز نشده است . اين در حالي است كه در آن روزگار ، همه ساله ، شمار فراواني زائر از ايران راهيِ حرمين شريفين مي شدند و علاوه بر آن ، جمعي از عالمان و فقيهان شيعه از ايران در آن ديار اقامت داشته اند .

پيشتر در باره دو موضوع « زائران » و « اقامت برخي از علماي ايراني در حرمين » ، در مقاله « پاره اي از مسائل حجاج شيعه و شيعيان مقيم حرمين شريفين در دوره صفوي » ( 2 ) به بحث پرداختيم ( 3 ) و اكنون در اين مقاله ، به دو نكته ديگر در ضمن دو فصل ، مي پردازيم :

الف : ارتباط سياسي حكام صفوي با اشراف مكه ، كه از طرف سلطان عثماني براي حكومت بر حجاز منصوب مي شدند .

ب : مهاجرت سادات مدينه به ايران عصر صفوي ، كه آثار فرهنگي و مذهبي در دو طرف از خود برجاي گذاشت .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . براي مثال ، در كتاب « روابط سياسي و اقتصادي ايران در دوره صفوي » ( عبدالحسين نوايي ، تهران ، سمت ، 1377 ) اين روابط تنها در قالب « روابط ايران و عثماني » و « ايران و كشورهاي اروپايي » و « ايران و هند » بررسي شده و نه تنها از ازبكان و مماليك يادي نشده بلكه اشاره هم به روابط دولت صفوي با حجاز و شرفاي مكه و مدينه نشده است . همين طور بنگريد به : اسناد و مكاتبات سياسي ايران ، از سال 1038 تا 1105 ، عبدالحسين نوايي ، تهران ، بنياد فرهنگ ايران ، 1360

2 . صفويه در عرصه دين ، فرهنگ و سياست ، ج 2 ، صص849 ـ 825

3 . بديهي است افزوده هايي بر آن مباحث وجود دارد كه بايد در اينجا به آن بپردازيم .


55


فصل اول :

شاه صفوي و شريف مكه

در باره روابط اشراف مكه با دولتمردان صفوي ، اطلاعات قابل توجهي در دست نيست . اما مسلّم است كه حجاز در اين زمان زير سلطه عثماني ها بود و دولت مستقلي نداشت ؛ بنابراين نبايد انتظار داشت كه به عنوان يك دولت مستقل ، طرف خطاب دولت صفوي قرار گيرد . اما به هر روي ، دولت اشراف ، هم به دلايل مذهبي و هم استقلال نسبي خود و نيز به دليل مسأله حج ، با ايراني ها روابطي داشته اند ، كه به طور پراكنده در مقاله پيشگفته ، به آن اشاره كرده ايم . از آن زمان ، تنها يك سفرنامه ، آن هم به صورت منظوم ( 1 ) برجاي مانده كه در آن ، آگاهي هاي اندكي در اين زمينه وجود دارد . مطالب پراكنده ديگر ، در آثار مرحوم آخوند ملامحمدتقي مجلسي و ميرزا عبدالله افندي آمده است كه هيچ كدام به نوع مناسبات ميان دولتمردان صفوي با اشراف اشاره اي ندارند .

آنچه مي ماند و خوشبختانه برجاي مانده ، يك نامه مفصل عربي است كه از سوي شاه عباس دوم ( سلطنت از 1052 تا 1077 ) براي شريف مكه ارسال شده است . متن اين نامه توسط عالم بزرگِ نيمه دومِ قرن يازدهم هجري ، مرحوم آقاحسين خوانساري ( م 1098 ) نگاشته شده است . به نظر مي رسد اين نامه براي شريف زيدبن محسن نگاشته شده است ؛ زيرا وي از سال 1040 تا 1077 امارت مكه را در اختيار داشته است . ( 2 )

نامه ياد شده در باره دشواري هاي راه حج از طريق بصره است كه گستردگي آن سبب تعطيلي امر حج از سوي دولت ايران شده است . اندكي بعد ، حاكم بصره به شاه ايران قول داده است تا از اين دشواري ها بكاهد و در عوض از دولت ايران خواسته است تا اجازه عبور كاروان هاي حج ايراني را از آن مسير بدهد . نامه ياد شده توضيحاتي در اين باره براي شريف مكه است .

از آنجاكه همين يك نامه مغتنم بوده و بر حسب اطلاع ما تاكنون به چاپ نرسيده ، متن آن را در اينجا مي آوريم . پيش از آن شرحي در باره مجموعه اي خطي كه اين سند در آن درج شده و در كنار آن نامه هاي با ارزش ديگري هم در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نكـ : سفرنامه منظوم حج ، ( از قرن دوازدهم ) ، بانوي اصفهاني ! به كوشش رسول جعفريان ، تهران ، مشعر ، 1374

2 . نكـ : تاريخ امراء مكة المكرمة ، صص731 ـ 727 ؛ ( در آنجا آمده است : در سال 1047 در مكه اعلام شد كه زائران عجمي ـ ايراني ـ حق انجام اعمال حج را ندارند ، اما روز بعد گفته شد : امسال حج خود را انجام دهند اما از سال ديگر نبايد به حج بيايند ! ) امراء مكة في العهد العثماني ، اسماعيل حقي اوزون چارشي لي ، بصره ، 1406 ق . صص115 ـ 113


56


ارتباط با شرفاي مكه درج شده ، به دست مي دهيم :

مجموعه اي با عنوان « مكاتبات » با شماره 11639 در كتابخانه آيت الله مرعشي ( رحمه الله ) نگهداري مي شود كه حاوي چندين متن مختلف است . در جمع اين مكاتبات ادبي ، نامه هايي ديده مي شود كه از ميان آنها ، نامه شاه عباس دوم به شريف مكه ، كه به انشاي آقاحسين خوانساري نگاشته شده ، تاريخي تر و قابل استفاده تر است . اما در ديگر نامه هاي آن نيز مطالب سودمندي وجود دارد . اصل مجموعه به عنوان يك متن ادبي ، فراهم آمده از نامه ها و منشآت و وقف نامه هاي عربي ، با خطي زيبا نوشته شده و داراي « سرلوحه اي با زمينه طلا و لاجورد گل و برگ مرصّع اسليمي به سبك اواخر دوره صفوي » است . ( 1 )

در ابتدا ، نامه اي ادبي آمده كه بيشتر به هدف ارسال سلام و دعاست . نامه دوم با عنوان « جواب مكتوب شريف سعدبن زيد » ( 2 ) است كه تنها اشارات تاريخي آن به مسأله راه هاي حج و تأمين امنيت حجاج مي باشد . ( برگ 9 ـ 5 ) ممكن است اين پاسخ از آقاحسين خوانساري باشد كه در آن از شريف مكه كه از سادات حسني و فردي مقتدر بوده ، به خاطر تلاشش در راه تأمين امنيت ، ستايش شده است . نامه بعدي با عنوان « ايضا پاسخ ديگري به همان مكتوب شريف سعد » ، در ستايش او و تمجيد از نامه اوست . ( برگ 12 ـ 9 ) نامه بعدي از سعد بن زيد شريف مكه ( ميان سال هاي 1077 ـ 1113 ) به فرزندش سعيد است كه باز به لحاظ ادبي در اين مجموعه آمده است . ( 16 ـ 15 ) عناوين نامه هاي بعدي عبارت است از : « جواب مكتوب شيخ سعدان » ( برگ 17 ) « جواب مكتوب شيخ ناصر الاحسائي » ( برگ 19 ) ، « جواب نامه ديگر او » ( برگ 20 ) « جواب كتاب لبعض الاحباب » ( برگ 21 ) « جواب سيد فرج الله خان والي حويزة في البشارة بفتح البصرة » ( برگ 23 ) « جواب السيد عبدالمحسن المكّي » ( برگ 24 ) و چند نامه متفرقه ديگر كه برخي جنبه تاريخي نيز دارد . و با « جواب كتاب الشريف سعد بن زيد » ( برگ 48 ) « أيضا جواب مكتوب بعض شرفاء مكة » ( برگ 50 ) « جواب مكتوب بعض سادة فضلاءمكة » ( برگ 51 ) « كتاب الي الشيخ بني خالد » ( برگ 55 ) كه مربوط به راه بصره مي باشد ؛ ( . . . إنّ في فتح طريق البصرة يفتح لكم أبواب النصرة وتستفيدون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فهرست نسخه هاي خطي كتابخانه آيت الله العظمي مرعشي ، ج 29 ، صص409 ـ 408

2 . وي به « الشريف الأفضل » مشهور بوده و از سال 1077 تا 1113 بر مكه حكم كرد اما سال درگذشت او 1116 بوده است . نكـ : تاريخ امراء مكة المكرمة ، ( عارف عبدالغني ، دمشق ، دارالبشائر ، 1413 ) صص745 ـ 738 ؛ امراء مكة في العهد العثماني ، صص120 ـ 115


57


بذلك فوائد غزيرة و لكم فيها منافع كثيرة و قد رخّص من ذلك السبيل وفد حجاج بيت الله الحرام و رهْط المعتمرين المتمتّعين بادراك المشاعر العظام و اذن لهم في هذه السنة و أجْر من أحسن اليهم أجر من جاء بالحسنة . . . برگ 56 ) . « جواب مكتوب بعض مشايخ مكة » ( برگ 57 ) « من جملة المكاتيب ايضا الي شرفاء مكة » ( برگ 59 ـ 58 ) « كتب ايضا الي شريف مكه » ( برگ63 ـ 60 ) اين نامه طرحي از يك نامه سلطاني است كه به شريف مكه نگاشته شده تا از زائر ايراني خاصي كه از وي در اين نامه ياد نشده ( تنها با تعبير فلان آمده ) مراقبت كرده ، به او احترام بگذارند . « نامه ديگر به ابن الشريف » ( برگ 63 ) اين نامه هم مانند نامه پيشين است . « و كتب ايضا الي المولي شريف مكه » ( برگ 66 ) « و من اجوبة المكاتيب المكية » ( برگ 69 ) « و منها ايضا » ( برگ 70 ) اين نامه ها بيشتر از همان نوعي است كه اشاره شد . در اين زمان ، برخي از اعضاي خاندان سلطنتي يا كساني از علما به حج مشرف مي شدند و همراه خويش از اين نامه هاي توصيه به اشراف مكه مي بردند . « و منها ايضا الي بعض مشايخ مكة » ( برگ 71 ) .

