شخصیّت و موقعیّت
میقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و دوم - زمستان 1386 شخصیّت و موقعیّت امّ البنین در اسلام الشیخ أشرف الزهیری الجعفری/ محمدرضا میرزا جان ( ابو امین ) نسب و حسب امّ البنین امّ البنین ؛ ( فاطمه ) ، دختر حزام بن خالد بن ربیعه ( برادر شاعر معروف دور
ميقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و دوم - زمستان 1386
شخصيّت و موقعيّت امّ البنين در اسلام
الشيخ أشرف الزهيري الجعفري/ محمدرضا ميرزا جان ( ابو امين )
نسب و حسب امّ البنين
امّ البنين ؛ ( فاطمه ) ، دختر حزام بن
خالد بن ربيعه ( برادر شاعر معروف دورانِ قبل از اسلام ـ عصر
جاهليت ـ صاحب يكي از محلّقات سبعه ) ، فرزند عامر بن كلاب بن
ربيعة بن عامر بن صعصعه كلابي . [ 117 ]
مادرش ؛ شمامه ، دختر سهيل بن عامر بن
مالك بن جعفر بن كلاب [ 118 ] و اجداد
و نياكان او ، همه از دلاوران عرب در عصر جاهليت بودند كه حماسه هاي جاويدان
داشتند ، تا آنجاكه در شجاعت و سخاوت زبانزد خاص و عام بودند . در وصف آن ها
همين بس كه جناب عقيل بن ابوطالب گفت :
« در ميان قوم
عرب نمي توان كسي را يافت كه از پدران و نياكان امّ البنين
شجاع تر و دلاورتر باشد . » [ 119 ]
داستان ولادت امّ البنين
آورده اند كه حزام بن خالد بن ربيعه ، در
حال سفر بود كه همسرش ، فاطمه ( امّ البنين ) را به دنيا آورد . او در يكي از
شب ها خواب ديد كه بر روي زمين حاصل خيزي نشسته و از دوستان و ياران خود
دوري گزيده است و در اين حال ، مرواريدي در دست دارد كه پيوسته آن را
زير و رو مي كند و بر زيبايي آن ، سخت شيفته است . ناگاه مردي از سوي
باديه ، سوار بر اسب ، به سوي او آمد . همين كه به او رسيد ، سلام كرد و آن مرد
جواب سلامش را داد . آنگاه مرد سواركار گفت : اين مرواريد را كه در دست داري ، چند
مي فروشي ؟
وي پاسخ داد : من قيمت آن را نمي دانم . شما آن را
چند مي خري ؟ آن مرد پاسخ داد : من نيز نمي دانم قيمت آن چند است . امّا
مي خواهم آن را به يكي از اميران هديه كنم . در عوض چيزي را براي تو ضمانت
مي كنم كه گرانبهاتر از درهم و دينار است . حزام بن خالد پرسيد : آن چيست
كه از درهم و دينار گرانبهاتر است ؟ !
گفت : من ضمانت مي كنم كه تو نزد او قرب و مقام و
جاه و جلال ابدي داشته باشي .
حزام گفت : واقعاً تو مرا به اين مقام
مي رساني ؟
گفت : آري .
پرسيد : تو هم در اين ماجرا واسطه من
مي شوي ؟ !
گفت : آري ، من واسطه ات مي شوم . پس آن را
به من بده . حزام مرواريد را به آن مرد داد . همينكه از خواب بيدار شد ، رؤياي خود را
بر دوستانش حكايت كرد و از آن ها خواست آن را تعبير كنند ؛ يكي از آنان
گفت : اگر خواب تو ، رؤياي صادق باشد ، پس خداوند به تو دختري مي بخشد كه يكي از
بزرگان از او خواستگاري مي كند و به همين خاطر به خويشاوندي با او مفتخر شده ،
به شرافت و سيادت نائل خواهي شد .
وقتي از سفر برگشت ، متوجه شد كه همسرش « ثمامه بنت سهيل »
وضع حمل كرده است . شكفته و خرسند شد و با خود گفت : آن رؤيا ، صادقه بود !
از وي پرسيدند : نامش چه بگذاريم ؟ گفت : نامش را فاطمه و
كنيه اش را امّ البنين بگذاريد .
متأسفانه تاريخ دقيق ولادت اين بانوي بزرگوار مشخص
نيست . در حالي كه تاريخ ، گاه پيش افتاده ترين مسائل در مجالس لهو و لعب
خلفاي بني اميه و بني عباس را ثبت مي كند ؛ مثلا رنگ گردن بند
ميمون و يا توصيف صداي گرفته دربار و امثال آن را . امّا از حالات و زندگي اين زن
قهرمان چيز زيادي به دست نداده است ؛ زني كه سراسر زندگي اش مملو از ارزش
و آرمان هاي بلند و مواضع عزتمند بود . اينجا است كه بايد پرسيد : چه شد
موعظه ها ، دانش ها و قهرماني ها و جهاد و صبر و مقاومت زني كه
بخشي از حياتش را در بيت امامت سپري كرد ؟ ! و اين به راستي كه دردناك
است .
به هر صورت شايد بتوانيم به تاريخ ولادت او دست
يابيم ، آن هم از طريق ولادت فرزند ارشدش ، قمربني هاشم ، كه مورّخان آن را
سال 26 هجري نوشته اند و عمر شريفش به هنگام شهادت در سرزمين كربلا ، حسب
روايت طبرسي در كتاب خود ( اعلام الوري ) ، 34 يا 38 سال بوده است .
ضمن اين كه همه مي دانند واقعه عاشورا
به سال 61 ق . رخ داد . از اين ها گذشته ، وقتي امام علي ، پس از شهادت حضرت
فاطمه ، از برادرش عقيل مي خواهد زني را به او معرفي كند كه از تبار شجاعان و
دلاوران باشد و همين كلام حضرت علي خود نشانگر آن است كه « امّ البنين »
در آن دوران ، دختري به سن بلوغ جنسي و عقلي رسيده بوده و لذا مي توانست همسر
آن حضرت باشد . روشن است اگر سن او زير 15 سال بود ، عقيل از او ياد نمي كرد . به
خصوص كه او به علم انساب آشنايي كامل داشت و معقول آن بود كه دختري را براي برادرش
برگزيند كه هم از نظر سن و سال و هم از جهت صلاحيت و شايستگي مناسب وي
باشد .
همچنين بعيد به نظر مي رسد اين وصلت بعد از سال 26
هجري صورت گرفته باشد ؛ چرا كه فرزند برومندش ، عباس در سال 26 و يا 23 هجري به دنيا
آمده است .
علاوه بر اين ، گمان نمي رود چنين دختري تا سن
23 و يا 24 سالگي ، بدون شوهر مانده باشد ؛ زيرا پسرش عباس در زمان شهادتش حدود
34 سال داشت . بنابراين ، ارجح آن است كه سن او هنگام ازدواج با امير
مؤمنان (عليه السلام) 17 تا 21 سال
باشد و چون نطفه نخستين فرزند ، معمولاً پس از يك سال منعقد مي گردد ، لذا
مي توان گفت كه سن او در زمان به دنيا آوردن عباس حدود 18 تا 22 سال بوده و از
اين رهگذر ، زمان تقريبي ولادت حضرت عباس را در سال هاي بين 5 و 9 ق .
دانست .
در اين ميان كساني بر اين باورند كه امّ البنين در
زمان واقعه عاشورا ، حدود 55 سال داشته است . اگر چنين باشد ، مي توان گفت زمان تولد عباس در سال 6ق . بوده است . در اين
صورت به نظر مي رسد امّ البنين يك سال از امام حسين كوچك تر
بوده و آن حضرت در زمان ولادت عباس حدود 18 الي 22 سال داشته است . پس سال تولد
ايشان را مي توان بين سال هاي 5 و 9 هجري در نظر گرفت . البته برخي
گفته اند : او در زمان وقوع حادثه عاشور ( سال 61 ق . ) حدود 55 سال داشته است . [ 120 ]
تربيت و جايگاه
معنوي حضرت امّ البنين
امّ البنين در خانواده اي اصيل و شريف بزرگ شد و
تربيت يافت ؛ خانواده اي كه والاترين ، ارجمندترين و نجيب ترين شمرده مي شد و بزرگان
عرب به آن افتخار مي كردند . اين خاندان شريف ، مظهر جود و كرم ، شجاعت و فصاحت ،
جوانمردي و بزرگ منشي ، مكارم اخلاق ، عفت و طهارت ، اصالت و پاكدامني و . . . بود .
آري امّ البنين بانويي بزرگوار بود كه در محيطي سرشار از ايمان ، زهد و تقوي
رشد يافت ؛ از اين رو ، او زني بود با تقوا و ورع و داراي عفت نفس و اخلاق و منش
پسنديده .
مرحوم شهيد اول ، همان فقيه پرهيزگار متقي ؛ محمد بن
مكي عاملي ، صاحب كتاب « لمعه دمشقيه » ( كه از ديرباز در حوزه هاي علميه تدريس
مي شود ) ، در باره فاطمه ( امّ البنين ) مي گويد :
« امّ البنين را بايد جزو زنان با فضيلت و آگاه
به حق اهل بيت (عليهم السلام) شمرد ، كه در پيروي و ولايت و دوستي و
محبت نسبت به آنان ، خالص و مخلص بود . در مقابل ، اهل بيت (عليهم السلام) نيز او را
گرامي مي داشتند و جايگاه رفيعي برايش قائل بودند ، تا آنجا كه حضرت زينب ، پس از
بازگشت به مدينه ، به ديدار او مي رود و شهادت چهار فرزندش در كربلا را چنان
تسليت مي گويد كه گويي تبريك ايام عيد است ! » [ 121 ]
همچنين سيد محسن امين ، صاحب كتاب معروف « اعيان الشيعه »
درباره او مي نويسد : « او شاعرة ، زبان آور و از خاندان اصيل و شجاع عربي
برخاسته است . » [ 122 ]
به هرحال ، از اين نشانه هاي روشن ؛ يعني گزينش او
به عنوان همسر علي بن ابي طالب ، تفقّد حضرت زينب از وي و همچنين
ذكر نام نيكش در كتب بزرگان علم و فقاهت ، همگي نمايانگر منزلت ارجمند و موقعيت بس
بلند او نزد خاندان نبوت و طهارت است .
