دعاهای طواف
(2)

40 میقات حج - سال چهاردهم - شماره پنجاه و چهارم - زمستان 1384 دعاهای طواف ( 2 ) علی گودرزی مدخل حج ، به معنای قصد و آهنگ است . حاجی که آهنگ خانه خدا را نموده ، قصد حق را کرده است و این قصد و نیّتِ تقرّب به درگاه باری تعالی را در طواف کعبه ت


40


ميقات حج - سال چهاردهم - شماره پنجاه و چهارم - زمستان 1384

دعاهاي طواف ( 2 )

علي گودرزي

مدخل

حج ، به معناي قصد و آهنگ است . حاجي كه آهنگ خانه خدا را نموده ، قصد حق را كرده است و اين قصد و نيّتِ تقرّب به درگاه باري تعالي را در طواف كعبه تجربه مي كند و در واقع ، در طوافِ كعبه است كه « حج » جلوه مي كند .

حج ، عبادتي است كه در گذر ، جابه جا شدن و حركت شكل مي گيرد ؛ از منزل به ميقات ، از ميقات به حرم ، از حرم به مسجد الحرام و در طواف پيرامون كعبه نيز ، از ركني به ركن ديگر و . . .

براي اين حركتِ پاياني سير و سلوك معنوي ( = طواف ) ، در روايات مأثوره ، دعاهاي ويژه اي آمده و براي هر نقطه با اهميتي از آن ، نيايش و راز و نياز مخصوصي است كه مي تواند حاجيِ خسته و از راه دور آمده را ، كه كوله باري از راز و نياز به همراه دارد ، در بازگو كردن راز دل و طرح نيازهايش ياري دهد .

براي تبيين محتواي اين دعاها ، لازم است موارد رابطه دعا با محل خواندن و يا تناسب آن با حالات شخصِ طواف كننده ، مورد بررسي قرار گيرد و دانسته شود كه چه مسائلي براي بشر در اولويت است تا مورد درخواست قرار گيرد و چه رفتارهاي گناه آلودي دارد كه به آن ها اعتراف كند و طلب بخشش و


41


غفران نمايد .

به هر حال ، اين دعاها هر چند در فرازهايي تنزيه و تقديس حقّ اند ، در مواردي هم ، سير در احوال گذشته و تاريخ ما است و گاهي نگاه به كمبودها و نواقص و اولويت هاي زندگي ما دارد و گاهي نگرشي است به آينده ، در افق عالَم ماوراي حس ؛ { . . . رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ } .

دعاي ركن حجر الأسود

طواف واجب و مستحب ، بايد از مقابل حجر الأسود آغاز شود ، بعد از نيت تكبير ( الله اكبر ) بگويد ، چنانكه امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد : وقتي روبه روي « حَجَر » رسيدي ، الله اكبر بگو و بر محمد و آلش درود فرست . راوي مي گويد : خود شنيدم آنگاه كه امام به حجر رسيد فرمود : « اللهُ أَكْبَرُ وَالسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللهِ » . ( 1 )

در حديث ديگري ، راز تكبير گفتن در مقابل حجرالأسود چنين بيان شده است :

آنگاه كه آدم به حَجَر رسيد و به اين گوشه خانه نگاه كرد ، خدا را تكبير ( الله اكبر ) ، تحميد ( الحمدللهِ ) و تهليل ( لاَ إِلهَ إِلاِّ الله ) گفت و بدين جهت سنت شد كه تكبير بگويند . ( 2 ) اين سنتي است كه از زمان آدم تا دين خاتم استمرار يافته است . گذشته از اين ، مگر نه اين است كه فرموده اند طواف برگِرد خانه نماز است . ( 3 ) و فرموده اند : « فَإِنَّ مِفْتَاحَ الصَّلاَةِ التَّكْبِيرُ » ؛ ( 4 ) « به راستي سر آغاز و كليد نماز تكبير است » . پس طواف هم ، چون مانند نماز است ، شايسته است با تكبير آغاز شود .

نكته ديگر در گفتن تكبير ، شايد اين باشد كه گر چه در همه عبادات ـ زباني و عملي ـ ذكر خدا اصل و اساس محسوب مي شود و تكبير و تهليل و تمجيد حق ، مورد تأكيد قرار گرفته ، ليكن در آغاز عبادات مهم ؛ از جمله طواف ، با گفتن تكبير ، اعتراف مي كند : خدا بزرگتر از آن است كه توصيف شود ؛ « الله أكبر : الله أكبر مِنْ أن يُوصف » ( 5 ) و هر چه از اوصاف در مورد او بر شمرده است ، خداوند برتر و بزرگتر از آن ها است ؛ چون بشر هر چند تقديس و تنزيه بگويد باز هم نمي تواند رنگ محدود بشري را از تصوير آن اوصاف پاك كند ؛ اگر چه نهايت دقت در تجريد آن صفات را از معني بشري داشته باشد ، و بايد بگويد كه در وصف نگنجد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . الحر العاملي ، وسايل الشيعه ، تهران ، چاپ الاسلاميه ، ج2 ، باب 19 طواف ، ص114 ، ج2

2 . محمدي الريشهري ، الحجوالعمرة في الكتاب والسنة ، ط تهران ، دارالحديث ، ص196 ح514 . و ص190 ، ح490

3 . همان مدرك .

4 . وسايل الشيعه ، همان مدرك ، ج4 ، باب تكبيرة الاحرام ، ح7

5 . صدوق ، معاني الأخبار ، چاپ قم ، منشورات جامعة المدرسين ، ص11


42


امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : چون نزد حجر الأسود رسيدي ، دست به آسمان بگير و حمد و ثناي خدا كن و بر پيامبر درود فرست و از او بخواه كه از تو بپذيرد . سپس دست به « حَجَر الأسود » كشيده ، آن را ببوس و اگر توان بوسيدن آن ( در اثر ازدحام جمعيت ) نبود ، فقط دست بر آن بكش و اگر آن نيز ميسّر نشد ، با دست به آن اشاره كن و بگو :