در ادامه دو متن براي وقفِ قرآن ، متنِ نوشته شده در پشت ترجمه كتاب « مفتاح الفلاح » [  شيخ بهايي  ] ، چند ديباجه از جمله ديباجه كتاب « وقايع الشهداء » ، متني كه پشت كتاب تفسير « كنز الدقايق » بوده ، ديباجه رساله در « شرح حديث البيضة » ، قباله وقف كتاب « الصحاح » و چند نمونه متن ديگر آمده است . برخي از آن متن ها عباراتي است كه در شهادت نامه هايِ نوشته شده در كناره وقف نامه ها بكار مي رود كه جالب توجه است .

آخرين متن در اين نسخه ، نامه شاه عباس دوم به شريف مكه است كه آقا حسين خوانساري آن را نگاشته است : « كتبه النحرير العلاّمة آقا حسين خوانساري ـ قدّس الله روحه الي السلطان الأعظم ـ شاه عباس الثاني الي شريف مكه » ( برگ 95 ـ 92 ) :

نامه شاه عباس دوم به شريف مكه

الحمد لله الّذي شرّف مكة المباركة و صيّرها امّ القري و الأمصار ، و جعل المولودَيْن الذين نَشَاءا في ذيلها و ربّيا في حِجرها أفضل من كلّ مولود لفّ [ يلفّ ] في قماط الليل و النّهار ، أعني


58


جدّنا و نبيّنا محمّد ، سيّد الكونين الذي أُسري به من المسجد الحرام إلي السّماء ، و رأي عند سدرة المنتهي ما رأي ، و ارتقي إلي مقام قاب قوسين ، و كانَ الله هو الّذي رمي إذ رمي ؛ و أبانا و إمامنا عليّاً [ ثاني الثّقلين ] الّذي وضعته أُمّه في بطن بيت هو أوّل بيت وضع للناس و رفعه ربُّ هذا البيت و طهّره و أذهب عنه و عن أهل بيته جميع الأرجاس و و الأدناس ـ صلوات الله و سلامه عليهما و آلهما المعصومين الأخيار و أولادهما الطيّبين الأطهار ـ أجدادنا الأئمة [ الإمامين ] العظام و آبائنا [ الميامين ] الغّر الكرام ما لم تُعَد جمار البطحاء و لاتحصي حصي البيداء .

أما بعد : فإنّ القرابة القريبة العلويّة و الرّحم الماسّة الفاطميّة ، تستدعي أن يكون لايزال من حضرتنا العليّة و سُدّتنا السنيّة هدايا نسائم تسليمات تهبّ من مهبّ الشفقة و المودّة وتحائف روائح تَفُوح منها نفحة العطوفة و المودّة توجّه تلقاء نجد المجد و تهامة الشهامة ، وتنحّي شطر مسجد العزّ و مشعر الكرامة ؛ يعني حضرة من خصّه الله تعالي بالنّسب الطاهر المصطفوي و الحسب الزاهر المرتضوي ، و حَباهُ الشوكة الباهرة والرفعة الظاهرة ، و أعطاه المجد الرفيع و القدر المنيع ، و جعله من أهل بيت أنبتهم الله نباتًا حسنًا بواد غير ذي زرع ، [  و صيّره من أشرف اصل و الكرم فرع  ] و عظّمه [  كرّمه  ] بملازمة حرمه الشريف الّذي يأوي إليه كلّ قويّ وضعيف ، و شرّفه بخدمة بيته العتيق الّذي يؤتي من كلّ فجّ عميق ، زاده الله سبحانه تعظيمًا و تبجيلاً كما فرض حجَّه علي من استطاع إليه سبيلا ، و هي الحضرة الشريفة الشريفيّة الحَسَنيّة ، لازالت مَهْبطًا للفيوضات البهيّة و الفتوحات السنيّة و يقتضي أن يكون دائمًا جنابهم الشريف ملحوظًا بعين العناية السلطانية و جانبهم المنيف مراعي حقّ الرّعاية الخاقانيّة . فما زال إن شاءَالله الرّحمن ركن المودّة بين الجانبَيْن إلي قيام الساعة ركينًا و حبل المواصلة بين الطرفين الي يوم القيامة متينًا .

ثمّ المنهيّ الي جنابهم العالي ، إنّ قبل ذلك بسنين وصل إلي شريف مسامع حضّار المجلس الأعلي الخاقاني ـ ما برح محفوفًا [  محفوظا  ] بالنصر و التأييد السبحاني ـ أنّ قوافل الحاج والمعتمرين الامّين لطواف بيت الله الّذي من دخله كان من الامنين ، القاصدين لزيارة رسوله


59


سيّد المرسلين و ائمته الكرام المعصومين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ الّذين يجيئون من بلادنا المحروسة ـ حرّسهاالله تعالي ـ يصل إليهم في الطريق مِحَن كثيرة بَدنيّة و ماليّة و يصيبهم بلايا عظيمة جسمانيّة ونفسانيّة من جهات مختلفة و طرائق [  أنحاء  ] شتّي . حتّي يكون يستلب منهم اللصوص و الذؤبان ثيابهم و أسلابهم و جميع ما كانوا يتمتعون ، و يذرونهم بالبيداء بايدين و يحلّونهم منزلة ما كانوا يحرّمون .

و مع ذلك ، لأجل تسويف المباشرين لإمارة الحاج في الخروج وتأخيرهم في الذهاب ، و بسبب توقفات في أثناء الطريق من شؤمة سماجة الأعراب ، يتفق في بعض السنين أن يفوتهم الحجّ إذ لم يدركوا الموقفَين ويرجعون من هذه الشقّة الشاقّة خائبين بِخُفَّي حنين . ( 1 )

و لمّا كان في مثل هذه الحال ، لما فيها من المخاطرة بالأنفس و الأموال ، الاستطاعة التي هي شرط وجوب الحج علي ما قال الملك المتعال مفقودة ، إذ من جملتها تخلية السرب ، و ظاهرٌ أنّها ليست حينئذ موجودة و [  كأن  ] لم يكن الحج في هذه الصورة واجبا و لا مثل هذا السفر سائغا ، فلاجرم قد صدر عن موقف السلطنة العظمي الحُكم بِمَنْعَيِ القوافل والوفود و سدّ الطّرايق و الصدود امتثالاً لأمرالله و شفقةً علي خلق الله و حماية للرعيّة لا رعايةً للحميّة .

و في هذه السّنة أرسل حاكم البصرة إلي خدمتنا و استدعي من حضرتنا أن نرخّص الحاجّ [  و نفتح هذا الطريق  ] و شرط أن ( 2 ) لايؤخذ منهم من كلّ نفر سوي الجمّال و الطبّاخ و البريد في الذهاب والعود جميعًا من كلّ جهة وعلّة ، أزيد من ثلاثين أحمر نقيرًا و لا قطميرًا ، [  و أنّهم لايصيبهم ظمأٌ و لا نصب و لا مخمصة إلاّ أن يشاءالله و لايظلمون نقيرًا  ] و أن لايدع أن يصل اليهم أذًي من الأعراب قليلاً و لا كثيراً ، و تعهّد أن يزعجهم [  ينفرهم  ] من البصرة اليوم الأوّل أو الثاني من شهر ذي القعدة و لايقيمهم بعد ذلك بقدر قومة و لا قعدة .

و لمّا كان حينئذ مظنّة أن يكون منع الحاج في هذا الحال ، معاذالله صدّاً عن سبيل الله ـ جلّ ذكره ـ و منعًا لمساجده أن يذكر فيها اسمه ، فأجبنا مسؤوله [  و أسعفنا مأموله  ] و رخّصنا الحجاج

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . و مع ذلك يتّفق أيضاً في بعض السنين أن يفوتهم الحجّ ، اذ لم يدركوا الموقفين و يرجعون عرافة حفاة بحفي حنين .

2 . و عرض علي أولياء دولتنا الباهرة مؤكّدا بالعهود و المواثيق أن لايؤخذ منهم من كلّ نفر . . .


60


و العمّار و أنفذنا الأحكام المُطاعة و الفرامين النافذة الي خوانين [  خواقين  ] الأطراف و الأقطار بأن يجهّزوا القوافل و يسبّلوا [  السوابل ، و يتوجّهوا  ] من درب [  صوب  ] البصرة [  الي الأرض المقدّسة التي بالتهامة ، بادين من كلّ باير و عامر ، آتين رجالاً و علي كلّ ضامر ، جائين من نائي البلاد و جابين للبوادي الصخرة الوعرة من كلّ واد  ] ليجيبوا الدّعوة التّامّة الخليليّة و يدعو في تلك المقامات الكريمة ، لدوام هذه « الدولة القائمة الصفوية الإسماعيليّة » . ( 1 )

و حيث كان خدّامكم الكرام لايزال يسعون في رعاية الحجاج و الزوّار ، سيّما أهل هذه البلاد و الأمصار و يبالون جدًّا بمراقبة أحوالهم و لايألون جهدًا في محافظة أنفسهم و أموالهم ، و لايتركون أن يصل اليهم أذي و ظلم من أحد من الناس ( 2 ) و يكونون لهم بمنزلة الحَفَظةِ والحرّاس ، أمرنا أن يؤخذ من كلّ رأس منهم الاّ ما استثني خمسة حمر سوي الثلاثين المذكور ، و يرسل الي خدمتكم علي سبيل النذر و الهديّة ، ازديادًا للمحبّة و المودّة و مجازاة للمشقّة الّتي يتحمّلها خدمتكم السنيّة .

فإذَنْ طريقة الإخلاص و الصفوة التي لايزال يسلكها تلك الزمرة الشريفة الشريفيّة بالنسبة الي هذه السلسلة العليّة الصفويّة ، أن لايقصّروا في إكرام القوافل الّتي تجيء من ظهر البصرة و كفّ أيدي الناس عنهم ببطن مكّة ، كيف و هم أضياف الله و أضيافكم و إكرام الضيف من سنن أكارم أسلافكم ، و أن لا تدعوا أحدًا أن يكلّفهم بالرّجوع من طريق آخر ( 3 ) و يجعلهم اليه ملْجاة ، إذ قد سمعنا أنّ في السّنين السابقة كان يلحقهم خسران عظيم من هذه الجهة .

