بخش 1

اسرار و معارف حج عرفان حج در کتاب : مصباح الحرمین


5


ميقات حج - سال سيزدهم - شماره پنجاه و يكم - بهار 1384

اسرار و معارف حج


6


عرفان حج در كتاب : « مصباح الحرمين »

اثر « مولي عبدالجبّار بن زين العابدين الشكوئي »

گردآورنده : سيد جواد طباطبائي

اشاره :

كتاب « مصباح الحرمين » نوشته « مولي عبدالجبّار بن زين العابدين شكويي » ، از علماي قرن چهاردهم قمري است كه در سال 1321 قمري نگاشته است .

مرحوم شيخ آقا بزرگ طهراني در كتاب « الذّريعه » درباره كتاب پيش گفته چنين آورده است : « مصباحُ الحرمين للمولي عبد الجبّار بن زين العابدين الشكوئي ، أوّله [ الحمدُ للهِِ الّذي عظّم شعائرَ الإسلام ] فرغَ منهُ 1321 و فيه تمام اعمال المدينة و المكّة المعظّمة ، طبع في1327 » . ( 1 )

آگاهي ها واطلاعات ثبت شده در كتابِ « مؤلّفين كتب چاپيِ فارسي و عربي » نوشته « خانبابا مشار » ، درباره آن چنين است : « آخوند عبدالجبّار بن آخوند حاج زين العابدين ، پيش نماز زاده شكوئي ، زنده در سال 1323 قمري ، از فضلاي قرن چهاردهم هجري و از مردمان قفقاز است . . . » . ( 2 )

كتاب « مصباح الحرمين » ، كه در 460 صفحه و با خطي خوش و خوانا ، در سال 1327قمري ، به شيوه سنگي در تبريز به چاپ رسيده ، دربرگيرنده مناسك ، اسرار ، فوايد و ثواب هاي حجّ بيت الله الحرام و زيارتگاه هاي مدينه منوّره و زيارت بزرگان مدفون در شهرهاي مكّه و مدينه است و شامل سه بخش اساسي است :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الذريعه ، ج21 ، ص106

2 . مؤلّفين كتب چاپي فارسي و عربي ، از آغاز چاپ تا كنون ، ج3 ، ص708


7


* بخش نخست ؛ مربوط به شهر مكّه و اعمال حجّ .

* بخش دوّم ؛ درباره شهر مدينه و مختصري در مورد شام و فلسطين .

* بخش سوّم ؛ در مورد امام حسين ( عليه السلام ) .

مؤلّف با پژوهشي جامع و كامل ، به بيان تاريخچه و فلسفه اعمال حجّاج و زائران بيت الله پرداخته و در بخش پاياني ، مقايسه مستندي ميانِ بخش اوّل و اعمال امام حسين ( عليه السلام ) و وقايع عاشورا كرده است ؛ شباهت هاي خانه خدا و اعمال آن با امام حسين ( عليه السلام ) ، كربلا ، اعمال امام حسين ( عليه السلام ) در روز عاشورا و عزيمت كاروان اسيران از كربلا تا بازگشت به مدينه .

خلاصه ، مي توان گفت كه مؤلّف ، كتابي كامل در موضوع خود و در زمان خويش نگاشته است .

درست است كه اكنون بيش از صد سال از زمان تأليف مي گذرد و بسياري از بناهاي ياد شده در كتاب تخريب گرديده است ، امّا اين اثر گرانسنگ مي تواند به عنوان تاريخ نگاري از بناهاي موجود در آن زمان مورد استفاده قرار گيرد .

كتاب مزبور ، افزون بر حروفچيني به شيوه روز ، كار تصحيح ، تحقيق ، علامتگذاري ، جمله بندي و مترادف نگاريِ برخي واژه ها ، براي استفاده بهتر خوانندگان به نحو نيكو سامان يافته و با مورد استفاده قرار دادن بيش از دويست منبع ( و در قالب بيش از پانصد مجلّد ) منتشر شده است .

خلاصه و گزارش گونه اي از كتاب « مصباح الحرمين »

الف ـ فشرده اي از مقدّمه كتاب

بسم الله الرَّحمنِ الرَّحِيم ، اَلْحَمدُ للهِِ الَّذي عَظَّمَ شَعائِرَ الاِْسْلامِ وَأَكْرَمَنا بِالاِْرْشادِ إلَي الحِلِّ وَالحَرامِ وَتَفَضَّلَ عَلَيْنا بِالرُّكُونِ إلَي الرُّكنِ وَالمَقامِ وَعَرَّفَنا وُقُوفَ العَرَفاتِ وَالمَشعَرِ الحَرامِ وَجَعَلَ لَنا حَرَماً آمِناً وَحِصناً لِلاَْنامِ وَكَهفاً حَصِيناً لِصُرُوفِ الأَيَّامِ وَالصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلي مَنْ تَشَرَّفَ بِهِ البَيْتُ وَالحِطامُ وَاستَقامَ بِهِ الرُّكنُ وَالمَقامُ مُحَمَّد ( صلّي الله عليه وآله ) سَيِّدِ الاَْنامِ وَآلِهِ وَأصحابِهِ الَّذِينَ هُمْ حَقائِقُ بَيتِ اللهِ الْحَرامِ وَبَواطِنُ الحَجِّ وَالاِْحْرامِ عَلي مُرُورِ اللَّيالِي وَالاَْيَّامِ .


8


أَمَّا بَعدُ ، چنين گويد ترابِ اَقدامِ المؤمنين ، و تشنه كام مياهِ ( 1 ) فيوضاتِ ربّ العالمين ، عبد الجبّاربن زين العابدين الشّكوئي أظَلَّهُمَا اللهُ تَعَالي في ظِلِّ عَرشِهِ يَومَ الدّين ، كه تأسّياً ( 2 ) للعلماء الرّاشدين ، من المتقدّمين و المتأخّرين و شوقاً لما وعدهم الله عزّوجلّ من أعلي علّيّين ، لازم و واجب دانستم كه رساله اي مختصره ، در باب زيارت و حجّ بيت الله الحرام و بعضي اسرار و فوايد آن و بيان بعضي موارد و مقامات كريمه ( كه غالباً از باب عدم اطلاع از كتب اخبار و عدم تتبّع صحايف اخيار ، اكثر ناس را بي بصيرتي و به جهت آن ، قلّت ثواب و فيوضات الهيّه مي باشند ) نوشته ، خود را در عدادِ ساعين فِي الحَقّ داخل نموده و به شرف خدمت بر اضياف ( 3 ) ميهمان خانه الهيّه ، مشرّف و مفتخر نمايم ؛ فَمِن الله الإعانة و منه التّوفيق .

ب ـ حج در قرآن كريم

1 ـ { . . . وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ } . ( 4 )

2 ـ { وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلي كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق * لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ . . . } ( 5 )

ج ـ حج در بيان اميرالمؤمنين ( عليه السلام )

1 ـ [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) در بعضي از خطبه هاي خود مي فرمايد :

« وَفَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ » واجب و فرض گردانيد بر شما اي طايفه مكلّفين ، حجّ خانه خود را ، « الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلاَْنَامِ » خانه اي كه قبله قرار داده است آن را براي مخلوقات ؛ « يَرِدُونَهُ وُرُودَ الاَْنْعَامِ » وارد مي شوند بر آن خانه مردم ، همچون

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مياه : آبها ، لغت نامه .

2 . با پيروي و متابعت .

3 . اَضياف ؛ جمع ضيف ، ميهمانان .

4 . آل عمران : 97

5 . حجّ : 27


9


وارد شدن حيوانات به آب هنگام تشنگي ( كنايه از غايت ميل و رغبت است به سوي آن ) ، « وَيَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ » سخت اشتياق مي رسانند به آن خانه ، چون شدّت شوق كبوتراني كه در آن خانه هستند ، نزد خروج ايشان از آن ، « وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلامَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ » گردانيد آن خانه را ، حقّ سبحانه و تعالي ، نشانه از براي فروتني ايشان جلالت و بزرگي خود را ، « وَإِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ » و تصديق نمودن و اعتقاد كردن ايشان بر سلطنت و بزرگواري او ، « وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ » و اختيار كرد و برگزيد از ميان خلايق خود ، شنوندگان را كه اجابت نمودند به جانب او خواندنِ او را ، « وَصَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَتَشَبَّهُوا بِمَلاَئِكَتِهِ الْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ » وتصديق نمودند كلمه او را ، و ايستادند مطيعان حضرت منّان به اداي مناسك حج و ساير اعمال آن ، به جاي ايستادن پيغمبران او ( كه مواقف و مناسك حج است ) ، و شباهت رسانيدن به ملائكه مقرّبين كه طواف كنندگانند بر گِرد عرش اعظمِ او ، ( وجه شباهت طواف است و ترك لذّات نفسانيّه و دنيويّه از جميع ما يلزم تركه ؛ چنانچه در ملائكه ارتكاب به لذّات دنيّه دنيويّه نيست ) ، « يُحْرِزُونَ الاَْرْبَاحَ ( 1 ) فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَيَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ » جمع مي كنند حاجيان و زائران ، سودها را به جهتِ سرمايه ايمان ، در تجارتخانه عبادتِ او ، و مي شتابند نزد حج كردن ، به مكان وعده مغفرت و آمرزش او ، « وَجَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَي لِلاِْسْلامِ عَلَماً وَلِلْعَائِذِينَ حَرَماً » و گردانيد آن خانه را حقّ ( سبحانه و تعالي ) نشانه براي دين اسلام و از براي پناه برندگان بر آن موضع محرم حرمي ، « فَرَضَ حَقَّهُ وَأَوْجَبَ حَجَّهُ وَكَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ » و واجب نمود حجّ آن را و لازم گردانيد حقّ آن را و متحتّم ساخت معرفتِ آن را و فرض كرد بر شما آمدن به نزديك آن را به جهت طلب فضل و صواب از حضرت او ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ : { وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ } » . ( 2 ) و ( 3 )

2 ـ و جناب امير ( عليه السلام ) كه باب مدينه علم و حكمت است ، مي فرمايد : آيا نمي بينيد كه خداوند عالم امتحان فرمودند اوّلينِ از زمانِ آدم را تا آخرين از اين عالم ، به احجار چند كه نه ضرر مي رساند و نه نفع و نه چشم ديدن دارد و نه گوش شنيدن ؟ پس چنين محلّي را كه همه آن سنگ است ، بيت الحرامِ خود گردانيد ، پس او را در جايي قرار داد كه سخت ترين و صعب ترين بقعه هاي زمين است و خاكش كمتر از همه قطعه هاي زمين و بارانش كمتر و عيش او ( آن ) از همه بطون ارض تنگ تر و آبش از همه محل هاي زمين كمتر ، ميان كوه هاي پست و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عبارت متن « الأرواح » ، مصحح .

2 . آل عمران : 97

3 . نهج البلاغه ، 45 ، خطبه1


10


بلند ؛ پس امر فرمود آدم ( عليه السلام ) و اولاد او را كه روي كنند به چنين مكاني كه نه ميوه دارد و نه آب و نه زمينِ نرمِ هموار و در ميانِ چه بسيار كوه هاي صعب كه بايد طي نموده و چه درياها و وادي عميق كه بايد گذشت ، با روهاي گَرد و غبارآلوده و سرهاي برهنه و موهاي افشان كرده ، لبّيك گويان ، ترك مستلذّات نموده ، روي به چنين خانه آورند ، به چنين حال و ذلّت و خواري ؛ اگر مي خواست مي گردانيد باغستان ها كه جاري شود در تحت آن ها نهرها ، و اگر مي خواست به جاي سنگ و آجر ، خلق مي كرد زمرّد سبز و ياقوت سرخ با نور و ضياء ، وليكن در آن وقت تشكيك ( 1 ) از سينه ها برداشته مي شد و مجاهدت با ابليس دفع مي شد و همگيِ مردم با رغبت و خواهش نفس متوجّه مي شدند نه به جهت امر و فرمانبرداري الهي و اين با حكمت كامله موافقت نمي كند ؛ زيرا كه حكمت الهي چنين قرار يافته كه بندگان خود را به انواع سختي ها امتحان كند و به اقسام مجاهدات و ناخوشي ها مبتلا و ممتحَن نمايد تا اين كه تكبّر از سينه ها رفع شود و به جاي تكبّر ، افتادگي و تذلّل و فروتني قرار گيرد و به لباس تواضع متلبّس شود و آثار و شمايل عبوديّت در بنده ظاهر شود ، پس درهاي فضل و رحمت و اسباب عفو و مغفرت گشوده شود . پس به جوايز و كرامت هاي الهي برسد ؛ چنانكه فرموده اند : {  الم * أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ } ( 2 ) ، ( 3 ) يعني : منم خداي داناي غيب و نهان ؛ آيا گمان كردند مردم ، به محض گفتنِ اين كه ايمان آورديم ، دست از ايشان برداشته شود و حال آن كه امتحان نشده باشند به انواع بلاها و تنگي ها و مجاهدات و تكليفات ؟ !

د ـ حجّ در بيان امام صادق ( عليه السلام )

. . . ابن ابي العوجاء ، كه از تلامذه حسن بصري بود و از توحيد منحرف و زنديق شد و آمد به مكّه معظّمه متمرّداً و از روي انكار كساني را كه حج مي نمودند مي نگريست و كار او به جايي رسيد كه علما از مجالستش دوري مي كردند ، پس آمد خدمت حضرت صادق ( عليه السلام ) و نشست در ميان جماعتي از اصحاب و گفت :

يا اباعبدالله ، مجلس ما امانات است و هركه حاجتي داشته باشد بايد سؤال كند . مرا اذن مي دهي كه با تو سخن بگويم ؟ فرمود : بگو . پس گفت به عباراتي كه مضمون آن ها اين است : تا چند مي گرديد حول اين خرمن و پناه مي بريد بر اين پاره سنگ و عبادت مي كنيد اين خانه را كه ساخته شده است از آجر و گِل و مي دويد و هروله مي كنيد مانند شتري كه گريخته باشد ؟ ! هر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تَشْكيك ؛ شكّ و ترديد ، لغت نامه .

2 . عنكبوت : 1 و 2

3 . با اندكي تغيير : نهج البلاغه ، ص293 خ192 ؛ كافي ، ج4 ، ص198 ، ح2


11


كه تفكّر كند و نظر نمايد به اندازه اي در او ( آن ) ، ردّ مي داند ؛ كه اين كاري است كه محكم كرده است آن را كسي كه حكمت نداشته و صاحب عقل و نظر نبوده . جواب مرا بگو كه تو راستي در اين امر و سرآمدي بر همه اهل اين مذهب و پدر تو اصلِ اين اساس بود و به او تمام شد اين بنا .

