بخش 10
خاطرات خاطرات سرپرست حجّاج در حج سال 1327خورشیدی
169 |
ميقات حج - سال سيزدهم - شماره پنجاه و يكم - بهار 1384
خاطرات
170 |
خاطرات سرپرست حجّاج در سفر حج سال 1327 خورشيدي
سيد جواد حسيني
مقدّمه
پس از ماجراي دردناك قتل ابوطالب يزدي ، در سال 1322خورشيدي ، به دست وهابيان ، رابطه دولت هاي ايران و سعودي تيره شد و چند سالي ، از عزيمت زائران ايراني به حجاز پيش گيري به عمل آمد . تا اين كه در سال1327 ، دولت ايران اجازه سفر زائران خود به اين سفر معنوي را صادر كرد . پيشتر در ايران ، گماردن سرپرست براي حاجيان مرسوم نبود ، ازاين رو ، حوادث ناگواري براي آنان پيش مي آمد و كسي براي رفع مشكلات آنان اقدامي نمي كرد تا اين كه دولت وقتِ ايران ، براي نخستين بار تصميم گرفت براي زائران ايراني سرپرست بگمارد و به دنبال آن ، محسن صدر ، معروف به « صدرالأشراف » را كه در ميان رجال دولتي ، پيشينه و صبغه مذهبي داشت و در عصر رضاخان چند سالي وزير عدليه بود ، براي اين منظور تعيين كرد . وزير كشور وقت ، او را براي تصدّي اين مسؤوليت فراخواند و به گفته وي ، تلگرافي از آيت الله آقاسيد محمد بهبهاني ، رييس علماي تهران به او رسيد كه اين دعوت را رد نكند . وي همچنين در قم به ملاقات آيت الله حاج آقا حسين بروجردي ، مرجع تقليد شيعه رفت و به گفته خودش ، حضرت آيت الله اظهار ميل كردند كه وي اين مسؤوليت را بپذيرد .
به هر حال ، او در اين سفر ، سرپرستي حجاج را به عهده گرفت و خاطرات خود را نيز به رشته تحرير درآورد .
در اين سفر ، گروهي از علماي اعلام ؛ مانند حضرات آيات و حجج اسلام ، سيد محمد بهبهاني ، فيض قمي ، سيد محمد تقي خوانساري ، حاج ميرزا حسين سبزواري ، حاج ميرزا خليل كمره اي ، شيخ بهاء الدين نوري و شيخ بهاء الدين محلاّتي و محمد تقي فلسفي نيز حضور داشتند .
171 |
گفتني است ، مرحوم فلسفي ، گوشه اي از خاطرات اين سفر را بازگو كرده ، كه در شماره 47 فصلنامه « ميقات حج » منتشر شده است . مرحوم فلسفي كه همراه زائران ، از راه زميني رفته ، مقداري از مشكلات سفر را نقل كرده و از اقدامات خود در رفع مشكلات سخن گفته است . وي همچنين از ملاقات خود با صدرالأشراف ياد كرده و اظهار تشكرِ او را آورده است .
معاون وي ، ابوالفضل حاذقي ، سرپرستيِ گروهي از زائران را ، كه از راه زمين عازم حج بودند ، به دوش داشته و او نيز خاطرات خود را نوشته و مقداري از دشواري هاي سفر را بازگو كرده است . ولي هيچ كدام نامي از مرحوم فلسفي و اقدامات مؤثّر وي ؛ مثل ملاقات با وليعهد عربستان ، در جهت رفع مشكلات حجاج و نجات آنان از گرفتاري در صحرا و . . . نبرده اند !
باري ، هرچند صدرالأشراف از رجال عصر پهلوي است و در كارنامه اش وزارت عدليه رضاخان را ثبت كرده و پسرش نيز نخست وزيري ، وكالت مجلس و رياست مجلس سنا را برعهده داشته ، اما نقل خاطرات او در مجله ، از چند زاويه مد نظر بوده است :
الف : مناسبات دولت هاي ايران و عربستان سعودي ، از زبان سرپرست حجاج ايراني ، در آن دوره ، به تصوير كشيده شده است .
ب : اين خاطرات ، حاكي از مشكلات و دشواري هاي سفر حج ، در نيم قرن گذشته است .
ج : از ميزان تأثير فعاليت سرپرست حجاج ، در جهت تسهيل امور و رفع مشكلات آنان خبر مي دهد .
د : تا حدّي بازگو كننده وضع دولت مردان سعودي ، در سطوح مختلف است ، كه از زبان يكي از دولت مردان عصر پهلوي انجام گرفته و گاهي هم با وضع دولت مردان ايراني مقايسه شده است .
هـ : وي در اين خاطرات ، بخشي از سخنراني حسن البنّا ، رييس جمعيت اخوان المسلمين را ، كه در حج حضور داشته ، آورده است .
صدر الأشراف ، در سال 1320ش . نيز از راه عتبات عراق ، به حج رفته و خاطراتش را نوشته است . در اين خاطرات ، كه به صورت شخصي سفر كرده
172 |
بود ، مواردي از دشواري هاي سفر و نيز رفتار مأموران سعودي در حوادث مختلف و پاره اي از اعتقادات آنها را باز گفته است .
زمامداري عبدالحسين هژير و اجازه براي رفتن به حج
در سال 1326 ، بعد از قوام السلطنه ، عبدالحيسن هژير ، كه تقرّبي به شاه داشت نخستوزير شد ، ولي از ابتداي كار با مخالفت بعضي احزاب و آقاي سيد ابوالقاسم كاشاني كه نفوذ زياد در عامه مردم داشت مواجه گرديد . حتي در جلو مجلس اجتماعاتي بر ضد او تشكيل و زد و خوردهايي اتفاق افتاد و چون او را به بي ديني منسوب كرده بودند ، او اقداماتي براي ترويج احكام شرع مي كرد ؛ از جمله در ماه رمضان اگر كسي هرچند مسافر و مريض بود عملي منافي روزه به جا مي آورد پاسبانها او را مي گرفتند و توقيف مي كردند و از جمله آن كه چون در مدت چهار سال بعد از قضيه ابوطالب يزدي كه تفصيل آن را مي نويسيم مسافرت به مكه معظمه در ايران از طرف دولت ممنوع و روابط با دولت حجاز مقطوع بود هژير به ملاحظه تقاضاهاي مردم و به خصوص علما براي اجازه دادن دولت كه به حج بروند به طور مطلق اجازه داد كه هركس بخواهد امسال به حج مشرف شود مانعي نيست لذا مردم كه در مدت چند سال از تشرف به حج محروم شده بودند براي تحصيل گذرنامه و ويزا در سفارتخانه هاي عراق و سوريه و لبنان هجوم آوردند . حالا مقتضي است قضيه قتل ابوطالب يزدي را در مكه كه سال 22 اتفاق افتاد بنويسم .
تا سال 1327 كه هژير براي جلب توجه مسلمين اجازه رفتن به حج را داد مرسوم نبود كه از طرف دولت سرپرست و به عبارت ديگر اميرالحاج به همراهي حجاج ايراني به حجاز برود و در حجاز وزير مختار هم از طرف ايران نبود سابقاً گاهي وزير مختار مصر در ايام حج چند روزي به جده مي رفت و گاهي يك نفر وابسته به سفارت ايران در مصر را در موسم حج مي فرستادند ؛ چنانكه در سال 1320 شمسي كه من به حج مشرف شدم ( 1 ) سيد كاظم آزرمي وابسته به سفارت ايران در مصر براي رسيدگي به امور ايرانيان به حجاز آمده بود و هرچند او جواني زيرك و كاردان بود و عربي را خوب حرف مي زد و خوب مي نوشت ولي چون حيثيت رسمي او قابل و لايق نبود محل اعتناي مأموران دولت حجاز واقع نمي شد و حجاج
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . وي خاطرات اين سفر را نيز به رشته تحرير درآورده و نوشته است : « چند سال بود كه قصد داشتم در موسم حج براي اداي فريضه حج به مكه معظمه و زيارت مدينه منوره بروم ، ولي مي دانستم شاه اجازه نمي دهد ، لذا همين كه او استعفا كرد و رفت ، عازم شدم و خانواده من با دو دختر من براي زيارت عتبات مقدسه عراق همراه بودند و آنها را در كربلا و نجف گذاشته ، خود به مكه معظمه رفتم .
173 |
ايراني در حجاز پست ترين طبقات مسلمين بودند و علاوه بر اين كه سرپرست لايقي نداشتند . يك جهت ديني كه عبارت از مذهب تشيع است بود كه عموم سني ها شيعه را رافضي و اهل بدعت مي شمارند و به خصوص وهابي كه مذهب عمده اهل حجاز و مذهب دولتي ها است شيعه را مهدور الدم يعني خون و مال آنها را مباح مي شمارند .