ثمّ إن كان الأمر بعد ذلك علي ما شرطوا و لم يغيّروا شيئاً ممّا تعهّدوا وأخرجوا القوافل حيث ما التزموا وحفظوهم من شرّ الإخوة اللّئام و الأعراب الجفاة الطّغام و أوصلوهم إلي ذلك البلد الأمين في سعة الوقت آمنين و رجعوهم من الطّريق الّذي أسلكوهم منه سالمين غانمين ، فائزين بالمُني والمرام ، [  مدركين بالمشاعر العظام ، طائفين بالبيت الحرام ، عاكفين بين الركن و المقام  ] و مشرّفين بزيارة بيت الله ورسوله و الأئمة الكرام ـ عليهم صلوات الله تعالي إلي يوم القيام ـ [  عايدين عقيب الاحلال إلي ما كانوا عليه من الاحرام ، راجعين بعد البلوغ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حتي يجيبوا الدّعوة التامّة التي لأبينا الخليل و يصغوا لأن يدعوا في تلك المقامات الكريمة لدوام هذه الدّولة الصفويّة القائمة في ذرّيّة اسماعيل ـ علي نبيّنا و عليهما الصلوات الملك الجليل .

2 . و لايدعون أن يعدو عليهم أحد من النّاس .

3 . و أن لاتدرؤا أحداً يدعوهم الي الرجوع من طريق آخر .


61


والكمال إلي يوم يخرجون من الاحرام ، حيث يعرون عن الثياب التي خاطتها أيديهم من الخطيئات و الاجرام و يتطهّرون بصب ذنوب من ماء زمزم الغفران من جميع الذنوب و الآثام ] فذاك هو [  المستبغي والمرام  ] المراد و يكون دائمًا بعون الله تعالي و حسن توفيقه هذا الطريق الإلهيّ مفتوحة في جميع البلاد و القوافل و الوفود من الأطراف و الأكناف لاتزال في كلّ سنة تربو و تزداد .

و هذا الأمر العظيم [  و الخطب الجسيم  ] مع قطع النّظر عن حصول المثوبات العظيمة الاُخروية تكون سببًا لأن تصير تلك البلاد الطيّبة الكريمة المعمورة و سكّانها و قطّانها باليُسر و الخصب و رفاه الحال و فراغ البال مغمورة ، و أن يشهدوا من أجل كثرة اختلاف الناس و تردّدهم إليهم منافع عظيمة ، و يستفيدوا فوائد جسيمة .

و إن لم يقيموا علي ما قالوا ، و غيّروا أمرًا ممّا قرّروا ، و بدّلوا شيئاً ممّا عيّنوا ، فيلزمُ علينا إذَنْ برخصة الشرع القويم أن لا نرخّص أحدًا بعد ذلك في سلوك هذا الطريق المستقيم و نحرمَهُم من هذه الفوائد و نقطع عنهم تلك العوائد ويكون إثمه علي الذين يبدّلونه و يرون عاجلاً و آجلاً مكافاة ما صنعوا ، و يجزون في الأولي و الآخرة جزاء ما فعلوا ، و لبئس ما يصنعون و ساء ما يفعلون و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

خلاصه ترجمه : در اين نامه با ياد از اين كه شهر مكه شهري است كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) و علي ( عليه السلام ) در آن به دنيا آمده اند و به خصوص ، امام علي ( عليه السلام ) در كعبه متولد شده است ، بر رابطه خويشاوندي دو دولت صفوي و اشراف به دليل سيادت تأكيد شده و همان را زمينه فرستادن درودها و سلام ها از سوي دربار صفوي به سوي نجد و تهامه و مسجد و مشعر ؛ يعني دربار اشراف كرده است . در مقدمه آرزو شده است كه روابط دو جانبه تا قيام قيامت بر اساس مودّت و دوستي پايدار بماند .

سپس در باره هدف اصلي از اين نامه آمده است : چند سال قبل ، سلطان ايران شنيد كه قافله هاي حج و عمره ، كه از ايران به مكه اعزام مي شوند ، در راه گرفتار صدمات مالي و جسمي فراواني شده و بلاياي عظيمي از جهات مختلف بر آنان فرود مي آيد ؛ به طوري كه دزدان ، دارايي و لباس و وسائل آن را مي گيرند .


62


علاوه برآن ، به خاطر اهمال مباشرينِ راه نسبت به ورود و خروج و ايجاد تأخير در حركت كاروان ها و به سبب توقّفاتي كه اعراب ميان راه ايجاد مي كنند ، در برخي سال ها ، زمان حج از زائران فوت مي شود ؛ چرا كه آنان موقف عرفه و مشعر را درك نمي كنند و از اين راه دشوار و با اين همه زحمت ، دست خالي بر مي گردند .

در چنين وضعيتي كه ترس جاني و مالي وجود دارد ، « استطاعت » كه شرط وجوب حج است ، از ميان مي رود ؛ طبعي است حج در اين وضعيت واجب نخواهد بود و طبعي است چنين سفري روا نيست . به همين دليل از سوي سلطان ايران ، فرمان تعطيلي حج و منع قافله ها صادر شد ؛ كاري كه بر اساس امتثال دستور خداوند و ملاحظه حال رعيت بود .

امسال حاكم بصره نماينده اي نزد ما فرستاد و از ما خواست تا به كاروان ها اجازه حركت دهيم . وي شرط كرد كه جز ازشتردار وآشپزوبريد دررفتو برگشت ، به هر جهت و علتي ، بيش از سي سكه طلا ، درهمي نگيرد واجازه ندهدتا اعراب آزار و اذيتي به آنان برسانند . همچنين متعهد شد كه روز اول يا دوم ذي قعده آنان رااز بصره حركت دهد و جز به اندازه ضرورت آنان را ميان راه معطل نكند .

از آنجايي كه تصور بر اين بود كه در چنين وضعيتي ديگر منع حجاج از حج روا نيست ، به درخواست او پاسخ مثبت داده و دستورات و فرامين خود را به خان هاي اطراف و اكناف صادر كرديم تا قافله ها را آماده كرده ، از راه بصره روانه سازند تا به دعوت ابراهيم پاسخ دهند ودر آن مقامات براي دولت صفويه اسماعيليه ( به نام شاه اسماعيل ) دعاكنند .

از آنجاكه مأموران بزرگوار شما هميشه در رعايت حال حجاج و زوار ، به ويژه زائراني كه اهل بلاد و شهرهاي ما هستند ، مي كوشند و از هيچ كوششي در حفاظت از جان و مال آنان دريغ نمي كنند و اجازه نمي دهند كه از سوي احدي بر آنان آزار و ستمي برود و به منزله نگاهبانان آنان هستند ، ما هم دستور داديم كه از هر نفر ـ به جز موارد استثنا ـ پنج سكه طلا ، منهاي آن سي سكه ، گرفته شده وبرسبيل نذر و هديه به شما پرداخت شود تا رشته هاي محبت و الفت استوار شده و تسكيني بر مشقت و رنجي باشد كه در اين خدمت خود متحمّل مي شويد .

طريق اخلاص و دوستي كه پيوسته


63


آن دستگاه شريف با اين دولت عليّه صفويه دارد ، اقتضا مي كند تا در اكرام به قافله ها كه از طريق بصره مي آيند كوتاهي نكرده ، دست اهل مكه را از تجاوز به آنان باز دارند . چون آنان ميهمانان خدا و شمايند و كرامت در حق ميهمان از سنن اسلاف بزرگوار شماست ، اجازه ندهند كسي آنان را مجبور كند تا از راه ديگري برگردند كه در سال هاي پيش ، از اين بابت ، ضررهاي زيادي پيش آمده است .

اگر بر شروط خود باقي مانده و چيزي از آن را تغيير ندادند و قافله ها را همان گونه كه ملتزم شده اند حركت داده و از شرّ اعراب حفظ كرده ، در وقت مناسب آنان را به مكه رساندند و از همان راهي كه برده اند باز گرداندند ، در حالي كه آنان به فيض زيارت بيت الله الحرام و حرم پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نائل آمده اند ، مقصود حاصل شده است . طبيعي است كه در اين صورت ، راه حج در تمامي بلاد و براي همه كاروان ها از هر نقطه باز است و هر سال بيشتر و بيشتر خواهد شد .

اين كار بزرگ ، علاوه بر ثواب عظيم اخروي آن ، مي تواند وسيله اي براي آباداني آن سرزمين مقدس و ثروتمندي و رفاه حال ساكنان آنجا باشد كه شاهد رفت و آمد مردمان از هر نقطه به آنجا هستند . اما اگر به شروط خود پايبند نباشند ، در اين صورت ما به لحاظ شرعي ، به احدي اجازه حركت در اين مسير را ندهيم و آن نواحي را از اين همه فوايد محروم گردانيم . گناه آن هم بر عهده كساني است كه شروط را عوض كرده اند و آنان پاداش عمل خود را مي بينند .

* * *

اين نامه به نوعي روشنگر برخي از دشواري هاي سفر حج در دوره صفوي است . نمونه زنده اين دشواري ها را در سفرنامه بانوي فرهيخته و شاعره اصفهان در دوره اخير صفوي مي توان ديد كه به زبان شعر ، بخشي از آنها را يادآور شده است . ( 1 )

فصل دوم :

رفت و آمد اشراف بنوحسين مدينه به اصفهان

بر اساس اطلاعاتي كه در باره گرايش مذهبي سادات حرمين ـ كه اصطلاحاً به آنان « اشراف » گفته مي شود ( 2 ) ـ در اختيار است ، مي توان چنين انديشيد كه به طور كلّي ، هر دو گرايش تشيع و تسنن در آنان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سفرنامه منظوم حج ، ص50

2 . در باره اصطلاح شريف ، نكـ : جامع الانساب ، سيد محمدعلي روضاتي ، اصفهان ، 1335 ش . ص30ـ32


64


وجود داشته است . در اين باره دو يادآوري مناسب است :

نخست آن كه ، سادات شيعه مذهب ، در بسياري از موارد به دليل سلطه دولت هاي قدرتمند سني در اين ديار ، مجبور به تقيه بوده اند .

