بخش 2
میراث بزرگ
5 |
ميقات حج - سال دهم - شماره چهلم - تابستان 1381
اسرار و معارف حج
6 |
ميراث بزرگ
محسن اسدي / موسي دانش
« در حقيقت « صفا » و « مروه » از شعائر خداست [ كه يادآور اوست ] ؛ پس هر كه خانه [ خدا ] را حج كند ، يا عمره گزارد ، بر او گناهي نيست كه ميان آن دو سعي به جا آورد . و هر كه افزون بر فريضه ، كار نيكي كند ، خدا حق شناس و داناست . » ( 1 )
پيامبر خدا ، حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) ، همراه خانواده اش راهيِ يك سفر ايماني و الهي شد . او بيابان ها را طي مي كرد و دره ها را پشت سر مي گذاشت . نه شكي به سراغش مي آمد و نه ترديدي به درونش راه مي يافت . اين سفر ، فرمان برداري خالصانه اي بود كه هيچ گونه شك و شبهه اي در آن وجود نداشت . ابراهيم ( عليه السلام ) چشمانش را به جايي مي دوخت كه خداوند فرمانش داده بود ؛ خدايي كه در طول اين سفر با او بود و همراهي اش مي كرد .
هرگاه براي ابراهيم ، آن شوهر بزرگوار و پدر مهربان ، در ميان تپه هاي آن دره ها ، واحه اي نمايان مي شد كه چند درختي كوچك پيرامونش را احاطه كرده و شمار آنها از شمار انگشتان يك دست فراتر نمي رفت و يا اين كه نگاهش به بقعه اي مي افتاد كه كشتزاري آن را در ميان گرفته و نخل هايي سايه خود را در آن گسترده بود ، آرزو مي كرد كه اي كاش اين ، همان جايگاهي باشد كه خداوند آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 158
7 |
را براي خاندان و نسل آينده او برگزيده است .
آري ، اين آرزو ، تنها يك آرزو و وسوسه اي است كه از دل پدر مهربان خطور مي كند و يك امر بشري و حالتي طبيعي به شمار مي رود كه پيامبران هم با آن جايگاه بلند و مقام بزرگي كه دارند ، از چنين آرزوهايي خالي نيستند . البته ، اين موضوع ، هيچ گونه تضادي با تسليم بودن و فرمانبرداري آنان از آفريدگار بلند مرتبه ، ندارد .
در حقيقت ، وحي آسماني اين شيخ بزرگ و همراهانش ـ همسر وي هاجر و فرزند شير خوارش اسماعيل ـ را وادار مي كرد كه سفري دور و دراز در پيش داشته باشد ، آن هم در درّه هاي خشك و بيابان هاي داغ . نگاه هاي ابراهيم پيامبر اين جا و آن جا پراكنده و تقسيم شده بود ؛ نگاهي به آسمان دوخته بود و با حالت زاري و اخلاص دعا مي كرد و نگاه دلسوزانه اي هم به تنها فرزندش در آن روزگار و به همسر فرمانبردار و امين خويش داشت كه خداوند او را براي انجام وظيفه اي بزرگ برگزيده بود . يك بار نگاهي دور و دراز به آن بيابان هاي خشك مي انداخت و بار ديگر به خاطر هراس نسبت به سرنوشت كودك شير خوارش ، اشك هايش سرازير مي شد ؛ همان كودكي كه خداوند او را نيز براي ايفاي نقشي ديگر كه عظمتي كمتر از نقش مادرش نداشت ، برگزيده بود . بنابراين ، او با اشك ها و سوز و گدازهاي شناخته شده و احساسات به جوش آمده اش ، از خدا مي خواست كه رحمتش را فرو ريزد . . .
اين سه مسافر [ = ابراهيم ، هاجر و اسماعيل ] كه جبرئيل آنان را همراهي مي كرد ، از پشته صعب العبوري نمي گذشتند ، مگر اين كه به پشته صعب العبور ديگري گام مي نهادند و از هيچ دره خشك و بي آبي عبور نمي كردند ، مگر اين كه بر دره بي گياه و خشك تري فرو مي آمدند . . . در سرزمين دور دستي كه نه كشتزاري در آن به چشم مي خورد و نه سايه اي داشت . آنان سرانجام در سرزمين « بطحا » فرود آمدند . . . بطحاي مكه ؛ يعني جايگاه اقامت و فرود آوردن وسايل سفرشان .
در اين حالت ، اين پيرمرد با خانواده خويش در اين بيابان ها و ميان اين كوه ها چه مي خواهد ؟ و حتي بايد پرسيد : از او و خانواده اش چه چيزي خواسته
8 |
شده است ؟
پاسخ اين پرسش را مي توان در سخن ابراهيم خليل ( عليه السلام ) يافت ، آنگاه كه خواست به جايگاه اصلي اش باز گردد و همسر و فرزندش را با توشه اي ناچيز و آبي اندك رها كرد : « نزد خانه محترم تو ، خانواده ام را گذاشتم . » ( 1 )
همسرش به او نگاه كرد و ديد كه بدون او و فرزندش ، عزم بازگشت به شام را دارد و لذا گفت :
اي ابراهيم ، آيا ما را در جايي فرو مي گذاري كه نه آشنايي در آن هست ، نه آبي و نه كشتزاري ؟ ! كجا مي روي ؟ در اين دره ترسناك و بي آب و گياه ، ما را به كه مي سپاري ؟ هاجر تلاش مي كرد عواطف و احساسات او را تحريك و به خود جلب كند . لذا ابراهيم در حالي كه دلش سخت رقت پيدا كرده و اشك از ديدگانش سرازير شده بود ، به همسرش گفت : خداي به من فرمان داده است كه شما را در اين جا بگزارم و او شما را بسنده خواهد كرد .
هاجر به صرف اين كه سخن ابراهيم را شنيد ، خبر فرمانبرداري از فرمان خدا و تسليم شدن در برابر آن و تكيه كردن به رحمت او ، هيچ عكس العملي از خود نشان نداد . او اين سخن را با خود زمزمه مي كرد : « خداوند هرگز ما را وانخواهد گذاشت » پژواك ادعاي ابراهيم در فضاي دامنه ها ، دره ها و كوه هاي مكه پيچيد . [ او چنين دعا كرد ] :
« پروردگارا ! من [ يكي از ] فرزندانم را در دره اي بي كشت ، نزد خانه محترم تو سكونت دادم . پروردگارا ! تا نماز را به پا دارند . پس دل هاي برخي از مردم را به سوي آنان گرايش ده و آنان را از محصولات [ موردنيازشان ] روزي رسان . باشدكه سپاسگزاري كنند . » ( 2 )
به پا داشتن نماز
تمامي اين سفر پر مشقت ، دشوار و پر خطر ، به خاطر اين هدف بزرگ با مفاهيم والا و عظيمي كه دارد ، صورت گرفته است . آري ، « براي اين كه نماز به پا دارند » با تمام مفاهيم زيبا و اهداف بزرگي كه نماز در خود دارد . آن هم نه در هر جايي ، بلكه تنها در اين بقعه پر بركت ؛ جايي كه دل ها مشتاق آنند ، جايي كه روزي فراوان و آرامش و امنيت در آن است ، جايي كه خانه پاك در آن جاي دارد ، جايي كه طوافگران و ركوع و سجود كنندگان به سوي آن مي شتابند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . { . . . أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي . . . عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ } .
2 . ابراهيم : 37
9 |
اين جا ، در حقيقت همان جايگاهي است كه همان رحمت خدا بر آن سايه مي افكند و بركات او بر آن فرود مي آيد تا نماز با همان صورت و درونمايه اي كه خدا مي خواهد به پا داشته شود و اين فرمان الهي به تمامي سرزمين هاي دنيا و مناطق آن راه يابد .
ابراهيم [ به شام ] بازگشت و سفري ديگر براي هاجر آغاز شد كه دشواري ها و خطرهايش بيش از سفر نخست بود ؛ زيرا نه وحيي وجود داشت كه وي را همراهي كند و نه پيامبري . اين سفر تنها به اين دليل آغاز شد كه هاجر ـ در حالي كه جامه تقوا در بر كرده و خويشتن را با صبر نيكو آراسته است ـ زندگي اش را به تنهايي در كنار بيت الله الحرام آغاز كند و رسالت و وظيفه خويش را انجام دهد و لذا به نگهداري پيامبري ديگر مي پردازد و آزارها را از او دفع مي كند و در كودكي و بزرگي از وي مراقبت به عمل مي آورد . او درنگ كرد ، در حالي كه از نوزادش نگهداري مي كرد و از آنچه ابراهيم برايش برجاي گذارده بود ، مي خورد ، تا اين كه آب آشاميدني اش به آخر رسيد ، توشه اش اندك شد ، شيرش خشكيد و فرياد كودكش بلند گرديد .
هاجر برخاست و در درون آن دره ترسناك به دنبال چيزي مي گشت كه او را از اين وضعيت رهايي بخشد ، به كوه هاي سر به فلك كشيده و تپه هاي دور دست نگاه مي كرد ، چشمش به كوه ابوقبيس افتاد كه با سنگ هاي سخت و صافش سرِ پا بود و رو به روي آن ، كوه قعيقعان با سنگ هاي نرم و شكننده قرار داشت .
اينك همسر ابراهيم ( عليه السلام ) در دره اي است كه در آن هيچ اثري از زندگي وجود ندارد ، جز چند درخت كوچك و آب نخورده كه اين جا و آنجا پراكنده اند . به راستي كه اين دره ، بياباني است خشك و داراي آفتاب سوزان و گرماي طاقت فرسا . . . اكنون وي غمين و دل شكسته زندگي مي كند ، ليكن در آينده به صورت شخصيتي ناشناخته و پيچيده در خواهد آمد تا در خاطره تاريخ جاودان بماند و انسان ها با احساس تقدس و عظمت از وي ياد كنند .
در اين صورت ، بطحاي مكه آزمايش ديگري است براي هاجر . چه ، تشنگي اثرش را آغاز مي كند و جگر او و كودك شير خوارش را مي سوزاند ؛ كودكي كه زبانش را مي گرداند تا شايد قطره آبي در فضاي دهان خشك خويش
10 |
بيابد و لذا صداي گريه اش بلند مي شود ، مادرش كه با ديدن اين وضعيت ، سخت نگران است ، چاره اي نمي بيند ، جز اين كه به جستجوي جرعه آبي برآيد تا بدينوسيله ، او را از عطش رهايي بخشد . اين سو و آن سو مي دود ، از يك تخته سنگ بالا مي رود و از تخته سنگي ديگر فرود مي آيد و ميان دو كوه و دره اي كه آن دو را به يكديگر پيوند مي دهد ، به رفت و آمد مي پردازد . از اين رو ، بالاي كوه صفا مي رود و نگاهش به سرابي مي افتد كه خيال مي كند دريايي است و به سوي آن مي شتابد ، اما بناگاه مي بيند كه آن ، كوهي است و چيزي جز سنگ در آن وجود ندارد . بنابراين ، رويش را به سوي همان جايي برمي گرداند كه آمده بود و به دره اي كه پيشتر از آن عبور كرده بود مي نگرد و مي بيند كه از جايگاه كودكش به قدري دور شده است كه نزديك است از نظرش ناپديد شود . ناگهان در همان جايگاه نخستين كه از آن آمده است ، آب مي بيند و با شتاب به سويش باز مي گردد تا كفِ آبي از آن بردارد و تشنگي فرزندش را بر طرف سازد و اين ، در حالي است كه فرياد استمداد مادر و پسر بلند است .
