فلسفه مناسک
حج

58 میقات حج - سال چهاردهم - شماره پنجاه و چهارم - زمستان 1384 فلسفه مناسک حج عبد الهادی مسعودی بسیاری از حج گزاران علاقمندند تا با بهره گیری از معارف نورانی اهلبیت ( علیهم السلام ) با فلسفه و اسرار مناسک حج و نیز علل نامگذاری هریک از اعمال آ


58


ميقات حج - سال چهاردهم - شماره پنجاه و چهارم - زمستان 1384

فلسفه مناسك حج

عبد الهادي مسعودي

بسياري از حج گزاران علاقمندند تا با بهره گيري از معارف نوراني اهلبيت ( عليهم السلام ) با فلسفه و اسرار مناسك حج و نيز علل نامگذاري هريك از اعمال آشنا شوند . اين مقاله پاسخي براي اينگونه مخاطبان است كه احاديث برگرفته از دو كتاب ارزشمند « حج و عمره در قرآن و حديث » ( 1 ) و « علل الشرايع » ( 2 ) مي باشد كه ما تنها به ترجمه احاديث اكتفا كرده ايم .

توجه به اين نكته نيز ضروري است كه برخي از اين احاديث ممكن است به صورت ظاهر تعارض با يكديگر داشته و يا اعتبار لازم براي استناد آنها به معصوم را دارا نباشد كه تحقيق پيرامون آن فرصتي ديگر را طلب مي كند .

بخش اول اين مقاله در شماره 53 فصلنامه ميقات حج به چاپ رسيد و اينك توجّه خوانندگان محترم را به بخش دوّم آن جلب مي نماييم :

علّت وجوب حج ، طواف پيرامون كعبه و تمام اعمال حج

حضرت امير ( عليه السلام ) بعضي از علت هاي حج را در خطبه قاصعه ( 3 ) يادآوري كرده و اينگونه فرموده است :

آيا نمي بينيد كه خداي سبحان آزمود پيشينيان را ؛ از زمان حضرت آدم تا آخرين در اين عالم ، با سنگ هايي كه نه ضرر مي زند و نه نفع مي رساند ؛ سنگهايي كه نه مي شنوند و نه مي بينند . خداوند اين سنگ ها را خانه حرام خويش گردانيد ؛ همان خدايي كه كعبه را مركز قيام و نهضت مردم كرد . آن را جايي قرار داد كه سنگ هايش از همه جا سخت تر است ، در آن منطقه از خاك و كلوخ خبري نيست و تنگ ترين وادي ها از نظر قطر است . اين خانه را ميان كوه هاي سخت و شن هاي نرم قرار داد و ميان چشمه هاي كم آب و روستاهاي از هم دور . نه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . محمد محمدي ري شهري ، با همكاري عبدالهادي مسعودي ، حج و عمره در قرآن و حديث ، ترجمه جواد محدثي ، قم ، دارالحديث ، 1381

2 . شيخ صدوق ، علل الشرايع ، انتشارات مكتبة الصدوق ، تهران .

3 . نهج البلاغه ( صبحي صالح ) صص292 ـ 294 ، خطبه شماره 192


59


شتر جان مي گيرد نه درازگوش و گاو و اسب و گوسفند علفي مي يابند . سپس آدم و اولاد او را امر كرد كه به طرف خانه خدا رو كنيد ، مقصد نهايي سفرهاي با بركت مردم را آنجا قرار داد ؛ « وَرِمَال دَمِثَة وَعُيُون وَشِلَة وَقُرًي مُنْقَطِعَة لا يَزْكُو بِهَا خُفٌّ وَلا حَافِرٌ وَلا ظِلْفٌ ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ ( عليه السلام ) وَوَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ وَغَايَةً لِمُلْقَي رِحَالِهِمْ تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَار سَحِيقَة وَمَهَاوِي فِجَاج عَمِيقَة وَجَزَائِرِ بِحَار مُنْقَطِعَة حَتَّي يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلاً يُهَلِّلُونَ لِلَّهِ حَوْلَهُ وَيَرْمُلُونَ عَلَي أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَشَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ ابْتِلاَءً عَظِيماً وَامْتِحَاناً شَدِيداً وَاخْتِبَاراً مُبِيناً وَتَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللَّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ وَوُصْلَةً إِلَي جَنَّتِهِ وَلَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَضَعَ بَيْتَهُ الْحَرَامَ وَمَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَيْنَ جَنَّات وَأَنْهَار وَسَهْل وَقَرَار جَمَّ الاَْشْجَارِ دَانِيَ الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَي مُتَّصِلَ الْقُرَي بَيْنَ بُرَّة سَمْرَاءَ وَرَوْضَة خَضْرَاءَ وَأَرْيَاف مُحْدِقَة وَعِرَاص مُغْدِقَة وَرِيَاض نَاضِرَة وَطُرُق عَامِرَة لَكَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَي حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلاءِ وَلَوْ كَانَ الاِْسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَيْهَا وَالاَْحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَيْنَ زُمُرُّدَة خَضْرَاءَ وَيَاقُوتَة حَمْرَاءَ وَنُور وَضِيَاء » بار اندازشان آنجاست . مغز دلشان به سوي آن پر مي كشد . از بيابان هاي بي آب و علف و دورافتاده ، طي كردن بيابان هاي مهلك و درّه هاي عميق با پرتگاه جزيره هايي كه از يكديگر جدا افتاده تا اين كه شانه هايشان را ( به دور كعبه ) بچرخانند در حالي كه رام خدايند و دور خانه « لا إلهَ إِلاَّ الله » مي گويند ، به حالت هروله مي روند ؛ با مويي ژوليده و خاك آلود . لباس هاي دوخته را كنار افكنده اند ، زيبايي هاي خلقت خود را به وسيله رها كردن موها زشت كرده اند ، امتحاني است بزرگ . آزمايشي است جدّي . خداوند آن را وسيله رحمت خويش قرار داد و وسيله رسيدن به بهشت خويش . اگر خدا مي خواست خانه خود و اين محل عبادت را ميان باغستان ها و رودخانه ها قرار دهد و ميان زمين هاي صاف و هموار و پردرخت ، كه وقت ميوه هايش رسيده و ساختمان هايش در هم پيچيده باشد و روستاهايش به هم چسبيده باشد ، ميان گندم هاي سالم و درشت و باغ سبز و خرّم و جلگه هاي قابل كشت و دشت هاي پر آب و باغ هاي دلكش و راه هاي آباد ، اين امتحان كم مي شد و درجه اش پايين مي آمد ، چون امتحانش ضعيف بود . پس پاداشش نيز كم مي شد و اگر خدا خانه خود را از زمرّد ، ياقوت ، طلا ، برليان و جواهرات زيباي پر قيمت قرار داده بود و نور و درخشندگي داشت ، سرعت كردن شك را در سينه ها تخفيف مي داد و كوشش شيطان


60


را از دل هاي مردم پايين مي آورد و تزلزل و اضطراب شك مردم را نفي مي كرد ، ليكن خداوند بندگانش را به اقسام سختي ها امتحان مي كند و به انواع كوشش هاي سخت از بندگانش طلب پرستش مي كند و آن ها را به اقسام چيزهاي ناخوشايند آزمايش مي كند تا تكبّر را از دل هايشان بيرون كند و رام بودن را در نفوسشان جاي دهد و اين سختي ها را راه هاي باز و درهاي گشوده به تفضّل خويش قرار دهد و آن را سبب هايي آرام براي عفو و بخشش خود قرار دهد .

