شناخت سلفیه
میقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و دوم - زمستان 1386 شناخت سلفیه ( سلفیه چیست ؟ سلف صالح کیست ؟ ) علی الله بداشتی چکیده شناخت صحیح فرقه های اسلامی از یکدیگر موجب نزدیکی و انسجام گروه های مختلف فکری مسلمانان در جامعه اسلامی است . نگارنده در ای
ميقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و دوم - زمستان 1386
شناخت سلفيه
( سلفيه چيست ؟ سلف صالح كيست ؟ )
علي الله بداشتي
چكيده
شناخت صحيح
فرقه هاي اسلامي از يكديگر موجب نزديكي و انسجام گروه هاي مختلف فكري
مسلمانان در جامعه اسلامي است . نگارنده در اين نوشتار در صدد شناساندن يكي از
گروه هاي فكري به نام سلفيه است .
گرچه سلفيه با اين
عنوان ، پديده اي نوظهور است اما ريشه هاي فكري آن ، به اهل حديث و ابن تيميه
و پيروان او برمي گردد .
يكي از مسائل مورد
اختلاف ميان متفكران ، تعريف « سلفيه » و مصاديق « سلف صالح » به ويژه « سلف صحابه »
پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است كه در
اين مقاله ديدگاه هاي موافقان و مخالفان گزارش و سپس داوري شده است . در ادامه ،
ريشه هاي پيدايش و تحوّلات تاريخي آن ، از آغاز تا محمد بن عبدالوهّاب بررسي
مي شود .
كليد واژه :
سلفيه ، سلف صالح ، صحابه ،
تابعين ، تابعين تابعين ، احمد بن حنبل ، ابن تيميه ، محمد بن عبدالوهاب .
مقدمه
پس از رحلت
پيامبرگرامي اسلام ، از دهة دوم هجري بحث در مسائل اعتقادي به ويژه امامت ، صفات
الهي ، ايمان وكفر ، قضا و قدر و . . . موجب پيدايش نحله هاي گوناگون فكري درميان
مسلمانان شد .
يكي از اين
فرقه ها « اهل حديث » بودند كه در اخذ مسائل اعتقادي و فروع عملي از ظواهر قرآن و
روايات نبوي ، اصرار مي ورزيدند . از درون اين جريان فكري در قرون اخير ، تفكّر
سلف گرايي با نام سلفيه به عنوان يك فرقه شكل گرفت كه در اين مختصر به معرفي آن
مي پردازيم :
معنا شناسي سلفيه :
سلفيه در لغت :
سلفيه از نظر ماده
مصدر صناعي از كلمة « سَلَف » است كه به آخرش ياي نسبت ، همراه با هاء اضافه شده كه
اين هاء هنگام وصل قلب به « ة » ميشود ؛ يعني هنگام وقف « سلفيه » و هنگام وصل « سلفية »
خوانده ميشود . [ 191 ]
و اما از نظر معنا ،
برخي آن را به معناي « پدرانِ گذشته » دانسته [ 192 ] و برخي ديگر بر همة
پدران و اقرباي يك فرد ، كه از نظر زماني يا فضيلت ، بر او مقدم هستند ، اطلاق
كردهاند . [ 193 ]
سلفيه در اصطلاح :
اصطلاح سلفيه ، در آثار محقّقانِ مسلمانِ كشورهاي
عربي ، در دو معنا به كار رفته است : [ 194 ] و [ 195 ] در معناي
نخست ، بركساني اطلاق مي شود كه مدعي هستند در اعتقادات و احكام فقهي ، به سلف
صالح اقتدا ميكنند . در معناي دوم ، كه كاربرد آن به دوران بيداري مسلمانان در عصر
حاضر بر ميگردد ، بر كساني اطلاق گرديده است كه براي بيداري مسلمانان و رهايي آنان
از تقليد فكري غرب و اتكا و اعتماد آنان به فرهنگ و تمدن ديرينة خويش و رجوع به
قرآن و سنت ، با نگاهي تازه و انديشهاي نو براي حل معضلات و مسائل فكري جديد و
استخدام فن و تكنيك و علوم تجربي بر مبناي فرهنگ اسلامي و تطهير چهرة نوراني اسلام
از غبار بدعت ها و خرافههايي كه در طول چهارده قرن بر آن نشسته بود تلاش
كردهاند و حركت « اصلاح ديني » را شكل دادهاند . آن ها عنوان « سلفيه » را نشاني براي
خويش قرار دادند ؛ به اين معنا كه :
« ميبايست همة
رسوباتي كه پاكي و صفاي اسلام را به تيرگي مبدّل ساخته و همة بدعت ها و
خرافهها و . . . را از اسلام دور كرد . . . تا دين اسلام به عنوان دين كار و تلاش و
زندگي ، مورد توجه قرار گيرد . » [ 196 ]
بديهي است مراد ما از
سلفيه در اين بحث ، معناي نخست است كه معرفي آنان محور بررسي و نقد اين مقاله است .
تعريف هاي متعددي از
سوي موافقان سلفيه و مخالفان آنان براي « سلفيه » ارائه شده كه به برخي از آن ها به
ترتيب اشاره ميشود :
الف ) تعريف سلفيه از ديدگاه
موافقان :
سلفيها در اين
معنا متفق اند كه « سلفيه » به معناي « پيروي از سلف صالح » است اما در مصاديق سلف
صالح اختلاف نظريه دارند . گرچه محمد ابراهيم شقره از محقّقان سلفيِ معاصر ، مدّعيِ
اتفاق نظريه در معناي سلفيه و مصاديق آن است و پيشينيانِ از امتِ پيامبر ؛
به ويژه آنان كه در دو ـ سه قرن آغازين اسلام ميزيستهاند و پيرو منهج
نبوي و خلفاي راشدين در احكام ، آداب ، اخلاق و عقيده بودند را مصداق سلف صالح مي
داند . [ 197 ] اما محمد بن عبدالرحمان المغراوي ، يكي ديگر از
محققّان اين مكتب مي نويسد : عالمان ديني در تعريف اصطلاحي سلف صالح اختلاف
دارند . ايشان به نمونه هايي از اين تعريف ها اشاره مي كند و درپايان
بهترين تعريف سخن شيخ محمود خفاجي را مي داند كه معتقد است : « محدوديت
زماني سه قرن اوّل اسلام ، به تنهايي براي معرفي سلف صالح كافي نيست مگر اين كه
موافقت انديشة آنان با كتاب و سنت و روح كتاب و سنت را به آن اضافه
كنيم .
پس كسي كه در
انديشه اش مخالف كتاب و سنت باشد ، از سلف صالح نيست اگر چه در ميان صحابه و
تابعين و تابعينِ تابعين زيسته باشد . [ 198 ]
علي
حسين جابري ، از محقّقان معاصر جهانِ عرب نيز در مفهوم سلفيه ، كتاب و سنت را مبنا
قرار ميدهد و اين دو را ، هم در مسائل نظري و هم احكام فقهي شرط ميداند و آن را
منهج مسلمانان پاسدار كتاب و سنت در همة زمان ها ميداند . [ 199 ]
نتيجه اين كه
دو محقق اخير ، بر خلاف محقّق پيشين ، به جاي تأكيد بر پيروي از سلف صالح ، بر
پيروي از كتاب و سنت توصيه كرده و كوشيده اند ابتدا تعريف مفهومي ارائه كنند ،
سپس مصاديق آن را معيّن نمايند .
در نهايت ، به ديدگاه دكتر
مصطفي حلمي ، از محقّقان سلفي در مصر ميرسيم كه چند اثر در معرفي سلفيه دارد . وي
« سلفيه » به معناي عام را اسم عَلَم براي كساني ميداند كه در اعتقادات و فقه ( احكام
فقهي ) از سلف صالح و تابعين از سه قرن اول اسلام و پيشوايان امّت بعد از آن ها ؛
مانند ائمة چهارگانة اهل سنت و سفيان ثوري ، بخاري و مسلم و ديگر اصحاب سنن و همچنين
از علمايي كه ملزم به روش مسلمانان اوّليه هستند ـ گرچه فاصلة زماني با آنان دارند
و با مشكلات و مسائل جديد روبه رو هستند ؛ مانند ابنتيميه و ابنقيّم و
محمدبنعبدالوهاب وديگران از معاصرين ، كه درعربستان ، هند ، مصر ، شمال آفريقا و سوريه
هستند ، پيروي ميكنند . [ 200 ]
ايشان در ادامه ،
« سلفيه » در معناي خاصش را اقتدا به پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
ميداند ؛ به اين معنا كه سيرة نبوي در
جغرافياي فكري و زندگي روزانة سلفيها حضور فعال دارد و شريعت اسلامي را بر طبق سنت
نبوي تنظيم ميكند . البتّه وي اجتهاد در مسائل مستحدثه را ، طبق اصول فقه و بر مبناي
سنت جايز ميداند . [ 201 ]
با بررسي تعاريف
اصطلاحي گذشته و مقايسه ميان ديدگاههاي محققان سلفي ميتوان گفت سلفيها خود را
پيرو پيامبر خدا ، اصحاب آن حضرت ، تابعين ، تابعينِ تابعين ، علماي اهل حديث ،
به ويژه احمدبنحنبل وابنتيميه ، ابنقيم و محمدبن عبدالوهاب ميدانند .
