حج در آثار محیی الدین بن عربی ( 2 )

5 میقات حج - سال یازدهم - شماره چهل و چهارم - تابستان 1382 اسرار و معارف حج 6 حج در آثار محیی الدین عربی ( 2 ) قادر فاضلی تلبیه عرفانی یکی از مناسک حج ، لبیک گفتن حاجیان بعد از پوشیدن لباس احرام است . در چگونگی تلبیه و زمان


5


ميقات حج - سال يازدهم - شماره چهل و چهارم - تابستان 1382

اسرار و معارف حج


6


حج در آثار محيي الدين عربي ( 2 )

قادر فاضلي

تلبيه عرفاني

يكي از مناسك حج ، لبيك گفتن حاجيان بعد از پوشيدن لباس احرام است . در چگونگي تلبيه و زمان آن ، چند قول است كه محيي الدين بعد از اشاره به آنها ، به سرّ و عرفان تلبيه پرداخته است . او مي نويسد :

تلبيه اجابت حضرت حق است ؛ همانگونه كه همه فرائض ، اجابت نداي خدا است . حاجي با گفتن لبيك در ايام حج ، نداي خدا را پاسخ مي دهد ، ليكن عارفان در تمام لحظات عمر ، به تلبيه مشغول بوده و پيوسته به زبان حال و قال ، لبيك مي گويند .

آنان نه تنها در دنيا ، كه در آخرت نيز لبيك شان قطع نمي شود ؛ زيرا نداي خدايشان را با تمام جان و دل ، هر لحظه مي شنوند و بدان پاسخ مي دهند .

تنها عارفان نيستند كه اينگونه اند ، مؤمنان صادق نيز چون عارفانند ؛ زيرا آنان نيز در طول زندگي ، با پرداختن به هر يك از وظايف عبادي و حركت در مسير خدايي ، به نداي پروردگار لبيك مي گويند .

خداوند مؤمنان را پيوسته به مغفرت و رضوان خويش فرا مي خواند و آنان نيز به اين نداي ربّاني لبيك مي گويند . ( 1 )

{ وَسارِعُوا إِلي مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ . . . } . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفتوحات المكيه ، چاپ قاهره ، ج10 ، باب72 ، فصل 274 تا 278

2 . آل عمران : 132


7


« و براي رسيدن به مغفرت پروردگارتان ، از يكديگر پيشي بگيريد . »

{  اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ . . . } . ( 1 )

« دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد ، آنگاه كه شما را به سوي چيزي مي خوانند ، كه اين ، موجب حيات شما است . »

طواف كعبه

محيي الدين بعد از بيان چگونگي آغاز طواف و اذكاري كه در حين طواف بايد گفته شود ، به بيان بعضي از اسرار و حالات آن پرداخته ، مي گويد : آنكه دور كعبه طواف مي كند بايد چنين فرض كند كه پيرامون عرش الهي مي گردد و با طائفين حول العرش همنوا مي شود . آنانكه قرآن در حقشان فرموده است :

{ وَتَرَي الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَقِيلَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ } . ( 2 )

« و فرشتگان را مي بيني كه پياده پيرامون عرش مي گردند . خدايشان را تسبيح مي گويند و به حمد او مشغولند و ميانشان به حق حكم شده و گفته مي شود همه حمد مخصوص خداوند ، پروردگار عالميان است . »

وي سپس به علاقه حاجيان به كعبه اشاره كرده ، مي گويد : كعبه نيز زبان حالش تقاضاي طواف از حاجي است ؛ يعني اگر حاجي علاقمند طواف پيرامون كعبه است وكعبه نيز همانند او به وي علاقمند است . سپس به بيان مكاشفه خود با كعبه و زمزم پرداخته و گفته است :

« روزي به كعبه نگاه مي كردم ، ديدم كه كعبه از من مي خواهد به گِردش طواف كنم و زمزم را ديدم كه از من مي خواست تا از آبش بنوشم . اين خواهش كعبه و زمزم به جهت شدّت علاقه آنها به مؤمن است كه مي خواهند هر چه زودتر به آنها متّصل شوند . »

محيي الدين مي گويد :

« خواهش كعبه و زمزم يك خيال نيست بلكه صداي اين خواستن به گوش شنيده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . انفال : 29

2 . زمر : 75


8


مي شود . » لذا اشعاري نيز در اين خصوص سروده است .

سپس به بيان مكاشفه و حالات ميان خود و كعبه پرداخته ، مي نويسد :

« ميان من و كعبه ، زماني كه من مجاور كعبه بودم ، مراسله و معاتبه هميشگي بود و من بعضي از آنها را در كتابي به نام « تاج الرسائل و منهاج الوسائل » نوشته ام كه مجموعاً هفت رساله است و به تعداد هفت طواف به دور كعبه مي باشد و براي هر طوافي رساله اي نوشته ام . محتواي رساله ها ، حالات و مكاشفاتي است كه خدا براي من در آن طواف ها ميسّر ساخته است . تدوين اين رسائل به جهت حادثه اي بود كه براي من روي داد و آن عبارت است از اينكه : من پيشتر مقام خودم را از مقام كعبه برتر مي دانستم و به كعبه ، از حيث مادّي بودن و اينكه آن از مولّدات اوّليه است ، توجّه داشتم و ساير فضايل آن ، كه خداوند مخصوص آن كرده و پيامبران و بزرگان را به پيرامونش گردانيده است ، غافل بودم .

البته اين مسأله به خاطر حالتي بود كه بر من غالب شده بود و خداوند خواست تا مرا متنبّه و بيدار كند . لذا اين مكاشفه بر من حاصل شد و آن مستي حالت عرفاني از من برطرف گشت .

چنين بود كه در شبي سرد و روشن از خواب بيدار شدم ، در حالي كه باران مي باريد ، وضو ساخته ، به طواف كعبه رفتم . زماني بود كه جز من كسي در اطراف كعبه ديده نمي شد .

وقتي حجرالأسود را بوسيدم و طواف كردم و به مقابل ميزاب ( ناودان ) رسيدم ، به كعبه نگاه كردم . به نظرم آمد كه گويي دامن پرده اش را بالا زده و خود مقداري از جاي خود بلند شده است . وقتي به ركن شامي رسيدم ، احساس كردم كه كعبه مرا از خود دور مي كند و اجازه طواف نمي دهد و مرا تهديد مي كند ؛ به طوري كه من كلام تهديدآميزش را با گوش هاي خود مي شنيدم . تا اينكه عجز و لابه شديد كردم ، خواستم كه خدا مرا از آن حالت خارج كند .

