بخش 2
رابطه انسان و خدا در دعای عرفه
5 |
ميقات حج - سال يازدهم - شماره چهل و دوم - زمستان 1381
اسرار و معارف حج
6 |
رابطه انسان و خدا در دعاي عرفه
امام حسين و امام سجاد ( عليهما السلام )
قادر فاضلي
اشاره :
آنچه در اين شماره مي آيد ، بررسي ـ رابطه انسان و خدا ـ در دعاهاي عرفه امام حسين و امام زين العابدين ( عليهما السلام ) است .
از آنجا كه پرداختن كامل و همه جانبه به اين موضوع ، موجب بسط مقال و منافي با ضيق مجال است ، لذا تنها به بررسي چند موضوع اكتفا گرديد كه علاوه بر رعايت اختصار ، مناسب با موضوع كلّي ما ؛ يعني « عرفان عرفه » نيز مي باشد .
در شماره هاي پيشين ، موضوعات « شناخت خدا » و « تجلي در عرفه » تقرير شد و اكنون مسأله « رابطه انسان و خدا در دعاي عرفه » تقديم خوانندگان عزيز مي گردد . اميد است خداوند منان همه دوستانش را در عرفان ناب اسلامي كه دعاهاي عرفه ، دو چشمه از چشمه سارهاي زلال آن است بهره مند گرداند . به خصوص در اين ايام ، كه مصادف با ماه ذي حجّه و ماه عرفه و عرفان و عروج ارواح به ملكوت و نزول ملكوت و روح به زمين است .
امام حسين ( عليه السلام ) عرضه مي دارد :
أَنْتَ الَّذِي مَنَنْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَنْعَمْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَحْسَنْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَجْمَلْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَفْضَلْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَكْمَلْتَ ، أَنْتَ الَّذِي رَزَقْتَ ، أَنْتَ الَّذِي وَفَّقْتَ ،
7 |
أَنْتَ الَّذِي أَعْطَيْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَغْنَيْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَقْنَيْتَ ، أَنْتَ الَّذِي آوَيْتَ ، أَنْتَ الَّذِي كَفَيْتَ ، أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَ ، أَنْتَ الَّذِي عَصَمْتَ ، أَنْتَ الَّذِي سَتَرْتَ ، أَنْتَ الَّذِي غَفَرْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَقَلْتَ ، أَنْتَ الَّذِي مَكَّنْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَعْزَزْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَعَنْتَ ، أَنْتَ الَّذِي عَضَدْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَيَّدْتَ ، أَنْتَ الَّذِي نَصَرْتَ ، أَنْتَ الَّذِي شَفَيْتَ ، أَنْتَ الَّذِي عَافَيْتَ ، أَنْتَ الَّذِي أَكْرَمْتَ ، تَبَارَكْتَ وَتَعَالَيْتَ .
فَلَكَ الْحَمْدُ دَائِماً وَلَكَ الشُّكْرُ وَاصِباً أَبَداً ، ثُمَّ أَنَا يَا إِلَهِي الْمُعْتَرِفُ بِذُنُوبِي فَاغْفِرْهَا لِي .
أَنَا الَّذِي أَسَأْتُ ، أَنَا الَّذِي أَخْطَأْتُ ، أَنَا الَّذِي . . .
« تو آن خدايي كه منّت نهادي و نعمت دادي و احسان كردي ؛ خدايي كه جمال نمودي و برتري دادي و كامل ساختي و روزي رساندي و توفيق عطا كردي . تويي كه بخشيدي و بي نياز كردي و هدايت نمودي . تو آن خدايي كه عيوب ما را پوشاندي و از گناهانمان در گذشتي . به همه ما امكان دادي و كمك كردي و ياري نمودي و شفا بخشيدي . بركت و علوّ در تو و از توست . پس حمد و سپاس هميشه مخصوص توست .
منم آن كه خطا كردم و ناداني نمودم و غافل شدم و اشتباه كردم . منم آن كه سهو كردم و راه خلاف پيمودم و پيمان شكستم .
من آنم كه تو امر كردي و من عصيان . تو نهي كردي و من پرهيز نكردم . پاك پروردگارا ! جز تو خدايي نيست و من از ظالمانم . بارالها ! جز تو خدايي نيست و من از بخشش طلبانم .
پاك خدايا ! جز تو خدايي نيست و من از خائفين هستم . تنها تو خداي پاك مني و من ازاميدواران هستم . پاك خدايي كه جز تو خدايي نيست ومن از سائلين هستم .
اين ستايش من است كه تقديم داشتم و خلوص من به وحدانيت تو كه يادآور شدم و گواهي من به نعمت هاي تو كه شمارش كردم ، با اين كه اذعان دارم كه نتوانستم نعمت هاي غيرقابل شمارش تو را بشمارم .
بارالها ! تو نزديك ترين خوانده شده و سريع ترين اجابت كننده هستي . گرامي ترين بخشنده و وسعت بخش ترين بخشاينده و شنواترين شنونده . اي كه در دنيا و آخرت رحمان و رحيمي . همانندي نداري تا از او سؤال شود و غير از تو كسي نيست تا به او اميد بسته شود .
خدايا ! من در عين بي نيازي نيازمندم ، چگونه در نيازمندي ام بي نياز باشم ؟ !
8 |
الهي ! من در داناييم ، نادان هستم ، پس چگونه در عين جهالتم نادان نباشم ؟ !
اي خدا ! همانا گوناگوني وجوه تدبيرات تو و سرعت فرا رسيدن قَدَر تو ، بندگان عارفت را مانع شد كه به يك عطاي تو قانع و يك بلاي تو مأيوس شوند .
بارالها ! از من جز آنچه كه سزاوار ملامت است بر نيايد و از تو جز آنچه سزاوار كرمت است بر نتابد .
خداوندا ! مرا به حقايق اهل قرب متحقّق فرما و به سلك اهل جذب متسلّك نما .
پروردگارا ! مرا به تدبير خودت از تدبيرم و به اختيارت از اختيارم بي نياز گردان و از افتادن در ورطه اضطرار بازم دار .
خداوندا ! مرا از ذلّت نفس خويش خارج ساز و از پليدي شرك پاكم گردان . قبل از آن كه مرگم فرا رسد ، از تو ياري مي طلبم ، پس ياري ام كن . بر تو توكّل دارم ، پس تنهايم مگذار . از تو سؤال مي كنم ، پس نااميدم مگردان و تنها به فضل تو راغب هستم ، پس محرومم منما و بر در تو مي ايستم ، پس طردم مكن .
بارالها ! رضاي تو منزّه از آن است كه معلول علتي از خودت باشد تا چه رسد به اين كه معلول علّتي از من باشد .
خدايا ! ذات تو آنچنان بي نياز است كه حتي سودي از خودت به ذاتت نمي رسد تا چه رسد به اين كه نيازي به من داشته باشد و سودي از من به تو برسد . »
امام سجاد ( عليه السلام ) نيز عرض مي كند :
اَللَّهُمَّ وَأَنَا عَبْدُكَ الَّذِي أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ قَبْلَ خَلْقِكَ لَهُ وَبَعْدَ خَلْقِكَ إِيَّاهُ ، فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَيْتَهُ لِدِينِكَ ، وَوَفَّقْتَهُ لِحَقِّكَ ، وَعَصَمْتَهُ بِحَبْلِكَ ، وَأَدْخَلْتَهُ فِي حِزْبِكَ ، وَأَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاةِ أَوْلِيَائِكَ ، وَمُعَادَاةِ أَعْدَائِكَ . ثُمَّ أَمَرْتَهُ فَلَمْ يَأْتَمِرْ ، وَزَجَرْتَهُ فَلَمْ يَنْزَجِرْ ، وَنَهَيْتَهُ عَنْ مَعْصِيَتِكَ ، فَخَالَفَ أَمْرَكَ إِلَي نَهْيِكَ ، لا مُعَانَدَةً لَكَ ، وَلا اسْتِكْبَاراً عَلَيْكَ ، بَلْ دَعَاهُ هَوَاهُ إِلَي مَا زَيَّلْتَهُ وَإِلَي مَا حَذَّرْتَهُ ، وَأَعَانَهُ عَلَي ذَلِكَ عَدُوُّكَ وَعَدُوُّهُ ، فَأَقْدَمَ عَلَيْهِ عَارِفاً بِوَعِيدِكَ ، رَاجِياً لِعَفْوِكَ ، وَاثِقاً بِتَجَاوُزِكَ ، وَكَانَ أَحَقَّ عِبَادِكَ مَعَ مَا مَنَنْتَ عَلَيْهِ أَلاَّ يَفْعَلَ . وَهَا أَنَا ذَا بَيْنَ يَدَيْكَ صَاغِراً ذَلِيلا خَاضِعاً خَاشِعاً خَائِفاً ، مُعْتَرِفاً بِعَظِيم مِنَ الذُّنُوبِ تَحَمَّلْتُهُ ، وَجَلِيل مِنَ الْخَطَايَا اجْتَرَمْتُهُ . . .