امّ البنين (سلام الله عليها) همسر دوم امير مؤمنان (عليه السلام) يا . . . ؟ !
حضرت علي پس از شهادت حضرت فاطمه ، با
امّ البنين ازدواج كرد ، اما روشن نيست كه وي همسر دوم امام ( پس از صديقه
كبري (سلام الله عليها) باشد ؛ زيرا قرائني
وجود دارد كه امير مؤمنان با خوله ، بنت جعفر بن قيس حنفي ( مادر محمد حنفيه ) ،
ازدواج كرد . البته مورّخان در اين زمينه اختلاف دارند ، ليكن نزديكتر به واقعيت آن
است كه حضرت امير پس از درگذشت فاطمه زهر با اَمامه بنت ابي العاص ، آنگاه با فاطمه
معروف بـ « امّ البنين » و با خوله به عنوان همسر چهارم عقد زناشويي
بست .
عباس بن علي ، فرزند ارشد امّ البنين محسوب
مي شود كه در سال 24ق . متولد شده است و بعيد به نظر مي رسد كه امام
بلافاصله ، پس از شهادت صديقه كبري در سال 11ق . با او ازدواج كرده باشد ؛ چرا كه
لازمه اين فرض ، آن است كه بگوييم امّ البنين بيش از 12 سال دچار حالت نازايي
بوده است .
داستان ازدواج
علي (عليه السلام) با امّ البنين (سلام الله عليها)
در كتاب « اعيان الشيعه » به نقل از « عمدة الطالب » آمده است :
علي به برادرش عقيل ، كه مردي نسب شناس و آشنا به تاريخ
و نياكان عرب بود ، گفت : « زني را به من معرفي كن كه از تبار دلاوران و قهرمانان
باشد . مي خواهم براي من پسري شجاع و جنگجوبه دنيا
آورد . » عقيل گفت : « چرا سراغ فاطمه بنت حزام كلابي نمي روي ، كه پدران و نياكان
او از شجاع ترين و زمنده ترين مردان عرب اند . » [ 123 ]
گفتني است همين مطلب در كتاب « اعيان النساء » حكيمي نيز
آمده است . با اين تفاوت كه جناب عقيل بن ابي طالب به برادرش علي
مي گويد : « برادر ! چرا در پي چنين زني هستي ؟ » فرمود : مايلم با او ازدواج كنم تا
براي من پسر دلاوري به دنيا آورد كه فرزندم حسين را در واقعه طف ، در كربلا ياري
دهد . آنگاه عقيل به ايشان توصيه كرد كه با امّ البنين ازدواج كند ؛ زيرا او از
خانداني است كه پدران و نياكانش از تمامي قوم عرب شجاع تر و دلاورتر هستند .
آنگاه حضرت از برادرش عقيل خواست كه او را از پدرش خواستگاري كند . عقيل نزد پدر وي
( حزام ) رفت و به او گفت : شرافت دنيا و آخرت را براي تو به ارمغان آورده ام !
پاسخ داد و آن چيست ؟ عقيل گفت : آمده ام تا دخترت را براي برادرم علي بن
ابي طالب خواستگاري كنم و او علاقمند است داماد تو شود ، به جهت والايي و
اصالت نسب و شرف خاندانت .
حازم گفت : هيچ كس به اين مقام نايل نمي شود
تا با مادرش مشورت كنم . آنگاه عقيل منتظر ماند و حازم ، پدر امّ البنين نيز بر
همسرش وارد شد و در همان حال شنيد كه دخترش فاطمه ( امّ البنين ) خوابي را براي مادرش
تعريف مي كند .
خواب و رؤياي
امّ البنين
نقل شده كه امّ البنين خوابش را براي مادرش
اينگونه تعريف كرد :
در خواب احساس كردم كه در باغ و بوستان پرميوه اي
نشسته ام . در آن ، رودهاي فراوان جاري است و آسمان صاف و قرص ماه در
مي درخشيد و ستارگان نور افشاني مي كنند و من به عظمت آفرينش خداوند بزرگ
مي انديشيدم كه چگونه آسمان را بدون پايه و ستون برافراشته و اين ماه تابان و
ستارگان درخشان را آفريده است ؟ !
غرق در اين انديشه ها بودم كه ناگاه به نظرم
آمد ماه از دل آسمان كنده شد و در دامانم افتاد . چنان درخششي داشت كه چشم ها
را خيره مي كرد . متعجب و شگفت زده شدم . باز متوجه شدم سه ستاره درخشان
ديگر به دامانم افتاد تا آنجاكه نور و تلألؤ آن ها ، پرده بر ديدگانم افكند .
تعجب و حيرت بر من مستولي شد و بناگاه صداي هاتفي را شنيدم ـ بي آن كه
صورتش را ببينم ـ گفت :
بشارت باد بر
تو اي فاطمه ، به خاطر اين سروران ارجمند ،
كه همچون سه
ستاره درخشان و يك ماه تابان اند .
پدرشان سيد و
سالار كلّ كائنات است .
پس ، از پيامبر
خدا ، آنچنان كه در خبر آمد . . .
وقتي اين سخنان را شنيدم ، سراسيمه شده ، با ترس وفزع از
خواب پريدم . از مادرم پرسيدم : تعبير اين خواب چيست ؟ گفت : دخترم ! اگر خواب تو رؤياي
صادقه باشد ، با يك مردي بسيار بزرگوار و ارجمند ، كه نزد خداوند مقامي بس والا دارد
و افراد عشيره اش از او پيروي و اطاعت مي كنند ، ازدواج مي كني و از
او چهار فرزند به دنيا مي آوري ، اوّلين آن ها سيمايي چون ماه دارد و سه
تن ديگر نيز بمانند ستارگان درخشان اند .
پدرش ( حزام ) وقتي اين مطلب را شنيد ، با تبسم و لبخند به
سويشان آمد و گفت :
دخترم ! خواب و رؤياي تو راست بود . مادر رو به پدر كرد و
پرسيد : از كجا متوجه اين مطلب شدي ؟ گفت : هم اكنون عقيل بن ابي طالب در
خانه ماست تا دخترت را خواستگاري كند . پرسيد : خواستگاري براي چه كسي ؟ گفت : براي
كسي كه لشكر دشمن را از هم مي گسلد ، وجود مباركش مظهر عجايب و
شگفتي هاست . پيكان جهت دار خداوند و قهرمان بلامنازع شرق و غرب عالم است .
او همانا امام علي بن ابي طالب
است .
پس از اين ماجرا بود كه حزام شادمان و خندان به سوي
عقيل برگشت . عقيل وقتي او را ديد ، پرسيد : چه خبر ؟ گفت : به خواست خداوند خير است . ما
قبول كرديم كه دخترمان كنيز امير مؤمنان شود . عقيل گفت : او كنيز نيست ، بلكه همسر
علي خواهد بود .
خبر ازدواج به
كربلا هم رسيد
در تاريخ آمده است كه پيش از آغاز نبرد ميان
حسين بن علي (عليهما السلام) و يارانش و
سپاه عمر بن سعد در سرزمين كربلا و ضمن آمادگي هر دو طرف براي جنگ و نبرد و يا
اندكي پس از شروع آن ، زهير بن قين به سوي عبدالله بن جعفر بن عقيل
آمد و به او گفت : برادر ! اين پرچم را به من بسپار . عبدالله پرسيد : آيا من در حمل آن
كوتاهي كردم ؟ گفت : هرگز ، اما من به آن نياز دارم . عبد الله بن جعفر پرچم را تحويل
داد و زهير آن را گرفت . و به سوي عباس بن علي (عليهما السلام) حركت كرد و خطاب به وي گفت : مي خواهم با تو سخني
بگويم و انتظار دارم آن را كاملاً دريابي ! عباس گفت : بگو كه سخن گفتن در حال
حاضر چه شيرين است !
آنگاه به خطاب به عباس گفت : اي ابو الفضل ، بدان كه
پدر تو اميرمؤمنان ، وقتي خواست با مادرت فاطمه ازدواج كند ، برادرش عقيل را به
خواستگاري فرستاد ؛ چرا كه به انساب قوم عرب آشنايي كامل داشت و به او گفت :
برادر ! از تو مي خواهم به خواستگاري زني بروي كه از خاندان پاك و اصيل و
داراي حسب و نسب شريف و شجاع باشد تا از او داراي فرزندي شوم شجاع و دلاور ، براي
نصرت و ياري به اين پسرم ( حسين (عليه السلام) ) ، تا در واقعه
طف در كربلا در كنار او باشد . پس بدان كه پدرت تو را براي چنين روزي ذخيره
كرد . بنابراين ، نبايد نسبت به حرم و حريم برادر و خواهرانت كوتاهي كني ! عباس پس از
شنيدن اين سخن ، بر خود لرزيد و آنچنان ركاب اسبش را كشيد كه از هم گسست . آنگاه رو
به زهير كرد و گفت : زهير ! تشويق و ترغيب خوبي بود در اين روز . به خدا سوگند
حماسه اي را به معرض نمايش خواهم گذاشت كه هرگز مانند آن را
نديده اي . . . [ 124 ]
حضرت ابو الفضل پس از اتمام سخنانش با شمر و شنيدن
پيشنهاد دريافت امان نامه براي خود و برادرانش ، به سوي خيمه برگشت . خواهرش زينت پس
از آن كه گفتگوي او را با شمر شنيد ، به استقبالش آمد و گفت : برادر !
مي خواهم سخني را با تو درميان گذارم .
حضرت عباس گفت : خواهر بگو كه اكنون براي سخن گفتن بسيار
مناسب است .
