بخش 6

خیبر با قلعه ها و نخل هایش


71


ميقات حج - سال دهم - شماره چهلم - تابستان 1381

اماكن و آثار


72


خيبر با قلعه ها و نخل هايش

عاتق بن غيث بلادي /عباسعلي براتي

مقدمه

در ماه شوال سال 1422هـ . آقاي حامد عباس در يك تماس تلفني ، خبر داد كه برنده جايزه مرحوم امين مدني شده ام و ايشان از طرف آقاي ايادبن امين مدني ، وزير محترم ، مأمور ابلاغ اين امر شده اند . دبير خانه مراسم از من خواسته اند مقاله اي در باره يك شهر تاريخي و باستاني ارائه كنم .

سپس توافق كرديم كه اين شهر ، همان خيبر باشد .

در تاريخ 20/11/1422هـ . = 3/2/2002 م . يك يادداشت رسمي دعوت به حضور در مراسم اعطاي اين جايزه ، در روز چهار شنبه 20/1/1423 هـ . = 3/4/2002م در يافت كردم .

اين بررسي تا اندازه اي گسترش يافت و شبيه به يك كتاب شد ، به خاطر محدوديت مناسبت و كمي وقت ، آن را به صورت حاضر در آوردم . و به هيئت علمي تقديم مي كنيم .

مكه مكرمه1/12/1422

عاتق بن غيث بلادي


73


فصل اول

موقعيت خيبر و تاريخ آن

آمدن يهود به شمال حجاز

تاريخ نويسان درباره اين كه غريبه هاي يهودي چه زماني به حجاز آمده اند ، اتفاق نظريه ندارند ؛ زيرا مدركي در دست نيست .

مي گويند : آنان بازماندگان سپاه حضرت موسي ( عليه السلام ) بوده اند . اينان شايعه اي را رواج مي دهند كه حضرت موسي ( عليه السلام ) از آن بي خبر است و ما نمي خواهيم آن را در اينجا بياوريم .

برخي گفته اند : اين سپاه را يوشع فرستاده است .

و گروهي مي گويند : اينان فراريان از جنگ با بخت نصر هستند كه به دولت يهود حمله كرد و بسياري از آنان را به اسارت به عراق كنوني برد .

در اين باره سخنان بسياري گفته شده و ما در اينجا تنها به اين سخن مي پردازيم كه يهوديان شمال حجاز ؛ يعني شهرهاي تبوكوتيماء و وادي القري و خيبر را اشغال كردند تا اين كه در مدينه ساكن شدن و با عربها ازدواج كردند و زنان آنان به كودكان عرب شير دادند و كم كم زبان عربي را فرا گرفتند و نام هاي عربي براي خود برگزيدند .

زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله )

خداوند پيامبر خود را براي هدايت مردم فرستاد و دين حق را به او داد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) پيام خداوند را رساند و از نيك انديشي فروگذار نكرد ولي قريش دو دسته شدند : گروهي ايمان آوردند و گروهي كفر را برگزيدند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) ناگزير شد به مدينه منوره هجرت كند .

وي در سال اول هجري برابر با 622 ميلادي به اين شهر گام نهاد . ولي يهوديان با او دشمني آغاز كردند و با كافران عرب بر جنگ با او همداستان شدند و به توطئه چيني پرداختند .

جايگاه خيبر

خيبر در شمال مدينه منوره و در حدود 160 كيلومتري آن واقع است . جاده آسفالته ميان مدينه منوّره و


74


تبوك ، از خيبر مي گذرد . از اين شهر تا تبوك حدود 544 كيلومتر راه است . گفتني است جاده اي كه از خيبر مي گذرد تا تبوك و عمان و دمشق و تركيه ادامه دارد .

تاريخ خيبر

نيازي به گفتن ندارد كه : خيبر از آغاز آفرينش تا كنون ، همين گونه بوده است ، ولي تاريخ كهن آن ، به دست ما نرسيده و تنها اشاره هايي و نتيجه گيري هايي از آن در دست است كه منابع موثقي ندارد .

بي شك ، اين شهر زير نفوذ ثمود ؛ يعني ملّت حضرت صالح ( عليه السلام ) بوده است . پس از آن ، به زير فرمان دولت لحيانيان در آمد كه پايتخت آنان امروز علا ( وادي القراي سابق ) نام دارد و در 142 كيلومتري شمال غرب خيبر جاي گرفته است .

پس از آن بخشي از دولت عماليق شد كه مدتها بر حجاز و شام فرمان مي راندند و برخي از پادشاهان آنان عبارتند از : ابيجاد ، هوزّ و حطي تا آخرين نام هايي كه حروف ابجد از آنان تشكيل مي شود .

سريّه عبد الله بن عتيك مأمور رويارويي با ابي رافع

در ماه رمضان سال ششم هجري ، عبدالله بن عتيك به سوي ابي رافع ، سلام ابن ابي حُقيق نضري اعزام شد . گفته اند : ابي رافع از مردم غطفان و مشركان عرب سپاهي گرد آورده بود و با افزايش شمار نيروهاي خود به تبهكاري پرداخت . پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) عبدالله بن عتيك و گروهي از مسلمانان را فرستاد تا او را كششتند . ( 1 )

حسان بن ثابت انصاري در ستايش اين عمليات جهادي مي گويد :

لله درّ عصابة لاقيتهم * * * يا ابن الحقيق و أنت يا ابن الأشرف

يسيرون بالبيض الخفاف اليكم * * * مرحا كاسد في عرين مغرف

حتّي أتوكم محلّ بلادكم * * * فسوقكم خنقاً ببيض دفف

خوشا آن گروهي كه اي حقيق تو آن ها را يافتي و تو اي ابن شريف با آنان روبرو شدي .

