بخش 10

خاطرات سفرهای حج زبان گویای اسلام حجت الاسلام فلسفی ( رحمه الله )


165


ميقات حج - سال دوازدهم - شماره چهل و هفتم - بهار 1383

خاطرات


166


سفرهاي حج « زبان گوياي اسلام »

حجت الاسلام فلسفي ( رحمه الله ) ( 1 )

( برگرفته از خاطرات فلسفي )

اشاره :

زبان گوياي اسلام ، خطيب توانا حجّة الاسلام و المسلمين ، آقاي فلسفي ( رحمه الله ) دو مرتبه به حج تمتّع مشرف شده اند ؛ يك بار به سال 1367 قمري ( = 1327 خورشيدي ) و بار دوم به سال 1345 خورشيدي . گزارش اين دو سفر را از زبان خود ايشان در پي مي خوانيد :

نخستين سفر حج

پس از آنكه ابوطالب يزدي در مكّه به قتل رسيد ، ( 2 ) روابط ايران و سعودي قطع شد . در زمان نخست وزيري هژير ( 3 ) اين مشكل بعد از مدتي حل شد و بار ديگر روابط برقرار گرديد و ايران و سعودي موافقت كردند كه عده اي از حجاج ايراني به مكّه بروند . در آن زمان فقط هواپيماهاي كوچك ملخي وجود داشت و تعداد آن هم در ايران بسيار كم بود . لذا دولت موافقت كرد كه عده اي از گاراژداران و ماشين داران ، مسافران را با ماشين به مكّه ببرند . از جمله آنها گاراژ ساعتچي بود .

آقاي حسين ساعتچي ، مدير گاراژ بود و گاراژش در خيابان ري و مجاور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفي ، صص 380 ـ 373

2 . ابوطالب يزدي مردي از اردكان يزد بود كه در سال 1322 شمسي در سفر حج و در حال طواف دچار تهوّع گرديد . قاضيِ وهابيِ مكّه كار او را از روي عمد و با شبهه « مستي » دانست و فتوا به قتل او داد و به همين جرم او را گردن زدند . بر اثر اين واقعه ، رابطه سياسي ايران و عربستان سعودي قطع شد و كسي از ايران به حج نرفت . اين واقعه در ذي حجه سال 1362 قمري برابر با آبان 1322 خورشيدي روي داد .

3 . نخست وزيري هژير : 25/8/1327 خورشيدي .


167


منزل ما بود . به منزل ما آمد و گفت : « مي خواهم عده اي مسافر بگيرم و شما را هم دعوت مي كنم كه به مكّه ببرم . اگر بعضي از آقايان علما هم با شما باشند ، آنها را هم به خرج خودم به مكّه مي برم تا در حقيقت ، حَجّة الاسلام محسوب شود . »

من قبول كردم . او هم عده زيادي مسافر گرفت و ما با اتوبوس هاي متعدد ، از تهران حركت كرديم . ( 1 ) از ايران خارج شديم و به بصره رفتيم . از بصره هم گذشتيم و شب را در كويت به سر برديم . به نظرم آن موقع اغلب يا تمام جاده ميان بصره و كويت آسفالت بسيار باريكي بود .

شب را در منزل آقاي سيد اسماعيل بهبهاني ، يكي از محترمين كويت ، مانديم . آقايان روحانيوني كه با ما بودند ، بعضي غذا خوردند و شبانه حركت كردند و بعضي ماندند و صبح به راه افتادند . وقتي از كويت خارج شديم ، معلوم شد از كويت تا رياض ديگر آسفالتي در كار نيست ! صحرايي بسيار پهناور و مملو از شن بود كه من آن را به « اقيانوس ماسه و شن » تعبير كردم .

خيلي از ماشين ها در شن گير كردند . مسافران هم پياده مي شدند و ماشين ها را هل مي دادند ؛ ولي نيروي آنها كارگر نبود . ما در اتومبيل جيپي بوديم كه آقاي حسين ساعتچي خودش راننده آن بود . در ضمن عبور خود ، آنهايي را كه شب گذشته رفته بودند ، ديديم كه در شن و ماسه مانده اند . وضعي خطرناك بود . در وسط روز و آفتاب سوزان صحرا ، به قدر كافي آب براي نوشيدن نداشتند .