1 . عبدالحميدبن ابي ديلم از امام صادق ( عليه السلام ) نقل مي كندكه فرمود :

خداوند ـ تعالي ـ چون خواست توبه آدم ( عليه السلام ) را بپذيرد ، جبرئيل را نزد او فرستاد ، جبرئيل گفت : سلام بر تو اي آدم ، اي كسي كه بر بلا صابر و شكيبا بودي و از لغزشي كه صادر شد توبه كردي . خداوند تبارك و تعالي مرا نزد تو فرستاد تا مناسكي را كه بهواسطه انجام آن ها توبه ات پذيرفته مي شود ، به تو بياموزم . پس جبرئيل دست آدم را گرفت و با او حركت داد تا به بيت الله رسيدند . در آن جا ابري بر سر آدم سايه افكند . جبرئيل عرض كرد : هر جا كه اين ابر سايه افكند ، با پا خط بكش . بدينگونه گام زدند تا به منا رسيدند . جبرئيل جاي مسجد منا را به آدم نشان داد . آدم آن جا را خط كشيد و نيز جاي مسجدالحرام را با كشيدن خط مشخص كرد . پس از آن ، به عرفات رفتند . جبرئيل آدم را بر عرفه ايستاند و به او گفت :

هرگاه آفتاب غروب كرد ، هفت بار به لغزش خود اعتراف كن . آدم چنين كرد و به همين خاطر آن جا « عرفه » ناميده شد ؛ زيرا آدم ( عليه السلام ) به لغزش خويش اعتراف كرد . پس اين معنا سنّتي شد در ميان فرزندان آدم كه به گناهان خويش اقرار و اعتراف كنند ، همان طور كه پدرشان به لغزش خويش اعتراف كرد و نيز از خدا درخواست توبه و آمرزش گناهان خود كنند ؛ چنانكه پدرشان از خدا اين خواهش را كرد . پس از آن ، جبرئيل ( عليه السلام ) به او گفت : از عرفات كوچ كرده ، خارج شود . پس جناب آدم ( عليه السلام ) از عرفات بيرون آمد و عبورش بر هفت كوه افتاد و به دستور جبرئيل بر سر هر كوهي چهار تكبير گفت ، سپس ثلثي از شب رفته بود كه به وادي جمع ( مزدلفه ) رسيد . در آنجا ميان نماز مغرب و عشا جمع نمود و به همين خاطر آنجا را « وادي جَمْع » ناميدند ؛ چه آن كه جناب آدم در آن جا ميان نماز مغرب و عشا جمع كرد .

پس وقت نماز عشا در اين شب و در اين وادي ، زماني است كه ثلثي از شب بگذرد . باري ، پس از خواندن نماز مغرب و عشا جبرئيل ( عليه السلام ) امر كرد كه حضرتش در پهنه جمع ؛ يعني زمين مسطّح مشعر تا صبح فرمانش داد كه بخوابد . پس از آن ، جبرئيل فرمان داد كه بالاي كوه


61


وادي جمع برود و وقتي آفتاب طلوع نمود ، به لغزش خويش هفت مرتبه اعتراف كند و از خداي منّان هفت بار طلب آمرزش و قبول توبه اش بنمايد .

و دليل اين كه جناب آدم ( عليه السلام ) دو بار به اعتراف كردن به لغزش خويش موظّف شد آن است كه اين عمل سنّت در فرزندان آن حضرت باشد ، بنابراين كسي كه عرفات را درك نكند و به وقوف [ اختياري ] در آن نرسد ( 1 ) و تنها وادي جمع ( مشعر ) را درك كند به حجّش وفا كرده و مناسكش صحيح است . به هر صورت ، جناب آدم ( عليه السلام ) از وادي جمع به طرف مِنا خارج شد و چاشتگاه به آن جا رسيد . سپس به دستور جبرئيل دو ركعت نماز در مسجد منا به جا آورد . بعد از آن ، جبرئيل فرمان داد كه آن حضرت قرباني كند تا تقرّب به حق تعالي پيدا كرده و قرباني وي قبول شود .

و بداند كه توبه اش پذيرفته شده است .

و اين عمل ( قرباني ) در بين فرزندانش سنّت گردد .

باري جناب آدم ( عليه السلام ) به فرمان جبرئيل قرباني نمود ، پس حضرت حق ـ عزّ وجلّ ـ قرباني را از او پذيرفت و آتشي از آسمان فرستاد و قرباني آدم را گرفت . جبرئيل گفت : خداوند تبارك و تعالي به تو احسان نمود ؛ زيرا مناسكي را كه به واسطه آن ها توبه ات مقبول گرديد ، به تو آموخت و قرباني تو را نيز پذيرفت . پس در قبال آن ، تواضع نما و سر خود را بتراش .

پس آدم ( عليه السلام ) به منظور تواضع و فروتني ، در مقابل حقّ تبارك و تعالي سرش را تراشيد . آنگاه جبرئيل دست آدم را گرفت و او را به طرف بيت برد . در ميان راه ، كنار جمره عقبه به ابليس برخورد كردند . ابليس گفت : اي آدم كجا مي خواهي بروي ؟

جبرئيل گفت : اي آدم ، او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو . آدم آنچه را جبرئيل امر كرده بود ، انجام داد و بدين ترتيب ابليس از آن ها دور شد . بعد جبرئيل در روز دوّم دست آدم را گرفت و به طرف جمره اول برد ، باز در ميان راه به ابليس برخورد كردند . جبرئيل ( عليه السلام ) گفت : او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو .

آدم چنين كرد و ابليس از آن ها دور گرديد و باز نزديك جمره دوّم به ابليس برخوردند و ابليس گفت : اي آدم ، كجا مي روي ؟

جبرئيل گفت : او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگ يك تكبير بگو .

آدم چنين كرد و ابليس را از خود دور نمود . سپس نزديك جمره سوّم ، خود را به ايشان

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . البته درك وقوف ، حد اقل اضطراري عرفه ، براي صحّت حج لازم است .


62


نشان داد و گفت : اي آدم ، كجا مي خواهي بروي ؟

جبرئيل گفت : اي آدم ، او را با هفت ريگ بزن و با هر ريگي يك تكبير بگو .

آدم چنين نمود و ابليس را از خود دور كرد و سپس در روز سوّم و چهارم نيز آدم به زدن ابليس مبادرت كرد و وي را از خود دور نمود .

جبرئيل خطاب به آدم گفت : ديگر هرگز او را نخواهي ديد . سپس آدم را به بيت برد و امر نمود كه هفت بار خانه خدا را طواف كند و آدم چنين كرد .

پس جبرئيل گفت : خداوند متعال تو را آفريد و توبه ات را پذيرفت و همسرت حوّا بر تو حلال گشت .

2 . يحيي بن أبي العلاي رازي نقل كرده : مردي بر حضرت امام صادق ( عليه السلام ) وارد شد و عرض كرد : فدايت شوم خبر دهيد مرا از معناي فرموده حق تعالي : {  ن ، وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ } . ( 1 )

و نيز از فرموده اش به ابليس : {  قَالَ فَإِنَّكَ مِنْ الْمُنْظَرِينَ * إِلَي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ } و همچنين از اين خانه ( كعبه ) كه چگونه بر مردمان واجب شد به زيارتش بيايند ؟

راوي گويد : امام ( عليه السلام ) به او توجّه كرده ، فرمود :

پيش از تو كسي از آنچه تو پرسيدي از من سؤال نكرده است . بدان حق ـ عزّ وجلّ ـ وقتي به فرشتگان فرمود : من در زمين براي خود خليفه اي قرار دادم . تمام آن ها از اين كلام به ضجّه و فرياد آمده و گفتند : پروردگارا ! اگر مي خواهي براي خود خليفه اي در زمين قرار دهي ، او را از ما انتخاب كن كه طاعت و فرمانت را مي بريم .

خداوندِ دانا در جوابشان فرمود : من مي دانم آنچه را كه شما نمي دانيد .

