بخش 11
چند گزارش از سفرهای حج
143 |
ميقات حج - سال يازدهم - شماره چهل و سوم - بهار 1382
خاطرات
144 |
چند گزارش از سفرهاي حج
از دوره صفوي
رسول جعفريان
سفر زيارتي شيعيان ايران به حرمين شريفين ، يكي از ابعاد زندگي ديني ـ اجتماعي آنان در دوره صفوي است . در اين زمينه ، موضوعات مختلفي مي تواند مورد بحث قرار گيرد . نويسنده اين سطور ، تاكنون چند مطلب و مقاله در اين باره منتشر كرده است :
نخست انتشار سفرنامه حجّ بانوي اصفهاني ، همسر ميرزا خليلِ رقم نويس ، از اواخر روزگار صفوي است كه شامل 1400 بيت شعر زيبا در باره سفر او از اصفهان تا مكه مي باشد و حاوي اطلاعات جغرافيايي و سفرنامه اي ارجمندي در اين زمينه است . ( 1 )
دوم مقاله مفصلي است با عنوان « پاره اي از مسائل حجاج شيعه و شيعيان مقيم حرمين شريفين در دوره صفوي » كه ضمن آن به مسافرت علما ومردم شيعه به حرمين شريفين و برخي از دشواري هاي آنان پرداخته شده و در مجلد دوم كتاب « صفويه در عرصه دين ، فرهنگ و سياست » به چاپ رسيده است .
سوّمين بحث « مناسبات اصفهان و حجاز در دوره صفوي » است كه در آن رابطه دولت و مردم ايران با سادات مدينه بررسي شده و در مجلد يازدهمِ « مقالات تاريخي » به چاپ رسيده است . دو مقاله اخير در مجله « ميقات حج » هم نشر يافته است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . تهران ، نشر مشعر ، 1373
145 |
آنچه دراينجا ارائه شده ، اطلاعات ديگري است كه به نوعي مربوط به زائران شيعه به مكه و مدينه در دوره صفوي و برخي از خاطرات آنها در طول مسير يا در آن دو شهر مقدس است . اين مطلب براي نخستين بار در اينجا منتشر مي شود .
اين اطلاعات در باره موضوع مورد بحث ، از پنج منبع فراهم آمده است :
اول ؛ از كتاب الدرّ المنثور از شيخ علي جبل عاملي ( م 1104 ) كه در اصفهان مي زيسته و خاطرات خود از سفرهايش به مكه را گزارش كرده است . اين كتاب در حوالي سال 1076 تأليف شده است .
دوم ؛ از كتاب تذكره صفويه كرمان از مير محمد سعيد مشيزي بردسيري كه آقاي باستاني پاريزي آن را به طبع رسانده و از دو دهه پاياني قرن يازدهم هجري است .
سوم ؛ از ديوان علي نقي كمره اي ( م 1029 ) كه از يكي از شهداي ايراني در مكه ياد كرده و شعري در باره او سروده است .
چهارم ؛ از ديوان محتشم كاشاني كه او هم به مناسبت از دو مورد ياد كرده است .
پنجم ؛ كتاب نوادر ملامحمد صالح قزويني كه از آن كتاب هم چند حكايت در باره سفر حج نقل شده است .
بهره اي هم از خلاصة التواريخ براي ياد از يك فرمان در ارتباط با سفر حج گرفته ايم كه خواهد آمد .
* * *
شيخ علي جبل عاملي و سفرنامه اش به مكه
شيخ علي ( 3ـ1004 / 1104 ) ( 1 ) بن محمدبن حسن بن شهيد ثاني ، يكي از علماي سرشناس شهر اصفهان در دوره اخير صفوي بود . وي از نسل علماي عرب مقيم اصفهان بود كه همچنان بر حفظ فرهنگ عربي خويش تأكيد داشت و نسبت به برخي از علماي ايراني زمانش كه صاحب منصب بودند ، چندان خوشبين نبود . ( 2 ) پدران وي از شهيد ثاني به اين سوي ، همه عالم بودند و به رغم آن كه صفويان دعوت هاي مكرري از آنان براي آمدن به ايران داشتند ، اما آنان از آمدن خودداري كردند . بااين حال ، شيخ علي به ايران آمد و تا پايان عمر در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خود در كتاب الدر المنثور ، تاريخ تولدش را در ربيع الأول سال 1003 يا 1004 عنوان كرده است . الدر المنثور ، ج2 ، ص245
2 . اين ديدگاه هاي وي را مي توان در آنچه وي در باره محقق سبزواري نوشته و صاحب روضات آن مطالب را آورده ، مرور كرد . بنگريد : صفويه در عرصه دين ، فرهنگ و سياست ، ج2 ، ص709
146 |
اصفهان زيست .
يكي از آثار برجاي مانده از وي كه حاوي نكات دقيقي از زندگي و خاندان خود وي ، همچنين شماري از علماي وقت جبل عاملي و نيز آثار و كتاب هاي برجاي مانده از آنان است ، كتاب الدرّ المنثور من المأثور و غير المأثور است . اين اثر كه نوعي اثر كشكولي است ، حاوي مقالات مختلفي در باره مسائل فقهي و تفسيري و نيز اطلاعاتي از تاريخ فرهنگي و علمي اين دوره است . اهميت اين كتاب يكي هم اقتباس مؤلف از آثاري است كه اصل آنها از ميان رفته و شايد يكي از مهم ترين آنها شرح حال خودنوشتي است كه شهيد ثاني براي خودش نگاشته و متن آن در اين كتاب به چاپ رسيده است . شيخ علي صاحب كتابخانه مهمي از آباء و اجداد خود متون و مطالب را از آن آثار براي ما نقل كرده كه مع الأسف اصل آن آثار از ميان رفته و تنها اندكي از آن با تلاش شيخ علي از شامات به ايران انتقال يافته است . ( 1 )
شيخ علي در جايي از كتابش ، شرح حال كوتاهي از اجدادش به دست داده و در ادامه شرح حالي هم از خودش نوشته است . در ضمن اين شرح حال ، اشاراتي به سفرش به مكه و برخي از رخدادهاي مربوط به آن دارد كه با قدري تسامح مي توان از آن به عنوان سفرنامه مكه يا خاطراتي از سفرهاي حج ياد كرد .
