این ارض مقدس است فَاخْلَع
نَعْلَیک

182 میقات حج - سال دهم - شماره سی و نهم - بهار 1381 این ارض مقدس است فَاخْلَع نَعْلَیک ( بخش اول مدینه ) عباس مهیار پیش درآمد : سفرنامه نویسی بخش بزرگی از ادبیات فارسی را شامل می شود . در این راستا کتاب های زیادی نوشته شده که بخش اعظ


182


ميقات حج - سال دهم - شماره سي و نهم - بهار 1381

اين ارض مقدس است

فَاخْلَع نَعْلَيك

( بخش اول مدينه )

عباس مهيار

پيش درآمد :

سفرنامه نويسي بخش بزرگي از ادبيات فارسي را شامل مي شود . در اين راستا كتاب هاي زيادي نوشته شده كه بخش اعظم آن به سفر مكه مربوط است . شايد ناصر خسرو قبادياني نخستين صاحب قلمي است كه در سفر هفت ساله خود ، به سفرنامه نويسي از مكه پرداخته است . پس از او سفرنامه نويسان در اين مقوله كتاب ها پرداخته اند كه بسياري از آنها در طول روزگاران چاپ و منتشر شده است .

اينك توجه مي كنيم به بخشي از سفرنامه حجّ آقاي عباس مهيار ، كه در اسفند ماه سال 1379 خورشيدي توفيق زيارت خانه خدا را يافته است .

وي در سال 1315 خورشيدي كنار درياچه اروميه ، در شهرك آذرشهر چشم به جهان گشوده و پيش از اين ، « دو شاعر » در زمينه شعر ، « تا ياخچي آباد » در زمينه داستان و « با خلوت گزيدگان خاك » درباره تاريخ ادبيات معاصر ايران را منتشر كرده است :


183


آغاز زندگي ، خود پايان يك سفر است . سفر از دنياي تاريكي ها به جهان روشنايي ها و پايان آن نيز آغاز سفر ديگري است . سفر از جهان مادي به جهان معنوي ، ميان اين دو سفر ، فرصتي است كوتاه كه در سفرنامه ها نمي گنجد . در اين فرصت كوتاه بايد ره توشه برداري و قدم در راه بي برگشت بگذاري . مجال نشستن در اين برهوت ، اندك است . به گفته نظامي :

از آن سرد آمد اين كاخ دلاويز * * * كه تا جا گرم كردي گويدت خيز

اين مجال اندك خود نيز سفري است به درازاي عمر ، كه در انتظار فرداها مي گذرد . تا امروزها را پشت سر بگذاريم و به ديروزها پيوند زنيم . دراين گيرودار گذار عمر ، كه خود انباشته از سفرها كوتاه و بلند است ؛ سفري نيز داريم به ديار دوست ، سفر به حضور يار ، سفر به مكه ، كه به بهانه آن خدا را بار ديگر كشف مي كنيم . اين سفر ، هم بريدن از زندگي و پيوستن به جاودانه است و هم رسيدن به وادي عشق و در نهايت پا نهادن به ارض مقدس .

در كعبه دوست چون رسي گو لبيك * * * كآنجا نه سلام راه دارد نه عليك

اين وادي عشق است نگهدار قدم * * * اين ارض مقدس است فاخلع نعليك

يك شنبه 29/8/1379 ش . سازمان حج

صبح يك شنبه ، طبق قرار قبلي ، رأس ساعت 9 صبح ، ده نفر خانم و آقا جلو كتابخانه سازمان حج جمع شديم و يك راست رفتيم خدمت معاونت محترم . حرف هاي روز قبل اندكي رقيق تر و به گونه اي مسالمت آميزتر تكرار شد . آقاي معاون گفت : با مدير جديد كاروانتان صحبت كرديم . قرار شد در شيوه برخورد با شما تجديد نظر كند . دوستان اعتراض كنان گفتند : ما از او شكايتي نداريم . حرفمان چيز ديگر است . معاون وسط حرف رفت و گفت : باز هم فردا در اين مورد جلسه اي خواهيم داشت . شما خيالتان راحت باشد نتيجه كلّي معلوم بود ؛ دست به سر كردن ما و به دنبال آن نشان دادن چراغ سبز و وعده به فرداهاي بهشتي !

دست از پا كوتاهتر بلند شديم . دست داديم و از زحمات ايشان تشكر كرديم و بعد خداحافظي . به سفارش عيال قرار بر اين بود كه بنده ـ نگارنده اين


184


يادداشتهاـ مطلقاً و به هيچ عنوان حرف نزنم و نزدم . به هر حال هنگام دست دادن به آقاي معاون ، گفتم : حاج آقا ! اين رفتار شما با حاجيان كه ما باشيم فراموش شدني نيست . من معلم هستم ، چهل و شش سال كلاس رفته ام و امسال هم به خاطر حج كلاس را تعطيل كرده ام . توجه داشته باشيد كه خواه ناخواه اين برخورد شما با زائران ، در كلاسهاي من به گونه اي مطرح خواهد شد . آقاي معاون گفت : من شما را يك بار زيارت كرده ام ؟ گفتم : خير قربان و دست داديم و بيرون آمديم . آخرين جمله آقاي معاون اين بود : به هر حال ببخشيد . من ياد شعر محتشم كاشاني افتادم كه مي گويد :

عذر خواهي كُنَدَم بعد از قتل * * * عذر بدتر زگناهش نگريد

يكي از دوستان گفت : اين جوري كه نمي شود ، برويم جاي ديگر گير بياوريم و شكايت كنيم . همين جوري نمي شود كه راهمان را بكشيم و برويم پي كارمان . گفتم مگر نشنيده اي كه شاعري گفته است :

مرو به هند برو با خداي خويش بساز * * * به هر كجا بروي آسمان همين رنگ است

جمعه4/9/ 1379 ش . تجريش ـ دربند ـ مسجد علي بن حسين

نشست حاجيان در مسجد علي بن حسين واقع در خيابان سابق و زماني فعلي دربند ، بالاي ميدان تجريش ، سر ساعت نُه صبح رسميت پيدا كرد . تقريباً همه آمده بودند ، ابتدا روحاني كاروان ـ شماره 17962 تهران ـ آغاز سخن كرد . در آغاز ياد آوري كرد كه بيست و هفت بار سفر حج رفته و استاد دانشگاه است . بدين ترتيب ، در حقيقت جلسه را افتتاح كرد . ماحصل سخنانش اين بود كه : حج تنها سفر ظاهري نيست . حج بينش است . آگاهي است و عشق و معرفت است . هر حاجي ابتدا بايد اين معرفت را پيدا كند و سپس به حج رود . البته بايد بگويم كه در اين سفر مرجع تقليد بايد حتماً مشخص باشد . براي اين كار و آمادگي به آن ، شناخت و تمرين مقدمات حج و رسيدگي به آموخته هاي خود درباره دين ضروري است . بايد بدانيم ، باطن حج چيست . باطن حج پرواز به سوي خداست . نقطه پرواز ، مسجد شجره است و ميقات همين جاست . همين جا لباس عوض مي كنيم و سپس وارد احرام مي شويم . وارد كوي حضرت دوست و


185


بعد پيش خودِ خدا .

حافظ مي گويد :

جلوه بر من مفروش اي ملك الحاج كه تو * * * خانه مي بيني و من خانه خدا مي بينم

اينها همه وسيله است تا تو خود را به اوج برساني . بايد چشم دل را باز كرد و صاحب خانه را ديد :

آنچه ما كرديم با خود هيچ نابينا نكرد * * * در ميان خانه گم كرديم صاحب خانه را

در اين سفر روحاني من توصيه مي كنم كه خوش سفر باشيد . اخلاق نيك نشان مردي است . پس از او مدير كاروان پشت ميكروفن قرارگرفت و گفت : در اول صحبت هايم خبر خوش به شما بدهم وآن اينكه امسال هر كادوان يك پزشك همراه دارد اين خيلي مهم است . جمعه آينده معاينه از حجاج آغاز خواهد شد . . .