« من آن بنده اي هستم كه پيش آفريننشش به او نعمت دادي و بعد از آفريدنش
9 |
نيز بر نعمتت افزودي و او را به دين خود هدايت نمودي و به حق خويش آگاه ساختي و به ريسمان خود ، از افتادن در چاه گمراهي بازش داشتي و در حزب خود داخلش كردي وبه دوستي دوستانت ودشمني دشمنانت مفتخرش فرمودي .
آنگاه به او امر كردي و اطاعت نكرد و نهي فرمودي و پرهيز ننمود . از اين كه به امرت روي نياورد و از نهيت روي نگرداند ، از روي دشمني با تو و استكبار بر تو نبود بلكه هواي نفس او را به اين سو كشيد و دشمن تو و دشمن او نيز به كمك هواي نفس او شتافته و موجب اقدام وي بر گناه شده است . در حالي كه به وعده و وعيد تو آگاه بود و به عفو تو اميدوار و به بخششت ايمان داشت . البته حق اين بود كه چنين كسي سزاوارترين كسان براي پيروي از تو باشد و با اين همه نعمت ومنّت كه در حق وي روا داشتي نبايد راه خلاف مي پيمايد .
اكنون اي خدا ! من آنم كه در مقابل تو حقيرانه و ذليلانه و خاضعانه و خاشعانه و خائفانه ايستاده ام و به گناهان بزرگي كه انجام داده ام و خطاهاي سنگين و جرم هاي بزرگم اعتراف مي كنم .
و از درهايي كه خودت امر فرمودي به سوي تو آمدم و به وسيله تقرّب به چيزي به تو تقرب جسته ام كه جز از اين راه كسي نمي تواند به تو نزديك شود .
و از تو سؤال كردم ، سؤال كردن انساني حقير و ذليل وفقير و خائف مستجير كه به همراه ترس و تضرّع و تعوّذ و تلوّذ است . نه از روي گردن فرازي و تكبري كه مختص گردنكشان است و نه از جايگاه والامقامان كه مختص بعضي از اطاعت كنندگان است كه از اميدشان به شفاعت شفاعت كنندگان حاصل شده است .
و من بعد از كمترين كمتران و خوارترين خواران و مانند يك ذره بي مقدار بلكه كمتر از آن هستم .
منم آن گناهكار اعتراف كننده و خطاكار لغزنده .
منم آن كه در حق خودش جنايت كرده است .
منم آن كم حيا و گرفتار رنج هاي فراوان .
پاك از پليدي گناه را بر من هديه فرما و آلايش خطاها را از من دور نما و مرا بر نيّت صالح و و سخن مورد رضايت خود و عمل نيك ياري كن و مرا متكي به حركت و حرف خود منما ؛ به طوري كه از حركت و حرف تو باز مانم و يادت را از يادم مبر و رغبت مرا به خودت بالاتر از رغبت همه راغبين فرما ، كه من تسليم تو بوده ، مي دانم كه حجت تو بر همگان تمام است و تو به برتري بخشش
10 |
سزاوارتري و به احسان عادتمندتري . تو اهل تقوي و مغفرتي و تنها تو به عفو سزاوارتر از انتقامي .
آنچه در اين فرازها از دو امام هُمام نقل شد . اوصاف و احوالاتي است كه ميان خدا و بنده اش جاري است . در اين عبارات ، خداوند به صفاتي ياد مي شود كه مخصوص خداوندي او است . همچنين بنده خدا به صفات و حالاتي ياد مي شود كه لازمه انسانيت و مخلوقيّت اوست .
خداوند صاحب منّت و نعمت و هدايت و مكنت و نصرت و شفقت است . پيش از خلقت ، نعمت را در حق مخلوقش تمام مي كند و بعد از خلقت نيز راه را از چاه نشان داده و چراغ هدايت را پيش روي او روشن مي كند . بيش از استحقاق مي دهد و كمتر از استعداد مي خواهد .
پيش از استحقاق بخشيده عطا * * * ديده از ما جمله كفران و خطا
امام ( عليه السلام ) در دعاي عرفه تابلويي از خداوند ترسيم كرده و صفات خداوندي را در آن نوشته است . و در برابر آن ، تابلويي از انسان رسم نموده و صفات و احوال وي را نيز در آن آورده است كه اين دو تابلو اسماً و رسماً و ظاهراً و باطناً مقابل هم هستند ؛ براي مثال ، به چند نمونه از آن هادر ذيل اشاره مي كنيم و صفات معبود و عابد را مقابل هم مي نويسيم .
صفات خدا
عالم
قوي
غفور
رازق
شافي
ستار
ناصر
توّاب
مجير
صفات بنده خدا
جاهل
ضعيف
مذنب
مرزوق
مريض
عريان
منصور
تائب
مستجير
11 |
صفات خدا
محمود
غني
مُنعم
محسن
مجيب
رحمان ـ رحيم
عزيز
محسن
عظيم
صفات بنده خدا
حامد
فقير
منعَم
محسن اليه
مستجاب
مرحوم
ذليل
مسيء
حقير
در اين دعا ، هر دو امام همام ارتباط انسان با خدا را از ابعاد مختلف بيان كرده اند كه به بعضي از آن ها اشاره مي شود :
1 ـ ارتباط عابد و معبود
يكي از افتخارات انسان اين است كه خداوند او را به بندگي خود بپذيرد و از دايره سركشان و طاغيان و گمراهان بيرون آورد .
هر كس به اين مقام رسد به نعمتي عظيم نائل شده است . از ديدگاه امام ، جز به اراده خداوند صاحب منّت ميسّر نيست . به همين جهت او را سزد كه بر ما منّت نهد ؛ زيرا هيچ كاري ارزش آن را ندارد كه آدمي به زير بار منت رود ، جز آن نعمتي كه فقط در حيطه قدرت خداوندي قرار دارد . يكي از آن ها نعمت خلقت و هستي بخشيدن است . همه چيز در پرتو هستي معنا و ارزش پيدا مي كند ، خودِ هستي نعمتي است از سوي خالق هستي كه به عدم ، لذت هستي بخشيده است .
ما عدم هاييم و هستي هاي ما * * * تو وجود مطلقي فاني نما ( 1 )
لذّت هستي نمودي نيست را * * * عاشق خود كرده بودي نيست را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثنوي ، دفتر اول ، ص14 ، تصحيح رمضاني .
12 |
لذت انعام خود را وا مگير * * * نقل و باده جام خود را وا مگير
ور بگيري كيت جستجو كند ؟ * * * نقش با نقاش چون نيرو كند ؟ ( 1 )
تنها كسي كه مي تواند نعمت بدونِ استحقاق بخشد ، خداي منان است ؛ زيرا او قبل از خلقت ، نعمت مي دهد ؛ يعني عدم را لباس وجود پوشانده ميِ عشق در دل مخلوق جوشانده است .
امام سجاد ( عليه السلام ) عرضه مي دارد :
« من آن بنده تو هستم كه پيش از آفريدنش ، به او انعام كردي و آفريدي و بعد از خلقت نيز انعام فرمودي و راهِ هدايت نمودي . به جمال خود دلش ربودي و به حق دلبند ساختي و به طناب هدايت از ضلالت بازداشتي . »
امام حسين ( عليه السلام ) نيز عرض مي كند :
« تو آن خدايي كه منّت نهادي و نعمت رساندي . نيكي خواستي و به زيبايي آراستي . برتري دادي و كامل نمودي . »
2 ـ ارتباط آمر و مأمور
آمريّت سزاوار كسي است كه خالقيت سزاي او است ؛ زيرا صلاح و فسادِ مخلوق را خالق مي داند . از اين روي تنها او را سزد كه امر و نهي كند و عبد را لايق است كه به امر و نهيِ معبود توجه نمايد .