وقتي در جايگاه نخستين هم آبي نيافت ، آثار نا اميدي و شكست در چهره اش پديدار شد و به دنبال سرش نگريست و در آن سرابي را ديد كه گمان مي كرد آب است و بدين ترتيب و با اين عمل خويش ، چه رفت و چه برگشت ، هفت شوط را تكميل كرد و هفتمين شوط او در نزد كوه مروه به پايان رسيد .
در روايتي آمده است : وقتي آب تمام شد ، هاجر بالاي كوه صفا رفت و كمك مي خواست كه كسي براي او آب بياورد . سپس از آن جا به كوه مروه رفت . آنگاه به صفا بازگشت . هفت بار كمك خواست ، تا اين كه جبرئيل به كمك او شتافت و چشمه آبي را در كنار اسماعيل ( عليه السلام ) بيرون آورد ( 1 ) .
نگاه هاجر به فرزندش افتاد كه فريادش را بلند كرده بود و پاهايش را بر زمين مي كوبيد تا بلكه قطره آبي بيابد . در حالي كه نيرويش به تحليل رفته بود ، به سوي كودكش باز گشت ؛ چرا كه هفت بار ميان دو سراب رفت و آمد كرده بود ، ببدون اين كه به قطره آبي براي اين كودك دست يابد . ليكن ( پس از هفت شوط ميان صفا و مروه ) ناگهان با پديده اي رو به رو شد و آن اين كه ديد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الشارح الجامع للاصول ، ج2 ، ص134
11 |
اسماعيل با آبي كه از زير قدم هايش بيرون آمده ، بازي مي كند و در عين حال ، وي آنچه را مي بيند ، باورش نمي آيد . در حقيقت ، اين چشمه آب ، رحمت الهي است كه خداوند پس از آن كه هاجر را آزمود ، اين رحمت را فرو فرستاد .
و اين آزمايش ، تنها به شكيبايي ، بردباري و ايمان او افزود . همين رحمت الهي ، عيناً حكمت سعي ( ميان صفا و مروه ) است و طواف در اين دو كوه ، پناه بردن انسان با ايمان به پروردگار خويش و حركت به سوي او ، و دويدن ( هروله ) در پيشگاه اوست ، در حالي كه بر او تكيه مي كند ، از گناهانش پشيمان است . به او پناه مي برد ، به او توسل مي جويد و از او درخواست مي كند كه از زبوني دنيا و عذاب روز واپسين نجاتش دهد .
اينك اين آرزوي ابراهيم است كه تحقّق پيدا مي كند و اين آب ، همان آبي است كه به زودي دل ها هوادار آن خواهد شد و اين جايگاه ، همان جايگاهي است كه به زودي سرچشمه خير و نعمت و رحمت براي جهانيان خواهد گرديد .
بنابراين ، بانوي ما ( هاجر ) يكي از شعائر خداوند را جامه عمل پوشانيد و سعي او در ميان اين دو كوه ( صفا و مروه ) به صورت يكي از بزرگترين اعمال حج كه خداوند آن را بر بندگان با ايمان خويش واجب كرده است ، درآمد و جايگاه ارزنده اي را در شريعت اسلامي پر كرد و داراي پيام هايي بزرگ و مفاهيمي بسيار گرديد و اكنون تمامي حاجيان گام در جاي گام او مي نهند و سعي او را انجام مي دهند و زحمت ها و رنج هاي بانويي را به ياد مي آورند كه به صحنه تاريخ انساني و ديني گام نهاد و اين در حالي بود كه او از آن صخره هاي سخت و صاف بالا مي رفت و در آن گرماي سوزان خورشيد و در ميان شن هاي داغ و با آن اندوه و سوز دل كه نسبت به كودكش داشت ، دشواري هاي آن بيابان خشك و خالي از عناصر حيات را پشت سر مي گذاشت ، همان كودكي كه تشنگي شديد ، قلبش را مي فشرد و او در آخرين لحظه زندگي اش قرار گرفته بود .
هاجر نمي دانست كه اين تلاش ها ، رنج ها ، خستگي ها ، نگراني ها و بيم هايش روزي به عبادتي تبديل خواهد شد كه تمامي مسلمانان « مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق » براي انجام آن عشق ميورزند و واجب و ركني خواهد بود كه اگر انجام
12 |
نشود ، حج باطل خواهد شد .
پس ترديدي وجود ندارد كه سعي هاجر در ميان دو كوه صفا و مروه ، در طي هفت شوط ، يكي از اعمال فريضه حج و واجبات و اركان آن ، از ديدگاه تمامي مسلمانان است .
اركان حج عبارتند از : نيت ، احرام ، وقوف در عرفه ، وقوف در مشعر ، طواف و سعي . اگر كسي يكي از اين اركان را ترك كند ، حج او باطل است . همچنين ، سعي ( ميان صفا و مروه ) يكي از اركان عمره نيز مي باشد ، خواه عمره تمتع در حج باشد و خواه عمره مفرده . سعي يكي از اركان چهارگانه عمره را تشكيل مي دهد ؛ نيت ، احرام ، طواف و سعي . حج و نيز دو عمره تمتّع و عمره مفرده بر اثر ترك عمدي هر كدام از اين اركان ـ كه سعي از جمله آنها است ـ باطل مي شود . درباره دو وقوف ( وقوف عرفه و وقوف مشعر ) فقيهان سخنان مفصل دارند كه جايش اين جا نيست .
سعي ، ميراث بزرگ و مباركي است كه اين بانوي شايسته ، مؤمن به خدا ، وفادار به شوهرش ابراهيم ، پيامبر خدا و كسي كه جانش را براي پاسداري از فرزندش فدا مي كند ، براي ما به ارث گذاشت .
سعي ، نقشي بزرگ و ميراث مباركي است كه دست غيب آن را ساخت . هاجر ، بانوي نمونه ، زن با ايمان ، همسر شايسته و مادر فداكاري است كه بر اثر اخلاص كامل به خداي تعالي ، درك كرد كه مي بايد قهرمان اين نقش و صاحب اين ميراث باشد .
خداوند دانشمندِ امت ، ابن عباس را رحمت كند كه وقتي گروهي را ديد كه ميان صفا و مروه طواف مي كنند ، گفت :
« اين ، همان چيزي است كه مادر شما ، مادر اسماعيل ، برايتان به ارث گذارد . »
روايت ابن عباس
. . . ابراهيم ( عليه السلام ) هاجر و فرزندش اسماعيل را كه شيرخوار بود با خود آورد ، تا اين كه او را در نزد بيت الحرام ، در كنار درختي بالاي زمزم كه در بالاترين نقطه مسجد قرار داشت ، رها كرد و در نزد آن دو ، انباني نهاد كه خرما داشت و نيز مشكي كه در آن آب بود . سپس راه بازگشت در پيش گرفت . مادر اسماعيل از پي او آمد و گفت : اي ابراهيم ، كجا مي روي ؟ آيا ما را در اين
13 |
بيابان ، كه نه آدميزاد در آن هست و نه چيزي ، رها مي كني ؟ اين سخنش را چند بار تكرار كرد . ليكن ابراهيم به او توجه نمي كرد . هاجر گفت : آيا خداوند تو را به اين كار مأمور كرده است ؟ گفت : آري .
هاجر گفت : در اين صورت ، او ما را وانخواهد گذاشت . سپس باز گشت و ابراهيم روانه شد تا اين كه به « ثنيه » ( گردنه اي در مكه ) رسيد ؛ يعني به مكاني كه ديگر همسر و فرزندش او را نمي ديدند . رويش را به سمت خانه خدا كرد تا دعا كند و دستانش را ( به سوي آسمان ) گرفت و چنين گفت : « پروردگارا ! من ( يكي از ) فرزندانم را در دره اي بي كشت ، نزد خانه محترم تو ، سكونت دادم » تا اين كه به اين جمله رسيد : « شايد كه سپاسگزاري كنند » .
مادر اسماعيل از آن آب مي نوشيد و به اسماعيل شير مي داد ، تا اين كه آب مشك تمام شد ، او و فرزندش تشنه ماندند . او به فرزندش مي نگريست كه چگونه ( بر اثر تشنگي ) در خود مي پيچد ـ و يا : بر روي خاك مي غلطد ـ براي اين كه او را در اين حالت نبيند ، به راه افتاد و ديد كه در زمين نزديكترين كوه به او ، صفا است . از اين رو ، بر بالاي آن ايستاد ، سپس به آن دره نگاه كرد ، تا شايد كسي را ببيند ، ليكن هيچ كس را نديد و از صفا پايين آمد ، تا اين كه به دره رسيد ، گوشه پيراهنش را جمع كرد ، سپس به سان شخص خسته و رنج ديده ، دويد و آنگاه دره را پشت سر گذاشت و به مروه آمد . پس بر بالاي آن ايستاد و ( به اطراف ) نگريست تا شايد كسي را ببيند و هيچ كس را نديد و اين كار را هفت بار انجام داد .
ابن عباس مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « همان ، ( هفت بار رفت و آمد ميان صفا و مروه ) سعي مردم ميان آن دو است » زماني كه بالاي مروه رفت ، صدايي را شنيد و گفت : ساكت باش ! او به خودش خطاب مي كرد . سپس با دقت گوش فرا داد و باز هم صدايي را شنيد و گفت : اگر مي تواني ، به من كمك كن . ناگهان فرشته اي را در جايگاه زمزم ديد كه با بال خويش زمين را كند و كاويد ، تا اين كه آب پيدا شد .
بنابراين ، هاجر آب بندي ساخت و با دستانش جلو آب را مي گرفت و براي سيراب كردن خويش آب را برمي داشت و پس از آن كه آب برمي داشت ، دوباره آب از زمين مي جوشيد .
14 |
ابن عباس گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « خداي مادر اسماعيل را رحمت كناد ! اي كاش آب زمزم را رها مي كرد » و يا اين كه فرمود : « اگر او از آن آب برنمي داشت ، چشمه اي بود جاري » .
گفت : پس او از آن آب نوشيد و به كودكش شير داد و آن فرشته به او گفت : از تلف شدن مترس كه اين جا خانه خداست و اين كودك و پدرش آن را بنا مي كنند و خداوند خانواده او را تنها نخواهد گذاشت .
قرائت
براي اين آيه ، قرائت هاي چندي وجود دارد :
به عنوان مثال ، عطا ازابن عباس روايت كرده است كه او چنين قرائت كرد : { فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ الاّ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } . اين قرائت ، قرائت ابن مسعود است . نقل مي كنند كه همين قرائت در مصحف ابيّ ابن كعب است و از أنس نيز چنين روايت مي كنند و محمّد بن سيرين ، وابسته أنس ابن مالك هم ، قرائتش همين طور بوده است .
افزون بر اين كه قرائت مزبور ، شاذ و نادر است ، چند ايراد بر آن وارد شده است كه برخي از آنها از اين قرارند :
1 ـ اين قرائت ، بر خلاف چيزي است كه در قرآن كريم به اثبات رسيده است و انتقال از آنچه در قرآن ثابت شده ، با قرائتي كه اختلافي است و معلوم نيست صحيح باشد يا نه ، درست نيست .
2 ـ عطا ، فراوان به طور مرسل و بدون اين كه مستقيماً چيزي را از ابن عباس بشنود ، از او نقل مي كرد .
3 ـ روايت انس هم مضبوط نيست .