زينب گفت : برادرم ! وقتي مادرم فاطمه از دنيا رفت . پدرم
از برادرش عقيل خواست برايش زني از خانداني اصيل برگزيند ؛ خانداني كه نجيب ، شجاع و
دلاور باشد ، تا از او داراي فرزندي شود براي حمايت و دفاع فرزندش حسين در كربلا و
تو بايد بداني كه پدرت تو را براي چنين روزي در نظر گرفت ، پس كوتاهي نكن اي
ابو الفضل .
وقتي عباس سخنان خواهرش زينب را شنيد ، زين اسبش را
چنان كشيدكه پاره شد وخطاب به او گفت : تو درچنين روزي مرا تشويق
مي كني ، درحالي كه من فرزند علي ، امير مؤمنانم . وقتي زينب كلام عباس
را شنيد ، بسيار مسرور و شادمان گرديد . [ 125 ]
بانوي
حماسه هاي شگرف
بي شك مواضع اعجاب انگيز اين بانوي قهرمان
( امّ البنين ) در قبول ولايت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) آن هم تا اين حد خالصانه ، به خصوص
نسبت به سيدالشهد ، كاري انفعالي يا شتابزده و تصادفي نبود ، بلكه علل و عوامل
مختلفي باعث آن شد كه رفته رفته او را به قلّه ايمان و اخلاص رساند و منتهي به
چنين حالات و اوصاف شد .
مهمترين اين اسباب در چهار محور خلاصه
مي شود :
1 . درس آموزي
اُمّ البنين در مكتب اميرمؤمنان ، علي ؛ تا آنجا كه داودي ؛ صاحب
كتاب « العمده » ، در كتاب خود ، از ايشان با صفت « عالمه » ياد مي كند . با توجه به
اين كه در آن زمان ، هيچ زني ـ جز حضرت زينب ـ به اين صفت متصف نشده
بود . [ 126 ]
اين بانو بزرگوار ( امّ البنين ) به درجات عالي نايل شد و
لياقت و شايستگي آن را يافت كه به بسياري از علوم غيبي و اسرار پيچيده ، كه جبرئيل
به پيامبر اسلام (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رساند و ايشان
به پسر عمويش ، علي سپرد و از طريق امير المؤمنين به بقيه معصومين (عليهم السلام) و افراد شايسته رسيد . در همين رهگذر
مي توان به ماجراي اطلاع ايشان از حوادث عاشورا و كربلا و آنچه بر فرزندش عباس
پيش خواهد آمد ، اشاره كرد . مشهور است وقتي حضرت ابو الفضل به دنيا آمد ، علي دستان
او را زير و رو مي كرد و آن ها را مي بوسيد و مي گريست و وقتي
امّ البنين از علت آن مي پرسد ، به او خبر بريدن دستانش را در روز عاشورا
مي دهد . در حالي كه تلاش مي كرد به خيمگاه آب برساند و فرزندان
پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را سيراب
كند .
بنابراين ، اگر امّ البنين را جزو خاندان عصمت و
طهارت بدانيم ، آنگاه بر ما فرض و واجب است نسبت به او و ديگران آگاهي ، معرفت ، مودّت
و پيروي داشته باشيم . به خصوص كه پيامبر گرامي اسلام نيز در همين رابطه فرموده
است :
« هركه به ما
مهر بورزد و با اين حال به ديدار خدا رود ، از طريق شفاعت ما
وارد بهشت مي شود . سوگند به آن كه جانم در
دست اوست در روز قيامت هيچ بنده اي از عمل خود سودي نمي برد ، مگر
اين كه نسبت به حقّ ما معرفت داشته باشد . » [ 127 ]
همچنين فرمود :
« كسي وارد بهشت
نمي شود ، مگر اين كه نسبت به اهل بيت معرفت داشته باشد و
آنان نيز او را قبول داشته باشند و نيز كسي وارد جهنم نمي شود ، مگر
آن كه ولايت اهل بيت را انكار كند و آنان هم او را انكار نمايند . » [ 128 ]
و نيز فرمود :
« همواره
اهل بيت پيامبرتان را در نظر بگيريد و آبروي آنان را حفظ كنيد و از راه و
روش آنان پيروي نماييد ؛ چرا كه آنان شما را از راه هدايت خارج نمي كنند و
مطلقاً شما را به راه هلاكت بر نمي گردانند . پس اگر درنگ كردند ، شما نيز درنگ
كنيد و چنانچه برخاستند ، برخيزيد . از آنان پيشي نگيريد كه گمراه مي شويد و از
همراهي با آنان باز نمانيد كه به هلاكت مي رسيد . » [ 129 ]
2 . لياقت و
شايستگي روحي و رواني امّ البنين ؛ چنان كه فلاسفه
مي گويند ، هر كاري در عالم خارج تحقّق پيدا نمي كند ، جز از طريق تحقّق دو
مسأله : الف ) فعل
ب ) انفعال ؛ يعني فعل مورد
نظر در عمل انجام گيرد و ديگر اين كه قابليت آن فعل را داشته باشد ؛ براي مثال ،
وقتي بخواهيم جامي را بشكنيم ، به دو امر نيازمنديم : 1 . به شكستن اقدام كنيم
2 . ضروري است كه آن جام قابل شكستن باشد . پس اگر در عمل براي شكستن آن جام
اقدام نكنيم ، بديهي است كه نمي شكند و از سوي ديگر اگر اقدام كنيم ، امّا آن
جام بلورين و يا شيشه اي نباشد ، بلكه جامي باشد از آهن ، معلوم است كه قابليت
شكستن را ندارد و لذا موضوع شكستن منتفي است . همين مسأله در مورد انسان ؛ چه مرد و
چه زن ، صادق است ؛ يعني اگر انتظار داشته باشيم كه او انساني عالم ، دانا ، باگذشت ،
سخاوتمند و در راه خدمت به اهل بيت (عليهم السلام) ايثارگر باشد ، لازم است دو امر تحقّق يابد :
يكي فعل ؛ يعني ابتدا بايد به او تعليم دهي و تربيتش كني
و صورت از خود گذشتگي و جهاد را در روح و روان او وارد نمايي و نيز ولايت و محبت
اهل بيت (عليهم السلام) را از همان اوان
كودكي ، به قلب و گوشت و پوست او تزريق كني .
ديگري انفعال ؛ بدين معني كه او استعداد و شايستگي و
قابليت اين امر را داشته باشد ؛ يعني هرگاه به او آموزش داده شد ، آموزش پذير
باشد و يا اگر به تربيت او پرداختند ، استعداد تربيت را داشته باشد . امّا اگر مثلا
فردي مجنون باشد ، صد البته كه تعليم و تربيت در او اثري نخواهد داشت
و . . .
لذا اين موضوع از جهت فعل و انفعال بر شخصيت شخيص
امّ البنين كاملاً انطباق دارد و همين امر ، او را به مقام رفيع و منزلت والا
رساند ؛ به خصوص وقتي شخصي به نام « بَشير بن حَذْلَم » به سوي او آمد و
خواست براي شهادت چهار فرزندش به او تسليت بگويد و دلداري اش دهد ، و اين در
حالي است كه امّ البنين آنان را بسيار دوست مي داشت و به آن ها عشق
ميورزيد ، با اين همه ، رو به او كرد و با قلبي آهنين و معرفتي بي نظير
نسبت به اهل بيت (عليهم السلام)
گفت :
« پاره هاي قلبم تكه تكه شدند ، امّا باكي نيست .
فرزندانم و هر آن كه زير اين گنبد كبود زيست مي كند ، فداي
سرورم و آقايم ابا عبدالله الحسين باد ! من از تو در مورد پسرانم نپرسيدم ، امّا
مشتاقم بدانم كه فرزندم حسين زنده است يا به شهادت رسيد ! »
آري او شبانه روز بر حسين مي گريست و از فرط حزن و
اندوه ، خواب به چشمانش راه نداشت و اينگونه بود تا از دنياي فاني رخت بربست ، البته
جايگاه ارجمند بدست نيامده براي بانو ام البنين ، مگر بجهت تحقق آن دو
قضيه ياد شده ( فعل و انفعال ) ، چرا كه او از علم و دانش اميرمؤمنان روشنايي گرفت و
نزد او معارف متعاليه را آموخت و آنچه را كه بيشتر مردم از آن اطلاع ندارند ، از
شويش فراگرفت ، افوزن بر اين نبايد اصالت و ژرفاي ايمان و عمق شرافت حسب و نسب او را
از ياد برد .
3 . محيط
خانوادگي خوب و تربيت شايسته ؛ بانو امّ البنين پرستنده و عابد و
دوستار خير و نيكي بود . امر به معروف مي كرد و خود معروف را انجام
مي داد . نهي از منكر مي نمود ؛ چرا كه او از سلاله اي پاك و ارجمند و
محيطي نيكو برخوردار بود و اجداد و نياكانش نيز به مكارم اخلاق و خصال پسنديده
معروف بودند . از همه اين ها گذشته ، او تحت حمايت و سرپرستي پدر و مادري جليل
القدر و گرانمايه و با ادب تربيت يافت و همين امر باعث شد تا او از همان اوان كودكي
به عفت و عفاف و حجاب و حُسن رفتار و ديگر صفات نيكو و پسنديده متصف شود و اين
ويژگي ها ايشان را به درجه اي رساند كه در عشق نسبت به حسين و فداكاري در
راه او و تقديم چهارپاره وجودش براي حمايت از او ، به مرحله ذوب شدن در حبّ حسين
نائل آيد .
البته عكس اين مطلب نيز صادق است ، تا آنجا كه محيط نا
مناسب و ناهنجار خانوادگي مي تواند آدمي را به يك حيوان درنده و خوك صفت مبدّل
سازد و به مادون انسانيت تنزل دهد . نمونه روشن آن ، عملكرد يزيد بن
معاوية بن ابو سفيان نسبت به امام حسين و يارانش بود كه آن ها را
به صورت فجيعي به قتل رسانيد و جامه از تن سرور جوانان بهشت به در آورد و
دختران و پسران خردسال و زنان اهل بيت را به اسيري گرفت و از تمامي اين ها
گستاخانه تر اين كه سر از تن مبارك او جدا ساخت و در مقابل ديدگان همه ،
با چوب خيزراني كه در دست داشت ، بر لب و دهان حضرت زد و اين اشعار را
خواند :
لَعِبَتْ هاشِمُ |
خَبَرٌ جاءَ وَلا | |
لَسْتُ مِنْ |
مِنْ بَني |
« بني هاشم ،
حكومت و مملكت داري را بازيچه خود قرار دادند . پس نه خبري از نبوت در كار بوده و نه
وحيي از آسمان نازل شده است !