تو را سزد كه خدايي ، نه جسم را و نه جان را * * * تو را سزد كه خود آيي ، نه جسم را و نه جان را
تويي تويي كه تويي و مني و مايي و اويي * * * مني نشايد و مايي ، نه جسم را و نه جان را ( 2 )
ليكن غفلت و جهل و اقتضاهاي هواي نفس ، گاهي عبد را به عصيان مي كشد و بندِ بندگي را مي برد و آدمي را زماني از مقصد دور مي سازد و به غير يار مي پردازد .
در اين صورت چشم حقيقت بين انسان كم سو شده و گوشش سنگين مي گردد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص15
2 . كليات فيض كاشاني ، ص2
13 |
ساز مخالفت مي نوازد و يار از ياد مي برد و در مرتع شيطان مي چرد . زبان حال چنين مأمور غير معذوري از زبان امام حسين ( عليه السلام ) چنين است :
« منم آن كه خطا كرد و جاهل و غافل شد ، آن كه اشتباه كرد و خلف وعده نمود و پيمان شكست . خداي من ! به من امر كردي و عصيان كردم ، نهي نمودي و مرتكب شدم . »
در دعاهاي امام سجاد ( عليه السلام ) نيز مي خوانيم :
« من آنم كه امر كردي و اطاعت نكرد . دور باش گفتي و دوري نگزيد . از گناه نهي اش كردي ولي با تو مخالفت نمود . »
اما فرقي كه بنده گناهكار با طاغي گناهكار دارد اين است كه طاغي از روي دشمني طغيان مي كند اما بنده از روي اعتماد به دوستي . كافر در گناه تعمّد دارد و مؤمن تغافل و تساهل . بنده در حين گناه نيز خدايش را دوست دارد و با شرمندگي تن به ذلّت گناه مي دهد . به همين جهت وقتي آتش خشم و شهوت او فروكش كند و عقل و وجدانش از بند شيطان آزاد شوند ، بي درنگ پشيمان شده ، توبه مي كند . حالِ چنين انساني ، از زبان امام سجاد ( عليه السلام ) چنين است :
« مخالفت من از روي استكبار و دشمني با تو نبود ، بلكه هواي نفس بدان سو سوقم داد و شيطان كه دشمن تو و دشمن من است ، در اين راه به هواي نفس كمك كرد . »
وقتي انسان به خود مي آيد ، خدايش را مي ستايد و سر توبه به آستان او مي سايد و مي گويد :
« پاك پروردگارا ! جز تو خدايي نيست و من به خودم ظلم كرده ام و اكنون از تو طلب بخشش دارم . به تو اميدوارم و چشم طمع به درگاه تو دارم . »
پس كجا زارد كجا نالد لئيم * * * گر تو نپذيري به جز نيك اي كريم
سر كجا بنهد ظلوم شرمسار * * * جز به درگاه تو اي آمرزگار
لطف شه جان را جنايت جو كند * * * زآنك او هر زشت را نيكو كند ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثنوي ، دفتر دوم ، ص84
14 |
3 ـ رابطه سائل و مسؤول
سؤال دو گونه است ؛ سؤال به زبان تكوين و سؤال به زبان تشريع .
همه موجودات به زبان تكوين ، دم به دم از خدا سؤال و خواهش دارند و خدا نيز هر لحظه به خواسته آنان پاسخ مي دهد .
{ يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن } . ( 1 )
« هر آنچه در آسمان ها و زمين است از او مي خواهند و او نيز هر روز در كار جديدي است . »
زبان استعداد و تكوين هر موجودي از خدا حيات مي طلبد و خداوند حيّ ، هر لحظه حيات آن ها را مي دهد . مراد از روز در آيه شريفه ، هر جزئي از اجزاي روز است كه از آن به « لحظه » و « آن » ، تعبير مي شود .
مولوي اين آيه شريفه را بسيار زيبا به شعر در آورده و گفته است :
{ كُلَّ يَوْم هُوَ فِي شَأْن } بخوان * * * مر ورا بي كار و بي فعلي مدان
كمترين كاريش به هر روز است آن * * * كو سه لشكر را كند اين سو روان
لشكري ز اصلاب سوي امّهات * * * بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشكري ز ارحام سوي خاكدان * * * تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشكري از خاك زان سوي اجل * * * تا كه بيند هر كسي حسن عمل
باز بي شك بيش از اين ها مي رسد * * * آنچه از حق سوي جان ها مي رسد
آنچه از جان ها به دل ها مي رسد * * * و آنچه از دل ها به گل ها مي رسد
اين است لشكرهاي حق بي حدّ و مر * * * از پي آن گفت ذكري للبشر ( 2 )
اين ها سؤال به زبان تكوين و فطرت بود ، اما سؤال به زبان تشريع و زبان انساني عبارت است از آنچه ما آن را به گفتار آورده و بيان مي كنيم .
انسان علاوه بر اين كه سؤال به زبان تكوين دارد ، از اين سؤال نيز بهره مند است . آدمي با هر زباني و هر زماني مي تواند از خداي خود بپرسد و پاسخ دريافت كند ؛ زيرا خداوند خير المسؤولين است . بهترين كسي كه مي توان از او بهترين چيزها را درخواست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الرحمن : 37
2 . مثنوي ، دفتر اول ، ص61
15 |
كرد ؛ زيرا او قدرت مطلق داشته و بر انجام هر خواسته اي قادر است .
امام حسين ( عليه السلام ) در اين دعا خداوند را چنين مي خواند :
« بارالها ! تو نزديك ترين كسي هستي كه خوانده شود و زودترين اجابت كننده اي و شنونده ترين شنونده سؤال كنندگاني . هيچ مسؤول ( سؤال شونده اي ) همانند تو نيست » .
امام سجاد ( عليه السلام ) نيز عرضه مي دارد :
« الهي من از تو سؤال مي كنم سؤال يك انسان حقير و ذليل و فقير ، ترسان و اميدوار ، كمترين كمترين ها و پست ترين پست ترين ها . . . »
خير المسؤول بودن خدا باعث شده است كه هركس به هر زباني و هر زماني بتواند او را بخواند .
هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو * * * كبر و ناز و حاجب و دربان بدين درگاه نيست
حافظ
امام حسين ( عليه السلام ) در اوايل دعاي عرفه عرضه مي دارد :
« بارالها ! اگر خواندمت ، اجابت كردي و اگر چيزي خواستمت عطا و عنايت كردي و اگر اطاعتت كردم شكر آن بجا آوردي و اگر شكر نعمت كردم بر نعمت افزودي . »
4 ـ رابطه غنيّ و فقير
خداونديِ خدا اقتضا مي كند كه غنيّ مطلق باشد ؛ زيرا هر چه غير اوست فقير است .
{ اَنْتُمُ الْفُقَراءُ اِلَي اللّهِ وَاللّهُ هُوَ الْغَنيُّ الْحَميد } . ( 1 )
« شما فقيرانِ در درگاه خداييد و تنها خداوند بي نياز ستوده است . »
فقرِ فراگير در جهان ، لازمه اش غناي فراگير است تا فقرا خود را بي پشتوانه ندانند و نااميد نگردند . آدمي هر قدر غني باشد باز فقير است تا چه رسد به اين كه فقير نيز باشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فاطر : 15
16 |
همه استعدادها و توانمندي هاي انسان و ساير موجودات در پرتو خورشيدِ هستي معنا پيدا مي كند ، كه هستي هر موجودي به لطف و كرم هستي بخش واحد ؛ يعني خداوند حيّ قادر است .
باد ما و بود ما از داد توست * * * هستي ما جمله از ايجاد توست ( 1 )
حروف و خطوط هستي از اول به نام او مسجّل شده و همه رميده ها و آرميده ها آفريده اويند و دست تمنّايشان به سوي آفريدگارشان است .
