بخش 12
سفرنامه برادران امیدوار
166 |
ميقات حج - سال يازدهم - شماره چهل و سوم - بهار 1382
سفرنامه برادران اميدوار
عيسي اميدوار
اشاره
« سفرنامه برادران اميدوار » ، ماجراي سفر طولاني و پرمخاطره دو ايراني به دور دنياست كه سال ها پيش از انقلاب ( سال 1333 ش . ) به وسيله موتور سيكلت و ماشين انجام دادند . اين سفر حدود 6 تا 7 سال طول كشيد و بسياري از كشورها را در چند قاره زير پا گذاشتند . ورودشان به قاره آفريقا با عبور از سرزمين حجاز و توقف در رياض و ديدار با مقامات سعودي بود و در ادامه ، به مكه و سرزمين وحي هم رفتند و اعمال حج را انجام دادند . به لحاظ جذّابيت اين سفرنامه و نكاتي كه از اين ديار مقدس در نيم قرن پيش ارائه مي دهد ، بخشي از آن ، كه مرتبط با اين اماكن و مواقف مقدس است ، تقديم خوانندگان ارجمند « ميقات حج » مي شود :
مقدمه
سال 1333 ، سال آغاز سفر پر خطر ما دو برادر بود و اين سفر كه ده سال به درازا كشيد ، در زماني انجام شد كه امكانات سفر ، قابل مقايسه با جهان امروز نبود .
بيشترين دوران سفرهاي ما در شگفت ترين مناطق پنج قاره جهان و در سخت ترين شرايط انجام گرفت .
167 |
ما از مدار قطبي شمال آمريكا و كانادا تا سرزمين آتش كه در جنوبي ترين بخش قاره آمريكا قرار دارد را در گذر سه سال زيرپا گذاشتيم و در اين مدّت ، لحظه لحظه هاي زندگانيمان را به ديدن ، انديشيدن و تجربه اندوزي گذرانديم و بيشتر از همه درباره نخستين بومياني كه در گذشته اي دور به آمريكا آمده و در آنجا ماندگار شده بودند ، به پژوهش پرداختيم .
و اينچنين بود كه صدها مقاله مصوّر كه چكيده تحقيقات ما بود در بزرگترين مجلاّت و روزنامه هاي كشورهاي دنيا به چاپ رسيد و نام ما به عنوان دو جهانگرد ايراني بر سر زبان ها افتاد .
ما با بيشتر رؤساي جمهور ، نخست وزيران ، پادشاهان و شخصيت هاي فرهنگي كشورهاي جهان ديدار و با آنان به صحبت نشستيم .
در پايان اين سفرِ دراز مدّت ، برادرم عبدالله در خارج از كشور اقامت گزيد ؛ امّا من ( عيسي ) پس از بازگشت در ميهنم ايرانِ عزيز رخت اقامت افكنده و براي هميشه در اينجا خواهم ماند .
اگر چه انديشه هايم همواره در افق هاي دوردست و در سرزمين هايي در چرخش است كه با نمادهاي سحرآساي خود هر لحظه به اميدواران اميدهاي تازه اي مي بخشيدند .
با سپاس از تمامي انسان هاي فرهنگديده و پيشرفته و مردم ساده و پاك انديشي كه در قبايل گوناگون ، در دل جنگل ها ، صحراها زندگي را مي گذرانند و با يارمندي هاي مهربانانه خود دل هاي ما را گرم مي كردند و سرانجام با تشكّري صميمانه از دوستان خواننده .
آهنگ سفر به قاره آفريقا !
هنوز بار سفر شش ساله خودرا به زمين نگذاشته بوديم وهنوز خستگي راه از بدنمان خارج نشده بود ، كه آهنگ سفر آفريقا را كرديم ، اما اين بار موتور سيكلت ها را رها ساختيم و با اتومبيل دو سيلندر فرانسوي به سوي هدف بي انتهاي خود ادامه داديم .
اگر بخواهيم بگوييم در ميان شور و شعف مردم ، تهران را ترك كرديم . ابداً حقيقت
168 |
ندارد و ما تا آن موقع منكر اين حقيقت بوديم كه مي گويند : ايرانيان چه اندازه خوش استقبال و بد بدرقه هستند . . .
پس از يك روز و نيم وارد آبادان شديم . براي عبور از روي آب هاي خليج فارس ، به سمت كويت ، ماشين خودمان را درون يك بلم عربي گذاشتيم و در حالي كه شعاع زرد رنگ خورشيد از پشت درخت هاي نخل خرما به روي آب هاي خليج فارس مي تابيد ، به سوي كويت به حركت در آمديم . مقصد ما آفريقا بود و در اين راه ناگزير بوديم هزاران كيلومتر دشت وسيع عربستان سعودي را در نورديم و از درياهاي شنزار عبور كنيم . . .
نخستين مرحله توقف ما در شهر رياض ، « پايتخت عربستان سعودي » بود كه حدود هزار كيلومتر از شهر كويت فاصله دارد ، كه بايد در پيچ و خم شنزارها ، راه خود را باز كنيم ، ادامه دهيم و پيش برويم . . .
169 |
براي تهيه وسايل مورد نياز ، جهت عبور مسافرت هاي طولاني عربستان سعودي و آماده كردن خود به همين منظور چند روزي در كويت مورد لطف و محبت عده اي از ايرانيان مقيم كويت قرار گرفتيم و آنگاه از آنجا به سوي شهر رياض رهسپار شديم .
هنوز بيش از بيست كيلومتر از شهر كويت بيرون نرفته بوديم كه آسفالت جاده مبدل به صحراي شنزاري شد كه در همه جاي آن لوله هاي نفت خام ، كه به سوي تصفيه خانه ها مي رفتند ؛ مانند تار عنكبوت در هم پيچيده بودند و ديگر اثري از جاده به چشم نمي خورد و ما هم مانند پروانه اي كه در تار عنكبوت گرفتار شده باشد ، براي عبور از آن منطقه تلاش مي كرديم . تحوّل و تغيير زندگي مردمان اين كشور چنان با سرعت انجام يافته است كه درآمد سرشار نفت همه آن ها را از روي شترها به داخل اتومبيل هاي آخرين مدل آمريكايي كشانده و شترهاي سر در گم هم يا در صحراها از ميان رفته و تلف شده اند و يا اينكه بدون صاحب مانده و پراكنده اند و دشواري اينجاست كه همه اين ثروت ، تنها در شهر كويت متمركز شده است و چند كيلومتري خارج از اين محيط دسترسي به انسان امكان پذير نيست . همين كه خورشيد طلوع كرد و به روي ماسه هاي نرم صحرا تابيد ، حرارت بالا رفت ؛ به طوري كه ديگر دست زدن به آهن هاي اتومبيل امكان نداشت .
كويت سرزميني است كه شنزارهاي آن زير تابش داغ خورشيد مي سوزد اما يكي از ثروتمندترين صحراهاي روي زمين است .
در اينجا مردم هيچگونه ماليات به دولت نمي پردازند . تلفن هاي عمومي به صورت رايگان در دور افتاده ترين نقطه از اين سرزمين در دسترس همه قرار دارد . سيستم آتش نشاني ندارد ولي روزانه 30 ميليون ليتر آب شور دريا را شيرين و قابل شرب مي كند . سبزيجات را داخل خانه هاي شيشه اي و بدون استفاده از هيچگونه خاك ، به عمل مي آورند .