با شمشير آبديده و سبك سوي شما شتافتند و مانند شيران نهفته در بيشه با ناز كرشمه به سوي شما آمدند .

تا اين كه به سررزمين شما رسيدند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان دو منبع پيشن ، ج2 ـ 3 و سيره ابن هشام ، ج3


75


با آن شمشيرهاي صيقل يافته صداي شما را در گلو خفه ساختند

3 ـ فتح خيبر

در سال هفتم هجري ( 629م ) در ماه جمادي الأول ( 1 ) انجام شد . و گل سر سبد آن ها پيروزي بزرگي بود كه مركز فساد را نابود كرد و دژهاي صهيونيست ها را در هم كوبيد به گونه اي كه ديگر نتوانستند كمر راست كنند . وي در سال هفتم هجري در ماه جمادي الأول به سوي آنان تاخت و با آنان جنگيد تا اين كه توانست دژها و روستاهاي آنان را به دست آورد . آنان دژهايي داشتند كه جز خدا ، كسي نمي توانست آن ها را بگشايد ، از جمله اين دژها ، نطاة و ناعم و دژهاي كتيبه مانند قموص و وطيح و سلالم بود . شمار بسياري از آنان كشته شدند و گروهي به بند كشيده شدند و صفيه دختر حييّ بن اخطب به همسري رسول خدا در آمد .

ابن هشام مي گويد : برخي از آنان در مدينه و برخي در خيبر مسلمان شدند . وي در توصيف حركت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مدينه مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در پايان ماه محرم به خيبر رفت . . . و نميلة بن عبدالله ليثي را بر مدينه گماشت و پرچم سفيد رنگ را به دست علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) داد .

عامربن اكوع به فرمان پيامبر خدا در پيشاپيش او حركت مي كرد و اين رجز را مي خواند :

و الله لو لا الله ما اهتدينا * * * و لا تصدّقنا و لا صلّينا

إنّا إذاً قوم بغوا علينا * * * و إن أرادوا فتنة أبينا

فانزلن سكينة علينا * * * و ثبت الأقدام اِن لاقينا ( 2 )

چون رسول خدا به خيبر ـ كه در آن زمان قرية الحجاز ـ نام داشت فرمود : خداوندا ! اي پروردگار آسمان و آنچه در زير آن است ، و زمين و آنچه بر روي آن است و پروردگار شيطان ها و كساني كه به دست آن ها گمراه شده اند و پروردگار بادها و آنچه پراكنده مي كنند ، ما از تو خوبي هاي اين روستا و مردم آن را مي جوييم و از بدي هاي آن و مردمش و آنچه در آن است ، به تو پناه مي بريم . به نام خدا به پيش ! و به هر روستايي كه مي رسيد همين سخن را مي فرمود .

پيامبر خدا بامدادان خيبر را با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همانها .

2 . « به خدا سوگند جز به كمك خدا ما راهنمايي نمي شديم و صدقه نمي داديم و نماز نمي خوانديم .

ما كساني هستيم كه اگر كسي بر ما ستم كند و بخواهد آشوب به پا كند در برابرش مي ايستيم .

پس خداوندا ! آرامش خود را برما فرودآر و اگر بادشمني روبه رو شديم گام هاي ما را استوار بدار . »


76


سپاهيانش گرفتوتكبيرگفتو فرمود : الله اكبر ! خيبر ويران شد . ما اگر بر سر مردماني بريزيم ، بامداد بدي خواهند داشت .

ابن اسحاق مي گويد : پيامبر همچنان به پيشروي خود ادامه داد تا به درّه اي رسيد كه آن را رجيع مي ناميدند و به تصرف اموال آنان و گرفتن دژهايشان ادامه داد . نخستين دژي را كه گشود ، دژ ناعم بود ، و در آنجا محمد بن مسلمه كشته شد . ( 1 )

كشتن مرحب يهودي ( حِمْيَري )

ابن اسحاق مي گويد : هنگامي كه پيامبر خدا ، دژهاي آنان را گرفت و اموال آنان را به دست آورد ، آنان به دو دژ وطيح و سلالم پناه بردند ، كه آخر دژ خيبر بود كه گشوده شد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بيش از ده شب آنان را محاصره كرد .

مرحب يكي از يهوديان خيبر از دژ بيرون آمد و مرد ميدان طلبيد .

ابن هشام مي گويد : مرحب از قبيله حميَر بود .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : چه كسي به ميدان او مي رود ؟ محمدبن مسلم گفت : من ، اي پيامبر خدا ، من خونخواهم و بايد انتقام خود را بگيرم . ديروز برادرم كشته شد . به پا خيز و به ميدان او برو . محمد بن مسلمه به ميدان رفت و او را كشت .

پس از او برادرش ياسر بيرون آمد ، و زبير عوام به هماوردي او برخاست و او را كشت ( 2 ) يكي از دژها همچنان پايداري مي كرد و گشوده نمي شد ( 3 ) پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : فردا پرچم را به دست كسي مي دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا به دست او دژ را مي گشايد و او هيچ گاه از برابر دشمن نمي گريزد . مسلمه مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) علي را فراخواند ، علي درد چشم داشت . پيامبر از آب دهان خود بر چشم او نهاد و فرمود : اين پرچم را بگير و برو تا خدا به دست تو دژ را بگشايد .