پس از مدير كاروان ، دكتر كاروان آغاز به سخن كرد و اندر فوايد حفظ بهداشت عمومي و سلامتي سخناني گفت .

جمعه 11/9/1379 ـ تجريش ـ دربند ـ همان مسجد

صبح روز شنبه به موقع در مسجد حاضر شديم . زن آقاي ضياء آبادي ـ امام جماعت مسجد علي بن حسين ـ در گذشته بود . جنازه در مسجد بود . عده اي از آشنايان و مريدان امام جماعت نيز آمده بودند . مراسم كوتاهي برگزار شد . سينه زدند ، گريه كردند و نوحه خواندند و بالأخره مرحوم را به سوي آرامگاه ابدي تشييع و بدرقه كردند . پس از رفتن آنها ، مجلس رسميت يافت . ابتدا معين روحاني كاروان مسائل شرعي را مطرح كرد ، سپس مدير كاروان براي خالي نبودن عريضه ، مطالبي را بيان كرد . دست آخر روحاني كاروان حرف هاي جلسه پيش را در پيش گرفت . بعد دور ماكت كعبه چگونگي اعمال حج و طواف را تدريس عملي كرد . پايان بخش برنامه تكرار سرود بزرگ حاجيان بود : « لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ . . . » بسياري از حاضران اين سرود را به حالتي خاص و باصدايي بلند تكرار مي كردند و حالي پيدا كرده بودند . به قول محيط قمي :

چنان زخويش تهي گشته ام ز جانان پر * * * كه گر زپوست بر آيم تمام خود اويم

بعد از ظهر نوبت معاينه پزشكي من و عيال بود . دكتر به من كه بالاي پنجاه


186


سال بوده ام ، آزمايش خون و عكس ريه و نوار قلب و ديگر چيزها نوشت . عيال چهل و پنج سال داشت و خيالش راحت . من كه در مرز شصت و چهار سالگي قدم بر مي داشتم مي بايست كه عرض يك هفته همه خواسته هاي دكتر را تهيه كنم و بياورم . عيال به من مي خنديد كه پيرم و من به عيال و دنيا مي خنديدم و ياد پژمان بختياري افتادم كه گفته بود :

اي جواني گر چه ماهي بوده اي * * * خوش رفيق نيمه راهي بوده اي

جمعه18 آذر 1379 ـ همان مسجد ـ همان جا

به قول شهريار « جمعه ام چون شنبه اطفال شد » همه به موقع رأس ساعت 9 صبح پاييزي در مسجد حاضر بودند . روحاني كاروان در باره خصوصيات عرب ها سخناني به زبان آورد . از جمله اين كه عرب ها از بعضي چيزها خيلي ناراحت مي شوند كه حجاج محترم بايد آنها را رعايت كنند . يكي اينكه وقتي عرب مشغول نماز است نبايد از جلو او رد شد . دوم اينكه قرآن را نبايد زمين بگذاري . حتماً بايد روي ميز يا جايي بلندتر از زمين قرار دهي . دوست بغل دستي ام اضافه كرد : پيش آنها نبايد نماز را بلند بلند خواند كه بدجوري ناراحت مي شوند و از مهر هم به هيچ وجه نبايد استفاده كني كه آن را بت پرستي محض مي دانند و نمازگزار را مشرك . اما كسي نگفت ما از چه چيزي خوش مان مي آيد و از چه چيزي بدمان مي آيد ، چرا من اين همه بايد رعايت حال او را بكنم كه به تجير قبايش بر نخورد !

روحاني كاروان سپس به توصيف حج عرفاني پرداخت و گفت : « من » بودن را در اين راه بايد كنار بگذاريد و رنگ خدايي بگيريد . چه رنگي بهتر از رنگ خدايي . در اين راه بايد تا جايي پيش رفت كه فناي في الله شويد و خدا جمال خود را كه همان وجه الله باشد به تو نشان دهد . حافظ مي گويد :

دست از مس وجود چو مردان ره بشوي * * * تا كيمياي عشق بيابي و زر شوي

از پاي تا سرت همه نور خدا شود * * * در راه ذو الجلال چو بي پا و سر شوي

بعد داستان معروف پسر كفشگر را بيان كرد . خلاصه داستان اينكه : مرد كفشگر كه از دست پسرش به جان آمده بود ، به سيم آخر زد و گفت : از تو آدم در


187


نمي آيد . از جلو چشمم دور شو . پسر كه خيلي ناراحت شده بود ، خانه و خانمان پدري را ترك كرد و رفت . پس از سال ها در به دري ، بالأخره دري به تخته اي خورد و بختش زد و حكومت شهري را به دست آورد . بلافاصله دستور داد پدر را دست بسته خدمت او بياورند . وقتي پدر را ديد گفت : اي مرد ، مرا مي شناسي ؟ كفشگر گفت : نه . پسر گفت : من همان پسري هستم كه زماني تو به او گفتي از تو آدم در نمي آيد . مي بيني كه حكومت شهر را به دست آورده ام . پدر خنديد و گفت : من نگفتم كه از تو حاكم شهر در نمي آيد ، من گفتم از تو آدم در نمي آيد .

جمعه 25/9/79 تجريش ـ همان مسجد

اين جمعه مسجد حال و هواي ديگر پيدا كرده است . ساده تر بگويم مسجد به بازار مكاره ( 1 ) تبديل شده است . دم در ورودي ، رو به رو ، دست راست انواع و اقسام كتاب ، نوار ، زيارت نامه ، راهنماي مكه و مدينه روي ميز پت و پهن است . اندكي جلوتر از آن ، پارچه هاي ترگال توسي روشن به معرض فروش در آمده است . فروشنده پارچه ها يكي از بازاري هاي تهران است . خود جزو زائران همين كاروان است . اين همان آقاست كه زبان چرم و نرم داشت و با هم براي اعتراض به مدير جديد كاروان به سازمان حج رفته بوديم . به هر تقدير به هر حاجي يك متر و چهل سانت پارچه شلواري مي دهد و پنج هزار تومان مي گيرد . مي گويد : البته ممكن است پنجاه يا شصت توماني از پول شما اضافي بماند ، با اجازه شما به صندوق صدقات مي ريزيم . ما هم دلخوش كه شاعري گفته است :

و گدايي ز سر كوچه به آواز بلند * * * داد مي زد : « صدقه رفع بلاست »

مطلب ديگر اينكه مدير كاروان عنوان كرد : ممكن است هواپيماهاي مخصوص عربستان به شانس ما بخورد ( عين جمله اوست ) ، درست است كه مبلغي اضافه مي گيرند اما راحت از تهران تا جده يا مدينه پرواز دارند و در اين صورت ناراحتي فرودگاه جده را در يك نوبت نخواهيم داشت . من كه با پول معلّمي مي خواستم حاجي شوم و در آن صورت كفگير به ته ديگ مي رسيد به دوستان مي گفتم : نه بابا ، آن جوري فايده نداره . من اصلاً عاشق فرودگاه جدّه ام . مي خواهم آنجا را ببينم . دوستي در آمد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اراضي « ين ما كارد » از توابع حاجي طرخان بازاري براي ملل آسيايي بود به همين نام . بعدها ايراني ها اصطلاح بازار مكاره را از آن گرفتند . مجله وحيد شماره 10 ، صفحه2 . 15

بازار ساليانه قديس ما كاريوس . لغت نامه معين


188


اين سفر چندمي است كه به مكه مشرف مي شويد ؟ گفتم : حاجي صفر كيلو مترم . اما وصف چادرهاي بلند فرودگاه جدّه را شنيده ام . گويا ديدن دارد . طرف ، ديگر حرفي نداشت بگويد .

