بخش 6
بقیع در بستر تاریخ
ميقات حج - سال پانزدهم - شماره پنجاه و هشتم - زمستان 1385
بقيع در بستر تاريخ
علي اكبر نوايي
درآمدي بر موضوع
بقيع، قطعه زميني رها شده و مقبرهاي همچون مقابر عمومي نيست، گنج تاريخ و مخزن اسراري جاودانه است. تاريخي مملو از حادثه و دنيايي از همة عظمتها، اخلاصها، رشادتها، كرامتها، معناها، جانفشانيها، ايثارها، مظلوميتها، حماسهها و فريادهاست؛ فريادهايي در سكوت، گريههايي در تنهايي.
نالههايي در ظلمت، يادوارهاي است از جهادها و پيكارها و از خود گذشتنها، نمادي است از عظمت يك تاريخ بلند و گسترده، واگوية كتابهاي سترگ است كه بايد به استنطاق درآيد و به مرحلة كتابت نهاده شود تا نهفتههاي حيات بخش و شور آفرين و الهام بخش خود را باز نمايد و اسراري را كه در خود نهفته، برملا سازد تا درسهاي خود را بي دريغ، فراروي تشنگان حقيقت و معرفت و انسانيت بازگو نمايد و عبرتهاي خود را به صاحبان بصيرت ارزاني دارد.
بقيع، مجمع اسرار، رازها و رمزهاي سر به مهر است كه دست تطاول و ستم، نگذارده لب بگشايد و رازها و رموز و اسرار معرفت بخش خود را فراروي انسانهاي سرگشتة معاصر، نجوي كند.
بقيع، سينة سينا است، كه اكنون ساكت و خاموش، منتظر سؤالهاي ذهنهاي
كاوشگر و معنا طلب است. بقيع داستان صدها صحابي مخلص و وفادار است كه هرگز سهمي دنيوي از ايثار و اخلاصها و همگاميهاي خود با نبيّ رحمت در دنياي ماده، طلب نكردهاند.
داستان امامت شيعي و راستين اسلامي است كه در چهرة سبط اكبرِ نبيّ رحمت، حسن مجتبي (عليه السلام) و باقي ماندة حادثه طف، سجاد امامت (عليه السلام) و باقر علوم و صادق آل البيت (عليهم السلام) تجلّي يافته است.
داستان و غمنامة خليفة بلافصل پيامبرِ رحمت و دخت مظلومة او، سيدة زنان عالم است. غمنامة غربت، انقطاع وحي و سيلي خوردنهاي دردانة هستي و گريههاي ممتد از رجعت امت، پس از پدر خويش و نگين رسالت و نبوت است. معناي آية تطهير و طنين صداي مظلومانة كوثر است و فرياد بيت الأخزان فاطمه، نگين هستي است. واگوية دختركاني از تتمة نبوت است كه با غمهاي سترگ خود، در سينة آن غنودند؛ همچون رقيه و زينب و امّ كلثوم، بازتابي از كرامت زنان و مادراني بزرگ است كه با دستان خود انسانهايي بزرگ را به تاريخ انسانيت عرضه داشتند و با كعبه نجوي كردند و طفلِ مام هستي را، كه جان جهان است، بر دستان كرامت خويش گذاردند. داستان بانويي است كه كفالت خاتمة رسالت و عقل كلّ هستي را مفتخر شده است.
بانويي بزرگ، فاطمة بنت اسد، كه هم مام امير ولايت و عدالت است و هم كفالت گر انسان كامل تاريخ بشريت، ستودة خدا، محمد مصطفي (صلّي الله عليه وآله) .
بقيع، يادمان سعديهاي است كه با شير پستان خويش، كاري همچون فاطمة بنت اسد را تداعي كرده است.
بقيع، جايگاه مادران امت، زناني كرامت پيشه؛ همچون جويريه، امّ حبيبه، امّسلمه، ماريه و... كه همواره، همچون امّ سلمه و امّ حبيبه، غمهاي زنانه را از چهرة تابناك پيامبر ستردند.
غمنامة صفيه و عاتكه؛ دو بانوي با شهامت و عمّههاي يتيم عبدالله، پيام آور
حقيقت است؛ آنان كه پشتوانهاي براي يادگار رسالت بودند. واگويهاي از گريههاي خواهري است كه سيل اشكش او را تا اُحد فراخوانده و در غم عمّ پيامبر، سيد شهيدان اُحد، مويه كرده و خونابة دلِ خويش را در رگهاي تاريخ جاري كرده است.
بقيع، داستانِ فراوانِِ گفته شدة عدالت علي است، كه عقيلِ برادر را هم از بخششي اضافه دريغ داشته تا عدالت، قرباني خويشاوندي و تبارگرايي نگردد و داستان حديدة محماتش عالمي را در فراگيري درس عدالت، كفايت كند.
بقيع، داستان مكرّر غمِ رسول خاتم در فراق از دست دادن جگر گوشه اي است كه اميد نبيّ رحمت بود؛ ابراهيم، ابن رسول خاتم؛ او كه ولادتش موجي از شادي را در مدينة الرسول و مرگش، سايه اي از غم را بر شهر وحي و شهر محبوب پيامبر خدا افكند.
بقيع، غم مادري است كه اشكش را از مدينه تا كربلا روانه كرده و پسران قهرمان و قهرمان قهرمانان حادثة طف را نثار آرمانهاي رسالت كرده، تا فرياد رهايي بخش محمد (صلّي الله عليه وآله) در سينة تاريخ بماند و دُردانه و جگر گوشه اش، سيّد شهيدان طف، تنها نماند. او كه ابوالفضل رشيدش و عون و عبدالله و جعفرش را براي همركابي با جگر گوشة فاطمه (عليها السلام) و علي (عليه السلام) ، همراه او نمود تا در ركابش بسان دستههاي گل پرپر شوند و به كام مرگي با عزّت و كرامت در افتند.
باز هم بنگارم كه بقيع، يادوارة تشت سرخ خون و يادوارة تيرهاي نشسته بر پيكري مظلوم است.
فرياد باقي ماندة حادثة طف و رييس بكايين است و صاحب دعاهاي پندآموز معرفت بخش.