حضرت در جواب فرمودند : كسي را كه خدا گمراه كرد و چشم باطنش را نابينا ساخت ، حق به نظرش پست و زشت آيد و لذّت نمي برد و خوشگوار او نمي شود و مي گردد شيطان وليّ او و مونس و مربّي او و مي برد او را تا برساند به درياها و گرداب هاي هلاكت ، پس بيرونش نخواهد آورد تا اين كه به وخامت و شقاوت عاقبت مي رود از دين ؛ و اين خانه را چنين ديدي كه محض خشت و گِل است ! و حال آن كه خانه اي است كه خداوند حكيم بندگان خود را به امتحان اين خانه ، به عبادت خواسته است ، و مردم را طلبيد به زيارت اين خانه تا امتحان بشوند در آمدن به اين خانه و تحريص نمود بندگان را به تعظيم و زيارت آن و اين خانه را محلّ قرار پيغمبران خود كرده و قبله نمازكنندگان گردانيده . پس اين يك شعبه اي است از شعبه هاي رضاجويي خدا و يك راهي است از راه هاي رسيدن به آمرزش خدا ، نصب كرده شده بر وجهي كه دلالت مي كند بر اين كه بناكننده اين بنا در مرتبه جامعيّت كمال است و ظهور عظمت و جلال و كبريايِ آن صانع بي مثال در اين بنا است ، كه معني بندگي و اطاعت و فرمانبرداري بنده مر مولاي خود را به محض اطاعت و فرمانبرداري ، بدون شائبه حظّ نفس و التذاذ و متابعتِ هوا و هوسِ نفساني ؛ در ضمنِ اين بنا است كه اگر خلقت او را بر وجه ديگر مي كردند كه آراسته مي شد به حَلي ( 1 ) و حُلل ( 2 ) و جواهر گران بها ، و تو را مي خواند به خانه خود ، كجا ظاهر مي شد كه آمدن تو به اين خانه ، محضِ اطاعت معبود است نه متابعت است هواي نفس را ؟ پس حقيق ( 3 ) و شايسته تردّد معبوديّت و فرمان فرمايي در امور و شايسته در اين كه قبولِ نهي او شود در مناهي ، خداوندي است كه ابداع نمود ارواح را و انشا نمود صورت ها را . ( 4 )

هـ ـ ثواب حجّ

1 ـ قال النّبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) : « حَجَّةٌ مَبْرُورَةٌ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا » ( 5 ) و « حَجَّةٌ مَبْرُورَةٌ لَيْسَ لَها أَجْرٌ إِلاَّ الْجَنَّةُ » ؛ ( 6 ) پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : « يك حجّ خالص و مقبول ، بهتر است از دنيا و آنچه در دنيا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حَلْي ؛ پيرايه ، زيور ، لغت نامه .

2 . الحُلَل : بُرودُ الْيَمَن . لسان العرب11 ، ص172 . بُرود : جمع بُرْد ؛ بُرْد : جامه اي بوده است قيمتي و گرانبها ، قماشي است مخصوص يمن كه آن را بُرد يماني گويند . لغت نامه .

3 . حَقيق ؛ لايق ، درخور ، درست ، لغت نامه .

4 . كافي ، ج4 ، ص197 ، ح1 ؛ احتجاج ، ج2 ، ص335 ( با اندكي تغيير ) ؛ امالي صدوق ، ص616 ، ح4 ؛ التوحيد ، ص253 ، ب36 ، ح4 ؛ علل الشرائع ، ج2 ، ص430 ، ب142 ، ح4

5 . ( با اندكي تغيير ) مستدرك8 ، ص10 ، ب1 ضمن ، ح8924-10 و 8 ، ص35 ، ب24 ضمن ، ح9004-4 ؛ بحار ، ج96 ، ص11 ، ب2 ، ح34 ؛ فقه الرضا ، ص214 ، ب31

6 . ( با اندكي تغيير در واژه ها ) مستدرك8 ، ص41 ، ب24 ضمن ، ح9022-22 و 8 ، ص62 ، ب41 ، ح9078-10 ؛ عوالي اللآلي 1 ، ص427 ، ح114 و 4 ، ص33 ، ح117 ؛ جامع السعادات3 ، ص311


12


است از لذايذ آن ، از هر قبيل باشد . » و : « حجّ خالص و مقبول را ، اجر نيست مگر بهشت . »

2 ـ در حديث ديگر ، يك نفر اعرابي خدمت خاتم الأنبيا ( صلّي الله عليه وآله ) آمده ، عرض كرد : يا رسول الله ، من از خانه خود بيرون آمدم به قصد حج ، پس از من فوت شد ( حج ) ، و من مرد متموّل و غني هستم ، پس امر فرما بر من تا به عمل آورم چيزي را كه مقابل ثواب حجّ باشد . فرمود : نظر كن به كوه ابوقبيس ، ( 1 ) پس هرگاه بشود كوه ابوقبيس براي تو طلاي سرخ ، و او [ آن ] را انفاق كني در راه خدا ، نمي رسي به آن ثوابي كه حج كننده مي رسد ! پس فرمود : حج كننده وقتي كه تدارك خود را ديد ، برنمي دارد چيزي و نمي گذارد الاّ اين كه عطا مي كند خداوندِ عالم به هريك از آن ها ده حسنه و محو مي كند از آن ، ده سيّئه و بلند مي كند از براي او ده درجه ، و زماني كه به راحله خود سوار شد ، قدمي برنمي دارد و نمي گذارد مگر اين كه بنويسد خداي تعالي براي آن [ او ] مثل آنچه ذكر شد . پس زماني كه بيت را طواف كرد ، بيرون مي آيد از گناهان خود و [ زماني كه ] سعي كرد ما بين صفا و مروه ، بيرون مي آيد از گناهان خود ، و وقوف به عرفات بكند خارج مي شود از گناهان خود ، و وقتي كه وقوف به مشعر نمايد ، خارج مي شود از گناهان خود ، و زماني كه رمي جمرات كرد خارج مي شود از گناهان خود .

حكمت الهي چنين قرار يافته كه بندگان خود را به انواع سختي ها امتحان كند و به اقسام مجاهدات و ناخوشي ها مبتلا و ممتحَن نمايد تا اين كه تكبّر از سينه ها رفع شود

اعرابي گويد : آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) شمرد مواقف را يكي يكي و فرمود : در هر يكي از اينها كه حاجي وقوف بكند ، خارج مي شود از گناهان خود ، بعد فرمود كه : چگونه مي رسي تو به آن ثوابي كه مي رسد بر آن ، حاجّ ؟ ( 2 )

3 ـ عمربن يزيد گويد : شنيدم از امام جعفر صادق ( عليه السلام ) مي فرمود كه : حج كننده زماني كه داخل مكّه شد ، موكَّل مي فرمايد خداي تعالي به آن كس دو ملكي كه حفظ مي كنند براي او طواف و نماز و سعي او را . پس زماني كه وقوف به عرفه نمود ، مي زنند آن دو ملك دست خود را به كتف راست او ، بعد مي گويند : امّا به گناهان گذشته خود چاره نمودي ، پس مواظب و متوجّه حال خود باش در باقيِ عمر خود . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اَبوقُبَيْس ، نام كوهي مشرف به مكّه از جانب غربي است . لغت نامه .

2 . التهذيب ، ج5 ، ص19 ، ب3 ، ح2 ؛ وسائل الشيعه ، ج11 ، ص113 ، ب42 ، ح4385 ؛ عوالي اللآلي ، ج4 ، ص24 ، ح76

3 . وسائل الشيعه ، ج11 ، ص103 ، ب38 ، ح14358 ؛ بحار ، ج96 ، ص254 ، ب47 ، ح20 ؛ ثواب الأعمال ، ص47


13


و ـ عقاب ترك حج

1 ـ در حديث از [ امام ] كاظم ( عليه السلام ) روايت شده كه آن بزرگوار در تفسير {  قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ ( 1 ) بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمالاً } ، ( 2 ) فرمود : زيانكارترين مردمان در عمل ، آنان اند كه حَجَّة الاسلام را به تأخير اندازند . ( 3 )

2 ـ [ امام ] صادق ( عليه السلام ) فرمود : مراد از قول خدا كه فرموده : { وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمي } ( 4 ) كساني هستند كه حج بر ايشان واجب شود و ادا نكنند . خلاّق عالم در روز قيامت آن ها را كور محشور سازد . ( 5 )

ز ـ وفات در حرمين

در احاديث وارد شده كه اگر كسي در يكي از دو حرم مكّه يا مدينه بميرد ، هول قيامت را نبيند و از او حساب نمي كشند ، ( 6 ) و در حديث ديگر : اگر كسي در سفر حج بميرد با اصحاب بدر محشور مي شود ، ( 7 ) ايضاً وارد است : كسي كه در حرم مدفون شود ، ايمن مي باشد از فَزَعِ اَكبر ؛ ( 8 ) خواه از نيكوكاران باشد يا از گناهكاران . ( 9 )

ح ـ در باره مكّه و كعبه

1 ـ گفته اند كه مسلمين و يهود با همديگر تفاخُر مي كردند ، پس يهود مي گفت : بيت المقدّس افضل و اعظم است از كعبه ، به جهت اين كه آنجا هجرتگاه انبيا است و زميني است مقدّس و پاكيزه و مسلمين مي گفتند كه كعبه افضل از بيت المقدّس است ؛ پس نازل فرمود خلاّق عالم اين آيه شريفه را :

{  إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَهُديً لِلْعالَمِينَ } . ( 10 )

« به درستي كه اوّل خانه اي كه قرار [ داده ] شده از براي مردم ، به جهت عبادت ، هرآينه آن خانه اي است كه در بكّه است ، در حالتي كه مبارك است و هدايت است بر عالميان . » ( 11 )

2 ـ مروي است كه آن را كعبه گفتند ، به جهت اين كه مربّع است و مربّع شد به جهت آن كه برابر بيت المعمور واقع شده ؛ و آن مربّع است به جهت آن كه مُحاذي ( 12 ) عرش الهي است و عرش نيز مربّع است به جهت كلماتي كه بناي اسلام آن است ، [ و آن كلمات ] چهار است ، و آن : « سُبحانَ الله » و « الحَمدُ لله » و « لاالهَ الاّالله » و « اَللهُ اَكبر » است . ( 13 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ عبارت متن : « اُنَبِّئُكُمْ » . مصحّح .

2 . كهف : 103

3 . عوالي اللآلي ، ج2 ، ص86 ، ح232

4 ـ طه : 124

5 . التهذيب ، ج5 ، ص18 ، ح3 ؛ وسائل الشيعه ، ج11 ، ص25 ، ب6 ، ح14151 ؛ مستدرك ، ج8 ، ص16 ، ب5 ، ح8946 ؛ بحار ، ج96 ، ص6 ، ب2 ، ح6 ؛ عوالي اللآلي ، ج3 ، ص151 ، ح4 ؛ فقه القرآن ، ج1 ، ص326

6 . عوالي اللآلي ، ج4 ، ص30 ، ح101

7 . عوالي اللآلي ، ج4 ، ص30 ، ح101

8 . فَزَعِ اَكْبَر ؛ كنايت از قيامت و رستاخيز است ، لغت نامه .

9 . كافي ، ج4 ، ص258 ، ح26 ؛ الفقيه ، ج2 ، ص229 ، ح2272 ؛ وسائل الشيعه ، ج3 ، ص162 ، ب13 ، ح3291 ؛ بحار ، ج7 ، ص302 ، ب15 ، ح54 ؛ المحاسن ، ج1 ، ص72 ، ب121 ، ح147

10 . آل عمران : 96

11 . روض الجنان 4 ، ص437 ؛ جلاء الاذهان 2 ، ص84

12 . مُحاذي ؛ مقابل ، روياروي . لغت نامه .

13 . الفقيه ، ج2 ، ص190 ، ح2110 ؛ بحار ، ج55 ، ص5 ، ب4 ، ح2 ؛ علل الشرائع ، ج2 ، ص398 ، ب138 ، ح2


14


3 ـ به سند معتبر از [ امام ] صادق ( عليه السلام ) منقول است كه خدا غرق كرد جميع زمين را در طوفان نوح ( عليه السلام ) ، مگر خانه كعبه ، پس از آن روز او را « عتيق » ناميدند كه از غرق شدن آزاد شد . راوي پرسيد : به آسمان رفت ؟ فرمود : نه ، ولكن آب به آن نرسيد و از دورش بلند شد . ( 1 )

در بعضي از كتب مروي است كه : در طوفان نوح ( عليه السلام ) دو جا از روي زمين [ را ] آب نگرفت ؛ يكي كعبه و ديگري مدفن مقدّس امام حسين ( عليه السلام ) . ( 2 ) چنانچه ظالمين [ به ] آل محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) ، بعد از شهادتش مكرّر به آنجا آب بستند و شخم كردند كه زراعت كنند شايد كه اثر قبر مطهّرِ نور ديده خاتم الأنبيا ( صلّي الله عليه وآله ) برطرف شود . هر دفعه آب بر دور آنجا حلقه زده ، حيران ماند و روي هم بالا آمد . اين است كه آن مكان مقدّس را حاير حسينيّه مي نامند . ( 3 )

ط ـ بناي كعبه

1 ـ چون ملائكه به خدا ردّ كردند خلافت آدم را ، دانستند كه بد كرده اند . پشيمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار كردند . پس خدا خواست كه به مثل اين عبادت او را بندگي نمايند . پس خلق فرمود در آسمان چهارم خانه اي در برابر عرش كه او [ آن ] را « ضراح » ناميدند و در آسمانِ اوّل خانه اي برابر ضراح خلق فرمود كه آن را « معمور » ناميدند . پس خانه كعبه را برابر بيت المعمور ساخت [ و ] امر نمود آدم را كه طواف كند دور خانه كعبه ، پس توبه او را قبول كرد و اين سنّت جاري شد تا روز قيامت . ( 4 )