جمعه 30/10/1379 همان مسجد

امروز جلسه سر ساعت 8 صبح تشكيل گرديد . دكتر كاروان پشت ميكرفن رفت و توصيه هاي پزشكي را خلاصهوار گفت . و تأكيد بر اينكه : شما خودتان بايد به سلامتي جسمتان بينديشيد و ورزش و راه رفتن را فراموش نكنيد . يادتان باشد آنجا ، در عرفات از چادرها فاصله نگيريد . مانده بودم كه كجاي اين سفارش به پزشكي ربطي دارد كه دوست بغل دستيم گقت : مي گويند اخيراً در مكه پشه هايي پيدا شده است كه به نام پشه دره ريفت معروف است . تا كنون سي و چند نفر كشته گرفته است . دكتر اضافه كرد : آنجا صدي هشتاد ، مريض هاي ما كساني هستند كه سرما خورده اند . باز هم همان دوست اضافه كرد : اگر آمپول پني سيلين 6 سي سي تزريق كنيم مصونيت پيدا مي كنيم در برابر اين بيماري . اين آمپول ويروس ها وباكتري هاي اين بيماري را از بين مي برد .

حواسم را به حرف هاي دكتر متوجه كردم . دكتر به اينجا رسيده بود : در اصطلاح پزشكان رايج است كه مي گويند : سرفه سگِ نگهبان ريه است . منظورم اين است كه اگر آنجا كوچك ترين سرفه به سراغ شما آمد دنبالش را بگيريد و تأكيد پشت تأكيد كه در آنجا حتماً از ماسك استفاده كنيد . دكتر در پايان سخنراني خود چند بيتي از يك غزل حافظ را خواند با مطلع :

حاصل كارگه كون ومكان اين همه نيست * * * باده پيش آركه اسباب جهان اين همه نيست

پس از او روحاني كاروان اعمال حج را فهرست وار تكرار كرد . سپس به مناسبتي از درخت حنّانه ( 1 ) سخن به ميان آورد و گفت پيغمبر در سالهاي آخر عمر به درختي تكيه مي كرد و براي مردم سخن مي گفت . بعدها از درخت فاصله گرفت . مي گويند درخت به ناله در آمد و نام درخت از آن زمان حنّانه گرديد كه به معني بسيار ناله كننده آمده است . مردم جمع شدند و از چوب براي پيغمبر منبر ساختند و رسول خدا روي آن نشست .

سپس مدير كاروان سخنراني ايراد كرد و در پايان گفت : هتل ما در مدينه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حنّانه بسيار ناله كننده . ستون معروف است كه رسول ( صلّي الله عليه وآله ) در مسجد خويش ، به ستوني چوبين تكيه مي كرد و وعظ مي فرمود تا زماني كه منبري سه پايه از حبشه براي او آوردند . پيغمبر آن ستون را ترك گفت و بالاي منبر رفت . ستون به فرياد بر آمد واز فراق پيغمبر بناليد .


189


شارع البحر است . تقريباً نزديك مسجد بلال و در مكه نيز كنار پل عبدالعزيز . يكي از زائران در آمد : هتل نزديك منا است . فقط با ده دقيقه راه ، بعد گفت جمعه آينده ، نه پنجشنبه 6 بهمن ماه در استاديوم سرپوشيده دوازده هزار نفري نشست عمومي خواهيم داشت . آنها كه مايلند مي توانند از لباس احرام هم استفاده كنند ، چون آنجا اعمال حج به صورت عملي اجرا خواهد شد . يادتان باشد از درِ غربي وارد مي شويد : برنامه از دو تا پنج بعد از ظهر است .

پنجشنبه 6/11/79 استاديوم دوازده هزار نفري آزادي ـ سالن سر پوشيده

يك ساعت مانده به وقت تعيين شده در آن سرما و برف پرسوز ، اما بي خاصيت تهران من و عيال خود را به استاديوم رسانديم . از در غربي وارد شديم . سر پله هاي ساختمان ، من و عيال جدا از هم به سالن هاي مخصوص بانوان و آقايان هدايت شديم . بزرگ و پرشكوه بودن سالن ، دسته موزيك كه هر لحظه آهنگي جالب و حساب شده اي مي نواخت ، ماكت پر عظمت كعبه و نظم و ترتيب آدمهايي كه به صندلي ها هدايت مي شدند بسيار چشمگير و قابل تحسين بود . دم در ورودي به هر تازه واردي هديه اي و در كنار آن ليواني آب زمزم مي دادند . من هديه راوارسي كردم ، رفيق بغل دستي ام گفت : چيز قابل داري نيست . سازمان مقدار زيادي پول از اين بابت گرفته است مي خواهد با اين هديه آن را حلال كند . همين . لبخندي تحويلش دادم . خوشحال شد كه حرفش را گرفته ام . به هر تقدير سر ساعت دو برنامه باقرائت قرآن آغاز شد . پس از آن حجة الاسلام ري شهري در فوايد حج و فلسفه آن داد سخن داد . پس از آن سرود مذهبي « لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ . . . » با شور و حال وصف ناپذيري به صورت جمعي اجرا شد و من ياد شعر خاقاني بودم :

شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند * * * صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند

دربخش دوم برنامه ، حاج حسين رضايي رييس سازمان حج آغاز سخن كرد . ماحصل بخشي از حرف هايش اين بود كه ما براي ايجاد آرامش حجاج ، بيشترين تلاش را مي كنيم و از زائران محترم مي خواهيم كه انتقادها و نظرهاي خود را براي ما بنويسند و ما پس از اتمام مراسم همه آنها را مي خوانيم و روي آنها


190


تصميم گيري مي كنيم . سپس اضافه كرد در مدينه هر نفر از چهار متر مربع اتاق مي تواند استفاده كند و در مكه امكانات كم است و هر نفر از سه متر مربع اتاق استفاده خواهد كرد . بعد در مورد توزيع غذا ميان حجاج سخنراني ايراد كرد سپس اشاره به اينكه حجاج محترم از آنجا وسايل برقي نخرند و ما اينجا فروشگاه شاهد مستقر در فرودگاه را داريم كه براي ارائه خدمات آماده است . در پايان گفت : امسال قريب به اتفاق حاجيان نسبت به سال هاي پيش سن شان كم و سوادشان بيشتر است و سپس تأكيد كه زائران محترم به بهداشت فردي و جمعي در اين سفر توجه داشته باشند .

