بخش 1

حج در آیینه ادب عرفانی


5


ميقات حج - سال سيزدهم - شماره پنجاه و دوم - تابستان 1384

اسرار و معارف حج


6


حج در آيينه ادب عرفاني

محمد شجاعي

از آثار گران سنگ عرفاني به زبان فارسي ، كتاب « كشف المحجوب » است . نگارنده پس از گشتوگذاري كوتاه در لابه لاي برگ برگ اين كتابِ ارزشمند ، گلواژه هاي عطرآگين حج را يافته و مقاله خود را به آن آراسته است .

« هُجويري » ، نگارنده كتاب ، از عارفان و نويسندگان برجسته قرن پنجم هجري بوده و نام كامل او ابوالحسن ، علي بن عثمان بن ابي علي الجُلاّبي الهُجْويري الغزنوي است .

وي معاصر دو تن از عرفاي نامدار همان قرن ، به نام هاي شيخ ابوسعيد ابوالخير ( 357 ـ 440 ) و ابوالقاسم قشيري ( 376 ـ 465 ) است .

تاريخ ولادت او معلوم نيست ليكن وفاتش چند ماه پس از وفات ابوالقاسم قشيري ( 465 ) بوده است . وي در اواخر قرن چهارم هجري در شهر غزنه به دنيا آمد . كودكي و نوجواني خود را در جُلاّب و هجوير كه از محله هاي غزنه است سپري كرد .

او به بسياري از كشورها ؛ از جمله عراق ، شام ، آذربايجان ، خراسان ، ماوراءالنهر ، تركستان و هند سفر كرد و سرانجام به امر پير و مراد خود ، در شهر لاهور ، كه اكنون از ايالات پنجاب پاكستان است ، اقامت گزيد . او هشت سال پاياني عمرِ خود را در اين سرزمين گذراند و با سلاح عشق و ايمان ، مردم را با معارف روحبخش اسلام آشنا كرد و بذر محبت را در دل هاي آنان پاشيد ؛ به گونه اي كه پس از قرن ها ، هنوز مردم اين خطّه به او ارادتي خاص ميورزند و به


7


زيارت مرقدش مي روند و از روح پاكش مدد مي جويند و او را « داتا ( 1 ) گنج بخش » مي خوانند .

وي در اين مدت ( 435 ـ 442 ) به تأليف اثري نفيس و گرانبها مبادرت ورزيد و آن را « كشف المحجوب » نام نهاد . اين اثر ، يكي از امّهات و اركان كتب تصوّف و عرفان محسوب مي شود . وي در تأليف اين اثر ، از كتاب هاي برجسته اي كه در اين زمينه و به عربي نوشته شده بود ، استفاده كرد . ( 2 ) در اهميت اثر او همين بس كه عرفاي پس از وي ، از اين كتاب بهره برده و تأثير زيادي پذيرفته اند . ( 3 )

هجويري در مقدمه كتاب كشف المحجوب ، هدفش از تأليف كتاب را بيان مي كند ، سپس در طي چهارده باب ، به اثبات فضيلت علم ، فقر و تصوّف مي پردازد ، آنگاه با ذكر داستان هايي از خلفاي سه گانه و ائمه اهل بيت تا امام جعفر صادق ( عليه السلام ) ، حالات عرفاني آنان را بيان مي كند و در ادامه به شناساندن اهل صُفّه و تابعين و اتباع تابعين تا عرفاي زمان خود مي پردازد . در اين باب ها ، فرقه هاي اهل تصوّف را نيز بررسي كرده و به بيان مذاهب ، مقامات ، حكايات و سخنان آن ها مي پردازد .

وي سپس به شرح يازده حجاب و مانع ، كه ميان بنده و پروردگار حايل مي شود ، پرداخته و راه هاي كشف و برطرف كردن آن ها را شرح مي دهد . از اين رو ، بعضي اين كتاب را « كشف حُجُب المَحْجوب لأرباب القلوب » ناميده اند .

در كشف حجاب هشتم مي گويد يكي از حجاب ها و موانعي كه ميان آفريده و آفريدگار وجود دارد ، به وسيله برگزاري اعمال حج برطرف مي گردد و بر اين باور است كه حج از واجبات عيني بوده و با شرايطي واجب مي شود و مي نويسد : حج ، از احرام در ميقات آغاز مي گردد و با اعمال منا و پس از آن خاتمه مي يابد .

هجويري علّت نامگذاري حرم را وجود مقام ابراهيم در آن مي داند و معتقد است كه حضرت ابراهيم دو مقام دارد ؛ يكي مقام « تن » و ديگر مقام « دل » . مقام تن ، « مكه » است و مقام دل ، « خُلّت » . ( 4 ) مقام تن اعمال ظاهري حج است كه ابتدا بايد محرم شود و كفن ( لباس احرام ) بپوشد و اعمال را به ترتيب انجام دهد تا حاجي شود و مقام دل ، باطن حج است و كسي كه قصد مقام دل مي كند ، بايد از دلبستگي ها و وابستگي ها دوري كند و از لذّت ها و راحتي ها چشم بپوشد و جز نام خدا بر زبان نياورد و هرچه غير اوست ، بر خود حرام كند و بداند كوچكترين توجه به عالم ماده ، خطرناك است . آنگاه به عرفات برود و خداي را بشناسد و به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . داتا به معناي مربّي است .

