کوی یار
میقات حج - سال پانزدهم - شماره شصتم - تابستان 1386 کوی یار کاوه تیموری مقدمه مدت ها در اندیشه و آرزوی سفر مقدس حج بودم و انگیزه اصلی این سیر و سلوک را ، شوق زیارت شریف ترین بنای اسلامی ؛ یعنی خانه خدا و بیت عتیق در من به وجود آورده بود . با خود
ميقات حج - سال پانزدهم - شماره شصتم - تابستان 1386
كوي يار
كاوه تيموري
مقدمه
مدت ها در انديشه و آرزوي سفر مقدس حج بودم و انگيزه اصلي
اين سير و سلوك را ، شوق زيارت شريف ترين بناي اسلامي ؛ يعني خانه خدا و بيت
عتيق در من به وجود آورده بود . با خود مي پنداشتم كه بهترين كليد فهم براي درك
گوهر وجودي دين مبين اسلام ، درك عبادت الهي و آيين حج است . درك سفر حج و تحقّق آن ،
در حدّ يك آرزو بود . اما جوشش درونيِ اين خواهش ، در قالب راز و نيازهاي مكرر ،
آنچنان كرد كه حتي در مخيّله ام نمي گنجد . بر اين اساس ، از اول سال ؛ يعني از همان اولين روز سال ، سوره
نبأ را هر روز تلاوت و به مطالعه گرفتم و از اين كار ، سوداي بر آمدن سفر حج را در
سر مي پروردم . آري ، تنها آرزوي اين سفر را داشتم . به همين سادگي با خود انديشه
مي نمودم كه اين سادگي در اعتقادات هم نعمت بزرگي است ؛ زيرا پذيرش اين مطلب كه
آدمي با خواندن روزانه سوره نبأ به حج برود ، قدري مشكل مي نمايد . اما غافل از
آن كه عظمت حق تعالي و اين كه همه چيز در يد قدرت اوست ، مي تواند معنابخش
اصلي به اين عقيده باشد و بر اين پايه ، اين دعوت الهي اتفاق افتاد و از رهگذر « همت
پاكان روزه دار » در ماه مبارك رمضان دعوتنامه كنگره عظيم موحّدان عالم ابلاغ
شد .
طلب ديدار
بعضي اوقات در طي سال و در هنگام اذان ، در پيش روي تصوير خانه
كعبه ، كه دور تا دور آن زائران پروانه سان به طواف مشغول بودند ، زار زار
مي گريستم و در ته دل و از عمق وجود از او ، او را تمنّا
مي كردم .
آري ، به ياد مي آوردم كه چگونه به زمزمه هاي يكي از
مداحان اهل بيت ، كه از لابلاي موج هاي نوار بيرون مي آمد ، گوش دل سپرده
بودم و با شنيدن آن ها من نيز به گريه مي افتادم و طلب ديدار دوست
مي كردم .
آمده ايم در خانه تو خانم و . . . اينكه هر كجاي مدينه را كه بو
مي كني بوي تو را مي دهد و باز صدا اوج مي گرفت .
وعده وصال
بعد از آن كه مطمئن شدم توفيق زيارت حرمين شريفين با من
همراه شده ، اين بيت مولانا را زير لب زمزمه مي كردم :
شه اگر با تو نشيند در زمين
خويشتن بشناس و نيكوتر نشين
و سپاس بيكران بر لطف او كه مرا از درگاه خويش محروم نساخت . به
سوي او آمدم تا غبار دل را كه زنگار آن روشني ها را مكدّر نموده ، از بين ببرم .
قبل از آغاز راه به رسم مألوف و عادت مأنوس ، با خواجه شيراز هم نوا شدم و او بر من
خواند كه :
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد يار
خانه از غير نپرداخته اي يعني چه ؟
و بر اين باورم كه هنوز خانه دل را از غير نپرداخته ام و
براي اين كارِ بزرگ ، نياز به تمرين و تذكّر دارم . اما راستي كه شوق رفتن را بسيار
دارم ، گويي كعبه مرا به سوي خود مي خواند و به نشاط
مي آورَدَم :
جمال كعبه چنان مي دواندم به نشاط
كه خارهاي مغيلان حرير مي آيد
ورود به مدينه
بسيار باور نكردني ديدم كه با وسيله اي پيشرفته ، در حال عبور
از بارگاه نبوي هستم . بارگاه نبوي مانند نگيني سرا پا نور بود و درخشندگي خيره
كننده اي داشت . وقتي سفرنامه هاي حجّ گذشتگان را مي خواندم ، در
آن ها بسيار اشاره شده بود كه بعد از دو ماه بالاخره ديده به جمال بارگاه نبوي
روشن شده است . اما اين بار در فاصله كمتر از سه ساعت راه تهران ـ مدينه طي شد . در
آن دم كه به بارگاه نبوي خيره بودم ، ناگاه بغض در گلويم تركيد و اين جا بود كه
بسياري از عزيزان را ياد كردم و بر رسول بزرگوار و دوست و امين و برگزيده خدا سلام
همه را رساندم و به خاطر آوردم كه چگونه بسياري از كساني كه از آن ها
خداحافظي مي كردم التماس دعا داشتند و اين كه من در اين سفر ، با خود و خدا عهد
بسته بودم كه براي خود دعا نكنم و تنها براي ديگران اقوام و آشنايان براي ايران و
مردم دوست داشتني آن دعا كنم .
حرم نبوي
امروز صبح دلم طاقت نياورد كه استراحت كنم ، به همين دليل روانه
حريم حرم نبوي شدم . از همان آغاز سفر ، عشق عجيبي به مدينه و قبّة الخضراي نبوي پيدا كردم . مدينه
سرزميني است كه نقش پاي رسول گرامي اسلام در جاي جاي آن وجود دارد و سرزميني است كه
هركس بر آن پاي نهد ، گويي پاي را بر عرش اعلي گزارده است ؛ چرا كه اين جايگاه نوراني
را بانوي يگانه اسلام ؛ يعني دخت نبيّ گرامي ، حضرت فاطمه (عليها السلام) با قدوم خويش زينت داده است و آن سوتر ،
قبور خاموش ائمه بقيع و ديگر بناهاي تاريخي ؛ مانند مسجد قُبا ، مزار حمزه سيدالشهدا ،
مسجد ذوقبلتين و . . . همه دلالت بر اهميت و ويژگي مدينه دارند . به حرم نبوي كه وارد
شدم ، شور و هواي نهفته در فاصله بيت و منبر حضرت رسول را دريافتم . گويي بركت اين
فضا همانند بخار بر روح و جسم هر دلداده اي جاري و روان است .
چون عشق حرم باشد سهل است بيابانها
آمديم به مسجدالنبي ، نماز عشا آغاز شده بود . بعد از نماز آرام
آرام از جمعيت نمازگزاران كاسته شد و رفتيم نزديك درِ خانه حضرت زهرا (عليها السلام) ، فرصت بسيار استثنايي بود كه
برايم فراهم شده بود . در آنجا چندين بار دلم شكست و گريه سر دادم و براي خانواده و
فرزندم نماز خواندم . ربع ساعتي در آن خلوت سپري شد . براي استادانم در آنجا بسيار
دعا كردم . از آن پس ، آمديم سوي بقيع و همراهان ما دو تن از مداحان خوش لحن و ندايي
هستند كه وجودشان بسيار مغتنم است . يكي از آن ها وقتي كه زائران در كنار
نرده هاي بقيع جاي گرفتند ، با نواي حزن انگيزي ناله سر كرد . من در آن لحظات
حال و هواي خاصي داشتم و در آفاق سير مي كردم . ماه نيز در بالاي سر بود و قرص
كامل شده آن ، در شب پانزدهم ذي قعده ، مهتابي فراموش نشدني را با خود همراه داشت . در
اين حال مداح آغاز كرد :
غبار صحن تو بر درد جان دواست بقيع
خرابه هاي تو باغ بهشت ماست بقيع
قسم به چار امامي كه در بغل داري
براي ما حرمتت مثل كربلاست بقيع
مدينه غرق چراغ است پس چراغ تو كو
چراغ تو دل سوزان مرتضي است بقيع
قوي ترين سند مظلومي علي در تو
عذار نيلي دخت مصطفي است بقيع
آرام آرام سرها به جيب فرو رفت و ناله ها سر گرفت . آرام آرام
دل ها روانه كوي دلدار گشت و خاطرات روزگار مدينه صدر اسلام تداعي شد . وقتي در
بقيع هستي ، ناخودآگاه كربلا را نيز در ذهن مرور مي كني . حضور در مدينه ، در شهر
رسول بزرگوار و شهر علي ، شهر ايمان و حديث ، حضوري بسيار مغتنم است . در اين حال مداح
ديگر آغاز كرد و زبان حال مرا سر داد كه :
اي دوست در بهشت مرا راه داده اند
پروانه زيارت دلخواه داده اند
صدها هزار سوخته دل بود و زان ميان
در روضه مدينه ترا راه داده اند
سوگند مي خورم به گل روي مجتبي
كاين جا به خار منزلت و جاه داده اند
اين لحظه ها غنيمت عمر من و شماست
غفلت مكن كه فرصت كوتاه داده اند
سوغات ما سوي وطن عطر فاطمه است
عطري كه با نسيم سحرگاه داده اند
دل ها شكسته شد و اشك ها روان گرديد و در آن حال ،
بسياري از عزيزان و ملتمسين دعا را ياد كردم . اينجا بود كه طنين قطعه اي زيبا
در وصف امام زمان فضاي بقيع را معطّر كرد :
همه جا بروم به بهانه تو
كه مگر برسم درِ خانه تو
كه تويي درمان همه دردم
همه جا دنبال تو مي گردم . . .
قبر امّ البنين
صبح برخاستم و نماز را خواندم و عازم حرم شدم . در بقيع سلامي به
امامان معصوم (عليهم السلام) دادم و براي
آن ها فاتحه خواندم . سپس به كنار قبر امّ البنين مادر حضرت ابوالفضل
العباس رفتم . در آنجا ناخودآگاه به ياد حرم باشكوه او در كربلا افتادم . همان
حرمي كه روبه روي حضرت حسين بن علي ، برادر شهيدش در كربلا واقع شده است .