پس از او ، گروه تواشيح دو سرود زيبا ارائه دادند كه « علي اي هماي رحمت » شهريار در سرود دوم بسيار زيبا گنجانده شده بود . بعد دكتر سيد منصور رضوي درباره نكات ضروري پزشكي صحبت كرد كه سخن تازه اي در آنها نبود . بعد مداحي آقاي فراهاني بود كه چندان چنگ به دل نمي زد . سخنران آخر جلسه آقاي قاضي عسكر بود . كه سخنراني تقريباً مفصل وي رونق ديگري به مجلس بخشيده بود و اشكي از مردم گرفت . پايان بخش جلسه نمايش برنامه آموزشي حج بود با شركت حدود سي ـ چهل نفر . شايد هم بيشتر ، خوب نشمردم . مرده گرداني ، خواندن نماز ميت ، كشاندن فراريان نماز به جمع نماز گزاران و دستبوسي امام جماعت از صحنه هاي ديدني نمايش بود . پس از پايان برنامه ، ساعت پنج ونيم از سالن بيرون آمديم . يك زمستان سرد و سخت كه هيچ باورم نمي شد . سر و صورت را پوشانده بودم . عيال را دم پله ها پيدا كردم . راه افتاديم . به راه بندان پر درد سري برخورديم . خواستيم زرنگ بازي دربياريم . راه ميان بري پيدا كرديم پليس به مسير ديگري انداخت . دو سه بار دور استاديوم چرخيديم . سرگردان و خسته دير وقت به خانه رسيديم . چه مي دانم شايد ديگران هم دردسرهايي از اين دست داشتند .

به قول شاعر :

يك تن آسوده در جهان ديدم * * * آن هم آسوده اش تخلّص بود

جمعه 21/11/79 تهران

فك و فاميل تهران نشين را شام دعوت كرده بوديم . آخر مي بايست ميهماني كوچولويي بدهيم ، همه آمده


191


بودند پس از گپ و چانه و صحبت هاي خانوادگي پايان كار آبغوره گرفتن هاي عيال بود ، با خواهرها و مادرش . سعدي مي گويد :

بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران * * * كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران

ماشين ها دم در ، بانگ الرحيل مي زدند . ساعتي بعد در فرودگاه مهرآباد بوديم . در سايه روشن چراغ هاي كمرنگ فرودگاه توزيع كارت ها انجام گرفت . حالا براي خود يك پا مسافر بين المللي بوديم . پس از گذشتن از هفت خوان رستم چشمهاي گريان و اغلب روشن ، ما را بدرقه كردند . التماس دعاها قبل گفته شده بود . ريز و درشت و زن و مرد و حتي بچه هاي كوچك و من چقدر قرص و محكم قول مي دادم كه برايشان دعا خواهم كرد و نماز خواهم خواند . چون اعتقاد دارم :

شكست شيشه يك دل چنان است * * * كه چندين كعبه ويران كرده باشي

سه ربع ساعت به حركت مانده زائران ساك به دست چهار صفه ريسه شدند . در سالن انتظار صندلي خالي زياد بود . من و عيال بزرگوارانه نشسته بوديم . اخمها تو هم . خواب شاهزاده سفيد اسب را مي ديديم . گاهي سوار بر بال هواپيما و گاهي در طواف خانه خدا . در يك رؤياي بيدار خوابي فرو رفته بوديم كه بلند گو اعلام كرد : آقايان و حاج خانم ها بفرماييد . با طمأنينه راه افتاديم . دم در خروجي ، زائران شلوغ كرده بودند . اندكي غرورمان را كنار گذاشتيم و تند كرديم . رأس ساعت يك و بيست دقيقه نيمه شب هواپيما از زمين كنده شد ، سفر با مرغ آهنين بال آن هم به قصد مكه براي من جالب بود .

فرودگاه جدّه هفت خوان ديگري بود كه مي بايست از آن نيز بگذريم . هر زائر اتاق به اتاق به جلو رانده مي شود . زير نگاه مأموران زنگي ورانداز مي شوند . پاسپورت مورد بررسي دقيق قرار مي گيرد . مأموران مرتب امر و نهي مي كنند . در اينجا كلمه « لا » بيشتر از ديگر كلمات كاربرد دارد . اينجا ننشين ، كيفت را بردار ، جلو برو ، كنار ديوار بايست ، جمله هاي رايج شب فرودگاه جدّه است كه بگذريم . . .


192


شنبه 22/11/79 مدينه

حدود ساعت 4 بعد از ظهر ، پس از گذشتن از طلسم پليس راه ، به مسجد قبا رسيديم . مسجد قبا پيش از سه راهي مدينه دست راست ، كنار جاده ، با ستون هاي سفيد بلند ، قد بر افراشته بود . ساعتي بعد به هتل رسيديم . داشتيم عرق تن مان را خشك مي كرديم كه مدير كاروان اعلام كرد : رأس ساعت 6 به زيارت قبر پيغمبر ، ديدن مسجدالنبي و در نهايت زيارت گورستان بقيع خواهيم رفت . زن و مرد ، پير و جوان همه با خوشحالي به هم ديگر حاجي حاجي مي گوييم . بي مناسبت يا با مناسبت . آخر مي خواهيم حاجي بودن مان را اثبات كنيم . ساعت 5/6 پس از شنيدن توصيه هاي ايمني ، زن و مرد راه افتاديم . پلاكارت كاروان در جلو ، خوش مي درخشيد . كوچه درازي را پشت سر گذاشتيم به خيابان بزرگي رسيديم . خيابان را رد كرديم . دست راست مان مسجد بلال با گلدسته هاي مجلل به چشم مي خورد . رو به بقيع راهمان را ادامه داديم از زير پل اتوباني گذشتيم . جلوتر كه رفتيم رو به روي مان طرف دست راست گورستان بقيع بود و درست رو به روي آن و در انتهاي دست چپ مان بالاي مسجد بيروني قبر پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود .

پس از زيارت قبر پيغمبر و خواندن نماز ، بالاي سكوي گورستان بقيع ، زير علم كاروان جمع شديم . روحاني كاروان به شور و شوق آمده بود . با اينكه صداي خوبي نداشت ، خوش مي خواند ، ناله مي كرد وضجّه مي زد و زائران را در حال و هواي مدينه قرار داده بود . من كه سخت متأثر بودم ، درست در همان لحظه ياد زني افتادم كه شب پيش در فرودگاه مهرآباد ، دم در ورودي ، جلو من را گرفت و گفت : حاج آقا تو را خدا دختر من را دعا كن . گفتم : چشم . مي خواستم بپرسم دخترت چه مشكلي دارد . زن در آمد : آقا تو رو خدا يادت نره . دعا كن بلكه شوهري گيرش بياد . گفتم حتماً دعا مي كنم . گفت : اسم دخترم مريم است . آقا يادت نره . گفتم : مطمئن باش خواهر . به هر حال زن را و دخترش مريم را دعا كردم و به اسم از خدا خواستم كه شوهر خوب برايش پيدا شود . هيچ وقت از خدا چنين چيري نخواسته بودم . خدا كند كه مريم سال هاي بعد من را نفرين نكند صائب مي گويد :


193


توكل گر چه در كار است اما از پي روزي * * * به سر مانند سنگ آسيا گرديدني دارد

دعاي من وقتي مستجاب خواهد شد كه خود مريم هم انعطاف پذيري داشته باشد كه بگذريم . . .

پس از پايان مراسم ، با يكي از دوستان وارد مسجدالنبي شديم . جلوه و شكوه مسجد وصف كردني نيست بايد ديد و دست مريزاد گفت بر مهندس و معماري كه در ساختن مسجد دستي داشته اند . مسجد به آن بزرگي راست راستي جا براي سوزن انداختن نداشت . ترك ، فارس ، عرب ، عجم ، حبشي ، سوداني ، مالزيايي ، اندونزيايي و فيلي پيني و غيره و غيره همه و همه بالباس هاي رنگارنگ و با رنگ پوست متفاوت و بسياري سياه سياه كنار هم متين و آرام با نگاههاي مهربان و سخت صلح جويانه و آشتي پذير براي نماز صف بسته بودند . همه به يك نقطه چشم دوخته بودند ؛ قبر محمد ( صلّي الله عليه وآله ) . شأني تكلّو مي گويد :

اگر دشمن كشد ساغر و گر دوست * * * به طاق ابروي مردانه اوست .