آقاي « حمزه غوث » وزير مختار سعودي در تهران تلگرافي درباره من به ملك حجاز ( 2 ) مخابره كرده بود و ما تا زماني كه در خاك كويت بوديم از آن مطلب خبر نداشتيم ؛ ولي وقتي وارد مرز سعودي شديم ، از جريان امر اطلاع پيدا كرديم . به هر حال در مرز سعودي وارد محلّي به نام « قرية العليا » شديم و ديديم كه در تمام گذرنامه ها مهري زده شده كه : « تؤخذ الرسوم في الحدود السعوديه » يعني عوارضي كه بايد حاجي به دولت حجاز پرداخت كند ، در مرز گرفته مي شود . آنهايي كه خود را به مرز رسانده بودند ، ماشين هايشان در فاصله اي طولاني در شن مانده بود . عده اي مقداري از پولهايشان و بعضي هم گذرنامه هايشان در چمدانهاي داخل ماشين بود .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در تقويم جيبي خود عزيمت به مكّه معظمه را با اتومبيل ، اول مهرماه 1327 شمسي ( = 19 ذي قعده سال 1367 قمري ) ساعت 10 صبح و تاريخ مراجعت را با هواپيما از بغداد 26 آبان همان سال برابر 15 محرم 1368 قمري ، ساعت 30/6 بعد از ظهر يادداشت نموده ام ـ ( ف ) .

2 . منظور ملك عبدالعزيز سوم ( 1289 ـ 1373 ق . ) ، پادشاه عربستان سعودي است .


168


مأموري از فرمانداري آمد و به من گفت : « از مركز به ما تلگراف شده كه شما را به نهار دعوت كنيم و آنچه درباره همراهانتان در نظر داريد ، به ما بگوييد تا به مركز مخابره كنيم » . گفتم : « حاجي ها چرا در اينجا معطل هستند ؟ » گفت : « براي اينكه بايد رسوم ( عوارض ) بپردازند » . گفتم : « بعضي ها كه پول به همراه داشتند ، رسوم دادند و رفتند . اما اينها كه نداده اند ، مي گويند پولهاي ما در چمدان ها و داخل ماشينهايي است كه در شن مانده اند » . بعد اضافه كردم : « اين طور كه شما با اينها مواجه شده ايد ، امسال به مكّه نمي رسند و براي دولت شما ننگ بزرگ و غير قابل جبراني خواهد بود . شما تلگرافي به ملك بزنيد و بگوييد فلاني مي گويد مسافريني كه اينجا هستند و گذرنامه همراه دارند ، گذرنامه هايشان را بدون پرداخت رسوم تحويل بگيرند تا آنها بروند و بعد در مكّه و مدينه تسويه حساب بشود » . گفت : « الآن مخابره مي كنيم » .

گمان مي كنم جمعاً بيش از چهار ساعت طول نكشيد كه جواب موافق آمد . تمام گذرنامه هاي آنها را گرفتند و در گوني ريختند ؛ و بعد صاحبان آنها حركت كردند . پس از آن ، هر كس كه آمد به همين ترتيب رفتار كردند ، مگر آنهايي كه پول نقد داشتند و دادند و با گذرنامه از مرز گذشتند .

وقتي به رياض پايتخت سعودي رسيديم ، ديديم در بيرون شهر سه خيمه برپا شده است . افسري مقابل ما آمد و خودش را رييس شهرباني معرفي كرد و گفت : « از طرف وليعهد ( 1 ) دستور داده شده كه اين خيمه ها را نصب كنيم . يك خيمه متعلق به پليس است و يك خيمه براي استراحت و پذيرايي از شماست ، و يك خيمه هم براي اين است كه شما در آن بنشينيد و حاجي هايي كه مي آيند اگر مشكلي دارند ، حل كنيد و موجبات حركتشان را از رياض به طرف مكّه فراهم نماييد » . بعد از انجام امور ، افسر مزبور به وليعهد تلفني اطلاع داد كه فلاني آمده است . وليعهد گفت : « همين حالا او را سوار كنيد و بياوريد » .

