بخش 9

سفرنامه تحفة الحرمین


164


ميقات حج - سال سيزدهم - شماره چهل و نهم - پاييز 1383

سفرنامه تحفة الحرمين

متن تركي از : يوسف نابي

مترجم : رافع

به كوشش : رسول جعفريان

يوسف نابي ( 1642 ـ 1713/ 1052 ـ 1124 ) شاعر برجسته ترك ، نويسنده يك اثر سفرنامه اي ارزشمند با عنوان « تحفة الحرمين » در شرح سفر طولاني خود از استانبول به حرمين شريفين است . سفر حجّ وي ـ بر اساس ماده تاريخي كه خود او در پايان سفرنامه اش آورده ـ به سال 1679 / 1090 بوده است ، اما گويا تدوين نهايي اين اثر سه سال بعد ؛ يعني در سال 1682 يا 1683 / 1094 يا 1095 صورت گرفته است . وي از خاندان حاجي غفارزاده ها است كه خانداني سرشناس بوده و پدر ، پدر بزرگ و خواهرش هم پيش از وي به حجّ مشرّف شده بودند .

نويسنده « قاموس الاعلام » ذيل نام وي مي نويسد : يوسف نابي از بزرگترين شاعران عثماني و از عُرْفه ( منطقه اي در جنوب شرقي تركيه ) بود كه در دوره سلطان محمد چهارم ( 1099-1058 ) به استانبول آمد . وي مُصاحبت مصطفي پاشاي عثماني را داشت و با حمايت وي بود كه به سفر حج مشرّف گرديد . از نابي ، ديواني برجاي مانده و از آن ، چنين به دست مي آيد كه داراي اشعاري زيبا و نغز بوده و از امثالوحِكَم در آن زياد بهره برده است . از وي به جز ديوان ، آثاري چون « تحفه دلكش نابي » ، « خيريه » ، « خيرآباد » ، « غزانامه » ، و « تحفة الحرمين » برجاي مانده


165


است . ( 1 ) از نابي كتاب هايي هم با عناوين « فتح نامه كماني چه » ، « سورنامه » ، و « ديوان شعر » برجاي مانده است . نابي ديوان فارسي هم دارد .

« تحفة الحرمين » سفرنامه اي ارزشمند بلكه اثري ادبي است و به همين دليل ، به عنوان يك سياحتنامه ادبي شناخته شده كه تعداد زيادي ابيات فارسي به ويژه از كتاب « فتوح الحرمين » محيي لاري ( م933 ) در آن به كار رفته است .

نابي ، شاعري بود كه بيشتر شعر حِكَمي مي سرود و در اين زمينه شاعري طراز اول به شمار مي آمد . طبعا چنين شخصي ، وقتي سياحتنامه بنويسد ، بايد در انتظار يك اثر ادبي جالب باشد .

نابي خود سخت شيفته اين سفر روحاني و معنوي شده و در شعري مي گويد :

هزار حيف و هزاران دريغ و صد افسوس * * * كه آندا اُلْمايا مصروف عمر بي ناموس

ولي نعمت نابي در دربار عثماني ، يك پاشاي صاحبِ نفوذ با نام مصاحب مصطفي پاشا ، از پاشاهاي معروف عثماني بود . وي از او اجازه سفر گرفت و در همان حال يك قصيده عالي همراه با نقاشي برخي از آثار حرمين به سلطان محمد چهارم عثماني تقديم كرد .

سفر نابي يك سال ( 80 ـ 1079 ) به درازا كشيد . آن زمان نابي 37 سال داشت و حركتش را از استانبول آغاز كرد . نخستين منازل در نزديكي استانبول ، شهرهاي قارتال ، ازنيق ، و اسكي شهر بود . او سپس به سيد غازي رفته و سپس عازم آق شهر شد . وي در اين شهرها قبور بسياري از مشايخ صوفيه و شعرا ؛ از جمله نعمت الله نخجواني ، مولانا جلال الدين رومي ، سلطان ولد ، صدرالدين قونوي و شماري ديگر را زيارت كرد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قاموس الاعلام ، تركي ، ص 4534


166


نابي در مرحله بعد به اَرَگْلي رفته در آنجا قبر شهاب الدين سهروردي ( مقتول به سال 1191 ) را زيارت كرد . سپس عازم انطاكيه شده قبر حبيب نجار را كه به گفته انطاكي ها پيغمبر بوده ، را زيارت نمود . سپس عازم حلب گرديده ، در آنجا قبر زكرياي پيامبر را زيارت كرد . وي به سمت فرات آمده با قايق از آن عبور كرده به شهر عُرْفه رفت كه در آن زمان به آن روحاء گفته مي شد . او در آنجا مقام ابراهيم را زيارت كرد . اين منطقه زادگاه خود او هم بود و ضمن يك توقف پنجاه روزه ، با خويشان و آشنايان خود ديدار كرد . وي با گذر از فرات به حلب برگشت ، اما به دليل ترس از راهزنان ، به انطاكيه مراجعت كرد و دوباره به حلب آمد . در شهر حما از ديدن يك آسياب آبي سخت حيرت كرد . در مسير حمص قبر منسوب به بايزيد بسطامي ( م874 ) را زيارت كرد . ( 1 ) در حمص بر سر قبر خالدبن وليد و قبور منسوب به عبدالله بن مسعود ، عبدالله بن جعفر طيار ، عبدالله بن عمر ، عبدالرحمان بن عوف ، ابوموسي اشعري ، وحشي قاتل حمزه ، و كعب الأحبار رفت . در آن زمان قرآني در شهر حمص بود كه گفته مي شد همان قرآني است كه عثمان در حالي كه مشغول خواندن آن بود ، كشته شد و خونش روي آن ريخت . نابي به وصف اين قرآن پرداخته است . او سپس عازم شام گرديد . گرچه از زمان رفتنش به شام ما را آگاه نمي كند ، اما هرچه بوده با ديدن شام سخت شگفت زده شده و مي نويسد :

« تا چه اندازه آناتولي و دمشق به يكديگر مانندگي دارند ! »

وي كاروان دولتي را ترك مي كند و از شام عازم قاهره شده ، آنگاه به قدس مي رود ، اما در قدس فقط سه روز مي ماند و با اين حال ، فصل قابل توجهي از كتابش را به اين شهر اختصاص مي دهد . دليل كم ماندن وي در قدس آن بود كه زودتر به قاهره رفته همراه كاروان دولتي به دمشق برود . وي در قاهره يكايك مساجد سلطاني را وصف مي كند . او در سال 1678/ 1079 از قاهره حركت مي كند و از آنجا كه همراه كاروان دولتي بوده ، به وصف آداب و عادات و رسوم كاروانيان مي پردازد . كاروان براي مُحْرم شدن به رابغ رفته و از آنجا عازم مكه مي شود . او در مكه هم از تك تك اماكن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قبر بايزيد بسطامي در شهر بسطام در شش كيلومتري شهر شاهرود در ايران است .


167


مقدسه سخن گفته و گزارش آنها را نوشته است . نابي بيست روز در مكه مي ماند و سپس همراه كاروان شام عازم مدينه مي شود . وي در آنجا هم به وصف اشياي موجود در حرم نبوي پرداخته ، از قنديلهاي حرم كه اسباب روشنايي آنجا هستند سخن مي گويد . متني هم در باره گنبد خضرا مي نويسد و اين اشعارِ محييِ لاري را نقل مي كند :

گنبد خضراست چه مي پرسيش * * * عرشِ بدان پايه شده كرسيش

نور تجلي است از او تا سماست * * * نور كجا آتش موسي كجاست

بر سر هر كنگره اش تا فلك * * * جاي گرفته است ملك بر ملك

بيشترِ تلاش وي ارائه يك متن ادبي است . بدين رو مي بايست به سختي اطلاعات و داده هاي تاريخي را از آن متن به دست آورد . نابي شرحي از حجره پيامبر و قبر ابوبكر و عمر و سپس قبر فاطمه زهرا ( عليها السلام ) دارد . همچنين گزارشي از بقيع به دست داده است . وي در بقيع از خاك پاك آسماني آن سخن مي گويد و از جمله از مزار ازواج النبي ( صلّي الله عليه وآله ) ، قبر ابراهيم فرزند پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) قبر عباس و « چهار گوهر معدن ولايت و چهار قنديل تاك امانت ؛ يعني امام حسن بن علي المرتضي و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ رضي الله عنهم ـ انجمن گير خلوت سراي خلد » . قبه عقيل بن ابي طالب ، مالك ، نافع ، فاطمه بنت اسد مادر شير خدا ، قبر خواجه محمد پارسا ـ رييس فرقه نقشبنديه ـ ( كه لوحي از سنگ رخام داشته ) از جاي هاي ديگري است كه از آن ياد كرده . وي همچنين از قبه عثمان در انتهاي بقيع خبر مي دهد . نابي طبق مرسوم روز پنجشنبه را مانند ساير حجاج به زيارت قبر حمزه سيد الشهدا رفته و آنجا را وصف كرده است . وصفي هم از مسجد قبا و قبلتين به دست داده كه در متن فارسي شده آن نيامده است . وي در پايان كتابش يك متن ادبي به مناسبت وداع با مدينه آورده كه در متن فارسي هم منعكس شده است . براي بازگشت ، جز چند سطر چيزي ننوشته و فقط اشاره دارد كه كاروان حجاج به سرعت مسير را از مدينه به شام بازگشت .

نسخه هاي فراواني از تحفة الحرمين در كتابخانه هاي مختلف جهان و عمدتاً در كتابخانه سليمانيه در استانبول برجاي مانده است .

نسخه اي از اين كتاب در كتابخانه ملك


168


( ش 3744 ) موجود است كه به سال 1090 تحرير شده و از كهن ترين نسخه هاي كتاب مي باشد كه در زمان حيات مؤلف كتابت شده است .

مَندِرس جوشقون متن تصحيح شده « تحفة الحرمين » را با مقابله نسخه هاي متعدد ، با مشخصات زير به چاپ رسانده است :

Manzum ve MensurOsmanli Hac Seyahatnameleri

( آنكارا ، وزارت فرهنگ ، 2002 )

ترجمه رافع از تحفة الحرمين

آنچه ما در اينجا ارائه كرده ايم ، متن ترجمه گونه اي است از تحفة الحرمين نابي . طبعاً در متن ما مقدمات سفر نابي كه حركت از استانبول تا مدينه بوده ، نيامده و مطالب اين متن از زيارت مولدالنبي آغاز شده ، شرحي از اماكن مكه و سپس مدينه در آن آمده است . بنابراين ، مقدمه دو صفحه اي آن ، مطالبي است كه مترجم بر آن افزوده است . همان طور كه دو صفحه پاياني رساله چنين است .