من اگر انتقام
نگيرم ، هرگز خود را از تبار بني اميه نخواهم شمرد . از خاندان احمد
( محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ) ، به خاطر آنچه انجام دادند ، انتقام
خواهم گرفت . »
از اين رو ، موضع اسلام در اين باره ( محيط سالم و ناسالم
خانوادگي ) ، اين است كه بايد در امر ازدواج حساس بود و براي نسل آينده خود همسري از
خانواده سالم و اصيل برگزيد و تنها فريب جمال ظاهري را نخورد . از اين رو ،
پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود :
« إِيَّاكُمْ وَخَضْرَاءَ الدِّمَنِ ، قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَا
خَضْرَاءُ الدِّمَنِ ؟ قَالَ : الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبِتِ
السَّوْءِ » . [ 130 ]
« برحذر باشيد
از خضراء دمن ( = گُل روييده در مزبله ) ، ياران گفتند : پيامبر خدا ! منظور از خضراء
دمن چيست ؟ فرمود : همان زن زيباست كه در محيط فاسد بار آمده باشد ! »
پيداست امّ البنين نمونه اعلا و الگوي والاي كرامت
و اصالت خانوادگي بود كه اميرمؤمنان اين بانوي ارجمند را ، از آن خاندان دلاور پرور
و نجيب به همسري بر مي گزيند .
4 . احساس
مسؤوليت و تكليف در مقابل دين خدا ؛ يكي از دلايلي كه باعث شد
امّ البنين در عشق به حسين بن علي (عليهما السلام) ذوب شود و با تمام وجود پيرو اهل بيت (عليهم السلام) شود و به رفيع ترين درجات ايثار و
فداكاري در اين راه نايل آيد و از خود و فرزندانش و هرآنچه دارد ، شمع هايي
بسازد تا گِرد وجود نازنين ريحانه رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و جگر گوشه بتول بسوزند و بسازند تا از او حمايت و دفاع
كنند ، احساس مسؤوليت امّ البنين در برابر اهل بيت (عليهم السلام) بود .
در همين راستا ، حضرت امام جواد فرمود :
« مؤمن به سه
خصلت نياز دارد : توفيق الهي ، واعظ دروني و ناصح بيروني . »
بايد گفت اين بانوي گرامي ( امّ البنين ) هر سه خصلت
ياد شده را داشت ؛ بدين معني كه او ، هم از توفيق و مدد الهي دراين مسير بهره برد و
هم از واعظ دروني در ارتباط با احساس مسؤوليت نسبت به خاندان پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) برخوردار شد و هم از ارشاد و
راهنمايي هاي همسرش ، علي بن ابي طالب ، به عنوان ناصح بيروني
استفاده كرد و با اين خصلت ها برتر از ديگر زنان شد .
در جامعه و در طول تاريخ شاهديم كه برخي از زنان چگونه
با فرزندان شوهر كه از زن ديگر به دنيا آمده اند ، رفتار مي كنند و چه
عذاب ها و رنج ها براي آن ها ايجاد مي نمايند ، تا آنجا كه
تحمّل محبت كردن پدر نسبت به فرزند خود را ندارند ، بلكه سعي در ايجاد جدايي و نفاق
ميان آنان مي كنند ، در حالي كه اين حسادت ها و تنگ نظري ها و
حقارت ها در وجود امّ البنين نبود ، بلكه او به جهت معرفت و مسؤوليت ،
همه فرزندان خود را فداي فرزندان فاطمه زهر كرد ؛ چرا كه آنان را بر اين راه و منش
تربيت نموده و امتياز فرزندان فاطمه زهر را براي آنان تشريح كرده بود تا همواره گوش
به فرمان آنان باشند و هرگز از راه و روش ايشان سرپيچي نكنند كه نمونه بارز
آن را در واقعه عاشورا مشاهده مي كنيم .
امّ البنين . . . در راستاي يك زندگي زناشويي
موفق
او همسري با ايمان و مادري شايسته و مديري موفق بود و
مي پسنديد كه خدمتگزاري مخلص باشد ؛ از اين رو ، او در خانه علي تلاش
بيوقفه اي داشت تا خوشبختي و سعادت را به خانه شويش و نيز براي فرزندانش و
فرزندان همسرش ارمغان آورد . البته امّ البنين هرگز راحتي خود را بر آسايش و
آرامش شوهرش و فرزندان فاطمه ترجيح نمي داد .
او از همان نخستين روز كه وارد خانه علي شد ، دريافت كه
حسن و حسين (عليهما السلام) مريض اند ؛ از
اين رو از آن دو بزرگوار پرستاري مي كرد و براي بهبودي شان شب را
بيدار مي ماند و با مهر و عطوفت با آن ها سخن مي گفت و برايشان
همچون مادري دلسوز و مهربان بود . تمامي همّ و غمّ وي اين بود كه حسن و
حسين (عليهما السلام) و زينب و اُمّ كلثوم در
آسايش و سعادت كامل باشند . هرگز نمازش را به تأخير نمي انداخت و از فضيلت اوّل
وقت بهره مي برد . ضمن اين كه بر تلاوت قرآن كريم و دعا و نيايش هاي
مستحبي مداومت داشت .
امّ البنين همسايگان را هم فراموش نمي كرد و به
آن ها سر مي زد و حاجاتشان برآورده مي ساخت . زندگي پربركت ايشان در
مدينه آغاز شد و در كوفه استمرار يافت . آنگاه بار ديگر به مدينه بازگشت تا حكايت
همسر با اخلاصي را گزارش كند كه مطيع همسر خويش است . در اطاعت خدا فنا شد و هرگز به
او ستم روا نداشت .
گفتگوي
امّ البنين (سلام الله عليها) با
فرزندان زهرا (سلام الله عليها)
امّ البنين روزي متوجه شد كه اُم كلثوم ، دخترك
خردسال و يتيم زهر به گوشه اي از خانه خيره مانده و به فكر فرو رفته است .
پرسيد : دخترم ! تو را چه شده است ؟ به چه چيز مي انديشي ؟ اُمّ كلثوم به او
نگريست و آهي كشيد و با صداي معصومانه اي گفت :
« خاله جان !
مادرم زهرا در اين گوشه از خانه مي نشست و موهايم را شانه مي زد و مرا
مي بوسيد و برايم با صداي محزون و دل نشين قرآن مي خواند و
براي خواهرم زينب كلام جدّمان پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را بازگو
مي كرد و ما را به ايمان و تقوا ره مي نمود و در
قلب ما روح اميد به خير و نيكي مي دميد .
خاله جان ! چرا
مادرم فوت كرد ؟ ! او كه پير نبود ! »
در اين هنگام ، اشك به امّ البنين امان نداد و
كلمات در گلويش محبوس شد و كوشيد با صداي بريده اش با اين دختر يتيم سخن
بگويد ، امّا نتوانست و سرانجام ـ اشك ريزان ـ خود را به دامان اُم كلثوم
انداخت ، امّا دخترك يتيم دوباره پرسيد :
« خاله جان !
نيازي نيست چيزي بگويي ، من همه چيز را مي دانم .
آن ها مادرم را زدند و به پهلوي او ، بين در و ديوار فشار آوردند ، ما نيز از
ديدن آن صحنه ترسيده بوديم و مادرمان فرياد مي زد در
حالي كه آتش و دود زبانه مي كشيد : اسماء ! فضة ! به دادم برسيد ، اينان
جنينم را كشتند ! »
اُمّ كلثوم مصيبت و غم نامه مادرش را شرح
مي داد و امّ البنين با شنيدن اين وقايع ، سخت مي گريست .
« آه ، خاله جان !
نبودي كه ببيني چه بر ما گذشت و چه حادثه دلخراشي را ـ پس از ارتحال جدّمان ـ تحمل
كرديم و چگونه مادر در بستر بيماري افتاد و پس از نود روز دارفاني را وداع گفت و
جان به جان آفرين تسليم كرد .
خاله جان ! مطمئن باش كه او محزون ، مظلوم و ناراضي از ستمگران به شهادت رسيد . »
امّ البنين كه فرياد و فغانش بالا گرفته بود ،
گفت :
« دخترم !
قلبم پاره پاره مي شود از شنيدن اين مظلوميت ها كه بر سر
مادرت آمده است . دخترم ! باور كن كه مادرت فاطمه مظهر جاويدان صبر و تقوي و شجاعت
براي زنان و بلكه الگو براي مردان خواهد بود . به يقين خداوند او را انسان كامل و
سرور زنان جهان قرار داده است . »
اُم كلثوم نيز رو كرد به امّ البنين كرده ،
گفت :
« خاله جان !
سخنان شما مرا به ياد كلام مادرم مي اندازد ؛
وقتي آنجا نشسته بوديم ( به گوشه اي از حياط خانه اشاره مي كند ) ،
مادرم بارها گفت كه نوزاد جديد را محسن خواهيم ناميد . امّا او مرد .
خاله جان . . .
منظورم اين است كه او را قبل از تولد كشتند ! ( اُم كلثوم در اين لحظه سخت گريست و
هيچ نگفت ) . »
امّا امّ البنين را اشك امان نداد و از فرط غم و
اندوه ، نتوانست چيزي بگويد ، بلكه با رنج و ناراحتي به اُمّ كلثوم ؛ آن دخترك يتيم
نگريست و گريست . در همان حال دخترك را نوازش كرد و در آغوش گرفت . مدتي گذشت تا
اين كه زينب وارد شد ! خير باشد خاله ! اُمّ كلثوم ! عزيزم ! حادثه اي رخ
داده ؟ ! چيزي شما دو نفر را ناراحت كرده است ؟ !
