تفصیل سفر مکه معظمه

میقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و دوم - زمستان 1386 تفصیل سفر مکه معظمه ( زادها الله شرفا ) رسول جعفریان این سفرنامه سفرنامة حاضر، در ادامة حرکت سفرنامه نویسیِ حج در دوره قاجار است که توسط یکی دیگر از صاحب منصبان این دولت نوشته شده و مسیر او ن

ميقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و دوم - زمستان 1386

تفصيل سفر مكه معظمه

( زادها الله شرفا )

رسول جعفريان

اين سفرنامه

سفرنامة حاضر، در ادامة حركت سفرنامه نويسيِ حج در دوره قاجار است كه توسط يكي ديگر از صاحب منصبان اين دولت نوشته شده و مسير او نيز درست مانند غالب افرادي كه اين زمان از تهران به حج رفته اند، از طريق شمال ايران به سمت درياي سياه و از آنجا به استانبول و اسكندريه و كانال سوئز و سپس جده و بازگشت از همان طريق بوده است. اين سفرنامه به تفصيلِ سفرنامه هاي مفصّلِ اين دوره؛ مانند فرهاد ميرزا،‌ امين الدوله، ميرزا عبدالحسين خان افشار و ... نيست اما به رغم اختصار، حاوي نكات جالبي در بارة مسير راه و حرمين است.

نسخه اي از اين سفرنامه در 17 صفحه به شمارة 3899 در كتابخانة ملك نگهداري شده و در فهرست آن كتابخانه (ج3، ص366) معرفي شده است. نسخه اندكي بد خط و تصويري كه در اختيار بنده قرار گرفت كم رنگ و رو بود. به همين جهت كلماتي ناخوانا ماند.

اين سفر در شعبان 1321 قمري آغاز شده و تا صفر 1322 به طول انجاميده است.

تاريخ پايان سفرنامه اولِ شهرصفرالمظفر 1323 (شايد:‌ 1322) است. علي القاعده يا بايد سال مذكور 1323 باشد يا اگر در 1322 است بايد اولِ آن نه، بلكه دست كم پس از روز پنجم باشد كه روز ورود او به طهران است.

رسول جعفريان

15 محرم 1429

ميرزا محمود خان مدير الدوله

نويسندة اين سفرنامه
ميرزا محمود خان مدير الدوله وزير لشكر برادر ميرزا احمد خان مشير السلطنه است كه
فرد اخير از رجال مشهور دولت قاجاري ، وزير داخله ، عدليه و ماليه بود . اما نويسندة
ما سال ها در آذربايجان مشغول كار بوده و از اين حيث ، مظفرالدين شاه به وي
اعتماد داشته است . درتهران از همان سال1314 كه سال نخست سلطنت مظفرالدين شاه
است ، توليت آستان قدس رضوي به وي سپرده شده و بعدها وزير لشكر شده است .

آنچه در ذيل در بارة وي
خواهد آمد تقريباً همه برگرفته از « مرآت الوقايع » مظفري است كه اشارات قابل توجهي
به وي از سال 1314 تا 1322 دارد . بر اساس نخستين اطلاع موجود در اين كتاب ، در
بارة اين شخص ، مدير الدوله در ذي حجة سال 1314 توليت آستان مقدس شده
است .

ملك المورخين
مي نويسد : « جناب ميرزا محمود خان مدير الدوله ، كه از وزراي ديندار و خداترس و
درست و امين و خير خواه ملت و دولت است ، به توليت آستانة مقدسة رضويه ـ سلام الله
علي ساكنها ـ مفتخر شد . » . [ 168 ]

همو نوشته است : « در
ماه جمادي الثانيه 1315 ، جناب ميرزا محمود خان مديرالدوله متولي باشيِ آستان
مقدس ، كه از وزراي ديندار وخداترس مملكت ايران است ، خدماتي شايان به توليت جليله
نموده ؛ از جمله مبالغي آستانة مقدسه قرض پيدا كرده بود . مدير الدوله خرج را
با دخل برابر كرده . . . گفتند مدير الدوله در آن سال ، دوازده هزار تومان حق التولية
خود را تقديم مخارجات آستانة متبركه نمود . [ 169 ]

بنا به نوشتة
ملك المورخين ، وي در عشر سوم صفر 1318ق . به وزارت كشور منسوب شده و اين به پيشنهاد
اتابك اعظم بوده است . [ 170 ]

از مقدمة همين سفرنامه بر
مي‌آيد كه وي در هنگام آغاز سفر ، وزير لشكر بوده ، اما شگفت آن است كه عبدالحسين خان
ملك المورخين نوشته است : در اول شهر ذي حجه 1322 مدير الدوله وزير لشكر از
وزارت لشكر معزول شد . با اين كه ميان نوكرهاي شاه مرد درست و ديندار و
خدا ترس مي‌باشد و هيچ خلافي هم از او سر نزده است . [ 171 ] اين درست زماني است مديرالدوله درحج به سر مي‌برد . بنابراين ، بايد
اشتباهي براي ملك المورخين رخ داده باشد . بسا اين مربوط به سال بعد باشد . همو
دروقايع سال1320 نوشته است : « در عشر آخر رمضان ، پس از آن كه امين
الدوله از وزارت وظايف و اوقاف استعفا كرد ، شاه شغل او را به حاجي مدير الدوله
داد . » . [ 172 ]

نويسندة در اين سفرنامه ،
از پسرش ثقة‌ السلطنه ياد كرده و ملك المورخين هم ذيل
رخدادهاي سال 1320 نوشته است : « ثقة السلطنة بن حاجي
مدير الدوله ، وزير وظايف واوقاف به نيابت وظايف و اوقاف و استيفاي وظايف سربلند
شد . » [ 173 ] شايد پسرِ ديگرِ او مشير نظام باشد كه باز به نوشتة ملك المورخين در عشر دوم
ذي قعده 1317 لشكر نويس باشي آذربايجان شده است . [ 174 ] اعزاز الدوله هم فرزند ديگر او بوده كه در پايان با اشاره به
مستقبلين از او ياد كرده است .

بدين ترتيب آشكار
‌مي شود كه نويسنده از چهره‌هاي برجستة پايتخت بوده است . او افزون بر اشاراتي
كه در ابتداي سفرنامه و انتهاي آن ، در ديد و بازديد علما و سياسيون مهم
پايتخت ؛ از جمله شيخ فضل الله نوري از خود دارد ، نامه اي هم از
مظفرالدين شاه در پايان سفرنامه ، در بارة سوغاتي كه براي او فرستاده ، آورده
است .

شاه در اين يادداشت
مي نويسد :

« مدير الدوله ! عريضة شما را ملاحظه نموديم . ان شاء‌الله حج شما قبول و دعاهايي كه مي دانم
قبلاً به ما كرده‌ايد مقبول است . حقيقتاً جاي شما در اين مدت در حضور خالي بود . ثقة السلطنه و اعزاز الدوله در غياب شما خوب
خدمت مي كردند . كمال رضايت را از خدمات آن ها داريم . به شما هم كمال
التفات را داريم . اشيايي كه به رسم سوغات فرستاده بوديد رسيد . بسيار مستحسن و
پسنديده افتاد . شهر صفر المظفر 1322 »

[ 22شعبان 1321 : آمادة حركت از تهران ]

روز
پنج شنبه بيست و دوم شهر شعبان المعظم ، توشقان ئيل 1321 براي مرخّصي
شرفياب خاك پاي مقدّس اعلي حضرت همايون ظلّ اللهي ـ ارواحنا فداه ـ گرديده ، پس
از بذل مراحم و تفقّدات كامله و تقبيل خاك پاي همايون خسروانه ، به اتاق نظام رفته ،
درحالتي كه عموم جنابان لشكرنويسان عظام حضور داشتند . جناب نعيم السلطنة منشي
باشي ، ادارة وزارت لشكر ، دستخط آفتاب نمط كه بر حسب استدعاي خود اين بنده براي
نيابت وزارت لشكر خطاب به حضرت اشرف والا سپهسالار اعظم به افتخار جناب
جلالت مآب فرزند ثقة‌ السلطنه شرف حضور
يافته بود ، قرائت نمود و كلية لشكر نويسان فخام ، اظهار كمالِ رضامندي از خودِ اين
بنده حضوراً نمودند و سبب محوّل شدن نيابت وزارت لشكر به عهدة جناب ثقة السلطنه زايد آنچه اظهار مسرّت كردند وبعد از صرف نهار از اتاق نظام با لشكر نويسان وداع نموده ، به منزل مراجعت شد .

[ روز جمعه 23 شهر شعبان : خداحافظي ]

صبح جناب فضايل
و فواضل نصاب ، مجتهد الزماني ، آقاي حاج شيخ عبدالنبي به ديدن تشريف آورده وداع
فرموده ، دعاي مسافرت به گوش‌هاي اين بنده خوانده ، تشريف بردند . بعد از رفتن ايشان
به كالسكه سوار شده ، به زيارت حضرت شاهزاده عبدالعظيم ـ عليه التحية و التسليم ـ مشرّف شده ، وداع كرده و
از حضرت احديت در آن بقعة متبرّكه و مَضجع مقدّس از خداوند تبارك و تعالي مسألت
نمود كه ادراك فيضِ آن سفر بزرگ به صحّت و سلامت نموده ، صحيحاً سالماً معاودت كند و
از آنجا به منزل جناب مستطاب اجلِّ اكرمِ افخم ، آقاي مشير السلطنه ، وزير ماليه و
خزانه به عنوان نقل مكان آمده ، نهار آنجا صرف شد و از حُسن اتفاق نوبه و تبي كه روز
قبل عارض مزاج ايشان شده و عرق كرده بودند ديگر آن روز جمعه بحمدالله نوبه نيامد و
حالت بهبودي براي ايشان به حصول پيوست و نگراني خاطر اين بنده كه اقصي الغايه بود ،
مبدّل به فراغت گرديد و از اين حيثيت ، شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد و آن شب
را در خانه‌هاي ايشان اقامت نموده ، روز شنبه هم همانجا مانده ، به رفع نواقص اسبابِ
سفر اقدام شد .

عصر شنبه جناب فضايل و فواضل
نصاب ثقة الاسلام آقاي آقا سيد ريحان الله ـ سلّمه
الله ـ تشريف آوردند . جناب مستطاب اجلّ آقاي بحريني ـ سلّمه الله ـ به نيم ساعت بعد تشريف ارزاني داشته ، بعد از صرف چاي و غيره ، هر دو اين
آقايان محترم دعاي مسافرت خوانده تشريف بردند .

پس از آن ، جناب افاضل و افادت
نصاب حجة الاسلام آقاي حاج شيخ فضل الله مجتهد
مازندراني ـ سلّمه الله ـ تشريف آورده ، به قدر يك ساعت نشسته ، برخاسته و دعاي عزيمت
سفر نيز ايشان لطف فرمودند به گوش‌هاي بنده خواندند و با ايشان نيز وداع نموده
تشريف بردند .

بعد ، نواب شاهزاده دارا و جناب
جلالت مآب مقتدر السطنه و جناب جلالت مآب حاجي صدر
الدوله و جنابان حاجي رفيع الدوله و آصف السلطان و عين الدوله و بصير همايون آمدند . آن ها نيز وداع نموده رفتند .