همان گونه كه گذشت اصل سفرنامه به تركي است ، اما كلمات و تركيبات فارسي فراواني در آن به كار رفته و فهرست آن به طور كامل فارسي است . براي نمونه عناوين بخش اخير آن چنين است :

ذكر اوصاف مولد نبوي ( صلّي الله عليه وآله )

بيان وصف سراي خديجه كبري ( عليها السلام )

ذكر وصف كوه نورِ سربلند

ذكر وصف كوه ثورِ جان فزا

ذكر دم هجر و طواف وداع

نمايان گشتن شهر مدينه

رسيدن ز صحرا به باب السلام

عزم زيارت به بقيع شريف

ذكر وصف شهداي احد است

ذكر وصف مسجد ذو قبلتين

وصف شام پر شرف مسجد قُبا

ذكر روز وداع عالم سوز

رافع ، كه مي بايست تخلّص شخصي ايراني و به احتمال از منطقه ماوراءالنهر باشد ، آن متن تركي را به فارسي درآورده است . طبعاً ترجمه آن كار آساني بوده ، اما در اينجا به دليل آنكه تلاش شده است تا متن فارسي هم بسان متن تركي ، از نظر ادبي ، در سطح بالا و قابل قبولي باشد ، بايد اذعان كرد كه كار آساني نبوده است .

از نسخه فارسي شده اين متن ، تنها يك نسخه مي شناسيم كه همراه با اصل


169


« تحفة الحرمين » در كتابخانه سليمانيه ( ارزنجان : 35 ) موجود است .

بنابراين ، در اينجا ما براي نخستين بار شاهد يك سفرنامه تركي در باره حج هستيم كه به فارسي ترجمه شده و به لحاظ نثر ، كاملاً ادبي است . ( 1 ) البته علاوه بر ترجمه ، مترجم ، مطالب را مختصر نيز كرده و عباراتي را حذف كرده است . به علاوه ، در چند مورد جابجايي نيز در مطالب ديده مي شود .

در اين كتاب حتي برخي از اشعار تركي هم به شعر فارسي درآمده است ؛ گرچه بيشتر اشعار موجود در اصل كتاب تحفة الحرمين برگرفته از « فتوح الحرمين » لاري است و مترجم كه همان رافع باشد ، عيناً آن اشعار را در اينجا درج كرده است . آگاهيم كه اشعار فتوح الحرمين ، در نسخه ها ، اختلافات چندي دارد كه در اينجا نيز همان اختلافات ديده شده و حتي مقايسه ميان نسخه تركي ما با متن ترجمه شده ، باز تفاوت هايي در اين اشعار با يكديگر دارد كه اهم آنها را يادآور شده ايم .

در باره اين پرسش كه رافع كيست ؟ هيچ پاسخي نداريم ، اما مطمئن هستيم كه فردي متعلق به نواحي ماوراءالنهر بوده است . شاهد آن دو صفحه پاياني كتاب است كه پس از اتمام ترجمه كار نابي ، مؤلف اشاره به آمدنش به خراسان ، زيارت مشهد علي بن موسي الرضا و رفتن به سمت بخارا دارد . وي سني است و گويا با ترس از ميان شيعيان اين نواحي عبور كرده است .

اينكه وي در چه دوره اي بوده ، از آن توضيحات به دست نيامد . وي اشاره به پادشاه يا اميري دارد و با عظمت از وي ياد مي كند ، همچنين به ناامني آن منطقه و اجبار خود در توقف كوتاه سخن مي گويد ، اما اينكه اينها مربوط به چه دوره اي است ، دست كم بر بنده معلوم نشد . تنها نامي از انوشه خان در ميان است كه بايد با تحقيق بيشتر آن را دنبال كرد .

ما براي تصحيح اين متن ، نخست اصل نسخه فارسي شده را از كتابخانه سليمانيه به دست آورديم . از نسخه تركي تحفة الحرمين را نيز كه متعلق به كتابخانه ملك بود ، با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در دوره صفوي ، ترجمه از تركي به فارسي نادر است . گويا يكبار حكيم شفايي ، يك مثنوي تركي را براي شاه عباس به فارسي ترجمه كرد . اما بعدها در دوره قاجاريه ، در دارالترجمه ناصري در تهران ، متون خبري و سفرنامه اي سفرنامه هاي متعددي از تركي به فارسي ترجمه شد . اين زماني بود كه بخشي از فرهنگ غربي يا توليدات فكري تركيِ استانبولي مي توانست از طريق ترجمه از تركي به فارسي به ايران برسد .


170


همكاري دوستان بخش فيلمتك كتابخانه آستان قدس رضوي ( عليه السلام ) تصويري گرفتيم . علاوه ، نسخه چاپي تحفة الحرمين را با تصحيح آقاي مندرس جوشقون كه با لاتين چاپ شده ، به دست آورده و با تطبيق آنها ، تا آنجا كه ممكن بود ، متن زير را آماده كرديم . هركجا در پاورقي اشاره به « متن تركي » كرده ايم ، مقصود همان نسخه كتابخانه ملك است .

مع الأسف نسخه فارسي ، بسيار بد خط بوده و برخي از كلمات ، براي بنده ، غيرقابل خواندن بود . بسياري از اين موارد با تطبيق بر متن تركي روشن شد ، اما برخي قسمت ها از جمله در مقدمه و در دو صفحه انتهايي آن ، ربطي به متن تركي هم نداشت . هرآنچه براي بنده لايقرأ بوده و شماري از آنها به يمن همراهي و بازخواني دوست دانشمندم جناب جويا جهانبخش خوانده شد . اين بازخواني سبب اصلاحات ديگري هم در اين متن شد كه بايد در اينجا از حضرتش سپاسگزاري كنم . با اينها مواردي ماند كه به صورت حدسي خوانده شده و در پاورقي به حدسي بودن آن اشاره شده است .

كاتب نسخه فارسي ، در پايان خود را محمد صادق ناميده و كتابت آن را در تاريخ 22 جمادي الاولي سال 1166 ياد كرده است .

بسم اللّه الرحمن الرحيم

گفتم كه ز غصّه مشكلي بنويسم * * * وز درد فراق حاصلي بنويسم

كو دل كه بدان حال دلي شرح دهم * * * كو دست كزان درد دلي بنويسم

آغاز سخن كردگار بي چون و پروردگار كُنْ فَيَكون ، جلّ جناب جلاله عن الاحاطة بكماله كه مخترع جواهر عناصر عالم و مطّلع سرائر بني آدم است ، آفتاب عزّ و جلال و سائر فضل و إفضال ، آن خلاصه إنس و جان ، مخدومي و مخدوم عالميان ، مختّم حكم بليغ { . . . ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاّ مَلَكٌ كَرِيمٌ . . . } ( 1 ) ، مقوّم تقويم { لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيم . . . ( 2 ) ، المختصّ بمزيد النّعماء ، متكفّل مصالح الدّين و الدّنيا ، عزّته شمسيّة الشّعاع و همّته فلكيّة الارتفاع ، خلّد الله ظِلالَ رأفته و محبّته و أبّد آثار ولايته و كرامته را بر رؤوس محبان و هامه عامّه عالميان مبسوط داراد ، راقم عريضة الاخلاص كه صحيفه اعتقاد به طغراي { . . . وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ } ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . يوسف : 31

2 . التين : 4

3 . بقره : 139


171


موشّح ( 1 ) است ، همگي همّت و تمامي نهمت بر ادعيه دوام عمر و دولت آن حضرت هدايت پناهي مصروف دارد [ و ] مراسم خدماتِ اخلاص شعار مرقوم به رُقُوم خلوص نيّت و لوازم دعوات مسكنت آثار مرسوم به رسوم صفاي طويّت مرفوع مي دارد ، و همواره از ايزد متعال ، جلب صفات كمال عن النّقصان و الزّوال به نياز و افتقار و مسكنت و انكسار در مي خواهد تا هر كه در شاهراه متابعتش چون فرزين كج رود ، در فيلبند حوادث از اسب مراد پياده گشته ، و رخ بر بساط مذلّت نهاده ، بازوي دولتش مات شده ، جان در طرح محنت و طرز مشقّت دهد . قادر ذي الجلال شاهد حال است كه با وجود عدم دولت خدمتِ فيضْ موهبت ، خيال جلال حميده در ديده ثابت است و در سينه راسخ است . بيت :

دل به دلبر در وصال و ديده محروم از جمال * * * جان به جانان همنشين وتن به هجران در گرو

مأمول از عنايت بي غايت مُهَيْمن خلاّق آنكه از مَكْمَنِ عالمِ غيب و مخزنِ كرامت لاريب ، لطيفه اي سازد كه شرف التجاء سُدّه والا در ضمن او مستفاد گرديده ، اين مطلب عالي و اين مقصد متعالي از مشرق ظهور طلوع نمود ، ساحت محبّت مساحت دل مشتاقان را از ظلمت مفارقت و كدورت مهاجرت منوّر و مصفّا سازد ، و دعوات نامياتي كه وِرد زبان مجاوِران بُقعه لاهوت و تسليمات سامياتي كه تُحفه مسافران برّ و بحر ناسُوتي است ، به عدد ثوابت و سياره ، هديه عَتبه عَليّه عالي جناب عالي مجلس شريف و تُحفه سُده سَنيّه متعالي محفل مُنيف مخدومي قبله گاهي هدايت پناهي مي سازد ، و عريضه محبّت مستهامي كه سررشته حالش پيچيده انگشت تفرقه روزگار است و مجموعه احوالش مرقوم رقم حوادث ليل و نهار ، معروض نظر كيميا أثر مرشد أنام و مُقتداي خاص و عام مي دارد كه « بر » ( 2 ) فقير سرگردان و مسكين بي سر و سامان ، حقيرترين وزآت ( 3 ) و صغيرترين موجودات است ، روزگار مديد و عهد بعيد خود را در مَقَر « السفر قطعة من السَقَر » انداخته و مسكن استراحت وطن پرداخته ، باعث زيارت بيت اللّه و چهره سايي روضه رسول اللّه را ساخته ، گاه در بيابان هائل ، صِيد قطّاع طريق ، و گاه در درياي بي ساحل ، غريقِ بحر عميق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل : موشيح .

2 . حدسي است .

3 . كذا در اصل . شايد « ذرّات » .


172


گشته ، آخر به دستياري عنايت أَزَلي مُكرراً واصل به مرام كه طواف بيت الحرام و چهره سايي عتبه رفيعه فلك فرساي سيّد اَنام است ، گرديد .