در صورتي كه نمي توانستم از جاي خود تكان بخورم ؛ زيرا مي ترسيدم كه از سوي كعبه ضربه اي به سرم فرود آيد . به گوش خود شنيدم كه كعبه مي گفت . نزديك شو تا ببيني كه با تو چه مي كنم ! چقدر از ارزش من مي كاهي


9


و مقام خود را بالا مي بري و مقام عارفان را بر من ترجيح مي دهي ؟ ! من تو را راحت نمي گذارم كه بتواني به دور من طواف كني . فهميدم كه خداوند با اين عمل مرا تأديب كرده است و من سپاس خدا را به جا آوردم و از نظر سابقِ خود برگشتم و مقام كعبه را بر خود ترجيح دادم و از گذشته خود پشيمان شدم .

در اين صورت حالتي ديگر برايم حاصل شد و كعبه را به صورت بانويي زيبا ديدم كه تا آن زمان كسي به آن زيبايي نديده بودم . في الحال اشعاري در مدح و جمال وي سرودم و قرائت كردم . هنوز مشغول خواندن اشعار بودم كه ديدم كعبه به حالت پيشين خود برگشت و با نظر لطف و سرور به من توجه كرد و اجازه داد تا به طواف بپردازم . » ( 1 )

اشعار وي در مدح و عظمت كعبه را به جهت رعايت اختصار نياورديم .

حجر الأسود ، دست خدا در زمين

حجرالأسود به منزله دست خدا در زمين است كه مردم با استلام يا بوسيدن آن ، با خدا بيعت مي كنند .

محيي الدين مي گويد : « از آنجا كه خداوند عرش را براي خود محل استواي رحماني برگزيد و فرمود : {  الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي . . . } ( 2 ) و فرشتگان را طواف كنندگان دور عرش قرار داد ، كعبه را نيز بيت خود در زمين ـ به همان شيوه و اسلوب عرش ـ بنا نهاد تا بندگانش پيرامون آن طواف گزارند و در هر طوافي با بوسيدن حجرالأسود ، با خداي خود تجديد بيعت كنند ؛ زيرا حجرالأسود به منزله دست خدا و بوسيدن يا لمس كردن آن ، به معناي دست بيعت دادن با خدا است .

البته دست خدا مطلق از هر قيدي است و همه چيز در دست اوست . از اين رو دست خدا در همه جا هست . ليكن وقتي بخواهد ظهور يابد و مصداق پيدا كند ، حجرالأسود مظهر و مصداق آن خواهد بود . ( 3 )

لذا سزاوار است كه طواف كننده حجرالأسود را ببوسد و ركن آن را استلام كند و پيشاني اش را به عنوان سجده بر آن نهد . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفتوحات المكّيه ، چاپ قاهره ، ج10 ، باب72 ، فصول 284 تا 290

2 . طه : 5

3 . الفتوحات المكيه ، ج10 ، باب72 فصول 285 تا 287

4 . همان ، فصل 310


10


نماز بعد از طواف

دو ركعت نماز بعد از طوافِ كامل ، از سنت پيامبر است كه رعايت آن بر ما لازم است . محيي الدين مي گويد :

« با اينكه خودِ طواف نوعي نماز است . البته نمازي كه ركوع و سجود ندارد ؛ مانند نماز ميّت . طواف نيز نمازي است كه در آن اجازه سخن گفتن داده شده ، با اين تفاوت كه در هر طواف ، زائر حجرالأسود را ، كه به منزله دست خدا در زمين است ، مي بوسد . و اين بوسيدن حجرالأسود در هر طواف ، به منزله سجده در نماز است . با اين فرض ، مي توان گفت طواف ، نمازي است كه فقط ركوع ندارد و در آن اجازه تكلّم داده شده است . در عين حال ، بعد از طواف ، دو ركعت نمازِ طواف گزارده مي شود . »

وي اشعاري در اين خصوص سروده كه بيانگر عرفان طواف و نماز طواف است . ترجمه آن چنين است :

« پيرامون خانه خدا را هفت بار گشتم و در مقام ابراهيم نمازگزاردم و آنگاه بازگشتم .

باز هفت بار طواف كردم و به مقام برگشتم و سپس نماز بجا آوردم .

مدتي به اين كار مشغول بودم و ميان آن ، ندا سر مي دادم كه اي حبيب دلها ، تا اينكه شنيدم .

خداوند جواب داد : اي بنده من ، من نيز لبيك گفتم و گفتم من همان بنده تو هستم كه نداي تو را اجابت كردم .

گفت : هر چه از من مي خواهيد ، بخواهيد كه باب قبول خواسته ها از سوي من باز است . » ( 1 )

شوط هاي طواف

سرّ هفت شوط بودنِ طواف در نظر محيي الدين آن است كه چون طبقات آسمان ها هفت است ، آنكه هفت طواف به جا مي آورد ، به منزله آن است كه افلاك سبعه را طواف

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طفت بالبيت سبعة وركعتُ * * * بمقام الخليل ثمّ رجعت

لطوافي فطفت سبعاً وعدنا * * * لمقام الخليل ثمّ ركعت

لم أزل بين ذا وذاك أنادي * * * يا حبيب القلوب حتّي سمعت

يا عبيدي ! فقلتُ : لبّيك ربّي * * * ها أنا ذا أجبت ثمّ أطعتُ

فأمروا بالذي شادون منّي * * * إنّ باب القبول منّي فتحت

همان فصول ، 313 ، 312 و 311


11


كرده است . چون افلاك مستدير ( دايره اي ) هستند و طواف به دور كعبه نيز مستدير است ، پس طائف بيت ، طائف همه آسمان ها بوده است . آنگاه مي گويد :

« اين اسرار را فقط عارفان درك مي كنند و طائف واقعي كسي است كه خداوند وي را به اين حقايق آگاه ساخته باشد . ( 1 ) در واقع اين نماز مرحله كمال يافته طواف است كه به قول محيي الدين محصول و مولود طواف مي باشد ؛ زيرا آنكه همه افلاك را طواف كرده و اسرار آن را ملاحظه نموده ، خود به خود سر تعظيم در پيشگاه آن عظيم عليم فرود آورده است و سجده تعظيم بر آستان ربوبيت او ساييده و به واسطه اين توفيق ، به خود باليده و بندگي خداوند را بر هرچه غير خدا است ، ترجيح مي دهد . »

او در ادامه بحث ، به خواص نماز طواف و حركات موجود در طواف و نماز اشاره كرده ، مي گويد :