لحظه اي را در ذهن مجسّم كردم كه در آن حال خبر شهادت حضرت ابوالفضل را به
مادرش داده بودند و او در عجب بود كه چگونه توانسته اند فرزند برومندش را به
شهادت برسانند ! با آن حيرت براي اين مادر و فرزند دعاي فراوان خواندم و بر روح
تابناك آنان درود فرستادم . به هتل بازگشتم و هر بار كه از هر پنجره هتل ، به بيرون
مي نگرم قبرستان بقيع را مي بينم و در كنار آن گلدسته هاي شكوهمند
مسجدالنبي را كه بر آسمان مدينه نورافشاني مي كنند . بارگاه سيد عالم و نبي
خاتم و پيامبر عظيم الشأني كه با دستان تهي و تنها با توكّل و توسّل به حق ،
دين خدا را در بدترين محيط اجتماعي و سخت ترين وضعيت جغرافيايي گسترش
داد .
آري ، مدينه در كنار من است و بقيع را از پنجره مي بينم .
آنجاست كه آرامگاه نبي و بارگاه امامان معصوم شيعه ، هر كدام صفحات و لحظاتي از
تاريخ اسلام را بازسازي مي كنند . صبح زود دوباره عازم حرم نبوي شدم تا نماز را
همراه با هم اتاقي ام در آنجا بخوانيم . اين كه گفته اند : « كاروان
نيك بختي در صبحگاهان بار خود را مي بندد » حرف پرمعنايي است . نماز را در
پشت بام مسجدالنبي خوانديم و پس از خواندن زيارتنامه ، باز هم آمديم سوي
بقيع . . .
ميهمان رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
امروز چند روزي است كه ميهمان رسول الله در مدينه ام . ميهماني فقير و ضعيف در نزد
ميزباني محتشم و مكرّم كه او را با تمام كاستي ها و نقصان هايش بر سر
سفره خود نشانده است . سفره اي است پر از اطعام معنوي پر از شفا و اكسير كه مس
وجود را به كيميا بَدل مي كند ، اما چه مي توان كرد :
گوهر پاك ببايد كه شود قابل فيض
ور نه هر سنگ و گِلي لؤلوء و مرجان نشود
امروز در سخنراني يكي از علما در محل بعثه شركت كردم . در آغاز
مجري برنامه خطاب به زائران مدينه خواند :
اشكم به رخ خونم بدل آهم به سينه است
اي زائرين اي زائرين اينجا مدينه است
اينجا مراد از قبة الخضرا بگيريد
اينجا سراغ تربت زهرا بگيريد
در بين آن محراب و منبر جا بگيريد
توشه زقبر مخفي زهرا بگيريد
اينجا قدم بر عرش اعلا مي گذاريد
چون پاي جاي پاي زهرا مي گذاريد
سخنران در پايان كلام خود دعاهاي پرمعنايي را زمزمه كرد :
خدايا ! به مقام نبيّ بزرگوار اسلام ، جوانان ما را از خطرات حفظ
گردان . خدايا ! اميدهاي آينده كشورمان را از اعتياد و فحشا محافظت فرما . هم
آن ها را در دامن تقوا وفضيلت و عشق به اهل بيت (عليهم السلام) به سر منزل نجات برسان و عواقب امور ما را ختم به خير گردان .
دعاي كميل در مدينه
براي بر پا شدن دعاي كميل ، مقدمات كار و اطلاع رساني انجام شده
بود . كاروان ها از گوشه و كنار شهر مدينه به راه افتاده بودند .
عَلَم داران كاروان ، هر كدام با حال و هوايي خاص راه را براي رسيدن به مكان
دعاي كميل مي گشودند و زائران خود را به راهنماياني كه در كنار بقيع منتظرشان
بودند ، مي سپردند . گويي هر عَلَم كاروان به قول سعدي به دنبال يار آشنا ولي
گمشده خود بود . يار آشناي ناپيدا حضرت زهرا (عليها السلام) جمعيت هر لحظه در فاصله مسجدالنبي و
بقيع متراكم تر مي شد . زنان در يك سو و مردان در سوي ديگر . گذرگاه ميان
بقيع و حرم نبوي مملو از زائران ايراني و برخي شيعيان عرب زبان از كشورهاي عربي
بود . بالأخره در ساعت ده شب ، نغمه داوديِ مجريِ برنامه ذهن و ضمير همگان را به خود
معطوف كرد و در آن سكوت تفكرآميز طنين انداز فضا گرديد . رفته رفته روح و روان حضار
براي يك تجربه معنويِ شگرف در جايگاهي منحصر به فرد آماده مي شد . مقدمه كه به پايان آمد ، آياتي
از قرآن كريم قرائت شد . قاري ، آيه مشهور (قُلْ يَا عِبَادِي الَّذِينَ
أَسْرَفُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ
يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ
الرَّحِيمُ زمر: 53 ) را براي تلاوت انتخاب كرده
بود و براي همين آيه بود كه با آغاز كلمات اوّليه آن ، زائران واكنش فوق
العاده اي از خود ابراز داشتند كه برايم نكته سنجي و آگاهي آنان را معرفي
مي كرد . در اين آيه خداوند مي فرمايد : « اي رسول ، بدان بندگانم كه اسراف
بر نفس خود كردند . بگو هرگز از رحمت خدا نااميد نباشيد البته خدا همه گناهان را
( چون توبه كنيد ) خواهد بخشيد . كه او خدايي بسيار آمرزنده و مهربان است . »
آري اين نشانه ها و آيات ، همانند چشمه اي جوشان و زلال تابان كننده روان و روح آدمي است اين بار بعد از آواي وحي و زنگ كلام الهي ، نغمه سرايان اهل بيت با سرمايه اي از احساسات پاك و لطيف شركت كنندگان در دعا ، فارغ از هر گونه تعلق در سايه سار حضور ميزباني محتشم ، چون نبي مكرّم اسلام و پذيرايي روح نواز عصاره هاي دين و امامت و بالاخره در حضور ناپيداي پيدا ، حضرت فاطمه زهرا ، در سرزمين پاك مدينه ، لب به سخن باز كردند و در اندك زماني ، قفل دل ها را شاه كليدهاي عشق و علاقه به بزرگان دين گشودند و آوا برآمد كه :
اي زائر دلسوخته شهر مدينه
اي عطر سرشك تو روان بهر مدينه
اي داشته بر آل نبي عرض ارادت
اين شهر بود شهر نبي شهر عبادت
اي دوست نگهدار ز جان حرمت او را
در هر قدمي بوسه بزن تربت او را
زينت بده با شمع دعا محفل خود را
تطهير كن اينجا ز گناهان دل خود را
چون بود تو را آه نفس گير به سينه
دعوت ز تو كرده است بيايي به مدينه
اينجا همه خاطره تا آينه گردد
ياد آر كساني كه تو را بدرقه كردند
اكنون تو و اين سوز دل و آتش سينه
اي آمده با دعوت زهرا به مدينه
اي ترك وطن كرده تو را سوز دل اينجاست
همراه تو عطر نفس يوسف زهراست
در هر نفست بوي مناجات مدينه است
اين فيض بصيرت همه سوغات مدينه است
لحظه به لحظه ، به گوش رسيدنِ اشعار با تركيدن بغض ها در گلو مصادف مي شد و دست ها در شب صاف و فراموش شده بقيع به آسمان روانه مي شد . بي قراري بي قراران دم به دم افزون مي شد و با . . . بر مي آمد كه :
هم طلب از تو اجابت هم ز تو
ايمني از تو مهابت هم ز تو
و بدين سان اشك روان ، آه سوزان ، دل پاك و روح لطيف دردمندان شفا بر سفره وجود هر يك از دعاكنندگان آماده گرديد تا هر يكي با گوشه تبسّم از راز سر به مهر خود در نزد معبود رازگشايي كند . راستي اين چه سرّي است كه در لحظات دعا و آن هم در اين مكان مقدس ، دل ها آنچنان ظرفيتي مي يابد كه همه را دعا مي گويد . از خود مي گذرد و براي غير دست به دعا مي شود ؛ زيرا دريافته كه دعا براي ديگري داراي شأن ويژه اي است كه درس عملي آن از خود گذشتن و ايثار است . طنين دلنواز دعا اوج مي گيرد . قاري دعا از تمام زيبايي هاي كلامي و آهنگين با تسلّط كافي بهره مي برد و يكنواخت و موزون و هماهنگ ، راه اوج انديشه را از پله هاي ناپيداي كهكشان معنوي جانها دنبال مي كند . مگر نه اين است كه اين دعا ، آن هم در اين مكان مقدس ، براي هر زائر تنها يكبار ميسّر خواهد بود . پس اين جان لحظه صعود به بالاترين معراج روحي و دست يافتن به تجربه هاي معرفتي پايدار است . گريه و ناله امان نمي دهد . پير و جوان مي گريند . جمعيتي يكدست و همدل ، از چهار گوشه سرزمين ايران ، گويي دعاي كميل را با حال و هواي ديگري مي خوانند . كسان زيادي را مي بيني كه ايستاده گريه مي كنند . بعضي بدون داشتن نغمه اي از دعاي كميل آن را همگام با خواننده دعا قرائت مي كنند . بعضي ها سر را به زير گرفته اند اما سينه اي پر گفتگو دارند و برخي ديگر آسمان را مي نگرند نگاهي به گنبد خضراي نبوي و نيم نگاهي به بقيع مي اندازند و دست را به آسمان مي برند . عجب است كه اينجا كسي نوميد نيست و همه مراد خود را مي طلبند و مي خواهند و البته كه شأن چنين مكاني همين است :
به نااميدي از اين در مرو اميد اين جاست
فزون ز قفل هاي در كليد اينجاست
دعا به پايان مي آيد و ديگر مداح اهل بيت احساسات پاك و عارفانه را بر رشته هاي كلام ، همانند پيك آشنا روانه دل هاي حاضران مي كند . آخرين صدا صداي آشناست ، صداي جبهه جنگ است . صداي شهيد و شهادت ؛ صدايي كه عطر و بوي كربلا دارد . صداي حاج صادق آهنگران كه خود ياد سال هاي جنگ و دفاع مقدس است . او مي خواند :
مدينه ! تو را عقده ها در دل است
اگر چه خداحافظي مشكل است
خداحافظ اي بهترين سرزمين
خداحافظ اي قبر امّ البنين
خداحافظ اي كبريا را حبيب
خداحافظ اي چهار قبر غريب
مدينه بمان در غم دائمت
چه شد كوچه هاي بني هاشمت
خداحافظ اي غرق انجم شده
خداحافظ اي تربت گم شده
خداحافظ اي سجدگاه همه
خداحافظ اي خانه فاطمه
خداحافظ اي شمع هر انجمن
محلّ نماز حسين و حسن
به خاك تو اي آرزوي همه
بود جاي پيشاني فاطمه
اگر ميهمان بدي بوده ام
به دامان پاك تو رخ سوده ام
از اين درگهت با چه حالي روم
مبادا كه با دست خالي روم
اگر خواهي از خود جدايم كني
كرم كن كه عبد خدايم كني
صفايي دگر بر روانم بده
امام زمان را نشانم بده
بناچار اگر مي روم زين حرم
مبادا بود نوبت آخرم
اگر چه به وقت وداع همه
شنيدي زهر زائري زمزمه
دلش از شرار غم افروختي
به وقت خداحافظي سوختي
همان شب كه با گريه و شور شين
خداحافظي كرد با تو حسين
چه باشد مرا هم عطايي كني
چو مولاي خود كربلايي كني
باز فرود و فراز احساسات را در دل ها مي بيني ، همه با دوست نجوا مي كنند و زبان حال زائر رسول الله را چنين مي نمايند كه :
يا رب به مقامت آبرويم دادي
در چشمه عشق شستشويم دادي
خواهم به محمد كه گناهم بخشي
چون راه به كوي اين نكويم دادي
دعا طبق يك برنامه منظم و دقيق به پايان مي رسد . مجري برنامه توصيه هاي لازم را مي كند و به زبان عربي از كارگزاران حرم نبوي و نيروهاي پليس سعودي تشكّر مي نمايد . مردم بعد از دعا شادمانه گام بر مي دارند ، گويي سبكبال شده اند . دل ها صيقل يافته و اشك ها جاري شده است . حال و هوا فرق كرده و همه خشنودند كه در سرزمين پيامبر توفيق خواندن اين دعا را يافته اند .