اُمّ كلثوم : نه ، خواهرم ، ياد و خاطره مادرمان فاطمه را
مرور مي كرديم . به راستي او چه زن بزرگي بود و چه زود از اين دنيا رخت
بربست و رفت . آيا اين حادثه دل را نمي سوزاند ؟
زينب : راست مي گويي خواهر ، امّا خداوند در هر كاري
عبرت و حكمتي قرار داده كه در پهناي زمان دامن گسترده است و ما قومي هستيم كه
خداوند ما را بهواسطه برخورداري از تمامي فضايل و دوري از همه رذايل ، شرافت ويژه
بخشيد . پس همان مي گوييم كه خداوند متعال به ما آموخت : ( . . . إِنَّا للهِِ وَإِنَّا
إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . . . )
و جدّمان رسول الله بدان سفارش كرد . عزيز خواهرم ! اكنون به پا خيز و توكّل بر
خدا كن و خاله را به حال خود واگذار تا بيش از اين در خانه ما محزون و
اندوهگين نشود ؛ چرا كه او مسؤوليت هاي سنگين در پيش دارد و ما بايد سپاسگزار
او باشيم .
امّ البنين ( در حالي كه دستان زينب را غرق
بوسه مي كرد ) گفت :
« پدر و مادرم و جان و مالم فداي شما باد ! اي خاندان
رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و اي مطهّر از هر زشتي . . .
من افتخار مي كنم كه بر خدمت شما همّت گمارم و برخود مي بالم كه در طول
زندگي ام در كنار شما باشم . اي سروران نيك سرشت ، مطمئن باشيد كه من همه وجودم
را خالصانه فداي شما عزيزان خواهم كرد .
امّ البنين . . . مادري فداكار و مسؤول ، براي
فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)
فرزندش عباس بن علي بن ابي طالب ، در سال
26 هجري به دنيا آمد ، در حالي كه پيش از او حسن و حسين و زينب و اُمّ
كلثوم (عليهم السلام) فرزندان علي و
فاطمه (عليهما السلام) بودند . آنان از به دنيا
آمدن نوزاد امّ البنين بسيار شاد و مسرور شدند . نو رسيده ، لبخندهاي زيبا و
حركات دلربا و چهره اي چونان ماه تمام داشت . با آمدن او ، تحرّك و نشاط زايد
الوصفي نصيب فرزندان علي شد . آن ها با برادرشان عباس بازي مي كردند ، در
حالي كه امّ البنين با خود مي گفت : خداي من ! چقدر خوشبختم كه خداوند
مرا در اين خانه مبارك قرار داد . خدايا ! شب و روز تو را سپاس
مي گويم .
عباس مظهر زيبايي و شكوه و نورانيت و توازن اندام و
حركات بود . مادرش او را سخت دوست مي داشت ، امّا در مقايسه با فرزندان
فاطمه ، آنان را بي هيچ شك و شبهه ، برتر از عباس مي دانست و اين رفتار ،
برخاسته از ايثار و از خود گذشتگي و صدق و اخلاص است و به خاطر ريشه كن كردن حسّ
خودخواهي و حسادت است كه تجلّي عملي آن ذوب شدن در انسان هاي والا و برتر
است .
امّ البنين همسري نمونه در كنار
علي (عليه السلام)
مكان حادثه در مساحتي اندك ، در كوفه عراق و زمان ، شبِ
نوزدهم ماه مبارك رمضان ، در سال 40 هجري قمري و سخني كه اركان آسمان و زمين را به
لرزه در آورد .
سخن علي بود ، آنگاه كه نماز شب مي خواند .
به گونه اي بر آسمان مي نگريست كه گويي مي خواهد از اين دنيا كوچ
كند ! فرمود : ( . . . إِنَّا للهِِ
وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ . . . ) . سپس در حالي كه همه اهل خانه و دخترش زينب با
همه وجود و احساس مي شنيدند ، افزود :
« وَ
اللَّهِ مَا كَذَبْتُ وَلاَ كُذِبْتُ وَإِنَّهَا اللَّيْلَةُ الَّتِي وُعِدْتُ
بِهَا » . [ 131 ]
« به خدا سوگند
كه من هرگز دروغ نگفته ام و كسي مرا تكذيب نكرده و امشب همان شبي
است كه وعده داده شده ام . »
نمي دانم همسر علي ، امّ البنين ،
در آن لحظات كجا بود . آيا در كنار همسر ايستاده بود ، آن هنگام كه علي آيه وداع را
بر خود مي خواند ؟ يا بر سجّاده خويش نشسته و نماز شب مي خواند و در
پيشگاه خدا نيايش مي كرد و خير و خوبي و پيروزي را براي شوهرش طلب
مي كرد ؟
نمي دانيم ، چرا كه تاريخ عاجز و ناتوان ماند از
نقل بسياري از وقايع و حقايق و اين يكي از آن ها است . امّا در عين حال ، علي در
آخرين ساعات آن شب به امّ البنين وصيت كرد و گفت : امّ البنين ! من تو را
نسبت به پسرم عباس سفارش مي كنم كه همواره با برادرش حسين ، همدلي و همدردي
داشته باشد و به هنگام رويارويي دو لشكر و بالا گرفتن جنگ ، او را تنها
نگذارد .
آنگاه امير مؤمنان به سمت درِ منزل حركت كرد ؛ در
حالي كه اين اشعار را با خود مي خواند و با عزيزان خود خداحافظي
مي كرد :
اي علي ! خود را |
چرا كه مرگ به | |
پس تو نبايد از |
آنگاه كه پا در |
به راستي كه آن لحظات براي امّ البنين چه
دشوار بود ! او پس از عباس ، براي علي سه فرزند ديگر به نام هاي ؛ جعفر ،
عبدالله و عثمان به دنيا آورده است . غم و اندوهِ فراق شوهر بزرگوار ، مهربان ، مظلوم ،
پرستنده ، مجاهد ، دانا ، شجاع و مقرّب به خدايش ، او را از هر سو احاطه كرده بود . حق
هم داشت ؛ زيرا علي اوّلين مسلمان و نزديك ترين فرد به
رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از نظرِ گذشت و
فداكاري و داناترين شخص نسبت به قرآن كريم و دين مبين و رزمنده ترين مجاهد در
راه مبارزه با مشركان ، ناكثان ، مارقان و قاسطان بود .
باري ، علي با ضربت شمشير زهرآگين ابن ملجم خارجي به
شهادت رسيد و غرق به خون در محراب مسجد افتاد ، در حالي كه پيام جاودان خود را
به بشريت تكرار مي كرد و مي گفت : « فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَة ،
فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَة » ديگر شما را نخواهم ديد اي تيره روزان
بدبخت ! به خداي كعبه رستگار شدم ، ديگر هرگز شما را ملاقات نخواهم كرد اي فرومايگان
سازشكار ! شما قلب مرا پر از چرك و خون كرديد . از خداوند مي خواهم ديگر چشمم به
چهره نحس شما نيفتد . مطمئن باشيد كه شما ـ نادانان ـ بهتر از من نخواهيد ديد . سوگند
به خداي كعبه كه رستگار شدم . سوگند به خداي زمين و آسمان و سوگند به خداي كعبه ؛
خانه شرافتمندان ، كه من با عزت درون آن متولّد شدم و در راه عزّت و كرامت آن به
شهادت رسيدم .
امّ البنين پس از اين واقعه جانكاه و جگرسوز ، همه
وجودش را وقف سرپرستي از فرزندان علي كرد وخود آنچنان بر امير مؤمنان
مي گريست كه زبانزد خاص وعام شد ، امّا اين حزن و اندوه ناشي از درك و
آگاهي بود ، نه صرف احساسات و عواطف !
در برابر توفان هاي سهمگين اجتماعي و سياسي و ظهور
فراعنه مسلمين سرِ تسليم فرود نياورد ، بلكه همواره سخنان پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را در مورد وي به ياد داشت كه
فرمود :
« اي علي ، هركه
تو را دوست بدارد ، در قيامت همراه انبيا خواهد بود . »
سال ها پس از شهادت علي و رخ دادن آن
زلزله هاي ويرانگر سياسي ، يكبار ديگر قافله خاندان علي ، از كوفه رهسپار
مدينه شد ، امّا اين بار علي امير و كاروانسالار آن نبود ، بلكه اين حسن بن
علي (عليهما السلام) بود كه زعامت اين كاروان
را به دست گرفت و وزارت را نيز به برادرش حسين و عباس بن علي (عليهما السلام) واگذار كرد ؛ چرا كه اين كاروان بي جهت
و بدون هدف حركت نمي كرد ، بلكه يكايك افراد حاضر در آن ، مسؤوليت و رسالتي
دارند .
امّ البنين شاهد عروج ملكوتي
حسن بن علي(ها)
حوادث سهمگين سياسي و فراز و فرودهاي اجتماعي و فكري ،
پس از شهادت حضرت علي با صخره هاي حكومت هاي اُموي و نقشه هاي
ويرانگر آنان مواجه گرديد ، در حالي كه امام حسن ، پس از پدرش علي خود
قهرمان بلامنازع اين وضعيت سخت و مسؤوليت هاي سنگين بود .
امّا در مورد امّ البنين ، در اين برهه از
زمان ، كافي است بدانيم كه او در طول زندگي اش غم و اندوه و رنج و ناراحتي
اسلام را بر دل داشت و با ديدن ستمديدگان و مظلومان آل محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، جامه سوگ به تن مي كرد و جام
غصه مي نوشيد و راهي جز اشك نداشت .