واقعا اگر آفتاب عالمتاب عنايت أَزَلي ، ضيابخش قبول نمي شد ، اين بنده فقير پابسته جرم و تقصير را روي ساييدن به آن آستان عظيم الشّان سُمُوّ المكان متصوّر نبود .

نظم :

اين بُوَد از فرط عطا و كرم * * * كو چو مني بار دهد در حرم

داد مرا در حرم خود مقام * * * كرد مرا طايف بيت الحرام

اين حرم محترم كبرياست * * * مَخْزن آمرزش خاص خداست ( 1 )

چون بعد از فراغت مناسك حج ، زيارت مولِد ماحَصَل مزرعه كاينات ـ عليه أفضل الصّلوات و أكْمل التّحيّات ـ كه وجود عرش آساشان خرامان سامه ( 2 ) امكان شده است كه خانه ملائك خَدَمي است در گوشه محلّه سوق الليل .

نظم :

نكهت جنّت دمد از سوق ليل * * * خاك كش كوچه آن گل به ذيل

سر زده ( 3 ) خورشيد جهانتاب ازو * * * روضه جنّت شده در تاب ازو

بر سر آن كوي چه سان پا نهم * * * بي أدبست آن كه نهد ديده هم ( 4 )

و زيارت حَرَمسراي حضرت خديجه كبري ـ رضي اللّه عنها ـ و حُجره مطهّره گوشواره بناگوش سيّدالوري ، حضرت فاطمه زهرا [ ( عليها السلام ) ] . ( 5 )

نظم :

بام و درش يك به يك از هم جدا * * * بارد ازو رحمت خاص خدا

مشتري و زهره و شمس و قمر * * * بوده قرانشان همه با يكدگر ( 6 )

و مولِد ذات پسنديده صفات مبارك حيدر .

نظم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اين سه بيت به طور پراكنده و با اختلاف در برخي تعابير در فتوح الحرمين : ص 16 ـ 17 آمده است .

2 . كذا در اصل . شايد « ساحة » .

3 . در اصل : سوز ده خورشيد . . .

4 . فتوح الحرمين ، ص 55

5 . نسخه تركي : ص 130

6 . فتوح الحرمين ، ص 55 . در اصل ، به جاي « زهره » « زهر » و به جاي « يكدگر » « يكديگر » .


173


جاي عليَّ است در آن روضه ( 1 ) هم * * * خانه صدّيق به يك دو قدم

و اين مرآت مصفّاي مَجلاي جمال قديم ـ عليه أفضل التّحيّة و التّسليم ـ در أثناي گذر ماننده طوطي شكرپاش ثنا شده است كه سنگ مبارك در ديوار آن كوچه ، كوكبه بخش انوار و بوسه گاه افواه ( 2 ) زوّار شده است .

نظم :

سر به سر آن كوچه نشيب و فراز * * * بوده خرامِش گه آن سرو ناز

و باز خانه همسايه طاق صفا جناب سيّدنا محمّد المصطفي ـ صلّي اللّه عليه [ وآله ] وسلّم ـ [ خانه خيزران ] ( 3 ) در آن خانه ( 4 ) سيونُه نفر ازاصحاب كرام ـ رضي الله عنهم ـ پرده نشين خفا بوده اند .

باز ( 5 ) در كم از يك فرسخ شرعيِ مكّه مكرمه ، جَبَل نور است كه گل گلشن طراز رسالت ، هنوز غنچه نشكفته بوده كه نسيم دست روح الأمين در آن مقام مُنْشَرِح الصّدر شد و در ذروه آن غار است كه محلّ تحصيل عبادت و مظهر تشريف رسالت شده است . ( 6 )

نظم :

زاويه حضرت مولاست اين * * * مَهْبط انوار تجلاّست اين

طلعت جبريل كه ديده رسول * * * كرده درآن غار به ايشان نزول ( 7 )

و باز در يك فرسخي كعبه معظّمه جبل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در متن تركي : 130 : در آن شعب هم

2 . در متن تركي « افواه » و در اصل فارسي : انوار . طبعا تكرار انوار نامناسب و بنابرين افواه درست است .

3 . مقصود دار ارقم است كه بعدها به نام دار خيزران شهرت يافت .

4 . حرف « به » بعد از اين كلمه به نظر زائد آمد .

5 . متن تركي : 131

6 . نسخه تركي ، ص 131

7 . فتوح الحرمين ، ص 61


174


ثور است كه قريب به ذروه او غار صدق و صفايي است كه گوهر درج كائنات ـ عليه أفضل الصّلوات ـ با يار غار در هنگام هجرت در آن موضع نهفته گرديد با فرمان صانع حكمت نما ، عناكبِ ( 1 ) رشته باف پرده كش اشتباه شده و يك جفت كبوتر زيبنده سر ( 2 ) به رسم مهره باز چرخِ اَخْضر ، مشعبدانه چند بيضه أنظارْ فريب وضع كرده ، چشم بند متجسّسان قريش شده .

نظم :

لعل اگر شد به بدخشان مقيم * * * معتكف او شده درّ يتيم

از صدفش ريخت دُرِ شبچراغ * * * داد جهان را ز كواكب فراغ ( 3 )

الحاصل سر به سر تجلّي زار أنوار خدا و جلوه گاه انبيا و اوليا شده ، كي خاك پاك مكه مشرّفه را بيان اوصاف شايستگا ( 4 ) بيرون از قدرت قلم ، سر قدم بودن اعتذارِ اختصار است . ( 5 )

چون مشرّف به اين دولت و مستعدّ به اين سعادت گشت ، گفته اصحاب فهم و ذكا و ارباب صدق و صفا را كه سنگ در كان و قطره در عمان ( 6 ) تا روزگاري مكث نمي كند ، طراوت صفا ، مرتب قيمت وبها نمي بايد .

نظم :

چون صدف اندر دل دريا نشست * * * در درونش قطره مرواريد گشت

و تا خاك صعيد پاي در دامن تمكين و قرار نكشد ، از قطرات مبصرات افاضت آيات {  وَأَنزَلْنَا مِنْ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجاً لِنُخْرِجَ بِهِ حَبّاً وَنَبَاتاً وَجَنَّات أَلْفَافاً } ( 7 ) فايده نبندد ، گُل مرادش از دل گِل بر نديد . ( 8 )

نظم :

خاك تا ساكن نشد در يك مقام * * * كي رسيدش بهره اي [ از ] فيض عام

حجّت و برهان خود كرده كلاه مَن قَنع شبع ( 9 ) را بر سر نهاده و خرقه {  إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِينَ } ( 10 ) را در بر كرده و كمر اجتهاد و سعي { وَ أَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ إِلاّ ما سَعي } ( 11 ) را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عنكبوتان .

2 . در متن تركي : زيبنده فر

3 . فتوح الحرمين ، ص 61

4 . كذا .

5 . متن تركي ، ص132

6 . قطره به عمان بردن مثل زيره بردن به كرمان است .

7 . نبأ : 16

8 . كذا در اصل .

9 . كافي ، ج 8 ، ص 243

10 . بقره : 153

11 . نجم : 39


175


در ميان جان بسته ، و به متكاي {  سَبِّحْ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلَي } ( 1 ) تكيه نموده ، نداي { . . . اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ } ( 2 ) به گوش هوش شنيده ، ملازمة البيوت و « القناعة بقليل من القوت و ذكر الحيّ الّذي لايموت » را در خزينه دل و جان مخزون كرده ، از خزينه « الْقَنَاعَةُ كَنْزٌ لاَ يَفْنَي » ( 3 ) صرف و خرج كرده ، با مجاوران و مسبّحان جوامع و صوامع جبروتِ { وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالاِْبْكَارِ } ( 4 ) و مقام ابراهيم را كه {  وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً } ( 5 ) مصلاّي خود كرده ، جليس با صادقان { . . . الصَّادِقِينَ وَالْقَانِتِينَ وَالْمُنْفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالاَْسْحَارِ } ( 6 ) انيس گشته ، دست در دامن حريم جرم ( 7 ) زده ، دعاي احبّاء و ثناي اَخِلاّء كه از لوازم عادت است بر خود لازم دانسته ، سرگردان و سيه پوش ، حلقه به گوش مسجود آدميان و حيران ، دانه خالِ خاطررُباي خانه يزدان را از فرط محبّت به طريق سنّت ، بوسان .

نظم :

نقطه نُه دائره آسمان * * * نقطه صفت است از آن در ميان

سرمه كش چشم غزالان چين * * * داده سياهيش گواهي برين

مهر سليمان كه جهان برگرفت * * * سكّه اش از حلقه اين در گرفت

گر به شرف ، مِهر و مَه افسانه اند * * * حلقه به گوش درِ اين خانه اند

دست درين حلقه زند جبرئيل * * * تا شنود بانگ ز ربّ جليل ( 8 )

و در ملتزَم ( 9 ) شريف كه مستلزم عفو است ، گريان و نالان ، و در عَتبه عليّه و سدّه سنيّه ، « يا مُفتّح الابواب گويان » و نداي خطاب {  وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّيً } را به جان شنيده ، مغفرت جويان و شُرب مدام از آب زلال زمزم صفحه سوي ( 10 ) عصيان كرده مي گفت « اين كار دولت است كنون تا كه را رسد » كه ناگاه به تقدير الهي و قضاي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعلي : 1

2 . توبه : 46

3 . روضة الواعظين فتال نيشابوري ، ص 456

4 . آل عمران : 41

5 . بقره : 125

6 . آل عمران : 17

7 . كذا در اصل . شايد : حرم .

8 . بيت سوموپنجم درفتوح الحرمين ، ص40ـ 41

9 . متن تركي : 92 . مترجم از اينجا به بعد را تا ص 132 يعني بحث « مقدمات وداع » از متن تركي ترجمه نكرده و تنها برخي عبارات را به صورت مختصر در موارد ديگر استفاده كرده است .

10 . كذا در اصل : شايد : صفحه شوي .


176


آسماني ، نسخه ايّام اِقامت به غايت رسيد و رساله أوقات مجاورت به نهايت رسيد ، درس هواي مضمون فيضْ مشحون حديث « حبُّ الوَطَنِ مِنَ الإيمان » افتاده ، دل در بازار تقدير خريدار متاع دگر شده .

نظم :

دل باز خريدار متاع دگر ( 1 ) است * * * رنجيده سر از دستِ صُداع دگر است

[ اين طرفه نگر كه صبر در خانه خويش * * * ننشسته هنوز در وداع دگر است ] ( 2 )

آثار مقدمات وداع سينه را مطاف غم ، و ديده را مانند چشمه زمزم كرد و برفت . نظم :

خدا كشتي آن جا كه خواهد برد * * * اگر ناخدا جامه بر تن دَرَد

به اين مقدمه خود را تسلّي مي دادم كه در اين مهمانسراي كون و مكان دست ساز ميزبان ايّام شده ، كدام مائده سرور ( 3 ) وصال است كه عاقبت دست تنها ( 4 ) شسته آبِ غمِ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل : ديگر .

