دعاهای طواف
67 میقات حج - سال چهاردهم - شماره پنجاه و سوم - پاییز 1384 دعاهای طواف علی گودرزی مقدمه یکی از ارکان مهم حج « طواف » است و گویا حج در طواف تبلور می یابد . احرام ، نیت و تلبیه مقدمه اند تا آمادگی حضور در طواف حاصل شود ، گرچه خودِ طواف به منزل
67 |
ميقات حج - سال چهاردهم - شماره پنجاه و سوم - پاييز 1384
دعاهاي طواف
علي گودرزي
مقدمه
يكي از اركان مهم حج « طواف » است و گويا حج در طواف تبلور مي يابد . احرام ، نيت و تلبيه مقدمه اند تا آمادگي حضور در طواف حاصل شود ، گرچه خودِ طواف به منزله نماز است و عبادتِ عملي محسوب مي شود ، اما سرّ اين همه ، براي ارتباط پيدا كردن با خدا است و مهم آن است كه در طواف ـ كه شكوه و اوج اين ارتباط را مي تواند نشان دهد ـ چه چيزي بايد گفت ؟ ! مربيان و معلّمان از اولياي الهي ، به ما آموخته اند كه : چه بگوييم ، خدا را چگونه ياد كنيم و چه حاجتي بخواهيم ؟
اگر چه هركسي مي تواند هر نوع خواسته اي را در قالب دعاي خود ساخته بيان كند و بدون واسطه و تعليم ، نيازهاي خويش را مطرح نمايد ، اما اولياي خدا كه به سرچشمه معارف الهي راه يافته اند ، ما را در بر آوردن اين نياز ، تنها نگذاشته اند و چون اسماء و اوصاف حق ، مقام و منزلت خانه و صاحب خانه را دريافته اند ، مي توانند خدا را چنانكه شايسته است توصيف كنند و چون زباني گويا و بياني توانمند دارند ، در قالب هاي مناسب و سبكي شيوا آن معاني را طرح كرده اند . آنان چون نيازهاي انسان را مي دانند ، بر همگان مي آموزند كه چه چيزهايي را از خدا بخواهند . بنابراين ، با خواندن دعاهاي مأثوره :
اولاً ، با معارف بلند ديني آشنا مي شوند .
ثانياً ، زبان گفت وگو با خدا را فرا مي گيرند .
ثالثاً ، به خودشناسي و خوديابي نايل مي شود و دردها و كمبودهاي خود را از خداوند طلب مي كند و اين همه ، در سايه خواندن دعاهاي مأثوره از امامان ( عليهم السلام ) امكان پذير است .
از آن جا كه كعبه موازي « بيت المعمور » است و بيت المعمور در برابر عرش خدا است ، ( 1 ) بنابراين ، مي توان گفت كه كعبه تنزل و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شيخ حر عاملي ، وسائل الشيعه ، ط تهران ، مكتبة الاسلاميه ، ج9 ، ب1 ، ح2 و 6 و 12
68 |
تمثّل عرش و بيت المعمور است . پس اگر كسي به گونه اي شايسته كعبه را طواف كند ، به بيت المعمور در عالم مثال صعود مي كند و چنان كه وظايف آن مرحله را هم ايفا كرد به مقام عرش الهي بار مي يابد . ( 1 )
آري ، طواف كننده را ذكري در خور اين مقام ، لازم و بايسته است .
دعاي طواف
از جمله ادعيه مأثوره وارده در طواف دعائي است به سند صحيح از امام صادق ( عليه السلام ) كه كتب فقهي شيعه و ادعيه و زيارات و مناسك و احكام حج فقهاي متأخر آن را نقل كرده اند ، و چون كلمات آن ايجازي در حد اعجاز دارد كه با توجه به وقت محدود طواف با كلامي موجز سيري در حالات و انديشه و تاريخ اولياء بلند مرتبه بشر دارد كه گذشته از آنكه هدف نخست آن ارتباط دادن انسان با خداست ما را در جريان و پيوند با اولياء و معارف بلند انساني قرار مي دهد و از آنجا كه اين دعا به نوع اجماعي در كتابهاي دعا مذكور است و غالباً در طواف زبان ذاكران به آن مترنّم است به شرح فرازهاي آن مي پردازيم :
امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : برگِرد خانه خدا هفت شوط طواف كن و در طواف بگو :
« اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يُمْشَي بِهِ عَلَي طَلَلِ الْمَاءِ كَمَا يُمْشَي بِهِ عَلَي جَدَدِ الاَْرْضِ وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُكَ . وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي تَهْتَزُّ لَهُ أَقْدَامُ مَلاَئِكَتِكَ .
وَ أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ بِهِ مُوسَي مِنْ جَانِبِ الطُّورِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَأَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّد ( صلّي الله عليه وآله ) مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَمَا تَأَخَّرَ وَأَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَكَذَا مَا أَحْبَبْتَ مِنَ الدُّعَاءِ . . . » ( 2 ) .