دوم آنكه ، ساداتي هم كه سني بوده اند ، به دليل آن كه از نسل امام علي ( عليه السلام ) بودند ، به طور طبيعي علايق شيعي بسيار شديدي داشته اند . به سخن ديگر ، تسنن افراطي در ميان سادات و اشراف به ندرت ديده شده است . اما اينكه درصد جمعيتي شيعه و سني سادات در حرمين تا چه اندازه بوده ، نمي توان به جايي رسيد . دليل آن نيز دقيقا همان دو نكته اي است كه اشاره كرديم . ( 1 )

وجود چنين فضايي به لحاظ گرايشِ مذهبي در ميان اشرافِ حرمين ، راه را براي ايجاد ارتباط ميان آنان و دولت شيعه صفوي فراهم مي كرد . مسأله سيادت خود صفويان از يك سو و علاقه شديد و عميق اين دولت نسبت به سادات ، و نيز تشيع دولت صفوي از سوي ديگر ، در فراهم كردن زمينه ارتباط ميان صفويان و اشراف تأثير بسزايي داشت . اشراف با آمدن به ايران ، انتظار آن را داشتند تا دولتمردان صفوي به آنان توجه كرده و ايشان را مورد حمايت مالي خود قرار دهند كه آنان نيز چنين مي كردند ؛ هرچند مواردي نيز وجود داشت كه آنان به چيزي دست نمي يافتند . ( 2 )

افزون بر ايران ، سرزمين هند نيز كه ايضاً قبله گاه بسياري از عالمان و شاعران ايراني بود ، براي اشراف حرمين هم ، عرصه گاه مناسبي براي استفاده از مواهب بي حد و شمار آن به حساب مي آمد . نمونه هاي فراواني از مهاجرات سادات مدينه به هند را سيد ضامن بن شدقم ( زنده 1090 ) در « تحفة الأزهار » آورده است .

به علاوه ، كساني از سادات كه در زمره عالمان بودند ، در اصفهان و ديگر شهرهاي ايران با علما ارتباط برقرار كرده و نزد آنان به شاگردي مي نشستند و اجازه روايتي و علمي دريافت مي كردند . در اين زمينه ، آنان همانند برخي از طلاب و علماي بحرين ، جبل عامل و عراق ـ بيشتر از حلّه و نجف و كربلا ـ عمل مي كردند كه براي تحصيل ، تدريس و بهره گيري از ديگر زمينه هاي علمي و كتابخانه اي ، پس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اين باره نكـ : وِرنر اِنْده ، جامعه شيعه نخاوله در مدينه منوره ، ترجمه رسول جعفريان ، قم ، دليل ، 1379 ؛ رسول جعفريان ، مقالات تاريخي ، دفتر چهارم ، ( قم ، دليل ، 1377 ) مقاله « تاريخ تشيع در مكه ، مدينه و . . . » صص56 ـ 45

2 . تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 466 . در باره شخصي آمده است : سافر الي العجم مرّتين و لم ينل بها حظاً ثمّ عاد الي وطنه .


65


از تشكيل دولت صفوي به ديار عجم رفت و آمد مي كردند .

بايد توجه داشت كه حضور اين قبيل افراد كه دستشان از نسخ خطي آثار شيعي هم خالي نبود ، به نوعي در انتقال بخشي از فرهنگ شيعه از مناطق عربي به ايران كمك كرده است . در واقع تشيع ايران در اين برهه ، در درجه نخست از شهرهاي عراق ، سپس از جبل عامل و بحرين و در مقياس كمتري از ناحيه سادات و اشراف حرمين بوده است . همچنين ، به طور متقابل ، ارتباط اشراف حرمين با ايران ، سبب تقويت تشيع در آن ديار نيز مي شد . ( 1 ) اين ارتباط از طريق علمايي نيز كه از ايران به حرمين رفته ، در آنجا مجاور مي شدند ، تقويت مي گرديد كه نمونه هايي از آن را در جاي ديگر آورده ايم . ( 2 ) به علاوه ، حضور اينان سبب تقويت ادبيات عرب در ايران مي شد . بيشتر اين افراد شاعران و منشياني بودند كه نثر و نظم فراوان مي گفتند . ( 3 ) نمونه بسياري از اين اشعار را در « تحفة الأزهار » مي توان يافت .

جامع ترين اطلاعات در باره حضور اشراف مدينه در ايران ، و به طور خاص اصفهان ، در يك اثر علميِ ارجمند با عنوان « تحفة الأزهار و زلال الأنهار في نسب أبناء الائمة الأطهار ( عليهم السلام ) » از سيد ضامن بن شدقم بن علي ( زنده در 1090 ) آمده است . ( 4 ) اين اثر كه در شرح انساب سادات است ، در قرن يازدهم هجري تأليف شده و حاوي اطلاعات فراواني از رفت و آمد سادات به شهرهاي مختلف ايران و روابط آنان با دربار صفوي است .

ما در اين نوشته ، مي كوشيم اطلاعات پراكنده اين كتاب را در اين زمينه ، به صورتي منظم عرضه كنيم تا بدين ترتيب بخشي از تاريخ روابط صفويان با اشراف مدينه روشن شود .

ابتدا بايد به اين نكته اشاره كنيم كه اشراف مكه ، از سادات بني الحسن و اشراف مدينه از سادات بني الحسين بودند . طبعاً رياست و امارت حرمين در اختيار اشراف مكه بود و اشراف مدينه موقعيت محدودتري داشتند . به همين دليل ، بيشتر ، اين سادات بني الحسين بودند كه به ايران و هند مسافرت مي كردند . به علاوه تشيع امامي در مدينه نيز ريشه دارتر از مكه ( 5 ) بود كه اين نيز خود براي كوچ آنان به ايران و هند مؤثر بود . حضور سادات بنوالحسين در جنوب هند ، تأثير خاص خود را در نشر تشيع در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . براي نمونه مي توان به تلاش يكي از ايراني ها « رجلاً اَعْجمياً » مبالغي پول براي تزيين بقعه امامان ( عليهم السلام ) در بقيع در سال 1074 اهدا كرد . زماني كه بين بوّابين و متوليان بقعه در سال 1077 و 1078 درگيري پيش آمد ، يكي از آنان به عثماني ها خبر داد كه شيعيان در اينجا كارهاي غير صحيح انجام مي دهند ! آنان نيز به بقعه يورش برده و حاصل كارهاي انجام شده را از ميان بردند و مانع از خواندن نماز توسط شيعيان در بقعه ائمه شدند ؛ از جمله كارهاي انجام شده ، تهيه كردن خُمْره هاي فراوان از درختان نخل بود كه براي سجده ساخته مي شد ( حصيرهاي كوچك 20 در 20 سانتيمتر براي سجده كه هنوز هم در ميان شيعيان مدينه معمول است ) . همچنين قنديل ها و فرش هاي تازه اي براي آن خريداري شده بود .

سيد ضامن ، سپس از جدش نقل مي كند كه در سال 988 ، يك شيرازي با نام سيد علي حيدر ملك شيرازي به بازسازي مسجد علي ( عليه السلام ) در نزديكي كوه سلع پرداخت و به علاوه خانه اي در مدينه خريد و آن را وقف مسجد كرده درباني هم براي آن قرار داد . به علاوه وي بيت الاحزان فاطمه زهرا ( عليها السلام ) را در بقيع تعمير كرد . وي همه اين كارها را از اصل مال خود انجام داد و قاضي مدينه حسين مالكي ناظر اجراي آنها بود . ( تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 44 ) .

بحث كمك به شيعيان مدينه ؛ اعم از سادات و غير سادات ، يكي از سنت هاي ريشه داري است كه از عصر صفوي تا دوره قاجار و حتي تا زمان ما برقرار بوده است .

2 . نمونه ديگر جمال الدين محمدبن علي بن عبدالعزيز است كه سيد ضامن ستايش فراواني از علم و دانش و تقواي وي كرده ، مي افزايد : وي از سادات آل شمالي بود كه در جرجان ساكن بودند . او در مكه اقامت گزيد و نزد سلطان آنجا سخت محترم بود تا آن كه درگذشت و در نزديكي قبر خديجه مدفون شد . تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 206

3 . در اين باره مي توان به كتاب ارجمند « سلافة العصر في محاسن شعراء العصر » از سيد علي صدرالدين مدني ، مشهور به « ابن معصوم » ( قاهره ، الطبعة الاولي 1324 ق . ) مراجعه كرد كه ادبيات شيعه را در زبان عربي در اين دوره ، با نام « شاعران برجسته شيعه » شناسانده است .

4 . چاپ شده به كوشش كامل سلمان الجبوري ، تهران ، ميراث مكتوب و كتابخانه تخصصي تاريخ اسلام وايران ، 1378 ش .

5 . در مكه بيشتر سادات ، شيعيان زيدي مذهب بودند .


66


آن ديار داشته است .

مجلد نخست « تحفة الأزهار » شرح انساب سادات حسني و شرفاي مكه است كه افزون بر انساب ، بخش هايي از تاريخ مكه را نيز در بر دارد . مجلد دوم و سوم اين كتاب به سادات حسيني اختصاص دارد كه ضمن آن نسل تك تك امامان را به صورتي مستقل تا امام عسكري ( عليه السلام ) آورده است .

مؤلف « تحفة الأزهار » سيد ضامن [ بن شدقم بن علي بن حسن بن علي بن حسن بن علي بن شدقم ] از سادات حسيني مدينه و از طايفه شداقمه ( 1 ) است كه مانند اجدادش ، عالمي فرهيخته بوده و بهويژه در دانش انساب و تاريخ تبحّري ويژه داشته است . اين خاندان تا چند نسل منصب نقابت را در شهر مدينه عهده دار بودند و سفرهايي به هند و ايران داشتند :

* نورالدين علي نقيب ( بن حسن بن علي بن شدقم ) ( م 960 ) عالم و نقيب سادات مدينه بود كه به درخواست برهان شاه از سلاطين نظام شاهيه هند ( 2 ) در سال 954 به دكن رفت و شخص شاه به استقبال او آمد . وي دو سال بعد به مدينه برگشت و به سال 960 در همانجا درگذشت . ( 3 )

* فرزندش حسن بن نورالدين علي ( 932 ـ 999 ) از علما و فضلاي قابل و شايسته بوده و در شهرهاي مختلف ايران نزد شيخ حسين بن عبدالصمد ( پدر شيخ بهايي ) و نيز خود شيخ و عده اي ديگر در قزوين و جاي هاي ديگر تحصيل كرده است . وي پس از درگذشت پدرش در سال 960 نقابت علويان حسيني مدينه را عهده دار شد ؛ اما دو سال بعد ، از اين مسؤوليت كناره گرفت . وي در سال 963 به دكن و احمدآباد رفت و مورد استقبال حسين نظام شاه پسر برهان شاه قرار گرفت . در آنجا بود كه نظام شاه خواهرش فتحشاه را به عقد وي درآورد . وي سپس به شيراز آمده ، مدتي در آنجا به تحصيل پرداخت ، و پس از آن در سال 964 نزد شاه طهماسب ( 930 ـ 985 ) ـ طبعاً در قزوين ـ رفت كه شاه اكرام و انعام فراواني به وي كرد . ( 4 ) وي به سال 976 به مدينه بازگشت ( 5 ) بعدها در سال 982 باز به هند رفت و به سال 999 در دكن درگذشت كه جسدش را به وطنش مدينه آورده ، دفن كردند . از وي آثاري برجاي مانده است كه يكي از آنها كتاب « زَهْر الرياض و زلال الحياض » است . ( 6 ) محمد فرزند همين حسن ( م 1008 ) از شاعران برجسته است كه نثر و نظم فراوان از وي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين خاندان چهره هاي برجسته اي داشته كه در بسياري از منابع ، شرح حال آنان آمده است . سيد علي خان مدني شرح حالِ شماري از آنها را در « سلافة العصر » ( صص 255 ـ 249 ) آورده است .