[ 2 ] چون دو دستگاه كالسكه و
چاپاري از دارالخلافه الي رشت اجاره شده به وعدة روز شنبه ، رييس راه شوسه پيغام
داده بود كه جمعي ديگر هم مثل جنابان مجدالدوله و مشير الملك براي روز يكشنبه از
راه رشت مي بايد بروند و سفير دولت . . . [ 175 ] هم
بعد از آن مي بايد از همين راه مراجعت به فرنگستان كند و اسب چاپاري كفايت همة
مسافرين را نخواهد نمود . در اين صورت همين عصر روز شنبه را بايد حركت كنيد ،
لابد و لاعلاج شده در همان شب شنبه 24 شهر شعبان با جناب مستطاب اجل مشير السلطنه
وزير ماليه و جناب موثّق الملك و جناب فرزندي ثقةالسلطنه و جناب بديع الدوله و ساير اولاد و اقارب وداع
نموده ، ساعت چهار از شب گذشته ، با نهايت پژمردگي و دلتنگي از مفارقت
آن ها به شهاب آباد رسيد . در واقع به رأي العين مضمون اين مطلب را مشاهده نمود : يقولون انّ الموت صعب و لكن مفارقة‌
الأحباب أصعب .

[ صبح يكشنبه 25 : ورود به قزوين ]

از شهاب آباد
حركت كرده ، عصر دوشنبه 26 به قزوين وارد شده ، در عمارات ديوان‌ها كه جناب
جلالت مآب ، ميرزا صالح خان سالار اكرم حاكم و پذيرايي نمودند [ مستقر شديم ] .

جناب مستطاب
اجلّ مجد الدوله ايلخاني قاجار كه دو ساعت قبل از بنده وارد قزوين شده و تمدّد
اعصابي نموده بودند ، بعد از ملاقات ايشان عازم به طرف رشت شدند . اين بنده هر شب را
در يكي از آن عمارات ، چون نواب عليه حرمة‌ السلطنه همراه بودند ،
اقامت كرده در ساعت هشت از شب گذشته ، كالسكه‌ها و گاري چاپاري را كه كرايه شده بود
حاضر نموده ، عازم به طرف رشت گرديدم و در مدت پنج شبانه روز از منازل مفصّله گذشته ،
شب جمعه سلخ شهر شعبان وارد رشت شد . اما در راه ها تا درّة ملاعلي چندان صعوبتي
نداشت .

بيونك : چهار
فرسخ ـ از بيونك به بيك كندي : دو فرسخ ـ از بيك كندي به نورباشي
چايي : دو فرسخ ـ از نورباشي چايي به درّة ملاعلي : دو فرسخ ـ از درّة
ملاعلي به پاچنار : دو فرسخ ـ از پاچنار به بالابالا : دو فرسخ ـ از
بالابالا به منجيل : دو فرسخ ـ از منجيل به رودبار : دو فرسخ ـ از رودبار
به رستم آباد : دو فرسخ ـ از رودبار به امامزاده هاشم : دو فرسخ ـ از امامزاده هاشم به
كدوم : دو فرسخ ـ از كدوم به
رشت : پنج فرسخ .

ولي از درّة
ملاّعلي كه به پاچنار و بالا بالا و منجيل و رودبار كه تماماً درّه و كناره‌هاي
رودخانة منجيل بود ، با آن كه راه‌ها شوسه و اغلب طرف پردگاه هاي [ پرتگاه‌هاي ] راه ، به قدر سه چارك ارتفاع و چهار ذرع عرض با سنگ و آهك و گچ ، ديوار كشيده‌اند كه
مال و آدم و كالسكه و گاري پرد [ پرت ] نشود . مع هذا زهرة انسان آب مي‌شد ، از تصوّر
ديدن آن كه مبادا شخص فرد [ پرت ] شود .

[ 3 ] امّا از آنجا كه فضل خداوند
شامل حال بندگان مي‌باشد از خطرات عظيمه حفظ مي‌فرمايد . در رشت حضرت مستطاب
اشرف ارفع امجد افخم الدوله شاهنشاه زادة اعظم عضد السلطان ـ دامت شوكته
الوالا ـ هنگام ورود بنده به رشت كالسكه و يدك و چند نفر از
معاريف عمله‌جاتشان را به استقبال فرستاده بودند و نيز جناب حاجي سيد رضي كه از
تجّار و ملاكين معتبر رشت مي‌باشد از برادر و بستگان خود با يدك و غيره به استقبال
فرستاده بود و تا نيم ساعت به غروب مانده در يك فرسخي شهر معطّل شده ، ديده
بودند آثاري از بنده تا آن وقت پيدا نشد ، معاودت به رشت نموده بودند . پس از معاودت
آنان به فاصلة نيم ساعتي به آنجا رسيديم . اهل قهوه خانه نزديك به شهر اين تفصيل
را بيان نمودند .

مختصراً يك ساعت و نيم از شب
گذشته به خانة جناب حاجي سيد رضي وارد شديم . فرداي آن روز [ حاكم ] ايالت [ ظ ] رشت يك
طاقه شال كشميري مرحمت فرموده ، به عنوان تبريك ايفاد و التفات فرموده بودند . به
آورنده ده عدد اشرفي داده شد . روز بعد از ورود ، خودم شرفياب حضور مباركشان شدم . كمال تفقّد و مرحمت مبذول داشتند . يك ساعت خدمتشان بوده ، يك پياله چاي صرف و
مستظهراً از خدمتشان مرخص گرديده ، به منزل مراجعت شد ؛ ولي در همان شبانه روزي كه در
منزل حاج مشار اليه اقامت داشتم ، محرمانه از او و از عميد السلطنه و سالار ، تحقيقات
سلوك و رفتار حضرت شاهزاده معظم كه استفسار شد ، خيلي خوب از خود حضرت والا و
اجزاءشان تعريف و تمجيد و دعاگويي به ذات مقدس همايون ملوكانه ـ ارواحنا فداه ـ مي نمودند . خداوند ان شاء‌الله تعالي روز به
روز بر عمر و استقامت وجود مسعود اين پادشاه رؤوف مهربان ـ ارواحنا فداه ـ بيفزايد كه عموم اهالي ايران در ظلّ ظليل شان مرفّهُ الحال
روزگار بگذرانند .

[ اول رمضان : در رشت ]

بالجمله ، دو شب و يك روز ميهمان
حاجي سيد رضي بوده ، روز شنبه غرّة رمضان از رشت با كالسكة حاج مشاراليه حركت نموده ،
به پير بازار رفتم ، در حالتي كه جنابان عميدالسلطنه و سالار بدرقه آمده ، به مرداب
نشسته شد . عميدالسلطنه را از همان جا وداع نموده ، مراجعت كرد ولي سالار به
همراه بود الي انزلي .

در انزلي به فاصلة نيم ساعت كه
مكث شد كشتي تجارتي حاضر گرديده ، با سالار هم وداع نموده ، او به انزلي رفته و بنده
با جناب اجل مجد الدوله و اتباع طرفين در كشتي ، متوكّلاً علي الله نشسته روانه
شديم .

دريا شب و روز اوّل عيبي نداشت
و از دهنة بي تلاطم گذشت ، ولي از آستارا به بعد كه سه ساعت به غروب مانده حركت
نموديم از محاذي لنكران ، دريا بناي تلاطم گذاشت و خود بنده حالم به هم خورد ، لكن
استفراغ ننمودم اما جميع اعضايم غرق عرق شده بيحال افتاده بودم . همراهانم
تماماً افتاده و متصل قي مي كردند .

مختصراً دو شب در دريا بوديم . صبح روز سيم رمضان شد ، مردة بيجان به بادكوبه قبل از ظهر رسيديم . يك شب و دو روز در
مهمانخانة آنجا با كمال تنفرّ اقامت شد . بعد از ظهر [ 4 ] روز سه شنبه ، 4 رمضان به
ماشين‌خانة بادكوبه رفته ، در صورتي كه جناب اجلّ مشير الملك وزير مختار بطرزبوغ [ پطرزبورگ ] براي راه انداختن با قونسول‌هاي بادكوبه و تفليس حاضر شده بودند .

بليت از بادكوبه الي باطوم
گرفته با حضرات وداع كرده به درجه . . . [ 176 ] راه آهن ،
خود و حرمة‌ السلطنه و افخم السلطنه و يك خدمتكار زنانه
نشسته و ما بقي نوكر و آدم دو نفر در نمره دوم نشسته و حاجي بشير خان و دو نفري كه
در نمره 3 كه حاجي تقي و حاجي ابراهيم آشپز باشند ، نشسته از دو ساعت به غروب مانده
سه شنبه 4 رمضان الي چهار ساعت از شب پنج شنبه 6 گذشته وارد باطوم شديم كه در
سي ساعت از بادكوبه به باطوم طي اين مسافت گرديد . بعد از ورود به باطوم قونسول آنجا
حاضر شده چون عيال همراه بود ، ديگر در ميهمانخانه اقامت نكرده ، به منزل مشهدي علي
اكبر ترك رفته ، اقامت نموديم .

جناب مجد الدوله در همان ميهمانخانه ماندند . عصر پنج شنبه به ديدن بنده تشريف آوردند . صبح پنج شنبه
قونسول باطوم آمده ، تذكره ها به ايشان داده شد كه بدهند قونسول روس و عثماني
قول كشيده ، امضا نمايند . دوازده منات براي امضاي كارگزاران دولت عثماني به تصديق
جناب ميرزا آقا خان قونسول باطوم داده شد .

در باطوم درخت چاي بسيار است . از حيثيت آبادي شهر باطوم از بادكوبه كمتر وبادكوبه به آنجا رجحان دارد . به حمام
باطوم رفتم ، خيلي پاكيزه و منظّف مي‌باشد . چهار منات به حمامي و يك منات به درشكه
در ذهاب راه حمام داده شد . قونسول براي شام به منزل خودش دعوت نمود . عذر خواستم . جناب مجدالدوله رفتند . مع هذا يك مجموعه شام در ساعت چهار از شب گذشته ،
از منزل قونسول فرستاده بودند ، در حالتي كه خود ما شام صرف نموده بوديم . قونسول
از اهل خراسان است كه به باطوم مأمور شده .

جناب مجد الدوله بعد از دو شب
اقامت در باطوم به كشتي تجارتي سوار شده از براي طرابوزن و سامسوم رفتند كه هفت
روزه به اسلامبول برسند . به قونسول باطوم يك طاقه شال شيرواني كه سي تومان ابتياع
شده ، به عنوان ارمغان فرستاده شد .

[ 12 رمضان : حركت از
باطوم ]

در باطوم هفت روز اقامت شده ،
عصر چهارشنبه ، 12 رمضان به كشتي فرانسوي نشسته ، قونسول هم به كشتي براي راه انداختن
آمده . قريب به غروب با ايشان وداع نموده به باطوم رفتند و كشتي حركت نموده ، از اوّل
شب الي صبح به طرابوزن رسيديم .

آن روز را الي عصر كشتي در كنار
طرابوزن ايستاد . بارهايي كه به طرابوزن مي‌بايست برود با قايق‌ها حمل كردند و از
طرابوزن آنچه مي بايست بارگيري كنند نيز آورده ، داده ، شش ساعت از شب پنج شنبه
گذشته ، كشتي حركت نمود ، الي صبح به اسكلة كراسوم ، كه شهري از خاك عثماني است ،
ايستاده و از كراسوم قايق‌هاي متعدده آمده ، آنچه به آنجا حمل شدني بود بردند .