2 . بيت دوم را از نسخه تركي ، ص 133 نقل كرديم .

3 . متن تركي : 133

4 . كلمه اي شبيه اين .


177


فرقت نباشد ، و دراين صهباكده مست انداز جهان بخشيده ساقي روزگار شده ، كي كدام جام لبريز صفا باشد كه آخر لب از روي پيمانه خميازه خمار نكشيده باشد ؟ نظم :

دموصله هجوم جيش هجراندن امان اولماز * * * فنا گلزاريدر بونده بهار بي خزان اولماز

و به جاي گريه سرور نخستين روزِ وصال در ديده رَمَدديده خونابه خون و فراق فوّارگي مي نمود ، مقدماً به تازيانه شوق به طواف قدوم مسابقت نمود ، كي توسن كام آرزو به طواف وداع قدم مي زد ، اما چه چاره ، اين ناهمواري را بر مراد خويش همواري بخشيدن به زور بازويِ قوّتِ بشري مقدور و ميسّر نمي شود ، چون تازيانه تقدير رخشِ كام را در مطاف قدم بر قدم بربايد . ( 1 )

نظم :

با خفقان دل و رنج صُداع * * * مي روم اكنون به طواف وداع

خون گري اي ديده به صد هاي هاي * * * وقت جدائيست از آن خاك پاي ( 2 )

هريك دوره طواف ، به طائر شكسته بال دل ، حلقه دام مي شد ، امّا چه سود ، مجاورت ، خارج قدرت بود . دامن دامن خونابه هجران ريزان ، جهان جهان سوزكشان به مداد اشك و خامه مژگان بر صحيفه مطاف ، اين نظم فرقت آميز ترقيم مي يافت .

نظم :

الوداع اي مردمِ چشمِ بصيرت الوداع * * * الوداع اي سنبلِ باغِ حقيقت الوداع

الوداع اي خال مشكينِ جهانتاب ترا ( 3 ) * * * مايه داغ دل حوران جنّت الوداع

الوداع اي چرك شوي جامه جرمِ عُصاة * * * گوشه بام تو شد ( 4 ) ميزابِ رحمت الوداع

الوداع اي زمزمِ چاهِ زنخدانِ اثر * * * موج بخش سلسبيلِ جنّت تو الوداع


[ الوداع ] گويان به رجع القهقري به باب وداع عازم گرديده ، مترنّم به اين بيت مي بود .

نظم :

از سر كوي تو من با چشم گريان مي روم * * * با گريباني ( 5 ) پر از گل از گلستان مي روم ( 6 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كلمه آخر ، حدسي است .

2 . فتوح الحرمين ، ص 77 ؛ در نسخه تركي : 133 ،

خون گري اي ديده به صد هاي و هوي * * * وقت جدائيست از آن خاك كوي

3 . « ترا » حدسي است .

4 . در نسخه تركي : 134 گوشه بامكده كي ميزاب رحمت الوداع .

5 . در اصل : گريبانم .

6 . مصرع دوم در نسخه تركي : ( 135 ) : با گريبان پر گل از طرف گلستان مي روم .


178


در بيرون عتبه باب وداع ، جمال جهانتاب بيت الله ، نهان گشته بود كه كاروان غمِ فراق درونِ خانه دل نزول كرد ، بر وجهي كه كيفيّت تحريرش ، گنجيده خانه تعبير نبود :

همانا به باركشان هجران نمايان است ( 1 ) * * * خروش بحر چه داند كناره گير وصال

مجنونِ ملامت زده در ( 2 ) دامن صحرا گرفته ، ميان امواج غم و غرقه حيرت بود ( 3 ) كه ناگاه باد صبا رَوْح روح آن سيّد أنبيا را به مشام جان و روح و روان ساينده . ( 4 )

نظم :

باد صبا دامن گل برفشاند * * * نكهت يثرب به مشامم رساند ( 5 )

مي گفت كه : ( 6 ) اي ( 7 ) فتاده گرداب اضطراب ، اگرچه از بحر رحمت خيز حَرَم مُحْترم به كنار افتادي ، عن قريب رويم معموره خاك درگاهِ سببِ وجودِ موجودات ـ عليه اَفْضل الصّلوات ـ مي شوي ، و اگرچه از گلگشت گلستان الهي جدا گرديدي ، به زودي در ميان چمن روضه بهشت آرايش مثل بلبل نالان ناله مي سازي ؛ بنابراين اميد در مجمره ( 8 ) دل ، مقدارِ عنبر ، شعور پيدا گرديده ، تسلّي يافت .

الحقّ اگر هواي شوق زيارت روضه رسول الله در آن ساعت دستگيري نمي كرد ، جوهر روح در زير توده غُبار غَم گم مي شد ، چون دل هجران زده با چشم گريان بي سر و سامان در بيابان گاه بر قفا و گاه . . . ( 9 ) نگران مي آمد .

در نصف ساعت به مدينه منوّره راه مانده بود ، جَبَل مفرّح نام گوهر آسمان قدري ظاهر گرديده بود . به مجرّد صعود و ارتقا بر ذروه آن كوه اعلي مرآت عالمتاب ، حصار مدينه منوّره مشرّفه صورت نماي جلوه ظهور گشته ، در ميانه آن گلستان مطهّر مقدّس ، گنبد خَضْراي نَبَوي كه احاطه آغوش چهار مناره است ، نوربخشاي چشم گرديده ، العَظَمَةُ لِلّه ؛ يك باره قافله حجاج آه و فرياد آورده ، گلشن گردون را ، پر گل ، از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . موزون نيست .

2 . كذا در اصل . شايد : ملامتي راه در

3 . مترجم از نسخه تركي ، تقريبا يك صفحه را ( ص 137 ) ترجمه نكرده است .

4 . كلمه اخير شايد : « رسانيده » .

5 . فتوح الحرمين ، ص 79

6 . اين قسمت ( تا برسد به جبل مفرح ، يعني چندين سطر ) در نسخه تركي نيامده و مترجم از خود انشاء كرده است .

7 . در اصل : اين .

8 . در اصل : محبره

9 . يك كلمه ناخوانا .


179


اشك ، لاله گون كردند ، كبوتر انظارشان از كبوترخانه باصره اوّلا پرواز و مرغ روحشان از آشيان تن مقدماً آغاز كرده ، تن بي جان و جان بي تن درين برّ ، هر يك بيگانه و بي خبر ، از يكديگر مي شتافت .

نظم :

ما با غم عشق تو هم آغوش شديم * * * بيگانه عقل و خرد و هوش شديم

در واديِ عشق آنچنان گم گشتيم * * * كز خاطرِ خويشتن فراموش شديم

گنبد خضراي فيروزه فامِ عرشْ پناه كه مايه سايه سعادتش آسايشگاه سلطان سرا ، تختگاه « لي مَعَ اللّه » ، ( 1 ) مشرّف به تشريف ، « لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ » ( 2 ) قافله سالار كاروان اجتبا ، صاحب تمكين متكائي ( 3 ) اصطفا ، فاتحه سوره نبوّت و پيغمبري ، خاتمه رساله رسالت كبري ، حبيب خدا ، شفيع روز جزا ، روشن سازنده اسرار غيب ، رساننده اخبار لارَيْب ، جرعه نوش عالمِ سير ، خرقه پوش { . . . وَلِبَاسُ التَّقْوَي ذَلِكَ خَيْرٌ . . . » ( 4 ) شهسوارِ ميدان ضماير ، شهريار ايوان « شفاعتي لأَهْل الْكَبائِر » ، ( 5 ) بساط انبساط {  سَبِّحْ اسْمَ رَبِّكَ الاَْعْلَي } ، سَفَر با طُغراي {  سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلا } . ( 6 )

نظم :

محمد كآفرينش سايه اوست * * * ز رتبه نه فلك يك پايه اوست

فَلَك ميدان او را نيم گويي * * * فرشته در ركابش راه پويي

ملك با خاك پايش تاج زرّين * * * ز عزّت نعت او طه و يس

طفيلش هرچه بود و هرچه باشد * * * كرامت بيش ازين ديگر چه باشد

متلألأبه أمواج أنوار و متّصل به أجنحه ملايك زوّار بودنش بي شك و بي شبهه است .

نظم :

گنبد خضراست چه مي پرسيش * * * عرش بدان پايه شده كرسيش

نور تجلّي است كزو تا سما * * * طور ( 7 ) كجا آتش موسي كجا

بر سر هر كنگره اش تا فلك * * * جاي گرفته ست مَلَك بر ملك ( 8 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حديث : « لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملك مقرّب ولانبيّ مرسل » ، تفسيرصافي ، ج1 ، ص118

2 . فتح : 2

3 . كذا در اصل . شايد : متكاي .

4 . اعراف : 26

5 . حديث معروف نبوي .

6 . اسراء : 1

7 . در اصل و نسخه تركي : نور كجا

8 . فتوح الحرمين ، ص80 ، 82 . در اصل : و بر ملك .


180


چون آن سرچشمه انوار دو جهان معاينه گرديد ، لب تشنگان واديِ فراق به زمين آورد آورده ، ( 1 ) در آن گلستان بهار وصالش مثل بلبل نالان در حصار مدينه منوّره نزول كرده .

[ به مژگان رفته ام خاك درش امّا پشيمانم * * * مبادا در رهش افتاده باشد خار مژگانم ] ( 2 )

بعضي زبان خود [ را ] ماهي جويبار صلوات و بعضي طوطي ناطقه خود را غرقه شكرستان تحيّات ساخته ، نخلبند حديقه اثر رافع ( 3 ) از ذرّه نَكهت اين سنبل نو دميده اخلاص ( 4 ) را دستاويز كوي خير البَشَر مي كرد . نظم :

اَيا حبيبِ خدا يا محمّدِ عربي * * * كني شفاعتِ ما يا محمّدِ عربي

تويي طبيبِ شفابخش كز شفاعت خويش * * * شفيعِ روزِ جزا يا محمّدِ عربي

كليدِ قفل گشايِ خزاينِ رحمت * * * امينِ وحيِ خدا يا محمّدِ عربي

اسير لعل شفاعت نثار تو گشته * * * كمالِ حسنِ اَدا يا محمّدِ عربي

سياهروي و گنهكار « رافع » بي دل * * * كند اميدِ عطا يا محمّدِ عربي ( 5 )

حاصل ، به سوز و آه ، به ماليدن روي سياه به سدّه آن پادشاه ، در آن وقت به زمزمه اين بيت :

بيت :

كي بُوَد سده آن روضه بشُويَم با اشك * * * اُدْخُلُوها شنويم از حَرَم والايش

قدم بر قدم زده ، به عتبه عرش سراي باب السلام ، جان اشتياق زده آرام يافته بود كه نگهبانان مواقف ملكوت و پرده داران سُرادقات جَبَروت به اين زمزمه به قرع سامعه انتباه مي كردند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل : به زمين آورد آورده . بنگريد متن تركي : 139

2 . اين بيت در نسخه تركي در اينجا آمده اما مترجم آن را در متن خود نياورده است .