كويت شيخ نشين بسيار كوچكي است كه درست كنار خليج فارس قرار گرفته و طول كشور را با اتومبيل مي توان در چند ساعت طي نمود . اين سرزمين به مساحت 11500 كيلومتر مربع مي باشد كه در سال 1938 استقلال كامل خود را به دست آورد . در رديف ششمين توليد كننده نفت ، بعد از ايالات متحده ـ شوروي ـ ونزوئلا ـ عربستان سعودي و
170 |
ايران قرار گرفت و داراي سرمايه پولي بسيار عظيمي است .
اما مشكلات بزرگي كه در دولت وجود دارد ، اين نيست كه چه تدبير به كار برده شود تا به درآمد افزوده شود ، بلكه مشكل بزرگ اين است كه سرمايه عظيم ملّي را به نحو شايسته خرج كنند . كويت در گوشه اي از گرم ترين نقطه صحراي عربي قرار گرفته و گرم ترين پايتخت هاي دنيا است و بيشترين تعداد كولر گازي را مردم در كويت دارا هستند . باران ساليانه بسيار ناچيز مي بارد ، مردم مخازن براي انبار كردن آب باران در منازل دارند و روازنه نيز ميليون ها ليتر آب قابل شرب به وسيله قايق هاي عظيم از شط العرب به كويت حمل مي شود .
تصوير دوّم ماشين در صحرا
درون ماشين ما به جز سيصد كيلو وسايل و لوازم عكاسي و فيلمبرداري و غيره هميشه در حدود چهل ليتر آب و بنزين براي طي مسافت بيش از 1200 كيلومتر و چند جعبه محتوي غذاهاي كنسرو شده وجود داشت و از طرفي تنها اميد و راهنماي ما قطب نمايي بود كه بيش از همه مورد استفاده قرار مي گرفت .
در واقع نقطه اي را كه مي پيموديم ، در ساليان پيش ، همان كاروان روي حجاجي
171 |
بوده است كه به وسيله شتر براي رسيدن به مكه طي طريق مي كردند و در اين راه هاي خشك و سوزان ، يا به دست طبيعت و يا به دست راهزنان قطاع الطريق از ميان مي رفتند . دو روز از عبور ما در اين دشت وسيع و خالي از همه چيز گذشته بود و كمترين نقشي جز دشت هاي شني و بوته هاي خشك به چشم ما نخورده بود . پس از يك روز رانندگي خود را از طريق « ظهران » و « دمام » به شهر « رياض » رسانديم و در حقيقت مشكل ترين قسمت راه از اينجا به بعد بود كه به سوي يمن مي رفت و سپس به مكه مي رسيد . ما كوشش هاي خودمان را در شهر رياض از طريق دانشگاه نو بنياد ملك سعودي آغاز كرديم .
استادان اين دانشگاه كه بيشتر مصري بودند ، ما را مورد تكريم بسيار قرار دادند ؛ به ويژه رييس دانشگاه در حق ما مهرباني هاي بسيار كرد .
به دعوت وي در ميهماني مجلّل و با شكوهي كه ترتيب داده بودند ، شركت جستيم . البته در آن مهماني به جز نوشابه هاي الكلي كه نوشيدن آن خطر مرگ در بر دارد ، ديگر نوشابه ها و ميوه هاي تازه كه از لبنان و ساير نقاط با هواپيما آورده بودند ، به چشم مي خورد و روي ميزها از انواع و اقسام خوردني ها انباشته بود .
پس از برگزاري مراسم معرفي ، به شيوه تازيان ، چند نفر در توصيف فعاليت و پشت كار ما دو برادر ، مطالب مفصل و مطلوبي بيان داشتند و آن قدر ما را بالا بردند ، اگر پرت مي شديم با مغز از ميان مي رفتيم !
آنگاه پس از گفتگو درباره ماجراهاي سفر جهاني خود ، پيشنهاد كرديم كه فيلم هاي مستند خود را نمايش دهيم و چون آن فيلم ها داراي اهميت بسياري بود ، مورد قبول قرارگرفت و گرنه آن فيلم ها را به معرض نمايش نمي گذاشتند ؛ زيرا نمايش هرگونه فيلم در اين كشور به طور كلي ممنوع است و هر كسي به اين فكر بيفتد با جانش بازي كرده است ! ولي با اين حال ما موفق شديم فيلم هايمان را براي هفتصد دانشجو و استاد نمايش دهيم .
اين فيلم ها مورد استقبال پر شور دانشجويان قرار گرفت و آن ها به ما خاطر نشان ساختند كه پرده ممنوعيت نمايش فيلم را چاك داده ايم و راه را براي پيشرفت هاي فرهنگي دبستان در آن ديار هموار ساخته ايم . ما توسط دانشگاه به قسمت تشريفات
172 |
قصري ، كه همان كاخ ملك سعود است ، راهنمايي شديم و در ساعت مقرر به اتاق معاون اداري ملك سعود مراجعه كرديم . او ما را به دنبال خود راهنمايي كرد و پس از عبور از كريدورهاي مجلل به داخل اتاق وسيعي هدايت كرد . پادشاه ملك سعود در قسمت فوقاني روي مبل راحتي نشسته بود و ما دست او را فشرديم و با اجازه در كنار مبل عظيم و زيباي او نشستيم .
اين اتاق منحصر به عبادت روازنه ملك سعود بود ، در آنجا چهل نفر گوش تا گوش نشسته و در حالي كه زانو زده بودند و چهره هايشان به زير خم شده بود مشغول عبادت بودند ، تعداد پانزده نفر ديگر نيز كه هر كدم يك عقاب شكاري در دست داشتند به حالت احترام در بالاي سر ملك سعود ايستاده بودند . در ميان اتاق يك نفر چهار زانو نشسته بود و قرآن كريم تلاوت مي كرد ، بالاي سر ملك سعود هم شش نفر با شمشير آخته ايستاده بودند .
نكته جالبي كه درباره اين نگهبانانِ شمشير به دست بايد بگويم اين است كه آن ها همگي از ميان كساني برگزيده شده بودند كه در سال هاي پيش به ملك سعود سوء قصد كرده و پس از بازداشت حكم اعدام آن ها صادر شده بود اما درهمان روز اعدام ملك سعود كليه آن ها را عفو كرد و چون سوگند وفاداري ياد كردند به بندگي دائم و گارد مخصوص ملك سعود برگزيده شدند .
پس از تلاوت قرآن ، به محض اينكه ملك سعود مي خواست با ما گفتگو كند در آن حال جوان خوش اندام و خوش قيافه اي روي زمين ، خيزان خيزان خود را به ما نزديك مي كرد و در حالي كه در كنار پاي ملك سعود روي زمين به حالت سجده افتاده بود ، به ترجمه گفتارهاي ملك سعود براي ما مشغول مي شد و در واقع اين جوان كه فارغ التحصيل دانشگاه كمبريج بود و به زبان انگليسي كاملا آشنايي داشت ، مترجم خصوصيِ دربار بود .