بيچاره مقتول نه زبان مي دانسته كه از خود دفاع كند و نه مجال دفاع به او داده اند و به مجرد شهادت چند نفر سني متعصب كه گفته اند آن بيچاره نجاست در دامن خود براي ملوث كردن مسجد حمل كرده ، قاضي اين حكم ظالمانه را داده
چنان كه من خود در سال 1320 كه مشرف شدم همه شب مي ديدم در صحن مسجدالحرام كرسي گذاشته و واعظي روي كرسي نشسته و تمام بيانات او راجع به شيعه و به قول آنها رافضي ها بود كه مي گفت اين جماعت مشرك هستند و دولت نبايد آنها را به حرم خدا و رسول راه بدهد و علت ديگر موضوع نژادي بود كه ايراني ها و به قول عربها عجم هستند و براي عجم در نزد عربها احترامي نيست و در هر حال حجاج ايراني به بدترين مذلت ها دچار بودند .
قضيه قتل ابوطالب يزدي در مكه
در سال 1322 هم كه عده اي از ايراني ها به حج رفته بودند ، يك نفر ابوطالب نام يزدي با زن خود براي اداي فريضه حج آمده بود . بيچاره مريض بود و در حين طواف دور كعبه يا به قول بعضي موقع نماز در مقام حضرت ابراهيم ، حال او به هم خورده و قي به او عارض شده و براي اين كه زمين مسجد ملوث نشود در دامن لباس احرام خود استفراغ كرده و براي آن كه كثافت را از داخل مسجد بيرون ببرد ، به راه افتاده ولي مقداري از كثافت معده كه در دامن او بوده ، به زمين مسجد ريخته و عده اي از اهل مصر ؛ يعني از جهال و متعصبين آنها نزد قاضي شهادت داده اند كه آن شخص نجاست در دامن خود كرده به قصد تلوّث مسجد و قاضي حكم به قتل او داده . ملك ابن السعود پادشاه حجاز هم به حسب ظاهر نمي تواند حكم شرعي را بلااجرا بگذارد ، نتيجه اين شد كه او را فوراً سر بريدند .
اين ظاهر امر بود ولي در باطن سياستي براي مرعوب كردن ايراني ها بود ؛ زيرا چنانكه
174 |
مذكور گرديد ، اساساً سني هاي متعصب عقيده بد نسبت به شيعه ، خصوص ايراني ها دارند و از طرفي هم ايراني ها به هيچوجه ملاحظه اقتضاي موقع و غلبه مخالفين خود را ندارند و با آن كه از ائمه شيعه نهايت اصرار به مماشات و متابعت ايشان در جمله از امور مثلا حضور در نماز جماعت آنها شده ايراني ها در موقع انعقاد نماز جماعت ، از مسجدالحرام بيرون مي روند و يا در يك گوشه نماز فردي مي خوانند و اين رفتار حقد و دشمني سني ها را تشديد مي نمايد و مانند آن است كه افكار عمومي اهالي چه حجازي و چه مصري متوجه يك نوع تنبيه ايراني ها بوده است و پادشاه هم به رعايت افكار عمومي امر به اجراي فوري اين حكم غلط داده حكمي كه بر اثر محاكمه صحيح نبوده و بيچاره مقتول نه زبان مي دانسته كه از خود دفاع كند و نه مجال دفاع به او داده اند و به مجرد شهادت چند نفر سني متعصب كه گفته اند آن بيچاره نجاست در دامن خود براي ملوث كردن مسجد حمل كرده ، قاضي اين حكم ظالمانه را داده ، در حالتي كه تحقيق لازم بوده كه اولا در دامن او نجاست بوده يا قي ؟ ثانياً اين عمل اضطراري ( بوده ) يا اختياري ؟ ثالثاً چه مقصودي داشته آيا واقعاً قصد او تلويث مسجد و محل عبادت مسلمانان بوده است و اگر چنين باشد آيا چنين كسي مجنون يا ديوانه نيست كه از هزار فرسنگ راه با مشقت زياد و با زن خود براي چنين عمل شنيعي به آنجا آمده باشد ؟
باري ، اين عمل زشت از حكومت حجاز سر زد و قلوب ايرانيان را رنجانيد بلكه در شهرهاي عراق مانند كربلا و نجف و كاظمين اظهار تنفر و انزجار از اين عمل كردند و مكاتباتي هم مبني بر اعتراض مابين دولت ايران و دولت حجاز توسط سفير ايران در مصر مبادله و بالنتيجه قطع رابطه شد و دولت ايران اتباع خود را تا چند سال از رفتن به مكه معظمه ممنوع داشت ولي البته طرفين متمايل به رفع اين تيرگي بودند . دولت ايران ، براي تقاضاي اهالي به انجام امر واجب و دولت سعودي براي منافعي كه از واردين براي حج مي برد .
تا در سال 1327 چنان كه اشعار گرديد ، نخست وزير وقت اجازه داد و راه را براي قاصدين حج باز كرد و مقرر شد كه كسي را به سمت سرپرستي حجاج ايراني يعني اميرالحاج تعيين كنند .
تعيين سرپرستي حج
در تابستان سال 1327 من به محلاّت رفته بودم ، در آنجا تلگرافي از وزير كشور
175 |
( مرحوم فهيم الملك ) به من رسيد كه مرا دعوت به قبول اين سمت نموده بود و نيز تلگرافي از آيت الله آقا سيد محمد بهبهاني رييس علماي تهران به من رسيد كه رد اين دعوت را نكنم . مع ذلك چون من مي دانستم دولت عنايتي به اين امر ندارد و شرايط لازمه را براي تهيه مقدمات آن رعايت نخواهد كرد ، جواب رد دادم و چون موقع تابستان در شرف انقضا بود عازم تهران شدم و در قم به ملاقات آيت الله حاجي آقا حسين بروجردي ، مقلد شيعه رفتم . ايشان مطّلع بودند كه به من اين تكليف شده است ، اظهار ميل كردند كه من آن را قبول كنم و همين كه به تهران آمدم ، از طرف دولت به من تأكيد در قبول اين خدمت شد ولي ملاحظه كردم كه دولت هيچ برنامه براي اين كار در نظر نگرفته و مردم كه گذرنامه گرفته اند ، در شرف حركت اند ، لذا از قبول آن امتناع ورزيدم ، لكن شاه مرا احضار و امر به قبول اين سمت نمودند .
و چون مقرر بود نامه اي هم از طرف شاه به ملك ابن السعود پادشاه حجاز نوشته شود و هديه لايقي براي ايجاد حسن روابط براي او فرستاده شود ، در طرز بيان و مطلب نامه شركت كردم و هديه هم كه عبارت از يك جلد كلام الله ، خطي خيلي عالي و يك شمشير كه قاب آن طلا و روي آن مكلل به فيروزه هاي خيلي عالي بود تهيه كردند و من با عجله تمام مشغول تهيه برنامه هيأت امارت حج شدم و در اين موقع كه من قبول خدمت را كردم ، قاصدين حج به من مراجعه كردند براي پول كه براي مخارج و براي رسوم حج ؛ يعني پولي كه دولت عربي سعودي از هر حاجي كه از غير خاك حجاز به حج مي رود مي گرفت و مقدار آن جمعاً چهل و يك ليره و نيم بود .
من به دولت پيشنهاد كردم كه به كميسيون ارز اجازه بدهند به هر حاجي هشتاد ليره بفروشند ، دولت عذر آورد كه براي بانك تهيه اين مقدار ارز با كثرت افراد قاصد حج مشكل است و چون مردم ناچار به تهيه ارز ليره يا دينار عراقي در بازار آزاد بودند ، قيمت ليره و دينار به بيست و هفت تومان رسيد . من پيشنهاد كردم كه به قيمت آزاد اين مقدار ليره يا دينار را به مردم بفروشند باز هم دولت قبول نكرد .
البته بردن اسكناس ايران هم به خارج ممنوع است و بالاخره چون قاچاق در ايران از همه كار سهل تر است مردم اسكناس ايران به قاچاق بردند . نهايت آن كه منافع آن به صرافهاي بغداد و بصره رسيد كه در حدود بيست و هفت تومان با يك دينار مبادله مي كردند .