زماني كه مصيبتي دامنگير خانواده آنان در جبل عامل شده و بيش از يك هزار كتاب آنان در آتش سوخت ، پدرش عازم عراق شد . اين زمان شيخ علي شش ساله بود . اندكي بعد وي همراه مادر و برادرش زين الدين راهي كرك نوح شدند و مدتي در آنجا ماندند . برادرش كه دوازده ساله بود ، از آنجا و گويا به هدف تحصيل ، راهي عراق شد . شيخ علي هم عازم مكتب شده به فراگيري قرآن مشغول گرديد و در نُه سالگي آن را ختم كرد . شيخ علي از مادرش ستايش مي كند و از اين كه مهرباني و ملاطفت فراواني در حق وي داشته است سخن مي گويد . پس از آن به تحصيل نزد شاگردان جد و پدرش كه نامشان را هم آورده ، مشغول گشت . وي با آن كه سن اندكي داشت ، همزمان به زمين هاي كشاورزي رسيدگي مي كرد و به تحصيل هم اشتغال ميورزيد وي در سن شانزده سالگي در سال 1032 يا 1033 پس از درگذشت پدرش به سال
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وي كه نواده شهيد ثاني بود ، برخي از آثار شهيد را به خط او در كتابخانه اش داشت كه افندي آنها را در آنجا ديده است . رياض العلما ، ج1 ، ص233 به توضيحات خود شيخ علي در باره كتابخانه خانوادگي شان و اين كه چه مقدار ازآنها از ميان رفته بنگريد در : الدر المنثور ، ج2 ، ص203 ـ 204
147 |
1030 عازم مكه مي شود . ( الدرالمنثور ، 2/239 ) گفتني است كه پدرش در اين سال ، در شهر مكه درگذشت . ( 1 ) بنابر اين جداي از اعمال حج ، ممكن است به قصد زيارت مزار پدرش در مقبره معلي عازم اين سفر شده باشد .
بايد توجه داشت كه اين زمان شمار فراواني از علماي شيعه عرب و ايراني در مكه زندگي مي كردند و گهگاه در ميان اشراف و امراي مكه ، كساني هم بودند كه دلبستگي به تشيع امامي داشته و از علماي امامي مذهب استقبال مي كردند . ما نمونه هايي از اين موارد را در جاي ديگري آورده ايم . اما از همين كتاب « درّالمنثور » هم مي توان در اين زمينه كمك گرفت و نشان داد كه ميان علماي شيعه وبرخي از اشراف مكه پيوندهايي بوده است ؛ از آن جمله اين آگاهي اوست كه پدرش شيخ محمد ( م 1030 ) پس از تكميل تحصيلات خود نزد پدرش شيخ حسن ـ صاحب معالم الاصول ـ و همچنين سيد محمد صاحب مدارك الأحكام ـ راهي مكه شد و براي پنج سال در آن جا اقامت گزيد . اين زمان ميرزا محمد استرآبادي هم در مكه بوده و ميان آنان دوستي و الفت فراوان وجود داشته است . وي در تدوين كتاب « رجال الكبير » استرآبادي هم به وي كمك فراواني كرده است . بعد از آن به وطنش باز گشته اما در پي برخي دشمني ها و حسادت ها به كربلا رفت و مدتي طولاني در آنجا ماند ، و به تربيت شاگردان عرب و عجم مشغول گشت . يك روز در حالي كه بر بالاي بام مشغول نماز بود ، كسي تيري به سمت او پرتاب كرد كه از كنار سينه اش گذشت . به دنبال اين حادثه ، مجدداً وي عازم مكه شد . مدتي در آنجا بود ، باز به عراق برگشت و براي بار سوم به مكه رفت و تا پايان عمر همانجا بسر برد . در همين دوره ، گهگاه به نقاط ديگري هم مسافرت داشته و از جمله مدتي در دمشق با علماي اهل سنت حشر داشته و نزد آنان تحصيل كرده است . شيخ علي از يكي از اساتيد سني او و برخوردي كه شاگردان آن استاد با پدرش داشته اند ياد كرده است . وي در آنجا از همشهري هاي خود شاگرداني هم داشت كه يكي ازآنان شيخ حسين مشغري عاملي بود و « شرح الاستبصار » شيخ محمد به خط اين مشغري نزد شيخ علي بوده است . ( الدر المنثور ، ج2 ، ص211 ـ 212 )
برادر شيخ علي ، يعني زين الدين
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . رياض العلما ، ج5 ، ص61
148 |
( 1009 ـ 1064 ) مدت ها در مكه بوده و در همان شهر هم درگذشته و در كنار قبر پدرش شيخ محمد مدفون شده است . شيخ علي با ستايش فراوان از وي مي گويد : در همان سال درگذشتِ او ، وي هم در مكه بوده و در روز عرفه تا روز درگذشت او يعني 29 ذي حجه همراه او بوده است . ( الدرالمنثور ، ج2 ، ص231 )
گذشت كه شيخ علي در حالي كه شانزده ساله بوده ، عازم سفر حج مي شود . البته خودش تولّدش را 1003 يا 1004 دانسته و با توجه به اين كه مي گويد سال 1032 يا 1033 به سفر حج رفته ، قاعدتاً بايد نوزده ساله يا بيست ساله بوده باشد .
وي مي نويسد كه در اين سفر براي من اتفاقات جالبي افتاد ؛ از جمله آن كه من سوار بر قاطر بودم و شتران ما در پشت سر ما حركت مي كردند . رفيقي هم داشتيم كه يك برده هندي داشت . من در دستم كاردي داشتم كه افتاد و طبعا نمي توانستم آن را بردارم . آن برده هندي كه پشت سر ما بود ، روي شتر خوابش برده و روي زمين افتاده بود . وي كه درست نزديك كارد من افتاده بود ، آن را برداشت و براي من آورد .
وي همچنين در محلّي با نام « مبرك الناقه » كه يك تنگه بوده و تنها يك قطار يا حداكثر دو قطار شتر مي توانستند همزمان از آنجا عبور كنند ، اشيايي را به جا مي گذارد كه باز به طور اتفاقي ، يك نفر از حجاج ، آنها را برداشته و به او مي رساند .
در اين سفر شيخ حرّ عاملي هم با آنان همسفر بوده است . وي مي گويد كه كاروان شام دو قسمت بود : « مقاطره » و « شعاره » ؛ مقاطره آنان بودند كه سواره حركت مي كردند و شعاره افرادي بودند كه در جلو و عقب و راست و چپ آنان پياده مي رفتند . شيخ حرّ جزو شعاره بوده است . در اينجا هم باز چيزي از دست شيخ علي مي افتد كه از اتفاق آن را شيخ حرّ بر مي دارد و به او مي دهد .
شيخ علي مي نويسد : وقتي داخل مكه شدم ، همراه يك نفر ديگر از حجاج كاروان جلو افتاده به حرم مشرّف شدم تا اعمال عمره را انجام دهم . ابتدا گشتي در مسجد زدم تا نقاط مختلف آن را كه وقت طواف به آن نياز داشتم بشناسم . وقتي خواستم طواف را شروع كنم ، يك مطوِّف آمد و گفت : من تو را طواف مي دهم . گفتم : من شامي هستم ، زودتر از
149 |
ديگر حاج آمده ام و هيچ پولي براي اين كه به تو بدهم ندارم . اگر مجاناً مرا طواف مي دهي ، شروع كن . وي با من به نزاع برخاست و كلمات تندي گفت . در همين حال مردي نزديك شد و خطاب به او گفت : رهايش كن تا خودش طواف كند ؛ اين شخص و پدرش صد نفر مثل تو را براي طواف تعليم مي دهند . آن شخص هم مرا رها كرد و من مشغول طواف شدم .
