بخش 7

حج در آیینه ادب فارسی نتایج نهایی مسابقه سراسری شعر حج


105


ميقات حج - سال دوازدهم - شماره چهل و هفتم - بهار 1383

حج در آيينه ادب فارسي


106


نتايج نهايي مسابقه سراسري شعر حج

جمعي از شاعران معاصر


بيانيه هيأت داوران مسابقه سراسري شعر حج

مقدّمه :

تجربيات به دست آمده از برگزاري مسابقات و كنگره هاي شعر با محوريّت موضوع مشخّص از سوي نهادها و ارگانهاي مختلف نشان مي دهد كه گاه دست اندركاران ، صرفاً برگزاري و فضاسازي در زمينه اي خاص را مدّ نظر داشته اند و نگاهشان به شعر ـ به ما هو شعر ـ براي آنها موضوعيّت نداشته ، غالباً در همان نخستين گام در دستيابي هدف ؛ يعني فضاسازي براي خلق آثار جديد و ارزشمند ، متوقف و ناموفق مانده اند . استفاده از اين تجربيات ايجاب مي كند كه دست اندركارانِ چنين برنامه هايي ، جايگاه علمي كار و پايه و مايه محتوايي آثار و جوهره هنري و ادبي اشعار را همواره مدّ نظر داشته باشند ؛ به نوعي كه برگزاري همايشهاي شعرخواني و يا چاپ كتاب بر پايه آثار برگزيده واصل شده ، در جلب نظر مساعد متخصّصان و كارشناسان شعر و ادبيات ـ حدّاقل به طور نسبي ـ موفق باشد .

ازديگر سو درهريك ازرشته هاي هنري وادبي بديهي است كه سلايق گوناگون در كار است ودست اندركاران چنين مسابقاتي ـ بهويژه داوران ـ لازم است كه ضمن شناخت معايير هر يك از انواع قالبهاي شعر فارسي ، در انتخابها و قائل شدن امتيازها ، آثار


107


پديد آمده در هر قالب را با معيارهاي شناخته شده همان قالب بسنجند .

هيأت داوران شعر حج ، از دسته بندي آثار برگزيده در سه حيطه « قالبهاي كهن شعر فارسي » ، « قالبهاي نوين شعر فارسي » و گروه « نام آوران و پيشكسوتان » بسيار خرسند است و اين دسته بندي را در احقاق حقوق صاحبان آثار مفيد و مؤثر مي داند و اين تمهيد دست اندركاران مسابقه را كه موجب شده است داوران فارغ از همه ملاحظات تنها به ارج و ارزش هر يك از آثار توجّه كنند ، سپاس مي گويد و اين نوع دسته بندي را به برگزاركنندگان ديگر مسابقات مشابه توصيه مي كند ، امّا از ديگر سو متأسف است كه در قلمرو قالبهاي نوين ـ به ويژه شعر نو نيمايي ـ تعداد آثار بي عيب ، زيبا و تأثير گذار بسيار اندك بوده و اين امر داوران را با رعايت توازن و تناسب در معرفي صاحبان رتبه هاي برگزيده با توجّه به امتيازات و نمره هاي كسب شده ، ناچار كرده است كه در اين عرصه صرفاً يك اثر را به عنوان حائز رتبه دوّم برگزينند و هيچيك از آثار رسيده در قالبهاي نوين را حائز رتبه يكم و سوّم معرّفي نكنند . توجّه و تدقيق در آثاري كه قالبهاي نوين ـ اعم از نو نيمايي ، شعر آزاد ، شعر سپيد و ديگر انواع جديد شعر فارسي ـ به دفتر مسابقه رسيده ، نشان مي دهد كه غالباً ـ تأكيد مي كنيم كه غالباً و نه همه ـ يا اين محيط را با تصوّر آسان و سهل الوصول بودن برگزيده اند و يا به ظرفيت هاي گوناگون آن را براي بيان تمايز و متشخّص ويژه قالبهاي نوين بي توجّه مانده اند كه اين موضوع از نظر هيأت داوران ، به طور عام در شعر اين روزگار قابليت تحقيق و تدقيق آسيب شناسانه را دارد .

در پايان اين مقدمه ، هيأت داوران صادقانه تأكيد مي كند كه اين رتبه بندي ها نتيجه نمره دادن و داوري اين تركيب از هيأت داوران است و اگر في المثل گروهي ديگر از متخصّصان و صاحبنظران قلمرو شعر ، عهده دار داوري مي بودند ، بسا چنين نتيجه اي دستخوش تغيير و تحوّل مي بود . اين امر نه نشان دهنده سليقه اي و بي معيار عمل كردن ، بلكه بيانگر تنوّع ديدگاه ها در امر ارزش گذاري آثار هنري و ادبي است .

اعلام نتايج نهايي مسابقه سراسري شعر حج

هيأت داوران پيش از اعلام اسامي حائزان رتبه هاي سه گانه ، با اهداي تقديرنامه و دو سكّه تمام بهار آزادي به دوازده تن از شاعران شركت كننده در مسابقه ، از ايشان


108


به جهت ارسال آثار شايسته تقدير مي كند :

1 ـ آقاي سيّدعباس سجّادي از تهران براي « ترانه حج » .

2 ـ آقاي سيّد محمّد جواد شرافت از قم ، براي غزل « حرف تمام شعر » .

3 ـ آقاي همايون علي دوستي از شهر كرد ، براي غزل « لبيك » .

4 ـ آقاي غلامرضا مرادي از رشت ، براي غزل « يك تماشا قسمت ما كن » .

5 ـ خانم انسيه موسويان از تهران ، براي غزل « آستانه او » .

6 ـ خانم مريم سقلاطوني از قم ، براي غزل « خداحافظي » .

