بخش 6
شهر دین ، شهر خدا ، شهر رسول
143 |
ميقات حج - سال دوازدهم - شماره چهل و پنج - پاييز 1382
حج در آيينه ادب فارسي
144 |
شهر دين ، شهر خدا ، شهر رسول ( صلّي الله عليه وآله )
چار جرعه
سيد ابوالقاسم حسيني ( ژرفا )
جامه هوس كَندم ، رخت عشق بر كردم * * * از پياله وحدت ، چار نوش سر كردم
نوش اوّلم : لبيك ، آمدم ، قبولم كن * * * اينك از قفس جستم ، فكر بال و پر كردم
نوش دوّمم : اي دوست ؛ من مقيم اين كويم * * * تا ز بند خود رستم ، در برت گذر كردم
نوش سوّمم : لبيك ؛ عاشقانه مي گردم * * * تا بيابمت اي جان ، از جهان حذر كردم
نوش چارمم : عالم ، خال روي خوب توست * * * غير تو نديدم هيچ ، هر طرف نظر كردم
* * *
هر چه من بد و زشتم ، تو جميلي و خوبي * * * زان همه بدي ، سويت ـ خوب من ! ـ سفركردم
145 |
چار نوش از اين باده ، دادي و نپرسيدي * * * عمري از سر شهوت ، لب چگونه تر كردم
حاليا پشيمانم ، رو به تو گريزانم * * * من كه زندگاني را با گنه هدر كردم
« اي حبيب من ، لبيك ؛ اي طبيب من لبيك » * * * گفتم و بدين نجوا ، شام خود سحر كردم
گنبد خضري كه اقيانوس بود
قاسم چنگيزي ، زائر
هان ! بيا تا شاخه هاي نسترن * * * گيري از اين روضه عاشق فكن
نشأه را دريافتم دريا زدم * * * قلّه را هم يافتم بالا شدم
گنبد خضرا كه اقيانوس بود * * * پيش چشمم آب و آتش مي نمود
شعله مي بايد زنم در خون و پوست * * * تا بسوزد در من آنچه غير اوست
پاك و دريايي چنان اهل وصول * * * بگذرم از منبر و بيت رسول ( صلّي الله عليه وآله )
پرده در پرده تماشايي است يار * * * مژه هايش از ستون هايي است يار
هر يكي را نامي و نام آوري است * * * خاطري از خاطرات دلبري است
ناله هاي اُستن حنانه را * * * مولوي خوش گفته ، كوته ماجرا
من ، شرر با سوز ديگر مي دهم * * * بي دف و ني ، ساز خود سر مي دهم
اي تمام ياس ها در دامنت * * * عطر خلقت ، عطسه پيراهنت
اي تمام برگ هاي سبز ، تو * * * شاخه ها و ساقه بي هرز ، تو
آفتاب از سايه چشمت به خواب * * * خواب از گرماي تو در پيچ و تاب
آبروي ما خم ابروي تو * * * آب روي ما بخار روي تو
در ميان روضه جاي پاي نيست * * * پس قدم اندازي ما بهر چيست ؟
بايد اينجا پا گرفت و سر نهاد * * * چشم ديدن بست و چشم تر گشاد
146 |
چشم را اينجا ، هوايي ديگر است * * * روز ، باراني و شب بي بستر است
شط بارانيش تا دريا رهاست * * * تا افق هايش مسير ، اشكهاست
سينه اينجا شرح مصدر مي شود * * * آيه را ناخوانده ، از بر مي شود
در نماز ، از رقص آيات خدا * * * گردشي دارد ، هواي سينه ها
بر سر ما ، ابر و مه ، رقصان عجيب * * * اين چنين وضعي مدينه بس غريب
خواب هاي ديگرم ديدارها * * * با عزيزان ، دوستداران ، يارها
آتشي بايد كه ارحام بقيع * * * شعله گيرند از محبّان شفيع
شمع مي سوزد شفاعت سوز اوست * * * بال پروانه شهيد روبروست
شهر فيض و بركات
جواد محدّثي
من از اين شهر اميد
شهر توحيد كه نامش « مكه » است
و غنوده است ميان صدفش « كعبه » پاك
قصه ها مي دانم . . .
دست در دست من اينك بگذار ،
تا از اين شهر پر از خاطره ، ديدن بكنيم
هر كجا گام نهي در اين شهر
و به هر سوي كه چشم اندازي
مي شود زنده بسي خاطره ها در ذهنت
يادي از « ابراهيم »
آنكه شالوده اين خانه بريخت
آنكه بت هاي كهن را بشكست
آنكه بر درگه دوست ،
پسرش راكه جوان بود ، به قرباني برد
147 |
يادي از « هاجر » و اسماعيلش
مظهر سعي و تكاپو و تلاش
صاحب زمزمه زمزم عشق
يادي از ناله جانسوز « بلال »
كه در اين شهر ، در آن دوره پرخوف و گزند
به « اَحَد » بود بلند
يادي از غار « حِرا » مَهْبط وحي
يادي از بعثت پيغمبر پاك
يادي از « هجرت » و از فتح بزرگ
يادي از « شعب ابي طالب » و آزار قريش !
شهر دين ، شهر خدا ، شهر رسول
شهر ميلاد علي ( عليه السلام )
شهر نجواي حسين ، در « عرفات »
شهر قرآن و حديث
شهر فيض و بركات
* * *
قطره اي از معرفت بر ما چشان !