بعد از حج به سوي مدينه آمديم . صبحي در منطقه بدر مشغول نماز بودم در حالي كه كاروان اين سوي و آن سوي من حركت مي كرد . در حال نماز شمشيرم را روي زمين در كنارم گذاشتم . بعد از نماز ، فراموش كردم آن را بردارم . نيم فرسنگ از آنجا دور شديم كه يادم آمد . به سرعت با رفيقي بازگشتم و ديدم در حالي كه هنوز حجاج از اين سوي و آن سوي محلّ نمازِ من مي گذرند ، شمشيرم روي زمين است كه در مقابل چشم حيرت زده ديگران آن را برداشتم .
شيخ علي مي نويسد : كتاب هاي زيادي از من در بلادمان مانده بود . هرچه كردم ازطريق بغداد نتوانستم به كتاب هايم دسترسي پيدا كنم . گفتم كه آنها را به مكه بفرستند . اما مدتي به دليل انقطاع زمان حج ، نتوانستم به آنها دسترسي پيدا كنم . از كسي خواستم هرچه مي خواهد از من بگيرد و كتاب هايم را به من برساند . در وقت بازگشت حجاج منتظر بودم . شبي خواب ديدم كه كسي نزد من آمده و يك سيني كه سينه مردي در آن بود ، كنارم گذاشت . گفتم : اين چيست ؟ گفت : اين سينه جدّت زين الدين ـ شهيد ثاني ـ است . فرداي آن روز كتاب ها رسيد در حالي كه بسياري از آن ها جلد نداشت و برخي هم به خاطر نقل و انتقال تلف شده بود . ( الدر المنثور ، ج2 ، ص242 )
يكي ديگر از خاطرات من آن است كه وقتي خواستم از اصفهان به حج مشرّف شوم ، مخفيانه برخي از كتاب هايم را فروختم . روز بعد خواجه التفات كه نزد زينب بيگم دختر شاه طهماسب كار مي كند ، نزد من آمد و پرسيد : آيا اين روزها كتابي فروخته اي ؟ گفتم : براي چه مي پرسي ؟ گفت : زينب بيگم مرا خواست و گفت : آيا در اين شهر كسي با نام شيخ علي از نوادگان شيخ زين الدين زندگي مي كند ؟ گفتم : آري . گفت : ديشب در خواب شاه عباس را ديدم كه مي گفت : چه معنا دارد كه اين مرد به ديار ما بيايد
150 |
در حالي كه ما از پدر او خواستيم بيايد كه نيامد ، و روزگارش به گونه اي باشد كه كتاب هايش را بفروشد در حالي كه شما در اينجا هستيد ؟ وقتي من اين را شنيدم داستان فروش كتاب هايم را برايش گفتم .
شيخ علي مي افزايد : آمدنش به اين بلاد و آلوده شدنش به استفاده از مشتبهات و سلوكش بر خلاف پدرانش ـ كه به ايران نيامدند ـ سبب شد تا آن فيض و صلاحي كه در اوائل سن داشته از بين برود . ( ج2 ، ص242 ) اين همان چيزي است كه از شيخ بهايي هم نقل شده و به خاطر همان بود كه پدرش شيخ حسين بن عبدالصمد با اين كه سالها در ايران بود ، در اواخر از ايران رفت .
شيخ علي مي افزايد : مرتبه دومي كه از اين بلاد ـ ايران ـ عازم مكه مكرمه شدم به بركت حج و زيارت وقايعي براي من رخ داد :
يكي از اين وقايع آن بود كه وقتي به جايي ميان اصفهان و بصره رسيدم ، يكي از افراد بلاد ما ـ يعني عرب شامي ـ همراه با كاروان حجاج بود . او گفت : من هدفم از رفتن مكه اذيت كردن فلاني ـ يعني شيخ علي ـ است . مي خواهم در آنجا بگويم كه او در بلاد عجم چه و چه مي كند . من ناراحت شدم . وقتي به دورق رسيديم ، جايي در خيمه نشسته بودم كه همان شخص از آنجا رد مي شد ، او را صدا كردم و به او گفتم : شنيده ام كه در باره من چنين گفته اي ؟ گفت : آري و خواهي ديد . گفتم : دليلش چيست ؟ گفت : تو در اصفهان چيزي به من ندادي و من چنين و چنان خواهم كرد . گفتم : از خداوند مي خواهم كه شرّ تو را از من دفع كند . او برخاست و رفت . اندكي بعد ، تب او را گرفت و چيزي به بصره نمانده بود كه درگذشت و خداوند مرا از شرّ او كفايت كرد .
مانند همين ماجرا در مكه و منا از سوي دو مرد برايم رخ داد كه اگر خداوند شرّ آنها را دفع نكرده بود ، موجب مرگ فرد يا افرادي مي شد . حكايت آن طولاني است و اين همه به بركت حج بيت الله الحرام بود .
در بازگشت وقتي از بغداد به سمت اصفهان مي آمديم و همراه ما سه كنيز و زنان ديگر بودند ، به شهر بعقوبه رسيديم . كسي كه در آنجا حكومت مي كرد ، فردي بسيار پست و معاند بود . وي براي هر كنيز و برده دو اشرفي و براي هر شتر چهار عباسي مي گرفت ؛ علاوه بر آن كه اهانت
151 |
كرده و ضرب و شتم مي نمود . در آنجا شطي بود كه بايد از آن مي گذشتيم و او كنار شط نشسته بود . هر زني كه از كشتي خارج مي شد ، او به دستش مي نگريست ببيند كنيز است يا نه . وقتي ما نزديك شديم ، مردي نزد او آمد و چيزي گفت . او هم عصباني شده و عصا به دست برخاست . ما از كشتي پياده شديم ؛ خيمه زديم و كنيزكان را در پشت كجاوه ها پنهان كرديم . او زني را براي تفحّص فرستاد تا در خيمه ها بگردد . من بيرون رفتم . اما به من خبر دادند كه آن زن ، يك كنيز را ديده است . پس از يك ساعت آن مرد آمد و پرسيد : چند كنيز داريد ؟ گفتيم : يكي . بعد به خيمه ديگري رفت . در آنجا زني بود كه يك برده داشت . آن زن گفت : تو را از وجود سه كنيز خبر مي كنم مشروط بر آن كه از برده من چيزي نگيري . بعد اشاره به خيمه ما كرد . ما از اين كه گفته بوديم فقط يك كنيز داريم ، ترسيديم كه مسأله روشن شود و سبب اهانتي بزرگ به ما شود . فوراً به شتردار گفتم : دو كجاوه روي يك شتر بگذار و روي هر شتر يك زن و يك كنيز باشد و حركت كن . وقتي آن مرد با آن زن آمدند ، جز يك كنيز نديدند . آن مرد شروع به زدن همسرش كرد كه چرا خلاف گفته است . آنگاه نزد آن زن و برده او رفتند و گفتند كه چرا دروغ گفته است . آن زن گفت كه كنيزكان را سوار شتر كردند و رفتند . آن مرد سوار اسب شد اما شتر را نيافت . خيمه ها را گشت ، چيزي پيدا نكرد و به هر روي ما به سلامت گذشتيم . در شهربان هم به سوي خيمه ها آمدند اما وارد خيمه ما نشدند .