ملك سعود توسط مترجم ما را مخاطب قرار داد و درباره هدف و برنامه هاي ما پرسش هايي كرد و وضع طوري شد كه توضيح طولاني ما مورد توجه او قرار گرفت . ملك سعود علاقمند بود بداند كه پس از شهر رياض عازم كجا هستيم و موقعي كه دانست با اتومبيل خود آهنگ سفر يمن و مكه را در سر داريم ، قدري ناراحت شد و
173 |
كوشش كرد كه به عناوين مختلف ما را منصرف سازد و از اين سفر بازدارد . . . او گفت :
من با اين كشور آشنايي كامل دارم و مي دانم كه اين صحراهاي دور افتاده جان چه انسان هايي را گرفته است ، اما ايشان را مطمئن ساختيم كه تجربه كافي در اين باره داريم و ناگزير به عبور از صحراي عربستان هستيم ؛ زيرا كه اين تنها راه آفريقا از عربستان است . آنگاه ملك سعود موفقيت ما را آرزو كرد و قول داد كه با تلگراف به همه اوليا و مسؤولان مربوط دستور صادر كند كه مراقب ما باشند .
پيش از آن كه برخيزيم و خداحافظي كنيم ، ملك سعود توسط معاون خود ما را براي چند شب ديگر به شام دعوت كرد كه ما هم سر ساعت طبق وعده در محل موعود حاضر شديم ، پس از چند دقيقه انتظار يك اتومبيل كاديلاك ـ يكي از صدها اتومبيل مجلّل سلطنتي ـ نمايان شد و ما را سوار كرد و براي رسيدن به قصر ، از خيابان هاي وسيع كه عمارات عظيم و نوبنياد وزارتخانه ها را در بر گرفته بودند ، عبور كرد .
در اينجا بد نيست خاطرنشان كنيم كه رياض اصولا شهر نوسازي است كه ملك سعود محل آن را شخصاً برگزيد و دستور ساختمان آن را داد ؛ زيرا نظر او اين بود كه پايتخت كشورش در ميان افراد قبيله اش قرار داشته باشد .
باري ، اتومبيل كاديلاك كه ما را سوار كرده بود ، از زير دروازه كاخ عبور كرد و در امتداد بولوار زيبايي به سوي عمارت غذاخوري پيش راند . اتومبيل در انتهاي قصر توقف كرد و در اين هنگام چند تن از رؤساي تشريفات از ما استقبال كردند و تهنيت گفتند . اما ما ناچار بوديم تا ورود ملك سعود در آنجا توقف كنيم و در همانجا از او استقبال به عمل آوريم . به زودي اتومبيل ملك سعود از راه رسيد و توقف كرد . اتومبيل او داراي بدنه و شيشه هاي قطور ضدّ گلوله است و ركاب هايي دارد كه يك گارد مجهز در طرفين اتومبيل از ملك سعود محافظت مي كنند .
ملك سعود در حالي كه مانند هميشه چشم هايش در پشت شيشه هاي ضخيم و تيره رنگ عينك مخفي بود ، از اتومبيل سلطنتي بيرون آمد و ما در معيت او به سوي سالن حركت كرديم و به عنوان ميهمانان گرامي ، هر كدام در يك طرفش نشستيم . در اطراف سالن كه تعداد زيادي ميز غذاخوري چيده شده بود نيز در حدود پنجاه نفر ديگر از رؤساي قبايل و شخصيت ها در اطراف ميزهاي مجاور نشسته بودند و مشغول خوردن
174 |
غذا شدند .
كف سالن با زيباترين فرش ها مفروش بود ، طاق سالن با چلچراغ هاي بلوري و دانه هاي مرواريدي ، كه مانند اشك چشم از آن سرازير مي شد و برق مي زد ، داستان هاي هزار و يك شب را براي ما بيان مي كرد ؛ داستان هايي كه براي ما زياد به حقيقت نزديك نبود .
در برابرمان شيشه هاي بسيار عظيمي ، مشرف به باغ قرار گرفته بود . از پشت آن شيشه ها استخرهاي گلستان ، با فواره هاي رنگارنگي كه دل آسمان را مي شكافتندن و ده ها متر بالا مي رفتند ديده مي شد . با ديدن آن گلستان شگفت انگيز دچار شك و ترديد شده بوديم و از خود مي پرسيديم كه آيا واقعا در عربستان ، كشور آفتاب سوزان هستيم ؟
ملك سعود از اينكه اين باغات و ساختمان ها به دست يك مهندس ايراني بنا شده است ، مباهات و افتخار مي كرد . غذا به وسيله صفوف خدمتگزاران كه بيشتر آن ها از سياهان آفريقا و از بازماندگان بردگان قاره سياه بودند ، حمل مي شد . مخارج تمام مواد غذايي كه براي ميهمانان مي آمد ، از درآمد سرشار محصول نفت اين شبه جزيره است و جز نفت و درآمد حجاج مكه ، اين كشور داراي هيچگونه محصولي نيست . بعد از يك ساعت در حالي كه صداي « ملچ و ملچ » دهان ها در موقع خوردن غذا در فضاي سالن پيچيده بود ، ناگهان صداي زنگ مخصوصي پايان غذا را اعلام كرد . در آن موقع صداي آروق هاي ممتد و كشيده اي از گوشه و كنار بلند شد و در فضاي سالن غذاخوري پيچيد و صداي شكرانه « الحمد لله و الحمد لله » برخاست و موقعي كه معني آروق را از مترجم پرسيدم ، معلوم شد كه به خاطر شكرگزاري از درگاه خداوندي و بعد ميهماندار است و من با كمال تعجب پرسيدم كه آروق نزديم آيا حمل بر بي تربيتي ما نمي شود ؟
او گفت : « لا . . لا . . لا ! »
پس از پايان غذا ، دست هايمان را با آبي كه مخلوط با گلاب بسيار معطر بود ، شستيم و در سالن ديگري تا مدتي مشغول نوشيدن قهوه هاي عربي ، كه داخل فنجان هاي كوچك و داراي مزه تلخي است ، شديم .
ما ضمن سپاسگزاري از ميهمان نوازي ، با عده اي از ميهمانان كه هنوز گرد يكديگر جمع بودند ، خداحافظي كرديم و آنگاه ملك سعود به ما قول داد كه به عنوان يادگاري
175 |
دو ساعت را كه تصوير خودش بر روي آنهاست به وسيله اعضاي اداره تشريفات برايمان بفرستد كه البته آن ساعت ها هرگز به دست ما نرسيد !
سپس مقدمات بازديد ما از مدارس شهر رياض ترتيب داده شد و با اينكه ورود مرد در محيط مدارس دخترانه به كلّي قدغن است از آنجا ديدن كرديم و با اين احوال فقط توانستيم از كلاس هاي دوم و سوم كه دختران كوچك در آن مشغول درس خواندن بودند ، ديدن كنيم و به محض اينكه وارد يكي از اتاق ها مي شديم ، خانم معلم كه مشغول تدريس بود چادر و چاقچور و پيش بند روي صورت خود مي انداخت و در كنار اتاق مي ايستاد ، مدير مدرسه كه ما را به كلاس ها راهنمايي مي كرد ، مرد بسيار پيري بود كه ريش هاي سفيد داشت . او پيشتر مدير مدرسه پسرانه بوده است .