3 . در تركي ، جاي « رافع » نام « نابي » آمده چنان كه در پايان ابياتي هم كه خواهد آمد ، همين جايگزيني صورت گرفته است . به هر حال متن تركي اين است : نخلبند حديقه اثر ، يعني نابي كمتر دحي بو سنبل نودميده زمين اخلاصي دست آويز سر كوي خير البشر ايلمدر . ( ص 139 ، متن چاپي آن با حروف لاتين : 325 )

4 . در اصل : خلاص .

5 . چندين بيت تركي از نابي در ميان اين اشعار فارسي بوده كه « رافع » آنها را نياورده است . ( نسخه تركي : 139 ـ 140 ) . بيت آخر آن ( سيزدهمين بيت ) چنين است :

سياه روي گنهكار نابي بدكار * * * ايدر اميد عطا يا محمد عربي


181


نظم :

مكن تركِ أدب چون كوي محبوبِ خدايست اين * * * نظرگاه اله است و مقامِ مصطفاي ( 1 ) است اين ( 2 )

اي باديه پيمايان اشتياق ! اين آن دولتسراي جهان آراي حقيقت است ، فرش براق عنايت اندوزش سر به سر ديده حيران كرّوبيان و قنديلِ طاقِ آسمان افروزش سينه سوزان قُدسيان است .

نظم :

بر سبيلِ طوف مي گردند گِردِ مرقدش * * * پيشْ جبريل و ملائك از قفايِ جبرئيل

و اي پويندگان راه آفاق ، اين آن حرم كعبه توأمي است كه در ساحه سعادت بخشايش مكين گشته . . . سلطان المرسلين ـ صلي الله عليه [ وآله ] وسلّم ـ اثر قدم لامكان پيرايَش ( 3 ) وسيله مباهات عرش برين است .

اي آرزومندان بيغوله هجران ، آن آستان سعادت عنوان است كه رُفت روب غبار صحن بهشت نشانش ، مايه افتخار روح الأمين است .

نظم :

طعنه به اكسير زند خاكِ او * * * دُر خَجِلست از خس و خاشاكِ او

ريگِ ( 4 ) زمينش چون نجومِ سما * * * گشته بسي گمشده را رهنما ( 5 )

اي بيمارانِ بسترِ علّت ، اين آن دارالشفاي علّت معصيت است كه اگر از غبارِ صحن مُعَلاّيش تركيب يافتگي معجون مفرّح تقويت بخش دلخستگان عصيان نمي شد ، از تاب تب حماي حميمِ خلاص ميسّر نمي بود .

نظم :

آنكه دامانِ شفاعت به ميان برنزند * * * گَرد اندوه نشيند به جمالِ كوثر

اي خريدارانِ بازار اميد ! اين آن مَضْجَعِ عرش زيب است كه در آغوشِ صندوقِ مُشك سا دفين شده ، كي اگر جوهر يكتاي كونَين بهايش از درج خفا درخشان نمي شد ، گنجينه مُلك و مَلَكوت در زيرِ قفلِ عدم از جلوه وجود محروم [ مي ] مانَد . نظم :

ز آستين نرسيدي به جَيب دستِ وجود * * * اگرنه گوهرِ او داشتي هوايِ ظهور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل : مصطفي .

2 . در اينجا پنج بيت تركي است كه فقط نخست آن به حالت فارسي درآمده و بقيه نيامده است .

3 . شايد : پيمايش . در تركي : اثر قدم لامكان پيمالري وسيله . . .

4 . در اصل : سنگ ، و در متن تركي : 141 : ريگ .

5 . فتوح الحرمين ، ص 54


182


اي اميدداران شفاعت ، اين سلطانِ سراپرده رسالت است كه داخلِ شمارِ جريده او شدن مرسوم صحايف انبياست [ و ] آرزو [ شان ] . ( 1 )

شأنِ دينش همه بازار مِلَل كرده كساد * * * انبيا جان به كف اندر هوسِ سودايش

نظم :

گاي دانه پاشان اشك فراق ، اين قفس راي * * * شباك شده كي طوطي شيرين ادايِ ( 2 )

{  وَمَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَي } ( 3 ) است كه هنوز زبان امكان از دهان عدم نمايان نبود كه به ناطقه روان بخشاي « أَنَا أَفْصَح . . . » ( 4 ) در خلوتسراي خاص الخاص « لِي مَعَ اللّهِ » ( 5 ) شكرپاش گفتگو بود .

اي دلبستگان مشاهده مراد ! اين ، آن تابنده جمال پيرايه « أَنا أَمْلَح » ( 6 ) است كه هنوز ماه ( 7 ) مصرآشوب كنعاني نهفته بنِ چاه عدم بود كه حسنِ ملكوت آرايِ اَزَلْ پَسَندش در جلوه گاه قرب القرب وحدت ، منظورِ نظر كردگار بود .

اي جانسپاران راه وفا ! اين آن حبيبِ خالقِ يكتاييست كه ضيافتخانه هشت دَرَجه نعيم براي سالكانِ جاده موافقت مزيّن و عذابگاه هفت درك جحيم براي سركشان بيابان مخالفت معين است . نظم :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل آمده : مرسوم صحايف انبياست آرزو . به نظر مي رسد اين هم درست باشد . با اين حال تصور مي رود كاتب ، به احتمال ، دستي در متن فارسي برده ، كلمه آرزو را از قبل از كلمه انبيا به بعد از آن آورده ، به گمان آن كه با عبارت بعد مطلبي درست كند . در عين حال ، تشخيص نداده است كه دنباله عبارت « شان دينش . . . » يك بيت شعر است . زيرا كلمه « بيت » يا « نظم » هم پيش از آن نيامده است . متن تركي اين است : اي اميدداران شفاعت بو اُل سلطان سراپردهِ رسالت در كه داخلِ شمار جريده امتِ اولماق مرسوم صحايف آمال انبياء در ؛ بيت : شأن دينش . . . ( متن تركي عثماني : 143 ، متن لاتين : 331 )

2 . اين بيت ، در متن تركي به اين ترتيب : « اي دانه پاشان اشك فراق بو قفس آراي شباك اولان طوطي شيرين اداي » و ما ينطق عن الهوي در كه هنوز زبان

3 . نجم : 3

4 . اشاره به حديث أنا أفصح العرب بيد أني من قريش و نشأت في بني سعد ؛ الشفاء بتعريف حقوق المصطفي ، ص 80

5 . حديث : لي مع الله وقت لا يسعني فيه ملك مقرب و لا نبي مرسل ، تفسير الصافي : 1/118

6 . اشاره به پاسخ رسول ( ص ) به پرسش اين كه شما زيباتريد يا يوسف كه حضرت فرمود : كان يوسف أحسن و لكنني أملح . مناقب ابن شهرآشوب : 1/187

7 . در اصل : ماده . در متن تركي : ماه


183


جاي سر است آن كه تو پا مي نهي * * * پاي نداني كه كجا مي نهي ! ( 1 )

هركه دراين كوي نه سر پا كند * * * بي خرد است ار به فلك پا كند

ليك در اين جا ادب آيد به كار * * * بي ادبان را نبود اعتبار

گريان سروشان اشك ريزان شوكت آستان رسالت فرو گرفت ، حيرت زده و سراسيمه گرديده .

نظم :

پنجه حيرت چو گريبان گرفت * * * عقل سراسيمه شد اندر شگفت

گشتم از آن واله و حيران و مست * * * صبر برفت از دل و دل شد ز دست

به اين حالت ، شعورگذار ( 2 ) به روضه جنّت مآبِ نبويّه و به محرابِ مغفرت آياتِ مصطفويّه ، ناصيه سائي سجده محبّت ميسّر گرديد .

نظم :

روضه كه آمد ز رياضِ بهشت * * * خشت به خشت اش همه عنبرسرشت

هركه در آن روضه زماني نشست * * * تا ابدالدهر ز اندوه رست ( 3 )

بعد از اداي تحيّةُ المسجد ، به رهنموني دليلِ عنايت ، مواجهه سيّدُ الأنام ( 4 ) اداي ملازمه صلوات و سلام قيام نمود :

[ تاب لقا ندارد بيمار غم كشيده * * * در آفتاب افتد ديوار نم كشيده ] ( 5 )

مي گفت كه در آن وقف ( 6 ) رشته انفاس رهين عقده اضطراب و لب نياز رعشه شرم خطاب گرديده ، دست ادب را قفل صندوق سينه ، و نار انظار را مربوط به پشت پاي سكينه گرديده ، زبان مشتاق ، رخصت يافته سلام گرديد .

نظم :

السّلام اي سَرْوَرِ اولادِ آدم السّلام * * * السّلام اي باعثِ ايجادِ عالم السّلام

السّلام اي گوهرِ يكتاي ذات اقْدست * * * زيور بالاي طاقِ عرشِ اَعْظم السّلام

السّلام اي قُفلِ گنجِ رحمتِ حق در اَزَل * * * دستِ استعداد تو گشته مسلّم السّلام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتوح الحرمين ، ص 81

2 . كذا در اصل . شايد : شعورگداز .

3 . فتوح الحرمين ، ص 82

4 . در اصل : الامام .

5 . در اينجا اين شعر در متن تركي : 145 آمده اما در متن فارسي حذف شده است .

6 . در تركي : وقفچه .


184


چون كه جدّت بود ابراهيم بر وي كرد حق * * * آتشِ نمرود را گلزارِ خرّم السّلام ( 1 )

عربي :

يا خير من دُفِنت في القاعِ أعظمه * * * فطاب من طيبهنّ القاع و الاُكَم

نفسي ( 2 ) الفداء لقبر أنْتَ ساكِنُه * * * فيه العِفاف و فيه الجُود و الكَرَم

خوشا آن هنگام ربيع حيات بخشا و ياد باد آن بهار وصال جان افزا ، از آن زمان كه عندليبِ خونين ترانه دل آشيان گيرِ شاخچه جسم نزار گرديده ، در هوايِ روضه مقدّسه در زمستانِ هجران نالان بوده ، به امداد نسيم عنايت هدايت در پيشگاه عزّت آن گلشن نبوّت گره گشاي فرياد شده .