بقيع، داستان منصور شيطان است كه با نصرتهاي شيطان، حبل الهي را و رييس احياگر تشيع را به خاك نشاند و علم و كرامت و فضيلتش را از تشنگان معرفت دريغ داشت.
بقيع، غمنامة مدينة مظلوم، در دوران تاراج گري است كه يزيدش ناميدند تا حرّه را بيافريند و بيالايد و انسانهاي والاتبارش را به دست دشنه مسرف بن عقبه بسپارد و به تاراج گري اش فرمان دهد و اباحة اين تطاول را اعلامش نمايد تا كه هر چه ميتواند قساوت كند. ناپاكي نمايد و هزاران تخم حرام را از تيرة اموي تا امروز بر آن بيفزايد، مؤمنانش را كشته و حرام زادگانش را به دست تاريخ قساوت علم كند، تا كه امروز هم دشنه به دست، آمادة فشردن گلوهاي عدالت طلب باشند. لهوفي در سينه سوزان است، سينة بي كينة شيعه. آري، بقيع داستان سراي واقعهاي است كه حرّه اش ناميدند، نه حرّه شرقي يا غربي، كه حرّة حرارت كينه و بغض فرزندان عاص، كه پس از گذشت از سي تن، سرها را درو كردند و داستان شجرة ملعونه را تفسير نمودند.
بقيع، سوگنامة شهيدان با فضيلت و بي ادعاي احد است كه پس از سيد شهيدان احد، به صورتي تدريجي از كثرت جراحت، بر خاك بقيع غنودند.
بقيع، نمادي از كينة ابوسفيان است؛ آن كه هرگز به خدا ايمان نياورد «ما أسلم و لكن استسلم » او اسلام نياورد و لكن تظاهر به آن نمود. او (ابوسفيان ) ريشة درخت ملعونه در قرآن است كه همواره از نسل و ذرية سفّاكش چه خونها كه
نريخته و چه سرها كه بر نيزه نگرديده تا در سينة بقيع نهان گردند و بالأخره بقيع، مطلع غزل حجّت آخرين است.
بقيع، فريادي رسا و بغضي در گلوي تاريخ است كه بايد با لبان و نوك قلم انسانهاي داراي نقش و رسالت فرياد شود و به دايرة المعرفت تبديل شود و داستان صحابي و ديگر انسانهاي والاتبار و داستان امامت فخرآفرين شيعه و غمهاي نهفته در دوران او را به تفسير و نمايش بايسته بپردازد.
من بقيع را در چند مقبرة رنگ و رو رفته و به غربت نشسته نمي دانم. او را فريادي مجسّم و بغضي تركيده از گلوي تاريخ ميدانم.
بقيع هم اكنون در مجلس آل فلان گرفتار آمده، صهيونيسم را شادمان نموده و سازمانهاي جاسوسي عالم را؛ سازمانهايي كه جاهليت مدرن و پست مدرن را پاس ميدارند، بدون زحمتي به اغراض شيطاني شان رسانده و همانها و نفّاثات في العُِقد، چنان در شيپورها دميدهاند و در گوشها خواندهاند كه بقيع، بايد در مسير فراموشي فرايندي را طي كند كه ذكرش و يادش نماد شرك است و بدين روي، قبور امامان بقيع، بيت الاحزان و قبة ابراهيم بن رسول خاتم و يادمان فاطمة بنت اسد و حليمة سعديه و مادر چهار پسر از دست داده و... به دست تخريب سپرده شد و چيزي از آن مشهود نيست و هم اكنون دلقكهايي ساخته شده از شام و هرات و حلب و بخارا و سمرقند و مدينه و يمن و هر ناكجا آباد ديگر، گردشان آوردهاند و با دلارها و ريالها و تورهاي كشندة نامرئي در محفظة ذهن شيطاني اش خواندهاند كه دشداشهاي بر تن نما، عبايي بر دوش، تسبيحي بر دست، چفيهاي بر سر و رماني بر فرق بند و داد سخن ده، كه توسّل، شرك است، معرفي غنودگان در بقيع، كفر است و....
آري ديروز بقيع، و داستان تاريخ ميانه و تاريخ امروزينش، همه برگهاي عبرت ميباشند و قابل تذكار و بسط و شرح و تفصيل و پژوهش و تحقيق.
بقيع، غم هميشة شيعه
بقيع، در مدينه است. در مكه كه هستي، فقط ميبيني صفهاي نماز بايد چنان مستقيم باشد كه از خط اعتدال، يك ميلي متر هم خارج نشود، مخالفت با شيعه، رنگ روشني ندارد و ملايمتر مينمايد.
اما همينكه پا به مدينه ميگذاري و از سنگفرشهاي ساخته شده در ايتاليا و فرستاده شده از اروپاي مدرن كه ميگذري، پايت را به روي محلّهاي مينهي كه محلّه بني هاشمش ميخوانيم، محلهاي كه دشمنان پر كينة بني هاشم از حذفش شادمانهاند، از آن كه ميگذري و بر آن وقوفي مختصر و مكثي كوتاه را كه ميكني يكباره ميخواهي فرياد بكشي. آه، اي امامت مظلوم. آه، اي پيامبر رحمت،كه سخنانت قبل از دفنت، همگي به فراموشي نهاده شدند، دست رحمتت را دريغ مفرما و از تطاول پيشگان در محضر عدل ربوبي شكوه نما و دل بي كينة شيعه را از غم خلاصي بخش!
از چنين وضعيتي، اولاد يهودا رقص شادي ميكنند! آري، به پشت ديوار بقيع كه ميرسي، همة مظلوميت و غربت و تنهايي شيعه را مينگري، شيعهاي كه مصب و مجراي ولايت است.
وضع كنوني بقيع، قطعاً، نتيجة كينة اولاد يهودا است. بقيع، بغض فرو خفتة اصحاب شيطان است، كه همچون اصحاب اُِِخدود، اخگر و آتشي عليه آن بر افروختند.
