بخش 2

حج در آثار محیی الدین عربی


5


ميقات حج - سال يازدهم - شماره چهل و يكم - پاييز 1381

اسرار و معارف حج


6


حج در آثار محيي الدين عربي

( قسمت اول )

قادر فاضلي

درآمد :

آنچه در اين نوشته با عنوان « حج در آثار محيي الدين عربي » آمده ، گزيده اي است از نظريات او ؛ زيرا بيان همه آنچه كه وي در مورد « اسرار حج » ، تنها در باب 72 و 73 كتاب فتوحات مكيه آورده ، به صدها صفحه مي رسد و بديهي است همه آنها در يك مقاله نمي گنجد و اين در حالي است كه او در آثار ديگر خود نيز به مسأله « اسرار حج » پرداخته است .

ابن عربي در فصول مربوط به اين موضوع ، موضوعات ديگري نيز عنوان كرده است كه خارج از بحث ما است .

گفتني است ، بسياري از مطالب محيي الدين ، بدون شرح و تفصيل ، براي همگان قابل استفاده و فهم نيست ، از اين رو ، در اين نوشتار ، بر آنيم ضمن تلخيص مطالب ، مسائلي را كه براي حاجيان و دوستداران عرفان حج قابل فهم است ، بيان كرده و در حدّ نياز به شرح آن بپردازيم ، البته با اكتفا به مقدار ضرورت :

تعريف حج و عمره

حج ، يعني قصد كردن و تكرار قصد جهت رسيدن به مقصود . حاجي كسي است كه عزم رسيدن به مقصود ؛ كه زيارت خانه خدا و حرم رسول اكرم ، است ، را داشته باشد .


7


عمره ، يعني زيارت كردن . بنابراين ، حاجي قصد رسيدن به مقصود را دارد و وقتي به مقصد رسيد ، به زيارت مي پردازد . ( 1 )

همگونيِ حاجي با فرشتگانِ پيرامون عرش

محيي الدين معتقد است : چون خداوند واژه « بيت » را در آيه شريفه به خود نسبت داده و فرموده است :

{ . . . أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ } ( 2 )

« . . . خانه مرا براي طواف كنندگان و عاكفين و ركوع و سجده كنندگان پاك گردانيد . »

خداي متعال ، طبق اين آيه شريفه ، خانه كعبه را نظير و شبيه عرش خود قرار داده است ، كه فرشتگان به دور آن طواف مي كنند . چون اين خانه مانند عرش است ، پس طواف كنندگان آن نيز همچون طواف كنندگان پيرامون عرش اند و به مانند فرشته مي باشند ، با اين تفاوت كه حمد و ثناي ما ( طواف كنندگان كعبه ) عظيم تر از حد و ثناي فرشتگان حول العرش است . ( 3 )

البته محيي الدين جهت و سببِ عظيم تر بودن حمد و ثناي انسان بر حمد و ثناي ملائكه را بيان نكرده و تنها به سخن بسنده مي كند كه : « هر طواف كننده اي به اين مقام نمي رسد » . از اين كلام وي فهميده مي شود كه هر طواف كننده اي مراد نبوده ، بلكه اولياء الله و عرفاي بالله چنين اند .

نيابت در حمد و ثنا

ابن عربي ، حمد و ثناي علماي بالله را حمد و ثنايي خاص و منحصر به آن ها دانسته و مي گويد : چون خداوند خود را تسبيح و تقديس و تحميد فرموده ، علماي بالله نيز كه اهل الله اند ، خداوند را آنگونه كه خودش گفته ، تسبيح و تنزيه مي كنند ؛ يعني به نيابت از خدا ، كلمات الهي را به زبان ، بلكه به تمام اجزاي وجود ، جاري و ساري مي كنند . ( 4 )

حمد و ثناي نيابتي غير از حمد و ثناي استقلالي است . آنكه به ميل خود و از طرف خود حمد و ثنا مي گويد ، به اندازه توان و استعداد و شأن خود انجام وظيفه مي كند ، اما

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الفتوحات المكيه ، چاپ قاهره ، ج10 ، باب72 فصل5 ، ص49

2 ـ بقره : 125

3 ـ باب 72 فصل5 ، ح10

4 ـ همان ، فصل 6


8


آنكه كلمات الهي را به نيابت از حضرت حق ، با تمام اجزاي وجود ادا مي كند ، فراخور شأن ربوبي حمد و ثنا مي گويد ؛ زيرا خودي در ميان نيست بلكه :

همه از دست شد و او شده است * * * أنا و أنت و هو هو شده است

به قول حافظ :

در پسِ آيينه طوطي صفتم داشته اند * * * آنچه استاد ازل گفت : بگو ، مي گويم

وجوه تشابه كعبه و قلب انساني

1 ـ قلب ولي الله ، بيت الهي

ابن عربي قلب انسان مؤمن را خانه خدا دانسته ، مي گويد خداوند دو خانه دارد : خانه اي در بيرون و خانه اي در درون . خانه بيروني ، كعبه است و خانه دروني ، دل .

اين سخن او ، برگرفته از آيه قرآن و حديثي از نبي گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) است :

{ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ } . ( 1 )

« و بدانيد كه خداوند ، به يقين ميان آدمي و قلب او در گردش است . »

در حديث قدسي نيز آمده است كه خداوند فرمود :

« لا يَسَعُني أَرْضي وَلا سَمائي وَلكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِن » . ( 2 )

« زمين و آسمان گنجايش مرا ندارند ، ولي دل بنده مؤمنم گنجايش مرا دارد . »

محيي الدين مي گويد : از اين كلام الهي كه قلب بنده اش را بيت كريم و حرم عظيم خويش قرار داده ، استفاده مي شود كه قلب مؤمن اشرف و برتر از كعبه است . ( 3 )

آنگاه مي گويد : هر كدام از خانه ها ، طواف كننده هاي خاص خود را دارند ؛ طواف كنندگان بيت ظاهر و خارجي كه كعبه است ، مردم اند و بيت باطن و دروني را ، كه قلب است ، خواطر انسان طائف اند . آنچه بر دل انسان خطور مي كند ، در واقع به دور دلش مي گردد و دل را طواف مي كند . همانگونه كه مردم پيرامون خانه كعبه مي گردند . خواطر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ انفال : 24