بر قبّه ( 3 ) نورآميز پرورده دوش و كنار دايه عزت درّ شاهوار افسرِ سعادت ، قرّه عين قبول ، ابراهيم بن حضرت رسول صلّي اللّه عليه [ و آله ] و سلّم غنوده ، گهواره زمين گشته . ( 4 )

نظم :

نيست مجال قدم اَجْنبي * * * خفته در آن گوهر صُلب نبي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . برخي ابيات تركي : 145 ـ 146 لابلاي اين ابيات تنها در متن تركي آمده است . برخي از اين ابيات هم با اندك تغييري از حالت تركي به فارسي درآمده است .

2 . در اصل و متن تركي : روحي . اما آنچه شهرت دارد و در كتيبه هاي حرم نبوي آمده « نفسي » است .

3 . « بر قبه » از متن تركي : 149 افزوده شده است .

4 . در اينجا مطالبي در باره قبور شيخين و نيز اشارتي به قبر حضرت زهرا ( س ) بوده كه توسط مترجم به بعد از زيارت احد و مسجد فتح منتقل شده است .


185


كرده در آن مخزن عنبرسرشت * * * جاي به هرگوشه طيور بهشت ( 1 )

و در يك قُبّه فلك مماس به همراهي عمّ نبيّ سيّدالنّاس ، حضرت عباس ـ رضيلله عنه ـ چهار گوهر معدن ولايت و چهار قنديل طاق امامت ، گلدسته گلستان شقايق ، حضرت امام حسن و امام علي [ بن الحسين ] و امام

محمّد [ باقر ] وامام جعفرصادق ـ رضي الله عنهم ـ انجمن گه خلوتسراي خُلد گشته اند .

نظم :

گنبد عبّاس كه خلد آشيانست * * * قبّه اي از نور به عالم عيان است

در فلك جود و سخا و كرم * * * كرده قِران پنج ستاره به هم ( 2 )

اما در سايبان فلك فام ، مراقد اصحاب كرام از حيطه حساب خارج است . نظم :

خيل صحابه چه بزرگ و چه خُرد * * * بيش از آنست كه تواني شمرد

و زيارت مزار فيض آثار مست شراب عِرفان ، سرحلقه انجمن خواجگان حضرت خواجه محمد پارسا ( 3 ) ـ عليه الرحمة و الرضوان ـ و قريب به حضرت ايشان ، مزار پيموده راه مغفرت و آسوده جوار رحمت ، خان جنّت مكانِ محمّد آشيان ـ عليه الرحمة والغفران ـ امام علي خان ، كرده شد .

و در سر مزار هر يك ، به مداد آب ديده

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتوح الحرمين ، ص87

2 . فتوح الحرمين ، ص 86

3 . از عرفا و نويسندگان قرن نهم و از مشايخ بلندپايه صوفيان نقشبندي .


186


و به قلم زبان ، به اخلاص سوره فاتحه به كتابه بالاخانه آسمان تحرير كردن ، بعد باز به زيارت مقصد اقصاي اِنس و جان بلكه رحمتِ جميعِ عالميان ؛ يعني روضه مطهّره اعاده ، روي نياز كرده شد .

چون مدّت اقامت از روي عادت در مدينه منوّره ده روز است ، حُجّاج مسلمين از مَطْلع نهار تا مقطع لَيْل ، و از دامن شام تا صباحِ سفيدفام ، در مواجهه سيّدالأنام ـ عليه التحيّة والسّلام ـ به غلغله صلوات و سلام لاَ انْفِصام ، به گريه هاي ضراعت و ناله رجاي شفاعت از خوف هنگام فرصت ( 1 ) اراقه اشك ندامت و زمان رخصت ، طيّ طومار اقامت آويخته دامان صاحب كرامت حضرت مقدور مي كردند ، حتي رقم طراز صفحه مقال رافع ( 2 ) شكسته بال نظم مشتمل بر عرض حال به يك لوحه تنميق و در مواجهه سرور اقليم نبوّت ، گستاخانه ( 3 ) تعليق كرد .

نظم : ( 4 )

بحمدالله نصيبم شد سعادت يا رسولَ الله * * * كه كردم خاكِ درگاهت زيارت يا رسولَ الله

گنهكارم ، سفهكارم ، سيهكارم ، ستمكارم ( 5 ) * * * تو دستم گير فردايِ قيامت يا رسولَ الله

مرا از دستبردِ كارفرمايِ درِ دوزخ * * * نگاه كمترت باشد كفايت يا رسولَ الله

* * *

هزار شُكر گل ازروضه مقدّسه چيدم * * * به آستان شفاعت به اين گناه رسيدم ( 6 )

چون در سلك ايّام ، ميل نشانگاه سبحه ايّام ( 7 ) شده ، كي روز پنجشنبه نمايان گردد ، زيارت شهداي اُحُد به سنّت سنيّه رسول الثّقلين ، حجّاج مسلمين ، پياده و سواره مي كنند . كوه احد در مقدار يك فرسنجه جانب شمالي مدينه منوّره ، كوه سرخ فامي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شايد : فرقت .

2 . در متن تركي : 151 : حتي رقم طراز لوحه مقال « نابي » شكسته بال

3 . در اصل : گستانه . آنچه در متن آمده ، از متن تركي است .

4 . ابياتي كه آمده ، با تغييراتي در افعال و حروف تركي ، به فارسي برگردانده شده است . در يكي از اين اشعار « يوسف نابي » از خود با همين عنوان ياد كرده ، درخواست شفاعت براي احباب و اقاربش مي كند « كمينه يوسف نابي احباب و اقاربله ـ شفاعت يا رسول الله شفاعت يا رسول الله » . به دنبال آن از خليفه وقت عثماني هم ياد كرده است .

5 . در متن تركي به جاي « ستمكارم » « سيهكارم » آمده است .

6 . متن تركي ، ص 152

7 . شايد : انام .


187


است كه معركه مشهوره غزاي اُحُد در دامن آن كوه به ظهور پيوسته است .

نظم :

دامن گردون كه شفق گون بود * * * از اثر سرخي آن خون بود

اوّلا زيارت موضعي كه در سر راه حضرت ممالك گشاي رسالت پناه پيرايه بند اسلحه دشمن افكن در محل كه چتر سايه عنايت مدّ طناب اقامت كرده است ، ستون دعا به خيمه آسمان نهاده شد ، و در زميني كه درياي كارزار خروشان گشته است ، شمشير آه ، حواله چرخ ستمكار نموده شد ، و در مكاني از درج لعلين شفاعت فشان شان دُرّ عالمْ بَهاي دندان نورشان شهيد گرديده ، به قطرات سرشك اشك حسرت گلگون دامن عارض كرده شد .

نظم :

چنان عقده از كارِ اُمّت گشاد * * * كه دندان درين كار بر باد داد

و جسم نازپرورد نازنين شان كه در اثناي حرب از براي راحت به غار سنگ خارا نزول فرموده بودند ، مشاهده اثر سر مبارك عرش آساشان كه در دل سنگ جايگير شده است ، تاج سر نظر كرده شد ، و مجموع شهداي اُحُد كه در يك زمين پرده نشين مُلك بقا گرديده اند ، به ارواح مطهّره ايشان ابلاغ هديه دعا فرستاده شد . نظم :

بوي وفا مي دمَد از خاكشان * * * غرقه به خون تربت نمناكشان

روز قيامت كه بر آرند سر * * * با جگر خشك و كفن هاي تر

با رخ چون مهر دمند از زمين * * * تخم وفا بار نيارد جز اين ( 1 )

از غير اين ، در صدر يك قبّه عليّه فلك نما ، عمّ رسول كبريا ، سيّدالشهدا ؛ يعني به حضرت حمزه ، ناوك دعاي بي اندازه ، به نعره آه و فغان ، حواله سپهر آسمان كرده شد .

نظم :

حمزه كه قربان شده در راهِ دوست * * * سيّد هر جا كه شهيدي است اوست

لاله زخونش شده خونينْ كفن * * * داغ نهاده به دلِ خويشتن

سرخيِ كوهِ اُحُد از خونِ اوست * * * هر كه شهيد ، همه رو نحو اوست ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتوح الحرمين ، ص 90

2 . كذا در اصل . اما در متن تركي : 154 و فتوح الحرمين : 90 به جاي مصرع دوم : ريگ به ريگش همه تسبيح اوست » .


188


و در حوالي او مسمّي به مسجدفتح عبادت خانه دلگشا و جاي مخصوص سلطان الأنبيا .

نظم :

مسجد فتح اين شد و بئر رسول ( 1 ) * * * جاي دعاي است و محلّ قبول

بئر رسول است كه آب حيات ( 2 ) * * * موج زن افتاده چو نهرِ فرات ( 3 )

عاقبت سرانگشت صبحِ وداع ، روزنامه ايّام اقامت را ورق گردان شده ، شمشيرِ سرتيزِ فراق دل ها را چاك چاك و سينه ها را مثل شباك كردن گرفت . نظم :

روزِ جدايي كه نبيند كسي * * * تيره تر است از شب هجران بسي

روز وداع است و اَجَل در كمين * * * خاصه وداع صَنَمي اين چنين ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در فتوح : مسجد فتح است بناي رسول .

2 . در اصل : بئر حيات است ز آب حيات .

3 . در متن تركي در اينجا ذكر مسجد قبلتين و زيارت قباشده ( 154 ـ 158 ) كه درمتن فارسي شده نيامده ودر ادامه بحث وداع آمده است ( ص158 : ذكر روز وداع عالم سوز ) . آنچه از بخش زيارت حضرت زهرا و بعد بقيع از جاي خود حذف شده بود ، در اينجا به اشارت آمده است .

4 . فتوح الحرمين : 77 ـ 78


189


نظم :

چه خوش است پيش جانان لب راز باز كردن * * * گِلِه هاي روز هجران نه به سر نياز كردن ( 1 )

المنّة لِلّه تعالي و تقدّس بعده . در وراي حجره مقدّسه درّة الصّدف هُدي ، سيّدة النساء ، حضرتِ فاطمة الزّهراء ـ رضي اللّه عنها ـ جواهر تحيّات و ثنا نثار كرده شد .