مسلمه مي گويد : به خدا سوگند علي پرچم را به دست گرفت و شتابان مي رفت و مي دويد و من در پي او بودم ، تا اين كه پرچم را در ميان سنگلاخي پايينِ دژ فرو برد . يك يهودي از بالاي دژ سر بيرون آورد و گفت : تو كيستي ؟ گفت : من علي فرزند ابي طالب هستم . يهودي گفت : به آنچه بر موسي فرود آمده ، شما علوّ و برتري يافتيد . مي گويد : به خدا سوگند باز نگشت تا اين كه خدا به دست او به ما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سيره ابن هشام ، غزوه خيبر .

2 . ابن هشام ، ج 3 با اندكي تغيير .

3 . مقصود ، دژ قموص است .


77


پيروزي عطا فرمود .

ابن اسحاق مي گويد : عبد الله بن حسن ، از برخي از خاندان خود و او از ابي رافع خدمتگزار پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) براي من نقل كرد : هنگامي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) علي را فرستاد ما با او ر فتيم . چون به نزديك دژ رسيد ، مردم آنجا بيرون آمدند و او با آنها جنگيد . يكي از يهوديان بر او ضربتي زد كه سپر از دست او افتاد . علي ( عليه السلام ) يكي از دژهاي دژ را كه روي زمين بود برداشت و آن را سپر خود ساخت و اين در دست او بود و با آن مي جنگيد تا به پيروزي رسيد ، سپس آن را به زمين افكند . من با هفت تن از يارانم كوشيديم تا آن در را جابجا كنيم ، ولي نتوانستيم .

آشتي پيامبر با مردم خيبر

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) مردم خيبر را در دو دژ وطيح و سلالم محاصره كرد ، تا اين كه آنان مطمئن شدند كشته خواهند شود . در اين هنگام درخواست كردند كه به آنان اجازه دهد كوچ كنند . و به آنان امنيت جاني دهد . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) تمام دارايي آنان را به دست آورد و همه دژهاي شق و نطاة و كتيبه را به جز اين دو دژ ، پيش از آن گرفته بود .

مردم فدك ، هنگامي كه اين خبر را شنيدند ، كه مردم خيبر اجازه خواستند كه از آنجا كوچ كنند و دارايي هاي خود را براي پيامبر بگذارند و حضرت ، اجازه فرموده است ، آنان درخواست كردند كه نصف اموالشان براي خودشان باشد ؛ زيرا آنان آن ملك را بهتر مي شناسند و بهتر مي توانند آن را آباد كنند . پيامبر پذيرفت و شرط كرد كه هرگاه بخواهد آنان را بيرون كند ، مردم فدك پذيرفتند .

خيبر ، خراج مسلمانان و فدك حق خاص پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود ؛ زيرا مسلمانان براي گرفتن آن ، لشكر كشي نكرده بودند .

نويسنده مي گويد : صلح بر سر خيبر ، فقط بر سر ميوه ها بود ، ولي مصالحه فدك بر سرِ زمين و ميوه بود .

در سيره ابن هشام ، ج2 ، ص341 ، آمده است : فتح خيبر در ماه صفر بود .

من نيز معتقدم : اين درست تر است ؛ زيرا پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در ماه محرّم سال هفتم هجري از مدينه بيرون رفت .

اخراج يهود از خيبر

مالك مي گويد : نخستين كسي كه يهوديان خيبر را اخراج كرد ، عمر بود . يكي از رهبران آنها گفت : با اين كه


78


محمد ( صلّي الله عليه وآله ) ما را بر جاي گذاشت ، تو ما را بيرون مي كني ؟ عمر گفت : آيا مي پنداري كه من سخن او را فراموش كرده ام كه گفت : هنگامي كه شترت رقص كنان تو را به شام ببرد ، در چه حالي هستي ؟ گفت : اين هم يكي از شوخي هاي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بود . عمر گفت : دروغ مي گويي . سخنان او هميشه قاطعانه بود و شوخي نمي كرد .

ابن جريج به نقل از عامربن عبدالله ابن نسطاس نقل كرد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبد الله بن رواحه را فرستاد تا اموال آنان را قيمت گذاري كند ، وقتي قرار شد بخشي را انتخاب كنند ، يهوديان خرما را برگزيدند ، و خرما در دست آنان بود ، تا اين كه عمر آنان را بيرون راند . يهوديان گفتند : آيا پيامبر با شرايطي با ما صلح نكرد ؟ او گفت : اگر تصميم خدا و پيامبر عوض شود ، پيمان شكسته مي شود و اكنون تصميم من دگرگون شده و مي خواهم شما را بيرون كنم . عمر آن منطقه را ميان مسلمانان تقسيم كرد و به كساني كه در آن پيروزي نبودند ، چيزي نداد . اكنون مردم آنجا مسلمانند و يهودي در ميان آنها نيست ( يعني در زمان ابن جريج ) .

سليمان بن يسار مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) عبد الله بن رواحه را فرستاد تا اموال يهوديان خيبر را قيمت گذاري كند ، آنان هدايايي به او دادند . او گفت : به هداياي شما نيازي ندارم ، اي يهوديان ! شما مي دانيد كه خدا مردمي منفورتر از شما پيش من نيافريده است ، و هيچ گروهي را دوست داشتني تر از مردم خودم خلق نفرموده ولي دوستي و دشمني مانع از آن نيست كه شما و آنها را در حق يكسان بشمارم .

زهري مي گويد : عبد الله بن عبيد الله گفت : عمر شنيده بود كه پيامبر در بيماري واپسين خود گفته بود : در جزيره عربستان دو دين نبايد باشد . بنابراين ، در اين باره بررسي كرد و دانست كه به راستي اين سخن را پيامبر فرموده است . پس گفت : هركس از حجازيان اهل كتاب با پيامبر پيمان نوشته دارد ، آن را بياورد تا من اجرا كنم و هركس ندارد ، بداند كه وقت رفتنش فرا رسيده و خدا اجازه آن را به من داده است . و به اين گونه عمر ، يهوديان حجاز را به شام تبعيد كرد .