« اَللَّهُمَّ أَمانَتِي أَدَّيْتُها ، وَمِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوافاة ، اَللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ ، وَعَلي سُنَّةِ نَبِيّـِك ، أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ ، آمَنْتُ بِاللَّهِ وَكَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ ، وَبِاللاَّتِ وَالْعُزّي ، وَعِبادَةِ الشَّيْطانِ وَعِبادَةِ كُلّـِ نِدّـ يُدْعي مِنْ دُونِ اللَّه » . ( 1 )

« پروردگارا ! اداي امانت كردم و به ميثاقم وفا كردم تا اين كه به وفاي به عهد برايم گواهي دهي . پروردگارا ! كتاب تو ( قرآن ) و سنت پيامبرت را تصديق مي كنم و گواهي مي دهم كه جز خداي يكتا و بي همتا معبودي نيست و به راستي محمد ( صلّي الله عليه وآله ) بنده و فرستاده اوست به الله ايمان آوردم و به هر معبودي جز حق و به طاغوت و لات و عُزّي و به پرستش شيطان و پرستش هر آنچه همتاي خدا خوانده مي شود كفر ميورزم . »

همانطور كه در روايات آمده ، حجر الأسود ، دست خدا در زمين است . هركس دست بر آن بكشد ، دست خدا را لمس و مسح نموده است . ( 2 ) ليكن بايد به اين نكته توجه كرد كه اگر چه هر دو دست خداي سبحان راست است ( كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ . . . ) ، ليكن او دستي به مانند انسان ها ندارد تا راست و چپ براي آن فرض شود و او مجرّد محض است و از جسم و جسمانيات منزّه مي باشد و بيان مزبور از باب تشبيه معقول به محسوس است و خداي سبحان براي آن كه در نشئه طبيعت و حس ، محلي براي ميثاق ارائه كند ، فرمان داد تا در يكي از اركان كعبه سنگي مخصوص به عنوان « يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ » قرار دهند ، پس زائر هنگام استلام حجر با دست راست خدا بيعت كند ؛ « يُصَافِحُ بِهَا خَلْقَهُ » . ( 3 )

در مورد اين بيعت ، دو نكته مهم وجود دارد :

ـ يكي اين كه با خداي خود عهد مي كند كه ديگر نه گناه كند ، نه ترك واجب كند و نه فعل حرام به جا آورد و در اين رابطه پيامبر فرمود :

« هر كسي دست خويش به حجر الأسود بكشد ، با خدا بيعت كرده كه او را معصيت نكند . » ( 4 )

ـ ديگر اين كه با دست كشيدن به حجرالأسود ، پيمان گذشته خويش را يادآوري مي كند

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وسائل الشيعه ، ج13 ، ص313 ، باب استحباب الدعاء بالمأثور .

2 . محمدي الريشهري ، الحج و العمرة في الكتاب و السنه ، چاپ تهران ، دار الحديث ، ص102 ، ح183

3 . آيت الله جوادي آملي ، جرعه اي از صهباي حج ، نشر مشعر ، 1383 ، ص192

4 . الحج والعمرة ص 102 ، ح185


43


و بدينوسيله اداي پيمان مي كند و اعلام مي نمايد كه اداي امانت كرده و به آنچه با خداي خويش عهد بسته ، وفا نموده است و اين كه در فراز نخست دعا به دو نكته اشاره شده است :

الف : « اداي امانت » ب : « وفاي به ميثاق » .

سزامند بررسي است كه خداوند چگونه امانتي نزد ما به وديعت نهاده و چه ميثاقي با انسان بسته است كه با آغاز طواف خانه او ، بايسته است به اداي امانت و وفاي به پيمان اقرار كنيم ؟ و تأكيد و اهتمام به بازگو كردن اداي امانت و وفاي به عهد تا آنجا است كه در اثر زيادي احاديث در اين مورد ، در عنوان باب استحباب استلام حجرالأسود ، تجديد اقرار بر عهد و ميثاق را نيز آورده اند . ( 1 )

همچنين بر اساس همان تأكيد در روايات ، فقها نيز در باب مستحبات طواف به استحباب اين فراز از دعا ، كه اقرار به اداي امانت و وفاي به ميثاق است فتوا داده اند . ( 2 ) لذا ضرورت بحث از اين دو نكته مهم آشكار مي شود :

1 . اداي امانت :

امانت يعني وديعه گذاشتن چيزي نزد ديگري ، كه از آن نگهداري كند و سپس به صاحب امانت بازگرداند و اما خداوند چه امانتي نزد بشر دارد كه بايد آن را به او برگرداند ؟ در مورد امانت الهي در قرآن چنين آمده است :

{  إِنَّا عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ عَلَي السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الاِْنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولا } . ( 3 )

« ما اين امانت را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم ، از تحمّل آن سر باز زدند و از آن ترسيدند ، انسان آن امانت را بر دوش گرفت كه او ستم كار و نادان است . »

در تفسير اين آيه بايد گفت : مقصود از امانت ، امري است كه خداوند انسان را به آن امين كرده كه آن را درست و سالم نگهدارد و بر آن پايداري نمايد و به خدا بازگرداند ؛ همچنانكه نزد او به وديعه و امانت گذاشته است ، و امانت در اين آيه ، امري مرتبط با دين حق است كه با نداشتن و يا داشتن آن ، نفاق و شرك و يا ايمان به وجود مي آيد . روشن است داشتن اين امانت ، چنان مهم است كه كمال حاصل از آن ، نيز بسيار با اهميت نموده است ؛ به طوري كه در

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وسايل الشيعه ، همان مدرك ، ج9 ، ب13 طواف ، باب استجاب استلام الحجر الاسود في الطواف . . . ويجدد الاقرار بالعهد والميثاق .

2 . امام خميني ( قدس سره ) ، مناسك حج با حواشي مراجع تقليد ، چاپ تهران ، حوزه نمايندگي وليّ فقيه در حج و زيارت ، ص318

3 . احزاب : 72


44


اثر پرداختن به اعتقادات درست و عمل شايسته و سلوك در مسير كمال ، از حضيض ماده تا بلندي و اوج اخلاص مي رسد و در نتيجه خداوند او را برگزيده و خالصه خود مي گرداند و چنان ويژه حق مي شود كه هيچ كس ديگر را شريك و همباز خود نگرداند . در اين صورت ، خداوند عهده دار تدبير امور او مي شود و اين امانت ، كه چنين پيامدي دارد ، « ولايت الهي »  است .