بقيع، كينة مشركان عليه موحّدان است تا براي از چشم انداختنش او را به شرك در الوهيت متهم نمايند تا بتوانند شركي همه جانبه را در ذهن به ظاهر مسلمانان جايگزين نمايند. آري، بقيع خاري در گلوي استعمار و خاشاكي در چشمان مادّه پرستش ميباشد.
و صد البته كه بسيار هم مايلند تا اصلاً نقشة بقيع از دل مدينه حذف گردد و البته كه در سينة تنگ و پليد اولاد يهودا، اين ايدة شيطاني وجود دارد كه داستان
بقيع، همچون محلّة بني هاشم، به سنگفرشهاي مدرن و بازاري مكاره تبديل شود و كالاهاي آمريكايي، چيني، اروپايي، ايتاليايي و فرانسوي به معرض فروش نهاده شود.
فرياد بقيع
گويا هم اكنون فرياد بقيع را ميشنوم كه ميگويد: فضيلت را پاس داريد. عبرتها را تعريف كنيد. درسهاي بلندم را به گوش انسانها برسانيد. درسهاي نهفته در سينهام را كشف نماييد. مرا بهتر بشناسيد. تنها ديدار غربتم را نجوا نكنيد. در من گنج معرفت بجوييد. فرياد بقيع، فرياد معرفت حقيقت، فرياد اخلاص، فرياد كرامت و ايثار، فرياد شهادت، فرياد عليه ستمگران هميشة تاريخ است. هم اكنون دست بقيع گشوده است كه بياييد دستم را بگيريد تا برخيزم و نسخهاي شفابخش را برايتان بنگارم.
بقيع، فرياد نبوّت و ولايت و ايمان و عشق و جهاد و شهادت و ايثار و جانفشاني و عشق و مجموعة راز است. فرياد آية تطهير است و فرياد فضيلت خواهي است و به ما ميگويد: بياييد در معرفتم بهتر بكوشيد و تنها نجواي ظاهري را در عشق به من ملاك قرار مدهيد.
پاسخ به دعوتهاي بقيع
اكنون من در آغاز راهي ايستادهام تا فرياد بقيع را به لطف و كرامت نبيّ رحمت و توجّه والاي امامان غنوده در بقيع دريابم و با توكّل بر خداي توفيق دهنده، پژوهش تفصيلي را دربارة اين مجموعه ذخاير و اين گنج نهان معرفت آغاز كنم.
اين پژوهش را با اشارت معاونت محترم آموزش و پژوهش، حضرت حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاي قاضي عسكر آغازيدهام و در آغاز راه از خداي منان توفيق را در لحظات پژوهش و كتابت طلب مينمايم.
هم اكنون در آغاز حركت، در حدّ ورود به بحثي كلان و گستردة تاريخي، در حوزههاي مختلف اين پژوهش كه در نهايت، استعداد تبديل شدن به كتابي قطور را دارد، قرار دارم و توفيق را طلب مينمايم.
مفهوم شناسي بقيع
از واژة بقيع به گونههاي ذيل، تعاريفي ارائه شده كه در حدّ لزوم، به آنها اشاره ميكنيم:
«أصل البقيع في اللغة (بفتح أوّله و كسر ثانيه)، الموضع الذي اروم الشجر من ضروب شتّي».
« اصل بقيع در لغت، (به فتح اول و كسر دوم)، جايگاهي است كه در آن انواع درختان وجود دارد.»
در تعريفي ديگر آمده است:
«بقيع، زميني وسيع را گويند كه در آن درخت يا ريشههاي درختاني باشد.»
در تعريف سوم، چنين آمده است:
«البقيع من الأرض، المكان المتّسع، ولايسمّي بقيعاً إلاّ و فيه شجر».
«بقيع از زمين، مكاني پهناور است، و بقيع ناميده نمي شود مگر كه در آن درختي باشد.»
گوناگوني بقيع ها
در تعدّد و گوناگوني بقيع، يا باغهايي كه در آنها درختاني بوده و درون بعضي از آن باغها مساكني هم وجود داشته، شكي وجود ندارد؛ زيرا چنانكه در لغت شناسي ملاحظه كرديم، بقيع، اطلاق بر زمين وسيعي ميگردد كه در آن باغ و درخت وجود دارد. گزارشهاي تاريخي حكايت از آن دارد كه در شهر مدينه،
چندين بقيع وجود داشته است كه اشاره به تعدّد آنها، هم در متون تاريخي ضبط است و هم در متون روايي؛ كه به عنوان نمونه ميتوان به اين بقيعها اشاره نمود:
«بقيع الخنجة، بقيع الخيل، بقيع الزبير، بقيع المصّلي، بقيع الغرقد».
به جهت اين كه در اين بحث، منظور ما فقط بقيع الغرقد است، به مفهوم آن هم اشاره ميكنيم:
«بقيع غرقد، آن قبرستان مقدس را، بدين جهت به اين نام خوانند كه درخت غرقد، در آن فراوان بوده است.»( 1 )
در تعريفي ديگر از بقيع غرقد چنين ميخوانيم:
«و بقيع الغرقد، و الغرقد بفتح الغين المعجمة و القاف، بينهما راء ساكنة، كبار العوسج و هو مقبرة أهل المدينة علي سورها بجنب البستان».( 2 )
«بقيع غرقد، غرقد به فتح غين و قاف، كه ميانشان راي ساكني وجود دارد، درختان بزرگ است و آن، مقبرة اهل مدينه است كه در داخل ديواري است، در بستاني.»
«و بقيع الغرقد، مقبرة أهل المدينة... قال الأصمعي، قطعت غرقدات في هذا الموضع حين دفن فيه عثمان بن مظعون فسمّي بقيع الغرقد».( 3 )
«بقيع غرقد، مقبرة اهل مدينه است. اصمعي گفته است، درختان اين موضع قطع شد، هنگامي كه عثمان بن مظعون در آن دفن شد، پس به بقيع الغرقد تغيير نام يافت.»
«بقيع الغرقد، و هي مقبرة بالمدينة، و الغرقد شجر شوك كان ينبت هناك فذهب و بقي الاسم لازماً للموضع».( 4 )
«بقيع غرقد، مقبرهاي است در مدينه، و غرقد درختي خاردار بوده كه در آن ميروييده. پس، از بين رفت ولي اسم آن در اين مكان باقي ماند.»
