حج انفسی
5 میقات حج - سال چهاردهم - شماره پنجاه و چهارم - زمستان 1384 اسرار و معارف حج 6 حج انفسی محمد تقی فعالی چکیده جهان ، انسان و قرآن دارای ظاهری است و باطنی و این از معارف عمیق دینی و قرآنی و برخی روایات ، برداشت و استفاده می ش
5 |
ميقات حج - سال چهاردهم - شماره پنجاه و چهارم - زمستان 1384
اسرار و معارف حج
6 |
حج انفسي
محمد تقي فعالي
چكيده
جهان ، انسان و قرآن داراي ظاهري است و باطني و اين از معارف عميق ديني و قرآني و برخي روايات ، برداشت و استفاده مي شود .
تمام اعمال انسان ، غير از پوسته ظاهري ، داراي عمق و باطن اند . شريعت نيز چنين است و باطن آن طريقت و حقيقت است .
در بخش دوم اين نوشتار ، به تبيين باطن تمامي منازل و مراحل حج پرداخته شده و اسرار احرام ، طواف ، نماز طواف ، سعي ، عرفات ، مشعر و منا در ادامه آمده است .
در پايان نيز اين نكته مورد تأكيد قرار گرفته كه « حج انفسي » توحيد واقعي است .
كليد واژه
« ظاهر و باطن » ، « اسرار » ، « توحيد » ، « آفاق و انفس » ، « شريعت و طريقت » و « آداب » .
مقدمه
از معارف عميق و ژرفي كه در متن دين وجود دارد ، آن است كه جهان ظاهري دارد و باطني . جهان هستي را مراتبي است كه نازل ترين آن « ظاهر » و درجات بالاترش « باطن » است .
7 |
اين امر اختصاص به جهان ندارد ، بلكه شامل انسان و قرآن نيز مي شود . انسان و قرآن هم ، ظاهر و باطن دارند و داراي مراتب و درجات اند ، كه نازل ترين و پايين ترين درجات هر سه ، ظاهر آن ها و رتبه هاي بالاتر ، عمق و باطن جهان ، انسان و قرآن مي باشد ؛ به عبارت بهتر هريك از اين سه مقوله ، امري تشكيكي و داراي دو طرف مي باشد ؛ يك طرف آن ، مرتبه ظاهر است و طرف ديگر عميق ترين لايه جهان ، انسان و قرآن مي باشد ، كه مرتبط با مبدأ است .
از آنجا كه مبدأ هر سه يكي است ؛ يعني خداست كه خالق هستي است ، خداست كه آفريننده انسان است و خداست كه نازل كننده قرآن مي باشد . طبعاً هر رتبه اي از جهان ، با رتبه اي از انسان و قرآن متناظر است ؛ به تعبير ديگر ، ظاهر جهان ، كه دنيا است ، با ظاهر انسان كه انسان مادي و دنيوي است ، با ظاهر قرآن متناظر است و هر رتبه اي كه به عمق جهان وارد شويم ، به عمق انسان و قرآن گام نهاده ايم . اين حركت صاعد و اين سلوك مبارك ، مرحله به مرحله و منزل به منزل پيش خواهد رفت تا به مبدأ منتهي شود . به ديگر سخن ، سه مقوله جهان ، انسان و قرآن ، در گام نخست ، از مبدأ تنزّل كرده اند كه اين قوس نزولي است و فقط از اراده حق بر مي خيزد . آنجا كه فرمود : { إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ } . ( 1 ) خلقت انسان و جهان و نزول قرآن با كلمه « كُنْ » تحقّق مي يابد . اما در گام دوم ، هستي و انسان و قرآن حركتي به سمت او خواهند داشت ، كه فرمود : { إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ } . ( 2 ) لذا كارِ آفرينش با قوس اول آغاز و با قوس صعودي به انجام مي رسد و اين حركت مدوّر از مبدأ و به سوي منتهايي است كه هر دو بر هم منطبق اند ؛ لذا فرمود : { هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ } . ( 3 )
باطن جهان
اين كه جهان و عالم هستي داراي مراتب و درجاتي است كه يكي ظاهر و ديگري عمق و باطن است ، هم بر اساس مباني فلسفي قابل استفاده است و هم با نگاه قرآني مي توان به آن رسيد . در مقاله حاضر آنچه مطمح نظر است ، توجه به آيات قرآني است . در قرآن كريم به آياتي بر مي خوريم كه به روشني به ظاهر و باطن جهان اشاره دارد .
يك ) دسته نخست ، آيات ملكوت است . در كتاب خدا مجموعاً 4 آيه است كه به ملكوت جهان اشاره دارد ؛ يكي از آن ها مربوط به ابراهيم ( عليه السلام ) مي باشد : { وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . يس : 82
2 . بقره : 156
3 . حديد : 3
8 |
مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ } . ( 1 ) از اين آيه به دست مي آيد كه اولا : ملكوت با علوم حسّي و عادي حاصل نمي شود بلكه رؤيت و بصيرت قلبي لازم دارد ثانياً : اگر كسي به رؤيت ملكوت نايل شد ، نتيجه آن ، حصول يقين و علمي است كه در آن هيچ گونه شك و ريبي نباشد . اين رؤيت براي پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) هم حاصل شد اما در مدارج بالاتر ؛ ( 2 ) { سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنْ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الاَْقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا } . ( 3 )
ملكوت ، همان ملك است و خدا مالك اصلي است . { قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ } ( 4 ) يا { للهِِ مُلْكُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ } . ( 5 ) علت مالك بودن او خالق بودن است . لذا خدا مالك است ؛ چون او خالق است ؛ { تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ . . . الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَات طِبَاقاً } . ( 6 )
از مجموع آيات به دست مي آيد كه ما سوا انتصاب به او دارد و تنها از اين حيث مملوك اوست و اگر انساني اين حيثيت يعني حيثيت انتصاب ما سوا به او را ديد ، به ملكوت جهان هستي نائل شده است و مي دانيم كه جهان هستي حيثيتي جز اين ندارد ، اگر انسان ما سوا را اين گونه نبيند ؛ يعني عناصر هستي را مستقل بنگرد ، اين نگاه واقعي نيست و اين نگاه دنيوي است و روزي كذب اين نگاه روشن خواهد شد ؛ { يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ } . ( 7 ) بنابراين ، ملكوت عرشي ، همان كلمه « كُنْ » است و همان جهت انتصاب ما سوا به اوست . كه اگر انساني به آن نايل شود ، به توحيد محض و تدبير ربوبي نايل خواهد شد . ( 8 ) حاصل آن كه ملكوت جهان ، باطن جهان است .
دو ) دسته ديگر ، آيات مربوط به وجه است . برخي از آيات وجه ، اشاره به وجه الله دارد ؛ { كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَان وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالاِْكْرَامِ } . ( 9 ) اين آيه داراي مضموني قريب به آيه ديگر است ؛ { كُلُّ شَيْء هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ } . ( 10 ) در آيه نخست ، « فنا » را به هركس كه روي زمين است نسبت داده ، اما در آيه دوم تعميم داده و هلاكت و فنا را شامل هر شيء دانسته است و در نقطه مقابل ، بقا را تنها به وجه الله نسبت داده است . با توجه به دو تعبير « فَان » و « هَالِكٌ » كه شامل زمان حال هم مي شود ، به دست مي آيد كه هر چيز و هركس اگر وجه الله نباشد ، الآن هم حكم هلاكت بر او جاري است . وجه هر كس ، بُعدي از او است كه با آن ، با ديگران مواجه مي شود . لذا به بخش مقدم سر ، « وجه » گفته مي شود ؛ چون انسان با آن ، با
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . انعام : 75
2 . البر و سوي ، اسماعيل حقي ، روح البيان ، ج7 ، ص251 ؛ آلوسي ، سيد محمود ، روح المعاني ، ج12 ، ص132
3 . بني اسرائيل : 1
4 . آل عمران : 26
5 . مائده : 120
6 . ملك : 3
7 . طارق : 9
8 . طباطبايي ، سيد محمد حسين ، الميزان ، ج7 ، ص171 و ج8 ، ص348 و ج8 ، ص59
9 . الرحمن : 26 و 25
10 . قصص : 88
9 |
ديگران مواجه مي شود . « وجه الله » ، اسماء و صفات اوست كه خدا با آن ، به ما سوا مواجه مي گردد . علم ، قدرت ، رحمت ، سمع و ديگر اسما و صفات حسناي حق ، وجه الله است . ( 1 ) در واقع وجه الله با ملكوت اشياء يكي است و باطن جهان تلقّي مي شود .
سه ) يكي از آيات معجز گونه قرآن كريم ، اشاره اي واضح به ظاهر و باطن جهان هستي مي كند ؛ { يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الاْخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ } . ( 2 ) از اين آيه به دست مي آيد كه « يَعْلَمُونَ » بدل « لا يَعْلَمُونَ » است كه در آيه قبلي ذكر شده است و از سوي ديگر در مقابل آن « جاهِلُونَ » قرار ندارد ، بلكه تعبير « غَافِلُونَ » به كار رفته است و در اينجا نكته اي است ( 3 ) و آن اين كه فرقي ميان عدم علم يا جهل و ميان وجود علمي كه از دنيا تجاوز نكند ، نيست . لذا علمي كه هدف و مقصود آن دنياست از نظر قرآن برابر جهل ، غفلت و نسيان است .