امانت در اين آيه ، ولايت الهي است و كمال صفت عبوديت است كه با علم به الله و عمل صالح ، كه عبارت از « عدل » است ، حاصل مي شود . ( 1 )

و در تأويل آيه آمده است : « عَرَضْنَا الاَْمَانَةَ . . . » در مقام تعميم ، عبارت از تكليف هر بنده اي به حسب توانايي به عبوديت خدا است كه برترين آن تكليف ، « خلافت الهي » امت براي شايستگان خلافت است و بر هر نا اهلي واجب است كه آن را به اهلش واگذار كند و ادعاي آن را نداشته باشد . ( 2 ) هم چنان كه در تأويل آيه { . . . إِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الاَْمَانَاتِ إِلَي أَهْلِهَا } ؛ « خداوند به شما فرمان مي هد كه امانت ها را به صاحبانشان برگردانيد . گفته اند مقصود از امانت ؛ اعم از امانت هاي مالي است و شامل معنويات ، چون علوم و معارف حق نيز مي شود كه صاحبان علوم و معارف ، آن را به صالحان از مردم برسانند ( 3 ) و برترين امانات عبارت از خلافت و ولايت است و آنكه شايسته آن نيست ، لازم است به اهلش واگذار نمايد ( 4 ) و بايد هر امامي آن را به امام بعد از خود بسپارد . ( 5 )

به هر حال ، در تأويل امانت به ولايت ، روايات بسياري داريم ( 6 ) و در نتيجه اين كه امانت در روايات بر « خلافت » و « ولايت » تأويل و تطبيق شده است ، زائر خانه خدا عرضه مي دارد پروردگارا ! امانت تو را ادا كردم و ولايت را ، كه امانت تو است ، به شايستگان حقيقي و صاحبان واقعي آن واگذار كردم و به اين وسيله هم اعلام مي كنم كه آن را به ناحق ادعا نكردم و هم اقرار مي كنم كه آن را به امامان معصوم واگذار كردم و امامت آنان را پذيرفتم و بر اين پايه در حديثي از امام باقر ( عليه السلام ) آمده است :

« إِنَّمَا أُمِرَ النَّاسُ أَنْ يَأْتُوا هَذِهِ الاَْحْجَارَ فَيَطُوفُوا بِهَا ثُمَّ يَأْتُونَا فَيُخْبِرُونَا بِوَلاَيَتِهِمْ وَيَعْرِضُوا عَلَيْنَا نَصْرَهُمْ » . ( 7 )

« براستي مردم فرمان يافته اند كه گرد اين سنگها آيند و طواف نمايند و سپس نزد ما آيند و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علامه طباطبايي ، الميزان ، چاپ بيروت ، مؤسسه اعلمي ، ج16 ، ص349

2 . فيض كاشاني ، التفسير الاصفي ، چاپ قم ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي ، ج2 ، ص1006

3 . نساء : 58

4 . الميزان ، همان مدرك ، ج4 ، ص378

5 . صدوق ، معاني الأخبار ، چاپ قم ، منشورات الجامعة المدرّسين ، ص109 ؛ تفسير الآصفي ، همان مدرك .

6 . الميزان ، همان مدرك ، ج4 ، ص385

7 . الحج والعمرة في الكتاب والسنة ، همان مدرك ص256 ح715


45


دوستي و ولايت و همبستگي خويش را به ما گزارش نمايند و ياري خود را بر ما عرضه بدارند . »

و در حديثي از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده كه :

« أَنَّكَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَ. . . وَوَ اللَّهِ مَا يُؤَدِّي ذَلِكَ أَحَدٌ غَيْرُ شِيعَتِنَا . . . » . ( 1 )

« اين كه مي گويي امانتم را ادا كردم و . . . به خدا سوگند كسي جز شيعيان ما آن را ادا نكرده است . »

نتيجه آن كه ، زائر شيعه در طواف اقرار مي كند كه « امانتِ خلافت » را به اهلش باز گرداندم و به ولايت آن شايستگان اعتراف مي كنم وبراي تحقّق ولايت آنان هم ياري و نصرت خويش را اعلام مي دارم .

« براستي مردم فرمان يافته اند كه گرد اين سنگها آيند و طواف نمايند و سپس نزد ما آيند و دوستي و ولايت و همبستگي خويش را به ما گزارش نمايند و ياري خود را بر ما عرضه بدارند . » و اگر امانت به معناي تكليف به « اوامر و نواهي » باشد ، باز هم مناسبت دارد در جايي كه به « يد الله » تشبيه شده است ، اقرار به انجام تكليف نمود كه از جمله اوامر مهم ، تكليف به حج است كه اكنون به انجام آن اشتغال دارم و آن امانت را ادا مي نمايم .

2 ـ وفاي به ميثاق

ميثاق ، عهد و پيمانِ محكم و استوار است به آنچه موجب حصول ايمني گردد ، گفته مي شود . ايمني همراه با استواري و « تعاهد » ؛ يعني تيمار داشتن و نگهداشتن كارها و امور ، ( 2 ) و جمله : « وَمِيثاقِي تَعاهَدْتُهُ » در دعا ، يعني عهد و پيمان محكم و استوارم را نگه داشتم و به آن پاي بندم و از آن نبريدم ، بلكه آن را حفظ و نگهداري كردم و لازم است ملاحظه شود كه انسان چه عهد و پيمان استواري با خدا بسته است كه در كنار خانه خدا و محلّ عهد و پيمان ها اعلام مي دارد كه هنوز هم بر آن پايبند و وفا دارم .

در قرآن آيه اي به عنوان « ميثاق » ، معروف است :

{  وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَ لَسْتُ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وسايل الشيعه ، ج9 ، باب 13 ابواب طواف ، ح5

2 . عبد الرحيم بن عبد الكريم صفي پور ، منتهي الادب ، ماده ـ وثق ـ .