«بقيع (بقيع غرقد - جنة البقيع)، نام مشهورترين و قديمي ترين قبرستان اسلامي، از زمان حضرت رسول، تا عصر حاضر، واقع در انتهاي جنوب شرقي مدينه، به فاصلة كمي از مسجد النبي و بقعة مطهر حضرت پيغمبر، در خارج از ديوار قديمي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . حسيني دشتي، سيد مصطفي، معارف و معاريف، ج 3 ، مؤسسه فرهنگي آرا، 1379 ، ص 222 .
2 . اعلمي حائري، شيخ محمد حسين ، دائرة المعارف الشيعيه، جزء 6 ، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1993م. ص247
3 . ابن شبه، ابوزيد عمر، تاريخ المدينة المنورة ، ج 1 و 2 ، دارالفكر قم، 1368، ص 86
4 . ابن منظور، لسان العرب، ج 8 ، بي تا، ص 18
مدينه است، كه امروزه در وسط شهر قرار دارد، لفظ «بقيع»، به معناي زمين وسيعي است كه داراي انواع درختان باشد، لذا آن را جنة البقيع (باغستان بقيع) نيز مينامند؛ بقيع غرقد ناميدن آن، بدين سبب بوده كه غرقد، نوعي خاربن است كه پس از خرابيِ آن، در اين مكان روييده و فراوان بوده است.»( 1 )
از نتيجة نقلهاي متون و منابع تاريخي به دست ميآيد كه بقيع الغرقد، كه امروزه در شهر مدينه به نام بقيع مشهور است، مكاني بوده كه در آن خارهايي ميروييده و پس از آن كه پيامبر خدا به مدينه هجرت كردند، پس از ساختن مسجد مشهور مدينه (مسجد النبي)، اين باغ وقف مسلمانان گرديد. پس از آن كه اسعد بن زرارة انصاري، كه از صحابي بزرگ پيامبر گرامي بود، او را در قبرستان مذكور دفن نمودند و او اوّلين صحابي مدفون در اين قبرستان مقدس است.
«حضرت رسول (صلّي الله عليه وآله) اسعد بن زراره را در بقيع به خاك سپرد.»( 2 )
اين باغ، هم اكنون به نام بقيع، محلّ آمد و شدِ مسلمانان و به خصوص شيعيان است كه از هوا و فضاي مقدس و مترنّم به عطري روحاني از آن بهره ميجويند.
رسميت دفن در بقيع، به وسيلة پيامبر (صلّي الله عليه وآله)
بقيع، نخستين مدفن و مزاري است كه به دستور و اقدام پيامبر گرامي اسلام شكل گرفت. اين قبرستان در دوران پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ، در خارج شهر مدينه و پس از ديوار شهر مدينه قرار داشته و در پشت خانههاي مدينه به شمار ميآمده، كه هم اكنون با توسعة مدينه، در وسط شهر قرار گرفته است. نخستين اقدام پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ، دفن اسعد بن زراره بود، كه شخصي از مهاجرين بوده و فرد والا مقامي در نظر پيامبر بوده است. دومين شخص، عثمان بن مظعون مهاجر، برادر رضاعي پيامبر (صلّي الله عليه وآله) بود و فرد بعدي ابراهيم، فرزند حضرت رسول، كه همة آنان به وسيله و امر پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در اين جنّت و قبرستان دفن گرديدند.
بعد از آن كه شخصيتهايي مانند اسعد بن زراره، عثمان بن مظعون و ابراهيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . خرمشاهي، بهاءالدين و صدر حاج سيد جوادي، احمد، دائرة المعارف تشيع، ج 3 ، نشر شهيد سعيد محبي، ص 383
2 . اسد الغابة، ج 1 ، صص 86 و 87
فرزند گرامي حضرت رسول در اين قبرستان دفن شدند، اين كار رسميت و شهرت يافت و مسلمانان به اقتدا و تأسي به پيامبر، مردگان خويش را، كه باز هم جزو صحابي آن رسول گرامي بودند، در اين قبرستان مطهّر، دفن نمودند.
«سپس پيغمبر خدا (صلّي الله عليه وآله) دستور دادند آنجا را از بوتههاي خار ستردند و به مسلمانان ساكن مدينه اختصاص داده شد.»( 1 )
جايگاه بقيع در انديشه نبوي
مدفونين در بقيع، بيشترً از شخصيتهاي ممتازي هستند كه در انديشة نبوي و سپس در تاريخ پس از رحلت پيامبر، داراي حرمتي عظيم بودهاند؛ شخصيتهايي كه پيامبر بارها عظمتهاي آنان را ياد كرده و در سيرة معصومان بعد از پيامبر مورد توجه فراوان قرار داشتهاند.
«قال المطري: انّ أكثر الصحابة رضي الله تعالي عنهم ممـّن توفّي في حياة النبي و بعد وفاته مدفونون بالبقيع و كذلك سادات أهل بيت النبي و سادات التابعين و في مدارك عياض عن مالك: إنّ هناك بالمدينة من الصّحابة نحو عشرة آلاف و قال المجدي، لاشكّ أنّ مقبرة البقيع محشوة با لجماء القفير من سادات الأمّة».( 2 )
«مطري گفته است كه بيشتر صحابه _ رضي الله عنهم _ از كساني هستند كه در دورة حيات پيامبر و بعد از وفات ايشان، در بقيع دفن شدهاند و همچنين بزرگان اهل بيت پيامبر و سادات تابعين هستند و در مدارك عياض از مالك منقول است كه مقبرهاي در مدينه است كه حدود ده هزار نفر از صحابه در آن مدفوناند و مجدي گفته است: شكي نيست كه مقبرة بقيع در بردارندة جمع بزرگي از بزرگان امّت اسلامي است.»