در باطوم بعد از سوار شدن به
كشتي ، ديدم مشهدي محمد آقاي صرّاف با برادر وبرادرزاده‌اش در همين كشتي
مي باشند . جناب حاجي سيد محمد قزويني مشهور به مستجاب الدعوه نيز با ايشان
آمده‌اند . از اين فقره كه لامحاله شخص عالمي در اين كشتي همزبان و مونس گرديد زايد
آنچه خشنودي حاصل گرديد ، ولي از جهت آن كه شخص حكيمي مسيحي با عيال و دو نفر
بچه‌اش در كشتي ، همساية اتاق مسكوني بنده واقع شده و يك نفر از بچه‌اش گريه و
بي‌آرامي مي‌نمايد خيلي سخت مي‌گذرد و از طرفي خوف كشتي اين شعر حافظ به نظرم
آمد :

شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل

كجا دانند حال ما سبكبالان ساحل ها

در كراسوم وقتي كه كشتي لنگر
انداخته [ 5 ] و آفتاب طلوع نموده بود ، پس از خواندن و قرائت جزوي از كلام الله مجيد ،
تفصيل از باطوم الي كراسوم تحرير شد تا بعد ازاين ، چه پيش آيد ؛ « اللهم اجعل عواقب امورنا خيراً بمحمد صلي الله عليه وآله » .

روز جمعه ، 14 رمضان به روم ، كه
يكي از اسكله‌هاست ، آمديم تا عصر كشتي لنگر انداخته ، قريب به غروب حركت نموده الي
ساعت سه از شب پنج شنبه گذشته به گونيا وارد شده ، نيز در اينجا الي عصر كشتي ايستاد
و در آنجا نيز بارگيري نموده ، شبانه از آنجا حركت نمود .

[ ورود به اسلامبول ]

مجملاً اين كه : شش شبانه
روز بر روي درياي قرادانگيز بوده ، صبح بيستم شهر رمضان به دهنة اسلامبول ، كه قريب
چهار فرسنگ الي شهر اسلامبول مسافت دارد وارد شديم . در طي اين مسافت دو طرف آبادي و
عماراتي كه همه به يكديگر وصل و فاصله نداشت ، ديده شد كه در هيچ جا مشاهده نشده
بود . بعد به اسكله كه رسيد هنوز پياده نشده بود كه از جانب جناب مستطاب اجلّ پرنس
ارفع الدوله ، سفير كبير ، دو نفر صاحب منصب كه يكي از آن ها قونسول بود كه براي
پياده شدن و بردن بارها و دادن گمرك حاضر شده بودند ؛ پس از نيم ساعت خود جناب سفير
با جناب مستطاب اجلّ مجد الدوله كه سه روز قبل از بنده وارد شده بودند به كشتي
آمدند ، به قدر يك ربع در كشتي به واسطه پياده شدن ساير اشخاصي كه از زوّار و
غيره در كشتي بودند ، مكث نموده بعد به اتفاق ايشان به منزل سفارتي رفته ، يك پياله
چاي صرف شده ، به منزلي كه قريب دو هزار قدم به سفارت خانه مسافت دارد و براي بنده
اجاره كرده ؛ يعني تعيين نموده بودند ، رفتم .

همان روز عصرش ، جناب مجدالدوله
براي خريد سوار راه آهن شده بونيه رفتند وبا بنده
قرار دادند كه الي آخر ماه رمضان مراجعت خواهند نمود . من هم چون خيالم قصد اقامه و
روزه گرفتن بود ، با ايشان قرار دادم كه خواهم ماند و از روز 21 رمضان روزه گرفتم . جناب سفير كبير عصر همان روز كه به منزل آمدم يك سيني شيريني به عنوان تبريك و
فرداي آن نيز يك دوري سرشير و سه قوطي عسل سفيد بسيار خوب فرستاد و عصر هم خودشان
به ديدن آمدند و لازمة پذيرايي به عمل آوردند . بنده هم يك فرد قاليچه ابريشمي اعلا
كه شصت ـ هفتاد تومان قيمت آن بود با يك طاقه شال شرواني كه چهل ـ پنجاه
تومان ابتياع شده بود به رسم ارمغان براي ايشان فرستادم .

سه شب بعد از ورود ، جنابِ سفير
به سفارتخانه براي افطار دعوت نمود . در آن شب شيخ الاسلام لنكران ميهمان بود ؛ ما
بقي ، اجزاي ‌خود سفارت بودند و امين خاقان هم ميهمان بود . روز 25 رمضان هم سفير
اعلام نموده بود كه در سفارت حاضر شده متفقاّ به مسجد اياصوفي در حالتي كه نماز
جماعت مي‌خواندند و وقت نماز عصرشان بود ، رفتيم . چه طُرفه مسجدي و چه بناي عالي كه
تماماّ از سنگ سماق بنا شده ، پنجاه ـ شصت ستون سنگ سماق داشت كه چهل ذرع قد
هر يك بود و پس از نماز هرگوشه جماعتي نشسته ، قرآن تلاوت مي نمودند .

پس از تماشاي آن مسجد ، [ به ] مسجد سلطان احمد كه از ابنية اجداد سلطان عثماني بود ، آن هم بناي بسيار عالي بود ،
رفتم . در مراجعت چون جمعي از وكلاي دولت عثماني را كه وزير دول خارجه و وزير اوقاف
و پسر شيخ الاسلام عثماني و غيره و غيره را براي افطار دعوت نموده بودند و مرا هم
دعوت كرده بودند ، نيز به سفارت خانه دعوت كرده ، افطار سرشير مفصّلي تهيه كرده
بودند و تا ساعت سه از شب گذشته در سفارتخانه بوده و سفير مرا به ايشان و ايشان را
به بنده يك يك معرفي نمودند . در ساعت سه مراجعت به منزل شد .

در شب بيست و چهارم رمضان هم
برادر حاجي محمد اسماعيل مغازه‌چي طهران بنده را با جمعي از معارف تجار با جناب
سفير براي افطار در منزل خودش دعوت نموده بود . نيز آن شب هم در آنجا با سفير صرف
افطار شده ، سه ساعت از شب گذشته به منزل مراجعت شد جناب سفير در يكي از اين ليالي
كه با ايشان بوديم اظهار كردند كه تجار آذربايجاني از شما با اين لفظ [ ظ ] عموما [ 6 ] اظهار رضامندي غياباً نمودند كه فلاني در چهل سال كه متصدّي خدمات
عمدة دولتي در آذربايجان بود به طوري رفتار نمود كه احدي از اعلي و ادني از
ايشان نرنجيد . با كمال حسن سلوك با عامة مردم رفتار نمود وبعد از اين اظهارات ،
خواهش آن ها اين شدكه چون حاجي شيخ محسن خان ، سفير مقيم اسلامبول ، درحال حيات
خودش چند فرد شعر به خط خودش از مرثية محتشم نوشته و در آنجا در تكية خان والده كه
تجار آذربايجاني و غيره در ايام تعزيه‌داري حضرت خامس آل عبا ـ عليه آلاف
التحية‌ و الثناء ـ نصب مي‌نمايند . اگر فلاني از
آن كتيبه‌هاي اشعار محتشم كه به خط خود نوشته‌اند يا همة آن يا بعض آن ها را
بدهند كه در آن ايام در خان والده نصب كنيم ، خيلي باعث ترويج شرع مبين و مايه تشكر
و امتنان ماها و اجر اخروي براي خود فلاني خواهد شد .

جواب دادم در اين فقره كه
مسبوق نبودم و الاّ به قدر ده ـ دوازده از آن اشعار به نقد در طهران
موجود داشتم . اگر مي دانستم مي آوردم . ان شاءالله عهد مي‌كنم كه اگر از اين سفر
صحيح و سالم و دلخوش به طهران مراجعت نمودم آنچه موجود دارم از آنهايي كه نقل
شده مي‌فرستم ؛ بقيه را هم ان شاء‌الله مي دهم نقل نموده و طلا و روغن زده و
تخته چسبانده ، مي‌فرستم كه در خان والده از خطوط اهل ايران اين يادگار براي دعاگويي
دولت ايران و يادگاري از بنده بماند .

چون تا عيد رمضان در اسلامبول
اقامت شده بود ، جناب سفير اصرار نمودند كه مجلس سلام عيد سلطان عثماني را خيلي
باشكوه منعقد مي‌نمايند . بهتر اين است كه اين مجلس را ببينيد و به آن جهت
خود سفير صورت به وزير تشريفات داده
بودند كه از باب عالي اذن حاصل بشود كه شش نفر از نوكرهاي معتبر دولت عليه ايران كه
خودشان با پسر وبستگانشان باشند ، بيايند .

[ حضور در مجلس سلامِ سلطان
عثماني ]

زمان انعقاد مجلس سلام در
بالاخانه‌هاي مجلس كه سفراي خارجه مي‌نشينند ، آن ها هم آمده وضع سلام اينجا را
تماشا كنند ، اذن داده بودند . به اين جهت بنده و جناب مجدالدوله و هر يك با دو نفر
پسر و برادر جناب مجدالدوله و امين خاقان هم كه جزو حاج به اسلامبول آمده بود ، در
آن بالاخانه به راهنمايي سفير قبل از انعقاد سلام رفتيم . سفراي خارجه هم هر يك با
مادام خودشان در آنجا آمده بودند . قريب يك صد نفر در آنجا مجمّع شده بود . ميز بزرگي
از شيريني و ميوه‌آلات و چاي و غيره حاضر نموده بودند . پس از دو ساعت كه پنج ساعت
از روز گذشته بود ، سلطان با لباس ماهوت سياه ساده با قرارة نظامي ساده در كمر بسته ،
به مجلس وارد شدند كه فوراً چند دسته موزيك كه در بالاخانه مقابل سلطان بود ، سلام
زدند .

بعد از سلام ، خود سلطان دست رو
به آسمان بلند نموده ، دعايي خواندند و به طرف يمين تختي كه از نيمكت قدري بزرگتر
بود ، مثل آن كه روي صندلي بنشينند جلوس نموده ، ابتداءاً صدر اعظم و وزرا‌ ، كه
ارباب قلم بودند ، آمدند به وضع خودشان ، هر يك سه ـ چهار دفعه تمنّا نمودند و كم
كم نزديك شده ، دامن پالتو نظامي سلطان را تقبيل كردند . يك يك همين طور به همين
وضع هي آمده ، تمنّا نموده و بوسيدند دامن سلطان را ، رفتند .

پس از آن ، بناي آمدن وزير جنگ و
سرداران و امراي تومان و غيره شد . قريب دو هزار نفر همين طور به ترتيب ، به رديف
با لباس نظامي . . . [ 177 ] قداره هر يك آمدند و زماني كه بناي آمدن اهل نظام شد سلطان از طرف يمين همان
نيمكت برخاسته به طرف يسار تخت جلوس كردند و در پهلوي تخت در طرف يسار شخصي با لباس
نظامي ايستاده و رشه در دست داشت كه سر آن شبيه . . . [ 178 ] دست بود و
ريشه داشت . پس از تمنا ، آن وقت نزديك آن شخص حامل رفته ، آن را مي‌بوسيدند و
به طور قهقهرا مراجعت ، در دور مجلس سلام مي ايستادند .

قريب دو هزار نفر اين طور
آمدند . بعد ازآن منشيان ونويسندگان به همين ترتيب آمدند . از آن به بعد ، بناي
آمدن علما شد . دو نفر از آن ها كه آمدند ، سلطان از روي نيمكت برخاست و ايستاد . آن ها دستشان را بلند نمودند ، مثل قنوت چيزي خواندند . سلطان هم با ايشان همان
طور چيزي خواندند .

بعد آن ها رفتند و علماي
متوسط آمدند و سلطان باز نشست و آن ها با حمايل انداخته ، هي يك يك آمدند ، به
همان ترتيب اهل نظام و غيره لوازم تمنا به جا مي‌آوردند و مي‌رفتند و مجلس ختم
شد .

همين كه سلطان برخاست
موزكانچيان يك دفعه سلام زدند و اهل نظام وغيره ، كه همه در اطراف مجلس چهار ـ پنج صفه ايستاده بودند ، يك دفعه صدا به « سلطان ساق اولسون » بلند نمودند و
سلطان رفتند .