به هر حال ، چند روز توقف ما در آن شهر پايان يافت و از آنجا به بعد بودكه حوادث خطرناكي در قلب صحراهاي سوزان عربستان سعودي انتظار ما را مي كشيد . با اين كه دوران تجربي شش ساله اي را گذرانده بوديم و با خطرات راه هاي آن چناني به خوبي آشنايي داشتيم ، معهذا آن صحراي وسيع كه به ميدان بازي مي مانست بار ديگر ما را به خطر هولناكي انداخته بود .
سطح صحراي پهناور ربع الخالي هم چون كف زمين فوتبال صاف و مسطّح است . در آن صحراي سوزان كه هيچ پرنده اي پر نمي زند و هيچ جانداري و جانوري در فصل گرما به خصوص در ساعاتي كه خورشيد به ميان آسمان مي رسد و هر شيئي كوچك از دور ، بزرگ جلوه مي كند ، بدين سان چون از مسافت دور درخت عظيمي به چشممان مي خورد ، وقتي كه به آن نزديك مي شديم ، به بوته كوچكي تبديل مي شد كه البته آن بوته هم خاربني بيش نبود و ما كه رفته رفته از حرارت سوزان آن صحرا فرسوده و تكيده شده بوديم ، هر بار كه حريصانه به سوي درختي سر برافراشته شتاب مي كرديم تا شايد در سايه آن كمي بياساييم ، وقتي با يك بوته خشك روبرو مي شديم و به فريب طبيعت پي مي برديم ، از آن چه كه بوديم ملول تر مي شديم . يك روز كه از صبح گاه باد ملايمي وزيدن گرفته بود ، به ناگاه تبديل به توفان شديد و خطرناكي شد كه دانه هاي شن و سنگ هاي كوچك را به آسمان مي برد و آن ها را به بدنه ماشين مي پاشاند . آنچنان كه در عرض چند دقيقه كوچك ترين نشانه اي از جاده كاروان روي شترها براي راهنمايي ما
176 |
باقي نگذاشت و دنيا را چنان تيره و تار كرد كه ما قادر نبوديم حتي بيش از سه تا چهار متر پيش رويمان را ببينيم . آن توفان هولناك به مدت دو روز به همان صورت ادامه داشت و ما را در حاشيه صحراي « ربع الخالي » گم شده و سرگردان بدون قطره اي بنزين در ميان درياي شن باقي گذاشت . ديگر دست از جان خود شسته بوديم و اميدي به ادامه حيات نداشتيم ، چون نيمي از اتومبيلمان هم در زير شن هاي متحركي كه توفان آن ها را مانند برگ درخت به اطراف مي پاشيد فرو رفته و در آن غرق شده بود .
حالا بامداد روز بيستم بود ، وزش توفان ملايم تر شده بود ، اما گرماي دشت از روز نخست هم توان فرساتر مي نمود ، انگار ديگر روزنه اميدي برايمان وجود نداشت . به همين دليل با دست هاي بي رمقمان عكسي گرفتيم تا اگر روزي جسد پوسيده مان را در آن صحراي وحشتناك پيدا كردند ، ما را بشناسند و به سرنوشت شوممان پي ببرند . سپس با ناتواني ، خود را به روي سقف اتومبيل رسانديم و به مسافات دور چشم دوختيم . اگرچه چشم انداز يكنواخت وكسل كننده اي بود ، آن چنان كه گويي هرگز نور اميدي در آن جا روشن نشده و سياهي مرگ پيوسته در آنجا در حكمراني بود .
مدتي بدين ترتيب گذشت ، گرسنگي و تشنگي به شدت آزارمان مي داد . قوطي هاي كنسرومان هم در حال تمام شدن بود و در واقع ديگر كمترين اميدي برايمان باقي نمانده بود اما از آن جا كه در نااميدي بسي اميد است ، سرانجام در دور دست جنبنده اي توجه ما را به سوي خود جلب كرد . ابتدا فكر كرديم شتري است كه مانند ما در آن صحرا حيران و سرگردان مانده است ، اما پس از مقداري دقت ، دريافتيم كه يك رديف شتر درحال حركت هستند و پيش مي آيند ، ديگر درنگ جايز نبود ، اگر چه پايي براي دويدن برايمان باقي نمانده بود و پس از ديدن آن شعله اميد ديگر چيزي دريافت نكرديم و وقتي چشم هايمان را باز كرديم كه خورشيد در حال غروب بود و كاروانيان در كنار جسدهاي بيهوش ما اطراق كرده بودند .
اعراب فوراً مقداري شير شتر را دوشيدند و با گوشت هاي سرخ شده اي كه به همراه داشتند به ما خوراندند و در واقع ميهمان نوازي را سنگ تمام گذاشتند و در حقيقت آن گوشت ها و شير شتري كه در آن روز خورديم براي ما از هر خوراك ديگري دلپذيرتر بود و طعم خوش آن را هرگز فراموش نخواهيم كرد . وقتي جان گرفتيم به زبان عربي
177 |
شكسته و بسته به آن ها فهمانديم كه ايراني و مسلمان هستيم و مقصد ما زيارت خانه خدا و كعبه است و بعداً براي شكار حيوانات وحشي به ممالك آفريقايي مسافرت خواهيم كرد ، اما معلوم بود كه آن ها اطمينان ندارند چون با شك و ترديد به حرف هاي ما گوش مي كردند . وقتي كه موقع نماز شد ما هم با آن ها در نماز شركت كرديم و گفتيم : « لا اِلهَ اِلاّ الله ، محمداً رَسُولُ الله » و شروع به اداي نماز مغرب كرديم . آن ها هم متفقاً با ما اين كلام را تكرار كردند و صداي « محمداً رسول الله » ما در فضاي خالي و شنزار طنين افكند . . . ديگر نشاني از ترديد در آن ها باقي نماند .
در همان حال كه با اعراب گرم گفتگو شده بوديم و دوستي ما نضج گرفته بود ، مطابق عادت هميشگي كه براي بوميان تمام نقاط دنيا هدايايي مي برديم ، در اينجا هم به نظرمان آمد كه از نظر ميهمان نوازي چند سيگاري به آن ها هديه كنيم ، اما به محض اينكه سيگار را به آن ها تعارف كرديم ، يكي از آن ها با عصبانيت همه آن ها را خرد كرده و به دور انداخت ؛ زيرا مردمان قبيله « وهابي » ازمتعصب ترين مردمان اين سرزمين هستند و سيگار را حرام و بسيار بد مي دانند . . . به هر ترتيبي بود بالأخره آن ها را متوجه كرديم كه ما اين سيگارها را براي استفاده خود حمل نمي كنيم بلكه آنها را براي هديه به آفريقايي ها مي بريم از خشمشان كاسته شد . شب را همان جا در داخل چادر اعراب گذرانديم و فرداي آن روز به كمك آن ها اتومبيل خود را كه در زير خروارها شن و ماسه دفن شده بود بيرون آورديم .
اما چون بنزين تا قطره آخر به پايان رسيده بود ، سرانجام ناچار شديم براي كشيدن اتومبيل از شترها استفاده بريم و بدين وسيله خودمان را به اوّلين واحه برسانيم . اعراب باديه نشين با طيب خاطر پيشنهاد ما را پذيرفتند و شترها را براي كشيدن اتومبيل در اختيارمان گذاشتند . پس از دو روز راهپيمايي به واحه كوچكي در كرانه صحراي خشك « ربع الخالي » رسيديم .