به علاوه ، مرحوم ميرزا عبدالله افندي در موارد مختلف از كتاب « رياض العلما و حياض الفضلا » ( قم ، به كوشش سيد احمد اشكوري ، كتابخانه مرعشي ، 1401 ) خود ـ كه نامش هم به نوعي اقتباس از كتاب « زهر الرياض و زلال الحياض » است ـ ياد كرده است . ( از جمله : ج 1 ، صص 243 ـ 236 ، ص 248 ، 259 ، ج 2 ، ص 61 ) همچنين در مقدمه « زهرة المقول » چاپ نجف سيد محمد حسن آل طالقاني شرح حال مفصلي براي آنان نوشته است .

به علاوه در « تحفة الأزهار » و « تحفة لب اللباب » ( و مقدمه هاي آنها ) و نيز در خود « تحفه » و همچنين « طبقات اعلام الشيعه » شيخ آقا بزرگ ( قرن يازدهم ص 258 ) شرح حال آنان آمده است . به طور قطع با توجه به برخي از آثار چاپ نشده آنان ، مي تواند براي اين خاندان كه از عالمان امامي مذهب مدينه منوره هستند ، يك تك نگاري مفصل نگاشت .

سيد ضامن در يكي از رساله هايش ، خود را به لحاظ نسبي اين چنين معرفي مي كند : ضامن بن شدقم بن حسن النقيب بن عليّ النقيب بن حسن الشهيد بن علي بن شدقم الشدقمي الحمزيّ الحسيني المدني . نكـ : مجموعه عكسي ش 601 مركز احياء ميراث اسلامي ، ص 192

2 . اين دولت در احمدنگر هند توسط احمد بن نظام الملك در سال 896 تأسيس شد . در سال 914 برهان شاه به قدرت رسيد كه تا سال 961 زنده بود . از اين سال حسين شاه فرزند وي حكومت يافت . اين دولت تا سال 1007 پايدار بود تا آن كه اكبرشاه آن ناحيه را فتح كرد .

3 . تحفة الأزهار ، ج 2 ، صص 222 ـ 219

4 . تحفة لب اللباب ، ص 166 : فأجري عليه النعم الجسام بالعشيّ و الابكار ، و أمدّه العطايا الفخار .

وي در ص 168 و 169 از مشايخ خود ياد كرده كه شماري از آنان در ايران مي زيسته اند . سيد ضامن در « تحفة » شرح حال مفصل سيد حسن را آورده است . يكي از كساني كه به وي اجازه علمي داده است ، سيد محمد عاملي صاحب « مدارك الاحكام » است كه وي را در سفر حج ملاقات كرده و از او ستايشي شايسته كرده است . نكـ رياض العلماء ، ج 1 ، ص 237

5 . نكـ : زهرة المقول ، ( مقدمه ) ، ص 9 ، ( متن ) ص 17 گويا در اين سفر بود كه فتحشاه به عقد ازدواج وي درآمد .

6 . اين كتاب به شماره 5055 در كتابخانه مرعشي موجود است . نسخه كتاب « معالم العلماء » ابن شهرآشوب كه متعلق به اين سيد بوده ، با تصحيحات او در اختيار ميرزا عبدالله افندي قرار گرفته و به ملكيت او درآمده است . وي اين مطلب را ذيل شرح حال « سيد حسن » آورده است . نكـ : رياض العلماء ، ج 1 ، ص 238


67


برجاي مانده بوده است . ( 1 )

* علي بن حسن بن نورالدين علي ( 976 ـ 1033 ) از علما و مؤلفان و فردي نسب شناس بوده است . مادر وي ، فتحشاه دختر برهان شاه نظامشاهي است و در همان دكن هم به دنيا آمد . از وي كتاب « زَهْرة المقول في نسب ثاني فرعي الرسول » ( 2 ) يعني شرح سادات حسيني كه در مدينه بودند ، برجاي مانده است . ( 3 ) سيد ضامن شرح حال وي و برخي از اشعارش را آورده است . ( 4 ) از ديوان وي نيز نسخه اي به خط سيد ضامن برجاي مانده كه بي ترديد سزاوار نشر است . ( 5 )

* شدقم بن علي بن حسن نيز سيدي جليل القدر و از علما بوده كه به سال 1006 متولد شده و نزد علماي مختلف به تحصيل پرداخته است . ( 6 ) وي به سال 1038 درگذشته است . ( 7 )

* سيد ضامن بن شدقم عالم امامي مذهب است كه اطلاعات ارجمندي را در زمينه مورد بحث ما ؛ يعني حضور سادات بني الحسين در ايران و به ويژه اصفهاني صفوي در اختيار ما گذاشته است . وي خود سال هاي متوالي به ايران رفت و آمد داشته و در لابلاي كتاب خود ؛ يعني « تحفة الأزهار و زلال الأنهار » به سفرهايش اشاره كرده است . آخرين تاريخي كه از خود برجاي گذاشته ، سال 1090 هجري است . ( 8 ) سيد ضامن به شهرها و بلاد زيادي سفر كرده و از جمله در سال هاي مختلفي در شهر اصفهان اقامت داشته است . يكي از همسران وي نيز اصفهاني بوده كه از وي دو فرزند با نام زينب و عبدالرسول محمد داشته است . ( 9 ) سال هايي كه وي در اصفهان بوده ، به طور پراكنده در ميان سال هاي 1052 ( 10 ) تا 1088 ( 11 ) است . ( 12 )

اخبار حضور اشراف بني الحسين در ايران

از مجموعه آگاهي هايي كه در باره حضور اشراف در ايرانِ صفوي در اختيار داريم ، چنين به دست مي آيد كه آنان از مهاجرت موقت يا دائم ، سه هدف داشته اند ؛ نخست : زيارت قبر امام رضا ( عليه السلام ) ( 13 ) دوم : تحصيل علم ( 14 ) و سوم : بهره مندي از مواهب مادي كه شاه يا ديگران ممكن بود به آنان بدهند . اين قبيل مهاجران ، در مواردي به طور موقت به ايران آمده و گاه فرزندانشان را نيز همراه خويش مي آوردند . ( تحفه ، 2/373 ) اين ممكن بود كه به دفعات به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 260 ـ 254

2 . تصحيح السيد محمد صادق آل بحرالعلوم ، نجف ، المكتبة الحيدريه ، 1380 ق . سيد علي اين كتاب را در دفاع از كتاب جدش كه نامش « المستطابة في نسب سادات طابة » بوده و مورد اعتراض برخي قرار گرفته ، نگاشته است .

3 . اين كتاب در شناخت سادات حسيني است كه آن را در سال 1013 نگاشته و تكمله اي هم با عنوان « نخبة الزهرة الثمينة في نسب اشراف المدينة » ( تحقيق عادل عبدالمنعم ابوالعباس ، مدينة المنورة ، المكتبة الثقافية ، ( بي تا 1420 ؟ ) در سال 1014 بر آن افزوده است .

4 . تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 263 و 264 يك مجموعه با ارزش از « رسائل » سيد علي بن حسن بن نورالدين به شماره 6662 مرعشي موجود است كه بيشتر آنها پرسش هاي فقهي از علماي برجسته اين دوره ، مانند شيخ بهايي و پاسخ هاي آنهاست . سزاست كه مجموعه ياد شده تصحيح شده ، به چاپ برسد .

5 . مع الأسف در « فهرست نسخه هاي خطي مركز احياء ميراث اسلامي » اين ديوان به نام سيد ضامن آمده است . در حالي كه همان گونه كه سيد ضامن در صفحه اول اين نسخه يادآور شده ، وي ديوان جدش سيد علي را همراه با توضيحاتي به خط او يافته و استنساخ كرده و برخي از اشعار خود را در انتها بر آن افزوده است . نسخه اصل ديوان به شماره 702 در مركز احياء موجود است . اين اشعار حاوي اطلاعات جالبي در باره سيد علي و انديشه ها و افكار اوست . همين طور اطلاعات فراواني در باره شماري از علماي معاصر ، اتفاقاتي كه در مكه و مدينه افتاده ، روابط شاعر با شرفاي مكه و نيز جريان ادبي جاري آن روزگار دراين ديوان ـ كه همراه با شرح وتوضيح لغات دشوار آن است ـ يافت مي شود . همچنين در اين ديوان ، برخي از قصايد سيد حسن پدر سيد علي هم آمده و منشآتي نيز در انتهاي آن وجود دارد . شدقم نيز اشعار اندكي از خود در صفحات پاياني ديوان آورده است ( ص 295 ) .

6 . تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 279

7 . نكـ : طبقات اعلام الشيعة القرن الحادي عشر ، ( تصحيح منزوي ، تهران ، مؤسسة فقه الشيعة ) ص297

8 . وي همچنين كتابي با عنوان « تحفة لب اللباب » دارد كه به چاپ رسيده است ( به كوشش سيد مهدي رجايي ، قم ، كتابخانه آيت الله مرعشي ، 1376 ) . مؤلف در اين كتاب شرح حالِ شماري از برجستگان خاندان علوي را ، كه طي ده قرن در تحوّلات سياسي و اجتماعي و انقلابي نقشي داشته اند ، با استفاده از منابع مختلف آورده است .