7 ـ آقاي غلامرضا دهقاني بيدگلي از آران و بيدگل ، براي چهار پاره « بوسه بر لب سنگ » .

8 ـ آقاي غلامرضا رحمدل شرفشادهي از رشت براي شعر سپيد « رمي جمرات » .

9 ـ آقاي جمشيد عباسي شنبه بازاري از فومن براي غزل « بركه » .

10 ـ خانم اكرم نجفي از مشهد براي غزل « سفر عشق » .

11 ـ آقاي مرتضي آخرتي از نيشابور ، براي مثنوي « حج ، سراسر همه يادآوري از تاريخ است » .

12 ـ آقاي يدالله گودرزي از تهران ، براي غزل « نماز مدام » .

در عرصه قالبهاي كهن و كلاسيك ( در رده عمومي ) : 1 ـ رتبه يكم : آقاي آرش شفاعي از تهران براي غزل « خلق چرخيدند » ـ برنده سفر حجّ تمتّع .

2 ـ رتبه دوم : خانم انسيّه جراحي از بجنورد براي مثنوي « راهب معبد بهاران » ـ برنده سفر عمره مفرده .

3 ـ رتبه سوّم : مشتركاً با آقاي سيّد محمّد ابوترابي از قزوين براي غزل « بگو ببخش » ، خانم نغمه مستشار نظامي از كرج ، براي غزل « هنوز هم » و نيز خانم بهجت فروغي مقدم براي غزل « كبوتري از نژاد حيرت » هر يك برنده چهار سكه تمام بهار آزادي .

در عرصه قالبهاي نوين شعر فارسي ( اعم از شعر نو نيمايي ، شعر آزاد ، شعر سپيد و ديگر وجوه متعلّق به قالبهاي نوين : متأسفانه در ميان معدود آثاري كه در اين حيطه ، به مرحله نهايي راه يافته بودند ، با بررسي آثار و امتيازات كسب شده ، هيأت داوران هيچ اثري را داراي شرايط احراز رتبه نخست و نيز رتبه سوّم ندانست و تنها ، رتبه « دوّم » و جايزه سفر عمره مفرده را تقديم مي كند به آقاي حسن


109


صادقي پناه از كرج براي شعر نو نيمايي « شطّي از ستاره و فانوس » .

در رده پيشكسوتان و نام آشنايان : 1 ـ رتبه يكم مشتركاً آقاي سهيل محمودي از تهران براي غزل « زمزم ياد » و آقاي حسين اسرافيلي از تهران براي غزل « بقيع غريب » ، هر دو نفر برنده سفر حجّ تمتّع .

2 ـ رتبه دوّم : آقاي افشين علاء از تهران ، براي غزل « مهر بقيع » برنده سفر عمره مفرده .

3 ـ رتبه سوم : آقاي جعفر رسول زاده « آشفته » از اصفهان براي غزل « بقيع » برنده چهار سكّه تمام بهار آزادي .

هيأت داوران مسابقه شعر حج :

دكتر قيصر امين پور مهندس محمّدرضا عبدالملكيان ساعد باقري .



110


زمزم ياد

( سهيل محمودي « رتبه اول در رده پيشكسوتان و نام آشنايان » )

نام تو ، پژواك عمري نعره هاي بي امانم بود * * * كام تو ، كامل ترين يك روز عمر بي نشانم بود

من خودم را مثل موجي در كنار ساحلت ديدم * * * آن زمان كه خسته از توفان و دريا ، جسم و جانم بود

دستهايم را گرفتي ، دور خود گرداندي و انگار * * * گردبادي بودم و هوهوي نامت بر زبانم بود

با تو يك شب قلوه سنگ و سنگ ريزه جمع مي كردم * * * كودكي و شيطنت بود و صفاي دوستانم بود

ناگهان ديدم كه نيلوفر شدم ، گرد تو پيچيدم * * * شانه هاي تا هميشه مهربانت ، آسمانم بود

زمزم ياد تو در چشمان من سر رفت و مي ديدم * * * هفت درياي جهان ، در يك زمان همداستانم بود

بقيع غريب

( حسين اسرافيلي « رتبه اول در رده پيشكسوتان و نام آشنايان » )

مي گرددم دو ديده پريشان و جان ، غريب * * * در منظري كه نيست به هفت آسمان ، غريب

يارب ! بقيع ، قطعه اي از آسمان توست * * * پيچيده در غبار زمين و زمان ، غريب

آن گوهري كه بود ملك ، خادم درش * * * خفته ست در كنار حرم ، بي نشان غريب

اين خاك ، ميزبان پريشان كربلاست * * * مانده ست در حضور تو اي آسمان ، غريب



111


اينجا مزار صادق آل محمد ( صلّي الله عليه وآله ) است * * * تنها ، ميان گردش چشم جهان ، غريب

در خلوت است بارگه باقر العلوم ( عليه السلام ) * * * همچون مزار مادر زخمي ، جوان ، غريب

اين سوي ميله ، مرقد اولاد مصطفا ست * * * آن سو ، نگاه غمزده زائران ، غريب

اين محرمان پردگي عرش ذوالجلال * * * اينسان فتاده اند در اين خاكدان ، غريب

اشك است اينكه مي چكد از آستين ابر * * * مِهر است اينكه مانده در اين آستان ، غريب

مي گردد آسمان ، به طوافي هميشگي * * * بر اين مدار غربت و بر اين مكان ، غريب

يارب چه حكمتي است در اين قطعه شريف * * * مهمان غريب و بارگه ميزبان ، غريب

يارب كرامتي ! كه زنم بوسه بر بقيع * * * سر را نهم به خاك و بگريم بر آن ، غريب

مهر بقيع

( افشين علاء « رتبه دوم در رده پيشكسوتان و نام آشنايان » )