او در شب هفدهم ماه صفرِ سال 49 ق . ناله كنان و
ضجّه زنان ، به سوي فرزندانش آمد و آنها را صدا زد و گفت : عباس ! اي ماه بني هاشم و
تو اي عبدالله ؛ نور چشمان من . اي كسي كه نامت هم نام پدر بزرگوار پيامبر
است . و تو اي جعفر كه هم نام عمويت جعفر طيّاري و تو و اي عثمان ، كه
نامت هم نام با عثمان بن مظعون ، آن صحابي جليل القدر و يار و ياور امام
علي . . . عزيزان من ! برخيزيد . برخيزيد كه برادر ، امام و ولي امرتان ؛ حسن بن علي
را با زهر به شهادت رساندند ، برويد به خانه اش و هر آنچه را سرورتان حسين
دستور مي دهد انجام دهيد .
همگان حاضر شدند و براي مراسم عزاداري و ماتم ، در خانه
امام حسن گِرد آمدند و در اين واپسين لحظات ، حسن به او گفت : برادر ! واقعه اي
كه بر تو در كربلا خواهد رفت ، از اين هم دردناكتر است . هيچ روزي چون روز تو نخواهد
بود اي ابا عبدالله . آه و ويل و عذاب از آن ستمگران باد !
در اين هنگام روح بزرگ حسن از جسم شريفش پركشيد ، در
حالي كه برادرش عباس در كنارش بود . بالأخره جنازه را به سوي خاك جدش ، رسول
الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) تشييع كردند كه ناگهان
باراني از تيرهاي رها شده به سوي جنازه حسن از جانب فرومايگان و سفلگان
بني اميه پرتاب شد كه بعضي از آن ها به جنازه و برخي ديگر به تشييع
كنندگان اصابت كرد . براستي كه مصيبت بزرگ و دردناكي است ! قساوت و وحشيگري اينان به
جايي رسيد كه برخلاف وصيت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و نص صريح قرآن عمل مي كردند . پس اي مسلمانان ! چه شد
آن آيه كه مي گفت : { قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي
الْقُرْبي } ؟ !
ام البنين . . . در وداع با امام حسين (عليه السلام)
لحظه فراغ و وداع با كاروان حسين در پايان سال شصتم
هجرت ، لحظه دشوار و فاجعه باري بود . ام البنين چگونه با حسين وداع كند و
چگونه از زينب و اُمّ كلثوم جدا شود ؟ چگونه به اين قافله بنگرد ؟ در حالي كه از
مدينه جدشان خارج مي شود و ديگر برنگردد . شايد هم برگردد اما بدون مردان
دلاورش و شايد هنگام بازگشت سرهاي اين بزرگواران بر نيزه باشد ! اين قافله
مي رود تا مسير تاريخ را عوض كند و براي مفهوم آزادي و جنبش هاي
آزادي بخش معنايي تازه و جاودان به ارمغان آورد .
امّ البنين براي وداع با فرزندان علي و فاطمه تاب
نياورد از اين رو ، رو به عباسش كرد و گفت : پسرم ! عباسم ! وصيت پدرت علي ،
اميرمؤمنان را كه فراموش نكرده اي . تو بايد از اين خوبان دفاع كني . و ياور
برادرت حسين باشي . تو بايد از خواهرانت زينب و ام كلثوم حمايت كني و تو بايد با
ذرّه ذره وجودت و تا آخرين رمق حياتت با دشمنان خدا بجنگي . به اميد ديدار ، پاي حوض
كوثر زهر .
عباس نيز با مادرش ؛ امّ البنين خداحافظي كرد و از
اين كه او را براي چنين روزي تربيت نموده تشكر كرد و به او گفت :
مادر ! براي برادرانم ناراحت نباش . آنان مرد زندگي هستند
و با عشق به شهادت ، بر مرگ پيروز خواهند شد .
ام البنين با فرزندان و كودكان حسين خداحافظي كرد
و دخترك خردسالش رقيه را ـ كه سه سال بيش نداشت ـ غرق بوسه كرد . . .
امّ البنين جوياي سرنوشت حسين
است
در جغرافيايي به اندازه سرزمين كربلا ، نبرد خون با
شمشير ، در عصر روز عاشورا به پايان رسيد . البته پيروزي نهايي و تام و تمام از آن
خون بود كه اكنون در رگ هاي نسل هاي انقلابي جريان دارد و هر آن كه
جز اين گويد مرگش باد !
به يقين ، يزيدبن معاويه در اين نبردِ نابرابر با شكستي
مفتضحانه و در همه سطوح و تا هميشه تاريخ روبه رو گرديد ، حتي حكومت و سلطنت
خود را ، دو سال پس از اين فاجعه از دست داد و اينگونه بود كه پيروزي خون بر شمشير
حسين بن علي (عليهما السلام) پيوسته و مستمر در قلب مليون ها انسان ، در شرق و غرب عالم
وارد شد .
اين خون چه شگفت آور است ! چرا اينگونه نباشد ؟ ! در
حالي كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پيشاپيش
فرموده بود : « خون حسين حرارتي دارد در قلب مؤمنان ، كه هرگز سرد
نمي شود . »
كاروان اكنون همراه زنان و كودكانِ به اسارت گرفته شده ،
به دروازه شهر مدينه نزديك مي شود ، امّا اين نخستين باري است كه اسرايي بر
مي گردند و پرچم عزّت و پيروزي را بر بالاي سرشان
برافراشته اند !
مورّخان نوشته اند : وقتي كاروان به زعامت امام
زين العابدين نزديك مدينه شد ، در صحرا فرود آمد و خيمه به پا كرد و زنان
بني هاشم را نيز فرود آورد . در حالي كه « بَشير بن حَذْلَم » با او بود .
امام سجاد خطاب به وي فرمود :
« اي بشر ، خداوند پدرت را رحمت كند ! او يك شاعر بود ، آيا
تو نيز مي تواني مانند او شعر بگويي ؟ » بشر پاسخ داد : آري ، اي فرزند پيامبرخدا .
امام فرمود : « پس وارد مدينه شو و براي اباعبدالله عزاداري كن . . . »
بشير با سرعت سوي مدينه رفت . همين كه به مسجد جامع
نبوي شريف رسيد با صداي محزون و همراه با گريه و اندوه اين ابيات را
سرود :
يَا أَهْلَ يَثْرِبَ |
قُتِلَ الْحُسَيْنُ | |
الْجِسْمُ مِنْهُ ، |
وَالرَّأْسُ مِنْهُ |
« اي اهالي
مدينه ، شما ديگر نمي توانيد در اين شهر سكونت گزينيد ! زيرا
حسين را كشتند . پس چشم ها بايد چون سيل اشك ريز باشد .
تنِ شريف او در سرزمين كربلا ، آغشته به خون است ، امّا سر او بر روي
نيزه ها گردانده مي شود . »
مردم گريان و مويه كنان سوي مسجد پيامبر سرازير شدند و
از « بَشير » توضيح خواستند . بشير به آنان گفت : اكنون علي بن الحسين و خواهران و
عمه هايش بيرون دروازه شهر هستند و من پيك اويم به سوي شما . بياييد تا جايش را
به شما نشان دهم .
مردم مدينه ، در حالي كه سخت مي گريستند ، با
شتاب به سوي آل رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) جهت
استقبال از آنان خارج شدند و همينكه آن كاروان هاشمي را ديدند ، صداي گريه و فرياد
زنان بلند شد و بلافاصله آنان زنان و دختران بني هاشم را در ميان گرفتند و مردان
نيز امام زين العابدين را احاطه كردند . در حالي كه همه وجودشان سرشار از اشك و
ناله بود . . .
براستي آن روز شبيه روزي بودكه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رحيل فرمودند و به رفيق اعلي
پيوستند .
در اين ميان ، امّ البنين با اين كه سنّ
بالايي داشت ، از منزل خارج شد و در پي آن بود تا مصدر اين سر و صداها را جويا شود .
از اين گذشته ، او مي خواست پيش از همه چيز ، از حال امام حسين بپرسد .
به همين خاطر و با هر زحمتي بود ، خود را به « بشير » رساند . در حالي كه
نوه اش « فضل » ؛ پسر ابوالفضل العباس را در آغوش گرفته بود ، از او پرسيد : از
حسين ، سرور و مولايم چه خبر ؟ زنده است يا به شهادت رسيد ؟ بشير اينگونه پاسخ
داد :
خداوند اجر و صبرت را به خاطر شهادت فرزندت عباس
افزون كند . اما امّ البنين با هراس سؤالش را تكرار كرد : از حسين چه خبر ؟ بشير
گفت : خداوند به شما صبر و شكيبايي عنايت كند در مورد فرزندانت جعفر و عثمان و
عبدالله . البته او دست بردار نبود ، و در حالي كه اعتنايي به اين خبر
فاجعه انگيز نداشت ، باز هم پرسيد : در مورد فرزندم حسين بگو ، بشير ! بند دلم را
پاره كردي . از حال امام و سرورم حسين بن فاطمه بنت رسول الله زود آگاهم كن !
يكايك فرزندانم و هرآنچه زير اين گنبد دوّار است ، فداي حسين باد ! بشير ناگزير پاسخ
داد و گفت : امّ البنين ! بدان كه حسين را نيز كشتند و تشنه سر بريدند و از تنش
جدا كردند .
ام البنين با شنيدن اين سخنان ، ناگاه قافله اسيران
را از دور ديد . زينب به او نزديك شد تا دلداري اش دهد و به خاطر شهادت چهار
فرزند برومندش تسليت و تعزيت بگويد . امّا او همچنان از درد واقعه شهادت حسين
مي نالد . سراسر شهر مدينه در غم و ماتم و گريه و فغان بسر مي برد ، در اين
لحظات ، امّ البنين به ياد سخن علي افتاد كه از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نقل مي كرد كه گفت :
« دخترم ، فاطمه
در روز قيامت آنگونه محشور مي شود كه جامه اي به رنگ خون فرزندش
حسين بر تن كرده ، آنگاه به يكي از ستون هاي عرش
الهي آويخته مي شود و فرياد برمي آورد : اي
پروردگار دادگستر ! داوري كن بين من و قاتل فرزندم حسين ! به خداي بهشت سوگند كه به
نفع دخترم فاطمه حكم صادر مي شود . »
عزاداري
امّ البنين بر حسين (عليه السلام) در روز عاشورا . . .