هنوز ماها از بالاخانه پايين
نيامده بوديم ، وزير تشريفات نايب خودش را [ 7 ] فرستاد از جانب سلطان نسبت به
بنده و جناب مجدالدوله اظهار تفقّد فرموده بودند . ماها هم به طوري كه مقتضي
بود جوابي متشكّرانه داديم . در مراجعت باز سفير ما را به سفارتخانه دولتي برده ، چاي
و ناهار در آنجا صرف شده ، جناب مجدالدوله براي خريدن . . . به مغازه‌ها رفتند و بنده براي اداي نماز و دعاگويي به پادشاه ، به درگاه
حضرت رب العزّه ارزقني ، عجز و نياز [ كذا ] مراجعت منزل نمودم و مشغول آن
شدم .

[ 4 شوال ]

چهار روز از ماه شوال گذشته ،
جناب سفير براي ديدن شاگردان معلّم خانه اسلامبول و امتحان آن ها دعوت به معلم
خانه نموده بودند ، به مدرسه رفته ، حقيقتاً متعلّمين خيلي خوب امتحان
دادند . . . [ 179 ] فارسي و
درس عربي و زبان فرانسه و جغرافيا مي‌خوانند وچند نفري هم از شاگردان كه يتيم و
بي‌بضاعت هستند ، آن ها هم چند نفر به نجاري وچندي خياطي وچند نفر
به كفش دوزي مشغول بودندكه چيزي نمي گذرد هريك استاد كامل خواهند بودكه
ازحرفه خودشان گذرانشان به نحو اكمل مي گذرد . بنده و جناب مجدالدوله ، هر يك
پنجاه تومان به جهت اعانة شاگردهاي مدرسه نقد داديم و مراجعت نموديم .

[ 9 شوال : حركت به طرف اسكندريه ]

نهم شهر شوال از اسلامبول با كشتي پستي حركت نموده به طرف اسكندريه . زمان حركت تلگرافي به
جناب اجل مشير السلطنه نمودم كه بدانند از اسلامبول حركت نموديم .

يك روز قبل از حركت به جهتِ رفتن ، در مجلس عمومي
سفارت كه قرب چهار صد نفر مدعوّ دعوت نموده بودند ، حاضر و بعد رفتيم به صرف
خوراكي .
[ 180 ] استكان شربت آبليمويي داده ، خورده شد . شب تبي
عارض گرديد ، با خوردن كنه كنه و امساك في الجمله عرق نموده ، بهتر شده ، شكر حضرت
ربّ العزّة به تقديم آمد .

صبح چهارشنبه ، نهم شوال كه بناي حركت كشتي بود ، به دعوت جناب سفير به سفارتخانه رفته با
ايشان الي لب دريا آمدم . طرّاده كه مخصوصاً مال سفير بود حاضر نموده بودند . با
ايشان به طراده نشسته قريب يك ميدان بُعد كشتي بود ، رفتيم و آنجا به كشتي رفتيم با
سفير .

جناب اجل ، مجدالدوله ، شب چهارشنبه به كشتي رفته ، اقامت نموده بودند كه صبح آن روز با سفير
بنده رفتم . بعد از نيم ساعتي هم ايشان در كشتي اقامت نمودند ، دو جعبه شيريني يكي
براي بنده و ديگري جهت جناب مجدالدوله با آدم‌هاي خودشان به كشتي آوردند . حقيقتاً
كمال مهرباني را به عمل آوردند . حتي خانه‌هايي كه در اسلامبول معين نموده بودند ،
كراية آن ، كه هشتاد تومان بود ، خودشان داده بودند . بنده هم ديدم اين زحمت فوق
العاده بود و هر قدر اصرار شد كرايه را نگذاشتند خودمان بدهيم . بنده هم در
كشتي همان چهل تومان كه حصّه كرايه خانة بنده مي‌شد به آدم‌هاي جناب سفير ، كه در
اقامت اسلامبول زحمت كشيده بودند ، به توسط سيد روضه خوان ايشان دادم . بعد ايشان
رفتند و كشتي قريب به ظهر حركت به طرف اسكندريه نمود .

[ پنج شنبه 11 شوال : ازمير ]

آن روز و شب پنج شنبه الي يك ساعت از روز پنج شنبه يازدهم شوال گذشته كه كشتي در حركت بود ،
به شهر ازمير رسيديم . كشتي براي دادن مختصر باري كه داشت در اسكلة ازمير ايستاد . شهر بسيار قشنگي از دور مشاهده شد . جناب مجدالدوله از كشتي يپاده شده ، براي تماشاي
ازمير رفتند . بنده چون در اين سفر همّي به جز زيارت قبر حضرت رسول ـ صلّي
الله عليه وآله ـ و ائمه بقيع ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ و زيارت مكة معظّمه در
نظر نبود و نمي‌باشد ، پياده نشده . اين افراد به خاطرم آمد :

گفت معشوقي به عاشق كي فتي

تو به غربت ديده‌اي چون شهرها

پس كدامين شهر زانها خوشتر است

گفت آن شهري كه در وي دلبر است

ان شاء الله خداوند تفضّل فرمايد و توفيق بدهد كه آن فيوضات عظما درك بشود . ديدن اين
شهرهاي دنيوي چه فايده بر آن مترتب خواهد بود . به اين جهت ابداً ميل به پياده
شدن هم ننمودم .

از ازمير باقلاي تازه آورده بودند . دو حقه ابتياع شد ، از قرار حقه شهر از او پانصد
دينار . چون درين فصل زمستان باقلاي تازه ، تازگي داشت . يك ساعت به غروب مانده شب
جمعه از مقابل ازمير حركت نموده ، صبح جمعه دو ساعت از آفتاب گذشته به يكي از شهر
يونان كه مسمّي به بريه بود ، كشتي رسيده ، محاذي آن كشتي ايستاده ، بعد از نيم ساعت
صداي چند عدد شليك توپ [ شنيده ] شد . استفسار نمودم . گفتند : زن پادشاه يونان به اينجا
تازه با كشتي آمده بود . جهت تشريفات ورود او شليك نمودند . شهر بسيار قشنگ خوبي به
نظر آمد .

مجموعاً
از اسلامبول به اسكندريه چهار شب و پنج روز [ 8 ] بر روي آب بوديم . چهار ـ پنج ساعت
قبل از پياده شدن از كشتي ، دريا تلاطمي نمود . اما الحمد لله زود ساكت شد . جناب مجد
الدوله رفتند به ميهمانخانة‌ ارامنه ، و لكن من به واسطة‌ آن كه ميهمانخانه‌ها خيلي
نجس بود ، از بابت آن كه خدمتكار مسلمان ابداً به هم نمي‌رسيد و مي‌بايست الجاءً
غذاي آن ها خورده ، به اين جهت در خانة مسلماني به روزي چهار تومان كرايه نموده
رفتم .

[ اسكندريه ]

در اين
شهرِ اسكندريه نخل خرما به عمل آمده ، از شدّت پشه هيچ خواب و راحت ممكن نشد . در
اسكندريه قبر منوّر جابر بن عبدالله انصاري ـ عليه الرحمه ـ در نيم فرسخي خود
شهر اسكندريه واقع است . گنبد و بارگاهي و مسجدي ؛ خديو قديم مصر كه پدر اين خديو
باشد ساخته و بنا نموده . به راهنمايي مشهدي محمدعلي تاجر رشتي به كالسكه نشسته به
زيارت آن بزرگوار رفتم .

اسكندريه
شهر معتبري است . عمارات و ابنية عاليه بسيار دارد . بندر بزرگي مي‌باشد . كشتي هاي متعدد به اينجا مي‌آيد و از چهار هزار كالسكه و درشكه بيشتر شبانه روز
در آن حركت مي نمايد . خيابان متعدد نظيف دارد كه اغلب با سنگ تراشيده ومابقي شوسه
مي باشد . از حيثيت پاكي و تميزي به اسلامبول ترجيح دارد . ساخلو آن از سرباز و پليس
انگليس است . سكنه آن با آن كه انگليس و غيره است ، هر يك به زبان خودشان
تكلم مي‌نمايند ، ولي اهالي خود اسكندريه به زبان عربي حرف مي‌زنند . واگون و
باركش‌هاي بسيار علي الاتصال از صبح الي هشت ساعت از شب گذشته در حركت هستند .

جناب
مجدالدوله يك روز بعد از ورود آمدند ، با بنده وداع نموده ، چهار ـ پنج روزه به مصر
رفتند كه در سوئس [ سوئز ] يا ينبوع به بنده برسند . اين طور مذكور داشتند كه
نذر نموده اند براي قبر مالك اشتر كه در مصر است بدهم گنبد و بارگاه بسازند ، به
آنجا مي‌روم كه به توسط تاجري پول و دستور العمل داده ، پس از آن به ينبوع بيايم . ولي بنده چون در مصر كاري نداشتم و خيال سياحت در نظر ، دراين سفر نبود ، به جز
زيارت ، به مصر نرفتم . در همين اسكندريه با راه آهن به سوئس [ سوئز ] ان شاء‌الله تعالي
خواهم رفت .

قبور حضرت
لقمان و اسكندر ذوالقرنين ودانيال ، درهمين اسكندريه است كه بر سر قبور
آن ها فاتحه خوانده شد ؛ قبوري نيز در پهلوي همين مقابر ، در جاي
علي حِدِه بود به موجب تفصيل ذيل كه براي تماشا رفتم ، قبور هر يك با
سنگ مرمر بسته شده :

والده
طوسون ( دختر محمدعلي پاشا ) ـ همسر ايضاً ـ خودِ طوسون
پاشاـ سعيد پاشاـ والدة سعيد پاشاـ برادر ايضا
ـ همشيره ايضاً ـ محمدعلي . براي هريك به وضع علي حده لوحي از مرمر
به خط جليِ نستعليق و نسخ كنده بودند . معلوم شد از توابع عثماني بودند . جايي
در اسكندريه كه چهار سال است مذكور نمودند ، در زيركوهي پيدا شده كه از صد پله
متجاوز ، به طور گشتن و گرديدن . زمان رفتن به پايين مي‌خورد كه پله هاي هر يك ،
يك چارك كمتر است و براي روشنايي بعد از پيدا شدن در هرگردش چراغ ليترليك
گذاشته‌اند كه مستحفظين آن مي‌پيچاند روشن مي شود ، ولي از قديم دو نفس كش از
سنگ ها تراشيده‌اند ؛ مثل تنورة خيلي بزرگ است كه هم پايين روشنايي بدهد و هم
هوا از آن ها داخل بشود كه شخص بتواند تنفّس نمايد و پله‌هايي دورا دور آن
نفس‌كش‌ها تراشيده‌اند كه با آن پايين مي‌رود .

در
آن زير عمارتي بزرگ از همان كوه تراشيده‌اند كه ستون‌هاي سنگي متعدد دارد . بنده تا هشتاد پله رفتم . كوه وهواي آن ، مرا گرفت و از بدنم بناي ريختن عرق
گذاشت . ديگر نتوانستم به زير آن كوه و ده بيست پله ديگر را بروم . همان مستحفظ باز
چراغ ليترليك آن زير را دست زده روشن نمود . از همان دور ديده ، مراجعت كردم ، ولي
افخم السلطنه روز قبل رفته ديده بود مفصّلاً .

دو آنتيك
خانه متصل به هم [ 9 ] در جاي علي حِدِه دارد كه آدم هاي مرده روغن
زده ، از ساليانِ دراز در تابوت سنگي گذاشته‌اند كه كفن‌هاي آن ها پوسيده نشده ،
مرد ، زن ، بچه و غيره در آنجا بود . سكه‌هاي قديمي بسيار از سلاطين روي زمين نيز آنجا
جمع نموده‌اند .