« خدايا ! تو را به آن نامت مي خوانم ، كه با آن ، بر پشت درياها راه مي روند ؛ هم چنانكه با آن راه هاي زميني را طي مي كنند و به آن نامي كه عرش تو براي آن به اهتزاز در مي آيد و به آن نامت كه گام هاي فرشتگانت از آن به لرزه مي افتد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آيت الله جوادي آملي ، جرعه اي از صهباي حج ، تهران ، نشر مشعر ، 1383 ، ص190
2 . شيخ حرّ عاملي ، وسائل الشيعه ، ط تهران ، مكتبة الاسلاميه ، ج9 ، ب20 ، ح1
69 |
خدايا ! تو را به آن نامت سوگند كه موسي ( عليه السلام ) از سوي وادي طور تو را با آن صدا كرد و پاسخش دادي و محبتي از خويش بر او انداختي و به آن نامت مي خوانم كه با آن محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را و گذشته و آينده اش را بخشيدي و نعمت خويش را بر او تمام كردي . از تو مي خواهم . . . هر دعا و خواسته اي كه دوست داري بگو . »
راز نام ها
در اين دعا كه خوانديم ، خداوند را به اسامي و نام هايي خوانده و سوگند داده اند كه موجب حل مشكلات و ظهور و بروز حوادث اعجاب انگيز شده اند و راز آن اين است كه هر يك از اسماي حسناي الهي ، داراي سرّي است كه در عالم هستي ، ظهوري خاص دارد و پديده هاي عالم تكوين ، مظهري از آنها است ، و ظهور موجودات مظهر و برخاسته از اسم ظاهر است و صورت تجلّيات اسماءاند .
و از آن جا كه اولياي الهي ، از راز و رمز نام هاي خدا و تأثير آن ها در اين جهان آگاهي دارند ، هنگام دعا و استغاثه ، خدا را با اسماء و صفات مناسب با آن خواسته ، خوانده اند تا مقرون به اجابت شود و اين معرفتي مهم است كه شخص « داعي » ، در مقام دعا ، خواسته خود را بشناسد و اسم مناسب با آن را هم بشناسد ، حق را با همان اسم كه آن مقام اقتضا مي كند بخواند . عارف آن است كه بداند هر اسمي اقتضايي ويژه دارد و از همان اسم در همان اقتضا بهره جويد . لذا گفته اند :
« هركس كه دعايي مي خواند و خواسته اي دارد ، براي رسيدن به كمالات ثانوي ، خدا را با اسمي را كه تناسب با خواسته اش دارد ، بخواند ، كه اگر چنين كند ، دعايش مستجاب و برآورده مي شود ؛ { . . . ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ . . . } فيض الهي ، به حسب استعداد قابل است . . .
استعداد و قابليت ، طلب نمي كند مگر آن چه را كه مقتضي اسم است كه بر آن تجلّي مي نمايد . حق در مقام تجلّي به اين اسم ، حاجت و مراد خواننده را مي دهد . اگر « جاهلي » براي رفع جهل خدا را بخواند يا مريضي « يا رب » جاري نمايد ، حق را به اسم عليم و شافي خوانده اند . و فقير حق را به اسم « مغني » مي خواند چون رافع فقر او ، اسم مغني است . اين خود ، اصلي در باب اسماء و صفات است . » . ( 1 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . دكتر سيد جمال الدين آشتياني ، شرح مقدمه قيصري بر فصوص الحكم ، قم ، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم ، ص243
70 |
گفتني است اسرار اسماء الهي ، براي كسي ، جز اولياي الهي آشكار نيست و شايسته آن است كه با دعاهاي تعليمي از ناحيه مقدسه آنان ، خدا را بخوانيم و شايد اين راز آن است كه فرشتگان مقرّب نيز هنگام تنزل در اين نشئه از عالم ، پيامبران را تعليم مي دادند كه چگونه و با چه نام هايي حق را بخوانند و ادعيه مأثوره از امامان معصوم چه ذخيره گرانبهايي است كه اين نياز را بر مي آورد .
نداي خضر ( عليه السلام )
« اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يُمْشَي بِهِ عَلَي طَلَلِ الْمَاءِ . . . » .
« خدايا ! تو را به آن نامت مي خوانم كه با آن بر پشت درياها راه مي روند ، هم چنانكه با آن راه هاي زميني را طي مي كنند . »
در منابع ديني ، شخصي كه چنين نامي به زبان آورده و اين كار شگفت از او سرزده ، حضرت خضر ( عليه السلام ) است . او در سنت اسلامي ، از اوليا و در برخي منابع ، از انبيا محسوب شده است . ( 1 ) و طبق تأويل و تفسير آيه كريمه : { فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً } ( 2 ) خضر ( عليه السلام ) را از بندگان مورد رحمت خداوند ، تعليم يافته حق و مرشد و راهبر موسي ( عليه السلام ) شمرده اند ، تا آنجا كه عرفا او را مظهر و نماينده علم باطن و حقيقت ، كه خداوند به اوليايش مي آموزد ، دانسته اند . ( 3 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حاج شيخ عباس قمي ، سفينة البحار ، ماده « خضر » .