ب ) تعريف سلفيه از ديدگاه
مخالفان :
آنان از زواياي
مختلف روي اصطلاح « سلفيه » پژوهش و بررسي كردهاند ؛ گاه از آن جهت كه اين اصطلاح
اشعار به وابستگي به گذشتگان دارد و بر كساني دلالت ميكند كه جمود بر انديشة
گذشتگان ، به ويژه سه قرن اوّلية اسلام دارند و هرگونه انديشه ، گفتار و عمل
تازهاي را محكوم به بدعت ميكنند ؛ گاه از آن جهت كه سلف صالح ، به جهت معاصر
بودن با پيامبر گرامي اسلام و يا نزديكي به عصر رسالت و شيوهاي كه در فهم متون
ديني داشتند ، مزيتي دارند كه فهم آن شيوهها موجب فهم دقيقتر و بي پيرايه از
اسلام ؛ يعني از قرآن وسنت نبوي خواهد بود . گاه واژة « سلفيه » به عنوان يك نحلة
مذهبي ، كه به آراي عقيدتي و فقهيِ خاصّي پايبند است و ازآن دفاع ميكند ، مورد توجه
قرار ميگيرد .
اكنون به اختصار
بعضي از ديدگاههاي مخالفان را بررسي ميكنيم :
محمد سعيد رمضان البوطي [ 202 ] « سلفيه » را از جهات گوناگون مورد كاوش قرار
داده است . وي معتقد است اين واژه ، هنگامي كه معناي اصطلاحي آن مورد نظر باشد ،
برگرفته از واژة سلف است و مراد سه قرن نخست حيات امّت اسلامي است كه شايستهترين
عصر اسلامي و سزاوارترين آن ها به اقتدا و پيروي است و منشأ اين اصطلاح نيز فرمودة
پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) است كه بنا به روايت ابنمسعود ، به نقل از بخاري و مسلم فرمود :
« بهترين مردم ، مردم
قرن من هستند ، سپس كساني كه در پي ايشان ميآيند و سپس ديگراني كه در پي آنان
ميآيند . . . »
بي ترديد سبب اين
برتري آن است كه مسلمانان اين سه قرن به سرچشمههاي نبوّت و تعاليم رسالت
نزديكترند ؛ زيرا اينان مجموعهاي از مسلمانان را تشكيل ميدهندكه گروهي از
ايشان ( صحابه ) عقايد اسلامي و اصول و احكام دين را مستقيم و بدون واسطه از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
گرفتهاند و دوّمين حلقه ، مظهري از تابعين اند ؛ همانان كه از اصحاب حضرت
رسول پيروي كردهاند و سومين حلقه ، كه نشانگر تابعينِ تابعين است ، آخرين حلقه از
دوران انديشه و خلوص فطرت اسلامي از شائبههاي ناخوانده وارد شده در دين اند . [ 203 ]
او اين معنا از سلف و
سلفي بودن را ميپذيرد ؛ چنانكه مينويسد :
« اين حقيقت ما را
بدان فرا ميخواند كه انديشه و نيز شيوة رفتار خويش را به رشتة وفاداري
نسبت به سلف پيوند دهيم . به آنان اقتدا كنيم و در فهم متون ديني بر اساس قواعدي كه
آنان آوردهاند عمل كنيم . به همة اصول اعتقادي و احكام عملي پايبندي نشان دهيم كه
همه يا اكثريّت آنان بر آن اتفاق نظر داشتهاند . » [ 204 ]
ايشان در ادامه اين توضيح را مي افزايد : مراد از پيروي از
سلف ، آن نيست كه شخص مقيد به ظاهرِِ جزء جزء الفاظ و كلماتي شودكه آنان ادا كردند
يا مقيد به موضعگيري خاص و موردي گرددكه آنان در پيش گرفته بودند ، بلكه مراد رجوع
به قواعدي است كه آنان در تفسير و تأويل متون ديني ، معيار و ميزان قرار داده بودند
و نيز اصولي كه آنان براي اجتهاد و تأمل و استدلال در اصول و احكام داشتند . [ 205 ]
اما وي تمسك به
واژة « سلف » و ساختن عنوان « سلفيه » را ، كه در تاريخِ انديشه و شريعت اسلامي ،
پديدهاي نوظهور و عنوان مشخّص و جدا كنندة گروه معيّني از مسلمانان با عقايد ،
افكار و انديشههاي خاص است ، نميپذيرد و آن را بدعتي نو ظهور در دين ميداند كه نه
سلف صالح اين امت با آن آشنايي داشتهاند و نه خلف پايبند به روش آنان . . . [ 206 ]
البوطي در فصل ديگر
كتابش علّت بدعت شمردن اصطلاح « سلفيه » به اين معنا را چنين توضيح ميدهد :
« اگر مقصودِ
( مسلماني كه خود را وابسته به مذهب سلفيه ميداند ) از واژة سلفيه ، همان چيزي
باشد كه واژة « اهل سنت و جماعت » بر آن دلالت ميكند ، براي جماعت مسلمانان ( اهل سنت )
نامي جز آنچه سلف بر آن اجتماع كردهاند گذاشته و بدين ترتيب بدعتي به ميان آورده
است . . . اگر هم مقصود از « سلفيه » چيزي برابر نهاده اهل سنت و جماعت نباشد . . . در اين
صورت ترديدي نخواهد بود كه استفاده از اين واژه و جايگزين ساختن آن ـ به مفهوم باطل
خود ـ با واژة اهل سنت و جماعت كه سلف صالح بر آن اجتماع داشتهاند ، مغايرت دارد و
بدعت است . » [ 207 ]
البوطي در ادامه
سلفي را چنين معرفي ميكند :
« امروزه از ديدگاه
صاحبان اين بدعت ، سلفي كسي است كه به فهرستي از آراي اجتهادي معيّن ؛ خواه در زمينة
عقيدتي و خواه در زمينة فقهي ، پايبند باشد و از آن دفاع كند و هركه را از دايرة اين
آراء بيرون باشد ، نابخرد و بدعت گذار بخواند . » [ 208 ]
در پايان ، نظر خويش
را اينگونه اظهار ميكند كه : « سلفيه » مذهبي تازه اختراع شده در دين است و بنيان آن
گِردآمدهاي از پارهاي آراي اجتهادي در زمينههاي عقيدتي و احكام عملي است كه
صاحبان اين مذهب آن ها را بر اساس خواست و به اقتضاي طبع و تمايلات خويش از مجموعة
بسيار گسترده و گوناگونِ آرايي اجتهادي كه از سوي بسياري از عالمان سلف و برگزيدگان
اهل سنت و جماعت ابراز داشته شده است گرد آوردهاند و آنگاه اعلام كردهاند اين
تنها چيزي است كه ميتواند همة « فرقة ناجيه » ( گروه نجات يافته اسلامي ) را كه در
پرتو كتاب و سنت پيش ميروند ، در خود جاي دهد و هر كه از اين دايره بيرون رود و
آراي اجتهادي ديگري برگزيند بدعت گذار و گمراه است . [ 209 ]
يكي ديگر از ناقدان
« سلفيه » ، سامر اسلامبولي ، از محقّقان سوري است كه معتقد است : « بسياري از مردم
ميپندارند : راه و رسم انديشيدن در مسائل فكري ، فرهنگي و زندگي را بايد از
ميراث فرهنگيِ گذشتگان و تطبيقش بر زمان حاضر ، بدون توجّه به عامل تغيير زمان و
مكان اخذ نمود و عيناً بر زمان حال و آينده منطبق كرد . بر اين مبنا ، جوامع گذشته ،
سلطة خويش را بر آيندگان هموار نموده اند ، گويي كه گذشتگان ، زندگاني در بدن
آيندگان و پدران ، زندگاني در اجساد فرزندان هستند . » [ 210 ]
ايشان در ادامه ،
برخي مسلمانان را نيز مانند ساير ملّت ها اسير اين توهّمات و مبتلا به مرض
سلف گرايي در فهم امور ديني و حياتي ـ اجتماعي ميداند ، چون فهم كتاب و سنّت
را مقيد به فهم صحابه كرده و مبتلا به جمود عقلي شدهاند ؛ به گونهاي كه اگر با
يكي از آن ها مذاكره كني ، دائم به زبان ابنتيميه سخن ميگويد و پيوسته براي تو از
اقوال گذشتگان نقل ميكند . مذهبشان را مبتني بر « عقل » نميكنند ، بلكه « نقل »
تكيه گاهشان مي شود ؛ از اين رو ، از بحث عقلي و مناظرة فكري مي گريزند و
تنها بر مسائلي تكيه ميكنند كه نصّي ؛ خواه قطعي يا ظنّي بر آن اقامه شده باشد و
آنچه در نظر آنان پسند آمده ، قيل و قال گذشتگان است و آن ها زبان گذشتگاناند و در
رابطة عقل و نقل ميگويند : « نقل اساس هر فكر و انديشهاي است و عقل چيزي جز تابع و
خادم نقل نيست ! » [ 211 ]
خلاصه اين كه از
ديدگاه ايشان ، سلفيه كساني هستند كه ايمان و اعتقاداتشان را از صحابه اخذ ميكنند و
قول و فعل صحابه را براي انديشه و عملشان حجت ميدانند . [ 212 ]
يكي
ديگر از محقّقان و ناقدانِ سلفيه ، سيد محمد كثيري ، مؤلف « السلفيه بين أهل
السنة
و الإماميه » است . ايشان بعد از بررسي دقيق در واژة سلف و بررسي احوال و مجموعههايي
از مسلمانان سلف ؛ اعم از صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين در پاسخ اين پرسش
كه « سلفي ها چه كساني هستند ؟ » از قول انديشمند مصري ، شيخ محمد ابوزهره
مينويسد :
« مقصود از
سلفي ها آن ها هستند كه در قرن چهارم هجري ظهور كردند و اين ها برخي از
پيروان فرقة حنبلي بودند كه ميپنداشتند تمام آرايشان از احمدبنحنبل اتخاذ شده است
و او را احياكنندة عقيدة سلف ميدانند . آن ها با كساني كه افكارشان منطبق بر
آرايشان نباشد مبارزه ميكنند . سپس سلفيه در قرن هفتم هجري به دست ابنتيميه تجديد
حيات گرديد و در دعوت به سوي آن پافشاري ميكردند ـ البته ـ ابنتيميه مسائل
ديگري را ، متناسب با عصرش ، بدان افزود . مجدداً اين آرا در جزيرة العرب ، در
قرن دوازدهم به دست محمدبنعبدالوهاب زنده شد كه پيوسته وهابيها [ 213 ] به سوي آن دعوت ميكنند . » [ 214 ]
مؤلف در ادامه
ميافزايد : « پارهاي » از حنبليها سلفيه ناميده ميشوند چون سلفيها افكار خاصّي در
مسائل اعتقادي دارند اما احمدبنحنبل يكي از پيشوايان فقهي است و در عقايد مكتب
خاصي نداشت . او در ادامه به قول ابنخليفه عليوي يكي از علماي الأزهر اشاره ميكند
كه سلفيه را از دستة حشوية حنبلي ميداند . مؤلف اين نسبت را در مورد وهابيها تأييد
ميكند . [ 215 ] اين نسبت از سوي
محققاني چون آيت الله استاد جعفر سبحاني و استاد علي اصغر فقيهي مورد تأييد قرار
گرفته است . [ 216 ] گفتني
است اين مقال را مجال بيان تفصيليِ همة نظريههاي موافقان و مخالفان نيست ، از اين
رو ، به همين مقدار بسنده كرده و به بررسي آن ها ميپردازيم :
بررسي و نقد
تعريف ها
محور تعريف هاي
موافقان از سلفيه ، پيروي از سلف صالح است . گرچه مصطفي حلمي در تعريف خويش ،
دامنة پيروي را تا محمدبنعبدالوهاب و ديگر رهبران معاصر سلفي در دنياي اسلام بسط
داده است ، اما غالب انديشه وران ، معيار سلفي بودن را پيروي از سلف صالح ؛ يعني
صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين محدود كردهاند و افرادي چون ابنتيميه و
محمدبنعبدالوهاب را از احياگران سلفيه ميدانند .