2 . كتاب اللّمع ، تأليف ابونصر السراج ملقّب به طاووس االعلما ( متوفّاي 378 ) و كتاب « طبقات الصوفيه ، تأليف ابوعبدالرحمان سلمي نيشابوري ( متوفّاي 413 ) و كتاب « الرساله » تأليف ابوالقاسم قُشَيري ( متوفاي 465 ) .

3 . اسرار التوحيد في مقامات شيخ ابي سعيد ، تأليف محمد بن منوّر ( تاريخ تأليف 576 ) و « تذكرة الاولياء » ، تأليف فريدالدين عطار نيشابوري ( متوفاي 627 ) و « نَفَهات الاُنْس » تأليف عبدالرحمان جامي ، از شعرا و نويسندگان قرن نهم هجري .

4 . اشاره به آيه 125 سوره نساء : { . . . وَاتَّخَذَ اللهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلاً . . . } ؛ « خداوند ، ابراهيم را به دوستيِ خود برگزيد . »


8


او معرفت پيدا كند و سپس به مزدلفه برود و اُلفت و دوستي خداي را برگزيند و آفريدگار را در دل ، از هر صفتِ بشري بريء و پاك بداند و از هر وهم و فهم و گمان منزّه بشمارد . آنگاه در سرزمين منا ، كه ايمن گاه تن و انديشه و دل است ، به طرف هواهاي نفساني و انديشه هاي باطل و خطورات باطلي كه بر دل مي گذرد ، سنگ بيندازد ، سپس به قربانگاه رود و در آنجا ، كه سرزمين مبارزه با هواي نفس و مجاهده جهت تقرّب به خداست ، نفس را قربان كند . تا پس از طي اين مراحل ، به مقام « خُلّت » و دوستي پروردگار برسد و كسي كه به مقام تن ابراهيم ، كه همان مكه و حرم الهي است ، داخل شود ، تن او در امان است و از دشمن و شمشير آنها نمي ترسد و كسي كه به مقام دل ابراهيم وارد شود ، از هجران پروردگار و فراق يار و . . . در امان مي ماند .

هجويري سپس با استناد به حديثي از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ، حاجي را ميهمان خدا مي داند كه هرچه از خدا بخواهد به او مي دهد ، اما وي معتقد است كه اين طايفه ( عرفا ) از خداوند چيزي نمي خواهند بلكه خود را به او واگذار مي كنند و تسليم خواسته او مي شوند . وي براي تأييد اين مطلب ، به داستانِ در آتش افكندن حضرت ابراهيم اشاره مي كند كه جبرئيل به او پيشنهاد كرد تا ياري اش كند اما او نپذيرفت !


9


جبرئيل گفت : از پروردگار بخواه تا ياري ات كند .

ابراهيم گفت : « حَسْبي مِنْ سُؤالي عِلْمُه بِحالي » ؛ « به درخواست ، نيازي نيست ؛ چون او حال مرا مي داند . »

هجويري سپس سخنش را با كلامي از محمد بن فضل بلخي ( متوفاي 319 ) چنين ادامه مي دهد : « تعجب مي كنم از كسي كه در دنيا خانه خدا را مي طلبد ولي در دل به مشاهده جمال حق نمي پردازد ؛ زيرا ديدنِ خانه ، گاه ميسّر است و گاهي ميسّر نيست ، ولي مشاهده جمال الهي بي شكر ميسّر است و اگر زيارت سنگي كه در سال يك بار به او روي مي آورند واجب است ، دلي كه روزي 360 ( 1 ) نظر به او مي شود ، زيارتش سزاوار است .

هجويري در ادامه مي گويد :

كساني كه به دنبال حقيقت هستند ، در هر قدمي كه براي مكه بر مي دارند ، نشاني از او مي يابند و زماني كه به مكه مي رسند مزد آن را دريافت مي كنند .

و بايزيد بسطامي مي گويد :

ثواب مجاهدت بي درنگ حاصل مي شود .

همو گويد : من در سفر اوّل حج ، فقط خانه ديدم و در سفر دوم خانه و خدا ديدم و در سفر سوم فقط خدا ديدم . هجويري سپس مي گويد : حرم جايي است كه مشاهده جمال الهي در آن صورت پذيرد و كسي عاشق است كه كل عالم را ميعاد قرب و خلوتگاه اُنس بداند و بنده اي كه مي خواهد خدا را ببيند ، براي او همه عالم حرم است و اگر قصدش ديدن خدا نيست حرم براي او تاريك ترين مكانهاست و گفته اند تاريكترين مكانها خانه دوستي است كه وي در آن نباشد .

و براي وصول به اين مقصود و ديدن روي دوست ، كعبه سبب است و به هر وسيله اي كه شده بايد به آن چنگ زد تا مشاهده جمال ربوبي از اين راه حاصل شود .