2 . كهف : 65 ، « در آنجا بنده اي از بندگان ما را ، كه رحمت خويش بر او ارزاني داشته و خود بدو دانش آموخته بوديم ، بيافتند . »
3 . ابوالعلاء عفيفي ، التعليقات ( بر فصوص الحكم ) ، ص350 ، چاپ تهران ، انتشارات الزهراء ، 1370
71 |
و در ادعيه ديگر ، به نام خضر ( عليه السلام ) تصريح شده و آمده است كه او عالم به چنين سرّي از اسماي الهي بوده ؛ چنانكه در دعاي شب عرفه آمده است :
« . . . وَبِالاسْمِ الَّذِي مَشَي بِهِ الْخِضْرُ عَلَي قُلَلِ الْمَاءِ كَمَا مَشَي بِهِ عَلَي جَدَدِ الاَْرْضِ » . ( 1 )
« . . . خداوندا ! تو را سوگند به آن نامي كه خضر با آن بر گرده درياها راه رفت ؛ چنانكه بر جاده هاي زمين رفت . »
لذا در ادبيات عرفاني ، خضر راهنماي گم گشتگان بيابان و كشتي شكستگان دريا است . حافظ گفته است :
دريا و كوه در ره وش خسته و ضعيف * * * اي خضر پي خجسته مدد كن به همتم
تو دستگير شوي اي خضر پي خجسته كه من * * * پياده مي روم و همرهان سوارانند
و در دعايي كه جبرئيل ( عليه السلام ) به پيامبر آموخت چنين آمده است :
« . . . وَبِالاسْمِ الَّذِي مَشَي بِهِ الْخِضْرُ ( عليه السلام ) عَلَي الْمَاءِ فَلَمْ يُبْتَلَ قَدَماهُ . . . » ( 2 )
« . . . سوگند به نامي كه خضر ( عليه السلام ) با آن بر روي آب مي رود و پايش تر نمي شود . . . »
و به همين تعبير پيامبر بزرگوار اسلام در دعايي كه به علي ( عليه السلام ) آموخت ، از خضر ( عليه السلام ) ياد مي كند . ( 3 )
نامي كه عرش و عرشيان را به اهتزاز در مي آورد
« وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي يَهْتَزُّ لَهُ عَرْشُكَ . . . » ( 4 )
« به آن نامي كه عرش تو براي آن به اهتزاز در مي آيد . »
عرش چيست ؟
كلمه « عرش » كه در مورد باري تعالي به كار رفته و منتسب به او ـ جلّ و علا ـ است ، به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . إقبال الأعمال ، ص325
2 . بحارالأنوار ، ج92 ، ص371
3 . مجلسي ، همان مدرك ، ص222
4 . وسائل الشيعه ، ج13 ، ص333
72 |
چند معنا آمده است :
الف : عرش يعني ملك و پادشاهي خدا . ( 1 )
ب : عرش كه فرشتگان آن را حمل مي كنند و آن برخي از ملك خداوندي است و آن عرشي است كه خداوند در آسمان هفتم آفريده است و فرشتگان با حمل و تعظيم آن ، عبادت خدا مي نمايند ؛ چنانكه خداوند خانه اي در زمين آفريد و بشر را فرمان داد كه آهنگ آن كند و به زيارتش بپردازد و حج به جا آورد و تعظيمش نمايد . ( 2 )
ج : عرش يعني همه مخلوقات حق . ( 3 )
د : عرش ، علمي است كه خداوند انبيا و رسولان و حجت هاي خويش را بر آن مطلع و آگاه كرده است . ( 4 )
اگر « جاهلي » براي رفع جهل خدا را بخواند يا مريضي « يا رب » جاري نمايد ، حق را به اسم عليم و شافي خوانده اند . و فقير حق را به اسم « مغني » مي خواند چون رافع فقر او ، اسم مغني است . اين خود ، اصلي در باب اسماء و صفات است
هـ : عرش منتسب به خدا است و حقيقتي است كه بر همه خلق احاطه دارد و بر فراز تمام آسمان ها و زمين است و بايد از عالم لاهوت باشد ، از آن جهت كه بر تمام مخلوقات تفوق دارد . بايد در ماوراي عوالم خلق و آسمان ها و زمين باشد . ( 5 )
از ميان معاني مختلفي كه براي « عرش » گفته اند ، معناي دوم با بحث ما و اين فراز از دعاي طواف ارتباط دارد ؛ يعني عرش ، كه فرشتگان آن را حمل مي كنند و خداوند از آن خبر داده است { الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ . . . } ؛ « آنانكه عرش را حمل مي كند . » ( 6 ) { وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذ ثَمَانِيَةٌ } ؛ « در آن روز هشت تن از آن ها عرش پروردگارت را حمل مي كنند . » ( 7 )
البته اين نكته روشن است كه خداوند عرش را نيافريده تا در آن سكني گزيند ـ تعالي الله عن ذلك علوّاً كبيراً ـ بلكه آن را به خود نسبت داده و « رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ » فرموده ، به جهت تعظيم و گرامي داشت آن . چنانكه كعبه را نيز « بيت الله » ناميده است به جهت تكريم و تعظيم . ( 8 )
اگرچه برخي گفته اند : حقيقت آن بر بشر معلوم نيست و انسان جز نامي از آن نمي داند . ( 9 ) ليكن در قرآن و احاديث ، از آن به عنوان حقيقتي ياد شده كه فرشتگان حملش مي كنند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . حاج شيخ عباس قمي ، سفينة البحار ، ذيل كلمه « عرش » .
2 . شيخ مفيد محمد بن نعمان ، تصحيح الاعتقاد ، تعليق شهرستاني و تصحيح چرندابي ، چاپ تبريز 1371هـ . ق . صص 205 ـ 204
3 . مدرك پيشين ، همان صفحه ، عقيده شيخ صدوق ، و نيز شيخ صدوق ، معاني الاخبار ، چاپ قم ، جامعه مدرسين ، ص29
4 . معاني الأخبار ، همان مدرك .
5 . حسن مصطفوي ، التحقيق في كلمات القرآن ، چاپ وزارت ارشاد ، ج8 ، ذيل كلمه « عرش » .
6 . مؤمن ( غافر ) : 7
7 . الحاقه : 17
8 . شيخ مفيد ، تصحيح الاعتقاد ، همان مدرك ، ص206
9 . راغب اصفهاني ، ج4 ، ص502 ، مفردات في غريب القرآن ، كلمه « عرش » .