شيخ علي پس از آن مي گويد كه من بيشتر عمرخويش را درغربت به سربرده و با معيشتي سخت و قلبي نگران روزگار را گذرانده ام . با اين حال به مطالعه و تحقيق و تدريس مشغول بوده و قريب هفتاد عنوان كتاب نوشته ام . وي سپس شرحي ازآثار علمي مهمّش رابه دست داده است . ( الدرالمنثور ، ج2 ، ص243 ـ 244 ) .
سفر به مكه و دشواري هاي آن از زبان مير محمد سعيد مشيزي
يكي از مآخذ غني دوره صفوي كتاب « تذكره صفويه كرمان » ( 1 ) است كه به رغم آن كه يك تاريخ محلّي است ، اما اطلاعات ارجمندي از اين دوره در همه ابعاد سياسي ، اجتماعي ، مذهبي و فرهنگي به دست داده است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به كوشش محمد ابراهيم باستاني پاريزي ، تهران ، نشر علم ، 1369 ش .
152 |
در ارتباط با عنوان بالا ، چند خبر كوتاه در اين اثر آمده است كه مؤيد دشواري ها و مشقت هاي زائران ايراني است كه در روزگار صفوي به عشق زيارت بيت الله الحرام و حرم نبوي عازم حرمين شريفين مي شدند .
محمد سعيد يكبار از سفر خود ياد مي كند . اماپيش ازآن ازميرزا شمس الدين محمد مستوفي ياد كرده است كه لازم بود براي رفتن به سفرحج ازاعتمادالدوله وقت ؛ يعني نخست وزير آن زمان شيخ علي خان زنگنه اجازه سفر بگيرد و چنين كرد : « ميرزا شمس الدين محمد مستوفي چون اراده طواف بيت الله الحرام را در خاطر مخمّر ساخته بود و عريضه به شيخ علي خان اعتمادالدوله دراين باب مرسول ، و رخصت نامچه او را ميرزا عبدالباقي برادرش كه در اردوي مُعلّي بود ، آورد . به تاريخ يوم السبت 6 شهر شعبان المعظم 1089 ، از بلده به باغ شاه آباد نقل مكان و در سه شنبه ، 9 شهر مزبور از آنجا روانه شدند . »
روشن بود كه وقتي شخصيتي براي سفر بيت الله الحرام عزيمت مي كرد ، شمار زيادي از صاحب منصبان و توده ها با او همراهي مي كردند تا از مزاياي وجود او براي تأمين امنيت خود و ساير مسائل بهره ببرند . مير محمدسعيد خود از همسفرهاي اوست و در اين باره چنين ادامه مي دهد : « ميرزا شجاع خبيصي نيز با كوچ و متعلّقان خود نيز رفيق و عازم زيارت بيت الله الحرام شد . راقم حروف محمد سعيد ميرشهاب نيز از خدمت عاليجاه دستوري مرخّص و به رفاقت مستوفي روانه ودر21 شهررمضان المبارك بندركنگ و در4 شهرشوال ازبندر ، داخل جهازِ ـ كشتي ـ عبدالشيخ كنگي و در 6 شهر ذي قعدة الحرام داخل بندر قنفذه كه از بنادر حجاز است شده ، دو يوم در آنجا توقف ، در روز ششم داخل مكه معظمه شديم . ( تذكره صفويه ، ص 468 ) .
مير محمد سعيد در ذيل وقايع سال بعد ؛ يعني سال 1090 خبر بازگشت اين قافله را داده و اطلاعاتي در باره مشكلات مسير در برخورد با اعراب باديه نشين عنوان كرده و گفته است كه قافله سالاران تصميم گرفتند تا از راه شام به ايران بازگردند : « در هنگامي كه مير شمس الدين محمد مستوفي و ميرزا شجاع خبيصي و رفقا از طواف كعبه معظمه فراغت حاصل و در تدارك مراجعت كرمان بودند ، با يكديگر در اين
153 |
باب استشاره مي نمودند . رأي ها بر اين قرار گرفته كه چون راه شام معموري تمام دارد ، از آن راه بروند . » كساني ديگر اين نظر را نپذيرفتند و گفتند كه راه « لحسا » نزديك تر به وطن است : « سيد محمد ، ولد سيد اسماعيل حمله دار ، ميرزا شجاع را فريفته ، قرب وطن را از راه لحسا در نظرش جلوه داده ، چشمش را از بعد مسافت و اخراجات و تعب راه شام و حلب ترسانيده . روزي ميرزا شجاع به خانه مستوفي آمده ، اظهار اين مراتب نمود . مستوفي امتناع كرده بر عزيمت شام رغبت تمام داشت . و بالأخره مشايخ را واسطه ساخته ، مستوفي به رفتن [ از طريق شام ] و ميرزا علي رضا خراساني در نرفتن راه لحسا مصر بود و بدسلوكي اعراب بيابان و ميرحاج لحسايي را در نظر ايشان مي نمود ، راضي نشد . »
در نهايت ، تصميم گرفته شد تا از راه لحسا بازگردند : « شبي ، مستوفي علي پاشا لحساوي را كه امير حاج بود ، ضيافت نموده ، راه آميزش مفتوح و هر روز يكديگر را ملاقات مي كردند تا روز شنبه 12 درمه ـ ماليات ـ را مهمسازي و از راه مكه به عزم راه لحسا به موضوع ابطح نقل مكان نموده و از آنجا به وادي فاطمه كه آمدند ميرحاج را قوت به حركت آمده از « دُرمه اي » كه گرفته بود ، قدري زياده توقّع نمود . »
ماجراي نزاع آنان به امير مكه سيد بركات رسيد : « مستوفي و ميرزا شجاع از حركت راه لحسا نادم ، و سعي بي فايده بود كه مي كردند . شخصي را به مكه به خدمت شريف مكه كه سيد بركات نام داشت فرستاده ، شكوه ميرحاج را مسموع او ساخته ، شريف ، عثمان ، وزير خود را تعيين و به وادي فاطمه فرستاده بود كه به حقيقت رسيده ، دفع تعدّي ميرِ حاج را از حاج نمايند . عثمان مذكور آمده ، علي پاشا مير حاج را منع نموده ، ميرحاج مستوفي و ياران را متسلي ساخته ، از وادي فاطمه به منزل خليص آمدند و در آنجا همين هنگامه را ساز داده ، حاجيان بيچاره [ را ] زجر و توقع كلّي از ايشان مي نمود . »
در اينجا بود كه مردم باز متوسل به مستوفي شدند تا به عنوان يك صاحب منصب كه آنان به خاطر او همراهش آمده اند ، فكري براي آنان بكند : « مردم حاج نزد مستوفي آمدند كه چون تو مرد معتبري بوده ، ما به خاطر جمعي تو بدين راه آمده ، دُرمه و كرايه و اخراجات معينه
154 |