« حركات آسمان هاي هفتگانه ، در رشد و نموّ و حركت هاي اركان چهارگانه زمين ( آب ، باد ، خاك و آتش ) داراي تأثير است . ازاين رو ، در وجود انسان نيز تأثير دارند ؛ زيرا جسمانيّت آدمي مركب از اخلاط اربعه زمين است و نفسانيت وي ، امري مجرد و معنوي و ما فوق ماديّت . از آنجا كه طواف هفتگانه به منزله طواف بر سماوات سبعه است ، همانند آنها در اخلاط وجودي انسان تأثير مي گذارند ، به همين جهت ، نماز طواف دو ركعت است كه يك ركعت آن براي جنبه حيوانيّت و ماديت انسان و يك ركعت ديگر براي جنبه نفسانيت و معنويت او است . با توجّه به اين مسأله است كه خداوند در حديث قدسي فرموده است : « نماز را دو قسمت كردم ؛ يك قسمت آن را براي بنده ام قرار دادم و قسمت ديگر را براي خودم برگزيدم . »

آنچه براي بنده است ، قسمت ماديت نماز و آنچه براي خداوند است ، جنبه معنويت و روحانيّت آن است . ( 2 )

وي در خصوص رابطه و تأثير طواف بر نماز مي گويد :

« هر دور از ادوار هفتگانه طواف ، در نماز تأثير خاص خود را دارد . تا معلوم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصل 317

2 . همان ، فصول 318 ـ 317


12


گردد كه نماز متولد و محصول طواف است . از اين رو ، طواف در نماز هفت اثر جسماني و هفت اثر روحاني مي گذارد . آثار جسماني طواف ها بر نماز عبارتند از : 1 ـ قيام اوّل 2 ـ ركوع 3 ـ قيام ثاني كه همان بلند شدن از ركوع است 4 ـ سجود 5 ـ جلوس بين دو سجده 6 ـ سجده دوّم 7 ـ جلوس براي تشهّد .

امّا خواص و آثار معنوي طواف در نماز عبارت است از اذكاري كه در حين انجام اين هفت مورد ذكر مي شود . » ( 1 )

ادراك معاني و عرفان اذكار ، مربوط به نفس است و انجام اعمال فيزيكي ؛ از قبيل سجده و ركوع و امثال آن ، به جسم مربوط مي شود . از اين رو ، ظاهر انسان عابد را ظاهرِ عبادات به حركت در مي آورد و باطنش را باطن عبادات . از آنجا كه اعمال فيزيكي محسوس و محدود به ابعاد مادي است ، لذا هر عملي حد معيّني دارد ؛ مثلا ركوع مختصات خود را داشته و سجود و قيام و قعود هر كدام محدود به حدودي هستند . ليكن محتواي اين اعمال و معنويتشان به جهت مجرد و غير مادّي بودنشان ، از حدود ماده بيرون بود و به همين جهت نامحدود مي باشند . به عنوان مثال ، نهايت درجه احترام ظاهري انسانِ عابد در پيشگاه معبودش ، اين است كه بلندترين و شريف ترين موضع وجود خود ؛ يعني پيشاني را به پَست ترين موضع وجود خود ؛ يعني زيرپايش كه زمين است بنهد . پس نهايت درجه تواضع فيزيكي ، سر بر زمين ساييدن است . امّا تواضع نفس انسان كه يك امر معنوي و مجرد است ، حدّ و حساب ندارد . روح آدمي مي تواند در حدّ بي نهايت به خداي خود تواضع كند ، امّا جسم او به جهت محدوديتش نمي تواند تواضع غير محدود به جا بياورد .

شايد يكي از اسرار موجود در اذكارِ اعمالِ عبادي همين باشد كه خداوند متعال با مقارن ساختن هر عمل عباديِ جسماني ، يك ذكرِ مخصوص به آن قرار داده است تا به وسيله نامحدوديت معنويتِ ذكر ، نقص موجود در عبادت ، كه از محدوديت اعمال فيزيكي حاصل مي شود ، برطرف گردد .

محدوديت و عدم محدوديت امور مادّي و غير مادّي ، نه تنها در مسائل صعودي و تكاملي ونوراني ؛ ازقبيل عبادت وجوددارد ، بلكه درمسائل نزولي وپست نيزجاري است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصل 319 ـ 318


13


يعني خطا و انحراف فيزيكي محدود و قابل جبران است ولي انحراف معنوي و نفساني نامحدود و جبران كردنش بسيار سخت مي باشد .

مولوي در اين خصوص به پليدي و نجاست مادّي و روحي مثل زده و گفته است : نجاست ظاهري را با آب مي توان پاك كرد . امّا نجاست باطني را با هفت دريا نمي شود طاهر ساخت . بوي آزار دهنده نجاست ظاهري چند قدم بيشتر نمي رود ولي نجاست باطني بوي پليدش هزاران كيلومتر دورتر از خود را مي آزارد . از اين رو ، آنان كه كوري ظاهري دارند انحرافشان محدود است ولي آنان كه كور دل هستند و باطنشان نابيناست ، هدايت نمي شوند . ( 1 )

سعي

سعي ميان صفا و مروه ، از اعمالي است كه بعد از طواف انجام مي شود . بانيِ تشريع اين عمل ، به عنواچن يكي از مناسك حج ، هاجر ، همسر ابراهيم و مادر اسماعيل است ؛ او كه به امر الهي و به صلاحديد شوهرش با فرزند صغير خود در دل بيابان بي آب و علف قرار گرفت ، آنگاه كه تشنگي به مادر و فرزند غلبه كرد ، از دور سرابي را آب پنداشت و هروله كنان به سوي آن رفت تا آبي بيابد ليكن وقتي بدانجا رسيد ، دانست كه آنچه ديده ، سراب بوده است نه آب . اين ماجرا هفت بار تكرار شد و عاقبت الأمر آنچه را كه به دنبالش هفت مرتبه مسافتي را طي كرده بود ، در زير پاهاي فرزندش يافت . از اينرو خداوند سبحان ، عمل اين زن پاكباخته و به امر پروردگار ساخته را منسكي از مناسك حج قرار داد تا همه مسلمانان تا قيامت به پاس احترام به مقام شامخ چنين مادري و به حكم الهي ، اعمال وي را تكرار كنند . خداوند سبحان بدين طريق نام هاجر را جاودانه ساخت و او را در پيروي از خود و پيامبرش الگوي همه انسان ها قرار داد .

استفاده عرفاني كه محيي الدين عربي از اين ماجرا مي كند ، اين است كه راه كمال تنها براي مردان هموار نيست ، بلكه براي زنان نيز همانند مردان راه باز است . از اين رو ، در دين اسلام زن علاوه بر ارزش خاص خود ، مي تواند اصل و منشأ تشريع باشد ؛ همانگونه كه حضرت هاجر اصل و منشأ حكم سعي ، در مناسك حج شده است . ( 2 )

چون حضرت هاجر اين مسير را هروله كنان طي كرد ، حاجيان نيز بايد چنان طي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مثنوي كلاله خاور ، دفتر سوّم ، ص170

2 . الفتوحات المكيه ، ج10 ، باب72 ، فصول 349 تا 346


14


كنند . چون او هفت مرتبه رفت و برگشت ، حاجيان نيز هفت مرتبه سعي مي كنند .