عثمان بن محمد اخنسي مي گويد : پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به جنگ خيبر رفت و خدا آن را براي او گشود . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به مسلمانان فرمود : خيبر تنها حق كساني است كه در


79


حديبيه حاضر بودند ، اين برادران نيز با شما بودند ، آيا آنها را شريك نمي سازيد ؟ گروهي از سواران قبيله شنوءه نيز با آنها بودند و طفيل بن عمر و أبو هريره نيز در ميان آنان بودند .

مسلمانان گفتند : آري ، اي پيامبر ، چنين كن . پس پيامبر سهمي نيز به آنان داد . اين سر زمين دو بخش شد : شقّ و نطاة ، يك بخش و وطيح و سلالم و وحيده ( 1 ) نيم ديگر . و نيم دوّم از آن پيامبر شد و مسلمانان شق و نطاة را گرفتند .

بشيربن يسار مي گويد : چون خداوند خيبر را به پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) داد ، 36 بخش از 100 سهم آن را برداشت . و نيمي از آن را براي هزينه هاي لازم آن گذاشت و شق و نطاة و سلالم و توابع آنها را ميان مسلمانان تقسيم كرد . وطيح و كتيبه و سلالم نيز از اين توابع بودند . چون اين دارايي ها به دست پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و مسلمانان افتاد ، كارگر به اندازه كافي نداشتند كه كارهاي زمين را انجام دهند . پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را به دست خود يهوديان داد و نيمي از درآمد آن را برمي داشتند و در زمان پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و ابوبكر اين گونه بود تا اين كه زمان عمر فرا رسيد و كارگران مسلمان فراوان شدند و توانستند كارهاي زمين را انجام دهند . عمر يهوديان را به شام فرستاد و دارايي ها را ميان مسلمانان تقسيم كرد كه تا به امروز نيز چنين است .

از جمله حوادث خيبر اين بود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در بخش زيرين درّه سرير فرود آمد كه دژهاي شق و نطاة در آن است . مردم اين دژها براي جنگ با پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بيرون آمدند و خدا آنان را شكست داد و به دژ بني نزار پناه بردند و خدا آن را نيز بدون پيمان صلح گشود ، و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) آن را به نيروهاي شركت كننده در حديبيه بخشيد كه در ميان آنان يكصدوبيست اسب سوار و دو زن بودند ، كه در جنگ حضور يافته بودند ؛ يك زني بود كه از بني حارثه به نام امّ ضحاك دختر مسعود و خواهر حويصه و محيصه و ديگري خواهر حذيفة بن يمان . به هريك از آنان سهم يك مرد بخشيد . در همانجا هيأتي از قبيله طفيل بن عمرو دوسي به نزد او آمدند ، كه ابو هريره نيز در ميان آنان بود . اين ملاقات در زمان رفتن پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روي داد و گمان كردند خيبر تنها از آن كساني است كه در حديبيه حاضر بوده اند و سپس ياد آور مي شود كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به دوسيان نيز چيزي داده است .

خيبر ، چنانكه گفته اند ، خرما و ميوه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين قسمت را از تاريخ المدينة المنوّره نگارش اين شبّه گرفته ايم و سند آن را حذف كرده ايم . به بخش اول آن كتاب مراجعه كنيد . وحيده در اصل مكيده است .


80


فراواني داشت . حسان بن ثابت چنين سرود :

أ تفخر بالكتان لما لبسته * * * و قد تلبس الأنباط ريطاً مقصراً

فلا تك كالعاوي ، فأقبل نحره * * * و لم تخشه سهماً من النبل مضمراً

فإنّا و من يهدي القصائد نحوه * * * كمستبضع تمراً إلي أرض خيبراً

« آيا به پوشيدن لباس كتاني افتخار مي كني ؟ با اين كه اشراف پيراهن هاي رنگين مي پوشند .

مانند سگي نباش كه پارس مي كند و سوي مرگ مي رود ؛ زيراكه تير باريك خويش تراش از صداي او نمي ترسد .

ما و كسي كه برايش چكامه مي سراييم ، مانند كسي هستيم كه خرماي سرزمين خيبر ببرد . »

بكري مي گويد : ابن قيّم به هنگام گرفتن دژهاي شق و نطاة در جنگ خيبر چنين سرود :

رُميت نطاة من الرسول بفليق * * * شهباءَ ذات مناكب و فقار

و استيقنت بالذلّ لما أصحبت * * * و رجال اسلم وسطها و غفار

ولكلّ حصن شاغل من خيلهم * * * من عبد أشهل أو بني النّجار

صَبَحَتْ بني عمروبن زُرعة غُدوه * * * و الشقّ أظلم ليلها بنهار

« پيامبر سپاهي گران بر سر نطاة فرستاد كه سفيد رنگ و پر از بازوان توانا و پشت هاي رهوار بودند .

و بامدادان باور كرد كه خوار و زار شده است ؛ زيرا كه ديد مردان اسلم و غفار در ميان دژ هستند .

بر سر هر دژي سپاهي گران ، از عبد اشهل و بني نجار رفت و آن را به خود مشغول كرد .