سيد احمد حسيني نژاد
اي خداي كعبه ، اي پروردگار * * * اي كه « هستي » گشته از تو آشكار
بذر خلقت را به يك جا كاشتي * * * نظم « هستي » را تو برپاداشتي
كعبه را كردي نمودار جهان * * * محوري كو خلق گرداگرد آن
در دل هر ذرّه نظمي و نظام * * * كل منظومات دارند اين پيام :
ما همه فاني و باقي ذات او * * * كلّ شيء هالك الاّ وجهُهُ
اي خداي كعبه ، اي معبود ما * * * عشق ما محبوب ما مقصود ما
148 |
بي كس و بيمار و مسكين آمديم * * * با دل بشكسته غمگين آمديم
بي كسان را ملجأ و همدم تويي * * * كاشف الكرب بني آدم تويي
دردمنديم اي سميع و اي بصير * * * يا غياث المستغيثين دست گير
اي خداي كعبه و ركن و مقام * * * اي كه ابراهيم را دادي سلام
حج ما را كن قبول آستان * * * قطره اي از معرفت بر ما چشان
حريم حرم
اي كه بر اين خاك قدم مي نهي * * * پا به سر كوي حرم مي نهي
اول از آلايش تن پاك شو * * * پس به حريم در او خاك شو
پا به ادب بر سر اين خاك نه * * * هر كه ادب نيست از او خاك به
* * *
اي كه در اين كوي قدم مي نهي * * * روي توجه به حرم مي نهي
پاي ز اول به سر خويش نه * * * خويش رها كن قدمي پيش نه
* * *
دولت اگر خواهي از اين در درا * * * نيست جز اين در در دولت سرا
پرده اين در كه ز او تار جانست * * * غاشيه اش نه طبق آسمانست
دست بر آن حلقه نبر سرسري * * * كين نبود حلقه انگشتري
مهر سليمان كه جهان بر گرفت * * * سكّه اش از حلقه آن در گرفت
ما و كعبه
عماد فقيه كرماني
ميان كعبه و ما گرچه صد بيابان است * * * دريچه اي ز حرم در سراچه جان است
اگر عزيمت خاك در حرم داري * * * كفن بپوش چوآيي چنانچه فرمان است
149 |
ز بوستان رخت گل كسي تواند چيد * * * كه خار باديه اش در نظر چو ريحان است
به بال همت اگر مي پري ز خار مپرس * * * چرا كه طاير قدس ايمن از مغيلان است
بيا و بنگر اگر چشم خرده بين داري * * * كه سنگريزه بطحا عقيق و مرجان است
مپاي خواجه كه خضر از براي خدمت تو * * * زلال بر كف و موقوف در بيابان است
شنيده ام كه به حجاج عاشقي مي گفت * * * كه كعبه من سرگشته كوي جانان است
طواف كعبه دل گر ميسّرت گردد * * * عماد ، حج پذيرفته در جهان آن است
مِهر حسن
حبيب چايچيان ( حسان )
راضي به مشيت خدا بود * * * آن بنده مجتباي مسعود
بر پاكي او خداست شاهد * * * بر قامت او نبي ست مشهود
در سوز و گداز عشق و تسليم * * * او از حق و حق از اوست خشنود
هنگام نماز رنگ مي باخت * * * آن عاشق بيقرار معبود
تا سجده او خدا پسندد * * * بس چهره به خاك بندگي سود
روشنگر آسمان توحيد * * * خاموش كن لهيب نمرود
بر كار امام ، خرده كم گير ! * * * فرمان خداست آنچه فرمود
سدّي كه عدو به راه حق بست * * * با حوصله ، اين امام ، بگشود
تا دفتر دين نگردد اوراق * * * شيرازه عمر خويش فرسود
چون شمع سحر ز جان خود كاست * * * تا اينكه دوام دين بيفزود
يك عمر حسن به سوز دل ساخت * * * در زندگيش دمي نياسود
بي مِهر حسن حسان ! به محشر * * * هرگز عملي نمي دهد سود
پيامبر
محمد ، آفتاب آخرين است * * * نسيم عشق ناب آخرين است
150 |
اساس كعبه و مبناي محراب * * * ظهور انقلاب آخرين است
ضياء ديدگان روشنايي * * * هدايت را شتاب آخرين است
امين فلك ناب نسل آدم * * * حليف النصر ، باب آخرين است
نسيم روح افزاي رهايي * * * مكلف را خطاب آخرين است
حريم مهر و ابواب خرد را * * * شكوه كامياب آخرين است
فروغ دانش و عشق مجسم * * * قلم ، لوح و كتاب آخرين است
خم ابروي او گنج معاني است * * * دلش ، امّ الكتاب آخرين است
خداي بينش و آواي عرفان * * * لبش ، فصل الخطاب آخرين است
صفاي گل ، نواي ناي بلبل * * * رخ سنبل گلاب آخرين است
صراط دوره و رهنامه اجر * * * سلامٌ هِيَ حتّي مَطلَعِ الْفَجْر
مدينه
جواد محدثي
مدينه مدفن پيغمبر ماست * * * كه خاكش سرمه چشم ترماست
مدينه مهبط جبرئيل بوده است * * * مدينه ، مرقد چار اختر ماست
مدينه ، سرفراز و سربلند است * * * مدينه ، داغدار و دردمند است
ز ديوار و زمين و كوچه هايش * * * صداي ناله زهرا ، بلند است
بقيع دلخراش ما ، در اينجاست * * * قبور اولياي ما ، در اينجاست
درونش قبر بي نام و نشاني است * * * كه مي گويند آنجا قبر زهرا است
خداوندا ! بسي حسرت كشيديم * * * به شهر پاك پيغمبر رسيديم
مدينه آمديم اما دريغا ! * * * كه قبر حضرت زهرا نديديم
بقيع ما نشانش بي نشاني است * * * بقيع ما گلستان نهاني است
درون شب در اين گلزار خاموش * * * چراغش نور ماه آسماني است