در آن زمان رياض شهري متوسط بود . من نمي دانم در آن موقع اصلاً نفت استخراج شده بود يا نه ؟ ولي شهري بسيار كم ارزش و عادي بود و به پايتخت و مركز كشور هرگز شباهت نداشت . به هر حال دلارهاي نفتي هنوز نرسيده بود و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . منظور سعود بن العزيز ( 1319 ق . = 1348 ش . ) است كه پس از مرگ پدرش در سال 1373ق . به سلطنت رسيد و در آبان 1343 از سلطنت خلع شد .


169


شهر هيچ گونه جلب توجه نمي كرد .

ما به ديدن وليعهد رفتيم . كنار صندلي وليعهد براي من هم يك صندلي گذاشتند ؛ ولي تمام مأمورين عالي رتبه گارد او ، روي زمين نشسته بودند . وليعهد دستور قهوه داد و بعد گفت : « ايرانيها كارشان با شماست . دستور ملك آمده كه سعي كنيم كارشان حل شود و زودتر روانه مكّه شوند . شما ميهمان ما هستيد ، چند روز در اينجا بمانيد و به امور حجاج ايراني رسيدگي كنيد و سپس با هواپيما به جده خواهيد رفت » . من گفتم : « مهمتر از حلّ مشكل گذرنامه ، نجات ماشينهاي آنها است كه در شن مانده اند و قدرت حركت ندارند . جرّ ثقيل هاي قوي مي خواهد كه بتواند آنها را از شن بيرون بكشد . مهمتر از اين هم وضع عده اي است كه ممكن است از تشنگي تلف شوند . يك عده هم راه را بلد نبودند و ممكن است به بيراهه رفته باشند . بايد در اولين اقدام ، از هواپيما استفاده كرد و آنها را در ارتفاع كم از بالا ديد و نجات داد ، و بعد ماشين ها را از شن بيرون آورد . وليعهد به رييس شهرباني گفت : « هر چه فلاني مي گويد اجرا كنيد . ماشين هم زودتر با آب بفرستيد تا مسافران از تشنگي تلف نشوند » .

ما برگشتيم و به آن خيمه آمديم .


170


تدريجاً آن دسته از مسافران و ماشين هايي كه وضع بهتري داشتند مي آمدند ، ولي بعضي ها كه چمدان ها و پارچه احرامشان در ماشين ديگر بود و پولي هم به همراه نداشتند ، وضع بغرنجي پيدا كرده بودند . اول كاري كه كرديم اين بود كه گفتيم آنجا بازاري درست كنند كه هم پارچه احرام بياورند و هم پارچه هاي ديگر ؛ مواد غذايي و ميوه و سبزيجات هم بياورند تا اينهايي كه احتياج دارند ، بخرند و رفع نياز كنند . ماشين هاي آب هم زودتر بفرستند . رييس شهرباني گفت : « همه اين كارها را انجام مي دهيم » .

بعد ما از خيمه بيرون آمديم . باز هم بعضي از ماشين هايي كه در موقعيت بهتري بودند از راه مي رسيدند . بعضي از مسافران هم كه با يكديگر اختلاف داشتند ، پيش من مي آمدند و از هم شكايت مي كردند ! من گفتم : « در اينجا هر چه مي گويند ، عمل كنيد . ضمناً شهرباني هم چند مأمور در اختيار من گذاشته است تا اگر كسي باعث اخلال در رسيدن حاجي به مكّه شود ، توقيفش كنند . بنابراين ، بحث نكنيد ، مطلبتان را بگوييد كه حل شود » .