بر فرض كه اين قرائت ثابت شود ، در آن دو احتمال وجود دارد :
اول : « لا » زايد است ، چنان كه در آيه 12 از سوره اعراف { قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ } نيز لا زايد مي باشد .
همچنين ، در سخن ابونجم ، لا زايد است :
و ما ألوم البيض ألاّ تسخرا * * * لما رأين الشَّمط القفندَرا
در اين صورت ، بر فرض اين كه اين احتمال درست باشد ، هيچ تفاوتي ميان دو قرائت وجود ندارد .
دوم : « لا » زايد نباشد و معناي آيه چنين باشد : برداشتن گناه از انجام چيز ، به معناي برداشتن گناه از ترك آن است . بنابراين ، معناي آيه ، همان مخيّر بودن
15 |
ميان فعل و ترك است .
بر اساس اين احتمال ، دو قرائت با يكديگر تفاوت دارند و تفاوت ميان آنها چنين است : در قرائت نخست « أَنْ يَطَّوَّفَ » برداشته شدن گناه بر فعل مترتّب است ؛ يعني بر سعي ميان صفا و مروه . در حالي كه برداشته شدن گناه در قرائت دوم بر ترك فعل مترتب مي باشد . ( 1 )
ما و آيه
به رغم اين كه مسلمانان در اين باره وحدت نظريه دارند كه : « سعي » يكي از واجبات فريضه حج و دو عمره است و به رغم اين كه در ركن بودن سعي اختلاف نظريه دارند ، چنان كه روايات شيعه و سني و سيره گفتاري و رفتاري نبوي و نيز سخنان پيشوايان و عالمان اين دو گروه ، نشانگر آن است ، آنان درباره خود آيه مزبور دچار اختلاف شده اند كه آيا بر وجوبِ سعي دلالت دارد و يا اين كه نمي توان وجوب را از آن بهره گرفت . حتي برخي از علما آيه را دليل بر عدم وجوب سعي قرار داده اند .
در اين جا ما به دور از سيره و رواياتي كه آنان بر وحدت نظريه دارند ، خود آيه را كه مورد اختلاف آنان است بررسي مي كنيم تا ببينيم كه آيا آيه اي كه در عمره قضا ، در سال هفتم هجري نازل شد ـ اين عمره با همين نام ، ناميده شد ؛ زيرا يكي از شرايط صلح حديبيه در سال ششم هجري بود . . . ـ آيا شايستگي آن را دارد كه براي وجوب و يا عدم وجوب سعي بدان استدلال شود يا خير ، و نهايت چيزي كه اين آيه بدان دلالت دارد ، استحباب است و يا اصلاً بر هيچ يك از احكام تكليفي دلالت ندارد ؟
در اين صورت ، اختلاف در برداشت از اين آيه است و اين كه آيا ظاهر آن بر وجوب سعي ، كه ديدگاه گروهي از مفسران و فقيهان شيعه و سني است ، دلالت دارد و يا اين كه بر آن دلالت ندارد ، بلكه تنها بر استحباب و يا مباح بودن سعي دلالت مي كند و اين ، نظرگاه برخي ديگر از فقيهان مي باشد .
واژه { فَلاَ جُنَاحَ . . . } محور اصلي اين اختلاف در برداشت از آيه و مفهوم آن است . در حالي كه برخي از علما ، جمله : { وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً . . . } را دليل ديگري بر اثبات عدم دلالت آيه بر وجوب سعي قرار داده و گفته اند : آنچه از آيه برداشت مي شود ، همان مخيّر بودن ( ميان فعل و ترك ) است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نكـ : حسين حلي ، الدرّ المصون في علوم الكتاب المكنون ، صص 188 ـ 193 . معجم القرائات القرآنيه ، ج1 ، ص128 و ديگر منابع .
16 |
پس ، اكنون به طور خلاصه ، به بررسي آيه كريمه مي پردازيم كه در موضوع خود ، در قرآن كريم ، بي نظير است . آيه اي كه به خاطر ردّ توهم آنان ، مبني بر اين كه : « سعي ميان صفا و مروه ممنوع است ! » آمده است ؛ زيرا خداوند پس از آن كه طواف خانه را در كتابش بيان كرده ، از سعي ياد نكرده است ، يا اين كه پاسخ به پرسش آنان درباره حكم كنونيِ سعي است ؛ زيرا سعي در دوران جاهليت از جمله اعمال حج بوده است ، با اين كه براي دفع شبهه اي آمده كه براي آنان عارض شده بوده است و يا به خاطر برداشتن مشكلي است كه مسلمانان بر اثر وجود بت ها بر بالاي صفا و مروه ، گرفتار آن شده بودند .
به نظر مي رسد كه آيه بايد در سه قسمت بررسي شود :
1 ـ { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ } .
2 ـ { فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } .
3 ـ { وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ } .
از طريق بررسي هر كدام از اين قسمت ها به تنهايي و با كمك آنها ، معناي درستِ آيه به است مي آيد و مقصود آن روشن مي شود و در نتيجه ، آنچه كه برخي از عالمان توهّم كرده اند ، از ميان برداشته مي شود و همچنين ، افزون بر آنچه خود آيه آن را مدنظر دارد ، يك سري امور و احكامي ، بر اين معنا مترتب مي شود كه از هدف آيه دور است .
در اينجا كوشش شده است كه اين بررسيِ آيه ، از خود آيه در طي قسمت هاي سه گانه آن ، استفاده شود . آنچه را كه از مقطع دوم و سوم مي توان بهره گرفت ، همگي از فروع مقطع نخست و يا نتيجه اين مقطع است . در بررسي تمامي اين مقاطع ، از اسباب نزول آيه كه فضا و شرايط را حكايت مي كند و نيز آنچه كه در روايت و گفتارهاي مفسّران و فقيهان آمده است ، كمك گرفتيم . لذا در آغاز به بيان اسباب نزول مي پردازيم :
اسباب نزول
شناخت فضا و وضعيتي كه آيه در آن نازل شد ، وضعيّت زندگي ، پرسش ها و شبهاتي كه در آن زمان مطرح گرديد ، سر درگمي ، دشواري و دو دلي كه به
17 |
وجود آمد و ديگر مسائل را مي توان از طريق بررسي اسباب نزول به دست آورد و بديهي است اين بررسي و پژوهش ، ما را در فهميدن مقصودِ آيه ياري مي كند و نيز هرگونه شبهه و اشكالي را كه در فهم آن پيش آيد ، بر طرف مي سازد و در نتيجه ، توهّمي را كه ـ برخي مي گويند ـ ظاهر آيه ايجاد مي كند ، از ميان برمي دارد و آن توهّم اين است : « سعي واجب نيست ، نه حج بر آن بستگي دارد و نه عمره ، بلكه سعي مباح است و حاجي و يا شخص به جاي آورنده عمره ، در انجام و يا ترك آن مختار است » .
آري ، اگر ما سبب نزول را بشناسيم ، اين شناخت ، موجب شناخت ما نسبت به سبب و مقصود و معناي آيه مي شود و يا اين كه دست كم ما را به شناخت آنها نزديك مي كند .
چندين سبب براي نزول آيه بيان شده است كه ما آنها را به صورت زير خلاصه مي كنيم :
1 ـ تمام مردم به صفا و مروه طواف مي كردند و زماني كه خداوند از طواف خانه ياد كرد و از صفا و مروه در قرآن نام نبرد ، آنان گفتند : ما به صفا و مروه طواف مي كرديم و خداوند فرمان طواف خانه ( كعبه ) را فرو فرستاد و از صفا ياد نكرد . پس آيا اگر ما به صفا و مروه طواف كنيم ، اشكالي دارد ؟ و يا اين كه ـ همان گونه كه از انصار نقل شده است : ـ ما نتها به طواف خانه مأمور شده ايم و نه به طواف ميان صفا و مروه ! لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ } .
2 ـ در فروع كافي ، در حديث حج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده كه فرمود :
« مسلمانان گمان مي كردند كه سعي ميان صفا و مروه ، چيزي است كه مشركان آن را ساخته و پرداخته اند . از اين رو ، خداوند اين آيه را فرو فرستاد : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللهِ } . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از آن كه خانه را طواف كرد و دو ركعت نماز طواف را به جاي آورد ، اين آيه را قرائت كرد : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ . . . } و فرمود : من به آنچه خداوند آغاز كرده است ، آغاز مي كنم . ( 1 )
3 ـ سبب نزول آيه همان چيزي است كه از انس بن مالك نقل شده كه گفت : ما مي ديديم كه صفا و مروه از كارهاي دوران جاهليت اند و زماني كه دوران اسلام شد ، ما از آن دو خودداري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فروع كافي ، باب حج النّبي .
18 |
كرديم و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ . . . } .
نيز از انس نقل شده است : ما طواف ميان صفا و مروه را دوست نمي داشتيم ؛ زيرا اين دو از شعائر قريش در دوران جاهليت بودند و يا اين كه طواف ما ميان اين دو ، از كارهاي دوران جاهليت بود و بدين سبب ، ما آن را در دوران اسلام رها كرديم . بنابراين ، خداوند اين آيه را فرو فرستاد .
4ـ از عايشه نقل شده كه گفت : اين آيه درباره انصار نازل شد . آنان مناة را زيارت مي كردند و مناة در كنار « قُديد » بود و بر ايشان دشوار مي نمود كه ميان صفا و مروه طواف كنند . زماني كه اسلام آمد ، آنان در اين باره از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيدند و خداوند اين آيه را فرو فرستاد . نيز از عايشه نقل شده كه گفت : اين آيه درباره گروهي از انصار فرو فرستاده شد ، آنان هرگاه مي خواستند قرباني كنند براي مناة در دوران جاهليت قرباني مي كردند و بر ايشان روا نبود كه ميان صفا و مروه طواف كنند و زماني كه به همراه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به حج آمدند ، اين موضوع را با او يادآوري كردند . پس خداوند اين آيه را نازل كرد .
5 ـ عمرو بن حبيش مي گويد : از ابن عمر درباره اين آيه پرسيدم . او گفت : به نزد ابن عباس برو و از او بپرس كه او به آنچه خداوند بر محمد ( صلّي الله عليه وآله ) فرو فرستاده ، از همه داناتر است . پس من به نزد وي آمدم و از او پرسيدم . او گفت : بر روي صفا بتي بوده است به صورت مردي كه به او « أساف » مي گفتند و بر بالاي مروه بتي بوده است به صورت زني كه او را « نائله » مي خواندند . اهل كتاب مي پنداشتند كه اين دو در كعبه زنا كردند و لذا خداوند آنها را به صورت دو سنگ در آورد . آن دو را بر بالاي صفا و مروه نهادند ، تا وسيله عبرت ديگران شود . ليكن وقتي كه مدت آنها به درازا كشيد ، مردم به جاي خدا به پرستش آنها پرداختند . مردم دوران جاهليت ، هرگاه ميان صفا و مروه طواف مي كردند ، بر اين دو بت دست مي كشيدند . زماني كه اسلام آمد و بتها شكسته شد ، مسلمانان به خاطر وجود بت پرستي ، درگذشته ، دوست نداشتند كه ميان اين دو كوه طواف كنند . از اين رو خداوند اين آيه را فرو فرستاد .