اما نكته مهمتر اين كه در اين آيه تعبير « ظاهر حيات دنيا » آمده است كه نشان مي دهد حيات دنيا باطني هم دارد و آن باطن چيزي نيست جز آخرت ؛ زيرا اين دو ، مقابل هم قرار گرفته اند و قرينه مقابله بيانگر آن است كه باطن دنيا قيامت است . ( 4 ) آن كه اهل ظاهر است ، دنيا بين بوده و هركس چشم آخرت بين پيدا كند ، به باطن جهان ، كه قيامت است نايل شده است و اين امر ممكن است در ظرف دنيا هم حاصل شود .
مجموع آيات ، به همراه آيات نور ، مثل : { اللهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ . . . } ( 5 ) ما را به اين نكته بسيار مهم و اساسي رهنمون مي گردد كه ظاهر جهان دنيا است و باطن آن قيامت . و امكان ندارد ظاهر باشد بدون باطن ، لذا باطن اكنون وجود دارد و بر ظاهر ، كه دنيا است مسلط و حاكم مي باشد . به تعبيري ، آخرت بعد دنيا نيست ، بلكه فوق دنيا و محيط بر آن است . قرآن مي فرمايد : { وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ } . ( 6 ) محيط ، اسم فاعل است و ظهور در زمان حال دارد و امكان ندارد جهنم محيط باشد اما جنت محيط به متّـقين نباشد . لذا قيامت با بهشت و جهنمش هم اكنون حاضر و محيط بر دنيا و انسانها است و اين نيست جز اين كه انسان هم ظاهري متناسب با ظاهر جهان ؛ يعني دنيا و باطني متناسب با باطن دنيا ، يعني قيامت داشته باشد .
باطن انسان
بجز آيه پيش گفته ، كه اشاره اي روشن داشت كه انسان هم ، ظاهر و باطن دارد ؛ ظاهرش انسان دنيوي و باطنش انسان اخروي است ، به گونه هاي ديگر هم مي توان از قرآن استنباط كرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان ، ج19 ، ص101 و ج16 ، ص90
2 . روم : 7
3 . زمخشري ، الكشّاف ، ج5 ، ص202
4 . الميزان ، ج16 ، ص157
5 . نور : 35
6 . عنكبوت : 54
10 |
كه وجود آدمي داراي درجات و مقاماتي است .
يك ) از يك سو عناصري براي انسان ثابت مي شود كه محل آن ها قلب است ؛ نظير ايمان ؛ { أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الاِْيمَانَ } ( 1 ) و از سوي ديگر ايمان در قرآن داراي مراتبي است و افزايش ايمان مطلوب است ؛ { إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً } . ( 2 ) يا فرمود : { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا . . . } . همين مطلب در باره تقوي هم صدق مي كند . از يك طرف محل تقوي قلب است ؛ { أُوْلَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَي } ( 3 ) و از سوي ديگر ، تقوي داراي مراتبي است ؛ { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ حَقَّ تُقَاتِهِ } . ( 4 ) اين دسته از آيات نشان مي دهد قلب انسان كه تمام حقيقت انساني است ، داراي مراتب و درجاتي است و هرگاه امري داراي مراتب شد ، ظاهر و باطن خواهد داشت .
دو ) از سوي ديگر ، قرآن براي انسان حياتي قائل است به نام « حيات طيّب » . كسي كه اهل عمل صالح باشد و ايمان در وجود او راه يابد ، خداوند به او حياتي مي دهد به نام حيات طيّب و اين يك سنت و قانون الهي است . در اين قانون ، تفاوتي ميان زن و مرد نيست ؛ { مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً } . ( 5 ) احيا ، القاي حيات در شيء است . خداوند با چند تأكيد مي فرمايد كه حيات طيب از سوي خداست ، تنها براي مؤمني حاصل است كه داراي عمل صالح اند . در اين آيه مراد تغيير صفت حيات نيست ؛ يعني قرآن نمي خواهد بگويد حيات دو قسم است ؛ حيات خبيث و حيات طيب و ما به مؤمنان حيات طيب مي دهيم . در اين صورت بايد مي فرمود : « فلنطيّبنّ حياته » بلكه مراد اين است : مؤمناني كه اهل عمل صالح اند ، حيات دارند و آن حيات طيّب است . ( 6 ) اين حيات ، حيات مجازي نيست ؛ زيرا اسلوب آيه ، براي القاي مطلب مجازي نيست . مضمون آيه مذكور شبيه اين آيه است كه مي فرمايد : { أَ وَمَنْ كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ } . ( 7 ) به بيان ديگر حيات داراي دو ويژگي است ؛ « علم » و « قدرت » . علم همان نوري است كه در آيه پيش گفته به آن اشاره شد و در آيات ديگر به قدرت مؤمنان هم اشاره شده است ؛ از جمله اين كه فرمود : { وَكَانَ حَقّاً عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ } . ( 8 ) يا فرمود : { مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ } ، ( 9 ) تنها مؤمنان داراي حيات اند و جز آن ها ، كسي ندارد . البته اين گونه نيست كه انسان ها دو دسته اند ؛ زنده و مرده ، بلكه مردگان دو قسم اند : خوابيده ؛ يعني اهل قبور و متحرّك ، يعني انسان هاي غير مؤمن و در اين ميان ، آن ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مجادله : 22
2 . انفال : 2
3 . حديد : 16
4 . آل عمران : 102
5 . نحل : 97
6 . الميزان ، ج12 ، صص 343 ـ 341
7 . انعام : 122
8 . روم : 47
9 . مائده : 69
11 |
انسان هاي داراي نورِ زنده اند . لذا قرآن بخش بسياري از انسان ها را كه ما آن ها را زنده مي دانيم ، مردگان متحرّك و قائم مي داند . پس انسان هايي كه اهل دنيا هستند ، مرده محسوب مي شوند و آن ها كه به مقام قرب و نور الهي نايل آمده اند ، گامي به عمق وجود خود نهاده و به باطن خويش دست يافته اند . چنين انساني حيات نوراني دارد ؛ { أَفَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُور مِنْ رَبِّهِ } . ( 1 ) در اين آيه مي فرمايد : كسي كه شرح صدر بر اساس حالت تسليم پيدا كرد ، خدا به او نور مي دهد . نكته جالب در اين آيه ، تعبير « عَلَي » است كه دالّ بر استعلا است .
به تعبير ديگر ، نور مَركب و رامِ اوست . ( 2 ) لذا او با نور مي رود . با نور مي بيند . با نور مي شنود . با نور مي گويد و تمامي افعال و حركات او به كمك نور انجام مي شود و با اين نور مي تواند بيان حق و باطل را تميز دهد .
ظاهر جهان دنيا است و باطن آن قيامت . و امكان ندارد ظاهر باشد بدون باطن ، لذا باطن اكنون وجود دارد و بر ظاهر ، كه دنيا است مسلط و حاكم مي باشد . به تعبيري ، آخرت بعد دنيا نيست ، بلكه فوق دنيا و محيط بر آن است .
سه ) دسته اي از آيات در باب قلب است . در اين آيات ، گاه سخن از ختم قلب است كه همراه با غشاوه بر سمع و بصر است . { خَتَمَ اللهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ } ( 3 ) گاه مي گويد : ما در قلب برخي انسان ها حالتي قرار داديم كه مانع درك قلبي است ؛ { وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ } ( 4 ) و گاه مي فرمايد : ما بر قلب برخي انسان ها طبع مي نهيم و اين مانع شنيدن آنها است ؛ { وَنَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ يَسْمَعُونَ } . ( 5 ) زماني هم سخن از قفل قلب است كه اگر قلبي مقفول گرديد ، تدبّر در قرآن براي او حاصل نخواهد شد ؛ { أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوب أَقْفَالُهَا } . ( 6 ) اين دسته از آيات نشان مي دهد كه انسان داراي دو وضعيت ادراكي است ؛ يكي ادراك ظاهري ، كه براي همه انسان ها به طور يكسان حاصل است . اما وضعيت ديگر ادراكي هم براي انسان ممكن است كه اگر حاصل گردد ، قلب انسان بينا و داراي بصيرت مي گردد . پيداست كه اين ادراك غير از ادراك ظاهري است و طبعاً ادراك باطني است كه براي باطن انسان ؛ يعني قلب او حاصل مي گردد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . زمر : 22
2 . الميزان ، ج17 ، ص255 ؛ روح البيان ، ج9 ، ص212
3 . بقره : 7
4 . انعام : 25
5 . اعراف : 100
6 . محمد : 26
12 |
چهار ) در برخي آيات سخن از اَكل نار و خوردن آتش است ؛ { إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً } . ( 1 ) قرآن با صراحت اعمال برخي را « اَكل نار » مي شمارد . اين تعبير مَجاز نيست و ظاهر آن اشاره به واقعيت اين عمل دارد كه براي واقعيت انسان حاصل است ؛ يعني واقعاً انساني كه چنين عملي را از روي ظلم انجام دهد ، در « باطن » خود آتش خورده است . ( 2 ) و در جاي ديگر اشاره به مطلع آتش مي كند و مي فرمايد : زادگاه آتش جايي جز قلب و باطن انسان نيست ؛ { نَارُ اللهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الاَْفْئِدَةِ . . . } . ( 3 )
اين دسته از آيات هم بيانگر اين واقعيت مهم است كه هم انسان و هم اعمال او داراي ظاهر و باطني است . ظاهر انسان ممكن است عملي انجام دهد ولي باطن عمل در باطن انسان مي ماند و زماني ظهور خواهد كرد و ظهور اين واقعيت ظهور قيامت است ؛ { يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ } . ( 4 )
در قرآن مي فرمايد : { ذَرُوا ظَاهِرَ الاِْثْمِ وَبَاطِنَهُ } . ( 5 ) يا در جاي ديگر فرمود : { وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ } . ( 6 ) از اين دو آيه به دست مي آيد كه كار سوء و گناه ، ظاهري دارد و باطني . نه اين كه كارهاي بد دو قسم است ؛ ظاهري و باطني . به تعبير ديگر ، در اين دسته از آيات ، سخن از ظاهر و باطن فواحش و اثم است ، نه اين كه سخن از فواحش و اثم ظاهري و باطني باشد ، لذا هر گناهي ظاهري دارد و باطني و اگر هر معصيتي ظاهر و باطن دارد ، هر عمل صالحي هم اينگونه است . ( 7 ) لذا تمامي اعمال انسان ظاهري دارد كه با ظاهر دنيوي انسان در تماس است و باطني كه با باطن و با قلب آدمي مرتبط است و اين مسأله همان تجسّم عمل مي باشد .