آري ، مقصود مردان از پيمودن بيابان ها و باديه ها ، ديدن حرم نيست بلكه مجاهده اي است جهت آن شوق بي قرار و محبّت بي شمار .

صاحب كتاب كشف المحجوب ، در ادامه ، به ذكر داستاني از جُنَيد مي پردازد كه بسيار شبيه به داستان شبلي است ، كه در كتاب مستدرك الوسائل به طور مبسوط نقل شده ( 2 ) و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . نجم رازي ملقب به « دايه » ( متوفاي 654 ) در كتاب « مرصاد العباد » كه يكي از كتب عرفاني مشهور است ، در توضيح عدد 360 چنين مي گويد :

همچنين چهل هزار سال قالب آدم ميان مكه و طائف افتاده بود و هر لحظه از خزاين مكنون غيب ، گوهري ديگر لطيف و جوهري ديگر شريف ، در نهاد او تعبيه مي كردند تا هرچه از نفايس خزاين غيب بود ، جمله در آب و گِل آدم دفين كردند . چون نوبت به دل رسيد ، گِل دل را از ملاط بهشت بياوردند و به آب حيات ابدي بسرشتند و به آفتاب سيصد و شصت نظر بپروردند . اين لطيفه بشنو كه عدد سيصد و شصت از كجا بود ؟ از آنجا كه چهل هزار سال بود تا آن گل در تخمير بود . چهل هزار سال ، سيصد و شصت هزار اربعين باشد ، به هر هزار اربعين كه بر مي آورد ، مستحق يك نظر مي شد ، چون سيصد و شصت هزار اربعين برآورد مستحق سيصد و شصت نظر گشت .

مرصاد العباد ، به اهتمام دكتر محمد امين رياحي ، ص74

2 . مستدرك الوسائل ، ج2 ، ص187


10


ناصرخسرو آن را به نظم درآورده است .

حاجيان آمدند با تعظيم * * * شاكر از رحمت خداي رحيم . . .

وي سپس به بيان چهار بيت شعر عربي مي پردازد كه ترجمه آن چنين است :

روزي كه حاجيان از منا به مكه كوچ مي كنند و شتران سرخ موي به حركت در مي آيند و حُدي خوانان ، با نغمه و آهنگ خود ، شتران را به شتاب وا مي دارند ، از محبوب خود مي پرسم آيا مي داني كه كجا بايد رحل اقامت افكند ؟

من حج و مناسك و عمره ام را تباه كرده ام و با مشغله اي كه برايم پيش آمده ، از حج بازمانده ام ، بايد به خانه برگردم و خود را براي حج سال آينده آماده كنم كه اين حج پذيرفته نشده است .

سپس داستان جواني را ذكر مي كند كه در سرزمين عرفات ، ابتدا حال دعا را از دست داده بود و پس از چندي ، تا مي خواست دعا كند نعره اي كشيد و روح از تنش جدا شد .

مقصود مردان از پيمودن بيابان ها و باديه ها ، ديدن حرم نيست بلكه مجاهده اي است جهت آن شوق بي قرار و محبّت بي شمار .

و جوان ديگري در سرزمين منا قرباني نكرده بود و مي گفت : بار خدايا ! من مي خواهم نفس خود را قربان كنم ، آنگاه با انگشت به گلو اشاره كرد و از دنيا رفت .

وي سپس حج را به حج غيبت و حضور تقسيم مي كند و مي گويد : كسي كه در مكه باشد و خدا را نبيند ، با زماني كه در خانه نشسته ، فرق نمي كند و هيچ يك از اين غيبت ها بر ديگري فضيلتي ندارد و كسي كه در خانه خود خدا را حاضر مي بيند با آن كه در مكه در محضر پروردگار است ، فرقي ندارد و حج مجاهده اي است تا انسان به مشاهده برسد .

كشف الحجاب الثامن في الحجّ ، قوله تعالي : { . . . وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً . . . } و از فرايض اعيان ( 1 ) يكي حج است بر بنده ، اندر حال صحّت عقل و بلوغ و اسلام و حصول استطاعت و آن حُرم ( 2 ) بود به ميقات و وقوف اندر عرفات و طواف زيارت به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . واجبات عيني .

2 . احرام بستن .


11


اجماع ( 1 ) و به اختلاف سعي ميان صفا و مروه ( 2 ) و بي حُرم اندر حرم نشايد شد و حرم را بدان حرم خوانند كه ( كي ) اندرو مقام ابراهيم است و محلّ امن . پس ابراهيم را ( عم ) دو مقام بوده است ؛ يكي مقام تن و ديگر از آن دل . مقام تن مكّه و مقام دل خُلّت ، هركه قصد مقام تن وي كند ، از همه شهوات و لذّات اعراض بايد كرد تا محرم بود و كفن اندر پوشيد و دست از صيدِ حلال بداشت و جمله حواس را اندر بند كرد و به عرفات حاضر شد و از آنجا به مزدلفه و مشعرالحرام شد و سنگ برگرفت و به مكّه ، كعبه را طواف كرد و به منا آمد و آنجا سه روز ببود و سنگ ها به شرط بينداخت ( 3 ) و آنجا موي باز كرد ( 4 ) و قربان كرد و جامه ها در پوشيد ( 5 ) تا حاجي بود .