پگاه ، بني عمرو بن زرعه بر سر آن ريختند ، و روز روشن سبب شد كه شب شق تيره و تار گردد . »

كارگران خيبر

خيبر ، آن گونه كه از گشودن آن و شمار جمعيت آن در گفتار تاريخ نويسان بر مي آيد ، يك ولايت وبي شك در زمان جاهليت و اسلام بخشي از مدينه بوده است . ولي منابعي كه در دست ماست ، نشان نمي دهد كه يك ولايت بوده و واليان آن چه كساني بوده اند و گمان بر اين است كه مانند بخش هاي ديگر جزيرة العرب بوده و تنها به اين بسنده مي كرده اند كه زكات و درآمدهاي


81


شرعي آن را بگيرند و بزرگ هر سرزميني پرداخت سالانه آن را بر عهده مي گرفته است .

و تا چنين بوده ، كاري به آن نداشته اند و به همين دليل نامي از خيبر نيست و نديديم كه يكي از اميران حجاز به ويژه مدينه ، سپاهي در خيبر داشته باشد .

گمنامي خيبر

پس از خلفا ، به جز اندكي ، يادي از آن در ميان نيست ، و اين به نظر من چند علت دارد :

1 ـ خيبر از راه حاجيان كه همواره در سفر نامه ها از آبادي ها ياد مي كرده اند ، به دور بوده است . جادّه عراق از نقطه اي دور در سمت شرق آن مي گذرد . و جاده شام به فاصله چند كوه و درّه در غرب آن قرار دارد .

2 ـ منطقه اي ناهموار بوده است و در آن زمان ، تنها با سختي بسيار به آن مي رسيده اند و راهنمايي براي آن منطقه دور دست ، وجود نداشته است .

3 ـ هيچگاه فرمانرواي مشخّصي نداشته است كه تاريخ نويسان از او ياد كنند يا با مردم خيبر درگيري داشته باشد .

4 ـ به نظر مي رسد كه در جنگ ها مردم اين سرزمين به سرعت به كمك فرمانروايان نمي شتافتند ؛ چنانكه مردم بيشه و زهران و حرب چنين مي كردند . پس در چنگ ها نامي از آنان نيست و نام قبايل نيز جداگانه مي آمده است ، نه با نام سرزمين و شهرسشان و تا اين اواخر نيز چنين بوده است . تا اين كه برخي از پژوهشگران ، به بازديد آنجا رفتند و جاده مدينه به شام از آنجا كشيده شد .

پس از آماده شدن اين مقاله ، اطلاعاتي در باره برخي از فرمانروايان خيبر به دستم رسيد كه آن را در اصل خواهم آورد .

فدك ( 1 )

فدك يكي از روستاهاي مهم منطقه خيبر است و همان ويژگي هاي خيبر را دارد و هركس خيبر را در دست داشته باشد آن را نيز دارد .

ابن شيبه مي گويد : اندكي از مردم خيبر ، در آن سنگر گرفتند و از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) خواستند كه به آنان امنيت جاني بدهد و آنان را از منطقه بيرون ببرد . پيامبر نيز چنين كرد . مردم فدك نيز شنيدند و همين گونه با پيامبر پيمان بستند . بنابراين ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . امروز به نام حائط شناخته مي شود .


82


فدك حق ويژه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) بود ؛ زيرا كسي بر سر آن نتاخته بود . ( 1 )

ابن اسحاق مي گويد : چون پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از كار خيبر بپرداخت ، خدا ترس را در دل مردم فدك انداخت ؛ زيرا شنيدند كه بر سر مردم خيبر چه آمده است ! تا كسي رانزد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرستادند و نيمي از فدك را به پيامبر بخشيدند و با او صلح كردند ، و نمايندگان آنها اين پيام را در در خيبر يا در راه يا در مدينه پس از بازگشت پيامبر به نزد او آوردند و او پذيرفت . و به اين ترتيب فدك تنها مال پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شد ؛ زيرا كسي بر سر آن نجنگيده بود و اين حق پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) از صدقه بود و خدا داناتر است كه پيامبر بر سر نصف فدك با مردم آن سازش كرد يا همه آن ، زيرا احاديث به هر دو صورت آمده است .

فصل دوّم

خيبر استاني از استانهاي مدينه

خيبر امروز يكي از استان هاي منطقه مدينه است و در گذشته نيز چنانكه گذشت ، يكي از ولايت هاي آن بوده است .

خيبر در يك سرزمين كوهستاني قرار دارد كه بيشتر از سنگ هاي سياه تشكيل شده و در شمال آن كوههاي بلندي جاي دارد و در قاعده آن ، روستاي حرّه كه به حرّه خيبر مشهور هستند ديده مي شود . قاعده آن شريف يا قريه بشر ناميده مي شود . در فاصله 160 كيلومتري از مدينه منوره به سمت شمال ، در كناره جاده شام جاي گرفته است .

از اين سنگ هاي سخت ، چشمه هاي پرآبي مي جوشد كه در درّه هاي حاصل خيز روان است و در آنها درختان خرمايي پرورش مي يابد كه روزگاري تنها در آمد مردم آن سرزمين به شمار مي آمد .

چشمه هاي خيبر يكصد و هشتاد عدد هستند كه سه ميليون اصله خرما و كشت و كارهاي ديگر را كه مهمترين آنها جو است ، آبياري مي كنند . اين روزها محصولات فراواني كاشت و برداشت مي شود كه در آن ميان سبزي هم ديده مي شود و به دليل بهبود وضع راه هاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تاريخ ابن شبه ، 1 ، ص193


83


ارتباطي براي فروش به مدينه برده مي شود .