من چون از اوضاع زمان حج مطلع بودم كه تجمل ظاهر مدخليت زياد در حفظ حيثيت
176 |
دارد ؛ مخصوصاً در موقع توقف در منا و عرفات كه بايد در چادر بود لذا از شاه درخواست كردم از بهترين چادرهاي بزرگ سلطنتي و فرش و قالي و لوازم پذيرايي از دربار به ما بدهند . شاه مرا مختار در انتخاب آن لوازم فرمود و من يك چادر خيلي بزرگ كه پوشش ابريشم دوزي و چند چادر ديگر و قالي هاي خيلي ممتاز و ظروف چيني و غيره گرفتم و آذوقه مسافرت را چون مي دانستم در حجاز گران است به علاوه ناچاريم دعوت ها و ميهماني ها بكنيم تهيه كردم و آقاي حاج شيخ احمد بهارمنشي ، نخست وزير ، كه مردي شايسته و امين است حسابدار و ناظر خرج تعيين كردم و هيئت سرپرستي عبارت بود از آقاي ابوالفضل حاذقي به سمت معاون ، آقاي احمد بهار حسابدار ، آقاي سيد محمد باخدا و مرحوم حاج داداش كرمانشاهي و مستشار السلطنه مشايخي اعضا و سرهنگ باقر شهرستاني كه از افسران شهرباني بود ، براي حفظ نظم و آقاي سيد كاظم آزرمي منشي و مترجم و آقاي دكتر مدرسي رييس بيمارستان قم به سمت رييس بهداري و دو نفر ديگر دكتر .
معاون و اعضا را با محصولات خود ، با چند اتومبيل و كاميون از راه بصره و كويت همراه حجاج ، كه از راه خشكي عازم بودند ، روانه كرده و خودم با آزرمي در ماه ذي قعده مطابق با مهرماه با هواپيما از تهران حركت كرده به فاصله شش ساعت و نيم وارد جده شديم و در جده سفراي دول اسلامي و سفير چين و معاون وزير امور خارجه دولت سعودي در فرودگاه ما را استقبال كرده و به عمارت دارالضيافه ، كه محل پذيرايي براي ما تعيين كرده بودند ، رفتيم و يكي از اعضاي وزارت خارجه كه فارسي خوب صحبت مي كرد و اصل او افغاني بود ، ميهماندار براي ما معين كردند .
صبح روز بعد ، امير جده نزد من آمد و گفت : ديروز عصر تلگرافي از اميرالسعود وليعهد پادشاه از رياض رسيده كه حجاج ايراني در سرحد حجاز و كويت به واسطه اشتباه شوفرها راه را گم كرده و در بيابان متفرق شده و اتوبوسها به رمل فرو رفته سرگردان مانده اند و پادشاه تلگراف زد كه فوراً كاميونهاي قوي جريه براي خارج كردن وسايط نقليه از رمل و آب و بنزين و اشياي يدكي اتومبيل و دستگاه اصلاح از رياض بفرستند و چون پادشاه از ورود شما به جده مطلع شده است ، امر كرده كه من تعداد وسايط نقليه ايراني ها و سيستم آنها را از شما بپرسم و فوراً اطلاع دهم تا اشياي يدكي مطابق آنها از رياض فرستاده شود .
من اگرچه با تجربه اي كه از وضع اتوبوسراني در رمل داشتم مقتضي بودم كه خودم همراه
177 |
آن قافله باشم ولي من وقتي قبول اين مسافرت كردم كه حجاج بعضي رفته و بعضي در شرف حركت بودند و براي تهيه لوازم هيأت امارت حج و تهيه نامه شاه و هدايا ، ناچار از توقف در مركز بودم .
حالا لازم بود من عده وسايط نقليه و سيستم آنها را به امير جده اطلاع دهم ولي متأسفانه تا ساعت آخر حركت از تهران هر چه از شهرباني كل استفسار كردم جواب نداد حتي عدد حاج را هم نمي دانستند و اينهاست كه بي علاقگي مأمورين دولت را به كارها نشان مي دهد .
در هر حال به امير جده گفتم صورت وسايط نقليه نزد معاون امارت حج است كه با قافله ايراني همراه است از او تحقيق كنند .
ملاقات با ملك بن السعود
من با آزرمي كه سمت مترجمي داشت ، براي ملاقات پادشاه به قصري كه در جده قرار دارد رفتم و مطابق آداب بين المللي ، گاردِ جلو قصر احترامات نظامي به جا آورد و درب قصر رييس تشريفات و معاون وزارت خارجه ما را استقبال و تا اتاقي كه پادشاه نشسته بود ، همراه آمدند . من وقتي وارد يك سالن بزرگ شدم ، پادشاه از روي صندلي خود برخاست و به عادت امروز دست داد و صندلي دست راست خود را نشان داد .
من حاجت به مترجم نداشتم ، به خصوص كه پادشاه خيلي شمرده و فصيح حرف مي زد ولي ممكن بود براي جواب و اداي مطالب ، لكنت در زبان من پيدا شود . بودن آزرمي خصوص براي حمل نامه ها و هدايا لازم بود . پادشاه مردي قوي جثه و بسيار مؤدب و متين و آرام بود و شمرده حرف مي زد . من وضع صورت و متانت او را كه صلابت عزم و اراده قوي داشت شبيه به رضاشاه پهلوي ديدم .
باري بعد از تعارفات ، نامه شاه را به دست او دادم و چون نامه به فارسي نوشته شده ، ترجمه آن را هم به عربي نوشته ، ضميمه كردم . ترجمه عربي را خواند و اظهار امتنان كرد . بعد قرآن و شمشير به او تقديم شد . پادشاه قرآن را با تواضع دو دستي گرفت و باز كرد و يك آيه خواند و شمشير را كه مرصع به فيروزه هاي قديم و درشت بود ، به دقت ملاحظه كرده ، گفت : شاهنشاه ايران قرآن فرستاده به اين معني كه كلمه جامعه ما مسلمين و دستورالعمل ماست و شمشير فرستاده كه متفقاً به فرق اعداي اسلام بزنيم . بعد ، از خصايص و اوصاف ذاتي شاه از
178 |
من پرسيد . من البته جوابهاي خوب و مناسب دادم و من قبل از آن كه راجع به حجاج ايراني ، كه از راه خشكي آمده اند ، اظهاري كنم ، خودش تفصيل تلگراف وليعهد و اوامري كه صادر كرده بود ، گفت و اظهار داشت : اطمينان داشته باشيد من نمي گذارم يك نفر ايراني در صحرا بماند و به موقع به موسم حج نرسد .
من گفتم : قسمت عمده حجاج ايراني از راه خشكي آمده اند و قسمتي هم از راه دريا و هواپيما آمده و خواهند آمد و در حوائج خود به من مراجعه خواهند كرد ، شايسته است به مأمورين دولت امر صادر فرماييد به مطالب ما بيشتر توجه كنند . در جواب گفت : من دستورهاي لازم به مأمورين و وزراي دولت داده ام ، بعد « مدير الأمن العام » ( رييس كلّ شهرباني ) را خواست و گفت : تا اميرالحاج ايران در خاك حجاز است ، امر او امر من است ، بعد كفيل وزارت خارجه را خواست و توصيه كرد : هر مطلب من داشته باشم انجام دهند .
در حكومت حجاز ، كميسيون بازي و نظر خواستن از اين اداره و آن اداره نيست . يك امرِ شفاهيِ پادشاه ، تمام مشكلات را حل مي كند . من بعد از صرف قهوه و شربت ، خداحافظي كرده و خواستم بيرون بروم ، پادشاه ايستاده دست داد و گفت : شما تا ايام حج در جده مي مانيد يا به مكه مي آييد ؟ من گفتم : ميل دارم به زيارت مدينه منوره بروم ، بعد از بيرون آمدن من ، پيغام داد كه يك طياره مخصوص در اختيار شما خواهد بود كه به مدينه برويد و هرچند روز مايل هستيد نگاه داريد و هر كه را هم ميل داريد همراه ببريد .