و باز چون كسي قصد مقام دل وي كند ، از مألوفات اعراض بايد كرد و به ترك لذّات و راحات ببايد گفت و از ذكر غير محرم شد و از آنجا التفات به كون مخطور باشد ( 6 ) ، آنگاه به عرفاتِ معرفت قيام كرد و از آنجا قصد مزدلفه الفت كرد و از آنجا سرّ ( 7 ) را به طواف حرام تنزيه ( 8 ) حقّ فرستاد و سنگ هواها و خواطر ( 9 ) فاسد را به مناي امان بينداخت و نفس را اندر منحرگاه ( 10 ) مجاهدت قربان كرد تا به مقام خُلّت رسد ( 11 ) پس دخول آن مقام امان باشد از دشمن و شمشير ايشان و دخول اين مقام امان بود از قطيعت ( 12 ) و اخوات ( 13 ) آن و رسول ( صلعم ) گفت : « اَلْحاجُّ وَفْدُاللهِ ، يُعْطِيهِمْ ما سَأَلُوا وَيَسْتَجِيبُ لَهُمْ ما دُعُوا » ؛ « حاج وفد ( 14 ) خداوند باشند ، بدهدشان آنچه خواهند و اجابت كند بدانچه خوانند و دعا كنند » ؛ و اين گروه ، ( 15 ) ديگر نه بخواهند و نه دعا كنند ، فاما تسليم كنند ، چنانكه ابراهيم ( عم ) كرد ، {  إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ } ؛ چون ابراهيم ( عم ) به مقام خُلَّت رسيد ، از علايق ( 16 ) فرد شد و دل از غير بگسست ، حق تعالي خواست تا وي را بر سر خلق جلوه كند ، نمرود را برگماشت تا ميان وي و از آن مادر وپدرش جدا افكند و آتشي برافروخت ، ابليس بيامد و منجنيق بساخت ، وي را در خام گاو دوختند و اندر پله منجنيق نهادند . جبرئيل بيامد و پله منجنيق بگرفت و گفت : « هَلْ لَكَ مِنْ حاجَة ؟ » ( 17 ) ابراهيم ( عم ) گفت : « أَمّا إِلَيْكَ فَلا » ( 18 ) سپس گفت : به خداـ ي عزّوجلّ ـ هم حاجتي نداري ؟ گفت : « حَسْبِي مِنْ سُؤالِي عِلْمُهُ بِحالِي » ( 19 ) مرا آن پسنديده باشد كه او مي داند كه مرا از براي او در آتش اندازد ، علم او به من زبان مرا از سؤال منقطع گردانيده است . ( 20 )

و محمّدبن فضل گويد ( رح ) : عجب از آن دارم كه اندر دنيا خانه وي طلبد ، چرا اندر دل مشاهدت وي نطلبد كه خانه را باشد كه يابد و شايد كه نيابد و مشاهدت لا محاله يابد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . موافق رأي همه فرقه هاي اسلامي .

2 . سعي بين صفا و مروه را برخي از فرقه هاي اهل سنت از واجبات و بعضي از اركان مي دانند .

3 . همان گونه كه شرط شده است .

4 . موي چيدن ( تقصير ) يا تراشيدن مو ( حلق ) .

5 . لباس هاي احرام را بيرون آورد و لباس هاي معمولي را پوشيد .

6 . توجه به دنيا خطرناك است .

7 . دل و باطن .

8 . پاك دانستن پروردگار .

9 . آنچه در ذهن انسان خطور مي كند .

10 . قربانگاه .

11 . دوستي با پروردگار .

12 . جدايي از پروردگار .

13 . كشف المحجوب ، ص423

14 . ميهمان .

15 . طايفه عرفا .

16 . علاقه و تعلّق به دنيا .

17 . آيا حاجتي داري ؟

18 . اما از تو ، نه .

19 . ديگر سؤالي ندارم چون او حال مرا مي داند .