73 |
و گروهي بر گردش به ستايش پروردگار تسبيح مي گويند و به آن ايمان آورده اند و براي مؤمنان آمرزش مي خواهند ـ و مي گويند ـ اي پروردگار ما ! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است ، پس آنان را كه توبه كرده اند و به راه تو آمده اند ، بيامرز و از عذاب جهنم نگهدار . ( 1 ) و در برخي آثار آمده است كه آن پيش از خلقت اين عالم آفريده شده است . ( 2 )
بنابراين ، چنان حقيقتي كه از جهت قدمت وجود ، بر همه آفريدگان جهان مقدم است و از جهت گستردگي و وسعت ، بر همه خلق احاطه دارد و از آنجا « رَبُّ الْعَرْشِ » تدبير امور خلق مي كند و ربوبيت حق صادر مي شود ، چنين جايگاه با عظمتي در عالم هستي چگونه نام و اسمي از حق آن را به اهتزاز در مي آورد و عرشيان را به وجد مي كشاند ؟ !
معناي اهتزاز :
برخي از شارحان حديث گفته اند ، مقصود از « اهتزاز عرش خدا » به جنبش و حيرت در آمدن حاملان عرش و فرشتگان است و احتمال داده اند كه معناي آن به اهتزاز در آمدن خودِ عرش باشد ولي از اين كه در اين « بند » از دعاي طواف ، بعد از نامي كه خود عرش را به اهتزاز در مي آورد ، از نامي ياد مي كند كه گوياي اهتزاز فرشتگان است ، روشن مي شود كه خودِ عرش نيز به جنبش در مي آيد و گرنه جمله بعد از آن ، تكرار جمله اول خواهد بود ( كه در جمله اول ، مقصود از « اهتزاز عرش » ، به جنبش در آمدن فرشتگان و جمله بعد هم كه تصريح دارد ، به جنبش در آمدن خودِ فرشتگان است ) و در دعاهاي ديگر نيز ، هم به اهتزاز عرش و هم اهتزاز فرشتگان تصريح شده است . ( 3 )
آنچه عرش را به اهتزاز در مي آورد :
چون تدبير و تقدير امور اين عالم ، كه از ناحيه « رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ » است و اوست پروردگار شما كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد و سپس به عرش پرداخت و ترتيب كارها از روي تدبير بداد . ( 4 ) و عرش كه وراي اين عالم محدود و مادي است و محيط بر آن است ، طبق آيه كريمه : { . . . إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ . . . } ؛ ( 5 ) « سخن خوش و پاك ، به سوي او بالا مي رود و كردار نيك است كه آن را بالا مي برد . . . » چون حقايق امور اين عالم از آن جا تدبير مي شود ، روشن است امور اين عالم كه بالا مي رود بازتابي دارد و اذكار پاك و اعمال صالح بندگان زميني و فرشي را نزد عرش و عرشيان جلوه و ظهوري است كه از مشاهده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . { الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْء رَحْمَةً وَعِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ } مؤمن : 7
2 . « وَبِحَقِّ الاسْمِ الَّذِي كَتَبْتَهُ عَلَي سُرَادِقِ الْعَرْشِ قَبْلَ خَلْقِكَ الْخَلْقَ وَالدُّنْيَا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ بِأَلْفَيْ عَام وَأَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ فِي خَزَائِنِكَ الَّذِي اسْتَأْثَرْتَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَكَ لَمْ يَظْهَرْ عَلَيْهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِكَ لا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَلا عَبْدٌ مُصْطَفًي » .
3 . فخر الدين طريحي ، م1085 ، مجمع البحرين ، « هزز » .
4 . يونس : 3
5 . فاطر : 10
74 |
آن ، به جنبش در مي آيند و در مواردي كار زمينيان چنان شگفتي دارد كه عرش و عرشيان را چنان حالتي فرا مي گيرد كه وجد و اهتزاز در مي آيند ؛ از جمله :
1 ـ ذكر كلمه طيّب « لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » ، كه رسول الله فرمود : « هرگاه بنده اي آن را بگويد ، عرش به اهتزاز در مي آيد . » ( 1 )
2 ـ پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : چون يهود فراهم شدند تا به پندار خويش عيسي ( عليه السلام ) را بكشند ، جبرئيل ( عليه السلام ) فرود آمد و او را با بال هاي خويش پوشش داد و عيسي ( عليه السلام ) با چشم خويش ديد كه بر بال جبرئيل چنين نوشته است :
« اللّهم إنّي أدعوك باسمك الواحد الأعزّ و أدعوك اللّهم باسمك الصمد و أدعوك اللهمّ باسمك العظيم الوتر و أدعوك اللهمّ باسمك الكبير المتعال الذي ثبت أركانك كلّها أن تكشف عنّي ما أصبحت و أمسيت فيه » .
« خداوندگارا ! تو را به نام يگانه و ارجمندت مي خوانم و تو را به نامي كه هنگام حاجت و نياز پناه نيازمندان است ، مي خوانم . و بار خدايا ! تو را به نام بي همتا و طاق و تك مي خوانم و خداوندگارا ! تو را به نام بزرگ و بلند مرتبه ات مي خوانم كه همه اركان هستي را استوار نموده است كه آنچه ـ از سختي ـ صبح و شام بر من رفته است بازگشايي . »
چون عيسي ( عليه السلام ) خدا را با اين دعا خواند ، حق ، جبرئيل را فرمان داد كه او را به نزد من فراز آور .