فرشتگان پنداشتند اين كلام باري تعالي ناشي از خشم او بر ايشان است ، پس به عرش پناه برده و آن را طواف نمودند ، حق ـ جلّت عظمته ـ به ايشان امر كرد خانه اي را كه از مرمر و سقفش از ياقوت سرخ و ستون هايش از زبرجد بنا شده بود ، طواف كنند ؛ خانه اي كه هر روز هفتاد هزار فرشته داخل آن مي شدند و بعد از آن تا وقت معلوم ديگر به آن وارد نگشتند .

سپس امام فرمود : و { . . . يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ } روزي است كه در صور يك بار دميده شود و ميان دميدن اوّل و دوّم ، ابليس هلاك مي شود .

و امّا « نون » ، عبارت است از نهري در بهشت كه آبش از برف سفيدتر و از عسل شيرين تر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قلم : 1


63


است . حق تعالي به اين آب مي فرمايد : مركّب شو ، پس بلا فاصله مركّب مي گردد . سپس درختي را با دستش مي كارد ( امام ( عليه السلام ) براي رفع شبهه اي كه براي گروه مشبّهه ( 1 ) پيش آمده بلا فاصله فرمودند : مقصود از « يد » قوّه و قدرت است نه آن معنايي كه در توهّم گروه مشبّهه مي باشد ) . پس از آن ، به درخت مي فرمايد : قلم شو و به دنبال آن ، به قلم امر مي كند : بنويس .

درختي كه قلم شده عرض مي كند : چه بنويسم ؟

حق ـ جلّت عظمته ـ مي فرمايد : آنچه را كه تا روز قيامت واقع خواهد شد ، بنويس .

پس قلم به فرمان خدا تمام وقايع را مي نگارد و آن را به نفخ صور و هلاكت ابليس ختم مي كند و بعد خداوند متعال به آن مي فرمايد : تا وقت معلوم ، البّته سخن مگو و تكلّم مكن .

3 . ابن ابي عمير ، از اصحاب و ياران ما از امام باقر يا امام صادق ( عليهما السلام ) نقل كرده اند كه : از آن جناب راجع به ابتداي طواف پرسيدند ؟

حضرت فرمودند : خداوند ـ تبارك و تعالي ـ وقتي خواست آدم ( عليه السلام ) را بيافريند ، به فرشتگان فرمود : در زمين براي خود خليفه و جانشيني قرار خواهم داد .

دو فرشته از فرشتگان عرض كردند : آيا كسي را خليفه خود قرار مي دهي كه در زمين فساد كرده و خون ها مي ريزد ؟

پس ميان آن دو فرشته و حق ـ عزّ وجلّ ـ حجاب ها زده شد ، در حالي كه نور حق ـ جلّت عظمته ـ براي فرشتگان ظاهر و روشن بود . بعد از واقع شدن حجاب ، آن دو فرشته دانستند خداوند از كلامشان به خشم و غضب آمده ، لذا به ديگر فرشتگان گفتند : چاره ما چيست و چگونه توبه كنيم ؟

فرشتگان گفتند : ما توبه اي براي شما نمي شناسيم مگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . مشبّهه كساني هستند كه صفات مخلوقات را با همان معناي محسوس و مادي بر خدا حمل مي كنند و مي گويند : خدا مانند ما چشم و دست دارد و او از بالاي آسمان دنيا به پايين مي آيد . مشبّهه چندين فرقه گشته اند ، نكـ : معجم الفرق الاسلاميه ، ص225


64


اين كه به عرش پناه ببريد .

امام ( عليه السلام ) فرمودند : پس آن دو فرشته ، به عرش پناه بردند تا اين كه حق تعالي توبه آن ها را پذيرفت و حجاب ها را از ميان برداشت و چون دوست دارد كه با چنين عبادتي ، عبادت شود ؛ از اين رو ، بيت را در زمين آفريد و طواف در اطراف آن را بر بندگان واجب كرد و بيت المعمور را در آسمان آفريد و هر روز هفتاد هزار فرشته داخلش شده و تا روز قيامت از آن بيرون نمي آيند .

4 . فضل بن يونس روايت كرده است كه : ابن ابي العوجاء ، از شاگردان حسن بصري بود . او از مسير توحيد منحرف شد . به وي گفتند : از مذهب مولايت جدا شدي و داخل در چيزي شدي كه نه اصلي دارد و نه حقيقتي ؟ !

گفت : مولاي من مِخلَط است ؛ يعني گاهي قائل به قضا و قدر است و گاهي به جبر . نمي دانم پايبند مذهبي هست يا نه !

راوي مي گويد : ابن ابي العوجاء در همان حالت تردّد و انكار كسي كه بر او حجت نمايد داخل مكه شد ، اما علما از مجالست و مذاكره با او كراهت داشتند ، به خاطر بدزباني و فساد ضميرش .

روزي خدمت امام صادق ( عليه السلام ) آمد و در مجلس آن حضرت ، كه جماعت از نظريات آن امام استفاده مي كردند ، نشست و گفت : اي ابو عبدالله ، مجالس امانت هستند و به ناچار بايد كساني كه اهل سخن گفتن و سؤال هستند ، مطلب خود را مطرح كنند ، آيا به من اذن در سخن گفتن مي دهيد ؟

امام ( عليه السلام ) فرمود : هر چه مي خواهي بگو .

پرسيد : تا كي اين خرمن را با پاها مي كوبيد و به اين سنگ پناه مي آوريد و اين خانه افراشته از آجر و كلوخ را مي پرستيد و همچون شتران فراري ، دور اين خانه « هروله » مي كنيد ؟ هركس در اين باره بينديشد ، مي داند كه اين كار را كسي غير فرزانه و بي انديشه بنيان نهاده است . پس بگو ، كه تو رييس اين آيين و قلّه آني و پدرت پايه و نظام آن است .

امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : خداوند هركس را گمراه و كوردل سازد ، حق را برايش ناخوش مي دارد و به كامش گوارا نمي آيد و شيطان سررشته دار و همنشين او مي شود و او را به واديِ هلاكت مي كشاند و از آن بيرونش نمي آورد . اين خانه اي است ، كه خداوند بهوسيله آن


65


بندگانش را به پرستش خود فراخوانده است ، تا در انجام آن ، ميزان طاعتشان را بيازمايد . از اين رو ، بندگان را به بزرگداشت و زيارت آن تشويق كرده و آن را جايگاه پيامبران و قبله گاه نمازگزاران قرار داده است . پس آن ، شعبه اي از رضاي الهي و راهي به سوي آمرزش خدايي است كه بر راستاي كمال و كانون عظمت و جلال استوار شده است .

خداوند متعال آن را دو هزار سال قبل از گستراندن زمين ، خلق نمود و سزاوار است كه در آنچه امر كرده ، اطاعت شود و از آنچه نهي كرده باز دارد . خداوندي كه ايجاد كننده ارواح و صورت ها است .

ابن ابي العوجاء گفت : اي ابو عبدالله ، ذكر باري تعالي نمودي اما نزول و حلول ذات او بر غايب نمودي ! فرمود : واي بر تو ، چگونه او غايب است ، در حالي كه با مخلوقات خود حاضر است و از رگ گردن به آن ها نزديكتر است . سخن آنان را مي شنود و هيكل آنان را مي بيند و اسرارشان را مي داند ؟

مخلوق آن است كه هرگاه از مكاني به مكاني رود ، آنجا را اشغال مي كند و نمي داند در جاي قبلي اش چه چيز حادث شده ، اما خداوند عظيم الشأن ملك الديان ، هيچ مكان از او خالي و او به هيچ مكان مشتغل نيست و نيز به هيچ مكاني اقرب از مكان ديگر نيست و آن كس كه به آيات محكم و دلايل روشن بر انگيختش و به نصرتش كمك كرد و براي تبليغ رسالتش انتخاب نمود ، ما را تصديق مي كند كه پروردگارش او را برانگيخت و با او سخن گفت .

ابن ابي العوجاء برخاست و به يارانش گفت : چه كسي مرا در اين دريا انداخت ؟ من از شما شرابي طلب كردم و شما مرا در آتش انداختيد ؟ ! گفتند : در مجلس او شخصي حقير بودي . گفت : او فرزند كسي است كه سرهاي كساني را كه مي بينيد حلق نمود !