در جريان گفتگو ، با دوستان ، بيان مي شد كه حتي در زمان پيامبر و در زمان اميرالمومنين هيچگاه چنين اجتماعي گزارش نشده است و به همين دليل بايد اين واقعه را مبارك و ميمون دانست . حال كه دعا تمام شده ، زائران به سوي كاروان ها در حركتند . در اين حال پير زن زائري را مي بينم كه با داشتن كبر سن و قد خميده ، پوسته هاي شكلات را از زمين جمع مي كند . ده ها تن از زائران دوربين در دست لحظه هاي كشف شده و سيال و دير پاي اين اجتماع روحاني را ثبت مي كنند . عَلَم هاي كاروان ها رو به هوا شده اند و هر كدام از علم داران با تير نگاه ، تا دوردست ها را مي شكافند تا زائران خود را پيدا كنند . اين دعا حاصلش به دست آوردن توشه معنوي براي عزيمت به مكه و كعبه است .
تأثير دعاي كميل و گريه و زاري مردم
اكنون دعا به پايان آمده و من با خود در حيرتم براي آن همه ابراز احساسات زائران . بايد بنويسم كه انصافاً گريه و زاري مردم را به اينگونه تاكنون نديده بودم و صداي ناله ها در قسمت هاي مختلف دعا هيچگاه فروكش نمي كرد و در انتهاي دعا به اوج مي رسيد . اين همان تبلور عيني اين پيام قرآني است كه بيان مي دارد : ( ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً ) يعني « خدا را با ناله و تضرّع و با صداي آهسته بخوانيد » .
و يا در جاي ديگر آيه اي كه در انتهاي سوره فرقان آمده است ، آنجا كه خداوند خطاب به مردم مي فرمايد :
( قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ
دُعَاؤُكُمْ ) ؛ « بگو اي رسول ، اگر دعا و ناله و زاري شما نبود ، خداوند به شما توجه و اعتنايي داشت ؟ »
احرام در مسجد شجره
بعد از ظهر ، مدينه را كه همانند روحي گرامي دوست داشتم ، ترك كردم . بايد به مسجد شجره رويم . ميقات اهل مدينه . به همين دليل غسل زيارت كردم و ساعت شش و سي دقيقه عصر بود كه با لباس احرام به مسجد شجره شتافتيم و در آنجا احرام بر تن اين نواي نظامي را با حضرت دوست نجوا كردم .
احرام گرفته ام به كويت
لبيك زنان به جستجويت
احرام شكن بسي است زنهار
ز احرام شكستنم نگهدار
و شعار تلبيه را تكرار نمودم ؛ « لَبَّيْكَ ، اللّهُمَّ
لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ . . . » . آري ، خداي من ! آري ، خداي من ، شريكي براي تو نيست . آري ، خداي من ، همانا حمد و نعمت براي تو است . سلطنت براي تو است و شريكي براي تو نيست .
نماز خواندم و نيت عمره تمتّع كردم و از اين پس بايد مراقب باشم كه از احرام خارج نشوم .
در راه مكه
راه طولاني مدينه تا مكه كم كم داشت كوتاه مي شد . در ميان راه ، با يكي از دوستان بحث هاي عرفاني داشتيم و ايشان از پدرشان و عارف بزرگ مرحوم شيخ رجبعلي خياط نكته هايي را بيان مي داشتند . ساعت دو شب ، در يكي از توقف گاه ها ايستاديم . دست اندركاران امر حج ، در بين راه براي همه زائران كيسه هايي را كه محتوي صبحانه بود ، آماده كردند و به ماشين ها تحويل دادند . شعار معروفي كه در گوشه و كنار مراكز مرتبط با حج ديده مي شود اين است كه « شرفنا خدمة للحجاج » و مفهوم آن نيز واضح است : افتخار ما خدمت به حجاج است . نوجوانان زيادي براي گردش امور حج به كار گرفته شده اند و جنب و جوش آن ها در چشم زائران ديدني است . حج به عنوان يك مراسم بسيار بزرگ كشور عربستان را در اين موسم به حركت در آورده و سكون و ركود را براي شهروندان و دست اندر كاران بي معني نموده است . به طوري كه شبانه روزي همه فعاليت ها جاري است .
ديدار با كعبه
ساعتي از نيمه شب گذشته است . در مقابل هتل توقف كرديم . ساك ها و چمدان ها را از اتوبوس برداشتيم و روانه طبقه ششم شديم . وضو ساختيم و همراه با دوستان ، حرم الهي را براي انجام اعمال در پيش گرفتيم . با خودم نيت كرده بودم كه به محض رسيدن به حريم خانه دوست ، بوسه بر كف آن بزنم . از باب السلام كه وارد شدم ، در انتظار ديدار آن محبوب دل ها بودم و توقفي در محوطه بيروني خانه داشتم . نشستم و بوسه اي بر كف سنگ هاي محيط خانه زدم و خدا را براي اين دعوت سپاس بيكران گفتم . در همان حال كه از مسير صفا و مروه گذشته بوديم ، يكي از دوستان با نواي دلنشين خود چنين مي خواند :
من فراري بودم و كشوندي ام
با بديهام تو خونت نشوندي ام
به كسي چه مربوطه خوب يا بده
واسه صاحبخونه مهمون اومده
آخه من كجا طواف اين خونه
قربون لطف تو اي صاحبخونه
و من هم زمزمه كردم :
من همون بنده نافرمونتم
هر چه كه باشه بازم مهمونتم
كي شنيده تا حالا صاحبخونه
رو شو از مهمون خود بگردونه
كعبه
گوشه اي از جمال كعبه پيدا بود و من باز بوسه بر كف حرم مي زدم و آرزو مي كردم كه : « كاشكي خاك حريم حرمت مي بودم » . برخاستيم و به سوي حرم خراميديم و از منظري ، وجهي از كعبه هويدا شد . آري ، خداي من ، لبيك . با خود نجوا مي كردم :
من خاك حريم حرمت بوده و هستم
شرمنده ز لطف و كرمت بوده و هستم
در كوي سليماني تو جاي گرفتم
چون مور به زير قدمت بوده و هستم
ناله ها و ضجّه ها سر گرفت . به راستي كه مزد ناله ها و نجواها همين فيض حضور و جرعه نوشي در بزم عاشقان جمال اوست اگر آن استغاثه هاي خالصانه نبود ، ديداري هم در كار نبود و حال كه اينجايي مي بايست شكرگزاري را از سر صدق به جاي آوري . پيرامون حرم كه به طواف مشغول بودم حاج آقايي روحاني بيان مي داشت كه در آسمان چهارم فرشتگان به دور همين خانه طواف مي كنند . رفتم به درگاه كعبه و در اين درگاه بودم كه اين آواي زيباي خواجوي كرماني در خاطرم جاري شد :
ما به درگاه تو از كوي نياز آمده ايم
به هوايت ز ره دور و دراز آمده ايم
داشتم به خانه مي نگريستم كه خيلي از عزيزان را به خاطر آوردم و از خداوند خواستم كه سلامتي را براي آنان ارمغان حياتشان قرار دهد . در اين راز و نياز بودم كه يكباره سينه ام سنگين شد و بر گونه هايم اشكي روان گرديد و دلم به آرامي شكست . آري ، طواف در مطاف باز هم ثمر داد . لحظه اي كه آدمي دل را روانه مي كند ، لحظه رهايي است . لحظه پرواز روح است . در پايان شب مي ديدم كه مردم همچنان پيرامون خانه خدا با اشتياق بيشتري در طواف اند . به زبان ساده به دوستم گفتم : قربون خدا برم كه كوره & shy ؛ اش هيچ & shy ؛ گاه بي & shy ؛ هيزم نمي ماند .
سعي ميان صفا و مروه
سعي يادآور تلاش هاجر براي جست و جوي آب است كه بر دهان تشنه اسماعيل نهد و هروله حالتي ميان راه رفتن و دويدن است كه يادآور تلاش و سعي هاجر در بيابان لم يزرع و بي آب و حيات است كه ميان دو كوه صفا و مروه بر هاجر گزارش شده است .
حجرالاسود ، يمين الله
صف طولاني براي بوسيدن حجرالأسود به پا شده بود . شيرين ترين تصوير خانه خدا اين است كه تعطيلي بردار نيست . همواره كوره پرشعله اي گرما بخش جويندگان و طواف كنندگان خانه عشق است . اينجا خانه عشق است كه گرماي موتور خانه آن از سوز دل عاشقان و رهرواني است كه در حريمش پروانه سان طواف مي كنند . اينجا مدار و مركز هستي است كه همانند مغناطيسي گيرا و جاذب در شعاع عالم ، ذرّات را از گوشه و كنار به دور خود مي كشاند . گويي طواف به دور اين خانه مبناي عادت و يادگيري ندارد ، بلكه هر كس كه به دور آن مي رسد ، به طور غريزي حركت دوّار خود را آغاز مي كند و حالت حيراني و سرگرداني را تجربه مي كند تا برسد به آن نقطه وصل .