تشرّف به مدينه منوره
من فرداي آن روز آزرمي و آقاي ضياء الدين قريب را ، كه به عنوان كاردار موقت وزارت خارجه ، كه با خانمش از مصر آمده بود ، همراه برداشته به مدينه رفتيم . در آنجا هم امير مدينه تا فرودگاه ما را استقبال كرده ، ميهمان او بودم . من قبل از حركت از ايران پيش بيني هاي لازم و اخطارهايي كه مي بايست به حجاج ايراني بشود ؛ از قبيل رعايت احترام نماز جماعت سني ها و لزوم اقتدا به ائمه جماعت آنها و اين كه در نماز مهر نگذارند و از بوسيدن ضريح حضرت پيغمبر در مدينه و قبور ائمه بقيع و ساير مقامات مقدسه احتراز كنند ، كرده و بيانيه چاپ كردم و در ميان حجاج پخش كردند و به علماي متنفّذ ؛ از قبيل حاج سيد محمد بهبهاني و مرحوم آية الله حاج سيد محمدتقي خوانساري و آيت الله مرحوم فيض قمي و آقاي حاج
179 |
ميرزا حسين سبزواري و بسياري از علماي ديگر ؛ از جمله آقاي حاج ميرزا خليل كمره اي كه در آن سفر بودند ، توصيه كردم كه به عوام بفهمانند از رفتاري كه در نظر اهل سنت بدعت است اجتناب كنند ، الحق آقايان هم در اين باب كوشش كردند و خودشان در مواقع جماعت اهل سنت در نماز حاضر و اقتدا مي كردند و اين رويه مستحسن و مفيد اتفاق افتاد ولي از اين امر نگران بودم كه مبادا رؤيت ماه اول ذي الحجّه مورد اشتباه واقع شود ؛ چون در اغلب سالها اين طور اتفاق مي افتاد كه در حجاز روزي را كه در ايران و عراق آخر ماه ذي قعده است ، اول ذي الحجه اعلان مي كنند و اعمال حج را بر وفق آن به جا مي آورند و در حجاز به حكم قاضي ، اول ماه ثابت مي شود و ايراني ها اطمينان به آن ندارند و مي خواهند اعمال حج را مطابق تقويم ايران و با ثبوت رؤيت ماه در نزد علماي شيعه به جا بياورند .
اين اختلاف يكي از مواردي است كه ايراني ها دچار اهانت و اذيت اهالي و ساير حجاج و ضرب و شتم و توقيف مأمورين حكومت واقع مي شوند ، ولي خوشبختانه در همان شب اول كه ما در مدينه بوديم ، جمعي رؤيت ماه را شهادت دادند و چند نفر از شهادت دهندگان شيعه بودند و آقاي بهبهاني هم كه در مدينه بودند ، موافقت كردند و آن سال اختلافي پيش نيامد .
روز اول ماه را در مدينه توقف كرده روز دوم به جده برگشتم .
بروز مشكلي ديگر :
به محض ورود ، امير جده نزد من آمد و گفت : ديشت وليعهد به پادشاه عربستان تلگراف كرده كه وسايط نقليه حجاج ايراني ؛ اگرچه همه نو و خوب بوده ، ولي بهواسطه بي اطلاعي شوفرها ، كه اكثراً در رمل فرورفته و بعضي براي پيدا كردن راه به يمين و يسار رفته حتي صد كيلومتر از جاده دور شده و مسافرين كه در حدود ده هزار نفرند در بيابان بيست و چهار ساعت و بعضي دو شبانه روز مانده بودند ، همه نجات يافتند ، ولي هيچ كدام رسوم حج نداده اند و اينك بعضي در جريه سرحد خاك عربي سعودي و بعضي در داخل خاك حجاز از بيراهه آمده و مأمورين براي اداي رسوم ، آنها را متوقف نموده اند . تكليف چيست ؟ پادشاه دستور داد كه فوري به شما اطلاع بدهم .
من رييس اداره حج را خواستم ، نزد من آمد و راه چاره از او خواستم . گفت : حسب المقرر ، بايد همه مسافرين در جريه كه دستگاه گمرك است ، حاضر شوند و گذرنامه ها ملاحظه
180 |
شود و وصول رسوم حج را در گذرنامه قيد كنند و اجازه ورود به خاك عربي سعودي در گذرنامه هم قيد شود و چون جمعيت حاج زياد است ، اين كار اقلا ده روز طول مي كشد و حجّ همه فوت مي شود . علاج اين امر از وظيفه من خارج و مربوط به وزارت ماليه است .
من به وزير ماليه تلفن كرده ، اين مشكل را گفتم . جواب داد : اگر شما تعهّد مي كنيد كه حجاج بعد از اداي مناسك حج رسوم را خواهند داد ، ممكن است اجازه بدهيم معطل نشوند و حركت كنند . من گفتم : اجازه چنين تعهدي از دولت ندارم ولي اطمينان مي دهم كه بعد از ورود به مكه و اداي مناسك حج خواهند پرداخت . گفت : همين اطمينان كه شخص شما مي دهيد براي دولت ما كافي است و الآن تلگراف مي كنم كه مسافرين را روانه كنند . بعداً معلوم شد ، بسياري از اتوبوس هاي ايراني در راه بهواسطه رمل يا جهات ديگر ، معيوب شده و آنها را با جريه به رياض براي تعمير برده اند و مسافرين آنها را با اتومبيل هاي بزرگ سعوديِ سرباز ، كه مخصوص ايام حج است ، مجاني حمل كرده اند .
من تا روز ششم ذي الحجه در جده به گردش دريا و تماشاي مؤسسات دولتي و بازديد وزرا و سفراي خارجه ، كه به ديدن من آمده بودند ، گذرانده ( 1 ) روز ششم با چند اتومبيل سرباز كه دولت براي ما مهيا كرده بود با حالت احرام به قصد عمره حج روانه مكه معظمه شدم و چون شب هفتم را پادشاه دعوت به شام در قصر خود ، كه در مكه است ، نموده بود بعد از طواف و سعي لباس معمولي پوشيده به دعوت پادشاه رفتم . در اين دعوت اميرالحاج مصر احمد جودت پاشا رييس مجلس شوراي مصر و جمعي از محترمين حجاج ساير ممالك اسلامي و شيوخ حجاز و وزراي دولت حاضر بودند .
جايي كه براي من تعيين شده بود صندلي دست راست پادشاه و صندلي دست چپ اميرالحاج مصر بود . زير دست من رشيد عالي گيلاني كه چند سال قبل در عراق كودتا كرده با انگليس ها جنگ كرد و دولت عراق به حكم غيابي او را محكوم به اعدام كرده بود و حالا مشاور درجه اول پادشاه است و به همين مناسبت روابط بين دولت عراق و پادشاه ابن السعود تيره است .
درآن شب پادشاه گفت : فردا كه هفتم و پس فردا كه اول اعمال حج است ، بر حسب قولي كه به شما داده ام تمام ايراني ها به مكه وارد خواهند شد و حتي يك نفر در راه نخواهند ماند . من تشكر كردم و به علامت صدق وعده پادشاه آن بود كه بعد از ورود همه حجاج روز هشتم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . در سال 1327 كه من با سمت امير حاج به مكه مشرف شدم ، وقتي در جده بودم ، يك روز رييس تشريفات پادشاه ابن سعود به من تلفن كرد كه پادشاه مايل است شما را ملاقات كند و فلان ساعت منتظر شماست . من در ساعت مقرره رفتم . پادشاه گفت : ميل داشتم با شما دوستانه صحبت كنم و بعد سؤالاتي كه از اوضاع ايران و صفات و رفتار اعلي حضرت محمدرضاشاه از من كرد و جوابهايي مناسب به او دادم . گفت : مي خواهم برادرانه صحبتي با شما بكنم و آن اين است كه پشت سر من مي گويند :
ابن السعود ماليات حج از حجاج مي گيرد ، در صورتي كه حج فريضه ديني است و همه مسلمين حق دارند آزادانه براي حج بيايند من حالا علت آن را به شما مي گويم .
من وقتي بر اين صحرا مسلّط شدم كه شغل مردم اين صحرا جز راهزني و غارت و آدم كشي نبود و من آنقدر از اين اشقيا كشتم كه رمقي براي آنها باقي نماند وليكن از آنها بقايايي مانده ؛ يعني زن و بچه و اشخاص ضعيف مانده اند . و اينها وسيله معاش ندارند چه آنكه در اين صحرا فلاحت نيست . صنعت نيست و شغلي كه سابقاً در اينجا داير بوده كرايه كشي با شتر بوده و حالا اتومبيل اين شغل را هم موقوف كرده و من بايد به آنها معاش بدهم و روزي هفتادهزار ريال براي من خرج از بيت المال داده مي شود ( قيمت ريال نقره سعودي در آن روز دو تومان پول ايران بود ) و من براي امنيت حجاج ناچارم اين پول ( رسوم حج ) را از حجاج بگيرم .
181 |
عصر از نظميه به من اطلاع دادند كه يك شوفر اتوبوس و شاگرد او كه براي تعمير اتوبوس خود در رياض بودند ، به امر وليعهد آن دو نفر را با طياره از رياض فرستاده اند و آنها را نزد من فرستاده اند در حالي كه غالب شوفرها و شاگرد راننده ها نمي فهمند حج چيست و قصد آن را ندارند .