سپس پيامبرخدا فرمود : اي فرزندان عبد المطّلب ، با اين كلمات از پروردگارتان درخواست نماييد سوگند به آن كس كه جان محمد ( صلّي الله عليه وآله ) در دست اوست ، هيچ بنده اي با نيت خالص ، خداوند را به اين دعا نخوانَد مگر آن كه عرش براي او به اهتزاز در آيد و خداوند به فرشتگان فرمايد : گواه باشيد كه به جهت اين كلمات او را اجابت كردم و خواسته او را در دنياي امروز و آخرت فردا عطا كنم . سپس پيامبر به ياران فرمود : با اين كلمات از خدا درخواست كنيد و اجابت را دور نشمريد . ( 2 )
و طبق حديث مأثور از امام معصوم ، پيامبر فرمود : بهترين وقت كه خدا را در آن بخوانيد ، سحرها است . ( 3 ) نقل است كه داود ( عليه السلام ) : از جبرئيل پرسيد : افضل اوقات چه زماني است ؟ فرمود : نمي دانم جز اين كه عرش خدا در سحرگاهان به اهتزاز در مي آيد . ( 4 ) ناگفته نماند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شيخ صدوق ، التوحيد ، چاپ جامعه مدرسين قم ، ص22
2 . قطب الدين راوندي ، قصص الانبيا ، چاپ قم ، الهادي ، ص257 ؛ ابن عساكر ، تاريخ دمشق ، چاپ بيروت ، دار الفكر ، ج4 ، ص473 ؛ سيد نعمت الله جزايري ، قصص الأنبيا ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، ص214
3 . كليني ، اصول كافي ، چاپ تهران ، دار الكتب الاسلاميه ، ج2 ، ص477
4 . ميرزا حسين نوري ، مستدرك الوسائل ، چاپ بيروت ، مؤسسه آل البيت لإحياء التراث العربي ، ج12 ، ص146 ؛ جلال الدين سيوطي ، الدر المنثور ، چاپ جده ، الفتح و دار المعرفه ، ج2 ، ص12
75 |
همانگونه كه عرش و عرشيان براي ذكر و عمل صالح به وجد و اهتزاز در مي آيند ، براي برخي حوادث و وقايع غم انگيز نيز به جنبش در مي آيند ؛ چنانكه در حديث از پيامبر اسلام آمده است :
« إِذَا بَكَي الْيَتِيمُ اهْتَزَّ لَهُ الْعَرْشُ . . . » ؛ ( 1 ) « چون يتيم بگريد ، عرش به لرزه در آيد . »
نداي موسي ( عليه السلام ) در طور
« وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ بِهِ مُوسَي مِنْ جَانِبِ الطُّورِ . . . » .
« خدايا ! تو را سوگند مي دهم به نامي كه موسي از وادي طور تو را با آن صدا كرد و پاسخش را دادي . »
از ميان پيامبران ، موسي ( عليه السلام ) هم سخن خدا و كليم الله است و تنها او به اين ويژگي نايل گرديده است . خداوند در باره اش فرمود :
{ قَالَ يَا مُوسَي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي . . . } . ( 2 )
« اي موسي من تورا به پيام هايم و سخن گفتنم از ميان مردم برگزيدم » .
{ وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ . . . } . ( 3 )
« چون موسي به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت . »
آري ، خداوند با هيچ يك از انبيا ، بدون واسطه ، كلامي نگفته ، جز موسي كه با او ، بدون وحي و سفير حرف زده است و تنها موسي ( عليه السلام ) از ميان پيامبران به چنين مقامي ويژه گشت . در كلام او چه رمزي بود كه تا مرتبه كليم اللهي بالا رفت ؟ !
گرچه اين اسامي حق از نوع اسم « سرّ » اند ، لكن در برخي آيات ، به آن ها اشاره هايي مي توان يافت ، كه داستانش در قرآن چنين آمده است : آنگاه كه موسي ( عليه السلام ) آتشي ديد و به خانواده خود گفت : درنگ كنيد كه من از دور آتشي مي بينم ، شايد برايتان پاره اي از آتش بياورم تا در روشنايي آن راهي بيابم . چون نزد آتش آمد ، ندا داده شد : اي موسي ، من پروردگار تو هستم ، پاي افزارت را بيرون كن كه اكنون در وادي مقدس طوي هستي و من تو را برگزيدم . پس به آنچه وحي مي شود گوش فرا ده ؛ { إِنَّنِي أَنَا اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا . . . } ؛ « خداي يكتا من هستم و هيچ خدايي جز من نيست . . . » ( 4 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شيخ حر عاملي ، وسائل الشيعه ، چاپ بيروت ، مؤسسه آل البيت الاحياء التراث ، ج21 ، ص446 . شيخ صدوق ، ثواب الاعمال ، ط تهران ، چاپ صدوق ، ص200
2 . اعراف : 144
3 . اعراف : 143
4 . طه : 14 ـ 9
76 |
بعد از اين كه موسي ( عليه السلام ) به پيامبري برگزيده مي شود ؛ { . . . أَنَا اخْتَرْتُكَ . . . } ( 1 ) و خداوند دو معجزه عصا و يد بيضا را به او عطا مي كند ، فرمان مي دهد : { اذْهَبْ إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي } ( 2 ) و موسي ( عليه السلام ) بعد از اين فرمان ، رفتن به جانب فرعون را شنيد ، براي رويارو شدن با چنان جبار متكبّري كه خود را در چنان قدرت و شكوهي مي ديد كه نداي : { . . . أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلَي } ( 3 ) سر مي داد و از طرف ديگر ، قوم بني اسرائيل در ضعف و اسارت و جهل و انحطاط فكري به سر مي بردند ، موسي ( عليه السلام ) دريافت كه رسالت سخت ومشكلات بسياري در پي خواهد داشت ؛ لذا دست به دعا و سؤال از خدا برداشت كه در حل اين مشكلات ياري اش نمايد . پس روشن است كه مقصود از « وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي دَعَاكَ بِهِ مُوسَي مِنْ جَانِبِ الطُّورِ . . . » چيست ؟