شيخ طوسي در « امالي » روايتي از عمرو بن
ثابت ، از پدرش ابو مقدام ، از ابن جبير ، از ابن عباس ، نقل كرده كه گفت : در
خانه ام خوابيده بودم كه ناگهان سر و صداي بلندي از طرف خانه اُمّ سلمه ؛ همسر
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به گوشم رسيد . ناگزير
از منزل بيرون آمدم و به سوي خانه اُمّ سلمه رفتم ، در حالي كه مرد و زن مدينه
به طرف منزل ايشان رهسپار بودند . همين كه وارد شدم ، خطاب به اُمّ سلمه
گفتم : اُمّ المؤمنين ! چه شده است ؟ چرا فرياد مي زني و كمك مي طلبي ؟ امّا
او پاسخي به من نداد ، بلكه رو به زنان بني هاشم كرد و گفت : اي دختران
عبدالمطّلب ! با گريه و مويه كردن خوشحالم كنيد . مي دانيد كه آقا و سرور جوانان
بهشت و فرزند رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وگل سر
سبد خاندان نبوت را كشته اند . به ايشان گفتم : اي اُمّ المؤمنين ، از كجا متوجه
اين خبر شدي ؟ گفت : پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
را در خواب ديدم كه پريشان حال ، خاك آلود ، ناراحت و گريان است . از او علت را
پرسيدم ، گفت : فرزندم حسين و اهل بيتش را كشتند ! [ 132 ]
و در همين زمينه ابو مخنف ، در كتاب خود « مقتل الحسين »
مي نويسد :
« پيامبر
گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، مقداري از تربت كربلا را ، كه جناب
جبرئيل امين براي او آورده بود ، به اُمّ سلمه داد و به او فرمود : اُمّ سلمه ! اين
تربت را از من بگير و در شيشه اي قرار ده و كاملاً مواظب آن باش . هرگاه
ديدي اين خاك به شكل خونِ خوشبو در آمد ، بدان كه فرزندم حسين را كشته اند . اُمّ
سلمه از آن تربت به خوبي نگهداري مي كرد تا روز دهم ماه محرم . اندكي پس از ظهر
فرا رسيد .
ايشان در خواب
پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را مي بيند كه به
سوي او مي آيد . در حالي كه وضع آشفته ، خاك آلود و گريان داشت و با
سر و پاي برهنه به سر و صورت خود مي زد ، اُمّ سلمه به پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) گفت : پدر و مادرم فداي شما باشد ، چه اتفاقي براي شما رخ داده ؟ فرمود :
اُم سلمه ! تو خواب هستي ، در حالي كه فرزندم حسين را كشته اند و سرش
را بريده اند . اُم سلمه هراسان از خواب بيدار مي شود و
شتابان به طرف شيشه مي رود و مي بيند كه از
آن خون عطر آگين مي جوشد . »
اُم سلمه از آن خون
گرفت و صورتش را با آن آغشته كرد ، و فرياد برآورد : واحسيناه ! ،
امّ البنين هم با سوز و گداز گفت : اي جگر گوشه زهراي بتول و اي نور ديدگان
رسول ، مدينه سراپا اشك و آه شد و همه شهر را ماتم و عزا براي حسين گرفت . [ 133 ]
البته امّ البنين اين خواب را خود نديده بلكه آن را از اُمّ سلمه شنيده
بود . با اين همه ، اُمّ سلمه ناله و ندبه را برعهده گرفت و فغان و نوحه سرداد و
با دلي سوخته تكرار مي كرد : « اي جگر گوشه زهراي بتول و اي نور ديدگان رسول » .
امّ سلمه از شدت ناراحتي و اندوه بر حسين و يارانش ، يك ماه نشده ، دارفاني را
وداع گفت [ 134 ]
و امّ البنين نيز روزگارش را با همين درد و رنج و مويه و گريه گذراند و
نمي توانست عمق فاجعه را درك كند و آنچه را از واقعه مي شنيد ، باور
نمي كرد و شب و روز را با فغان و غم سپري مي كرد ؛ چرا كه او آنچنان به
حسين عشق مي ورزيدكه وقتي زينب به همراه كاروان اسيران ، از شام به مدينه بازگشت
و امّ البنين به استقبال او رفت و با وي همدردي كرد ، با اين كه خود
عزادار و داغديده چهار فرزندش بود ، از فرط ناراحتي ، زينب را در آغوش كشيد و با تمام
وجود فرياد زد : « وا ولداه ، واحسيناه » و نگفت : « واولداه ، واعباساه » ، با اين كه
عباس پاره تن و جگر گوشه اش بود .
امّ البنين ، پيام آور مظلوميت و شهادت
حسين (عليه السلام)
يكي از مواضع ارزشمند و فراموش نشدني امّ البنين
اين بود كه ايشان ـ حسب قول مورّخان ـ هر روز به قبرستان بقيع مي رفت و براي
شهادت فرزندان فاطمه و فرزندانش ناله مي كرد و ضجّه مي كشيد تا آنجا كه
مردم پيرامون او جمع مي شدند و از فرط حزن و اندوه او ، محزون و غمگين
مي شدند و بر دستگاه بني اميه خشم مي گرفتند و از آن ها بيزار
مي شدند و اين خود مرحله ديگري بود از نهضت بزرگ عاشورا و تبليغ اين پيام كه
« كلّ
أرض كربلا ، و كلّ شهر محرّم » ؛ يعني هر سرزميني مي تواند مظهر
نبرد نابرابر ميان حق و باطل و داد و بيداد باشد و هر ماه را مي تواند ماه
محرم شمرد و اين مأموريتي بود كه اُم سلمه و حضرت زينب با شايستگي آن را انجام
دادند و دشمن خونخوار را براي همگان و تاريخ رسوا كردند ، و خود ديگر به چيزي نگاه
نمي كردند ، مگر به ياد حسين و چيزي را احساس نمي كرد ، مگر حسين و
چيزي را به ياد نمي آورد ، مگر ياد حسين و چيزي را تكرار نمي كرد ،
مگر يا حسين !
وفات
امّ البنين (سلام الله عليها) و
جايگاه مرقد مطهرش
به راستي كه امّ البنين در طول زندگي خود ،
رنج ها و مصيبت هاي زيادي را متحمّل شد . وي از زماني كه همسر علي شد ، از
يك سوي شاهد مسألة خلافت و رنج ها و رويدادهاي سهمگين و دشواري بود كه در طول
25 سال پس از رحلت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) رخ
داد و از سوي ديگر حوادث جانكاه دوران خلافت علي و روبرو شدن حكومت او با دشمنان
گوناگون ؛ مانند قاسطين ، مارقين و ناكثين را مشاهده كرد و سپس با حادثه جگرخراش و
طاقت فرساي شهادت حضرت در محراب عبادت روبرو گرديد . و سرانجام به چشم خود ديد
كه چگونه كه مردمان حسن بن علي (عليهما السلام) را تنها گذاشتند و دست از ياري اش برداشتند و سلطه
كاخ سبز معاويه را بسط دادند و فرزند پيامبر را با زهر به شهادت رساندند ! و كار را
به جايي رسيد معاويه حكومت را به فرزند نالايق ، شهوت پرست و فاسد خود يزيد
سپرد و اينجا بود كه حسين از بيعت با يزيد سرباز زد و قيام خونين او از همان لحظه
آغاز شد و در نهايت اين بانوي دلاور خبر شهادت همه عزيزان زهر و چهار فرزند برومند
خويش را در مدينه دريافت و با اين مصيبت ، رنج بزرگ ديگري به رنج هاي پيشين او
افزوده شد . طبيعي است مجموع اين دردها و رنج هاي جانسوز و طاقت فرسا ، تن او را
رنجور و چشمانش را كم سو و ديدگانش را گريان و مرغ جانش را مشتاق پرواز به سوي
ملكوت و رؤيت عزيزانش كرد و حسب نقل كتاب « امّ البنين سيدة نساء العرب » وفات
ايشان در روز 18 جمادي الثاني و يا در روز 13 همان ماه ، به سال 64 هجري
بود . [ 135 ]
مرقد مطهّر امّ البنين در قبرستان بقيع ، در زاويه
چپ آن واقع شده و شايسته است مسلمانان به زيارت آن بروند ؛ چراكه زيارت چنين بانوي
قهرمان و صابري ، از افضل مستحبات است ؛ بهويژه اين كه سنت نبوي و رفتار علوي
آن را تأييد مي كند ، تا آنجا كه در كتب سيره ، فراوان آمده است كه
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) قبور بقيع را زيارت
مي كردند . همچنين حضرت فاطمه قبر عمويش حمزة بن عبدالمطّلب را زيارت مي كرد و بزرگان
صحابه نيز مراقد شهدا و قبور پدران و برادرانشان را زيارت مي كردند . خداوند به
يكايك مسلمانان اين فرصت را عنايت فرمايد تا مرقد اين بانوي بزرگوار را از نزديك
زيارت كنند ، با اين اميد كه روزي فرا رسد مراقد شريف امام حسين ، امام سجاد ، اما
باقر و امام صادق (عليهم السلام) و همچنين
مرقد امّ البنين و . . . در آنجا داراي مزار و مناري باشد تا مسلمانان آن را طواف
كرده ، زيارت نمايند .