باطن قرآن
قرآن داراي دو مقام است ؛ ظاهر و باطن . اين مطلب ازآيات گوناگون قابل استنباط است .
يك ) دسته اي از آيات نشان مي دهد كه قرآن مقام تفصيل دارد و قبل از آن ، داراي مقام اجمال است . در اول سوره هود آمده است ؛ { الـر ، كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيم خَبِير } . ( 8 ) مراد از كتاب همين قرآني است كه در دست ماست . نكته مهم اين كه در اين آيه مقابله اي ميان مقام احكام و مقام تفصيل حاصل شده است و ميان اين دو مقام با لفظ « ثُمَّ »
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نساء : 10
2 . الميزان ، ج4 ، ص351
3 . همزه : 7
4 . طارق : 9
5 . انعام : 120
6 . انعام : 151
7 . الميزان ، ج7 ، ص333
8 . هود : 1
13 |
عطف شده است كه دلالت بر نوعي تراخي مي كند . تفصيل يعني ايجاد فاصله ميان اجزاي يك شيء كه داراي نوعي ارتباط باشد و در برابر ، احكام به معناي ارجاع اجزاي يك شيء متفرق به امر واحد و بسيط ، بدون اين كه در آن اجزايي باشد . واضح است كه بساطت و كثرت از جهت الفاظ و جهات ظاهري نيست بلكه به معنا و مضمون آيات باز مي گردد . لذا ممكن است معاني ، تفصيل يافته ، به آيات و سور تبديل شود و امكان دارد تمام معاني مجتمع گرديده ، به دنبال غرضي باشد . مقام اجمال ، مقام احكام قرآني بوده و به دنبال آن ، مقام تفصيل قرار خواهد گرفت .
از سوي ديگر ، مبدأ تفصيل { . . . مِنْ لَدُنْ حَكِيم خَبِير . . . } بيان شده است . حكيم از اسماء حسناي الهي است كه دالّ بر اتقان صنع است . و « خَبِير » هم از ديگر اسماي حسناي الهي است كه مفيد علم به جزئيات كائنات مي باشد . ( 1 ) از اين مجموع به دست مي آيد كه قرآن دو مقام دارد ؛ مقام احكام و مقام تفصيل يا مقام « مِنْ لَدُنْ » و مقام كثرت و گاهي به مقام اجمال مقام مكنون بر اساس آيه : { إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتَاب مَكْنُون } ( 2 ) و يا مقام امّ الكتاب براساس آيه : { عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ } ( 3 ) گفته مي شود . خلاصه آن كه مقام تفصيل مقام ظاهري قرآن كريم است و مقام اجمال و بساطت باطن قرآن مي باشد .
دو ) در پاره اي از آيات مي خوانيم كه قرآن دوگونه نزول دارد : « انزال » و « تنزيل » . اوّلي نزول دفعي و دوّمي نزول تدريجي است ؛ { إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ } ( 4 ) يا { وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْء } . ( 5 ) اگر در جايي تنزيل مطرح باشد ، بايد امري باشد كه از مقام رفيع به مقامي پايين تنزيل يافته باشد ، لذا لازمه تنزيل اين است كه اولا ، امر تنزيل يافته داراي مراتب نزول باشد ، ثانياً ، تنزيل داراي مبدأ و منتها باشد . در هر صورت ، منتهاي نزول ، ظاهر قرآن و مراتب بالاتر و مبدأ تنزل آيات بطون قرآن كريم خواهد بود .
مسأله باطن داشتنِ قرآن ، از آيات تدبّر و برخي آيات ديگر هم به دست مي آيد . بجز اين ها مسأله ظاهر و باطن قرآن در روايات متعدّدي به صراحت بيان شده است ، كه به چند نمونه از آن ها اشاره مي شود :
در روايتي فضيل بن يسار گويد ، از ابو جعفر ( عليهما السلام ) در باره اين روايت پرسيدم كه :
« مَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلاَّ وَلَهَا ظَهْرٌ وَبَطْنٌ وَما فِيْهِ حَرْفٌ إِلاّ وَلَهُ حَدٌّ وَلِكُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ » ما ، يَعْنِي بِقَوْلِهِ : لَها ظهر و بطن ؟ قَالَ : ظَهْرُهُ تَنْزِيلُهُ وَبَطْنُهُ تَأْوِيلُهُ ، مِنْهُ مَا مَضَي وَمِنْهُ مَا لَمْ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الميزان ، ج10 ، ص138 ـ 136 ؛ روح المعاني ج7 ، ص131
2 . واقعه : 78
3 . رعد : 39
4 . حج : 9
5 . نحل : 89
14 |
يَكُنْ بَعْدِ ، يَجْرِي كَمَا تَجْرِي الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ ، كُلَّمَا جَاءَ مِنْهُ شَيْء وَقَعَ ، قَالَ : اللَّهُ { وَما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ } نَحْنُ نَعْلَمُهُ » . ( 1 )
در روايت مبسوطي از پيامبر گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) نقل شده است كه فرمودند :
« أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ فِي دَارِ هُدْنَة وَأَنْتُمْ عَلَي ظَهْرِ سَفَر ، وَالسَّيْرُ بِكُمْ سَرِيعٌ ، وَقَدْ رَأَيْتُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ يُبْلِيَانِ كُلَّ جَدِيد ، وَيُقَرِّبَانِ كُلَّ بَعِيد ، وَيَأْتِيَانِ بِكُلِّ مَوْعُود ، فَأَعِدُّوا الْجَهَازَ لِبُعْدِ الْمَجَازِ . قَالَ : فَقَامَ الْمِقْدَادُ بْنُ الاَْسْوَدِ ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ ، وَمَا دَارُ الْهُدْنَةِ ؟ قَالَ : دَارُ بَلاَغ وَانْقِطَاع ، فَإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ ، فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ ، وَمَاحِلٌ مُصَدَّقٌ وَمَنْ جَعَلَهُ أَمَامَهُ قَادَهُ إِلَي الْجَنَّةِ ، وَمَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ سَاقَهُ إِلَي النَّارِ وَهُوَ الدَّلِيلُ يَدُلُّ عَلَي خَيْرِ سَبِيل ، وَهُوَ كِتَابٌ فِيهِ تَفْصِيلٌ وَبَيَانٌ وَتَحْصِيلٌ وَهُوَ الْفَصْلُ ، لَيْسَ بِالْهَزْلِ وَلَهُ ظَهْرٌ وَبَطْنٌ ، فَظَاهِرُهُ حُكْمٌ وَبَاطِنُهُ عِلْمٌ ، ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَبَاطِنُهُ عَمِيقٌ » . ( 2 )
از مجموع مباحث پيش گفته به دست مي آيد كه جهان ، انسان و قرآن ظاهري دارند و در عالم بالا ، هر يك داراي باطن مي باشند . اگر جهان هستي عالم تكوين است و قرآن كريم عالم تشريع ، اين امر به معناي هماهنگي نظام تكوين و تشريع است كه از ديگر معارف بلند قرآني است . مسأله ظاهر و باطن منحصر به سه امر مذكور نيست ، بلكه شامل اعمال انساني هم مي شود كه بدان اشارتي شد . همچنين نعمت هاي الهي هم ظاهر و باطن دارد ؛ { وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً } . ( 3 )
از ديگر مسائل مهم در بيان معارف ديني اين كه : علم هم از اين قاعده مستثني نيست . عارفان علم را دو دسته مي دانند : « اكتسابي » و « ارثي » . علوم اكتسابي يا رسمي ، علومي است كه از طريق آموزش انساني و به تدريج و همراه با رنج فراوان به دست مي آيد . علم ارثي يا الهي ، علمي است كه از طريق تعليم رباني ، در اندك زماني و به راحتي حاصل شود . ممكن است انسان واجد علم رسمي يا صاحب علم ارثي يا داراي هر دو علم باشد اما آنچه مهم است اين است كه علم مفيد ، علم ارثي و باطني است ؛ چنانكه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به اين مطلب اشاره فرمود :
« الْعِلْمُ عِلْمان : عِلْمٌ عَلَي اللِّسانِ فَذلِكَ حُجَّةٌ عَلَي ابْنِ آدَم وَعِلْمٌ فِي الْقَلْبِ فَذلِكَ الْعِلْمُ النَّافِعِ » . ( 4 )
همچنين در كلام امير مؤمنان ( عليه السلام ) چنين آمده است كه :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . به نقل از الميزان ، ج3 ، صص73 ـ 71
2 همان .