5 . امام رضا ( عليه السلام ) در پاسخ پرسش هاي محمّد بن سنان نوشت : علّت حج ، ورود به ( ميهمان سراي ) خداوند و درخواست افزايش و بيرون آمدن از گناهان است و براي آن كه از گذشته توبه كند و عمل از سر گيرد و نيز در حج ، خرج كردنِ ثروت ها و رنج و خستگي و بازداشتن بدن ها از خواسته ها و لذايذ و در عبادت به خدا نزديك شدن و خضوع و فروتني و كرنش و مذلّت ( در پيشگاه حق ) و بيرون آمدن در گرما و سرما و ايمني و ترس است ، به صورت حركتي پيوسته . به علاوه در حج ، براي همه مردم منافعي است و شوق و كشش و بيم به سوي پروردگار سبحان و نيز رها كردن سنگدلي و خسّت و غفلت و نااميدي است و تجديد


66


حقوق و بازداشتن جان ها از فساد و سود بردن هركه در شرق و غرب و خشكي و درياست ؛ چه حج گزار و چه تاجر و وارد كننده كالا و فروشنده و خريدار و كاسب و بينوا كه حج نمي گزارند و همچنين رفع نيازهاي مردم اطراف و جاهايي كه مي توانند در آن جا گرد آيند ، تا منافع خويش را شاهد باشند .

و علت يك مرتبه واجب بودن حج اين است كه خداوند متعال در واجبات ضعيف ترين مردم را در نظر گرفته ، كه از جمله اين واجبات حج است ، سپس تشويق كرده افراد توانا را به قدر توانشان بر انجام آن .

6 . هشام بن حكم گويد : از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيدم : به چه علّت ، خداوند بندگان را مكلّف ساخته كه حج بگزارند و كعبه را طواف كنند ؟

فرمود : خداوند مردمان را آفريد نه براي علّتي ، جز آن كه خواست ، پس آنان را تا مدتي معيّن آفريد و به ايشان فرمان داد و بازداشت به آنچه كه فرمانبرداري در دين و مصلحتشان باشد در كار دنيايشان . پس در حج ، گرد آمدن از شرق و غرب را قرارداد ، تا يكديگر را بشناسند و هركدامشان كالاهاي تجارتي را از شهري به شهري ببرند ، تا از اين رهگذر ، كرايه دهنده و شتربان سود ببرد و تا آن كه نشانه هاي رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و اخبار او شناخته و ياد شود و فراموش نگردد و اگر هرقومي به شهرهاي خودشان و آنچه در آن هاست اتّكا مي كردند ، هلاك مي شدند و شهرها ويران مي شد و جذبِ كالا و سود بردن ها از ميان مي رفت و از خبرها آگاه نمي شدند . اين است علّت حج !

7 . امام رضا ( عليه السلام ) در جواب نامه محمّد بن سنان از جواب سؤال هايي كه پرسيده بود فرمود : علّت طواف اين خانه ، چنان بود كه خداوند به فرشتگان فرمود : « من در زمين جانشين قرار مي دهم » . فرشتگان پاسخ دادند : « آيا كسي را قرار مي دهي كه در آن فساد مي كند و خون ها مي ريزد ؟ ! » و چون فرشتگان اين پاسخ را به خداي تبارك و تعالي دادند ، دانستند كه گناه كرده اند ، پس پشيمان به عرش او پناهنده شدند و آمرزش طلبيدند .

پس خداي متعال دوست داشت كه مانند آن ، بندگان نيز عبادت كنند ، پس در آسمان چهارم خانه اي در برابر عرش به نام « ضراح » قرار داد و در آسمان دنيا ، خانه اي به نام « بيت المعمور » در برابر « ضراح » قرار داد و سپس اين خانه « كعبه » را در برابر « بيت المعمور » قرار داد . آنگاه به آدم فرمان داد كه بر آن طواف كند و توبه اش را پذيرفت و اين سنّت تا روز قيامت در


67


فرزندانش جاري شد .

8 . ابو حمزه ثمالي گويد : بر محضر حضرت امام باقر ( عليه السلام ) وارد شدم ، آن حضرت مقابل دري كه به طرف مسجد نصب شده بود ، نشسته و به مردم در حال طواف مي نگريستند ، حضرت به من فرمودند : ابو حمزه ! اين مردم به چه چيزي امر شده اند ؟

من ندانستم چه پاسخي بگويم ، بنابراين از پاسخ فرو ماندم . حضرت خودشان فرمودند : ايشان مأمورند كه اين سنگ ها را طواف كرده ، سپس نزد ما آيند و دوستي خود را به ما اعلام كنند .

9 . عبدالرحمان بن حجاج گويد : از حضرت صادق ( عليه السلام ) پرسيدم : مردي به صيدي كه در خارج حرم بوده و به طرف حرم مي رود و دو فرسخ با مسجد فاصله دارد ، تيري مي زند و حيوان مي گريزد و خود را به حرم مي رساند و در آنجا از ضرب تير از پاي درمي آيد ، آيا بر تيرانداز كفاره اي هست يا نه ؟

فرمود : كفاره اي بر او نيست و وي مانند كسي است كه در خارج حرم تله اي نصب مي كند ، سپس صيدي در آن مي افتد و با اضطراب و زحمت خود را به حرم مي رساند و داخل آن مي شود ، ولي در حرم مي ميرد ، در اينجا بر نصب كننده تله كفاره اي نيست ؛ زيرا در جايي تله گذارده كه برايش حلال بوده ، تيرانداز هم در جايي تيرانداخته كه برايش حلال بوده ، پس بر او كفاره اي نيست . عرض كردم : اين بيان از نظر مردم قياس است . فرمود : چيزي را براي تو به چيز ديگر تشبيه كردم تا حكم را بفهمي ( نه آن كه به دليل شباهت ، حكم آن را به اين سرايت دهم ) .

10 . خلاد از حضرت صادق ( عليه السلام ) در باره شخصي كه كبوتري از كبوتران حرم را سر بريد ، نقل مي كند كه فرمود : وي بايد فدا و عوض آن را بپردازد . پرسيدم : آيا مي تواند آن را بخورد ؟ فرمود : خير . گفتم : بعد از سر بريدن اگر حيوان را بيندازد و برود چطور ؟ فرمود : يك عوض ديگر بر عهده اش مي آيد . پرسيدم : پس وي چه كند ؟ فرمود : بايد حيوان را دفن كند .

11 . معاوية بن وهب گويد : به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كردم : آيا مكه و مدينه مانند ساير بلاد هستند و حكمشان با هم متحد است ؟ فرمود : بلي . گفتم : برخي از اصحاب روايت كرده اند كه شما به ايشان فرموده ايد اگر پنج روز در مدينه مانديد نماز را تمام بخوانيد . حضرت فرمود : اين اصحاب شما به مدينه مي آمدند و هنگام نماز از مسجد بيرون مي رفتند ، من از اين كار


68


كراهت داشتم . از اين رو اين حرف را به آن ها گفتم .

12 . معاويه گويد : به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كردم : مادرم در سفر حج با من همراه و دردمند و بيمار است ، وظيفه وي چيست ؟

حضرت فرمود : به او بگو از آخرين ميقات و نزديكترين آن ها به مكه مُحرم شود ؛ زيرا پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) براي اهل مدينه ذوالحليفه و براي اهل مغرب جُحفه را ميقات قرار داده اند .

معاويه گويد : مادرم از جحفه محرم شد .