پيامبر (صلّي الله عليه وآله) براي مدفونين در بقيع، عظمت فراواني قائل بودند و آنان را شخصيتهاي بزرگي ميدانستند، كه پيامبر را در دوران سختي و عسرت ياري نمودهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . خرمشاهي، بهاء الدين، پيشين، ص 86
2 . سمهودي، نورالدين علي ابن احمد، وفاء الوفا، ج2 ، دار احياء التراث العربي، ص 78
واقدي در مغازي نقل كرده است كه پيامبر خدا هنگام دفن سعد بن معاذ در بقيع الغرقد تكبير گفتند و همة مسلمانان و صحابه تكبير گفتند. سپس سعد بن معاذ را وارد لحد نمودند و پس از آن هم تكبير گفتند. از ايشان پرسيدند چرا تكبير گفتيد؟ فرمودند: «رأيت الملائكة تحمله»؛( 1 ) ديدم ملائكه را كه جسد سعد را حمل ميكردند.
در متون تاريخي، نسبت به بيانات حضرت رسول، راجع به اصحاب خودشان، نقلهاي فراواني وجود دارد كه آنها را در مواضع خودش در نوشتارهاي بعدي مورد اشاره قرار خواهيم داد.
اين نقلها، اين نكته را نشان ميدهد كه پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) مدفونين در بقيع را محترم ميشمردند و از همين رهگذر فراوان سفارش فرمودهاند و اين خاك مطهر را گرامي ميداشتهاند.
در خصوص اين نكته، كه پيامبر براي مدفونين در بقيع حرمت فراواني قائل بودهاند، نمونههايي را اشاره ميكنيم:
ابن شبّه در تاريخ المدينة المنورهاش آورده است:
«حدّثنا هودة بن خليفة، قال: حدّثنا عوف، عن الحسن، إنّ النبي قام علي أهل البقيع، فقال: السّلام عليكم يا أهل القبور من المؤمنين و المسلمين، لو تعلمون ما نجاكم الله منه ممّا هو كائن بعدكم ! ثمّ نظر إلي أصحابه، فقال: هؤلاء خير منكم، قالوا: يا رسول الله ما يجعلهم الله خيراً منا؟
قد أسلمناكم أسلموا و هاجرناكما هاجروا، و أنفقناكما أنفقوا، فما يجعلهم الله خيراً منا؟ قال: إنّ هؤلاء مضوا لم يأكلوا من أجورهم شيئاً و شهدت عليهم و إنّكم قد أكلتم من أجوركم بعدهم، و لا أدري كيف تفعلون بعدي».( 2 )
«هودة بن خليفه براي ما نقل كرد كه عوف از حسن نقل نموده كه پيامبر خدا، كه درود خدا بر او و آلش باد، به بقيع آمد و فرمود: درود بر شما اي اهل قبور! درود بر مؤمنان و مسلمانان شما، اگر بدانيد كه خداوند شما را از چه شروري نجات داده است! سپس نگاهي به اصحابشان نموده، فرمودند: آنها از شما بهترند. گفتند: اي
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . محمد بن عمر بن واقد، مغازي، ج1 ، نشر دانش اسلامي، رمضان 1405 ، ص 528
2 . ابن شبه، ابوزيد عمر، تاريخ المدينة المنورة، ج1 و 2 ، دارالفكر قم، 1368 شمسي، ص 94
پيامبر خدا، چه چيزي آنها را بهتر از ما قرار داده است ؟ ما اسلام آورديم، همانگونه كه آنها اسلام آوردند و هجرت نموديم، چنانكه هجرت نمودند، انفاق كرديم، چنانكه انفاق كردند. پس، چه چيزي آنها را بهتر از ما قرار داد؟ فرمود: آنها از دنيا رفتند در حالي كه از نتيجة زحمات خود بهرهاي نبردند و من شاهد اعمال آنان بودم و لكن شما نتيجه اعمالتان را ديده ايد و از آن بهره ميبريد و من نمي دانم كه شما بعد از من چه كار خواهيد كرد.
همچنين سمهودي به نقل از طبراني گويد كه وي اين حديث را نقل كرده است:
«روي الطبراني في الكبير، محمد بن سنجر في مسنده، و ابن شبّه في أخبار المدينة من طريق نافع مولي حمنه، عن امّ قيس بنت محصل، و هي أخت عكاشة إنّها خرجت مع النبي إلي البقيع، فقال: يحشر من هذه المقبرة سبعون ألفاً يدخلون الجنّة بغير حساب و كان وجوههم القمر ليلة القدر».( 1 )
طبراني در تاريخ كبيرش روايت نموده كه محمد بن سنجر در مسندش آورده و ابن شبّه در اخبار المدينه از طريق نافع، بردة حمنه و از امّ قيس دختر محصل نقل نموده كه امّ قيس با پيامبر خدا به بقيع رفت. پيامبر (صلّي الله عليه وآله) فرمود: محشور ميشوند از اين مقبره، هفتاد هزار تن كه بدون حساب وارد بهشت ميشوند، گويا صورت هايشان همانند ماه شب چهارده است.
در مصادر شيعه نيز فراوان به مضمون خبر ياد شده، پرداخته شده كه نمونهاي از آن را ميآوريم:
«عن صفوان الجمّال قال: سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول: كان رسول الله (صلّي الله عليه وآله) يخرج في ملاء من الناس من أصحابه كلّ عشيّة خمسين إلي المدنيين، فيقول: السّلام عليكم أهل الديار ـ ثلاثاً ـ رحكم الله ثلاثاً ـ ثمّ يلتفت إلي أصحابه فيقول: هؤلاء خير منكم، فيقولون يا رسول الله و لم ؟ آمنوا و آمنّا و جاهدوا و جاهدنا؟ فيقول: إنّ هؤلاء آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم و منعوا علي ذلك و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . سمهودي، پيشين، ص 886
إنّا لهم علي ذلك شهيد، و أنتم تبقون بعدي و لا أدري ما تحدثون بعدي».( 1 )
«صفوان جمال از امام موسي بن جعفر نقل كرده كه فرمود: پيامبر (صلّي الله عليه وآله) غروب هر پنج شنبه با اصحاب خود به بقيع ميرفتند و ميفرمود: سلام بر شما اهل خانههاي قبور (سه مرتبه)، و ميفرمود: خداي رحمتتان كند (سه مرتبه)، سپس به اصحاب خويش رو ميكردند و ميفرمودند: اينان از شما برترند. اصحاب ميپرسيدند: چرا اي پيامبر ؟ آنها ايمان آوردند، ما هم ايمان آورديم. جهاد كردند و جهاد كرديم. فرمود: اينان ايمان آوردند ولي ايمانشان را با ستم نياميختند و بر همين روش طي مسير كردند و من گواه بر آنان بودم، اما شما بعد از من باقي ميمانيد در حالي كه من نمي دانم كه چه خواهيد كرد.»