2 ـ از [ امام ] صادق ( عليه السلام ) سؤال كردند از ابتداي طواف خانه كعبه ، فرمود كه : خدا چون خواست آدم را خلق كند ، به ملائكه گفت كه : من در زمين مي خواهم خليفه اي قرار بدهم ، پس دو ملك از ملائكه گفت : آيا كسي را خليفه مي گرداني كه اِفساد كند در زمين و خون ها بريزد ؟ پس حجاب ها ميان ايشان و نور عظمت الهي ، كه پيشتر مشاهده مي كردند ، به هم رسيد ، دانستند كه حق تعالي به غضب آمده از گفتار ايشان ، پس بسيار ملائكه گفتند كه چه چاره كنيم و چگونه توبه نماييم ؟ گفتند : ما از براي شما توبه نمي دانيم مگر آن كه پناه بريد به عرش ، پس پناه به عرش آوردند تا خدا توبه ايشان را فرستاد و حجاب ها از ميان ايشان و نور الهي برداشته شد . پس خواست كه به اين روش او را عبادت كنند . پس خانه كعبه را در زمين خلق فرمود كه هر روز هفتاد هزار ملك داخل مي شوند كه ديگر بر نمي گردند تا روز قيامت . ( 5 )

3 ـ منقول است كه پيوسته فرزندان اسماعيل ( عليه السلام ) واليان كعبه بودند و براي مردم ، حجّ و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار ، ج11 ، ص325 ، ب3 ، ح43 و96 ، ص58 ، ب5 ، ح14 ؛ علل الشرايع ، ج2 ، ص399 ، ب140 ، ح5 ؛ قصص راوندي ، ص83 ، ف3 ، ح73

2 . در مورد كعبه ، بنا به مقتضيات متن ، به منابع آن اشاره شده است ، امّا در مورد كربلا ، روايت مؤيّد مطلب فوق ، در اين منابع ذكر شده است : مستدرك ، ج10 ، ص324 ، ب51 ، ح12098 ـ 6 ؛ بحار ، ج109 ، ص98 ، ب15 ، ح15 ؛ كامل الزيارات ، ص269 ، ب88 ، ح8

3 . بحار ، ج86 ، صص89 ـ 98 و 117

4 . وسائل الشيعه ، ج13 ، ص296 ، ب1 ، ح17788 ؛ بحار ، ج6 ، ص96 ف2 ، ح2 و11 ، ص110 ، ب1 ، ح24 و55 ، ص58 ب7 ، ح5 و96 ، ص33 ، ب4 ، ح10 ؛ علل الشرايع2 ، ص406 ، ب142 ، ح7 ؛ عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) 2 ، ص90 ب33 ضمن ، ح1

5 . بحار ، ج11 ، ص109 ، ب1 ، ح23 و96 ، ص31 ، ب4 ، ح6 ؛ علل الشرايع2 ، ص402 ، ب142 ، ح3


15


امور دين ايشان را برپا مي داشتند و بزرگي از بزرگ ميراث مي بردند تا آن كه زمان عدنان بن اُدَد شد ( كه پشت هشتم بود از اولاد اسماعيل ( عليه السلام ) ) ، پس دل هاي ايشان سنگين شده و فساد ميان ايشان به هم رسيد و بدعت ها در دين احداث نمودند و بعضي از ايشان بعضي را از حرم بيرون كردند . پس بعضي براي طلب معاش و تحصيل مال و بعضي از خوف قِتال ( 1 ) و جِدال ، ( 2 ) متفرّق شدند و بسيار [ از آيين ] ملّت حنيفه ابراهيم ( عليه السلام ) ميان ايشان مانده بود ؛ مانند حرمت مادر و دختر و ساير آنچه [ كه ] خدا در قرآن حرام فرموده ، مگر حَليله ( 3 ) پدر و خواهر و جمع ميان دو خواهر ، كه اين ها را حلال مي دانستند و اعتقاد به حجّ و تلبيه و غسل جنابت داشتند وليكن در حجّ و تلبيه بدعت ها احداث كرده بودند و بت پرستي و كلمه شرك را به آن ضمّ كرده بودند ( 4 ) ( و حضرت موسي ( عليه السلام ) در [ زمان ] ما بين اسماعيل ( عليه السلام ) و عدنان مبعوث گرديد ) و نوشته اند كه « معدّبن عدنان » ترسيد كه حرم مندرس گردد ، ميله هاي حرم را نصب كرد و چون قبيله جُرهُم بر مكّه غالب شدند ، ولايت كعبه را ايشان متصرّف گرديدند و از يك ديگر ميراث مي بردند تا اين كه ايشان نيز شروع به ظلم و فساد كرده ، حرمت مكّه را ضايع نمودند و اموال كعبه را متصرّف شدند و ظلم مي كردند بر هركه داخل مكّه مي شد و طغيان بسيار كردند . پس خدا مسلّط ساخت بر ايشان رُعاف ( 5 ) و طاعون ( 6 ) را و اكثر ايشان هلاك شدند . پس قبيله خزاعه جمعيت كرده ، باقي مانده جُرهُم را از حرم بيرون كردند . ايشان به زمين « جهينه » رفتند و چون قرار گرفتند ، سيلي آمده ، همه را هلاك كرد . بعد از آن ، خزاعه واليان كعبه بودند تا اين كه « قُصَيّ بن كلاب » ، پدر « عبدمناف » ، جدّ رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، بر خزاعه غالب شد و خزاعه را بيرون كرد و كعبه را تصرّف نمود و ولايت كعبه در اولاد او ماند تا زمان حضرت رسالت پناه ( صلّي الله عليه وآله ) . ( 7 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قِتال ؛ مقابله ، با يكديگر كارزار كردن . لغت نامه .

2 . جِدال ؛ خصومت كردن با كسي . لغت نامه .

3 . حَليلَة ؛ زوجه ، منكوحه . لغت نامه .

4 . كافي ، ج4 ، ص210 ، ح17 ؛ بحار ، ج15 ، ص170 ، ب1 ، ح97

5 . رُعاف ؛ خون بيني ، خوني كه از دماغ به راه بيني برآيد . لغت نامه .

6 . طاعون ؛ مرگامرگي ، شآمت و مرگ عام . لغت نامه .

7 . كافي ، ج4 ، ص211 ، ح18 ؛ بحار ، ج15 ، ص170 ، ب1 ، ح97


16


4 ـ زني كعبه را بُخُور به عود مي كرد و از آتشِ آن ، شراره به جامه كعبه رسيد و شعلهور گشته ، شراره به سقف خانه سرايت نموده ، سقف سوخت . پس سيلي عظيم نيز آمد و داخل حرم شد و قدري از ديوارهاي خانه [ را ] خراب كرد . چون قريش اراده بناي خانه نمودند ، شنيدند كه يك كشتي از باد مخالف تباهي شد ، چون به حوالي جدّه رسيد شكست و آن كشتي از قيصر روم بود كه از چوب و آهن و سنگ پر كرده ، به مصاحبت با قوم نام ، به جهت تعمير كنيسه فُرس ، كه سوخته بود مي فرستاد . پس وليدبن مغيره مخزومي با چند نفر به جدّه رفته ، از چوب آن كشتي به جهت كعبه خريدند . آنگاه ماري بزرگ از چاهي كه خزانه كعبه بود برآمده ، بر گِرد خانه حلقه زده ، دهن خود را گشاد ؛ به نحوي كه اگر فيل به دَم او مي رسيد فرو مي كشيد ، و مردم بسيار خائف و لرزان شدند . ناگاه مرغي از آسمان آمده ، او را برداشت و به هوا برد ( و اين مقدّمات بعد از فوت عبدالمطّلب بود و در آن وقت رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بيست و پنج ساله بود و بعضي سي و پنج ساله گفته اند ) و چون خواستند كه باقيِ خانه را خراب نمايند كه تمامي خانه را تعمير سازند ترسيده ، جرأت نكردند ، تا آن كه وليدبن مغيره جرأت نمود و كلنگ را برداشته ، قدري را خراب كرد و مردم يك شب توقّف نمودند تا ببينند كه وليد سالم مي ماند يا نه و چون سالم ماند ، جرأت نموده و آن را خراب كردند تا به اساس ابراهيم ( عليه السلام ) رسانيدند و آن سنگي بود سبز ، مشتمل بر چند وصله ( 1 ) به هم چسبيده . پس شخصي سر كلنگ را ميان دو وصله كرد كه يكي را بيرون آورد ، چون آن را حركت داد ، جميع مكّه به حركت آمد . پس دست از آن برداشتند و اسباب آن را جمع كردند . آنگاه عابدبن عمران مخزومي گفت : اي معشر قريش ، داخل عمارت كعبه نكنيد از مال حرام و ربا و ظلم ، بلكه از مال حلال صرف آن نماييد . پس [ ساختن ] اطراف خانه را به قريش قسمت نمود : ما بين ركن حجر تا ركن شامي را به بني زهره و بني عبدمناف داد و مابين شامي تا مغربي را به بني عبدالدّار و بني اسدبن عبدالعزّي و بني عديّ بن كعب داد ، و مابين مغربي تا يماني را به بني مذحج و بني سهم ، و مابين يماني تا حجر را به بني مخزوم داد . پس ابوحذيفة بن مغيره گفت : اي قوم ، در خانه را از زمين بسيار بلند كنيد تا كسي داخل آن نتواند شد مگر به نردبان ؛ چرا كه در اين صورت كسي داخل آن نشود مگر كسي كه موافق خواهش شما باشد و چون كسي را در آن بينيد كه مكروه شما باشد ، او را به زير اندازيد تا آن كه عبرت ديگران شود . پس قريش چنان كردند و چون عمارت به حدّ حجرالاسود رسيد ، در نصب حَجَر ، ميان قبايل نزاع عظيم به هم رسيده و كار به كارزار

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وَصْلَه ؛ هرچيز كه آن را به چيز ديگر پيوند كنند ، پاره جامه و كاغذ و غيره . لغت نامه .


17


انجاميد ، آخرالأمر ابواميّة بن مغيره كه از صَناديد ( 1 ) قريش و بزرگان ايشان بود چنين گفت كه از منازعه دست بردارند و منتظر باشند تا اوّل كسي كه از باب الصّفا داخل حرم محترم شد ، ميان ايشان حكم كند . همگي به آن راضي شدند . اتفاقاً اوّل كسي كه از در داخل شد ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) بود . پس همه متّفق القول گفتند : محمّدامين آمد و ما به حكم او راضي هستيم . چون حضرت بر نزاع آن ها واقف شد ، فرمود كه حجرالأسود را در بساطي گذاشتند و بزرگان اطرافِ او [ آن ] را برداشتند . حضرت با دست مبارك خود حَجَر را از بساط برداشته در موضعش گذاشت . ( 2 )

علامه حِلّي در تذكره ذكر نموده كه درِ خانه مبارك ، به زمين چسبيده و دو در داشت : مشرقي و مغربي ؛ پس سيل آن را خراب كرد ، قبل از بعثت حضرت رسول ( صلّي الله عليه وآله ) به ده سال ، و قريش آن را ساختند ، بر اين شكلي كه حالا هست و كوتاهي نمود مال هاي حلال و هدايا و نذورات كعبه از آن كه آن را بر اساسِ ابراهيم ( عليه السلام ) بسازند . پس ، از سمت حجر اسماعيل ( عليه السلام ) بعضي از خانه را گم كردند و درِ ركن شامي را از اساس ابراهيم ( عليه السلام ) به عقب برده داخل خانه ساختند و تنگ كردند عرض ديوار را از ركن حَجَر تا ركن شامي كه پهلوي او است . پس باقي ماند از اساس خانه شبيه به ركن مرتفع و اين همان است كه « شاذروان » مي گويند .

5 ـ چون عبدالله بن زبير بر بني اميّه خروج كرد و خليفه آن وقت ، عبدالملك بن مروان ، حجّاج را به دفع او تعيين كرد و ابن زبير در مكّه بود ، پس حَجّاج به جنگ او رفته ، او تاب مقاومت نياورده ، به حرم كعبه مُلتجي ( 3 ) شد . به امر حَجّاج ، برابر كعبه منجنيق گذاشته ، آنقدر سنگ انداختند كه خانه بر سر عبدالله خراب شد . پس عبدالله از خانه بيرون آمده ، جنگ كرد تا كشته شد . حجّاج سر او را به شام ، نزد عبدالمك فرستاد و مدّت محاربه او هفت ماه و خلافتش نُه سال ، عمرش هفتاد و سه سال و قتلش در ذي الحجّه سنه هفتاد وسه هجري بود . ( 4 )

و چون كعبه خراب شد ، چند روز در خرابي ماند و مردم هنوز از تعب جنگ نياسوده بودند ، اهل مكّه فرصت يافته بسياري از خاك و اسباب آن را به جهت تبرّك به خانه هاي خود بردند . پس حَجّاج خواست كه او را بنا كند ، ماري بيرون آمده مانع از بنا شد تا اين كه همه فرار نموده ، حجّاج را خبر دادند . پس حجّاج بالاي منبر رفته ، گفت : از خدا مي خواهم كسي را كه از سرّ اين بلا ما را آگاه سازد . پس مردِ پيري از جاي خود برخاسته ، گفت : به اين سرّ ، عِلم نخواهد داشت مگر علي بن الحسين ( عليهما السلام ) . حَجّاج ، كس فرستاده حضرت حاضر شد . پس خبر داد او را از منع خدا ، آن حضرت فرمود : يا حجّاج ، به مردم امر كن هركه از بيت هر چه برده ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صَناديد ؛ مِهتران و بزرگان . لغت نامه .

2 . ( با اندكي تغيير ) كافي ، ج4 ، ص217 ، ح3 ؛ الفقيه ، ج2 ، ص247 ، ح2320 ؛ وسائل الشيعه ، ج 13 ، ص214 ، ب11 ، ح17588 ؛ بحار ، ج 15 ، ص337 ، ح7 و 8

3 . مُلْتَجي ؛ پناه جوينده ، آنكه پناه مي گيرد به سوي كسي و يا چيزي . لغت نامه .

4 . مشروح اين ماجرا در بحار ، ج68 ، ص123 ، ب123 ذيل ، ح1 نقل شده است .