2 ـ بحار الانوار ، چاپ بيروت ج 55 ص 39 روايت 61 ؛ عوالي اللآلي ، ج4 ، ص7

3 ـ فتوحات ، باب 72 ، فصل 7


9


نيز همانند مردم چند گونه اند ؛ همانطور كه بعضي از مردم مقام خانه را درك كرده ، عظمت آن را مي فهمند و احترامش را به جاي مي آورند ولي بعضي از اين توفيق بي بهره اند و در حال غفلت طواف مي كنند و روشن است كه اين طواف مذموم و آن طواف ممدوح است ، خواطر نيز بعضي ممدوح و بعضي مذموم اند . در هر صورت ، خداوند با توجه به كرم و رحمت بي منتهايش ، هر دو را مي پذيرد . در اينجا نيز از خواطر مذموم مي گذرد و عفو مي كند . ( 1 )

وي در فصلي ديگر از كتابش ، وجه تمايز و تشابهِ قلب بنده مؤمن را با كعبه ، به « الله » و « الرحمن » تشبيه كرده است . همانگونه كه الله و الرحمن دو اسم بزرگ الهي اند ، قلب و كعبه نيز دو خانه گراميِ خدايند . سپس به اين آيه شريفه استناد مي كند كه فرمود :

{  قُلِ ادْعُوا اللهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْني . . . }   ( 2 )

« بگو الله را بخوانيد ، يا رحمن را بخوانيد ، به هر كدام كه بخوانيد ، اسم هاي نيك همه براي اوست . »

ليكن بعضي از انسان ها ، به حسب تفاوتِ بهره مندي از هدايت و رشد ، ارتباطشان با اسماء الهي تفاوت دارد . همه الله را مي شناسند ، حتي بت پرستان نيز با اسم الله آشنا بودند ولي مي گفتند : رحمان كيست ؟ ما رحمان را نمي شناسيم . اينان به جهت گمراهي و دوري از حقيقت ، با رحمان آشنا نبودند و مي گفتند : « وَمَا الرَّحمنُ ؟ » ( 3 ) ولي مؤمنان با هر دو اسم آشنا بودند .

محيي الدين مي گويد : انسان هاي مرحوم ( مورد رحمت واقع شده ) ، با رحمان آشنايند ولي آنان كه محروم اند ، از رحمان به دورند .

بدين جهت ، همه با بيت دروني ؛ يعني قلب آشنايند ، اما بعضي با بيت برون آشنا نيستند . فقط امت مرحوم اند كه هر دو بيت را مي شناسند و از فيوضات آن دو مستفيض . ( 4 )

ابن عربي اين دو نكته را بسيار مهم دانسته و به بيان آن مي بالد و مي گويد : بدان ، من تو را به اموري آگاه ساختم كه اگر بدان عمل كني ، از علم الهي آنقدر بر تو آشكار مي شود كه جز خدا اندازه آن را نداند . به يقين عارف به مقداري كه از علم الهي مي چشد ، عزّت مي يابد . ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، فصل 8

2 ـ اسراء : 110

3 ـ فرقان : 60

4 ـ همان فصل 20 و 21

5 ـ همان فصل ، 20 و 21


10


2 ـ قلب عارف ، مطاف اسماءالله

چون قلب عارف و ولي الله ، خانه خدا است ، و خانه خدا بايد زائر و طواف كننده داشته باشد ، قلب نيز طواف كننده هاي گوناگون دارد ؛ گروهي آن ها ، كه پيشتر اشاره شد ، خواطر انساني است كه به دو دسته ممدوح و مذموم تقسيم مي شوند . دسته ديگر اسماء الهي اند كه تماماً ممدوح و مقدس اند .

محيي الدين بر اين اعتقاد است كه : اسماء الهي به دو جهت ، طواف كننده قلب عبد مؤمن اند :

جهت نخست اينكه : هر اسمي طالب حال خاصي است ، وقتي آن حالت از دلِ بنده مؤمن سر مي زند ، آن اسم خاص به جهت مناسبتش با آن حال ، به سوي آن مي رود كه منشأ آن حالت قلب مؤمن است .

جهت دوم اينكه : در حديث پيشگفته آمد كه قلبِ عبدِ مؤمن گنجايش خدايش را دارد و خدا در دل اوست . طبيعي است كه اسماء الله همه پيرامون قلبي طواف كنند كه خدا در آن است .

بنابر اين ، هر گاه مؤمن خدا را در دل خود حاضر كند ، آن گاه قلب او مطاف اسماء الله و فرشتگان خواهد بود . اگر اين حضور در روز بارها تكرار شود ، آن طواف نيز بارها تكرار خواهد شد و حج واقعي كه به معناي قصد و تكرار قصد است ، حاصل مي گردد . ( 1 )

3 ـ اركان كعبه ، خواطر قلب

كعبه چهار ركن دارد كه عبارتند از :

1 ـ ركن حجر 2 ـ ركن عراقي 3 ـ ركن شامي 4 ـ ركن يماني

محيي الدين ، معادلِ اين اركان ، براي قلب نيز اركاني از خواطر گوناگون قائل شده است ؛ زيرا قلب آدمي هيچگاه از اين خواطر خالي نبوده و همواره بر آن ها استوار است . آنها عبارتند از خواطر :

1 ـ خواطر الهي 2 ـ خواطر مَلَكي 3 ـ خواطر نفساني 4 ـ خواطر شيطاني

هر يك از اين اركان ، مقابل و هم تراز يكي از اركان كعبه است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان فصل 22


11


خاطر الهي = ركن حجر الاسود

خاطر ملكي = ركن يماني

خاطر نفساني = ركن شامي

خاطر شيطاني = ركن عراقي

علت اينكه ركن عراقي موازي خاطر شيطاني قرار دارد ، اين است كه : شارع مقدس دستور داده است وقتي مقابل ركن عراقي رسيدي اين دعا را بخوان :

« أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّقاقِ وَالنِّفاقِ وَسُوءُ الاَْخْلاقِ » . ( 1 )

« خدايا ! از تفرقه و نفاق و اخلاق ناپسند و نكوهيده ، به تو پناه مي برم . »

روشن است كه هر يك از اين صفات ذميمه ، از وسوسه هاي شيطاني است كه متوجه انسان مي شود .