3 . لقمان : 20
4 . الكافي ، ج2 ، ص135 ؛ وسائل الشيعة ، ج1 ، ص152 ؛ بحار الانوار ، ج54 ، ص145
15 |
« الْعِلْمُ عِلْمَانِ : مَطْبُوعٌ وَمَسْمُوعٌ ، وَلا يَنْفَعُ الْمَسْمُوعُ إِذَا لَمْ يَكُنِ الْمَطْبُوعُ » . ( 1 )
علم الوراثه ، در قلبي كه از كدورت صفات نفساني و قذارت طبايع حيواني وعلايق زشت دنيوي منزّه است مي جوشد و اسرار جهان غيب را هويدا و آشكار مي سازد . علم موروثي علمي است كه از جانب حق باشد و او معلّم انسان قرار گيرد ؛ { عَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً } . ( 2 )
اهل كشف وارثان كشوف نبوي اند و به بركت پيروي از آن بزرگواران ، به وراثت علوم حقيقي نايل مي شوند . اين علوم تقليدي نيست . تقليد تقييد است و تمام علماي رسوم در قيد تقليدند و گاهي از حس و گاهي از عقلشان تقليد مي كنند ، اما آن كه وارث علم حقيقي است ، اگر هم مقلّد باشد ، تنها مقلّد خداست و اين دسته ، علماي حقيقي و اهل تحقيق اند . اصل در عالم جهل است و علم مستفاد و وجود است و وجود مخصوص خداوند مي باشد ؛ « فتقليد الحقّ الذي له الوجود أولي من تقليد مَن هو مخلوق مثلك فكما استفدت منه سبحانه الوجود فاستفد منه العلم » . ( 3 )
صوفي ها گاهي به جاي علوم اكتسابي و ارثي ، از اصطلاح علم الروايه و علم الدرايه استفاده مي كنند . ( 4 ) ولي آنچه مهم است اين كه آنان معلّم علوم ارثي يا وهبي يا علم الدرايه را اَب معنوي مي دانند . آنان بر اساس حديثي از پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) كه فرمود : « الآباء ثلاثة ؛ أب ولّدك و أب ربّاك و أب علّمك » ، ( 5 ) معتقدند ( 6 ) كه معلّم عارفان ، انبيا و اولياي الهي اند . علوم صوفيه ميراث معنوي است كه از سوي اب معنوي بر قلب عارف مي نشيند . زمين ارث صوري خداست . ولي ميراث پيامبران علوم معنوي و حقيقي است .
شريعت ، طريقت ، حقيقت
از مسائل مهم ديگر ، كه هم نتيجه مباحث پيشين است و هم مستنداتي از آيات و احاديث دارد ، آن است كه ، شريعت هم ظاهر و باطن دارد . نماز بجز كالبد ظاهري ، باطني دارد كه همان ذكر خداست ؛ { إِنَّ الصَّلاَةَ تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ } . ( 7 ) روزه ظاهري دارد كه امساك است ، اما باطن آن امساك و تقواي معنوي است ؛ { يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَي الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ } ( 8 ) و اينجاست كه مسأله شريعت و طريقت در عرفان اسلامي مطرح مي شود .
عرفا و صوفيان ، تعريف هاي گوناگوني از شريعت ، طريقت و حقيقت كرده اند ؛ ابوالقاسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . نهج البلاغه ، حكمت 338
2 . كهف : 65
3 . محي الدين ابن عربي ، الفتوحات المكّيه ، ج3 ، ص167
4 . سراج ، طوسي ، اللّمع ، ص26
5 . آملي ، سيد حيدر ، جامع الاسرار ، ص351
6 . آملي ، سيد حيدر ، جامع الاسرار و منبع الانوار ، ص352 ـ 351
7 . عنكبوت : 35
8 . بقره : 183
16 |
قشيري مي گويد : « شريعت التزام عبوديت و حقيقت ، مشاهده ربوبيت است . لذا اگر شريعت مؤيد به حقيقت و اگر حقيقت مؤيد به شريعت نباشد قابل قبول نيست . پس شريعت قيام به تكليف و حقيقت شهود مقدّرات الهي است . » ( 1 )
هجويري نيز معتقد است كه « شريعت صحّت ظاهر و حقيقت حفظ حالت باطن است . » ( 2 )
در كلمات صوفيان تطبيقاتي نسبت به مسأله سه عنصريِ شريعت ، طريقت و حقيقت صورت گرفته است . ( 3 ) اين سه امر ، مقتضاي سه امر ديگر است . به تعبير ديگر ، شريعت اقتضاي رسالت ، طريقت اقتضاي نبوت و حقيقت از اقتضائات ولايت است . همچنين شريعت مربوط عوام ناس و طريقت مربوط به خواص و حقيقت مربوط به اخص خواص انسان ها است . شريعت مقتضاي اسلام و طريقت مقتضاي ايمان و حقيقت مقتضاي يقين است ؛ چنانكه كشف به شريعت ، الهام به طريقت و وحي به حقيقت مرتبط است . همچنين علم اليقين ، عين اليقين و حق اليقين مراتبي است كه بر آن سه مترتّب است . سه عالمِ ملك ، ملكوت و جبروت و نيز سه عالمِ محسوس ، نفوس و عقول در ارتباط با شريعت ، طريقت و حقيقت مي باشد .
به هر تقدير ، اينگونه تثليث ها ، مقتضاي تثليث در عالم خلقت است ؛ زيرا عارفان را عقيده بر اين است كه آفرينش از فرد به سوي تثليث و از آن به سوي عالم كثرت مي باشد .
نتيجه آنكه ، احكام شرعي و تكاليف ديني ، ظاهري دارند كه در شريعت ظهور پيدا مي كند و باطني كه در طريقت و باطن ديگر كه در حقيقت تجلّي مي يابد . بر اين اساس ، مي توان گفت : حج هم ظاهري دارد كه احكام شرعي آن را تشكيل مي دهد ؛ مانند حج واجب و مستحب يا حج تمتّع ، قِران و اِفراد يا احكام حجّ نيابتي يا واجبات و مندوبات حج .
همچنين تمام احكام شرع كه در باب حج مطرح است ، داراي باطن بلكه بطون است ، كه در روايات و احاديث و نيز ذوقيات عرفا به آن ها اشاره شده است .
حج انفسي
حج ، به معناي قصد است ، ( 4 ) و قصد بدون مقصود ممكن نيست . مقصد ، حجّ بيت الله و كعبه است . كعبه دو قسم است ؛ كعبه صوري و كعبه معنوي . آن كه به دنبال صورت كعبه است ، حج ظاهري به جاي آورده و از رسيدن به باطن حج محروم است . به اين گونه حج ، « حج آفاقي » مي توان گفت . اما اگر مقصد حج ، كعبه معنوي و بيت واقعي و حقيقي بود ، « حج انفسي » حاصل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . قشيري ، عبد الكريم ، الرساله القشيريه ، ص159
2 . هجويري ، علي بن عثمان ، كشف المحجوب ، ص498
3 . آملي ، سيد حيدر ، اسرار الشيعه واطوار الطريقه و انوار الحقيقه ، صص 6 و 21 و 22 و 24 و 25 و 32 و 35
4 . لسان العرب ، ج3 ، ص137 ؛ معجم مفردات الفاظ القرآن ، ص236
17 |
شده است . در حجّ انفسي احرام ، تلبيه ، طواف ، نماز طواف ، سعي ، عرفات ، منا ، رمي و ذبح معناي ديگري دارد و صورتي واقعي پيدا مي كند و گرنه در حدّ ظاهر و سير آفاق و انجام اعمال بي محتوا باقي خواهد ماند .
كعبه معنوي و بيت الله حقيقي ، مقام قلب است . مقام قلب دو مقام است ؛ يا مقام قلب انسان كبير ، كه همان بيت معمور يا لوح محفوظ مي باشد و يا مقام قلب انسان صغير است كه از آن به مقام نفس يا مقام فؤاد تعبير مي شود . بنابراين ، مقصدِ حج انفسي ، يا اتصال به حقيقت انسان كامل است يا اتحاد با حقيقت انسان صغير ، كه در هردو صورت ، حاجي گامي در جهت نيل به حج حقيقي برداشته است .