[ حركت از اسكندريه ]

يك روز
قبل از حركت از اسكندريه ، پاشا و محافظ نويس به ديدن آمد . خيلي اظهار مهرباني نمود . روز يكشنبه 21 شوال از اسكندريه الي سوئس ، در ده ساعت طي مسافت نموده شد . در ساعت
ورود ، قونسول آمده ، ديدن كرده و تلگرافي كه قونسول مصر به خواهش جناب مجدالدوله
به قونسول سوئس كرده و استفسار حركت بنده را از آنجا نموده بودند ، به من نمود . جواب
داده شد كه ان شاء‌الله پنج شنبه 25 ، در همانجا با كشتي حركت خواهد شد به طرف
ينبوع . اگر شما امروز و فردا تشريف بياوريد ، متفقاً به ينبوع خواهيم
رفت .

بك قبضه
طپانچه رولور كه در اتاق نمره اوّل راه آهن و دو عدد چتر كه اقامت نموده بوديم ،
سهواً افخم السلطنه در آفيس راه آهن در وسط راه گذاشته ، مانده بودند . تلگرافاً به
مصر اطلاع داده شده بودكه با . . .
[ 181 ] كارخانه درآنجا مانده و
شمندفري به مصر رفته ، از عجله كه در آفيس شمندفر در وسط راه سوئس نمودند همانجا
مانده ، پس از سه ساعت هنوز وارد سوئس نشده آورده در سوئس به من فوري تحويل داده
انعامي به آوردنده داده تحويل نمودند . پنج روز در سوئس اقامت شده ، 6 ليره صاحب خانه
در سوئس گرفته 31 ليره براي بليت كشتي الي جده داده شد . بعد از سوار شدن به
كشتي ، كه از اوّل شب حركت نمود ، صبحِ آن يك ساعت از روز گذشته بود كه به طور
سينا رسيديم .

حكيم
وغيره از طور سينا آمده ، اهل كشتي را ديدند و به قدر يك ساعت نشسته رفتند . باز كشتي
حركت نمود .

مختصراً
چهار روز و سه شب كشتي به حركت بود تا به ينبوع رسيد ، ولي در شب آخر دريا بناي موج
و تلاطم گذاشت . از اوّل شب الي صبح ، مثل اين كه خداوند تفضّل فرمود كه پس از دو
ساعت از روز گذشته قريب به ينبوع ، قدري آرام گرفت و بحمدالله به سلامت از كشتي
پياده شده ، به قايق نشسته ، به قدر يك ميدان در قايق بوده ، به ينبوع وارد شديم .

در لب
دريا ميرزا اسماعيل خان قونسول ينبوع ايستاد ، مرا به منزل خود برده ، دو پياله چاي
صرف شده ، به منزلي كه روزي دو ليره كراية آن بود ، آمده نشسته ، شكر حضرت معبود يزدان
به تقديم آمد .

يك ساعت
از شب گذشته ، مفخم السلطنه ، قونسول جدّه كه براي مراقبت حال حجاج در مكه خواهد آمد ،
به ديدن آمده ، فرداي آن هم جناب مجدالدوله با قونسول جده و امين خاقان و مشهدي
محمد آقاي صرّاف آمده ، ديدن نموده ، رفتند . مشهدي محمد آقا و امين خاقان كه با ما به
مدينه آمدني بودند ، در ينبوع اقامت نمودند وقونسول با كشتي عازم جده شد . يك لنگه
يخدان با اسباب هاي زيادي كه ديگر به كار هواي عربستان نمي‌آمد ، با رضاي
قونسول ، به حاجي نقي نام سپرده شد كه در مراجعت در جدّه تحويل بدهد تا مشيت الهي چه
باشد .

از اتفاقات روزگار اين است كه كشتي كه بعد از هفت ـ هشت روز حركت ماها
از اسلامبول ، كه جناب مستعان السلطنه ناظم خلوت و مشهدي محمد آقاي صرّاف و برادر
زادة او و جناب حاجي سيد محمد قزويني در آن نشسته بودند ، هنوز خيلي از اسلامبول دور
نشده بودند ، كشتيِ ديگر مصادف با آن كشتي كه حضرات نشسته بودند شده ، به هم
خورده و خوردن آن كشتي به اين كشتي باعث اين گرديد كه اين كشتي حامل جناب مستعان
السلطنه و سايرين شكسته ولي خداوند تفضّل فرموده كه در آن بين ، كشتيِ ديگر رسيده ،
اهالي اين كشتي شكسته را به زودي حمل نموده ، ولي به قرار تقرير امين خاقان و
مشهدي محمد آقاي صرّاف ، يكي [ 182 ] از حاجي هاي آن
كشتي شكسته ، كه به عجله پايين مي آمد ، زخمي شده و دو روز بعد كه در آن كشتي
ديگر نشسته بودند ، او فوت و بعد از غسل و كفنِ او ، نعش او را به دريا انداخته‌اند
ولي سايرين بحمدالله سلامت رسيدند .

و اما بعد از ورود به ينبوع ، شاكر كه از طايفة حرب اعراب و خيلي در اين راه
مدينه به اعراب شترداران و قطاع الطريق باديه نشين ها مسلّط است و شش برادر
مي‌باشند كه همه مسلّط هستند و در حقيقت امير حاج اين طرف راه مدينة منوّره هستند ،
حاضر نموده ، يك طاقه شال كرماني . . . . . . . [ 183 ] داده [ 10 ] كه الي مدينه همراه
بوده ، از شرّ خودش و اشراري كه توابع او هستند ، بعد از فضل خداوند محفوظ بدارد
تا چه پيش آيد .

54 عدد
ليره با هم كرايه و خاوه به شاكر و پنج عدد ليره به اكام ( عكام ) كه از ينبوع الي
مدينه به همراه آمدند داده ، پنج روز در راه . . .

[ 16 ذي قعده : در بقيع ]

روز
شانزدهم ذي قعده ، چهار ساعت به غروب مانده ، وارد مدينة منوّره شده ، روز
پنج شنبه هفدهم بعد از غسل و تطهير نمودن در حمام ، به زيارت حضرت رسول ـ
صلّي الله عليه وآله ـ و ائمة طاهرين ـ سلام الله عليهم
اجمعين ـ و حضرت فاطمة زهرا (سلام الله عليها) در بقيع مشرّف شدم
و به جناب مشيرالسلطنه و اولاد و دوستان و اقربا دعا كردم و مخصوصاً و يك سيد
خلخالي را ديدم كه در روضة منورة ائمة طاهرين در بقيع روضه مي‌خواند . گرية زيادي
نموده و به دعاي وجود فائض الجودِ همايوني ـ ارواحنا فداه ـ دعا نموده ،
سلامت ذات مقدّس را از خداوند عالم ـ جلّ شأنه و عظمته ـ مسألت كرده ، پس از
روضه ، به سيّد گفتم ذات مقدّس ملوكانه را در ملأ دعا كرده ، به منزل مراجعت نمودم .

خداوند ان
شاء‌الله جناب مشير السلطنه را هم به اين فيض عظما نايل فرمايد . بخصوصه در بالاي سر
بالاي مبارك حضرت رسول ـ صلّي الله عليه وآله ـ اين مسألت از خدا نمودم . ان
شاء‌الله به اجابت مقرون شده باشد ! اگرچه اين سفر ، سفر پرزحمتي و دريا و
منازلي كه بايد شترسواري نمود ، خطرات بسيار دارد ؛ اما :

نابرده
رنج گنج ميسّر نمي شود

مزد آن
گرفت جان برادر كه كار كرد

حالا در
فكر اين هستم كه ، كي حمل شام ، كه مي‌گويند بيست و پنج ذي قعده مي‌رسد برسد و تهية
آن شده به تفضّل خداوند متعال ان شاءالله خودمان را به مكة معظمه رسانيده ، آن عمل
واجب ادا بشود .

يا رب اين
آرزو مرا چه خوش است

تو بدين
آروز مرا برسان

حمل شام 26 ذي قعده از مدينه حركت نموده ، به مسجد شجره آمد . در آنجا احرام بسته
شد . ده روز در راه . روز 6 ذي حجه وارد مكة معظمه شده ، اما در راه مكه ، در يكي
از منازل ، كه بين الجبلين راه واقع شده بود و اعراب حربي و غيره آمده در دو طرف كوه
سر راه را گرفته ، براي آن كه از ملكة هند كه در حمل شام بود و خاوه از او
مي‌خواستند ، بناي تيراندازي نموده دو نفر از عسكر شامي يك نفرِ سلطان و يك نفر حاجي
مقتول شد .

جناب
عبدالرحمان پاشا ، كه به همراه حمل آمده بود ، خودش سوار شده با عسكري كه همراه
آمده بود ، به طرف كوه رفته ، با ضرب توپ و گلولة تفنگ آن ها را از سر كوه ها
دور نمودند و حاج از تطاول آن ها خلاص شده . مقتولين جدال همان چهار نفر واقع
گرديد . شب بعد از آن روز ، مشايخ آن اعراب نزد جناب پاشا آمد‌ند و به يك مَبلغي خانم
ملكه را قطع نموده به آن ها داده ، رفع شرّ آن ها از سرِحاج بحمدالله
شد . ديگر در ساير منازل به ظاهر متعرّض نشدند ، اما دزدي در ميان حاج در وقت
بار كردن مي‌نمودند .

[ ششم ذي حجه : ورود به مكه ]

در هر
صورت به هر زحمت بود روز شش ذي حجه ، پنج ساعت به غروب مانده ، وارد مكه شديم
و عمل احرام عمرة تمتع را به جا آورده ، با مطوّف‌ها به بيت الله مشرّف شده ، هفت شوط
نموده ، پس از آن ، هفت مرتبه سعي فيما بين صفا و مروه نموده و بعد قدري از موي سر را
مقراض كرده ، كه تقصير شد و مراجعت به منزل نموده ، احرام را برداشته ، لباس پوشيده
شد .

باز
مجدّداً در ترويه ، در منزلي كه در مكه گرفته بودم ، غسل نموده ، براي حجّ تمتع
احرام بسته ، به مسجد الحرام رفته ، هفت شوط نموده و در زير ناودان طلا ، كه مشهور به « ناودان رحمت » است ، رفته و طلب مغفرت از درگاه حضرت ربّ العزّه نموده و دعا به ذات
ملكوتي صفات قبلة عالم ـ ارواحنا فداه ـ كرده و به طوري كه دستخط مبارك به
حرمة السلطنه ، براي انجاح مقاصد قلبية خودشان صادر
فرموده بودند ، به همان تفصيل نموده و از ايام عمر مبارك و شكوه دولت ايران از
خداوند مسألت ودر مقام حضرت ابراهيم ـ عليه سلام الله الملك المنّان ـ دو ركعت
نماز خوانده ، معاودت به منزل كرد و شتر و كجاوه و غيره ، كه حاضر نموده بودند ، خود و
حرمة السلطنه و افخم السلطنه وكلفت زنانه و
نوكرهايي كه به همراه آورده بودم ، همه را برداشته روانة منا شديم و شب در
آنجا بيتوته نموده ، وقت طلوع آفتاب با حجاج به عرفات رفته ، قريب ظهر به عرفات
رسيده ، تا غروب مشغول ادعيه و نماز و غيره شد . نيم ساعت از شب گذشته با حجاج مراجعت
به مشعر نمودم كه دو فرسخيِ مكه است .