6 ـ اما سُدي گفته است : در دوران جاهليت ، شياطين ميان صفا و مروه در شب آواز مي خواندند و ميان آن دو ،
19 |
خداياني ( بتهايي ) بودند . زماني كه اسلام پيروز شد ، مسلمانان گفتند : اي پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، ميان صفا و مروه طواف نمي كنيم ؛ زيرا اين كار شرك است و ما آن را در جاهليت انجام مي داديم . بنابراين ، خداوند اين آيه را فرو فرستاد . ( 1 )
7 ـ در بخاري از ابوبكر بن عبدالرحمن نقل كرده كه گفت : اين آيه درباره دو گروه نازل شده است : درباره كساني كه از طواف ميان صفا و مروه در دوران جاهليت خودداري مي كردند و نيز كساني كه به طواف ميان آن دو در دوران اسلام نمي پرداختند ، آن هم به اين دليل كه خداوند به طواف خانه فرمان داده و از صفا يادي به ميان نياورده است ، تا اين كه خدا پس از ياد آوري طواف خانه ، از صفا هم ياد كرد . ( 2 ) ( آنگاه اين افراد به طواف صفا و مروه پرداختند ) .
فضاي آيه
ترديدي نيست كه آيه { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ . . . } بر حسب اسباب نزول ، يا به خاطر پاسخ به يك پرسش ، فرود آمده و يا به خاطر پاسخ به شبهات و اشكالاتي است كه با نيت هاي راستين و انگيزه هاي اسلامي خالص ، اين جا و آن جا پراكنده شده بود و يا با نيت ها و اهداف ناپاك . دشمنان تلاش مي كردند كه ـ بر طبق عبادت هميشگي خود ـ از اين شبهات به نفع اغراض و نيرنگ هاي خويش بهره برداري كنند ؛ اهدافي كه حتي در درون صف اسلامي از آنها دست برنمي داشتند تا اسلام را تضعيف كنند و يا دست كم ميان پيروان آن تخم شك و ترديد بپاشند .
اين آيه ، نخستين آيه اي نيست كه به منظور حلّ يك مشكل بزرگ ، كه مسلمانان گرفتار آن هستند ، نازل مي شود . چه ، قرآن كريم معمولاً به طور مستقيم به معالجه پديده هايي مي پردازد كه ناگهاني به وجود مي آيد و يا اين كه پس از مقدمات ، يا رويدادها و يا زمينه سازي قبلي از سوي منافقاني ظهور مي كند كه مي خواهند امنيت اين جامعه نوپا و سلامت اعتقاد و انديشه او را به بازي بگيرند . برخي از اين پديده ها عبارتند از : تحول يافتن قبله و نقش يهوديان مدينه . آنچه در جنگ احد اتفاق افتاد ، مباهله مردم نجران ، حديث افك و ديگر رويدادهايي كه آيات قرآني درباره آنها نازل شده است .
بر اين اساس ، آيه مزبور آمد تا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نكـ : صحيح بخاري ، ج2 ، ح593 و ج4 ، ح 1635 ؛ واحدي ، اسباب نزول القرآن ، صص49 ـ 50
2 . بخاري ، ج 2 ، ح593
20 |
اشكالي را از ميان بردارد ، شبهه اي را رد كند و يك نوع احساس گناه و چندشي را كه گروهي از مسلمانان گرفتار آن شده اند ، برطرف سازد . چه ، هنگامي كه بر تعدادي از صحابه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شبهه عرضه شد ، آنان از سعي ( ميان صفا و مروه ) خودداري كردند ، هر چند اينان در آغاز از انگيزه هاي راستين ايماني برخوردار بودند ، ليكن اگر اين شبهه بدون معالجه قاطع رها مي شد ، توسعه مي يافت و آثارش را بر اجتماع مسلمانان بر جاي مي گذاشت .
بهترين دليل بر اثبات وجود اين فضا ، موضع قرآن است كه در طي آيه اي بيان شده است و اين آيه آمده است تا با نيرومندي بر اثبات اين عمل ( سعي صفا و مروه ) پاي فشارد ، سپس احساس گناه را برطرف سازد و سرانجام ، مسلمانان را تشويق كند كه اين عمل را بسيار انجام دهند تا هيچ ماده اي باقي نماند كه دشمنان و افرادي كه دل هاي بيمار دارند ، از اين ماده سوء استفاده كنند .
درباره اين احساس گناه ، سيد قطب مي گويد : اين احساس گناه ، ثمره آموزش بلند مدت و روشنيِ وجود ايمان در دل هاي آنان است . اين روشني ، مسلمانان را بر آن مي داشت كه از هر كاري كه در دوران جاهليت انجام مي دادند ، دوري كنند و در هراس باشند ؛ زيرا آنان در اين جهت به اندازه اي حساسيت داشتند كه از هر چيزي كه در جاهليت رايج بود ، مي ترسيدند و بيم از آن داشتند كه مبادا اين چيز در اسلام حرام باشد و اين امر ، در مناسبت هاي فراواني به منصّه ظهور رسيد .
سپس سيد قطب به سخنانش درباره انگيزه هاي اين پديده و نقش باور اسلامي و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در آن ، ادامه مي دهد و مي گويد :
مكتب جديد روح آنان را تكان داد و بر ژرفاي آن نفوذ كرد و يك انقلاب روحي و احساسي كامل در آن پديد آورد تا آن جا كه با بدبيني و حالت دوري گزيدن به گذشته خود در جاهليت مي نگريستند و احساس مي كردند كه از آن قسمت از زندگي شان كاملا بريده اند و ديگر هرگز به سوي آن باز نخواهند گشت و آن قسمت به صورت قسمتي ناپاك و آلوده درآمده بود كه از نزديك شدن بدان خودداري مي كردند .
اگر كسي سيره آخرين دوره زندگي عرب را بررسي و جستجو كند ، اثر اين
21 |
عقيده شگفت آور را در آن دل ها به شدت احساس خواهد كرد . او احساس خواهد كرد كه انديشه آنان درباره زندگي كاملا دگرگون شده است ، تا آن جا كه گويي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين دل ها را برگرفته و چنان محكم تكانشان داده كه تمامي رسوب هاي آنها را زدوده است و ذره هاي اين دل ها و روان ها با شيوه اي جديد با يكديگر تركيب شده و باز گشته است ؛ چنان كه فشار و حركت برق سيستم تركيب اجزاي اجسام را به گونه اي تغيير مي دهد كه پيشتر نبوده است .
آري ، اسلام به معناي بريدن كامل از تمامي چيزهايي است كه در جاهليت بود و به معناي خودداري از هر امر دوران جاهليت و دوري گزيدن از هر احساس و حركتي است كه نفس در دوران جاهليت داشته است ، تا آن جا كه دل براي انديشه جديد ، با تمامي مقتضيات آن ، خالص مي شود . زماني كه اين تغيير روحي حاصل شد ، اسلام به تأييد شعائر نخستيني پرداخت كه مي خواست آنها را باقي بگذارد ؛ يعني شعائري كه اشكالي در باقي ماندن آنها نمي ديد . ليكن پس از آن كه يكي از اين شعائر را از ريشه جاهلي اش مي بريد ، آن را به ريسمان محكم اسلام پيوند مي داد و لذا وقتي كه يك مسلمان آن را انجام مي داد ، به عنوان يك شعار جاهلي انجام نمي داد ، بلكه به عنوان يكي از شعائر اسلامي به جا مي آورد كه ريشه در اسلام دارد .
در اين جا ـ سخني همچنان از سيد قطب است ـ نمونه اي از اين شيوه تربيتي عميق را مي بينيم ؛ چرا كه قرآن سخنش را با بيان اين كه صفا و مروه از شعائر خداست ، آغاز مي كند : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ . . . } .
از اين رو ، وقتي كه طواف كننده اي ميان صفا و مروه طواف مي كند ، در حقيقت يكي از شعائر خدا را به جا مي آورد و هدف او از طواف ميان اين دو ، تنها خداست و اين طواف جديد ، هيچ رابطه اي با طواف قديم دوران جاهليت ندارد و كار ، تنها به خدا وابسته است ، نه به أساف و نائله و ديگر بت هاي جاهليت . به همين سبب ، ( براي طواف كننده مسلمان ) نه دشواري وجود دارد و نه احساس گناه ؛ زيرا اين كار غير از آن كار ، و اين گرايش ، غير از آن گرايش است . ( 1 )
در اين صورت ، با خواند اسباب نزول كه پيشتر بيان شد ـ به رغم اين كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . سيد قطب ، في ظلال القرآن .
22 |
اين اسباب مختلف با يكديگر متضادند ـ پي مي بريم كه اين آيه آمده است تا شبهه اي را كه براي برخي از مسلمانان پيش آمده بود ، دفع كند و آن اين است كه اين شعار ( طواف ميان صفا و مروه ) از شيوه درست اسلامي به دور است . از اين رو ، اگر به وقوع بپيوندد ، ادامه اي روشن از همان شرايط جاهليت و بت پرستي خواهد بود و لذا اين آيه ، انديشه مزبور را ريشه كن ساخت و تنها به همين مقدار بسنده نكرد ، بلكه اين عمل را در جايگاه عقيده اسلامي و شريعت مقدسش قرار داد و اين كه طواف مزبور بيرون از عقيده شريعت اسلامي نيست و يا چيزي نيست كه عارضي باشد و هيچ گونه پايه شرعي و تاريخي نداشته باشد ، بلكه يك عمل الهي و ابراهيمي است .
نيز اين آيه اين موضوع را در اذهان جا انداخت كه خالي بودن اين مكان از بت ها و حتي وجود اين بت ها در آن مكان ، هيچ زياني به اين فريضه و مشروع بودن آن نمي رساند و عبادت مادام كه از ارتباط با خدا سرچشمه بگيرد و تنها براي خدا انجام شود و بر پايه ها و ضوابط شرعي استوار باشد ، هيچ چيزي مانع پذيرفته شدن آن در پيشگاه خدا نمي شود و صفاي آن را هيچ چيزي ديگر كدر نمي سازد ؛ خواه آن چيز بت باشد و خواه اموري ديگر .
وانگهي خودداري مسلمانان از سعي ، زماني اتفاق افتاد كه بت ها را به كوه هاي صفا و مروه بازگردانند . چه ، اين بت ها به دستور پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) برداشته شد ، چنان كه در روايتي آمده است : بت ها برداشته شد و آنان بنا به دلايلي از سعي به همراه پيامبر و مسلمانان خودداري كردند و زماني كه آن بت ها را ديدند ، آن ها را بازگردانيدند و همين موضوع موجب شد كه آنان از سعي خودداري كنند و صداي اعتراض و پرسش آنها بلند شود .
اگر اين بت ها را در آغاز برنمي داشتند ، آنان از سعي ميان صفا و مروه خودداري نمي كردند . بهترين دليل براي اثبات اين مدعا آن است كه آنان همگي پيرامون كعبه طواف كردند و اين ، در حالي بود كه بت ها پيرامون آن وجود داشتند و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و مسلمانان هيچ حسابي براي اين بت ها باز نكردند و هيچ اثري را بر آنها مترتب نساختند .
به اعتقاد ما ، اگر اين بت ها از پيرامون كعبه برداشته مي شد و طواف پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و مسلمانان صورت
23 |
مي گرفت و گروهي از انجام اين طواف خودداري مي كردند و بت ها باز گردانيده مي شد ، عيناً همان مشكلي كه در قضيه سعي پس از باز گردانيدن بت ها بر ايشان پيش آمد ، درطواف كعبه هم پيش مي آمد .
اين سخنان را بر اساس روايتي گفتيم كه مي گويد : سبب نزول اين آيه باز گردانيدن بت ها پس از برداشتن آن ها بوده است و نيز بر طبق نظريه مشهور كه باور داشت پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پيرامون كعبه و بت هاي موجود در آن طواف كرد .