اين مسأله براي آن عده كه در خصوص حقوق زن و مقام او در اسلام تحقيق مي كنند ، قابل توجه است كه بدانند ملاك و معيار ارزش در اسلام ، تقوا و پاكي انساني است . به طوري كه عمل يك زن پاك ( با اينكه نه امام است و نه پيامبر ) اساس و اصل تشريع حكمي از احكام جهاني اسلام مي گردد . بنابراين ، آنچه مهم است عشق الهي و محو جمال او شدن است و درِ اين توفيق به روي همگان باز است . به قول عمان ساماني :

همرهي به عقل صاحب شرع را * * * تا از او جوييم اصل و فرع را

همّتي بايد قدم در راه زن * * * صاحب آن خواه مرد و خواه زن

غيرتي بايد به مقصد رهنمود * * * خانه پرداز جهان چه زن چه مرد

شرط راه آمد نمودن قطع راه * * * برسر رهرو چه معجر چه كلاه ( 1 )

از ديدگاه محيي الدين ، انسان با هر چيزي كه روبرو مي شود و به نحوي از انحاء ، با آن ارتباط برقرار مي كند ، بايد به جنبه كمالي آن چيز توجّه كند و از كمال خاص آن بهرمند شود ؛ مثلا اگر با جماد يا نبات يا حيوان سر و كار دارد ، در مزاياي وجودي آن غور كرده ، مشتركات خود را با آن دريابد و از اين جهان مشترك استفاده لازم را ببرد .

وي به صفات جمادي صفا و مروه اشاره كرده ، مي گويد : حاجي كه ميان صفا و مروه سعي مي كند ، متوجّه باشد كه صفا و مروه هر دو جامدند و بيت خدا نيز از چند تكّه سنگ جامد تشكيل شده است . جماد به جهت جامد بودنش ، هيچ اراده و اختياري ندارد و فقط در مسيري كه خداي براي آن در نظر گرفته است ، حركت مي كند و تنها موجودي است كه در مسير عبادي خود بدون هيچ خواهش ارادي يا غريزي ثابت مي باشد . با اينكه نبات و حيوان نيز اراده ندارند امّا چون غريزه دارند از اين رو نوعي خواستن و ميل در آنها وجود دارد كه در جماد نيست . بنابر اين عبوديتِ جماد خالص است . ( 2 )

پس انسان بايد به اين جهت جماد توجّه كرده و در حال سعي ميان صفا و مروه تلاش كند كه عبوديتش را خالص گرداند و از هرگونه خودخواهي و زياده خواهي پرهيز كند . اگر انسان بتواند اين صفت جمادي را در خود تقويت كند ، بندگي او كامل تر مي شود ؛ زيرا تقويت چنين جهتي در انسان ، ارادي است . از اين رو ، خيلي ها نمي توانند به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گنجينة الأسرار ، ص74 چاپ مدرسه انتشاراتي ميثم .

2 . الفتوحات المكيه ، ج10 ، باب72 ، فصول 358 ـ 357


15


چنين مقامي برسند . اگر جماد شهوت و غضب ندارد ، آدمي نيز در اثر رياضت هاي معقول و مشروع مي تواند به مقامي برسد كه كاملا بر شهوت و غضب خود چيره شود ؛ به گونه اي كه گويي چون جمادات گشته و از بند هوي رسته است .

پس ، وقتي انسان ميان صفا و مروه سعي مي كند ، بايد به صفات آن دو ، كه از جمادات هستند ، فكر كند و خود را به بعضي از آن صفات متصف نمايد ؛ مثلا يكي از صفات جماد ، افتادگي و دوري از استعلا است . حاجي نيز بايد بر تواضع خود بيفزايد و از بزرگ يبني خويش بكاهد .

محيي الدين به سنگ مثال زده و مي گويد : خداوند در قرآن بعضي از سنگ ها را خاشع بارگاه ربوبي دانسته و بعضي از آنها را مجراي آب ، كه مايه زندگي است معرفي كرده است . پس انسان نيز علاوه بر خاشع بودن بايد مجراي فيض و مايه حيات گردد . ( 1 )

قرآن كريم مي فرمايد :

{ وَإِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَإِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَإِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ } ؛ ( 2 ) « و بعضي از سنگ ها هستند كه از آنها جوي ها جاري مي شود و بعضي سنگ ها هستند كه مي شكافند و آب از دل آنها بيرون مي شود و بعضي ديگر هستند كه از بيم خدا فرو مي ريزند . »

خوب است كه آدمي اين چند صفت را ، كه خدا براي سنگ ذكر كرده است ، در خود زنده كند ؛ يعني خاشع بوده و مايه حيات ديگران باشد .

محيي الدين مي گويد : ساعي ميان صفا و مروه ، وقتي با اين بينش سعي كند ، مي تواند كمالات موجود در سنگ را در خود پياده كند كه عبارتند از : خشيت ، حيات ، علم به خدا و ثابت و استوار بودن . وقتي از عمل سعي فارغ شود داراي كمالات مذكور خواهد بود . ( 3 )

وقوف به عرفه و نماز در آن

وقوف در عرفه ، آن است كه حاجي در روز نهم ، در اين منطقه ، از هنگام زوال تا غروب توقف كند . لازم نيست همه اين مدت را وقوف داشته باشد ، بلكه آنچه ركن است ، مسمّاي توقف است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصول 358 و 357

2 . بقره : 74

3 . الفتوحات المكيه ، ج10 ، باب72 ، فصل 360


16


محيي الدين در ضمن بيان حكم فقهي وقوف در عرفه ، به دو مسأله نيز اشاره مي كند كه يكي عبارت است از « اقامه نماز جماعت ظهر و عصر در اول ظهر » ، بدون اينكه ميان دو نماز فاصله بيفتد و اين را سنت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) مي داند . ( 1 ) بنابراين ، جواز جمع ميان نماز ظهر و عصر ـ كه شيعه بدان معتقد است و در نظر اهل سنت جايز نيست ـ در گفتار محيي الدين از سنت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) شمرده شده است .

مسأله ديگر « گزاردن حج و نماز جماعت » است كه در نظر محيي الدين اقامه حج بايد توسط سلطان اعظم صورت گيرد و مردم پشت سر وي نماز به جماعت بگزارند .