13 . ابراهيم كرخي گويد : از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيدم : مردي در غير ماه هاي حج از غير مواقيتي كه پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) معين كرده اند ، احرام حج بسته است ، حكم وي چيست ؟

حضرت فرمودند : احرامش صحيح نيست ، اگر خواست به منزلش برگردد ، باز گردد و تكليفي بر او نيست و اگر خواست ادامه دهد و بگذرد ، بگذرد ، اما منتهي وقتي به يكي از مواقيت تعيين شده رسيد ، از آنجا محرم گشته و عملش را عمره قرار دهد نه حج ، اين كار از رجوع به منزلش بهتر است ؛ زيرا وي اعلان كرده كه به احرام حج محرم شده است ، حال رجوعش به منزل و انصراف از آن سزاوار نيست .

14 . ابو بصير : از امام صادق ( عليه السلام ) درباره شخص مُحرمي مي پرسد كه كمربندي را ـ كه پولش در آن است ـ محكم به شكمش مي بندد . حضرت فرمود : محكم ببندد ، تا از آن مطمئن شود ، كه با همين خرجي ، مي تواند حجش را تمام كند .

15 . زراره از حضرت باقر ( عليه السلام ) در باره مُحرمي كه از سر فراموشي با همسرش همبستر شده پرسيد ، حضرت فرمود : چيزي بر عهده اش نيست ؛ زيرا وي به منزله كسي است كه در ماه رمضان از روي فراموشي غذا خورده باشد .

چرا طواف هفت دور قرار داده شد ؟

16 . ابو حمزه ثمالي گويد : از حضرت علي بن الحسين ( عليهما السلام ) ، پرسيدم : چرا طواف هفت شوط است ؟ فرمودند : زيرا خداوند تبارك و تعالي به فرشتگان فرمود : من در زمين براي خود جانشين و خليفه قرار مي دهم .

فرشتگان به خدا عرض كردند : آيا كسي را در زمين قرار مي دهي كه در آن فساد كرده و خون ها مي ريزد ؟ !


69


خداوند متعال فرمود : من آنچه را كه شما نمي دانيد مي دانم .

باري ، خداوند تبارك و تعالي قبلا فرشتگان را از نور خود محروم و ممنوع نكرده بود ولي پس از ايراد اين سخن ، آن ها را از آن محجوب و ممنوع داشت ، اين منع هفت هزار سال طول كشيد و فرشتگان هفت هزار سال به عرش پناه بردند . خداوند بر ايشان ترحّم نمود و توبه ايشان را پذيرفت و بيت المعموري را كه در آسمان چهارم هست براي آن ها بازگشتگاه و مأمن قرار داد و بيت الحرام را برابر آن ، براي مردم بازگشتگاه مأمن نمود . از اين رو ، طواف پيرامون آن ، به مقدار هفت شوط بر بندگان واجب شد . براي هر هزار سال عبادت فرشتگان ، يك شوط چرخيدن بربندگان واجب شد .

17 . ابو خديجه ، گويد : از امام صادق ( عليه السلام ) شنيدم كه مي فرمود :

پدرم در حال طواف بود و مردي كه از كنارش مي گذشت ، دستش را روي شانه آن حضرت نهاد و گفت : سه پرسش از تو دارم كه جز تو و مرد ديگري جواب آن ها را نمي داند .

پدرم ساكت ماند و جوابش را نداند تا از طواف فارغ گرديد ، سپس داخل حِجر اسماعيل گشته ، دو ركعت نماز گزارد و من هم همراهشان بودم . پس از فراغت از نماز ، با صداي بلند فرمودند : مردي كه پرسش داشت كجا است ؟

آن مرد آمد و در مقابل آن حضرت نشست . پدرم به او فرمودند : پرسش هاي خود را بگو . آن مرد ابتدا از آيه : {  ن ، وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ } . ( 1 ) پرسيد ؟

پدرم جوابش را دادند .

سپس پرسيد : وقتي فرشتگان بر حق تعالي اعتراض كرده و او را به غضب آوردند ، چگونه حضرتش از ايشان راضي گرديد ؟

حضرت فرمودند : فرشتگان به مدّت هفت سال ( 2 ) اطراف عرش طواف كرده و خدا را خواندند و از او طلب آمرزش نموده ، از جنابش درخواست مي كردند كه از آن ها راضي و خشنود گردد .

پس از سپري شدن چند سال ، حق تعالي از آن ها راضي شد .

آن مرد گفت : درست فرموديد . پس از آن ، عرض كرد : بفرماييد پروردگار چگونه از آدم ( عليه السلام ) راضي شد ؟

فرمود : وقتي آدم از عالم بالا به پايين فرود آمد ، به زمين هند نازل شد و از پروردگارش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . قلم : 1

2 . در علل الشرايع هفت هزار سال آمده است .


70


جوياي بيت الحرام گرديد . حق تبارك و تعالي به او فرمان داد كه به بيت رفته ، آن را هفت بار طواف كند و پس از آن ، به منا و عرفات رود و مناسك و اعمال آن ها را انجام دهد . آدم ( عليه السلام ) از هند حركت كرد و جاي دو قدمش همان جايي است كه عمران قدم گذارده و ميان هر قدم و قدم بعدي آدم ، صحراهايي كه در آن ها چيزي نبود و بدين ترتيب خود را به بيت رسانيد . ابتدا هفت بار دور بيت چرخيد و سپس مناسك و اعمال را آن گونه كه حق تعالي به او فرمان داده بود ، انجام داد و خدا توبه اش را پذيرفت و وي را آمرزيد .

سپس امام ( عليه السلام ) فرمودند : چون فرشتگان در اطراف عرش ، هفت سال ( 1 ) طواف نمودند ، طواف آدم در اطراف بيت نيز هفت شوط قرار داده شد و پس از اتمام هفت شوط و انجام مناسك ، جبرئيل به آدم ( عليه السلام ) بشارت داد و گفت : گوارا باد تو را اي آدم ، حق ـ عزّ وجلّ ـ تو را آمرزيد ، سه هزار سال پيش از تو من اين بيت را طواف كرده ام .

آدم به درگاه الهي عرضه داشت : پروردگارا ! من و فرزندانم را پس از من بيامرز .

حق تعالي فرمود : باشد ، هر كدام از ايشان كه به من و رسولانم ايمان آورند ، مي آمرزم .

آن مرد حضرت را تصديق كرد و رفت و پدرم ( عليه السلام ) فرمودند : اين جبرئيل است كه نزد شما آمده تا معالم و شرايع دين شما را به شما بياموزد .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . علامه مجلسي مي گويد : يعني علت اين كه طواف حضرت آدم ( عليه السلام ) ، وسيله قبول توبه اش شد ، طواف فرشتگان پيش از اين و توسّل آنان به اين براي قبول توبه شان بود و در اين نيز اشاره اي به علت قرار دادن هفت دور هست . . . و مي توان اين دو حديث را كه يكي هفت سال و ديگري هفت هزار سال مي گويد ، اينگونه جمع كرد كه اصل قبول متوقف بر هفت سال بود ، اما كمال آن در گروي هفت هزار سال .

سپس اين خبر بر اين دلالت دارد كه فرشتگان براي امامان ما ( عليهم السلام ) نيز ظاهر مي شدند كه با برخي اخبار نمي سازد .


71


علت طواف كردن از اطراف حِجر

18 . ابوبكر حضرمي از امام صادق ( عليه السلام ) درباره حِجر پرسيد ، حضرت فرمود : اسماعيل مادرش را در حجر دفن كرد و آن را بالا آورد و دورش را ديوار گذاشت تا قبر مادرش لگدمال نشود . ( 1 )

19 . معاوية بن عمّار گويد : از امام صادق ( عليه السلام ) درباره حجر پرسيدم كه آيا جزو كعبه است يا بخشي از كعبه در آن است ؟ فرمود : نه ، حتي به اندازه چيده يك ناخن هم . ليكن اسماعيل ( عليه السلام ) مادرش را آن جا به خاك سپرد و چون دوست نداشت كه پا بر روي آن بگذارند ، دور آن حصاري كشيد . قبور پيامبراني هم در آن جاست .