را داديم و حال ميرحاج زياده از قدر معهود طلب مي نمايد و مقدور نيست كه بدهيم . فكري در اين باب بكن . مستوفي و ميرزا شجاع به سيد بقيه ! كه از اجلّه سادات و اشراف بود متوسل شده ، به امداد او از ميرحاج مفارقت اختيار ، و داخل مدينه مشرّفه شدند . ميرحاج در مدينه يك مرتبه سعي و اهتمامي نمود كه شايد اين جماعت با او رفيق شوند ، راضي نشده از درمه و كرايه گذشته ، به ميرحاج و حمله دار انعام نموده به راه « بحر » مراجعت نمودند . »
در واقع آنان از همان راهي كه رفته بودند بازگشتند . ميرمحمد سعيد مشيزي كه راه لحسا را انتخاب كرده در باره بازگشتش بعد از مصيبت ها و سختي هاي فراوان مي نويسد : « و فقير الحقير محمد سعيد ، با مير حاج عازم لحسا و از راه شيراز به كرمان آمد و ايشان به مخاء يمن آمده ، مدتي در آنجا توقف نموده بودند كه موسم حركت بندر عباسي شود . و در موسم ، چهار فرنگي پول نموده ، وارد بندر مسقط و چون ميرزا شجاع و عيال و اطفالش از سفرِ بحر مكدر شده بودند ، به راه باديه متوجه ، و از بندر شهر ، و صبا ، به بندر كنگ آمده ، به تاريخ يوم الاحد 14 شهر ذي قعدة الحرام 1090 داخل كرمان شدند . و از رفقاي ايشان [ تعدادي ] بدين موجب وفات يافته بودند . » وي در ادامه نام افراد فوت شده را آورده است .
اما سرنوشت مستوفي : « و مستوفي چون از بندر مسقط به كشتي نشسته بود ، در بندر عباس از بيرون آمده باز راه لار ، با ميرزا سعيد ولد ميرعليرضا و اشرف ولد مقيم و چند جهاز نفر ديگر ، به تاريخ يوم الأحد 4 شهر ذي حجّة الحرام سنه مزبور ـ 1090 ـ داخل كرمان شده ، مستوفي مذكور بيماري بسيار كشيده هنوز رنجور است و شرح احوال سفر و آنچه در بحر و برّ برايشان واقع شد ، مناسب اين سياق نيست . و اين چند كلمه كه بر سبيل اجمال نوشته شده از اين راه بود كه چندان نامناسب نمي نمود . ملخص سخن اين كه در اين سفرِ خير اثر ، به علت بدسلوكي اعراب ، ضرر بسياري كشيده بحمدالله سلامت داخل منزل شدند . » ( تذكره صفويه ، ص 476 ـ 479 ) .
بيماري جناب مستوفي ادامه يافت به طوري كه با اجازه شيخ علي خان زنگنه براي معالجه واستراحت ، قريب هشت ماه به شيراز رفت و بعد از معالجات فراوان در حالي كه هنوز آثار آن رنجوري كه
155 |
« در حين مراجعت سفرِ خير اثرِ مكه معظمه عارض او شده بود » به كرمان بازگشت . ( تذكره صفويه ، ص 486 ، 489 )
البته هميشه اين گونه نبود كه افراد صاحب منصب ، با اجازه رؤساي خود عازم سفر حج بشوند ، ( 1 ) بلكه گاه به عكس ، براي فرار و گريختن و دور شدن از محوطه خطر عازم حج مي گشتند . محمد هاشم ولد شاه نورالدين كه اسباب ضرر و زيان ديوان وارباب شده بود ، « از خوف ، اراده مكه معظمه نموده بود كه دفع الوقتي در اين مقدمه بشود . » اما مع الاسف فرار از اين مخصمه سبب نشد تا وي كاملا در امان بماند بلكه در مكه گرفتار سنيان گشت و آزار فراوان ديد . مير محمد سعيد چنين ادامه مي دهد : « از راه دريا روانه ، و بعد از فراغ طواف بيت الله الحرام به مدينه مشرفه رفته ، در آنجابه علت اين كه خواجه حسين فريزني ـ شوهر خواهر محمدهاشم ـ خلاف قاعده نموده بود و سنيان او را به ضرب لگد و چوب كشتند ، محمدهاشم در آن وقت ظاهر ، حرفي مشعربررعايت خواجه حسين گفته بود ، او را نيز شلاق بسياري زده ، محبوس نموده بودند . بعد از استخلاص چون قافله كرمان از مدينه مشرّفه كوچ نمود ، محمد هاشم همراه قافله شام روانه و در عرض راه وفات نموده ، عاشور نوكر او به بندر كنگ وارد ، خبر فوت او را رسانده ، متروكات او را كه دركشتي ملااحمد كنگي بود ، گرفته روانه كرمان شد . » ( تذكره صفويه ، ص469 ـ 470 ) .
البته مردن حجاج دراين سفرطولاني كه گاه يك سال و حتي بيشتر به طول مي انجاميد ، امري طبيعي بود . ميرمحمد سعيد ، ذيل حوادث سال 1066 از سفر ميرزا عبدالله مستوفي خان ياد مي كندكه همراه بامحمدصالح ريش سفيد محترفه و استاد شمس الدين كهسالار عازم حج شد اما وقتي كه « چند يوم بعد از نوروز سنه مزبوره ، محمد صالح ريش سفيد محترفه » مراجعت كرده و « خبر فوت ميرزا عبدالله مستوفي » را رسانيد ، خان را از استماع اين قضيه نهايت كلفت روي داد . ( تذكره صفويه ، ص246 ، 250 )
رفتن به سفر حج نه تنها براي صاحب منصبان امتيازي به شمار مي آمد ، بلكه براي خواجگان ، كه اموال فراواني داشته وهيچوارثي نداشتند ، خوش آيندتر بود . مشيزي ذيل حوادث سال 1093 در باب « ذكر رفتن كلانتر و ميرزا عبدالباقي به مكه معظمه » از خواجه كاظم محصّص
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مير محمد سعيد مشيزي همچنين از ميرزا عادل خان پسر عاليجاه دستوري ياد مي كند كه به عزم گرفتن رخصت حج از كرمان عازم اردوي معلّي شد . نكـ : تذكره صفويه ، ص 498
156 |
و نظرآقا ريش سفيد شترداران كرماني هم ياد كرده كه به همراه شماري ديگر ، از راه بصره عازم زيارت بيت الله الحرام شدند . ( تذكره صفويه ، ص 495 ) كلانتر كرمان بعد از بازگشت از سفر حج ، گويا طبق رسم ، مي بايست به پايبوسي اعتمادالدوله مي رفت كه رفت و « اسب و قالي پيشكش خود را به معرض عرض » ايشان آورد . ( تذكره صفويه ، 509 )
سفر حج براي برخي از صاحب منصبان ، جدا شدن از رشته امور اداري بود . عم زاده ميرمحمد سعيد پس از يك دوره كارهاي اداري « بعد از سفر كعبه معظمه و اداي حَجَّة الاسلام و شرف طواف حضرت خيرالأنام ـ صلوات الله عليه و آله و سلم ـ دير خدمت مرجوعه را متكفّل نشده » . ( تذكره صفويه ، ص 650 ) .