و نماز در روز عرفه را نيز به امامت سلطان اعظم به پا دارند . وي ابتدا مي گويد حاجي بايد پشت سر سلطان اعظم نماز گزارد ؛ خواه عادل باشد خواه فاسق . سپس با يك تأويل و توصيه عرفاني مي گويد : هركس كه نماز مي گزارد ، در حال نماز نيكوكار و غير فاسق است ؛ لذا مي توان به امامت او نماز جماعت خواند ! ( 2 ) حتي حجاج بن يوسف نيز در حال نماز فاسق نيست و با او نيز مي توان نماز جماعت خواند ! ( 3 )

بنابراين ، محيي الدين نيز اعتقاد دارد كه امام جماعت بايد عادل باشد ولي طبق توجيه عرفاني خاص او ، هر نمازگزاري در حال نماز ، لزوماً غير ظالم است . كه در اين صورت قيد اولي براي عادل بودن امام جماعت زايد مي گردد !

به نظر مي رسد تأويل و توجيه عرفاني مسأله ، شيخ اكبر را از فلسفه شرط عدالت امام جماعت و بالاتر از آن ، امام حكومت ديني غافل ساخته است ؛ زيرا عادل به كسي نمي گويند كه در وقت خاصي ظلم نكرده و به كار نيك مشغول باشد . بلكه عادل كسي است كه ملكه عدالت داشته باشد ؛ يعني به فكر ظلم و جور نباشد و هدف او اجراي عدالت و دوري از ظلم باشد . چنين شخصي اگر سهواً گناهي يا ظلمي نيز مرتكب شود با داشتن ملكه عدالت ، از صفت عادل بودن ساقط نمي شود . بدين جهت ظالم نيز كسي نيست كه هنگام عبادت ظلم كند ، بلكه كسي است كه از ملكه عدالت به دور بوده و عموماً به كار زشت مشغول و مشهور است . ولو در بعضي از لحظات زندگي به دور از ظلم باشد . پس آنكه به صفت ظلم و جور مشهور است ، نمي تواند امام جماعت باشد تا چه رسد به ظالمي چون حَجّاج بن يوسف ؟ !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصل374

2 . همان ، فصل375

3 . همان ، فصل 336


17


خطبه نماز در عرفه

نماز در روز عرفه ، در نظر محيي الدين و علماي اهل سنت ، مانند نماز جمعه است ، با اين تفاوت كه اگر در نماز روز عرفه خطيب خطبه نماز را نخواند نماز مقبول است امّا در نماز جمعه ، خطبه ها جزو نماز است و بايد خوانده شود . البته محيي الدين ايراد خطبه قبل از نماز روز عرفه را از سنت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) دانسته و بر آن تأكيد دارد .

فرق ديگر ميان دو نماز را در جهريه بودن نماز روز عرفه و اخفاتيه بودن نماز جمعه دانسته است . ( 1 ) نقش عرفاني و سازنده اي كه محيي الدين براي خطبه نماز عرفه قائل است ، عبارت از اين است كه خطيب در اين روز مذكِّر خدا بوده و مردم را به طاعت خدا دعوت مي كند و در ضمن خطبه به مردم گوشزد مي كند كه آنها تنها براي وقوف به اين محل نيامده اند ، بلكه اين وقوف وسيله تذكار توقف مردم در روز قيامت در محضر خداوند است . خطيب بايد صحنه قيامت و قيام مردم در حضور خداوند را در نظر مردم مجسم كند ؛ به گونه اي كه مردم خود را در محضر خدا بدانند و با اين توجّه عرفاني و احساس حضور در پيشگاه خداوند ، به نماز ايستند . ( 2 )

حال اگر روز عرفه مصادف با روز جمعه باشد ، چه بايد كرد ؟ آيا نماز جمعه خوانده شود يا نماز ظهر و عصر روز عرفه ؟ علماي اهل سنت نظريات متفاوتي داده اند ؛ بعضي گفته اند : جمعه در عرفه واجب نبوده و بعضي گفته اند اگر 40 نفر از اهل عرفه حاضر باشند نماز جمعه برگزار مي شود و نظريات ديگري هم داده اند .

محيي الدين مي گويد : از آنجا كه حج نداي الهي است كه در آيه آمده است : {  وَاَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ } ؛ « ومردم را براي انجام حج صلا زن . » نماز جمعه نيز نداي الهي است كه : {  اِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوا إلي ذِكْرِ اللّهِ . . . } ؛ ( 3 ) « وقتي در روز جمعه ، به نماز جمعه ندا داده مي شود ، به سوي نماز برويد . » بنابراين ، اين دو آيه با هم مناسبت دارند ؛ زيرا هر دو نداي الهي اند . پس مي شود در روز عرفه نماز جمعه برقرار كرد و بهتر است كه نماز جمعه اقامه شود ، نه نماز ظهر و عصر روز عرفه . ( 4 )

آنگاه كه جمعه با عرفه مصادف مي شود ، در واقع دو عيد به يك روز مي افتد و ارزش آن را مضاعف مي سازد و سزاوار است كه امام جمعه ، به اقامه نماز جمعه پردازد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصل 382

2 . همان ، فصل 384 و 385

3 . جمعه : 9

4 . الفتوحات المكيه ، ج10 ، باب72 ، فصل394


18


كه بهترين نماز ، چنين نمازي است كه موجب طهارت ظاهري و باطني و آمرزش انسان از هر گناهي مي شود . ( 1 )

پيروي از امام در عرفه

به گفته محيي الدين : علماي اسلام در اين مسأله اختلاف دارند كه اگر كسي بعد از زوال در عرفه وقوف داشته باشد ، ولي قبل از امام و بعد از غروب از منا حركت كند ، آيا عملش صحيح است يا نه ؟ بعضي قائل به صحت شده اند ؛ زيرا او مقداري از شب و روز را در آنجا وقوف داشته است . اما اگر قبل از غروب از آنجا خارج مي شد بايد يك قرباني مي كشت . قول ديگر اين است كه چيزي بر وي نبوده و حجّش تمام است .

نظر من اين است كه اركان حج او تمام است اما مناسك را به طور كامل به جا نياورده است ؛ زيرا افضل را ترك كرده و فاضل را به جا آورده است . ( 2 )

ابن عربي در ذيل بيان اين حكم فقهي ، به يك مسأله بسيار مهم كلامي و عرفاني اشاره مي كند كه اساس همه احكام فقهي ديگر است و آن عبارت است از « لزوم پيروي از رسول گرامي » ( صلّي الله عليه وآله ) . از نظر محيي الدين ملاك قبول عمل ، پيروي از سنت رسول است . هركس به اندازه اي كه به پيامبر محبت دارد ، بايد پيرو او باشد و الاّ به مقداري كه تخلّف نمايد ، از محبتش كاسته مي شود ؛ به عبارت ديگر نقص عمل هركسي بيانگر نقص محبت او به رسول گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) است .