براي بررسي و نقد
ديدگاهها در بارة تعريف سلفي و سلفيه لازم است دو مسأله را تحليل كنيم ؛ يكي
اين كه مراد از « پيروي سلف صالح » به چه معناست و ديگر آن كه « سلف
صالح » چه كساني هستند كه پيروي از آنان ماية نجات و تخلّف از آنان ، موجب گمراهي و
هلاك است .
معناي پيروي از سلف
پيروي ازسلف صالح
به چه معناست ؟ آيا مقصود اين است كه در روش انديشه و شيوة زندگي فردي و اجتماعي
و . . . تابع و مقلّد آنان باشيم و هرگونه نوآوري ؛ خواه در روش انديشه باشد يا در
چگونگي زندگي و نيز خواه در اصول عقيدتي باشد يا در احكام فردي و اجتماعي ، تنها
نگاهمان به گذشتگان باشد و از عقل خويش براي تجديد حيات اجتماعي و فهم جديد از قرآن
و سنّت بهرهاي نبريم . بديهي است كه اين طرز تفكر نه مورد تأييد قرآن و سنت است و
نه مورد تأييد هيچ عقل سليمي است . چرا كه :
اولاً : قرآن كريم ، كه سلفي ها
خود را متمسّكين و متولّيان انحصاري آن ميدانند ، بسياري از اقوام گذشته را به جهت
پيروي كوركورانه از پدران و گذشتگان سرزنش ميكند و اين را دليل بر بي خردي
ميداند . [ 217 ]
ثانياً : خداوندي كه اين همه بر تعقّل و
انديشهورزي تأكيد ميورزد و مشركان عصر رسالت را به جهت تعقل نكردن وتقليد از
پدران و اجداد ، سرزنش ميكند آيا ميشود امت آخرالزّمان را استثنا كرده و آنان
را به پيروي بيدليل از سلف امر نمايد ؟ كدام عقل سليم ميپذيرد كه اگر سلف صالح
براي انجام فريضة حج از استر و اسب و اشتر استفاده ميكردند ، امروز هم به احترام
سلف صالح و به تبعيت از سلف صالح ، از اسب و اشتر استفاده كنند و بر هواپيما
ننشيند ؟ ! اگر سلف صالح در هنگام سخنراني مجبور بودند با صداي بسيار بلند سخن بگويند
يا افرادي در وسط جمعيت سخنانشان را به ديگران منتقل كنند ، امروز هم عدهاي بيايند
و بگويند چون سلف صالح از بلندگو استفاده نكردهاند ، پس اگر ما اين كار را بكنيم
بدعت در دين است و بايد حنجره را پاره كرد تا مقصود خويش را به همة مخاطبان رساند .
سلف نه از راديو استفاده ميكردند و نه از تلفن و تلويزيون و ماهواره و نه از
روزنامه و مجلّه و اينترنت ، اما امروزه قاطبة علماي اسلام ؛ از مذاهب گوناگون ، حتي
عالمان سلفي مذهب ، استفاده از اين وسايل را براي تبليغ فرهنگ اسلامي ، نه تنها جايز
بلكه ضروري ميدانند و خلاف آن را تحجّر و واپسگرايي ميشمارند . گذشته از همة
اين ها ، اگر زندگي سلف را بررسي كنيم ، ميبينيم در همان سه قرن اوّلية اسلام ،
تغييرات زيادي در شيوههاي زندگي فردي و اجتماعي ، به ويژه در حكومت داري به
وجود آمد .
رمضان البوطي مينويسد :
« هيچ كدام از پژوهشگران وآشنايان با تاريخ صحابه وتابعين ، ترديد ندارند كه
عواملي تقريباً به صورت هم زمان بروز كردند [ 218 ] و با ظهور آن ها براي سلف صالح
ـ رضوان الله عليهم ـ اين امكان بر جاي نماند كه در برخورد با انديشه و
زندگي بر همان شيوة نخست خود ثابت و پايدار بمانند تا اين ثبات و پايداري . . . صورت
معيار و الگويي به خود بگيرد و همة مسلماناني كه پس از آن ميآيند موظف به پيروي از
آن باشند . بلكه ناگزير بودند به اقتضاي عواملي كه ذكر شد ( و ديگر تحوّلات به وجود
آمده ) روشهاي ديگري را در زمينة برخورد با زندگي و مسائل آن جايگزين روش قبلي خود
سازند و در زمينة فرهنگ و علوم و شيوههاي شناخت و انديشه به جاي سبكهاي فطري كه
پيش تر با آن آشنايي داشتند ، سبكهاي پيچيدة تازهاي را در پيش
گيرند . [ 219 ]
ايشان در ادامه ، نمونه هايي از مسائل عمراني ، عادات اجتماعي و فعاليتهاي
اقتصادي ذكر مي كند در زمان پيامبرخدا ، صحابه با آن آشنايي نداشتند و در زمان
تابعين و پيروان تابعين به وجود آمده است . [ 220 ] پس
بديهي است مراد از « پيروي و تبعيت از سلف صالح » نميتواند به اين معنا باشد كه ما
باب انديشه را در مسائل زندگي ببنديم و شيوة نويني را براي حل مشكلات زندگي استفاده
نكنيم . از سوي ديگر ، آيا سلف صالح در برخورد با مسائل ، همه به يك گونه برخورد
ميكردند و خودشان هيچ اختلافي نداشتند ؟
بررسي تاريخ گواهي
ميدهد : در همان سدة نخست ، گرچه گروهي از تابعان بر سنّتهاي پيشين اصرار
ميورزيدند اما گروهي ديگر بر اجتهاد در مسائل مستحدث تأكيد داشتند كه اين گروه از
سوي سنت گرايان « اصحاب أرَأيتَ » [ 221 ] خوانده
شدند [ 222 ] و اين گروه گرچه در آغاز چندان مورد توجه
نبودند اما گسترش حوزة جغرافيايي اسلام و پيدايي مسائل مستحدث و دوري از مركز خلافت
اسلامي و عدم دسترسي به نصوصي كه مرجع و منبع باشد زمينه را براي اجتهاد شخصي در
مسائل به ويژه احكام فقهي آماده كرد ؛ چنانكه بر اساس گزارش محقّقان در نيمة نخست
سدة دوّم هجري قمري ، فقه در طي تحوّلي سريع ، مرحلة فقه نظامگرا را پشت سرگذارده ،
شتابان رو به سوي مرحلهاي ديگر ؛ يعني تدوين نهاده بود كه شكلگيري گروهي با عنوان
« اصحاب رأي » حاصل آغاز همين مرحله و تكوين فقه بود . در ميانة سدة دوم قمري نزاع
محافل ديني در باب استعمال رأي و حدود كاربرد آن در فقه دو گروه جديد را در مقابل
يكديگر نهاده بود ؛ گروهي كه رأي فقهي را ارجي ويژه مينهادند و به « اصحاب رأي »
شناخته شدند و گروهي كه به رويارويي با آنان برخاسته ، بر پيروي سنت پيشينيان اصرار
داشتند كه « اصحاب اثر » يا اصحاب آثار خوانده ميشدند و در منابع متأخّر « اصحاب
حديث » نام گرفتند . . . [ 223 ] در نيمة نخست سدة سوم قمري اصحاب حديث با بار
معنايي پيروان حديث نبوي مفهومي افتخارآميز يافت و سنت گراياني برجسته ، چون احمد بن
حنبل و اسحاقبنراهويه خود و همفكرانش را اصحاب حديث خواندند . [ 224 ]
در مقابل اصحاب اثر ،
افرادي چون حسن بصري ( د 110 ق . ) و حمادبنابي سليمان ( د 120 ق . ) و ابنشبرمه ( د 144
ق . ) و ابنابي ليلي ( د 148 ق . ) و ابو حنيفه ( د 105 ق . ) به « رأي » و درايت و اجتهاد
در مسائل گرايش داشتند به ويژه ابو حنيفه نماد اصحاب رأي در تاريخ فقه است . او در