چكيده سخن : آيه نازل شدتا احساس گناه و يا اشتباهي را بر طرف سازد كه گروهي از صحابه در آن زمان گرفتارش شده بودند . و موضع سالم و درستي را كه بايد بدان ملتزم باشند ، بيان كرد .
اَساف و نائله
وضعيت اعمال حج به سان وضعيت همه اديان آسماني است كه از تحريف ، دگرگون ساختن و لكّه دار نمودن ، سالم نمي ماند . چه ، پس از آن كه شرك سرايت كرد و خواست ساختمان وجودش را در متن جامعه بنيان نهد ، آثار زشت آن بر جوانب مختلف زندگي و از آن بر اعمال حج نمايان شد ؛ زيرا در گوشه گوشه بيت الحرام ، مركز يگانه پرستي ، نشانه ها و بت هايي نصب گرديدند . به عنوان نمونه ، پيرامون كعبه بت هايي وجود داشتند و بر روي كوه صفا بتي قرار داشت به نام « اساف » و بر بالاي مروه بتي ديگر بود به نام « نائله » . تو گويي دست شرك و جهل ، هر بقعه اي از بيت الحرام را آلوده و لكّه دار ساخت تا اين بت ها اين شرك را كه آنان پيشتر بدان اعتقاد داشتند به يادشان بياورد و آنان را بدان وابسته سازد ، در حالي كه آنان طواف و سعي را كه از اعمال ابراهيم ( عليه السلام ) است انجام مي دهند ؛ اعمالي كه نشانه هاي توحيد خالص ابراهيمي است كه آلودگي هاي شرك و بت پرستي با آن در هم نياميخته است .
وجود اين دو بت ـ اگر نگوييم در دوران جاهليت پرستش مي شدند ، اما نزديك بود كه مورد پرستش قرار گيرند ـ دليل روشن بر آن است كه دست هاي اين مردم ، پاكيزگي اين مكان ها و شعائر را به بازي مي گرفتند .
تأملي كوتاه
برداشتن بت ها از پيرامون كعبه و جايگاه سعي ، در ضمن شرايط صلح
24 |
حديبيه نيامده است و اگر شما به تمامي منابع تاريخ و سيره بنگريد ، چنين شرطي را نمي يابيد . البته به استثناي آنچه صاحب تفسير عياشي گفته است ؛ زيرا او روايتي را از امام صادق ( عليه السلام ) آورده و گفته است : از شرايط پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ( در صلح حديبيه ) با مشركان اين بود كه آنان بت ها را بردارند .
بنابراين ، آيا معناي اين عبارت : « از شرايط پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با مشركان » آن است كه اين شرط از شرايط صلح حديبيه است و يا اين كه وقتي پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي انجام عمره اش ( به مكه ) آمد ، با قريش شرط كرد كه بت ها را تنها از جايگاه سعي ، يا هم از جايگاه سعي و هم از جايگاه طواف بردارند ؟
پاسخ اين پرسش روشن است و آن اين كه :
اولا : تمامي منابع سيره و تاريخ ، چنين شرطي را نياورده و نگفته اند كه اين شرط از شرايط صلح حديبيه بوده است . و اگر چنين شرطي وجود داشت ، آشكار مي شد . ثانياً : مشركان مكه درخواست پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) مبني بر ورود به كعبه را نپذيرفتند و يا آن را رد كردند ؛ چرا كه وقتي كسي را به نزد آنان فرستاد ، تا به او اجازه دهند كه وارد كعبه شود ، آنان گفتند : اين موضوع از شرايط تو نبود ؛ يعني از شرايط صلح حديبيه نبوده است و بدين سبب ، او از ورود به كعبه خودداري كرد .
پيش از قضيه صلح ، قريش مكرز بن حفص را همراه چند تن ديگر فرستادند و آنان در درّه يأجج با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ديدار كردند . به آنان خبر رسيده بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و مسلمانان سلاح هايشان را به طور كامل با خودشان آورده اند و لذا گفتند : اي محمد ، به خدا سوگند كه تو نه در خردسالي به خيانت شناخته شده اي و نه در بزرگسالي . آيا با سلاح بر ضد قوم خود وارد حرم مي شوي ، در حالي كه شرط كرده بودي كه جز با سلاح مسافر ( شمشيرها در غلاف باشند ) در نيايي ؟ پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : ما همين طور درخواهيم آمد .
از اين رو ، مكرز با شتاب به مكه بازگشت و به قريش گفت : محمد با سلاح وارد نمي شود و او به همان شرطي كه با شما بسته ، پاي بند است .
از اين جريان ، كاملا آشكار مي شود كه قريش با دقت مراقب بودند تا بندهاي صلح حديبيه كم و يا زياد نشود و هر چيز
25 |
تازه اي را پس از آن رد مي كردند . هر چند آنان اين كار را از روي هراس و بيمي كه نسبت به اين صلح داشتند ، انجام مي دادند وگرنه اخلاق پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) چنين نبود كه بر خلاف پيمان خويش عمل كند . سخن مكرز چقدر بزرگ و زيباست كه گفت :
« اي محمد ، تو نه در خردسالي به خيانت شناخته شده اي و نه در بزرگسالي . »
بنابراين ، مشركان قريش درخواست پيامبر را ( كه مي خواست وارد كعبه شود ) نپذيرفتند و دليلشان براي نپذيرفتن درخواست مزبور اين بود كه از شرايط صلح نيست . پس چه رسد به برداشتن بت ها ؟ آيا اگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) برداشتن بت ها را درخواست مي كرد ، آنان اين درخواست را مي پذيرفتند ، با اين كه اين كار نسبت به آنان يك كار بزرگ و خطرناك به شمار آمد و در ضمنِ شرايطِ صلح حديبيه هم نام برده نشده بود ؟
اگر بپذيريم كه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) برداشتن بت ها از جايگاه سعي را در خواست كرده است و نيز بپذيريم كه قريش هم با آن موافقت كرده اند ، پس چرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) برداشتن بت ها را تنها از جايگاه سعي درخواست كرد و نه از خانه ، در حالي كه پيرامون كعبه را بت ها احاطه كرده بود و نيز طواف از لحاظ احكام و آداب ، مهم تر از سعي است ؟
وانگهي ، آيا پستي و پليدي بت هاي پيرامون كعبه كمتر از بت هاي صفا و مروه بوده است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) برداشتن اين يكي را درخواست مي كند و از آن ديگري چشم مي پوشد ؟
مگر آن كه بگوييم : هدف پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از شرط برداشتن بت ها ، مطلقِ بت هاست ؛ چه بت هايي كه بر بالاي صفا و مروه قرار دارند و چه بت هايي كه پيرامون كعبه هستند و اين ، همان چيزي است كه عبارت : « بت ها را برداريد » آن را تأييد مي كند .
از روايت عياشي نيز ، كه پيشتر بيان شد ، نمي توان استفاده كرد كه برداشتن بت ها ، از شرايط صلح حديبيه است ـ و اين ، ديدگاه برخي از مفسّران است ـ بلكه اين شرط ، پس از صلح حديبيه و در عمرة القضاء به وقوع پيوسته است . به منظور دفع اشكالاتي كه در ذهن خطور مي كند ـ و شايد اشكالات ديگري هم باشد كه بر روايتِ برداشتنِ بت ها و بازگرداندن آنها مرتب است و اين كه
26 |
بازگردانيدن اين بت ها سبب احساس گناهي بوده كه برخي از مسلمانان دچار آن شده بودند و در نتيجه ، همين بازگردانيدن بت ها سبب نزول آيه بوده است ـ مي توان به يكي ديگر از اسباب نزول آيه مورد بحث عمل كرد . از جمله اين اسباب نزول ، روايتي است كه از سوي هر دو گروه به عنوان سبب آيه ياد مي شود :
در فروع كافي در حديث حج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود : مسلمانان گمان مي كردند كه سعي ميان صفا و مروه ، ساخته و پرداخته مشركان است . از اين رو ، خداوند اين آيه را فرو فرستاد : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ . . . } . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پس از آن كه پيرامون خانه طواف كرد و دو ركعت نماز طواف را به جاي آورد ، اين آيه را قرائت كرد : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ . . . } و فرمود : از همان چيزي آغاز مي كنم كه خداوند آغاز كرده است . ( 1 )
پيش از آن كه روايات اهل سنت و اخبار آنان و سپس ديدگاه هاي فقيهان و مفسّرانشان درباره آيه مزبور و مقصود آن را بيان كنيم ، به بيان توهّمي كه به وجود آمده است ، مي پردازيم . خلاصه اين توهم چنين است : ظاهر آيه اين توهم را به وجود مي آورد كه سعي ميان صفا و مروه از امور مباح است و لذا كسي بخواهد سعي مي كند و كسي بخواهد ، سعي نمي كند : { فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } ؛ « گناهي بر او نيست . » در نتيجه اين ديدگاه ، فريضه حج و دو عمره ، همگي بدون انجام سعي ميان اين دو كوه صحيح خواهد بود .
بر اين اساس ، صورت آيه ، وجوب سعي را به عنوان يك عمل نفي مي كند و اين ، ديدگاهي است كه يكي از فقيهان هفتگانه و يا چهارگانه مدينه به نام عروة ابن زبيربن اسماء بنت ابي بكر كه از جمله تابعان است ، آن را برگزيده است ( 23 ـ 91 هـ . ) .
پسر عروه نقل كرده است كه پدرش ، از خاله اش ، امّ المؤمنين عايشه پرسيد : آيا اين سخن خدا را ديدي : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } ؟ او آنگاه چنين سوگند ياد كرد كه : به خدا سوگند بر هيچ كس گناهي نيست و يا چنين سوگند ياد كرد : به باور من ، اگر كسي ميان صفا و مروه طواف نكند ،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فروع كافي و تفسير الميزان .
27 |
چيزي بر او نيست و من هيچ باكي ندارم از اين كه ميان آن دو طواف نكنم . لذا عايشه در پاسخ او چنين گفت :
سخن بدي گفتي ، اي خواهر زاده . چه ، معناي اين آيه اگر آنگونه باشد كه تو تأويل كردي ، طواف نكردن ميان صفا و مروه هيچ گناهي نداشت ، ليكن آيه مزبور درباره انصار نازل شد كه پيش از مسلمان شدن ، براي بتِ مناة ، كه در « مشلل » پرستشش مي كردند ، هلهله و شادماني مي نمودند و كسي كه براي اين بت شادماني كرده بود ، از طواف ميان صفا و مروه احساس گناه مي كرد . زماني كه اينان اسلام آوردند ، در اين باره از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) پرسيدند و گفتند : اي پيامبر خدا ، ما از طواف ميان صفا و مروه ، احساس گناه مي كنيم و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ . . . } . ( 1 )
پيداست كه اين توهم ، آن طور كه آنها آن را نام مي گذارند ، به عروه اختصاص نداشته است ، بلكه افرادي ديگر هم بوده اند كه اين توهم در ذهنشان خطور كرده بود . به عنوان نمونه ، ترمذي از عاصم بن سليمان احول روايت كرده است كه گفت : از انس بن مالك در باره صفا و مروه پرسيدم . او گفت : اين دو از شعائر جاهليت بودند ، زماني كه اسلام آمد ، ما از آنها خودداري كرديم و بدين سبب ، خداوند فرو فرستاد : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ } .
برخي عدم وجوب سعي را به قرائت برخي از صحابه و تابعين اسناد داده اند ؛ زيرا آنان چنين قرائت كرده اند : { لاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } .
از ابوعاصم ـ چنان كه طبري آن را آورده ـ نقل شده است كه گفت : جريج براي ما حديث كرد و گفت : عطا گفت : اگر حاجي پس از رمي جمره عقبه ، خانه را طواف كند و سعي نكند و با همسرش آميزش نمايد ، چيزي بر او نيست : نه در حج و نه در عمره ؛ زيرا خداوند ـ چنان كه در مصحف ابن مسعود آمده ـ چنين مي گويد : { فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } .
جريج گفت : من دوباره به عطا گفتم : اين حاجي ( كه سعي نكرده ) سنت پيامبر را ترك كرده است . او گفت : مگر نمي شنوي كه خدا مي گويد : { فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً . . . } بنابراين ، خداوند از اين كه گناهي بر عهده او بگذارد ، خودداري كرده است ! او واژه « تطوّع » را به معناي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير طبري ، ج2 ، ص29
28 |
« تبرّع » گرفته است .
نظير اين روايت از مجاهد نقل شده كه گفت : كسي كه ميان اين دو طواف نكند احساس گناه نمي كند ؛ يعني گناهي را مرتكب نشده است ، زيرا طواف ميان آنها واجب نيست . نيز از عطا ، از عبدالله ابن زبير نقل شده كه گفت : سعي صفا و مروه مستحب است . ( 1 )
{ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } گفته است : طواف ميان اين دو مستحب است . { مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ } گفته است : اين حديث ، حسن و صحيح است . ( 2 )
از سفيان بن عاصم احول روايت كرده كه گفت : از انس شنيدم كه گفت : طواف ميان آن دو مستحب است .
ابوحنيفه براي ركن نبودن اين عمل ( سعي ميان صفا و مروه ) دليل آورده و براي اثبات وجوب آن ، به دلايل خارج از قرآن بسنده كرده است ؛ زيرا از ديدگاه او ، آيه مورد بحث بر وجوب سعي دلالت ندارد ، تا چه رسد كه بر ركن بودن آن دلالت داشته باشد .
چنان كه رازي در تفسيرش نقل كرده ، ابوحنيفه براي ركن نبودن سعي به دو دليل استدلال كرده است :
الف : به آيه : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ . . . } ، و گفته است : چنين عبارتي درباره واجبات گفته نمي شود . خدا بر ركن نبودن سعي تأكيد كرده ؛ زيرا فرموده است : { مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً . . . } پس بيان كرده كه سعي مستحب است ، نه واجب .
ب : به سخن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) كه : « حج عرفه است و هركس عرفه را درك كند ، حج او انجام شده است . »
رازي اين ديدگاه حنيفه را رد مي كند و ما در اين جا تنها به پاسخ او از دليل نخست كه مورد بحث ماست ، بسنده مي كنيم . او مي گويد : از دليل نخست مي توان چند پاسخ داد :
1 ـ گفتيم كه سخن خداوند : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } تنها نشان دهنده آن است كه اگر كسي سعي را انجام دهد ، گناهي نكرده است و اين امر ، قدر مشترك ميان واجب و غير واجب است و لذا اين عبارت ، بر نفي وجوب دلالت نمي كند .
سپس رازي وجوب سعي را به وسيله آيه ديگر ثابت مي كند ؛ چرا كه مي گويد :
اين آيه هم ، بر نفي وجوب دلالت ندارد : { فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ } قصر ( شكسته
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص30
2 . بخاري ، ج2 ، ص593
29 |
خواندن نماز ) از نظرگاه معاويه واجب است ، با اين كه در اين آيه آمده است : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } بنابراين ، در مسأله سعي نيز چنين است كه عبارت { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } بر نفي وجود دلالت ندارد .
2 ـ خداوند گناه را از طواف صفا و مروه برداشته ، نه از طواف ميان آن دو ، در حالي كه از ديدگاه ما اوّلي واجب نيست و دومي واجب است .
3 ـ ابن عباس گفته است : بر روي صفا بتي و بر روي مروه بتي بود . مردم دوران جاهليت پيرامون آن ها طواف مي كردند و به آنها دست مي كشيدند . زماني كه اسلام آمد ، مسلمانان به خاطر وجود اين دو بت ، دوست نداشتند كه ميان صفا و مروه طواف كنند و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد .
وقتي با اين سخنان آشنا شدي ، مي گوييم : مباح بودن ، به وجودِ آن دو بت در حال طواف انصراف دارد ، نه به خود طواف . رازي براي اين موضوع ، مثالي مي زند و مي گويد : اگر نجاست اندكي ، از ديدگاه شما و يا خون كك ، از ديدگاه ما در لباس باشد و گفته شود : « لا جناح عليك أن تصلّي فيه » باكي بر تو نيست كه در اين لباس نماز بگزاري . در اين جا باك نداشتن ، به جايگاه نجاست انصراف دارد ، نه به خود نماز .
4 ـ از عروه روايت شده است كه به عايشه گفت : من بر اين نظريه هستم كه اگر ميان صفا و مروه طواف نكنم ، گناهي بر من نيست .
عايشه گفت : سخن بدي گفتي . اگر چنين مي بود ، هر آينه خداوند مي فرمود : « أَنْ لا يَطَّوَّفَ بِهما » و سپس آنچه را كه درباره آن دو بت پيشتر بيان شد ، حكايت كرد .
در اين جا رازي تعليقه اي دارد و مي گويد : تفسير عايشه بر تفسير تابعين رجحان دارد . اگر كسي به قرائت ابن مسعود : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } بر ضدّ رازي استدلال كند و بگويد : اين قرائت ، نظرگاه عروه را تأييد مي كند ، با توجه به اين كه آيات ديگري نيز هست كه با قرائت ابن مسعود هماهنگ است ، نظير اين سخن خداوند : { يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا } كه به معناي « أن لا تضلّوا » است و نيز همانند اين سخن او : { أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ } كه به معناي « أن لا تقولوا » است .
رازي از اين اشكال ، چنين پاسخ مي دهد : قرائت شاذ در قرآن معتبر
30 |
نيست ؛ زيرا درست دانستن اين قرائت ، به متواتر بودن قرآن زيان مي رساند .
رازي سخنانش را سرانجام ، در بند زير خلاصه مي كند .
5 ـ سخن خدا : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } نه بر واجب اطلاق مي شود و نه بر مستحب ، در حالي كه در استحبابِ سعي ، هيچ ترديدي وجود ندارد . بنابراين ، به ظاهر اين آيه نبايد عمل كرد ، بلكه مي بايد رهايش نمود .
رازي در ردّ كسي كه ( براي عدم وجوب سعي ) به سخن خدا : { وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً } استدلال مي كند و مي گويد : سعي ميان اين دو كوه مستحب است و نه واجب و اين ، همان ديدگاه ابوحنيفه و پيش از او ـ چنان كه روايت شده ـ ديدگاه ابن عباس ، انس بن مالك و ابن سيرين است ، مي گويد : اما چنگ زدن به سخن خدا : { فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً . . . } ضعيف است ؛ زيرا اين سخن اولا : اقتضا دارد كه مراد از تطوّع و استحباب ، طواف ياد شده باشد و حتي ممكن است مقصود از آن چيزي ديگر باشد .
رازي براي درستيِ اين ديدگاه خود ، به آيه اي ديگر استدلال مي كند و مي گويد : خداوند فرموده است : { وَعَلَي الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِين } سپس گفته است : { فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ } خداوند دادن طعام را بر آنان واجب كرده و سپس فرموده است : بر آنان مستحب است كه به كار نيك داوطلبانه اقدام كنند و معناي اين سخن آن است كه هر كس داوطلبانه بيشتر به مسكين اطعام كند ، بهتر است .
همچنين ، در اين جا احتمال دارد كه اين داوطلبانه بودن ( تطوع ) به چيز ديگري انصراف داشته باشد ، به دو صورت :
اول : شخص حاجي به تعداد طواف بيفزايد و بيش از طواف واجب ، طواف كند نظير اين كه هشت بار و يا بيشتر طواف كند .
دوم : پس از انجام حج و عمره واجب ، بار ديگر به انجام حج و عمره مستحبي بپردازد ، تا آن جا كه صفا و مروه را از روي استحباب انجام دهد . ( 1 )
اما آلوسي در تفسير روح المعاني مي گويد : زماني كه اسلام آمد و بت ها شكسته شد مسلمانان بر اثر وجود دو بت ، نمي خواستند ميان صفا و مروه طواف كنند . بنابراين ، خداوند اين آيه را فرو فرستاد . از اين سخن ، پاسخ توهّمي به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فخر رازي ، التفسير الكبير ، ج3 ، ص181
31 |
دست مي آيد كه مي گويد : پس از آن كه ثابت شد صفا و مروه از شعائر خدا هستند ، ديگر هيچ فايده اي در نفي گناه ( فَلاَ جُنَاحَ ) وجود ندارد و حتي ميان صفا و مروه ( از لحاظ حكم ) هيچ ملازمتي نيست ؛ زيرا پايين ترين رتبه اوّلي استحباب و پايين ترين رتبه دومي ، اباحه است . بر مشروع بودن طواف ميان صفا و مروه در حج و عمره ، اتفاق نظريه وجود دارد ؛ زيرا جمله { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } يقيناً بر آن دلالت مي كند ، ليكن در وجوب اين طواف اختلاف است .
از اين رو ، احمد روايت كرده كه آن مستحب است و انس ، ابن عباس و ابن زبير هم همين نظريه را دارند ؛ زيرا نفي گناه ( فلاَ جُنَاحَ ) نشانگر روا بودن اين عمل است و آنچه از اين عبارت ، به ذهن مي آيد ، عدم وجوب است ، چنان كه سخن خداوند : { فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا } بر عدم وجوب دلالت دارد .
همچنين به اتفاق آراي همه مسلمانان ، ( سعي صفا و مروه ) مباح نيست ؛ چرا كه خداوند مي گويد : { مِنْ شَعَائِرِ اللهِ } پس مستحب است .
آنگاه ، آلوسي درصدد تضعيف نظريه استحباب برآمده و گفته است : نفي گناه هرچند بر روا بودن كه به معناي عدم لزوم است دلالت دارد ، ليكن با وجوب هم در يك جا فراهم مي آيد و لذا نه آن دفع مي كند و نه نفي و شايد هم در اين جا بر وجوب دلالت كند چنان كه در آيه : { لاَ جُنَاحٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ } بر وجوب دلالت مي كند . شايد اين سخن خداوند { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } نظير سخني باشد كه در مثل به كسي كه نماز ظهر بر عهده اوست گفته مي شود . اين شخص گمان مي كند كه خواندن نماز ظهر در هنگام غروب روا نيست و لذا در اين باره از كسي مي پرسد و او در پاسخ وي مي گويد : « لا جناح عليك ان صليتها في هذا الوقت » ؛ يعني اگر در اين وقت نماز ظهر را بخواني ، گناهي بر تو نيست . اين پاسخ ، درست است و نفي وجوب نماز ظهر را هم اقتضا ندارد . ( 1 )
بيضاوي در تفسيرش بيان كرده كه مشروعيت سعي در حج و عمره ، اجماعي است و تنها اختلاف بر سر وجوب آن است و لذا احمد گفته است : سعي مستحب است انس و ابن عباس هم همين ديدگاه را برگزيده اند . چه ، خداوند مي گويد : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ . . . } و از اين جمله ، مخير بودن ميان ترك و فعل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آلوسي ، روح المعاني ، ج1 ، ص25
32 |
استفاده مي شود . سپس بيضاوي مي افزايد : اين ديدگاه ضعيف است ؛ زيرا نفي گناه بر جواز دلالت دارد كه در ضمن ، معناي وجوب هم هست و با آن تضاد ندارد . ( 1 )
سخن محققانه درباره اين مسأله ، چنانكه ابن عربي مي گويد : اين است كه وقتي كسي مي گويد : « لا جناح عليك أن لا تفعل » ، به معاني مباح بودن فعل است .