كشته شدن امام قلي بيك روملو در مسجد الحرام در سال 1020
حكايت كشتن علما وشخصيت هاي شيعه در مكه و حتي در مسجدالحرام داستاني است كه در دوره حكومت عثماني سوابقي دارد . از آن جمله شهادت زين العابدين كاشاني در سال 1040 است كه درمنابع به تفصيل از آن سخن گفته شده و ما شرح حال وي را به همراه رساله اي كه درباره مسجدالحرام نوشته ، آن را در ميراث اسلامي ايران دفتر اول به چاپ رسانده ايم .
اما در اينجا سخن از كشته شدن امام قلي بيك روملو است كه در سال 1020 در داخل مسجدالحرام كشته شده و هيچ توضيح تاريخي براي آن در جستجوي كوتاهي كه صورت داديم ، نيافتيم . تنها سند اشعار شاعر اين دوره ، علي نقي كمره اي است كه تحت عنوان « تاريخ شهادت امام قلي بيك روملو در بيت الحرام در مقام . . . » ابياتي درباره آن رخداد سروده است . ماده تاريخ شهادت وي « شهيد بيت حرامم » است كه دقيقا 1020 مي شود . مع الاسف مطلب روشن تاريخي از متن اين اشعار به دست نمي آيد . اشعار كمره اي چنين است :
دريغ ودرد كه يك ره نگشت چرخ بكامم دريغ و درد كه مرغ مراد جست ز دامم دريغ و درد كه غفران پناه امام قلي بيك كه نام نامي او گشت زيب بخش كلامم
157 |
شهيد گشت به بيت الحرام و تا دم آخر شراب عيش ز جام نشاط گشت حرامم دريغ و درد كزين باغ در بهار جواني ز پي برفت محمد مقيم سرو خرامم به خشك وتر دگرم صبح و شام نيست اميدي كه باد در كف صبح است و خاك بر سر شامم به جز شكيب دگر چاره اي نمانده دريغا كه مي كشد ز كف صبر سيل اشك زمامم به روز واقعه آن شهيد دشت محبّت كه كرده بود پر از بوي خون چو غنچه مشامم شبش به واقعه ديدم به دوش جامه گلگون دهن چو لاله پر از خون زدور داد سلامم چه گفت ؟ گفت كه درباغ خلد هست ز غلمان صدم غلام ولي شاه را هنوز غلامم شكست ساغر عمرم اگر چه بر لب زمزم به بزم ساقي كوثر پر است جام مدامم بخون فتادم و بر خون گواست حجر خليلم شهيد گشتم و شاهد شدند ركن و مقامم درست كرد به تعظيم آشيانه خود را هماي عرش عظيم از شكست هاي عظامم تنم شكسته باب السلام و حور پياپي زند صلاي سلاما سلام دار سلامم به ره چو لاله دلي پر ز داغ و جامه خونين نشسته منتظر انتقام روز قيامم زخاك و سالش كردم سؤال گفت مكرر شهيد بيت حرامم شهيد بيت حرامم ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . « ديوان علي نقي كمره اي » به كوشش دكتر ابوالقاسم سري ، ( چاپ شده در ميراث اسلامي ايران ، دفتر هفتم ، قم ، 1377 ) ص 384 ـ 385
158 |
محتشم كاشاني و شهادت معصوم بيك صفوي در سال 976 در نزديكي مكه
معصوم بيك صفوي از طايفه شيخاوند ، يكي از مهم ترين چهره هاي سياسي دوره طهماسب است كه شانزده سال منصب وكالت شاه طهماسب را عهده دار بوده و لقب وزارت داشت . وي بارها و بارها مسؤوليت كارهاي مهمي را به عهده گرفت و به همين دليل نامش در بسياري از اسناد و متون تاريخي اين دوره ضبط است . ( 1 )
وي در سال 975 پس از سركوب خان احمدخان گيلاني ، بااصرار فرزندش خان ميرزا و همراه شمار ديگري ازامراي صفوي ؛ ازجمله بشارت بيك تركمان ، براي انجام فريضه حج راهي مكه شد .