مواجهه با آراي صحابه ، اتفاق آنان را حجت ميشمرد و در صورت اختلاف خود را در
انتخاب به وفق رأي مخيّر ميديد . [ 225 ] نتيجه
اين كه در ميان تابعين و تابعينِ تابعين ، وحدت نظري وجود نداشت و هرگروهي خود
را مصيب و بر حق دانسته ، ديگري را مردود مي شمرد . حتي در ميان صحابه ، در همة
مسائل وحدت نظر وجود نداشت ، به خصوص در مسائل سياسي ، اعتقادي ، امامت و قيام به سيف ،
گرايشهاي مختلف ديده ميشود . [ 226 ]
به گونهاي كه هنوز بدن مطهر پيامبر خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دفن نشده بود كه در جانشيني
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
اختلاف كردند . گروهي از صحابه ، سعدبنعباده ، گروهي ابابكر و گروهي امير مؤمنان
علي (عليه السلام) را
براي جانشيني و خلافت پيامبر بر جامعة اسلامي اولي و سزاوار دانستند . بعد از دوران
خلافت سه خليفه ، افرادي از صحابه ؛ چون طلحه و زبير ابتدا با امير مؤمنان
علي (عليه السلام) بيعت
كردند و آنگاه پيمان شكستند وجنگ جمل به راه انداختند و برخي چون معاويه ، كه سلفيه
اورا جزو صحابه ميدانند [ 227 ] با امام
به حق ، علي (عليه السلام)
به دشمني برخاستند و تنور جنگ صفين برافروختند و برخي چون خوارج براي تحميل
نظريههاي خويش بر امّت و حتّي بر اميرمؤمنان علي (عليه السلام) قرآن را مطابق هوي و هوسهاي خويش تأويل
كرده و سرانجام آن امام همام را به ميدان پيكار فرا خواندند ، درحاليكه بسياري از
آنان از صحابه يا تابعين بودند . پس ، از كدامين گروه بايد تبعيت كرد ؟ از امير
مؤمنان و اصحابش ؛ چون سلمان ، ابوذر ، عمار ياسر و . . . يا از معاويه و اصحاب
جمل ؟
آيا ميتوان تصوّر كرد هر
دو بر صراط مستقيم بوده باشند ؟ اگر چنين است و صراط مستقيم تكثيرپذير است ، چرا
سلفي ها امروزه تنها خودشان را بر صراط حق و بقيه را اهل ضلال و بدعت ميدانند ؟
چنان كه ميگويند : خوارج ، رافضه ، قدريه ، مرجئه ، جبريّه ، جهميّه ، معتزله ، اهل
كلام ( اشاعره ، ماتريديه ) ، صوفيه ، فلاسفه ، باطنيه ، احزاب ، ملّيها و . . . اهل بدعت
هستند [ 228 ] و پيروي از آن ها جايز
نيست . اگر چه سخن ايشان در مورد ضلالت گروههايي مثل خوارج ، قدريه ، جهميه و جبريّه
از نظر نگارنده نيز درست است اما بسياري از اين گروهها ظهورشان در عصر صحابه و
تابعين و تابعينِ تابعين بوده است . اگر بر اساس بينش سلفيها ، كساني را رافضه
بدانيم كه خلافت ابوبكر ، عمر و عثمان را نپذيرفتند ، پس شماري از صحابه و تابعين و
تابعان آن ها اين خلافت را نپذيرفتند كه از مشهورترين آن ها ميتوان از صحابه ،
عليبنابيطالب ، امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) و سلمان فارسي و مقداد و ابوذر غفاري و
از تابعين امام زينالعابدين ؛ زينت عابدان و موحّدان ، امام محمد باقر ؛ باقر علم و
دانايي و امام جعفر صادق استاد با واسطه و بي واسطة پيشوايان چهارگانة فقه اهل سنّت
و . . . را نام برد . اگر پيروي از امام علي و امام حسن ضلالت و بدعت است ، بايد غير از
پيروان معاويه و اصحاب جمل ، همه اهل بدعت باشند و حال آن كه خود سلفيها و
بسياري از فرق اهل سنّت علي (عليه السلام) را از خلفاي راشدين و اصحاب عشرة مبشره
( ده نفري كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) آن ها را به بهشت بشارت داده است . ) ميدانند . [ 229 ]
پس اكنون لازم است ببينيم
از ديدگاه سلفيها ، سلفِ صالح چه كساني هستند كه پيروي از آنان ماية نجات و انحراف
از مسير آنان موجب بدعت و ضلالت است و معيار آن ها در صالح بودن چيست .
سلف صالح چه كساني
هستند ؟
همانگونه كه اشاره
شد برخي از محقّقان سلفي ، مسلمانان سه قرن اوّلية اسلام ؛ يعني آنان كه در احكام
و آداب و اخلاق و عقيده پيرو سنت نبوي و خلفاي هدايت يافتة بعد از او گام بر
ميداشتند به عنوان سلف صالح معرّفي كردند [ 230 ] و
برخي گفتند سلف صالح كساني هستند كه راسخان در علم ، هدايت يافتگان به هدايت
نبيّ گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و
مجاهدان در راه خدا هستند كه مصداق آن را اصحاب رسول خدا دانستند [ 231 ] و برخي
علاوه بر صحابه ، تابعين وتابعينِِ تابعين به خصوص ائمة فقهي چهارگانة اهل سنت ؛
يعني ابوحنيفه ، مالكبنانس ، محمدبنادريس شافعي و احمدبنحنبل را مصداق سلف صالح
دانستند [ 232 ] برخي
علاوه بر آن ها بخاري ، مسلم ، دارمي ـ صاحبان صحيحين و سنن ـ بر بهاري ،
ابنخزيمه ، طحاوي ، ابنبطه ، آجري ، لالكائي ، صابوني و شاگردان آن ها سپس
ابنتيميه و ابنقيم و شاگردان آن ها ، سپس محمدبنعبدالوهّاب و شاگردان او را ،
اگرچه برخي ظهورشان بعد از سه قرن اولية اسلام است و از خلف به شمار ميآيند ليكن
چون در مسائل اعتقادي و احكام فقهي مبناي فكري آنان را قرآن ، سنت نبوي و سنت خلفاي
راشدين و صحابه و تابعين ميدانند ، آن ها را جزو سلف صالح ميدانند . [ 233 ]
آنچه محلّ اجماع
نسبي صاحب نظران سلفيه دربارة سلف صالح ميتوان ذكر كرد ، صحابه و تابعين و تابعينِ
تابعين است . پس لازم است ببينيم صحابه و تابعان آن ها به ويژه آنان كه در سه
قرن اول اسلام ميزيستند و مورد استناد بيشتر سلفيها و حتي مورد قبول برخي از
مخالفان است ، چه كساني هستند ؟
·صحابه و
تابعين
صحابه در نظر اهل سنت
جايگاه ويژه اي دارند ؛ چنان كه احمدبن حنبل پيشواي اهل حديث در نامهاي به
مُسَدَّد بن مُسَرْهَدٍ مينويسد :
« امركم من بعد كتاب
الله سنة نبيّه و الحديث عنه و عن المهديين من اصحاب النّبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و التابعين من
بعدهم » ؛ « شما را بعد از كتاب خدا به سنت پيامبرش و سخن گفتن از سنت پيامبر و اصحاب
هدايت شدهاش و تابعان از آن ها امر ميكنم . » [ 234 ]
ابن اثير نيز در مقدمة
اسدالغابة في
معرفةالصحابه مينويسد :
« حمد خدايي را . . .