پس از پايان نماز از مسجد به محوّطه بزرگ و بسيار تميز و بهداشتي مسجدالنبي آمديم . دلم مي خواست ساعت ها آنجا باشم . اينجا همان جاست كه پيغمبر ، علي و فاطمه زندگي مي كردند . با هم حشر و نشر داشتند . پيغمبر در همين مسجد با مردم سخن مي گفت و علي در همين محوطه در كوچه هاي تنگ كوي بني هاشم راه مي رفت . بقيع گورستان محلي بود . ناگفته پيداست كه مدينه ـ اين شهر زيبا ـ زماني برج و بارو داشت . قوم يهود در خارج شهر ، قلعه هاي خيبر ، تيما و فدك را پناهگاه خود قرار داده بودند و اكنون احتمالاً هر يك از آنها براي خود شهري شده است . مردم اين شهر نوه نتيجه هاي اوس و خزرج اند كه زماني به جان هم افتاده بودند و اكنون با كمال خوشي در كنار هم نگران جيب هاي تازه واردين و مسافران تازه از راه رسيده هستند . واقعاً جاي انصار خالي كه با مهاجرين جديد پيوند مودّت ببندند . اين شهر زمان پيغمبر جايي هم براي منافقين داشت كه هنوز هم بازماندگان آنها به ياري زبان چرب ونرم اجناس خود را دو سه برابر به مشتري قالب مي كنند و كلّي هم احترامت مي كنند . شاعري مي گويد :


194


به مار ماهي ماني نه اين درست و نه آن * * * منافقي چه كنم مار باش يا ماهي

دوشنبه 24/11/1379 مدينه

امروز صبح در مسجد النبي ، درست رو به روي قبر پيغمبر به نماز ايستاده بودم . پس از پايان نماز با سياهِ بلند قدي از سرزمين سنگال ـ كه خود مي گفت گامبيايي هستم ـ منظور همان زامبيا ، كه طرف دست راست من نشسته بود . سلام و عليك كرديم . هيكل يغر و بلندش بر سر دور و بري ها قامت كشيده بود . وجود من در كنار او حكايت فيل و فنجان را تداعي مي كرد . سياهِ سياه . از زغال اندكي سياه تر بي هيچ اغراق . با زبان بي زباني خواستم چند كلمه اي با او حرف بزنم ميسر نشد . مرتب لبخند تحويلم مي داد . ياد غول سياه كه آهني سه شاخ در دست داشت و در برابر اسپارتاكوس ايستاده بود افتادم . درست مانند او ، دلي به مهربانيِ تمام عالم داشت . محجوب ، مؤدب ، سربه زير . تا بدنش اندكي به من برخورد مي كرد سريع خود را جمع و جور مي كرد و لبخندي روي لب هاي سياه و قرمزش مي شكفت . من در گفتگو دست و پا مي زدم و راه به جايي نمي بردم . دوستم كه اندكي زبان انگليسي مي دانست به ياري ام آمد . نتيجه اينكه جوان عثمان نام داشت . از سرزمين گامبيا بود . مي گفت امسال از گامبيا 5800 نفر به حج آمده اند . علاوه بر آن حدود هزار نفر هم به صورت آزاد به زيارت خانه خدا آمده اند . داشتم اين رقم را با تعداد زائران كشورهاي ديگر مقايسه مي كردم . ايران 85000 نفر ، تركيه 95000 نفر و اندونزيايي و ماليزيايي كه تعدادشان از حساب بيرون است . از اين جماعت بي حدّ وحصر مردهاي لاغر و كوتاه قد ، كه فكر مي كني اگر فوتش كني باد او را خواهد برد . اغلب با دمپايي و چندتايي در هر گروه پا برهنه ويلان و سرگردان در خيابانها راه مي روند . لباس ، بي لباس ، بالا تنه اي يا نيم تنه اي را به خود پيچيده و با قيافه هاي اخمو و قهر كرده ، پياده روها را نيز پر كرده اند . زنها همچنين لاغر و مردني با چهره هاي زرد استخواني و همه از دم كوتاه قد و چاق ها بد جوري ور قلمبيده كه انواع و اقسام پارچه هاي رنگ وارنگ را زينت تن خود كرده اند و با غرور تحمل ناپذيري گُله به گُله در خيابانها و كوچه ها و بازارها راه افتاده اند . ساده تر بگويم مدينه در تصرف اين جماعت آشتي ناپذير است . وقتي صداي


195


اذان از مئذنه پخش مي شود اين جماعت از هر كجاي شهر رو به مسجدالنبي مي گذارند و پس از پايان نماز بالعكس . صداي اذان هشداري است به همه مردم و به خصوص كسبه جماعت ، دكان ها تخته مي شود . مشتريان از مغازه ها بيرون رانده مي شوند و الصلاة الصلاة گويان روي به مسجد مي روند . در اين لحظه حساس ماشين هاي پليس راه مي افتند . فكر كنم فراريان نماز نتوانند جان سالم به در برند . دكاندارها نه اينكه از پليس بترسند ، از آنها وحشت دارند . وقتي ماشين پليس جلو مغازه اي ترمز كند . صاحب مغازه حالتي شبيه سكته كرده ها پيدا مي كند و به سر مشتري ها داد مي زنند : مغازه را ترك كنيد . از رفتارشان چنين پيداست كه مي خواهند به پليس وانمود كنند كه ما مغازه را مي بنديم اما مشتري ها نمي گذارند .

امروز فرصتي پيش آمد . در غيبت عيال ـ كه با دوستانش به مسجدالنبي رفته بود ـ به مسجد بلال سري زدم . مسجد در طبقه دوم قرار دارد . زير مسجد بازارچه بلال است به اسم بازار جديد . پشت مسجد بازارچه ديگري است به اسم بازار قديم . از پله ها بالا رفتم هفت ـ هشت رديف از همان جماعت كوتاه قد ، پله ها را پر كرده بودند مسجد خلوت بود ، تك و توكي براي اقامه نماز نيمروز آمده بودند . اين جماعت توالت ها و دستشويي ها را در تصرف خود داشتند ، تقريباً همه آنها شيرهاي آب را روي ساق هاي پاي خود بسته بودند . اغلب دامن هاي بلندشان را بالا زده بودند و شيلنگ آب به دست ، به چپ و راست مي چرخيدند و همان جور آبچكان از دستشويي ها بيرون مي زدند و صاف به طرف مسجد مي رفتند . ياد آن عرب ريش بلند شب پيش افتادم كه در توالتهاي زير زميني مسجد النبي ، از توالتي بيرون آمد . پا برهنه . با همان وضع به توالت ديگري چپيد . پس از انجام كارش با همان حالت از توالت بيرون زد و قاطي جمعيت شد و به طرف مسجدالنبي راه افتاد . دنبالش رفتم با اشاره دست و چهره برافروخته از خشم به او حالي كردم كه اين كارت درست نيست . با دست اشاره به پاهاي برهنه اش مي كردم . هاج و واج نگاهم كرد . سپس راهش را كج كرد . بعد ديگر نفهميدم كجا رفت .

مدينه شهر مردهاست . از وجود زن در انظار مردم در اين شهر خبري نيست .