اهالي آنجا كه از جريان مفقود شدن ما با اطلاع شده بودند ، وقتي فهميدند كه ما همان دو نفر مفقود شده ايراني هستيم ، فرياد مي زدند « يحيي الإيران و الإيرانيان » يعني :
زنده باد ايران و زنده باد ايرانيان !
در آن واحه ما اطلاع حاصل كرديم ماموران امنيت محلّي كه جزئي از ارتش
178 |
عربستان را تشكيل مي دهند ، چند روزي است كه در جستجوي ما صحراهاي دور و دراز و بي آب و علف را زير پا گذاشته اند . آن ها ما را مورد محبت فراوان قرار دادند و اظهار داشتند كه خبر مفقود شدن ما به طور بي سابقه اي در محافل گوناگون عربستان انعكاس يافته است و مقامات عالي كشور براي يافتن ما دستورهاي اكيد صادر كرده اند و اقدامات بسياري مبذول داشته اند . در آن واحه كوچك عزم خود را جزم كرديم كه به هر ترتيب خود را به شهر برسانيم ، اما فقدان بنزين و وسايل ديگر سفر ، ما را از اين كار بازمي داشت . از اين رو ، ناگزير چند روزي در آن جا رحل اقامت افكنديم تا آن كه اعراب باديه نشين به كمك مأموران امنيت محلي توانستند هشتاد ليتر بنزين به وسيله شترهاي تندرو خودشان از نقاط دوردست براي ما بياورند ، اگر چه هرگز نفهميديم آن ها در آن صحراي سوزان و خالي از سكنه چگونه و از كجا توانستند براي ما بنزين تهيه كنند ، چون آن ها در واقع اتومبيل را نمي شناختند و از ديدن آن بسيار تعجب كرده بودند و وقتي ما بنزين را داخل باك مي ريختيم دور ما جمع شده بودند . يكي از آن ها مي گفت : « حيوان عجيبي است . . چقدر عطشان است ! » .
سرانجام يك نفر سرباز عرب را ، كه از بوميان آن منطقه بود ، براي راهنمايي در اختيار ما گذاشتند . البته اين سربازها اونيفورم به تن ندارند و تميز آنان از افراد عادي امكان پذير نيست .
باري ، يك بار ديگر راه يكنواخت و بدون علامت و تهي از سكنه را در پيش گرفتيم . اعراب اين نواحي در حقيقت داراي حس ششم هستند ، اگر يكي از آنان را چشم بسته در ميان يكي از صحاري بيكران و پايان ناپذير از هليكوپتر پياده كنند ، بيوحشت و هراس راهي را بر مي گزيند و بدون ترديد خود را به مقصد مي رساند .
پس از زمان درازي اتومبيل راني ، در راه هاي خشك ، كه پرنده اي در اطراف آن پر نمي زد ، در جايي كه گمان نمي رفت بتوانيم جانداري را ببينيم ، به ناگاه به مرد نسبتاً سالخورده اي برخورديم كه به تنهايي و فقط با شتر خود در ميان دشت در حال حركت بود ، ديدن يك جانور هم در چنين موقعيت و محلي كه هيچ چيز جز شن و بوته هاي تيغ دار و خار مغيلان نداشت ، لذت بخش و اميدوار كننده است چه رسد به اين كه انسان يك آدميزاده را در چنين بيابان نامحدودي ببيند . و به راستي هم مشاهده آن انسان پس از
179 |
چند روز رانندگي در بيابان ها براي ما موهبتي خداداد به شمار مي رفت و از آنجا كه ما خود تشنه اطلاعات جديد بوديم و مي خواستيم هر چه بيشتر درباره عربستان دانستني هاي سودمند گرد آوريم ، وي را متوقف ساختيم و از او پرسيديم :
در اين بيابان خشك و خالي به كجا مي روي ؟ وي در پاسخ نام واحه كوچكي را بر زبان راند كه پس از مراجعه به نقشه ها و محاسبه دقيق ، متوجه شديم كه با آن نقطه دويست كيلومتر فاصله دارد . احساس چندش آوري در دل هاي ما چنگ زد و دوباره با كمال تعجب از وي پرسيديم كه آخر براي انجام چه كار مهمي اين صحراي طولاني و ناسيراب و تشنگي آور و اين راه هاي دور و دراز را با پاي پياده و يا با شتر مي پيمايد ؟ !
وي در پاسخ با خونسردي گفت : والله كار مهمي نيست . فقط مي خواهم در آن واحه چند كلمه با دوستم صحبت كنم و يك پياله چاي در آنجا با هم بنوشيم و برگردم .
با شنيدن آن كلامِ مرد عرب ، به تعجب فراواني دچار شديم و فكر كرديم در كشوري كه مردمانش بايد براي نوشيدن يك استكان چاي دويست كيلومتر قدم بزنند چطور مي توان انتظار ساختن جاده هاي سريع السير را داشت ؟ ما با اينكه داراي راهنما بوديم از آن مرد عرب براي اطمينان خاطر از جهات و فاصله اي كه در پيش داشتيم پرسش هايي كرديم و به به راه خود ادامه داديم .
جايي كه ما را دكتر دندانساز مي خواندند
در راه مكه ، از چند واحه كوچك و بزرگ گذشتيم و براي رفع خستگي در هر واحه چند ساعت توقف مي كرديم . برخي از واحه نشينان با ديدن ما پا به فرار مي گذاشتند و فرياد زنان در كلبه هاي خود پنهان مي شدند . شايد آن ها خيال مي كردند كه ما غول هاي افسانه اي هستيم و يا اشباحي مي باشيم كه در روز براي ترساندن آن ها به واحه شان گام گذاشته ايم ! اما وقتي مي فهميدند كه ما از سيارات ديگر نيامده ايم و مانند خودشان انسان هستيم ، كم كم از كلبه ها بيرون مي آمدند ، گرد ما را مي گرفتند ، و حلقه را كم كم تنگ تر مي كردند و هلهله مي كشيدند به طوري كه چند بار نزديك بود سرسام بگيريم .
آن ها پس از اينكه اطراف ما را مي گرفتند ، صف مي بستند و به نوبت دندان هاي زنگ زده و پوسيده خود را جوري به ما نشان مي دادند كه انگار درخواستي داشتند كه
180 |
متأسفانه ما آن را دريافت نمي كرديم . اما پس از آنكه در هر واحه و قصبه بارها با آن منظره عجيب روبرو شديم ، سرانجام در جستجوي معناي خواست هاي آنان برآمديم و به اين نتيجه رسيديم كه چون در عقب اتومبيل ما تصوير جمجه انسان نقاشي شده بود اعراب بدوي به اشتباه افتاده بودند و تصور مي كردند كه ما دندانسازيم و براي معالجه دندان به آن نواحي آمده ايم و همه مي خواستند كه ما دندان هاي قراضه آن ها را درمان كنيم ، البته ما از اين كه وسايل و اطلاعات خيلي جزئي هم از دندان كشيدن نداشتيم متأسف بوديم ؛ زيرا با اين ترتيب ممكن بود قسمتي از مخارج راه خودمان را تأمين مي كرديم .