كه محمد (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را
به رسالت فرستاد و او را مصطفاي خويش كرد و براي او اصحابي قرار داد كه همچون
ستارگان آسمان اند كه انسان به هر يك از آن ها اقتدا كند ، به سوي حق هدايت
يافته است . . . پس صلوات خدا بر محمد و آل و اصحابش . » [ 235 ]
تعريف صحابه
اهل سنت علي رغم
اشتراك نظر دراحترام به صحابه ، در ويژگي هاي صحابي بودن اختلاف دارند ؛ چنانكه
ابن اثير مي نويسد :
« علما در
اين كه صحابه چه كساني هستند ، اختلاف كرده اند ؛ ( مثلاً ) بعضي از علما فردي
را جزو صحابه دانسته اند و بعضي نفي كرده اند . . . »
ايشان ويژگيهاي
زير را براي صحابه بر ميشمارد :
« آن هايي كه در دار ايمان گرد آمدند ؛ يعني از مهاجرين و
انصار بودند و آنان كه سبقت در ايمان دارند ، آنان كه از پيشگامان اسلام به
نيكويي تبعيت كردند ؛ يعني همان هاكه پيامبر خدا را ديدند و كلامش را
شنيدند و بر احوال او شاهد و ناظر بودند و آن را به مردان و زنان بعد از خود منتقل
نمودند ، اين ها كساني هستند كه ايمان به خدا آوردند و ايمانشان را به شرك
نيالودند ، همين ها اهل هدايت اند . اينان اصحاب حضرت رسول و عدول
امّت اند و جرح و تعديل در آن ها راه ندارد . » [ 236 ]
در مصاديق صحابه نيز ميان
علماي اماميه و اهل سنت و همچنين ميان علماي اهل سنت اختلاف است ، ممكن است
گروهي از متفكران كسي را صحابي بدانند اما گروهي ديگر اورا از منافقين به حساب
آورند .
احمد ابنحنبل در ميان
اصحاب ابوبكر ، عمر ، عثمان ، علي (عليه السلام) و عشرة مبشره را كه مركب اند از چهار
خليفة بعد از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و طلحه ، زبير ، سعد ، سعيد ، عبدالرّحمانبنعوف و ابوعبيدة جرّاح ، افضل
از ساير صحابه و اهل بهشت ميداند .
ابنتيميه ، عايشه و
ابو موسي اشعري و عمروبنالعاص و معاويةبنابيسفيان را هم از صحابه و اهل فضايل
و محاسن و مجتهدان امت ميداند و مينويسد :
« بسياري از آنچه از
آن ها نقل شده ، دروغ است وسخن درست اين است كه بگوييم آن ها مجتهد
هستند و مجتهد اگر به درستي حكم كرد براي او دو اجر و اگر به خطا حكم كرد
يك اجر براي اوست . » [ 237 ]
وي در اثبات فضيلت صحابه ،
حديث
« خير القرون القَرْن الذي بعثت فيهم ، ثمّ الذين يلونهم ، ثمّ الذين
يلونهم » را نيز ذكر ميكند . او در عين حال كه
معاويه و علي (عليه السلام)
را به عنوان صحابة پيامبرخدا معرفي ميكند ، دربارة عمار ياسر به نقل از بخاري و
مسلم مينويسد :
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود : « تَقْتُلُهُ
الْفِئَةُ الْبَاغِيَة . . . » ؛ « او را گروهي باغي ( سركش ) و سركش ميكشند . » [ 238 ] يعني از
يك سو ابنتيميه معاويه و عمروبنعاص و سپاهيان معاويه را به عنوان گروهي ياغي
معرفي ميكند و از طرف ديگر مينويسد :
« به دليل كتاب ، سنت و
اجماعِ سلف ثابت ميشود كه آن ها مسلمان و مؤمناند ، اگرچه عليبن ابيطالب و
سپاه او اولي به حق هستند . »
ابنتيميه از يكسو
مينويسد :
« اگر كسي
به طور قطعي بگويد معاويه و اصحابش اهل جهنماند ، او دروغگو است . » [ 239 ]
از سوي ديگر حديث
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
دربارة عمار ياسر را ميآورد كه فرمودند :
« عمار را گروهي
سركش و ياغي ميكشند در حاليكه عمار آنان را به بهشت ميخواند و آن ها او را
به جهنم دعوت ميكنند . » [ 240 ]
در ادامه مينويسد :
« اين ، دلالت بر صحت
امامت علي (عليه السلام) و
وجوب طاعتش دلالت ميكند و دليل بر آن است كه قتال و جنگ با علي (عليه السلام) جايز نيست و كسي كه با او
بجنگد خطاكار ، ياغي و سركش است . » [ 241 ]
ابنتيميه در جاي ديگر از
قول پيشوايان اهل سنت در باب « برتري صحابه از تابعين » مينويسد : « مطلقاً هر
يك از صحابه از تابعان برترند . » [ 242 ]
در ادامه مينويسد :
آن ها اين سخن را در مورد مقايسة معاويه و عمربنعبدالعزيز اينگونه توجيه
كردهاندكه گرچه سيرة عبدالعزيز عادلتر از سيرة معاويه است ، ليكن مصاحبت با پيامبر
فضيلتي براي اهلش ميآوردكه براي غيرصحابه حاصل نميشود ؛ يعني معاويه چون
از صحابه است از عمربنعبدالعزيز برتر است ؛ زيرا پيامبر فرمود :
« لاَ تَسُبُّوا
أَصْحَابِي فَوَالذِي نَفْسي بِيَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ
أُحُدٍ ذَهَباً مَا بلغ مُدَّ أَحَدِهِمْ . . . »
« اصحابم را دشنام ندهيد ،
چون سوگند به كسي كه جانم در دست اوست اگر شما به اندازه كوه احد انفاق كنيد به
اندازه يك مدّ انفاق صحابه ارزش ندارد . » [ 243 ]
اينها
نمونه هايي از سخنان پيشوايان سلفيه به ويژه ابن تيميه دربارة صحابة
پيامبر بودكه سلفيه معتقدند پيروي از سلف صالح كه در صدر آنان صحابه بعد تابعين و
بعد تابعينِ از تابعين هستند ، ماية نجات و فلاح و رستگاري است .
در ادامه مينويسد آنها اين سخن را در مورد مقايسه
معاويه و عمربنعبدالعزيز اينگونه توجيه كردهاند كه گرچه سيره عبدالعزيز عادلتر
از سيره معاويه است لكن مصاحبت با پيامبر فضيلتي براي اهلش ميآورد كه براي غير
صحابه حاصل نميشود يعني معاويه چون از صحابه است از عمربنعبدالعزيز برتر است چون
پيامبر فرمود :
« لا تسبوا
أصحابي فَوَالّذي نفسي بيده لو أَن أحدكم أنفق مثل اُحُد ذهباً ما بلغ مُدّ
أحدهم . . . »
« اصحابم را دشنام ندهيد ،
چون سوگند به كسي كه جانم در دست اوست اگر شما به اندازه كوه احد انفاق كنيد به
اندازه يك مدّ انفاق صحابه ارزش ندارد . » [ 244 ]
اينها نمونه هايي از سخنان پيشوايان سلفيه به
ويژه ابن تيميه درباره صحابه پيامبر بود كه سلفيه معتقدند پيروي از سلف صالح كه در
صدر آنان صحابه بعد تابعين و بعد تابعينِ از تابعين هستند مايه نجات و فلاح و
رستگاري است .
نقد تعريف صحابه :
يك بررسي اجمالي براي بطلان سخنان آنان
بويژه ابن تيميه دربارهي تعريف صحابي و بدعت بودن آن كافي است
چون :
اولاً هيچ آيهاي از كتاب
خدا نداريم كه امر كند از اهل بغي اطاعت كنيد ، بلكه ميفرمايد : با اهل بغي مبارزه
كنيد تا به فرمان خدا گردن نهند . [ 245 ] ابنتيميه از يك سو
معاويه را اهل بغي مينامد ؛ چنان كه در حديث عمار گذشت كه گروهي باغي او را
ميكشند و از سوي ديگر او را از صحابه و مجتهد در دين ميداند كه هر حكمي كرد ، اگر
خطا بود يك ثواب و اگر درست بود دو ثواب براي او هست . از يك سو عمروبنعاص را از
اهل بغي مينامد كه دعوتش به سوي آتش است و از سوي ديگر صحابي ميداند كه اگر كسي
گفت او اهل جهنم است دروغگو است . آيا اگر كسي تابع علي (عليه السلام) باشد
يا تابع معاويةبنابي سفيان كه بعد از فتح مكه اظهار
اسلام كرد ، يكسان است ؟ مگر خداي سبحان نميفرمايد :
{ لا يَسْتَوي مِنْكُمْ مَنْ
أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَقاتَلَ أُولئِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ
الَّذينَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَقاتَلُوا . . . } .
« آنهايي كه پيش از
فتح مكه در راه خدا ( و احياي اسلام ) از مالشان هزينه كرده ، پيكار نمودند . با
آنهايي كه بعد از فتح مكه انفاق و پيكار كردند ، مساوي نيستند بلكه گروه اول درجه و
مقامشان بيشتر است . » [ 246 ]
آيا معاويه از صميم قلب ايمان آورد يا نفاق
ورزيد ؟ چون سيرة عملي او حكايت از ايمان ندارد . آيا ميشود معاويه با كسي كه به
تأييد ابناثير ، از رجال اسلام است و پيامبر در جنگ خيبر در شأنش
فرمودند :
« لاُُعطينّ الرآية رجلاً يَفْتَح اللّه علي يديه يحبُّ اللّهَ وَ
رَسُولَه وَيُحبّهُ اللهُ وَرَسُولهُ » [ 247 ] پيكار كند و دشمني
ورزد و او را سبّ نمايد و دستور دهد بر بالاي منابر سبّ علي كنند باز او را مؤمن و
صحابي رسول خدا بدانيم ؟ هم او را دوست بداريم و احترام كنيم و اطاعت نماييم و هم
علي و اهلبيت پيامبر را ؟
اگر علي دوست خدا و رسول است و خدا و رسولش او را دوست
دارند ، مقاتله و جنگ با او ، مقاتله با دوست خدا و نيز جنگ با كسي است كه خدا و
رسولش او را دوست دارند و اين ممكن نيست كه كسي در قلبش خدا و رسول را دوست داشته
باشد اما با دوست آن ها دشمني ورزد و نميتوان تصوّر كرد كسي را خدا دوست
داشته باشد اما بر دشمنش غضب نكند . بنابر اين ، اگر پذيرفتيم كه خدا با
علي (عليه السلام) دوست است ، بايد بپذيريم كه خداوند معاويه و عمروبن عاص را مورد
غضب قرار داده و فرمان داده است كساني را كه او غضب كرده دوست
نگيريم [ 248 ] چه برسد به اين كه
آن ها را الگوي فكري و عملي خويش قرار دهيم ! [ 249 ] پس كسي را نميتوان
به صرف درك محضر پيامبر جزو صحابي راستين و اهل فضايل شمرد و او را الگوي امّت قرار
داد . چه بسا كساني كه پيامبر را درك كردند اما با نفاق و دو رويي با آن
حضرت برخورد نمودند و بعد از پيامبر مرتد شدند و چه بسا افرادي كه پيش تر
نبودند و جاعلان حديث ، آن ها را « صحابي پيامبر » ناميدند ؛ چنانكه دانشمند محقّق ،
سيد مرتضي عسكري در كتاب « يكصد و پنجاه صحابي ساختگي » اسامي همين تعداد صحابي
ساختگي را برشمرده است كه كتاب هاي معتبرِ تاريخي و حديثيِ اهل سنت ؛ مانند صحيح
ترمزي ( د 279 ق . ) و ابنحجر ( هـ . 852 ق . ) و كتاب هايي كه شرح حال براي اصحاب
پيامبر نوشتهاند ، آن ها ( اصحاب ساختة دست خيال سيفبنعمر ) را نيز جزو صحابة
حقيقي پيامبر خدا نام بردهاند . برخي از اين كتاب ها عبارت اند از : « معجم
الصحابه » البغوي ( د 317 ق . ) ، « معجم الصحابه » ابنقانع ( د 351 ق . ) ، « الصحابه »
ابوعليبنالسكين ( د 353 ق . ) « معرفة الصحابه » ابو نعيم ( د 430 ق . ) ،
« استيعاب في معرفة
الاصحاب » ابنعبدالبرّ ( د 463 ق . ) ، « اسد الغابة في معرفة
الصحابه » ابناثير ( 630 ق . ) ، « الاصابة في تمييز الصحابه » ابنحجر ( د 852 ق . ) و « تجريد اسماء الصحابه » الذهبي ( د 748 ق . ) ، وي
مؤلفان 68 تن از تاريخ نويسان ، سيره نويسان ، اديبان و . . . را ذكر نموده و يادآور شده
است كه اين ها پارهاي از آثاري است كه از سيف ، سخن نقل كردهاند . [ 250 ] برخي ديگر از محقّقان نيز
سيف را در زمرة دروغ پردازان و روايت سازان نام بردهاند ؛ مانند عقيلي ( د322
ق . ) در كتاب الضعفاء ، ابنجوزي ( د 597 ق . ) در « الموضوعات » ، سيوطي ( د 911 ق . ) در
اللئالي المصنوعه و . . . [ 251 ]
سلفيه به استناد روايت « انّه لا يدخل
النار أحد بايع تحت الشجرة » ؛ « هيچ يك از
كساني كه در بيعت رضوان با پيامبر بيعت كردند ، داخل جهنم نميشوند . » [ 252 ] و آيه :
{ لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ
إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ } .
« خداوند راضي است از مؤمنيني كه در زير آن درخت ( رضوان ) با تو بيعت كردند . » [ 253 ]
همة اصحاب را اهل بهشت ميدانند اما بايد دانست
كه خداوند از مؤمنان اعلام رضايت كرده نه منافقان ؛ مثل عبداللّهبناُبَي و
اوسبنخولي ، گرچه آن ها در بيعت رضوان حاضر بودند . [ 254 ] پس از نظر ما صحابه در
درجات متفاوتي از ايمان بودند ، بعضي از مؤمنان هستند كه جان و مالشان را به خدا
فروختند :
{ إِنَّ اللَّهَ
اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ
الْجَنَّةَ . . . } [ 255 ]
و بعضي هستند كه در صدر اسلامآورندگان و از
مهاجرين و انصار هستند و بعضي در طاعت خدا از آنها به خوبي پيروي كردند و رضايت خدا
را خريدند آنها به بهشت خدا وعده داده شدند :
{ وَالسَّابِقُونَ
اْلأ َوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَاْلأ َنْصارِ وَالَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ
بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ
جَنَّات . . . } .
آنان كه در صدر اسلام سبقت به ايمان گرفتند از مهاجر و
انصار ( و در دين ثابت ماندند ) و آنان كه به طاعت خدا پيروي ايشان كردند ، خدا از
آنان و آنان از خدا خشنودند و خدا براي آنان بهشت ها آماده كرده است
كه . . . [ 256 ]
اما در همين سوره بعد از آيه فوق ميبينيم كه
آمده است كساني از اعراب اطراف مدينه هستند كه منافقند حتي بعضي از اهل مدينه هم
هستند كه منافقند و بر نفاق ماهر و ثابتند و شما از نفاق آنها آگاه نيستيد اما ما
آنان را ميشناسيم و آنها را دو بار عذاب ميكنيم و عاقبت هم به عذاب سختي گرفتار
ميكنيم . [ 257 ]
نكته قابل توجّه و دقيق آيه اين است كه
ميفرمايد :
{ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ
مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ . . . } .
« برخي از اهل مدينه به
نفاق خو گرفتهاند ، تو آن ها را نميشناسي ولي ما آن ها را
ميشناسيم . »
برخي از اهل مدينه در كنار
پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بودند و ادعاي ايمان هم ميكردند ، اما
در درون در نفاقشان ثابت بودند و تا آخر عمر هم توبه نكردند .
چنان كه شوكاني ، از مفسّران اهل سنت ، در
تفسيرش ، ذيل جمله « مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ » مينويسد : اين ها
كساني بودند كه بر نفاقشان ماندند و توبه نكردند و بر نفاق مردند ؛ مانند
عبداللّهبن اُبي و ابوعامر راهب و الْجَدَّ بْنَ قَيْس . [ 258 ]
و بعضي ديگر از آن ها به گناه نفاق خود
اعتراف كردند ؛ هم اعمال صالح داشتند هم اعمال ناپسند ، اميد است خدا توبة آنان را
بپذيرد و مورد مغفرت و رحمتش قرار دهد . [ 259 ]
بعضي ديگر نيز بودند كه در نماز پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
در جمعه و جماعات حاضر ميشدند ، اما وقتي صداي دهل كاروان تجار را ميشنيدند ،
پيامبر را رها كرده و به لهو و تجارت ميشتافتند . [ 260 ]
برخي بودند كه از جنگ كراهت داشتند و در شهر
ماندن را بر جهاد در راه خدا ترجيح ميدادند ، در عين حال كه در جماعت مؤمنان و
مصاحب پيامبرخدا بودند ؛ چنان كه ميفرمايد :
{ لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ
الْمُؤْمِنينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ
بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ
أَنْفُسِهِمْ عَلَي الْقاعِدينَ دَرَجَةً . . . } [ 261 ]
« هرگز مؤمناني كه بي هيچ
عذري از رفتن به جنگ سر باز زدند و آن هايي كه در راه خدا با مال و جانشان جهاد
كردند ، مساوي نيستند . خداوند مجاهداني را كه با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردند
بر نشستگان برتري داده است . »
پس صحابه چند دسته بودند ؛ برخي مؤمنان
راستين و مجاهدان در راه خدا و اهل عبادت ، خضوع و خشوع و نيز آمر به معروف و ناهي
از منكر و پاسداران حدود الهي بودند [ 262 ] و مطيع خدا و رسول .
برخي در درجات پايينتر و برخي اهل نفاق و دورويي و ظاهرالصلاح . برخي
نيز كساني بودند كه خدا آن ها را نسبت افك داد ، چون به ناموس پيامبر
بي حرمتي كردند [ 263 ] و بعضي كساني بودند
كه لهو و تجارت را بر محضر پيامبر نشستن و به خطبه جمعه گوش دادن ترجيح ميدانند و
گروهي دروغگو و جاعل حديث بودند و آن را وسيلة رسيدن به دنيا قرار دادند . [ 264 ] پس مصاحبت به تنهايي ،
معياري براي فضيلت نميشود ، مگر آن كه همراه با ايمان راستين و علم و تقوا و
جهاد باشد .