18


برگرداند . حجّاج بدين منوال امر كرد . مردم تمام آنچه برده بودند ، آوردند و به حضرت خبر دادند . فرمود بكَنند ، پس شروع به كَندن نمودند ، مار از ايشان غايب شد . كندند تا رسيدند به موضع قواعِد ، ( 1 ) حضرت به جماعت فرمود : دور باشيد . آن ها كنار ايستادند ، حضرت ( عليه السلام ) رفت نزديك قواعد و پوشانيد قواعد را با لباس خود و گريه كرد و پوشانيد قواعد را با دست مبارك خود با خاك و امر نمود كه بنا گذارند . پس بنا را گذاشتند . زماني كه اطراف ديوار بلند شد ، حضرت فرمود آن خاك هاي پراكنده را كه مردم آورده بودند ، به درون بيت ريختند . آن است كه اندرون بيت بلند شده و با پلّه صعود مي كنند ؛ چنانچه الحال هست و زمين خانه مقابل آستانه است ، ( 2 ) پس حضرت ( عليه السلام ) به دست خود ، حجرالأسود را بر جايش گذاشت و قرار گرفت . بعد از آن ، خانه را تمام كردند ؛ به نحوي كه حالا هست و اين بنا در سنه هفتاد و چهار بود و بعد از آن ، تا سنه هفتصد هجري تغيير نيافت .

ي ـ حجّ انبيا و معصومين ( عليهم السلام )

1 ـ از [ امام ] باقر ( عليه السلام ) پرسيدند : چون آدم ( عليه السلام ) حج كرد ، با چه چيز سرِ او را تراشيدند ؟ فرمود : جبرئيل ياقوتي از بهشت آورد ، چون بر سر او ماليد ، موها از سرش ريخت . ( 3 )

2 ـ در حديث معتبر منقول است كه : احرام بست موسي ( عليه السلام ) از رمله مصر و بر سنگستان روحا گذشت با احرام و ناقه اش را مي كشيد با مهاري كه از ليف خرما بود و تلبيه مي گفت و كوه ها جواب او مي گفتند . ( 4 )

3 ـ . . . و انبيا و سلاطين مؤمنين هر سال هدي مي كردند ؛ از جمله سليمان ( عليه السلام ) بود كه آمد به مكّه مكرّمه و چند روز توقّف فرمود در مكّه و هر روز پنج هزار شتر نَحر مي كرد ، سواي بقر و غنم و مردم را خبر داد كه پيغمبري از عرب از اين شهر مبعوث مي شود كه خاتم انبيا خواهد بود ؛ « طُوبي لِمَن أَدْرَكَ زَمانَهُ وَآمَنَ بِهِ وَوَيْلٌ لِمَنْ كَفَرَ بِهِ وَجَحَدَهُ » . ( 5 )

4 ـ . . . و اين شيوه مرضيّه را تجديد و احيا فرمود ، جناب مقدّس خاتم الأنبيا ( صلّي الله عليه وآله ) ، و هر قدر قبل از هجرت در مكّه بود حج مي كرد و چند مرتبه از مدينه حج نموده ، كه دفعه آخري را « حَجّة الوداع » گويند و اين هم اتفاق افتاده در سال دهم هجرت و اجمال اين احوال آن است كه :

نازل شد اين آيه شريفه كه در سوره حج است ؛ مي فرمايد : { وَأَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قَواعِدُ الْبَيْت ؛ اساسُ البَيت ، بنيادهاي خانه . لغت نامه .

2 . كافي ، ج4 ، ص222 ، ح8 ؛ وسائل الشيعه ، ، ج13 ، ص218 ، ب12 ، ح17596 ؛ بحار ، ج46 ، ص115 ، ب8 ، ح1

3 . كافي ، ج4 ، ص195 ، ح6 ؛ وسائل الشيعه ، ج14 ، ص211 ، ب1 ، ح19006 ؛ بحار ، ج11 ، ص196 ، ب3 ، ح51 ؛ المناقب ، ج4 ، ص204

4 . وسائل الشيعه ، ج12 ، ص376 ، ب36 ، ح16554 ؛ بحار ، ج13 ، ص11 ، ب1 ، ح14 و96 ، ص185 ، ب32 ، ح13 ؛ علل الشرائع ، ج2 ، ص418 ، ب157 ، ح5

5 . بحار ، ج14 ، ص128 ، ب9 ، ذيل ، ح14 و61 ، ص285 ، ح52


19


يَأْتُوكَ رِجالاً وَعَلي كُلِّ ضامِر يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق * لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ . . . } ؛ ( 1 ) « ندا كن در ميان مردم به حج و اعلام ده و بطلب ايشان را به سوي آن ، تا بيايند به سوي تو ، در حالتي كه پيادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغري و آيند به سوي تو از هر درّه عميقي يا از هر راه دوري . تا حاضر شوند منفعت هاي خود را براي دنيا و عُقبا . »

پس امر فرمود آن حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) مؤذّنان را كه اعلام دهند ، مردم را به آوازهاي بلند به آن كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) در اين سال به حج مي رود . پس مطّلع شدند به حجّ رفتن آن حضرت ، هركه در مدينه حاضر بود و اطراف مدينه و اعراب باديه و حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) نامه نوشت به سوي هركه داخل اسلام شده بود كه : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اراده حج دارد . پس هركه طاقت دارد حاضر شود . پس احدي از مسلمين نماند كه آن سال به حجّ نرود ، تا آن كه به همه ايشان تعليم حج داد و مناسك را به ايشان بفهمانيد تا اين كه سنّت باشد به جهت ايشان تا آخر زمان . ( 2 )

در اين سفر ، حضرت ( صلّي الله عليه وآله ) زن هاي خود را هم با خود برده بود و در مراجعت از اين سفر ، قضيّه « غدير خم » اتّفاق افتاد كه آنجا رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) را به جاي خود خليفه و جانشين تعيين فرمود .

5 ـ بعضي از مشايخ اهل حديث گفته كه : شبي ، در عالم رؤيا مردي از من سؤال كرد در پياده رفتن [ امام ] حسن ( عليه السلام ) به حج ، و حال آن كه كشيده مي شد در معيّت آن حضرت ( عليه السلام ) محمل ها ، كه سِرّش چيست ؟ با وجود اين كه در اين عمل ، به حسب ظاهر ، تلف كردن مال بدون منفعت به نظر مي آيد و اين اسراف است و حرام ! پس جواب دادم در عالم رؤيا به آن ، كه : در اين فعل مقدّس حضرت ( عليه السلام ) حكمت هاي زياد و بسياري هست :

اوّل اين كه : پياده رفتنِ آن حضرت ( عليه السلام ) از باب كم كردن نفقه راه حج نبوده و به اين صورت گمان كرده نشود در حقّ آن جناب .

دوّم ، بيان جايز بودنِ اين كار و بيان استحسان ( 3 ) كه : به امكان استطاعت از ركوب ، پياده رفتن فضيلتِ تمام دارد .

سيُّم ، انفاق مال خود و صرف آن در راه خدا .

چهارم ، مقابله و عوض نمودن آن حضرت ( عليه السلام ) بر زحمت هاي آن حيوان ها كه در عرفات مي باشد ؛ چنانكه روايت شده .

پنجم ، احتمال احتياج بر محامل در صورت عجز از پياده رفتن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . حجّ : 27

2 . كافي ، ج4 ، ص245 ، ح4 ( به طور مشروح ) ؛ وسائل الشيعه ، ج11 ، ص213 ، ب2 ، ح14647 ؛ بحار ، ج21 ، ص390 ، ب36 ، ح13 و96 ، ص94 ، ب9 ، ح18 ؛ مستطرفات ، ص551

3 . اِستِحسان ؛ نيكوشمردن . لغت نامه .


20


حج كننده وقتي كه تدارك خود را ديد ، برنمي دارد چيزي و نمي گذارد الاّ اين كه عطا مي كند خداوندِ عالم به هريك از آن ها ده حسنه و محو مي كند از آن ، ده سيّئه و بلند مي كند از براي او ده درجه

ششم ، تطيّب خاطر و اطمينان نفس و خاطر جمعي از وجود محامل كه مشقّت شديد در پيادگي حاصل نشود ( و اين مطلبي است مُجرّب ؛ چنانكه [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) مي فرمايد : هركه خاطر جمعي داشته باشد به آبي ، تشنگي بر او غالب و موذي نشود ) .

هفتم ، سوار شدن در وقت مراجعت .

هشتم ، سوار كردن آن هايي كه از پيادگي عاجز شده باشند ، از فقراي حجّاج و ضعفاي آن .

نهم ، احتمال قطّاع طريق ( 1 ) و احتياج به ركوب و مدافعه با آن ها .

دهم ، حضور اين اسباب و رَواحل ( 2 ) در مكّه و مشاعر به جهت تبرّك نمودن آن ها .

يازدهم ، اظهار جلالت و نسب و شرافت خود و رفع اتّهام از السنه مردم و در اين ، حكمت هاي بسيار است .

دوازدهم ، ظاهر نمودن وفور نعمت هاي الهي بر آن جناب : { وَأَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ } . ( 3 )

6 ـ جناب امام حسين ( عليه السلام ) حج كرده بيست [ و ] پنج مرتبه پياده ؛ با آن كه اسبان و شتران خوب ، غلامان و خادمان مي كشيدند سوار نمي شد ، ( 4 ) مثل برادرش [ امام ] حسن مجتبي ( عليه السلام ) . در يكي از سفرهاي حجّ آن جناب ( عليه السلام ) ، پاهاي مباركش ورم نموده ، آماس كرد . يكي از مواليانش گفت : كاش سوار شوي كه آماس قدم مباركت ساكن شود . فرمود : هرگز سوار نمي شوم ، لكن چون نزديكيِ اين منزل مي رسيم ، مردي سياه رنگ پيش روي تو مي آيد و روغن با او خواهد شد ، او [ آن ] را از وي بخر و [ در ] قيمت مضايقه مكن ( يعني به هر قيمت بفروشد بگير ) . گفت : پدر و مادرم فداي تو باد ، پيش ما منزلي است كه كسي در آن باشد ؟ فرمود : بلي هست . آن مرد پيش از رسيدن به آن منزل پيدا خواهد شد . چون يك ميل ( 5 ) راه رفتند ، آن مرد سيه چهره پيدا شد . حضرت ( عليه السلام ) به غلام خود فرمود : اين است همان مرد . برو روغن را بخر . چون غلام نزد آن مرد سياه آمد و روغن خواست . گفت : به جهتِ كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قُطّاعُ الطَّريق ؛ راه زنان ، كه مال مسافران را به غارت برند يا قتل كنند و به فريب كُشند . لغت نامه .

2 . رَواحِل ؛ جمع راحله ، شتران قوي و تند رو . لغت نامه .

3 . الضحي : 11

4 . بحار ، ج44 ، ص192 ، ح5 ؛ المناقب ، ج4 ، ص69

5 . ميل ؛ واحد مسافت . . . و معادل با 1482 متر فرانسوي است . لغت نامه .


21


مي خواهي ؟ گفت : براي امام حسين ( عليه السلام ) . آن مرد روغن را داده ، خودش متوجّه خدمت آن حضرت ( عليه السلام ) شد و عرض كرد : يابن رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) ، من از دوستان تو هستم و اين روغن را از شما قيمت نمي گيرم وليكن استدعا دارم كه دعا نمايي خدا من را پسري بي عيب كرامت فرمايد و محبّ شما اهل بيت رسالت باشد . بدرستي كه من زن خود را در حالتي گذاشتم كه وجع طلق ( 1 ) او را گرفته بود . حضرت ( عليه السلام ) فرمود : برگرد به منزلِ خود كه خدا پسري بي عيب و نقصان به تو كرامت فرمود . پس آن مرد برگشت ، ديد كه زنش پسري زاييده كه اعضاي او درست و بي عيب است . باز خدمت آن جناب ( عليه السلام ) آمد [ و ] دعاي خيري به آن حضرت ( عليه السلام ) كرد . پس حضرت ( عليه السلام ) روغن را به قدم هاي مبارك ماليد ، در ساعت ورمش زايل شد ( 2 ) ( و عين اين حكايت را در خصوص امام حسن ( عليه السلام ) نيز نوشته اند ، ليكن صدور اين قضيّه بي زيادتي و نقصان از دو بزرگوار بسيار بعيد است . ظاهراً از معجزات امام حسين ( عليه السلام ) بوده باشد . تصحيف و اختلاف از نُسّاخ بوده به جهت شباهت اسم هاي ايشان در كتابت ) . ( 3 )

7 ـ شقيق بلخي گويد : در سال يك صد و چهل و نُه ، اراده كعبه داشتم ، چون به قادسيّه رسيدم ، جواني خوش رو ، گندم گون و ضعيف اندام ديدم كه شَمله اي ( 4 ) پوشيده و نعلين در پا و از اهل قافله كناره كرده ، مي رود . با خود گفتم : البتّه اين جوان [ از ] صوفيّه است و مي خواهد با قافله همراه شود و وبال ايشان باشد ، بروم و او را ملامتي و سرزنشي كنم ، شايد كه پشيمان شود . چون نزد وي رسيدم ، نگاهي به من كرده ، گفت : « يا شَقيق : { . . . اِجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ . . . } » ؛ ( 5 ) « نشنيده اي كه خدا فرمود : گمان ها به مردم نكنيد كه بعضي گمان ها گناه است ! ؟ » پس ، از نظر من غايب شد . با خود گفتم كه نام من را گفت و بر آنچه از خاطر من گذشته بود اشاره نمود . پس ، البتّه يكي از صُلَحا خواهد بود . هرچند از عقبش دويدم ، اثري از وي نديدم و در منزل ديگرش ديدم كه به نماز مشغول بوده ، اشك از چشم مي ريخت [ و ] به خشوع و خضوع تمام نماز مي كرد . گفتم ، بروم و از او حلّيت خواهم ، صبر كردم تا فارغ شد . پيش از آن كه حرف زنم ، گفت : يا شقيق ، حق تعالي فرموده : { وَإِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً . . . } . ( 6 ) پس برخاسته ، راهي شد و مرا آنجا گذاشت . با خود گفتم : بلي ، يكي از ابدال خواهد شد كه دوباره از مافي الضّمير من خبر داد . چون به منزل ديگر رسيدم ، ديدمش بر كنار چاهي ايستاده و ركوه ( 7 ) يعني مَطهره ( 8 ) در دست دارد و مي خواهد از چاه آب بكشد كه به يكباره ركوه از دستش به چاه افتاد و مرا نگاه بر او بود ، ديدم كه نگاه بر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . طَلق ؛ دردِ زادن . لغت نامه .