9 . تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 280

10 . در اين سال وي در مشهد بوده است . نكـ : تحفة الأزهار ، ج 3 ، ص 439

11 . وي در شعبان اين سال ، در اصفهان بوده است . تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 334

12 . سال هاي 1057 ( 3/371 ) 1063 ( 1/188 ) 1069 ( 2/425 ) ، 1079 ( 2/396 ) 1080 ( 2/465 ) 1081 ( 1/295 ) 1082 ( 2/393 ، 1/280 ) 1083 ( /294 ) 1087 ( 1/247 ) 1088 ( 2/334 ) .

13 . نكـ : تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 223

14 . شهرهايي كه در اين زمينه فعال بودند ، يكي قزوين بود ـ تا پيش از پايتختي اصفهان ـ دوم شهر اصفهان و سوم شيراز . شهر سوم به ويژه براي مهاجران عرب ، به خصوص بحريني ها ( نكـ : تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 264 ، ج 3 ، ص 389 ) جاذبه خاصي داشت . شيراز يكي از سه ضلع مثلثي بود كه دو ضلع ديگر آن مناطق عربي و هند بود و مسافران زيادي در اين مثلث حركت مي كردند .


68


ايران آمده و حتي در اصفهان مدفون شوند . ( تحفه ، 2/452 ) .

چنان كه خواهيم ديد ، اعتناي شاهان صفوي به سادات بني الحسين مدينه ، از زمان شاه اسماعيل و شاه طهماسب به اين سوي بوده و در دوره شاه عباس اول ( 996 ـ 1038 ) در جريان موقوفه مهمي كه شاه عباس براي آنان معين كرد ، اين اعتنا به نهايت خود رسيد . بعد از آن ، موقوفه مزبور در دوره شاه عباس دوم تجديد شد كه قاعدتاً بايد تا پايان دوره صفوي ادامه داشته باشد . ما در جريان ارائه اخباري كه سيد ضامن بن شدقم در باره مهاجرت سادات بني الحسين به ايران و به خصوص اصفهان آورده ، اشاراتي به اين وقف خواهيم داشت ، اما نص صريح آن خبري است كه « ولي قلي شاملو » در « قصص الخاقاني » آورده است . متن اين وقف نامه كه مربوط به سال 1014 هجري است ، پس از مقدمات ، چنين است :

همگي و تمامي و جملگي كاروانسراي واقع در صدر « ميدان نقش جهان دارالسلطنه اصفهان مع قيصريه متصل بدان و كلّ بازار دور ميدان » مذكور و حمام واقع در حوالي آن ، مشهور به « حمام شاهي » كه جميع آنها احداث كرده كلب آستان علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، بندگان نواب كامياب سپهر ركاب اعلي حضرت واقف است ـ خلدالله ملكه و اجري في بحار الخلود فُلْكه ـ و در بين صيغه وقف شرط فرمودند كه نصف حاصل اجاره موقوفات مذكوره در وجه وظيفه و ارتزاق و مدد معاش سادات عالي درجات « بني حسين كه ساكن و عاكف مدينه طيبه مقدسه باشند » ، صرف نمايند ، خواه مرد و خواه زن ؛ به شرط آن كه وظيفه و سيورغال و مواجب نداشته باشند و شيعه امامي اثني عشري باشند و شرط زن آن است كه بيوه باشد يا بكري كه هنوز در حباله زوجيت احدي در نيامده باشد . و چون اختيار شوهر نمايد ديگر چيزي به او ندهند . و نصفي ديگر را در وجه وظيفه و مدد معاش و ارتزاق ساكنان و متوطنان نجف اشرف نمايند . . . ( 1 )

در اين زمينه ، به بيان نمونه هايي كه هر كدام به يكي از ين اهداف اشاره دارد ، مي پردازيم :

تقي بن علي ( عموي سيد ضامن ) كه به هدف زيارت قبور امامان ( عليهم السلام ) راهي عراق شده ، از آنجا براي زيارت امام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قصص الخاقاني ، ولي قلي شاملو ، به كوشش سيد حسن سادات ناصري ، تهران ، وزارت ارشاد ، 1371 ، ج 1 ، صص 189 و 190


69


رضا ( عليه السلام ) به ايران آمده و سپس به دربار شاه عباس و شاه صفي ( 1038 ـ 1052 ) رفته است . وي پس از مدتي اقامت در ايران ، در سال 1040 به مدينه برگشته اما بار ديگر در سال 1046 به اصفهان بازگشت و در سال 1048 در اين شهر درگذشت .

علي فرزند تقي هم در سال 1055 سفري به ايران داشته و بعد از آن سال ها در قاهره اقامت كرده و به سال 1065 به مدينه برگشته است . وي توسط شريف زيد ، امير حجاز ، به نقابت بني الحسين در مدينه منصوب گشته و در اين زمان ، با گزارش وضعيت سادات مدينه به شاه عباس دوم ، از وي خواسته است تا درآمد موقوفاتي را كه جد وي شاه عباس اول وقف سادات كرده بوده ، باز برقرار سازد كه او هم پذيرفته و چنين كرده است . ( 1 )

حسين بن حسن بن علي ( عموي سيد ضامن و متولد 978 ) پس از تحصيلات اوليه ، عازم ايران شد تا از عالمان اين ديار بهره علمي ببرد . وقتي اوصاف وي را براي شاه عباس اول گفتند ، او را به مجلس عالي خود طلب كرد . وي در فقه مطالعاتي داشت و محل رجوع بود . شاه در حق وي انعامي شايسته كرده ، مقرري هاي فراواني قرار داد كه از آن جمله ، پرداخت 1500 تومان در يك مرتبه بود . پس از آن بجز قرار پرداخت مخارج او ، سالانه دويست تومان براي او قرار داد كه وي چيزي از آن را نگرفت . شاه او را در مجلس خود در كنار يكي از سادات حسني با نام سيدهاشم عجلاني قرار داد كه بر اساس نزاعي كه ميان سادات حسيني مدينه و سادات حسني مكه بود . او از اين كار ناراحت شد . پس از آن ، سيد مزبور عازم حويزه شده ، نزد حاكم آن ديار رفت كه مقرري در حد سالانه دويست تومان ، و پنجاه محمدي براي هر روز بجز مخارج روزانه او قرار كرد و وي هم نزد او ماند . سپس به بصره رفت و در راه بازگشت به وطن مفلوج شد . وقتي خواست به حويزه بازگردد ، در راه درگذشت ؛ جسدش را به كربلا برده ، دفن كردند . ( تحفه ، ج2 ، صص292 و 293 ) .

علي بن فواز بن جماعه ، از ساداتي است كه در ابرقوي ايران فرزنداني از وي بر جاي مانده است ؛ از جمله فرزندانش شهربابان است كه مادرش سيده اي كاشاني بوده است . فرزندي هم با نام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 283


70


اسماعيل داشته ، كه مادرش ابرقويي بوده است . ( تحفه ، ج2 ، ص374 )

سليمان بن محمد ( از عموزادگان سيد ضامن ) براي زيارت قبور ائمه و تحصيل علم به عراق آمد . پس از آن به ايران شتافت و از محضر شيخ بهايي و ميرداماد و ديگران بهره برد . زماني كه شاه عباس وصف وي را شنيد ، او را نزد خود خوانده ، به وي سخت احترام و اكرام كرده ، جداي از آنچه همان لحظه به او بخشيد . در اوده ـ در هند ـ نيز حواله اي به وي اعطا كرد . شاه عباس ، از وي احوال بني الحسين يعني سادات و اشراف مدينه را پرسيد كه وي احوال آنان را براي شاه بازگفت . پس از آن از شاه خواست تا براي آنان چيزي از ( وقف ) قرار دهد تا منفعتش عايد آنان شود . همين امر سبب شد تا شاه عباس وقفي را براي آنان قرار دهد تا حاصل آن به اهالي حرمين شريفين و مشاهد مشرفه ائمه برسد . ( تحفه ، ج2 ، صص260 و 261 ) . ( 1 ) بعدها شاه عباس دوم ، بار ديگر آن را احيا كرده مستمري سادات را مي پرداخت .

محمد بن جويبر از سادات آل مُهنّا ، كه سيدي جليل القدر و متقي بود ، روزگاري را در هند گذراند و رفاقتي هم با حسن ( جد سيد ضامن ) داشت . پس از آن به عراق عرب و عجم آمده ، به تحصيل علوم پرداخت و سپس به وطن خويش بازگشت . اين محمد ، همسري شيرازي گرفت كه فرزندش جابر از او بود . همچنين دختري با نام دلالا داشت كه مادرش زني ترك بود . ( تحفه ، ج2 ، ص336 ) علي و جابر دو فرزند محمد ، هر دو در شمار علماي فقيه و اديب بودند . جابر كه در علوم مختلف دست داشت و شاگرد حسن ( جد سيد ضامن ) بود ، سفري هم به ايران داشت كه هدفش استفاده علمي بود ( بقصد الاستفادة و النقل عن العلماء العاملين و الفضلاء المجتهدين ) . پس از آن از طريق لحسا به وطنش بازگشت و مدتي بعد راهي دارالسلطنه صفويه ؛ يعني اصفهان شد .

سيد ضامن مي گويد : وي دراصفهان درگذشت وقبرش درمقبره « هارونولايت » است كه گويند از اولاد موسي بن جعفر ( عليه السلام ) است . فرزند وي محمد در سال 1048 به اصفهان آمد و همانجا درگذشت كه وي را كنار قبر پدرش دفن كردند . حسن بن جابر نيز در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . پيش از اين ، وقف نامه شاه عباس را در اين باره آورديم .


71


شيراز ماندگار شد . ( تحفه ، ج2 ، صص337 و 338 ) .

در واقع كساني از اشراف و سادات مدينه كه به ايران مي آمدند ، همسراني از مردم اين شهر مي گرفتند . ( 1 ) نمونه آنان مبارك بن علي از سادات مدينه بود كه مادرش زني اصفهاني بود . ( تحفه ، ج2 ، ص314 ) اين در حالي بود كه اشراف ، به دليل سيادت ، حاضر به تزويج دختران خود به ايراني هاي غير سيد ـ و حتي سيد ـ نبودند .