محيي الدين ، آنگاه ميان انبيا و اوليا و ساير مؤمنان فرق قائل شده ، مي گويد : قلب انبيا بر سه خاطر استوار است خاطر چهارم كه شيطاني است ، در آن ها راه ندارد ؛ زيرا انبيا توسط عصمت خدادادي از وسوسه شيطاني محفوظ اند . البته اوليا و مؤمنان والا مقام كه شيطان نفس را مطيع خود ساخته اند ، نيز در سايه ايمان و اخلاص ، از خاطر چهارم رهيده اند و به سايه انبيا رسيده اند ، كه ابن عربي به بعضي از آن ها ، مانند سلمان الدُنبلي اشاره كرده است . ( 2 )

از نظر محيي الدين انبيا توسط عصمت و اوليا توسط حفظ الهي بدين مقام رسيده اند . ( 3 )

5 ـ كنز خفي در كعبه و قلب

وي بر اين باور است كه خداوند سبحان گنجي را در كعبه به وديعت نهاد و پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) خواست آن گنج را خارج كرده ، در راه خدا انفاق نمايد ، ولي به جهت مصلحتي كه خدا برايش آشكار ساخت ، از اين عمل منصرف شد .

سپس مدعي مي شود كه خداوند در مكاشفه اي براي محيي الدين ، لوحي زرّين از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ در مستدرك الوسائل ، ج9 ، ص387 اينگونه آمده است :

« . . . فَإِذَا انْتَهَيْتَ إِلَي رُكْنِ الْعِرَاقِ فَقُلْ : اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الشَّكِّ وَالشِّرْكِ وَالشِّقَاقِ وَالنِّفَاقِ وَدَرَكِ الشَّقَاءِ وَمَخَافَةِ الْعِدَي وَسُوءِ الْمُنْقَلَبِ . . . » .

2 ـ همان ، فصل 10 و 11

3 ـ همان فصل 12


12


آن كنز مخفي را نشان داد و وي به خاطر احترام به پيامبرگرامي ( صلّي الله عليه وآله ) نخواست آن گنج آشكار شود و از خدا خواست آن لوح به جاي خود برگردد . او مي گويد : اين مكاشفه در سال 598 در تونس براي وي روي داده است .

محيي الدين در سرّ عمل رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) كه آن گنج را ظاهر نساخت ، مي گويد : پيامبرخدا آن را مخفي داشت تا حضرت صاحب الزمان هنگام ظهور ظاهر سازد .

خبري نيز دراين زمينه هست كه مي گويد : اين گنج به دست خليفه رسول الله ، قائم به امرالله ، حضرت صاحب الزمان آشكار خواهد شد ؛ همان كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد ، در حالي كه پر از ظلم و جور شده بود . ( 1 )

تشابه قلب مؤمن به كعبه در اين خصوص ، در علمي است كه در دل مؤمن نهفته است و خداوند به وجود چنين علمي شهادت داده و فرموده است :

{  شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلائِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ } . ( 2 )

« خداوند گواهي داد كه جز او خدايي وجود ندارد و فرشتگان خدا و صاحبان علم نيز چنين گواهي داده اند . »

محيي الدين در اينجا اولو العلم را عارفان بالله و مؤمنان خالص معني كرده و اين علم را علم مخفي در دل آها دانسته كه با ساير علوم فرق دارد ؛ علمي كه تنها خدا از آن آگاه است و صاحب آن را در رديف ملائكه و شهادت چنين عالمي را در رديف شهادت خداوند قرار داده است .

وجوب حج

{ وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً . . . } . ( 3 )

« و بر مردم واجب است كه حج خانه الهي را به جاي آورند . در صورتي كه مستطيع شده ، راه بر آنان هموار باشد . »

محيي الدين وجوب حج را به اين آيه شريفه مستند كرده و انجام آن را بر هر انساني فرض مي داند ، ليكن قبولي حج را منوط به اسلام دانسته ، مي گويد : آنكه مسلمان است و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، فصل 15

2 ـ آل عمران : 18

3 ـ آل عمران : 97


13


حج نمي گزارد ، در اين خصوص عاصي بوده و در قيامت مؤاخذه خواهد شد . آنكه مسلمان نيست و حج به جاي نمي آورد نيز عاصي است و در قيامت به دو جهت مؤاخذه مي شود ؛ هم به جهت انجام ندادن حج ، و هم به جهت اسلام نياوردن . ( 1 ) البته نظر ابن عربي در خصوص همه احكام عبادي چنين است كه حج نيز از آن جمله است .

وي سپس به دو نوع برداشت از دو نوع قرائت « حج » پرداخته ، مي گويد : اگر حج را به فتحه بخوانيم ، به معناي « قصد » مي شود و اگر با كسره بخوانيم « حِج » ، به معناي « قصدِ قصد » مي شود .

در صورت نخست ، معنا چنين مي شود كه : خداوند به عهده مردم قصد خانه كعبه را واجب كرده است » ؛ يعني همه بايد نيّت زيارت و ديدن خانه خدا و انجام مناسك آن را داشته باشند .

در صوت دوم ، معنا چنين مي شود : خداوند بر همه مردم واجب كرده است كه قصد خانه شدن را داشته باشند .

در اوّلي منظور رسيدن به خانه خدا بود .

در دومي منظور بَدَل شدن به خانه خدا است .

حاجي اگر با توجه به معناي اول حج به جاي آورد ، خادمِ خانه خدا مي شود و اگر با توجه به معناي دوم حج بگزارد ، خود به خانه خدا بَدَل مي گردد . از اين رو ، مي توان گفت خدا بر عهده مردم نهاده است كه دلشان را خانه خدا قرار دهند . و معلوم است كه وقتي دلشان را خانه خدا ساختند ، ديگر جز خدا در دل آن ها يافت نخواهد شد . ( 2 )

حج طفل

حجّ طفل نابالغ ، از نظر فقهي ، بالاصالة و الاستقلال صحيح نيست ، ولي به نيابت صحيح است ؛ يعني كودك توسط پدريامادر ياانسان بالغ ديگرمحرم مي شودوبه راهنمايي و تلقين او ، به انجام اعمال مي پردازد . اين عمل طفل را مي توان به نيابت از انسان مكلّف و بالغي به جاي آورد كه يا از دنيا رفته و يا توان انجام اعمال حج را نداشته است .