196


حتي شما يك تابلو مغازه ، يا هر چيز ديگر نيز پيدا نمي كنيد كه به نحوي با زن يا حداقل با نام زن ارتباط داشته باشد . دراين مردستان هر زني را كه مي بيني بي چون و چرا زائر است . اگر نه ، مسافر است . يا از سياهان اطراف شهر است . تك و توك گاهي زنان و دختران نازك اندام بلند قد را مي بيني كه صورت خود را زير نقابي سياه پنهان كرده اند و وقتي يكي رو در روي تو مي آيد ، دو چشم تيز شفاف نگراني را مي بيني كه جهت گشودن راه فقط ، يك لحظه به سويت كشيده مي شود و ديگر هيچ . به قول قدسي يزدي :

بي رحمي اش نگركه جهان را به عشوه كشت * * * در حالتي كه پرده زرخساره بر نداشت

فروشندگان و مغازه داران مي گويند : اينها زنان خودي اند و احترام فوق العاده اي براي آنها قائلند .

فروشندگان جوان سال مرد ، چه زشت و چه نيمه زيبا ( زيبا اصلاً در اين شهر وجود ندارد يا من نديدم ) در لحن گفتارشان و طرز رفتارشان نوعي ناز و اطوار نهفته است و در كلامشان به خصوص غنج و دلال . البته بيشتر براي تور زدن مشتري است . طاقه فروشي را در بازار سمائيه ديدم كه سخت به پسرش توپيد و آن هم فقط يك لحظه ، و چه تند و گذرا ، كه چرا مشتري را از دست دادي . منظورش اين بود كه چرا خوب و چرب و نرم حرف نزدي و نتوانستي مشتري را تور بزني و پريد ، اما شاعري گفته است :

گر زمين را بر آسمان دوزي * * * ندهندت زياده از روزي

شهر مدينه به صورت جدّي تب بن لادن گرفته است . مستشفي طارق محمدبن لادن ، صيدليته محمد طارق بن لادن ، حتي عطاري و بقالي و طاقه فروشي بن لادن هم هست .

در دكاني پسر قد بلندي و تا حدّي نمكين و زيبا ، اهل تركمن صحراي ايران خودمان ، با مشتري ها مغازله داشت و تنها هدفش قالب كردن جنس به مشتري بود . صاحب دكان هم كه پدرو يا برادر بزرگش بود ، زير چشمي متوجه اوضاع بود و از چشمانش خشنودي دروني پيدا . ياد قهوه خانه هاي زمان شاه عباس دوم در اصفهان افتادم كه در قهوه خانه ها جوانان خوب روي گرجي 10 تا 16 ساله را به خدمت مي گرفتندتا خدمت واردين كنند .


197


سه شنبه 25/11/79 برابر با 19 ذي قعده 1421 هـ . ق . ـ مدينه

طبق قرار قبلي ساعت سه بعد از ظهر ، به صورت جمعي به هفت مسجد رفتيم . اين مساجد در شمال غربي مدينه ، دامنه كوهي قرار گرفته اند . مي گويند اينجا محل جنگ خندق بوده است . جنگ حضرت محمد ( صلّي الله عليه وآله ) با احزاب . محوطه باز در دامنه كوه با چند درخت و فروشندگان دوره گرد . مسجد كوچكي كه درش را تيغه كرده اند ، مي گفتند مسجد حضرت زهرا ( عليها السلام ) بوده است . بالاي همين مسجد در دامنه كوه ، با پله هاي باريك مسجد كوچك ديگري بود كه محل عمليات نظامي حضرت علي ( عليه السلام ) بوده است . محل جنگ دقيقاً روشن نيست . در كنار ميدان درست روبه روي مسجد زهرا ( عليها السلام ) ، مسجد سلمان فارسي است و روبروي همان مسجد ، بالاي تپه مسجد فتح قرار دارد . مي گويند پيغمبر در همين مسجد براي پيروزي اسلام در جنگ خندق دعا كرده است . وسط مسجدها محوّطه بازي است . فروشندگان دوره گرد گُله به گله همه جا لنگر انداخته اند . از لباس بچه تا اسباب بازي و ديگر چيزها

دنبال سه مسجد ديگر مي گشتم كه عدد هفت را تكميل كنم ، گفتند همين چهار مسجد است ( 1 ) مي خواستم بالاي كوه بروم و ببينم چه خبر است گفتند وقت تنگ است مي خواهيم برويم كوه احد . مي گويند سوره فتح بر پيغمبر همين جا نازل شده است .

پس از ساعتي به هواي كوه احد راه افتاديم . احد در شمال مدينه است و در دامنه آن گورستان شهداي احد قرار دارد . دور گورستان ديوار كشيده و درش را نيز بسته اند . از پنجره آهني گورستان را نگاه كرديم . پشت گورستان كوه احد است و در بالاي كوه شكافي مانند كوهان شتر پيداست .

من دنبال ردّ پاي نگهبانان پيغمبر بودم كه گذر گاه را ترك كرده بودند و به دنبال غنايم جنگي از كوه سرازير شده بودند . سپس خالد ابن وليد را ديدم كه با سواران زبده كوه را دور مي زد تا سپاه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را دوره كند .

صداي معين كاروان مرا به خود آورد . حاج آقا ، سوار شويد . به خود آمدم . به طرف ماشين رفتم و سوار شدم . ديدار بعدي از مسجد ذوقبلتين بود . اين مسجد بزرگ كه قلعه مانند ساخته شده است ، تقريباً در شمال مدينه است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مي گويند : مسجد فاطمه ، مسجد حضرت علي ، مسجد سلمان ، مسجد فتح ، مسجد ابوبكر ، مسجد عمر ومسجد ذو قبلتين ، يك جا به هفت مسجد معروف است . برداشت از كتابچه مكه و مدينه صفحه 32


198


مسجد در طبقه دوم قرار داشت و مشرف بر اطراف بود . مي گويند پيغمبر پس از ورود به مدينه هفده ماه به طرف مسجدالاقصي نماز مي خوانده است . در تاريخ تحليلي اسلام نوشته سيد جعفر شهيدي آمده است : يهوديان گفتند محمد قبله ندارد ما به او قبله را ياد داديم . رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) از اين سرزنش آزرده خاطر بود روزي در مسجد بني سلمه ( همين مسجد ) در شعبان سال دوم هجرت نماز ظهر مي خواند ، در ميان نماز آيه 144 سوره بقره ( 1 ) بر پيغمبر نازل شد . پيغمبر در همان حال روي از بيت المقدس به طرف كعبه كرد از آن پس مسجد بني سلمه به مسجد ذوقبلتين معروف شد . احمد جامي شعري نزديك به اين مضمون دارد :

شدم به مسجد و گفتم نماز بگزارم * * * كه دايماً در طاعت فراز نتوان كرد

خيال دوست به من گفت روي برگردان * * * كه در دو قبله به يك دل نماز نتوان كرد

از مسجد كه بيرون آمدم يكي از دوستان گفت : فلاني همشهري هاي تو را پيدا كرده ام . خوشحال به سراغشان رفتم . با دو نفر سلام و عليكي كردم و بعد خداحافظي . پايين پاركينگ مسجد به چند نفر ديگر از همشهري ها برخوردم . با شكل و هيبتي عجيب و چقدر بد برخورد . پيش دوستم شرمنده شدم . تصميم گرفتم پس از آن ديگر اسمي از شهر و همشهري خود نبرم .

به يقين كج و كوله ترين خيابانها را در مدينه مي توان ديد . ساختمان هاي بلند ، تميز و سفيد در خيابانها و گذرگاههاي پيچ در پيچ قد علم كرده اند .

ساختمانها يا بيشتر جلو آمده اند يا پس رفته اند و مجموعه كامل كج و معوج هندسي ، مشخصّه تمام عيار شهر مدينه است . بجز خيابان هاي جديد و ساختمان هاي عظيم تجارتي اداري كه نمونه زيباي آن را پشت مسجدالنبي مي توان ديد .

