بخش 5

داستانی دروغین در بارة پیامبر اعظم


113


ميقات حج - سال پانزدهم - شماره پنجاه و هشتم - زمستان 1385

تاريخ و رجال


114


داستاني دروغين در بارة پيامبر اعظم (صلّي الله عليه وآله)

محمد صادق نجمي

دروغ

مطالعه و بررسيِ منابع حديثي و تاريخي و دقت در بعضي حوادث و جريان‌هاي زندگي پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) ، گوياي اين حقيقت تلخ است كه دربارة آن حضرت دروغ سازي و شايعه پردازي بسيار به وقوع پيوسته و از دوران حيات آن حضرت آغاز شده است؛ زيرا در دوران زندگي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) افرادي بودند كه در اثر حبّ و بغض و دوستي و دشمني و اغراض مختلف، دروغ‌هايي مي‌ساختند و مطالب خلاف و بي اساس را در مورد آن حضرت، ميان جامعه منتشر مي‌كردند، تا جايي كه حضرت رسول (صلّي الله عليه وآله) در بالاي منبر به گونه‌اي آشكار، مردم را از وجود چنين دروغ‌سازاني آگاه كرد و آنان را از عواقب اين عمل ناشايست برحذر ساخت و فرمود: «لا تكذبوا عليّ و من كذب عليّ فيلج النار»( 1 )؛ «مردم بر من دروغ نبنديد و هر كس بر من دروغ ببندد جايگاهش آتش است.»

و در ضمن خطبة ديگر فرمود: «أيّها النّاس قد كثرت علي الكذابة فمن كذب عليّ متعمداً فليتبوّأ مقعده من النار» ؛( 2 ) «مردم! دروغ‌گويان از زبان من زياد شده‌اند...»

و آنگاه كه سليم بن قيس از اميرمؤمنان (عليه السلام) دربارة صحّت و سقم احاديثي كه در دست مردم است پرسيد، حضرت در پاسخ وي فرمود:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري، ح 1، باب اثم من كذب مع النبي ؛ تحف العقول، ص 5

2 . كافي، ج 1، ص 62 بركت الفضل، ج 1 ، ص 211 شرح ابن ابي الحديد، ج 11، ص 38 ؛ تحف العقول،

ص193


115


«إنّ في أيدي الناسِ حقاً و باطلاً، وصدقاً وكذباً، و ناسخاً ومنسوخاً، ومحكماً ومتشابهاً، وحفظاً و وهماً ولقد كذب علي رسول الله علي عهده...»؛ «در ميان حديث‌هايي كه در دست مردم است؛ حق باطل، راست دروغ، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و حقايق و اوهام به هم در آميخته است، حتي در دوران حيات پيامبر خدا نيز مطالبي را به دروغ به او نسبت مي‌دادند...»

اغراض و انگيزه‌هاي جعل و دروغ، پس از ارتحال پيامبر اسلام، رو به فزوني گذاشت و به موازات فاصلة مردم از دوران زندگي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) علل و انگيزه‌هاي دروغ‌سازي و شايعه پردازي دربارة آن حضرت بيشتر گرديد. دوران پيش از نبوت پيامبر گرامي، چگونگي آغاز وحي و معاشرتش با همسرانش و خلاصه تمام جوانب زندگي آن بزرگوار طبق آمال و اهداف و بر اساس سياست‌هاي روز رنگ‌آميزي شد. هر كس براي مقصود و هدف خاصي كه داشت، از زندگي آن حضرت مايه گرفت و به صورت حديث (گفتار) و يا سيره (رفتار عملي) پيامبر نقل گرديد و به آن حضرت نسبت داده شد و اين وضع در دوران معاويه شكل اساسي‌تر و خطرناك‌تري به خود گرفت كه بحث مفصلي را مي‌طلبد.