20 . هُجويري ، كشف المحجوب ، به تصحيح ژوكوفسكي ، با مقدمه قاسم انصاري ، ص423


12


اگر زيارت سنگي كي اندر سالي بدو نظري باشد ، فريضه بود دلي كه بدو روزي سيصد و شصت نظر باشد ، به زيارت او اوليتر ، امّا اهل تحقيق را اندر هر قدم از راه مكّه نشاني است و چون به حرم رسند ، از هر يكي خلعتي يابند . و ابو يزيد گويد ( رض ) : هركه را ثواب عبادت به فردا افتد ، خود امروز وي عبادت نكرده بود ، كه ثواب هر نفسي از مجاهدت حاصل است اندر حال و همو گويد ( رح ) : نخستين حجّ من به جز از خانه ، هيچ چيز نديدم و دوم بار خانه و خداوند خانه ديدم و سه ديگر بار همه خداوند خانه ديدم و هيچ خانه نديدم و در جمله حرم آنجا بود كه مشاهدت تعظيم بود و آن را كه كلّ عالم ميعاد قرب و خلوتگاه انس نباشد ، وي را از دوستي هنوز خبر نبود و چون بنده مكاشف بود ، عالم جمله حرم وي باشند و چون محجوب بود ، حرم وي را اظلم عالم بود ؛ « أَظْلَمُ الاَْشْياءِ دارُ الْحَبِيبِ بِلا حَبِيب » ، پس قيمت مشاهدت رضاست اندر محلّ خلّت كه خداوند سبب آن را ديدار كعبه گردانيده است نه قيمت كعبه راست ، امّا مسبِّب را به هر سبب تعلّق مي بايد كرد تا عنايت حقّ تعالي از كدام كمين گاه روي نمايد و از كجا پيدا شود و مراد طالب از كجا روي نمايد . پس مراد مردان اندر قطع مفازات و بوادي نه حرم بوده است كه دوست را رؤيت حرم حرام بود كه مراد مجاهدتي بوده است اندر شوقي مقلقل و يا روزگاري اندر محنتي دايم .

يكي به نزديك جنيد ( رض ) آمد ، وي را گفت از كجا مي آيي ؟

گفت : به حجّ بودم .

گفت : حج كردي ؟

گفت : بلي .

گفت : از ابتدا كه از خانه برفتي و از وطن رحلت كردي ، از همه معاصي رحلت كردي ؟

گفتا : ني .

گفت : پس رحلت نكردي .

گفت : چون از خانه برفتي و اندر هر منزلي هر شب مقام كردي ، مقامي از طريق حقّ اندران مقام قطع كردي ؟

گفت : ني .

گفت : پس منزل نسپردي . گفت : چون محرم شدي به ميقات از صفات بشريّت جدا شدي چنانك از جامه ؟


13


گفتا : ني .

گفت : پس محرم نشدي . گفت : چون به عرفات واقف شدي ، اندر كشف مشاهدت وقف پديدار آمد ؟

گفتا : ني .

گفت : پس به عرفات نايستادي . گفت : چون به مزدلفه شدي و مرادت حاصل شد ، همه مرادها را ترك كردي ؟

گفتا : ني .

گفت : پس به مزدلفه نشدي . گفت : چون طواف كردي خانه سر را اندر محلّ تنزيه لطايف حضرت ، جمال حقّ ديدي ؟

گفتا : نه .

گفت : پس طواف نكردي . گفت : چون سعي كردي ميان صفا و مروه ، مقام صفا و درجه مروّت ادراك كردي ؟

گفتا : ني .

گفت : هنوز سعي نكردي . گفت : چون به منا آمدي منيّت هاي تو از تو ساقط شد ؟

گفتا : نه .

گفت هنوز به منا نرفتي . گفت : چون به منحرگاه قربان كردي ، همه خواست هاي نفس را قربان كردي ؟

گفتا : ني .

گفت پس قرباني نكردي .

گفت : چون سنگ انداختي هرچه با تو صحبت كرد ، از معاني نفساني ، همه بينداختي ؟

گفتا نه .

گفت : پس هنوز سنگ نينداختي و حجّ نكردي ، بازگرد و بدين صفت حجّي بكن تا به مقام ابراهيم برسي !

شنيدم كي يكي از بزرگان در مقابله كعبه نشسته بود و مي گريست و اين ابيات مي گفت :

وَ أَصْحَبْتُ يَومَ النَّفْرِ والعِيسُ ترحل * * * و كان حَدَي الْحادي بِنا و هو مُعجل



14


أسايل عن سُلمي فهل من مُخبِّر * * * بأنّ لَهُ عِلماً بِها أَيْنَ تُنْزَل

لَقَدْ أَفْسَدْتُ حَجّي و نُسكي وعُمْرتي * * * وَفي الْبَيْنِ لي شُغْلٌ عَنِ الحجّ مشغل

سَأَرْجِعُ مِن عامي لحجّة قابل * * * فإنّ الّذي قد كان لا يتقبّل

فضيل بن عياض ( 1 ) گويد ( رح ) : جواني ديدم اندر موقف ، خاموش استاده و سر فرو افكنده ، همه خلق اندر دعا بودند و وي خاموش مي بود . گفتم : اي جوان ، تو نيز چرا دعايي نكني ؟ گفت : مرا وحشتي افتاده است ، وقتي كه داشتم از من فوت شد ، هيچ رويِ دعا كردنم ندارد . گفتم : دعا كن تا خداي تعالي به بركت اين جَمع تو را به سر مراد تو رساند . گفت : خواست كه دست بردارد و دعا كند ، نعره اي از وي جدا شد و جان با آن نعره از وي جدا شد .

ذوالنون مصري گويد ( رح ) : كه جواني به منا ساكن نشسته و همه خلق به قربان ها مشغول ، من اندر وي نگاه كردم تا چه كند و كيست . گفت : بار خدايا ! همه خلق به قربان ها مشغول اند و من مي خواهم تا نفس خود را قربان كنم اندر حضرت تو ، از من بپذير . اين بگفت و با انگشت سبّابه به گلو اشارت كرد و بيفتاد ، چون نيكو نگاه كردم مرده بود !