مسلمان به هر اندازه از هرعمل ديني بكاهد ، به همان اندازه از دايره محبت رسول الله و خداوند سبحان خارج مي گردد . حتي در اموري كه تخلّف از آن مباح است ولي رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) به آن عمل كرده است ، جايز نيست كه مؤمن از آن تخلف كند ؛ زيرا عشق به رسول اجازه نمي دهد انسان از كاري كه پيامبر به انجام آن مبادرت كرده ، فاصله بگيرد . ( 3 )

محيي الدين ، پيشي گرفتن از امام را ، ولو به اندازه مقداري زودتر خارج شدن از منا ، جايز نمي داند ؛ چون سنت رسول خدا است . با اينكه مباح است ولي موجب ترك افضل مي باشد . و سبقت گرفتن و به عبارت ديگر پس ماندن از سيره رسول خدا ، ولو به مقدار ترك افضل ، جايز نبوده و موجب نقص محبّت انسان مي شود .

طبق اين نظريه محيي الدين ، مي توان عمل بسياري از افرادي كه با شعار جانشيني

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصل404

2 . همان ، فصل415

3 . همان ، فصول 417 و 416


19


پيامبر و ادعاي محبت او ، پاره اي از شعائر اسلامي را حذف كرده و يا چيزهايي را بر آن افزوده اند ، مورد نقد قرار داد و اين پرسش را پيش روي خيلي ها ، از جمله خودِ محيي الدين نهاد كه چگونه خليفه دوم توانسته است حج تمتّع و ازدواج تمتّع را حرام كند و « حيّ علي خيرالعمل » را از اذان حذف كند و چيز ديگر جايگزين نمايد ؟ ! او كه گفته است : نزد اهل طريق ، اگر كسي به همه امور و سنن عمل كند ولي يك عمل را ترك نمايد ، آن هم عملي كه بر او واجب نشده ، ولي پيامبر بدان عمل كرده است ، از محبتش كاسته مي شود و از محبت الهي خارج مي گردد ! چگونه است كه بعضي از صحابه اعمال واجب را ترك كردند و بلكه از دايره مناسك خارج ساختند و بدتر از آن ، انجام آن را حرام كردند و از محبتشان كاسته نشد و از دايره حُبّ الهي خارج نگشتند ؟ ! اگر پيروي از امام در وقوف درعرفه اين همه مهم است ، پس پيروي ازامام معصوم و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) در اعمال مهمتر و اصول عقايد و فروع آن چقدر مهم خواهد بود ؟ و خروج يا تخلّف از آن چقدر خطرناك ؟ !

مزدلفه

مزدلفه سرزمين وسيعي است ميان عرفه و منا ، كه فاصله ميان آن تا عرفه ، تقريباً 16 كيلومتر بوده و تمام اين سرزمين پهناور مانند عرفه موقف است . ( 1 )

مزدلفه نام هاي ديگر هم دارد كه عبارتند از ، مشعرالحرام و جَمْع .

از آن جهت كه حاجيان در رفتن به آن ، از يكديگر سبقت مي گيرند ، به « مزدلفه » شهرت يافته و چون مكان عبادت و تقرّب به خداوند است ، « مشعرالحرام » خوانده اند .

از آنجا كه مردم در آنجا جمع مي شوند و به روايت ديگر ، چون نماز مغرب و عشا با يك اذان خوانده مي شود ، « جَمْع » ناميده شده است .

توقف در مزدلفه ، به اتفاق همه علما واجب است ، با اين تفاوت كه بعضي وقوف در آنجا را ركن مي دانند ؛ مانند علماي شيعه ، و گروهي ركن ندانسته اند ؛ مانند علماي عامه كه قائل به ركن نيستند و آن را از واجبات حج شمرده اند . ( 2 )

محيي الدين عربي در اين خصوص ، بعد از بيان حكم فقهي وقوف در مزدلفه از نظر بعضي از فقها ، مي گويد :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حج از ديدگاه مذاهب اسلامي آيت الله جناتي ص186 ، انتشارات مشعر .

2 . الفتوحات المكيه ، ج10 ، باب72 ، فصل 187


20


مزدلفه براي تقرّب و نزديكي است . عمل در آن نيز موجب تقرّب است . بنابراين ، حاجي بايد در اين جايگاه متقرّب به خداوند باشد . پس آنكه در اين موضع صفت تقرب را از دست بدهد ، در واقع حجيّ به جا نياورده است ؛ زيرا حج عبارت است از مجموعه اي از اعمال خاص به خود ، كه با انجام همه اين اعمال حج تحقّق مي پذيرد . و با از دست دادن هريك از اينها كه ركني از اركان حج اند تركيب حج به هم مي خورد و از صورت حج بودن خارج مي گردد . ( 1 )

از نظر محيي الدين ، « مشعر » ناميده شدن مزدلفه براي آن است كه آدمي درونش اِشعار داشته باشد كه خداوند عبادتش را قبول فرموده است . و « الحرام » بودنش براي اين است كه آنجا نيز حكم حَرَم را داشته و آنچه در حرم حرام است در مشعر الحرام نيز حرام است . بدين جهت حاجي همانطور كه در حرم بايد ذكر خدا كند در اينجا نيز مأمور به ذكر خدا است . ( 2 )

رمي جمرات

رمي جمره عبارت است از زدن هفت سنگ ريزه به جمرات سه گانه ( جمره اولي ، وسطي و عقبي ) . روز دهم جمره عقبه را رمي مي كنند و در ايام تشريق ( روزهاي يازدهم ، دوازدهم و براي بعضي كه شب سيزدهم را در منا بيتوته مي كنند ، روز سيزدهم . ) هر سه جمره رمي مي شود .

محيي الدين براي هر يك از جمرات سه گانه فلسفه اي قائل شده و گفته است :

جمره اولي ؛ براي شناخت ذات است .