اي هيچ خطي نگشته ز اول * * * بي حجّت نام تو مسجّل
اي هست كنِ اساس هستي * * * كوته ز درت دراز دستي
اي هر چه رميده وآرميده * * * در كن فيكون تو آفريده ( 2 )
هستي از او پيدا شده و خاك ضعيف به قدرت او توانا شده و جاهل به علم او دانا گرديده است . هر چه هست از اوست و محتاج به اوست . اما او غنيّ علي الاطلاق است .
اي همه هستي ز تو پيدا شده * * * خاك ضعيف از تو توانا شده
زير نشين علمت كاينات * * * ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستي تو صورت پيوند ني * * * تو به كس و كس به تو مانند ني ( 3 )
امام حسين ( عليه السلام ) در اين خصوص عرضه مي دارد :
« خدايا ! من در اوج بي نيازي ، نيازمند به توام ، پس چگونه در نهايت فقر محتاج تو نباشم ؟ ! بارالها ! من در نهايت دانشمندي ، جاهلم ، پس چگونه در عين جهالت خويش جاهل نباشم ؟ ! »
امام سجاد ( عليه السلام ) نيز عرض مي كند :
« خدايا ! من از تو خواهش مي كنم ؛ خواهشِ انسان حقير و ذليل و فقير بي چيز . »
بنابراين ، همه بايد بدانيم كه هر چه داريم از اوست و هر چه نداريم كليدش به دست اوست . همه هيچ اند و هر چه هست اوست و توجه به غير او نه نكوست .
حال كه ما فقير تمام هستيم و او غنيّ تمام ، بهتر است كه حريم خود را با خدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثنوي معنوي .
2 . نظامي ، ليلي و مجنون ، ص429 ، انتشارات امير كبير .
3 . نظامي ، مثنوي ، مخزن الأسرار ، مقدمه كتاب ، ص13
17 |
محفوظ بداريم و همه امور را به او بسپاريم و اندوهِ كن فيكون در دل نداريم ؛ زيرا :
بنده را با اين كن و با آن چه كار * * * امر امر توست اي پروردگار
زيرا او خويش را صاحب چيزي نمي داند تا به خود اجازه دهد كه در مورد چيزي اظهار نظر كند .
گر به ساحل شكند يا كه به دريا فكند * * * ناخدايي است كه هم كشتي و هم صَر صَر از اوست
بنده وقتي خود را متكي به خداي قادر مطلق مي داند كه حاضر و ناظر است و همه چيز را از سوي او بداند كه { كُلٌّ مِن عِنْدِ رَبِّنا } ( 1 ) آدمي اگر مالك همه هستي شود باز فقير است ؛ زيرا خودش و هر چه دارد همه آفريده ديگري هستند و براي استفاده كردن از دارايي هاي خود ، هر لحظه نيازمند به حيات است و حيات در اختيار حضرت مالك الموت و الحيات است . بدين سبب امام حسين ( عليه السلام ) عرضه مي دارد : « إِلَهِي أَنَا الْفَقِيرُ فِي غِنَايَ فَكَيْفَ لا أَكُونُ فَقِيراً فِي فَقْرِي » . در واقع عرفان حقيقي دريافت حقيقت خويش است كه اين حقيقت جز فقر چيزي نيست . هر چه را خارج از فقر بداني ، وسيله استدراج و ضلالت تو خواهد شد .
در اين هر چيز كان جز باب فقر است * * * همه اسباب استدراج و مكر است ( 2 )
دامنه اين فقر فراتر از انسان است ؛ يعني هر چه نقش هستي يافته است ، لباس فقر بر اندامش بافته است .
فقر در جوهره جهان بوده بلكه جوهر جهان است . آن كه مقام فقر را مي فهمد ، به جوهر وجودش پي برده است و به قول مولانا جلال الدين رومي :
اَلْجَوْهَرُ فَقْرٌ وَسِويَ الْفَقْرِ عَرَض * * * الْفَقْرُ شِفاءٌ وَسِويَ الْفَقْرِ مَرَض
الْعالَمُ كُلُّهُ خُداعٌ وَغُرُور * * * وَالْفَقْرُ مِنَ الْعالَمِ كَنْزٌ وَغَرَض
اين فقر ، فقر توحيدي و عرفاني است كه محصولش استغناي توحيدي است ؛ زيرا انسان وقتي همه را فقير و محتاج حضرت بي نياز و قادر مطلق ديد ، ديگر جز خدا به سوي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 7
2 . گلشن راز ، شيخ محمود شبستري ، بيت 901
18 |
كسي دست دراز نمي كند .
پس تفاوت است ميان فقر عرفاني و فقر اجتماعي . فقر عرفاني عين بي نيازي از نيازمندان است ، اما فقر اجتماعي ، نيازمندي به نيازمندان است .
فقر عرفاني سرشار از عزّت و آبروست .
فقر اجتماعي ، فاقد عزّت و آبروست .
فقر عرفاني ، بي نيازي از همه و نيازمندي به خداي همه است .
فقر اجتماعي ، غفلت از خدا و وابسته شدن به غير خداست .
فقر عرفاني ، پادشاهان را به گدايي كوي خود مي خواند .
فقر اجتماعي ، به گدايي به درِ پادشاهان مي رود .
و به قول شهريار :
كه برد به پادشاهان ز من گدا پيامي * * * كه به كوي مي فروشان دو هزار جم به جامي
و به قول حافظ :
ما آبروي فقر و قناعت نمي بريم * * * با پادشه بگوي كه روزي مقدّر است
توكّل انسان فقير فقط به خداوند قادر است ؛ زيرا مي داند كه هركس به خدا توكل كند ، خدا او را كفايت خواهد كرد ؛ { وَمَنْ يَتَوَكَّلُ عَلَي اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ } . ( 1 )
و چون هيچ حول و قوّه اي نيست مگر اين كه از سوي خدا است ؛ « لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ » ، بنابراين ، هيچ تكيه گاهي جز فضل و كرم الهي نيست . از اين رو امام زين العابدين ( عليه السلام ) عرضه مي دارد :
« وَلا تَكِلْنِي إِلَي حَوْلِي وَقُوَّتِي دُونَ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ » .
« و مرابه حول وقوه اي متّكي مساز وتنها حول وقوّه خودرا تكيه گاه من قرار ده » .
گويند كه ناصرالدين شاه از مرحوم ملا هادي سبزواريمعناي شعر زير را پرسيد كه مولوي گفته است :
ما عدم هاييم هستي ها نما * * * تو وجود مطلقي فاني نما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طلاق : 3
19 |
ما همه شيران ولي شيران عَلَم * * * حمله مان از باد باشد دم به دم
حمله مان پيدا و ناپيداست باد * * * جان فداي آن چه ناپيداست باد
جناب ملاّ هادي فرمود : يعني چه ؟ يعني : « لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ » .
مرحوم اقبال لاهوري از فقري كه در دعاي عرفه آمده ، تعبير به « فقر قرآني » كرده و براي آن ، مختصاتي بيان نموده است كه به بعضي از آن ها اشاره مي شود :
فقر قرآني ، ضعف و ناتواني نيست . بلكه قدرتمندي ، متّكي به قدرت مطلق يعني خداوند متعال است .
فقر قرآني ، شيري و شاهنشاهي است ، نه روباهي و ناتواني .
فقر قرآني ، اختلاط ذكر با فكر است . انسان فقير در پرتو فكر و ذكر زندگي مي كند نه غفلت و احساس .
جز به قرآن ضيغمي روباهي است * * * فقر قرآن اصل شاهنشاهي است
فقر قرآن اختلاط ذكر و فكر * * * فكر را كامل نديدم جز به ذكر ( 1 )
بعضي از ساده نگرانِ فرقه هاي صوفي ، فقر را به معناي لغوي آن گرفته و آن را مساوي با بي چيزي ، عرياني و دربه دري دانسته اند ، در حالي كه مراد از فقر ، همانطور كه گفته شد ، فهم رابطه خود با خدا و ادراك نسبت وابستگي مخلوق به خالق است . فقر يعني احساس بي نيازي از آنچه كه انسان را به خود وابسته مي كند و از خدا دور مي سازد .