محيي الدين در اين مورد ، نظر خاص عرفاني دارد كه با توجه به مباني عرفانيِ او ، قابل فهم و توجيه است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اين مسأله ، مسأله اي كلامي است كه آيا وجوب احكام ، فرع بر اسلام است يا جداي از اسلام نيز احكام مانند خودِ اسلام واجب است . بعضي از متكلّمان وجوب احكام را بعد از اسلام مي دانند . بعضي ديگر آن را در عرض اسلام واجب مي شمرند ، كه محيي الدين از گروه اخير است .

2 ـ باب 72 ، فصول 26 و 27 و 28


14


او ضمن بيان دو نظريه اساسي در باره حجّ طفل ، كه يكي قائل به جواز است و ديگري قائل به عدم جواز ، نظريه نخست را برگزيده و رأي به جواز حجّ طفل را رأي صحيح و حق دانسته است .

وي براي توجيه نظريه خود ، به بيان چند دليل پرداخته است كه عبارتند از :

1 ـ حديث نبوي ؛ زني از پيامبرگرامي ( صلّي الله عليه وآله ) در باره حج طفل پرسيد و آن حضرت فرمود : حج طفل جايز است .

2 ـ فطرت كودك ؛ « كُلُّ مَوْلُود يُولَدُ عَلَي الْفِطْرَةِ » ؛ « هر كودكي به فطرت پاكِ مسلماني زاده مي شود . »

وي مي گويد : طبق اين حديث شريف ، انسان هر قدر صغيرتر باشد به مبدأ فطرت پاك اسلامي نزديك تر است . از اين رو است كه محيي الدين ، حتّي حجّ طفل شيرخوار را نيز صحيح مي داند .

3 ـ مكاشفه اي كه براي خودِ ابن عربي پيش آمده است ؛ او مي گويد : دختر بچه شيرخواري داشتم كه كمتر از يك سال عمر داشت . روزي از او پرسشي فقهي كردم و او پاسخ داد . مادر بزرگ اين بچه از ديدن اين واقعه بي هوش شد ! بنابراين ، كودكان بر اساس همان فطرت كودكي و اسلامي شان به اسلام آگاهند و آن را از اعماق جان مي پذيرند .

4 ـ كودك هم بالاصاله مؤمن است و هم به تبع ؛ وي مي افزايد : اگر حجّ طفل از ديدگاه بعضي به تبع مقبول است و تنها حجّ مكلّفين بالاصاله صحيح است ؛ از نظر من ، حجّ طفل هم بالاصاله و هم به تبع مقبول مي باشد ؛ زيرا كودك از دو جهت مؤمن است :

الف : ايمان تبعي ، كه به تبع پدر و مادرِ مسلمانش ، كودك نيز مسلمان و مؤمن است .

ب : ايمان اصالتي ، كه به جهت قريب العهد بودن به فطرت خدادادي مؤمن است .

محيي الدين جهت دوم را ، با تمسك به يك آيه و يك حديث اثبات مي كند :

{ وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي . . . } . ( 1 )

( و آنگاه كه پرودگارت از اصلاب بني آدم و ذرّيه هاي آن سئوال كرد و از آن ها بر خدايي اش شهادت گرفت و پرسيد آيا من خداي شما نيستم ؟ گفتند : هستي . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اعراف : 172


15


سپس به كلامي از ذوالنون مصري اشاره مي كند كه گفته است : « گويي آن ندا هنوز در گوش من است » .

محيي الدين استدلال مي كند كه : اگر كودك در در عالم ذر ، با خدايش پيمان مي بندد و به وحدانيت او ايمان مي آورد ، پس در دوران بعد از پيمان و طفوليت ، به طريق اولي قابليت انجام اعمال ايماني را خواهد داشت .

گذشته از آيه شريفه ، به حديث فطرت نيز استناد مي كند و مي گويد : فطرت اسلامي كودك دست نخورده و ناب است ، لذا در اين دوران ، حج او با صفاتر خواهد بود .

5 ـ حجّ طفلِ صغير ، تمام تر و كامل تر از حجّ انسان كبير است ؛ زيرا حجّ او بالفطرة است . بدين جهت او حج را بدون ارتكاب به معاصي انجام مي دهد ، ولي انسان كبير چه بسا مرتكب گناه يا مكروهي نيز بشود . بنابراين ، حجّ طفل معصومانه است ، اما حجّ غيرطفل معصومانه نيست . ( 1 )

استطاعت و نيابت در حج

يكي از شروط حج ، استطاعت است . استطاعت يعني توان و امكان رفتن به حج .

امكانات هر زمان ، مطابق با اختصاصات آن زمان است ؛ زماني تمكّن مالي و صحّت جسماني موجب استطاعت بود ، ليكن در اين زمان ، علاوه بر آن ، امكانات كشوري و قراردادهاي اجتماعي ، مانند : داشتن گذرنامه و ويزا و ده ها مسأله ديگر گاهي بر آن افزوده مي شود .

محيي الدين در معناي استطاعت ، به دو قول اشاره كرده ، سپس در اين مورد ، به تفسير عرفاني پرداخته است ؛ يك قول استطاعت را به « زاد و راحله » و قول ديگر تنها به « راحله » معني كرده است .