صبح ، وقت طلوع آفتاب حركت نموده [ 11 ] قبل از ظهر به منا آمده و روز عيد
بود تقصير نمودم . قدري از موي سر را تراشيده و هشت رأس گوسفند ابتياع و قرباني
نموده ، سوي . . . . [ 184 ] و سنگ جمره عقبه را زده و شب در منا اقامت كرده ،
صبح يازدهم كه به مكه معاودت شد ، باز سنگ جمره زده به حرم رفتيم ، هفت شوط نموده و
در مقام حضرت ابراهيم (عليه السلام) نماز طواف به جا آورده ، بعد به صفا
و مروه رفته ، هفت دفعه سعي به جا آورده ، مجدداً براي حج نساء‌ مراجعت به حرم
شده و هفت شوط نموده ، باز در مقام حضرت ابراهيم (عليه السلام) دو ركعت نماز خوانده و از خداوند متعال مغفرت
و خير دنيا و آخرت را مسألت كرده و دعاي مخصوص به پادشاه ـ ارواحناه فداه ـ نموده و براي جناب مشير السلطنه و پدر و مادر و مرحومه همشيره‌ها و صبيّه ، كه
مرحومه شده و اجداد و اولاد و خاله‌ها و عمه و جده و خاله‌زاد‌گان و مخصوصاً جناب
موثق الملك و بديع الملك و دوستان و آشنايان در نظر بودند ، دعا نموده و يك يك اسم
برده شده است .

براي جناب
مشيرالسلطنه مستدعي به اولادي شدم كه اگر مقدّرگرديده ان شاء الله
مرحمت بشود ! همچنين بقاي نوادگان و اولاد همشيره زادگان نيز دعا كرده قريب به ظهر
مراجعت به منزلي كه در مكه داشتم شده ، ناهاري صرف شده دو ساعت به غروب مانده باز
مجدّداً به كجاوه ها و غيره سوار شده ، به منا برگشتيم كه در آنجا چادرهاي
متعدده ، كه از اسلامبول خريده بودم و زده بودند ، اقامت نموديم .

شب را كه
جناب مفخم السلطنه خودش به چادر بنده آمده ، دعوت شام نموده بود ، رفتم . جناب اجلّ
مجدالدوله و جناب ناظم خلوت و جمعي از حجاج ايراني را نيز دعوت نموده بود . همه در
آنجا حاضر بودند . صرف شام شده و آتش بازيِ بسيار مفصّلي هم در مقابل حمل
شامي كه آن ها توپ متعددِ مفصل شليك مي‌نمودند وآتشبازي مي كردند ، تهيه
كرده ، با موزيكاني كه از موزيكانچيان هندي يا مصري آورده بود ، تا سه ـ چهار
ساعت از شب گذشته ، موزيكان مي‌زدند و چراغاني هم نموده بود . من هم در مقابل چادرهاي
خودم دوازده مشعل تهيه كرده بودم و ده عدد لالة فنري تا ساعت چهارـ پنج داده روشن
كردند و خاتمة مجلس عموماً به پادشاه ـ ارواحناه فداه ـ دعا نموده ، هر
يك به چادر خود مراجعت كرديم .

فرداي آن
روز ، كه روز دوازدهم شهر ذي حجه باشد ، تا بعد از ظهر در منا اقامت كرديم . نماز
ظهررا در منا خوانده ، سوار شده ، باز قبل از مراجعت ، پيش ازظهر سنگ جمرة عقبه را
زده ، بعد از ظهر با حمل شامي و مصري ، كه از سيصد هزار نفر مي‌گفتند جمعيتِ حجّاج
زياده بود ، يك ساعت و نيم به غروب مانده به مكة معظمه معاودت نموديم و بحمدالله
عموم حجاج به سلامت ، به جز يك نفر مريض تماماً به مكه معاودت كردند .

[ اقامت شانزده روزه در مكه ]

شانزده روز هم در مكه اقامت نموده و در هر روز يك دفعه در بيت الله طواف ،
كه هفت شوط باشد ، از روي استحباب به عمل آمده ، قبور حضرت عبدالمطّلب و حضرت ابوطالب
و حضرت خديجه و حضرت عبدمناف و محلّ تولد حضرت فاطمه و خانة حضرت امير المؤمنين ـ
سلام الله عليهم اجمعين ـ نيز زيارت شده و مطوّف مكه يك طاقه شال و ده
ليره و به خواجه‌هاي مكه ده ليره و به اكام ( عكام ) و عمله‌جات ده ليره و يك طاقه
شال ، براي . . . [ 185 ] باشي دو طاقه شال و ده
ليره و به علي آقا حمله دار شيرازي ساكن شام سواي يك صد و بيست ليره كه بابت كرايه
داده شده ، يك طاق شال هفتاد تومان به عنوان خلعت داده شد .

بيست و
دوم شهر ذي حجة‌ الحرام با يك
دسته حجاج از مكة معظمه ـ زادهاالله شرفاًـ حركت نموده ، يك روز و يك شب در راه
بوده ، روز دوم ، سه ساعت به غروب مانده ، به احتمال خوف از قطّاع الطريق عرب به جده
رسيديم و حال آن كه ملكة هنديه در اين حمل همراه بود . در سر جميع قلّه هاي
كوه و در چند نقطه نيز سرباز حاضر نموده و مستحفظ قرار داده بودند . معهذا براي حجاج
نيمه جاني از خوف اشرار عرب باقي مانده بود . دو نفر هم جنازه در كنار معبر
افتاده بود كه بر حسب ظاهر دوـ سه روز بود كشته بودند .

حقيقت ، از
ينبوع الي مدينه و مكه و جده ، نهايتِ اضطراب براي عموم حجاج حاصل بود و احدي خود را
صاحب جان و مال از حجاج نمي‌دانست و حالا كه به جده رسيده‌ايم ، با اين كه
به كشتي مي بايد نشست و بيم غرق هم در مقابل است ، مثل اين مي‌ماند كه از زندان
مستخلص شده‌ايم ! با آن كه خودم با هفت نفري كه همراه بود ، دو هزار و
پانصد تومان از ينبوع الي جده پول داده‌ام و حالا براي نشستن محتاج به قرض شده ،
براي آن كه سه طاقه شال كشميري و شيرواني و ده طاقه شال كرماني و دو فرد قاليچة
اعلا به عنوان تعارف و خلعت در ينبوع الي جدّه داده‌ام . معهذا به اندازه‌اي سختي
كشيده شده ، جهت قطّاع الطريق كه ما فوقي بر آن متصور نيست .

بعد از
ورود به جده ، تلگرافي از جناب مستطاب اجلّ اكرم افخم مشير الدوله براي ابتياع نمودن
دو نفر خواجه كوچك حسب الأمر رسيده است . به دعاي ذات مقدس همايون ملوكانه ـ
ارواحناه فداه ـ كه ماية زندگاني و رفاهيت حال عموم چاكران و خاصه اهالي ايران
مي‌باشد ، اشتغال ورزيد . و پس از آن ، به استحضار جناب مجدالدوله و ناظم خلوت به
تفحّص برآمدم . معلوم شد به واسطة قدغن انگليس ، سياه از كنيز و خواجه
نياورده‌اند . و از كشتي‌ها رد نمي‌دادند بلكه ان شاء الله در اسلامبول به توسط و
استحضار جناب ارفع الدوله ، سفير اسلامبول اين خدمت
انجام پذيرد .

[ در قرنطينه طور سينا ]

در جده ،
كشتي يكسره الي اسلامبول كرايه شده ، به هشتاد و هشت ليره ، بعد از آمدن به كشتي ، شش
ليره هم اجزاء كشتي ، براي جاي آشپزخانه گرفتند . دو شب در روي آب خوابيده شد تا
به طور سينا آمديم . در طور سينا حكيم آمده ، اهالي كشتي را براي اشخاصي كه در
قمره اوّل كشتي سكونت داشتند پياده نموده ، به قرنطينه طور سينا برده و در آنجا قريب
دو هزار باب چادر زده بودند كه اهالي كشتي‌هايي كه متواتراً از حجاج مي‌رسيدند ،
پياده نموده ، به قرانطينه مي‌بردند و هر كشتي اهالي آن را چهار شبانه روز در
قرنطينه نگاه مي‌داشتند ؛ چنان چه اين كشتي كه ماها در آن بوديم ، چهار روز اهالي
آن را نگاه داشته و ماها در كشتي كه در روي آب لنگر انداخته ، اقامت نموده ، معطّل و انتظار مرخّصي واجازة رفتن كشتي به طرف اسلامبول داشتيم .

چون از
كاپيتان اين كشتي ، در دادنِ جا ، خيلي اظهار انسانيت شد ، يك حلقة انگشتر فيروزة
بسيار خوب كه در اطراف آن الماس ريزه نصب نموده بودند و هشتاد تومان متجاوز قيمت
آن ، به كاپيتان كشتي دادم .

در روز
اوّل و دويم كه كشتي در طور سينا لنگر انداخته ، بادي در روي دريا مي‌آمد و
موج‌ها بلند مي‌شد كه زَهره آب مي‌گرديد ، بعد از دو شبانه روز في الجمله باد
آرام گرفت و شكر حضرت معبود يزدان به تقديم آمد .

يك روز
به مرخصي حجاج از قرنطينه مانده ، يك نفر دكتر انگليس با سه ـ چهار نفر
اجزاء به كشتي [ آمد و ] خدام كشتي را نيز به قرنطينه فرستاد و از آدم‌هاي قمرة اوّل
مرا با افخم السلطنه و حرمة السلطنه و يك
نفر خدمة زنانه را به هزار لَيتَ و لَعَلَّ در كشتي گذاشته ، چهار نفر نوكر مرا به
قرنطينه فرستاد و جنابان مجدالدوله و ناظم خلوت را در كشتي گذاشته ، امجد السلطان
پسر مجدالدوله و ساعد همايون و دو نفر نوكر مجدالدوله ، دو نفر نوكر ناظم خلوت را
نيز به قرنطينه فرستاد . مختصر اين است يك روز و يك شب هم در كشتي بدون آدم و
خدمتكار در كشتي مانده و خدمت خودمان را [ 13 ] خودمان مي‌نموديم . و همين قدر
متشكر بوديم كه ماها را به قرنطينه نبرده و لخت ننموده و الاّ تب عارض مي‌شد . در هر
صورت سه ليره هم پول قرنطينه دستي گرفته و هشت عدد نوشتة قرنطينه به خودم و همراهان
داده و صبح روز پنجم قرنطينة عموم حجاج اين كشتي كه از پانصد نفر متجاوز بودند ،
مرخص نمودند كه كشتي حركت نموده برود . روز پنجم كشتي حركت نموده ، به طرف ازمير ، ولي
پنج روزي كه در راه بوديم دريا متلاطم و حجاج به واسطة تلاطم عموماً بدحال و همه را قي مي كردند و پنج نفر از حجاج كه مريض بودند وفات نموده ، آن ها را
بعد از غسل و كفن به دريا انداختند . پس از رسيدن به هورلا ، نزديكِ ازمير ، كشتي را
براي قرنطينه نگاه داشته ، اهالي كشتي را سواي قمره نشين هاي درجة اوّل پياده
نموده و قرنطينه برده ، چهل و هشت ساعت نگاه داشته ، روز عاشورا آن ها را مرخص
نمودند كه وقت ظهر كشتي حركت نموده ، به طرف ازمير برود .

يك روز
قبل از حركت ، حكيم حافظ الصحه ، كه دراين قرنطينه گذاشته بودند ، با اجزاءش
به كشتي آمده ، يك ساعت اهالي قمرة اوّل ، كه ماها بوديم ، ملاقات نموده و دو
ليره كه حق قرنطينة خود بنده و همراهان بودند ، اخذ نموده ، نوشته قرنطينه داده و از
ساير حجاج قمرة اوّل نيز حقوق قرنطينه هر يك را گرفته معاودت كردند تا اينجا به اين
نحو گذشت . تا بعد چه پيش آيد ! و جرأت نشستن در قايق ننموده ، سه ليره داده ،
پركاس حاضر نمودند و در آن نشسته با جناب حاجي ناظم خلوت و حاجي افخم السلطنه و
همراهان به سلامت وارد اسكله وپياده شديم .