20 . و مردم از كنار حجر طواف مي كنند نه داخل آن ؛ زيرا مادر حضرت اسماعيل ( عليه السلام ) داخل حجر مدفون است و قبرش در آن است ، اين گونه طواف مي شود تا قبر وي پايمال نگردد .

چرا عمره مانند حج بر مردم واجب گرديد ؟

21 . معاوية بن عمّار از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل كرده كه آن جناب فرمودند : عمره به منزله حج بوده و بر مردم و آنانكه مستطيع هستند ( در طول عمر يك بار ) واجب است ؛ زيرا خداوند متعال مي فرمايد :

حجّ و عمره را براي خدا انجام دهيد .

آيه اي كه عمره را همچون حج واجب نموده ، در مدينه نازل گرديد و برترين عمره ها ، عمره اي است كه در ماه رجب انجام شود .

22 . زراره از امام صادق ( عليه السلام ) نقل مي كند كه فرمود : عمره همانند حج واجب است ، چون خداوند مي فرمايد : حج و عمره را براي خدا انجام دهيد ، عمره واجب است مثل حج ، و هركس حج تمتع به جا آورد ، از عمره كفايت مي كند و انجام عمره در ماه هاي حج ، همان تمتّع است .

علت ناپسند بودن پوشش ردا ( ي دكمه دار ) براي مُحرم

23 . عبيدالله حلبي ، از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل مي كند كه فرمود : در كتاب جدّم اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . اسماعيل مادرش را آن جا دفن كرد و خوش نداشت كه پا بر آن گذاشته شود . پس دور آن حصاري كشيد .


72


مضمون را يافتيم : مُحرم رداء تكمه بسته به دوش نگيرد .

اين مضمون را براي پدرم ذكر كرده و سرّش را خواستار شدم .

پدرم فرمود : علّت آن اين است كه جاهل دكمه هاي لباسش را نبندد امّا فقيه و عالم ( كه مي داند نبايد دكمه ها را ببندد ) برايش اشكالي ندارد چنين لباسي را بپوشد .

دليل عدم استحباب هديه فرستادن به كعبه و تكليف انسان نسبت به آنچه به عنوان هديه براي كعبه فرستاده اند ؟

24 . حضرت امام جعفر صادق ، از پدر بزرگوارش و آن حضرت از امام علي ( عليهم السلام ) : اگر دو رود برايم سيل طلا و نقره بياورد ، اندكي از آن طلا و نقره را براي كعبه هديه نمي فرستم ؛ زيرا اين هدايا نصيب دربانان و پرده داران كعبه مي شود نه مساكين و فقرا .

25 . و علت مستحب نبودن ارسال هديه به كعبه اين است كه اين هدايا به دست نگهبانان مي رسد نه مساكين .

26 . علي بن جعفر از برادرش حضرت ابي الحسن ، علي بن جعفر ( عليهم السلام ) : از برادرم پرسيدم ؟ مردي بهاي كنيز خود را براي كعبه هديه فرستاده ، وظيفه اش نسبت به آن چيست ؟

حضرت فرمودند : مردي كه كنيز خود را براي كعبه هديه داده بود ، نزد پدرم آمد و از وظيفه اش جويا شد ؟

پدرم به او فرمود : كنيز را قيمت كن يا بفروش ، سپس به منادي امر كن بر روي سنگي رفته و با صداي بلند بگويد : توجّه ، توجّه : هركس كمبود نفقه داشت يا ابن السبيل گرديد يا طعام و خوراكش مفقود گشت ، به فلان بن فلان مراجعه كند . بعد به منادي فرمان ده كه پول كنيز را طبق نوبت ميان مراجعين تقسيم كند تا پول تمام شود .

27 . حريز گويد : ياسين برايم نقل كرد و گفت : از حضرت اباجعفر ( عليهما السلام ) شنيدم كه مي فرمودند : جماعتي از مصر آمدند كه مردي در ميان ايشان فوت كرد . وي وصيّت به مردي نمود كه هزار درهم از پول هايش را براي كعبه هديه بفرستد .

وقتي وصيّ به مكّه وارد شد ، از اهالي مكّه راهنمايي خواست ، آن ها وي را به قبيله بني شيبه راهنمايي كردند . آن مرد نزد آن ها آمد و حكايت را براي ايشان نقل كرد . آن ها به او گفتند : پول ها را به ما بده ، ذمّه ات بريء مي گردد .


73


مرد از نزد آن ها برخاست و پيش جمعي رفت و از آن ها ارشاد خواست . آنها او را به محضر مبارك حضرت ابي جعفر محمّد بن علي ( عليهما السلام ) ره نمودند ، حضرت فرمودند :

آن مرد نزد من آمد و از وظيفه اش پرسيد . به او گفتم : كعبه از اين هدايا و تحفه ها مستغني است ، بنگر به كسي كه به قصد زيارت اين بيت آمده و درمانده يا نفقه اش تمام شده يا مركبش را گم كرده و از برگشتن به نزد اهلش ناتوان و عاجز است . پس اين پول را به اين افراد كه نام بردم بده .

سپس ياسين مي گويد : آن مرد نزد بني شيبه رفت و فرموده حضرت ابي جعفر ( عليهما السلام ) را براي آن ها بازگو كرد .

آن ها گفتند : اين مرد گمراه است و بدعت گذار ! نبايد از او مطلبي اخذ كرد و اساساً صاحب علم و دانش نيست و ما از تو مي خواهيم به حق اين بيت و به حق فلان و فلان آنچه را كه به تو گفتيم به او نگويي .

آن مرد گفت : محضر امام ( عليه السلام ) مشرّف شدم و به او عرض كردم : با بني شيبه ملاقات كردم و فرموده شما را به ايشان گفتم ، آن ها پنداشتند كه شما چنين و چنان بوده و علم و دانشي نداريد . سپس از من خواستند و به خداي عظيم سوگند دادند كه گفته آن ها را نزد شما بازگو نكنم .

حضرت فرمودند : من نيز تو را به خدا سوگند مي دهم وقتي نزد ايشان رفتي به آن ها بگو :

از نشانه هاي علم من اين است كه اگر امور مسلمين به من واگذار شود و ولايت ظاهري بر آن ها ، به دست من افتد ، قطعاً دست هاي ايشان را قطع نموده و سپس آن ها را به پرده هاي كعبه مي آويزم و بعد خودشان را بر زمين برآمده و مرتفعي مي ايستانم آنگاه به منادي مي گويم با صداي بلند بگو : مردم ! آگاه باشيد اين جماعت دزدان ( خانه ) خدا هستند ، پس آن ها را بشناسيد .

28 . ابو الحرّ ، از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود : مردي محضر امام باقر ( عليه السلام ) مشرّف شد و عرض كرد : كنيزي را براي كعبه هديه نموده ام كه پانصد دينار در برابرش به من مي دهند . وظيفه ام چيست ؟

فرمودند : كنيز را بفروش و پولش را بگير ، سپس روي اين ديوار ؛ يعني ديوار حجر اسماعيل بايست و با صداي بلند مردم را نزد خود بخوان و بعد پول كنيز را به هركس از حجاج


74


كه ابن سبيل ( در راه مانده ) و نيازمند است بده .

29 . سعيدبن عمر جعفي از قول مردي از اهالي مصر گويد : برادرم كنيزي خوش صدا و زيبا داشت و آن را به بيت الله الحرام هديه كرد ، من به مكّه آمدم و از برخي راهنمايي خواستم . به من گفتند : او را به بني شيبه بده و برخي كلامي ديگر گفته و پيشنهادي غير آن دادند ، امر بر من مشتبه شد و ندانستم چه كنم . مردي از اهل مسجد به من گفت : من تو را نزد كسي بفرستم كه به حق هدايتت كند ؟

گفتم : آري .

