بخش 7

ورود به مدینه طیّبه


99


ميقات حج - سال يازدهم - شماره چهل و سوم - بهار 1382

حج در آيينه ادب فارسي


100


ورد به مدينه طيبه

محمد حسين شهريار

سلام اي سرزمين وحي و الهام * * * سلام اي شهر شاهنشاه اسلام

سلام اي پايخت پادشاهي * * * سلام اي پايه عرش الهي

سلام اي كان الماس فتوت * * * سلام اي كاخ سلطان نبوت

سلام اي سر در كاخ خدايي * * * حريم بارگاه كبريايي

سلام اي مشرق مشكاة ايمان * * * سلام اي عرشه قنديل رحمان

چه روحي خفته در أنيت تو * * * ملايك محو روحانيت تو

خبرداري كه با اين شوق مدهوش * * * چه جاني را گرفتستي در آغوش ؟

در اينجا خفته آن آرام جانها * * * كه دارد از ملايك پاسبانها

چه روحي قدسي اينجا آرميده * * * چه روحانيتي در وي دميده

تو گويي غرفه ها مهد فرشته است * * * به هر در آيت غفران نوشته است

در و پيكر همه آيات و الواح * * * شبستانها عبادتگاه ارواح

چه شهري ! جنت المأواست گويي * * * چه نخلي سدرء و طوباست گويي

چه خاكي و چه اقبالي خدا داد * * * كه چندين بوسه در پاي نبي داد

نشان پاي پيغمبر به خاكش * * * ثريّا سرمه ساي خاك پاكش

مشام جان كن اينجا جلد و چالاك * * * شميم خُلق پيغمبر كن ادراك



101


به هر طاق از ملايك آشيانهاست * * * همانا غرفه هاي آسمانهاست

افق را ياد عهد وحي و تنزيل * * * هنوزش انعكاس بانگ جبريل

تو گويي در فضا آيات قرآن * * * پراكنده است و چون پروانه پران

به مرغان سپيدي ماند اوراق * * * كه از قرآن پرافشاند در آفاق

صفا آكنده اين آفاق و انفس * * * نسيمش چون مسيحا در تنفس

به چشمان چشمه ها بيني درخشان * * * سرشگ شوق و خجلت پرتو افشان

چه بخششها كه بارد با خجلها * * * چه آرامش كه مي بخشد به دلها

به موجي بيكران ايمان زند برق * * * به دريايي ز رحمت مي شوي غرق

بيان ما رساي اين صفت نيست * * * به قاموس بشر اينجا لغت نيست

چه گويي در مقام بهت و حيرت * * * كه هر دم مي درخشد برق غيرت

در اينجا عقل محو و عشق مات است * * * كه اينجا سرزمين معجزات است

در اينجا جلوه كرده نور پاكان * * * درخشان چهره هاي تابناكان

به روي اين زمينها راه رفتند * * * به جان عرشي ، به تن در خاك خفتند

سلام اي مهد انس و آشنايي * * * سلام اي آشيان روشنايي

تو ديدي رحمة للعالمين را * * * شنيدي بانگ جبريل امين را

نگين خاتميت قطب الاقطاب * * * به دورش حلقه هاي خيل اصحاب

علي را ديدي و اسباط و اوتاد * * * اباذر ديدي و سلمان و مقداد

چه ريحانهاي روحاني كه ديدي * * * چه گوهرهاي رُماني كه ديدي

به حرف آي اي حريف سرگذشتي * * * چه رؤياها كه ديدستي بهشتي

حديث از جان و جانان كن ببينم * * * سخن از روح و ريحان كن ببينم

تو را شايد كه با اين لعل خاموش * * * سخن گويي از آن سرچشمه نوش

سخن اينجا وراي حد قال است * * * كه روي اين سخن با اهل حال است

سكوت عشق را اينجا بياني است * * * كه پهناي فلك با وي دهاني است

* * *



| شناسه مطلب: 83326