در آنجا
جناب صفاء الملك مستشار سفارت و حاجي ميرزا موسي خان منشي باشي و ساير اجزاء سفارت
از قوبس و غيره و كالسكه حاضر نموده بودند ، به سفارت تقدير الهي چه
باشد .

[ در استانبول ]

مجملاً
اين است : هيجده شبانه روز روي آب بوديم تا به اسلامبول رسيديم . چون اين كشتي به قدر
نيم فرسنگ از اسكله دور ايستاد و دريا هم متلاطم رفتيم و حاجيه حرمة السلطنه و كلفت و نوكر ما را كه كالسكه و گاري براي حمله اثقال كرايه
نموده بودم ، به خانه‌هاي آقا سيد حسين و آقا سيد حسن كه از اهل تبريز و در اسلامبول
سكونت دارند و به ده ليره مشهدي ميررحيم تاجر ، مشهور به گلابي كه در خان والده
تجارت مي‌نمايد و با بنده طرف داد و ستد بود ، كرايه كرده بود
فرستادم .

در سفارت ،
بعد از صرف چاي مراجعت به خانه‌اي كه كرايه نموده بودند كرده ، عصر آن روز
مستشار و اجزاي‌ سفارت ، كه مِن جمله پسر حاجي موسي خان مؤتمن نظام بود آمده ، ديدن
كردند . تجار ديگر از اهل آذربايجان ساكن اسلامبول آمده ديدن نمودند . روز بعد ،
تذكره‌هاي ايران به مستشار داده شدكه نزد وزير مختار دولت بهية روسيه بفرستد كه
تذكرة جديدي براي گذشتن از درياي قرادانگيز ونبردن ماها به قرنطينة روسيه ، كه در
كفه به جهت حجاج معين نموده‌اند ، بدهند . بعد از سؤال و جواب هاي زياد ، راضي
شدند كه سند نبردن در قرنطينه بدهند وچون بندگان اعلي حضرت ظلّ اللهي ـ
ارواحناه فداه ـ دو نفر خواجه تلگرافاً فرمايش فرموده بودند كه در جده ابتياع
كنم و در آنجا آنچه تجسّس شد ، به واسطة قدغن دولت انگليس دو سال بود كه نمي آوردند
و از آنجا يأس بهم رسيد .

در
اسلامبول به شارژدافر اظهار كردم كه چون در اسلامبول بصيرت از همه چيز دارند و تجار
ايراني با آن ها آميزش و سروكار دارند ، محرمانه بلكه ابتياع و پولش را بدهم و
خواجه‌ها را هم به سفارت بدهم كه آن ها را به هر تدبير شد به ايران برسانند . چند روز معطل شدم . عاقبت مستشار پيغام داد كه عجالتاً هر جا تفحّص شد براي خواجه
پيدا نمي‌شود . لابداً مشهدي مير رحيم تاجر را با مستشار [ 14 ] موجه ثلاثه [ ظ ] كه هر ساعت كه مستشار ، خواجه به دست آورد ، قيمت آن هرچه
باشد الي يك هزار تومان و يك هزار و پانصد تومان داده و خواجه را پس از گرفتن تحويل
سفارت بنمايند كه جناب سفير روانة ايران كنند . در اين فقره كه في الجمله اطمينان
حاصل شد ، روز چهارشنبه 19 ، با كشتي پُسته كه مي گويند ، چهار روز به باطوم
مي‌رود سوار شده روانه شديم با جناب حاجي ناظم خلوت ، اما جناب حاجي مجدالدوله عجله
نمودند و روز شنبه چهار روز قبل از حركت ماها ، عازم شدند . غالباً در اين سفر رسمشان
اين طور بود كه شرايط رفيق راهي را كمتر ملاحظه مي‌نمودند .

عصر روز
چهارشنبه 19 ، كشتي حركت نموده ، روز جمعه 21 ، دو ساعت به صبح مانده دركنار سامسوم
اسكله كرده بار و اشخاصي كه به سامسوم رفتني بودند ، از كشتي پياده شده رفتند . در حقيقت يك روز و نصف و دو شب در روي دريا كشتي حركت نمود تا به سامسوم رسيديم ،
ولي بحمدالله در اين دو شبانه روز كشتي بسيار آرام و بي‌تلاطم حركت نمود . خداوند ان
شاء‌الله تفضّل فرمايد كه الي باطوم هم به همين قسم دريا آرام باشد . از ظهر روز
جمعه 21 هم باز كشتي حركت نموده الي چهار ساعت به صبح شنبه22 ، به طرابزن رسيده ،
باز كشتي اسكله نموده ، لنگر انداخت و مشغول دادن بار به قايق ها شدند كه به
طرابزن ببرند . چند نفري از مرد و زنِ ارامنه ، كه در سامسوم به كشتي آمده سوار شده
بودند ، در طرابزن پياده شده رفتند و الحمدلله والمنّه ديروز و ديشب و امروز كه كشتي
به اينجا رسيد ، دريا تلاطمي ننموده تا به آنجا به خوبي رسيد . اميدوارم از عصر
امروز هم كه كشتي به طرف باطوم حركت خواهد نمود ، دريا به همين آرامي باشد كه
بي تلاطم و فرتنه به باطوم به سلامت برسيم ، ولي از اتفاق ، يك كشتي كه در مقابلِ
همين كشتي كه ماها نشسته بوديم و در طرابزن اسكله نموده بود ، گردش كرده آمد به اين
كشتي چسبيد . خداوند تفضّل فرمود كه روز بود و هر دو كشتي اسكله نموده در حركت نبود
كه به كشتي‌ها آسيبي برسد . عمله‌جات هر دو كشتي اتفاق نموده ، دوـ سه ساعت اوقات صرف
كرده ، كشتي ها را از يكديگر جدا نمودند .

مجملاً
اين است كه كشتي شب حركت نموده ، سه ساعت از روز گذشته به باطوم رسيديم . قنسول باطوم
پس از يك ساعت به كشتي آمد و تذكره‌هاي ما را داده از جانب دولت روس امضا نموده ،
قول كشيده و بارهاي ما را بدون آن كه بازكنند رييس گمرك‌خانة روسيه هم
به كشتي آمده بود ، كمال معقوليت را متعرّض نشده ، به منزلي كه در باطوم معين
شده بود بردند و خودِ من هم در كشتي سوار به قايق نشسته با قونسول باطوم و به اصرار
و اظهار قونسول مرا با حرمة السلطنه و خدمة ايشان
با حاجي بشرخان به منزل قونسول رفتيم و شب را در آنجا نموده ، صبح روز دوشنبه 24 شهر
محرّم ، دو ساعت از روز گذشته ، به ماشين خانه با قونسول باطوم رفتيم و 25 ليره داده ،
به جهت خودمان و بارهايي كه داشتيم داده ، سه ساعت از روز مزبور گذشته با قونسول
وداع نموده ، ماشين حركت نمود .

[ ورود به بادكوبه ]

آن روز و
شبِ دوشنبه الي سه ساعت به غروب سه شنبه 25 مانده ، وارد بادكوبه شديم كه سي ساعت در
راه بوديم . از باطوم الي بادكوبه وقت پياده شدن از شمندفر ، اجزاي‌ قونسولگري
بادكوبه حاضر شده بودند ، به ميهمان‌خانة مسلمان‌ها كه جاي بسيار خوبي بود رفته منزل
نموديم . جناب حاجي ناظم خلوت هم از اسلامبول با من رفيق سفر شده بود . همراه بنده به
همين ميهمان‌خانه آمد . يك ساعت بعد از اقامت در ميهمان‌خانه ، جناب اجل حاجي
مجدالدوله آمدند ديدن و قونسول بادكوبه پسر مرحوم حكيم الممالك نيز آمدند ، ولي جناب
حاجي مجدالدوله چون چهار روز قبل از ماها به بادكوبه رسيده بودند و كشتي براي رفتن
به طرف رشت گرفته بودند با آن كه باد تند مي‌آمد وداع نموده ، عازم شدند ولي خيال
بنده اين شد [ 15 ] كه ان شاء‌الله تعالي روز پنج شنبه 27 شهر حال كه محرّم الحرام
است و موقع حركت كشتي پُستي از بادكوبه به رشت مي‌باشد ، خداوند تفضّل فرمايد كه باد
قدري آرام بگيرد كرايه نموده ، از بادكوبه به رشت برويم تا مشيّت حضرت قادر متعال به
چه تعلّق پذيرفته باشد .

اميدوار
به رحمت حضرت پروردگار هستيم كه چنان چه در اين سفر از خطرات عظيمه مستخلص
فرمود ، از اين دريا هم به سلامت بگذريم .

سه ساعت
از شب جمعه 29 گذشته كشتي بناي حركت گذاشته ، سه ساعت از روزگذشته ، محاذيي لنكران
ايستاد ، لنگر انداخت كه 12 ساعت از بادكوبه الي لنكران كشتي حركت مي نمود تا به
لنكران .

كرايه ميهمان‌خانة مسلمان‌ها كه اقامت شده ، چهار ليره و كراية كشتي ، كه از
اسباب چادر وغيره همراه داشتم ، سيزده ليره داده شد وقونسول بادكوبه الي سه ساعت از
شب گذشته ، كه كشتي مي‌خواست حركت كند در كشتي بود . زمان حركت ، وداع نموده
رفت . به آدم قونسول كه تذكرة ما را برده به گماشتگان روسيه ثبت كنند ، يك اشرفي
دوتوماني و به سيد نقيب بادكوبه كه به كشتي آمده ، يك اشرفي داده و . . . . [ 186 ] ديگركه آمده بودند داده
شد . به پيشخدمت‌هاي ميهمان‌خانة بادكوبه يك تومان انعام داده شد . به نايب
الحكومة انزلي هم تلگراف نمودم كه پركاس يا كشتي دولتي ايران را در انزلي ، كه ديگر
اين كشتي پُستي به جهت عميق نبودن دريا پيش تر نمي رود ، حاضر كنند كه بعد
از پياده شدن از كشتي ، ان شاء‌الله تعالي با جناب ناظم خلوت و افخم السلطنه و ساير
همراهان نشسته به آستارا و از آنجا به پيره بازار برويم .