ساختار جغرافيايي خيبر ( 1 )

1 - حرّه

سنگلاخ خيبر بسيار كسترده است و از لابلاي آن ، رودهايي مي گذرد كه نام هاي گوناگوني به آنها مي دهد . اين سنگلاخ ها از آغاز صويدره و شقره در جنوب در كناره جاده مدينه به قصيم آغاز و به سمت شمال كشيده مي شود و آن را حرّة النار مي ناميدند كه تا صلصله و خيبر كسترده است و از شرق به سلاح تا ضرغط در شمال شرقي سلاح ادامه دارد . بخش شمال شرقي آن را حرّة ليلي مي نامند .

آبهاي اين سنگلاخ به سه سو روان مي شود :

1 ـ شرق : وادي الرمه مانند رودهاي حائط ( فدك باستاني و حويط ، بديع در گذشته ، و در حليفه .

2 - جنوب : رودهاي نجار ( وادي الصويره ) و شقره و وادي الحناكيه ، نخل پيشين .

3 - رودهاي خيبر كه آن را در بخش آينده مي آوريم .

خيبر در زمان جاهليت ، يكي از بازارهاي عرب بود كه زير پوشش حمايتي قبيله غطفان به شمار مي آمد . اكنون يك بخش اداري است كه از ابتداي صلصله در جنوب تا حفيرة الايدا در شمال كسترش يافته و در بخش شرقي حائط و حويط و در بخش غربي برمه و پيرامون آن را در بر مي گيرد .

رودهاي خيبر

رودهاي مهم فرمانداري خيبر ( 2 ) ، شش رود است كه از جنوب به شمال ، به شرح زير است :

1 ـ وادي الغَرَس ، رودي كه آبريز آن از جنوب حرّه آغاز مي شود و از كوههاي اشد سر چشمه مي گيرد و به سمت شمال مي رود و همين كه از بحره گذشت ، وادي الثمد و سپس وادي الدوم نام مي گيرد و آنگاه به سوي غرب مي رود و از روستاي زَبَران مي گذرد و از ميان صهبا و شريف ، قائده خيبر مي گذرد و سپس به مجامع مي رود كه همه رودهاي منطقه خيبر به آن مي پيوندد .

2 ـ وادي السلمه ، رودي نه چندان بزرگ ، از نزديكي جاده سرچشمه مي گيرد و از ميان عطوه ( صهباء ) در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . رحلات في بلاد العرب ، ص21

2 . پيش از تقسيمات استاني .


84


جنوب و شريف در شمال مي گذرد كه شهر كوچك مكيده در آنجا است و سپس به سوي غرب و جايگاه پيوست رودها مي رود .

3 ـ وادي الصوير ، يكي از رودهاي اصلي كه از پايين الشريف مي گذرد و از سوي شمال مي آيد و از راه دور به به مطلبا مي رسد كه چشمه ها و نخل هاي فراوان دارد و گفته مي شود كه نزديك 50% از خرماي خيبر در اينجاست ، سپس به سمت غرب مي رود و در محل التقاي رودخانه ها به دو رود پيشين مي پيوندد .

4 ـ وادي ابي وشيع ، درّه اي كه در فراواني خرما و آب نزديك به وادي الصوير است و آن را روستاي اصلي آنجا مي دانند و بلافاصله پس از الصوير جاده آن را در شمال قطع مي كند و ميان آن دو ، درّه اي است كه همراه آن دو از شرق به غرب كشيده شده و سپس به رودخانه هاي ديگر در مجمع مي پيوندد .

5 ـ وادي المضاويح ، روستاها و كشتزارهاي اندكي دارد و جاده آن را در شمال ابيوشيع قطع مي كند و در سينه آن روستاي العين قرار دارد ، كه چندان از جاده دور نيست و در ميان ايستگاه هاي كهن ، نامي دارد و اين نيز به رودهاي ديگر مي پيوندد و به گمان من به دليل سفيدي خاكش يا به دليل روشنايي فراوانش اين نام را به آن داده اند .

6 ـ وادي الزُهيراء ، يكي از طولاني ترين رودخانه ها ولي كم حاصل ترين آنهاست كه از بخش هاي جنوبي آن سرچشمه مي گيرد و به شهر العشاش مي رسد كه در گذشته سلاح نام داشته است . سپس به سمت جنوب غربي كج مي شود و جاده ميان العشاش و الشريف را قطع مي كند و مردم عادي آن را وادي غمره مي نامند ؛ زيرا كوه غمره از سمت جنوب بر آن سايه افكنده است و از شاخه هاي فرعي اين رودخانه ، دو رود يمن و جبار است كه درباره آنها سخن خواهيم گفت .

وقتي رودخانه هاي خيبر در مجامع خود گرد هم آمدند ، وادي الطَبْق را تشكيل مي دهند ، كه رود بزرگ و پر آبي است و بازمانده هاي برمه در آن قرار دارد و از سمت غرب از خيبر ادامه مي يابد تا اين كه به رود حمض ( اِضَم ) مي ريزد و اين درست نيست كه مي گويند اين رودها به وادي القري مي رود و يا آبهاي حرّه غربي به آنجا مي رود ، بلكه به نزديكي آن هم نمي رسد ؛ چنان كه برخي


85


از پژوهشگران نيز به آن اشاره كرده اند ، بلكه همه آبهاي كه از حرّه در غرب و يا از سلسله در حجر در غرب عشاش مي آيد ، به اين رود بزرگ مي ريزد و سپس به اضم وارد مي شود .

يكي ديگر از اين رودها وادي الصحن است كه جاده از ميان آن و خيبر و علا مي گذرد ، ولي وادي القري نخستين سيلاب هايي كه دريافت مي كند ، از سمت شرق سيلابهاي تپه هايي است كه نام آنها خواهد آمد و از اين جا حدود 90 كيلومتر فاصله دارند .