46


بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي شَهِدْنَا } . ( 1 )

« پروردگار تو از پشت بني آدم ، فرزندانشان را بيرون آورد و آنان را بر خودشان گواه گرفت و پرسيد آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند : آري . »

گفته اند كه اين آيه ياد آور ميثاقي است كه خداوند از فرزندان آدم گرفته ، به « ربوبيت » خويش و اين آيه از دقيق ترين آيات قرآني از جهت معنا و شگفت ترين آيات از جهت نظم است . ( 2 ) ولذا مباحث پيرامون اين آيه بسيار است ولي آنچه از آن در رابطه با بحث ما مي تواند مطرح باشد اين است كه معناي جمله { وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ . . . } اين است : گرفتن چيزي از چيزي موجب انفصال و جدايي « شيء » مأخوذ و گرفته شده از « شيء مأخوذ منه » واصل مي شود . بگونه اي كه « شيء » گرفته شده مستقل مي شود و معني اين جمله چنين مي شود : كه برخي بني آدم را از برخي مي گيريم و از آن جدا مي كنيم و نوع جدا كردن از « ظهور » آنان است كه برخي ماده را از آن مي گيريم ؛ به گونه اي كه نه از ماده اصل و مايه آن چيزي از صورتش كاسته مي شود و نه از تماميت و كمال مادي آن چيزي مي كاهد و سپس جزء جدا شده كامل مي شود و به صورت تمام و مستقل از اصل خود باقي مي ماند .

بنابراين ، فرزند از پشت پدر و مادر گرفته مي شود پس از آن كه جزء آنان بود و پس از آن تمام و كامل مي شود و مستقل از والدين مي گردد و بر همين سبك و سياق انسان هاي بعدي گرفته مي شود .

{ . . . وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ . . . } سپس آنان را بر خويشتن گواه گرفت ؛ يعني حقيقت نفسشان را به آنان نشان داد تا اين كه عهده دار شوند آنچه را كه بايد به عهده بگيرند ، كه هرگاه باز خواست شدند ، بتوانند پاسخ دهند و آنچه مردم بر آن گواه گرفته شدند و تعهّد به پاسخ گويي پيدا كردند ، عبارت از « شهادت به ربوبيت حق » است و انسان هر چند پير و فرسوده شود و ابزار و اسباب غرور و فريب او را مغرور كند و به هواي نفس بكشاند به آن جا نمي رسد كه انكار كند صاحب اختيار و مالك خويش نيست و در اداره خود استقلال ندارد . چون اگر مالك خويش بود ، خود را از آنچه ناخوشايند است ، از مرگ و ديگر رنج هاي حيات و سختي ها ، باز مي داشت و اگر در اداره خويش استقلال مي داشت ، نيازي نمي ديد كه در مقابل اسباب طبيعي و امور سودمند ، خضوع و فروتني كند ، با اين كه آن اسباب و امور نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اعراف : 172

2 . علامه طباطبايي ، الميزان ، چاپ بيروت ، مؤسسه اعلمي ، ج8 ، ص306


47


چون انسان ، نيازمند به ماوراي خود است و تحت رهبري حاكم پنهاني است كه به سود يا زيان او حكم مي راند ! پس چگونه انسان مي تواند كمبودها را بپوشاند و نيازها را رفع نمايد .

پس نياز به پروردگار صاحب اختياري كه او را اداره كند ، حقيقتِ انسان است و اين نياز بر جان و نفسش نوشته شده و مُهر ناتواني بر پيشاني او خورده است و اين نكته بر هر انساني كه اندك شعور و آگاهي داشته باشد ، آشكار و روشن است .

پس هر انساني در هر رتبه و درجه اي از انسانيت باشد ، در جان و درون خود مي يابد كه پروردگاري دارد كه او را مالك است و امور او را اداره مي كند و چگونه ممكن است شهادت به پروردگارش ندهد يا اين كه شاهد نياز ذاتي خود است ؟ ! چگونه تصوّر مي شود كه شعور آگاهي به اصل نياز باشد ، بدون شعور و آگاهي از آنچه به او نياز هست ؟ !

و جمله « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » بيان امري است كه بر آن گواهي گرفته شده ؛ يعني ربوبيت حق ، و « قَالُوا بَلَي » اعترافي به اين است كه گواهي آنچه بايد شهادت بدهند رخ داده است ، در نهايت ، معناي آيه اين است كه : ما بني آدم را در زمين آفريديم و با زاد و ولد برخي را از برخي جدا كرديم و تميز داديم و آنان را بر نيازشان به ما و « مربوبيتشان » ، آگاهانديم و به اين معنا اعتراف كردند و گفتند « بلي » ـ گواهي مي دهيم تو پروردگار ما هستي ( 1 ) .

آنچه از آن شهود و گواهي باطني بر ميثاق بر « ربوبيت » حق در عرصه لفظ بر « عبد » مي تواند آشكار شود ، در كلمه مباركه شهادتين است و ابراز و اظهار آن در جايي كه آغاز طواف و مقابل « حجر الأسود » « يَمِينُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ » ( 2 ) بسيار مناسب و شايسته است ، مگر نه اين است كه طبق حديث مأثور « حجرالأسود » پيمان ها را گرفته است و مي تواند گواهي دهد ؟ چنانكه « حلبي » مي گويد : از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيدم دست كشيدن به « حجرالأسود » چگونه آغاز شده است ؟ فرمود : آنگاه كه خداوند از بني آدم ميثاق گرفت . « حجر » را از بهشت فراخواند ، سپس به او فرمان داد ، پس آن پيمان را گرفت و آن براي كسي كه به پيمان وفا كند گواهي به وفاداري دهد . ( 3 ) بنابراين ، لازم است كه پيمان خويش را با خداي خويش يادآوري نمايد كه : همچنان بر سر « ميثاق » خود هستم و نفس و جانم گواهي مي دهند كه تو پروردگار من هستي و بر اين پيمان پايدار و استوارم و چقدر زيبا است كه چون قول با فعل مقرون باشد ، ايمان تحقّق يابد ، در اينجا زائر اقرار به ايمان به « رب » در كريمه « أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ » را با « بلي » ، قولي همراه و با صدق در عمل طواف به هم مي آميزد . تا تصديق قولي و فعلي مقرون به يكديگر شوند .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علامه طباطبايي ، الميزان ، ج8 ، صص307 ـ 306