اين ها معيارهاي ثابت قرآن براي برتري افراد
و اقوام بر يكديگر است و مقيد به صحابي بودن يا تابعي بودن و از سه قرن اوليه بودن
يا از قرون ديگر بودن نكرده است . پس نه تنها صحابي بودن به تنهايي براي سلف فضيلت
نميآورد و جبران گناهان آنان را نميكند و دلالت بر عدالت آنان نميشود بلكه همسر
پيامبر بودن هم اگر همراه با ايمان و عمل صالح نباشد ، نه تنها موجب فضيلت نيست بلكه
اگر مرتكب گناه كبيره شوند موجب عذاب شديدتر است ؛ چنانكه خداي سبحان خطاب به
همسران پيامبر ميفرمايد :
{ يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ
مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ
ضِعْفَيْنِ . . . } . [ 265 ]
« اي همسران پيامبر ، هر
يك از شما مرتكب گناهي آشكار شود ( دانسته به كار ناروايي اقدام كند ) عذاب او دو
برابر ديگران خواهد بود . »
آري ، اگر كسي افتخار همسريِ پيامبر را
داشته ، مطيع فرمان خدا و رسول باشد و عمل صالح انجام دهد ، پاداش او دو چندان
خواهد بود . [ 266 ] پس اساس تقرّب به
خدا و رسول ، ايمان و عمل صالح است ؛ چنانكه خداي سبحان براي اهل ايمان ، زن فرعون را
مثل ميزند و او را الگوي اهل ايمان و از ساكنان بهشت قرار ميدهد . [ 267 ] در مقابل مثل و
نمونه كفر و سركشي زن نوح و زن لوط همسران دو تن از پيامبران را قرار ميدهد كه اگر
چه مصاحب و تحت فرمان دو بنده صالح خدا بودند اما چون به آنها خيانت كردند همسري
پيامبر مايه نجاتشان نشد و اهل جهنم شدند [ 268 ] و اين سنت ثابت
خداست كه اهل ايمان و عمل صالح را رستگار نموده و اهل بهشت كند و اهل كفر ، فسق و
فجور را معذّب به عذاب نمايد . اصحاب ، معاصرين ، همسران و حتي فرزندان پيامبر هم از
اين قانون كليِ الهي مستثني نيستند مگر آنان كه شايستگي شفاعت نبي
گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) يا نبي يا وصيي از انبيا و اوصياي الهي شامل حالشان گردد ، كه آن
هم بر اساس معيار كلي است و در آن هم فرقي ميان افراد سه قرن اول اسلام و آنان كه
در قرن چهارم يا چهاردهم آمدند ، نيست .
پس اين سخن ابن تيميه درست نيست كه مي گويد :
« فَقَالَ غَيْرُ وَاحِدٍ مِنْ اْلأَئِمَّةِ : إنَّ كُلَّ مَنْ صَحِبَ
النَّبِيَّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَفْضَلُ مِمَّنْ لَمْ يَصْحَبْهُ
مُطْلَقًاً . . . »
« هر كس از اصحاب پيامبر
خدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) باشد او برتر است از كسي كه از
صحابه نبوده و از تابعين يا تابعينِ تابعين باشد . » [ 269 ]
و به معاويه و عمربنعبدالعزيز مثال ميزند كه
گرچه عمربنعبدالعزيز عادل تر از معاويه بود ، اما مصاحبت با پيامبر براي انسان
فضيلتي ميآورد كه با هيچ عملي قابل مقايسه نيست . [ 270 ]
بر مبناي سخن ابنتيميه و اماماني كه او به قولشان
استشهاد كرده ، معاويه از امام عليبنالحسين و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) و
امامان اهل سنت از مالك و شافعي و ابو حنيفه و احمدبنحنبل هم برتر خواهد بود ؛ چون
معاويه بعد از فتح مكه اسلام آورد و چند صباحي محضر پيامبر را درك كرد . اين سخن با
كدام آيه و روايت صحيح ، كه مورد قبول فريقين باشد ، قابل جمع است ؟ نميدانم !
خلاصه اين كه صرف سلف بودن دليل بر فضليت
نميشود ؛ چرا كه خود ابنتيميه هم اين روايت پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را كه در توصيف ناقلان و كاتبان حديث فرمود : « رُبَّ حَامِلِ
فِقْهٍ إِلَي مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ » ؛ « چهبسا
كسي سخن حكيمانهاي را بهديگري ، كه از او فهيمتر است ، نقلكند . » [ 271 ] ميپذيرد ؛ يعني چه
بسا صحابه سخني را به تابعين و آنان به تابعينِِ تابعين نقل كنند و آن ها بهتر
و عميقتر سخن پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) را درك كنند .
پس اين سخن ابنتيميه كه مينويسد : « سلف در هر
فضيلتي افضل از خلف هستند . . . ؛ چه در علم و چه در عمل ، چه از جهت عقل و چه از جهت
دينداري و عبادت و آن ها به تبيين و حل هر مشكلي شايستهتر از خلف
هستند . » [ 272 ] چون با حديث مذكور
از پيامبر در تعارض است ، پذيرفته نيست ؛ زيرا بر مبناي سخن ابنتيميه ، هيچ
تفسير و كتابي علمي ؛ چه در اصول اعتقادي و چه در اصول اخلاقي و چه احكام
عملي ، نبايد نوشته شود ؛ زيرا پيشينيان ، هم در فهم مسائل ديني و هم از نظر فكري ،
برتر از خلف هستند و اين با عمل خود ابنتيميه و سيرة علماي اسلام در تعارض است ؛
چرا كه وقتي مسائل در گذشته بهتر حل شدهاند ؛ چه نيازي به اظهار نظر جديد است ؟
يكي ديگر از مغالطههاي ابنتيميه در باب فضيلت
سلف اين است كه مينويسد :
« رَأْسُ
الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ ؛ وَكُلُّ مَنْ كَانَ أَفْضَلَ مَنْ غَيْرِهِ مِنْ الأَنْبِيَاءِ وَالصَّحَابَةِ
وَغَيْرِهِمْ ؛ فَإِنَّهُ أَعْلَمُ مِنْهُ »
« رأس فضيلت ها علم
است و هر كس از انبيا و صحابه افضل باشد ، او اعلم است . » [ 273 ]
علت مغالطه اين است :
قياسي كه ابنتيميه تشكيل داده ، از شكل دوم
است و در شكل دوم ، يكي از دو مقدمه بايد سالبه باشد و الاّ نتيجه نخواهد داد .
البته در اين كه علي : افضل صحابه است ، شكي نيست و به اعتقاد
اماميه و جميع فرق شيعه و حتي برخي از اهل سنت ؛ مانند ابوسهل بشر بن معتمد ، ابو
موسي عيسي بن صبيح و ابو عبدالله جعفر بن مبشر و ابو جعفر اسكافي و ابوالحسن خياط و
ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخي و معتزلي هاي بغداد و متأخرين از معتزله ؛
مانند ابنابي الحديد و . . . علي را افضل الناس بعد از نبي گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
ميدانند ؛ زيرا داناترين و فداكارترين و پارساترين فرد بعد از
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) بود چنانكه آن حضرت در روز جنگ خيبر فرمود :
« فردا پرچم را به
دست كسي ميدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند و خدا
به دست او درِ خيبر را ميگشايد . » [ 274 ]
و فرداي آن روز پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم )
پرچم را به دست علي (عليه السلام)
داد و درِ خيبر به دست مبارك او گشوده شد و
ابنتيميه در ذيل تفسير آية 21 سورة بقره مينويسد : خداي سبحان فرمود :
« يحبّالمتّقين » [ 275 ] و يحبّ
المحسنين [ 276 ] و يحبّ
المقسطين [ 277 ] و يحبّ التوابين و
يحبّ المتطهرين [ 278 ] و يحبّ الّذين
يُقاتِلونَ في سبيله صفاً كأنهم بنيانٌ مرصوص [ 279 ] خداوند كساني را
دوست داردكه در راه او در صف هاي به هم فشرده مقاتله ميكنند ، گويي كه
سدهاي آهنين هستند ، [ 280 ] پس همه اين اوصاف دربارة
علي (عليه السلام) صادق است ؛ چون خدا او را دوست دارد و به روايت صحيح از پيامبر
بيان شده است .
و در برتري علمي علي از ساير خلفا و صحابه همين بس كه
پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمود :
« أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ
بَابُهَا . . . » ؛
« من شهر دانشم و علي در آن شهر است . » [ 281 ]
و در جاي ديگر ميفرمايد :
« أَقْضَي
أَهْلِ الْمَدِينَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ » ؛ « شايستهترين فرد در مردم مدينه براي حكمراني علي
است . » [ 282 ]
و اين افضليت حاصل نميشود مگر به اعلم و افقه بودن
نسبت به كتاب خدا و سنت رسولش و استواري در عمل به آن و اجراي عدالت در جامعه ؛ پس
چنين نيست كه هر صحابي برتر از تابعي باشد .
عدالت صحابه و تابعين :
يكي از صفاتي كه موجب برتري گروهي بر گروه ديگر و فردي
بر افراد ديگر مي شود ، عدالت است امّا آيا همة اصحاب عادل بودند ؟ قضاوت دقيق در
اين زمينه را بايد به بررسي سيرة زندگي عملي و اعتقادي آنان موكول كرد ، اما
به طور اجمال ميتوان گفت : برخي عادل بودند و برخي نه ، چنان كه در ميان اهل
سنت هم در عدالت صحابه اختلاف هست ، آلوسي مينويسد :
« بسياري از اهل سنت ، بر عدالتِ همة صحابه
اجماع دارند و تعظيمشان بر امت واجب است . » [ 283 ]
ايشان قول خطيب بغدادي در الكفايه را هم مؤيد
ميآورد كه گفته است : « عدالت صحابه ثابت و آشكار است . » [ 284 ] اما برخي چون مازري در
« شرح البرهان في الصحابه » مينويسد « عدولٌ و غير عدولٍ . . . » يعني برخي عادل اند
و برخي عادل نيستند .