در عرفات و منا
باري روز هشتم كه عازم منا بوديم ، موضوع ديگري پيش آمد و آن اين كه اتومبيل راني در حجاز با يك شركت به نام شركت عربي سعودي است كه داراي امتياز است و وسايط نقليه كرايه متعلق به هر دولت باشد ، فقط مجاز به آمدن تا مكه و مراجعت است و مجاز در سير داخله در حجاز نيست . ايراني ها مي خواستند با وسائط نقليه خودشان به منا و عرفات بروند و شركت مذكور مانع بود تا اين كه با مذاكره با وزير ماليه قرار شد ايراني ها با وسايط نقليه خود بروند و نصف كرايه وسايط نقليه عربي سعودي را بعنوان حق الامتياز به شركت بپردازند و اگرچه كرايه اتوبوسهاي درجه پست كه صندلي ندارند ، سه ليره بود . وزير ماليه موافقت كرد كه همه هر نفري يك ليره و نيم بپردازند ، حجاج پرداختند و رفتند من و اعضاي هيأت امارت حج هم با اتومبيل هاي سرباز كه در اختيار ما بود ، حركت كرديم و شب را در نزديكي مسجد خيف خوابيديم و صبح عرفه به صحراي عرفات رفتيم و در آنجا چادرهاي ما را كه بر همه چادرها امتياز داشت ، با بيرق ايران كه از همه مرتفع تر بود فراشان كه همراه برده بوديم بر پا كردند . ما علاوه بر اعضاي بيست و دو نفر مستخدم از فراش و پيشخدمت و آشپز و غيره داشتيم .
وقوف در عرفات ، فقط براي عبادت و دعا در حق خود و ساير مسلمين است و جمعيت حاج از داخله و خارجه ، صحرا را پر كرده بود و يا آن كه مطابق قرارداد گاراژدارهاي ايران ملزم بودند چادر و آب براي حجاجي كه حمل كرده بودند ، مهيا كنند . اغلب از قرارداد تخلف كرده بسياري از حاجي هاي بيچاره در آفتاب سوزان مانده بودند .
من به كساني كه بي چادر مانده بودند ، اطلاع دادم كه تا هر قدر ممكن است زير چادرهاي ما به سر برند و چون جمعيت زياد بود خودشان قرار تناوب دادند تا غروب شد و عموم حجاج روانه مشعر الحرام شدند و بعد از بيتوته شب ، صبح روز عيد اضحي به منا رفتيم .
آن روز عيد بود و من بعد از اداي فرايض مخصوص ، به ديدن پادشاه رفتم و بعد اذان تا
182 |
غروب از واردين ؛ چه محترمين حجاج و چه رجال دولت عربي سعودي پذيرايي مي كرديم . مرحوم حاجي داداش كه يكي از اعضاي امارت حاج بود ، از موقعي كه وارد مكه شده تا آن روز نگران بود ؛ زيرا در موقع ورود به خاك حجاز كه اتوبوس هاي ايراني دچار معطلي رمل و سرگرداني در بيابان شده بود ، حاجي داداش بعضي اسباب هاي خود را از جمله چند بسته مفقود كرده و غمناك بود و همراهان تصور كرده بودند پولي داشته و مفقود شده است .
در آن روز يكي از كساني كه به ديدن من آمد ، امير جريه ( سرحد حجاز از طرف كويت ) بود و پس از آن كه خود را معرفي كرد ، حاج داداش به او گفت : بعضي اسباب هاي من موقعي كه در سرحد از گرفتاري رمل نجات پيدا كرديم ، در بيابان ماند . آيا اطلاع از آن داريد ؟
در جواب گفت : اسباب هايي از حجاج ايراني در بيابان به جا مانده و برادرم آنها را حسب المقرر جمع كرده و به مكه آورده و حالا هم در منا حاضر است كه هركس مطلع شده مال خود را ببرد . حاج داداش نشانيِ چادر برادرش را پرسيد ، گفت بهتر اين است كه من خودم با شما برويم و هر دو برخاسته رفتند و به فاصله نيم ساعت برگشتند . اسباب هاي حاج داداش بدون كم و كسر به او رسيد و بعداً معلوم شد اشياي قيمتي يا پول نبوده و فقط نگراني او براي كفن و لوازم آن بوده .
باري ما هم مانند همه حجاج روز يازدهم و دوازدهم ذي حجه را در منا مانده و عصر دوازدهم به مكه برگشته بعد از طواف و سعي از اعمال حج فارغ شديم .
183 |
در خانه كعبه
روز 13 ذي حجه از جانب اميرعبدالله الفيصل نوه پادشاه دعوت شدم براي تشرّف به خانه كعبه و شستشوي آن مطابق معمول ساليانه مدعوين از تمام حجاج علاوه بر امير مشعل پسر پادشاه و امير عبدالله الفيصل وكليددار كعبه مشرفه ، امير الحاج مصر و دو ـ سه نفر ديگر و من با دو ـ سه نفر از همراهان بوديم و بعد از دو ركعت نماز از هر طرف كعبه مطابق معمول جاروبهاي ظريفي حاضر كرده سقاها آب از زمزم مي آوردند ، با گلاب مي ريختند و ماها جاروب مي كشيديم و همين طور ديوارهاي داخلي كعبه كه از كاشي هاي نفيس پوشيده شده است ، آب پاشي كرده و با دستمال تا جايي كه دسترس بود ، خشك مي كرديم .
آنجا به خاطرم رسيد كه اين همان محل است كه پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) در سال دهم هجرت ، كه فتح مكه فرمود كعبه را از لوث بت هاي مشركين كه در بالا چيده يا آويخته بودند پاك كرد و اميرالمؤمنين علي ( عليه السلام ) روي شانه آن حضرت بلند شد و بتها را يك يك شكست و ظاهراً كعبه در آن وقت اين قدر ارتفاع از زمين نداشته و بعدها به امر عبدالملك مروان كه براي دستگيري عبدالله بن الزبير با منجنيق قسمتي از كعبه را آتش زدند و خرابي بر آن وارد شد تعمير كرد و مانند حالا ارتفاع آن را از زمين زياد كرده اند .
در جوف كعبه چيز تازه اي نيست كه توجه بيشتري را جلب كند ولي بهواسطه قدمت محل و دانستن آن ، كه بناي اساسي آن را حضرت ابراهيم خليل با پسرش اسماعيل گذاشته و خداي تعالي آن را خانه خود خوانده و محل تقديس پيغمبران سلف به خصوص حضرت پيغمبر اسلام بوده ، حالت مخصوص براي مسلماني كه در تمام عمر آرزوي زيارت آن را داشته پيدا مي شود كه يافتني است نه وصف كردني .
گرفتاري چند نفر ايراني به اتهام بي احترامي به حرم و نجات آنها
ظهر آن روز به من خبر دادند كه يك نفر ايراني اهل رامهرمز را به جرم آن كه مي خواسته است ديوار كعبه را لوث كند ، جمعيتِ امر به معروف و نهي از منكر ، او را كشان كشان به نظميه بردند ( جمعيت امر به معروف و نهي از منكر جماعتي از اهل نجد كه متعصب در مذهب وهابي هستند كه هر سال در موسم حج در مكه و ساير مناسك هستند و حكم آنها مافوق
184 |
حكم مأمورين انتظامي است ) .
براي من مسلم بود كه هيچ ايراني اگرچه ديوانه باشد ، چنين حركتي نمي كند ولي براي كشف حقيقت آزرمي را نزد رييس كلّ نظميه فرستاده پيغام دادم كه معلوم مي شود هنوز دستگاه اتهام زدن به ايراني ها در حجاز موجود است و من الساعه به پادشاه مي نويسم كه چون در حجاز براي ايراني ها امنيت نيست ، فوراً ايراني ها را روانه مي كنم و بعدها دولت ايران به احدي از اتباع خود اجازه آمدن به مكه نخواهد داد .