پس حج ها بر دو گونه بود ؛ يكي اندر غيبت و ديگر اندر حضور . آنكه اندر مكّه در غيبت باشد ، چنان بود كه اندر خانه خود ، از آنك غيبتي از غيبتي اوليتر نيست و آنك اندر خانه خود حاضر بود ، چنان بود كه به مكّه حاضر بود ، از آنك حضرتي از حضرتي اوليتر نيست . پس حجّ مجاهدتي مر كشف مشاهدت را بود و مجاهدت علّت مشاهدت ني ، بل كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فضيل عياض ، ابتدا جزو راهزنان عيّار بود كه داستان هاي جوانمردي و فتوّت او در راهزني مشهور است . او با شنيدن آيه اي از قرآن متنبه و متحول گرديد و از آن شغل توبه كرد و خصمان را نامه نوشت و خشنودشان گردانيد و به مكه رفت و مدتي آنجا بود . هارون الرشيد در سفرش به مكه به فضل بن ربيع مي گويد : آيا اينجا مردي هست از مردان خداي تعالي تا او را زيارت كنيم ؟ فضل مي گويد : آري و سپس هارون را به ديدار عبد الرزاق صنعاني و سفيان بن عُيَيْنه و فضيل بن عياض مي برد . هارون هر سه را تحت عنوان پرداخت قرض ، با پول مي آزمايد و تنها فضيل پول او را نمي پذيرد و از اين آزمايش سربلند بيرون مي آيد . ( تفصيل داستان در كتاب كشف المحجوب صفحه هاي 120 تا 122 آمده است ) .


15


سبب است و سبب را اندر معاني تأثيري بيشتر نبود . پس مقصود حجّ نه ديدن خانه بود كه مقصود كشف مشاهدت باشد .

هجويري ، علاوه بر آنكه بخشي از كتاب كشف المحجوب را به حج اختصاص داه ، در باب هاي دهم ، يازدهم و دوازدهم كه به معرفي تابعين و اتباع و امامان مي پردازد ، به مناسبت داستان هايي از آن ها كه مربوط به مكه است ، نقل مي كند و برخي از آنان را نيز كه به حج مشرّف شده اند و يا مجاور خانه خدا گرديده اند ، مانند اويس قرني ، سعيد بن مسيّب ، عبدالله مبارك ، فضيل عياض ، بايزيد بسطامي ، محمد بن اسماعيل خيرالنّساج ، محمد بن خفيف ، ابوعثمان مغربي ، ابراهيم خواص ، بوطالب حرمي و محمد بن فضل بلخي را نام مي برد ، كه براي نمونه به حكايت محمدبن فضل بلخي و بايزيد بسطامي اشاره مي شود :

محمد بن فضل بلخي

محمّد بن الفضل البلخي ( رضي الله عنه ) از جلّه مشايخ بود و پسنديده عراق و خراسان بود ، مريد احمدبن خضرويه بود و ابوعثمان حيري را به وي ميلي عظيم بود . وي را از بلخ بيرون كردند متعصّبان از براي عشوه مذهب وي به سمرقند شد و عمر آنجا گذاشت .

از وي مي آيدكه گفت : « أَعْرَفُ النّاسِ بِاللهِ أَشَدُّهُم مُجاهَدَةً في أَوامِرِهِ وَأَنْبَعَهُم لِسُنَّةِ نَبِيِّهِ » ؛ يعني بزرگ ترين اهل معرفت ، مجتهدترينِ ايشان باشد اندر اداي شريعت و با رغبت ترين اندر حفظ سنّت و متابعت و هركه به حق نزديك تر بود ، بر اوامرش حريص تر بود و هركه از وي دورتر بود از متابعت رسولش دورتر بود و معرض تر .

از وي مي آيد كه گفت : « عَجِبتُ مِمَّنْ يَقْطَعُ الْبَوادي وَالقِفار والمَفاوِز حَتّي يَصِلَ إِلي بَيْتِهِ وَحَرَمِهِ لاَِنَّ فِيهِ آثارَ أَنْبيائِهِ كَيْفَ لا يَقْطَعُ نَفْسَهُ وَهَواهُ حَتّي يَصِلَ إِلي قَلْبِهِ لاَِنَّ فِيهِ آثارَ مَوْلاهُ » ، عجب دارم از آن كه باديه ها و بيابان ها ببرد تا به خانه وي رسد كه اندر او آثار انبياي وي است ، چرا باديه نفس و درياي هوا را نبُرد تا به دل خود رسد كه اندر او آثار مولاي وي است يعني دل كه محلّ معرفت است بزرگوارتر از كعبه كه قبله خدمت است . كعبه آن بود كه پيوسته نظر بنده بدو بود و دل آن كه پيوسته نظر حقّ بدو بود ، آنجا كه دل دوست من آنجا ، آنجا كه حكم وي مراد من آنجا ، و آنجا كه اثر انبياي من ، قبله دوستان من آنجا . والله اعلم . ( 1 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف المحجوب ، ص177