در حديثي ، درباره كعبه آمده است :
« إِنَّ أَوَّلَ بَيْت مَدَتْ عَلَي الْماءِ وَظَهَرَتْ عَلَي وَجْهِهِ كانَتِ الْكَعْبَة قَبْلَ الاَْرْضِ وَما عَلَيْها مِنَ الْبُيُوتِ » . ( 1 )
و در حديث ديگري آمده است :
« الْكَعْبَةُ أَوَّلُ بَيْت ظَهَرَتْ عَلَي وَجْهِ السَّماءِ عِنْدَ خَلْقِ السَّماءِ ، خَلَقَهُ اللهُ قَبْلَ اْلأَرْضِ بِأَلْفَي عام وَكانَ زُبْدَةً بَيْضاءَ عَلَي وَجْهِ الْماءِ فَدَمِيَتِ اْلأَرْضُ تَحْتَهُ » . ( 2 )
اين دو حديث ياد آور يكي از آيات قرآن كريم است ؛ { إِنَّ أَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَهُديً لِلْعَالَمِينَ } . ( 3 )
تطبيق حجّ انفسي مربوط به انسان كبير بر حديث : مراد از كعبه نفس كلّي انسان كبير است كه همان بيت الله الأعظم مي باشد ، ظهور آن بر ماء ، اشاره به عوالم روحاني دارد كه از قلب انسان كبير نشأت گرفته است . يكي از قواعد عرفاني مي گويد : هرگاه وجودي فوق وجود ديگر بود ، وجود بالا بر وجود پايين تسلّط و احاطه دارد . قرآن مي فرمايد :
{ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّام وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاءِ } . ( 4 )
معناي آيه اين است كه : عرش ، قبل از خلقت آسمان ها و زمين مادي ، وجود داشته است . البته مراد از عرش دو چيز مي تواند باشد ؛ يا مراد عرش معنوي است كه همان عقل اول است ، در اين صورت ، ماء همان آب ظاهري است . وجه ديگر اين كه منظور از عرش علم مطلق الهي است كه فوق علوم جزئي است . بر اين اساس ، « بكّه » اشاره به نفس مكي انسان كبير دارد و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آملي ، سيد حيدر ، اسماء الشريعه ، صص230 ـ 223
2 . آملي ، سيد حيدر ، اسرار الشريعة واطوار الطريقه وانوار الحقيقه ، صص230 ـ 223
3 . آل عمران : 96
4 . هود : 7
18 |
منظور از ناس عموم مردم است . در اين آيه تمام انسان ها مكلف به توجه به انسان اعظم اند ؛ حتّي انبيا و اوصيا . مبارك اشاره به بركاتي دارد كه از انسان كامل سرازير شده به مراتب پايين تر مي رسد ، چنانكه فيض ها و تجلّيات او هدايتي است كه از جناب قدس انسان كامل به عوالم مادون تنزّل مي يابد . هركس به اين حريم وارد شود ، در امنيت مطلق است ؛ { وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً } . ( 1 ) اگر انساني مستعد است ، بايد به حريم بيت الله اعظم ، كه مقام قدسي انسان كامل است ، وارد شود و سبيلي به آن پيدا كند ؛ { وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا } . ( 2 )
حج عمل صالح است و عمل صالح دو گونه است ؛ عمل صالحي كه مربوط به اهل شريعت است و آن عملي است كه ريا و سُمعه يا شكي در آن نباشد ، بلكه خالص براي رضاي خدا صورت گيرد ؛ { قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي للهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ } . ( 3 ) اما عمل صالحِ واقعي مربوط به اهل طريقت و اهل حقيقت است . آنان كه اهل وصل اند ، به هنگام عبادت جز صاحب عبادت نمي بينند . عمل آن ها محجوب نيست بلكه با شهود حق صورت مي گيرد ؛ { فَمَنْ كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلا صَالِحاً وَلاَ يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً } . ( 4 )
گسترش عوالم بعد از كعبه ، از عوالم روحاني است و سپس به عوالم جسماني مي رسد ؛ زيرا روحانيات از جسمانيات لطيف تر و وجود آن ها بالاتر است . بر اين اساس ، عالم ارواح و عالم امر ، به عالم خلق و عالم اجسام مقدم است و عالم ماده پايين ترين درجه عالم هستي است .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . آل عمران : 97
2 . همان .
3 . انعام : 162
4 . كهف : 110
19 |
تطبيق حج انفسي مربوط به انسان صغير بر حديث : ( 1 ) مراد از كعبه ، كه اوّلين بيتي است كه ظاهر شده است ، قلب انسان است و ظهور آن بر ماء تعلّق روح به نطفه و بدن مادي است . خلقت آن ، عبارت از خلقت قلب انساني قبل از روح حيواني است و قبل از زمين بدن كه ممكن است از آن تعبير به دو هزار سال بشود . از آنجا كه بدن طفيل روح است ، پيدايش و رشد آن براساس تدبير روح صورت مي گيرد . لذا مراد از اوّلين بيت ، كه مبارك است قلب معنوي است كه هرگونه بركتي است از اوست و هر تدبير و هدايتي نسبت به مراتب داني انساني است ، از قلب انسان سرچشمه مي گيرد . حجّ اين بيت ، از سوي خدا مقدر است و انسان بايد راهي به درون باز كند ؛ { وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنْ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا } ( 2 ) كسي كه به اين مسير برود و در اين راه گام نهد ، بر آيات ، اسرار و حقايق معنوي واقف مي شود و براي خود زاد اخروي بر مي گيرد . چنين كسي به علوم حقيقي و موت ارادي نائل آمده و حجاب ها را يك به يك پشت سر مي گذارد و به تدريج به مدينه واقعي و كعبه مقصود گام مي نهد و اين حج انفسي است و حج انسان هاي با ايمان و اهل حقيقت است .
از منظر عرفاني ، حج دو گونه است : ( 3 ) يكي « حج غيبت » و ديگري « حج حضور » ؛ كسي كه در مكه است اما از صاحب خانه غايب ، همانند كسي است كه در خانه خود است ؛ زيرا هر دو در غيبت است و كسي كه در خانه خود حاضر باشد همانند آن كه در مكه حاضر است . اما حضور در مكه از حضور در خانه اولي است ؛ لذا حج جهادي است براي كشف و مشاهده و از اين رو ، مقصود حج ، ديدن خانه نيست بلكه رؤيت و شهود صاحب خانه است .
عارفان براي حج و مقام ابراهيم دو مقام معتقدند : ( 4 ) يكي « مقام تن » و ديگري « مقام دل » ؛ مقام تن ، احرام ، دخول به حرم ، طواف ، نماز ، سعي ، تقصير ، مزدلفه ، رمي ، هَدي ، وقوف به منا و رمي جمرات است . اما مقام دل كه اشاره به باطن حج دارد ، مقام خُلّت ابراهيم است . در اين موضع ، حاجي بايد از عادات اعراض كند ، به ترك لذات بپردازد ، از ذكر غير او احرام بندد و از تمامي ما سوا اجتناب كند ، سنگ به هواي نفس زند تا به مقام امن الهي و رمي از اغواي شيطان نايل شود ؛ { إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ } . ( 5 )
آنگاه كه ابراهيم به مقام خلّت رسيد و خليل الله نام گرفت ، از علايق گذشت و دل از غير او بگسست . آنگاه كه ابراهيم به منجنيق آمد و او را به سمت آتش پرتاب كردند ، جبرئيل آمد و از او پرسيد : آيا حاجتي داري ؟ ابراهيم پاسخ داد : « أمّا إِلَيْكَ فَلا » ، سپس جبرئيل پرسيد : از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . همان : صص244 ـ 230
2 . آل عمران : 97
3 . هجويري ، علي بن عثمان ، كشف المحجوب ، ص427
4 . همان ، ص422
5 . بقره : 131
20 |
خدا هم حاجتي نداري ؟ ابراهيم ( عليه السلام ) پاسخ داد : « حَسْبِي مِن سُؤالي عِلْمُهُ بِحالي » .
از ابو يزيد بسطامي نقل است كه گفت : « در نخستين حجّ ، من بجز خانه هيچ چيز نديدم ، دوّم بار خانه و خداوند خانه ديدم و سوم بار همه خداوند خانه ديدم هيچ خانه نديدم . » ( 1 ) از اين روايت كه عارفان گفته اند : « أظلم الأشياء دار الحبيب بلا حبيب » . ( 2 )
سرّ احرام
احرام را آدابي است :
* ادب اول ، « غسل » كند و در اين غسل نيّت غسل احرام داشته باشد ، اما قصد اصلي از غسل ، طهارت از خطايا و ذنوب است . سالك به هنگام احرام ميقات بايد قصدي به جز خروج از گناه و كندن ريشه هاي معصيت از دل نداشته باشد ؛ به عبارت ديگر ، نيت و قصد واقعيِ انجام غسل احرام ، طهارت از گناه و رجوع به مقام ربوبي الهي است . چنانكه در حديث شِبلي امام سجاد ( عليه السلام ) فرمود : « فَحِينَ اغْتَسَلْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَالذُّنُوبِ ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ : فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ » . ( 3 )
* ادب دوم ، « پوشيدن لباس احرام » است ؛ يعني لباس هاي معمول را كنار گذاشته ، لباس احرام را كه طاهر و سفيد است و در آن نماز جايز است ، بپوشد . اين نيز سرّي دارد و آن اين كه به هنگام كندن لباس معمول ، بايد از جميع عادات نادرست گذشته چشم بپوشد . بايد از ريا و نفاق در آيد و بايد پيمان بندد كه وارد شبهات نشود .
معاصي دو قسم است : معاصي متّيقن و معاصي مشتبه ؛ كسي به حج انفسي وارد مي شود كه از مشتبهات هم كناره گيرد . علاوه بر اين كه نه تنها نبايد دست نيالود ، بلكه سنت آن است كه به آن نزديك نشد ، كه اگر كسي به معصيت نزديك شد ، امكان انجام و ارتكاب آن كم نيست . پس ادب دوم در احرام اين كه ، قريب و نزديك به مشتبهات نشود .