به نوشته عبدي بيك « چون به ديار روم درآمدند ، سلطان سليم تعظيمات بي نهايت ايشان به جاي آورده رعايت ها نمودند » . وي مي نويسد : « معصوم بيك . . . با پسرش خان ميرزا و بشارت بيك داروغه دفترخانه همايون و علي خان آقا قرامانلو ايشك آقاسي معصوم بيك و محمدخان آقا برادرش كه قورچي باشي معصوم بيك بود و جمعي ديگر از اعيان و وجوه ملازمان وي و از فضلا ، مولانا معين استرآبادي در اثناي شب كه بر حسب صوابديد ميرحاج تعيين كرده خواندگار ، براي استراحتي از راه بيرون رفته خواب كرده بودند ، به عز شهادت فايز گشتند و ميرمحمد يوسف و جماعتي ديگر كه همراه معصوم بيك از راه بيرون نرفته در ميان حاجيان بودند ، از آن ورطه رستند و باقي فرزندان و اهل بيت معصوم بيك و رفقا ، بعد از اخراج حج ، معاودت نمودند . » البته اين محمد يوسف هم با شماري از رفقايش به كشتي نشستند تا به هند بروند كه كشتي غرق شد . ( 2 )
قاضي احمد منشي درباره وي چنين مي نويسد : « و هم در اين سال سيادت و اقبال پناه اعتمادالدولة العليه معصوم بيك صفوي كه مدت چهار سال امير ديوان و شانزده سال وكالت شاه عالم پناه نموده بود ، به تحريك ولدش ، خان ميرزا كه از افاضل زمان بود مرخص شده ، احرام زيارت حرمين شريفين ـ زادهما الله شرفاً وتعظيماً ـ بست . چون طي منازل ومراحل نموده در وقتي كه محرم گشته بود ، در روز پنج شنبه شش شهر ذي حجة الحرام سنه مذكوره در منزل موسوم به « وادي فاطمه » روميان غافل در اثناي راه بر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نكـ : شاه طهماسب صفوي ، به كوشش عبدالحسين نوايي ، تهران ، 1350 ، ذيل نام معصوم بيك در اعلام كتاب . و نيز نكـ : خلاصة التواريخ ، ص 406
2 . تكملة الاخبار ، ص 131 ـ 132
159 |
سرش آمده او را با خان ميرزا و تبع و توابع ورفقاخصوصاًبشارت بيك تركمان به قتل آوردند و در همان موضوع مدفون گشتند و آوازه افتاد كه قطاع الطريق عرب اين عمل شنيع نموده اند . سلطان سليم به واسطه عذرخواهي اين فعل قبيح ، علي آقاي چاووش باشي را به درگاه عالميان پناه فرستاد . شاه جم جاه از كمال محبت وي را نواخته رعايت فرمود و مرخص ساخته روانه روم گردانيد . » ( 1 )
از آنجايي كه معصوم بيك نسبتي با كاشان داشت ( 2 ) و فرزندش خان ميرزا هم مدتها در اين شهر به سر مي برد ، محتشم كاشاني ( م 996 ) به مناسبت شهادت وي اشعاري سرود كه هم قاضي احمد منشي آن را نقل كرده و هم متن آن اشعار در ديوان محتشم آمده است . عنوان آن در ديوان چنين است :
« تاريخ شهادت نواب كامكار گردون وقار ، سدره مكان ، علّيين آشيان ، امير معصوم بيك صفوي و خلف نامدار خورشيد اشتهار وي خان ميرزا شمع دودمان و چراغ خاندان مصطفوي » :
امير اعدل اعظم ، پناه مُلْك و مِلَل ملاذ اهل زمين ، كار سازِ اهل زمان ملك كواكبِ انجم سپاهِ مه رايت فلك سرادق كرسي بساط عرش ايوان رفيع رتبت گردون وقار مهر شكوه سريع نصرت ، كشور گشاي ، ملك ستان سپهر كوكبه ، معصوم بيك ، آن كه رساند صداي كوس تسلط به گوش عالميان ز ملك خود سفر گزيد با خلقي كه مثل او گهري در صدف نداشت جهان سلاله نبوي ، شمع دودمان دوده صفوي صفاي طينت آدم ، خلاصه انسان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خلاصة التواريخ ، ص 559 ـ 561
2 . نكـ : تعليقات ديوان محتشم ، ص 1637
160 |
سرآمد علما ، تاج تارك فضلا دليل وادي دين ، هادي رهِ عرفان لطيف طبع زكي فطرت صحيح ذكا دقايق آگهِ روشندل حقايق دان رفيع مرتبه خان ميرزا كه پير خرد بليغ لفظ معاني رسِ بديع بيان در آن سفر كه بجز اهل خدمت ايشان را نبود يك تن از انصار و يك كس از اعوان لباس حج چون در احرامگاه پوشيدند به جاي خود و زره بي خبر ز تيغ و سنان سنان و تيغ از آن جسم هاي جان پرور بر آن خجسته زمين خون فشاند چون باران هم از شهادت ايشان فلك دگر باره نمود واقعه كربلا به پير و جوان هم از مصيبت آن سروران به نوحه نشست زمانه با دل بريان و ديده گريان در اين قضيه چو تاريخ خواستند زمن ز غيب داد يكي اين دو مصراعم به زبان « نموده واقعه كربلا چو بار ديگر » « عجب كه تا بِاَبَد نوحه بس كند دوران »
دو مصرع اخير هر دو ماده تاريخ اين واقعه است كه به حساب جمّل سال 976 را نشان مي دهد . ( 1 ) قاضي احمد منشي پس از ارائه اين اشعار ، يك دو بيتي ديگر هم نقل كرده مي گويد : ديگري از شعرا دو بيت گفته و خوب يافته و مناسبت بسيار دارد . بيت :
دوستان صد حيف از معصوم بيگ آن كه دادي ملك شاهي را نسق شد شهيد آن سيد و تاريخ شد « حيف معصوم شهيد راه حق » ( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . هفت ديوان محتشم ، ( به كوشش عبدالحسين نوايي ، مهدي صدري ، تهران ، ميراث مكتوب ، 1380 ) ، ص 1500 ـ 1501
2 . خلاصة التواريخ ، ص 561 . گويا سال اين ماده تاريخ 977 مي شود .
161 |
محتشم براي يكي ديگر از سادات طباطبايي كاشان هم كه در سفر حج و در مسير بازگشت در كشتي بوده و غرق شده ، شعر سروده است . اين فرد ، ميرمحمد جعفر طباطبايي كاشاني كه باز خبر او را قاضي احمد منشي هم آورده است . وي در باره سيد محمد يوسف صدر ، مي نويسد : « آخر الأمر كه معزول شد ، از اين دولت نااميد گشته متوجه زيارت عتبات عاليات و از آنجا زيارت حج نمود و از دارالسلطنه بيرون رفته ، طفلي از او در مزار شاهزاده حسين مدفون بود نقل آن نمود كه ديگر رجوعي و دلبستگي او را به ديار عجم نبوده باشد . بالاخره بعد از زيارت حج اراده سفر هند نمود و با جمعي كثير از عورات و اطفال و رفقاي خوب خصوصاً ميرجعفر كاشي برادر ميرحيدر معمايي كه علامه زمان خود بود ، در دريا غرق شدند . مولانا محتشم كاشي قطعه اي در تاريخ مير جعفر گفته ثبت افتاد كه تاريخ فوت صدارت پناه مذكور نيز همان است :
مه اوج سيادت مير جعفر ز علم جعفري چون كامجو شد به ملك دانش از نو سكّه اي زد كه نقد علم ازو بس تازه رو شد چو باد آنگاه راه كعبه سر كرد وزان خاك وجودش مشكبو شد بر او باريد چندان ابر رحمت كه غرق لجه « لا تَقْنَطُوا » شد پس از طغيان طوفان حوادث چو يونس سير بحرش آرزو شد سرشك بحر بر افلاك زد موج كه موجش دام مرغ روح او شد چو تاريخش طلب كردند گفتم : « بدرياي اجل يونس فرو شد » ( 1 ) مصرع اخير سال 977 را نشان مي دهد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خلاصة التواريخ ، ص 565 ؛ هفت ديوان محتشم ، ص 1504
162 |
فرمان شاه طهماسب در باره يك صاحب منصبِ عازم حج
در ادامه آنچه گذشت شايد مناسب باشد به يك نمونه از فراميني كه شاهان صفوي در ارتباط با سفر برخي از صاحب منصبان صادر مي كردند و ضمن آن از امراي طول مسير مي خواستند تا امنيت آنان را تأمين كنند ، اشاره كنيم . پيش از اين اشاره كرديم كه صاحب منصبان به طور معمول براي سفر حج از شاه اجازه مي گرفتند ؛ اما شايد تنها برخي از آنان اين قبيل فرامين را دريافت مي كردند .