116


اين احاديث ساختگي، دست به دست مي‌گشت تا اين كه به كتاب‌ها راه يافت و در لابه‌لاي متون احاديث صحاح و مسانيد اهل سنت جاي گرفت. در پيشاپيش همة كتاب‌هاي حديث و صحيح ترين منابع حديثي و مورد اعتمادترين كتاب‌هاي رواييِ؛ صحيح بخاري، صحيح مسلم و صحاح چهارگانة ديگر، معرفي و به ساير كتاب‌هاي حديث و تاريخ و تفسير از اين منابع، منتقل گرديد و نويسندگان و مؤلفان اين كتاب‌ها، بدون نقد و بررسي، اين مطالب ساختگي را به عنوان حديث پيامبرخدا و تاريخ و سيرة آن حضرت، در اختيار مسلمانان قرار دادند و گاهي همين مطالب بي اساس، از رواج بيشتري برخوردار شد و حديث‌هاي صحيح و مطالب واقعي تحت الشعاع قرار گرفت و به فراموشي سپرده شد.

داستان لدود( 1 )

يكي از داستان‌هاي ساختگي و حديث‌هاي جعلي، كه در منابع اولية اهل سنت نقل گرديده، حديث «لدود» است.

خلاصة اين افسانه، كه از عايشه نقل گرديده، اين است كه:

در روزهاي آخر عمر پيامبر اسلام و در دوران شدّت مريضي اش، كه در حال اغما به سر مي‌برد، با صلاحديد همسران حضرت و كساني كه در منزل حضور داشتند، معجون و دواي تلخي، كه به افرادِ مبتلا به سينه‌پهلو داده مي‌شد، به دهان پيامبر ريختند و پيامبر خدا در آن حال اشاره كرد كه دوا را به دهانش نريزند.

عايشه مي‌افزايد: ما فكر كرديم امتناع پيامبر از خوردن دارو، بدان جهت است كه هر مريضي از خوردن دوا كراهت دارد و امتناع مي‌ورزد و لذا به امتناع و اشارة آن حضرت ترتيب اثر نداديم و دوا را به دهانش ريختيم. چون پيامبر به هوش آمد و تلخي دوا را در دهانش احساس كرد و متوجه شد كه به دهانش دارو ريخته شده، سوگند ياد كرد كه: بايد به مجازات اين عمل، در برابر چشمانم، به دهان تمام كساني كه در مجلس حضور دارند، به جز عباس، از آن دارو ريخته شود و طبق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . لدود معجون و داروي تلخ بدمزه‌اي بود كه به مريض‌ها خورانده مي‌شد.


117


دستور اكيد و سوگند پيامبر، دارو به دهان يكايك حضار، به جز عباس، ريخته شد تا نوبت به همسران پيامبر رسيد. از ميان آنان، ميمونه اصرار كرد كه من روزه هستم، ولي به گفتار وي اعتنا نكردند؛ زيرا پيامبر بر اين امر تأكيد و سوگند ياد كرده و كسي را به جز عباس استثنا ننموده بود.

متن حديث، كه به صورت خلاصه در صحيح بخاري و صحيح مسلم، از عايشه نقل شده، چنين است:

«قالت عائشة: لددناه في مرضه فجعل يشير إلينا أن لا تلدّوني فقلنا كراهية المريض للدواء، فلمّا أفاق قال أ لم أنهكم أن تلدّوني؟ قلنا كراهيّة المريض للدواء، فقال: لا يبقي في البيت أحدٌ إلاّ لدّ و أنا أنظر إلاّ العباس، فانّه لم يشهدكم»( 1 ) در حديث ديگري كه ابن ابي الحديد باز از عايشه نقل كرده، آمده است: «فلقد لدّت ميمونة و إنّها لصائمة لقسم رسول الله عقوبة لهم بما صنعوا».( 2 )

از آنجا كه بررسي همة حديث‌هاي مربوط به اين داستان ساختگي، از نظر متن و سند با وضع اين مقالة كوتاه سازگار نيست، تنها به بعضي از نكاتي كه در متن اين حديث‌ها وجود دارند، بسنده مي‌كنيم:

در مرحلة نخست، آنچه در متن اين حديث‌ها جلب توجه مي‌كند و ساختگي بودن اين داستان را، حتي براي كساني كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) را معصوم و مصون از خطا و كارهاي لغو نمي دانند، تأييد مي‌كنند كه در مفهوم اين حديث‌ها تناقض و تضاد وجود داردكه، سه مورد از اين تناقض‌ها را توضيح مي‌دهيم:

1. پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) در چه زماني متوجه ريختن دوا به دهانش شد؟ آنچه در متن بيشتر اين احاديث تصريح شده، اين است كه پيامبر خدا پس از آن كه به هوش آمد و تلخي و اثر دارو را در كام خويش احساس كرد، متوجه شد كه به دهان وي دارو ريخته‌اند؛ «وافاق فعرف أنّه قد لدّ و وجد أثر اللّدود.»( 3 )

ولي بنا به مضمون همان حديثي كه در آغاز بحث، از صحيحين آورديم، پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) متوجه بود و با ايماء و اشاره، از اين عمل نهي مي‌كرد؛ «فجعل يشير إلينا أن

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . صحيح بخاري 6 / باب كتاب النبي الي كسري و قيصر و 7 كتاب الطب باب اللدود و 9 كتاب الديات و صحيح مسلم 7 كتاب السلام باب كراهية التداوي باللدود سنن ترمذي 3، ص 265

2 . شرح نهج البلاغه: ص 13، ص 32

3 . مسند احمد ح 6، ص 118


118


لا تلدوني فلما أفاق، قال أ لم أنهكم أن تلدوني».

2. موفعيت عباس در اين جريان: بنا به مضمون حديثي كه ترمذي و بعضي علماي اهل سنت نقل كرده‌اند، عباس عموي پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله) از همان افرادي بود كه به دهان پيامبر دوا ريختند. «رده العباس و أصحابه»( 1 ) ولي به نقل ابن ابي الحديد، از عايشه، عباس با اين كه در مجلس حضور داشت اما از دوا ريختن به دهان حضرت رسول امتناع ورزيد «فاجمعوا علي ان يلدوه فقال العباس لا الده...»( 2 )

در حالي كه بنا به مضمون حديثي كه از صحيحين نقل آورديم، عباس در اصل جريان حضور نداشته بلكه بعداً وارد شده است؛ «إلا العباس فانّه لم يشهدكم».( 3 )

3. چه كساني مشمول مجازات گرديدند: بنا به نقل احمد بن حنبل، به همة صحابه، كه در آن جريان حضور داشتند، دوا داده شد تا نوبت به همسران آن حضرت رسيد ولي بنا به مضمون حديث ديگري كه باز احمدبن حنبل نقل كرده، به جز همسران پيامبر شخص ديگري در آن موضوع و در آن جلسه شركت نداشت و دوا نيز تنها به همسران پيامبر خورانده شد.

«عن العباس إنه دخل علي رسول الله وعنده أزواجه فاستترن منه إلاّ ميمونة فقال‌ (صلّي الله عليه وآله) لا يبقي في البيت أحد شهد للد إلاّ لُدّ»: عباس گويد: وارد حجرة پيامبر شدم و همسران آن حضرت در كنارش بودند. با ديدن من، حجاب به سر كردند، جز ميمونه. پس پيامبر فرمود: در خانه كسي باقي نماند كه شاهد دوا خوردن من بوده است، مگر اين كه به دهان او هم دوا ريخته شود.

آيا صدور چنين حكمي با مقام نبوت سازگار است؟

گذشته از اين تضاد و تناقض سه گانه در متن اين داستان، كه دليل بر جعل و ساختگي بودن آن مي‌باشد، در زمينة اين افسانة ساختگي، اين سؤال مطرح است كه: آيا اصلاً صدور چنين حكم خنده‌دار و دستور چنين مجازات مخالف عقل و وجدان، از سوي رسول الله، با مقام نبوت و شخصيت شاخص رسول اعظم و پيامبر خاتم متناسب است؟! زيرا در ظاهر، مضمون همة اين حديث‌ها و مفهوم صريح بعضي از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . سنن ترمذي 3، ص 265 فائق زخمشري، ج3، ص 313