16


بايزيد بسطامي

فُلك معرفت و مُلك محبت ابويزيد طيفور بن عيسي البسطامي ( رض ) از جُلّه مشايخ بود و حالش اكبر جمله بود و شأنش اعظم ايشان بود ، تا حدّي كه جُنيد گفت ( رح ) : « أبو يزيد منّا بمنزلة جبرئيل من الملائكة » ؛ « ابو يزيد اندر ميان ما چون جبرئيل است از ملايكه » و جدّ او مجوسي بوده و از بزرگان بسطام ، يكي پدر او بود و او را روايات عالي است اندر احاديث پيغمبر ( عم ) و از اين ده امام معروف مر تصوّف را ، يكي وي بوده است و هيچ كس را پيش از وي اندر حقايق اين علم چندان استنباط نبوده است كه وي را ، و اندر همه احوال محبّ العلم و معظّم الشريعه بوده است ، به حكم آن كه گويند گروهي مر مدد الحاد خود را ، موضوعي بر وي بندند . . .

و از وي مي آيد ( رض ) كه گفت : يك بار به مكّه شدم ، خانه مفرد ديدم ، گفتم حج مقبول نيست كه من سنگ ها از اين جنس بسيار ديده ام . بار ديگر برفتم ، خانه ديدم و خداوند خانه ديدم . گفتم كه هنوز حقيقت توحيد نيست ، بار سه ديگر برفتم ، همه خداوند خانه ديدم و خانه نه ، به سرّم فروخواندند : يا بايزيد اگر خود را نديده اي و همه عالم را بديده اي ، مشرك نبودي و چون همه عالم نبيني و خود را بيني مشرك باشي . آنگاه توبه كردم و از ديدن هستيِ خود نيز توبه كردم و اين حكايتي لطيف است اندر صحّت حال وي و نشاني خوب مر ارباب احوال را والله اعلم . ( 1 )

هجويري در اين كتاب حكايتي از ابوطالب حَرَمي نقل مي كند كه بيانگر احترام ويژه عرفا به اين سرزمين پاك و مقدس است . وي مي گويد :

« بوطالب حرمي چهل سال به مكه مجاور بود ، اندر مكه طهارت نكرد ، هر بار از مكه ، به طهارت ، از حدّ حرم بيرون آمدي ، گفتي زميني را كه خداوند تعالي به خود اضافت كرده است ، من كراهيّت دارم كه آب مستَعمل من ، بر آن بريزد . » ( 2 )

هجويري در حكايت ديگري آورده است :

« يكي از مشايخ گويد ( رح ) : درويشي به مكه اندرآمد و اندر مشاهدت خانه يك سال نشست كه نه طعام خورد و نه شراب و نه بخفت و نه به طهارت شد ، از اجتماع همّتش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف المحجوب ، صص132 و 134

2 . كشف المحجوب ، ص 376


17


به رؤيت خانه كه خداوند آن را به خود اضافت كرده است ، غذاي تن و مشرب جانش گشته بود » .

عرفا اين حالت را « جمع » ناميده اند . ( 1 )

با آن كه حج نزد عارفان جايگاه ويژه اي داشته است ، پاره اي از مسائل ؛ از جمله رعايت حق مادر سبب مي شده كه حج در اولويّت دوم قرار گيرد ؛ مثلا درباره ابو حازم مدني ، كه مقتداي بعضي از مشايخ بود و عمرو بن عثمان از وي روايت مي كند ، آورده اند كه :

« يكي از مشايخ گويد : به نزديك وي اندر آمدم ، وي را يافتم خفته ، زماني ببودم تا بيدار شد ، گفت : اندر اين ساعت پيغمبر را به خواب ديدم كه مرا به سوي تو پيغام داد و گفت : حق مادر نگاه داشتن بهتر از حج كردن ، بازگرد و رضاي دلِ وي بجوي . من از آنجا بازگشتم و به مكه نرفتم . از وي بيش از اين مسموع ندارم . » ( 2 )

بزرگ ترين اهل معرفت ، مجتهدترينِ ايشان باشد اندر اداي شريعت و با رغبت ترين اندر حفظ سنّت و متابعت و هركه به حق نزديك تر بود ، بر اوامرش حريص تر بود و هركه از وي دورتر بود از متابعت رسولش دورتر بود و معرض تر .

گاهي عرفا بدون آن كه چهارپايي همراه داشته باشند و يا زاد و توشه اي با خود بردارند ، به سفرِ حج دست مي زدند و آن را نشانه « توكّل » مي دانستند . آنان در اين سفر ، تنها و تنها اعتماد و اتّكايشان به خدا بود و حتّي همنشيني با « خضر » را نمي پذيرفتند و آن را اتكاي به غير خدا و خلاف توكّل مي دانستند . كشف المحجوب درباره « ابراهيم خواص » كه اندر توكل شأني عظيم و منزلتي رفيع داشت ، چنين آورده است :

« ابراهيم خواص را پرسيدند از حقيقت ايمان ، گفت : اكنون اين را جواب ندارم ، از آنچه هر چه گويم عبارت بود و مرا بايد تا به معاملت جواب گويم . اما من قصد مكّه دارم و تو نيز بر اين عزمي . اندر اين راه با من صحبت كن تا جواب مسأله خود بيابي . گفتا : چنان كردم ، چون به باديه فرو رفتم هر شب دو قرص و دو شربت آب پديد آمدي ؛ يكي به من