2 . من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص208

3 . الحج والعمرة ، همان مدرك ، ح 510


48


در نتيجه ، گويا حاجي در آغاز طواف با دست بر آوردن و تكبير گفتن و يادآوري « ميثاق » ، اقرار به ربوبيت مي نمايد ، و اين كه بر اساس دعوت كتاب خدا « وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ . . . » و سنت رسول خدا آمده است ، تصديق به كتاب خدا و سنت رسول نموده ؛ و مي گويد : « اَللَّهُمَّ تَصْدِيقاً بِكِتابِكَ ، وَعَلي سُنَّةِ نَبِيّـِك . . . » ، و پس از يادآوري ميثاق شهودي و اقرار عملي ، زبان به گفتار بر شهادتين مي گشايد ؛ « أَشْهَدُ أَنْ لا إِلَهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ . . . » و با اين سخن ، جمع بين ظاهر و باطن مي كند و سپس ايمان به خدا را ابراز و كفر به هر معبودي جز حق و به طاغوت و . . . را اعلام مي دارد . كه : آمَنْتُ بِاللَّهِ وَكَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَالطّاغُوتِ . . . وَعِبادَةِ كُلّـِ نِدّـ يُدْعي مِنْ دُونِ اللَّه » .

دعاي حطيم ، بهترين جاي مسجد الحرام

حطيم بخشي از مسجد الحرام و بهترين جاي آن است . محدوده آن از ركن حجر الأسود و درِ كعبه تا مقام ابراهيم است . آنجا را حطيم گفته اند ، چون محل ازدحام جمعيت است و طواف كنندگان يا به « حجر الأسود » روي مي آورند كه استلام كنند و يا در مقابل درِ كعبه مي ايستند تا دعا كنند كه اين ، موجب فشرده شدن جمعيت مي شود . ( 1 )

در حديثي از امام صادق ( عليه السلام ) آمده است : آنجا افضل و برترين مكان روي زمين است . ( 2 )

در حديثي ديگر آمده است : توبه آدم در آنجا پذيرفته شد . ( 3 ) همچنين گفته اند : حطيم مقابل و روبه روي درِ خانه خدا است .

اكنون لازم است دانسته شود ، در مكاني با اين اهميت ، چه دعا و ذكري بايد كرد ؟ چون آغاز طواف از ركن حجر الأسود است كه فاصله اي بيش از يك متر با درِ كعبه ندارد ، قهراً همان دعاي طولاني ركن حجر الأسود نيز در اين محدوده قرائت مي شود . ليكن با توجه به وجود ازدحام جمعيت در اين مكان ، مي طلبد كه ذكر مختصري خوانده شود و امام صادق ( عليه السلام ) فرموده است : در طواف ، هر گاه به درِ كعبه رسيدي ، بر پيامبر و آل او درود فرست و در چنان مكاني ، اگر كسي را هيچ ذكري ياد نيامد جز صلوات بر پيامبر و آل او كفايت مي كند . ( 4 ) البته در بهترين جا و مكان روي زمين ، بايد بهترين ذكر هستي گفته شود و چه ذكري بهتر از صلوات بر پيامبر و اهل بيتش ؛ ذكري كه گوينده و ذاكرش هماهنگ و همنوا با خدا و فرشتگان زمين و آسمان خواهد بود ، مگر نه اين است كه اين معنا فرمان حق است كه فرمود :

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محمد محمدي الريشهري ، الحج و العمرة في الكتاب والسنة ، ص121

2 همان مدرك ، ص119 ، ح252 ، ص108 ، ح207 ، ص119 ، ح253 ، و ص203 ، ح537

3 . همان مدرك .

4 . همان مدرك .


49


{  إِنَّ اللهَ وَمَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً } . ( 1 )

« خدا و فرشتگانش بر پيامبر صلوات فرستند اي كساني كه ايمان آورديد بر او صلوات فرستيد و سلام كنيد سلامي نيكو . »

در حديث مأثور است راوي مي گويد : به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كردم كه وارد در طواف شدم و هيچ ذكر و دعايي جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعي نيز چنين بود ، فرمود : به هيچ كس از آنان كه در طواف دعا كرده اند ، چيزي داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است . ( 2 )

دعاي حجر اسماعيل

امام صادق ( عليه السلام ) فرمود :

« كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ( عليهما السلام ) إِذَا بَلَغَ الْحَجَرَ قَبْلَ أَنْ يَبْلُغَ الْمِيزَابَ يَرْفَعُ رَأْسَهُ ثُمَّ يَقُولُ : اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ وَهُوَ يَنْظُرُ إِلَي الْمِيزَابِ وَأَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النَّارِ وَعَافِنِي مِنَ السُّقْمِ وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلاَلِ وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ وَشَرَّ فَسَقَةِ الْعَرَبِ وَالْعَجَمِ » . ( 3 )

« علي بن الحسين ( عليهما السلام ) چون به حِجر مي رسيد ، پيش از رسيدن به روبه روي ناودان ، سر به آسمان بر مي داشت و مي گفت : خدايا ! به رحمت خويش ما را داخل بهشت گردان و در حالي كه به ناودان مي نگريست مي فرمود : و به رحمت خويش مرا از آتش بازدار و از درد و رنج عافيت بخش و روزي حلال بر من زياد كن و شر پري و بشر ، عرب و عجم را از من باز دار . »

وقتي حاجي خويشتن را در جوار كعبه ، برترين و مقدس ترين مكان مي يابد ، خود را در جوار رحمت حق احساس مي كند ؛ زيرا در كنار خانه محبوب و معبود بودن ، احساس تقرّب و نزديكي به حق را موجب مي گردد . در اين هنگام كه نيازمند است و در قرب بي نياز مطلق قرار گرفته ، لازم است آنچه را نداشته و ندارد درخواست كند و از همه آنچه ترس دارد ، ايمني بخواهد و از اموري كه آرزو دارد درخواست نمايد و اينجا است كه آموزگاران الهي به ما آموخته اند كه چه چيزي نداريم و از چه چيز ترس داريم و به چه چيزي بايد اميد داشته باشيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . احزاب : 56

2 . شيخ حرّ عاملي ، وسايل الشيعه ، چاپ تهران ، المكتبة الاسلاميه ، ج9 ، باب 21 طواف ، ح1

3 . وسايل الشيعه ، ج9 ، باب 20 ، ص416 ، ح5 ، وهمين مضمون را در مستحبات طواف فتواي به استحباب داده اند . مناسك حج ، همان مدرك ، ص317