نظم :

ميوه دل ، قرّه عينِ رسول * * * زهره گردون نبوّت ، بتول ( 2 )

سيّده جمله زنانِ بهشت * * * مانده در پاي نبي سر به خشت ( 3 )

بعد ازآن به روزنه اي ( 4 ) كه راه آمد شد گشتگيِ رساننده وحي تنزيل حضرت ، جبرئيل ( عليه السلام ) دودست دعارا بالِ طائرِ رجا كرده ، از بابِ جبرئيل گذشته ، به زيارتِ آسوده مكان ، خاكِ مغفرت ناكِ بَقيع پاك شتافت شد .

نظم :

شو متوجّه به زمين بقيع * * * عرش برين است و معالم رفيع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در متن تركي : 146 : « گله هاي هجر قربان بسر نياز كردن » .

دو لقب صديق و فاروق ، توسط اهل سنت براي خليفه اول و دوم به كار مي رود . اين در حالي است كه اميرمؤمنان ( عليه السلام ) خود را الصديق الاكبر مي ناميد و به نظر مي رسد بعدها ، در دوره اموي ، اين وصف بي دليل و از روي اين قاعده كه قرار بود فضايل امام را به صحابه ديگر نسبت دهند ، به خليفه اول منسوب كردند . ابن ابي عاصم در كتاب « الاحاد و المثاني » ( ج1 ، ص151 ) به نقل از معاذه عدويه نقل كرده است كه گفت : سمعت عليّا ـ رضي الله تعالي عنه ـ يخطب علي المنبر و هو يقول : « سمعت « أنا الصديق الأكبر ، آمنت قبل أن يؤمن أبو بكر و أسلمت قبل أن يسلم » .

عنوان فاروق هم آن چنان كه ابن شهاب زهري ، محدث به نام و مورد اعتماد سني نقل كرده ، لقبي بود كه اهل كتاب به خليفه دوم نسبت دادند و هيچ خبري داير بر اينكه لقب ياد شده از طرف پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) به او داده شده ، وجود ندارد . سخن زهري را بنگريد در « المنتخب من ذيل المذيل » ، ص504 . در نقلي هم آمده است كه كعب الأحبار به معاويه گفت : عنوان « عمر الفاروق » در تورات آمده است . مختصر تاريخ دمشق ، ج21 ، ص186

2 . در اصل : رسول .

3 . فتوح الحرمين ، ص 86

4 . مقصود باب جبرئيل است .


190


هر طرفي نور دمد زان زمين * * * همچو نجوم از فلك هشتمين

زنده دلانند و به تن مرده اند * * * سر به گريبان عدم برده اند ( 1 )

واقعاً مزارستان جنّت نشان بقيع ، صحن رحمت نمايي است كه هر دوده جزوي ( 2 ) مثلِ طور نمايان و هر نخلش رشكِ درختِ وادي أيْمَن در لَمَعان ، هر ذرّه غبار مغفرت آثارش چون پايه اكسيرِ دولت محترم ، و هر ريزه سنگِ تابدارش چون نگينِ سليمان مكرّم . از زوّار آن خاكِ پاك ، هيچ تن نباشد كه در جنّت چهار درجِ عناصر نهان گشتگي ، گوهر ناياب جان خود را استدعاي نثارِ آن خاك گشاده دست دعا نباشد ، و هيچ جان نباشد كه خلعت چشم خود را كه بافته كارخانه اَزَل و يافته از پادشاه لم يزل است به افكندن درين زمين لبريز تمنّاي ثنا مكروه ( 3 ) باشد . ازين افضل چه دولت باشد كه در روز رستاخيز همراه شهريار كشور شفاعت ـ صلّي الله عليه [ و آله ] و سلّم ـ از جَيب خاك برآورده ، در سايه لواي احمد نَبَوي عزيمت گلگشت باغ نعيم شود .

نظم :

روز قيامت كه بود نفخ صور ( 4 ) * * * اين همه خيزند ز اَستار نور

سر چو برآرند ز جيب غبار * * * ديده گشايند به ديدار يار ( 5 )

اوّلاً در بيرون باب بقيع در عكس يمين ، عمّ ( 6 ) سيّدالمرسلين در درون يك قبّه عليّه مكين گشته ، و قريب به او در يك قبّه ديگر ، مَحْرمان سراپرده سعادت ؛ يعني اَزْواج طاهراتِ خواجه كائنات ـ عليه أفضل الصّلوات ـ پرده نشين شبستان بقا گشته اند .

نظم :

بر سر آن در كه طريقِ هُداست * * * حُجره ازواج رسولِ خداست

ساحت او مشهد فُردوس بوي * * * حور به گيسو كُنَدَش رُفت و روي ( 7 )

الحق ( 8 ) چه دشوار است كه اميدگاه كافّه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتوح الحرمين ، ص 86 . در آنجا به جاي مصرع دوم از بيت اول آمده « عرش برين بين و مقام رفيع » . همچنين به جاي مصرع اول از بيت سوم آمده « زنده دلان بين كه ز خود مرده اند » .

2 . در متن تركي : 148 : توده سي .

3 . « مكروه » حدسي است .

4 . در اصل : روز قيامت نبود و نفخ صور !

5 . فتوح الحرمين ، ص 88

6 . در اصل : عمره !

7 . فتوح الحرمين ، ص 87

8 . پيش از كلمه الحق ، به دليل جابجايي در متن فارسي از متن تركي ، اشتباهي براي مترجم يا كاتب پيش آمده است . ما آن را مطابق متن تركي : 158 اصلاح كرديم .


191


موجودات سيّد انام را مواجهه عليّه اش فرصت باب نياز گشتن ، بعد به اختيار خود زبان ناطقه را مورد الوداع گرداني ، و چه امر مشكل است كه دستگير عامه عصاة ، ( 1 ) محبوب خدا را پيشگاه سعادتش گره بند زانوي ادب گشته ، بعد بناي ارادت به صحراي قدم نهي .

اي سر بي سامان ! [ بعد از اين ] كوفته سنگ ندامت شو كه از بالش استراحت عتبه عليّه آستان حرم سيّد انبيا راحت يافته صدق و صفا شدن ، بعد در بستر راحت به شومي تخيّلات فاسده سودا زده جهان شده ، از مأمن برخاسته مي شوي .

و اي جبهه ! ( 2 ) جلوه گاهِ داغِ غم شو ، از روضه مطهره كه مالِشگاه رخسار قُدسيان ملكوت است آرام گرفته شدن ، بعد به سرنوشت پيشاني از سجده گزار شدن محروم مي شوي .

اي ديده غمديده ! فوّاره خون شو ، در مرقد مقدّس كه نظرگاه خالق ذوالجلال است آشيان گيرِ قناديلِ حَرَمْسرايِ عرش اشتباه شدن ، بعد از مشاهده مشهد منوّره محروم ماني .

اي مشام بدكام ! منبع زكام آلام شو كه بعد از يافتن رايحه {  فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيم } ( 3 ) از قرب نَكْهَت گل « . . . رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ » ( 4 ) دور مي شوي .

[ اي ] دهن پرمِحَن ! ميل طاس ( 5 ) انگشت خورده لبريز فرياد شو كه مثل طوطي شكرخا در شكرستان روضه ، از دولت زمزمه صلوات سرشار پادشاه دو سرا ميسّر شدن ، بعده مهجور مي شوي .

اي سينه بي سكينه موجه زار شرحه اندوز شو كه گلزار چمن وصال گشته ، بعده تنور آتش با هجران مي شوي .

اي دست ، گزيده دندان حسرت شو كه از توسّل دامنِ شُبّاك دور مي شوي .

اي طاير روح بي حميّت ، از آن زمان كه از آشيانه شاخسار علّيين گرفتار خاكدان اَسْفلِ سافلين گشته بودي ، به هواي پروازگاه اصل بالزن اضطراب مي شدي ، حالا كه در دارالامان حَرَم رسالت فرصت ياب فرجه رهايي است ، به شكست قفس چهارچوبه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همه گنهكاران .

2 . پيشاني .

3 . واقعه : 89

4 . حديث معروف : « مَا بَيْنَ مِنْبَرِي وَبَيْتِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ وَمِنْبَرِي عَلَي تُرْعَة مِنْ تُرَعِ الْجَنَّةِ » ، تهذيب الأحكام ، ج6 ، ص7 و بسياري از مصادر ديگر .

5 . كاسه .


192


جسم قادر مي شوي .

نظم :

خاك بادا به سر غيرت آشفتگيم * * * كه تو را ديدم وجان بردم و قربان نشدم

اي عقل بيهوده گرد با وجود يافتن خدمت عتبه عاتبه ايجاد عالم ، افسوس كه رفته در تنگناي دنيا پابسته امور دنيا سرگردان مي شوي . نظم :

آفاقْ پردريغ و جهان پرندامت است * * * اين روز هجر نيست كه روز قيامت است

در روز نخستين وصال ، به شوق مشاهده روضه مطهّره تيزپرواز شده ، كي عندليب جان در هنگام وداع شكسته بال و ناتوان گشته ، در پيشگاه قفس ( 1 ) مطهره مقدسه ، بال زن ناله سنج الوداع شدن را مجال نيافت . نظم :

چنانكه گشته ام از رنج غم نزار ضعيف ( 2 ) * * * نگاه را به رخش طاقت رسيدن نيست

عاقبت خواه [ وناخواه ] ( 3 ) خلاف دلخواه ، افتانوخيزان ، درمواجهه عليه طاقتگداز ، دست شرموحجاب را نقاب چهره اعتذار كرده شد ، اما به يك حالي كه سر به سر اين بدن مجاري سيماب و قوّت ناطقه اسير تب لرزه حجاب گشته ؛ ( 4 )

[ دي روز همه وصال جان افروزي * * * امروز هه فراق عالم سوزي ]

[ فرياد كه در دفتر عمر ايّام * * * آن را روزي شمار واين را روزي ] ( 5 )

آغاز وداع درد آميز كرده ، مي گفت . نظم : ( 6 )

الوداع اي خاكِ راهت كُحل ايمان الوداع * * * سنگِ كويَت گوهرِ تاج سليمان الوداع

پنجه خورشيدتابت شانه زلفِ وجود * * * صفْوَت نورِ رخت مرآتِ قرآن الوداع ( 7 )

گوهرِ بيضايِ يكتاي وجودت در اَزَل * * * رونق خلوتسراي قربِ يَزدان الوداع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . در اصل : قفصه . آنچه در متن آمده از متن تركي : 160 است .

2 . در متن تركي : « چنان كه گشته ام از رنج انتظار ضعيف » .

3 . افزوده از متن تركي : 160

4 . دنباله عبارت بعد از دو بيت .

5 . از متن تركي : 161 كه در همين جا آمده بر متن بالا افزوده شد .

6 . مترجم برخي از اشعار را آورده در حالي كه اشعار تركي ديگري هم در بين اين اشعار وداعيه هست كه جمعا دوازده بيت است .

