بخش 7
مدینه آمده ایم
136 |
ميقات حج - سال سيزدهم - شماره پنجاه و يكم - بهار 1384
مدينه آمده ايم
عسگر شاهي
به نامِ حضرتِ منّان مدينه آمده ايم * * * به بويِ ختم رسولان مدينه آمده ايم
به بيقراريِ جانِ اويسِ صاحبدل * * * گرفته ايم به كف جان مدينه آمده ايم
براي يافتنِ مدفني ز خاكِ بقيع * * * كه شد غريب وپريشان مدينه آمده ايم
خموش كردنِ نارِ فؤادِ فاطمه را * * * ز اشك ساخته باران مدينه آمده ايم
به گردگيريِ آن كوچه بني هاشم * * * به نوكِ جاروي مژگان مدينه آمده ايم
به مدحتِ حسنِ مجتبي كه زهرِ جفا * * * جگر گداخت بر ايشان مدينه آمده ايم
به يادِ ذكرِ حسين و نمازخانه او * * * به بويِ نغمه قرآن مدينه آمده ايم
به يادِ زين العبادت كه سوخت بال و پرش * * * ميان خيمه سوزان مدينه آمده ايم
به يادِ زينب و تبعيدِ وي ز خانه و شهر * * * ملول و مرثيه گويان مدينه آمده ايم
كعبه
از عطش ، صحرا به صحرا پيشوا آورده ام * * * دجله دجله تشنه كامي كعبه را آورده ام
تا بريزم اشك را با مشك بر خاكِ حجاز * * * مَن بَكي را بر حضورِ مَنْ يَشاء آورده ام
137 |
تا به زيرِ ناودانِ زر بياسايم دمي * * * شسته اندر خون مژه صف صف طلا آورده ام
چون به ميزان حوائج از عنايت برخورند * * * حاجتي سنگين تر از كوهِ منا آورده ام
با دلي كاندر فلك ها پرگشودن كارِ اوست * * * بويِ « الرَّحْمَن عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي » آورده ام
تا جهان را مست و مغلوب سفير دل كنم * * * واههواهه حسرت و ره ره دعا آورده ام
عقل و علم و فنّ و فضل و جان و تن را كرده حذف * * * يا و سين و حا و ميم و طا و ها آورده ام
« شاهي » ام صد واهه شوق صد بيابان التهاب * * * ز آستان حضرت موسي الرّضا آورده ام
تير غم
كجاست تيرِ غمت را نشانه يا زهرا * * * كه روحِ خود كنم آنجا روانه يا زهرا
شنيدم اين سخن از كاروان باد كه گفت * * * پس از تو خاك به چشم زمانه يا زهرا
براه يثربِ تو دسته دسته خار كجاست * * * كه من به چشم نهم دانه دانه يا زهرا
ميانِ شور و شرارِ غمت چنان سوزم * * * كه فهم بو نبرد زين ميانه يا زهرا
در آستانِ تو گر جان دهم عجب نبود * * * كه روح رويد از اين آستانه يا زهرا
تو جوهرِ خِرَدي ديگران جوارحِ خُرد * * * تويي حقيقت و باقي فسانه يا زهرا
كرانه از غم و دردت نگيرم اي مظلوم * * * بگيرم از همه عالم كرانه يا زهرا
چو جان به خاك به قيمت ببازم اي معصوم * * * رسم به عرشِ برين و بنازم اي معصوم
بقيع و خُلد
اي عبدِ عرب لقايِ زهرا * * * بشنو ز عجم ثناي زهرا
138 |
كَندم ز هوا سر و شنيدم * * * وَالنَّجْمْ ، اِذا هَوايِ زهرا
گر عرش در اختيارِ من بود * * * مي ريختمش به پايِ زهرا
كمتر ز جنازه هست و جان نيست * * * جاني كه نشد فدايِ زهرا
يك نكته ز سرِّ عشق گفتيم * * * صد نكته ديگرش نهفتيم
خوبند بقيع و خلد ، ليكن * * * آن خوب كجا رسد به اين خوب
زهرا چو فرشته نيست ، نبود * * * چون شاخِ بنفشه تكّه چوب
روح و نَفَس و طبيعتِ گل * * * بي فاطمه هر سه هست معيوب
بي فاطمه يا نماز كُن ، يا * * * هاون پر از آب كرده مي كوب
سير از دو سخن نمي شوم من * * * از فاطمه گفتن و شنيدن
ابوابِ فلك گشاده گرديد * * * چون نامِ گره گشايش آمد
عيسي ز رهِ سما به صد شوق * * * هر شب به درِ سرايش آمد
بر ديده سيّدالبشر ، نور * * * زين سيدة النسايش آمد
شد هديه مصطفي « علي العرش » * * * با فاطمه « استوايش » آمد
ديني كه به مهر او عجين نيست * * * در منطقِ اهلِ عشق دين نيست
معصومِ مجلّل است زهرا * * * جنّت نبود بدين جليلي
بر يك نخ معجرش برد رشك * * * نُه پرده آسمانِ نيلي
با اين همه فرّ و جاه و حشمت * * * بر صورت او زدند سيلي
با روح الامين گريست آن روز * * * روحِ منِ زارِ اردبيلي
كم ماند ز تيغِ ماهِ مكّه * * * دشمن شود آن زمان دو تكّه
گفتم به حكيمِ زنده جاني * * * اي محرم غيب و اهلِ اسرار
اندر غمِ بي حسابِ زهرا * * * يك كلمه چنان بگو كه صد بار
خون گريد و خون خورد دو عالم * * * ناليد و دو بار گفت مسمار
139 |
او گفت و چوبانگِ بنده برخاست * * * فريادِ درو نوايِ ديوار
بر چشمِ كسي بريز گِل را * * * كاندر غم او نسوخت دل را
قيام حسن ( عليه السلام )
سندِ مملكتِ حُسن به نامِ حسن است * * * هر كجا اهل دلي هست غلامِ حسن است
با گُلي نوشده گفتم ز تو زيباتر كيست * * * گفت بي شبهه و ترديد امام حسن است
عرصه در خانه و تير از غمو خنجر ز سكوت * * * داستانيست كه مخصوص قيام حسن است
آنچه خون شهدا در عجب از قصّه اوست * * * خون دل خوردن و ايثار مدام حسن است
نالد از حلمِ حسن لشكرِ الحاد و نفاق * * * ترسد ابليس ز صبري كه حسام حسن است
مي توان زنده رسيدن به شهادت « شاهي » * * * اين پيام من و ما نيست پيام حسن است
فهمِ اين فتويِ نازك بكند هر كه چو من * * * نوكرِ پيرِ حسين است و غلام حسن است