چون شناخت ذات براي كسي ميسّر نيست ، لذا در آنجا توقف مي كنيم . در اينجا شيطان شبهات خود را به حاجي القا كرده و سعي مي كند كه او را به غور در شناخت ذات الهي وادار كند . حاجي نيز با سنگ زدن به شيطان او را از خود دور مي سازد تا خاطرش را از وسوسه هاي شيطان خالي كند . شيطان هفت بار و از هفت راه وارد مي شود تا حاجي را گمراه كند و او با هفت سنگ شيطان را از خود دور مي كند ؛ مثلا بار اول شبهه ممكن الوجود بودن خدا را به وي تلقين مي كند و حاجي با سنگ اول امكانيّت را از ذات خدا دور مي سازد . بار دوم شبهه جوهريت را القا مي كند و حاجي با سنگ دوم جوهريّت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصل 428

2 . همان ، فصل430


21


را نفي مي كند ؛ زيرا جوهريت لازمه اش متميّز بودن است و خدا از مكان مستغني است . شهبه سوم جسمانيت خداوند است كه با سنگ سومِ حاجي ، جسمانيت منتفي مي شود . شبهه چهارم عَرَضيت است كه سنگ چهارم عرضيت را به جهت احتياج به محل ، انكار مي كند . شبهه پنجم علّيت خداوند است كه سنگ پنجم با مساوق دانستن معلول با علّت آن را رد مي كند ؛ زيرا علت بدون معلول نمي شود ، در حالي كه خداوند سبحان ، قبل از آنكه معلولي باشد ، بوده است . از اينرو ، در نصوص ديني آمده است {  كانَ الّلهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيٌ } شبهه ششم طبيعي بودن حضرت احديت است كه سنگ ششم آن را نفي مي كند ؛ زيرا طبيعت لازمه اش كثرت داشتن و محتاج بودن هريك از اجزاي طبيعي به مجموع خود است و اين با ذات غني علي الاطلاق سازگار نيست . شبهه هفتم عدميّت است كه مي گويد : اگر خدا هيچ يك از اينها نيست ، پس حتماً هيچ چيز نيست و عدم است . سنگ هفتم اين شبهه را نفي مي كند كه همه اينها كه هستند دليل بر وجود اويند ؛ زيرا همه آثار آن حضرتند و آثار فرع وجود است نه عدم . زيرا عدم اثري ندارد . ( 1 )

جمره ثانيه ؛ براي شناخت صفات الهي است .

شيطان وقتي در مرحله جمره اولي موفّق نشد ، دوباره در جمره ثانيه سراغ حاجي آمده و او را در خصوص صفات الهي به شبهه مي اندازد و مي گويد : گيرم كه همه صفات الهي از ذات او سرچشمه گرفته باشد ، از كجا معلوم كه او به همه اين صفاتش علم دارد ؟ ! حاجي با زدن سنگ به شيطان ، او را از خود و القاي شبهات هفتگانه در خصوص صفات هفتگانه الهي دور مي سازد كه آن صفات عبارتند از : حيات ، قدرت ، اراده ، علم ، سمع ، بصر و كلام .

جمره ثالثه ؛ شناخت افعال الهي است .

شيطان وقتي در جمره ثانيه موفق نشد ، از راه ديگر وارد مي شود وبه القاي شبه در افعال الهي مي پردازد تا توحيد افعالي حاجي را مخدوش كند و بگويد : آنچه هست ، اثر قدمت عناصر است . وقتي با سنگ اين شبهه را دفع كرد ، مي گويد : عناصر در آن شريك اند كه با سنگ دوم باطل مي شود . پس مي گويد : اثر فلك است و حاجي با سنگ سوم نيز آن را باطل مي كند . او بارچهارم شبهه جوهر هباء را مطرح كرده و حاجي با سنگ چهارم آن را از بين مي برد . پس شبهه هيولاي كلّ را پيش مي كشد و سنگ پنجم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان فصل 441 و 440


22


آن را دور كرده و بار ششم مسأله نَفْس كليه را مطرح مي سازد و سنگ ششم به سراغش مي آيد و بار هفتم شبهه عقل اول را مطرح ساخته و همه را به عقل اول مستند مي كند كه حاجي با سنگ هفتم به محتاج بودن عقل اول به خدا ، شبهه او را پاسخ مي دهد .

در اينجا حاجي هر چه را كه غير خدا است ، با سنگ هاي هفتگانه از خود دور ساخت و ديگر چيزي براي دور ساختن باقي نمي ماند ، از اين رو ، خودِ او نيز نبايد در آنجا باقي بماند ، لذا از آنجا حركت كرده و دور مي شود . ( 1 )

به نظر مي رسد آنچه محيي الدين در اسرار معني و فلسفه حكم رمي جمرات گفته است ، تنها به ذوقيات خود او مستند است ؛ زيرا بسياري از حاجيان با اصطلاحات عنوان شده در اين مسأله ، اصلاً آشنايي ندارند حتي در طول عمرشان يك بار هم اسم آن اصطلاح به گوششان نرسيده است تا چه رسد به اينكه معنايش را بدانند و در القاءات شيطان به رفع آن بپردازند . مردم به قصد تقرّب به خدا و به عنوان انجام يك عمل عبادي و دفع وسوسه هاي شيطاني به رمي شيطان مي پردازند . بي آنكه هيچ يك از اين امور به ذهنشان بيايد .

ظاهراً مسائل ياد شده توسط محيي الدين ، خيالاتي است كه برخود او عارض شده است . لذا به هيچ يك از آيات و احاديث استناد نكرده است . به خلاف ساير جاها كه معمولاً در بيان اسرار اعمال ، به آيه يا حديث و يا كلام بزرگان عرفان ؛ مانند بايزيد و جنيد و امثال آنها استناد مي كرد .

مِنا و تمنّي

منا ، موضع تمنّي است . در وجه تسميه آن گفته اند : وقتي آدم ( عليه السلام ) به منا آمد ، خداوند به او فرمود : « تَمَنِّ ما شِئْتِ » ؛ « هرچه مي خواهي بخواه » . محيي الدين مي گويد : منا جايگاه بلوغ اُمنيّه و آرزو است . حاجي هر آرزويي دارد ، در اينجا برآورده شدنش را از خداوند سبحان مي خواهد . حاجي در اينجا آرامش داشته و ضمن عبادت به خوردن و آشاميدن و پاكسازي روحي و جسمي مي پردازد . به عبارت ديگر ، اينجا براي حاجي جنّت مُعَجَّله ( بهشت موقت ) است . حاجي در اين بهشت موقت مي تواند آرزوي رسيدن به بهشت جاودان را داشته باشد و از خداي مهربان بخواهد كه او را اهل بهشت قرار دهد . ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصل 442 تا 444

2 . همان ، فصل445


23


حلق يا تقصير

حلق عبارت است از تراشيدن سر در منا و تقصير كوتاه كردن موي سر است كه بعد از قرباني در منا انجام مي پذيرد . محيي الدين در كتاب « فتوحات » حلق و تقصير را قبل از ذبح ( قرباني ) عنوان كرد . لذا ما نيز به ترتيب ذكر او در اين مقاله بيان كرديم .