مرا به خانه زهراي مهربان ببريد * * * به خاكبوسي آن قبر بي نشان ببريد

اگر نشاني شهر مدينه را بلديد * * * كبوتر دل ما را به آشيان ببريد

كجاست آن در آتش گرفته ، تا كه مرا * * * براي جامه دريدن به سوي آن ببريد

مرا ـ اگر شدم از دست ـ بر نگردانيد * * * بروي دست بگيريد و بي امان ببريد

كجاست آن جگر شرحه شرحه تا كه مرا * * * كنار سنگ مزارش ، كشان كشان ببريد

مرا كه مهر بقيع است در دلم ، چه شود * * * اگر به جانب آن چار كهكشان ببريد



112


نه اشتياق به گل دارم و نه ميل بهار * * * مرا به غربت آن هيجده خزان ببريد

كسي صداي مرا در زمين نمي شنود * * * فرشته ها ! سخنم را به آسمان ببريد

غزل بقيع

( جعفر رسول زاده « رتبه سوم در رده پيشكسوتان و نام آشنايان » )

غربت آباد ديار آشنايي ها ، بقيع همدم ديرينه غمهاي ناپيدا ، بقيع

درتو حتي لحظه ها هم بيقراري مي كنند اي تمام واژه هاي اشك را معنا ، بقيع

در تو ، خون ديده ها دريا شد و صاحبدلان جرعه جرعه عشق نوشيدند ازاين دريا ، بقيع !

سنگفرش كوچه هايت داغهاي سينه سوز شمع فانوس نگاهت چشم خون پالا ، بقيع

تو بلور روشنايي هاي شهر يثربي چون نگيني مانده در انگشتر بطحا ، بقيع

همصدا با قرنها مظلومي آل رسول حنجري كو ؟ تا در اين غربت كند آوا ، بقيع

وسعت تنهايي ات دل هاي ما را مي برد ، تا خدا ، تا عشق ، تا تنهايي مولا ، بقيع

قصه مظلومي اش را با توگفت ، آنشب كه داشت در گلو ، بغض غريب ماتم زهرا ، بقيع

در هجوم تيرگي ها ، در شب سرد سكوت حسرتي مي برد خورشيد جهان آرا ، بقيع

اي مزار هر چه خورشيد از ديار روشني اي شكوه نور در آئينه غبرا ، بقيع


113


كاش چشمي بود و اشكي ، اشتياق مويه اي با تو مي مانديم تا موعود ، تا فردا ، بقيع

اي بهشت آرزو ، گم كرده دلهاي پاك اي زيارتگاه يك عالم دل شيدا ، بقيع

سيل اشك عاشقان بگذار تا دريا شود چشمه اي از چشم جان بيدلان بگشا ، بقيع

دارم اميد آنكه در محشر پناهم مي دهد سايه ديوار اين « آشفته » حالي ها ، بقيع

خلق چرخيدند . . .

( آرش شفاعي « رتبه اول قالبهاي كهن شعر فارسي » )

خلق چرخيدند ، چرخيدند تا كامل شدند آب و گل بودند تا ديروز ، جان و دل شدند

خلق چونان قطره هاي گيج ، چرخي مي زدند تا كه رحمت اذن دادو بر زمين نازل شدند

بر زمين نازل شدند وخاك جاني تازه يافت آسمانها غرق در عطر گلاب و هل شدند

عنصري بي خاصيت بودند خيل شاعران آسمان و خاك را ديدند تا بيدل شدند

عارفان درمحضر او عاشقي آموختند فيلسوفان در حريم حضرتش عاقل شدند

جام را پر كن صفاي خاطر آن خوشدلان سعي كردند و ز هرچه غير از او زائل شدند


114


خلق تا از زمزم معنا لبي تر كرده اند قطره اي خورده نخورده ، مست لايعقل شدند

خلق برگشتند نزد همسر و فرزندشان جان و دل بودند تا ديروز ، آب و گل شدند !

راهب معبد بهاران

( انسيه جراحي « رتبه دوم قالبهاي كهن شعر فارسي » )

راهب معبد بهارانم * * * مؤمن معجزات بارانم

عاشق آسمان و مهتابم * * * دوستدار ترانه آبم

بنده طلعت نكو رويان * * * بسته طره سيه مويان

هر چه زيباست را نكو يابم * * * كه در او رنگ و بوي او يابم

رنگ و بوي تو اي گل بيرنگ * * * خالق سنگوگل ، گل و گلسنگ

گرچه دانم كه بي سر و پايم * * * عزم كردم كه سوي تو آيم

همچو مستان و بي سر و دستان * * * مي روم تا حريم تاكستان

كز مي و باده كار بگذشته است * * * كارازافسون خم فزون گشته است

زير يك شاخه پر گل بادام * * * مي نشينم به بستن احرام

« همچو خرما كه دانه مي بندد » ( 1 ) * * * عشق در دل جوانه مي بندد

نيّت عشق مي كنم جان را * * * دين و دل را ، يقين و ايمان را

دامنم پر گل و لبم خندان * * * دست افشان و پاي دل كوبان

مستطيع دل توانگر خويش * * * راه دل را گرفته ام در پيش

هر طرف بوته هاي الماس است * * * بوي عيسي وخضر و الياس است

شاخه ها غرق ياس و نسرين اند * * * بلبلان در نواي ياسين اند

از خدا تارو از گلش پود است * * * بلبل اين بهشت داوود است

در هواي تو پر زنان دل و مست * * * گيرم اكنون نشان زهرچه كه هست

مركزي گرد او هزار مدار * * * « حرف عشق است وگنبد دوّار » ( 2 )

قبله گاه من است و ساحت تو * * * زادگاه « هماي رحمت » تو ( 3 )


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برگرفته از كتاب حج نوشته دكتر علي شريعتي .