شاه عبدالعلي از سادات و نقباي كرمان ، زماني كه به سال 982 قصد سفر حج داشت ، « به شاه جمجاه عرضه نوشته ، فرستادند » . شاه هم از سر لطف « پروانچه استمالت با خلاع فاخره جهت ايشان فرستاد » . متن اين فرمان را قاضي احمد منشي قمي بدين شرح آورده است :
فرمان همايون شرف نفاذ يافت آن كه سيادت و شريعت پناه نقابت و افادت دستگاه اميرنظام الدين عبدالعلي به وفور توجه و التفات بلاغايات شاهانه و اصناف الطاف و مراحم بلا نهايات خسروانه عزّ اختصاص و شرف امتياز يافته بداند كه عرضه داشتي كه در اين ولا به درگاه معلّي فرستاده بود به نظر اشرف اعلي رسيد و از مضمون آن چنان معلوم شد كه افادت و سيادت پناه داعيه نمود كه به طواف عتبات عاليات مقدّسات مطهّرات ـ علي مشرّفها أفضل الصلوات و أكمل التحيّات ـ مشرّف گشته از اماكن شريفه هودج ارادت و محمل عزيمت به صوب صواب حرمين شريفين ـ زادهماالله شرفاً و تعظيماً ـ روان سازد . بنابر شفقت بي غايت شاهي در باره آن سيادت و شريعت پناهي حكم جهان مطاع به حكام و امرا و مستحفظان طرق و مسالك فرموديم كه به سلامت و عافيت گذرانيده قدم آن نقابت و افادت پناه را به اعزاز و اكرام مقارن دارند . ان شاء الله سبحانه توفيق رباني رفيق طريق آمال و اماني گردد . بايد كه عنايت و عاطفت نواب همايون ما را در باره خود به درجه اعلي تصوّر نموده ، از روي اطمينان خاطر متوجه گشته بعد از استسعاد به سعادت اين موهبت در آن امكنه متبركه و مقامات مشرّفه به دعاي دوام دولت قاهره كه وِرْد معهود و ذكر مواظب مشهود آن سيادت مرتبت است ، قيام و اقدام نمايد . . . »
شاه عبدالعلي پس از بازگشت از سفر در سال 984 « به عز بساطبوسي
163 |
مجلس بهشت آيين و مجالس محفل فلك تزيين شاهي مستسعد و مشرف گشته به انواع تفقدات پادشاهانه و عنايات خسروانه سرافراز شدند . » ( 1 )
شايد افزودن چند بيت شعر هم در باره مقايسه زيارت مرقد مطهر امام رضا ( عليه السلام ) با انجام حج مناسب باشد . اين مسأله از دو جهت جالب توجه است . نخست آن كه بنابر برخي از آنچه در روايات آمده ، زيارت امام رضا ، ثوابش بيش از هفتاد حج مستحبي است . از سوي ديگر ، مقايسه اين دو ، يك كار ادبي و صنعت شعري بود كه امري رايج به شمار مي آمد . به علاوه ، صفويان كه روي خراسان تكيه خاصي داشتند ، زيارت مرقد مطهر امام رضا ( عليه السلام ) را بيشتر ترويج مي كردند . يك نمونه شعر در وصف امام رضا ( عليه السلام ) چنين است :
شاهي كه جمله حلقه به گوش درِ اويند * * * شاهان روزگار و سلاطين نامدار
هفتاد حج نافله يك طوف مرقدش * * * بهتر ز خلد ، روضه پاكش هزار بار ( 2 )
شاه عباس هم ضمن نامه اي كه به عبدالمؤمن خان ازبك نوشت ، با اشاره به اين كه سپاهيان ازبك حرم مطهر امام رضا ( عليه السلام ) را ويران كرده بودند ، شعري فرستاد كه در آن ضمن طعنه بر رفتار او و اين كه شاهرخ تيموري ـ كه ازبكان مدعي بودند كه جانشينان آنان هستند ـ چه بناهايي در آنجا برپا كرد ، چنين آمده بود :
به تعظيم و تكريم هشتم امام * * * علي بن موسي عليه السلام
طواف درش شد به قول رسول * * * برابر به هفتاد حج قبول
تو كردي چنان روضه اي را خراب * * * رسول خدا را چه گويي جواب ؟ ( 3 )
چند خاطره ديگر درباره سفر حج
ملا صالح قزويني ( درگذشته بعد از 1117 ) از عالمان دوره صفوي ، در كتاب نوادر ( چاپ احمد مجاهد ) خود يك خاطره و سه طنز در باره حج نقل كرده كه جالب است . نخست آن كه مي نويسد :
و پدر فقير ـ خداي عزّوجل او را بيامرز ـ مي گفت [ در مكه ] : كيسه زر سرخ داشتم ، مي خواستم به زر نقره تبديل نمايم و با هيچ كس جرأت آن معامله نمي كردم . صرّافيي ديدم محاذي درِ خانه كعبه بر دكاني نشسته بود با محاسني سفيد و تسبيحي در دست ، از ذكر و دعا هيچ نمي آسود و از وضع و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . خلاصة التواريخ ، ص 625
2 . خلاصة التواريخ ، ص 179
3 . نقاوة الآثار ، ( تصحيح دكتراشراقي ، تهران ، 1373 ) ص 559
164 |
لباس ، يكي از ابدال زمانه مي نمود . گفتم : هيچ شك نكنم كه اين مرد از صلحا و عباد است . زر پيش او بردم و او هيچ دست نزديك نياورد كه به ذكر و تسبيح مشغول بود . چون بازگشتم مبلغي از آن سرخ ها به جلد دستي ربوده بود !
اما چند طنز : يكي از تجار در مكه به بعضي آشنايان برسيد . به او گفتند : مرواريد نمي خري كه ارزان است ؟ گفت : اي ظالمان ! پس براي چه آمده ام ؟
با ديگري گفتند : مُشك آورده اي كه اينجا سود مي كند . گفت : بي دردان ! پس به چه كار آمده ام ؟
تركي را پسري صالح بود و از نماز او پيوسته كوفته خاطر بود . عزم حج كرد و از پدر رخصت خواست . گفت : چندان نماز كردي كه خانه ام خراب كردي . حالا فكر حج داري ؟ دانم اجاق مرا كور كني و خانه من ويران گرداني !
خَلَجي به مكه رفت و بازگشت دلتنگ و غمگين . گفتند : چه حال داري ؟ گفت : خانه خود خراب كردم و بسي سختي كشيدم تا به مكه رسيدم ؛ خداي در خانه نبود . به مدينه آمدم آن گوخا كه آن جا بود ، از جهان رفته بود . كور و پشيمان برگشتم .
پهلواني قزويني از حج آمده بود . روزي بر پسر خود خشم گرفت و گفت : به فلان قسم كه تو را بكشم و يك بار ديگر اين راه كه هيچ كافري را نصيب نشود ، بروم . ( نوادر ، 350 )
* پي نوشت ها :