وي در معناي راحله مي گويد :

راحله ؛ خود اين جسم انسان است كه مركب روح لطيف خدادادي است . روح نيرو و توان انجام اعمال است و جسم وسيله تحقّق آن . در واقع روح به واسطه جسم به انجام مناسك حج مي پردازد . بنابراين ، آن كه راحله را شرط استطاعت داند ، طبق اين تعريف هر انسان سالم و تندرستي استطاعت دارد كه به حج برود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، فصل هاي 40 تا 47


16


زاد ؛ عبارت است از آنچه كه انسان به واسطه آن تغذيه مي كند . در اثر تغذيه قدرت انجام كار حاصل مي شود ؛ زيرا وقتي انسان تغذيه كند ، بدن آرامش يافته و استراحت مي كند ، به همين مقدار از خدا غافل مي گردد . وقتي هم تغذيه فراهم نگردد ، آرامش آدمي به هم مي خورد و تمام همّ و غمش تحصيل تغذيه شده ، باز از خدا غافل مي گردد . نبودش موجب تشويش است و بودش موجب تنبلي و سستي . نه مي شود از آن به كلّي جدا شد ، چون بدن انسان بدان محتاج است و نه مي شود بدان اعتماد كرد ؛ زيرا موجب تن پروري و غفلت مي گردد . بهترين راه اين است كه آدمي در حدّ نياز و به قدر ضرورت از آن استفاده كند . ( 1 )

نيابت

نيابت ؛ يعني كسي از طرف ديگري اعمال حج به جا آورد . در اين صورت عمل حج به حساب منوب عنه نوشته مي شود .

محيي الدين ابتدا دو نظريه در خصوص جواز نيابت و عدم جواز آن بيان كرده ، سپس به ذكر نظريه خود پرداخته ، مي گويد : از نظر من نيابت صحيح است و آن چند قسم است :

الف : نيابت عبد از طرف خداوند .

ب : نيابت خدا از طرف بنده .

بنده مؤمن با توجه به درجات ايمانش ، نايب حضرت حق مي گردد . اين نيابت گاهي عمومي است ؛ يعني هر بنده اي در حدّ خود مي تواند نايب خداوند سبحان باشد ؛ مانند اين ذكر ، كه هنگام ركوع نماز خوانده مي شود :

« سَمِعَ اللّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ » ؛

« خداوند شنيد نداي آن كس را كه حمد او را به جاي آورد » .

در اينجا بنده مؤمن ، نايب خدا در گفتن اين جمله است . در جاي ديگر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نايب حضرت حق ، در انجام عمل است ؛ مانند اين آيه كه فرمود :

{ . . . فَأَجِرْهُ حَتّي يَسْمَعَ كَلامَ اللهِ . . . } ؛ ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فصل 48 تا 51

2 ـ التوبه 6


17


« پس به او مهلت ده تا كلام خدا رابشنود . »

و در جاي ديگر حضرت داود نايب خدا مي شود كه فرمود :

{  يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي اْلأَرْضِ . . . } . ( 1 )

« اي داوود ، ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم . »

در آيه زير ، عموم مسلمانان نايب و خليفه خدايند :

{ وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ . . . } . ( 2 )

« و انفاق كنيد از آن چه كه شما را خليفه خود در آن امور قرار داديم . »

اما از آنجا كه خداوند نايب بندگان است ؛ مانند آيات زير كه مي فرمايند :

{ أَلاّ تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلاً } ؛ ( 3 )

« اي بني اسرائيل ، غير مرا وكيل خود نگيريد . »

{ . . . لا إِلهَ إِلاّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً } . ( 4 )

« جز او خدايي نيست پس فقط او را وكيل خود بگير . »

وكالت در اين آيات ، نيابت از موكّل در امور وكالتي است . وي در پايان فصل ، نظريات مختلف درباره صحّت يا عدم صحت نيابت انسان از خدا را متذكر شده ، آنگاه نظريه خود را مبني بر صحت نيابت تثبيت كرده است . ( 5 )

لباس احرام

از نظر فقه ، لباس احرام شرايطي دارد : يكي از آن شرايط ، مخيط و دوخته نبودنِ لباس مردان است . در حالي كه لباس زنان جايز است دوخته و مخيط باشد . جايز بودن و نبودن لباس احرامِ زنان و مردان از ديدگاه محيي الدين عربي ، به جهت حكمتي است كه وي بدان قائل است . او حكمت اين حكم را در خلقت اوّليه مرد و زن ؛ يعني آدم و حوا ( عليهما السلام ) دانسته ، مي گويد :

خلقت آدم تركيبي از آب و خاك است ، كه آن دو ، از ساير اشياء نزديك تر به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ص 26

2 ـ الحديد 7

3 ـ الاسراء 2

4 ـ الزمر 9

5 ـ فصل 52 تا 56


18


بسائط شمرده مي شوند . خلقت آدم و حوّا ، از وجود آدم است . بنابر اين حوّا ( زن ) يك مرحله به بسائط دورتر از آدم ( مرد ) مي باشد ؛ چون لباس مخيط مركب است ، بدين جهت به زن گفته مي شود تو با پوشيدن مخيط بر اصل خود باقي بمان كه همان مركب نزديك به بسائط است . ولي به مرد گفته مي شود با جدا شدن از مخيط ، از تركيب ذاتي خود فاصله بگير و با تجريد از تركيب ، به عالم بسيط نزديك شو كه هيچگونه تركيب و تخليطي در آن نيست . ( 1 )

ابن عربي در حكمت لباس احرام مردان مي گويد :

اگر اِزار و ردا براي مردان جايز است ، براي اين است كه : « . . . آن ها مخيط نيستند و از ساير لباس ها مانند شلوار و پيراهن ، به مرحله « هَباء » نزديك ترند . و چون مخيط نيستند مركّب نيز نبوده و با بسائط مناسبت دارند . از اين رو ، خداوند سبحان اين دو لباس را به خود نسبت داده و در حديث قدسي فرموده است : « اَلْكِبْرياءُ رَدائي وَالْعَظَمَةُ اِزاري » .