2 . اشاره به بيت معروف غزل لسان الغيب حافظ شيرازي :

ازصداي سخن عشق نديدم خوشتر * * * يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند

3 . تعبير زيباي استاد محمدحسين شهريار .


115


. . . همه برگرد او روان بودند * * * بانگ لبيك بر زبان بودند

« فَادْخُلِي فِي عِبادِي » آمد و من * * * گل و ريحان فشاندم از دامن

پرگشودم به سوي خانه دوست * * * مستي ام از صفاي ساغر اوست

در مقام بلند ابراهيم * * * سر نهادم به سجده تسليم

رفتم و يافتم نشانه عشق * * * سنگ شبرنگ كارخانه عشق

حجرالأسودي كه دست خداست ( 1 ) * * * دست وپابسته ، پاي بست خداست

گوئيا كان عشق در دل اوست * * * كه حريم بهشت منزل اوست

در صفاي تو مست و هاجروار * * * مي دويدم به شوق ديدن يار

« مروه » را با صفاي دل رفتم * * * تا « صفا » بر دو پاي دل رفتم

طالب و خسته تا لب « زمزم » * * * به تمناي آب كوشيدم

جان من بس كه در طلب كوشيد * * * زمزمم زير پاي دل جوشيد

« زمزم » من ز يمن نام تو بود * * * رستگاري من ز جام تو بود

در شميم نيايش « عرفه » * * * در صفاي هواي « مزدلفه »

نفس گرم تو گل افشان است * * * خانه از پاي بست بر جان است !

در وقوف مبارك « عرفات » * * * اين منم يا خسي است درميقات ( 2 )

دست بر آسمان برآوردم * * * گر كله خواستي ، سر آوردم

بسته عشق و خسته راهم * * * از تو جز معرفت چه مي خواهم

مي برم از تمامي بركات * * * معرفت را ز گلشن « عرفات »

« مشعر » است و شعور مست شدن * * * نشأه پر شكوه هست شدن

در « منا » عشق بود و خنجر بود * * * ذبح اميد خام هاجر بود

تيغ در دست خواجه توحيد * * * بر گلوگاه زاده خورشيد

« عيد اضحي » و ذبح اسماعيل * * * عشق و آواي پاي جبرائيل

جز دل خود دگر چه آوردم * * * كه بود در « منا » ره آوردم

اين ره آورد را زمن بپذير * * * گر نه در خورد تست خرده مگير

نه كه قابيل را كمر بستم * * * بيش از اين بر نيامد از دستم

گندم سالمم در انبان نيست * * * ورنه جان هم سزاي جانان نيست

از دلم اين سؤوال كرد گذر : * * * تا « مدينه » به پا روم يا سر


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اشاره به : « حجرالاسود يمين الله في أرضه » .

2 . اشاره به مقاله جلال آل احمد : « خسي در ميقات » .


116


چشم دل را چو نيك بگشودم * * * زائر « مسجدالنبي » بودم

شهريارِ شهيرِ مهرويان * * * خسرو بي رقيب نيكويان

رهنماي امين ره پويان * * * رهبر راستين حق گويان

بوي توحيد در حرم زده است * * * يا خدا خود در آن قدم زده است

بر در آن رسول مهر آور * * * كردم اعجاز عشق را باور

او كه آغاز روشن روز است * * * شمع انجم فروز شب سوز است

بنده آفتاب طلعت دوست * * * ياخدايي كه هرچه هست از اوست

كه خدا هر چه داد بهر هموست ( 1 ) * * * كه محمد فقط بهانه اوست

تا « بقيع » اشكبار مي رفتم * * * به تمناي يار مي رفتم

پشت درهاي بسته بستان * * * سر نهادم به كيش پا بستان

عشق هايي كه آنطرف بودند * * * خاندان شه نجف بودند

چشم بستم به چشم دل ديدم * * * بر سر دل چو بيد لرزيدم

كه يهودان سست مي گفتند * * * به گمانم درست مي گفتند ( 2 )

من يدالله بسته را ديدم * * * شهسوار شكسته را ديدم

كس نداند كه بر خدا چه گذشت * * * لحظه اي كان عمود عشق شكست

چه بگويم از آن شهيد شرف * * * شهريار شكوهمند نجف

كه خداند را نشان جلي است * * * شاهكار سترگ عشق ، علي است

هر چه گويم كمال بي هنري است * * * كه علي خود محمد دگري است ( 3 )

به خدا ، خود علي نشانه اوست * * * باغ پرديس عشق ، خانه اوست

آتش افتاد در بهشت علي * * * خانه سوزي است سرنوشت علي

شعله هاي نفاق چون افروخت * * * آشيان هماي رحمت سوخت

كوچه هاي « مدينه » مي دانند * * * كه غماواي عشق مي خوانند

از همين كوچه ها فرشته نور * * * روزگاري نموده است عبور

به كه گويم هوا معطر اوست * * * دل تبدار من كبوتر اوست

در دلم درد و ديده الماسين * * * پاي پر آبله ، به لب ياسين

چشم بر هر چه زو نشاني داشت * * * گوش بر هر كه زو گماني داشت

يافتم درگه نيازم را * * * قبله آبي نمازم را


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اشاره به : لولاك لما خلقت الافلاك

2 . اشاره به كلام يهوديان : « يدالله مغلوله » كه در اينجا يدالله تعبير شكوهمندي براي حضرت امير ( عليه السلام ) گرفته شد .

3 . تعبيري از دكتر علي شريعتي .