اهتمام پيامبر نسبت به حضور در بقيع
پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ، تا زماني كه در قيد حيات بودند و تا آخر عمر شريفشان، نسبت به حضور در بقيع، اهتمام فراواني داشتند و فراوان در آنجا حاضر ميشدند و بر اهل بقيع سلام ميكردند و براي آن ها دعا و استغفار مينمودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 99
«في كامل الزيارات، كان رسول الله (صلّي الله عليه وآله) ، يخرج في ملاء من الناس من أصحابه كلّ عشيّة خميس إلي بقيع المدنييّن، فيقول: السّلام عليكم أهل الديار (ثلاثاً)، رحمكم الله».( 1 )
«در كامل الزيارات وارد شده است كه پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله) ، در ميان جمعيتي از اصحاب خودشان غروب هر پنج شنبه به بقيع مدينه ميرفتند و ميفرمودند: سلام بر شما اهل خانههاي قبور (سه مرتبه )، خداوند رحمتتان كند.
صاحب موسوعة الفقهية ميسرة، چنين آورده است:
«و قد ورد في صحيح مسلم عن عائشة: إنّها قالت: كان رسول الله ، كلّما كان ليلتها من رسول الله، يخرج من آخر الليل إلي البقيع فيقول: السلام عليكم دار قوم مؤمنين، و آتاكم ما توعدون غداً مؤجّلون، و أنّا إن شاء الله بكم لاحقون، اللهمّ اغفر لأهل بقيع الغرقد».( 2 )
«وارد شده در صحيح مسلم از قول عايشه كه گفته است: حضرت رسول شبهايي را كه نوبت ورود به خانه عايشه بود، در آخر شب به بقيع ميرفتند و ميفرمودند، سلام بر شما، خانة قومي مؤمن، آمد شما را آنچه كه خدا وعدهتان داده بود و ما هم به خواست خدا به شما ملحق خواهيم شد. خدايا براي اهل بقيع غرقد، (مردگان آن) بخشش نما.»
پيامبر خدا نسبت به اصحابش حرمت فراوان را قائل بودند و معناي اين سخن آن است كه طبق قاعده، خود را به حضور در بقيع موظف ميدانستند. طبق نقلهاي مستند و موثقِ تاريخي، «در قبرستان بقيع بيش از ده هزار نفر از اصحاب، تابعين و بنيهاشم مدفون هستند.»( 3 )
نقل ابن شبّه را صاحب مرآة الحرمين هم تكرار كرده و همين گزارش را در كتاب خويش آورده است. نقلهاي تاريخي فراوان آوردهاند كه پيامبر، در هفته مكرّر به بقيع مدينه ميرفتند و دست به دعا برميداشتند و از خدا چنين ميخواستند.
«اللّهم اغفر لأهل بقيع الغرقد».( 4 )
«خدايا! اهل بقيع غرقد را ببخش.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . محقق نراقي، مستند الشيعه، ج 2 ، بي نا، 1353 ، ص 22
2 . انصاري، شيخ محمد تقي موسوعة الفقهية الميسره، ج 2 ، مركز انتشارات اسلامي، 1368 ، ص 17
3 . ابن شبه، پيشين، ج 2 ، ص 385
4 . نووي، يحيي الدين، المجموع، دار احياء التراث، بيروت، 1989 م ، ج 15 ، ص 521
«و كان: يخرج إلي البقيع فيقول: السّلام عليكم دار قوم مؤمنين و أنا بكم إنشاءالله لاحقون، اللّهم اغفر لأهل بقيع الغرقد».( 1 )
«پيامبر خدا ـ كه درود خدا بر او و آلش باد! ـ، به هدف بقيع، از خانه خارج ميشد و ميفرمود: سلام بر شما خانههاي قومي مؤمن، ما هم به خواست خدا به شما ملحق ميشويم، خدايا! اهل بقيع غرقد را ببخش!»
پيامبر (صلّي الله عليه وآله) خود را مأمور ميدانستند كه براي اهل بقيع دعا و استغفار كنند.
«عن أبي مويهبة، مولي رسول الله (صلّي الله عليه وآله) قال: أهبني رسول الله (صلّي الله عليه وآله) من جوف الليل فقال: إنّي أمرت أن أستغفر لأهل البقيع، فانطلق معي، فانطلقت معه، فلمّا وقف بين أظهرهم، قال: السّلام عليكم يا أهل المقابر ليهنئكم ما أصبحتم فيه ممّا أصبح الناس فيه، أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم، يتبع آخرها أوّلها، الآخرة شرّ من الأولي، ثمّ استغفر لهم طويلاً».( 2 )
«از ابو مويهبه، غلام پيامبر (صلّي الله عليه وآله) است كه گفت: پيامبر مرا فرمان داد كه با ايشان باشم، و آن در دل شب بود. پس فرمود: من مأمور شدهام كه براي اهل بقيع، طلب مغفرت كنم.
پس با من باش. من با ايشان شدم و رفتم؛ چون در مقابل آنها ايستاد، فرمود: درود بر شما اي اهل قبرها، آسان صبح كرديد، به خاطر آنچه كه مردم، الآان در آن گرفتارند، فتنهها همچون پارههاي شب تار بر آنها هجوم برده، سراي آخرت براي آنها بدتر از امروزشان است. سپس براي اهل بقيع به صورتي طولاني استغفار كردند.»