خداوند به كبريا و عظمت محرم شده و بنده خدا با پوشيدن ردا و ازار ، خود را به خداي خويش شبيه مي سازد . البته احرام خداوند معنوي و احرام بنده خدا حسّي است . ( 2 )

مردم محرم ، نخستين مرحله عبادتش را با پوشيدن لباس احرام و همگون ساختن خود به خدا شروع مي كند كه در عين حال ، تنزيه از تركيب و تشبّه به بسائط است . در واقع او لباس كمال مي پوشد و از نقص دور مي گردد . ( 3 )

پوشيدن كفش در احرام

محيي الدين پوشيدن نعلين را به اتفاق علماي اهل سنت جايز دانسته و در صورت نبودن نعلين ، پوشيدن كفش را به شرطي جايز مي داند كه تمام روي پا را نپوشاند . سپس حديثي از پيامبرگرامي ( صلّي الله عليه وآله ) به نقل از ابن عباس مي پردازد كه فرموده است : « . . . الْخُفَّيْن ، لِمَنْ لَمْ يَجِدِ النَّعْلَيْنِ » . ( 4 )

او مي افزايد : در شريعت ، به نعلين و خفّين اشاره شده و از ذكر انواع ديگرِ كفش خودداري گرديده است . حتي از حجّ بدون پوشيدن كفش نيز سخن به ميان نيامده است .

از نظر محيي الدين ، سكوت شرع در بعضي موارد و عدم اظهار رأي در آن خصوص ، داراي حكمتي بوده و عافيتي در آن نهفته است . ( 5 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ فصل 121 و 122

2 ـ همان فصل ، 126 و 127

3 ـ همان ، فصل 128

4 ـ همان فصل 132 و 133 .

و در كتاب « الفصول المختاره » شيخ مفيد ، ص197 آمده است : قال ( صلّي الله عليه وآله ) : « إن المحرم إذا لم يجد النعلين فليلبس الخفّين و يقطعهما من أسفل الكعبين » .

5 ـ همان ، فصل 135 و 136


19


اجتناب از بوي خوش

محيي الدين قبل از بيان حكمت عرفانيِ عدم جواز استفاده از بوي خوش در حال احرام ، به استحباب تطيّب و استفاده از بوي خوش در زمان غير احرام اشاره كرده و آن را از سنّت دانسته است . او در حكمت اجتناب از بوي خوش در حال احرام مي گويد :

صاحب طبع سليم ، از رائحه طيّب ، لذّت مي برد و هيچ گاه آن را بد نمي شمارد . در واقع استعمال بوي خوش ثناي عبد است مر معبود را ؛ زيرا معطّر نمودنِ خود ، نوعي تخلّق به اسماي حسناي الهي است ، نه همه اسماء . اما از آنجا كه انسان محرم مقام عبوديتش بر او غالب است ، بنابراين صاحب عبادت جز به اوصاف عبوديت ، نبايد به اوصاف ديگر در آيد ؛ به طوري كه خود به عبادت محض مبدّل شود . بدين جهت ، داخل شدن به يك اسمي از اسماي الهي ، او را از عبوديت مطلقه اش خارج مي كند و معطر نمودن در حقيقت داخل شدن به يكي از اسماي حسناي الهي است . بنابراين ، نه تنها انسان محرم در حال احرام نبايد خود را معطر نمايد كه حتي بهتر است آثار عطر و بوي خوش قبل از احرام را نيز از خود بزدايد . ( 1 )

حكمت محرّمات احرام

محيي الدين در پايان جزء 63 از باب 72 كتاب فتوحات مكيه ، بعد از بيان حرمت مجامعتِ حاجي در حال احرام و احكام مربوط به آن ، در حكمت احرام مي گويد :

خداوند همه چيز را براي انسان آفريده و انسان را براي عبادت خودش . مقام حقيقي انسان در عبادت نهفته است . حركت در اين مسير ، موجب عزّت و غفلت از عبادت موجب ذلّت مي گردد .

حاجي با محرم شدن ، توجه اش را از غير خدا منصرف نموده و فقط در راه عبوديت پيش مي رود . او در سايه عبادت ، عزّت و شرف مي يابد و لايق وصال مي گردد . در اين صورت ، اين حاجي است كه بر ساير اشياء حرام مي شود ، نه اينكه اشياء بر او حرام شوند ؛ زيرا اشياء لياقت نيل به حاجي را ندارند ؛ از اين رو ، حاجي بر آن ها حرام مي شود . دليل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، فصول 144 و 145


20


گفتار ما آيات زير است كه مي فرمايد :

{ وَسَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي اْلأَرْضِ جَمِيعاً } . ( 1 )

« خداوند هر آن چه را كه در آسمان ها و زمين است ، مسخّر شما گردانيد . »

{  هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَمِيعاً } . ( 2 )

« اوست آن خدايي كه هر آن چه در زمين است را براي شما آفريد . »

در اين آيات و نظاير آن ها ، همه چيز براي انسان است . اما انسان براي خدا و عبادت او آفريده شده است . آن جاكه فرمود :

{ وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَاْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ } . ( 3 )

« و جن و انس را جز براي عبادت نيافريدم . »

بدين جهت ، حاجي بالاتر از همه است . و همه چيز براي اوست اما او براي خداست . از اين رو ، وقتي محرم مي شود ، جز خداوند چيزي سزاوار نيل به انسان نمي گردد . ( 4 )

استحمام در حال احرام

محيي الدين مي گويد : بعضي حمام رفتن در حال احرام را مكروه دانسته اند و بعضي جايز . من قائل به جواز هستم ؛ زيراكه هيچ يك از كارهاي دنيويِ انسان ، به اندازه حمام رفتن ، انسان را به ياد آخرت نمي اندازد .

حمام علاوه بر خواص بهداشتي كه دارد و موجب تندرستي آدمي مي گردد . بهترين مذَكِّر آدم براي يادآوري احوال قبر و قيامت است .