رييس كلّ نظميه از اين پيغام نگران شده و چون آزرمي به او حالي كرده بود كه حقيقت امر اين است كه اين شخص چند عدد دستمال و چند عدد تسبيح در كيسه گذاشته و كيسه را زير لباس زيرين احرام ميان دو پاي خود آويخته و موقعي كه دست به ميان پاي خود مي برده و چيزي بيرون مي آورده و به ديوار كعبه مي ماليده كه دستمال و تسبيح بوده به قصد تبرّك ، لذا به آن جمعيت گفته بود كه الآن كشف عورت اين شخص را بايد كرد تا معلوم شود زير او آلوده به نجاست بوده يا همان دستمال و تسبيح كه داشته به قصد تبرك به ديوار كعبه مي ماليده . آن جماعت خرتر از آن مرد ايراني گفته بودند كشف عورت جايز نيست . آزرمي گفته بود اگر اتهامي را كه شما مي گوييد راست باشد مجازات او چيست ؟ گفتند : كشتن . گفت : كشتن يك مسلمان را بهواسطه يك شبهه تجويز مي كنيد ولي كشف عورت مردي را براي تحقيق چنين اتهامي تجويز نمي كنيد ؟
بالاخره گفته بودند او را به كفايت ببريد . فردا او را در حضور قاضي القضات حاضر كنيد . آزرمي به من تلفن كرد ، من گفتم : قبول نكنيد يا الآن كشف عورت كنند تا مطلب معلوم شود يا من حالا به پادشاه شكايت مي كنم و همان وقت تفصيل را به امير مكه تلفن كردم . او پيغام تهديدآميزي به رييس نظميه فرستاد تا بالاخره به سعي او بيچاره را خلاص كردند .
همين طور دو ـ سه روز بعد ، باز جمعيت مزبور دو نفر را گرفته به نظميه بردند و نظميه فوراً به من اطلاع داد . اتهام يكي از آن دو نفر اين بود كه گفته اند سيگار در مسجدالحرام مي كشيده ( سيگار و ساير دخانيات در مذهب وهابي ها حرام است ) اتهام ديگري آن بوده كه گفته اند : در مسجدالحرام بول كرده است و اين دومي را دستبند آهني به دستهاي او زده و پاهاي او را در محبس حلقه آهني زده بودند و پس از آن كه من فرستادم تحقيق كردند معلوم شد آن شخص نجاري است از اهل تهران و موقعي كه جزو ساير مردم در مسجد نشسته بود و
185 |
سقاها آب زمزم به مردم مي داده اند ، او ظرف آب را گرفته و به طور مخفي آن را روي آلت رجوليت خود ريخته ، به قصد اين كه اولاد او بشود و چون از زير او آب جاري شده تصور كرده اند ادرار كرده است .
اين عقيده هاي عاميانه و تبرك جستن به هر چيز آب و سنگ و نقره و طلا است كه اهل تسنن به خصوص وهابي ها را به شيعه بدگمان كرده و نسبت شرك به آنها مي دهند و انصافاً تا درجه اي هم حق با آنهاست . نهايت آنها نيز راه مبالغه مي پيمايند و سجده كردن بر مهر تربت را بدعت مي شمارند و خودشان به هر چيز كثيفي سجده مي كنند .
باري ، اين شخص دوم چون دست و پاي او را قفل آهني زده بودند ، قضيه ابوطالب يزدي به خاطر او آمد ، حركات بي قاعده از او صادر مي شد . رييس نظميه بعنوان اين كه مجنون است و لَيسَ عَلَي الْمَجْنُونِ حَرَج ، او را از چنگ بقاياي مقدسين نهروان خلاص كرده و شخص اولي را به عنوان اين كه توبه كرده است نزد من فرستاد .
گرفتاري حجاج راجع به رسوم حج كه گاراژدارها گرفته و به دولت سعودي نپرداخته بودند و بالأخره ضمانت من در آن سال حاج ايراني با سه وسيله به حج آمده بودند ، قريب ده هزار نفر با اتوبوس از راه خشكي و در حدود دو هزار و سيصد نفر از راه دريا كه از بيروت به كشتي نشسته بودند و پانصد ، ششصد نفر از ايران يا از عراق با هواپيما آمده بودند كساني كه توسط ايرانتور با هواپيما آمده بودند ، بعد از انجام مناسك حج به موقع خود به ايران يا عراق براي عتبات حركت كردند و براي من گرفتاري نداشت ولي حجاجي كه از راه خشكي يا دريا آمده بودند چون رسوم حج را چنان كه در صفحات قبل اشاره نمودم نداده ولي من تعهد كردم كه بعد از اداي مناسك مي پردازند و حالا كه حاج از اعمال فارغ شده و قصد زيارت مدينه منوره و مراجعت به ايران را دارند موقع مطالبه اداره حج و در واقع وزارت ماليه رسيده و مسلم بود تا رسوم حج داده نشود اجازه خروج از مكه را به حجاج نخواهند داد .
از طرفي بهواسطه نبودنِ جا در شهر مكه ، حجاج كه اغلب دهاتي و فقير هستند ، در صحرا و دور از شهر منزل كرده بودند و در بيابان نه آب بود ، نه سايبان ، نه مستراح . صحرا متعفن شده بود و كم كم ناخوشي اسهال مكه لازمه اين قبيل اجتماعات است در ميان مردم پيدا شد و اين موقع نمايندگان گاراژدارها جز دو سه گاراژ از قبيل گاراژ ساعتچي و گاراژ فولادي كه رسوم مربوط به حاجي كه همراه آورده بودند پرداختند ، همه مخفي شدند . مردم هم راهي
186 |
جز مراجعه به من ندارند و لااقل دو سه هزار نفر هر روز مردمان دهاتي و شهرهاي مختلف كه از وضع خود و گراني معاش به جان آمده بودند نزد من اجتماع كرده و با داد و فرياد ناهنجار خلاصي خود را مي خواستند و كار به جايي رسيد كه مسافرين و حجاج كه در هتل مصر منزل داشتند و منزل ما هم در همان هتل بود ، از اين كه راه عبور مردم مقطوع شده و داد و فرياد ايراني ها از صبح تا آخر شب آسايش همه را مختل كرده بود به نظميه شكايت كردند و پاسبانها كه مانع از هجوم آنها مي شدند ، چندين هزار نفر فحاشي و هرزگويي به دولت ايران و دولت سعودي را از حد به در مي بردند .
من از طرفي از علما و از وجوه حجاج استمداد مي كردم كه مردم را به وعده ساكت كنند و از طرفي صبح و عصر و شب به دولت و دربار تلگراف مي كردم كه دولت اجازه بدهد من بدهي حجاج را ، كه گاراژدارها قبل از حركت از آنها گرفته اند ، ضمانت كنم و دولت در مركز از گاراژدارها وصول نمايد ولي هرقدر الحاح كردم و گفتم نصف مردم تلف خواهند شد جز جواب منفي ندادند .
اينجا جاي خيلي تأمل است . دولتي كه براي عوام فريبي اجازه داده قريب چهارده هزار نفر به حج بروند ، گذشته از اين كه كمترين اقدامي براي رفاه يك عده مسافر حج نكرده و مردم را به دست يك جمع شياد كه شركت هاي دروغي براي حمل حجاج تشكيل داده و دولت در مقام آن بر نيامده كه آيا اين شركتها پايه و مايه و اساسي دارد يا نه ، حالا كه در بيابان مكه گرو پرداخت رسوم حج مانده و مشرف به هلاكت هستند اين قدر علاقه نشان نمي دهد كه خود در مقام وصول طلب مردم از گاراژدارها برآيد و به نماينده دولت اجازه ضمانت بدهد واقعاً فكر من از رسيدگي به عذر اين بي علاقگي به چندين هزار نفر ايراني مسلمان و به اهل مملكت ودايع الهي نمي رسد .
باري ، براي نجات مردم و خودم ، از همه جا مأيوس شدم . به وزير ماليه دولت سعودي پيغام دادم اوضاع اكثر حجاج ايراني را مشاهده مي كنيد و بدهكار رسوم حقيقتاً گاراژدارهاي ايراني هستند و اين مردم بيچاره بدهي خود را داده اند . نهايت آن كه گاراژدارها از پرداخت آن به واسطه نداشتن ارز تعلّل كرده اند و من در مقام بر آمدم كه دولت ايران به من اجازه بدهد به نام دولت ضمانت وجوه بدهي آنها را بكنم دولت به ملاحظاتي اجازه ضمانت به من نداد ولي من حاضرم شخصاً ضمانت كنم وزير دارايي ضمانت شخصي مرا قبول كرد و من از شش
187 |
شركت ضمانت كتبي كردم و اجازه خروج حاج از مكه صادر شد و در چند روز كه مشغول مذاكره با دولت سعودي بود ، دو شركت حساب بدهي خود را با وزارت دارايي به وسيله ضمانت صراف هاي جده تصفيه كردند ؛ يكي شركت لوانتور كه عمده مسافرين راه خشكي را او حمل كرده بود و ديگر شركت ت ث ث كه مسافرين دريايي را حمل كرده بود و حاجتي به ضمانت من از آنها پيدا نشد .