جمله حيرانند و سرگردان عشق
اي عجب اين عشق سرگردان كيست ؟
نماز را در حِجر اسماعيل خواندم. حجر جايي است كه يك كنيز سياه به نام هاجر با تعداد زيادي از پيامبران در آن خفته اند و توفيق همنشيني ابدي با كعبه را يافته اند. اينجا نماز خواندن كرامت فراوان دارد. سپس از حجر بيرون آمدم.
تأثيرات حج
سفر معنوي حج تأثير به سزايي در روحيه زائران دارد. اصولاً ديدن خانه توحيد و بارگاه رسول الله تأثير مرئي و نامرئي خود را بر افراد مي گذارد. حال اگر فردي خودش جوينده و طالب واقعي باشد و زماني كه در خانه خدا و حريم مقدس آن پاي مي گذارد ، سر تا پا عشق به او باشد. حظّ و بهره معنوي سفر با هيچ لذتي ديگر قابل قياس نيست. فضاي آرام حرم نيز دوست داشتني است ، گويي وقتي قصد حرم مي كني در جلوي درِ ورودي آن ، همه ناراحتي ها و همه نگراني ها را بيرون از مسجد مي نهي و به سوي آن اميد دل روانه مي شوي. در اينجا حكايت آن فرد بينوايي را داري كه به گدايي در خانه شاه آمده است لحظه اي با دوستان بر پله هايي كه از آنجا بايد وارد محوطة مسجد الحرام شد ، درنگ كرديم و ملتمسانه با خيره شدن به كعبه اين رباعي را به خاطر آوردم :
از دير به سوي كعبه مي آيم باز
از اهل حقيقتم نه از اهل مجاز
جان در كف و دل در آستين مي آيم
سويت به هزار حاجت و عجز و نياز
آري ، نگاه كردن به خانه دوست از اين منظر زيبا است و به دنيايي مي ارزد و اين فضاي قدسي به خاطر تأثير نامرئي خود بر ذهن و روح ، آدمي را تا مدت مديدي بيمه مي كند و در روايات آمده است كه هركس در كعبه پاي گذارد درهاي رحمت به روي او گشوده مي شود.
حرم و عظمت آن
حرم بسيار شلوغ بود . پير مردي را ديدم كه با پاهاي معلول خود بر
روي دست ها افتاده و در حال طواف است . در آنجا بي درنگ به فكر نعمت سلامتي
افتادم و هزاران بار در يك كلمه شكر حضرت باري تعالي را نمودم . طواف نمودم و نماز
طواف را در پشت مقام ابراهيم خواندم اما چه سود ؟ اي كاش كعبه حقيقي دلها سامان يابد
و آن نفس پليد نتواند بر من چيره شود . اي كاش كه در اين فضاي مقدس بهره اي
معنوي در طول عمر عايدم شود ؛ زيرا به زودي بايد اين حرم الهي را ترك نمود و تا به
حال آدمي در نمي يابد كه در كنار چيست ! هنگام فراق در مي يابي كه در كنار چه گنج پر بهايي
بوده اي و آن است كه كار حج واقعي است و كار آهنگ دل است . شب بعد نيز آمدم به
حرم و بعد از نماز طواف كردم و اين بار به نيت امام سجاد كه دعاها و نيايش هاي
زيباي او برايم هميشه در رديف بهترين زمزمه ها بوده ، طواف كردم و بعد براي
حضرت فاطمه (عليها السلام) و پيامبر بزرگوار اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نماز خواندم و در آن حال با نگاه كردن به فاصله بين درِ خانه خدا و حجرالأسود آرزوي قبولي حاجات
كردم و در آن حال نجوا مي كردم كه اگر چه بنده اي نبودم كه خدا را با
اعمال خويش راضي كنم كه همين لحظات ، همين بيت و همين فضا را در ذهن ثبت خواهم كرد
كه روزي ، روزگاري در آنها اهل بيت را ياد نموده ام و بر اين اعمال ، خدا را نيز
شاهد و ناظر مي گيرم .
حرم الهي در شب
شب هاي حرم الهي بسيار شورانگيز است . گويي هر لحظه حضور در
حرم برابر با حضور روزها در خارج از حرم است . در حرم به درگاه بي نيازي مي روي كه يگانه و واحد است . در اين
حريم است كه كعبه تماشاگه همه است و تو نيز سوال حافظ را مي خواني
كه :
يا رب اين كعبةمقصود تماشاگه كيست ؟
كه مغيلان طريقش گل و نسرين من است
نماز را خواندم و قرآن به دست وارد مطاف شدم و طلب نياز كردم كه
خاك در دوست كوي نياز است و ما همه نيازمنده آن درگاه :
نيازمند بلاگو رخ از غبار مشوي
كه كيمياي مراد است خاك كوي نياز
در آنجا از خداوند خواستم كه مرا از گفتن سخنان بيهوده ، غيبت و
پرداختن به چيزهاي خُرد و حقير نجات دهد .
گردا گرد كعبه
نسيمي روح بخش و نغمه اي سعادت آفرين آدمي را در كانون توحيد
به سوي خويش مي خواند و اين همه ، از كرامت و دلاوري و پايمردي ابراهيم است و
آدمي را سزاست كه در مقام يك زائر ، حج با معرفتي را به جاي آورد كه اگر وراي
اين ظواهر و مناسك نمادين ، آدمي در نيابد كه آن سوي اين علائم چه رازي نهفته است ،
بدون شك اعمالي ظاهري به جا آورده است . در اين حال بود كه نيت طواف براي حضرت
ابراهيم كردم و بعد از انجام طواف ، نماز خواندم . آن گوينده چه زيبا در دستگاه دشتي
اين دو بيتي را مي خواند و وصف حال بسياري از زائران حريم الهي را بيان
مي كند :
اگر اذنم به اين درگاه دادند
اگر جايم به بيت الله دادند
زنم فرياد تا مردم بدانند
بر اين آلوده اينجا راه دادند
و اين زبان حال من است كه بر آلودگي خويش ، بيش از هركس ديگري ( جز
خدا ) آگاهم . لذا از زبان يكي از سالكان اهل دل ، اين زبان حال را در بارگاه كبريايي
خداوند نجوا مي كنم تا شايد در كشكول گدايي ام چيزي قرار دهد . مرحوم مير
خاني سروده است :
يارب ز تو من امان و ايمان خواهم
آسايش جسم و راحت جان خواهم
بر درد و غم و رنج تن و جان همه
از حضرت تو دوا و درمان خواهم
اينجا در اين بارگاه ، چهره ها چه اندازه خاشع و فروتن
مي شود . همه مورند در بارگاه سليمان ، همه ذرّه اند در طوفان ، اما اين
خرسندي و خشنودي را با چيز ديگري عوض نمي كنند . پيرامون كعبه ، اين ابيات از
حافظ را مرور مي كردم .
ذره خاكم و در كوي توام وقت خوش است
ترسم اي دوست كه بادي ببرد ناگاهم
پير ميخانه سحر جام جهان بينم داد
وندر آن آينه از حسن تو كرد آگاهم
و چقدر مقام ذره بودن در اين بارگاه نامتناهي پر ارج
است .
پيرزن و نگاه به گلدسته بيت الله الحرام
در كنار خانه دوست ، صحنه اي را به خاطر آوردم كه برايم
شورانگيز بود . روزي در جلوي هتلي ديدم پيرزني از هموطنان ايراني ، در آفتاب نيمروز
با چادر مشكي نشسته است . از روزن نگاه خويش پنجره اي به سوي كوي دوست گشودم ،
وقتي جهت نگاهِ او را دنبال كردم ، دريافتم كه از آن زاويه يكي از گلدسته هاي
مسجدالحرام پيداست . پيرزن گويي توان نداشت راه هتل تا حرم را بپيمايد و در آن ظهر
داغ به سوي حرم روانه شود . بنابراين ، نيايش خود را با معبود در اين حالت جست و جو
مي كرد . دائماً با خويش سخن مي گفت و به دوست روانه مي كرد . چه شوري
بود ! گفت وگوي او ، يك لحظه قطع نمي شد و پنجره گشوده شده به سوي دوست همچنان
باز بود و ما در حسرت ذره اي از اين حالات اصيل عرفاني و عاشقانه . بگذريم ،
طواف به جا آوردم و باز براي سلامتي عزيزان نيت طواف كردم . به سراغ قرآن آمدم اما
با چشم هاي سنگين . نتوانستم جزئي از آن را به پايان ببرم و به هتل بازگشتم .
نوبتي ديگر فرصتي دست داد و در كعبه براي استاداني كه حق بسيار بر گردن من دارند ،
طواف نمودم و نام همه آن ها را بر زبان جاري كردم و براي همه آن ها سعادت
و تندرستي و سامان دنيا و آخرت را مسألت نمودم .
به هر صورت ، آنچه كه مردم دارند ، از بركت وجود استاداني است
كه در محضر آنان خوشه چيني كرده اند . در حرم جمعيت بسيار خوبي وجود دارد كه به
راز و نياز مشغول اند . لختي كه درنگ كردم ، ديدم در گوشه دنجي آرميده است . يكي
آب زمزم مي آورد ، ديگري زائر جواني است كه پيرمردي را همراهي مي كند و آن
يكي نيز چرخ زائر ديگر را هدايت مي كند . دوباره طواف نمودم و اين بار براي
امام حسن عسكري (عليه السلام) ؛
امام بزرگواري كه براساس تاريخ زندگي ايشان ، به خاطر جور حكام زمان
نتوانسته اند سفر حج را انجام دهند ، طواف نمودم .
حطيم ، جايگاه توبه و برآمدن حاجات
روحاني كاروان در ضمن سخنانش مي گفت : فضاي موجود ميانِ درِ
كعبه تا حجرالأسود را « حطيم » گويند . در اين فاصله بوده كه حضرت آدم ( ابوالبشر ) از
كرده خود توبه مي كند و آنگاه كه پاداش خود را مي طلبد ، خداوند بزرگ به
او مي گويد : اگر فرزندان تو تا قيامت در اين مكان توبه كنند از آنان پذيرفته
مي شود و اگر عرض حاجت خود را در اين مكان بيان دارند ، به اجابت
مي رسد .
وقتي به كعبه رسيدم و در مقابل حطيم ايستادم ، به اميد مغفرت و
بخشش گناهانم ، آن ها را يك به يك بر شمردم و از خداوند بزرگ تقاضاي مغفرت
نمودم و صد البته كه بر محبّت خداوندي نيك واقفم و اميد رحمت و بخشش فراوان دارم و
خداوند توبه بندگانش را به يقين مورد پذيرش قرار مي دهد و پيام او همانا
( إِنَّ اللهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ ) است . البته مهم آن است كه آدمي تمرين و
ممارست كند كه گناه مرتكب نشود .