زماني كه عروه سخن خداوند { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } را شنيد ، گفت : اين سخن خدا دليل بر آن است كه طواف جايز است ، سپس ديد كه شريعت اسلام به طور كلّي ترك طواف را روا نمي داند و لذا او خواست ميان اين دو متضاد گرد آورد .
عايشه به او گفت : سخن خداوند : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } دليل بر ترك طواف ( ميان صفا و مروه ) نيست و تنها در صورتي مي توانست دليل بر ترك باشد كه به اين صورت مي بود : « فلا جُناحَ عَليهِ أَنْ لا يَطَّوَّفَ بهمَا » .
بنابراين ، آيه براي مباح ساختن ترك طواف نيامده و هيچ دليلي بر روا بودن ترك ، در آن ديده نمي شود و تنها براي اين منظور آمده است كه طواف را براي كسي كه به خاطر انجام آن در جاهليت ، احساس گناه مي كرده و يا براي كسي كه در جاهليت ، به خاطر وجود بت ها در آن به طواف مي پرداخته است ، مباح سازد . بنابراين ، خداوند به اين گونه افراد اعلام مي كند كه طواف ، در صورتي كه شخص طواف كننده هدف باطلي نداشته باشد ، مانعي ندارد . ( 2 )
ابن قدامه مي گويد : سخن عايشه در اين باره كه « سعي ركن است » ، با سخن آن عده از صحابه كه با وي مخالفت كرده اند ، در تضادّ است . ( 3 )
صاحب تفسير « التحرير و التنوير » مي نويسد :
نفي گناه از كسي كه ميان صفا و مروه طواف مي كند ، تنها نشان دهنده آن است كه طواف حرام نيست و به همين سبب ، مباح ، مستحب ، واجب و ركن را در برمي گيرد ؛ زيرا مجاز بودن به همه موارد ياد شده صدق مي كند ، لذا براي اثبات حكم طواف ( ميان صفا و مروه ) نياز به دليلي ديگر است و به همين سبب ، عايشه به عروه گفت : اگر مسأله آنگونه بود كه تو مي گويي ، همانا خداوند مي فرمود : « فلا جُناح عَلَيْهِ أنْ لا يَطَّوَّفَ بِهِمَا » .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفسير بيضاوي ، ج1 ، ص165
2 . تفسير ابن عربي .
3 . تفسير الكبير ، ج4 ، ص160
33 |
بررسي آيه :
پس از بيان آنچه گفتيم ، به بررسي آيه در طي قسمت هاي سه گانه آن مي پردازيم :
قسمت نخست : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ } .
اعراب :
« إنَّ » ، از حروف مشبّهة بالفعل و براي تأكيد نسبت است و حتي در افاده تأكيد از « لام » نيرومندتر است . تاكيد تنها وظيفه اِنّ نيست ، بلكه افزون بر آن ، براي نفي انكار و ترديد و نيز تقرير و تحقيق آورده مي شود .
« الصَّفَا » ، اسم اِنَّ . « وَالْمَرْوَةَ » ، عطف بر الصفا و « مِنْ شَعَائِرِ اللهِ » خبر آن است .
ابو البقاء گفته است : در اين كلام ، مضاف حذف شده و تقدير آن چنين است : « طواف الصفا و يا سعي الصفا » .
اين قسمت از آيه كه با « إنّ » تأكيد كننده آغاز شده ، تأكيد مي كند كه هر كدام از صفا و مروه و يا طواف صفا و مروه از شعائر خداوند است كه همچنان در نزد او ثابت و محبوب مي باشد ؛ زيرا خداوند شعائر را به خود اضافه كرده است تا از اين طريق ، عظمت و منزلت آن در پيشگاه خودش را آشكار سازد .
در عين حال ، كه آيه تأكيد مي كند سعي ميان صفا و مروه از زمره اعمال است ـ و اين معنا از « إنّ » كه براي تأكيد است ، استفاده مي شود ـ هرگونه ترديد نسبت به يكي از اعمال بودن آن و هر گونه انكار مشروعيت آن را نيز نفي مي كند ؛ زيرا چنان كه پيشتر گفتيم : يكي از وظايف حرف « إنّ » نفي است . اين جمله ، هر چند آشكارا امر نيست و خبر است ، ليكن در حكم امر مي باشد .
طبري در تفسير اين آيه مي گويد : هر چند ظاهر آن خبر است ، ليكن مقصود آن امر است . ( 1 )
بر اين اساس ، تأكيد به وسيله حرف « إنّ » آمده است تا جدال هايي را كه رويدادها ، ايرادها و شبهات مربوط به مسأله سعي ميان اين دو كوه ( صفا و مروه ) بر آن مترتب شده ، از ميان بردارد . حال اين شبهات يا به خاطر وجود دو بت ( اَساف و نائله ) باشد و يا به خاطر يكي از سبب هايي كه ما آنها را در بحث « اسباب نزول » بيان كرديم .
خداوند اين آيه قرآن را فرو فرستاد تا به وسيله آن ، بيمي را كه دل هاي برخي از افراد را فرا گرفته و اختلاف پيرامون
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طبري ، جامع البيان في تفسير القرآن ، ج2 ، ص27
34 |
مشروعيت سعي را از ميان ببرد و اجازه ندهد كه اين اختلاف در ميان جامعه اسلامي ريشه دار شود و نيز ثابت كند كه سعي ميان اين دو كوه ، يك فرمان الهي و عملي ربّاني است و نيز از اعمال فريضه حج و عمره مي باشد . در نتيجه ، اين آيه آمده است تا پاسخي باشد براي هركسي كه از انجام اين عمل خودداري مي كرده و يا اين كه درباره آن ترديد داشته است ؛ زيرا گمان مي كرده كه آن از شعائر دوران جاهليت است . اين آيه تمامي پندارهاي آن گروه را نفي كرد و با قاطعيت گفت : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ } .
در نتيجه ، سعي ميان كوه صفا و كوه مروه ، امري است كه به ناچار انجام شود ؛ زيرا از شعائر خدا و اعمال ابراهيم است كه ، همان اعمال فريضه حج و عمره است و اين دو ، تنها زماني كامل مي شوند كه تمامي اجزاي آنها بدون كم و كاست انجام شود و نمي توان عملي را كامل دانست ، مگر زماني كه تمامي قسمت ها و اجزايي كه اين عمل از آنها تشكيل مي يابد ، انجام گيرد .
قسمت دوم : { فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } .
اين قسمت فرع بر قسمت نخست است و كامل كننده همان چيزي است كه آن قسمت بر آن تأكيد مي كرد . اين عمل از اعمال حج و عمره است و هرگونه پندار و يا ادعايي را كه بر خلاف اين سخن باشد نفي مي كند ، تا آن احساس گناه و باور آنان را مبني بر اين كه سعي آنان در ميان اين دو كوه گناه است ، از بين ببرد و نيز در ضمن ، تمامي اسبابي را كه پيشتر بيان شد نفي كند و اين كه اين اسباب و عوامل ، خواه به تنهايي و خواه به صورت جمعي ، شايستگي ندارد كه اين شعار مقدس را به تعطيلي بكشاند و يا حتي موجب درنگ و ترديد درباره آن شود و يا آن را به تأخير اندازد . چه ، اين قسمت ، تمامي موانع را برمي دارد و به تمامي اسبابي كه آنان مي پنداشتند كه موجب اين گونه ترديدها و يا خودداري از انجام اين عمل مي شود ، پايان مي دهد . از اين رو ، اين قسمت آمد تا با شتاب و قاطعيت بيان كند كه همين عملي كه گروهي آن را دوست ندارند و اين تصور بر ايشان پيش آمده است كه عمل مزبور ، دوري از حق و انحراف از راه صواب است ، اين تصوّر هيچ اساس و پايه اي ندارد و صرفاً هواي نفس است و حتي اين قسمت ، به طور ضمني ، آنان را
35 |
تشويق مي كند كه آن را انجام دهند .
وانگهي ، احساس گناه و يا گناهي كه آيه آن را « جناح » ناميده است ، بدين منظور آمده است كه حالت برخي از آن مردم را براي ما حكايت كند و آيه هم با اين هدف نازل شد كه دل ها را از اين حالت نگهدارد و آن را از اين دل ها دفع كندوبدين سبب نازل نشد كه اصل وجوب سعي را مورد بحث و بررسي قرار دهد ؛ زيرا در اصل وجوب سعي ميان صفا و مروه ، هيچ گونه ابهامي وجود ندارد و اگر هم اندكي ابهام داشت ، قسم نخست آيه آن را بر طرف ساخت و بر وجود و ثبات سعي تأكيد كرد و عبارت { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } تنها بدين منظور آمد كه آن حالت احساس گناهي را كه آن گروه گرفتارش شده بود ، برطرف سازد و بيان كند كه هيچ گناهي بر شما نيست و شما يكي از واجبات و اعمال حج و عمره را انجام مي دهيد و وجود دو بت و يا عواملي ديگر كه موجب احساس گناه مي شود ، هيچ زياني بر اين عمل نمي رساند . البته ، مادام كه نيت هاي شما درست و خالص باشد و هدفتان از انجام آن ، تنها نزديك شدن به خدا باشد ، نه چيز ديگر .
طبري گويد : اگر كسي بگويد : دليل آوردن اين سخن : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهَ . . . } چيست ؟ در حالي كه شما پيشتر گفتيد : سخن خداوند : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ . . . } هرچند در ظاهر خبر است ، ليكن در معنا ، امر به طواف ميان آن دو كوه مي باشد . بنابراين ، چگونه اين جمله ، امر به طواف است ، در حالي كه پس از آن مي گوييد : { فَلاَ جُنَاحَ . . . } ؟ امر به طواف ميان صفا و مروه و روا بودن طواف ميان آن دو ، با يكديگر جمع نمي شود .
در پاسخ اين پرسش بايد گفت : وقتي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عمرة القضاء را انجام داد ، گروهي از مسلمانان كه در دوران جاهليت ميان صفا و مروه طواف مي كردند ، دچار هراس شدند و گويي احساس گناه مي كردند . لذا عبارت { فَلاَ جُنَاحَ . . . } آمد تا برداشت و تفسير آنان را تصحيح كند ؛ زيرا آنان مي پرسيدند : آيا سعي درست است يا نه و آيا در آن گناه هست و يا گناهي نيست ؟ ( 1 )
از اين رو ، اين قسمت درباره اصل سعي سخن نمي گويد . چه ، سعي يك عمل ثابتو واجب است كه هيچ ترديدي در آن وجود ندارد و يكي از شعائر مقدس ابراهيم در حج و عمره مي باشد . بنابراين امكان ندارد كه درباره آن به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طبري ، جامع البيان في تفسير القرآن ، ج 2 ، ص 27
36 |
جدال پرداخت و يا در وجوب آن به عنوان جزو مهمي از اعمال ، خدشه وارد ساخت ، تا چه رسد به اين كه آن را لغو ، يا انكار و يا تعطيل كرد . قسمت نخست در اين باره بسيار روشن و گوياست .