117


كه در او يك خداي تنها بود * * * حسنين و علي و زهرا بود

بر درش همچو سرو باليدم * * * سر نهادم به درد ناليدم

كاي خداوند فرّ و فيروزي * * * كه سراپا چو شمع مي سوزي

اين در سوخته نشانه توست * * * مي نمايد كه خانه ، خانه توست

بر درت تا ابد كمر بسته * * * ايستاده ، نشسته و خسته ،

خواهم استاد تا فراز آيي * * * يا به پرسيدن نياز آيي

از در تو مگر توان رفتن * * * از در چون تويي چه سان رفتن

چه گشايي در و چه نگشايي * * * قبله گاه هماره مايي

كوچه هاي مدينه تا زنده است * * * از خيال رخ تو شرمنده است

خاطرات « طواف » و « تقصير » م * * * « رمي » ارباب زور و تزويرم

« عرفه » غرقه در نياز و ثنا * * * عيد قربان و روز سرخ « منا »

همه در اشك غوطهور گشته است * * * كه دگر آخر سفر گشته است

غرقه در افتخار و نور و غرور * * * باز مي گردم از زيارت نور

تا كيم عشق همسفر گردد * * * يا دلم راهي سفر گردد

تا بدان روز ، مست بارانم * * * راهب معبد بهارانم

شطي از ستاره و فانوس

( حسن صادقي پناه « رتبه دوم قالبهاي نوين شعر فارسي » )

مي چرخم

بر گرد مهرباني تو

چون هاله اي شناور و سيال

*

مي گردم :

آنجاست بي گمان

آنجا كه ردّ پاي تو ابراهيم !

چون شطي از ستاره و فانوس

خط مي كشيد


118


بر چشمهاي تيره شيطان

بايد كه سنگها بنويسند

پيشاني شكسته شيطان را

بايد كه سنگها بنويسند :

آن دستهاي گرم اراده

ترديد را چگونه به خاك انداخت

فرياد

از عمق نا اميدي شيطان

برخاست

آري هنوز رد ستبر اراده ات

برجاست

*

و آن طرف فرود محمد ( صلّي الله عليه وآله )

از كوه وحي :

( باران جاودانه رحمت

بر جان خرد و خسته خاك

موسيقي يي شگفت از افلاك )

*

لختي دگر

مي بينم :

آنك علي

آن كوه عزم

بر شانه هاي سبز محمد ( صلّي الله عليه وآله )

بت هاي مسخ را به زمين انداخت

و لهجه سپيد بلال

بر آسمان مكه طنين انداخت

ديگر زبان قاصر من

*


119


در نقطه چين ممتد اين بهت

در لكنت اوفتاد

در خويش چرخ زدم

ديدم كه از تمامي عمر

اين دل به پيشگاه تو تنها

روي سياه و كوه گناه آورد

اينجا

از فرط شرم

بايد فقط به گريه پناه آورد

تيغ بر هر چه تعلق

در من بريز مستي ممتد را

يك جرعه از نگاه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را

بر من ببار و پاك كن از جانم

اين چند سال خاطرة بد را

بگذار تا كه رجم كنم اين بار

نفس فريب خورده مرتد را

بايد به حلق هر چه تعلق هست

بنشاند عزم تيغ مردد را

از حيطه خطوط رها كن ، آه !

اين بالهاي مسخ مقيد را

بفرست چون نسيم به سمت من

اشياء لامكان مجرد را

از « لا يصدّعون . . . » ز اباريقت

پرتر بريز جام مجدّد را

بر من بريز مثل همين باران

لبخند عاشقانه ممتد را


120


كبوتري از نژاد حيرت

( بهجت فروغي مقدم « رتبه سوم قالبهاي كهن شعر فارسي » )

سلام كعبه ! سلام آستان سبز سجودم سلام قبله من ! هستي ام ! تمام وجودم

سلام عشق نجيبي كه صاف و ساده و پاكي فداي نيم نگاهت تمام بود و نبودم

شب است و بسته ام احرام اشك را به نگاهم شب است و منتظر يك طواف ، كشف وشهودم

رسيده ام به تو در اوج عشق و شور و تعزّل رسيده ام به تو در اولين پگاه صعودم

زلال و ساده و بي پرده مي سرايمت امشب پس ازگذشتن عمري كه پرده دارتو بودم

دلم كبوتركي بود از نژاد تحير كه سر بريده ام آن را در آستان ورودم

به زير بارش چشمان آشناي تو امشب چه پاك وآبي وآرام ومهربان شده بودم !

مرا كبوتر اين گنبد ستاره نشان كن كه روي بام تو معنا شود فراز و فرودم

رسيده لحظه بدرود و مثل لحظه احرام دوباره در تب لبيك ، در گرفته وجودم !


121


بگو ببخش . . .

( سيد محمد حسين ابوترابي « رتبه سوم قالبهاي كهن شعر فارسي » )

دو تكه پارچه ساده و سپيد بگير * * * بپيچ بر تن خود ، بوي صبح عيد بگير

گرفته سينه تو ، در تراكم ابري ! * * * براي باز شدن بارش شديد بگير

بگير سر بالا مثل نخل در شجره * * * كه گفته سرپايين چون درخت بيد بگير ؟

گناه كردي ؟ باشد ! مگر چه كرده خدا * * * بگو ببخش نفهميده ام ، نديد بگير

بيا و فكر نكن بسته مي شود اين در * * * چقدر قفل به خود بسته اي ، كليد بگير

نياز نيست به ذكر و دعا بيا نزديك * * * و ذكر ساده يارب و يا مجيد بگير

دلت شكسته اگر ، در كنار كعبه گذار ! * * * بيا ز دست خدا يك دل جديد بگير

چقدر بوي رضايت گرفته اي ، حاجي ! * * * خدا خريده ترا ، حالت شهيد بگير

تولد تو مبارك ، برو خدا حافظ ! * * * قبول شد حج ات ، از خدا رسيد بگير !

هنوز هم

( نغمه مستشار نظامي « رتبه سوم قالبهاي كهن شعر فارسي » )

موهاي او سپيد شد اما هنوز هم * * * حج ات نبوده قسمت بابا ، هنوز هم -

وقتي كه حاجيان تو از راه مي رسند * * * با شوق ، پاي صحبت آنها هنوز هم . . .