پنجشنبه 27/11/79 مدينه

مدير كاروان ديشب اعلام كرده بود : كه چون راه مكه سرد است ، همه مجبوريم پس از محرم شدن در مسجد شجره تا مكه ، از اتوبوس هاي سر پوشيده استفاده كنيم و ناگزير يك گوسفند ديگر بايد قرباني كرد دوست قزويني يواشكي گفت : فلاني چهار صد دلار براي اين گونه قرباني ها از بابت خود و حاج خانم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . { قَدْ نَرَي تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَإِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَمَا اللهُ بِغَافِل عَمَّا يَعْمَلُونَ } .


199


كنار بگذار تا كم نياري .

گفتني است كه وضع غذا بسيار بد است . طوري كه ياد غذاهاي پس مانده خانه خودمان آب دهانمان را راه مي اندازد . در اين هفته اي كه گذشت ، چند نوبت غذاي خوب خورده ايم ، بقيه ساچمه پلو و يونجه پلو بوده است . برنج بد و بي نهايت خشك كه جرأت نداري كه يك قاشق از آن را بدون آب به دهان ببري . داد همه در آمده است . تنها دلخوشي ما چايي هاي نپتون است كه هم اتاقي ها مرتب به هم تعارف مي كنند و به ناف هم مي بندند . چون در سرزمين وحي و محل زندگي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) زندگي مي كنيم ، تقريباً همه مان معتقديم كه :

هزار بار پياده طواف كعبه كني * * * قبول حق نشود گر دلي بيازاري

روي اين اصل همه مان خود خواسته آدم هاي بسيار خوب و سر به راه شده ايم . هيچ دلمان نمي خواهد كه كسي از دست ما آزرده خاطر شود . تنها حاجي بودن دليل خوبي ما نخواهد شد ، بايد اخلاق و رفتارمان هم در خور حاجي بودن مان باشد . به قول اديب الممالك :

به خرقه ، گر كسي درويش بودي * * * رييس خرقه پوشان ميش بودي

طرف هاي ظهر با دو دانشجوي خوش برخورد و ظاهراً اهل مدينه ، ساعتي روي سكوي اسواق الحرم ـ رو به روي گورستان بقيع نشستيم . يكي فارسي كم مي دانست و مي شد با او به راحتي به گفتگو نشست اما ديگري كه ملاحت خاص جوانان عربستان را داشت ، از بيخ عرب بود ، هر دو روشن فكر و آگاه آنكه فارسي كم مي دانست تحليل خوبي از اوضاع عربستان مي كرد و مي گفت : رياض و قدرتمندان رياض به دو چيز تكيه دارند دين و نفت .

از اينها كه بگذريم طرح ايجاد شبكه هاي آب رساني ، اتوبوس راني ، برق ، تلفن و اينترنت ( انترنوت به گفته او ) همه و همه كار آنهاست . گفتم اينهايي كه شمرديد ، اصولاً در هر كشوري كم بيش بايد پياده شود . گفت شما توجه نكرديد . منظورم اين است كه هيچ كدام اينها به مردم عربستان ربطي ندارد ؛ يعني مردم در سرمايه گذاري آنها شريك نيستند . اينها هم مال رياض نشينان است . چرا گاهي تك و توك سرمايه گذاران بزرگ را نيز در آنها شركت مي دهند تا آنها با


200


سرمايه خود كار را راه بيندازند و خود به سود صد در صد خالص خود برسند . ( 1 )

شب براي برگزاري مراسم دعاي كميل پاي سكوي گورستان بقيع رفتيم . ابتدا از طرف بعثه ، آقايي سخنراني كرد ، سپس دعاي كميل تا نصفه خوانده شد و بعد مراسم عزاداري و مرثيه خواني اجرا گرديد و در پايان ، از مردم خواستند كه مطلقا ، در هيچ كجا ـ البته در هيچ كجاي مدينه ـ شعار ندهند ، بي نظمي نكنند و اخلاق اسلامي خود را به درستي نشان دهند . پس از پايان مراسم ، زن و مرد با آرامش هرچه بيشتر محوّطه را ترك كردند .

البته حكومت عربستان در همه جا پيش بيني هاي لازم را مي كند . همه جا مأمور ، قراول و يساول بود كه به چشم مي خورد و مأموران مجهّز به اسلحه هاي پيشرفته و موتورهاي غول پيكر و بي سيم و ديگر تجهيزات بودند تا هر جنبنده اي را سر جاي خود بنشانند . همه مانند بچه مدرسه اي هاي مؤدب كه بعد از نطق آقا ناظم مدرسه ، سرشان را پايين مي اندازند و به كلاس مي روند ، ما هم معقول و مؤدب به استراحتگاه مان برگشتيم . ياد نماز صبح افتادم كه پس از پايان نماز عربي با لهجه غليظ عربي و با صداي بلند سه بار عليّ ولي الله گفت و مأموران بلافاصله روي سرش ريختند و بردند آنجا كه عرب ني انداخت . ياد شعر معروف افتادم :

به پاي شمع شنيدم ز قيچي فولاد * * * زبان سرخ ، سرِ سبز مي دهد بر باد

البته علي ولي الله مرد عرب فكر نمي كنم موردي داشته باشد در كنار آن چيزهاي ديگري هم گفته بود كه من متوجه نشدم .

جمعه 28/11/79 مدينه

ساعت پنچ بعد از ظهر است . همين الآن اعلام كردند كه به مسجد مباهله مي رويم . مباهله بر وزن مجادله در لغت به معني به همديگر نفرين كردن است ، سر ساعت راه افتاديم . مسجد پشت حرم حضرت رسول و اندكي بالاتر از هتل دَلّه است . دو ركعت نماز خوانديم . معين روحاني كاروان گفت : در همين مسجد بود كه نصاراي نجران با پيغمبر قرار مباهله گذاشتند . بايد بگويم كه چون و چند آن ، در بسياري از كتب اسلامي نقل شده است و در همين بخش اشاره كوتاهي به آن مي كنيم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين گفتگو به درازا كشيده است و تقريباً 20 ـ 18 صفحه اي را شامل مي شود كه ما به همين مقدار در اين بخش و براي اين جمله بسنده مي كنيم


201


مي گويند در سال دهم هجرت طايفه اي از نصراني ها در اثبات دين خود و وجود حضرت عيسي با پيغمبر به مباحثه و مشاجره پرداختند و كار به مباهله كشيد . آنهابزرگان قوم خود را آوردند و پيغمبر هم حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين ( عليهم السلام ) را آورد . يكي از بزرگان قوم نجران كه عارف بود ، حقانيت پيغمبر را دريافت و پيش از مباهله تسليم شد و كار فيصله پيدا كرد .

برنامه ديدن تمام بود . از مسجد بيرون آمديم . در بازگشت گذارمان از كنار گورستان بقيع بود . عيال پاي ديوار گورستان دو ركعت نماز خواند . از آن بالا جمعيت را ديد زدم . همه محوطه پر بود . سفيد و سياه و زرد . هركس به سمتي به دنبال هدفي درحركت بود . با هزار زحمت خودمان راازميان جمعيت بيرون كشيديم . زير پل ، ماشين هتل منتظر ما بود .

هر كس ، هر روز فروشگاهي را كشف مي كند و به عنوان خبر دست اول به اطلاع ديگر دوستان مي رساند . بازار طيبه پشت حرم حضرت رسول ، بازار بن داوود جديد پشت گورستان بقيع و بازار سمائيه و همين طور بازار عديل و ديگر بازارها با اسمهاي عجيب و غريب ديگر .