تمامي سخن ، چنان است كه گفته مي شود : « گناهي بر تو نيست ، اگر نماز بخواني ، در حالي كه جامه سياهي بر تن داشته باشي . » در اين جا ـ چنان كه مي دانيد ـ درباره اصل نماز و وجوب آن ، هيچ گونه ايراد و ترديدي نيست و تمام سخن تنها در اين باره است كه اگر با لباس سياه نمازبگزاري ، هيچ گناهي بر تو نيست .
وانگهي « سعي » يك عمل ديرينه است همچون طواف ، به عنوان مثال ، وقتي ابراهيم ( عليه السلام ) پايه هاي خانه را بالا برد و فرزندش اسماعيل او را همراهي مي كرد و مردم را به حج فرا خواند و اعمال آن را انجام داد ، يكي از اين اعمال ، سعي ميان دو كوه صفا و مروه بود و اما وجود اَساف و نائله ( دو بت ) وجود عارضي بود كه به ناچار روزي از ميان مي رفت . اين وجود ، هيچ گونه مانعي براي پاكيزگي و تقدّس اين عمل نبود و موجب تعطيل شدن آن نمي شد و آيا وجود بت ها كه فراوان هم بودند ، باعث به تعطيل كشيدن طواف بت الحرام مي شد ؟ ( كه باعث تعطيل شدن سعي ميان صفا و مروه شود ؟ ) .
به علاوه ، اگر سعي مباح و يا مستحب بود ـ چنان كه برخي گفته اند ـ پس چرا اين آيه اين قدر با شتاب نازل شد ؟ و نيز اگر سعي از مرحله استحباب و اباحه فراتر نمي رود ، اين همه تأكيد و پافشاري و نفيِ پندارِ همه كساني كه منكر عمل سعي بودند و يا از انجام آن احساس گناه مي كردند ؛ ( در قسمت نخست آيه ) ، و نفي هرگونه احساس گناه و يا اشكال ( در قسمت دوم آيه ) براي چيست ؟
افزون بر آنچه گفته آمد ، عبارت : { فَلاَ جُنَاحَ . . . } در قرآن كريم ، هميشه به معناي نفي وجوب نيست و چنين نيست كه بگوييم : در امور واجب ، اين عبارت را به كار نمي برند و در نتيجه ، معنايش آن است كه امر به خود مكلف واگذار شده ؛ مي خواهد آن را انجام دهد و مي خواهد تركش كند . چه ، اگر چنين بود ، چگونه مي توانستيم از آيه { فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ } استفاده وجوب قصروشكسته شدن نماز را بكنيم . در حالي كه روايات اهل بيت ( عليهم السلام ) و نظريه تمامي فقيهان اهل بيت ، نشان دهنده
37 |
وجوب قصر است و حتي ابوحنيفه نيز از اين آيه استفاده وجوب كرده و قصر از ديدگاه او واجب است و فقيهان اهل سنت نيز همين ديدگاه را برگزيده اند .
با روايات اهل بيت ( عليهم السلام )
از امام صادق ( عليه السلام ) در حديث قصر نماز نقل شده است كه فرمود : آيا خداوند فرمود : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } ؟ آيا نمي بينيد كه طواف ميان صفا و مروه واجب و فرض است ؛ زيرا خداوند آن را در كتابش ياد كرده و پيامبرش آن را به جاي آورده است ؟
در روايت ديگر ، از امام صادق ( عليه السلام ) درباره سعي ميان صفا و مروه پرسيدند كه آيا واجب است و يا مستحب ؟ امام ( عليه السلام ) فرمود : واجب است .
( پرسش كننده گويد : ) گفتم : آيا خداوند نگفته است : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } ؟ امام فرمود : اين آيه در عمرة القضاء بوده است . چه ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بر مشركان شرط كرد كه بت ها را از صفا و مروه بردارند . بنابراين ، مردي چنين وانمود كرد كه سعي را ترك كرده است ، تا اين كه مدتي سپري شد و بت ها را برگردانيدند . آنان به نزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آمدند و گفتند : اي پيامبر خدا ، فلاني ميان صفا و مروه سعي نكرد ، در حالي كه بت ها را باز گردانيده اند و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } . مقصود آن است كه به رغم وجود بت ها ، هيچ گناهي بر او نيست كه سعي را انجام دهد .
از زراره و محمدبن مسلم نقل شده كه گفتند : به ابوجعفر ( عليهما السلام ) گفتيم : درباره نماز در سفر چه مي فرماييد : چگونه و چند ركعت است ؟
امام فرمود : خداوند مي فرمايد : { وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الاَْرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ } از اين رو ، قصر در سفر واجب شد ، همان گونه كه تمام در حضر واجب است .
آنها گفتند : به امام گفتيم : خداوند گفته است : { فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ } و نگفته است : « افعلوا » ؛ « به جاآوريد » . پس چگونه قصر را در سفر واجب كرده ، چنان كه تمام را در حضر واجب نموده است ؟ »
امام ( عليه السلام ) گفت : آيا خداوند درباره صفا و مروه نفرموده است : { فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } ؟ آيا نمي بينيد كه طواف ميان صفا و مروه ، واجب و فرض است ؛ چرا كه خداوند آن را در كتاب خويش بيان كرده
38 |
و پيامبرش هم آن را انجام داده است . همچنين ، قصر نماز در سفر ، چيزي است كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را انجام داده و خداي تعالي آن را در كتابش ياد كرده است . ( 1 )
بر اين اساس ، اين قسمت از آيه و عبارتي كه در آن آمده است : { فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ } بر نفي وجوب اين عمل ( سعي صفا و مروه ) دلالت ندارد ، بلكه توهّم آنان مبني بر حرام بودن آن را نفي مي كند .
با برخي از علماي اماميه
بلاغي در تفسيرش مي گويد : « خداوند با اين سخن خود ( لا جُناحَ ) توهم حرمت را برداشت ؛ زيرا سعي صفا و مروه از شعائر خداست و اين تعبير ، با وجوب منافات ندارد ، چنان كه وجوب از طريق سنت ثابت شده است و اماميه بر آن اتفاق نظريه دارند و اكثريت اهل تسنن هم بر همين نظريه اند » . ( 2 )
علاّمه طباطبايي در تفسيرش مي گويد : آيه { فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا } براي اعلان اصل تشريع سعي ميان صفا و مروه است ، نه براي افاده استحباب و اگر مقصود افاده استحباب بود ، بايد در سياق سخن ، طواف مورد ستايش قرار مي گرفت ، نه اين كه نكوهش آن نفي شود .
علاّمه آنگاه چنين ادامه مي دهد : حاصل معناي آيه آن است كه چون صفا و مروه دو عبادتگاه از عبادتگاه هاي خداوند هستند ، هيچ زياني به شما نمي رسد كه او را دين دو مكان عبادت كنيد و اين ، زبان تشريع است .
اما نسبت به استحباب ، علاّمه طباطبايي مي گويد :
اگر مقصود آيه ، افاده استحباب بود ، مناسب تر اين بود كه مي گفت : « انّ الصفا و المروة لمّا كانا من شعائر الله فانّ الله يحبّ السعي بينهما » ؛ « وقتي صفا و مروه از شعائر خداست ، خدا سعي ميان آن دو را دوست مي دارد . » تعبيرهايي امثال اين سخن خدا كه به تنهايي وجوب در مقام تشريع را نمي رساند ، در قرآن فراوان است ؛ نظير سخن خداوند درباره جهاد ؛ { ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ } ، ( 3 ) در باره روزه ؛ { وَأَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ } ، ( 4 ) و در باره قصر نماز ؛ { فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ } ( 5 ) و ( 6 )
به علاوه ، ظاهر آيه ، وجوب و نيز جزئيت را مي رساند و اين ، نظريه اي است كه آيت الله فاضل لنكراني در كتاب حج آن را برگزيده است . چه ، پس از آن كه مي گويد : « در وجوب سعي و اين كه سعي جزو حج و عمره است ، هيچ اختلافي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . من لا يحضره الفيه ، ج1 ، ص 295 ، باب الصلاة في السفر .
2 . بلاغي ، آلاء الرحمن ، ص141
3 . صف : 11
4 . بقره : 184
5 . نساء : 100
6 . علامه طباطبايي ، الميزان في تفسير القرآن ، ذيل آيه .
39 |
ميان مسلمانان وجود ندارد » ، اين سخن خداوند را ياد آور مي شود : { إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا . . . } و سپس مي گويد : ظاهر اين آيه ، وجوب و جزئيت است و تعبير به سخن خدا : { فَلاَ جُنَاحَ } همانند تعبير قصر نماز در سفر است . ( 1 ) نيز همين قول را صاحب كتاب « الأمثل » آيت الله مكارم شيرازي در تفسيرآيه مورد بحث ( 2 ) ، صاحب « براهين الحج » مدني كاشانيوديگران برگزيده اند .
قسم سوم : { وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ } .
اين قسمت ، ارزش عملِ سعي صفا و مروه و اهميتي را كه خدا نسبت به آن قائل است ، روشن مي كند و متفرّع بر قسمت نخست و دوم است و آنها را تأييد مي كند . چه ، آيه تنها به آنچه دو قسمت پيشين ارائه داد ، بسنده نكرده است ـ از قبيل اين كه سعي يك عمل و شعار الهي است و به رغم وجود عواملي كه آن گروه در نزد خود داشتند ، در آن گناهي نيست ـ بلكه عطاي ديگري به مؤمنان مي بخشد ، تا آنان را تشويق و ترغيب كند كه پس از اداي واجب ، باز هم اين عمل رابيشتربه جاي آورند كه پاداش آن بزرگ است و خداوند با آوردن : { إِنَّ الله شَاكِرٌ عَلِيمٌ } اين پاداش را بيان كرده است ؛ چرا كه واژه شكر را به طور مطلق آورده و از باب مجاز ، از اين واژه ، احسان فراوان به بندگان را اراده كرده است .
وقتي اين سه قسمت در كنار يكديگر قرار گيرند ، مقام و منزلت والاي اين عمل ( سعي ميان صفا و مروه ) را براي ما روشن مي سازند و وجود بت ها ، يا پرستش آنها ، يا قرار داشتن آن در زمره شعائر جاهليت ويا ديگرعوامل ، هيچ زياني به ارزشمندي آن نمي رساند و عمل سعي ، عبادتي است كه خدا آن را برگزيده است و كسي كه در حج و يا عمره سعي مي كند ، بايد تنها براي خداوند ، اين عمل را انجام دهد .
در پايان ، بايد گفت : اين آيه و قسمت هاي سه گانه آن ، براي برداشتن وجوب سعي ، يا تبديل اين وجوب به استحباب و يا چيزي ديگر نيامده است ، بلكه ـ اگر نگوييم براي اثبات وجوب سعي آمده است ، چنان كه برخي از روايات و ديدگاه هاي فقيهان ، آشكارا آن را مي رساند ـ براي پافشاري بر اين شعار مقدس و دفاع از واجب بودن آن و اين كه يكي از اجزاي اعمال حج و عمره مي باشد ، آمده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تفصيل الشريعة في شرح تحرير الوسيلة ، كتاب الحج ، السعي ، ج5 ، ص9
2 . الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل ، ج1 ، ص 38 ـ 381
40 |
* پي نوشتها :