2 . مستدرك ، ج8 ، ص31 ، ب21 ، ح8994 ـ 9 ؛ بحار ، ج 44 ، ص185 ، ب25 ، ح13 ؛ فرج المهموم ، ص226

3 . اين ماجرا ، در خصوص امام حسن مجتبي ( عليه السلام ) در اين منابع نقل شده است : كافي ، ج1 ، ص463 ، ح6 ؛ وسائل الشيعه ، ج11 ، ص80 ، ب32 ، ح14291 ؛ بحار ، ج43 ، ص324 ، ب15 ، ح3 ؛ الخرائج1 ، ص239 ، ب3 ؛ الصراط المستقيم ، ج2 ، ص177 ، ح4 ؛ كشف الغمّه ، ج1 ، ص557 ؛ المناقب ، ج4 ، ص7

4 . شَمْلَه ؛ نوعي از چادر كوتاه كه بر خود پيچيد . لغت نامه .

5 . حجرات : 12

6 . طه : 82

7 . رَكوَه ؛ مشك خُرد ، نيم مشك ، دلو خُرد . لغت نامه .

8 . مَطْهَرَه ؛ ظرفي كه بدان طهارت كنند و آب دست دان ، ابريق ، آفتابه . لغت نامه .


22


آسمان كرده ، گفت :

أنتَ رَبِّي إذا ظمئت إلَي الْماء * * * وَقُوَّتِي إذا أَرَدْت الطعاما

« تويي سيرابي من ، هر گاه تشنه شوم و تويي سيري طعام ، آنگاه كه گرسنه شوم . »

« اَللّهُمَّ سَيِّدي ما لِي غَيرها فلا تعدمنيها » ؛ « بار الها غير از اين ندارم ، چنان مكن كه گم شود . »

پس ديدم كه آب چاه جوشيده ، بلند شد ، تا به حدّي كه او دست دراز كرده ، ركوه را برداشت و پر آب كرد و وضو ساخت و چهار ركعت نماز خواند و چون فارغ شد ، از آن ريگي كه در آن صحرا بود مُشتي در آن ركوه كرد و حركت داد و از آن خورد . پيش رفته ، سلام كردم ، چون جواب داد ، گفتم : از اين نعمتي كه خداي تعالي به تو عطا فرموده ، من را هم بچشان و از سُؤر ( 1 ) خود تشنگي مرا بنشان . فرمود كه : نعمت الهي هميشه ظاهر و باطن مرا فرو گرفته و انعام او دائمي است . بايد كه تو اخلاص و اعتقاد خود را به خداي خود درست و راست كني و ركوه را به من داد . چون خوردم ، ديدم شكر و سويقي ( 2 ) است كه هرگز شربتي و طعامي به آن لذّت در مدّت عمر نخورده بودم و به آن خوشبويي هيچ بوي خوش به مشام من نرسيده بود . پس سير و سيراب گشتم و تا مدّتها مرا احتياج به نان و آب نشد و تا مكّه رسيدم ديگر او را نديدم . [ وقت ] صبحي ديدم كه [ همان شخص ] طواف به جا آورده ، از مسجد بيرون رفت . عقب وي رفتم ، ديدم خدم و حشم و موالي و احباب ( 3 ) گِرد او را گرفته اند [ و ] از هر طرف مردم به پابوسي اش ميل مي كنند و به سلامش تقرّب مي جويند و به زيارتش اقدام مي نمايند . از كسي پرسيدم كه اين كيست ؟ گفت : نمي داني ؟ ! اين موسي بن جعفر ( عليهما السلام ) است . گفتم : آن طور عجايبي البتّه بايد از اين قسم سيّدي باشد . ( 4 )

8 ـ . . . علي بن ابراهيم بن مهزيار ، كه از اجلّه ( 5 ) است ، مي فرمايدكه : بيست سال به حج رفتم و ضمناً رجاي زيارت حجّة الله ( عليه السلام ) را داشتم ولي ميسّر نمي شد . شبي در خواب صدايي شنيدم كه [ گفت ] : يابن مهزيار ، امسال به حجّ بيا كه به مقصود مي رسي ! از اين خواب خوشحال شده ، با رفيقي چند عازم مكّه شدم و تا مكّه در هر مكان متفحّص شدم ، اثري ظاهر نشد ، تا آن كه شبي در مسجدالحرام خلوت نموده ، مشغول عبادت بودم ، ناگاه جواني مليح در طواف ديدم كه دو بُرد يماني پوشيده . چون نزديك او رسيدم ، گفت : از كدام دياري ؟ گفتم : از اهوازم . گفت : ابن الخصيب را مي شناسي ؟ گفتم : وفات نموده . به رحمت او را ياد كرد . پس فرمود : علي بن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سُؤْر : نيم خورده و پس مانده اطعمه و اشربه . لغت نامه .

2 . سَويق ؛ شيريني . لغت نامه .

3 . اَحْباب ؛ جمع حبيب . لغت نامه .

4 . بحار ، ج48 ، ص80 ، ب4 ، ح102 ؛ كشف الغمّه ، ج2 ، ص213 ؛ مستدرك ، ج3 ، ص255 ، ب15 ، ح3521 ـ 6 ( به طور مختصر ) .

5 . اَجِلَّه ؛ جمع جليل . جليل ؛ بزرگوار ، بزرگ قدر . لغت نامه .


23


مهزيار را مي شناسي ؟ گفتم : من همانم ! فرمود : خوش آمدي يا اباالحسن . چه كردي آن علامت را كه ميان تو و عسكري ( عليه السلام ) بود ؟ گفتم : با من است فرمود : بيرون آور . پس بيرون آوردم انگشتريِ نيكويي را كه در او نقش بود « محمّد و علي » ( و به روايت ديگر : « يا الله يا محمّد يا علي » ، چون نظرش بر آن افتاد ، به غايت گريه كرده ، فرمود : خدا رحمت كند تو را يا ابا محمّد ، به تحقيق كه تو امام عادل بودي . ابن الأئمّه و ابوالامام . پس فرمود : بعد از حج چه مطلب داري ؟ گفتم كه : حجّة الله [ را ] طلب مي نمايم . فرمود : به مطلب خود رسيده اي . او مرا به سوي تو فرستاد . برو در منزل خود مهيّاي سفر باش و اين مطلب را مخفي دار ، چون ثلث شب شود بيا به سوي شعب بني عامر كه به مطلب خود خواهي رسيد .

[ علي بن مهزيار ] مي گويد : من به فرموده او عمل كرده ، آن جوان را در شعب ديدم . فرمود : بيا ، خوش آمدي . پس با او مشغول رفتن شدم . از منا و عرفات گذشتيم تا اين كه صبح طالع شد . نماز صبح را خوانده ، سوار شديم [ و ] تا بالاي عقبه رفتيم . گفت : نظر كن كه چه مي بيني ؟ نظر كرده خيمه سبزي ديدم كه در اطرافش گياه بسيار داشت و نور از آن خيمه به آسمان تُتق مي كشيد ، ( 1 ) چون از عقبه بيرون رفتم ، فرمود كه پياده شو . چون پياده شدم ، فرمود : دست از مهار شتر بردار ؛ گفتم : به كه سپارم ؟ گفت : اين حرم است . داخل اين نمي شود مگر وليّ خدا . چون نزد خيمه رسيديم . گفت : در اينجا باش تا اذن تحصيل كنم . بعد از مدّتي آمده ، گفت : مأذوني . چون داخل خيمه شدم ، ديدم آن حضرت ( عليه السلام ) نشسته روي نمدي و بر بالشي تكيه فرموده ، سلام كردم . جواب فرمود . ديدم كه نور از پيشاني مباركش ساطع است ؛ مانند ستاره درخشان . پس احوال محبّان را يك يك پرسيدند . من ظلم بني عبّاس را كه در باره ايشان دارند عرض كردم . فرمود : روزي خواهد شد كه شما مالك آن ها خواهيد بود و ايشان در دست شما ذليل خواهند بود .

پس چند روز خدمت آن حضرت مانده ، مسائل مشكله از آن جناب سؤال مي كردم و مشمول مراحم عليّه اش ( 2 ) مي گشتم . آنگاه مرا مرخّص فرمود كه به اهل خود معاودت نمايم ؛ وقت وداع ، زياده از پنجاه هزار درهم با خود داشتم . خدمت آن حضرت بردم ، التماس زياد نمودم كه قبول فرمايد . تبسّم نموده ، فرمود كه : استعانت بجو با اين پول ها در برگشتن به سوي وطنِ خود كه راهِ دور در پيش داري و دعاي بسيار در حقّ من فرمود . ( 3 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . تُتُق كشيدَن ؛ پرده كشيدن . لغت نامه .

2 . عَلِيَّه ؛ بلندمرتبه و رفيع القدر و بلند و بالا . لغت نامه .

3 . ( با اندكي تغيير ) بحار ، ج52 ، ص9 ، ب18 ، ح6 ؛ الخرائج ، ج2 ، ص785 ، ب5


24


ك ـ وظايف حج گزار

اوّل آن كه ، نيّت خود را از براي خدا خالص كند ؛ به نحوي كه شائبه هيچ غرضي از اغراض دنيويّه در آن نباشد . پس نهايت احتياط كند كه مبادا در خفاياي دل او نيّت ديگر باشد ؛ از ريا و يا احتراز از مذمّت مردم به سبب نرفتن حج و يا قصد تجارت و شغل ديگر . چه ، همه اينها عمل را از قربت و اخلاص خالي مي كند و مانع از مراتب ثواب موعود مي گردد و چه احمق كسي است آن كه متحمّل اين قدر زحمات شده ، به جهت خيالات فاسده خود بجز خسران فايده اي و ثمري نبرد .

دوّم آن كه ، از گناهاني كه كرده ، توبه خالص كند و از حقّ النّاس خود را بريء الذّمّه سازد و چنان تصوّر كند كه از اين سفر برنخواهد گشت و وصيّت خود را مضبوط سازد و آماده سفر آخرت شود ؛ چه ، غرض اصلي اين سفر نيز از جمله تدارك خانه آخرت است و تمام محبّت دنيا و اهل و عيال را از دل بيرون كند .

سوّم ، بايد علي الدّوام در فكر و خيالات نفقه و تعلّم مسائل حج باشد ؛ جهت اين كه حج عملي است قليل الابتلا و عبادتي است كه هميشگي به فعل نمي آيد كه تا مسائل آن مثل مسائل


25


عباداتِ ديگر ( چون نماز و روزه ) در نظر باشد ؛ نه اين كه اوقات خود را به تماشا و سياحت صرف نموده و از مذاكره لوازم حج غافل شده ، عنداللّزوم حيران و سرگردان مانده ، عمل خود را ناقص كرده و زحماتش را وِزر و وبالِ خود گرداند و كوركورانه داخل مكّه شده و همان طور خارج بشود ، مثل آن حاجي بيچاره كه بعد از مراجعت از مكّه از او پرسيدند كه حجرالأسود را ديدي ؟ گفت : بلي ، در مكّه ديدم ، دكّان بقّالي داشت و به او بيع و شري هم كرديم ! گفتند : جناب حاجي ، حجرالأسود سنگي است سياه ! گفت : بلكه بعد از من در معامله اش خيانت كرده ، كم فروخته ، خدا او را مبدّل به سنگ فرموده ! پس اين كسي است كه اصلاً اعتنا به مسائل و لوازم حج ننموده و نتيجه اش اين بود كه معلوم شد .

چهارم ، ملاحظه نكند سنگ و گِل بودن خانه خدا را ، بلكه متذكّر باشد شأن و عظمت و بلنديِ رتبه او را كه خلاّق عالم زائران را زائر خود قرار داده و به منزله اين است كأنّه ، العياذبالله ، بلاواسطه و بلاحجاب ، با حضرت كبريايي به مقام مكالمه آمده ، نه اين كه مثل آن حاجيِ بيچاره ، كه بعد از معاودت از او سؤال مي كنند كه به كجا رفتي و آمدي ؟ جواب گفت كه : يك سال زحمت بيهوده كشيديم ، به مكّه رفتيم ، خدا كه درِ خانه اش بسته بود و هرچه داشتيم عربهاي برهنه بياباني از ما گرفتند ، برگشتيم !

پنجم ، دلِ خود را فارغ سازد از هر چيزي كه در راه يا در مقصد دلِ او را مشغول سازد و احوال را منقلب و خاطرش را پريشان كند ، كه بالاخره موجب ارتكاب معاصي و هلاك دنيا و آخرت او باشد .

ششم ، سعي كند كه توشه سفر و خرجي راه او از مَمرّ حلال باشد و اموال مردم را [ از اموال خود ] برداشته ، بدون ملاحظه حلال و حرام نرود ، جهت اين كه : اوّلاً خداوند عالم اعمال حسنه را از اهل تقوا قبول مي كند و در ثاني اگر هم خيال داشته باشد كه بعد از برگشتن ادا بكند ، باز خلاف كرده ، به دو جهت :

اوّل آن كه ، اداي حقّ النّاس مقدّم است بر ساير واجبات ، به حسب امكان و ثانياً به حيات خود اعتبار نكند ، بلكه رفت و برنگشت ؛ چنانكه يك نفر از اراده كنندگان حج به كسي مبلغي قرض داشت و ادا نكرده ، اراده سفر مي نمود ، مرد طلبكار آمده مطالبه حقّ خود نمود و گفت : تا حقّ من را نداده اي راضي نيستم به رفتنِ تو . [ و ] گفت : بلكه رفتي و برنگشتي . حاجي گفت :


26


وقتي كه من مردم ، بگذار از تو هم مبلغي رفته باشد !

خر عيسي گرش به مكّه برند * * * چون بيايد هنوز خر باشد

هفتم آن كه ، به مخارج راه وسعت دهد و با طيب نفس و گشاده رويي بذل و انفاق نمايد ، بخل و تبذير از خود دور كند ، به جهت آن كه هر چه در آن راه صرف كند انفاق في سبيل الله است ؛ مقصود اين است كه : نه اين كه لوازم اطعمه و اشربه خود را رنگين كرده شكم پرستي نمايد بلكه غرض آن است كه از فقرا و مساكين و عاجزين و واماندگان حجّاج دستگيري و اعانت نمايد .