امام سجاد ( عليه السلام ) در فراز ديگري از حديث شبلي فرمود : « فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَالنِّفَاقِ وَالدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ ، قَالَ : لاَ . قَالَ : فَحِينَ اغْتَسَلْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ اغْتَسَلْتَ مِنَ الْخَطَايَا وَالذُّنُوبِ . قَالَ : لاَ . قَالَ : فَمَا نَزَلْتَ الْمِيقَاتَ وَلاَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ الثِّيَابِ وَلاَ اغْتَسَلْتَ » . ( 4 )
* ادب سوم اين كه ، « نماز احرام » بگزارد و بعد از آن دعا كند و در دعا بگويد :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . هجويري ، علي بن عثمان ، كشف المحجوب ، ص424
2 . همان .
3 . مستدرك الوسائل ، ج10 ، ص166
4 . همان .
21 |
پروردگارا ! من نداي تو را اجابت كردم و به وعده تو ايمان آوردم و امر تو را تبعيت نمودم و سپس هرچه از خدا مي خواهد به زبان آورد ؛ « عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ ( عليه السلام ) : فَإِذَا انْفَتَلْتَ مِنْ صَلاَتِكَ فَاحْمَدِ اللَّهَ وَأَثْنِ عَلَيْهِ وَصَلِّ عَلَي النَّبِيِّ ( صلّي الله عليه وآله ) وَقُلْ : اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَنِي مِمَّنِ اسْتَجَابَ لَكَ وَآمَنَ بِوَعْدِكَ وَاتَّبَعَ أَمْرَكَ فَإِنِّي عَبْدُكَ وَفِي قَبْضَتِكَ لاَ أُوقَي إِلاَّ مَا وَقَيْتَ وَلاَ آخُذُ إِلاَّ مَا أَعْطَيْتَ وَقَدْ ذَكَرْتَ الْحَجَّ فَأَسْأَلُكَ أَنْ تَعْزِمَ لِي عَلَيْهِ عَلَي كِتَابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ وَتُقَوِّيَنِي عَلَي مَا ضَعُفْتُ عَنْهُ وَتَسَلَّمَ مِنِّي مَنَاسِكِي فِي يُسْر مِنْكَ وَعَافِيَة وَاجْعَلْنِي مِنْ وَفْدِكَ الَّذِي رَضِيتَ وَارْتَضَيْتَ وَسَمَّيْتَ وَكَتَبْتَ اللَّهُمَّ فَتَمِّمْ لِي حَجَّتِي وَعُمْرَتِي اللَّهُمَّ إِنِّي أُرِيدُ التَّمَتُّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَي الْحَجِّ عَلَي كِتَابِكَ وَسُنَّةِ نَبِيِّكَ ( صلّي الله عليه وآله ) فَإِنْ عَرَضَ لِي شَيْءٌ يَحْبِسُنِي فَحُلَّنِي حَيْثُ حَبَسْتَنِي لِقَدَرِكَ الَّذِي قَدَّرْتَ عَلَيَّ اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ حَجَّةً فَعُمْرَةً أَحْرَمَ لَكَ شَعْرِي وَبَشَرِي وَلَحْمِي وَدَمِي وَعِظَامِي وَمُخِّي وَعَصَبِي مِنَ النِّسَاءِ وَالثِّيَابِ وَالطِّيبِ أَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَكَ وَالدَّارَ الاْخِرَةَ » . ( 1 )
امام سجاد ( عليه السلام ) هم در باب نماز احرام مي فرمايد : بايد به هنگام انجام نماز احرام ، چنين نيت داشت كه انسان به خدا تقرّب يابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل ميقات بيايد .
« فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ ، نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَي اللَّهِ بِخَيْرِ الاَْعْمَالِ مِنَ الصَّلاَةِ وَأَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ : فَحِينَ لَبَّيْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَة وَصُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَة ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ لَهُ ( عليه السلام ) : مَا دَخَلْتَ الْمِيقَاتَ وَلاَ صَلَّيْتَ وَلاَ لَبَّيْتَ » . ( 2 )
* و از آداب احرام « عقد احرام » است . سالك در حجّ انفسي ، بايد به هنگام نيّت احرام ، هر عهد و پيماني كه با غير خدا دارد ، رها كند و تنها عهد و پيمان با خدا بندد و با خود نيت كند كه هرگز عهد با خدا نشكند ، كه آثار شومي در انتظار اوست . در حديث شبلي مي خوانيم كه امام سجاد ( عليه السلام ) فرمود :
« فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ ، نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْد لِغَيْرِ اللَّهِ ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ لَهُ ( عليه السلام ) : مَا تَنَظَّفْتَ وَلاَ أَحْرَمْتَ وَلاَ عَقَدْتَ الْحَجَّ » . ( 3 )
* ادب ديگر احرام ، « تلبيه » است . انسان حج گزار در اين مقام به خدا لبيك مي گويد و نداي او را اجابت مي كند . لذا نبايد بعد از آن ، خواهش هاي نفساني و آمال شيطاني را پاسخ دهد . لبيك مقام سكوت از معصيت است . لبيك مقام ترك معصيت است . لبيك مقام ندامت از گناه و قلع ماده معصيت است و لبيك دخول به حريم طاعت الهي است . امام صادق ( عليه السلام ) در
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . التهذيب ، ج1 ، ص468 ؛ الكافي ، ج4 ، ص331 ؛ الفقيه ، ص436
2 . مستدرك الوسائل ، ج10 ، ص166
3 . همان .
22 |
حديث حج فرمود :
« وَلَبِّ بِمَعْنَي إِجَابَة صَادِقَة صَافِيَة خَالِصَة زَاكِيَة لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي » . ( 1 )
احرام را اسراري است :
محرّمات احرام دو قسم است : « محرّمات خاص » و « محرّمات عام » ؛ محرّمات خاص همان موارد معروفي است كه در كتب فقهي به آن اشاره شده است .
* اما سرّ احرام ، احرام از جميع معاصي و حتي مشتبهات است . نفس بايد به هنگام احرام از نفسانيات ، مشتهيات و تمام لذات فاصله بگيرد و حتي لذّت حلال را ، به قدر ضرورت ، آن هم نه براي تحصيل لذّت ، بلكه براي انجام تكليف الهي ، استفاده كند . ( 2 )
* سرّ ديگر احرام آن است كه مشاهده محسوساست و ماديات را برخود حرام كند و در گامي بالاتر ، شهود ما سوا را برخود حرام سازد ؛ به عبارتي ديگر ، از احرام به فنا دست يابد و از احرام متوجه عالم روحانيت ، عالم وصل و عالم اسماء الهي شود ، كه اين كعبه حقيقي و اين حج انفسي است .
* از اسرار احرام ، تردّد ميان خوف و رجا است ؛ زيرا آنگاه كه انسان لبيك مي گويد ، نمي داند پاسخ چيست . آيا پاسخ حق « لبّيك » است يا « لا لبّيك » .
ابوالقاسم قشيري مي گويد : « شريعت التزام عبوديت و حقيقت ، مشاهده ربوبيت است . لذا اگر شريعت مؤيد به حقيقت و اگر حقيقت مؤيد به شريعت نباشد قابل قبول نيست .
در حديثي از امام عليّ بن الحسين ( عليهما السلام ) آمده است كه آن حضرت بعد از احرام ، رنگ از رخسارش پريد ، صحابي علّت را جويا شدند . امام ( عليه السلام ) فرمود : خوف آن دارم كه خدا در پاسخ من بگويد : « لا لبّيك » ؛ « حَجّ عَلِيّ بن الْحُسَين ( عليه السلام ) فَلَمَّا أَحْرَمَ وَاسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتُهُ اَصْفَرَ لَوْنُهُ وَوَقَعَتْ عَلَيْهِ الرَّعْدَة وَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُلَبِّيَ ، فَقيلَ أَ لا تُلَبِّي فَقالَ أَخْشي أَنْ يَقُولَ لِي لا لَبَّيْكَ وَلا سَعْدَيكَ فَلَمَّا لَبَّي غُشِيَ عَلَيهِ » . ( 3 )
* سرّ ديگر احرام اين كه ، هرگاه همگان لبيك مي گويند و نداي حق را به صورت جمعي پاسخ مي دهند ، انسان متذكّر نفخ صور و حشر تمامي انسان ها از قبور مي شود . در عرصه قيامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مصباح الشريعه ، ص17
2 . ملكي تبريزي ، ميرزا جواد آقا ، ص172
3 . المحجة البيضاء ، ج2 ، ص201
23 |
انسان ها دو دسته مي شوند : « محبّين » و « مطرودين » ؛ تلبيه اشاره به اين است كه انسان در قيامت با محبّين محشور گردد .
به هر تقدير ، سر احرام همان است كه امام سجاد ( عليه السلام ) در حديث شبلي فرمود : « فَحِينَ أَحْرَمْتَ نَوَيْتَ أَنَّكَ حَرَّمْتَ عَلَي نَفْسِكَ كُلَّ مُحَرَّم حَرَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قَالَ لَا قَالَ فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْد لِغَيْرِ اللَّهِ قَالَ لاَ قَالَ لَهُ ( عليه السلام ) مَا تَنَظَّفْتَ وَلاَ أَحْرَمْتَ » ( 1 ) و همين مضمون در كلمات امام صادق ( عليه السلام ) هم ذكر شده است : « وَأَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيْء يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طَاعَتِهِ » . ( 2 ) به تعبير ديگر اولين مقام حج ، « تخليه » است . يعني زدودن دل از گناهان و از ماديات و در نهايت از غير خدا . اما بعد از تخليه مقام « تحليه » و نيز « تجليه » قرار دارد . بنابراين ، حج تكليف الهي است كه داراي هر دو مقام سلبي و ايجابي يا تخليه و تجليه است . لذا حج جزو تكاليفي است كه به تنهايي مي تواند دستگيري انسان كند و او را تا مقام بيت الله حقيقي بالا برد ؛ يعني داراي مقام جامعيت است .