در نزديكي هاي مكه ناگهان وارد سرزمين هاي ناهموار حجاز و مناطق كوهستاني شديم . در اين سلسله كوه ها بودكه چهارده قرن قبل ، پيامبر بزرگ اسلام به راز و نياز با خداي خويش مي پرداخت و بر فراز يكي از همين كوه ها كه در امتداد درياي سرخ كشيده شده است ، وحي خداوند بر او نازل گرديد و از همين جا بود كه آن مرد بزرگ تصميم گرفت پرده هاي عصر جاهليت را پاره كرده و خداوند بزرگ را جانشين بت هاي بي جان سازد . . . از زمين هاي ناهموار و از مناطق كوهستاني گذشتيم ، ديگر از زمين هاي شنزار نيز خبري نبود ، از پيچ و خم جاده سنگلاخ « طائف » عبور كرديم و به سوي مكه پايين رفتيم . در سي و پنج كيلومتري شهر مكه چند تن به پيشواز ما آمده بودند .
از اينجا بود كه ناچار بوديم احرام خود را ببنديم و وارد شهر مكه شويم . يكي از آن ها پرسيد : آيا جامه ئ احرام همراه خود داريم يا خير ؟ ما گفتيم بله ! و به ياد آورديم كه از پارچه هاي سپيد مخصوص ملحفه كه در چمدان خود گذاشته ايم مي توانيم به جاي احرام استفاده بريم ، لذا هر يك از ملحفه ها را به دو نيم كرديم . نيمي را بر دوش و نيم ديگر را به كمر بستيم . اما ورود به مكه يعني قلب دنياي اسلام به اين سادگي ها نبود . بايد قبلاً غسل كرد و وضو گرفت و دو ركعت نماز گزارد . ناچار چند سطل آب از چاهي كه در آن نزديكي بود كشيدند و ما از آن براي غسل استفاده برديم . . . يادمان آمد در همان چند روز قبل براي قطره اي از چنين آبي آه مي كشيديم و امروز چاهش در اختيار ما قرار گرفته است !
در ضمن راه مكه در چند نقطه ما را متوقف ساختند و بازرسي كاملي از ما به عمل
181 |
آوردند ، منظور آن ها از بازرسي اين بود كه مبادا اشخاص غيرمسلمان وارد مكه شوند اما شعار بسم الله الرحمن الرحيم كه با خط درشت و زيبايي جلوي سقف اتومبيل خود نقش كرده بوديم ، بهترين مدرك و گذرنامه ما بود . حالا بد نيست بدانيد كه اگر يك غير مسلمان وارد مكه شود چه مجازاتي مي بيند ؟
اول پرداخت شش هزارريال جريمه نقدي ، دوم چهارسال حبس ، سوم قتل به طريق سربريدن . . . هيچگونه هواپيمايي اجازه عبور ازروي آسمان مكه رانداردوبراي جلوگيري از اين عمل ، در كليه نقشه هاي هوايي دنيا دور نقشه مكه را خط قرمز كشيده اند .
در راه مكه دوربين هاي عكاسي و وسايل فيلمبرداري را آماده كرده و آن ها را در زير جامه احرام خود پنهان ساختيم . مطابق قوانين شريعت اسلام هركس براي ورود به خانه خدا بايد كفش و ساعت و هر چيز ديگر را از خود جدا سازد ؛ زيرا موقعي كه با خداي خويش خلوت مي كند ، بايستي از آلودگي هاي مادي و زميني به دور باشد . اما ما نمي توانستيم از دوربين هاي خود دست برداريم ؛ زيرا نظر ما اين بود كه در عين زيارت خانه خدا ، ارمغاني هم به صورت تصوير و فيلم براي خارج همراه ببريم و اين عمل چندين بار نزديك بود ما را دچار زحمت و ناراحتي هاي فراوان كند .
ما در نظر داشتيم به وسيله فيلمبرداري و عكاسي خود ، مردم مسلمان ساير نقاط جهان را به شريعت اسلام و سازمان هاي آن علاقه مندتر سازيم و بدين وسيله آرزوي كساني را كه سال هاست حسرت ديدار خانه خدا را دارند اما استطاعت مالي براي سفر به مكه را ندارند برآوريم . در حقيقت براي رسيدن به آن محلّ مقدس بود كه آن همه راه هاي دور و دراز و مصائب وحشتناك را پشت سر گذاشتيم و از مهلكه هاي عجيب و غريب جان سالم به در برديم .
البته خار مغيلان پاهاي ما را چندان مجروح نكرد ، اما در راه مكه پانزده بار لاستيك اتومبيلمان پنچر شد كه به زحمت آن را به راه انداختيم ، كم كم داخل كوچه هاي تنگ مكه شديم . بالكون هاي چوبي ومنبّت كاري شده ، از هرطرف روي سرمان آويخته بودند و ما احساس مي كرديم كه هر لحظه ممكن است آن بالكون ها روي سرمان خراب شوند !
وقتي از دروازه عظيم ابن سعود گذشتيم ، خود را در برابر كعبه يافتيم ، كعبه ساختمان مكعب شكل عظيمي است كه در زير مخمل سياهرنگي پوشيده شده است و قسمت
182 |
اصلي آن ؛ يعني حجرالأسود در گوشه كعبه نصب گرديده است .
حجرالأسود را جبرئيل به ابراهيم داد و كعبه هميشه پرستشگاه موحّدان بوده است . اما هزار و چهارصد سال پيش كعبه به پرستشگاه بت پرستان و به محل آويزش بت هاي بزرگ تبديل شد و آن وقت بود كه پيامبر اسلام قيام كرد و بت ها را شكست و حقيقت ايمان را به اعراب آن زمان ياد داد و كعبه را از بت ها پاك ساخت .
در برابر كعبه ، هميشه مردم بسياري در حال طواف ديده مي شوند . آن روز هم در محلي كه براي نماز تعيين شده است ، عده زيادي نشسته و به فكر فرو رفته بودند .
يكي مي گريست . ديگري آثار شادي در چهره اش مي درخشيد . با آنكه زمان برگزاري مراسم حج نبود ، معهذا عدّه زيادي از مسلمانان جهان به زيارت خانه خدا آمده بودند . تا چند سال پيش پول هايي كه زوار خانه خدا در مكه خرج مي كردند ، اولين رقم درآمد كشور عربستان را تشكيل مي داد اما امروز اين رقم در برابر ساليانه 600 ميليون دلار نفت ، ناچيز شده بود ، اگرچه با اين همه ، هستي و نيستي مردم مكه به رفت و آمد زوار بستگي دارد و با آن كه در مكه و ساير نقاط عربستان دولت نرخ ثابتي براي اجناس تعيين مي كند ، اما هر ساله مدت يك ماه در ايام حج كسبه مجازند قيمت را به دلخواه خود تعيين كنند .
درآمد كلان مردم مكه در چند قرن پيش سبب شده بود كه عده اي در نواحي مشرقِ شبه جزيره عربستان كعبه ديگري بناكنند وانتشار دادند كه اين خانه ، خانه واقعي خداست . اتفاقاً همين جريان در تونس هم روي داد و تا چندي قبل كعبه ديگري نيز در آنجا « جعل كرده بودند » . چندين نفر از شخصيت هاي مكه كه براي پيشواز همراه ما بودند براي نشان دادن عمارت و ساختمان جديد خانه خدا ، ما را به داخل كعبه راهنمايي كردند .