آرام بغض مي كند و خيس مي شود * * * ريش سفيدو گونه اش : « آيا هنوز هم

قسمت نبوده است ببينم مدينه را * * * يا كعبه را به عالم رؤيا هنوز هم

محرم شوم ، طواف كنم دور خانه ات * * * آنجا كه هست مركز دنيا هنوز هم »

شهري كه زادگاه عزيز محمد است * * * عطر بهشت مي دهد آنجا هنوز هم

اين است خانه اي كه خليلش بنا نهاد * * * اينجا كه هست قبله دلها هنوز هم

بابا خدا كند كه خدا حاجيت كند * * * آيا شده است نوبتتان ؟ يا هنوز هم . . .


122


سفر عشق

( اكرم نجفي « مورد تقدير هيأت داوران » )

سفر خوش ، مسافر ! برايم دعا كن به قولي كه دادي ، در آنجا وفا كن

مسافر ! سفر كن ، زمين را بلرزان ودر قلب دنيا دلت را رها كن

در آغوش شب ها ، زمين بغض كرده همين كه رسيدي ، سحر را صدا كن

و آنجا ، در آن آسمان زميني كمي هم ستاره برايم جدا كن

سفر خوش ، مسافر ! به قلبت رسيدي در انبوه باران ، مرا هم دعا كن

آستانه او

( انسيه موسويان « مورد تقدير هيأت داوران » )

پر است خلوتم از ياد عاشقانه او * * * گرفته باز دل كوچكم بهانه او

نسيم رهگذر اين بار هم نياورده * * * به دست قاصدكي نامه يا نشانه او

مسافران همه رفتند و باز جا ماندم * * * كدام جاده مرا مي برد به خانه او

در اشتياق زيارت به خواب مي بينم * * * كبوترانه نشستم بر آستانه او

منو دوبال شكسته ، من و دودست نياز * * * چگونه پر بكشم سمت آشيانه او ؟

غروب ابري پاييز مي چكد در من * * * پرم ز هق هق باران كجاست شانه او ؟


123


بركه ( براي آخرين حج پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) )

( جمشيد عباسي « مورد تقدير هيأت داوران » )

صف كشيدند همه آينه ها تا بركه * * * چه نحيف است خدا ! پهلوي دريا بركه

يك نفر آينه از تيغه خورشيد گذشت * * * داد زد : شاهد ما باش تو حيّ ! ها ! بركه !

گفت ما آينه ها نسل بيابانزاديم * * * درك كن تشنگي كهنه ما را بركه

يك شبي چشمه شدي زمزم گون يادت هست ؟ * * * هاجر وتشنگي وهروله . . . . لي . . . . لا . . . بركه ؟ !

يك شبي خوب تماشا شده بودي در طور * * * كه گره خورد به مفهوم چليپا . . . بركه

و پراكند به تنزيل دو مشتي خورشيد * * * ختم شد واژه « اِن كنت » به « مولا » . . . بركه !

بعد از آن آينه اي بي لك را بالا برد * * * جدل افتاد به لولا و تولا . . . بركه !

گفت اين آينه را اي همه آينه ها * * * بسپارم به زلالي شما يا . . . بركه ؟ !

آنقدر نور تراويد به ظرفيت دشت * * * ناگهان پر شد از اما ، اگر ، آيا . . . بركه

پلك زد ، پرده اي افتاد ، و تنها شد با * * * چندي از فرقه حاشا و تماشا بركه

و شنيديم . . . و گفتند . . . و ديدي پس از آن * * * كه چه كردندچه با حيدر وطاها . . . بركه !



124


همه رفتند . . . وتنها شد و شاهد خشكيد * * * هر چه بود آنشب شاهد شد الاّ بركه

ترانه حج

( سيد عباس سجادي « مورد تقدير هيأت داوران » )

فصل دوري از سياهي * * * فصل رمي جمراته

جلوه صبح قيامت * * * تو شباي عرفاته

* * *

وقته احرام ببنديد * * * اي مسافراي كعبه

شماها رو طلبيده * * * به خدا ، خداي كعبه

* * *

به خداي مروه هيچكس * * * مهربونتر از خدا نيس

به خدا هيچ جاي دنيا * * * با صفاتر از صفا نيس

* * *

دلي كه زلال نباشه * * * با حرم نمي شه محرم

چشمه هاي دلتونو * * * بشورين تو آب زمزم

* * *

جاي دل بريدن اينجاست * * * خودتو رها كن اي دل

بگذر از غرور طوفان * * * داري مي رسي به ساحل

بوسه بر لب سنگ

( غلامرضا دهقاني بيگدلي « مورد تقدير هيأت داوران » )

بشتاب ! هان ! اي همسفر گاه درنگي نيست اين آخر راه است اگر عمريست در راهيم هان گوش كن آنك صدايي مي رسد از دور شايد طنين روشن آواي ابراهيم . . . .


125


هان گوش كن ، آنك شهادت مي دهد مردي : « غيرازخداوندي كه من دارم خدايي نيست » شايد همين جا نقطه پرواز او بوده ست يك جاي پا مانده ست و ديگر ردپايي نيست

از وادي غربت هراسي نيست در اين راه وقتي خدا با كاروان ماست ، يار ماست هان ! همسفر ! از اين كوير ترشرو بگذر شيرين ترين سرچشمه ها در انتظار ماست

هان ! همسفر ! در دور دست قله ها بنگر غاري دهن بگشوده آنجا بر فراز كوه آنك صداي مبهمي در دشت پيچيده ست آواز جبرائيل ، يا شايد نماز كوه

سنگ سياهي در كنار خانه استاده ست مست از شراب بوسه لب هاي پيغمبر بشتاب ، شايد بوسه بر لب هاي خشك سنگ ما را ، نَمي ، نوشاند از درياي پيغمبر

احرام بند از روشنايي جامه كن بشتاب خود دور كن از خويش اين دامان رنگي را سنگي به دست خويش بردار و بيا بشكن با سنگ ، قلب تيره شيطان سنگي را

برخيز ، هان ! مي خواند اين خانه تو را ، برخيز برخيز در پاس حرم احرام برداريم در انتظار ما نشسته خانه توحيد او را بيا چشم انتظار خويش نگذاريم


126


رمي جمرات

( غلامرضا رحمدل شرفشادهي « مورد تقدير هيأت داوران » )

شيطان از جمرات گريخت ،

و با لباس احرام

دور قلبهاي ما طواف مي كند .