خارج شدن از لباس در هنگام ورود به حمام ، آدمي را به عرياني و تنهايي روزي مي اندازد كه وارد قبر مي شود . همچنين آن روز كه عريان و تنها از قبر برانگيخته مي گردد . گرمي حمام يادآور حرارت روز حشر است . حمام از حميم است و حميم به حرارت اطلاق مي شود . ( 5 ) از اين رو ، استحمام حاجي در حال احرام ، از نظر محيي الدين جايز است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الجاثيه : 13

2 ـ البقره : 29

3 ـ الذاريات : 56

4 ـ فتوحات ، باب 72 ، فصل 170 و 171

5 ـ همان ، فصل 174 و 175


21


صيد در حال احرام

صيد حيوانات برّي براي محرم حرام است ولي صيد حيوانات بحري را جايز دانسته اند . محيي الدين عربي بر هر دو حكم ، حكمتي عرفاني ذكر كرده است . او در خصوص عدم جواز صيد حيوانات برّي مي گويد :

حاجي خود صيد خداوند است كه خدا وي را صيد كرده و از اقصي نقاط دنيا به سوي خود كشانده است . در اين ميان صيدهاي حضرت حق داراي مراتبي هستند . انسان زاهد صيد حق از دنيا است ولي انسان عارف صيد حق از بهشت است ؛ زيرا زاهد به نعمت هاي الهي چشم دوخته و زهادتش در دنيا براي رسيدن به نعم الهي در آخرت است ؛ لذا او به اين آيه بيشتر توجه دارد كه :

{ . . . وَمَا عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ وَأَبْقَي } ؛ ( 1 )

« آن چه نزد خداست بهتر و ماندگار است . »

اما عارف به اين آيه دلباخته است كه :

{ . . . وَاللهُ خَيْرٌ وَأَبْقي } ؛ ( 2 )

« . . . و خداوند بهتر و ماندگارتر است . »

پس كسي كه صيد حق است نبايد به صيد حيوانات بپردازد .

محيي الدين در اين باره كه : چرا تحريم صيد فقط در خصوص حيوانات برّي وارد شده ، نه حيوانات بحري ، مي گويد : صيد بحري صيد از آب است ، هر آب مايه حيات است كه هر موجود زنده اي از آن آفريده شده است .

{ وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْء حَيّ } . ( 3 )

« و هر موجود زنده اي را از آب آفريديم . »

از آنجاكه مقصود از حج و هر عبادت ديگري ، احياي قلوب بوده و عبادت مايه حيات است ؛ لذا صيد بحري نيز مايه حيات اعضا و جوارح مي گردد . از اين رو ، منافاتي با حج كه مايه حيات دل است ، ندارد . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ القصص 60 و شوري : 36

2 ـ طه : 73

3 ـ الانبياء : 30

4 ـ باب 72 ، فصول 176 تا 180


22


نكاح در احرام

بعضي اجراي عقد نكاح ، بهوسيله انسانِ محرم براي ديگري يا از سوي ديگري براي محرم را غيرجايز و عقد را باطل دانسته اند . گروهي نيز قائل به جواز شده اند .

محيي الدين مي گويد به نظر من حرام نبوده بلكه مكروه است .

وي در حكمت اين حكم مي گويد : كراهت عقد نكاح در حال احرام به چند جهت است :

اول : احرام خود نوعي عقد است و عقد نكاح نيز عقد است . حاجي كه خود در عقد الهي است ، نبايد ديگري را عقد كند يا به عقد ديگري درآيد .

دوم : چون عقد نكاح مقدمه جواز مجامعت مي شود و مجامعت بر انسان محرم حرام است ، از اين رو جواز عقد ، چه بسا باعث شود كه آدمي به دام حرام بيفتد . بنابراين ، بهتر است كه در اين اوقات حاجي عقد جاري نكند .

سوم : عقد يا نكاح ميان دو نفر جاري مي گردد و باعث مي شود آدمي از تنهايي و تجرّد خارج گشته و به تشكيل خانواده و اجتماع مشغول شود ؛ در حالي كه در حج ، انسان با عقد احرام ، خود را از كثرت جدا كرده و به وحدت نزديك مي گردد تا بتواند با حضرت احديت مرتبط شود .

بنابراين ، روي آوردن به عقد نكاح ، خود به خود باعث نزديكي انسان به كثرت و دوري از وحدت مي گردد . ( 1 )

نيّت در احرام

نيت در هر عملي ، شرط اصلي و ركن اساسي براي قبولي آن عمل است . در احرام نيز ، حاجي بايد قبل از آن نيت و قصد احرام را داشته باشد .

محيي الدين مي گويد : نيت در احرام ، عبارت است از : قصد يك امر عدمي . وي از آن به « القصد بالمنع » تعبير مي كند .

از نظر او ، متعلّق قصد هميشه يك امر عدمي است ؛ زيرا انسان هميشه قصد چيزي را مي كند كه ندارد يا موجود نيست و او با چنين قصدي مي خواهد به آن برسد . محيي الدين در ادامه اين گفتار مي افزايد : نه تنها متعلّق قصد انسان محرم ، امور معدوم است ، بلكه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، فصول 188 تا 192


23


خداوند نيز چنين است ؛ زيرا متعلّق قصد الهي ، يا ايجاد عين است و يا ايجاد حكم و نسبت است . هر دو مورد از امور عدمي هستند .

آنجا كه ايجاد عين باشد ؛ مانند اين آيه شريفه است كه فرمود :

{  إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْء إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ } . ( 1 )

« به يقين قول ما ، وقتي بر هر چيزي كه اراده كنيم تعلّق بگيرد ، به محض آنكه بگوييم باش ، مي باشد . »

در اينجا خداوند اراده تحقّق امر معدوم را نموده است . آنجا كه متعلّق قصد ايجاد حكم معدوم باشد ؛ مانند اين آيه است كه فرمود :

{  إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ . . . } ؛ ( 2 )

« اگر بخواهد شما را از ميان مي برد . »

در اوّلي به معدم تحقق بخشيد و در اينجا معدومِ تحقق يافته را منعدم ساخت . ( 3 )

حاجي وقتي قصد و نيت احرام مي كند ، به اسم « المانع » الهي تخلّق يافته و قصد يك امر معدوم مي نمايد ، كه عبارت است از قربت الهي . قصد تقرّب به خداوند ، قصد يك امر معدوم است ؛ زيرا او تقرّبي را طالب است كه ندارد و تا كنون نتوانسته است به آن دست يابد . حاجي با تخلّق به اسم المانع ، تمام موانعي را كه تا كنون باعث دوري وي از تقرّب الهي شده بودند ، از ميان مي برد ؛ به عبارت ديگر ، مانع ممانعت آن موانع مي شود ، پس به تقرّبي كه نداشته ، نائل مي گردد .

وقتي حاجي به بركت احرام به قرب معبود مي رسد ، در آن صورت مظهر اسم « الظاهر » مي گردد . ( 4 )

سيادت و عبادت در حج

آنكه حج را به عنوان يك عبادت ديني به جا مي آورد . در پرتو انوارِ اعمال عباديِ خويش ، به سيادت ديني نايل مي گردد .