2 . شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 31

3 . مسند احمد 1، ص 290


119


آن‌ها اين است كه دستور اكيد و سوگند پيامبر خدا در مورد دوا خوردن تمام افراد حاضر در مجلس، به عنوان عمل متقابل و مجازات اقدام آنان صورت گرفته است؛ «يقسم رسول الله عقوبة لهم بما صنعوا»( 1 ) در صورتي كه اولاًـ همان گونه كه اشاره شد، بنا به مضمون بخش مهم اين حديث‌ها، پس از آن كه پيامبر خدا به هوش آمد، متوجه شد كه به دهان او دوا ريخته شده، بنابراين، از ناحية آن حضرت، كه در حال بيهوشي به سر مي‌برد، نهي وجود نداشته تا مخالفتي صورت پذيرد و متخلّفان مجازات شوند.

ثانياً ـ اگر در اين رابطه مفهوم همان حديث را بپذيريم كه آن حضرت قبلاً متوجه جريان بود و با ايما و اشاره آنان را نهي ميكرد و از خوردن دارو امتناع ورزيد، باز هم نمي توان چنين مخالفتي را جرم قابل مجازات به حساب آورد؛ زيرا اين مخالفت، بر اساس توجيهي از سوي عاملين بوده كه معمولاً هر مريض از خوردن داروي تلخ، امتناع مي‌ورزد.

و ثالثاً ـ اگر فرض كنيم كه همة حضار مجلس، طرف مشورت و با اصل موضوع موافق بوده‌اند، اما مسلّم است كه همة زنان در انجام دادن اين عمل شركت و مباشرت مستقيم نداشته‌اند. بنابراين، مجازات همة حضار چرا؟ و چرا همه حاضران، به جرم عمل يك يا دو نفر مجازات شوند، در صورتي كه طبق قانون اسلام و قانون عقل نمي توان كسي را به جرم شخص ديگر مسؤول دانست؛ «ولا تزر وازرة وزر اخري» و آيا اين حكم مانند آن نيست كه در مقام قصاص عده‌اي را به جرم راضي بودن به قتل كسي، مانند شخص قاتل، محكوم به قصاص نمايند؟! و آيا هيچ شخص عاقلي به خود اجازه مي‌دهد افرادي را در برابر عملي كه آن را وظيفة اسلامي و انساني خود و راه نجات وجود پيامبر و معالجة او مي‌دانند، به جاي تقدير و تشكّر از عمل آنان مجازات كنند؟! كجا رسد به مقام ارجمند رسالت و خاتم نبوت، كه طبق نقل ابن‌حجر، آن حضرت در تمام دوران زندگي اش، حتي نسبت به حقوق شخصي و مسلّم خويش با هيچ كس و حتي با دشمنانش به مقام انتقام و مجازات برنيامد و با

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 13 ، ص 32


120


همة آنان، با عفو و اغماض رفتار نمود( 1 ) و در فتح مكه چون با سرسخت‌ترين دشمنانش مواجه گرديد، فرمود: «إذهبوا أنتم الطلقاء».

انگيزة جعل اين داستان:

در مورد جعل حديث «لدود» كه وهني است به ساحت مقدس رسالت و بهانه و دست‌آويزي است در دست مخالفان اسلام، گرچه ممكن است انگيزه‌هاي متعدّد وجود داشته باشد، ولي به نظر مي‌رسد، دو انگيزة زير، از مطالب ديگر قوي‌تر باشد:

1ـ تأييدي بر گفتة خليفة دوم

در برخي روايات آمده است كه پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) در ساعات و لحظات آخر عمر، دستور داد «ايتوني بكتاب أكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده أبداً»( 2 ) و خليفة دوم گفت «انّه ليهجر» و حديث سازان خواسته‌اند با جعل اين افسانه، اين سخن خليفه را، كه بدين وسيله مانع از كتابت آن وصيت‌نامه گرديد، به اثبات رسانند. و بگويند: رفتار و روش پيامبر در ايام مريضي و روزهاي آخر عمر، گفتار خليفه را تأييد مي‌كند؛ زيرا آن حضرت در آن روزها دستورهايي مي‌داد كه ناشي از هذيان و در اثر از دست دادن نيروي تعقّل بوده است؛ زيرا گاهي دستور مي‌داد داروي تلخ و بد مزه، به دهان همة حاضران در مجلس بريزيد و من تماشا كنم! دستوري غير عقلايي و خنده‌آور! و گاهي نيز فرمان مي‌داد قلم و كاغذ بياوريد تا مطلبي بنويسم كه پس از من گمراه نشويد.