50


و چشم بدوزيم و وصول به كمبودها و ايمني از ترس ها و دست يابي به اميدها و آرزوها جز به رحمت الهي ميسر نخواهد بود . لذا از نكات مهم آموزه هاي دين اين است كه ، گذشته از آموزش ادب دعا و مناجات ، معارف بلند اعتقادي را نيز گوشزد مي كند و نيازهاي واقعي و كمبودهاي درجه اول و اولويت هاي زندگي دنيايي و آخرتي ما را بيان مي كند و در دعايي كه گذشت ، چندين خواسته و نياز مطرح گرديده است :

الف ـ سعادت ابدي : « اللَّهُمَّ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِكَ . . . » ؛ تمام عبادات اسلامي در صدد رساندن انسان به سعادت ابدي است و سعادت بشر رسيدن به قرب حق و بهشت برين است . هركس به آن راه يافت ، به كمال واقعي خود رسيده و لذّت قرب حق را چشيده است . البته با توجه به موانع و عايق هاي دروني و بيروني ، تهيه اسباب رسيدن به چنان قربي ، به آساني ميسر نيست . اين كه حاجي توفيق حضور قرب حق را در اين نشأه يافته ، به تقرّبي برتر و بالاتر چشم دوخته و از رحمت او استمداد مي جويد كه چنان توفيقي حاصل گردد و به رحمت حق در بهشت ، به قرب الهي بار يابد .

ب ـ ايمني از دوزخ : « وَأَجِرْنِي بِرَحْمَتِكَ مِنَ النَّارِ » ؛ با توجه به هواهاي نفساني و وسوسه هاي شيطاني و جاذبه هاي دنيوي و خواسته هاي شهواني و قصور و تقصير در عبادات و ارتكاب محرّمات ، مؤاخذه و مجازات بسيار سختي در پيش رو است و با توجه به جرائم دنيوي ، جريمه اخروي قطعي است ، مگر آن كه رحمت حق ياري نمايد كه از جرائم اخروي ، كه دوزخ است نجات پيدا كند .

ج ـ سلامتي تن و روزي حلال : « وَعَافِنِي مِنَ السُّقْمِ وَأَوْسِعْ عَلَيَّ مِنَ الرِّزْقِ الْحَلاَلِ . . . » ؛ رسيدن به قرب الهي ، نيازمند دو وسيله و ابزار مهم است ؛ يكي عبادت و ديگري خدمت به خلق ، اين دو نيز ميسّر نگردد جز در سايه صحّت بدن و روزي حلال . اگر نماز و روزه و حج و . . . موجب تقرّب اند ، در انجام آنها صحّت بدن شرط لازم است و اگر اطعام و انفاق به فقير و مستمند و خدمات رساني به درماندگان ، تقرّب آفرين اند ، داشتن مال فراوان شرط تحقّق آن است و حاجي براي رسيدن به اين دو ، كه توشه راه سلوك اند ، از خداوند مدد مي طلبد .

د ـ ايمني در دنيا : « وَادْرَأْ عَنِّي شَرَّ فَسَقَةِ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ » ؛ دست يابي به آباداني دنيوي و كسب امور اخروي در سايه امنيت ميسور مي گردد و آسايش در امنيت است و در نا امني


51


همه چيز آشفته مي شود ، لذا در جامعه شر خيز و آشفته ، نه حفظ ايمان ممكن است و نه به كمال معنوي رسيدن ميسور مي گردد . از اين رو است كه حاجي براي ايجاد محيط مناسب و دفع شرّ فاسقان ؛ از جن و انس و عرب و عجم ، دعا مي كند .

دعاي ركن غربي تا ركن يماني

رواي گويد : امام صادق ( عليه السلام ) را ديدم هنگامي كه از حجر اسماعيل مي گذشت و به ديوار پشت كعبه مي رسيد ، مي فرمود :

« يا ذَا الْمَنّـِ وَالطَّوْل ، وَالْجُودِ وَالْكَرَم ، إِنَّ عَمَلِي ضَعِيفٌ فَضاعِفْهُ لِي ، وَتَقَبَّلْهُ مِنّـِي ، إِنَّكَ أَ نْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيم » . ( 1 )

« اي صاحب بخشش و كرامت و جود و كرم ، عمل ( نيكوي ) من اندك است ، آن را دو چندان كن و از من بپذير ، به راستي كه تو شنوا و دانايي . »

بنده واقعي كسي است كه عمل خير خويش را در مقابل حق اندك ببيند ؛ زيرا كاري هرچند بزرگ باشد ، در محضر عظمت و كبريايي باري تعالي ـ جَلَّت عَظَمَتُه ـ اندك و كوچك است . البته اين نه تحقير عمل نيك و عبادت است ، بلكه آن را به رخ پروردگار كشيدن و بزرگ پنداشتن و به خدا منّت نهادن است ، در حالي كه گفته اند :

« اَلْعَبْدُ وَما فِي يَدِهِ لِمَولاهُ » ؛ « بنده و آنچه در اختيار دارد ، از آنِ مولاي اوست . »

پس هر آنچه كه از جانب بنده صادر مي شود ، به حق بر مي گردد . وقتي هستي شخص از خداست ، فعل و قوّه و عبادت و نيايشش نيز از آنِ اوست .

صدور افعال عبادي از انسان ، صورتي ظاهري دارد و صورتي باطني و گاهي كاستي و نقص در شكل و صورت ظاهري عبادت است نه باطني ، مثل اين كه صدقه اي را كه داده اندك است يا به فقير يك وعده غذا داده و يا چند ركعتي نماز خوانده است .

و گاهي هم كاستي از جهت محتوا و معنا است ؛ مثلا در انجام عبادت ، حضور قلب كامل نداشته است . پس گاهي ضعف كمّي دارد و گاهي كيفي و عمل ممكن است به يكي از اين دو جهت مورد پذيرش قرار نگيرد . از اين جهت زائر خانه خدا احتمال مي دهد كه از روي غفلت برخي اجزا و شرايط عبادتي را به جا نياورده يا وظيفه خود را درست انجام نداده و يا با حضور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . وسايل الشيعه ، همان مدرك ، باب 20 طواف ، ح6


52


قلب كامل عبادت نكرده است . لذا از خداوند مي خواهد كه با لطف و كرم از اين كاستي ها بگذرد و آن ها را بپذيرد .