عامربن بديوي از سادات مدينه است كه به ايران آمد و نزد شاه عباس رفته ، شاه براي او از موقوفات دو روستاي كليل ( 2 ) و سرمه ( 3 ) سالي بيست تومان تبريزي قرار داد . وي اين پول را تا زمان مرگش مي گرفت . وي سه پسر با نام هاي محمدباقر ، محسن ( 4 ) و قاسم داشت كه مادرشان ايراني بود . با اين حال ، به آنان توصيه كرد كه : « أن لايزوّجوا البنت من الأعاجم و إن كانوا صحيحَيِ النسب إلاّ لبني أعمامه بني حسين أهل المدينة » . ( تحفه ، ج2 ، ص315 ) در اين باره ، حتي در موردي كه مردي از كُردها زني از سادات مدينه گرفته بود ، اقوام وي به سراغش آمدند و از وي درخواست كردند تا دختر آنان را طلاق دهد ، چرا كه « ليس من عادتنا أن نزوّج نساءنا للأجانب و إن كان صحيح النسب ذا مال . » در اين مورد اعتراض آنان به آن شخص كُرد اين بود كه « أنت لسْتَ منّا و لست بشريف و لا كفوا لها » اما اين شخص كُرد حاضر به طلاق دختر نشد و آنان نيز در فرصت مناسب او را كشتند . برادران آن كردي ، اين افراد را گرفته نزد شاه طهماسب فرستادند ، او هم آنان را نزد قاضي فرستاد . برخورد به گونه اي شد كه گويا به حسب ظاهر شرع ، قتل او ثابت نشد ، اما در اصل به دليل تمايل شاه به سادات ، آنان رها شدند . ( تحفه ، ج2 ، صص374 و 375 ) دقيقا شبيه اين حكايت در مورد ديگري هم نقل شده است ( تحفه ، ج2 ، ص331 ) .

فاضل بن حمود يكي از اين سادات به اصفهان آمده ، نزد شاه سليمان ( 1077 ـ 1105 ) رفت و پس از آن هم عازم ديار هند شد . ( تحفه ، 2/441 )

علي بن امير مسعود دو بار به اصفهان آمد ؛ بار نخست در سال 1069 و بار دوم در سال 1080 . به همراه وي جمعي از آل جماز و آل عرار هم بودند . آنان نزد شاه سليمان رفتند . وي اندكي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . براي نمونه نكـ : تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 374 ، 280

2 . روستاي كوچكي با نام كليل از بهش كوهپايه اصفهان است كه از دهستان رودشت به حساب مي آيد . نكـ : فرهنگ جغرافيايي اصفهان ، ( سازمان جغرافيايي ارتش جمهوري اسلامي ، 1367 ) ص 219

3 . در فرهنگ جغرافيايي ارتش يادي از اين روستا نشده است . تنها روستايي به نام « سرما » در سمت سميرم و دهاقان وجود دارد ( تاريخ اصفهان ، ميرزا حسن خان انصاري ، تصحيح جمشيد مظاهري ، اصفهان ، 1378 ، ص 446 ) كه بعيد مي نمايد مقصود روستاي « سرمه » مورد نظر باشد .

4 . سيد ضامن نوشته است كه محسن با مادرش ـ كه اصفهاني بوده ـ در سال 1069 به اصفهان برگشته و وي كتاب المتسطابة جدش حسن را در دست وي ديده است . ( ج2 ، ص315 ) .


72


بعد در سال 1082 در اصفهان درگذشت . شاه همچنان نسبت به نزديكان او توجه داشته ، آنان را انعام مي كرد . حتي شاه برخي از قريه ها را در حاشيه شط . . . ( 1 ) نيز به آنانواگذار كرد . ( تحفه ، ج2 ، ص428 ) .

ضامن بن شدقم مي نويسد : عذيفان ابن سعود يكي از شرفا بود كه زباني شيرين داشت و شعر مي سرود . وي با عسرت مي زيست و كسي هم به فريادش نمي رسيد . طبعا به هواي گرفتن كمك عازم اصفهان شد . زماني كه به تخت گاه صفويان رسيد ، رسيدنش همراه با رسيدن نامه من ( يعني ضامن ) و برادرم و عموزاده ام به شاه عباس دوم بود كه از وي درخواست كرده بوديم [ گويا از همان موقوفه شاه عباس ] تا حقوقي براي سادات بني الحسين مدينه معين كند . شاه نام عذيفان را نيز داخل آن افراد كرده براي او 9 تومان كه معادل هفتاد و اندي زر سرخ بود قرار داد . وي سپس به وطنش بازگشت اما مجددا پس از انجام مناسك حج ، راهي اصفهان شد . ضامن مي افزايد : منزل او روبروي منزل من در اصفهان بود و درخت توتي هم قرار داشت ! يكبار هم با ميرزا مسعود بن نورالدين محمد جابري انصاري وزير وقف درگير شد ؛ چرا كه حقوق او را نپرداخته بود و البته حق به جانب وزير بود ؛ زيرا سيد ياد شده ، حكم سلطاني نداشت . وي در ربيع الاول سال 1062 به مدينه بازگشت . اندكي بيش از يكسال نقيب بود و در رجب سال 1063 درگذشت . ( تحفه ، ج2 ، ص433 ) .

قناع بن محمد بن علي بن رملي بن قداح ، از سادات مدينه بود كه فردي بلند مرتبه ، كريم النفس وسخاوتمند به حساب مي آمد . وي دو بار بر شاه طهماسب اول وارد شد ؛ نخست در سال 965 و بار دوم در سال 968 كه هر دو بار او را اكرام كرد و بار دوم بيشتر . وي سپس به وطن خود بازگشته ، در سال 979 درگذشت .

از همين خاندان ، محمد بن رمال بن قداح نيز در مدينه متولد شد ، اما در ديار عجم باليد و ملازمت شاه اسماعيل ( اول ) و سپس فرزندش طهماسب را اختيار كرد . مدتي بعد به وطن بازگشته ، از آنجا به دكن رفت كه اكرام فراوان ديد . پس از آن از طريق سند به ايران بازگشت و در حالي كه تنها سه دختر داشت در سال 967 در لار درگذشت . ( تحفه ، ج2 ، صص330 و 331 ) .

سيد مهنّا بن صالح از آل جماز ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل سفيد است .


73


سال ها در هند بسر برد ، پس از آن عازم اصفهان شده ، مدت اندكي در آنجا ماند و سپس به بندر بني تميم ! رفت كه خاندانش در آنجا بودند . شاه سليمان نيز به واسطه او اكرام بر آنان كرده و او نيز شيخوخيت قوم خويش را داشت . سيد ضامن با اشاره به اينكه او همچنان درآنجاست ، اشعار وي را كه با لهجه باديه مدينه مشرفه در باره حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) سروده شده ، آورده است . ( 1 )

سيد ضامن و دشواري هاي او در اصفهان

از سيد ضامن مجموعه اي نفيس ، به خط خود او ، حاوي رساله هاي چندي برجاي مانده است . در اين مجموعه نفيس ، اطلاعات تاريخي جالبي در باره مسائل مختلف ، از جمله وضعيت خود وي و مسائلي كه در اصفهان با آن درگير شده ، آمده است . همچنين اشعاري از وي در اين مجموعه ديده مي شود . مرور بر برخي از اين اطلاعات در روشن كردن آنچه ما در پي آن هستيم ، مناسب است :

نخستين رساله اين مجموعه ، « حماية الدين في ردع المنافقين » است . مقدمه اين رساله اشارتي به وقايع زمان رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) نقش منافقان و قريش در مبارزه با آن حضرت دارد كه در لابلاي آنها آياتي از قرآن نيز آمده است . پس از آن ، باب اول كتاب در باره وقايعي است كه طي سال هاي سلطان عادل ( شاه سليمان ) رخ داده است ؛ مانند زلزله خراسان و خراب شدن بقعه مباركه حضرت رضا ( عليه السلام ) . همين طور دو خسوف رخ داده ، و ديگر آيات الهي . اما آنچه به سيد ضامن مربوط مي شود ، مصيبتي است كه در اين روزگار خيانت پيشه و حيله گر از سر دروغ و بغي و طغيان بر وي فرود آمده و از هر طرف وي را در فشار قرار داده است . وي اين حكايت را به صورت مختصر بيان كرده و پس از بيان هر بخشي از آن ، آن هم به شكلي مبهم ، شروع به ارائه آيات و روايات مي كند . با اين حال ، اصل حكايت روشنگر برخي از نكات در باره وضعيت سادات مدينه در اصفهان دوره اخير صفوي است .

عبارات وي حكايت از آن دارد كه عده اي به دلايلي كوشيده اند تا وي را نزد صدر اعظم كه « شيخ علي خان زنگنه » بوده ، بدنام سازند . باب بعدي در باره رفتن آنان نزد اعتمادالدوله است . وي بي آن كه در ادامه ، شرح ماوقع را بدهد ، با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تحفة لب اللباب ، صص 363 و 364


74


نثري مسجع و ارائه آيات و روايات در باره سادات و صله ارحام و غيره مطالبي آورده است ( صص 13 ـ 10 ) . پس از آن مي نويسد : آنان به اعتمادالدوله گفتند : اي وزير ، بدان اين كه اين مرد ، فردي معتبر و معروف نيست . پس از آن در اين باره گفتگو شده ، اعتمادالدوله از سخنان آنان قانع نشده اما قلوب آنان همچنان پر از بغض و كينه بوده و همچنان به توطئه ادامه مي داده اند . ( صص14 و 15 ) . در اين شرايط ، سيد ضامن ، قدري در خود تفكر كرده و خويش را به دست قضاي الهي سپرده است . بعد از آن ، اعتماد الدوله طبيبي به سراغ سيد ضامن فرستاده ، در حالي كه وي سخت مريض الاحوال بوده است . طبيبي از نسل قوم عاد و فرعون كه قرار بوده است سيد را به خانه اعتمادالدوله برده در آنجا معالجه كند . وقتي طبيب به خانه او مي آيد و معاينه اش مي كند ، نزد وزير مي رود و مي گويد او مريض نيست ! ( ص18 ) دشمنان وي همچنان به توطئه بر ضد او ادامه مي دهند . در اينجا به ياد مظلوميت امام علي ( عليه السلام ) و فاطمه زهرا ( عليها السلام ) مي افتد و شرحي از وقايع پس از سقيفه مي دهد . در اين ميانه ، از كساني هم ياد مي كند : السيد محمد الشولستاني ( ص 19 ) راشد بن حمدان بن راشد الموسوي الحسيني ( 23 ) . بعدهم اشاره به مصيبت هايي مي كند كه روزگار بر سر آنها آورد . كساني از دوستانش نيز خواستند تا ميان آنان را مصالحه دهند ، اما وي با توجه به بغض و كينه آنان گفته است كه آشتي امكان پذير نيست ( ص 26 ) . در ادامه باز به شرح مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام ) و وقايع شهادت آن بزرگوار مي پردازد ( ص 30 ) .