فقر قرآني ، سلطنت كردن بر همه چيز و خود را بزرگ تر از همه چيز ديدن در سايه عظمت الهي است .
فقر جوع و رقص و عرياني كجاست * * * فقر سلطاني است و رهباني كجاست ( 2 )
فقر قرآني ، وارث حسين بودن و جبين بر در غير خدا نسودن است .
ازنگاه خواجه بدر و حُنين * * * فقر سلطان وارث جذب حسين ( 3 )
فقر قرآني ، نان شعير خوردن و درِ خيبر گشودن است .
فقر قرآني ، سنجيدن كار خويش و پيچيدن در رداي « لا إِلَهَ إِلاَّ اللهُ » است .
فقر كار خويش را سنجيدن است * * * بر دو حرف « لا » « اله » پيچيدن است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . ديوان اشعار ، ص316
2 . همان ، ص312
3 . همان ، ص366
20 |
فقر خيبر گير با نان شعير * * * بسته اي فتراك او سلطان و مير ( 1 )
فقر قرآني ، تفرّج در ملك الهي و تسلّط بر همه چيز آن و نيز تسليم خدا بودن است .
فقر قرآني ، از شيشه انسان الماس انسانيت تراشيدن است .
فقر قرآني ، خود را بزرگ تر از عالم ديدن و همه چيز را پايين تر از آدم ديدن است .
فقر قرآني ، شبيخون زدن به فرشتگان و آن را واله مقام انسان نمودن است .
فقر قرآني ، در افتادن فقير با سلاطين جور و انداختن لرزه بر اندام آن هاست .
فقر ، ذوق و شوق و تسليم و رضاست * * * ما امينيم اين متاع مصطفي است
فقر بر كرّوبيان شبخون زند * * * بر نواميس جهان شبخون زند
بر مقام ديگر اندازد تو را * * * از زجاج الماس مي سازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظيم * * * مرد درويشي نگنجد در گليم
با سلاطين در فتد مرد فقير * * * از شكوه بوريا لرزد سرير ( 2 )
انسانِ قرآني فقرش ، فقر قرآني است . بنابراين ، مؤمن زندگي اش بر اساس قوانين قرآني تنظيم مي گردد و به بهانه درويشي و فقيري از جهاد و تلاش فرار نمي كند و شانه از زير بار امور اجتماعي خالي نمي كند .
مؤمن مي خواهد بر همه زمين حكمران گردد ؛ زيرا اعتقاد دارد كه خدا هر آنچه در زمين است را براي بندگانش آفريده است .
{ هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَمِيعاً . . . } . ( 3 )
اما مي داند كه زمين براي انسان آفريده شده است ، نه انسان براي زمين . مؤمن در اوج سلطنت ، خود را فقير و در پيشگاه حق حقير مي داند .
در مقابلِ فقر قرآني و ايماني ، فقر كفر و كافري است كه در حديثي از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نيز آمده است : « كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً » . ( 4 )
فقر كفر و كافر ، خلوت گزيني و عزلت نشيني و دور از نعمات دنيوي است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص 396
2 . همان ، ص 396
3 . بقره : 29
4 . الكافي ، ج2 ، ص307
21 |
فقر كفر و كافر ، نوعي خودكشي و سوختن در فراق يار است .
فقر كفر و كافر ، عرياني و بي چيزي است .
در مقابل ، فقر ايماني از خود به خدا رسيدن و خداگونه شدن است .
فقر ايماني ، هستي را رامِ خود كردن و لرزه بر تن برّ و بحر انداختن است .
فقر ايماني ، تكبير حسين گفتن و فتح بدر و حُنين كردن است .
فقر مؤمن چيست ؟ تسخير جهات * * * بنده از تأثير او مولا صفات
فقر كافر خلوت دشت و در است * * * فقر مؤمن لرزه بحر و بر است
زندگي آن را سكون غار و كوه * * * زندگي اين را ز مرگ با شكوه
آن خدا را جستن از ترك بدن * * * اين خودي را چون چراغ افروختن
فقر چون عريان شود زير سپهر * * * از نهيب او بلرزد ماه و مهر
فقر عريان گرمي بدر و حُنين * * * فقر عريان بانگ تكبير حسين ( 1 )
با چنين فهمي از فقر ، مي فهميم كه چرا امام حسين ( عليه السلام ) فقر را وسيله توسّل و تقرّب به خدا قرار داده و در دعاي عرفه عرضه داشته است :
« أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَقْرِي إِلَيْكَ وَكَيْفَ أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِمَا هُوَ مَحَالٌ أَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ » .
« من به واسطه فقرم به تو توسّل مي جويم و چگونه به چيزي توسل جويم كه آن بر تو راه ندارد . »
زيرا خداوند غناي مطلق است و فقر به بارگاه او راه ندارد و ما به وسيله ناداري به داراي دادار متوسّل مي شويم .
5 ـ رابطه توكّل و استغناي بنده به خدا
يكي از نشانه هاي صداقتِ عابد با معبود و عاشق با معشوق اين است كه عابد اختيار خود را به دست معبود دهد و زمام امورش را تسليم معشوق نمايد .
من اختيار خود را تسليم عشق كردم * * * همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
سعدي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان ، ص397
22 |
اينان راضي به قضاي الهي بوده و پروردگار عالم را صاحب اختيار خود مي دانند و از اختيار خود مي كاهند و تنها به بارگاه معبود مي نالند و همه چيز را از او مي خواهند و به بندگي و بي اختياري خويش مي بالند .
بدين جهت حضرت امام حسين ( عليه السلام ) از خدا مي خواهد كه او را از تدبير خود غني سازد و جز به تدبير خداوندي نپردازد . اين غنا و بي نيازي محصول فقر بندگي است ؛ فقري كه موجب فخر انسان است .
« إِلَهِي أَغْنِنِي بِتَدْبِيرِكَ لِي عَنْ تَدْبِيرِي وَبِاخْتِيَارِكَ عَنِ اخْتِيَارِي » .
« خدايا ! مرا با تكيه بر تدبيرت از تدبير خودم بي نياز گردان و به اختيارت از اختيارم غني كن . »
افكن اين تدبير خود را پيش دوست * * * گرچه تدبيرت هم از تدبير اوست
كار آن دارد كه حق افراشته است * * * آخر آن رويد كه اوّل كاشته است
هرچه كاري از براي او بكار * * * چون اسير دوستي اي دوستدار ( 1 )
اين اعتقاد نظري نتيجه اش در ميدان توحيد عملي چنين آشكار مي شود كه روز عاشورا عزيزترين كسان خود را در راه خدا قرباني كرده و خون مباركش را با دستانش به آسمان مي پاشد و مي گويد :
« اِلهي رِضيً بِرِضاكَ مُطيعاً لاَِمْرِ قَضاكَ لا مَعْبُودَ سِوَاكَ »
« خداوندا ! راضي به رضاي تو و مطيع قضاي تو هستم . جز تو معبودي را نمي شناسم . »
اينگونه توكّل و تسليم ، به انسان استغنا مي دهد ؛ استغنايي كه آدمي را از غير خدا بي نياز كرده و به قول اقبال لاهوري ؛ رنگ حق پوشيدن و رنگ غير حق از لباس خود شوييدن است .
البته اين مقام به راحتي رام كسي نمي شود ، تا انسان راضي به قضاي حق و مرضيّ او نشود به استغنا نمي رسد ؛ زيرا :
بي نيازي نازها دارد بسي * * * ناز او اندازها دارد بسي
بي نيازي رنگ حق پوشيدن است * * * رنگ غير از پيرهن شوييدن است ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مثنوي ، دفتر دوم ، ص95 ، تصحيح رمضاني .
2 . كليات اشعار اقبال لاهوري ، ص 108
23 |
آن كه به خدا توكّل دارد ، از ترس بيگانه است ؛ زيرا با داشتن حافظي چون خدا ، ترس براي او بي معني مي شود . با توكّل به خدا خرقه « لا تَحْزَنُوا » در بر كرده و تاج « أَنْتُمْ الاَْعْلَوْنَ » بر سر نهاده و بر غير خدا وقعي ننهاده است .
{ وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمْ الاَْعْلَوْنَ . . . } . ( 1 )
خرقه « لا تَحْزَنُوا » اندر برش * * * « أَنْتُمْ الاَْعْلَوْنَ » تاجي بر سرش ( 2 )
آنان كه به خدا توكّل ندارند ، بي نيازي خود را به دست آوردن مال و مقام دنيايي مي دانند و گمان مي كنند كه مالشان حافظ جانشان است .
{ يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ } ( 3 ) ، غافل از اين كه مالشان قاتل جانشان است ؛ زيرا از جان مايه مي گذارند تا به مال برسند . از فكر و ذكر شب و روزشان خرج مي كنند تا به مالي برسند . در حالي كه انسان متوكّل ، خود را بي نياز از اين امور مي داند ؛ چون يقين دارد كه « نيم ناني مي رسد تا نيم جاني در تن است » زيرا خالقِ عالم را رازقِ عالم نيز مي داند و با وجود خداوند ، عارش مي آيد كه به غير او روي كند .
چون علي در ساز با نان شعير * * * گردن مرحب شكن خيبر بگير
منّت از اهل كرم بردن چرا * * * نشتر « لا » و « نعم » خوردن چرا
رزق خود را از كف دونان مگير * * * يوسف استي خويش را ارزان مگير
گر چه باشي مور هم بي بال و پر * * * حاجتي پيش سليماني مبر ( 4 )
به تو نيازي ندارم ، خدا هم به نيازم آگاه است .
به هر نفس كه برآري جهان دگرگون كن * * * درين رباط كهن ، صورت زمانه گذر
اگر عنان تو جبريل و حور مي گيرند * * * كرشمه بر دلشان ريز و دلبرانه گذر ( 5 )
بدين جهت بهترين بي نيازي ، غناي نفس است كه امام ( عليه السلام ) از خداوند سبحان چنين طلب مي كند :
« اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَايَ فِي نَفْسِي » ؛ « بارالها ! بي نيازي مرا در نفسم قرار ده . »
انسان چون به خداوند عزيز و غني مرتبط است ، مي تواند عزيز و غني باشد ؛ زيرا :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 139
2 . كليات اقبال لاهوري ، ص 111
3 . همزه : 3
4 . كليات اقبال لاهوري ، ص106
5 . كليات اقبال لاهوري ، ص 146
24 |
اندازه معشوق بود عزّت عاشق * * * اي عاشق بيچاره ببين تا ز چه تيري
زيبايي پروانه به اندازه شمع است * * * آخر نه كه پروانه اين شمع منيري ؟ ! ( 1 )
بنابراين ، آن كه خود را در محضر غنيِ مطلق مي بيند ، با اين كه در عالم فقر و در ميان فقرا زندگي مي كند خود را به جهت ارتباطش با خداوند عزيز و غني ، عزيز و غني مي يابد . بدين جهت امام حسين ( عليه السلام ) در نيايش عرفه عرض مي كند :
« أَمْ كَيْفَ لا أَسْتَعِزُّ وَإِلَيْكَ نَسَبْتَنِي إِلَهِي كَيْفَ لا أَفْتَقِرُ وَأَنْتَ الَّذِي فِي الْفُقَرَاءِ أَقَمْتَنِي أَمْ كَيْفَ أَفْتَقِرُ وَأَنْتَ الَّذِي بِجُودِكَ أَغْنَيْتَنِي » .
« بارالها ! چگونه عزيز نباشم در حالي كه تو مرا به خود نسبت دادي و چگونه فقير نباشم در حالي كه تو مرا در ميان فقرا قرار دادي . و چگونه خود را فقير بدانم حال آن كه به واسطه جود و كرمت مرا غني ساخته اي . »
غناي حقيقي وقتي حاصل مي شود كه آدمي حقيقت خويش را دريابد و به ارتباط ميان خود و خداي بي نياز آگاه گردد و او را حافظ و ناظر خويش بداند . در اين صورت به مقام اطمينان نفس مي رسد كه نفس مطمئنه نفس مستغنيه نيز هست . آدمي در اين حال ، نه تنها از ديگران بي نياز مي شود كه به ملائكه نيز ناز كرده و نواي بي نيازي خود را ساز مي كند و ابراهيم خليل مي شود كه به جبرئيل مي گويد : « أَمّا إِلَيْكَ فَلا ، حَسْبِيَ الله وَنِعْمَ الوَكِيلْ » .
6 ـ رابطه عصيان و غفران
« إِلَهِي أَمَرْتَنِي فَعَصَيْتُكَ وَنَهَيْتَنِي فَارْتَكَبْتُ نَهْيَكَ . . . »
« لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ لا إِلَهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِينَ » .
او امر مي كند و ما عصيان . لطف مي كند و ما كفران . اين همه ناشايسته ها چگونه مي شود جبران ؟ جز پناه گرفتن در خانه غفران .
او چون غافر است ما مستغفريم . چون ناصر است ما مستنصريم . اقرار مي كنيم كه ظالميم و به عفو بي منتهاي او عالميم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . كليات شمس تبريزي ، ص 975 ، چاپ اميركبير .
25 |
همانطور كه عطايش بي حساب است ( 1 ) گذشت از خطايش نيز بي حساب است ( 2 ) كه عطا از او و خطا از ماست .
با توجه به اين مسائل است كه امام زين العابدين ( عليه السلام ) عرضه مي دارد :
« من آن بنده اي هستم كه او را از معصيت نهي كردي اما مخالف نهي تو رفتار كرد . . . اما اميدوار عفو تو بود و به گذشت تو ايمان داشت و اكنون خاضعانه و ذليلانه و خاشعانه و خائفانه در پيشگاه تو ايستاده و به گناهان خود اعتراف مي كند . »
انسان مؤمن هميشه دل به عفو الهي بسته است ؛ زيرا وقتي درياي عفو الهي به جوش آيد ، همه كرده ها و ناكرده ها را مي شويد و انسان را از لوث گناه پاك مي سازد و به لطف خود مي نوازد . از اين رو هميشه زبان حالش اين است كه :
ماييم به عفو تو تولّي كرده * * * و ز طاعت و معصيت تبرّي كرده
آنجا كه عنايت تو باشد ، باشد * * * ناكرده چون كرده ، كرده چون ناكرده
ابن سينا
عفو غفران الهي آنقدر زياد است كه مدام در پي بنده عاصي است تا او را در خود پيچد .
تشنه به جوي آب و خود تشنه تشنه است آب * * * گدا خدا خدا كند ، خدا گدا گدا كند
علامه حسن زاده آملي
آنان كه عفو مي كنند ، لذّت عفو و غفران الهي را چشيده اند و گُلي از باغ رحمت چيده اند و بهتر از آن نديده اند . آنان كه در زندگي فردي و اجتماعي خود لحظاتي در كنار درياي مغفرت و رحمت نشسته اند و جام هايي از سيل عظيم بخشش الهي برداشته و به كام خود برده اند و از سفره بي كران الهي خورده اند . آن كه مي بخشد ، بخشيده شده است و بخشندگي اش چون قطره اي است از سيل بخشندگي الهي .
عفو خلقان همچو جو و همچو سيل * * * هم بدان درياي خود تا زند خيل
عفوها هر شب از اين دل پارها * * * چون كبوتر سوي تو آيد شها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نور : 38 . { . . . وَاللهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب } .
2 . زمر : 53 . { . . . لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً . . . } .
26 |
بازشان وقت سحر پرّان كني * * * يا به شب محبوس اين ابدان كني ( 1 )
اگر بنده عاصي هر از چندگاهي مرتكب عصيان مي شود و پرده عصمت مي درد ، از مرتع شيطان مي چرد و مصالح ابليس مي خرد ، نه از روي دشمني و استكبار است كه امام زين العابدين ( عليه السلام ) عرض كرد :
« لا مُعَانَدَةً لَكَ ، وَلا اسْتِكْبَاراً عَلَيْكَ » .
بلكه به چشم اميد به غفران بي پايان خداوند جهان داشته و براي لحظاتي عَلَم معصيت برافراشته ، نهال نفس در مزرعه شيطان كاشته است . غفلت و گستاخي بنده شرمنده از وفور عفو خداوند عفوّ و غفور است .