دعاي ركن يماني :

آن گوشه از خانه خدا كه رو به سرزمين خوشبختي ـ يمن ـ دارد ركن يماني ناميده مي شود و نقل است كه جبرئيل نزد آن ايستاد تا هركس بر آن دست كشيد برايش آمرزش بخواهد . ( 1 ) رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) آن را مي بوسيد و گونه بر آن مي نهاد ( 2 ) و بر آن دست مي كشيد و صورت بر آن مي نهاد . ( 3 ) امام صادق ( عليه السلام ) : چون به آن مي رسيد خود را به آن مي چسبانيد ( در آغوشش مي گرفت ) ، از او پرسيدند چگونه است سنگ سياه را مي بوسي و خود را به ركن مي چسباني ؟ فرمود : پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) ياد آوري كردندكه هيچ گاه به ركن يماني نيامدم جز آن كه جبرئيل از من پيشي گرفته و به آن آويخته بود . ( 4 ) اگر ركن يماني در موازات يمينِ عرش الهي قرار دارد و دستور است آن بخش از كعبه را كه در موازات عرش قرار دارد استلام كنيم ( 5 ) و اگر ركن يماني دري است كه امامان از آن وارد بهشت مي شوند ، ( 6 ) در چنين مكاني كه اين همه قداست دارد و فرشته مقرب ، و ختم نبوت و حقيقت ولايت به آن مي آويزند و آن را در آغوش مي گيرند ، چه بايد گفت ؟ ! و چه دعايي بايد خواند ؟ و اهل زمين را در چنين جاي مقدّسي چه بايسته است كه بگويند تا فرشته اي « هجير » نام ( آمين گو ) ، كه بر آن موكّل است ، ( 7 ) تأييد كند و آمين بگويد ؟ !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 محمدي الريشهري ، الحج و العمرة في الكتاب والسنة ، چاپ تهران ، دار الحديث ، 1383 ، ص 112 ، ح 226

2 . همان مدرك ، ح223

3 . همان مدرك ، ح224

4 وسائل الشيعه ، همان مدرك ، باب 22 طواف ، ص419 ، ح3

5 . همان مدرك ، ح4

6 . همان مدرك ، ح6

7 . همان مدرك ، ب23 ، ح2


53


امام صادق فرمود : از هنگامي كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريد ، فرشته اي را بر ركن يماني گمارد كه آن ، كاري ندارد جز آمين گفتن بر دعاهاي شما . پس لازم است هر بنده اي بينديشد كه چه دعايي مي كند ، ( 1 ) همه سخن در اين نكته است كه در اين مكان زائر چه بر زبان آورد كه فرشتگان نيز آن را تأييد كنند و تعاليم ديني ما را در اين باره ياري دهند .

همراه امام رضا ( عليه السلام ) طواف مي كردم ، چون به ركن يماني رسيديم ، دست به آسمان بلند كرد و فرمود :

« يا اللَّهُ يا وَلِيَّ الْعافِيَة ، وَخالِقَ الْعافِيَة ، وَرازِقَ الْعافِيَة ، وَالْمُنْعِمَ بِالْعافِيَة ، وَالْمَنّانَ بِالْعافِيَة ، وَالْمُتَفَضّـِلَ بِالْعافِيَة ، عَلَيَّ وَعَلَي جَمِيعِ خَلْقِك ، يا رَحْمانَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَرَحِيمَهُما ، صَلّـِ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، وَارْزُقْنا الْعافِيَة ، وَدَوامَ الْعافِيَةِ ، وَتَمامَ الْعافِيَة ، وَشُكْرَ الْعافِيَة فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَة ، يا أَرْحَمَ الرّاحِمِين » . ( 2 )

« اي خداي صاحب عافيت و آفريدگار عافيت و روزي دهنده عافيت و اي نعمت بخش و منّت گذار و نيكي كننده به عافيت برمن و همه آفريده هايت . اي بخشنده و بخشايشگرِ دنيا و آخرت بر محمّد و خاندان او درود فرست و ما را عافيت و دوام و كمال عافيت و شكر بر عافيت در دنيا و آخرت روزي فرما . اي مهربان ترين مهربانان . »

براي روشن شدن معناي دعا ، ابتدا توضيح دو نكته لازم است .

1 . « عافاه الله مِنَ الْمكروه معافاةً و عافية » ؛ « خدا او را از بيماري ها و بلاها دور داشت و دردهاي او را از ميان برد و همه بدي را از او دفع كرد . » ( 3 )

عافية ، آن است كه خداوند مكروه را از بنده دور كند ، ( 4 ) از بيماري ها سلامت بخشد و از مكروهات بدن ، باطن ، دين ، دنيا و آخرت دور سازد .

2 . با اين كه « عافيت » اساس و پايه همه توفيقات است و انسان بدون آن ، در امور دنيوي و در امور اخروي توفيق نمي يابد ، ليكن با توجه به اين حد از اهميتي كه دارد و از ظرافتي شگفت برخوردار است ، پيوسته مورد غفلت قرار مي گيرد .

امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : « الْعَافِيَةُ نِعْمَةٌ خَفِيَّةٌ إِذَا وُجِدَتْ نُسِيَتْ وَإِذَا فُقِدَتْ ذُكِرَتْ » ( 5 ) « عافيت نعمت پنهاني است ، چون يافت شود فراموش گردد و چون از ميان برود يادآوري شود . »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شيخ حر عاملي ، وسائل الشيعه ، چاپ اسلاميه ، تهران ، ج9 ، ص421 ، ب 23 ، ح2

2 . شيخ حر عاملي ، وسائل الشيعه ، چاپ اسلاميه ، تهران ، ج9 ، ب20 طواف ، ص417 ، ح7

3 . اقرب الموارد ، واژه « عفو » .

4 . منتهي الارب ، واژه « عفو » .

5 . من لايحضره الفقيه ، ج4 ، ص406 ؛ شيخ عباس قمي ، سفينة البحار ، چاپ تهران ، كتابخانه سنائي ، ج2 ، كلمه عفو .