اسرار طواف
بعد از آن كه انسان به حرم وارد شد و به مقام امن الهي داخل گشت ، نخست بايد عظمت بيت را شهود و رؤيت كند و از خانه به صاحب خانه متذكّر گردد و رزقي را كه شامل او شده قدر بداند و بداند كه در زمره وافدين و « آمّين البيت الحرام » در آمده است . نخستين عمل حج بعد از دخول حرم ، طواف است .
طواف را آدابي است : ( 3 )
* نخستين ادب طواف آن است كه با آبي مبارك غسل كند و بعد از غسل دست به دعا برداشته ، از خدا بخواهد مستمع و شنونده نداي حق گردد . مطيع فرمان او باشد . بدنش را از عذاب دور نگه دارد و توفيقاتش را شامل حال او گرداند و با اين طهارت ، به طهارت باطن نايل آيد و سپس جهت طواف داخل حرم رود .
* ادب ديگر طواف آن است كه ، از حجر الأسود آغاز و به آن پايان ببرد و نيز بايد استعلام حجر انجام دهد و اگر نمي تواند آن را مس كند . سرّ استعلام ، مصافحه با خدا است . آن كه با خدا مصافحه كند ، اعتماد به غير او نكند . امام سجاد ( عليه السلام ) در اين باره فرمود :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك الوسائل ، ج10 ، ص166
2 . مصباح الشريعه ، ص17
3 . فيض كاشاني ، محسن ، المحجة البيضاء ، ج2 ، صص 171 ـ 168
24 |
« صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَوَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) وَصَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ ؟ قَالَ : نَعَمْ . فَصَاحَ ( عليه السلام ) صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا . ثُمَّ قَالَ : آهِ ، آهِ ، ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الاَْسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَي ، فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لاَ تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَتَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالْمُخَالَفَةِ وَقَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ أَهْلِ الاْثَامِ . . . » . ( 1 )
* باز از آداب است كه با وقار گام بردارد ، چون در محضر الهي است . تا حدّ امكان نزديك كعبه گردد و نيز آنگاه كه به باب البيت رسيد ، با ياد ذلّت انسان در برابر خدا در قيامت و با در خواست بهشت از او ، اين دعا را بخواند :
« سَائِلُكَ ، فَقِيرُكَ ، مِسْكِينُكَ بِبَابِكَ ، فَتَصَدَّقْ عَلَيْهِ بِالْجَنَّةِ ؛ اللَّهُمَّ الْبَيْتُ بَيْتُكَ وَالْحَرَمُ حَرَمُكَ وَالْعَبْدُ عَبْدُكَ وَهَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ الْمُسْتَجِيرِ بِكَ مِنَ النَّارِ فَأَعْتِقْنِي وَوَالِدَيَّ وَأَهْلِي وَوُلْدِي وَإِخْوَانِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ النَّارِ ، يَا جَوَادُ يَا كَرِيمُ » . ( 2 )
طواف به غير از آداب ، داراي اسراري است :
* يكي اين كه فرشتگان الهي پيرامون كعبه مي گردند ، لذا انسان بايد خود را همگون با فرشتگان كند ؛ { وَتَرَي الْمَلاَئِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ } . ( 3 ) لذا به هنگام طواف ، طواف جسماني نكند و متوجه طواف قلب به دور بيت الله حقيقي ، كه همان عرش الهي است ، باشد . طواف شريف طواف قلب در حضرت ربوبي است و كعبه نمادي از او در عالم ملك و شهادت است . انسان به هنگام طواف بايد متذكّر بيت معمور در آسمان ها باشد . طواف انسان به دور كعبه ملكي ، همان طواف ملائكه به دور عرش الهي است و انسان بايد به هنگام طواف تا آسمان ها و فرشتگان بالا رود .
* سرّ ديگرِ طوافِ هفت گانه ، رفع حجب هفت گانه است كه گاهي از آن ها به هفت اخلاق رذيله تعبير مي شود ؛ يعني عجب ، كبر ، حسد ، حرص ، بخل ، غضب و شهوت . لذا با هر شوطي از طواف ، اخلاقي ناپسند را از قلب خود بيرون رانده ، روح و قلب خود را جهت تجلّي انوار الهي صفا مي دهد .
* و از اسرار طواف آن است ( 4 ) كه ، با هر طوافي به رمزي از رموز قرآني نايل مي شود . در روايات است ( گذشت ) كه قرآن ظَهري دارد و بطني و براي بطن آن باز بطني است تا هفت بطن . انسان حج گزار با هر شوطي از طواف ، به بطني از آيات قرآن كريم نايل مي شود .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك الوسائل ، ج10 ، ص166
2 . المحجة البيضاء ، ج2 ، ص170
3 . زمر ، 75
4 . همان .
25 |
وقوف مقام ابراهيم ( عليه السلام ) از ديگر اركان حج است كه همراه با نماز مقام مي باشد . اين عمل اشاره به آن دارد كه انسان بايد به تمام اوامر الهي وقوف كند و به هنگام نماز ، نيّت كند كه نمازي همانند نماز ابراهيم ( عليه السلام ) به جاي آورد . نماز ابراهيم ( عليه السلام ) توحيد محض است . نماز ابراهيم ( عليه السلام ) طاعت صرف است و نماز ابراهيم ( عليه السلام ) خلوص كامل است و به فرموده امام سجاد ( عليه السلام ) : اگر چنين وقوف و نمازي نداشته باشد ، حج حقيقي و حج انفسي به جاي نياورده است . ( 1 )
امام صادق ( عليه السلام ) دربياني گهربار ، سر طواف را چنين بيان فرمود : « طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلاَئِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ » . ( 2 )
اسرار سعي
به هنگام سعي ، بايد طهارت كامل داشت و طهارت ظاهري اشاره به طهارت باطني دارد و آن كه اهل طهارت قلبي است ، مي تواند با حقيقت قرآن در تماس باشد و از آن بهره گيرد ؛ { فِي كِتَاب مَكْنُون لاَ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ } . ( 3 )
همچنين به هنگام سعي ميان صفا و مروه ، غير از حمد و ثناي الهي ، دعاهاي فراواني است كه انسان را به ياد قيامت ، تنهايي قبر ، غربت محشر و تضرّع و زاري مي اندازد .
سرّ مهم سعي و تردد ميان صفا و مروه ، تردّد ميان ملك و ملكوت است . ( 4 ) انسان براي خدمت به عالم ملك مي آيد و براي شهود جناب حق به عالم ملكوت وارد مي شود . عرفان ، نوعي سلوك است و سلوك نوعي حركت ، لذا عرفان با سكون و ايستايي سازگار نيست . سلوك عرفاني يا به تعبيري سفر معنوي ، چهار گونه است ؛ يكي از مباحث عرفاني اين است كه سالك داراي چهار سفر است . ( 5 ) سفر اول ، « سفر از خلق به حق » . سفر دوم ، « سفر از حق به حق » به كمك تن است . سفر سوم ، « سفر از حق به سوي خلق » به كمك حق است و سفر چهارم « سفر از خلق به سوي خلق » به كمك حق است . سعي ميان صفا و مروه كه تردّد ميان ملك و ملكوت است ، ناظر به سفر اول و سفر سوم عرفاني است . سفر اول كه پيمودن منازل و مقامات عرفاني است وصول به مقام ولايت است كه باطن هستي است و سفر سوم تنزّل از مقام ربوبي است كه حاصل آن مقام انبأ مي باشد ؛ لذا نتيجه سفر اول ، كه سعي اول است ، كسب مقام ولايت مي باشد و حاصل سفر سوم كه سعي دوم است ، تحصيل مقام انبأ و نبوت مي باشد . در ضمن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . مستدرك الوسائل ، ج10 ، ص166
2 . مصباح الشريعه ، ص17
3 . واقعه : 79
4 . المحجة البيضاء ، ص203 به بعد .
5 . امام خميني ، سيد روح الله ، مصباح الهدايه الي الخلافة والولايه ، صص214 ـ 204
26 |
به دست مي آيد كه ولايت باطن نبوت است .
يكي ديگر از اسرار سعي ميان صفا و مروه ، تردّد ميان دو كفه ميزان در عرصه قيامت است . ( 1 ) صفا تمثل كفّه حسنات و مروه تمثل كفّه سيّئات است . تردّد به اين معناست كه انسان نمي داند در قيامت چه عاقبتي در انتظار اوست و كدام كفه براي او ترجيح پيدا مي كند . در واقع سعي ميان صفا و مروه ، تردّد در ميان مغفرت و عذاب است . سعي ميان صفا و مروه تردد ميان ظاهر و باطن است . سعي ميان صفا و مروه تردّد ميان خوف و رجا است . سعي ميان صفا و مروه تردّد ميان آفاق و انفس است ؛ { سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الاْفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ } ( 2 ) و سعي ميان صفا و مروه تردّد ميان يمين و شمال است ؛ { إِذْ يَتَلَقَّي الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ } . ( 3 )
اسرار عرفات
انسان حج گزار ، بعد از احرام به سرزمين عرفات مي آيد . ورود به اين سرزمين مبارك ، نماز و دعاهاي مختلفي دارد كه در منابع معتبر مذكور است . وقوف در عرفات بايد وقوف در برابر سيد و مولا باشد و بعد از وقوف از او اعراض نكند . وقوف در عرفات همراه با معرفت است . معرفت نسبت به سرائر ، حقايق و مقام قلب . حاجي در جبل الرحمه بايد به ياد رحمت عام و خاص خداوند باشد . پروردگار شاهد بر همه ، ناظر بر بندگان و رحيم نسبت به مؤمنان است . آن كه به وادي معرفت و رحمت در مي آيد ، بايد خود را يكسره تسليم حق كند و از او مدد گيرد تا حجي واقعي به جاي آورد .