به نظرم دو سه روز آنجا بوديم . شب اول پس از بازگشت از ملاقات با وليعهد ، تازه خوابيده بودم كه بيدارم كردند و گفتند بياييد بيرون و ببينيد كه به دستورات شما عمل شده است . ماشينهاي بسيار قوي براي بيرون كشيدن اتوبوسها از شن آماده كرده بودند . در هر ماشين هم بشكه هاي بزرگي مملو از آب بود . آنها به موقع رفتند . هواپيما هم رفت . ماشين هايي را كه در شن مانده بود شناسايي كردند و همه را بيرون كشيدند . تا من آنجا بودم ، تقريباً هم ماشين ها و هم زوار آمدند . بعضي هم كه عقب مانده بودند ، آمدند و ما همه را روانه كرديم . ضمناً كار ديگري هم كردند و آن اين بود كه به دستور وليعهد چند ماشين فورد نو كه اتاقش چوبي و سبك بود آوردند و گفتند مسافراني را كه ناراحت و مريض شده اند يا ماشينشان مانده و يا آهن هايي را كه زير ماشينها گذاشته اند تا از شن بيرون بيايد به پايشان خورده و زخمي شده اند ، با اين ماشينها بفرستيم . هر كس را كه استحقاق داشت ، با آن ماشينهاي فورد مي فرستاديم . بعد از سه روز كه آنجا بودم قرار شد حركت كنم . گفتند


171


طيّاره حاضر است . گفتم : « من بايد براي بستن احرام به نذر غسل كنم ، به مأمورين بگوييد مرا حمام ببرند كه ديگر ميقات نداشته باشم » .

خيال كردم به حمام مي روم و دوش مي گيرم ؛ ولي ما را به جايي مثل كاروانسرا آوردند ، با ديوارهاي كاه گلي خيلي ساده . چند پله بالا رفتيم ، ديديم اتاقي است و يك دانه پارچ و يك تشت و يك پياله كه توي تشت گذاشته اند ، تا در آنجا در تشت بنشينيم و از پارچ آب بريزيم توي پياله و بر سرم بريزم ، بعد دست بكشم و به كمك دست آب را به همه سر و گردن و بعد طرف راست و چپ برسانم ! اين حمامي بود كه به دستور وليعهد براي من مهيّا كردند ! شما درجه زندگي آن روز حجاز را از همين جا بفهميد . خلاصه در همان تشت و با پارچ و كاسه غسلي كرديم و بيرون آمديم . بعد ما را به فرودگاه بردند و با هواپيماي دو موتوره به جده رفتيم .

صدر الاشراف ( 1 ) ـ امير الحاج ـ در آنجا بود و گزارش تمام قضايا به او رسيده بود . بعضي از ايراني ها كه روانه شان كرده بوديم ، قبل از ما به جده آمده بودند و به او گفته بودند كه فلاني چنين و چنان كرده و هنوز هم آنجاست . صدرالاشراف آمد و ما را به هتلي كه خود در آن سكونت داشت برد . بعد خيلي اظهار تشكّر كرد و گفت : « مسافران به من گفتند كه شما چه كرده ايد . حكومت هم به من تلگراف كرد و اطلاع داد كه بعضي از ماشين هاي ايراني در شن مانده اند و ممكن است عده اي در بيابان بميرند » . سپس اضافه كرد كه « سعودي ها به من گفتند شما آمده ايد و به وليعهد مسائل لازم را گفته ايد و او هم تمام وسايل را از آب و آذوقه و ماشين هاي قوي فراهم كرده است » . به هر حال ، خيلي اظهار احترام كرد و گفت : « اگر عده اي از مسافران در راه از تشنگي مي مردند ، من ديگر نمي توانستم تهران بيايم ؛ چون به نام امير الحاج آمده ام . آيا دولت و مردم ايران نمي گفتند اميرالحاج چطور نتوانست حتي براي آنها آب بفرستد ؟ ! »