روستاهاي اصلي خيبر

خيبر از چندين روستا تشكيل مي شود كه مهترين آنها الشريف است كه درباره آن سخن گفتيم . و سپس ابو وشيع و مكيده و زَبَران و العين و العشاش است كه از آنها ياد خواهيم كرد .

و به دليل پراكندگي سرچشمه هاي رودهاي خيبر و گردهمايي آنها در يك نقطه ، اينها را چنين نام گذاري كرديم .

تاج خيبر

اگر نگاهي به رودخانه هاي خيبر بيفكنيم ، مي بينيم كه از نظر ساختاري ، مانند يك تاج هستند . وادي الغَرَس ـ چنانكه آمد از جنوب مي آيد و به شمال مي رود و سپس به غرب چرخش مي كند ، و رود الزُهيراء از شمال مي آيد و به جنوب مي رود و سپس به غرب مي پيچد . اينها دو لبه تاج هستند . دو رود صوير و ابي وشيع در ميان قرار دارند و مانند سرِ تاج به نظر مي رسند و وادي السلمه و مضاويح مانند دو ضلع كوچك تاج و گردهمايي آنها در مجامع ، چون قاعده اين تاج است .

مردم خيبر

خيبر مانند هر منطقه جغرافيايي ، توابع بسياري دارد كه ساكنان آن ، بخشي روستا نشين و بخشي بدوي هستند . آنان كه مشهورترند دو قبيله عنزه و بني رشيد هستند . قبيله اول بيشتر نخل هاي خيبر را در اختيار دارند و سرزمين آنها از شمال مدينه از جمله بيشتر حرّه ها ( سنگلاخها ) را در برمي گيرد ؛ زيرا الصلصله و البحره تا شرق نخل هاي خيبر و سپس كوه جرس تا جهت شمال شرقي و حرّه ضرغط و سپس با گردش به شرق تا سرشاخه هاي رود الرمه ، سرزمين ايشان است . و روستاهاي الحائط و الحويط و الحليفه را


86


نيز در دست دارند . ساكنان روستانشين بيشتر از سياه پوستان مولّد هستند .

اينان بيشتر به پرورش نخل و بارور ساختن آن و آبياري و نوسازي آن مي پردازند . و خاندان هايي را تشكيل مي دهند كه نامها و نسب هاي ويژه دارند و شريك مالكان كشتزارها در قانون معروف معامر در حجاز به شمار مي آيند .

و گروهي ديگر كه در روزگار ما بيشتر شده اند ، مردم مهاجر و كاركنان دولت و ديگران هستند . كه برخي خوشتر آن دانسته اند كه براي هميشه در اينجا اقامت كنند و براي خود املاك و كشتزارهايي تهيه كرده اند .

خيبر از ديرزمان ـ به خاطر تب مالاريايي خود ، مشهور بوده است كه همواره از ميان مردمِ بومي قرباني مي گرفته ولي سياهپوستان داراي نوعي مصونيت طبيعي در برابر اين گونه تب هستند .

عرب هاي باستاني وقتي به اين سرزمين مي آمدند ، مانند الاغ در خاك مي غلتيدند و معتقد بودند كه اين كار ، آنها را در برابر تب واكسينه مي كند ولي برخي حاضر به اين كار نيستند .

مساحت خيبر

از پيمودن اين جاده و نظرخواهي از كارشناسان ، مي توان دريافت كه استان خيبر حدوداً 160 كيلومتر طول از شمال به جنوب و در حدود 100 كيلومتر عرض شرق به غرب دارد ؛ يعني مساحت استان تقريباً16000 كيلومتر مربع است .

فصل سوّم

آثار باستاني خيبر

أ ـ مساجد

1 ـ مسجد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به هنگام فتح خيبر .

در معجم بكري ذيل واژه خيبر آمده است : مسجد پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه در طول مدت اقامت در خيبر در آن نماز مي خواند ، به دست عيسي بن موسي ساخته شد و هزينه زيادي صرف ساختن آن كرد . اين مسجد سقف هاي به هم پيچيده و حياط هاي بزرگي دارد و تخته سنگي كه پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) روبه آن نماز خوانده ، در آن موجود است . چنانكه پيش از اين


87


نيز از معجم بكري نقل كرديم .

وي به نقل از سكوني اين مطالب را آورده است .

2 ـ مسجد علي ( عليه السلام ) ، كه همچنان برپاست و زير دژي كه خود وي گشوده ، نمازگاه مردم است . شيعيان به زيارت اين مسجد مي روند و گمان دارند كه جايگاه همان دري است كه آن حضرت ( عليه السلام ) از دژ كنده است . در كنار آن جوي آبي وجود دارد كه مي پندارند از زير اين در جوشيده و به آن تبرك مي جويند .

3 ـ مسجد پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در دشت صهباء ، و به هنگام بازگشت از خيبر آن را بنا فرمود و امروز از ميان رفته است .

4 ـ مسجدي كه تنها آثار اندكي از آن بر جاي مانده و در كنار سدّ حصيد قرار دارد ، و در روستاهاي باستاني از آن ياد شده و گمان نمي كنم كه به خيبر ارتباطي داشته باشد . و نه زمان ساخت آن به فتح خيبر نزديك باشد ؛ زيرا از صحنه جنگ به دور بوده است .

ب ـ دژها

دژهاي مشهور خيبر كه تا زمان ما معروف هستند ، عبارتند از :

1 ـ دژ نطاة

2 ـ دژ ناعم

3 ـ دژ شقّ

4 ـ دژهاي كتيبه از جمله : أـ قموص ب ـ وطيح ج ـ سلالم .