امام سجاد ( عليه السلام ) در ادامه حديث شبلي از اين باب مي فرمايد :
« هَلْ عَرَفْتَ بِمَوْقِفِكَ بِعَرَفَةَ مَعْرِفَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ أَمْرَ الْمَعَارِف وَالْعُلُومِ ؟ وَعَرَفْتَ قَبْضَ اللَّهِ عَلَي صَحِيفَتِكَ وَاطِّلاَعَهُ عَلَي سَرِيرَتِكَ وَقَلْبِكَ ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ : نَوَيْتَ بِطُلُوعِكَ جَبَلَ الرَّحْمَةِ أَنَّ اللَّهَ يَرْحَمُ كُلَّ مُؤْمِن وَيَتَوَلَّي كُلَّ مُسْلِم وَمُسْلِمَة ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ : . . . فَمَا وَقَفْتَ بِعَرَفَةَ » . ( 4 )
* سرّ ديگر عرفات ، وقوف به احاديث معرفت نفس است . اين مضمون كه معرفت نفس همان معرفت رَبّ است ، به گونه هاي مختلف در احاديث معتبر آمده است . « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ » . ( 5 ) مضمون اين حديث چنين نيست كه هر كس خود را شناخت خدا را خواهد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . المحجة البيضاء ، ج2 ، ص203
2 . فصلت : 53
3 . ق : 17
4 . مستدرك الوسائل ، ج10 ، ص166
5 . آمري ، عبد الواحد ، غرر الحكم ودرر الكلم ، ص191
27 |
شناخت ، بلكه مفاد دقيق حديث اين است كه عرفان نفس و عرفان ربّ يكي است ؛ به ديگر سخن اين دسته احاديث ، اشاره به اين آيه دارد كه : { يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ } . ( 1 )
* اما سرّ اعظم عرفات ، مضامينِ دعاي عرفه است ؛ دعايي كه سيد الشهدا آن را با كمال تضرّع و ابتهال به درگاه احدي زمزمه كرد . اين دعاي سراسر عشق و سوز ، آنچنان بلند و والا است كه شرح آن مجالي مستقل مي طلبد و در اين خلاصه نمي گنجد . به هر حال مسأله عرفه تا بدان پايه مهم است كه گفته اند اعظمِ گناهان آن است كه انسان در عرفه حاضر شود و گمان كند خدا او را شامل مغفرت خود قرار نداده است .
اسرار مشعر
عرفات مقام وحدت است و مشعر مقام كثرت . در اين مرحله حاجي بايد به مشاعر صوري و معنوي وقوف پيدا كند تا حكمت آن ها را بداند . مشاعر ، مدارك انساني است و قواي ادراكي بايد در اختيار انسان باشد كه اگر چنين شد ، سالك به مقام نفي خواطر نايل مي شود و در اين صورت قادر است خلع بدن كند و به تعبير جناب سهروردي خلع بدن يا موت اختياري از شرايط حكمت است . مي گويد : ما حكيم را حكيم نمي دانيم مگر آن كه خلع بدن داشته باشد . ( 2 )
* سرّ ديگر مشعر اين كه به هنگام وقوف بايد مولاي خود را حاضر ببيند . او به سرزمين رحمت آمده است ، لذا بايد نسيم رأفت و رحمت را نسبت به خود احساس كند . ( 3 )
امام صادق ( عليه السلام ) وقوف مزدلفه را جهت كسب تقوا مي داند . مشعر براي صعود است ، مشعر براي اعتلاي روح به عالم بالاست ؛ چنانكه انسان از كوه بالا مي رود ، بايد منازل و پلكان صعود ، كمال ، توحيد و فنا را يك به يك بپيمايد . « وَاتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَةَ وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إِلَي الْمَلاَِ الاَْعْلَي بِصُعُودِكَ إِلَي الْجَبَلِ » . ( 4 ) امام چهارم شيعيان در ادامه حديث شبلي ، اسرار مشعر را چنين بيان مي كند :
« به هنگام ورود به مشعر بايد قلب انسان متوجه تقوا و خوف الهي باشد . به هنگام رفتن به مشعر بايد قلب انسان مضطرب و متمايل به انحراف نشود . قلب انسان در مشعر بايد موحّد شود و گام در صراط مستقيم نهد . » ( 5 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . فاطر : 15
2 . سهروردي ، شيخ شهاب الدين ، حكمت الاشراق .
3 . المحجة البيضاء ، ج2 ، ص202
4 . مصباح الشريعه ، ص17
5 . مستدرك الوسائل ، ج10 ، ص166
28 |
اسرار منا
وقوف در سرزمين شريف منا ، همراه با آدابي است ؛ آداب مربوط به جمع حصي ، آداب مربوط به تعداد آن ، آداب مربوط به رمي ، همچنين آداب مربوط به هدي و آداب مربوط به تقصير . اما ادبي كه بيش از همه بر آن تأكيد شده ، نيت خالص است . انسان بايد به هنگام رمي و ذبح و تقصير ، تمام توجه به وجود خود را براي خالق هستي پاك و منزّه كند . درون خود را از هر گونه شرك افعالي ، صفاتي و ذاتي پاك سازد . بود و نبود خود را براي خدا خالص گرداند و تنها او را مدبّر عالم و مؤثر در ما سوا بداند و ببيند . با بسم الله آغاز كند و با بسم الله كار خود را به انجام رساند . از خدا بخواهد تصدّق او را بپذيرد و به او رضاي خود را هديه كند .
انسان براي خدمت به عالم ملك مي آيد و براي شهود جناب حق به عالم ملكوت وارد مي شود . عرفان ، نوعي سلوك است و سلوك نوعي حركت ، لذا عرفان با سكون و ايستايي سازگار نيست . رمي جمرات ، رمي دنيا و متاع قليل آن است . سالك بعد از رمي به دنيا باز نمي گردد و نگاه استقلالي به آن نمي اندازد ، سپس نفس و نفسانيات را در محضر ربوبي ذبح مي كند تا پس از آن ، اهل عيش دنيوي نباشد و در واقع مرده اي شود كه حياتش نزد ربّ است ؛ { لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ } . ( 1 ) سپس به تحليق مي پردازد . حلق رأس اشاره به كندن حبّ دنيا از نفس است . در اين هنگام دنيا كاملا از اعتبار مي افتد و حيات دنيوي نزد او خيال و توهّم مي شود . اين امر تنها در حالتي رخ مي دهد كه خداي عظيم براي انسان عظيم باشد . به بيان ديگر ، اگر عظيم براي انسان حقير باشد ، حقير برايش عظيم مي شود ، لذا سالك بايد عظيم بدارد تا امر حقير نزد او حقير شود . پس عارف بايد تعظيم الحق كند تا حقارت دنيا و زخارف آن در قلب او بنشيند . تنها در اين صورت است كه حج او مقبول و چنين انساني حج گزار خواهد شد .
پايان حج ، زيارتِ مدينه و اهل بيت است . در حديث است كه اگر كسي به مكه آمد و به زيارت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نرفت ، مبتلا به جفاي نبيّ گرامي خواهد شد و كسي كه ايشان را زيارت كرد ، به طور حتم مشمول شفاعت آن حضرت شده ، بهشت بر او واجب مي گردد . كسي كه در مكه يا مدينه بميرد ، بدون حساب و به همراه اصحاب بدر به سوي خدا هجرت كرده به
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . بقره : 154
29 |
بهشت مي رود . ( 1 )
از مستحبات ديگر ، زيارات مدينه ، زيارت سيّده زنان عالم ، صديقه طاهره است كه در روايات معتبر آمده است : قبر مخفيِ آن حضرت يا در روضة النبي است و يا در قبرستان بقيع . در اين باب آداب و زيارات متعددي وارد شده است .
نتيجه گيري
حاصل آن كه : حج ، ظاهري دارد و باطني . كسي كه به باطن حج نايل نشود ، از انجام حق حقيقي محروم مانده است . حج انفسي نيل به اسرار حج است و سرّ حج چيزي جز توحيد نيست . حج رفع حجاب است . حج تفويض اموربه خداست . حج اداي حقوق است . حج بي اعتمادي به غير خداست و حج اعتصام به حبل الله است . حج كسب استعداد براي روزي است كه جز او كسي به ياد انسان نيست . حج نفي رذايل است . حج كسب فضايل است . حج توبه ، خلوص ، اقبال ، ذكر ، تجديد عهد و ورود به امن و امان الهي است . حج خضوع ، ورع ، صفا ، طاعت و ياد مرگ است و در يك كلام حج توحيد كامل است و خداوند هيچ عبادتي را در قرآن به خود منصوب نكرده ، مگر حج را ؛ { وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلا } . ( 2 )
پي نوشت ها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ1 . الفقيه ، ص293
2 . آل عمران : 197