هنگام طواف ، حضرت ابراهيم 7 را در نظر آوردم كه چگونه اين پيامبر
موحّد و بنيانگذار حج ، بنايي را پايه ريزي كرد كه امروز نگين حلقه ارادت و عشق
ورزي همگان است و اين حج و اين عبادت الهي مانند نسيمي روح بخش ، گوهر بي بديل توحيد
است .
عرفات
بعد از انجام عمره تمتّع ، نوبت حج تمتّع است و نويد بخش اوّليه
آن ، هجرت از مكه به عرفات است . بوي عرفات كم كم مي رود كه فضا را عطر آگين
كند .
پس از اندك زماني ، خود را در عرفات مي بيني ؛ سرزمين معرفت ،
كه بايد در آن وقوف يابيم . وقوفي از سر بصيرت و شناخت . شب به آنجا رسيديم . صحرايي
مملو از خيمه هاي ساده و بي آلايش و زيراندازهايي كه بر خاك نرم صحرا پهن
شده اند . در عرفات ، همه از خُرد و كلان كوچ كرده اند و به اين صحرا
آمده اند . زندگي ساده اردويي است ؛ آنگونه كه دراز كشيده اي و سر بر بالين
خاك هاي نرم صحراي عرفات نهاده اي ، به ياد مي آوري كه چگونه خداوند توفيق تمرين براي ساده زيستن را براي تو مهيا
كرده است . به سوي كوه جبل الرحمه ؛ جايگاه هبوط آدم حركت كرديم . كوه رحمت با
ستوني سفيد كه بر قلّه آن قرار گرفته ، مشخص مي شود . عرفات سرزمين شورانگيزي
است كه زائران در آن وقوف عاشقانه و عارفانه را تجربه مي كنند . حسين بن
علي 7 در ظهر روز نهم ذي
حجه ، دعاي عرفه را در دامنه اين كوه خواند و از آن پس با تبديل كردن حج تمتّع به
عمره مفرده ، به سوي كربلا هجرت كرد و ما شيعيان در اين روز با مولايمان
حسين 7 هم صدا
مي شويم .
اين سرزمين ، سرزمين درك وجود است . سرزمين معرفت و شعور است . و در
اين جاست كه آنان كه سفر حج را تجربه كرده اند ، در مي يابند كه دل و جان
آدمي با اين سرزمين آشناست و شاعري چه خوش سروده است :
اين وادي عشق است و زمين عرفات است
يك گوشه اي از صحنه يوم العرصات است
اي اهل ولا ، قبله حاجات همين جاست
اي سوته دلان جاي مناجات همين جاست
اين دشت كوير است كه گلزار اميد است
بر قفل دعا هر چه بخواهي كليد است
اي تشنه لبان كوثر دلهاست همين جا
اي منتظران مهدي زهراست همين جا
استقرار در عرفات
شب نهم ذي حجه را در عرفات سپري كرديم . آن شب كم و بيش به بيداري
گذشت . بعد از اذان صبح ، يكي از خوانندگان ، دعاي عارفانه ابوحمزه ثمالي را با لحني
گيرا و بياني شيوا قرائت كرد كه بسيار مرا منقلب نمود . در ساعت ده صبح مراسم پرشكوه
برائت آغاز شد كه بيان آن ، نيازمند گزارشي جداگانه است . بعد از ظهر ، دو برنامه
انجام شد ؛ يكي زيارت آل ياسين و ديگري دعاي پر رمز و راز عرفه و همانگونه كه نوشتم
دعاي عرفه توسط امام حسين (عليه السلام) انشا شده است . زماني كه آن حضرت در سال61 قمري ، حج را نيمه تمام گذاشت ، اين دعا را در صحراي عرفات زمزمه مي كرد .
دعاي عرفه خوانده مي شد و به موازات آن ، غوغايي در
دل ها به پا مي گشت . ناله ها و ضجه ها به آسمان بود .
خيلي ها را در اين صحرا ياد كردم . مگر نه اين است كه مي گويند جا
مانده هاي شب قدر در عرفات بخشيده مي شوند . در آنجا به خداوند عرض كردم
كه در به در و بي سر و پايم و دل شكستگي ام به حدي بود كه اختياري نداشتم و
آنجا كه گفته اند دل وقتي شكسته شد قطعاً مورد عنايت خداوند قرار
مي گيرد ، سخن پر معنايي است . خداي را شاكرم كه در عرفات بي توشه
نبودم و وجود را تا آنجا كه مي توانستم صافي كردم . ساعتي گذشت ، بانگ رحيل
كاروان برخاست . پايان وقوف در عرفات فرا رسيده است . فرياد هاي و هوي بلند است ، همه
سراسيمه در تب و تابند به طرفه العيني خيمه هاي بر پا شده بر چيده مي شوند . گويي ندايي برخاسته و
مي گويد : اي كساني كه زيرانداز و بالش و جاي خواب داشتيد ، برخيزيد كه دل بستن
به آن ها را اعتباري نيست . زيرا راه مشعر را در پيش داريم و وقوف مشعر را بايد
درك نماييم . باور كردني نيست تازه داشتي جاي راحتي براي استراحت فراهم مي كردي
و كم كم داشتي با چادر و زيرانداز نازك و دانه هاي خاك صحراي عرفات انس
مي گرفتي كه بايد رها كني و بروي ! عجب ! اين همه ، تنها براي يك بعد از ظهر ! در
تأملي اما در نمي يابي كه اين راز و رمز وقوف براي چيست ؟ همه زائران شور و حال
رفتن دارند ، نماز مغرب و عشا را در صحرا اقامه مي كني و بيم آن داري كه مبادا از
كاروان جا بماني . بي اختيار اين سخن بر ذهنت جاري مي شود : « خدايا ! كمك كن كه
از كاروان جا نمانم » .
مشعر
اتوبوس هاي بدون سقف آماده و همراهان سوار شده اند . و راه مشعر را پيش
گرفته اند . تراكم عجيبي از وسايل نقليه وجود دارد . حركت اتوبوس ها بسيار كند است . ساعت يازده شب
را نشان مي دهد و هنوز شب از نيمه نگذشته است . نزديك به سه ـ چهار ساعتي در
راه بوديم و ديگر ادامه راه به علت ازدحام حاجيان ميسر نيست . از اتوبوس پياده شديم
و در كنار يكي از مكان هاي مشعر اتراق كرديم . بر روي خاك و سنگ بساط پهن مي شود و هر كس زيرانداز ساده اي
بر زمين مي گستراند . شب مشعر در فضايي وسيع احاطه شده كه يك طرف آن رشته
كوه هاي سياه و سوي ديگر دشت باز و مسطّحي است كه چند باند جاده در آن تعبيه
شده است . امسال كه حج اكبر است ؛ يعني عيد قربان با روز جمعه تلاقي پيدا كرده است .
بيش از دو و نيم ميليون حاجي سفيد پوش اند گويي معاد را در اين مشعر تداعي مي كنند . اينجا جايگاه
قيامت دنيوي است . گويي در صحنه مشعر آدميان برانگيخته شده اند و هر كس در فكر
خويش است . تا از وضعيت موجود رهايي يابد . اينجا انسان ديگران را فراموش
مي كند . كفن پوشان را مي بيني كه به هر سو روان اند . همه يكسان و
يكدست . آرامشي در كار نيست . سر بر زمين نهاده اي در طمع ذره اي خواب ولي
به يكباره بانگ كارواني بر مي خيزد و ورود خود را اعلام مي كند . فرياد
« لبَّيك ، اللّهُمَّ
لبَّيك » به آسمان بلند است . كاروانِ از راه رسيده ، در جست و جوي
قسمتي از خاك مشعر مي باشد تا حاجيان را مستقر كند . در آن سوتر ، روحاني كاروان
نيت وقوف در مشعر را براي زائرانش تكرار مي كند . به چشم بر هم زدني خود را در
حصار زائران سياه ، ترك ، پاكستاني و هندي مي بيني و گويي اين جا اوج برداشتن
اختلافات و امتيازات است . گروهي به دنبال سلاح اند كه براي رزم فردا آماده
شوند . آنان سنگ جمع مي كنند . و تو از اين جهت آسوده خاطري ؛ زيرا سنگ ها
را از قبل آماده كرده اي كه بر شيطان فرود آوري . مي خواهي در مشعر بخوابي
اما مگر در مشعر مي شود بخواب رفت . دوستان مي گويند دعا بخوانيم امشب
آخرين شب جمعه است . زمزمه دعاي كميل آغاز مي شود . تمام وجود غرق لبيك است و
آنجا اين قطعه را بياد مي آوري :
اي راحت جان بيقراران لبيك
اي نور دل اميدواران لبيك
غرق گنه و به سوي تو آمده ايم
اميد دل گناهكاران لبيك
از نيمه شب دو ساعت گذشته است و دوستان دعا را ادامه
مي دهند . وجودم لبريز از شكر خداست و همواره به بركات معنوي اين سفر
مي انديشم . و خدا را شكر مي كنم كه در محضر رسول الله ، از مدينه حضور
شايسته اي برديم و در عرفات دل را با اشك چشم صيقل داديم و امشب هم در شب مشعر
با خدا نجوا كرديم و استغفار نموديم و از گناهان توبه كرديم . آخر اين محل حضور امام
زمان و آمد و شد ملائكه خدا است . به همين سان در اين عوالم روحاني سير مي كني
كه چشم ها سنگين مي شود . باور نمي كني كه بتواني بر روي خاك ها
بخوابي اما به خواب مي روي و تا ساعت چهار و سي دقيقه بامداد خواب راحتي
را از سر مي گذراني ، نه از رختخواب اثري است و نه از آرامش و سكوت خبري ! اما
اين چند ساعت خواب ، از خواب هايي است كه در طول عمر مشابهي برايش
نمي توان يافت . عجب ميهمانيِ بي آلايشي ! همه اينجا ميهمان و ميزبان اند .
كسي به كسي امر و نهي نمي كند . لباس احرام بر تن داري و مي خواهي تمرين
وارستگي و از خودگذشتگي كني . مگر نه اين است كه گفته اند : « وارستگي اوج زندگي
معنوي است » بلند شدم و خود را براي نماز آماده كردم . بعد از نماز صبح در آن سرزمين
استثنايي براي رفتگان و ذوي الحقوق نماز خواندم و حالا بايد براي حركت از مشعر
به منا آماده شويم . به همين جهت بار و بنديل مختصر را مي بنديم كه راهي سرزمين
مشعر و منا شويم . چند كيلومتري پياده روي داريم .