آي حاجي !

هنگام آن رسيد

تا دلها را

در تشت هاي پر از برف

شستشو دهيم .

* * *

سنگ بر زمين

گندم در مشت

اي آدم !

دانه ها را به پرندگان بسپار ،

سنگ بردار ،

شيطان ، پشت سر است .

يك تماشا قسمت ما كن

( غلامرضا مرادي « مورد تقدير هيأت داوران » )

گر چه مشتاقانه مي جويم وصال كعبه را ديده ام با چشم دل ، اما جمال كعبه را

خار راهم مي شود در هرقدم گر دست تنگ تنگ ، اما در بغل دارم خيال كعبه را


127


كعبه پيماي دلم در ليله القدر رجب كاش در اين شب ببينم شور و حال كعبه را

هفت يا هفتاد منزل ، درگذر از بُعد راه تا به چشم عاشقان بيني جلال كعبه را

اي پرستو ! بي خبر مانده ست از باران سنگ باد پيمايي كه مي جويد زوال كعبه را

فرصت بت هاي گنگ جاهليت ، شد تمام بشنو از هر گوشه آواي بلال كعبه را

كعبه منزلگاه مقصود است ، يارب آمدم :

يك تماشا قسمت ما كن وصال كعبه را

حرف تمام شعر

( سيد محمد جواد شرافت « مورد تقدير هيأت داوران » )

از خاك مي روم كه از آيينه ها شوم * * * ها ! مي روم از اين من خاكي رها شوم

من زاده زمينم و تا عرش مي روم * * * ها ! مي روم مسافر امّ القري شوم

* * *

ها ! مي روم هر آينه در سرزمين نور * * * با جلوه هاي روشن عشق آشنا شوم

اين چند روز فرصت خوبيست تاكه من * * * از چند سال بندگي تن جدا شوم

* * *

تا نقطه عروج دل خويش پر كشم * * * از خود جدا شوم همه محو خدا شوم

با جامه اي سپيدتر از بخت آفتاب * * * از تيرگي ، از اين همه ظلمت رها شوم

* * *

لب را به ذكر قدسي لبيك وا كنم * * * با اهل آسمان و زمين همصدا شوم

در لحظه طواف بگردم به گرد يار * * * سرگشته چون تمامي پروانه ها شوم

* * *


128


در جستجوي زمزم جوشان عاشقي * * * از مروه تا صفا بروم ، با صفا شوم

حرف تمام شعر همين بود ، اينكه من * * * در خود فرو بريزم و از نو بنا شوم

* * *

حج ، سراسر همه يادآوري از تاريخ است

( مرتضي آخرتي « مورد تقدير هيأت داوران » )

كوچه آب زده آينه كاري شده است * * * بوي اسفند و گلاب است كه جاري شده است

آفتاب آمده بر كوچه طلا مي پاشد * * * آسمان آيه اي از جنس خدا مي پاشد

در دل مرد و زن و پير و جوان هلهله است * * * ذكر تسبيح و دعا بدرقه قافله است

مثل خورشيد به رغم همه گِل بستنها * * * قافله مي گذرد از همه دل بستنها

قافله مي گذرد شهر معطر شده است * * * چشمها از سر شوق است اگر تر شده است

حافظ ! اين قافله مصداق مضامين تو شد * * * مست از ذوق و سخن سنجي شيرين تو شد

گردن انداخته در حلقه طوق كعبه * * * كه قدم مي زند اينگونه به شوق كعبه

ترسي از سختي صحرا و بيابانش نيست * * * غمي از سرزنش خار مغيلانش نيست


129


كاروان مي رود و جاده عقب مي ماند * * * چاوشي خوان به ندا آمده و مي خواند :

« بارالها ! نشود لال به هنگام ممات * * * هر زباني كه فرستد به محمد صلوات »

صلوات از دم گرم همه بر مي خيزد * * * با گل و آينه و خاطره مي آميزد

كاروان ! مي روي و شوق زيارت داري * * * خوش به حال تو كه اينقدر سعادت داري

خوش به حال تو كه امسال مسافر شده اي * * * خانه دوست همين جاست كه زائر شده اي

مي روي جرعه اي از زمزم حق نوش كني * * * يا كه از غار حِرا شهد عَلَق نوش كني

عصر روز نهم حج به دعاي عرفه * * * محو حق مي شوي از حال و هواي عرفه

عرفات است ، به سرگشتگي اش مي ارزد * * * آدم اينجا بدن و دست و دلش مي لرزد

كاروان ! حال كه از دوست رسيده پيكي * * * تنگ بربند كمر را و بگو لبّيكي

مست شو ! مست ، كه اين جرعه به كام تورسيد * * * خوش به حال توكه اين قرعه به نام تورسيد

برو در مروه صفايي كن و خوش باش ، برو ! * * * سهم ماها ، همه اي كاش شد ، اي كاش . . . برو !