في الحديث ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : « الحَجُّ الْمَبْرُورِ لَيْسَ لَهُ أَجْرٌ إِلاَّ الْجَنَّةِ » ، يعني : « نيست براي حج ، اجر و مزد مگر بهشت . » عرض كردند : يا رسول الله ، چند چيز است بر حجّ ؟ فرمود : « طِيبُ الْكَلامِ وَإِطْعامُ الطَّعامِ » ، يعني : « در آن راه ، نيكو و پاكيزه كردن كلام و احتراز از لغو و بيهوده گويي و اطعام نمودن بر مستحقّين . » ( 1 )

چه خوشبخت و مرد سعيد است آن مردي كه مال او در راه خير مصرف شود مطلقاً ؛ چه خود به حج رفته باشد يا نه ، چنانكه نوشته اند كه عليّ بن يقطين ، وزير هارون ، ممكنش نبود كه خودش به مكّه رود و در سوق هَدي كند ، بعضي سال ها ديده شد كه سيصد نفر و در بعضي از سنوات پانصد و پنجاه نفر از جانب خود نايب گرفته و به مكّه مي فرستاد ؛ اقلّ آنها را هفتصد دينار و اكثر آنها را ده هزار دينار اجرت داده و در روايتي به نظر رسيده كه مقصودش ايصال آن اموال بود به مستحقّش و استنابه حجّ ( 2 ) را وسيله اين معني كرده بود . ( 3 )

هشتم آن كه ، در اين سفر هر قدر زحمت بدني و مشقّت جاني و صدمات مالي وارد شده باشد ، بايد مرد حاجّ متحمّل شده و به مقام انزجار آمده ، بعضي كلمات نگويد كه باعث الخطاطِ ( 4 ) رُتبت ( 5 ) و نقصان اجر باشد ، بلكه صبر نموده بر خود گوارا بداند كه خداوند احديّت از عوض دادن عاجز نيست ؛ خواه در دنيا و خواه در آخرت ، چنانكه مروي است كه يكي از اكابِرِ ( 6 ) تجّار گويد كه : سالي عزم خانه كعبه نمودم و همياني كه هزار دينار طلا و جواهر در آن بود به ميان بسته بودم ، در منزلي از منازل به جهت قضاي حاجت نشستم و هميان از ميان گشاده شده مي افتد . وقتي ملتفت شدم كه مقداري راه رفته بودم و مراجعت ممكن نبود . تن به قضاي الهي دادم و شكر كردم كه يقين باعث قبول حج من خواهد شد . چون به ولايت خود

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مستدرك ، ج8 ، ص62 ، ب41 ، ح9078 ـ 10 ؛ عوالي اللآلي ، ج4 ، ص33 ، ح117 ( با اندكي تغيير ) .

2 . عبارت متن « حجر » . مصحح .

3 . ( با اندكي تغيير ) مستدرك ، ج8 ، ص73 ، ب15 ، ح9104 ـ 1 و 9105 ـ 2 ؛ رجال الكشي ، ص434 ، ح820 و824

4 . اِلْخِطاط ؛ اختلاط . لسان العرب ؛ اِختِلاط : آميخته شدن . لغت نامه .

5 . رُتْبَت ؛ رتبه و پايه و منزلت . لغت نامه .

6 . اَكابِر ؛ جمع اكبر ، بزرگان . لغت نامه .


27


برگشتم ، روزگار بنا به عادت خود بيوفايي كرد و همه اموال از دستم رفت و عزّت به ذلّت مبدّل گرديد . از خجالت مردم و شماتت ايشان جلاي وطن نموده ، اهل بيت خود را برداشته ، رفتيم تا به دهي رسيديم و در كاروانسرايي منزل كرديم . شب تاريك بود و باران سخت مي باريد ، عيال من هم حامله بود ، از قضا آنجا وضع حمل نمود . به من گفت : اي مرد ، برو چيزي طلب كن كه قوت من باشد وگرنه جانم در تلف است ! من در آن شب تاريك ، افتان و خيزان به دكان بقّالي رسيدم ، از مال دنيا يك دانگ ونيم نقره داشتم . بسيار زاري كردم تا بقّال در دكان را گشود و به آن نقره قدري دوشاب و روغنِ زيتون گرفتم ، چون نزديك كاروانسرايي رسيدم ، پايم لغزيده افتادم [ و ] آنچه در دست من بود ريخت و ظرف هم بشكست ! از غايت اندوه و غم ، به تضرّع و زاري درآمدم و خدا را شكر مي كردم و اشكم مي ريخت . در آن نزديكي سرايي بود عالي ، مردي از دريچه سر بيرون كرد و از احوال من پرسيد ، قصّه خود را به آن [ مرد ] گفتم . گفت : اين همه گريه و زاري براي يك دانگ ونيم نقره است ؟ ! محنت من از اين شماتت ( 1 ) بيشتر شد لكن صبر كردم . گفتم : اي مرد ، خدا داناست كه مال دنيا پيش من قربي نداشت ، امّا آن كه خود و زن و فرزند از گرسنگي خواهيم مرد وگرنه به خدا قسم در سفر حج همياني زر و جواهر چند از من فوت شد و اصلاً خاطر من مشوّش نگرديد . از خدا بترس و من را سرزنش مكن تا به چنين بلا مبتلا نشوي ! چون آن مرد اين سخن را شنيد ، گفت : چگونه همياني بود كه از تو فوت شده ؟ من ديگر باره به گريه درآمدم كه : در چنين حالي من را سخريّه ( 2 ) و استهزا مي كند . چه فايده از بيان كردن هميان و حال آن كه چند سال از [ فقدان ] آن گذشته ؟ ! پس روان شدم . مرد من را آواز داد . ايستادم . گفت : بايد من را از شرح هميان مطلع سازي و الاّ از دست من خلاص نمي شوي ! پس ، بجز بيان ، چاره اي نيافته ، كما يَنبغي ( 3 ) احوالات را نقل كردم . گفت : اي درويش ، غم مخور و من را به سراي خود درآورد و كس به طلب اهل و عيال من فرستاد و به حرم خانه خود برد و لباس نو به من پوشانيد و گفت : چند روز در اينجا باش تا زنت رو به صحّت شود . پس من ده روز آنجا ماندم و ما را محبّت زياد مي كرد . پس بعد از آن گفت : چه كار تواني كرد ؟ گفتم : تاجر بودم و در عمل تجارت و معامله بصيرتي دارم . گفت : تو را سرمايه دهم تا به شراكت من تجارت كني . قبول كردم . دويست دينار به من داده ، مشغول تجارت شدم . بعد از مدّتي آنچه حاصل شده بود آورده پيش او نهادم . چون حال من بر او معلوم شد . در خانه رفته همياني آورده پيش من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شَماتَت ؛ شاد شدن به خرابيِ كسي . لغت نامه .

2 . سُخْرِيَّه ؛ فسوس ، نادان شمردن و سبك داشتن كسي . لغت نامه .

3 . كَمايَنْبَغي ؛ چنانكه سزاوار است . لغت نامه .


28


گذاشت . چون نيك نگاه كردم ديدم همان هميان من است كه از من گم شده بود . از غايت شادي نتوانستم چه كنم . گفتم : مگر تو فرشته اي ؟ گفت : نه ، من مال تو را پيدا كرده بودم و چند سال است به رنج تمام آن را نگاه داشتم . در شب اوّل خواستم بدهم . ترسيدم كه از شادي هلاك شوي ! پس او را دعاي خير نموده ، به دولت رسيدم .

نهم آن كه ، [ در وقت سفر ] خوش خُلق و گشاده رو و شيرين كلام باشد و مدارا و رفتار را با اهل قافله و رفقا و جَمّال ( 1 ) و سايرين پيشه خود قرار دهد و به هر چيز مختصري به مقام ايرادگيري و مؤاخذه نيايد و متحمّل زحمات رفقا باشد ؛ از هر جهت چابكي كرده ، كار خود را پيش ببرد و كَلِّ ديگران نباشد و از لغو گفتن و خروج از طاعت و جِدال و خصومت پرهيز كرده ، خود را نگاه دارد ؛ چنانكه [ خداوند ] در كلام مجيدي مي فرمايد : {  فَلا رَفَثَ وَلا فُسُوقَ وَلا جِدالَ فِي الْحَجِّ } ( 2 ) و تمامي اين صفات مذمومه ، منافي است و ضدّ است با غرض شارع از حج ، و مشغول كننده است انسان را از اعمال خير .

دهم آن كه ، ژوليده و متواضع و مُنكسِر باشد و خود را در راه زينت ندهد و ميل به اسبابي كه باعث فخر و خودنمايي است ننمايد و اگر تواند پياده رود ؛ خصوصاً در مشاعر معظّمه ؛ يعني از مكه به منا و مشعر و عرفات ، به شرط آن كه مقصود او از پياده رفتن صرفه اخراجات ( 3 ) نباشد ، بلكه غرضش زحمت و مشقّت در راه خدا باشد و اگر مقصود صرفه اي باشد و وسعت هم داشته باشد . سواري بهتر است و همچنين از براي كسي كه پياده روي باعث ضعف از عبادت و دعا شود سواري بهتر است .

يازدهم آن كه ، هر روز بر فقرا اطعام كرده و تصدّق نمايد ( 4 ) كه باعث رفع بليّه و زيادي عمر و قبول عمل و محفوظ بودن جان و مالش باشد .

تبصره : از عبدالله مبارك منقول است كه گويد : سالي به حج مي رفتم ، از قافله عقب ماندم ، در بين راه زني را ديدم تنها در صحرا نشسته ، مي گويد : {  أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ . . . } ، ( 5 ) عبدالله گويد : همين كه اين را شنيدم ، نزد وي رفته ، پرسيدم : كيستي ؟ اين آيه را خواند : { وَقُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ } ، ( 6 ) سلامش كردم ، گفت : {  سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ } ، ( 7 ) پرسيدم تو جنّي يا انس ؟ گفت : { وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ } ، ( 8 ) گفتم : از كجا مي آيي ؟ گفت : {  يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ } ، ( 9 ) گفتم : به كجا مي روي ؟ گفت : {  أَمْ أَمِنْتُمْ أَنْ يُعِيدَكُمْ فِيهِ تارَةً أُخْري } ، ( 10 ) گفتم : سؤال من آن است كه از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . جَمّال ؛ شتروان ، اشتربان ، ساربان . لغت نامه . ( در اين زمان راننده و امثال آن . مصحح . )

2 . بقره : 196

3 . اِخْراجات ؛ جمع اِخْراج ، وجه معاش . لغت نامه .

4 . تَصَدُّق ؛ صدقه دادن . لغت نامه .

5 . نمل : 62

6 . زخرف : 89

7 . انعام : 54

8 . اسراء : 70

9 . طارق : 7

10 . طه : 55


29


كدام شهر مي آيي ؟ گفت : {  سُبْحانَ الَّذِي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي } ، ( 1 ) گفتم : به كجا مي روي ؟ گفت : { وَللهِِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبِيلاً } ، ( 2 ) گفتم : پس تنها در اين صحرا چه كار مي كني ؟ گفت : {  مَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَلا هادِيَ لَهُ } ، ( 3 ) گفتم : چند روز است در اين صحرا هستي ؟ گفت : {  ثَلاثَ لَيال سَوِيّاً } ، ( 4 ) گفتم : پس مونس تو كه شده ؟ گفت : {  وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ } ، ( 5 ) گفتم : پس در اين چند روز ، طعام چه خوردي ؟ گفت : {  هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ } ، ( 6 ) گفتم : با چه چيز وضو گرفته اي ، اينجا كه آب نيست ؟ ! گفت : {  فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً } ، ( 7 ) گفتم : نزد من طعام هست ، ميل داري بدهم ؟ گفت : {  ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَي اللَّيْلِ } ، ( 8 ) گفتم : ماه رمضان كه نيست ، چه روزه است كه گرفته اي ؟ گفت : {  فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ } ، ( 9 ) گفتم : روزه واجبي كه نيست ، افطار عيب ندارد . گفت : { وَأَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ } . ( 10 ) گفتم : مثل ساير مردم چرا تكلّم نمي كني ؟ گفت : {  ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ } . ( 11 ) گفتم : از كدام قبيله اي و از كدام طايفه هستي ؟ گفت : { وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً } ، ( 12 ) گفتم : خطا كردم . من را حلال كن . گفت : {  لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ } . ( 13 ) پس ديدم به آرامي مي رود . گفتم : شتاب كن در رفتن ! گفت : {  لا يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها } . ( 14 ) گفتم : مي خواهي تو را به شتر خود سوار كنم [ و ] به آن قافله رسانم ؟ گفت : { وَما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر يَعْلَمْهُ اللهُ } . ( 15 ) گفتم : بيا رديف من باش . گفت : {  لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتا } . ( 16 ) پس ، از شتر پايين آمده ، شتر را خوابانيده [ او را ] تكليف كردم به سوار شدن . گفت : {  قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسراء : 1

2 . آل عمران : 97

3 . اعراف : 186

4 . مريم : 10

5 . حديد : 4

6 . شعراء : 79

7 . نساء : 43 ؛ مائده : 6

8 . بقره : 187

9 . بقره : 184

10 . بقره : 184

11 . ق : 18

12 . اسراء : 36

13 . يوسف : 92

14 . بقره : 286

15 . بقره : 197

16 . انبيا : 22


30


أَبْصارِهِمْ } . ( 1 ) پس چشم خود را پوشيدم ، خواست سوار شود شتر نفرت كرده لباس او را به دهنش خاييد . گفت : { وَما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَة فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ } . ( 2 ) گفتم : صبر كن تا شتر را ببندم . گفت : {  فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ } . ( 3 ) پس شتر را بستم براي او ؛ سوار شده ، گفت : {  سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا هذا وَما كُنّا لَهُ مُقْرِنِينَ } . ( 4 ) پس از زمام شتر گرفته شروع به راه رفتن نمودم و در اثناي راه سؤال كردم كه اسمت چيست ؟ گفت : {  ارْجِعِي إِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً } . ( 5 ) گفتم : من را به برادري قبول كن ! گفت : {  إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ } . ( 6 ) پس ، عبدالله مي گويد كه سعي مي كردم و صيحه مي كشيدم كه خود را به قافله رسانم . گفت : { وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ } . ( 7 ) پس من به آرامي رفته و به آهستگي شعر مي خواندم . گفت : {  فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ } . ( 8 ) گفتم : {  فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً . . . } . ( 9 ) گفت : { وَما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا اْلأَلْبابِ } . ( 10 ) پس من اين را شنيده ، گفتم : اي سيّده ، بگو كه شوهر داري يا نه ؟ گفت : {  يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ } . ( 11 ) گفتم : پندي ده من را . گفت : { وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً } . ( 12 ) در اثناي راه پشته اي ديده ، گفت : {  اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ } . ( 13 ) ناگاه از دور قافله اي نمايان شد . سؤال كردم كه در اين قافله چه داري ؟ گفت : {  الْمالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا } . ( 14 ) سؤال كردم كه پيشه و حرفه اولاد تو چيست ؟ گفت : { وَعَلامات وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ } . ( 15 ) دانستم كه ايشان دليل حاجّند . ( 16 ) گفتم : اسم پسرهايت چيست ؟ گفت : { وَاتَّخَذَ اللهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً } ، ( 17 ) {  وَكَلَّمَ اللهُ مُوسي تَكْلِيماً } ، ( 18 ) {  يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة } . ( 19 ) پس ميان قافله صدا زدم : ياابراهيم ، يا موسي ، يا يحيي . ناگاه سه جوان خوش سيما ديدم كه به طرف ما آمدند . شناختم كه پسرهاي او هستند . پس مادر خودشان را به منزل بردند . پس زن گفت : {  فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَي الْمَدِينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكي طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْق مِنْهُ } . ( 20 ) پس يكي از ايشان رفته ، طعامي گرفته ، حاضر ساخت . زن گفت : {  كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِي اْلأَيّامِ الْخالِيَةِ } . ( 21 ) پس طعام را خورديم . زن به فرزندان خود رو كرده ، گفت : {  يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ اْلأَمِينُ } . ( 22 ) فهميدم كه مي خواهد به من اجرت بدهد . پس بعضي چيزها و رخت و خرما آوردند و به من تعارف كردند . زن گفت : { وَاللهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ } . ( 23 ) يعني : كم است بيشتر از آن زحمت كشيده اي . پس او را وداع كرده ، گفتم : مرا پندي ده ، گفت : {  اقْرَأْ كِتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً } . ( 24 ) پس ، از يكي از آن جوانان پرسيدم كه اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نور : 30

2 . شوري : 30

3 . انبيا : 79

4 . زخرف : 13

5 . فجر : 28

6 . حجرات : 10

7 . لقمان : 19

8 . مزّمّل : 20

9 . اشاره است به : { وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً } ؛ بقره : 269 . مصحّح .