54


عافيت بيشتر زماني مورد غفلت است كه دوام و استمرار داشته باشد و افراد ، مدتي طولاني از آن برخوردار شوند ؛ همچنانكه علي ( عليه السلام ) فرمود : « العوافي [ العافية ] إذا دامت جهلت و إذا فقدت عرفت » ؛ ( 1 ) « عافيت هرگاه دائم و پايدار باشد معلوم نگردد . هرگاه زائل شود شناخته شود . » يعني عافيت از درد و ترس و مانند آن ، اگر دائمي باشد ، آدمي قدر آن را نمي داند و وقتي زايل شد متوجه قدر آن مي شود و چون در صورت وجود عافيت ، مي توان از لذت هاي دنيوي بهره مند شد لذا فرموده اند : « بالعافية توجد لذّة الحياة » ؛ ( 2 ) « به عافيت ، لذّت زندگي را مي توان يافت . » آري ، لذّات زندگي با عافيت است و اين نعمت چنان گسترده و ساري و جاري و پنهان در زواياي زندگي است كه هيچ لذّتي در پهنه زندگي بدون آن قابل دريافت نيست و بهره ها و خوشي ها ولذّت هاي زندگي به مقدار بهره مندي از عافيت است و بدين جهت است كه از آن ، به « گواراترين عطاياي » الهي ياد شده و در مقايسه با ديگر نصيب ها و قسمت هاي نعمت هاي الهي ، افضل و برتر شمرده شده است .

امام علي ( عليه السلام ) فرمود : « دوام العافية أهنأ عطيّة و أفضل قسم » ؛ ( 3 ) « دايمي بودن عافيت ، گواراترين بخشش ها و نعمت ها و افزونترين و برترين قسمت ها است . »

و چون عافيت برترين نعمت ها است ، در دعاي تعليمي حق است كه بخوانيم : {  رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً . . . } ؛ ( 4 ) « پروردگار ما ! هم در دنيا به ما خير عطا كن ، هم در آخرت . » زيرا مطابق تفسير پيامبر از حسنة ، « الحسنة في الدنيا الصحّة و العافية » ( 5 ) است و چون مؤمن جهاني فراتر از اين جهان را مي نگرد ، عافيت را در افقي برتر طلب مي كند ؛ عافيت در دنيا و آخرت . علي ( عليه السلام ) هم فرمود : « إن العافية في الدّين و الدّنيا لنعمة جليلة و موهبة جزيلة » ؛ ( 6 ) « به راستي كه عافيت در دين و دنيا نعمتي است نيكو و موهبتي است عظيم . » و نعمت جميل ، دنيا را با موهبت جزيل آخرت مقرون ساخته است .

در حديث مأثور است كه راوي گويد : به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كردم : وارد در طواف شدم و هيچ ذكر و دعايي جز صلوات بر محمد و آل او نگفتم و در سعي نيز چنين بود . فرمود : به هيچ كس از آنان كه در طواف دعا كرده اند ، چيزي داده نشده برتر از آنچه به تو داده شده است . طبق كريمه {  اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا . . . } ، خداوند عهده دار امور مؤمنان است ؛ از جمله امور خلق ، عافيت و سلامت آنان است . پس پروردگار عهده دار سلامت و « وليّ عافيت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . عبد الواحد بن محمد تميمي آمري ، غرر الحكم ودرر الكلم ، بشرح جمال الدين محمد خوانساري ، چاپ تهران ، انتشارات دانشگاه تهران ، ج2 ، ص78 ، ح1907

2 . غررالحكم ، ص4483

3 . غررالحكم ، ص483

4 . بقره : 201

5 . بحارالأنوار ، ج78 ، ص174 ؛ حاج شيخ عباس قمي ، سفينة البحار .

6 . غرر الحكم ، ج2 ، ص667 ، ح2704


55


خلق » است ـ « وليّ العافية » ـ و چون عافيت مخلوق خدا و آفريده اوست پس او را به « خالق العافية » مي خوانيم و اين عافيت را چون خداوند به خلق مي بخشد و رزق و روزي حق است به خلق پس او را « رازق العافيه » مي ناميم و انعام يعني رساندن احسان به ديگران ، پس خداوند منعم به عافيت است كه باري تعالي عافيت را در حق مردمان احسان مي كند ، لذا او را « منعم بالعافية » مي گوييم .

و چون عافيت نعمت سنگيني است كه خدا در حق بندگان داده ، لذا منّت حق است به بندگان خود و خداوند منّان ، عافيت را در حق مردمان اعمال مي نمايد و به آنان سلامتي مي بخشد ، لذا او را « المنّان بالعافية » مي دانيم . البته منّت دوگونه است ؛ يكي اين كه منّت يعني نعمت پر بها و بزرگي كه در فعل و عمل انجام پذيرد . اين گونه منت قبح ندارد ؛ چنانكه گفته مي شود : فلان شخص در بخشيدن خانه به فلاني منت نهاد ، يعني نعمت سنگين و گرانبهايي به او داد و منت نهادن حق نيز در حقّ بندگان ، از اين قبيل است كه عملا خيري در حق بندگان اعمال مي نمايد ولي نوع دوم از منّت ، با گفتار است كه مذموم است و مردمان در حق يكديگر منت مي نهند .

و از آنجا كه هر عطيه اي بر عطا كننده آن لازم و واجب نباشد ، تفضّل محسوب مي شود چون عافيت ، كه حقي از خلق برحق نيست ؛ لذا اعطاي آن بر خلق تفضّل به شمار مي آيد .

و اين ، فضل و بخشش افزوني است از حق بر خلق ، از اين جهت خداوند را « المتفضل بالعافية » مي خواند .

و در نهايت ، چون عافيت در رابطه با حق ، چنان است كه گفته شد ، زائر خانه خدا رزق و روزي عافيت را از خدا طلب مي كند ، چون او « رازق العافية » است ندا مي دهد « وارزقنا العافية » .

و چون حق « منّان بالعافية » مي باشد ، از او دوام آن را مي خواهد و چون « المتفضّل بالعافية » است كمال و تمام آن را طلب مي كند و چون عافيت را انعام حق مي داند و شكر نعمت لازم است ، پس توفيق شكر آن را از حق مي طلبد .


56


پي نوشت ها



| شناسه مطلب: 83438