حاجي با لبيك گفتن به دعوت الهي ، كه او را به زيارت خانه اش خوانده است ، به خدا تقرّب جسته و مظهر اسم « الداعي » مي گردد . او با پوشيدن لباس عبوديت ، به صفات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ النحل : 40

2 ـ الانعام : 133

3 ـ باب 72 ، فصول 241 تا 245

4 ـ همان ، فصل 246


24


ربوبيت در مي آيد ؛ زيرا :

وي وقتي نَحر مي كند ، كه عبارت است از اتلاف صورتي و از ميان بردن حياتي ، مصداق اين صفت الهي مي شود : {  إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ } . ( 1 )

و وقتي رمي جمرات مي كند به صفت ديگر الهي درمي آيد كه عبارت است از : { وَأَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً } . ( 2 )

و آنگاه كه كعبه را طواف مي كند ، در واقع با چرخيدن به دور خانه ، بر او احاطه حاصل مي كند و آن مصداقي از اين آيه است كه : {  أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْء مُحِيطٌ } . ( 3 )

همه اين مقامات ، سيادت الهي است كه به بنده اش عطا مي كند . ( 4 )

محيي الدين سپس به توجيه شطحيات گويي بعضي از عرفا ؛ مانند بايزيد بسطامي پرداخته و مي گويد : آنان در اثر نيل به اين سيادت عبادي ؟ از تخلّق عبد به صفات معبود سخن گفته اند ، كه به نوعي سخن از معبود گفتن است ؛ زيرا در اين مرحله ، بنده هر چه گويد از زبان خدا گفته است . ( 5 )

قصد الهي ، حج الهي

آنكه قصد خانه خدا مي كند بايد بداند كه :

كعبه خود سنگ نشاني است كه ره گم نشود * * * حاجي احرام دگر بند ، ببين يار كجاست

زيرا خانه براي خدا بود و علامت و نشانه براي رسيدن به خدا است . ضمن اينكه خدا كه داعي و ندا دهنده انسان و كشنده او به سوي خانه اش مي باشد ، اعمال خاصي را بر وي واجب كرده و شروع زيارت خانه اش را با طواف و ختمش را نيز طواف قرار داده است . هدف رسيدن به صاحب خانه است و خانه وسيله . ليكن خدا خانه را از آن رو وسيله وصول به صاحب خانه قرار داد كه ، حاجي خود از جهاتي همانند خانه است ؛ مثلا خانه موجودي مخلوق و محسوس است ، حاجي نيز موجودي مخلوق و محسوس است . بدين جهت ادراك مقام خانه آسان تر از ادراك مقام صاحب خانه است . آنكه به خانه خدا مي رسد ، در واقع به خودش رسيده است و آنكه به خود رسد به خداي خود رسيده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الانعام : 133

2 ـ الحجر : 74

3 ـ باب 72 فصل 247 تا 249

4 ـ باب 72 ، فصل 247 تا 249

5 ـ باب 72 ، فصول 247 تا 249


25


است ؛ « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ ، عَرَفَ رَبَّهُ » . ( 1 )

از اين رو ، وقتي تو خانه خدا را قصد كني ، در واقع خودت را قصد كرده اي .

پس آنگاه كه به خود رسيدي ، خود را شناختي ، وقتي خود را شناختي ، خدايت را شناختي ، كه علم صحيح همين شناخت است ؛ زيرا دليل گاهي خلاف مدلول است و گاهي عين مدلول . و هيچ دلالت كننده اي ، دلالت كننده تر از خود چيز بر خودش نيست . ( 2 ) بنابراين ، آدمي وقتي از خود به خود مي رسد ، در واقع از خود به خدا رسيده است . اقبال لاهوري در اين زمينه اينگونه سروده است :

كرا جويي ، چرا در پيچ و تابي * * * كه او پيدا و تو زير نقابي

تلاش خود كني ، جز او نبيني * * * تلاش او كني جز خود نيابي

لبّيك در بيت

محيي الدين در تفسير معناي « البيت » مي گويد : بيت ، جايي است كه انسان در آن بيتوته كرده و شب را به سحر مي رساند . به همين دليل بيت را بدين نام ناميده اند كه صاحب بيت ، شب را در آن به سر مي برد . البته بيت منافع ديگر نيز دارد ولي هيچكدام به اين اهميت نيست .

خداوند نيز گويي در بيت خود ، بيتوته كرده و زائران خانه اش را اكرام مي كند . البته او هميشه درخانه خود هست ولي در هنگام بيتوته ؛ يعني در شب ها تجلّياتش بيش از ساير اوقات است . به همين جهت ، پيامبر عزيزش را ـ كه درود خدا بر او باد ـ شب هنگام از خانه اش به سوي معراج برد . از اين رو ارواح مؤمنان در خواب شبانه عروج كرده و آيات الهي را رؤيت مي كنند . بنابراين ، آنكه وارد خانه خدا مي شود ، نداي خدايش را اجابت كرده و در محضر خاص او حاضر گشته است . پس ادب بندگي اقتضا مي كند كه با صداي رسا نداي خدايش را لبيك گويد . ليكن آنگونه كه حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) گفته است : بر گفته پيامبر نه بيفزايد و نه از گفته اش بكاهد ؛ زيرا او داناترين مردم به خداوند است و دانايي ما به خدا نيز از طريق وي حاصل شده و با لبيك گفتن به گونه اي كه پيامبر گفته است ، به بارگاه خدا تشرف حاصل كرده و به چشم پيامبراكرم كه كامل ترين چشمهاست ، به تجلّيات الهي نظر مي كنيم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، فصل 251 و 252

2 ـ همان ، فصل 252


26


آن كه بر تلبيه اش مي افزايد ، از حدود پيامبر اكرم خارج شده و مشرك مي گردد ؛ زيرا عبوديت در گرو پيروي است و عابد نبايد حكمي را از خود به احكام الهي اضافه كند . ( 1 )

* پي نوشتها :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان ، فصول 253 تا 257



| شناسه مطلب: 83295