با آن كه كمال خوف از اين دريا داشتم ، به تفضّل خداوند متعال ، در مدت
دو شب و يك روز دريا ابداً تلاطم ننمود و صبح شنبه 21 ، به قرب انزلي رسيديم . كشتي
ايستاد و در اين بين پركاس دولتي را آوردند . معين ديوان نايب الحكومة آستارا با
نواب منوچهر ميرزا ، كه از جانب موسيو نوز مأمور انزلي شد ، ايشان نيز حضور به هم
رساندند و پذيرايي كردند . به كاپيتان پركاس ده تومان و دو نفر كه با پركاس آمده دو
اشرفي انعام داده شد . در مقابل گمرك آستارا دو نفر از فرنگي‌هايي كه رييس گمرك خانة
آنجا باشند آمده ديدن نموده ، بارها نيز تفتيش نمودند . ديدند چيزي كه قابل گمرك
گرفتن باشد به همراه نبود . با كمال معقوليت و مهرباني خداحافظي كرده رفتند . باز
پركاس حركت نمود ، به قدر يك ساعت حركت نمود تا به دهنة رودخانه رسيديم . در
آنجا سه عدد قايق حاضر نموده بودند . به قايق سوار شده يك ساعت قايق‌چي‌ها پارو مي
زدند . بعد كه به رودخانه رسيديم . قايقچي ها طناب‌هاي چند به دكل قايق بسته خودشان به كنار رودخانه رفتند و آن طناب ها
را مي كشيدند تا بعد از يك ساعت كه پيره بازار رسيده پياده شديم . به قايق‌چي‌ها
شش تومان و به كنار رودي‌ها سه تومان انعام داده شد ، و جناب حاجي . . . . [ 187 ] برادر كوچك جناب حاجي سيد رضي كه از آستارا . . . . شده بود ديدم ايستاده‌اند . معلوم شد به
استقبال آمده بود با دو يدك و چند رأس اسب سواري . به ايشان گفتم حاجت سوار شدن اسب
ندارم . سه دستگاه درشكه كرايه كه در پيره بازار حاضر بود سوار شده با برادر جناب
حاجي سيد رضي به خانه حاج معزّي اليه وارد شديم و به درشكه‌هاي كرايه سه تومان
داديم . پنج ساعت به غروب مانده بود ، ناهاري حاضر نموده بودند ، صرف و شكر حضرت
معبود متعال به تقديم آمد . سجدة شكر كردم كه الحمد لله از دريا به خوبي گذشتيم . جناب حاجي ناظم خلوت هم به خانة جناب ميرزا نورالله خان پيشكار رشت رفت . بعد از صرف
ناهار تلگرافي به جناب مستطاب اجل مشير السلطنه وزير ماليه و تلگرافي به جناب
فرزندي ثقة السلطنه نموده ، ورود خود را [ 16 ] به رشت به
سلامتي با همة همراهان و اقامت دو روزه و عازم شدن بعد از دو روز اطلاع داده شد .

جناب
حاجي مجدالدوله ، همان طوركه از بادكوبه دو روز پيش [ راه ] افتاد در رشت هم همان روز
ورودِ بنده حركت به طرف دارالخلافه نمودند . من هم دادم به چاپارخانه سه دستگاه از
كالسكه و دليجان و گاري مبلغ دويست تومان كرايه نمودند كه ان شاء‌الله دوشنبه غرّة
شهر صفر از شهر رشت حركت كنم و يك زوج يخدان كه ملبوس و چهار طاقه شال كشميري و دو
طاقه كرماني و يك طاقه اميري اعلي و لباس‌هاي
حرمة السلطنه و دوازده قاليچة اعلي و پاره‌اي اسباب
ديگر كه پول چاپاري حمل نمودن لزومي نداشت و سه باب چادر دوديركي و قلندري كتان
گلدار و چادر قلندري كتان ساده و شش خوب [ ؟ ] در خانة جناب حاجي سيد گذاشته شد كه
اخوان ايشان با مكاري روانه كنند و جناب حاجي ناظم خلوت هم چون در چاپارخانه روز
دوشنبه و موقع حركت پست بود ، عذر رييس چاپار اين شد كه زياده از چهار دستگاه مال
ندارم . قرار شد يك روز بعد از حركت بنده [ عازم ] طهران بشود .

از علما و
اعيان ، جناب شريعتمدار و جناب ميرزا نورالله خان پيشكار و پسر مرحوم حاجي ميرزا علي
پسر حاجي ميرزا مسعود كه كارگزاري رشت به عهدة او محوّل است ، آمده ديدن نمودند ، با
چند نفر از تجار و غيره كه آشنايي داشتند . خداوند ـ ان‌شاء‌الله تعالي ـ تفضّل
فرمايد كه به سلامتي به طهران برسيم و اَحياء‌ را به صحت ملاقات كنيم .

روز
دوشنبه ، غرّة شهر صفر ، بعد از ظهر از خانه‌هاي جناب حاجي سيد رضي با اخوانشان وداع
نموديم ، قريب به غروب به رستم آباد كه پنج فرسخي شهر رشت مي‌باشد رسيديم . به جهت
آن كه از رشت تا آنجا راه شوسه خيلي بد و مغشوش از گِل و آب بود ، اما از آن به
بعد راه ها عيبي نداشت و در همه جا سنگتراش و عمله با مهندسين مشغول وسعت
دادن راه بودند ، لكن حقيقت از ديدن فرودگاه ها [ پرتگاه ها ] زَهرة انساني
مي‌تركد .

سه روز ،
در روز پنج شنبه ، 4 صفر ـ ان شاء‌الله تعالي ـ از اين ميهمان‌خانة بيك
كندي به قزوين وارد خواهم شد . از دو فرسخي به بيك كندي مانده ، آن درّه‌ها
كم كم تمام شده ، به زمين مسطّح رسيدند ؛ و در بيك كندي مانده و با آن كه شام را
پيش خودم طبخ نموده ؛ از برنج و روغن و قند و چاي و غيره ، براي همه طبخ غذا و بخاري
و ذغال سماور و اقامت يك شب در آنجا ، چهار تومان داده شده ، صبح سوار شده و ناهار
وارد قزوين در عمارات ديواني گرديديم . جناب اجل ، ميرزا صالح خان سردار امجد ،
حاكم قزوين كالسكه و يدك و چند نفر فرستاده بودند .

مختصر اين
است كه چهار روز و سه شب در راه رشت بوديم . در قزوين براي عوض نمودن اسب چاپاري با
كالسكه ها و گاري نزد رييس چاپارخانة آنجا فرستاده بود و پيغام داده بود كه
حضرت اقدس ارفع امجد والا وليعهد گردون مهد چون از دارالخلافه اعلام شده كه شنبه 6 شهر صفر از آنجا حركت خواهيم فرمود ، اگر الآن از اينجا شما حركت نكنيد فردا مال‌هاي
چاپارخانه را براي ملتزمين ركاب مبارك حضرت اقدس خواهند برد و يك هفته در اينجا مي
بايد اقامت كنيد تا مال‌ها برسد . به اين جهت ناهار صرف ، نماز ظهر و عصر خوانده با
جناب سردار وداع نموده ، عازم شديم و الي پنج ساعت از شب گذشته به
مهمان‌خانه هاي حصارك خود را رسانيدم و صبح جمعه 5 ، سه ساعت از روز مزبور
گذشته ، به ميهمانخانة شاه آباد وارد گرديده ، ناهار صرف و نماز ظهر و عصر خوانده و
سجدة شكر حضرت قادر متعال به تقديم آمده ، عازم شهر طهران شديم .

در بين
راه شاه آباد ، حضرات مستقبلين كه جنابان ثقة‌ السلطنه و مشير نظام
[ 188 ] واعزاز الدوله ومستوفي
نظام رسيدند . روي فرزندان را بوسيده و شكر حضرت ذوالجلال را به جاي آورده روانه
شدم .

همين كه به امامزاده حسن رسيديم ، جناب مستطاب اجلّ اكرم آقاي مشير
السلطنه [ 189 ] وجناب اجل موثق الملك و جناب بديع الملك و حاجي
سيد رضي و جناب سلطان الواعظين و امير الأمراء‌ قلي خان امير تومان و جناب نعيم
السلطنه و جناب امين حضرت و نواده‌ها و غيره و غيره كه در آنجا انتظار داشتند ، همه
را به تفضّل خداوند متعال صحيحاً سالماً ملاقات كرده ، زبانم به اين فقرات گويا
شد : « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي أَذْهَبَ
عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُور »
[ 190 ]

پس از
ساعتي مكث ، از آنجا كه قريب دو ساعت به غروب مانده بود ، با جناب مستطاب اجل ، آقاي
مشير السلطنه در كالسكه نشسته و حضرات آقايان هم هر يك در كالسكه هاي خودشان
روانة شهر شديم و به خانة خود وارد گرديديم و از سلامتي اقارب و از اين كه خودم
هم به صحت از اين سفر دور مراجعت نموده ، همه را به دلخوشي ملاقات كردم ، به درگاه
حضرت رب العزّه متشكّر شدم . حمداً لله ، فثمّ حمداً لله .

فرداي آن
روز در دوشان تپه ، كه موكب مسعود همايوني در آنجا نزول اجلال داشت رفته ، شرفياب خاك
پاي مقدس همايون ظل اللهي ـ اروحناه فداه ـ شده ، تقبيل خاك پاي مبارك را نمودم و
اظهار كمال مرحمت را فرمودند و مستظهراً مراجعت به شهر شده ، مشغول پذيرايي آقايان
علماي اعلام ـ كثّر الله أمثالهم ـ و وزراي عظام و آقايان و دوستان گرديدم و پس از دو روز ، كه يك زوج طپانچة هشت تيره ، كه از اسلحه هاي ممتاز تازه
درآمدة فرنگستان و پاره‌اي از ظروف كار ژاپون و شال شيرواني اعلي ، كه هر يك در جاي
خود ممتاز ، كه سوغات مكة معظمه ـ زادها الله شرفاًـ بود به عنوان سوغات تقديم
حضور باهرُ النور همايون ملوكانه ـ ارواحناه فداه ـ با فرزندان « ثقه
السلطنه و » اعزاز الدوله شده ، به اين نحو در فوق عريضه به دستخط همايون نمط شرف
اصدار يافته بود .

مدير
الدوله ! عريضة شما را ملاحظه نموديم . ان شاء‌الله حج شما قبول و دعاهايي كه مي
دانم قبلاً به ما كرده‌ايد مقبول است . حقيقتاً جاي شما در اين مدت در حضور خالي
بود . ثقة السلطنه و اعزاز الدوله در غياب شما خوب خدمت
مي كردند . كمال رضايت را از خدمات آن ها داريم . به شما هم كمال التفات را
داريم . اشيايي كه به رسم سوغات فرستاده بود [ يد ] رسيد . بسيار مستحسن و پسنديده
افتاد . شهر صفر المظفر 1322

بعد از
زيارتِ اين دستخط ملوكانة پادشاهانه ـ ارواحناه فداه ـ ماية كمال استظهار و تشكر
عموماً گرديد .

خداوند
متعال ظلّ طويل شاهنشاه ـ ارواحناه فداه ـ را بر مفارق عموم چاكران و اهالي
مستدام بدارد بربّ العباد و بحقّ محمد ـ صلّي الله عليه و ائمة طاهرين و اولاده
الامجاد سلام الله عليهم اجمعين .

اين صورت
سفرنامه مكه معظمه است كه تحرير شد . 1 شهر صفر المظفر 1323

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پي‌نوشت‌ها:

[168] . مرآت الوقايع، (چاپ ميراث مكتوب، 1386) ص 85

[169] . مرآت، ص126

[170] . مرآت الوقايع ، ص578

[171] . مرآت الوقايع ، ص740

[172] . مرآت الوقايع، ص782

[173] . مرآت الوقايع، ص908

[174] . مرآت، ص 496

[175] . جاي يك كلمه در اصل سفيد است.

[176] . دو كلمه ناخوانا شايد:‌[نمره اول]

[177] . يك كلمه ناخوانا.

[178] . يك كلمه ناخوانا.

[179] . به اندازه يك كلمه سفيد.

[180] . خوراكي حدسي است. شايد:‌ فواكه.

[181] . يك كلمه ناخوانا.

[182] . «يكي» حدسي است.

[183] . به اندازه دو كلمه ناخوانا.

[184] . يك كلمه ناخوانا.

[185] . يك كلمه ناخوانا.

[186] . يك كلمه ناخوانا.

[187] . يك كلمه ناخوانا.

[188] . كپي ما كمرنگ بود و اين اسم ناخوانا. بنابراين حدسي است. مشير نظام يكي از فرزندان مدير الدوله است.

[189] . مشير السلطنه برادر مؤلف، كه مدت ها وزير داخله، عدليه و ماليه بود. بنگريد:‌ مرآت الوقايع مظفري: 1359

[190] . فاطر : 43


| شناسه مطلب: 83524