پس آن مرد به شيخ و بزرگي كه در مسجد نشسته بود اشاره كرد و گفت : اين جعفربن محمّد ( عليهما السلام ) است ، مسأله خود را از ايشان بپرس . من نزد آن حضرت رفته ، قصّه خود را عرض كردم .

حضرت فرمود : كعبه نه طعام مي خواهد و نه شراب ، آنچه براي آن اهدا مي شود ، تعلّق به زائران آن دارد . بنابراين ، كنيز را بفروش و بر روي حِجر اسماعيل بايست و با صداي بلند بگو : آيا در ميان شما حاجيان ، كسي هست كه ابن سبيل باشد ؟

آيا محتاج و نيازمندي در ميان شما زائران هست ؟

وقتي نزد تو آمدند ، از ايشان بپرس ، بعد پول را به آن ها بده و قيمت كنيز را ميان آنان توزيع و تقسيم كن .

به حضرتش گفتم : از برخي كه پرسيدم ، به من گفتند كنيز را تحويل بني شيبه بده .

فرمودند : آگاه باش ، وقتي قائم ما ظهور كند ، اين قوم را گرفته و دست هايشان را قطع مي كند و آن را دورشان مي چرخاند و مي فرمايد : اينها دزدان مال خدا هستند .

30 . احمدبن ابي عبدالله برقي ، ازپدرش به اسنادش از برخي اصحاب وي مي گويد :

زني مقداري پشم به من داد و گفت : اين را به اهل مكّه بده تا با آن ، جامه اي براي كعبه بدوزند . من از اين كه آن را به پرده داران ، كه ايشان را مي شناختم بدهم كراهت داشتم ، پس چون به مدينه وارد شدم ، محضر امام باقر ( عليه السلام ) رفته ، به ايشان عرض كردم :

زني مقداري پشم به من داده و گفته است آن را به اهل مكه بده تا آن را جامه اي براي كعبه بدوزند . من از اين كه آن را به پرده داران بدهم كراهت دارم ، تكليفم چيست ؟

حضرت فرمودند : با آن عسل و زعفران بخر و تربت قبر حضرت امام حسين ( عليه السلام ) را بگير و


75


آن را با آب باران گِل كن و سپس مقداري از عسل و زعفران در آن بريز و آنگاه آن را ميان شيعيان توزيع و تقسيم كن تا با آن بيمارانشان را مداوا كنند .

از چه رو حج تمتّع واجب است ، نه قِران و اِفراد ؟

31 . عبيدالله بن علي حلبي ، از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل كرده كه آن جناب فرمودند :

حجّ به عمره متّصل است ، به دليل فرموده حق تبارك و تعالي : « پس از آن كه امنيت يافتند ، هر كس حج تمتع بگزارد لازم است قرباني كند » .

بنابراين ، براي احدي هيچ نوع حجّي جايز نيست مگر آن كه تمتّع به جا آورد ؛ زيرا حقّ ـ عزّ وجلّ ـ آن را در كتابش نازل كرده و در سنّت پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) آمده است .

انجام غسل ، هنگام دخول در بيت براي چيست ؟

32 . عبيدالله بن علي حلبي گويد : از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيدم : آيا هرگاه زنان به خانه خدا مي روند ، غسل كنند ؟ فرمود : آري ، خداوند مي فرمايد : « خانه ام را براي طواف كنندگان ، عبادت كنندگان و راكعان و ساجدان ، پاك سازيد » . سزاوار است كه بنده ، جز با طهارت وارد خانه خدا نشود ، عرق و آلودگي ها را شسته و پاك شده باشد .

علت هروله كردن در خانه خدا

33 . زراره يا محمّد بن مسلم گويد : از حضرت صادق ( عليه السلام ) پرسيدم : آيا مرد در طواف بيت با برداشتن قدم هاي متوسّط نه شتاب حركت كند ؟

حضرت فرمودند : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) وقتي به مكّه آمدند و حاكم ميان آن جناب و مشركين مكّه ، كتابِ خدا بود ، امر فرمودند كه لشكريان جست و خيز نموده و از خود چابكي و زرنگي نشان دهند و نيز به آن ها فرمود : بازوهاي خود را بيرون آوريد و خود آن جناب دو بازوي خود را بيرون آورد و سپس پيرامون بيت با قدم هاي نه بلند و نه كوتاه ، بلكه متوسّط به شتاب و سرعت حركت كردند تا بدين وسيله به مشركين مكّه نشان دهند كه رنج و تعب و خستگي به آنها نرسيده است و به همين خاطر مردم در وقت طواف دور بيت به صورت رمل يعني با قدمهاي متوسط و در عين حال با شتاب و سرعت حركت مي كنند ، سپس امام ( عليه السلام ) فرمودند :


76


ومن راه مي روم و آهسته حركت مي نمايم ؛ همان طور كه علي بن الحسين ( عليهما السلام ) آهسته راه مي رفتند .

34 . يعقوب احمر گفت : امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد : در غزوه حديبيّه ، پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) با اهل مكّه براي سه سال متاركه جنگ نمود و سپس داخل مكّه شد و اعمال حج را به جا آوردند . در اين اثنا به تعدادي از اصحابشان عبوركردند كه آن ها درآستانه كعبه نشسته بودند ، حضرت فرمودند : آن گروه كه بر قلّه كوه ها هستند ، قوم شما بوده و نبينند شما ضعيف و ناتوان باشيد . آن جماعت پس از استماع اين كلام به پا خاسته و تن پوش هاي خود را محكم كرده و دست ها را سخت بر كمر گرفته سپس دور كعبه با قدم هاي متوسط و در عين حال با سرعت و شتاب حركت نمودند تا به آن ها نشان دهند كه رنج و مشقّت ايشان را ناتوان نكرده است .

چرا نبيّ گرامي با اين كه حج تمتع به جا نمي آورد ، فرمان به تمتّع داد ؟

35 . حلبي ، از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل كرده كه آن جناب فرمودند : چهار روز از ماه ذي القعده باقي مانده بود كه رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) براي انجام حجّة الوداع ، از مدينه خارج شد تا به مسجد شجره آمدند . در آن جا نماز خوانده ، سپس مركب راندند تا به بيداء رسيدند ، از آن جا محرم شده و مشغول به انجام حج گرديدند و صد رأس شتر براي قرباني مي راندند و تمام مردم نيز محرم به احرام حج شدند و هيچ كدام اراده احرام براي عمره نكردند و اساساً نمي دانستند كه تمتّع چيست . باري جملگي همراه پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) با حال احرام آمدند تا به مكّه رسيدند . پيامبر گرامي ابتدا به طواف بيت پرداخت و مردم نيز همراه آن حضرت طواف كردند ، سپس آن جناب در مقام ابراهيم دو ركعت نماز گزارده ، سپس حجرالأسود را استلام كردند . پس از آن به زمزم رفته از آن آشاميدند و فرمودند : اگر بر امّتم سخت نمي شد يك يا دو دلو از آن مي نوشيدم . سپس فرمودند : به آنچه خداي ـ عزّ وجلّ ـ در قرآن ابتدا كرده شما نيز ابتدا نماييد . از اين رو ، به صفا رفته و به آن آغاز نمودند ؛ يعني از صفا به مروه و بعد ، از مروه به صفا ، تا هفت بار اين اياب و ذهاب را انجام دادند و وقتي هفت شوط را به اتمام رسانده و در مروه قرار گرفتند ، ايستادند و براي اصحابشان خطبه خواندند و پس از اتمام خطبه ، به آن ها امر فرمودند كه از احرام بيرون آيند و آنچه از اعمال را به جا آورده اند ، عمره حساب كنند ؛ زيرا امر و فرمان خدا چنين مي باشد . مردم از احرام بيرون آمدند . پس از آن ، پيامبر خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمودند :


77


و اگر آنچه ازاين امر صورت مي گيرد ( رسيدن قرباني به محلّ خودش ) قبل ازاين واقع شده بود ، البته به آنچه شما را امر كردم خود نيز آن را انجام مي دادم ولي كسي كه سوق هدي كرده ، نمي تواند از احرام بيرون بيايد ، مگر پس از رسيدن قرباني به محلّش ، خداوند ـ عزّ وجلّ ـ در قرآن مي فرمايد :

{ . . . وَلاَ تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّي يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ . . . } ؛ « سر را نتراشيد و از احرام بدين وسيله بيرون نياييد ، مگر پس از رسيدن قرباني به محلّش . . . »

سراقة بن مالك بن جُعشُم كِناني از جا برخاسته ، عرض كرد : اي پيامبر خدا ، چنان دينمان را به ما آموختي كه دانستيم گويا امروز خلق شده ايم ( و هيچ نمي دانستيم ) ، آيا فرماني كه صادر فرموديد ، نسبت به امسال است يا هر سال اين حكم جاري است ؟

رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمودند : خير اختصاص به امسال نداشته بلكه تا ابد مستمر است و نيز مردي ديگر برخاست و عرض كرد : يا رسول الله ، آيا احرام حجّ بسته و در حجّ داخل شويم ، در حالي كه آب غسل جنابت از سرهاي ما مي ريزد ؟ !

پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمودند : تو هرگز به اين حكم ايمان نخواهي آورد .

و علي ( عليه السلام ) از يمن آمد و خود را رساند تا حجّ به جا آورد و وقتي به رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) و اصحاب رسيد ، ديد فاطمه ( عليها السلام ) از احرام درآمده و بوي خوشي استشمام نمود .

پس به محضر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) رسيد ، براي آن كه مسأله را از آن جناب بپرسد بر فاطمه ( عليها السلام ) نيز اعتراض داشتند .

پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : يا علي ، به چه چيز احرام بسته اي و چگونه از آن بيرون مي آيي ؟

عرض كرد : مانند آنچه نبيّ ( صلّي الله عليه وآله ) كرده اند .

پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) فرمود : تو از احرام بيرون ميا و سپس آن حضرت را در هَدي و قرباني شريك قرار داد و سي و هفت رأس از شتران را براي اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) منظور كرد و شصت و سه رأس ديگر را ( خود ) قربان نمود و از هر شتري پاره اي برداشت و تمام را در يك ديگ قرار داد و پس از آن ، امر فرمود كه آن ها را بپزند و خود و اميرالمؤمنين ( عليه السلام ) از آن خوردند و فرمود : اكنون همه از آن خورديم و حجّ تمتّع برتر از حج قِران است كه با آن قرباني سوق داده شده ، چنانچه از حجّ مفرده نيز افضل است .

و نيز فرمودند : هر گاه شخص عمره تمتّع بجا آورد ، فريضه تمتّعي كه بر عهده اش هست


78


به جا آورده است .

ابن عبّاس مي گويد : از آن تاريخ تا روز قيامت ، عمره در حجّ داخل گرديد .

36 . معاوية بن عمّار ، از حضرت صادق ( عليه السلام ) نقل كرده : پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) در حجّة الوداع ، پس از فراغت از سعي در جنب مروه ايستادند و براي مردم خطبه خواندند . پس حمد الهي به جا آورده ، ثنا بر ذات اقدسش گفته ، فرمودند :

« اي مردم ، اين جبرئيل است و ـ با دست به پشت سر اشاره كرد ـ به من امر مي كند به كساني كه قرباني نرانده اند ، امر كنم مُحلّ شده و از احرام حج خارج شوند و اگر آنچه اكنون آمده ، قبلا واقع شده بود و پيش از فرمان جبرئيل قرباني به محلش رسيده بود ، من نيز همچون شما به آنچه مأمورتان مي كنم عمل مي نمودم ولي من قرباني را پيش فرستاده ام ، كسي كه هَدْي و قرباني را رانده و هنوز به محلّش نرسيده ، حق ندارد از احرام بيرون آيد .

سراقة بن مالك بن جعشم كناني از جا برخاست و عرض كرد : يا رسول الله به دين خود آگاه و عالم شديم ، گويي كه امروز آفريده شده ايم . آيا آنچه امر فرمودي ، اختصاص به امسال دارد يا حكم هميشه همين است ؟

پيامبر خدا فرمودند : نه ، اختصاص به امسال ندارد ، بلكه براي هميشه حكم همين است .

بعد ، مردي از جا برخاست و عرض كرد : يا رسول الله ، آيا احرام حجّ ببنديم و در حجّ داخل شويم ، در حالي كه آب جنابت از سرهاي ما مي ريزد ؟

حضرت به او فرمودند : تو هرگز به اين حكم ايمان نخواهي آورد .

37 . فضيل بن عياض مي گويد : از حضرت صادق ( عليه السلام ) پرسيدم : مردم در حج رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) اختلاف دارند ، بعضي مي گويند : رسول خدا ( صلّي الله عليه وآله ) به احرام حجّ محرم شدند . برخي ديگر مي گويند : حضرتش به احرام عمره محرم شدند .

گروهي ديگر مي گويند : حضرت با احرام حج قِران خارج شدند . جماعتي ديگر مي گويند : آن جناب خارج شدند و منتظر فرمان خداي ـ عزّ وجلّ ـ بودند كه چه دستور مي رسد .

امام صادق ( عليه السلام ) فرمودند : خداوند ـ عزّ وجلّ ـ آگاهاند كه آن حجّي است كه پيامبرخدا ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از آن ، ديگر حجّي به جا نمي آورد . پس خداوند عزّ وجلّ تمام نسك و اعمال را در يك سفر براي پيامبرش جمع كرد تا تمام آن ها براي امّتش سنّت باشند و بعد از آن كه حضرتش


79


طواف بيت و سعي صفا و مروه را به انجام رسانيد ، جبرئيل ( عليه السلام ) امر كرد آن را عمره قرار دهد مگر آن كس كه قرباني آورده بود كه به دليل قرباني اش از احرام بيرون نمي آيد ؛ زيرا خداوند متعال در قرآن فرموده : { . . . حَتَّي يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ . . . } ؛ يعني از احرام بيرون نيايد تا قرباني به محلّ ذبح برسد و عمره و حجّ براي حضرتش جمع شد و حضرتش طبق آيين عرب و شناخت آن ها كه غير از حج به چيز ديگري ( يعني عمره ) آشنا نبودند ، با احرام حج خارج گشت ولي منتظر فرمان خدا هم بود .

امام صادق ( عليه السلام ) فرمود : مردم در آن زمان به همان آيين جاهليّت عمل مي كردند ، مگر آنچه را كه اسلام تغيير داده بود . از اين رو ، آن ها انجام عمره را در ماه هاي حج روا نمي دانستند . پس وقتي نبي گرامي ( صلّي الله عليه وآله ) به آن ها فرمودند : احرام حج را ، كه در ماه هاي حج واقع ساخته ايد ، به عمره تبديل كنيد ، بر آن ها گران آمد ؛ زيرا نمي دانستند كه عمره را مي توان در ماه هاي حج انجام داد و اين كلام پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) زماني بود كه به آن ها امر كرد حج را فسخ نماييد و فرمود : از اين تاريخ تا روز قيامت عمره را در حجّ داخل كردم و در حال ايراد اين سخن انگشتان خود را درهم كرد و مقصودشان ماه هاي حج بود ( يعني عمره را هم در همان ماه هاي حج مي توان انجام داد ) .

راوي مي گويد : از امام ( عليه السلام ) پرسيدم : آيا به آييني از آيين هاي عصر جاهليّت مي توان اعتنا كرد ؟ حضرت فرمودند : اهل جاهليّت تمام شرايع و احكام دين حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) را ضايع نمودند ، مگر ختنه و ازدواج ، كه آن ها را نگهداشته و ضايع ننمودند .

پي نوشت ها



| شناسه مطلب: 83439