در منابع تاريخي شيعه آمده است: پس از آنكه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در آخر عمر شريفشان، سپاه اسامه را تجهيز نمودند و به آنها فرمان دادند كه از مدينه خارج شده، به مرز روم بروند، احساس مريضي سختي نمودند و به همراه علي و عدهاي از اصحاب باقيمانده در مدينه، به قبرستان بقيع رفتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . الشرواني، حواشي الشرواني، ج2 ، ص 199
2 . ابن شبه، پيشين، ص 57
«فلما أحس بالمرض الذي عداه أخذ بيد علي بن أبي طالب و اثبعه جماعة من الناس، توجه إلي البقيع، فقال الذي أتبعه، إنني قد أمرت بالاستغفار لأهل البقيع، فانطلقوا معه، حتي وقف بين أظهرهم، قال: السلام عليكم أهل القبور، ليهنئكم ما أصبحتم فيه مما فيه الناس، أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم، ثم استغفر لأهل البقيع طويلاً».( 1 )
چون پيامبر احساس مريضي كردند و با آن مريضي از دنيا رفتند، دست علي را گرفتند و جماعتي از مردم هم با ايشان همراه بودند، به بقيع رفتند. به همراهان فرمودند: من مأمور شدهام براي اهل بقيع طلب مغفرت كنم. حضرت مقابل اهل قبور ايستاده، فرمودند: سلام بر شما اهل قبور، تهنيت ميگويم بر شما از آنچه كه شما صبح نموده و در وضع مردم قرار نداريد، فتنههايي همچون پارههاي شب تار بر مردم هجوم آوردهاند... سپس به صورت طولاني براي اهل بقيع مغفرت طلب كردند.
نماز بر نجاشي در بقيع
در روايات متواتر،( 2 ) در منابع شيعه و سني آمده است: پس از آنكه پيامبر از طريق وحي دريافت نجاشي، پادشاه حبشه از دنيا رفته، به دليل خدمتي بزرگ كه به مهاجرينِ نخستين كرده بود، آن حضرت مردم مدينه را در بقيع گرد آوردند و بر نجاشي، كه در روم بود، از قبرستان بقيع نماز خواندند.
«قَتَادَةُ وَجَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فِي قَوْلِهِ {وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ} نَزَلَتْ فِي النَّجَاشِيِّ لَمَّا مَاتَ نَعَاهُ جَبْرَئِيلُ إِلَي النَّبِيِّ (صلّي الله عليه وآله) فَجَمَعَ النَّاسَ فِي الْبَقِيعِ وَكُشِفَ لَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَي أَرْضِ الْحَبَشَةِ فَأَبْصَرَ سَرِيرَ النَّجَاشِيِّ وَصَلَّي عَلَيْهِ فَقَالَتِ الْمُنَافِقُونَ فِي ذَلِكَ فَجَاءَتِ الْأَخْبَارُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ أَنَّهُ مَاتَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ فِي تِلْكَ السَّاعَةِ وَمَا عَلِمَ هِرَقْلُ بِمَوْتِهِ إِلاَّ مِنْ تُجَّارٍ رَأَوْا مِنَ الْمَدِينَة».( 3 )
«قتاده و جابر بن عبدالله انصاري، دربارة قول خداي متعال نقل نمودند كه فرمودند كه: همانا، از اهل كتاب است كسي كه به خدا ايمان دارد. اين آيه دربارة نجاشي نازل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 22 ، دارالكتب الاسلامية، 1363 ، ص 466
2 . اگر حديثي را افراد مختلف از معصوم روايت كرده باشند و احتمال تباني و دروغسازي در ميان نباشد و خلاصه براي انسان يقينآور باشد، آن را متواتر مي نامند.
3 . مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 18 ، ص 130
شده است؛ آنگاه كه نجاشي از دنيا رفت، جبرئيل مرگ وي را بر پيامبر ابلاغ كرد. و آن حضرت، مردم را در بقيع گردآورد. تخت و تابوت نجاشي براي پيامبر ظاهر شد و تخت او را ميديد در حبشه و بر جنازة نجاشي نماز خواند، منافقين سخنها گفتند. پس خبرها از هر ناحيهاي ميآمد كه نجاشي مرده است، و هرقل هم از طريق اخباري كه از مدينه شنيده بود، از مرگ نجاشي آگاه شد.»
نماز خواندن پيامبر در بقيع
از روايات فراواني دريافت ميگردد كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) در بقيع حاضر ميشدند و براي جمعيتي از صحابه نماز ميخواندند.
«عن معاوية عن أبي عبدالله (عليه السلام) في حديث و قد كان رسول الله (صلّي الله عليه وآله) يخرج إلي البقيع فيصلّي بالناس».( 1 )
«معاوية بن عمار در حديثي آورده است كه امام صادق فرمود: پيامبر به بقيع ميرفتند و براي مردم نماز ميگزاردند.»
از اين نمونه روايت فراوان است كه دلالت دارند پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله) در بقيع، هم نماز بر جنازه خوانده و هم نماز عيد گزاردهاند و برخي اوقات هم نمازي جهت درخواست مغفرت براي مدفونين در بقيع ميخواندهاند.
امر پيامبر نسبت به حضور در بقيع
پيامبر (صلّي الله عليه وآله) سفارشهاي فراواني كردهاند كه صحابه به بقيع رفته، براي اهل بقيع استغفار نمايند. در اين خصوص، مواردي را شاهديم:
1. امر به اصحاب به اينكه همراه ايشان در بقيع حاضر شوند.
2. امر به اصحاب كه براي خواندن نماز ميت، در بقيع حضور يابند.
3. امر به اصحاب كه در بقيع حاضر شده، نسبت به مدفونين آن دعا نمايند و طلب استغفار كنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . البحراني، يوسف ، حدائق الناظرة، ج 10 ، مؤسسه نشر اسلامي، 1386 هـ ، ص 266
4. امر به علي (عليه السلام) كه همراه ايشان باشد و در بقيع به دعا بپردازد.
5. امر به علي (عليه السلام) كه به تنهايي، در هر زماني كه ممكن است و در آخر شب، به بقيع رفته، براي اهل بقيع دعا و استغفار نمايد.