توجيه عرفان محيي الدين در مورد تقصير شَعرْ ( كوتاه كردن مو ) اين است كه تقصير شَعر موجب تكثير و ازدياد شعور مي شود . از اين رو ، حلق ( تراشيدن ) بهتر از تقصير است . ( 1 ) حاجي با سبك كردن برون سر از زوايد ، از خدا مي خواهد كه درون سر را نيز از زوايد خالي كرده و از علم و معرفت پُر گرداند . مو ، سَتر و پوشش سر است و انسان با تراشيدن آن ، پوشش و حجاب را از برون سرش برطرف مي كند تا خداوند نيز حجاب معنوي را از درون او ؛ يعني عقل او دور نمايد .

قرباني ( ذبح )

قرباني دومين عمل در منا است كه عبارت است از ذبح گاو يا گوسفند و يا شتر . ذبح شتر بهتر از گاو و ذبح گاو بهتر از گوسفند است .

سنت شدن اين عمل در ايام حج ، به جهت فداكاري و گذشتي است كه حضرت ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) از خود نشان دادند و همه هستي خويش را در طبق اخلاص گذاشتند و آن زماني بود كه حضرت ابراهيم در خواب ديد فرزند خود را به دست خود در راه خداوند ذبح مي كند . ذبحِ تنها فرزند دلبندي كه در سنين كهولت بدان رسيده است ، آن هم به دست خود ! امتحاني بس عظيم و توانفرسايي است . تصوّر چنين صحنه اي براي ما مشكل است تا چه رسد به تصديق انجام دادن چنين كار دشوار !

حضرت ابراهيم وقتي چنين خوابي مي بيند ، بي درنگ به انجام آن مي پردازد . در حالي كه در اين گونه امور ، انسان ها راه توجيه را باز كرده و به شيوه هاي گوناگون به توجيه مسأله پرداخته و از انجام آن شانه خالي مي كنند ؛ مانند اين توجيهات كه : خواب است ، با صدقه دادن قابل حلّ است ، شايد منظور قرباني كردن گاو و گوسفند است و . . . !

اما حضرت ابراهيم بي درنگ خطاب به فرزندش مي گويد : {  إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَري . . . } ؛ « من در خواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم . نظر توچيست ؟ » حضرت اسماعيل بي درنگ جواب مي دهد كه : { . . . يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، فصل 477


24


سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِينَ } ؛ ( 1 ) « اي پدر ، آنچه را كه بدان مأمور شده اي ، انجام ده . ان شاءالله مرا از بردباران خواهي يافت » .

ابراهيم ( عليه السلام ) بي درنگ در فدا كردن فرزند دلبند خود براي دلدار است و اسماعيل در پي رسيدن به معبود و معشوق خويش لحظه شماري مي كند . از اين رو ، نه تنها به دنبال راه فرار و توجيه شرعي و عقلي نمي روند كه بهانه قوي به دست آوردند تا بدينوسيله عشقبازي و جانبازي كنند ! بنابراين ، تأويل بعضي از عرفا خواب حضرت ابراهيم را كه وي از همان اول مأمور به ذبح گوسفند بود ولي قوّه مخيله اش آن را به شكل ذبح فرزند براي او تصوير كرد ، ( 2 ) خالي از قوت است ؛ زيرا انسان كامل قوّه مخيله اش تحت سيطره قوّه عاقله اش بوده ، نمي تواند او را اغوا كند .

بنابراين ، مسأله قرباني حضرت اسماعيل نمايش عشقبازي جانانه است كه جز با جانبازي عاشقانه ، قابل اجرا نيست كه انسان عاشقي باكوچك ترين بهانهوبه صورت خواب ديدن باشد آن را به اجرا درمي آورد وآنچه براي ديگران ناممكن است را ممكن مي سازد .

و چه نيكو گفته است اقبال لاهوري كه :

هركه پيمان با هو الموجود بست * * * گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن ازعشق است وعشق ازمؤمن است * * * عشق را ناممكن ما ممكن است

عقل سفاك است و او سفاكتر * * * پاكتر چالاكتر بي باكتر

عقل در بي چاك اسباب و علل * * * عشق چوگانباز ميدان عمل

مي كند از ما سوي قطع نظر * * * مي نهد ساطور بر حلق پسر ( 3 )

قرباني فرزند ؛ يعني گذشتن از همه هستي ، يعني فناي در حضرت دوست و رويگرداني از هرچه غير اوست . چون خدا از همه اينها بي نياز است و مي خواهد با اين امتحانات ، آدمي به مقامات خود برسد و جوهره وجودش را بشناسد ؛ لذا از تحقّق ظاهري قرباني حضرت اسماعيل جلوگيري كرده و گوسفندي را به جاي او به قربانگاه مي فرستد و آن را ذبح عظيم مي نامد كه : {  فَفَديْناهُ بِذِبح عَظيم } ؛ ( 4 ) « و به جاي او قرباني عظيمي جايگزين كرديم . » عظمت قرباني به جهت عظمت اسماعيل و ابراهيم است . و الاّ حيوان در حوانيتش ، با همنوعان خود تفاوتي ندارد . اما اين حيوان به خصوص كه به جاي اسماعيل قرباني مي شود به جاي قرباني عظيم ، ذبح مي گردد تا حاجيان تا قيامت هر سال با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صافات : 102

2 . شرح فصوص ، داود قيصري ، فصل اسحاقي .

3 . اقبال لاهوري ـ تصحيح احمد سروش ص31 و 17

4 . صافات : 157


25


قرباني كردن ، به ياد فداكاري آن دو بزرگوار بيفتند و سختي عمل حضرت ابراهيم و اسماعيل را در نظرشان مجسم كنند تا سختي هاي دنيا و سفر حج در نظرشان حقير گردد .

محيي الدين يكي از اسرار قرباني را تكامل بخشيدن به موجودي و آزادسازي روح آن دانسته ، مي گويد : روح حيوان در جسم آن زنداني است . حاجي با ذبح يك حيوان روحش را از زندان تنش رها ساخته و به روح او تكامل مي بخشد . از نظر ما حيوانات نيز داراي روح و عقل اند و خداي خود را شناخته و عبادت مي كنند . كه خدا فرمود : {  كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ . . . } ؛ ( 1 ) « همه آنها نماز و تسبيحشان را مي دانند . » همانطور كه ما در اين روز از احرام خارج شده ، براي انجام اعمال متفرقه آزاد مي شويم . به عنوان سپاس از خداوند ، روح حيواني را از تحجير جسم او آزاد مي كنيم . سپس مقداري از گوشت حيوان را مي خوريم تا جزو بدن ما گردد كه خودِ اين نوعي كمال براي آن حيوان است ؛ زيرا از مرحله حيواني به مرحله انساني صعود كرده است . ( 2 )

* پي نوشت ها :


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نور : 41

2 . الفتوحات المكيه ، ج10 ، باب72 ، فصل449



| شناسه مطلب: 83334