وي در فصلي ديگر ، به سبب اصلي اين وقايع و آنچه كه در شوال 1083 بر سر وي آمده ، اشارتي كرده است . عامل آن قضايا چيزي جز طغيان و تكبر و بغي نيست ( ص 36 ) .

از آنچه بعد از اين آورده ، چنين به دست مي آيد كه اختلاف سر موقوفه اي خاص است . شايد همان موقوفه اي كه شاه عباس براي سادات بني الحسين مدينه قرار داده بود . وي مي نويسد : شرط واقف اين بوده است كه حقوق افراد را سالانه پرداخت كنند . سيد ضامن نيز بر همين اساس ، حقوق خود و اولادش را طلب كرده است ، اما گويا از سوي كسي كه اداره موقوفه در اختيارش بوده ،


75


اوراقي به او داده شده كه هيچ ارزشي نداشته است . اين اوراق دو سال در دست او بوده و وي حتي با توسل به دوستانش نتوانسته آنها را نقد كند . وي دست به دامان اعتمادالدوله شده و او هم يكي از خدام خود را فرستاده است . اين شخص ، در روزي كه وزير غايب بوده ، به سراغ آن شخص رفته و عاشور غلام او را گرفته حبس كرده است . همين امر سبب برآشفتن وي شده و بر بغض و عدواتش نسبت به سيد ضامن افزوده است ( ص 39 ) .

ادامه ماجرا گفتگوي آنها گويا در حضور مسؤول دفترخانه موقوفات است كه شخصِ طرفِ سيد ضامن مدعي داشتن وكالت نامه از طرف « قوم » ـ شايد اشاره به سادات بني الحسين ـ بوده و در دفتر حكومتي هم چيزي در اين باره بوده است ، اما سيد ضامن آن را انكار مي كرده است ( صص41 و 42 ) . و باز گويا كسي كه مدعي وكالت بوده ، مال را تفريط يا تصاحب كرده و الآن به همان وكالت نامه كه سيد ضامن مدعي است كه مزورانه درست شده ، استناد مي كند ( ص 44 ) . وي در اثبات موضع خود با استناد به روايات ، فراوان كوشيده است ( تا ص 52 ) . سيد ضامن كه نتوانسته كاري انجام دهد ، دست به دامان خالق يكتا شده است .

او مي نويسد : هفته اي نگذشت كه ميرزا سلمان كاتب استيفا مرد . امااشخاصي كه طرف وي بوده اند ، همچنان عليه وي كار كرده و نزد اين و آن از او بدگويي مي كردند ( ص53 ) . در نهايت اعتماد الدوله از وي پرسش كرده و او نيز واقعيت را براي او شرح داده است . پس از آن روشن شده است كه اين شخص خيانت پيشه در دفاتر به مقدار دوازده تومان دست برده و به مقدار 122 سكه طلا در خزانه خيانت كرده است . به علاوه نامه اي هم از زبان شيخ [  سيد ؟ ] حسين بن سليم مدني جعل كرده و بر تعداد مهرها در آن افزوده است . در واقع شيخ حسين هيچ وكالتي به او نداده بوده و اين امر چند سال ادامه داشته است . در اين وقت ، كساني نزد خان از او شفاعت كرده و خان ( گويا شيخ علي خان ؛ يعني همان اعتماد الدوله ) از او گذشته است ( ص 55 ) .

باب بعدي در باره هجوم سيد دويرج بن مناع الحسيني به خانه اوست . وي او را متهم به جهالت كرده و عامل آن


76


را هم تولد و نشأت وي در منطقه نجد با بدوي ها دانسته است . براي همين فهم كافي ندارد و از شريعت هم سر در نمي آورد . آنها سيد ضامن و فرزندش را گرفته و به زندان مي اندازند ( ص 57 ، 59 ، 60 ) . در اين وقت ، وي شعري سروده و از مصيبتي كه در اين دار غربت بر او فرود آمده ، سخن گفته است . زنداني شدن وي و فرزندش محمد برهان الدين از ظهر تا غروب آفتاب بوده تا آن كه دو نفر از سادات ؛ يكي جبربن حصن جمازي و ديگري ناصر بن منصور خان بن مطلب الموسوي الحسيني الحويزي به ياري اش مي شتابند . بعد از آن نزد ميربداخان و سپس نزد ديوان بيگي ابوالقاسم خان بن غرشي باشي جاني خان رفته كه از وي ستايش هم كرده است . در محفل خان ، باز سيدي كه طرف وي بوده مطالبي گفته اما خان تبسم مي كرده و ديگران نيز از سخنان وي مي خنديدند ؛ چرا كه وي را به عنوان رأس منافقين و محرك اصلي مي دانسته اند ( ص 64 ) . وي عامل دشمني اين سيد را هم چنين توضيح داده است كه زماني كه دست سيد ضامن خالي بوده به منزل او آمده ، درخواست كمك از درهم و لباس و غيره داشته و وقتي او كمكي به وي نكرده ـ كه آن زمان نمي توانسته بكند ـ به دشمني با وي پرداخته است . ( ص65 و 66 ) وي در شعري كه باز در باره دشواري هايش سروده ، از چند نفر عرب با نام هاي خالد و دويرج ياد كرده است ( ص 66 ) .

در نهايت ، ديوان بيگي متوجه ظلم آنان در حق سيد ضامن شده ، همه اينان را به متابعت از شرع دستور داده است ( ص 67 ) . در اينجا رساله حماية الدين شايد به صورتي ناتمام ، به اتمام مي رسد .

رساله بعدي هداية الدين في قمع المعتدين است كه اين رساله نيز حاوي اخباري در باره او و مسائلي است كه براي وي رخ داده است . اين رساله نيز بسان رساله پيشين است كه مؤلف ضمن آن ، به برخي از مشكلاتي كه برايش پيش آمده اشاره كرده و در ذيل آنها به نصايح دين در آن زمينه پرداخته است ( ص 70 ) . نصايح با خطاب « يا نفس » آغاز مي شود و ذيل آن رواياتي ارائه مي گردد ( تا ص 101 ) . در اينجا باز مؤلف اشاره به وقايعي دارد كه در سال 1083 رخ داده و مهم ترين آن همان زلزله مشهد است . رعد و برق وحشتناكي هم در سال 1088 در شبي آمده كه مانند روز هوا را روشن


77


كرده و صداي آن مردم را به هراس انداخته است . ( ص 102 ) در ادامه ، به مصيبات و بلايايي كه در برخي از سالهاي پيش از آن رخ داده اشاره كرده است . يكي از آنها وقوع آتش سوزي در مسجد النبي در سال 654 است كه سنيان ، شيعيان را ـ كه آن زمان تسلط بر مدينه داشتند ـ متهم كردند كه آتش براي پاك كردن محل تماس آنها با در و ديوار برافروخته شده است ! ( 1 ) ( ص 112 ) وي برخي از اين حكايت را به نقل از جدش حسن بن علي كه از وي با عنوان « حسن المؤلف » ياد مي كند ، آورده است . به نظر مي رسد اين نقل ها از كتاب زهر الرياض است .

روال بحث از ص124 با آنچه پيش از آن است ، جدا مي شود و در اينجا باز اشارتي به منافقين دارد . گويا كساني به آزار سيدي پرداخته اند كه وي نزد سيد ضامن آمده و به او پناه آورده است ( ص126 ) . او نيز اين شكايت را براي شاه سليمان صفوي نقل كرده و شاه طرف هاي درگير را خواسته است . در اين مجلس ، قاضي القضاة اصفهان ، سيد ماجدبن سيد محمد بحراني نيز براي قضاوت حاضر بوده است . گويا ماجرا هنوز ، همان ماجراي سابق و بحث وكالت ساختگي بوده است . به هر حال سيد ماجد قاضي از آنها خواسته است تا با يكديگر صلح كنند . سيد ضامن نيز اصرار دارد كه صلح گرچه خوب است ، اما نه اينكه به قيمت پايمال شدن حقي بينجامد ( ص 132 ) .

به دنبال اين بحث صفحات زيادي ، به اشعاري كه به احتمال از مؤلف با اجداد اوست ، اختصاص يافته است . رساله اي هم در نصايح به فرزندش در ادامه آمده است ( تا ص 189 ) . به دنبال آن ، سيد ضامن در ده صفحه ، خلاصه اي از كتاب تحفة الأزهار را آورده است . ( صص200 ـ 191 ) رساله اي با عنوان وقعة الجمل ( صص325 ـ 276 ) و كتابي با عنوان زهرة الرياض في نسب الأئمة الأطهار ( صص425 ـ 327 ) در ادامه آمده است . بخش نهايي كتاب ، چند نمونه انشاء عربي و نيز چند رساله كوچك ديگر است . ( 2 ) در ص455 اين مجموعه ، زمان تأليف رساله اي را كه موضوعش فهرست نام سلاطين عثماني است ، 1089 ياد شده است .

* . * . *

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نيز نكـ : تحفة الأزهار ، ج 2 ، ص 357 ، 360 در آنجا پاسخي كه يكي از شيعيان داده ، آورده است ؛ پاسخي كه تاكنون در منابع رؤيت نكرده بوديم . ( در اين باره ، پاسخ ديگري بود كه ما در « صفويه در عرصه دين ، فرهنگ و سياست ، ج2 ، ص 827 » آورديم ) .

2 . نكـ : فهرست نسخه هاي عكسي مركز احياء ميراث اسلامي ، ج 2 ، صص 195 ـ 196 . نسخه مورد استفاده ما براي استخراج مطالب بالا همين نسخه عكسي است كه به شماره 601 در مركز ياد شده نگهداري مي شود و اصل آن در كتابخانه سپهسالار ( شهيد مطهري فعلي ) است .


78


* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83268