معمولاً چون زوار به اجراي آداب و مراسم حج آشنايي ندارد ، لذا در داخل كعبه اشخاصي به نام « مطوّف » هستند كه به همراه حجاج آن ها را در اجراي مراسم مذهبي راهنمايي مي كنند و از اين راه معاش مي كنند . در اين فصل كه دوران حج نبود ، عدّه زيادي از اين مطوّفها بيكار بودند و به محض اينكه به آن ها اشاره اي شد عده زيادي « مطوف » اطراف ما را گرفتند و بر سر تقدم حق خود با يكديگر به نزاع پرداختند .
مطوف ها خيال مي كردند كه ما دو نفر از ثروتمندانيم و به آن ها اجرت گزافي
183 |
خواهيم داد و از اين جهت بود كه همه آن ها مايل بودند ما را راهنمايي كنند . ما همراه مطوفي كه از طرف شيعيان براي ما تعيين كرده بودند هفت بار دور كعبه چرخيديم و در حال قدم زدن عباراتي را كه او مي گفت تكرار مي كرديم . مطوف ما با عجله تمام به دور كعبه مي چرخيد و ما هم به دنبال او ، آيه هاي قرآني را كه ادا مي كرد ، تكرار مي كرديم .
؟ ؟ ؟ ؟ كعبه
عيسي اميدوار سمت راست ـ عبدالله اميدوار سمت چپ
در اين دويدن و چرخيدن ، صداي دوربين هاي عكاسي كه در زير احرام داشتيم به گوش مطوّف خورد و از شنيدن آن صداها توقف كرد . اما فوراً به او گفتيم آن صدا چيزي نيست و اهميت ندارد ؛ زيرا چندي پيش ما معده هاي خود را عمل جراحي كرده ايم و معده مصنوعي داريم و آن صداها ناشي معده مصنوعي ما است و به همين سبب هم اجازه نداريم كه زياد و يا به سرعت قدم بزنيم . طواف خانه خدا پايان پذيرفت .
ما شاد وخرسند بوديم كه براي طواف خانه خدا توفيقي به دست آورده بوديم . مطوّف ما مي گفت او روزي چندين بار زائران خانه خدا را طواف مي دهد و هر روز بيش از چهل كيلومتر مي دود .
پس از پايان مراسم طواف ، به تبعيت از مطوّف به داخل سنگ مقدس كه در گوشه
184 |
كعبه نصب شده است دست كشيديم . اين سنگ همان حجرالأسود معروف است كه تاكنون ميلياردها نفر در تاريخ اسلام دست خود را به سويش دراز كرده اند و شايد به همين علت باشد كه در اين سنگ مقدس فرورفتگي ژرفي پديد آمده است . در آنجا همه كاملاً متوجه ما بودند و جوري ما را برانداز مي كردند كه انگار در انتظار آن بودند كه از ما گناهي سر بزند و فوراً معدوممان كنند . وقت نماز ظهر فرا رسيد . بنابر اين تصميم گرفتيم پيش از رفتن به « صفا و مروه » به گفته مطوف نماز بگزاريم اما نمي دانستيم كه در آن جا نماز جماعت گزارده مي شود به هر حال ما نيز به زودي پشت سر امام قرار گرفتيم و سپس صداي « الله اكبر » بلند شد و نماز آغاز گرديد . . .
پس از گزاردن نماز ، به تبعيّت از مطوّف به زير كريدور بسيار طولاني كه محل « صفا ومروه » است رفتيم تا مراسم معمولي ؛ يعني هفت بار سعي در طول صفا و مروه را به جا آوريم . در اينجا اشخاصي را كه ناتوان و ضعيفند داخل كالسكه مي گذارند و عدّه ديگري را درون صندوق قرار مي دهند و سه تا چهار نفر روي سر حمل مي كنند و مراسم را بدين نحو به جاي مي آورند . به زودي مطوّف ، چون از جراحي « معده » ما چيزي شنيده بود براي اجراي اين مراسم فوراً كالسكه ها را پيش خواند و گفت چون دويدن براي شما خوب نيست در اين صورت شما را به وسيله اين كالسكه ها حمل مي كنيم و شما مراسم را به جا بياوريد . ما كه جوابي براي گفته او نداشتيم داخل كالسكه ها نشستيم و در حالي كه مطوف از جلو مي دويد و كلمات را ادا مي كرد ما نيز موقعيت را مغتنم شمرديم و به عكسبرداري پرداختيم و از پشت دوربين هاي عكاسي گفته هاي مطوف را تكرار مي كرديم . در واقع مراسم بالا و پايين دويدن در اينجا از عصر حضرت ابراهيم آغاز شد .
اسماعيل پسر ابراهيم در اين بيابان خشك به تشنگي دچار شده بود و مادرش هفت بار بالا و پايين دويد تا چشمه آبي پيدا كند . او از درگاه خداوند طلب كردكه لطف خود را شامل حالش سازد و در آن موقع آب زمزم جوشيدن گرفت . و هنوز كه چهار هزار سال از آن زمان گذشته است ، مردم براي تجديد خاطره فداكاري مادر اسماعيل ، هفت بار اين مسافت را مي دوند . تا چند سال پيش ، اين محل به كلي از صحن مطهر جدا بود و حجاج ناچار بودند راه خود را از ميان دست فروش ها كه ازدحام مي كردند باز كنند و سپس در « صفا و مروه » به اجراي مراسم بپردازند .
185 |
به محض اينكه دور هفتم به پايان رسيد چند نفر مرد و پسر بچه به سوي ما هجوم آوردند ، به طوري كه ما از يورش آن ها دچار وحشت شديم . يكي از آنان به وسيله قيچي قدري از موهاي سرمان را چيد و ديگري از آب زمزم به خورد ما داد ، آن گاه در برابر اين كار تقاضاي پاداش كردند .
ضمن تحقيقات بعدي خود متوجه شديم كه در سال پيش يك شكستگي در طاق خانه كعبه پديد آمده بود كه نزديك بود خسارت بزرگي به بار بياورد ، اما پس از چند روزي ، روپوش سياه آن را عقب زدند و به مرمت آن شكستگي همّت گماشتند .
از آنجا كه خانه خدا در زمان حضرت ابراهيم پي گذاري گرديد ، مي توان گفت كه كعبه در چهار هزار سال پيش از اين هم به صورت كوچك تري وجود داشته و پرستش گاه پيروان ابراهيم بوده است .
عكاسي و فيلمبرداري
كم كم زمينه براي فعاليت هاي ما درشهر مكه آسان تر شد به ويژه كه روزنامه يوميه شهر مكه مقاله مفصلي درباره فعاليت هاي ما نگاشت و ما را با سيّاح بزرگ تاريخ عرب « ابن بطوطه » تشبيه كرد و مقام ما را در نظر مردم بالا برد .
اگر چه با همه اين احوال ، اگر مي ديدند ما از كعبه فيلمبرداري كرده ايم خونمان را مي ريختند ، به خصوص كه آنجا شبيه سازي را نيز حرام مي دانند .