همنشيني با حافظ در مشعر
اما نكته اي كه در شب مشعر برايم اتفاق افتاد اين بود كه بي
اختيار شعر حافظ را به خاطر آوردم كه ملتمسانه مي گفت :
اشكم احرام طواف حرمت مي بندد
گر چه از خون دل ريش دمي طاهر نيست
و به همين شوق ، ديوان جيبي كوچكي را كه از حافظ به همراه داشتم بر
گشودم و براي حافظ چند سوره از قرآن ختم كردم و سلام و درود بر او فرستادم و از او
خواستم زبان حال مرا توصيف كند . حافظ نيز كريمانه ترجمان احوال را بيان كرده و
منادي پيك بشارت بندگي را براي حقير به ارمغان آورد :
باز آي ساقيا كه هوادار خدمتم
مشتاق بندگي و دعاگوي دولتم
ز آنجا كه فيض جام سعادت فروغ تست
بيرون شدي نماي ز ظلمات حيرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز شش جهت
تا آشناي عشق شدم زاهل رحمتم
در ابروي تو تير نظر تا بگوش هوش
آورده و كشيده و موقوف فرصتم
من كز وطن سفر نگريدم به عمر خويش
در عشق ديدن تو هواه خواه غربتم
دريا و كوه در ره و من خسته و ضعيف
اي خضر پي خجسته مدد كن به همتم
دورم به صورت از در دولتسراي دوست
ليكن به جان و دل ز مقيمان خضرتم
حافظ به پيش چشم تو خواهد سپرد جان
در اين خيال ار بدهد عمر مهلتم
آري ، صورت شعر در قالب كلمات و واژه ها ، وصف حال است تا برسد
به معاني نغز و باريك و محتواي آن . واژه هايي چون مشتاق بندگي ، جام سعادت ،
ظلمات حيرت ، غرق بحر گناه ، اهل رحمت ، موقوف فرصت ، وطن ، سفر ، غربت ، دريا و كوه و من
خسته و ضعيف و . . . از واژه هايي است كه هر سالك راهي در مسير سفر الهي حج با آن
مأنوس و همدم است . حافظ نيز كه لسان الغيب است زبان حال سالك طريق ديدار دوست را
بخوبي مي شناسد . و هوشمندانه در پاسخ به تفأل تو حديث خوف و رجا را بر
مي خواند كه تنها يك سالكي و نه بيشتر و براي رسيدن به او و مقيم حضرت او شدن
بايد كوه و دريا را با ضعف و خستگي پشت سر نهي . شعر گويي نياز به توضيح بيشتري
ندارد و « عندليب آشفته تري گويد اين افسانه را » زيرا به قدري واژه ها پرمعناست كه سالك سفر حج آنها
را همانند آينه اي پيش
روي دارد كه احوال و حالات او را منعكس مي كند . شب پرستاره مشعر بانگ پايان را
سر مي دهد و كم كم ستاره هاي آسمان فرو خفته و ماه را در آسمان تنها
مي گذارند . آن سوتر در
پشت كوههاي زنجيره اي و از لابلاي دندانه هاي كوچك و بزرگ سياه پرتوهاي
صبحدم خودنمايي مي كنند . پرتوهاي نور گاه مستقيم مي روند و گاه موجي توليد
مي كنند و گاه همانند
ستاره هاي روشن به اين و آن سو پرتاب مي شوند . شب مشعر پايان يافته است و
فرمان پايان وقوف صادر شده است . وقوف را در حالي تجربه مي كني كه عزم خود را براي حمله بر
شيطان عقبي جزم كرده اي . وقوف در عرفات و سپس وقوف در مشعر آن يكي را از ظهر
تا عصر و اين يكي را در صبحگاهان آنهم با طلوع آفتاب تجربه مي كني . براستي اينان چه درسي براي تو
به ارمغان آورده اند ؟
اين تمرين و تكرار براي چيست و اين دل بستن و دل كندن متوالي و اين گشودن و باز
كردن پي در پي از بهر آن است كه دل بستن را هميشگي نداني و دل كندن را براحتي انجام
دهي . اين فرايند براي آن است كه همه لذت دنيا در دل بستن خلاصه نشود تا نگران شوي و
مانند اين گوينده ، ناله و شكايت سر دهي و از دل كندن آزرده شوي ، آنجا كه
مي گويد :
در جهان گر لذتي هم هست در دلبستگي است
ليك دل بستن نمي ارزد به دل برداشتن
بالاخره صبح صادق فرا رسيد و سلطان آسمان يعني خورشيد تابان بر
دشت و كوه دامنش را گسترده . در مرز مشعر و مني بعد از چند دقيقه اي توقف حركت
آغاز مي شود و امروز روز تازه اي را آغاز مي كنيم .
دهم ذي حجه ( روز عيد قربان ) وقوف در منا
امسال روز عيد قربان با روز جمعه تلاقي پيدا كرده و منزلت آن
مضاعف شده است به نظر مي رسد كه در آغاز تا انجام مناسك حج همه روزها براي
امروز است . در اين روز حاجيان احرام بر تن راه حمله به جمره عقبي را
مي گشايند . در اين بين تنها مسأله سبك شدن از زوايد و بارهاي اضافي است .
بنابراين نخست بعد از ورود به منا به چادرها رفتيم و بارها را آنجا قرار داديم و
بعد از يك تجديد وضو به سوي جمره عقبي روانه شديم . چهره ها مصمم و جدي است .
بيش از دو و نيم ميليون حاجي مي خواهند جمره عقبي را سنگباران كنند . بالاخره بعد از سپري شدن راه ،
جمره عقبي از دور نمايان مي شود . موضعي از شيطان كه صفوف پيوسته حاجيان بي امان بر او يورش
برده اند و او را سنگباران مي كنند . در اين ميان تو نيز با لباس احرام محكم شده و
دمپايي هاي فشرده شده بر پا راهي خطوط مقدم جنگ مي شوي . زدن جمره عقبي
كار دشواري است ؛ زيرا سمبل آن قطر كمتري دارد و هم اينكه در نخستين رزم تمام حاجيان
شركت دارند . زدن اين جمره از راه دور عقلايي نيست . بدين سان با اندك سنگ و سلاحي كه
مانده است به پيش مي روي . و در يك ضربه مهلك هفت سنگ را پيوسته و از فاصله نزديك بر سر
شيطان فرود مي آوري بانگ پيروزي بر آمده است و ندا مي دهد كه خداوند لبيك
تو را شنيده است . اما بايد به هوش باشي و از غفلت خود شيطانِ بي جان شده را قوت نبخشي .
يك چشم زدن غافل از آن ماه نباشي
شايد كه نگاهي كند آگاه نباشي
شيطان ستيزان ذره اي او را امان نمي دهند . بي دليل نيست
كه اين قسمت از اعمال و مناسك حج را مي توان مشكل ترين قسمت و به نوعي
خطرناك ترين قسمت آن بر شمرد ؛ زيرا اين شيطان از همه زيركتر است و ستيز با آن
دشوارتر . حالا ساعت از ده صبح گذشته است . راه بازگشت به خيمه هاي منا را در پيش مي گيري و از پيروزي در رزم خشنودي .
امروز روز عيد قربان است يكي از حاجيان به نيابت مسؤوليت ذبح قرباني را به عهده
گرفته و زائران نيز به او وكالت داده اند . در خيمه هاي منا همه در
انتظارند كه خبر قرباني كردن برسد . و اين قرباني بايد نمادي از قرباني نفس آدمي
باشد وگرنه تنها حيوان بي گناه را سر بريده اي ، اما اگر قصاب عاشقان گردن
نفس تو را بزند ، بي ترديد بُرد با تو است و دست دعا از زبان مولانا
مي خواني
كه :
دشمن خويشيم و يار آن كه ما را مي كشد
غرق درياييم و ما را موج دريا مي كشد
آنچنان شيرين و خوش در پاي او جان مي دهيم
كان قصاب عاشقان ما را چه زيبا مي كشد
ظهر ناهار را در منا خورديم و بعد به خاطر خستگي راه ، قدري
استراحت كرديم . بعد از ظهر برنامه مداحي بود و با تلاوت و مطالعه قرآن و دعا ، اين
لحظات گرانمايه نيز سپري شد . نماز مغرب و عشا را به جماعت خوانديم و شام بسيار
ساده اي شامل نان و پنير و هندوانه صرف شد . امشب بايد براي انجام اعمال به مكه
برويم البته اين كار ضرورتي ندارد و به همين دليل بسياري فردا مي آيند . ساعت
دوازده و نيم شب حركت كرديم و ساعت يك و نيم بعد از نيمه شب در جلوي هتل مستقر شديم
و بعد هم وسايل را گذاشتيم و به سوي حرم رفتيم . نيت هاي مراحل مختلف را ادا
مي كرديم و اعمال را به جا مي آورديم . بعد از طواف و نماز ، سعي بين
صفا و مروه آغاز شد كه بدون ترديد زمان برترين مرحله اعمال را به خود اختصاص
مي داد ؛ به طوري كه در اين ازدحام حاجيان ، نزديك به يك و نيم ساعت به طول
انجاميد . بعد از اين مرحله ، طواف نساء و نماز طواف نساء را به جا آورديم و
اعمال به پايان رسيد .
پس از اعمال ، مقداري خوابيديم و بعد وسايل را مرتب نموده و به
كارهاي شخصي رسيدم ، ظهر كه شد نهار را خورديم و ساعت سه بعد از ظهر سوار بر
اتوبوس ها شده ، سنگهايمان را نيز برداشتيم و راه جمرات را در پيش گرفتيم . بعد
از قرباني ديروز لباس احرام را از تن در آورده ايم . از محرّمات ، تنها دو مورد ؛
يعني بوي خوش و زن بر حاجي حرام است كه ديشب بعد از انجام اعمال ، آن دو نيز حلال
شد . امروز هم بايد به جمرات سنگ بزنيم .
بعد از ظهر هم در منا وقوف كريم كه مي بايست تا نيمه شب
به طول انجامد . از آنجا كه ما اعمال را انجام داديم شب را نيز در منا مانديم .
از نيمه شب چند ساعتي گذشته بود ، بلند شده و نماز شب خواندم . اين نماز سعادت
ارزشمندي است كه بايد براي رسيدن به آن دائماً تمرين و تكرار كرد . اصولاً گويي
حقيقت حج نيز براي تمرين بندگي و تقويت خودسازي و راه و رسم مبارزه با نفس است و گر
نه سنگ زدن بر جمرة بزرگتر ( نماد شيطان ) و توقف در جاهاي مختلف ، به خوديِ خود ، عمل
معناداري را ترسيم نمي كند ، اما هنگامي كه اجزاي مختلف اين جريان را در كنار
هم قرار مي دهيم و هندسه را ترسيم مي نماييم و تمام موارد و عناصر را دست
در دست هم مي نهيم ، كمال معنا و عمق مفاهيم بر ملا مي شود و آن معراج
معنوي را در زمين به نمايش مي گذارد ؛ معراجي كه رهرو آن انسان است و راهنماي
آن ابراهيم خليل ، دانشگاه آن توحيد و تجسّم آن معاد است . توفيق و حصول آن در بندگي
و گوهر وجودي آن نيت و غايت آن تزكيه است . نماز شب را به نماز صبح وصل كرديم و نماز
صبح را به جماعت خوانديم .
يكشنبه 5/12/80 ( دوازدهم ذي حجه )
بعد از نماز صبح دسته جمعي به سوي جمرات حركت كرديم . اين رزم
پاياني با شيطان است . هنوز آفتاب نزده امّا با اين حال ، سپاهيان ايمان فوج فوج
زودتر از خورشيد از خواب برخاسته و مصمم اند كه دشمن سهمناك را بر خاك
تباهي بنشانند . بالأخره خورشيد سر مي زند و ايمانيان سنگ در دست به سوي جمرات
هجوم مي برند . ابتدا جمره اول ، بعد جمره دوم و بالأخره باز جمره آخر را سنگ
باران مي كنند . ساعت يازده است اين بار سنگين هم از دوش برداشته
شد .
اكنون فارغ البال شده اي ، سبك گشته اي ؛ زيرا به آيين
ابراهيم و به مناسك حج عمل نموده اي و بدين خاطر آخرين مرحله از حج تمتّع را
پشت سرگذارده اي . حال بايد راه بازگشت را آغاز كني . اين بازگشت ، بازگشت از
شيطان است و آرزوي اين كه هرگز به شيطان روي نياوري و فريب او را نخوري . از ميان
حاجياني كه مي خواهند به جمرات بروند حركت مي كني ، گويي سيلابي براه
افتاده است و به جاي دانه هاي ريگ ، آدميان را به جريان انداخته است و از همه
تيره ها ؛ زرد و سياه و سرخ و سفيد . . . بالأخره به چادرها و محل استقرار
مي رسي و با شربت
خاكشير از تو پذيرايي مي شود . تا ظهر در منا هستي و پس از شنيدن اذان ظهر راهي
مكه مي شوي . اين
داستان حج پايان يافته است . بنگر به كوله بارت كه چقدر آن را سبك
كرده اي ، آيا آن ريگ ها را بر شيطان زدي و يا باز در كوله بارت سنگيني
مي كند . بنگر به كشكول
گدايي ات كه چقدر توشه
داري . آيا راه دنيا را مي تواني با خاطري آرام به پايان رساني يا اين كه باز
وسوسه گناه در سر داري . به ياد داشته باش كه حج تولد دوباره انساني است كه
يكبار ديگر پاكيزه شده است و اين سخني ساده و سطحي نيست و تأمل و تدبّر در آن
شايسته است . ظهر در محلّ اقامت خادمان زحمتكش كاروان از ما استقبال مي كنند .
نهار را مي خوريم و باز رسيدن به كارهاي شخصي ، شستن لباس هاي احرام و
خواب و . . .
خدمه كاروان
وقتي زحمات بسيار خالصانه خدمه در كاروان را مي ديدم ، بر اين
عزيزان درود فراوان فرستادم ؛ زيرا از خود مي گذرند تا ديگران با طيب خاطر اعمال
حج را به جا آورند . به ياد مي آورم كه در جمعي ، يكي از روحانيون ؛
يعني حاج آقا قريشي خطاب به خدمه مي گفت : شما بايد افتخار كنيد كه لباس حضرت
زين العابدين را بر تن كرده ايد . وقتي كه بيشتر توضيح داد دريافتم كه آن
امام بزرگوار در طول راه ، تا شهر مكه ، در لباس ناشناس به زائران خدمت مي كرده
و در مكه نيز از آنان پذيرايي مي نموده است . حاج آقا خطاب به خدمه
مي گفت : اگر حتي به زيارت هم نرسيديم دلگير نشويم ؛ زيرا اگر امور حجاج را به
پيش بريم ، رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بيشتر خوشحال مي شود . . . در حين صحبت از لابلاي كلام يكي از خدمه سخني زيبا
شنيده شد كه : احسن الحاج خادم الحاج ؛ يعني بهترين حاجي ، حاجي خدمتگزار است . براي
همه عزيزان آرزو كردم كه همواره توفيق روز افزون رفيق راهشان باشد .
شركت در برنامه بعثه
بعد از تلاوت قرآن ، حاج آقاي صديقي شروع به صحبت كرد . او گفت :
حاجي پس از زيارت بايد نور خدا شده باشد . حاجي به جايي طواف مي كند كه
قطعه اي از بهشت است و هنگامي كه از حجرالأسود عبور مي كند هفت باب از
بهشت بر او گشوده مي شود . بيان مي داشت كه صدرالمتألّهين در جايي نقل
كرده است كه آدم ساده اي در كاروان بود ، وقتي به دوستان ملحق شد ، آن ها
به شوخي به وي گفته بودند كه تو « برگه » نگرفتي ! و او گفته بود مگر شما
گرفته ايد ؟ آن ها به طنز گفته بودند بله و او از آن ها جدا شده بود
و آمده بود دور كعبه و بعد از مدتي با يك برگه امضا شده به آن ها پيوسته بود .
ايشان ادامه داد : اين آدم هاي ساده چقدر خوب اند و صميمانه مي گفت :
قربان اين آدم هاي ساده كه صفاي ايمان در آن ها موج مي زند . او
نتيجه گيري مي كرد كه در اين ايام ، حج خود را به امضاي امام زمان برسانيد
و اشاره داشت كه از اين به بعد ، كار حاجي گره گشايي است و مبادا كه از اين نور خارج
شويم .
بيشتر زائران در اين اجتماع از خراسان بودند . مداح برنامه خود را
با مقايسه اي ميان كبوتران حرم امام رضا و كبوتران قبرستان بقيع آغاز كرد و آن
را در يك قالب شعر بيان كرد :
دوس دارم كبوتري باشم و اينجا بمونم
قصه غصه تونو براي مردم بخونم
از راه دور اومدم شما منو صدا كنيد
راه دوري نمي ره اگه منو هوا كنيد
خسته از راه رسيدم جز شما دمساز ندارم
هم پرم شكسته و هم دونِ پرواز ندارم
يه نگاه كنيد آخه تو شهرتون مسافرم
مثل قبرتون غريبم آخه من كجا برم
حاجت قديميو مي خوام همين جا بگيرم
اينقده پر بزنم دور شما تا بميرم
اي كبوتري كه هستي پيش گنبد طلا
تو كه پرواز مي كني تو حرم امام رضا
تو كه توي اون حريم باصفا پر مي زني
گاهي گنبد گاهي گلدسته ها رو سر مي زني
من كبوتر بقيع ام با تو خيلي فرق دارم
جاي گنبد به روي پنجره ها سر مي زارم
خونه قشنگ تو كجا و اين خونه كجا
گنبد طلا كجا قبراي ويرونه كجا
هر كه اونجا بپره طاير افلاكي ميشه
تو بقيع بال و پر كبوترا خاكي ميشه
اون جا قدر زائر امام رضا را مي دونن
اين جا شيعه ها رو از كنار قبرا مي رونن
تو كه هر شب مي سوزه صد تا چراغ دور و برت
به امام رضا بگو غريب تويي يا مادرت
زمزمه هاي بازگشت
امروز از روزهاي پاياني سفر حج است . سفري كه براي آن بسيار التماس
و التجا كرده تضرّع و زاري نموده ام . حال بايد از كنار كعبه بروم و اين نكته
را به خاطر آوردم كه كعبه به خودي خود تنها يك قيد مكان است و آدمي در همه حال كعبه
را و مقام كعبه را و حال و هواي كعبه را مي تواند در اعمال و عملكرد و تعامل
خود با ديگران ببيند و به قول آن شاعر :
ز كعبه آيم و حسرت خورم بر آن جمعي
كه از زيارت دل هاي خسته مي آيند
در آغاز راه مي گفتم كه گذراندن مدت ايام ، دشوار خواهد بود اما همين كه
گفته اند عمر سفر كوتاه است و مسافر فقط به راه بيفتد ، سفر نيز تمام
مي شود ، نكته پر مغز و نغزي است .
وداع
بيش از دو روز از فرصت سفر باقي نمانده است . كاروان در حال گذشتن
است و ديگر معلوم نيست كه چنين سفري فراهم مي شود يا نه . ديشب كه در حال رفتن
از كعبه بودم ، لحظاتي چند بر آن خيره شدم و به ياد مضموني افتادم كه آدميان در اين
درگه ، خود را از تمام معبودها رهايي مي بخشند و تنها دل را در گرو يك معبود
مي نهند ؛ به عبارتي ، از هر آنچه جز اوست توبه مي كنند و آن معبود اصلي را
مي نگرند و مي خواهند ، اما جدايي از همين معبود اصلي امري دشوار و مشكل
است . در راز و نياز به اين معبود هميشگي مي ناليدم كه تو چه معبودي كه براي
وصال و نزديكي ات بايد از همه معبودها حذر نمود تا به تو رسيد و آن هنگام كه
طالب يار به تو مي رسد ، هيچگاه نمي تواند از تو توبه كند . آري ، دلبستگي
را در فضاي كعبه بايد تجربه كرد و اين دلبستگي است كه غم فراق را پيش روي
مي آورد و اين كه اي اِله و اي رحمة للعالمين باز ما را در ميهماني
خويش دعوت كن .
طواف وداع يا ادب خداحافظي
همه مي گويند براي انجام طواف وداع برويم . مگر طواف وداع هم داريم ؟ وداع
از جايي كه آدمي هميشه آرزوي ديدارش را دارد ؟ ! مگر مي شود ؟ پس بايد ادب
خداحافظي را به جاي آوريم . به همين دليل وداع نكردم و در شوط هاي
طواف ، همواره از خدا خواستم كه مرا در اين سفر بي بهره و بي نصيب رها
نكند . سامان دنيا و آخرت را به من عطا كند و مرا زندگي آبرومند عنايت فرمايد . لحظه
مرگ را بر من آسان كند و يقين را در دلم و اخلاص را در عملم قرار دهد و باز حاجت
روايم كند و آبرويم را حفظ نمايد و سلامتي و تندرستي را در تن و جان و روحم قرار
دهد .
در لحظات وداع ، از آن قادر بي چون خواستم كه عمر مرا در طاعت
و خدمت خودش به سر برد و سلامتي و تندرستي را در جانم نهد و گشايش معنوي و مادي را
در امورم قرار دهد و زمين گيرم نكند .
آخرين لحظات ، در پشت مقام ابراهيم ، حال خوشي داشتم . اين بار نيز
اشك امانم نمي داد و اين حال را شب گذشته نيز در آن مكان مقدس داشتم . لحظاتي
اين چنين سپري شد تا اين كه در همان حال و با چشمان اشك آلود ، اين رباعي را از
خواجه عبدالله انصاري در خاطر مرور كردم :
چون عود نبود چوب بيد آوردم
رويِ سيه و موي سفيد آوردم
خود فرمودي كه نااميدي كفر است
فرمان تو بردم و اميد آوردم
در آنجا ، در واپسين دعا ، از خداوند خواستم كه حاجاتم را روا كند و
همچنان مرا در ضيوف الرحمانش بپذيرد و با خود نجوا مي كردم كه خدا كند از
اين سفر طولاني بي بهره باز نگردم و چيزكي دستمان را بگيرد .
خداحافظي
ديروز حسرت آمدن را داشتم و امروز اندوه بازگشت و خداحافظي را ،
اما چاره چيست ؟
چون چاره نيست مي روم و مي گذارمت
اي خانه خدا به خدا مي سپارمت
آري ، وقت رفتن و بدرود گفتن است . وقت پايان آمدن همنشيني با كعبه
و بيت عتيق است . حال بايد هر چه توشه جمع كرده اي در كوله بارت جاي دهي ، كم يا
زياد فرقي نمي كند . زمان جدايي است . اما مگر مي شود به اين راحتي از
مكاني كه يكي و دو سالي براي وصال آن ناله كرده اي ، دور شوي و به اين سادگي از
آن دل بركَني :
چون از تو جدا شوم من زار
چون دور شوم ز محفل يار
رفتم ز درت به چشم خونبار
بيرون نرود دلم از اين دار
اي بيت خدا خدا نگهدار
حال كه در حال رفتني ، خيره در بيت خدايي و ملتمسانه به ياد هزاران
حاجت خود مي افتي كه براي ديگران هم از خدا طلب مي كردي و تمام
اين ها محتاج ذرّه اي نگاه از كوي حضرت دوست بود و تو اين نگاه را طلب
مي كني ؛ نگاهي كه براي آن فقط دريايي از حاجت و قطراتي از نم اشك را واسطه
قرار داده اي و ناله سر مي دهي كه :
به صد حاجت و اشك و شور آمدم
نگاهم كن از راه دور آمدم
به ياد انبوه گناهان خودت مي افتي كه چگونه است پس از ايام
تشريق و ارادت و رسم بندگي ورزيدن ، باز براي ساده ترين مسأله به ورطه گناه
مي افتي و براي جزئي ترين نكته ، توبه از گناه را به توبه از توبه بدل
مي كني . اما رحمت الهي بيش از اينهاست و رجاي واثق داري كه ناصح مشفق ، كه بر
سر سفره او و در حريم خانه او نشسته اي ، بيش از اين ها تو را دلداده خود
نموده است و تو زين سبب اميد داري و مي خواني كه :
نشسته كنون گير و خوان توأم
اگر چه بَدم ميهمان توأم
آري ، بر خود لقب ميهمان گذاشتن و صاحبخانه را ميزبان گفتن ، در جاي
خود نعمتي است ، گويي با رندي تمام ميزبان را وادار مي كني و علاوه بر پذيرايي
معمول از او نيز توشه بازگشت مي خواهي .
براي رفتن از تو توشه خواهم
از اين خرمن بدامن خوشه خواهم
نصيبم كردي اكنون خانه خود
ضريح و مرقد شش گوشه خواهم
اما سخن پاياني اين كه پس اين همه التماس و التجا ، از او
مي خواهي كه « مرا نااميد از درت رد مكن » . به هر حال بر اين نكته واقفي كه
مغناطيس وجود خانه خدا ، با شعاع نامرئي ، تا دور دست هاي عالم تو را باز
دل مشغول خواهد داشت . اما مگر نه اين است كه اگر اذن و اجازه از او و طلب از
تو نباشد ، راه بردن به حريم دوست خيال خام پختن است :
« اي دل اگر نخواندت ره نبري به كوي دوست »
بنابراين ، نجوا مي كني كه خدايا ! بار ديگر مرا در اين سفره كرمت از خير و رزق و روزي
برخوردار گردان و مي خواهي و مي خواني كه « مرا بار ديگر دعوت نما » زيرا
هر كسي بي ترديد نياز دارد كه خود را در يك محيط مستعد و مناسب ارزيابي كند .
باز دعا مي كني كه پروردگارا ! تو خود مهار مراقبت و مواظبت را در مقابل
انديشه ها و وسوسه هاي شيطان بر نفس ما قرار داده اي ؛ زيرا اگر
حمايت و عنايت تو نباشد به لحظه اي تمام وجودم را پليدي و تباهي فرا
مي گيرد . اما چه لذتي از آن بالاتر كه آدمي در سوداي نزديكي و قرب الهي و
تمرين بندگي و عبادت باشد . و به تبع آن لطف و كرم الهي شامل حال او
گردد :
تو به راه من بنه گامي تمام
تا منت نزديك آيم بيست گام
تازه اين صورتِ ظاهر قضيه است ؛ زيرا معلوم نيست كه حتي در همين
توفيق ظاهري پذيرش وجود داشته است يا خير ؟ اما همين كه بر آدمي واقعه ناگوار روحي
نمي گذرد و با همان عرفان عوامانه براي خود مانند ذرّه اي ناچيز
پيله اي مي تند و خود را در معرض حمايت و قبول مي بيند ، خودش گام
بزرگي است كه شكرانه فراوان دارد :
تو مگو ما را بدان شه بار نيست
با كريمان كارها دشوار نيست
مي بايست همواره در حالت خوف و رجا بود و تمرين مبارزه با
نفس داشت ؛ زيرا او همواره در كمين است . بكوش كه سوداي حج را سودايي معنوي و الهي
كني . اگر اين باشد ، چه سوداگريِ ارزشمندي و چه داد و ستد سودمندي ! يقين بدان كه از
كرامت الهي هر چه بخواهي مي تواني بهره مند شوي ؛ زيرا « كم نخواهد شد بگو
درياست اين » و همگان مي توانند بدون نگراني از آن بهره مند شوند . اگر كلّ
سفر حج به دريافت اين نكته لطيف ختم شده باشد ، يقين بدان كه برنده واقعي تو
بودي .
بالأخره در انتهاي شب راهيِ حرم شدم . هنگام رفتن دوستي سفارش كرد
كه طواف مستحبي به جا آور و ثواب آن را به چهارده معصوم هديه كن . اين كار را
براي آن مي خواستم انجام دهم كه دوباره به حج دعوت شوم . لذا به مطاف رفتم براي
انجام اين طواف . از فشردگي جمعيت كاسته شده بود و در فاصله كمتر از نيم ساعت هفت
شوط پيرامون كعبه چرخيدم و به آن توصيه عمل كردم .
خروج از مكه
هنگامي كه اتوبوس خيابان هاي مكه را به قصد جدّه طي
مي كرد ، يكي از مدّاحان اهل بيت قطعه اي را ساخته بود كه قطعه « وداع با
كعبه » نام داشت . اين قطعه را او خودش در كنار كعبه ساخت . در همان حال به ياد اين
قطعه افتادم و آن را زير لب ساز كردم .
شبانگاهان تا به وقت سحر در طواف حرم ناله ها دارم
ولي با ياد وداع حرم از دو چشم ترم ژاله ها بارم
خداحافظ اي حرم ، اي بيت ، اي مقام ، اي باب ، اي صفا اي
سعي
خداحافظ اي حَجَر ، اي حِجر ، اي حطيم ، اي ركن ، اي مكان
وحي
چنان زمزم اشكبارانم
جدا از تو چون غريبانم
خدا حافظ كعبه خوبم
خدا حافظ كوي محبوبم
و بعد از آن ، در رثاي شهادت سالار شهيدان اين نوحه را
خواند :
اگر امشب كاروان نرود من بمانم و اين لاله گون صحرا
كنم گريه از براي پدر تا سحر پرپر مادرش زهرا
اگر دشمن تازيانه زند روي نعش پدر بر تن زارم
ز رگهاي پاره پاره او لحظه اي لبِ خود بر
نمي دارم
روان سوي شام ويرانم
خداحافظ اي پدر جانم
حضور در بزم الهي و در سفره اطعام خداي تبارك و تعالي موهبتي است
از خداوند كه براي هر كس فراهم نمي شود و « عمري بايد كه يار آيد به كنار » . اما
ره آورد آن چيست ؟ ره آورد سفر پس از بازگشت ، اين است كه متوجه
مي شوي چقدر دلداده شده اي ! حافظ گويد :
عرض حاجت در حريم حرمتت محتاج نيست
راز كس مخفي نماند بر فروغ راي تو
سپاس و ختم كلام
هم طلب از تست و هم آن نيكوي
ما كه ايم ، اوّل تويي آخر تويي
اين بار خداوند بزرگ بر اين بنده نالايق و ناشايست منتي گذاشت كه
بتوانم سفر حج را با همه مشكلات در دوران توانايي و جواني طي كنم كه انجام همين سفر
آن هم با اين ويژگي ها توفيق بزرگي است . بر اين اساس ، زبان سپاس و ستايشم الكن
و ناقص و كوتاه است . از خداوند بزرگ مي خواهم تا لحظه حيات براي سبك شدن
گناهان افتخار انجام اين سفر را بيابم ، شايد روزنه هايي براي رستگاري ام
فراهم شود و توشه اي معنوي فرا راهم قرار گيرد تا بتوانم ديگران را دعا كنم و
نيز در پس پرده اي كه تنها راز آن بر خداوند آشكار است ، آمرزيده
شوم .
گر بد و گر نيك فكندم به پيش
پوش بَدِ من به نكويي خويش
چون كه بدين پايه رساندم كلام
به كه كنم ختم سخن والسلام