10 . بقره : 269

11 . مائده : 101

12 . طه : 124

13 . فاطر : 34

14 . كهف : 46

15 . نحل : 16

16 . راهنماي حاجيانند .

17 . نساء : 125

18 . نساء : 164

19 . مريم : 12

20 . كهف : 19

21 . الحاقّه : 24

22 . قصص : 26

23 . بقره : 261

24 . اسراء : 14


31


زن كيست كه تمامي جواب حرف هاي من را به آيه قرآن داد ؟ گفتند : اين ، مادر ما ، فضّه ، كنيز فاطمه زهرا ـ سلام الله عليها ـ است كه سال هاي سال و مدّت مديد است بغير از آيه قرآن به چيزي تكلّم نكرده . ( 1 )

ل ـ فقه الحج

1 ـ مروي است كه سالي ، جماعتي از صحابه براي حج به مكه آمده [ بودند ، فردي ] از يكي از اصحاب پرسيد كه : من در احرام بودم . در بين راه رسيدم به موضعي كه شترمرغ تخم گذاشته بود . نفهميدم كه معصيت است . از روي جهل آنها را پخته ، خوردم . چه چيز بايد كفّاره بدهم كه پاك شوم و مُعاقَب ( 2 ) نباشم ؟ آن شخص گفت : حكم اين عمل در نظرم نيست . بنشين شايد از اصحاب پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) كسي پيدا شود ، از او بپرسيم . در اين اثنا [ حضرت ] امير ( عليه السلام ) پيدا شد و [ امام ] حسين ( عليه السلام ) عقب سر آن حضرت بود . گفت : يا اعرابي ، اين است علي بن ابي طالب ( عليه السلام ) ، از او بپرس . اعرابي برخاسته از آن جناب سؤال كرد . حضرت اشاره نمود به سوي امام حسين ( عليه السلام ) [ و ] فرمود : « سَلْ هذَا الْغُلامَ » : از اين پسر بپرس . اعرابي گفت : از هر كدام مي پرسم به ديگري حواله مي كند . اين طفل جواب مسأله من را چه مي داند ؟ ! پس مخلوقات گفتند : « وَيْحَكَ ! هذا اِبنُ رَسُولِ الله ( صلّي الله عليه وآله ) » ؛ اين فرزند پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) است . بپرس ، جواب خواهي شنيد . پس قصّه خود را عرض كرد . امام حسين ( عليه السلام ) فرمود كه : شتر داري ؟ گفت : بلي ، دارم . فرمود : به عدد تخم ها ، شتر مادّه از شتر نر بكش ، هرچه بچه آورد هدي ( 3 ) خانه كعبه قرار بده . خليفه ثاني ، عمر هم حاضر بود ، گفت : يا امام حسين ( عليه السلام ) : « النُّوقُ يُزلِقْنَ » فقال ( عليه السلام ) : « إنَّ الْبِيضَ يَمْرُقْنَ » يعني : ياحسين ( عليه السلام ) ، شتر همه اش نمي گيرد و حامله نمي شود . حسين ( عليه السلام ) گفت : تخم ها [ نيز ] همه جوجه نمي شود . بسا باشد كه تخم مي شكند و يا آن كه فاسد مي گردد . خليفه گفت : درست فرمودي . امير ( عليه السلام ) برخاست ، حسين ( عليه السلام ) را در آغوش كرده و بوسيد . فرمود : {  ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْض وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ } ، ( 4 ) حقّا كه تو پسر پيغمبري و علم را ارث مي بري . ( 5 ) ( و اين كه امير ( عليه السلام ) به اعرابي فرمود از حسين ( عليه السلام ) بپرس ، مي خواست مقام علم او را به مردم ظاهر فرمايد و الاّ خودش مي فرمود ) .

2 ـ . . . از ميان علماي عصر ، يحيي بن أكثم را كه در آن وقت قاضي بغداد بود و سرآمد فضلاي عصر و در علم فقه و حديث از همه مقدّم و اعتبارش از ساير علما بيشتر بود ، انتخاب

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . ( با تغييرات زياد ) بحار ، ج43 ، ص86 ، ب4 ذيل ح8 ؛ المناقب3 ، ص343

2 . مُعاقَب ؛ شكنجه شده و عقوبت كرده شده و عذاب كرده شده ، عقوبت شده . لغت نامه .

3 . هَدْيْ ؛ آنچه به حرم برده شود ، از چارپايان و گويند آنچه براي قربان كردن برند . لغت نامه .

4 . آل عمران : 34

5 . بحار ، ج44 ، ص197 ، ب26 ، ح12


32


نمودند و با او قرار كردند كه به آن امر اقدام نمايند و در روز موعود ، جميع اعيان و علما و اهل ملل و اديان را طلبيدند . مأمون بر تخت حكومت نشسته ، گفت كه : آن حضرت ( عليه السلام ) را طلب كنند و نزديك به خود به جهت او مسند انداخته [ بود ] ، چون آن حضرت ( عليه السلام ) حاضر شد ، برخاسته تعظيم كرد و به جاي خود نشانيد . پس يحيي متوجّه مأمون شده ، گفت : امير مرا رخصت مي دهد كه از ابوجعفر ( عليه السلام ) سؤالي كنم ؟ مأمون گفت : اين مجلس به جهت همين منعقد شده ، هرچه خواهي بپرس . پس يحيي متوجّه حضرت شده ، گفت : رخصت مي دهي كه مسأله بپرسم ؟ فرمود : « سَلْ عَمّا شِئْتَ » ؛ « هرچه خواهي بپرس . » پس گفت : چه مي گويي در باب كسي كه در راه مكّه احرام بسته باشد و صيدي را بكشد ، كفّاره آن چه چيز است ؟ حضرت فرمود : آيا در بيرون حرم كشته يا درون حرم ؟ دانسته اين عمل را كرده و علم به حرمتش داشته يا جاهل به مسأله بوده ؟ و آيا آن عمل عمداً صادر شده يا خطا كرده ؟ و اين شخص آزاد بوده يا بنده ؟ بالغ بوده يا نابالغ ؟ بار اوّل بوده يا بار ديگر هم اين كار كرده ؟ و اين صيد كه كرده ، از طيور است يا از جانوران ديگر ؟ و آيا صيد كوچك است يا بزرگ ؟ و از اين عمل پشيمان بوده يا نه ؟ در شب اين صيد را كشته يا در روز ؟ در احرام عمره بوده يا احرام حج ؟ پس يحيي را لكنت به زبان افتاده ، رنگش متغيّر شد و آثار عجز و انكسار بر او ظاهر گشت ؛ اهل مجلس هر قدر انتظار كشيدند كه ديگر حرفي بزند نتوانست . مأمون گفت : الحمدُ لله كه ظنّ من خطا نبود و متوجّه حضرت شده ، گفت : فداي تو شوم ! اگر [ از ] آنچه پرسيدي يك [ مسأله ] را به جهت ما بيان فرمايي ، مستفيد مي شويم . پس حضرت ( عليه السلام ) شروع نموده ، جواب هر يك را [ فرمودند ] بر وجهي كه صداي آفرين و احسنت از اهل مجلس بلند شد . . . . ( 1 )

م ـ طواف

1 ـ . . . موعظه ؛ چون شروع به طواف نمايد ، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجا مملوّ سازد و بداند كه در حال طواف ، شبيه است به ملائكه مقرّبين كه پيوسته در حول عرش اعظم طواف مي نمايند و بداند كه مقصود كلّي ، طوافِ دل است به ياد خداي خانه ؛ پس ابتدا و ختم طواف را به ياد او كند و چنانكه گفته اند اين است سرّ اختيار طرف چپ به طرف راست ؛ چون در طرف چپ است قلب و دل انسان ، كه سلطان اعضاي بدن و منشأ تمام احكام و اختيارات مكلّف است كه در ملك بدن به عمل مي آيد . پس روح طواف و حقيقت آن ،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . بحار ، ج50 ، ص74 ، ب4 ، ح3 ؛ الاحتجاج ، ج2 ، ص443 ؛ الارشاد ، ج2 ، ص281 ؛ روضة الواعظين ، ج1 ، ص237 ؛ كشف الغمّه ، ج2 ، ص353


33


طواف دل است در حضرت ربوبيّت ؛ و خانه ، مثال ظاهري است در عالم جسماني و خانه در عالم ملك و شهادت ، نمونه اي است از حضرت ربوبيّت در عالم غيب و ملكوت و آنچه [ از روايات ] رسيده كه بيت المعمور در آسمان در مقابل خانه كعبه است و طواف ملائكه بر آن ، چون طواف بني آدم است بر كعبه ، دور نيست كه اشاره به اين مشابهت باشد و چون رتبه اكثر نوع انسان از طواف خانه اصلي قاصر است ، امر شد به اين كه متشبّه به ايشان شوند و در طواف خانه كعبه : « فَإِنَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْم فَهُوَ مِنْهُمْ » ؛ « يعني : هركه خود را شبيه به قومي كند ، از ايشان محسوب است . »

( زائر بايد ) ژوليده و متواضع و مُنكسِر باشد و خود را در راه زينت ندهد و ميل به اسبابي كه باعث فخر و خودنمايي است ننمايد

2 ـ . . . ثواب ؛ زماني كه حاج داخل مكّه شد با تواضع و زماني كه داخل مسجدالحرام شد و قدم ها را كوچك برداشت ، مثل آدمِ خائف و ترسان ، پس به همين حالت طواف خانه خدا كرد و دو ركعت نمازش را خواند . مي نويسد خداوند عالم از براي او هفتاد هزار حسنه و محو مي كند از او هفتاد هزار سيّئه و بلند كند از براي او هفتاد هزار درجه و شفاعتش را قبول مي فرمايد در هفتاد هزار حاجت و به منزله آن باشد كه هفتاد [ هزار ] غلام آزاد كرده است كه قيمت هر يك از آنها ده هزار درهم باشد . ( 1 )

3 ـ . . . وارد شده ، كسي كه كعبه را يك دفعه طواف كند ، مي نويسد خلاّق عالم از براي او هزار حسنه و محو مي كند از او هزار سيّئه و غرس مي كند به جهت او هزار درخت در بهشت و مي نويسد از براي او ثواب آزاد كردن هزار بنده و مي گشايد بر روي او [ در ] روز قيامت هشت در بهشت را و مي فرمايد كه : داخل شو از كدام در كه خواهي . و در ذيل همين حديث است كه : قضايِ حاجت يك مؤمن افضل است نزد خداوند عالم از ده مرتبه طواف كردن . ( 2 )

4 ـ رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : چون حاج هفت بار طواف خانه خدا كند ، او را مي باشد به جهت اين طواف نزد خدا عهدي و ذكري ، كه حيا مي نمايد از او خداوند او كه عذاب نمايد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كافي ، ج4 ، ص411 باب فضل الطواف . . . ، ح1 ؛ الفقيه ، ج2 ، ص206 باب فضائل الحجّ . . . ، ح2151 ؛ وسائل الشيعه ، ج11 ، ص121 ، ب43 ، ح14407 ؛ بحار ، ج96 ، ص9 ، ب2 ، ح22 ؛ ثواب الاعمال ، ص49 ؛ المحاسن ، ج1 ، ص64 ثواب الطواف . . . ، ح117 ؛ المقنعه ، ص388 ، ب3

2 . وسائل الشيعه ، ج13 ، ص304 ، ب4 ، ح17807 ؛ بحار ، ج71 ، ص303 ، ب20 ، ح46 ؛ ثواب الاعمال ، ص49 ثواب الحجّ . . .


34


او را بعد از آن و چون نزد مقام ابراهيم ( عليه السلام ) دو ركعت نماز خواند ، بنويسد براي او دو هزار ركعت مقبوله . ( 1 )

5 ـ [ حضرت ] صادق ( عليه السلام ) فرموده : به درستي كه خداوندِ عالم را در اطراف كعبه ، صد و بيست رحمت است : شصت رحمت از آنها به جهت طواف كنندگان او ، چهل از براي نماز خوانندگان ، و بيست رحمت از براي نظر كنندگان به سوي كعبه . ( 2 )

ن ـ سعي

1 ـ موعظه ؛ بدان كه چون حج كننده ، به جهت سعي ، به ميدان صفا و مروه آيد ، بايد متذكّر شود كه : اينجا شبيه است به ميداني كه در بارگاه پادشاهي واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و رفت مي كنند ؛ گاهي مي آيند و گاهي مي روند و به جهت اظهار اخلاص خدمت و اميد نظرِ رحمت ، در آنجا تردّد مي نمايند ( مثل كسي كه به خدمت پادشاهي رسيده باشد و بيرون آمده باشد و نداند كه پادشاه در حقّ او چه حكم خواهد كرد . پس در درِ خانه آمد و رفت مي كند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم نمايد ) و در آنجا ياد آورَد آمد و رفت خود را در عرصات محشر ، ميان دو كفّه ميزان اعمال خود و در هروله به ياد آورَد فرار كردن نفوس را از عيوب خودشان در وادي محشر و خود را چنين داند كه با اين حركت سريعه ، از هوا و هوس خود فرار مي كند و از حول و قوّه خود بيزار مي شود و نفس خود را مهيّا نمود به مبذول داشتنِ اركان وجود در اطاعت الهي ، و تجنّب از تكبّر و خودپرستي ( كه منافات با عالم بندگي و خداپرستي دارد ) ، و در صدد تكميل وجود خود باشد در معني ، به مباشرت هر قسم از عبادت كه بوده باشد ، ولو اين كه آن عبادت به سبب تسويلاتِ شيطانيّه ، ( 3 ) در صورت ظاهر منافي با وَقر ( 4 ) و شخصيّت بنده باشد .

2 ـ لطيفه ؛ گويند كه يكي از صاحب منصبان شاه عبّاس در سالي سفر مكّه نمود و در سعي ، هروله [ را ] كه مستحبّ بود به عمل نياورد ، چون به اصفهان بازگشت ، كيفيّت هروله كردن او به شاه عبّاس رسيد . او را احضار نموده فرمود كه : در كارخانه خدايي تأ نُّف ( 5 ) و اِستِنكاف ( 6 ) و اِستِكبار ( 7 ) ميورزي و هروله نمي كني ؟ ! پس امر كرد كه تَبَرزين ( 8 ) بر دوشش گذاشتند و حكم كرد كه در حضور پادشاه و اعيان دولت در ميدان شاه اصفهان هروله كند . پس آن شخص لابد مانده ، به آن حالت هروله نمود ( باقي مانده عمل حج را در اصفهان به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الفقيه ، ج2 ، ص202 باب فضائل الحجّ ضمن ، ح2138 ؛ بحار ، ج96 ، ص3 ، ب2 ضمن ، ح3 ؛ امالي صدوق ، ص549 س51 ضمن ، ح22 ؛ الخرائج ، ج2 ، ص514 ضمن حديث آخرصفحه .

2 كافي ، ج4 ، ص240 باب فضل النظر . . . ، ح2 ؛ الفقيه ، ج2 ، ص207 باب فضائل الحج ، ح2153 ؛ وسائل الشيعه ، ج13 ، ص263 ، ب29 ، ح17700 ؛ بحار ، ج96 ، ص61 ، ب5 ، ح30 ثواب الاعمال ، ص48 ثواب الحجّ .

3 . تسويلات شيطاني ؛ فريب و مكر و اغواي شيطان . لغت نامه .

4 . وَقْر ؛ وقار ، سنگيني . لغت نامه .

5 . تَأ نُّف ؛ عار و ننگ دانستن . لغت نامه .

6 . اِستِنكاف ؛ ننگ داشتن ، عيب داشتن . لغت نامه .

7 . اِستِكْبار ؛ بزرگ منشي كردن ، گردن كشي كردن . لغت نامه .

8 . تَبَرزين ؛ سلاح ، نوعي از تبر باشد كه سپاهيان در زين اسب نگاه دارند . لغت نامه .


35


عمل آورد ! ) ، از هر طرف صداي تقبّل الله به آسمان بلند شد !

معلوم مي شود كه اين حاجي بيچاره ، مثل بعض معاصرين ما ، به حساب خود پيروي عقل كرده و تصوّر نموده كه هروله چه معني دارد و با عقل درست نمي آيد و ملاحظه اين نمي كند كه كدام را از فروعات و مسائل شرعيّه تطبيق به عقل قاصر مي توان كرد ، مادامي كه يك دليلي و راهنمايي نشان از اين معني ندهد ؟ جهت اين كه مصالح و تكاليف شرعيّه و مفاسد مناهي دينيّه ، امورات واقعه مستوره از عقول بني آدم و بلكه مستور از مطلق مخلوق است ، چنانچه رد نمودن ملائكه بر خلاّق عالم در خلقت آدم ( عليه السلام ) ، كه بالاخره ملتجي به عرش شده ، هفت هزار سال طواف عرش نمودند ، شاهد بر مدّعا است و نمي داند اسرار را مگر اشخاصي كه وجود ايشان مُخَمَّر است با علوم و انوار الهيّه و اصل در متابعت عقل بعد از اثبات اصول دين ، عبارت است از تصديق كردن و گردن گذاري بر چيزهايي كه حضرت نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) به امر الهي دلالت بر آنها فرموده ، و الاّ اگر بنا باشد بر رسيدن به همه مصالح و مفاسد اوامر و نواهي شرعيّه ، اكثر مردم بلكه تمامي آنها از دنيا بي دين مي روند بغير از اولياءالله و بعضي از علماي راشدين ، كه همّت خود را در راه شريعت مصروف داشته ، ظاهر و باطن خود را با علوم دينيّه و معارف حقيّه مزيّن ساخته اند و در همه مسائل از انوار مقدّسه اهل بيت طاهرين ( عليهم السلام ) اقتباس نموده اند ؛ از جمله : نصيرالملّة و الدين ، خواجه نصير طوسي ـ أعلي الله مقامه ـ وقتي كه هلاكوخان از آن جناب درخواست نمود كه احكام عبادات را بر طبق عقل به نحوي كه عقل سلطان پسندد مدلّل سازد ، پس خواجه قبول اين معني كرد و همه احكام را به عقل چنان ثابت كرده كه هلاكو را پسند آمد .

س ـ قرباني

1 ـ تدبّر ؛ چون حاج ذَبح قرباني كند ، ياد آورَد كه اين ذبح اشاره به آن است كه : به سبب حج ، به نفس امّاره و شيطان غالب شدم و ايشان را كشتم و از عذاب الهي خلاص شدم ؛ پس در آن وقت سعي كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابق مرتكب بود ( و امّا در اين اشاره صادق باشد ) ، و فِي الجمله شيطان و نفس امّاره را ذليل كرده ، حلقوم هوا و هوس و طمع را قطع نمايد و از اين جهت رسيده است كه : علامت قبول حجّ آن است كه حال آدمي بعد از حج بهتر از سابق گردد . و در خبر ديگر وارد است كه : از علامت قبول حج ، ترك معاصي


36


است كه سابق مي كرد و بدَل كردن همنشينان بد را به همنشينان خوب ، و مجالس لهو و غفلت را به مجالسي كه در آن ياد خدا مي شود .

2 ـ ثواب ؛ مروي است كه پيغمبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده كه : چون در مِنا ذبح كني گوسفند قرباني را ، يا نحر نمايي شتر قرباني را ، بوده باشد براي تو به هر قطره اي از خون آن كه حسنه نوشته شود براي تو در مستقبل عمر تو . ( 1 )

فرازي از بخش آخر كتاب « مصباح الحرمين »

1 ـ كعبه اشرف مواضع است از جهت شأن و شرف ، و هكذا سيد الشهدا ( عليه السلام ) اشرف ناس است در حسب و نسب ؛ چنانكه ابن عبّاس گويد كه : روزي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به اصحاب خود فرمود : « يا أيُّهَا النّاسُ أَلا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النّاسِ جَدّاً و جدَّةً ؟ » ، يعني : اي مَعاشِر ناس ( 2 ) ، آيا خبر بدهم به شما بهترين مردم را از حيثيّت جدّ و جدّه ؟ گفتند : بلي ، يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) . فرمود : « الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ » ، كه جدّ آنها رسول الله ( صلّي الله عليه وآله ) و جدّه آنها خديجه بنت خويلد است . « أَلا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النّاسُ بِخَيْرِ النّاسِ أَباً وَأُمّاً » آيا خبر بدهم به شما اشرف ناس را از جهت پدر و مادر ؟ گفتند : بلي يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) . فرمود : « الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ( ( عليهما السلام ) ) » ، كه پدر آنها عليّ بن ابي طالب ( عليه السلام ) و مادر آنها فاطمه ( عليها السلام ) بنت محمّد ( صلّي الله عليه وآله ) است . « أَلا أُخْبِرُكُمْ أَيُّهَا النّاسُ بِخَيْرِ النّاسِ عَمّاً وَعَمَّةً » ؛ خبر بدهم شما را ، خير ناس از حيثيّت عمّ و عمّه ؟ گفتند : بلي يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) . فرمود : « الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ » ، كه عمّ آنها جعفر بن ابي طالب و عمّه ايشان أُمّ هاني بنت أبي طالب است . « أَيُّهَا النّاسُ أَلا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النّاسِ خالا وَخالَةً » ، ايّها النّاس ، خبر دهم به شما اشرف ناس را از جهت خال ( 3 ) و خاله ؟ گفتند : بلي يا رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) . فرمود : « الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ( ( عليهما السلام ) ) » ، كه خال آنها قاسم بن رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) و خاله ايشان زينب بنت رسول الله ( ( صلّي الله عليه وآله ) ) است . « أَلا إِنَّ أَباهُما فِي الْجَنَّةِ وَأُمُّهُما فِي الْجَنَّةِ وَجَدَّتُهُما فِي الْجَنَّةِ وَعَمَّهُما فِي الْجَنَّةِ وَعَمَّتُهُما فِي الْجَنَّةِ وَهُما فِي الْجنّةِ وَمَنْ أَحَبَّهُما فِي الْجَنَّةِ وَمَن أَحَبَّ مَنْ أَحَبَّهُما فِي الْجَنَّةِ » ، يعني : به درستي كه پدر آنها در بهشت است ، [ و مادر آنها در بهشت است ] ، و عمّه آنها در بهشت و جدّ آنها در بهشت و جدّه آنها در بهشت و عمّ ايشان در بهشت و عمّه ايشان در بهشت و آنها خودشان در بهشت ، و كسي كه آنها را دوست دارد ، دوست آنها هم در بهشت [ است ] . ( 4 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . التهذيب ، ج5 ، ص21 ، ب3 ضمن ، ح3 ؛ الخرائج2 ، ص516 ( ضمن حديثي طولاني ) ؛ روضة الواعظين ، ج2 ، ص360 ( ضمن حديثي طولاني ) .

2 . مَعاشِرِ ناس ؛ گروه هاي مردم . مصحّح .

3 . خال : دايي ، برادرِ مادر . لغت نامه .

4 . ( با اندكي تغيير ) الفضائل ، ص119 ؛ كشف اليقين ، ص314 مبحث19 ؛ و به نقل از راويان ديگر : بحار ، ج36 ، ص319 ، ب41 ، ح170 و37 ، ص90 ، ب50 ؛ ارشادالقلوب2 ، ص430 ؛ امالي صدوق ، ص437 س67 ؛ بشارة المصطفي9 ، ص173 ؛ الطرائف1 ، ص92 ؛ كفاية الأثر ، ص98


37


شعر

أَ يُقتَلُ خَيرُ الخَلقِ أُمّاً وَولَداً * * * وَأكرمُ خلقِ اللهِ وَابنُ نَذيرِهِما ؟

وَ يُمنَعُ مِن ماءِ الفُراتِ وَتغتذي * * * وحوشُ الفَلي ريّانة مِن نميرِها

يديرُ علي رأسِ السّنانِ بِرَأسِهِ * * * سنانٌ ألا شلَّت يمينُ مديرُها

وَيمسي يزيدُ زافلا في حريرِهِ * * * وَيمسي حُسينٌ عارِياً في حرورِها ؟ !

« آيا كشته مي شود با ظلم و جور ، بهترِ خلق از جهت پدر و مادر ، و اكرم و عزيزترين مخلوقات و پسر پيغمبر بشير و نذير ؟ !

و از آب فرات ممنوع مي گردد و حال آن كه سيراب شد وحوش صحرا از آب گواراي فرات ؟ !

و مي گرداند سر مباركش را بر سر نيزه سنان بن انسِ ملعون ! كاش شل مي شد دست راست او كه نيزه را مي گردانيد !

وا مصيبتاه ! يزيد در لباس حرير متنعّم ، و امام حسين ( عليه السلام ) برهنه در آفتاب مانده ! »

2 ـ مكّه يا كعبه را « بكّه » گويند به جهت آن كه در آنجا گريه مي كنند مردان و زنان براي طلب مغفرت . هكذا در قبر امام حسين ( عليه السلام ) به مصيبت آن حضرت گريه مي كنند تمامي زوّار در شب و روز ، بلكه گروهي از ملائكه كه تا روز قيامت خواهند گريست ؛ چنانكه در حديث است كه حضرت صادق ( عليه السلام ) فرموده : « وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ حَوْلَ قَبْرِ الْحُسَين ( عليه السلام ) أَرْبَعَةَ آلاف مَلَك شُعث غُبْر يَبْكُونَهُ إِلي يَوْمِ القيامَةِ » ( 1 ) يعني : « قسم به خدايي كه نفس من در يد قدرت او است ، به درستي كه در اطراف قبر جدّم امام حسين ( عليه السلام ) چهار هزار ملك است گرد آلود و غبار آلود ، گريه مي كنند بر آن حضرت تا روز قيامت . »

3 ـ « مكّه » سيّد بلاد ، « كعبه » سيّد بيوت [ است ] ؛ امّا « امام حسين » ( عليه السلام ) سيّد جوانان اهل بهشت است ؛ چنانكه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرموده : « الْحَسَنُ وَالْحُسَينُ ( عليهما السلام ) فَهُما اِبْنايَ و رَيحانَتايَ وَهُما سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الجَنَّة . . . » ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وسائل الشيعه ، ، ج14 ، ص421 ، ب37 ، ح19505 ؛ بحار ، ج45 ، ص223 ، ب41 ؛ ثواب الاعمال ، ص97 ؛ كامل الزيارات ، ص84 ، ب27 ، ح9 ؛ ( و با اندكي تغيير در بيش از سي منبع ديگر از منابع مورد استفاده ) .

2 . بحار ، ج37 ، ص85 ، ب50 ضمن ، ، ح52 و43 ، ص25 ، ب3 ضمن ، ح20 ؛ امالي صدوق ، ص486 ، س73 ضمن ، ح18 ؛ بشارة المصطفي ، ج9 ، ص87 ( ضمن روايتي طولاني ) .


38


پي نوشت ها



| شناسه مطلب: 83400