اين بود كه من از شش شركت غيرمعروف ضمانت كردم كه در حدود يكصد و شصت هزار ليره بدهي آنها بود ، ولي به توسط مأمورين نظميه دولت سعودي كه مانند اكثر مأمورين دولت ايران نيستند ؛ يعني دروغ نمي گويند شش نفر مديران شركتها را كه ضمانت كرده بودم ، پيدا كرده آنها را در اتاقي جنب اتاقهاي خودمان توقيف كرديم و چند نفر پاسبان بر آنها گماشتم ، آنها ناچار شدند شب و روز به كسان خود در تهران تلگرافات براي تهيه پول مي كردند و دو نفر از آنها اظهار داشتند تا ما خودمان به تهران نرويم پول تهيه نخواهد شد .
من آن دو نفر را توسط سرهنگ شهرستاني افسر شهرباني با هواپيما به تهران فرستادم و بعد از توقف هر دو در شهرباني در حدود يكصد و هشتاد هزار تومان معادل بدهي آنها وصول و به سفارت سعودي در تهران تحويل گرديد و يك نفر هم دوستان او بهوسيله تلگراف به عراق تحصيل اعتبار نموده و بهوسيله صرافان جده تصفيه حساب خود را نموده ، باقي ماند . سه نفر كه يكي از آنها سيد علي موسوي طرف توصيه بعضي علماي تهران بود كه با اصرار فوق العاده مرا از توقيف او منصرف كردند و قرار شد ضامني به من بدهد كه به ورود تهران بدهي خود را بپردازد و بدهي او هم زياد نبود و فقط راجع به چهل نفر حاجي بود كه با خود آورده بود و مجموع بدهي او هزار و ششصد و شصت ليره مي شد و يك نفر اهل سولقان كه من نمي شناسم ضمانت او را نزد من كرد و دو نفر ديگر در توقيف ماندند كه بعد از حركت حجاج ناچار شدند بالاخره بدهي خود را پرداختند .
بعد از ضمانت من ، راجع به بدهي حجاج كه اجازه حركت آنها صادر شد ، محظور ديگر پيش آمد و آن موضوع شركت اتومبيل راني عربي سعودي بود كه حجاج مجبور بودند براي امارت مدينه نوشتند با وسايط نقليه اين شركت روانه شوند و چون حجاج قصد مراجعت به مكه بعد از زيارت مدينه نداشتند مي خواستند با اتوبوسهاي ايراني بروند . اين مطلب چنانكه در
188 |
موقع حركت حجاج به منا و عرفات مورد اشكال واقع شد و بالاخره قرار شد نصف حداقل كرايه را بابت حق الامتياز به شركت عربي سعودي بدهند ، حالا اشكال شديدتر بود تا بالاخره بعد از دو ـ سه روز مذاكره با وزير دارايي قبول كردند كه هر نفري از حجاج پنج ليره بابت حق الامتياز به شركت سعودي بدهند و با وسايط نقليه خودشان به مدينه بروند ولي من ملاحظه كردم كه اين مبلغ خيلي زياد است و حجاج بيچاره به خصوص حالا كه پولشان تمام شده قدرت پرداخت اين مبلغ را ندارند . گاراژدارها نسبت به اين مبلغ تعهّدي ندارند و چون وزير دارايي حجاز به هيچوجه حاضر براي تخفيف مختصر هم نشد ، من نامه اي به پادشاه نوشتم . به مفاد آن كه سفارت عربي سعودي در ايران ، تعرفه مخارج رسوم حجاج را كه اشاعه داد ، مجموع آن ارقام بالغ بر چهل و يك ليره و نيم بود و زايد بر اين مبلغ را حجاج نمي دانستند كه مورد مطالبه خواهد بود و با فقر اغلب حجاج و گراني حجاز حالا از عهده پرداخت اين مبلغ بر نمي آيند و من خواهش مي كنم امر فرماييد وزير ماليه از مطالبه اين مبلغ صرف نظر نمايد يا تخفيفي منظور دارد كه حجاج بتوانند بپردازند .
بخشودگي پنجاه هزار ليره حق الامتياز از ايرانيان
نامه را فرستادم نزد وزير ماليه كه او به ديد شاه برساند . از رساندن آن امتناع كرد . نامه را فرستادم نزد اميري كه نوه پادشاه بود او وقتي نامه را به پادشاه داد ، پادشاه گفت : به وزير ماليه ابلاغ كنيد هيچ مطالبه نكند . وزير ماليه وقتي اين امر به او ابلاغ شد ، سراسيمه نزد پادشاه رفت و گفت : ده هزار نفر ايراني مي خواهند به مدينه بروند و صدهزار ليره كرايه مي بايست به شركت عربي داده باشند و حالا كه مي خواهند با وسايط نقليه خودشان بروند ، من قرار داده بودم نصف آن را حق الامتياز به شركت بدهند و اعلي حضرت پنجاه هزار ليره بخشيده اند .
پادشاه گفت : من در برابر خواهش به نماينده پادشاه ايران وعده داده ام و ديگر برگشت ندارد .
امير مكه پيغام پادشاه را مبني بر قبول خواهش من و صرف نظر از تمام اين مبلغ ، به من اطلاع داد . به انضمام آن كه گفت : به امير الحاج ايران بگوييد اين گذشت فقط راجع به امسال بوده و در سنوات بعد بايد مطلع بر اين نكته باشند .
بحمدالله وسايل حركت حجاج از مكه از هر جهت فراهم شد و تا روز بيست و چهارم
189 |
ذي حجه ايراني ها همه مكه را ترك كردند مگر شش ـ هفت نفر مريض كه در بيمارستان بودند و من توصيه معالجه آنها را به رييس بيمارستان كرده خود و اعضاي امارت حج براي رفتن به مدينه منوره به جده رفتيم كه از آنجا با هواپيما به مدينه برويم و قبل از حركت براي خداحافظي به ديدن پادشاه رفتم و بعد از تشكر از مساعدتهايي كه نسبت به ايراني ها از طرف شخص پادشاه و از طرف كاركنان دولت مرعي شده بود ، خواهش كردم كه ما را به حال خود آزاد گذارند و ميهمان دولت نباشم .
وفات حاج داداش كرمانشاهي در مكه
وقايع قابل ذكر در مدت اقامت ما در مكه معظمه ، يكي واقعه فوت حاج داداش بود كه همه را بي نهايت متأثر نمود . حاج داداش و آقاي باخدا روز عيد غدير ( هيجدهم ذي حجه ) روزه بودند و شب را در مسجدالحرام به عبادت گذرانده بودند ، شب بعد هم كه شب جمعه بود ، بعد از افطار مسجدالحرام رفتند و حاج داداش تا صبح به عبادت گذرانده بود و از قراري كه بعد معلوم شد داراي مرض قلبي بوده كه به واسطه روزه و اعتكاف در مسجد ، ضعف بر او مستولي شده بود .
صبح جمعه 19 كه از مسجد مراجعت كرد ، درب هتل مصر كه منزل ما بود ، سكته عارض او شده ، فوراً دكتر مدرسي كه همراه بود ، تزريق آمپول به او كرده و حالش بهتر شد و به اتاق خود رفت ولي ساعتي نگذشت كه آقاي باخدا به من اطلاع داد كه نوبت دوم سكته عارض او شد و درگذشت ، رحمة الله عليه .
حاج داداش از اشخاص نيك و با معنويت بود و اوقات او صرف رفع حوايج مردم خصوصاً دوستان خود و دستگيري از ضعفا بود و عاقبت هم با بهترين حالات كه خاص اولياي خداست از دنيا رفت .
ما و همه ايراني ها و عده اي از حجاج عراقي ، با تجليل تمام جنازه او را تشييع كرديم و در قبرستان نزديك به قبرستان ابي طالب ( عليه السلام ) مدفون گرديد .
ديگر موضوعي كه قابل ذكر و بسيار مغتنم بود ، آشنايي من با مرحوم شيخ حسن البنا ، رييس جمعيت اخوان المسلمون و سخنراني او بود كه در آن سال با چند نفر اعضاي
190 |
برجسته آن جمعيت به حج آمده بود و دو نوبت سخنراني مفصل نمود و ما همه دعوت شده بوديم .
سخنراني هاي زعماي جمعيت الاخوان المسلمون و قوت بيان شيخ حسن البنا رييس جمعيت
جمعين الاخوان المسلمون كه مؤسس آن مرحوم شيخ حسن البنا بود چند سالي است در مصر تشكيل و هدف آن چنانكه نام آن مشعر است ، رفع اختلاف بين مسلمين و دعوت آنها به اخوت اسلامي كه صريح حكم قرآن است بود و آن جمعيت كه مركز آن در مصر بود ، از قراري كه شنيدم شش ميليون عضو در مصر و ساير بلاد اسلامي داشته و اخيراً رييس آن جمعيت را به اتهام سياسي ترور كردند .