مضمون روايات گذشته، موارد پيش نوشته را تأييد ميكند كه در اين خصوص به چند نمونه هم اشاره ميكنيم:
«عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلاَلِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ جُنْدَبَ بْنَ جُنَادَةَ الْغِفَارِيَّ قَالَ رَأَيْتُ السَّيِّدَ مُحَمَّداً (صلّي الله عليه وآله) وَقَدْ قَالَ لأمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) ذَاتَ لَيْلَةٍ إِذَا كَانَ غَداً اقْصِدْ إِلَي جِبَالِ الْبَقِيعِ وَقِفْ عَلَي نَشَزٍ مِنَ الاَرْضِ فَإِذَا بَزَغَتِ الشَّمْسُ فَسَلِّمْ عَلَيْهَا فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَي قَدْ أَمَرَهَا أَنْ تُجِيبَكَ بِمَا فِيكَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) وَمَعَهُ أَبُو بَكْرٍ وَعُمَرُ وَجَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالاَنْصَارِ حَتَّي وَافَي الْبَقِيعَ وَوَقَفَ عَلَي نَشَزٍ مِنَ الأرْضِ فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قَالَ (عليه السلام) السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلْقَ اللَّهِ الْجَدِيدَ الْمُطِيعَ لَهُ فَسَمِعُوا دَوِيّاً مِنَ السَّمَاءِ وَجَوَابَ قَائِلٍ يَقُولُ وَعَلَيْكَ السَّلاَمُ».( 1 )
« از سليم بن قيس هلالي است كه گفت: از ابوذر جندب بن جنادة غفاري شنيدم كه گفت: ديدم سيد را (محمد مصطفي را) كه درود خدا بر او و آلش باد! به امير مؤمنان، علي (عليه السلام) فرمود: در شبي كه صبح كه شد، به بقيع برو و بر قطعهاي از زمين آن بايست، وقتي كه خورشيد طلوع كرد، به آن سلام كن، كه خداوند به آن امر كرده هر چه بگويي به تو جواب دهد. چون صبح شد، امير مؤمنان (عليه السلام) بيرون شد و ابوبكر و عمر و جماعتي از مهاجر و انصار هم با او بودند. وقتي كه به بقيع رسيد، بر قطعهاي از زمينش مكث نمود و چون كه خورشيد طلوع كرد. علي (عليه السلام) به خورشيد سلام داد و فرمود: سلام بر تو اي خلق جديد، خدا كه خدا را اطاعت خالصانه ميكني. پس همراهان نالهاي شنيدند و جواب گويندهاي را كه ميگفت: درود بر تو اي علي....»
در روايات فراوان آمده است كه در ماجراي بازگشت جعفربن ابيطالب از حبشه، پيامبر به علي (عليه السلام) امر كرد: پارچهاي را كه جعفر آورده، بردارد و به بقيع ببرد و دعا كند و سپس آن را تقسيم نمايد.( 2 )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . ابن عبدالوهاب، حسين ، عيون المعجزات، مطبع الحيدرية في النجف، 1950 م، ص 4
2 . ر. ك. به: بحراني، سيد هاشم مدينة المعاجز، ج1 ، صص 232- 227
در روايت ديگري آمده است كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله) ميخواست وصاياي رازگونهاي را به علي (عليه السلام) بگويد. به انس بن مالك فرمود: برو و علي را بياور، انس ميگويد: رفتم و علي را خواستم به حضور پيامبر بيايد. علي آمد. پيامبر (صلّي الله عليه وآله) به او فرمود:
«انطلق معي، فجعلا يمشيان و أنا خلفهما، و إذا غمامة قد أظلّتهما نحو البقيع ليس علي المدينة منها شيء، فتناول النبي شيئاً من الغمامة و أخذ منها شيئاً شبه الأترنج، فأكل و أطعم علينا، ثمّ قال: هكذا يفعل كلّ نبيّ بوصيّه».( 1 )
«اي علي، با من بيا، آن دو با هم ميرفتند و ابري بر سرشان سايه افكنده بود كه در شهر مدينه سايهاي نداشت، پيامبر، چيزي از ابر گرفت نظير ترنج، از آن خورد و به علي هم داد. سپس فرمود: چنين كاري را هر پيامبري با وصيّ خود انجام ميدهد.»
در ادامة همين روايت دارد كه پيامبر در بقيع اسراري را به علي منتقل فرمودند.
نتيجه
نتيجه و برداشتي كه از نوع برخورد پيامبر (صلّي الله عليه وآله) با بقيع و ديدگاه آن حضرت نسبت به اين مكان ميتوان داشت، اين استكه بقيع در انديشة نبوي، داراي جايگاهي رفيع و بلند بوده و آن حضرت، در هر موقف و زمان مناسبي كه پيش ميآمده، نسبت به بقيع سفارش ميكرده است. رسول الله ميخواستهاند، حضور در بقيع و حرمت نهادن به آن، براي آيندگان سنت گردد و بعداً در مطاوي تاريخي خواهيم ديد كه مردم مدينه، پيش از رسميت يافتن بقيع الغرقد، به عنوان قبرستان عمومي، توسط پيامبر (صلّي الله عليه وآله) مردگان خويش را در گورستان عمومي «بنيحزام» و «بنيسالم» دفن ميكردند و گاهي هم مردگان خود را در داخل منازل خويش به خاك ميسپردند. اما پس از اينكه پيامبر، اسعد بن زراره و عثمانبن مظعون و فرزندش ابراهيم را در قبرستان بقيع دفن كرده، اين محل مورد توجه واقع شد و رسميت يافت و پس از آن مردم مدينه، درگذشتگان خود را به اين قبرستان ميآوردند و با سنتها و تشريفاتي كه از دوران پيامبر به يادگار مانده بود، مردگان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 . بحراني، سيد هاشم، مدينة المعاجز، ج1 ، مؤسسه معارف الاسلاميه، بي تا، ص 285
خويش را دفن ميكردند.
مردم مدينه، با اقتدا به آن حضرت، خارهاي غرقد را از آن ستردند و بهطوركاملً زمين آنجا و درخت زار غرقد را از خارها پاك نمودند و مردگان خويش را در آن دفن كردند، كه دفن مردگان تا امروز، همچنان ادامه دارد.
پينوشتها: