بخش 4
سفرهای حج ابن بطوطه
ميقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و يكم - پاييز 1386
سفرهاي حج ابن بطوطه
سال هاي ( 749 ـ 725 )
رسول جعفريان
حاجيان مغرب اسلامي و حج
حجاج مغرب اسلامي ، شامل
اندلس و مراكش و بخش مياني آفريقاي مسلمان ، فاصلة زيادي تا حجاز داشتند اما اين راه
را عاشقانه طي كرده و به دنبال ريشه هاي خود ، به حرمين مي آمدند . طي كردن
اين راه كه چند هزار كيلومتر مربع است ، آسان نيست و مي توان تصور كرد با
امكانات آن روزگار ، چه مقدار زمان لازم بوده تا اين مسير طي شود و زائر به حرمين
برسد . تحمّل اين سختي ها بود كه سبب شد از دير زمان لقب « الحاج » به عنوان يك
لقب مهم براي كساني كه از مغرب اسلامي به حج رفته اند ، روي اين اشخاص بماند .
اين همان چيزي است كه بعدها در شرق دورِ اسلامي هم رايج گرديد .
منهاي چند سفرنامه اي كه
از دورة مياني تمدّن اسلامي برجاي مانده ، مانند ناصر خسرو و ابن بطوطه و ابن جبير
و به خصوص پس از آن دوره ، حجم زيادي از سفرنامه هاي حج كه برجاي مانده ،
متعلق به حجّاج مغربي است . اين آثار منبع بسيار مهمي براي شناخت ادبيات حج و تاريخ
بلاد حرمين و همين طور شناخت راه حجاج مغربي است . تعداد زيادي از اين
سفرنامه ها به چاپ رسيده اما بخش بسياري از آن ها همچنان مخطوط برجاي مانده
است . گزارش يك صد مورد از اين سفرنامه ها را دكتر عبدالهادي التازي در دو جلد كتاب
فراهم آورده كه به مناسبت سال 2004 كه در آن ، شهر مكه به عنوان پايتخت فرهنگي جهان
اسلام معرفي شد ، توسط مؤسسة « الفرقان » ، وابسته به زكي يماني ، به چاپ رسيده است .
عنوان اين كتاب و مشخصات آن چنين است :
رحلة
الرحلات ؛ مكة في مائة رحلة مغربية و رحلة ، مكة المكرّمة ، مؤسّسة الفرقان ،
2005 ) .
اين كتاب شرح
مطالبي است كه در اين سفرنامه ها ، در بارة مكة مكرمه آمده
است .
ويژگي اين سفرنامه ها ،
به خصوص برخي از آن ها ؛ مانند سفرنامة عياشي ، كه اخيراً در دو جلد بسيار
بزرگ به چاپ رسيده ، اين است كه نه تنها مشتمل بر مطالبي است كه در سفرنامه هاي
عادي آمده بلكه حاوي شرح حال تعداد زيادي از مشايخ و حتي طرح بسياري از مباحث علمي
و ديني است .
يك چهرة مغربي ، وقتي به شرق
سفر مي كند ، با اين پشتوانه است كه در گذشتة تاريخ تمدن اسلامي ، اعتبار و
ارزش ويژه اي براي شرق اسلامي قائل بوده و علم و حديث و دين خود را از شرق
مي گرفته است . براي يك مغربي اهميت داردكه گزارش اين سفر را بنويسد و
گزارش راه و سفر نه تنها ديني باشد ، بلكه گزارش سفر علمي او هم به شرق اسلامي و
شاگردي اش نزد مشايخ و گرفتن اجازة حديث و غيره هم باشد . او اين مطالب را در
سفرنامه اش نشان مي دهد .
وقتي بحث از مغرب اسلامي
مي شود ، منطقه اي گسترده را ـ كه در قرون نخستين اسلام حكم يك منطقه واحدي
را داشت ـ شامل مي شود . اين ممكن بود كه كسي اصلش از مغرب نزديك ؛
يعني تونس باشد ، در قرطبه ؛ يعني اندلس تحصيل كند و در مغرب مياني ؛ يعني تلمسان قاضي
باشد و بعداً به منصب قضاوت در اشبيليه برود يا حتي در مغرب دور ؛ يعني فاس به اين
سمت منصوب گردد .
مغربي ها در مكه كاملا
شناخته شده بودند و در متون تاريخيِ اين دورة مكه ، آثار آنان فراوان است . از
آنان به عنوان « مغاربه » ياد مي شود . رنگ پوست و ساختار جسماني ايشان بيش از
همه ، حكايت حضورشان را داشت . به خصوص در قرن دهم به بعد ، تعداد زيادي از
مغربي ها پس از انجام حج براي تحصيل يا عبادت و يا كار در حرمين ، باقي
مي ماندند . كتابي با عنوان « المَغاربة في المدينة المنورة إبان القرن
الثاني عشر الهجري » ( از محمدعلي فهيم بيومي ، قاهره ، 2006 ) شرحي مفصل
از حضور اينان در مدينه را به دست داده و نقش آنان را در زندگي اجتماعي و اقتصادي و
ديني اين شهر نمايانده است .
دكتر تازي در مقدمة كتاب
« رحلة الرحلات » نام نزديك به صد نفر
از علماي مغرب و آندلس ، از قرن سوم به بعد را آورده است كه اينان در مكه يا مدينه
سماع حديث كرده اند . بسياري از اينان تا بغداد هم مي آمدند . اين
افراد حسّي را در ميان عالمان مغربي ايجاد كردند كه مي بايست علم را در شرق جستجو
كنند .
يكي از مشهورترين
سفرنامه هاي مغربي ، سفرنامة ابن بطوطه است كه نه تنها سفرنامة حج بلكه گزارشي
از بلاد اسلامي در دهة سوم و چهارم قرن هشتم هجري است . وي شش بار حج به جاي
آورده و گزارش آن ها را نوشته است .
در اينجا مروري بر اين كتاب
و شرحي كه وي در مورد راه هاي حج ، از نقاط مختلف داده است ، ارائه
مي كنيم :
ابن بطوطة مغربي و
راه حج
سفرنامة ابن بطوطه يكي از
مشهورترين سفرنامه ها در تمدّن اسلامي است كه برجاي مانده است . اين سفرنامه
متعلق به شخصي به نام ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن محمد بن ابراهيم لواتي طنجي ،
مشهور به « ابن بطوطه » است . وي در قرن هشتم و پيش از حملة تيمور مي
زيست .
ابن بطوطه به قصد سفر حج به
راه افتاد اما اين سفر چندان به درازا كشيد و طولاني و پر مطلب شد كه سبب گرديد تا
اثر او تبديل به يك اثر بسيار مهم شود . سفرهاي او به اقصا نقاط عالمِ اسلام ؛ به
ويژه اقامت چندين سالة او در برخي از كشورها ، به خصوص در هند و علاقة خاص او به
ثبت آنچه كه ديده و شنيده ، اين متن مهم را پديد آورده است . وي سفر به حج را در سال
725 آغاز كرد . حج پنجم او در 732 و ششمين آن در سال 749 بود . سه حج مياني او
ـ دوم ، سوم و چهارم ـ در اقامت سه سالة او در مكه به انجام
رسيد .
اما در اين ميان مهم همين
است كه او به قصد انجام فريضة حج به راه افتاد و اين انگيزه بود كه او و ديگراني
مانند او را بر مي انگيخت تا به نقاط ديگر جهان اسلام بروند و چنين آثاري
را بيافرينند . ما در اين گزارش از ترجمة محمدعلي موحد ( تهران ، بنگاه نشر و
ترجمه كتاب ، 1348 ) استفاده كرده ايم .
اهميت سفر ابن بطوطه به لحاظ
تبيين راه حج در آن سال ها جالب است .
اولاً : او در بارة راه
طنجه به مصر ، اطلاعات جالبي را به دست داده و شهر به شهر مطالبي را بيان كرده
است .
ثانياً : در بارة راه
مصر به سمت عيذاب و رفتن از راه دريا به سمت حجاج ، توضيحاتي آورده است . البته وي تا
عيذاب آمده ، اما به دليل جنگ و نابود شدن كشتي ها مجبور به بازگشت از بندر
عيذاب به قاهره شده و مجدداً راه خشكي را به سمت شام آغاز كرده است . از آنجا
به بعد نيز وي منزل به منزل شرحي بيان كرده است . ما تنها بخش هايي را كه مربوط
به راه حج اوست بيان كرده و از باقي توصيفات وي ، از شهرها جز در موارد استثنايي
خودداري خواهيم كرد .
در راه حج
ابن بطوطه مي نويسد :
« روز پنج شنبه ، دوم ماه رجب ، سال 725 ، به قصد حج و زيارت قبر
پيغمبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يكه و تنها از زادگاه خود ، طنجه ، بيرون آمدم . نه رفيقي بود كه با
او دمساز باشم و نه كارواني كه با آن همراه گردم . ميل شديد باطني و اشتياقي كه براي
زيارت آن مشاهد متبرّكه در اعماق جانم جايگزين بود مرا بدين سفر برانگيخت . دل بر
هجران ياران نهادم و بسان مرغي كه از آشيان خود جدا افتد از وطن دوري گزيدم . »
( 1/6 )
ابن بطوطه از طنجه به تلمسان
مي رود و پس از سه روز اقامت در اين شهر ، عازم « مليانه » مي شود . از آنجا
همراه شماري بازرگان به سمت الجزاير مي رود و بعد از آن ، از راه متيجه به « جبل
الزان » رفته عازم شهر « بجايه » مي گردد .
وي در بجايه مريض
مي شود . وقتي به او پيشنهاد مي شود آنجا بماند و استراحت كند ،
مي گويد : « اگر مرگ من فرا رسيده باشد ، بهتر است در راه خانة
خدا بميرم . » ( 1/8 )
مقصد بعدي شهر كنستانتين يا
قسطنطنيه بوده كه حاكم آنجا از استقبالش كرده ، لباس احرام و دو دينار ( سكة طلا ) به
او مي دهد . از آنجا عازم بونه مي شوند .
وي با وجود بيماري و تب عازم
مي شود . گرچه بازرگانان به دليل ناامني متوقف مي گردند ليكن او به مسيرش
ادامه مي دهد تا به « تونس » مي رسد . بي آن كه كسي را بشناسد ، در مدرسة
كتيبيين منزل مي كند .
ماه رمضان مي رسد و ابن
بطوطه تا عيد را در تونس مي ماند . در اين ايام قافلة حج آمدة رفتن مي شود ،
اما نه براي حجّ همين سال بلكه براي حج سال آينده ؛ زيرا تازه اواخر ذي قعده از تونس
حركت مي كنند .
ابن بطوطه مي نويسد :
« رياست قافله با شيخي بود به نام ابويعقوب موسي از اهالي اقل آفريقا و اكثر
افراد قافله ، از قبيلة مصامده بودند . مسافرين از ميان خود ، مرا به عنوان
قاضي انتخاب كردند . اواخر ذي قعده بود كه از تونس حركت كرديم و از راه ساحل
به شهر « سوسه » رفتيم . اين شهر كوچك و نيكو بر كنار دريا ساخته شده است و با
تونس چهل ميل فاصله دارد . پس از سوسه به شهر صفاقس رسيديم . . . از صفاقس به « قابس »
رفتيم و در داخل شهر منزل كرديم و چون پياپي باران مي آمد ، ده روز در اين شهر
مانديم . آنگاه به قصد طرابلس حركت كرديم . در برخي از مراحل اين راه ، در حدود صد
سوار يا بيشتر با ما بودند و نيز عده اي تيرانداز در قافله بودند كه قبايل
بدوي از آنان حساب مي بردند و از دستبرد خودداري مينمودند . عيد قربان را در
يكي از منازل بين راه گذرانيديم . روز چهارم عيد به طرابلس رسيده چند روز در آنجا
توقف كرديم . » ( 1/10 )
ابن بطوطه ، دختر يكي از امناي تونس را به عقد خود
درآورده و در طرابلس عروسي كرده است و از اين پس همراه همسرش به راه ادامه
مي دهد ؛ « از مسلاته و مسراته و قصور سرت گذشتيم . در اينجا طوايف عرب خواستند
دستبردي بزنند ، موفق نشدند و ما به ملاحظة آمادگي ما از تعرض خودداري كردند .
پس از جنگلي عبور كرده به قصر برصيصاي عابد رسيديم » .
اينجا با پدر زنش اختلاف پيدا كرده ، همسرش را طلاق مي دهد و دختر يكي از طلاب
قابس را مي گيرد « در قصر زعافيه عروسي كردم و وليمه دادم و قافله را
براي اين كار يك روز متوقف ساختم و همه را اطعام كردم . »
مقصد بعدي اسكندريه است . او مي نويسد : « در اول
جمادي الأولي به شهر اسكندريه رسيديم . » سپس در اينجا به وصف شهر مي
پردازد و از ميوه ها و باغات و دروازه هاي شهر و جز اين ها سخن
مي گويد . در اينجاست كه به گردش در شهرهاي مختلف مصر رفت و از جملة
آن ها دمياط است و هرجا كه مي رسد ، از عالمان و عارفان و فقيهان و قاضيان و نيز
خود شهر سخن مي گويد . آشكار است كه او كاروان حج را رها كرده و به دنبال
گردشگري است تا موعد حج فرا رسد . پس از ديدن چند شهر ، به قاهره مي رسد و در اينجا
به تفصيل از آن ياد مي كند . ( 1/41 ـ 29 )
پس از آن مي نويسد :
« از راه مصر عليا به قصد حجاز حركت كردم و شب اول را در رباطي
كه صاحب تاج الدين حند در دير الطين ساخته است ، به سر بردم . . . بعد از
رباط مذكور ، به شهر كوچك « منية القائد » كه
بر كنار نيل واقع است رسيدم و از آنجا به شهر بوش رفتم . بوش از حيث محصولِ كتان ، بر
همة شهرهاي ديگر مصر برتري دارد و كتان آن به ساير نواحي مصر و آفريقا صادر
مي شود و از آنجا به شهر « دلاص » رفتم . . . از آنجا به شهر « ببا » و « بهنسا » رفتم .
بهنسا شهري است بزرگ و باغ هاي زياد دارد و پارچه هاي پشمي خوبي در آن
بافته مي شود . . . از آنجا به شهر منه خصيب « مينيا » رفتم . شهري است بزرگ و
پهناور و وسيع و بر كنار نيل بند شده است و به حقيقت بر كلية نواحي
مصر عليا برتري دارد . . . » ( 1/43 ـ 42 )
از آنجا به شهر كوچك منلوي ، كه دو ميل از نيل فاصله دارد ،
رفتم . . .
از منلوي به « منقلوط » آمدم كه شهري است زيبا و خوش ساخت و پر
بركت و بر كنار نيل نهاده است . . .
از اين شهر به اسيوط رفتم كه شهري است بس نيك و بازارهاي بديع
دارد . . .
از آنجا به شهر اخميم رفتيم كه شهري بزرگ و محكم و عجيب است . . .
از اخميم به شهر « هو » كه شهر بزرگي است در كنار نيل رفتم و در
مدرسة تقي الدين بن سراج منزل كردم . در
آنجا هر روز بعد از نماز صبح يك حزب از قرآن مي خواندند . . .
از شهر « قو » به « قند » رفتم . . .
از آنجا به شهر بزرگ « قوص » رفتم . اين شهر خيرات فراوان و
باغ هاي سرسبز و بازارهاي زيبا و مساجد زياد و مدارس عالي دارد و حاكم نشين مصر
عليا است . . .
از آنجا « باقصر » رفتيم كه شهركي زيبا است . . .
از آنجا شهر « ارمنت » رفتم . ارمنت شهر كوچكي است در كنار نيل كه
باغ هاي فراوان دارد . . .
از آنجا به شهر « اسند » رفتم كه شهر بزرگي است و
كوچه هاي وسيع و عايدات بسيار و زوايا و مدارس و جوامع متعدد و بازارهاي خوب و
باغات سرسبز دارد . . .
از آنجا به شهر « ادفو » رفتم كه فاصلة آن تا شهر « اسند » از طريق
بيابان يك شبانه روز راه است .
( 1/48 )
سپس از نيل گذشته به شهر « عطواني » رفتيم و ازآنجا
شتراني كرايه كرده ، با طايفه اي از عرب كه
دغيم نام دارند ، حركت كرديم . راه ما از صحرايي بود كه آباداني نداشت ولي راه
امني بود . يكي از منازل اين راه حميثرا است كه قبر ولي خدا ابوالحسن شاذلي در آن
است .
شهر عَيذاب
پس از پانزده روز راه پيمايي ، به شهر عيذاب رسيديم . عيذاب شهري
است بزرگ كه ماهي و شير فراوان دارد و غلات و خرما را از مصر عليا به آنجا
مي آورند . اهالي اين شهر از طايفة بجات مي باشند كه رنگ پوستشان سياه است و خود
را در ملحفة زرد رنگي مي پوشانند و بر سر خود عصابه اي مي بندند كه عرض آن
يك انگشت بيشتر است . . . . در شهر عيذاب مسجدي است مشهور و متبرك كه به شيخ قسطلاني
منسوب است و من آن را زيارت كردم . . . در آن زمان كه ما به عيذاب رسيديم « حدربي »
پادشاه بجات مشغول جنگ با تركان ( مماليك ) بود . او كشتي هاي تركان را شكسته و
آنان را به هزيمت داده بود . و به همين علت سفر ما از راه دريا ميسر نشد . ناچار
وسائلي را كه براي اين مسافرت آماده كرده بوديم فروخته و با همان اعراب ، كه
شترهايشان را كرايه كرده بوديم ، به مصر عليا مراجعت كرديم و به شهر قوص رسيديم و از
آنجا ، از طريق نيل ، كه مصادف با موقع مد بود سرازير شده ، پس از هشت روز راه پيمايي
به قاهره رسيديم . ولي من يك شب بيشتر در آنجا نماندم و به قصد شام حركت كردم و آن
مقارن نيمة شعبان سال 726 بود .
راه قاهره به
شام
اشاره شد كه ابن بطوطه به
دليل جنگي بودن منطقة دريا ، در سواحل عيذاب ، ناگزير از بازگشت به قاهره و
رفتن از راه خشكي به سمت شام شد . روشن است كه سفر وي به اين شهرها ، تنها در مسير حج
نيست بلكه وي به دنبال ديدن آثار اين شهرها و به خصوص ملاقات با مشايخ آن ها
است . با اين حال ، به تقريب در مسير حج حركت مي كند . وي مي نويسد :
« در اين راه نخست به شهر « بلبيس » رسيديم كه شهري
بزرگ است و باغ هاي زياد دارد .
از آنجا به « صالحيه » رفتم و از آن پس ، داخل ريگزار ( بيابان )
شده ، منازلي مانند « سواده » و « راده » و « مطيلب » و « عريش » و « خروبه » را طي
كرديم . در هر يك از اين منازل ، كاروانسرايي است كه آن را خان مي نامند و
مسافرين با چارپايان خود در آن منزل مي كنند . در بيرون هر خان چشمه اي
هست ودكاني كه مسافرين مايحتاج خود و مركب هاي خود را از آن مي خرند .
ديگر منازل معروف اين راه « قطيا » است كه مردم قطيه تلفظ
مي كنند . در اين نطقه ، از بازرگانان ماليات مي گيرند . هيچ كس از مردم شام
حق ندارد بدون اجازة حكومت مصر از اين مرز عبور كند . همچنين كساني كه به سوي شام مي
روند ، بايد اجازة آن حكومت را ارائه دهند و اين تدابير به لحاظ حفظ اموال مردم و
جلوگيري از فعاليت جاسوسان عراق ( قلمرو حكومت سلطان ابوسعيد بهادرخان ) اتخاذ گرديده
است . امنيت اين راه بر عهدة اعراب باديه مي باشد كه چون شب فرا مي رسد ، از روي
ريگ ها رد پاها را محو مي كنند و امير بامدادان خود براي معاينة محل
مي آيند و اگر در روي ريگ ها ردّ پايي ملاحظه شود ، اعراب به تعقيب عامل آن
مي پردازد و به هر حال او را گير آورده تسليم امير مي كنند تا به مجازات برسد . »
( 1/ 50 ـ 48 )
آنگاه راه خود را دنبال كرده تا به شهر « غزه » كه پس از مصر ،
اول بلاد شام است ، رسيديم . غزه شهري است وسيع و داراي عمارت هاي بسيار و
بازارهاي خوب و مساجد متعدد و بارو و مسجد جامعي زيبا داشت . . .
از غزه به « مدينه الخليل » رفتم كه شهري است به ظاهر كوچك و در
معني بزرگ و نوراني و زيبا و عجيب . اين شهر در وسط دره اي واقع گرديده
است . . . » ( 1/51 )
« از اين شهر به سوي بيت المقدس روانه شديم و در راه تربت حضرت
يونس را زيارت كردم . اين مقبره ساختماني بزرگ و مسجدي هم دارد . . . آنگاه به شهر بيت
المقدس رسيدم كه در رتبت فضيلت بعد از مسجد الحرام و مسجد پيغمبر
بر همة نقاط و اماكن متبركه پيشي دارد . . . » ( 1/54 ) .
از بيت المقدس به قصد ديدار عسقلان حركت كردم . عسقلان اكنون
بالمره خراب است و از آن ويرانه اي بيش برجاي نمانده است . . . در عسقلان مزار
مشهوري است كه سر امام حسين (عليه السلام) پيش از آن كه به مصر فرستاده شود ، در آنجا بوده است .
اين مزار عبارت است از مسجدي بزرگ و مرتفع كه چاه آبي هم دارد . بناي مسجد
چنان كه بر سر درآن نوشته شده است ، به فرمان يكي از امراي عبديين ( فاطميان )
صورت گرفته است ( 1/57 ) .
از آنجا به شهر « رمله » رفتيم كه همان فلسطين باشد . رمله شهري
است بزرگ و كثير الخير كه بازارهاي خوب دارد . . . .
از آنجا به نابلس رفتم . نابلس شهري است بزرگ داراي درختان
بسيار و نهرهاي فراوان كه از حيث محصول زيتون ، از پربركت ترين بلاد شام محسوب مي
شود . . .
از آنجا به شهر عجلون رفتم و آن شهري است نيكو ، داراي بازارهاي
زيادي و دژي مهم . نهر آبي گوارا از وسط آن جاري است .
از اين شهر به قصد لاذقيه به راه افتاده ، از وادي غور ، كه در
ميان يك رشته تل واقع است ، عبور كرديم . قبر ابوعبيده بن جراح در اين محل است
و ما آن را زيارت كرديم . ( 1/58 ) .
از آنجا به شهر « صور » رفتم . اين شهر خود مخروبه است ولي در
بيرون آن ، قرية آبادي وجود دارد . بيشتر مردم آن رافضي ( شيعه ) هستند . روزي بر سر آبي
رفتم تا وضو سازم ، يكي از اهالي آن قريه هم براي وضو آمد . نخست پاها را شست و سپس
صورت را . مضمضه و استنشاق هم نكرد و آنگاه قسمتي از سرش را مسح كشيد . من به
اين ترتيب وضو اعتراض كردم . . ( 1/59 ) .
از آنجا به صيدا رفتم . اين شهر بر ساحل دريا قرار دارد و
شهري قشنگ و پرميوه است . . .
از آنجا به طبريه رفتم . طبريه در گذشته شهر بزرگ و با عظمتي
بوده و اكنون فقط آثاري از آن عظمت و بزرگي بر جاي است .
از آنجا به شهر بيروت رفتم . بيروت شهري است كوچك ، داراي
بازارهاي خوب و جامعي بسيار زيبا . اقسام ميوه ها و آهن از اين شهر به مصر
مي برند . . . ( 1/60 ) .
از بيروت به طرابلس رفتم . اين شهر يكي از مراكز پرجمعيت شامات
است . چشمه سارها از همه سوي آن در جريان است و
باغ ها و درختان سرسبز اطراف آن را فرا گرفته . . .
از طرابلس به حصن الأكراد كه شهركي پرآب و درخت است
رفتم . . .
ازآنجا به شهر « حمص » رفتم . حمص شهري است نمكين و دلنشين ،
داراي درختان سرسبز و جويبارهاي فراوان و بازارهاي گشاد . . . اهالي حمص عرب و به فضل
و كرم موصوف اند . . . .
سپس به حمات ، كه يكي از مراكز مهم شام و از زيباترين شهرهاي آن
است ، رسيدم . » ( 1/64 )
از آنجا به شهر « معرّه » كه ابوالعلاي معري ، شاعر و عدّة بسيار
ديگر از شعرا به آن منسوب هستند ، رفتم . معره شهري است بزرگ و خوب و بيشتر
درخت هاي انجير و پسته دارد كه محصول آن را به مصر و شام مي برند . . .
بعد از معره به شهر سرمين رسيديم كه باغ ها فراوان دارد و
بيشتر درختان آن زيتون است . . . مردم اين شهر نيز صحابة دهگانه را دشمن مي دارند
و سب و لعن مي كنند . عجب آن كه اين مردم حتي از استعمال لفظ « ده » خود داري مي
نمايند و دلال ها كه در بازار متاعي حراج مي كنند ، وقتي به عدد ده
مي رسند مي گويند « نه و يك » . و كلمة ده را بر زبان نمي رانند .
روزي تركي از آنجا مي گذشت ، دلالي صدا مي زد « نه و يك » . ترك چماق بركشيد
و بر سر او كوفت و گفت : حالا بگو : ده !
اين شهر مسجد جامعي دارد كه نُه گنبد براي آن ساخته اند و
چون به مذهب بدشان بر مي خورد ، مخصوصاً يكي را كم ساخته اند تا ده
تمام نشود . ( 1/65 )
از آنجا به شهر حلب رفتيم كه شهري بزرگ و مركزي مهم است . ( 1/ 70 ـ 65 ) وي در اين صفحات مطالبي در بارة حلب مي نويسد .
از حلب به شهر « تيزين » رفتم كه در راه قنسرين واقع است . تيزين
شهري است جديد البند كه تركان آبادش كرده اند .
قنسرين شهري قديمي و بزرگ بوده ولي اكنون فقط آثاري از آن
برجاي مانده است .
از قنسرين به انطاكيه رفتم و آن شهري است عظيم و
كهن . . . .
از انطاكيه به دژ غراس رفتم كه دژي است مستحكم و داراي
كشتزارها و باغ ها . . .
از بغراس به دژ قُصير رفتم . . .
از آنجا به شهر صهيون رفتم كه شهري است نيكو ، آب ها روان و
درختان سرسبز و قلعة خوبي دارد . . . ( 1/71 )
از آنجا به شهر لاذقيه رفتم كه شهري است كهن بر ساحل دريا . . . ( 1/79 ) .
از لاذقيه به دژ مرقب ، كه نظير دژ كرك و از دژهاي بزرگ است ،
رفتم . . .
از آنجا به سوي جبل الأقرع حرك كرديم . اقرع بلندترين جبال شام
و از طرف دريا كه پيش بروي ، نخستين كوه هاي اين ناحيه است . . .
از آنجا نيز گذشته به كوه هاي لبنان كه از سرسبزترين و
خرم ترين كوه هاي دنياست رسيدم . . . ( 1/82 )
از كوهستان لبنان به شهر بعلبك رفتيم كه شهري است نيكو و كهن و
از بهترين شهرهاي شام به شمار مي آيد . . . در بعلبك يك نوع پارچة مخصوصي مي بافند
كه پارة احرام بلعبكي هم از آن است . .
چون سخت مشتاق ديدار دمشق بودم ، فرداي آن روز ، بعلبك را ترك
گفتم و پنج شنبه نهم رمضان سال 726 به دمشق رسيدم و در مدرسة معروف مالكيان موسوم
به الشرابشيه منزل كردم . دمشق بهترين و زيباترين شهرهاي جهان است كه اداي حق آن از
قدرت وصف و بيان بيرون است . . . ( 1/83 )
اين وصف تا صفحه 111 به طول مي انجامد .
حركت در مسير شام ـ مدينه
دراول شوال سال مزبور ( 726 ) كاروان حجاز به خارج دمشق
رهسپارگرديد و در قرية معروف « كسوه » فرود آمد . من نيز با كاروان حركت كردم .
اميركاروان سيف الدين چوپان بودكه يكي از امراي
بزرگ به شمار مي آيد و قاضي آن شرف الدين اذرعي حوراني بود . در اين سال صدرالدين
غماري مدرس مالكيان نيز به حج مي رفت . همسفران من طايفه اي از اعراب بودند كه
عجارمه خوانده مي شدند و اميرشان محمد بن رافع از اعاظم امرا بود .
از كسوه به قرية بزرگ « صنيمن » رفتيم و از آن پس به شهر كوچك
زرعه ، كه از بلاد حوران است ، رسيديم و در نزديكي شهر منزل كرديم و از آنجا به شهر
كوچك بصري رفتيم . ( 1/112 - 111 )
بُصري :
كاروان حج به طور معمول چهار روز در بصري توقف مي كند
تا بقية حاجيان هم به براي كارهاي خود ، كه در دمشق مانده اند برسند . بصري محلي
است كه حضرت رسول ، در دوراني كه ـ قبل از بعثت ـ براي خديجه تجارت مي كرد
به آنجا آمد و خوابگاه شتر آن حضرت در بصري هم اكنون شناخته است و مسجد بزرگي در
آنجا ساخته اند .
اهل حوران در شهر بصري جمع مي شوند و حجاج آذوقه و لوازم و
مايحتاج خود را از اين محل تهيه مي كنند و از آنجا به ببركه زيره يم
روند و يك روز در آنجا اقامت مي كنند و سپس به لجون مي روند . لجون آب رواني هم
دارد .
حصن كرك :
پس از لجون به « حصن كرك » مي رسند كه از عجيب ترين و
مستحكم ترين و مشهورترين قلعه هاست و حصن الغراب هم خوانده مي شود . . .
( 1/112 )
كاروان مدت چهار روز در خارج كرك در محلي موسوم به ثنيه توقف
كرد تا خود را آمادة ورود در صحرا گرداند . آخر حد شام « معان » بود كه بعد از صول
بدان از طريق عقبة صوان وارد صحرا شديم . در بارة اين صحرا گفته اند :
هركس درآنجا رود ، راه خود را گم مي كند و اگر بتواند جان به سلامت بدر برد چنان
است كه عمر دوباره يافته باشد .
پس از دو روز كه راه رفتيم به ذات الحج رسيديم و آن محل بايري
است كه آب زيرزميني دارد
تبوك :
بعد از آن ، به رودخانة بي آب بلدح رسيديم و از آنجا به « تبوك »
رفتيم . تبوك سرزميني است كه محل وقوع يكي از غزوات پيغمبر بود و در آن چشمه آب خردي
وجود داشته كه پيغمبر از آن وضو ساخته و به بركت وي آن آب فزوني گرفته و شيرين و
گوارا گرديده است و هم اكنون نيز جريان دارد . حجاج شام چون به تبوك مي رسند سلاح بر
مي گيرند و شمشيرها از نيام بر مي كشند و حالت حمله و هجوم به خود
مي گيرند و درختان خرما را به شمشير مي زنند .
چون معتقدند كه پيغمبر به همين ترتيب وارد تبوك شده بود . كاروان بزرگ بر سر چشمة
تبوك فرود مي آيند و همه از آن سيراب مي گردند . قافلة حج چهار روز در آنجا
استراحت مي كند و شترها را آب مي دهند و چون
بين تبوك و العُلا ، بادية مخوفي در پيش هست ، ذخيرة آب نيز بر مي دارند . سقاها اطراف چشمه را گرفته با آبدان هايي ، كه
از چرم گاوميش درست شده است ، شترها را آب مي دهند و ظرف و مشك هاي قافله را
پر مي كنند . هر يك از امرا و بزرگان ، آبدان مخصوصي دارند كه شتران خود و كسان
را از آن آب مي دهند و مشك ها را پر مي كنند و ساير مردم نيز در مقابل
پرداخت وجهي به سقاها شتران خود را آب مي دهند و مشك ها را پر
مي گردانند .
قافله بعد از حركت از تبوك ، از خوف صحرا به تعجيل راه
مي رود . ( 1/115 )
وادي اخيضر در وسط اين صحرا واقع شده كه نعوذ بالله توگويي
وادي جهنم است . در يكي از سال ها باد سمومي كه در اينجا مي وزد
مشقات و مصائب بزرگي براي حجاج بار آورد ، ذخيرة آب به پايان رسيد و يك
خوراك آب به هزار دينار خريد و فروش شد و سرانجام فروشنده و خريدار هر دو تلف شدند
كه داستان آن را روي سنگي در همين وادي نوشته اند .
بعد از طي اين وادي ، در بركة المعظم فرود مي آيند
كه منسوب به الملك المعظم ، از فرزندان ايوب است . در اين بركه بعضي از سال ها آب
باران جمع مي شود و در بعضي ديگر خشك و بي آب مي باشد .
روز پنجم قافله به بئر الحِجر مي رسد . مقصود از حِجر همان
حجر ثمود است . چاهي كه در اين جا واقع است آب زيادي دارد ، ليكن مردم با همة
نيازمندي ، از آب آن استفاده نمي كنند . چه ، پيغمبر در غزوة تبوك بر سر آن چاه
فرود نيامد و اجازه هم نداد كه كسي ازآب آن بخورد وكساني كه با آن آب خميركرده
بودند آن را به شتران خورانيدند . در اين جايگاه ديار ثمود شروع مي شود .
اين خانه ها دركوهستاني واقع شده كه از سنگ هاي سرخ رنگ تشكيل يافته
و پله كان هاي پر نقش و نگاري كه بر آن ها تراشيده اند چنان
است كه گويي تازه از زير دست صنعتگر بيرون آمده باشد . استخوان هاي آن قوم ، درون خانه هاشان پوسيده و ماية عبرت آيندگان
گرديده است .
در اين محل ، بين دو كوه ، خوابگاه ناقة صالح واقع شده و در آنجا
مسجدي است كه مردم در آن نماز مي گزارند . بين حجر و العلا به قدر نصف روز
يا كمتر فاصله مي باشد . العلا ده بزرگ و نيكويي
است كه نخلستان ها و آب هاي جاري دارد . حجاج چهار روز در اينجا استراحت
كرده لباس هاي خود را مي شويند و ما يحتاج خود را فراهم مي كنند و هرچه
اضافه بار دارند در اين محل مي گذارند و فقط به قدر كفايت از آن بر
مي دارند .
اهل اين ده مردمان اميني هستند . تجار مسيحيِ شام ، ازاين جا
قدم فراتر نمي گذارند و معاملات خود را با حجاج در همين محل انجام
مي دهند .
كاروان از العلا حركت كرده ، فردا به وادي عطاس
مي رسدكه بسيارگرم مي باشد و باد سموم
كشنده اي در آن مي وزد . در يكي از ساليان ، كه به نام سال « امير جالقي »
معروف شده است ، حجاج گرفتار شدت اين باد گرديده و جز معدودي ، همه تلف
شدند .
بعد از عطاس به « هديه » مي رسند . در اين محل خاك را كه حفر
مي كنند آب شوري در مي آيد .
روز سوم حركت از العلا به
خارج شهر مدينه منوره وارد مي شوند . ( 1/116 ) .
زين پس ، ابن بطوطه به شرح
آنچه كه در مدينه و مكه سپري شده است مي پردازد .
از مكه به عراق را راه
زبيده
ابن بطوطه مفصل از مكه و
مسائل مختلف آن ، به وي ؟ ؟ ؟ جنبه هاي ديني و آثار و بندها و نيز
وضعيت سياسي آن و نفوذ دولت ايلخاني در مكه سخن مي گويد . مقصد بعدي وي
مدينه است ، اما وي اين بار كاروان عراق را كه از طرف سلطان ابوسعيد خان بهادر
ايلخاني اعزام شده همراهي مي كند . قصد او آن است كه پس از زيارت مدينه عازم
عراق شود .
اطلاعاتي كه وي از
كاروان و مسير مكه به مدينه مي دهد جالب است . گزارشي از آن را مي آوريم . او مي
نويسد :
بيستم شهر ذي حجه در صحبت امير قافلة عراق پهلوان محمد حويج ،
كه از اهالي موصل بود و پس از مرگ شهاب الدين قلندر امارت حاج را بر عهده
داشت از مكه حركت كردم . ( 1/179 )
امير پهلوان براي من يك نيمه محمل تا بغداد كرايه كرد و كرايه
راه م از خودش پرداخت و مرا در جوار خود پذيرفت . بعد از طواف وداع حركت كرده
به « بطن مر » رفتيم . همراهان ما عدة بي شماري از مردم عراق و خراسان و فارس و
ايرانيان بودند . زمين از كثرت جمعيت موج مي زد و گروه مردمان مانند
توده هاي ابري كه روي هم متراكم شده باشد ، در حركت بودند و ازدحام به حدّي بود
كه هركس از قافله كنار مي رفت و علامتي با خود
نداشت در مراجعت گم مي شد .
در اين قافلة عظيم عده اي شتر براي حمل آب به مسافرين بي
بضاعت تخصيص داده شده بود . همچنين مقداري خواربار به وسيلة شتر براي احسان به
بينوايان حمل مي شد و دارو و مشروبات و شكر براي
بيماران مهيا بود .
در هر منزل كه قافله توقف مي كرد ، در ديگ هاي مسي
بزرگي كه دسوت مي ناميدند ، غذا مي پختند
و درماندگان و مسافرين بي توشه را اطعام مي كردند و يك دسته شتر ، مخصوص حمل
كساني بود كه از راه درمانده بودند و همة اين وسائل از طرف سلطان ابوسعيد تأمين شده
بود .
همراه قافله ، بازارهاي معتبر و وسايل لازم و انواع اطعمه و
ميوه هاي موجود بود . هنگام شب راه مي رفتند و پيشاپيش قطار محمل ها ،
مشعله ها بر مي افروختند چنان كه شب مبدل به روز مي گشت و زمين
پر از نور و روشنايي مي شد .
از « بطن مر » به « عسفان » و از آنجا به « خليص » رفتيم . از خليص
چهار منزل آن طرف تر « وادي السمك » نام شد و پنج منزل ديگر به « بدر » رسيديم . اين
راه را دو منزل در يك روز طي مي كنند و منزل دوم شب پيموده مي شود . بعد از
بدر به منزل « صفرا » رسيديم و در آنجا يك روز استراحت كرديم . از صفرا تا شهر مدينه
سه روز راه است . در مدينه توفيق زيارت پيغمبر براي دومين بار نصيب شد و شش روز در
آن شهر توقف كرديم و به ندازه ذخيهر سه روز آب برداشته حركت كرديم .
راه حجاز ـ
بغداد
ابن بطوطه پس از شش روز توقف
در مدينه حركت كرده و سه روز بعد در « وادي العروس » توقف كرده « از چاه هاي
كم عمقي كه حفر مي كنند آب گوارايي » بر مي دارد و پس از آن كه ذخيرة آب
خود را تجديد مي كند « وارد سرزمين نجد » مي شوند .
وي مي نويسد :
نجد سرزمين پهندوري است كه تا چشم كار مي كند گسترده است . پس
از تجديد نفس از نسيم جانفزاي نجد چهار منزل كه پيموديم بر سر آبي معروف به « عسيله »
رسيديم و بعد از آن آب ديگري بود به ندم « نقره » كه آثار حوض هاي بزرگي در كندر آن
ديده مي شد و سپس به « قاروره » رسيديم كه حوض هايي مملو از آب باران داشت و اين
آبدانها را زبيده دختر جعفر بند كرده است . اين محل در وسط سرزمين نجد واقع شده و
بسيار دلگشا و داراي نسيم ملايم و زمين خوبي است و هواي آن همه فصول معتدل
ميباشد .
از آنجا به « حاجر » رفتيم . آبدان هايي در اين محل وجود دارد
كه برخي از آن ها خشكيده و به جاي آن ها چاه هاي بزرگي حفر
كرده اند .
بعد از آن به « سميره » رسيديم كه زميني گود مي باشد كه در
محوطة وسيعي واقع شده و قلعه مانند جايي دارد . در سميره آب چاه فراوان است اما طعم
آن تلخ مي باشد . قبايل عرب گوسفند و روغن و شير به اين محل آورده ، در مقابل
پارچة خام به حجاج مي فروشند و غير از پارچه خام با جنس ديگر معامله
نمي كنند .
از سميره به « جبل المخروق » رفتيم . جبل در بياباني واقع شده و
قسمت بالاي آن را باد از هم شكافته است .
از آنجا به « وادي الكروش » رفتيم . آب در اين محل نبود و ما شب
را راه پيموده بامدادان به دژ « فيد » رسيديم . اين قلعة بزرگ در زمين مسطّحي واقع شده
و بارويي هم دارد . اطراف اين قلعه محله اي است كه اعراب در آن سكونت دارند .
گذران اين جماعت از معامله با حجاج است . حاجيان عراق كه به مكه مي روند ، قسمتي از
زاد و راحلة خود را ، تا هنگام مراجعت در اين محل مي گذارند . دژ فيد در وسط راه
بغداد ـ مكه واقع شده و از آنجا تا كوفه دوازده روز راه است كه
از ميان بيابان عبور مي كند و در هر يك از منازل آن ، آبدان هايي براي تأمين
آب مشروب مسافرين موجود است . كاروانيان معمولاً در اين محل با تجهيزات و احتياط
كامل حركت مي كنند تا اعراب به فكر دستبرد و غارت نيفتند .
( 1/181 ) .
در اين نقطه با اميرفياض و امير حيار پسران امير مهنا ملاقات
كرديم . عده زيادي از اعراب چادر نشين سواره و پياده با آنان بودند و ايشان حفظ و
حمايت قافله را به عهده گرفتند . اهل قافله در اين محل هرچه مي توانستند از شتر
و گوسفند كه اعراب براي فروش عرضه مي كردند خريداري كردند .
از فيد حركت كرده به محلي كه به نام اجفر ناميده مي شد
رسيديم . اين محل به نام دو عاشق معروف جميل و بثينه مي باشد . شب را از راه
بيابان حركت كرده به زرود رفتيم . زرود زمين پهناور شنزاري است و خانه هاي كوچكي
دارد كه گرداگرد آن را ماند قلعه فرا گرفته اند . در اين محل چاه هاي آب
وجود دارد اما آب آن خوشگوار نيست .
بعد از زرود به ثعلبيه رسيديم كه قلعه اي خراب دارد و
روبه روي آن آب انبار بزرگي است كه به وسيله پله به آن مي روند . آب اين
انبار از ذخيرة باران فراهم مي شود .
در اينجا گروه زيادي از اعراب براي فروش گوسفند و اشتر و روغن
و شير جمع مي آيند . از ثعلبيه تا كوفه سه روز راه است . منزل نخست بركة المرجوم نام دارد . در اين
جايگاه تلّ بزرگي از سنگ فراهم شده و هركس از آن جا رد شود سنگي بر روي
آن مي افكند . مي گويند مرجوم مردي رافضي مذهب بوده و با قافله اي به حج
مي رفته و در اينجا بين او و ترك هاي سني مذهب مشاجره اي به وقوع
پيوسته و آن رافضي يكي از صحابة پيغمبر را دشنام داده و سنيان به سزاي اين عمل او
را سنگسار كرده اند .
در بركة المرجوم خانه هاي زيادي هست كه اعراب در آن سكونت
دارند و آنان براي فروش روغن و شير و غيره ، تا نزديكي كاروان مي آيند . بركه آب
انبار بزرگي دارد كه زبيده آن را بند كرده و كفايت ما يحتاج كاروانيان را
مي كند . در اين راه مكه تا بغداد هر كجا كه بركه يا چاه آبي پيدا شود از بركت
زبيده و آثار خير اوست و اگر عنايت او به اين امر مهم نبود ، مسافرت از اين راه ممكن
نمي شد . ( 1/182 ) .
بعد از بركه ، به مشقوق رسيديم . در اين محل دو آب انبار
با آب صاف خوشگوار وجود داشت . اهل قافله آبي را كه از پيش داشتند فرو ريخته
از اين آب با خود برداشتند .
منزل بعد ، تندنير نام داشت كه آن نيز داراي آب انبارهاي مملوّ
از آب بود . شب را به راه ادامه داديم و چاشتگاه در زباله بوديم كه قرية
آباداني است و عرب ها در اين محل قصري ساخته اند . زباله داراي دو آب انبار
و چاه هاي متعدد است و از منازل پرآب اين راه به شمار مي رود .
پس از زباله به « هيثمين » رسيديم كه آن هم دو آب
انبار دارد و از آنجا حركت كرده ، پاي به گردنة معروفه به عقبة الشيطان فرود آمديم و روز دوم از گردنه بالا رفتيم .
تنها گذرگاه سخت اين راه همين گردنه مي باشد كه آن هم زياد طولاني و مشكل
نيست .
منزل ديگر ، « واقصه » نام داشت كه قصري بزرگ و آب انبارهاي خوب
در آن بود . واقصه آخرين منزل اين راه است كه آب دارد . از آنجا تا كوفه جز
شاخه هايي از فرات كه از آن رودخانه جدا شده ، آبي پيدا نمي شود . بيشتر مردمان
كوفه براي تهنيت و چشم روشني در همين محل ، به پيشواز حاجيان مي آيند و با خود
آرد و نان و خرما و ميوه مي آورند .
بعد از واقصه به « لوره » رسيديم كه آب انبار بزرگي دارد و پس از
آن به مساجد ، كه سه آب انبار دارد و سپس به محلي معروف به « مندرة القرون » رسديم .
اين مندره بسيار بلند و در وسط بيابان واقع شده و اطراف آن را با شاخ هاي آهو
تزيين كرده اند و دور و بر آن اثري از آبادي نيست .
بعد از مندره به وادي عذيب رسيديم كه محلي پربركت و حاصلخيز و
آباد است و اطراف آن را فلاتي حاصلخيز و خوش منظر فراگرفته است .
منزل ديگر قادسيه بود كه جنگ مشهور اسلام و مجوس در آن واقع شد
و اين جنگ منجر به پيروزي قطعي مسلمين و ذلت و زبوني آتش پرستان گرديد كه ديگر بعد
از آن نتوانستند قد علم كنند . ( 1/183 ) .
ابن بطوطه اينجا به عراق
رسيده و نخستين شهري كه زيارت كرده ، شهرت نجف است كه گزارش آن را آورده و
سپس از ديگر شهرهاي عراق سخن گفته است .
سفر دوم به مكه و حج دوم
و سوم و چهارم
ابن بطوطه از نجف عازم بصره
شده ، از آنجا به آبادان و شوشتر و ايذه و اصفهان و شيراز رفته باز به عراق
باز مي گردد . اين باره ، از كوفه و كربلا و بغداد ديدن كرده و سپس به موصل
ونصيبين و سنجار ماردين مي رود و سپس به بغداد باز مي گردد ( 1/261 ) . وي مي
نويسد :
چون به بغداد رسيديم ، حاجيان آمادة حركت بودند . من پيش
خواجه رفتم و از او خواستم كه سفارش سلطان ابوسعيد را در بارة من به كار بندد و او
يك نيمه محمل به من تخصيص داد و توشة راه به اندازة آب و خوراك چهارتن در اختيار من
گذاشت و فرماني نيز به دست من داد و به پهلوان محمد حويج ، كه امير قافله
بود ، سفارش مرا كرد .
ابن بطوطه در اينجا شرح راه
را نمي دهد . وي از راه عراق به مكه رفته و تنها اشاره به بيماري اسهال خود
مي كند كه تا مكه ادامه داشته و تنها وقتي به مني رفته اند خوب شده است . او
تمام سال را مانده و حج ديگري را هم در مكه بوده است . ابن بطوطه
مي نويسد :
آن سال را پس از گذراندن موسم حج در مكه ماندم . . . در مدرسة
مظفريه منزل داشتم و بيماري ام به كلي از ميان برخسته ، حالم
بسيار خوش بود و تمام اوقاتم را به طواف و عبادت و عمره مي گذرانيدم . در
اثناي آن سال ، حجاج مصر عليا به شهر مكه رسيدند . . . در نيمه شهر ذي قعده امير سيف
الدين يلملك به اتفاق جمعي از همشهريان من ( اهالي طنجه ) به مكه رسيدند .
( 1/262
ابن بطوطه مي گويد وقوف
در عرفات در اين سال ؛ يعني سال 728 ، روز جمعه بود . سال 729 را هم در مكه بوده است .
او مي نويسد :
در اين سال احمد بن رميثه و مبارك بن عطيفه به اتفاق امير محمد حويج و
شيخزاده حرباوي و شيخ دانيال از عراق به مكه آمدند و از جانب سلطان ابوسعيد
صدقات فراوان بين مجاورين و اهل مكه تقسيم كردند و هم در اين سال بود كه نام
ابوسعيد پس از نام الملك الناصر در خطبه ذكر شد و بر فراز قبة زمزم براي او
دعا كردند و پس از نام او ، از سلطان يمن « الملك المجاهد نورالدين » هم نام بردند .
ليكن امير عطيفه با اين امر موافقت نداشت و توسط منصور ، برادر خود ، به الملك الناصر
خبر فرستاد . وقوف سال 729 ، روز سه شنبه بود و من سال 730 را هم در مكه ماندم . در
موسم حج آن سال بين امير عطيفه و ايدمور ناصري امير جاندار فتنه اي برخاست .
( 1/264 ـ 263 )
وي بعد از حج ، راه دريايي را
انتخاب كرده ، عازم يمن مي شود . بنابراين ، به جده آمده و از آنجا سوار
نوعي كشتي به نام « جلبه » شده و در درياي سرخ به راه خود ادامه مي دهد . او در اين
مورد مي نويسد :
اين كشتي از آنِ رشيد الدين الفي عيني بود كه اصلش از حبشه
است . شريف منصور پسر ابي نمي هم در كشتي ديگري مسافرت مي كرد و بسيار مايل بود
كه من با او باشم ليكن چون در كشتيِ او تعدادي شتر هم بود من ترسيدم و نرفتم . چه ،
من تا آن زمان مسافرتِ دريا نكرده بودم . ( 1/266 ) .
ازين پس
اقامت او در يمن است و گزارش تفصيلي در بارة آن ناحيه ارائه كرده است . از آنجا عازم
عدن و صنعا و سپس عمان شده و با پادشاه هرمز ديدار مي كند . به جزيرة كيش
مي رود و بحرين و قطيف و احساء و يمامه را پشت سر مي گذارد .
حج پنجم
در قطيف شيعيان را
مي بيند و اينگونه به توصيف آن مي پردازد :
از بحرين به قطيف رفتيم . قطيف شهري است بزرگ و نيكو و
داراي نخل هاي فراوان ، طوايفي از اعراب در آن سكونت دارند كه جزو شيعيان و
غُلات مي باشند و در اين باره تقيه ندارند بلكه تظاهر هم مي كنند چندن كه
مؤذن در اذان خود بعد از شهادتين « أشهد أنّ علياً وليّ الله » و بعد از « حيّ عَلَي
الصلة » و « حيّ عَلي الفَلاح » ، « حيّ علي خير العمل » مي گويد و بعد از
تكبير آخر ، اضافه مي كند : « محمّد و عليّ خير البشر ، من خالفهما فقد
كفر » . ( 1/308 ) .
وي از بحرين به « هجر » و از آنجا به « يمامه » مي رود
كه هجر ناميده مي شود و شهري است نيكو و پرنعمت و آب و درخت ؛ طوايفي از
عرب كه بيشتر از بني حنيفه از روزگار قديم در اين ناحيه سكونت ورزيده اند و
امير آنان طفيل بن غانم نام دارد .
از يمامه همراه امير طفيل به قصد زيارت خانة خدا رهسپار گشتيم
و سال 732 بود كه به مكه تشرّف جستيم . آن سال را الملك الناصر ، پادشاه مصر هم با
گروهي از امرا به زيارت آمده بود و اين آخرين حج « الملك الناصر » بود كه احسان
فراوان در حق اهالي مكه و مدينه و مجاوران آن دو شهر كرد . ( 1/309 ) .
اين پنجمين حج ابن بطوطه
بود .
سفر ديگر به مكه در سال 749
وي بيست سال پيش از سفر
اخيرِش ـ زماني كه به هند رفت و در آنجا مدت ها اقامت گزيد و در بازگشت به سمت
ايران آمد و از شيراز و اصفهان ديدن كرد و به بغداد و از آنجا به شام رفت ـ . در شام
بوده و زن حاملة خود را در آنجا تنها گذاشته بود . وقتي در اين سفر ( 749 ) به دمشق
وارد شد ، سراغ پسرش را گرفت ، اما معلوم شد كه دوازده سال پيش از آن ، درگذشته است .
( ص763 ) .
ابن بطوطه از شام عازم مصر
شده ، به قاهره مي رود . در آنجا مي شنود كه قاضي القضات عزالدين ، با قافلة
بزرگي براي عمرة رجبيه به مكه رفته است . وي از قاهره از راه مصر عليا به
عيذاب رفته و از آنجا سوار كشتي شده به جده مي رود . وي در 22 شعبان سال 749 وارد
مكه مي شود . او مي نويسد :
بعد از برگزاري موسم حج ، همراه قافلة شام به مدينه رفتم و قبر
مطهر پيغمبر را زيارت كردم و در مسجد متبرك وي نماز خواندم و قبور اصحاب پيغمبر را
در بقيع زيارت كردم و از مشايخ مدينه با ابومحمد بن فرحون ملاقات كردم . از مدينه به
علا و تبوك رفتيم و از آنجا از راه بيت المقدس ، مدينة الخليل غزه و از طريق رمله ،
كه پيشتر ياد كرديم به قاهره رسيديم . . . . پس در كشتي كوچكي كه از آنِ يكي از اهالي
تونس بود برنشستيم و در صفر سال 50 به راه افتادم و به جزيره جربه آمدم . . . به وسيلة
كشتي كوچكي به قابس رفتم . . . سپس سوار كشتي شده ، به سفاقس و از آنجا به بليانه
رفتيم و آنگاه از راه خشكي به اتفاق اعراب حركت كردم و پس از تحمل زحمات فراوان به
تونس رسيدم و آن در محاصرة اعراب بود .
از آنجا به فاس و بعداً براي
شركت در جنگ بر ضدّ كفار اسپانيا به اندلس مي رود . ( ص777 )