يكشنبه 30/11/79 مدينه

ديشب تا صبح نخوابيده ام . از شدت سر درد و درد ديگر اعضاي بدن . به كلّي كلافه ام . آمپي سيلين و آدولت كلد و ديگر كوفت و زهرمار زورشان نمي رسد . عزا گرفته ام . با خود مي گويم : با اين بدن آش و لاش چگونه فردا ، نه پس فردا ـ سه شنبه ـ محرم خواهم شد . باز مي گويم : خدا رحيم است . شايد آن روز حالم خوب شد . خدا را چه ديدي . يكي از هم اتاقي ها مي پرسد : زير لب چه مي گويي ؟ جواب مي دهم : شايد تاپس فردا حالم خوب شود . خدا وضع مرا كه خود مي بيند .

با اين اوضاع خراب ، معين روحاني كاروان شب به اتاق ما آمد . سر شام بود . مشخصات همه را بررسي كرد ، سپس يقه آنهايي كه در تهران از قرائت نماز در رفته بودند چسبيد كه من جزو آنها بودم . گفت : حاج آقا ! اول وضو بگير . من وضو گرفتن را بصورت نمايشي انجام دادم و قبول شدم . سپس گفت نمازتان را بخوانيد . با آن حال زار و نزار نماز را خواندم و دو احسنت تحويل گرفتم .

به قول شاعر :


202


عطاي بزرگان ايران زمين * * * دو احسنت باشد ويك آفرين

حاج آقا ، به آن مفهوم از بزرگان ايران زمين به حساب نمي آمد . گفت : فقط حرف نمي دانم كدام را ، جور خاصي ادا مي كنيد كه به لهجه تان برمي گردد و من اين لهجه را دوست دارم . حافظ مي گويد :

تركان پارسي گوي بخشندگان عمرند * * * ساقي بشارتي ده پيران پارسا را

و هيچ وقت نگفته فارسان پارسي گوي ، چون هرترك زبان كه بخواهد فارسي صحبت كند شيوه بيان خاصي را ارائه مي دهد كه هر يك به نوبه خود دلپذير است . البته بجز لهجه من .

حاج آقا ، سراغ يكي ديگر از هم اتاقي ها رفت . دو چندين بار نمازش را قرائت كرد . مورد پسند حاج آقا قرار نگرفت . تو دلم شعر ايرج ميرزا را زمزمه مي كردم :

درس را بايد زان پيش كه ريش آيد خواند * * * نشنيدي كه بود درس صغر نقش حجر ؟

حاج آقا ، طلب هايش را وصول كرده بود . با خيال راحت خداحافظي كرد و رفت .

بعد از ظهر پس از چند بازديد ، از مسجد فضيخ ديدن كرديم . مسجد در جنوب شرقي مدينه ميان نخلستان ها قرار داشت . در انتهاي خيابان باب العوالي . در اين قسمت نخل هاي كهن از جنوب تا جنوب شرقي مدينه را احاطه كرده است . اصلاً فضيخ نام شراب خاصي است از خرما . و به قولي نام درخت بزرگ خرما فضيخ بوده و شراب آن شهرت داشته است . مردم از خرماي آن درخت و ديگر درختان خرما شراب درست مي كردند و مي خوردند و مست مي كردند . پس از سرمستي به جان هم مي افتادند . پيغمبر در اين مسجد منع شراب را اعلام كرد و مردم پس از آن گرد مناهي نگشتند و در همان محل كه قبلاً خانه بوده مسجد ساختند .

مسجد چند پله پايين تر از سطح كوچه قرار داشت . حياط كوچك با سه ، چهار رواق كهنه و فروريخته ، همين . نماز را خوانديم . جاي ايستادن نبود . بيرون آمديم . لحظه اي بعد محل را ترك كرديم .

سر راه به محلي رسيديم . كنار خيابان پياده شديم . گفتند اينجا مشربه


203


است ؛ يعني نام محل مشربه است . محلي متروك و درش بسته . باز گفتند : اينجا خانه ماريه قبطيه است . همان زني كه مقوقس به خدمت رسول خدا فرستاد و آن حضرت با او ازدواج كرد و ابراهيم از او زاده شد و هم در كودكي درگذشت . ماريه در 16 هـ . ق . درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد ، مي گويند : مشربه ملكي بوده متعلق به پيغمبر و زمان ابوبكر ملك مصادره شد .

دو شنبه1/12/79 مدينه

پس از بجا آوردن نماز ظهر خواستيم قبر پيغمبر را زيارت كنيم . درست روبروي ضريح تعداد زيادي سياه ، نمي دانم جاكارتايي ، زامبيايي ، مالزيايي و يا آفريقايي و يا حبشي نماز مي خواندند و جلو مردم را عمداً سدّ كرده بودند . مردم براي رعايت حال آنها با توقف هاي نا خواسته پيش مي رفتند . ناگهان يكي از مأموران نظامي وحشيانه به آنها حمله كرد و بد جوري آنها را به باد مشت گرفت و آنها را پس راند . همه شان دو دست در پيش مظلومانه عقب كشيدند و من مظلوميت سياه را در طول تاريخ در چهره آنها خواندم و باور كردم كه نه اِمِه سزر ، نه مارتين لوتر كينگ ، نه فرانتن فانون ، و نه پاتريس لومومبا و نه حتّي ماندلا در طول تاريخ نتوانستند به سياه درس شجاعت و دفاع از حق و حقوق ياد دهند و كسي نيست به آنها به گويد كه :

عاجز كشند خلق زمانه به هوش باش * * * پر مي كنند طاير در خون تپيده را

سه شنبه 2/12/79 مدينه

حدود ساعت 5/4 بعد از ظهر به قصد مكه حركت كرديم . گذشتن از مرز پليس عربستان دقيقاً گذشتن از هفت خوان رستم است . درست دو ساعت تمام همان جا در اتوبوس مانديم . تا بالأخره اعلام كردند كه پاسپورت ها كنترل شد و مي توانيد برويد . با خوشحالي راه افتاديم . چند قدمي نرفته بوديم دوباره توقف و معطلي . كفرمان بالا آمده بود . پرسيدم ديگر چه شده ؟ گفتند پاسپورتها را دوباره به كامپيوتر داده اند . پس از چهار ساعت بيچارگي راه افتاديم . حافظ بيجا نگفته كه :

در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم * * * سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور

از خار مغيلان سرزنش نديديم . اما گله به گله كنار جاده درختچه هاي بي بار


204


و بري بود كه مي گفتند اينها خار مغيلان است و قبلاً هم ديده بوديم و توصيف آنها را شنيده بوديم .

پس از اين همه زحمت و مشقت به مسجد شجره رسيديم . جايي كه پيغمبر اسلام و ائمه اطهار اغلب از آنجا محرم شده اند و به قصد خانه خدا حركت كرده اند . در كتابچه مكه و مدينه آمده است : « چون درخت كناري در كنار مسجد بوده ، اين مسجد به نام مسجد شجره معروف گرديده است » پس از اداي نماز ، مراسم محرم شدن را به جاي آورديم . سپس هر دسته و گروه از كاروان هاي ديگر لبيك گويان دور مسجد مي گشتيم و به تكرار سرود مذهبي « لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ . . . » را مي خوانديم . پس از اجراي مراسم بازگشت به سوي جدّه بود تا نرسيده به جدّه ، در سه راهي ، دست راست به طرف بالا پيچيديم و رفتيم تا به خدابرسيم . پنج صبح روز چهار شنبه 3/12/79 وارد مكه شديم و در عزيزيه شش فرود آمديم . هنوز لباس احرام در تن داريم و قصد اين است كه به زيارت خانه خدا برويم و مراسم به جاي آوريم و پس از آن تقصير كنيم و سپس از احرام در آييم .

* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83276