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف المحجوب ، ص 333

2 . كشف المحجوب ، ص 111


18


دادي و يكي بخوردي ، تا روزي اندر ميان باديه ، پيري همي آمد سواره ، چون وي را بديد ، از اسب فرو آمد و يكديگر را بپرسيدند و زماني سخن گفتند . پير برنشست و بازگشت . گفتم : ايّها الشيخ ، مرا بگوي تا آن پير كه بود ؟ گفت : آن ، جواب سؤال تو بود . گفتم : چگونه ؟ گفت : آن خضر پيغمبر بود ( عم ) كه از من صحبت طلبيد و من اجابت نكردم كه بترسيدم اندر آن صحبت ، اعتماد از دون حق با وي كنم . توكّلِ مرا ببشولاند [ توكّل من تباه شود ] و حقيقت ايمان ، حفظ توكل باشد با خداوند عزّ و جلّ ، قوله تعالي ، { وَ عَلَي اللهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ } . ( 1 )

عرفا در سفر حج ، از خدمت به زائران خانه خدا لحظه اي كوتاهي نمي كردند و آن را وظيفه خود مي دانستند . چنان كه ابراهيم خواص در سفر مكه از چاه آب مي كشيد و هيزم جمع مي كرد و آتش مي افروخت و حتي در شبي باراني تا بامداد ، لباس وصله دار خود را بر سر همسفر خود گرفت تا وي آسيب نبيند . وي اين خدمتگزاري را همراه با ظرافت و لطافت خاصي انجام مي داد تا همسفر وي مجبور به پذيرش آن باشد و احساس شرمندگي نكند . كشف المحجوب اين داستان را اين گونه آورده است :

« يكي گويد از درويشان كه وقتي از كوفه برفتم به قصد مكه ، ابراهيم خواص را يافتم ( رضي الله عنه ) در راه از وي صحبت خواستم ، مرا گفت : صحبت را اميري بايد يا فرمان برداري . چه خواهي ؟ امير تو باشي يا من ؟ گفتم : امير تو باش . گفت : هلا ، تو از فرمان امير بيرون مياي . گفتم : روا باشد . ( گفت ) چون به منزل رسيديم مرا گفت : بنشين . چنان كردم . وي آب از چاه بركشيد ، سرد بود . هيزم فراهم آورد ، آتش برافروخت اندر زير ميلي [ و مرا گرم كرد ] و به هر كار كه من قصد كردي ، گفتي شرط فرمان نگاه دار . چون شب اندر آمد ، باراني عظيم اندر گرفت ، وي مرقّعه خود بيرون كرد و تا بامداد بر سر من ايستاده بود و مرقّعه بر دو دست افكنده و من شرمنده مي بودم ، به حكم شرط هيچ نتوانستم گفت . چون بامداد شد ، گفتم : ايّها الشيخ ، امروز امير ، من باشم . گفت : صواب آيد . چون به منزل رسيديم ، وي همان خدمت بر دست گرفت . من گفتم : از فرمان امير بيرون مياي . مرا گفت : از فران كسي بيرون آيد كه امير را خدمت خود فرمايد . تا به مكه هم بر اين صفت با من صحبت كرد و چون به مكه آمديم ، من از شرم وي بگريختم تا در منا مرا بديد و گفت : اي پسر ، بر تو بادا كه با درويشان صحبت چنان كني كه من با تو كردم . » ( 2 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . همان ، صص372 ، 373 و 193

2 . همان ، صص441 و 442


19


يكي از عرفاي بزرگ به نام محمدبن اسماعيل « خير النّساج » كه از بزرگان مشايخ در خدمتگزاري به بندگان خدا تا آنجا پيش رفت كه در ميان راه حج ، شخصي او را به بندگي گرفت و سال ها به خدمت وا داشت و او آن را پيش آمدي خدايي دانست و خلاف آن رفتار نكرد . كشف المحجوب درباره او مي گويد :

« وي را خير النساج از آن خوانند كه چون وي از مولودگاه خود به سامره برفت به قصد حج ، گذرش به كوفه بود ، به دروازه كوفه خرباني [ خزبافي ] وي را بگرفت كه تو بنده مني و « خير » نامي . وي آن از حق ديد و وي را خلاف نكرد و سال هاي بسيار كار وي مي كرد و هرگاه كه وي را گفتي يا خير ! وي گفت لبّيك ، تا مرد از كرده خود پشيمان گشت . وي را گفت برو كه من غلط كرده بودم و تو ، نه بنده مني . برفت و به مكه شد و بدان درجه رسيد كه جنيد گفت : « خير ، خيرنا » ( خير ، بهترينِ ماست ) دوست تر آن داشتي كه وي را خير خواندندي . گفت روا نباشد كه مردي مسلمان مرا نامي نهاده باشد و من آن را بگردانم . . . » ( 1 )

پي نوشت ها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . كشف المحجوب ، صص182 و 183 )



| شناسه مطلب: 83412