آري ، در اين جانب طور و روبه رو شدن موسي ( عليه السلام ) با فرماني چنين سخت و دشوار ، بايد ديد كه موسي ( عليه السلام ) با چه نامي خدا را خوانده است ؟ روشن است در آغاز ، هنگامي كه موسي نداي حق را شنيد ، خداوند خود را « ربّ » خواند و فرمود : { . . . إِنِّي أَنَا رَبُّكَ } ( 4 ) و همچنين فرمود : { إِنَّنِي أَنَا اللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا . . . } . ( 5 )
لذا طبيعي است كه بايد حضرت موسي ( عليه السلام ) خداوند را با همان نام هايي كه حق از خود ياد كرده است ، بخواند ؛ يعني بگويد : يا « رَبّ » و يا « لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » و در گفت وگو و مناجات با حق ، در وادي طور ، از همان اسم كه حق بر خود اطلاق كرده ، بهره بجويد و لذا موسي ( عليه السلام ) نيز طبق نقل قرآن از كلمه « ربّ » استمداد كرد و گفت : { رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي . . . } . ( 6 ) و به كلمه « لا إِلَهَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . طه : 13 ، « . . . من تورا برگزيدم . . . »
2 . طه : 24 ، « نزد فرعون برو كه او سركشي مي كند . »
3 . نازعات : 24
4 . طه : 12 ، « . . . من پروردگار تو هستم . »
5 ـ طه : 14 ، « خداي يكتا من هستم و هيچ خدايي جز من نيست . »
4 . طه : 25 ، « پروردگارا ! سينه مرا برايم گشاده گردان . »
77 |
إِلاَّ اللَّهُ » كه در قرآن ، قبل از ذكر داستان موسي ( عليه السلام ) بدون هيچ فاصله اي از آن ، به عنوان اسماي حسني ياد شده ، توسل جسته است ؛ كلمه طيبه اي كه خداوند با آن كلمه ، خود را به موسي شناسانده است و چون اين كلمه توحيد است و اساس هستي بر پايه توحيد است ، هيچ چيزي در جهان هم سنگ آن نيست ؛ چنانكه در حديث از پيامبر اسلام آمده است كه موسي ( عليه السلام ) گفت : « پروردگارا ! چيزي مرا تعليم فرما كه با آن تو را ياد كنم و تو را بخوانم . فرمود : اي موسي ، بگو « لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » ، موسي گفت : خدايا ! همه بندگان چنين گويند ! فرمود : اي موسي ، بگو « لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » موسي گفت : خواسته من تعليم چيزي ( ذكري ) اختصاصي و ويژه است . فرمود : اي موسي ، اگر ساكنان آسمان هاي هفت گانه و ساكنان زمين را در كفه ترازويي نهند و كلمه « لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » را در كفه ديگر ، « لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » افزون تر است . ( 1 )
چون موسي ( عليه السلام ) با توسل به چنين اسمي از حق ، او را خواند و گفت : « پروردگار من ! سينه مرا برايم گشاده گردان و كار مرا آسان ساز و گره از زبانم بگشا و ياوري از خاندانم برايم قرار ده و . . . » پاسخ آمد : { قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَي } ؛ « اي موسي ، هرچه خواستي به تو داده شد . » ( 2 ) و اين سرّ جمله « فَاسْتَجَبْتَ لَهُ » در دعاي طواف است كه چون خداوند را با آن نام ـ كه از اسماء حسني است ـ و عِدل و برابر با تمام هستي است خواند ، خداوند همه آن خواسته ها را برآورده ساخت .
وَ أَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ :
بعد از آن كه حق تعالي تمام خواست هاي موسي ( عليه السلام ) در دعاي خود را به او داد ، به يادش مي آورد كه ما باز هم به تو نعمت فراوان داده ايم ؛ آنگاه كه بر مادرت آن چه وحي كردني بود وحي كرديم كه او را در صندوق بيفكن و صندوق را در دريا رها كن كه دريا به ساحلش اندازد و يكي از دشمنان من و دشمنان او صندوق را برگيرد ؛ { وَأَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي . . . } ؛ « محبت خويش بر تو ارزاني داشتم . » ( 3 ) بدين گونه ، فرعون كه صدها و هزاران طفل را به خاطر نابود كردن موسي كشت ، عاقبت همان نوزاد را كه زوال ملك وي به دست او بود ، در خانه خود يافت و وي را پذيرفت و پرورد و مكر و تدبير وي ، موجب رفع و تغيير قضا نشد .
القاي محبّت حق بر موسي ، چنان بود كه هركس او را مي ديد ، دوستش مي داشت و گويا محبت خدايي چنان بر او استوار گشته بود كه هيچ نگاهي به او نمي افتاد مگر آن كه محبت او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . اسماعيل بن كثير ـ ابوالفدا ، م774 ؛ قصص الأنبياء ، چاپ بيروت ، لبنان ، مكتبة الاسلاميه ، ج2 ، ص125 ؛ صدوق ، ثواب الاعمال ، چاپ تهران ، كتابخانه صدوق ، ص12 ، رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : « قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمُوسَي بْنِ عِمْرَانَ يَا مُوسَي لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَعَامِرِيهِنَّ عِنْدِي وَالاَْرَضِينَ السَّبْعَ فِي كِفَّة وَلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ فِي كِفَّة مَالَتْ بِهِنَّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » ؛ خداوند به موسي بن عمران فرمود : اي موسي ، چنانچه هفت طبقه آسمان ها و ساكنانش و مجموع زمين هاي هفت گانه را در نزد من ، در كفه اي بگذارند و كلمه « لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ » را در كفه ديگر ، براستي اين كفه برتري خواهد داشت .