از غفوري تو غفران چشم سير * * * روبهان بر شير از غفو تو چير
جز كه عفو تو كرا دارد سند * * * هر كه با امر تو بي باكي كند
غفلت و گستاخي اين مجرمان * * * از وفور عفو توست اي عفولان . . .
عضوهاي جمله عالم ذره اي * * * عكس عفوت اي ز تو هر بهره اي
عضوها گفته ثناي عفو تو * * * نيست كفوش « أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا » . . .
عفو كن زين مجرمان تن پرست * * * عفو از درياي عفو اولي تر است ( 2 )
7 ـ راضي و مرضي
رابطه ديگر ميان انسان و خدا ، رضايت آدمي از معبود خويش است ؛ زيرا انسان هيچگونه حقّي بر خداوند ندارد تا خود را طلبكار و ذي حق بداند . آنچه خدا به انسان داده ، لطف و كرم خودش اقتضا كرده و آنچه نداده مشيت و عدالت او صلاح نديده است .
انسان بايد به تعداد تك تك اعضا و جوارح و لحظه هاي زندگي اش خدا را شاكر و از او راضي باشد ، بلكه به تعداد ذرّات موجودي كه با زندگي انسان در ارتباط بوده و مستقيم يا غير مستقيم در خدمت اويند .
بنابراين ، انسان حق شناس راهي براي نارضايتي از خداوند متعال ندارد . از طرفي بايد ضمن راضي بودن از مرضي او نيز باشد ؛ يعني مورد رضايت پروردگار واقع شده و او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثنوي ، دفتر 5 ، ص 267 ، تصحيح نيكلسون .
2 . مثنوي ، دفتر 5 ، صص 261 و 267 ، تصحيح نيكلسون .
27 |
را از خود راضي نمايد .
رضايت الهي در پيروي از احكام اوست . ايمان آوردن به فرستادگان خدا و پيروي از فرامين رسولان الهي و كتب سماوي در حدّ توان فردي موجب رضايت الهي است . البته اين مسأله داراي مراتبي است و هركس به ميزان قابليت خود به مرتبه اي از مراتب آن نايل مي شود كه نهايت آن ، مرحله اطمينان نفس است كه مقام انبيا و اوليا است .
قرآن كريم در اين خصوص مي فرمايد :
{ يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي } . ( 1 )
« اي نفس مطمئن ، به سوي پروردگار خود برگرد ، در حالي كه تو از او راضي و او از تو راضي است . پس در جمع بندگانم و در بهشتم داخل شو . »
از ديدگاه حضرت سيد الشهدا ( عليه السلام ) رضايت الهي از بندگانش از باب لطف اوست نه عملكرد بندگان ؛ زيرا انسان هر عمل نيكي انجام دهد ، به كمك خدا است . در واقع خداست كه بنده اش را موفق به انجام كارهاي نيكي مي كند . پس كار نيك نيز توسط خدا انجام مي شود ولي ما آن را به خودمان نسبت مي دهيم ، پس ما نمي توانيم موجبات رضايت الهي را فراهم كنيم .
مطلب ديگر اين كه ، رضايت الهي اصلاً سبب بردار نيست ، چه رسد به اين كه ما سبب اين رضايت باشيم ؛ زيرا خداوند خود سبب بلكه مسبّب الأسباب است . همه چيز از او متأثر مي شود و او از چيزي متأثر نمي گردد .
امام حسين ( عليه السلام ) عرضه مي دارد كه :
« خدايا ! رضاي تو والاتر از آن است كه چيزي از سوي تو علت و سبب آن گردد ، چه رسد به اين كه من سبب آن باشم ؛ زيرا رضايت پيرو نفعي است كه به صاحب رضا مي رسد و تو غني تر از آني كه خودت از خودت نفع ببري تا چه رسد كه از من منتفع شوي . »
بديهي است ، وقتي رضاي خدا بي علّت باشد عطا و بخشش او نيز بي علت خواهد بود . همچنين قبول عبادات نيز بي علّت است ؛ زيرا عبادات ما نمي تواند علّت قبولي در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فجر : 28
28 |
بارگاه ربوبي باشد .
تا بداني تو كه اين آن علت است * * * كانچه آنجا مي رود بي علت است
گر برين درگه نداري هيچ تو * * * هيچ نيست افكنده كمتر پيچ تو
ني همه زهد مسلّم مي خرند * * * هيچ بر درگاه او هم مي خرند ( 1 )
خدايي كه بي علت آفريده است ، بي علت روزي مي دهد و بي علت نيز مي آمرزد .
بود خوش ديوانه اي در زير دلق * * * گفت هر چيزي كه در وي ماند خلق
علت است و من چو هستم دولتي * * * مي رسم از عالم بي علّتي
از ره بي علّتيم آورده اند * * * درجنون دولتيم آورده اند
هر كه در بي علّتي حق فتاد * * * در خوشي جاودان مطلق فتاد ( 2 )
* * *
چون به علّت نيست نيكويي ز تو * * * بد نبيند هيچ بدگويي ز تو ( 3 )
* * *
كار من بي علت است و مستقيم * * * نيست تقديرم به علّت اي سقيم
عادت خود را بگردانم به وقت * * * اين غبار از پيش بنشانم به وقت
مثنوي مولوي
رضاي محض در تسليم محض است . تسليم محض يعني خشنودي از هر آنچه اتفاق مي افتد ؛ به طوري كه آدمي در هر حال شاكر خداوند سبحان باشد . آنچه را كه وقتش نرسيده است طالب نشود و آنچه را كه وقتش رسيده است كاذب نگردد . از خداوند تقدّم و تأخّرِ چيزي را نخواهد ، بلكه جان و دل را به خواسته هاي الهي بدهد . بدين جهت امام حسين ( عليه السلام ) عرضه مي دارد :
« . . . حَتَّي لا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَلا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ . . . » .
« تا اين كه دوست نداشته باشم كه چيز پسين را به پيش و چيز پيشين را به پس بيندازي . »
انسان بايد بدانچه مقسوم است ، راضي و ملزم باشد و طالب كمتر يا بيشتر از آنچه كه هست نباشد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . منطق الطير ، ص120 ، تصحيح دكتر مشكور .
2 . مصيبت نامه ، ص 119 ، انتشارات زوار .
3 . مصيبت نامه ، ص377 ، انتشارات زوار .
29 |
از ديدگاه عارف ، گله از تقسيم نوعي كفر است ؛ زيرا نوعي اعتراض به عدالت يا به حكمت قسّام علاّم است .
چونكه قسّام اوست كفر آمد گله * * * صبر بايد ، صبر مفتاح الصله
راضيم من قسمت قسّام را * * * كو خداوند است خاص و عام را
مرغ و ماهي قسمت خود مي خورند * * * مور و مار از نعمت او مي چرند
باش راضي گر تويي دل زنده اي * * * كو رساند روزي هر بنده اي ( 1 )
8 و 9 ـ شاكر و مشكور ـ حامد و محمود
بنده را سزد كه شاكر باشد و خداي را سزد كه مشكور گردد ؛ زيرا بنده منعَم است و خدايش مُنعِم . هر نعمتي را شكري است و هر شكري خود نعمتي ديگر است . پس در هر نعمتي دو شكر نهفته است .
چون نعمت هاي الهي بي پايان است ، بنابراين ، شكر اين نعمت ها نيز بي پايان تر از خودشان است . از اين رو هيچ كس را قدرت به جا آوردن شكر نعمت هاي الهي نبوده و نخواهد بود و جناب سعدي چه نيكو گفته است كه :
بنده همان به كه ز تقصير خويش * * * عذر به درگاه خداي آورد
ورنه سزاوار خداونديش * * * كس نتواند كه به جاي آورد ( 2 )
يكي از علل ناتواني و عجز انسان از شكر نعمت ها ، اين است كه خودِ وي محصول و معلول نعمت الهي است ؛ زيرا هستي انسان در اثر نعمت خداوندِ صاحب منّت است . چنين نيست كه انسان باشد ، سپس به نعمتي برسد و بخواهد شكر آن را به جا آورد . بلكه بودنش نعمتي است و توسط نعمت الهي از عدم به عرصه وجود آمده است . بدين جهت امام حسين ( عليه السلام ) عرضه مي دارد :
« مرا به واسطه نعمت به وجود آوردي ، قبل از آن كه وجود داشته باشم . »
بنابراين ، نعمت ابتدايي ، همان ابتداي خلقت آدمي است . نعمت هاي بعدي بعد از هستي يافتن انسان ، هر لحظه به او روي آور مي شوند . هر يك از لوازم زندگي نعمتي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثنوي ، دفتر 5 ، صص 318 و 319
2 . گلستان ، مقدمه كتاب .