نهايتاً در اين جريان به فضل الهي نه هيچ كس در آن بيابانها تلف شد و نه بي آب و غذا ماند . البته آذوقه داشتند و كم و بيش ولو دو لقمه هم كه شده به يكديگر مي دادند ، ولي آب مهم بود كه در دسترس نبود و خوشبختانه فراهم شد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محسن صدر ، ملقب به صدرالاشراف از رجال و دولتمردان معروف دوره پهلوي بود . وي در سال 1250 شمسي در محلات به دنيا آمد . از ده سالگي به فرا گرفتن ادبيات عرب و علوم قديمه پرداخت . در سال دوم مشروطيت وارد خدمات قضايي شد و به معاونت اول محاكم جزا منصوب گرديد . در زمان سلطنت رضا شاه ، درجات قضايي را پيمود و مقامات مختلف قضايي را عهده دار بود . در سال 1312 شمسي در كابينه فروغي وزير عدليه ( دادگستري ) گرديد و پس از آن سه دوره نماينده مجلس شوراي ملي از محلات شد . در سال 1324 به نخست وزيري منصوب گرديد . در سال 1327 استاندار خراسان و در سال 1333 شمسي با سمت سناتور انتصابي به مجلس سنا رفت . در سال 1336 به رياست مجلس سنا انتخاب شد و تا قبل از انحلال مجلسين در 19/2/1340 اين سمت را داشت . پس از انحلال مجلسين ، به رياست هيأت مديره موقت مجلس انتخاب گرديد و بار ديگر به رياست مجلس سنا برگزيده شد . در سال 1341 شمسي و در سن 91 سالگي درگذشت .


172


همه آنها به موقع اعمال حج را به جا آوردند و ديگر براي برگشتن عجله نداشتند ؛ زيرا مطمئن بودند اگر ماشينها مجدداً در شن بماند ، باز هم كمكهايي فرستاده مي شود تا آنها را به كويت برساند .

در حرمين شريفين

از جده به مكّه معظمه رفتيم و مناسك حج را انجام داديم . ( 1 ) پس از انجام مراسم حج به مدينه آمديم . مرحوم آيت الله سيد محمد بهبهاني و مرحوم آيت الله فيض هم كه به حج آمده بودند ، در مدينه بودند . جمعي از علماي بزرگ هم بودند . من چون خسته بودم ، به شهردار مدينه به نام سيد مصطفي عطّار گفتم : « چون ويزاي عراق دارم ، براي من بليطي تهيه كنيد تا با هواپيما به عراق بروم ؛ زيرا ديگر نمي توانم با اتومبيل برگردم » . شهردار گفت : بليت نيست . دو سه روز پي در پي رفتيم و گفتند بليت نيست .

در آن موقع ساعتچي هم مجلسي به مناسبت شب مباهله ـ 24 ذيحجه ـ تشكيل داده بود . مجلس در محل وسيعي بود كه دور آن را سيم كشي كرده و بلند گو هم گذاشته بودند . بيشتر حجاج ايران و علما هم حضور داشتند . مأمورين دولت سعودي در مدينه هم خيلي توجه به آن مجلس داشتند .

چون شب مباهله بود ، در منبر گفتم : « مباهله براي اين بود كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) درباره نصاراي نجران نفرين كند و آنها هم درباره پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) ، تا عذاب الهي بر آنكه دروغگوست نازل شود » بعد آيه : { . . . فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ . . . } ( 2 ) را خواندم و گفتم كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) علي ( عليه السلام ) و فاطمه زهرا ( عليها السلام ) و حسنين ( عليهما السلام ) را همراه برد ، سپس افزودم : « هركس هر كاري دارد ، مي خواهد آن را بهوسيله متخصص ترين افراد انجام دهد ؛ مثلاً اگر مريض دارد ، مي خواهد طبيبش بهترين طبيب باشد و چنانچه مي خواهد ساختمان درست كند ، مي گويد بهترين مهندس باشد . در آنجا هم پيغمبر مي خواست دعا كند . دعا نه پول مي خواهد ، نه مال و نه علم طبابت و نه مهندسي . دعا در پيشگاه الهي ، صفاي قلب مي خواهد . قسم به خداي عالم اگر پيغمبر در بين مردها دلي از دل علي ( عليه السلام ) پاكتر سراغ داشت ، او را براي دعا مي برد . اگر در بين تمام زنها دلي پاكتر از دل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در مكّه ، ملك عبدالعزيز افراد متعين تمام بلاد اسلامي را شبي دعوت به شام كرد . اين رسم هنوز هم هست . مرحوم صدرالاشراف و دو سه نفر ديگر از ايران هم دعوت داشتند . مرا هم دعوت كردند ـ ( ف ) .