2 . طه : 25 ، 26 ، 27 ، 28 ، 29 و 36
3 . طه : 37 ، 38 و 39
78 |
دلش را مي گرفت و او را به جانب موسي مي كشاند ( 1 ) تا آنجا كه فرعون نيز او را دوست مي داشت و از او ايمن شد و زنش آسيه بنت مزاحم نيز او را دوست مي داشت ؛ لذا او را نگهداشت و در دامن خويش پروراند و خداوند چنان زيبايي بر قامت او پوشاند و در چشمانش ملاحتي گذاشت كه هركس او را مي ديد به او عشق ميورزيد . ( 2 )
خداوند با هيچ يك از انبيا ، بدون واسطه ، كلامي نگفته ، جز موسي كه با او بدون وحي و سفير حرف زده است و تنها موسي ( عليه السلام ) از ميان پيامبران به چنين مقامي ويژه گشت .
نكته : خداوند پس از استجابت تمام دعاهاي موسي ( عليه السلام ) ، ديگر منّت هايي را كه از دوران طفوليتش در حق او شده است ، يادآوري مي كند . شايد رمز اين كه در دعاي طواف آمده است ، اشاره رازگونه به اين باشد كه اگر در اين مكان و محل ، دعا براي كمبودها ، نداري ها و نبودها مي كنيد و اجابت مي خواهيد ، از نعمت هايي كه به شما داده ايم نيز ياد كنيد و « بود » هايي را كه « نمود » نعمت هاي الهي است ، فراموش نكنيد ؛ { وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ } .
نامي كه محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را بخشيد
« وَأَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي غَفَرْتَ بِهِ لِمُحَمَّد ( صلّي الله عليه وآله ) مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَمَا تَأَخَّرَ وَأَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ . . . »
« و تو را به آن نامت مي خوانم كه با آن ، گذشته و آينده محمد ( صلّي الله عليه وآله ) را بخشيدي و نعمت خويش بر او تمام كردي . »
اين بخش از دعا ، درمورد داستان فتح مكه است كه در قرآن كريم به آن اشاره رفته است :
{ إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ } . ( 3 )
« ما براي تو پيروزي آشكاري را مقرّر كرديم تا خدا گناه تو را ، آنچه پيش از اين بوده و آنچه پس از اين باشد ، براي تو بيامرزد و نعمت خود را بر تو تمام كند . »
از ظاهر آيه چنين فهميده مي شود كه گناه و ذنب را به پيامبر نسبت داده شده و آنگاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . علامه طباطبايي ، الميزان في تفسير القرآن ، چاپ بيروت ، موسسة الأعلمي ، ج14 ، ص151
2 . طبرسي ، مجمع البيان ، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، ج4 ، ص11
3 . الفتح : 1 و 2
79 |
مورد عفو و بخشش خداوند قرار گرفته است . از ديرباز در تاريخ عقايد و مباحث تفسيري ، اين نكته مورد بحث واقع شده است كه آيا نسبت دادن گناه به پيامبر صحيح است يا نه ؟ و از آن جا كه شيعه قائل به عصمت انبيا ، بهويژه افضل آنان ، حضرت ختمي مرتب ، محمد ( صلّي الله عليه وآله ) مي باشد ، ناگزير در جستجوي تأويل اين گونه آيات بر آمده است . آيه مورد بحث نيز از جمله آياتي است كه از گذشته هاي دور ، حتّي در عصر امامان معصوم ( عليهم السلام ) مورد سؤال واقع گرديده و پاسخ هاي مختلف داده شده و تأويل هاي گوناگوني از آن به عمل آمده است . اكنون به مواردي از آن ها اشاره مي شود :
1 . برخي گفته اند : مقصود از جمله « لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ . . . » اين است كه خداوند گناهان گذشته و آينده « امت » تو را بخشيده و مي بخشد ، در اثر شفاعتي كه از آنان مي كني و مقصود از « تَقَدَّمَ » و « تَأَخَّرَ » يعني آنچه زمانش گذشته و آنچه زمانش نيامده است ؛ همچنانكه كسي به ديگري مي گويد : من از گناهان گذشته و آينده تو چشم پوشي مي كنم .
اما اين كه چرا گناه « امت » را به پيامبر نسبت داده « ذَنْبِكَ » ؛ « گناه تو » گفته است ، به جهت ارتباط استوار و محكمي است كه ميان پيامبر و امت وجود دارد ؛ هم چنانكه معمولاً به جهت ارتباط تنگاتنگي كه غالباً ميان مردم و رهبران ديني ، سياسي و يا اجتماعي به وجود مي آيد ، اعمال و كردار پيروان آن ها را به آنان نسبت مي دهند .
2 . مقصود از « مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ » اين است كه آنچه از گناهان بر تو شده و جرايمي كه بر تو رفته است ؛ زيرا كلمه « ذنب » مصدر است و جايز است هم اضافه به « فاعل » شود و هم به « مفعول » ، چنانكه مي گويند : « أعجبني ضرب زيد عمرواً » كه مصدر اضافه به فاعل خود شده است . و « أعجبني ضرب عمرو زيدٌ » كه اضافه به مفعول شده است . پس « ذَنْبِكَ » در آيه شريفه ، « ذنب » ( مصدر ) ، اضافه به « كَ » ضمير خطاب ، از باب اضافه مصدر به مفعول است ؛ يعني گناه و خطايي كه تو را نموده اند .