موقعي كه براي تهيه فيلم از اماكن مقدسه كعبه مصمم شديم هيچ كس را از آنچه كه در سر داشتيم باخبر نكرديم و به ناچار تمام فيلمبرداري ها و عكاسي ها را به طور پنهاني انجام داديم و در موقع ظهر كه هزاران نفر در اطراف كعبه مشغول نماز بودند ، مخفيانه در كنار چوب بست ها بالاي گلدسته ها قرار گرفته و به فيلمبرداري مي پرداختيم .
درعربستان سعودي دو نوع پليس وجود دارد يكي پليس شهري كه مانند پليس هاي خودمان انجام وظيفه مي كند و ديگري پليس شرعي كه به فرمان مفتي و روحاني بزرگ انجام وظيفه مي كنند و همه آن ها بسيار متدين و متعصب به شرع اسلام هستند .
در مورد ما اگر چه به چند تن از پليس هاي شهر دستور داده بودند كه با ما تشريك مساعي كنند ، معهذا ترس و وحشت ما بيشتر از پليس هاي شرع بود كه هيچ گونه گذشتي
186 |
به جز انجام وظيفه مذهبي ندارند و با چنين موقعيتي بود كه از اماكن مقدس فيلمبرداري كرديم كه شايد پيش از ما كسي هرگز اين جسارت را نشان نداده بود .
به هنگام نماز ظهر اگر كسي بدون جهت در كوچه ها و معابر و به خصوص در اطراف حرم ايستاده باشد ، مأموران امر به معروف بدون اعلام جرم او را به باد چوب مي گيرند .
عكاسي
در رأس ساعتِ نماز جماعت ، ناگهان شهر مكه تعطيل مي شود و مردم همگي به سوي كعبه و منازل خود براي گزاردن نماز هجوم مي آورند . اكنون در امر وسايل آمد و شد حجاج و مسافرت ، تسهيلاتي ايجاد شده است و هر سال حدود يك ميليون نفر از همه نقاط جهان عازم مكه مي شوند .
187 |
عربستان سعودي به منظور توسعه خانه خدا پروژه هاي وسيعي طرح كرده كه در دست ساختمان است و اين پروژه ها انجام مراسم مذهبي را در مواقع حج بسيار راحت تر و آسان تر خواهد كرد . هنگامي كه اين ساختمان عظيم به پايان برسد ، يكي از بزرگ ترين آثار معماري دوره اسلام به شمار خواهد رفت .
حرم جديد داراي هفت مناره و هفت دروازه ورودي خواهد بود . محوّطه داخلي مناره كه پلكان است از پايين تا بالا قطر واحدي دارد و اين طرز ساختمان هرگز در هيچ يك از مساجد و مناره هاي جهان ديده نشده است و به همين سبب كعبه داراي مرتفع ترين مناره هاي آثار اسلامي جهان تا به امروز خواهد بود . كليه ساختمان ها از سنگ مرمر است و كليه سالن ها و كريدورها ، با قاليچه هاي نفيس و چلچراغ ها مفروش و مزيّن خواهد شد . ما در مورد مخارج اين برنامه بزرگ معماري ، از شيخ صباح ، كه مسؤول امور مالي است ، پرسيديم و توضيح خواستيم كه آيا ممالك اسلاميِ ديگر هم به آن كمك مي كنند ؟ او در پاسخ گفت : « بحمدالله درآمد نفت ما آنقدر سرشار است كه به هيچ كمكي احتياج نداريم » .
اكنون شهر مكه همزمان با ساير شهرهاي بزرگ جهان در حال ترقي است و درخارج از شهر ، عمارت هاي زيبا يكي پس از ديگري احداث مي شود . شيخ صباح و چند تن ديگر براي اينكه ترقيات روزانه عربستان سعودي را به ما نشان دهند ، ما را به بازديد ساختمان جادّه مكه به طائف بردند . طائف در پنجاه و هشت كيلومتري روي كوه هاي مرتفع قرار دارد و به منزله ييلاق مكه است . روي اين جاده نوساز مي توان با سرعت از مكه كه تقريباً هم سطح دريا است ، به ارتفاع دو هزار متر ، به وسيله اتومبيل صعود كرد و به طائف رسيد .
اينجا براي افراد مكه و جده مانند « شميران » ما است . ساختمان اين جاده در كنترات مردي است به نام « بن لادن » كه از ثروتمندترين اعراب به شمار مي رود و مكنت او شايد با « راكفلر » برابري مي كند . بناي كليه مؤسسات عربستان ، از جمله بناي جديد مكه ، در كنترل اين مرد است . وي در تجديد بناي بيت المقدس كه ويران شده بود و هيچ دولتي متحمّل مخاريج مرمّت آن نمي شد ، پيشگام گرديد و از ثروت خود ميليون ها تومان خرج مرمّت آنجا كرد . . .
188 |
اتومبيل ما از مكه خارج شد و ابتدا پانزده كيلومتر در پايين درّه حركت كرد و آنگاه از شيب ملايمي بالا رفت . اين قسمت از جاده در ناحيه « منا » و « عرفات » كه در فصل حج در آن خيمه گاه حجاج كشيده شده است قرار دارد . در اينجا به راستي يكي از شاهكارهاي جاده سازي به چشم مي خورد . با ماشين هاي گوناگون دل كوه و سنگ هاي سخت را مي شكافتند و سوراخ مي كردند . موقعيت اين محل براي جاده سازي آنقدر مشكل بود كه براي خط كشي و تعيين راه ، ابتدا چند نفر كوهنورد استخدام كرده بودند . در محلي كه كارگران مشغول جاده سازي بودند با راكفلر عربستان ملاقات كرديم . او مانند ساير كارگران مشغول كار بود و علاقه عجيبي در ساختمان آن جاده نشان مي داد . . .
او شامگاهان كه كارها تعطيل شد ، ما را براي صرف شام به خيمه گاه خود دعوت كرد . شگفت آن كه اين مرد با چنين ايده هاي بزرگ ، سواد خواندن ونوشتن نداشت و هنوز پايش را از حجاز بيرون نگذاشته بود .
او داراي سه هواپيماي شخصي است اما هرگز از صفحات شرقي عربستان سعودي هم ديدن نكرده است . وي از شنيدن چگونگي عبور ما از صحراي ربع الخالي غرق شگفتي شد و گفت : كوچك بودن اتومبيل دليل نيست اما بستگي دارد به اينكه چه شخصي اتومبيل را هدايت كند .
موقعي كه سيني بزرگي را ، كه محتوي برنج و يك گوسفند درسته بود ، روي قالي هاي نفيس در ميان خيمه قرار دادند ، آستين ها بالا رفت و شانزده نفر اطراف سيني حلقه زدند . هر كدامشان بهترين قسمت گوشت را جدا مي ساختند و به عنوان احترام به مهمانان خود جلوي ما پرتاب مي كردند ، به طوري كه قسمت بيشتري گوشت جلو ما انباشته شده بود . اعراب به راستي ميهمان نواز هستند .
در اين موقع آقاي « بن لادن » چشم گوسفند را با دست از حدقه بيرون كشيد و به عنوان پيشكش به ما داد . . .
* * *
سفر به سرزمين حجاز كه همراه با معنويت و زيارت خانه خدا بود ، با تمام دشواري ها و سختي هايش حلاوت و لذّت خاصي داشت و هرگز از خاطرمان زدوده نخواهد شد . . .