5 ـ دژ صعب بن معاذ

برخي از اين دژها همچنان پا برجا و تقريباً قابل استفاده است ولي هيبت و كارآيي آن از زمان پيروزي مسلمانان ، از ميان رفته است .

روستاهاي باستاني ، و آثار تاريخي و سدها

از روستاهاي باستاني خيبر اينها را مي توان نام برد :

1 ـ روستاي مكيده

2 ـ روستاي زبران

3 ـ روستاي شريف كه خود پايگاه و مركز اصلي خيبر است

4 ـ آثار باستاني فراواني در كناره هاي سنگلاخ ها و درون دژها و برخي روستاها وجود دارد . ولي بسياري از آنها نامي شناخته شده ندارند و بايد اداره آثار باستاني به اكتشاف آنها بپردازد و نيازمند راهنمايان ورزيده اي است كه پژوهشگر و جهانگرد را به اين مناطق راهنمايي كنند .


88


5 ـ كمي دورتر در جهت غربي ، آثار باستاني بُرمه يكي از توابع خيبر ديده مي شود كه روستايي متروكه است و در آن آثار ساختمان ها و چشمه هاي خشكيده ديده مي شود . اين روستا در زمان ما دوباره آباد شده است . بنگريد به معجم معرفق

6 ـ روستاي سلاح ، كه امروز به نام عشاش شهرت دارد و ويران شده بود و شيخ فرحان اَيدي آن را دوباره احيا كرد . شيخ متولد عنزه است و خانواده او در آن هستند و يكي از آنها فهدبن فرحان است . مناطق خشكيده اي در آن است كه مي كوشند آنها را احيا كنند .

7 ـ جاي ديگري هست كه مي توان آن را يك روستاي باستاني ناميد و آن « سدالحصيد » است و پيرامون آن ، آثار باستاني در قصر البنت ، قلعه ويران شده و يك مسجد وجود دارد و چندين اثر ديگر كه « سنت فيلبي » در سفرنامه « ارض الأنبياء » از آن ياد مي كند . همه اين آثار در روستايي به نام وادي الحصيد يكي از شاخه هاي وادي الثمد قرار دارد كه بخشي از درّه غَرَس يكي از درّه هاي اصلي خيبر است .

فصل چهارم

خبير در زمان ما

أ ـ استان

1 ـ مرزهاي آن ، از جنوب به روستاي صلصله در 118 كيلومتري شمال مدينه منوره تا پشت گودال الأدي در شمال است كه همه مسافت آن را در برمي گيرد .

2 ـ تعداد مراكز ، چند مركز در استان خيبر وجود دارد كه از همه مهمتر مركز حائط ( فدك سابق ) و صلصله و عشاش ( سلاح سابق ) ، مركز ديگري در برمه است .

ب ـ ادارات دولتي در استان خيبر

دادگاه شرعي و سرپرستي وزارت معارف و سرپرستي آموزش هاي دختران و نمايندگي وزارت كشاورزي و


89


اداره پليس .

و همه ادارات و تأسيسات مورد نياز مردم و امنيت آنها .

و يك بيمارستان متوسط و مراكز بهداشتي گوناگون .

و همه ادارات و بخش هاي آن به نمايندگي وزارتخانه ها در مدينه منوره وابسته هستند .

جــ روستاهاي آباد

در خيبر تقريباً پنجاه روستا وجود دارد ، كه مهمترين آنها عبارتند از :

1 ـ مركز بخش ( الشريف ) . كه همه ادارات دولتي را دارد .

2 ـ روستاي صلصله كه حدود آن ياد شد .

3 ـ روستاي البحره كه در منطقه ميان صلصله و شريف قرار دارد .

4 ـ روستاي زبران در وادي غرس سمت چپ جاده .

5 ـ عشاش كه در گذشته سلاح ناميده مي شد .

6 ـ حائط ، روستاي بزرگي در دره اي به سوي وادي الرمه . و روستاهاي ديگري كه به سرعت در حال رشد هستند .

7 ـ حويط . كه در گذشته يديع ناميده مي شد و روستاي آبادي در شرق حرّه است .

5 ـ كشاورزي و فعاليت هاي مردم

تنوّع محصولات كشاورزي به ويژه خرما نشان مي دهد كه اين منطقه ، حاصل خيز و پر آب است و مردم آن پدر در پدر ، در كشاورزي مهارت داشته اند .

1 ـ انواع محصولات

محصول اصلي در خيبر ، خرما است ؛ زيرا راه دور و ارتباطات با مدينه در گذشته كم بوده است ولي اكنون فاصله زماني ميان خيبر و مدينه دو ساعت يا كمتر است . بنابراين ، در كنار خرما همه محصولات حتي سبزي كاشته مي شود .

2 ـ تعداد چشمه ها

مردم خيبر مي گويند كه در حدود ( 180 ) چشمه روان در منطقه وجود دارد .

3 ـ تعداد چاه هاي كشاورزي

آماري در مورد چاهاي كشاورزي نديدم ، ولي در سفري كه بيست و چند سال قبل به آنجا داشتم . چاههاي فراواني


90


را در آنجا ديدم كه زمين هاي بسياري را سيراب مي كرد .

4 ـ شمار نخل ها

مردم به طور سنّتي و ارثي مي گويند در خيبر حدود يك ميليون اصله خرما وجود دارد . من آمار معتبري در اين باره نديدم و به نظرم تعداد ، از اين كمتر است ولي شمار نخل هاي آنجا بسيار زياد است .

* پي نوشتها :



| شناسه مطلب: 83283