و معني مغفرة ؛ « لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ . . . » بدين تأويل ، برداشتن و باطل كردن و دگرگون نمودن احكام و دستورات دشمنان پيامبر ؛ از مشركان است ، كه عليه او به كار گرفته بودند و تباه كردند جرمي كه مي خواستند در مورد پيامبر مرتكب شوند .
و اين تأويل با ظاهر كلام خدا سازگار است كه در آن « مغفرة » غرض و هدف « فتح مكه » شمرده شده است ؛ { إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ . . . } ؛ « ما براي تو پيروزي آشكاري را
80 |
مقدر كرديم تا خدا گناه تو را بيامرزد » و اگر معناي مغفرت ، آمرزش گناهان پيامبر باشد ، براي جمله « لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ . . . » معناي معقولي متصور نيست ؛ زيرا آمرزش گناه هيچ ربط منطقي و عقلي با فتح مكه نخواهد داشت !
3 . مقصود از « ذَنْب » در آيه شريفه ، معناي گناه معروف و شناخته شده در نزد مردم نيست كه به معناي مخالفت با تكليف مولوي باشد و همچنين مقصود از « مغفرت » در جمله « لِيَغْفِرَ لَكَ اللهُ . . . » نيز به معناي مغفرت و آمرزش چنان گناهي نيست . بلكه « ذنب » ؛ چنانكه از موارد استعمالش در لغت معلوم مي شود ، عبارت است از كاري كه « دنباله » ، « تبعه » و « پيامدي » داشته باشد و هرگونه پيامدي « ذنب » است و مغفرت هم يعني پوشيدن چيزي و امروزه آن معنايي كه از « ذنب » و مغفرت به ذهن ما تبادر مي كند و مي آيد ، معناي لازم اين دو لفظ اند ، به حسب عرف اهل شرع و متشرعه .
تصويري از حاجيان در حال طواف پيرامون كعبه ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟
نكته مهم اين است كه قيام پيامبر اسلام به دعوت مردم و نهضت او عليه كفر و بت پرستي پيش از هجرت و ادامه آن به وسيله جنگ ها و غزوات با كفار و مشركان بعد از هجرت به
81 |
مدينه ، كاري بود كه پيامد ناخوشايندي نزد كفار و مشركان داشت و تا زماني كه شوكت و قدرتي داشتند ، از چنين گناهي نمي گذشتند و هيچ گاه نمي توانستند مليت و هويتشان را فراموش كنند كه از بين برود و سنن و آدابشان نابود گردد و خون بزرگانشان پايمال شود ، بدون اين كه كينه خويش را با آتش انتقام از پيامبر فرو ننشانند و ياد و نام او را از ميان برندارند و خداوند كه فتح مكه را روزي پيامبر كرد و بدين وسيله شكوه و عظمت قريش را فرو ريخت و آتش كينه آنان را خاموش كرد ، بدين وسيله آنچه از كينه و انتقام از پيامدهاي كار و اقدامات پيامبر ، عليه او وجود داشت ، پوشيده و محو شد و پيامبر از شرّ آن ها در امان ماند .
پس مقصود از « ذنب » در آيه ، پيامد بد و سختي است كه دعوت پيامبر نزد كفار و مشركين مكه به جا گذاشت ـ خداوند داناتر است ـ .
هم چنانكه مانند اين معني در قرآن ، در باب موسي ( عليه السلام ) نيز آمده است كه به خداوند عرضه داشت :
{ وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِي . . . } . ( 1 )
« و بر من گناهي ادعايي دارند ، پس ترسم مرا بكشند . . . »
و مقصود از { . . . مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ . . . } آن است كه : آنچه پيامد اقدامات آن حضرت ، پيش از هجرت و آنچه از پيامد اقدامات بعد از هجرت است .
و مقصود از « مغفرت » خداوند بر آن پيامدها ؛ يعني پوشاندن آن ها ، به معناي باطل كردن آن پيامدها به وسيله بر باد دادن شوكت و حشمت قريش و نابود كردن بنيان آنان .
« وَأَتْمَمْتَ عَلَيْهِ نِعْمَتَكَ » ، اشاره به قسمتي از آيه 2 ، سوره فتح است : { وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ } ؛ « و نعمت خود را بر تو تمام كند . » و اتمام نعمت خداوند بر پيامبر ، در دو نشأه از دنيا و آخرت متصور است ؛ يعني خداوند نعمتش را بر تو در دنيا تمام و كامل كرد ، اينگونه كه تو را بر دشمن فيروزي بخشيد و كارهايت را به سامان رسانيد و رفعت داد و دينت كامل و شريعتت را پايدار كرد و اما در آخرت رفعت مقام داد . ( 2 )
بنابراين ، اتمام نعمت حق ؛ چنانكه برخي گفته اند ، پيروزي بر دشمنان به فتح خيبر و مكه و طائف بود ( 3 ) كه پيروزي و نعمت دنيوي است و به { عَسَي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَحْمُوداً } ؛ ( 4 ) كه نعمت اخروي است ، منتهي شد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . شعراء ، 14
2 . الميزان في تفسير القرآن ، ج18 ، ص245
3 . طبرسي ، مجمع البيان ، چاپ بيروت ، دار احياء التراث العربي ، ج 5 ، ص111
4 . اسراء : 79 ، « باشد كه پروردگارت تو را به مقامي پسنديده برساند . »
82 |
پي نوشت ها