منطق اين جمعيت بسيار قوي و موجب تمكين همه مسلمين بود . خود شيخ حسن رييس جمعيت ناطق بي نظيري بود و در چند جلسه سخنراني در مكه و مدينه كه قريب دو ساعت صحبت مي كرد ، گذشته از فصاحت و بلاغت كلام و شيريني بيان ژست هاي مخصوصي در بين داشت كه به اقتضاي حال گاهي مستمعين را به حكايات و بيانات فكاهي سرگرم مي كرد و گاهي با موعظه بليغ حالت تأثر آنها را تحريك كرده ، مي گرياند و بنيان استدلال را به طوري مرتب مي داشت كه مجالي ديگر براي كسي باقي نمي گذاشت و اساس منطق او بر چند پايه استوار بود ؛ يكي نقل آيات قرآني و احاديث مروي از رسول اكرم ( صلّي الله عليه وآله ) و ديگر عمل و رفتار آن حضرت در زمان بعثت و از جمله آنها اين نتيجه را مي گرفت كه رويه و رفتار پيغمبران بود كه اظهار اعتقاد و تمكين به چهار اصل را موجب قبول اسلام مي دانست . اول شهادت به وحدانيت خداي تعالي . دوم رسالت آن حضرت . سوم تصديق به آن كه قرآن وحي آسماني و دستورالعمل مسلمين است . چهارم آن كه كعبه را در نماز قبله خود قرار دهد و هر كس اين چهار اصل را قبول مي كرد ، پيغمبر او را مسلمان و در تمام حقوق مساوي و با سايرين برادر مي دانست ، حتي دشمنان عنود سرسخت خود را وقتي كه به اين معني مسلمان شدند و هرگز ملاحظه نمي كرد كه بعضي مسلمين با بعضي قلباً دوستي ندارند بلكه مي دانست كه بعضي نسبت به بعضي كينه و حسد دارند ولي مادامي كه اثري بر آن مترتب نمي كردند آن را كأن لم
191 |
يكن مي پنداشتند .
اين حكم عمومي اسلام بود و حكم خصوصي اسلام اين است كه تمام انجام فضيلت را كه مردم آنها را موجب فضيلت قرار دادند ، از مال و نسب و نژاد و رياست محو و نابود كرد و فقط تقوي را سبب فضيلت قرار داد ، به حكم قرآن { إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ . . . } و چون به حكم { لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ } بايد امت در عمل ، خصوص در رفتار اجتماعي ، تابع آن حضرت باشند و با معرفي كه آن حضرت از مسلم فرمود ؛ « وَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَلِسَانِهِ » ( 1 ) اين نتيجه قطعي است كه هريك از مسلمين عالم با جاهل به يكي از فرق مسلمين به معني كه ذكر شد ، توهين كند و نسبت كفر و شرك دهد ، خود او از ربقه اسلام خارج است .
شيخ حسن در هر يك از مقدمات مطلب ، از حضّار تصديق مي خواست و مي گفت : آيا اين مطلب مسلّم است يا نه ؟ همه يك صدا تصديق مي كردند و همين كه به نتيجه مي رسيد ، چند ثانيه سكوت مي كرد و مجال فكر به مستمعين مي داد .
من مشاهده كردم كه حضار از حجاج ولايات مختلفه و اهالي حجاز كه جز معدودي ايراني و عراقي همه سنيِ متعصب بودند ، سرها به زير انداخته و تأثير نطق قوي شيخ حسن آنها را به حالت بهت دچار كرده بود .
در مكه و مدينه درهر مجلس و محفل كه سخنراني مي شد يا انشاد شعر مي كردند ، مرسوم ناطقين اين بود كه در خاتمه ، اول ابن السعود پادشاه حجاز و دوم ملك فاروق پادشاه مصر را دعا مي كردند و اسم كس ديگر از پادشاهان و رؤساي ممالك اسلامي مذكور نمي شد .
شيخ حسن رحمة الله عليه كه حق بزرگي بر شيعه دارد ، در مجلس دوم سخنراني در مكه و سخنراني در مدينه ، بعد از نام ابن السعود و ملك فاروق پادشاه ايران را دعا كرد و اين از اعجب عجايب است كه تا كسي قبل از آن اوضاع و افكار مردم حجاز را نسبت به ايراني شيعه و به قول آنها رافضي نداند درك اين تعجب را نمي كند كه تأثير حرف و منطق به جايي رسيد كه در ميان مردمي كه ايراني شيعه را مهدور الدم و مشرك و مال و خون او را مباح مي شمردند وقتي به پادشاه ايران دعا كرد همه بي اختيار آمين گفتند .
من در مدت اقامت در مكه و مدينه ، با شيخ حسن معاشرت داشتم و ميهماني ها مبادله كرديم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . من لايحضره الفقيه ، ج4 ، ص362
192 |
در مكه دو مؤسسه دولتي است ؛ يكي شير و خورشيد سرخ كه نام آن دارالاسعاف الخيريه است و يكي پرورشگاه يتيمان .
من با اعضاي امارت حج به هر دو مؤسسه رفتم و در هر يك صد ليره دادم . دارالايتام بسيار منظم و جالب توجه بود ، بالجمله بعد از آن كه تمام حجاج ايراني روانه مدينه شدند من با دو ـ سه نفر اعضاي هيأت امارت حج به جده رفته و با هواپيما به مدينه مشرف شديم . قبل از ورود ما باغ و عمارتي در مدينه كه آب جاري داشت ، براي ما اجاره كرده بودند . به آنجا وارد شديم و از طرف امير مدينه و اشراف آن شهر نهايت احترام نسبت به ما مرعي شد و ميهماني ها كردند ما هم در مقابل ميهماني ها از آنها كرديم .
عدالت محكمه اداري مكه
من تلگرافي به رييس كلّ نظميه ، كه در مكه بود ، كردم كه از نتيجه محاكمه مرا مطلع نمايد ، بعد از سه روز به من جواب داد كه در نتيجه تحقيقات معلوم شد كه راننده اتوبوس ايراني تقصير نداشته و تقصير متوجه راننده شركت سعودي بوده و اتوبوس ايراني كه صدمه ديده ، به خرج شركت تعمير خواهد شد و من بيش از اين از تقصيل موضوع مطلع نشدم تا وارد تهران شدم . يك روز دو نفر زن به منزل من آمدند و اظهار داشتند كه حسين جليلي اتوبوس خريده و چند نفر را با اتوبوس خود به مكه برده و ما به كلي از او بي خبريم و از من خواستند تلگرافي به مكه كرده از حال او استعلام كنم .
از جواب تلگراف من كه از مكه رسيد ، معلوم شد حسين جليلي صاحب همان اتوبوس بوده كه مابين جده و مدينه با اتوبوس عربي تصادف كرده بود و در تلگراف اشعار شده بود كه با اتوبوس خود به طرف ايران حركت كرد و بعد از چندي آن شخص به منزل من آمد و از رسيدگي بيطرفانه و عدالت منشي مأمورين دولت سعودي تعجب داشت كه حق را با او دانسته و اتوبوس او را تعمير كرده و دليلي با او همراه كرده اند كه تا سرحد كويت با او باشد .
من براي تنظيم وضع حركت حجاج از مدينه از امير مدينه استمداد كردم و در نتيجه شصت نفر دليل راه تعيين كردند كه همراه وسايط نقليه ايراني ها تا سرحد كويت باشند و قرار شد به ملاحظه كمي آب و بنزين در راه هر روز يك دسته حركت كنند لذا در روز اول محرم تا هفتم ، هر روز يك دسته مركب از صد الي صد و سي اتوبوس و اتومبيل روانه شدند و با هر
193 |
دسته هم يك نفر از اعضاي هيأت امارات حج را مأمور كردم كه از رفتار خودسرانه شوفرها و مسافرين جلوگيري كنند و به اين ترتيب حجاج كه از راه خشكي عازم ايران مي شدند ، با نظم و ترتيب روانه شدند و من خود روز هشتم محرم با هواپيما به بغداد رفته يك شب در كاظمين متوقف و شب عاشورا را به كربلا مشرف شدم و بعد از زيارت كربلا به نجف مشرف شدم و بعد از سه روز تلگرافي از آقاي ساعد ، كه نخست وزير شده بود ، به من رسيد كه مرا براي وزارت دادگستري دعوت و تعجيل در حركت من كرده بود .
پي نوشت ها :