2ـ فضيلت‌تراشي براي سر سلسلة خلفاي عباسي

سياست و اهتمام خاندان و خلفاي عباسي بر اين بوده تا آنجا كه ممكن است، هر فضيلت و افتخار را به نفع خانوادة خويش؛ از عباس گرفته تا يكايك خلفاي اين

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . فتح الباري، ج8، ص112

2 . صحيح بخاري، 1 كتاب العلم باب كتابة العلم.


121


خاندان، جعل نمايند. گرچه اين نوع فضيلت‌تراشي منجر به اهانت به ساحت مقدس پيامبر خدا شود! در داستان لدود، اين انگيزه و هدف مشهود است كه براي اثبات يك فضيلت و بيان يك افتخار از سوي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) نسبت به سرسلسله و بنيانگذار اين خاندان ساخته و پرداخته شده است، كه حضرت رسول دستور داد به دهان اعضا و افراد خاندان خويش و حتي به همسران و اعضاي اهل بيت؛ يعني اميرمؤمنان و فاطمة ‌زهرا و حسنين (عليهم السلام) داروي تلخ ريخته شود و تنها كسي كه مستثني گرديد، عباس بود؛ «لا يبقي أحدٌ في البيت إلاّ لُدّ و أنا أنظر إليه إلاّ العباس فانّه لم شهدكم».

حديث لدود از ديدگاه علما

چون از نظر علما و دانشمندان شيعه، كه انبيا را معصوم و از هر عمل غير عقلاني مصون مي‌دانند و در ساختگي بودن اين حديث و خرافي بودن اين افسانه هيچگونه ترديد ندارند و مخالف عقيدة آنان دربارة نبوت و غير قابل قبول مي‌باشد، لذا آنان نه تنها آن را نقل نكرده‌اند بلكه حتي در مقام ردّ و پاسخگويي آن نيز نبوده‌اند و به طور كلي، با بي اعتنايي نسبت به آن مواجه گرديده و در بوته نسيان و فراموشي قرار داده‌اند.

و اما علماي اهل سنت، با اين كه اين افسانه در مهم‌ترين منابع حديثي آنان؛ يعني صحيح بخاري و صحيح مسلم نقل گرديده، ولي محققّان آن‌ها نيز آن را ساختگي و مردود دانسته‌اند؛ از جمله آن‌ها است نقيب ابوجعفر استاد ابن ابي الحديد.

او مي‌گويد: من در مجلس استادم ابوجعفر نقيب حديث «لدود» را مطرح كردم و نظر او را در اين مورد جويا شدم كه آيا در اين حادثه، به دهان علي بن ابي طالب نيز از آن داروي تلخ و بدمزه ريختند؟ او در پاسخم گفت: معاذ الله، اگر چنين چيزي حقيقت داشت، عايشه مي‌گفت؛ زيرا او علاقه‌مند بود كه در بارة علي بن ابي طالب نقطه ضعفي بيابد و آن را افشا و برملا كند. ابوجعفر سپس گفت: در آن روزها و ساعت‌هاي آخر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ، مسلماً نه‌ تنها علي و فاطمه، بلكه حسن و حسين نيز در


122


كنار بستر پيامبر حاضر بودند و آيا مي‌توان احتمال داد كه از آن دارو به دهان آنان نيز ريخته باشند؟! نه، به خدا سوگند چنين چيزي نبوده است.

ابن ابي الحديد مي‌گويد: ابوجعفر گفتار خود را با اين جمله پايان داد: «و داستان لدود از اصل دروغ و ساختگي است و آن را تنها يك نفر براي تقرّب به بعضي از مقامات ساخته و پرداخته است»( 1 )

پي‌نوشت‌ها:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 . شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 32


| شناسه مطلب: 83487