2 . سوره آل عمران ، آيه 60 ؛ « پس هركس با تو در مقام مجادله برآيد ، بعد از آنكه به احوال او آگاهي يافتي ، با او بگوييد و شما با فرزندان و زنان خود به مباهله برخيزيم و به درگاه خداوند التجا كنيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خداوند گرفتار سازيم . »


173


فاطمه ( عليها السلام ) سراغ داشت ، او را براي دعا مي برد و در بين بچه ها اگر دلي پاكتر از دل حسنين ( عليهما السلام ) در نظر داشت ، آنها را مي برد . اينكه از ميان همه اهل مدينه اين چهار نفر را انتخاب نمود ، خود دليل بر اهميت اهل بيت از نظر ايمان و صفاي دل است . . . » .

در پاي منبر سني هاي مدينه هم بودند . بعضي فارسي مي دانستند و بعضي هم مترجم داشتند . به هر ترتيب منبر آن شب تمام شد و من گفتم فردا شب توضيح بيشتري خواهم داد . بعد ، از منبر آمدم پايين و به منزل رفتم . نيم ساعت بعد سيد مصطفي شهردار خبر داد كه فردا صبح طيّاره حاضر است و بايد پرواز كنيد ! در واقع ما را از مدينه اخراج كردند ، چون فكر مي كردند كه اين مباحث ممكن است اثر خاصي در بين مردم بگذارد . اين سفر جمعاً 56 روز به طول انجاميد .

دوّمين سفر حج

دوّمين سفر حج در سال 1345 ( خورشيدي ) صورت گرفت . ( 1 ) مرحوم آيت الله آخوند ملا علي همداني ( 2 ) ، مرحوم اخوي ـ حجت الاسلام والمسلمين آقاي حاج ميرزا ابوالقاسم فلسفي ـ و جمعي از دوستان و بستگان هم با ما بودند . قرار شد طي مدت اقامت در مدينه ، شبها در پشت بام هتل محل اقامت كاروان ـ فندق الزهراء ـ كه مشرف به قبرستان بقيع بود ، بعد از اقامه نماز جماعت به امامت مرحوم آيت الله آخوند ، منبر بروم .

چون اين خبر در ساير كاروان ها منعكس گرديد ، بر جمعيت شنونده افزوده شد به طوري كه خطر ريزش سقف پشت بام بود . لذا پليس سعودي براي جلوگيري از هر حادثه ناگوار ، تا حد ظرفيت نشسته اجازه ورود جمعيت به پشت بام را مي داد و با نصب يك بلندگو به سمت خيابان ، افرادي كه بيرون از هتل اجتماع مي كردند ، سخنراني را گوش مي دادند . همچنين به مناسبت افتتاح « حسينيه محسنيه » در مدينه كه توسط آيت الله حكيم تأسيس شده بود ، يك روز عصر نيز آنجا منبر رفتم .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در تقويم جيبي خود عزيمت به مكّه معظمه را با هواپيما 12 اسفند ماه 1345 ساعت نيم بعد از ظهر و تاريخ مراجعت را 9 فروردين 1346 ساعت 5 بامداد يادداشت نموده ام ـ ( ف ) .

2 . آخوند ملاّعلي معصومي همداني ، از علماي معروف كشور و ساكن همدان بود . وي در سال 1313 قمري در « درجزين » همدان به دنيا آمد . در نوجواني از محضر فضلاي آنجا استفاده كرد . سپس به تهران آمد و از اساتيد بزرگي چون آيت الله حاج شيخ محمّد رضا تنكابني ، آقا ميرزا محمود و آخوند ملا محمّد هيدجي بهره مند شد . در سال 1340 قمري به قم آمد و از درس آقاميرزا جواد ملكي تبريزي و آيت الله حائري استفاده برد و به درجه اجتهاد نائل گرديد . در سال 1350 قمري ، حسب الامر آيت الله حائري به همدان رفت و مدرسه آخوند و حوزه علميه همدان را تأسيس كرد . تشكيل كتابخانه غرب و تجديد بناي مدرسه معروف به مدرسه آخوند از ديگر اقدامات اوست . او در روز جمعه 1 مرداد 1357 شمسي درگذشت .


174


* پي نوشت ها :



| شناسه مطلب: 83376