7 . قافيه « تابت » و « رخت » در متن تركي به صورت « تابك » و « رخك » آمده است .


193


از وداعت شرم آمد يا رسولَ الله مرا * * * چون كنم من اين چنين تقدير يزدان الوداع

دور گشتم صورتا از آستانِ دولتت * * * ليك در معني مجاور در دل و جان الوداع

[ الوداع اي خاك راهون كحل ايمان الوداع * * * سنگ كوهون گوهر تاج سليمان الوداع

پنجه خورشيد تابون شانه زلف وجود * * * صفوت نور روخون مرآت قرآن الوداع

گوهر بيضاي يكتاي وجودون تا ازل * * * رونق خلوت سراي قرب يزدان الوداع

خدمت اسقايه مأمور اولدوغُندان دور ايدر * * * كشتزار شرعونه دولاب دوران الوداع

كحل گرد استانوندان اولوركن وايه گير * * * قنداصرف اِتسون نگاهون چشم گريان الوداع

قامت نخل حريم آستانوندَن جدا * * * نيجه گلسون بِر يره آغوش مژگان الوداع

پيشگاهوندا اولور كن نغمه سنجي السلام * * * قنده اولسون بلبل دل زار و نالان ( 1 ) الوداع

حسرت روضنله اي ورد بهشت آراي قرب * * * اِتمسونمي ديده دامانن گلستان الوداع

شرمسارم يا رسول الله وداعوندَن سنون * * * بويله اُلمش نيليم تقدير يزدان الوداع

گشته جسم نزارم موج طوفان قدر * * * اتمك ايستر ساحل هجرانده ويران الوداع

يا رسول الله نگاه شفقتون هر حالده * * * ايله نابي ئي حزين اوزره نگهبان الوداع ] ( 2 )

تا لحظه لحظه به جانب مَضْجع مقدّس ، اعاده نظر ، حيرت كنان با داغ غم و قامت خم به خارج در حرم وضع قدم نموده شد .

فغان كه روز وداعست و كَرْب ها دارم * * * اگرچه مي روم امّا سر وفا دارم

چگونه پاي به سنگ ملامتم نايد * * * كه ( 3 ) تند مي روم و روي در قفا دارم

به اين حالت بر ملامت غبار ، كوچه مدينه رسالت را سيراب سيلاب اشك خونپاش كرده ، دامن صحرا را گرفت . نظم :

مي رفتم وخون دل به راهم مي ريخت * * * دوزخ دوزخ شرر ز آهم مي ريخت

مي رفتم و از حسرت آن گلشن كوي * * * صحراصحرا گل از نگاهم مي ريخت ( 4 )

گاه خيام خيال حرمين آرايش ، صحراي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . گريان .

2 . يازده بيت تركي را از متن تركي افزوده ام .

3 . در متن تركي : نه

4 . مصرع اخير در متن تركي : صحرا صحرا از چشم نگاهم مي ريخت . ( در هر حال ، ناموزون است ) .


194


جان ، و گاه مذاكره اوصاف مقامَين اوراد دل آراي زبان گرديده ، گريان و نالان به آه و افغان ، به جانب شام تحريكِ عنانِ عزيمت كرده شد .

چون ( 1 ) بعد از رسيدن به بقعه شام ، زيارت مزارات مطهّرات انبياي عظام ( عليهم السلام ) و اصحاب كِرام و اولياي عظام به چند تن اراده وطن كرده ، طيّ منازل و قطع مراحل نموده ، به سر حدّ ولايت روم رسيدن همان ، باد حوادث در ميان راه چون ذرّه سرگردان كرده ، هر يك را به يك جانب انداخت ؛ القدرة لِلّه تعالي .

نظم :

رشته اي در گردنم افكنده دوست * * * مي برد هرجا كه خاطرخواه اوست

حاصل ، حاصل ، ( 2 ) به قلم شكسته زبان و دوات دهان ، به چندين زبان ، عشر عشيران در محل بيان نتوان آورد و در بيابان حيرت ، انگشت تحيّر به دندان گزيده .

نظم :

گرت زندگاني نبشته است دير * * * نه مارت گزايد نه شمشير و تير

و گر در حياتت نمانده ست بهر * * * چنانت كُشَد نوشدارو كه زهر

طريقت جز اين نيست درويش را * * * كه افكنده دارد تنِ خويش را ( 3 )

به اين ابيات خود را تسلّي مي داد . ناگه نويدي به گوش هوش رسيد كه آن مجمع اصول اكابر اسلام و مرتع فحول علماي اعلام ، مقصد قاصدان اَقاليم عالم و مساكن فاضلان بني آدم ؛

نظم :

ساكن او جمله بزرگان مُلك * * * گوشه به گوشه همه اركان ملك

تختگه ناموران بلند * * * گشته ز اقبال شهان بهره مند

حسن چو ذات ارم اندر صفات * * * حرّسها الله عن الحادثات

به عهد اَعْظم سلاطين عالم و اَكْرم خواقين اولاد آدم ، افاضل پروري كه متاع

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . از اين پس متن از رافع است ؛ زيرا متن تركي تحفة الحرمين با اشعاري از نابي كه در آخرين بيت آن ماده تاريخ تأليف كتابش را آورده يعني سال 1090 ، پايان مي يابد .

2 . در اصل تكرار شده .

3 . هر سه بيت از سعدي و در بوستان ( تهران ، چاپخانه زيبا ، 1355 ) ، ص 136 ، 110


195


كاسد فضايل را گرمي بازار از آفتابِ ترتيبِ اوست و عاطفت گستري كه سرسبزي نهال كمال از افاضه شآبيبِ سحابِ عنايت اوست .

عربي :

الصادق نيّته في اِعلاء كلمة اللّه * * * الخالص طويّته في احياء سنّة رسول الله

به جمعيّتي معروف كه سامعان اخبار بُلدان از استماع نظير آن اصمّ مانده و به جامِعيّتي موصوف كه زبان واصفان آثار اَمْصار جهان از وصف آن اَبْكم گشته « بلدةٌ طيّبةٌ و رَبٌّ غفور » ( 1 ) بعد از شنيدن اين ، در مجمره دل رايحه شعور پيدا گشته ، مي گفت كه اگر دست باشد فَبِها و الاّ به حكم شرف المكان بالمكين ، به عزّ تمكّن و غرّ توطّن عالي مكاني مشرّف است كه ؛

نظم :

هر چه در دهر نقش و دانائيست * * * دل او را بدان توانائيست

ده اشارات در سر انگشتش * * * صد چو منصور در يكي مشتش

در الهي نيافتش حد كس * * * حد او هم اله داند و بس

در طبيعي شناخته بتمام * * * راز مولودِ عنصرِ اجرام

در رياضي به يك صريرِ قلم * * * باز كرده است گوش جزر اصم

عقليَش از قياسِ عقل افزون * * * نقليش از مقامِ نقل برون

چون بلده اي بدين خوشي و خطّه اي بدين دلكشي ، اهالي در كمال صلاحيت و سَكنه در غايت رفاهيت ، گفتم كه « ع » « مردن آن جا به كه بودن زنده در جاي دگر » ، ( 2 ) قيودِ عزيمت مقيّد را سست كرده ، و نيّت رسيدن به خدمت را درست ساخته ، عنان عزيمت را به جانب ولايت تافته ، مسمّاي در ميان مخالف اين شيعه . . . به عنايت الهي به طريقي كه دل مي خواست بي ملامت ازين و آن در عين زمستان خود را به مشهد رسانيده بود كه خبر طغيان آن ياغي طاغي انوشه عاقبت بر باد و {  وَفِرْعَوْنَ ذِي الاَْوْتَادِ ، الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلاَدِ } ( 3 ) رسيد ، حيرت درحيرت شده مشغول به زيارت آل عبا امام علي موسي رضا [ عليه السلام ] بود . هر روز خبر {  فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ } شنيده مي شد ، ناگاه از ملحق غيب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شعر معروف ابوالعباس زوزني :

ليس في الارض مثل نيسابور * * * بلد طيّب و ربّ غفور

2 . در اصل : ديگر .

3 . فجر : 10 ـ 11


196


بشارت به اياب {  فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَاب } رسيد ، به كيفي كه آن مفسد سَقَر مَقَر ، به أيْنَ المَفرّ ، جدا از عسكر ، راه داركنج را گرفته است .

ازاين خبر مسرّت اثر شادكام شده ، در تردّد ارتحال و انتقال بود ، خبر برآمدن پادشاه عاليشان رفيع المكان به جانب بلخ رسيد . بناءً عليه به ملاحظه قربت به راه هرات ، به احرام آن حريم اقبال بشتافت ، به اميد آن كه شَرف خدمت و توفيق ملازمت كه از عظايم غنايم است توان يافت كه كره زمين كره زَمْهرير گشته و سرد و صاحقه ( 1 ) از حدّ گذشته ، از براي دريافت مراد در ده مراحل ، به بلده اتفاق افتاد ؛ چون سواري ها از حدّ و غايت زبون گشته ، سرما نيز زياده شدّت داشت ، چندين روزي بنا بر ضرورت ، راحت اقامت انداخته ، جويان اخبار آن آفتاب عالميان بود و در تقويم اخبار اقتران و احتراق مفهوم مي شد ، و تسويه آن ملك نيّر در ضمن آن مفهوم ، معلوم مي كرد ، و هنوز متّكي به بالين راحت و مستند به مسند استراحت نشده بود كه اخبار طلوع آن آفتاب جهانتاب ( 2 ) نكته آرايي است نه خودنمايي ، قصه عاشق با معشوق دور و دراز است و اين ها همه را راست واقعه محمود و اياز است .

رجاء واثق كه پروردگار هژده هزار عالم لب تشنگان باديه فراق را به سرچشمه وصال سيراب گردانَد ؛ بالنّبيّ و آله الامجاد .

اميد است كه « نهال اُمْنيت » ( 3 ) از نفحات رحمت الهي و بشارت نعمت نامتناهي اعني از التفات خاطر دريامقاطر و اقلام بلاغت مآثر محروم نماند . آستانِ جلالِ مأمنِ أصحاب كمال و أربابِ جمال باد .

تمّت بعون اللّه الخالق علي يد العبد ( 4 ) الفاجر محمّد صادق في اليوم الثاني و العشرين من جمادي الاولي لسنة ستّ و ستّين و مائة و ألف مِنَ هِجْرة مَنْ له العزّ و الشّرف .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كذا در اصل .

2 . كذا . شايد چيزي افتاده است .

3 . داخل گيرمه حدسي است .

4 . در اصل : عبد .



| شناسه مطلب: 83388