30 |
است در حق انسان زنده و به تعداد هر كدام شكري لازم است و به تعداد هر شكري كه توفيق انجامش را يافت نيز شكري ديگر واجب است . بدين جهت همه انسان ها عاجزند از اين كه شاكري كامل براي خداوند سبحان باشند .
از اين روي ، امام حسين ( عليه السلام ) عرضه مي دارند :
« خدايا ! كدام يك از نعمت هاي تو را بشمارم و شكر كدام يك از عطاياي تو را به جا آورم ؟ ! در حالي كه خارج از شمارش شمارشگران و علم حساب رسان است . »
نه تنها نعمت هاي الهي غير قابل شمارش بوده و در نتيجه غير قابل شكرگزاري است ، بلكه از نظر امام حسين ( عليه السلام ) اگر آدمي طي اعصار متمادي ، همه لحظات عمرش را به شكرگزاري سپري كند نمي تواند حتي شكر يك نعمت از نِعَم بي نهايت الهي را به جاي آورد ، مگر به لطف الهي كه خود اين لطف لازمه اش شكري ديگر است .
بنابراين ، همه از اداي شكر عاجزند ، ليكن اعتراف به اين عجز خود شكري عظيم است .
شكر نعمت چون كني ، چون شكر تو * * * نعمت تازه بود ز احسان او
عجز تو از شكر شكر آمد تمام * * * فهم كن درياب قد تمّ الكلام ( 1 )
امام صادق ( عليه السلام ) گفت : خداوند به موسي ( عليه السلام ) فرمود : اي موسي مرا آن چنانكه سزاوار من است شكرگزار . موسي عرض كرد : پرودگارا ! چگونه تو را چنانكه سزاوار است شكر گزارم ، در صورتي كه هر شكر من نعمتي است كه تو به من عطا فرموده اي . خطاب آمد : اي موسي اكنون كه دانستي كه شكرگزاريت از من است ، مرا شكر كردي . ( 2 )
انواع شكر
شكر يا زباني است يا غير زباني . شكر زباني همان سپاسگزاري به زبان است ؛ مانند گفتن جمله : « شكراً لِلّه » ، شكر غيرزباني گاه به اعضا و جوارح است و گاهي بهقلب .
شكر به قلب ؛ يعني توجه قلبي به نعمت هاي الهي و تشكر قلبي از صاحب اين همه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثنوي ، دفتر 2 ، ص116
2 . اصول كافي ، ج3 ، ص155
31 |
نعمت . فهم اين كه هر شكري را شكري واجب است ، كار قلب است . همچنين ادراك عجز از انجام سپاس هاي لايق خداوندي نيز عمل قلبي است .
شكر به اعضا و جوارح ، عبارت است از به كارگيري هر يك از اين اعضا در راهي كه خداوند سبحان معين فرموده است . شكر دست ، دستگيري از ديگران است . شكر ثروت انفاق در راه خير است .
وجوب شكر يك امر عقلاني و خردمندانه است . آن كه نعمتي ببيند به حكم عقل بايد شكر آن را به جاي آورد .
شكر مُنعم واجب آمد در خرد * * * ور نه بگشايد درِ خشم ابد
هين كرم بينيد و اين خود كس كند * * * كز چنين نعمت به شكري بس كند
سر ببخشد شكر خواهد سجده اي * * * يا ببخشد شكر خواهد قعده اي . . .
شكر نعمت ، نعمتت افزون كند * * * صد هزاران گل ز خاري سرزند ( 1 )
همچنين در انواع شكر گفته اند :
شكر عوام بر طعام و لباس بود و شكر خواص بر آنچه بر دل ايشان درآيد از معاني . ( 2 )
خاصيت شكر و اهميت آن
در اهميت و ارزش شكر همين بس كه خداوند سبحان خود را بدان متّصف كرده و خويش را « شكور » ناميده است . شكور يعني بسيار شكرگزار . براي انسان اين افتخاري بس عظيم است كه مشكور او ( خدا ) خود شكور است ، كه : { اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ } . ( 3 )
البته شكرگزاري خداوند با شكرگزاري انسان فرق دارد . شكرگزار او پاداش دادن به شكر انسان و به عبارت ديگر پذيرفتن سپاس بندگان شاكر است .
يكي از خواص شكر زيادت يافتن نعمت است . علي ( عليه السلام ) فرمود :
« فِي الشُّكْرِ تَكُونُ الزِّيادَةُ » ؛ « زيادي نعمت در شكرگزاري است . » ( 4 )
خاصيت ديگر آن ، نقصان نعمت است ، در صورتي كه شكر بهجا آورده شود ؛ يعني به عكس صورت اوّل .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مثنوي ، دفتر 3 ، ص 179
2 . شرح التعرف ، ج 3 ، ص 264
3 . شوري : 23
4 . غرر و درر آمدي ، ج4 ، ص402 ، چاپ دانشگاه .
32 |
« مَنْ لَمْ يَشْكُرْ عُوقِبَ بِزَوالِها » . ( 1 )
« هر كه ناسپاسي كند به زوال آن نعمت عقاب مي شود . »
اين دو كلام از حضرت امير المؤمنين ، ترجمه اين آيه شريف است كه :
{ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ } . ( 2 )
« اگر سپاسگزاري كنيد بر نعمت هايتان ، مي افزايم و اگر ناسپاسي كنيد ، يقيناً به عذابي شديد گرفتار خواهيد شد . »
شكر نعمت ، نعمتت افزون كند * * * كفر ، نعمت از كَفَت بيرون كند
بسياري از اقوام گذشته به خاطر كفران نعمت به زوال نعمت كه خود عذابي اليم است گرفتار شدند .
قوم سبأ يكي از آن اقوام است . آنان به جاي اينكه قدردان نعمتهاي الهي گردند و از هر نعمتي فراخور شأن آن بهره برداري كنند ، به دام اصراف و تبذير و غفلت و گرفتار گشته و پند پيامبران را ناديده گرفتند ، بدين جهت هرچه داشتند از آنان گرفتند .
چون ز حد بردند نا شكري چنان * * * غير ما حق كارگر شد در زمان
سيزده پيغمبر آنجا آمدند * * * گمرهان را ره نمودندي به پند
كه هلا نعمت فزون شد شكر كو * * * مرك شكر ار بخسبد حَرِّكُوا
قوم گفته شكر ما را برد غول * * * ما شديم از شكر و از نعمت ملول ( 3 )
اين بود خوي لئيمان دني * * * بد كند با تو چو نيكو مي كني
كافران كآرند در نعمت جفا * * * باز در دوزخ نداشان ربّنا ( 4 )
آن سبا ز اهل سبا بودند خام * * * كارشان كفران نعمت به اكرام
يكي ديگر از خواص شكر ، دوام نعمت است . شكر نعمت موجب ادامه يافتن آن نعمت و نعمت هاي ديگر الهي در حق بنده شاكرش مي گردد . كه علي ( عليه السلام ) فرمود :
« فِي شُكْرِ النِّعَمِ دَوامُها . »
همچنين فرمود : « اِسْتَدِمِ الشُّكْرَ تَدُمْ عَلَيْكَ النِّعْمَةُ » . ( 5 )
( مدام شكر كن تا نعمت بر تو مدام گردد ) .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . غرر و درر آمدي ، ج5 ، ص228 ، چاپ دانشگاه .
2 . ابراهيم : 70
3 . دفتر سوّم ، ص185 و 184
4 . دفتر سوّم ، ص143
5 . غرر و درر آمدي ، ج4 ، ص401 ، چاپ دانشگاه .
33 |
* پي نوشت ها :