دعا كردن و
توسل جستن به بانو امّ البنين (سلام الله عليها)
ناگفته پيداست كه دعا كردن و توسل جستن به حضرت
باري تعالي ، در درجه نخست و سپس به اوليا و انبيا و معصومين (عليهم السلام)
و فرزانگان پاك ، كه در طول اراده الهي قرار دارند ، از نظر عقايد و باورهاي ديني
براي هر زن و مرد مسلمان مؤمن لازم و ضروري است ؛ چراكه خداوند متعال در باره اهميت
دعا فرمود :
( قُلْ مَا يَعْبَأُ
بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ . . . ) ؛ [ 136 ]
« بگو اگر دعاي شما نبود ، پروردگار من نسبت به شما اعتنايي نداشت . »
همچنين در مورد توسل براي رسيدن به قُرب معني
مي فرمايد : { أُوْلَئِكَ
الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمْ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ
وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ . . . } [ 137 ] ؛
« كساني كه دعا مي كنند ، و از طريق اين دعا به پروردگارشان متوسل
مي شوند ، كدام يك به قرب الهي نزدكترند كه هم اميد به رحمت خدا دارند و
هم از عذاب او بيمناك اند . . . »
بنابراين ، اصل دعا كردن و توسّل جستن ، از ديدگاه دين
صحيح و بلكه مؤكد است و موجب پيروي و اطاعت از بزرگان دين مي شود و شايد همين
مسأله باعث پيدا شدن حالات معنوي و قبولي توسّلات مؤمنان در مراقد مقدس
مي شود .
زيارت فاطمه
بنت حزام « امّ البنين (سلام الله عليها) »
بسم الله الرحمن الرحيم
أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا
شريك له ، وأشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله ، السلام عليك يا رسول الله ، السلام عليك
يا أميرالمؤمنين ، السلام عليكِ يا فاطمة الزهراء ، سيدة نساء العالمين ، السلام عليكَ
يا أبا محمد الحسن ، السلام عليكَ يا أبا عبدالله الحسين ، السلام عليكِ يا زوجة وصيّ
رسول الله و خليفته ، السلام عليكِ يا عزيزة الزهراء ، السلام عليكِ يا اُم البدور
السواطع ، السلام عليكِ يا فاطمة بنت الكلابية المكناة بـ « أم البنين » و
رحمة الله و بركاته .
أشهدالله و رسوله أنّكِ جاهدتِ في سبيل الله ، إذ ضحيّتِ بأولادكِ دون
الحسين بن بنت رسول الله ، و بعدت الله مخلصة له الدين بولائك للأئمة
المعصومين و صبرت علي تلك الرزية العظيمة ، واحتسبت ذلك عند الله ربّ العالمين و
آزرتِ الإمام علي بن أبي طالب (عليه السلام) في المحن و الشدائد و المصائب و
كنت في قمة الطاعة والوفاء ، وأشهد أنّك أحسنتِ الكفالة ، وأدّيتِ الأمانة الكبري في
حفظ وديعتي الزهراء البتول عليه السلام ، السبطين الحسن و الحسين (عليهما السلام) و
بالغت و آثرت و رعيت حجج الله الميامين وسعيت في خدمة أبناء رسول ربّ العالمين ،
عارفة بحقهم ، موقنة بصدقهم ، معترفة بإمامتهم ، كافلة بتربيتهم ، مشفقة عليهم ، واقفة
علي خدمتهم ، موثرة هواهم و حبس هم علي أولادك السعداء ، فسلام الله عليك كلما
دجن الليل و أضاء النهار ، فصرت قدوة للمؤمنات الصالحات لأنّكِ كريمة الخلائق ، تقية
زكية ، فرضي الله عنكِ و أرضاكِ ، وجعل الجنة منزلكِ و مأواكِ ، ولقد اعطاكِ من
الكرامات الباهرات حتي أصبحت بطاعتك لسيد الأوصياء وبحبكِ لسيدة النساء الزهراء
البتول (عليها السلام) ، وفدائك بأولادك الأربعة والسلام علي أولادك الشهداء
العباس (عليه السلام) قمر بني هاشم باب الحوائج و عبدالله وعثمان و جعفر الذين
استشهدوا في نصرة الحسين (عليه السلام) بكربلاء ، فجزاكِ الله وجزاهم أفضل الجزاء في
جنات النعيم ، اللّهم صلّ علي مخمد و آل محمد و انفعني بزيارتها ، وثبتني علي محبتها
و لا تحرمني شفاعتها و إذا توفيتني فاحشرني في زمرتها ، برحمتك يا أرحم الراحمين .
اللّهم
بحقهم عندك و منزلتها لديك ، اغفرلي ولوالديّ و لجميع المؤمنين والمؤمنات ، و آتنا في
الدنيا حسنة وفي الآخرة حسنة ، وقنا برحمتك عذاب النار ، برحمتك يا أرحم
الراحمين .
من گواهي
مي دهم كه نيست خدايي جز خداي يگانه كه شريك و همتا ندارد ، و گواهي
مي دهم كه محمد بنده و پيامبر اوست ، سلام بر تو اي رسول خدا ، سلام بر تو اي
اميرمؤمنان ، سلام بر تو اي فاطمه زهرا ، سرور زنان جهان ، سلام بر تو اي حسن
بن علي ، سلام بر تو اي ابا عبدالله الحسين ، سلام بر تو اي همسر وصي رسول
خدا و خليفه او ، سلام بر تو اي گرامي نزد زهرا ، سلام بر تو اي مادر ماههاي درخشنده
شب چهارده ، سلام بر تو اي فاطمه دختر حزام كلابي ، مكنّي بـ « ام البنين » و
رحمت و بركات خداوند بر تو باد .
خداوند و رسولش
را گواه مي گيرم كه تو ( اي ام البنين ) در
راه خدا مجاهدت كردي ، و فرزندانت را براي حسين پسر دختر رسول خدا فدا كردي و خدا را
عبادت كردي و در دين او اخلاص ورزيدي ، بواسطه همراهي و حمايت از ائمه معصومين ، و در
مقابل آن مصيبت بزرگ صبر و شكيبايي پيشه كردي و آنرا به حساب خداوند پروردگار
جهانيان گذاشتي ، و از امام علي بن ابي طالب در محنتها و گرفتاريها و مصيبتها ،
پشتيباني كردي ، در حاليكه در اوج طاعت و اطاعت و وفاداري بودي ، و گواهي
مي دهم كه تو مسؤوليت كفالت و سرپرستي را بخوبي انجام دادي ، و امانت بزرگ و
سنگين را در جهت محافظت از دو وديعه زهراء بتول ، آن دو فرزند : حسن و
حسين (عليهما السلام) ادا كردي ، و در راه حجست هاي ارجمند
خداوند ، تلاش ، فداكاري و مراعات كردي ، و براي خدمت به فرزندان رسول پروردگار
جهانيان سعي كردي ، در حاليكه نسبت به حق آن ها آشنا بودي ، و به صدق و صداقت
آن ها يقين داشتي ، و به امامتشان اعتراف كردي ، و تربيت آنان را برعهده گرفتي ، و
نسبت به آن ها محبت و دلسوزي داشتي ، و خودت را وقف خدمت به آن ها كردي ، و
دوستي و عشق ورزيدن نسبت به آن ها را برفرزندان بلند اقبال و سعادتمند خويش
ترجيح دادي ، سلام و درود خداوند بر تو ، هرگاه شب در تاريكي فرو رود و روز به
روشنايي در آيد ، تو الگو و اسوه زنان با ايمان و شايسته شدي ، براي اين كه صفات
و خصال كريمانه اي داري ، و با تقوا و پاكيزه اي ، خداوند از تو راضي و خشنود
شد و تو را نيز راضي كرد ، و بهشت را جايگاه و منزلگاه تو قرار داد و به تو
كرامت ها چشمگير عطا فرمود ، تا آنجا كه تو بواسطة اطاعت كردن از سيد اوصيا ( علي
بن ابي طالب ) و دوستي و محبت داشتنت نسبت به سرور زنان ، زهراي بتول ، و قرباني كردن
چهار فرزندت براي سيد الشهدا (عليه السلام)
، در اجابت
حاجت ها ( باب الحوائج ) شدي ، چرا كه تو نزد خداوند شأن و منزلتي نيكو داري ، و
سلام بر فرزندان شهيد تو : عباس (عليه السلام)
، قمر بني هاشم ، باب
الحوائج ، و عبدالله و عثمان و جعفر كه در راه ياري رساندن به حسين در كربلا به شهادت رسيدند ، خداوند بشما و
به آنان بهترين جزاي خير و پاداش نيكو ، در بهشت نعيم عنايت فرمايد ، بارالها ! درود
فرست بر محمد و آل محمد و مرا از زيارت او ( امّ البنين )
بهره مند كن و عشق و ارادتم را نسبت به او ثابت و هميشگي گردان و مرا از
شفاعت ايشان محروم نساز ، و هرگاه جان مرا گرفتي ، در زمرة او محشور كن ، به رحمتت ، اي
مهربان مهربانان .
بارالها ! به حق
آنان ( ائمة معصومين (عليهم السلام) ) نزد تو به منزلتي كه او
( امّ البنين ) نزد تو دارد ، گناهان من و پدر و مادر و تمامي مردان و زنان مؤمن
را ببخش و بيامرز ، و در دنيا و آخرت به ما خوبي و سعادت عنايت فرما و ما را ـ به
واسطة رحمتت ـ از عذاب آتش مصون بدار ، به رحمتت ، اي مهربانترين مهربانان .
* * *
اشعار منسوب به ام البنين ، پس از شهادت فرزندانش
در كربلا :
لا تدعوني ويكِ |
تذكّريني بليوث | |
كانت بنولا لي ، |
واليوم أصبحتُ | |
أربعة مثل نسور |
قدواصلوا الموت | |
تنازعَ الخرصان |
فكلّهم أمسي | |
ياليت شعري أكما |
بأن عبّاساً قطيع |
ديگر مرا مادر
پسران نخوانيد ـ كه مرا به ياد آن شيران بيشه مي اندازيد .
من پيش از اين
پسراني داشتم كه بنام آن ها خوانده مي شدم ـ امّا امروز ، ديگر پسري ندارم !
آنان چهار پسر ، همچون عقابان كوهساران بودند كه نبرد مرگ را ادامه دادند تا رگ
گردنشان قطع گرديد .
نيزه ها بر اجسادشان ، با هم در ستيز بودند ـ
لذا همه آنان با طعنه نيزه ها بر زمين افتادند .
اي كاش
مي دانستم آنچنان كه خبر دادند ـ آيا واقعاً دست راست عباس را قطع
كرده اند ؟ !