كاش ما نيز به اين قافله مي پيوستيم * * * كاشكي جامه احرام به خود مي بستيم


130


ما كه اينگونه سراپا همه حاجت شده ايم * * * عاشقانيم كه مشتاق زيارت شده ايم

گردن بندگي از شوق چنين كج داريم * * * دير ساليست كه ما آرزوي حج داريم

مادرم گفته به حج ـ آرزوي دور از دست ـ * * * گيسوانش همه در جامه احرام نشست

پدرم گفت به حج رفته ، وليكن در خواب ! * * * تا ستونهاي فرج رفته ، وليكن در خواب !

اي خدا مي شود آيا به طوافت برسيم * * * مثل سيمرغ برآييم و به قافت برسيم

دست در حلقه آن خانه و آن در بزنيم * * * بوسه بر خاك سر قبر پيمبر بزنيم

به سر آريم شبي را به سر خاكي كه * * * رازهايي است در آن از بدن پاكي كه . . .

رازهايي كه . . . چه سر بسته و پنهان و بديع ! * * * اسم اين خاك بقيع است ، بقيع است ، بقيع

يادي از دختر پيغمبر و ميخ و پهلو * * * چه گذشته است ميان در و ميخ و پهلو !

بغض اينجاست كه بر عمق گلو مي غلتد * * * اشك اينجاست كه از چشم فرو مي غلتد

حج سراسر همه يادآوري از تاريخ است * * * مرحله مرحله اش باوري از تاريخ است

اين بنايي است كه بي نقص ترين تقويم است * * * سند محكمي از آدم و ابراهيم است


131


اين بنايي است كه گفته است به نجاشي ها * * * حاصلي نيست شما را ز فروپاشي ها

اين بنايي است كه بيرون زده عشق از قِبَلش * * * كربلا و نجف و شام و دمشق از قِبَلش

اين نه ازآجروسنگ است ونه ازكاهگل است * * * خشت خشتش همگي حاصل اشك استودل است

چه شكوهي است در اين پيچ و خم اسليمي * * * هر كه باشي چو به اينجا برسي تسليمي

كاروان رفته و حالا زسفر مي آيد * * * بوي اسفند و گل و عطر و شكر مي آيد

شعر در وضع چنين منظره اي مي ماند * * * كاروان مي رسد و چاوش خوان مي خواند :

« بارالها ! نشود لال به هنگام ممات * * * هر زباني كه فرستد به محمد صلوات »

غزل خداحافظي !

( مريم سقلاطوني « مورد تقدير هيأت داوران » )

مدينه ! شهر رسول خدا ! خدا حافظ * * * مزار گمشده ! گلدسته ها ! خدا حافظ

كميل وندبه و شب هاي اشك ودلتنگي * * * كبوتران غريب آشنا ! خدا حافظ

بقيع ! گنبد خضرا ! مزار بي فانوس * * * بهشتِ گمشده در غم رها ، خدا حافظ

زمين داغ ! هواي گرفته و ابري * * * بناي مرمري و دلگشا ، خدا حافظ


132


غروب هاي غم انگيز پشت قبرستان * * * سپيده هاي سلام و دعا ، خدا حافظ

ستون توبه ! درِ سوخته ! خيابانها ! * * * مدينه ! شهر رسول خدا ، خدا حافظ

لبيك

( همايون عليدوستي « مورد تقدير هيأت داوران » )

همه تن جان شدم اي جان كه كنم جان به فدايت * * * سر سودايي خود را بكشانم به منايت

من به جان مي خرم اين هروله سعي و صفا را * * * مي كنم سعي در اين ره كه برم پي به صفايت

كي شود همچو پرستو ، به حريم تو كنم رو * * * نكنم روي بدان سو كه نه آن است رضايت

همره خيل ملايك به لبم نغمه لبيك * * * پرِ حيرت بگشايم به گلستان لقايت

با دلي سوخته از غم ، به لب چشمه زمزم * * * قدحي نوشم و آيم به سوي صحن سرايت

چه مبارك بود آن دم كه به ياد تو زنم دم * * * زتو دردي بستانم ، نكنم ميل دوايت

منم آن بنده مسكين كه گناهش شده سنگين * * * تويي آن خسرو شيرين كه چو درياست عطايت

همه كارم شده مشكل ، دگر از گريه چه حاصل * * * چه كنم با دل غافل كه نكرده ست هوايت * * * تويي آن سرور و مولا ، كرمت بر همه پيدا * * * تو زبس خوبي و زيبا ، نكند ديده رهايت * * * من اگر هر چه كه هستم ، ز مي عشق تو مستم * * * چه كنم گر نزنم اين همه پيوسته صدايت


133


گهِ تقصير شد اكنون ، بگذر زين دل مجنون * * * كه بجز لغزش و تقصير نياورد برايت

تو شه بنده نوازي ، تو برازنده نازي * * * نگهي كن به گدايي كه سرافكنده به پايت

نماز مدام

( يد الله گودرزي « مورد تقدير هيأت داوران » )


بيا مرا به نمازي مدام دعوت كن * * * به بيكراني حجّي تمام دعوت كن

مرا به بقعه سبز مدينه نبوي * * * براي عرض درود و سلام دعوت كن

ببار بر سرم از « ناودان » رحمت ، مهر * * * مرا به خلوت آن بار عام دعوت كن

سكوت « زمزم » قلب مرا بر آشوبان * * * به « سعي » عشق و « صفا » ي قيام دعوت كن !

به آن مكان كه ملائك فرود مي آيند * * * براي « تلبيه » و احترام دعوت كن

مرا به « مروه » و شور « طواف » و شوق « بقيع » * * * به لمس عشق درآن « استلام » دعوت كن

به غربتي كه ز « بيت الحزن » شتك زده است * * * مرا به خلوت پاك امام دعوت كن !

تمام حرف من اين است ، اي خداي بزرگ ! * * * مرا به كعبه عالي مقام دعوت كن !



134


* پي نوشت ها :



| شناسه مطلب: 83373