ابنعمار حنبلي در شذرات الذهب و علماي شيعه هم همين
عقيده را دارند كه برخي از صحابه عادل بودند و برخي كارهايي از آن ها سر زده كه
موجب سقوط از عدالت بوده است ؛ مثلاً جمهور مفسّرين گفته اند : آية { إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ
فَتَبَيَّنُوا . . . } [ 285 ] در مورد
وليدبنعقبة بن ابي معيط نازل شده [ 286 ] و عسقلاني گفته است او
نماز صبح را با مردم چهار ركعتي خواند در حاليكه مست بود و عمر بر او تازيانه زد
اما با اين حال ائمه حديث او را از صحابه دانستند ! [ 287 ]
آلوسي در پاسخ اين اشكال ميگويد : مراد اين نيست كه
صحابه همه عادل بودند و فسقي از آنان سر نزده و گناهي مرتكب نشدهاند . . . بلكه منظور
اين است كه آن ها بالأخره طاهر از دنيا رفتند . [ 288 ] اما آلوسي به چه دليل
گفته است همه طاهر از دنيا رفتند ، جاي سؤال است و اين حقيقت آشكار نميشود مگر با
بررسي دقيق سيرة زندگي آنان و اين امر هم به آساني قابل استقراء نيست . آيا معاويه و
عمروبن عاص با همة خيانتشان به اسلام و مسلمانان طاهر از دنيا رفتند ؟ [ 289 ] آيا مروانبنحكم طاهر از
دنيا رفت ؟ كه امام علي (عليه السلام) دربارة او ميفرمايد :
« دست او دست يهودي است اگر به ظاهر بيعت كند در
باطن خيانت ميكند . » [ 290 ] اگر وضع صحابه چنين است
وضع تابعين و تابعين از تابعين نيز بهتر از صحابه نخواهد بود .
يكي ديگر از احاديثي كه سلفيه زياد بر آن تأكيد دارند
حديث رسول خداست كه فرمود :
« فعليكم بسنّتي
وسنة الخلفاء الراشدين المهديّين عضوا عليها بالنواجذ ، وإيّاكم ومحدثات الأمور فإنّ
كلّ بدعة ضلالة » . [ 291 ]
ابن
تيميه اين حديث را الگوي فكري و عملي اهل سنت
ميداند . [ 292 ]
صرف نظر از ضعف سند حديث و مناقشه در اسناد رجال
حديث ، بحث در محتوا و مصاديق آن است . اگر چه غالب اهل سنت مصداق آن را خلفاي
چهارگانة بعد از پيامبر ميدانند ، اما از نظر اماميه
مصداق خلفا با اوصاف راشدين ومهديين ، تنها ائمة دوازدهگانة از اهلبيت عصمت و
طهارت : هستند ، چون علي الاطلاق
راه كسي راه رشد وهدايت است كه از هرگونه گناه و اشتباه مصون باشد و اين تنها
انطباقش بر ائمة شيعه : است كه داراي مقام عصمت هستند و عدالت براي
اين اوصاف ، كه امر به تمسّك بر آن ها شده باشد كافي نيست .
خلاصة سخن در باب نقد تعريف اصطلاحيِ سلفيّه اين
است كه نه سلف صالح ـ به معنايي كه ميگويند ـ ميتوانند الگو باشند و نه
امر پيروي از آن ها حجت شرعي و يا حجت عقلي دارد .
خلاصة سخن در تعريف سلفيه اين است كه سلفيه
فرقه اي نوظهور است كه غالباً از عقايد احمد بن حنبل و اهل حديث به ويژه
ابن تيميه ومحمد بن عبدالوهاب پيروي مي كنند ، اما خود را احياگران سنت و پيروان
سلف ؛ يعني اصحاب پيامبرخدا (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) و تابعان ، و تابعانِ تابعان و پاسداران توحيد
و سنت نبوي مي دانند .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پينوشتها:
[191] . محمد ابراهيم شقره، هي السلفيه، ص17
[192] . اسماعيل بن حماد جوهري ، صحاح، جزء3
[193] . مجمع اللغه العربيه الوسيط ، جزء اول، با مقدمة ابراهيم مذكور.
[194] . محمد سعيد رمضان البوطي، سلفيه بدعت يا مذهب صص256ـ 259
[195] . سيد محمد كثيري، السلفيه بين اهل السنة و الإماميه، صص42 و 43
[196] . البوطي، همان، صص258 و 259
[197] . هي السلفيه ، صص 17و 18
[198] . المفسرون، ص 14
[199] . علي حسين جابري ، الفكر السلفي، ص17
10. مصطفي حلمي ، قواعد منهج السلفي في الفكر الإسلامي، ص178
[201] . همان.
[202] . از انديشمندان اهل سنت است كه در تقريب مذاهب اسلامي كوشش كرده و ركن ركين مقابله با وهابيت در سوريه است.(صابري حسين، سلفيه بدعت يا مذهب، با مقدمة واعظ زادة خراساني، ص8)
[203] . محمد سعيد رمضان البوطي، پيشين، صص19 و20
[204] . همان، ص21
[205] . همان، صص22 و 23
[206] . همان، صص23 و24
[207] . همان، ص261
[208] . همان.
[209] . همان، ص266
[210] . سامر اسلامبولي، تحرير العقل ، ص179
[211] . همان ، صص 189 ـ 179
[212] . همان، صص 194 ـ 188
[213] . سلفي ها را به جهت تبعيت و تعصب به آراي محمد بن عبدالوهاب (وهابي) ناميد.
[214] . محمد ابوزهره، السلفيه، صص38 و 39
[215] . همان، صص41 و 42
[216] . علي اصغر فقيهي، وهابيان، ص23 ؛ جعفر سبحاني، فرهنگ عقايد و ملل، ص135
[217] . بقره: 170
[218] . مقصود ايشان، گسترش دايرة فتوحات اسلامي، گرايش بسياري از پيروان اديان ديگر به اسلام، گرويدن هزاران تن از سرزمينهاي مجاور و نيز سرزمينها دور به اسلام و گسترش زندقه است. (همان، صص 43 ـ 45)
[219] . محمد سعيد رمضان البوطي، السلفيه، ص47
[220] . همان، صص56 ـ 47
[221] . يعني آيا ديدي؟ : مقصود اين است كه آيا ديدي حكم فلان مسأله چه بود پس حكم اين مسأله نيز چنين است. (البوطي، ص 63)
[222] . احمد پاكتچي ، دائرة المعارف بزرگ اسلام، ج9، ص114
[223] . همان.
[224] . همان، ص114
[225] . همان، ص132 ـ 128
[226] . همان، صص110
[227] . ابنتيميه، مجموعه فتاوي، ج4، ص422
38. ناصر بن عبدالكريم العقل دراسات في الاهواء و البدء ، صص33 ـ 29
39. ابن بدران المدخل الي مذهب احمد بن حنبل، ص11
[230] . محمد ابراهيم شقره پيشين، صص17و18
[231] . محمد بن عبدالرحمن المغراوي، پيشين، ص11
[232] . همان، ص13
[233] . مصطفي حلمي، قواعد، ص178
[234] . ابن بدران، پيشين، ص10
[235] . ابن اثير، اسدالغابه في معرفة الصحابه، ص2
[236] . همان، ص3
[237] . ابن تيميه ، مجموعه فتاوي، ص346
[238] . همان، ص347
[239] . همان ، ص346
[240] . همان ، ص351
[241] . همان.
[242] . همان ، ص422
[243] . همان، ج3، ص136
[244] . همان، ج3، ص136
[245] . (فَقاتِلُوا الَّتي تَبْغي حَتَّي تَفيءَ إِلي أَمْرِ اللهّ...) (حجرات، 9)
[246] . حديد : 10
[247] . ابن اثير، پيشين، ج4، ص 28 «من پرچم را فردا به دست كسي خواهم داد كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد.»
[248] .(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللهُ عَلَيْهِم...)؛ «اي اهل ايمان كساني را كه خدا غضب كرده است به دوستي نگيريد.» (ممتحنه، 13)
[249] . اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) در وصف عمروبنالعاص مثل «اتِّبَاع الْكَلْبِ لِلضِّرْغَام» ميآورد، يعني سگي كه دنبال شير برود و منتظر ته مانده شكار او باشد. (عبده، شرح نهجالبلاغه، نامه 39)
[250] . عسكري، يكصد و پنجاه صحابه ساختگي، ص 101-104)
[251] . همان .
[252] . ابن تيميه مجموعه فتاوي ج4، ص346
[253] . فتح : 18
[254] . مرتضي عسكري، معالم المدرستين، ص130
[255] . توبه : 111
[256] . همان، ص 100
[257] . همان، ص101
[258] . محمد بن علي شوكاني، فتح القدير، ج1، ص922
[259] . همان، ص102
[260] . جمعه : 11
[261] . نساء : 95
[262] . توبه : 112
[263] . نور : 10
[264] . احمد حسين يعقوب اردني، بررسي نظريه عدالت صحابه، ص118
[265] . احزاب : 30
[266] . همان : 31
[267] . تحريم : 11
[268] . همان : 10
[269] . ابن تيميه، مجموع فتاوي، ج4، ص422
[270] . همان
[271] . همان، ص76
[272] . همان، ص126
[273] . همان، ص325
[274] . ابن اثير پيشين ص28، ابن تيميه التوحيد ص471، محمدبن عبدالوهاب التوحيد، ص186
[275] . بقره : 76
[276] . بقره : 195
[277] . حجرات : 9
[278] . بقره : 222
[279] . صف : 5
[280] . ابن تيميه ، التوحيد، ص471
[281] . ابن اثير، ج1، ص22
[282] . همان
[283] . آلوسي ، الاجوبة العراقيه علي اسئلة لاهوريه، ص28
[284] . همان.
[285] . حجرات : 6
[286] . شوكاني ، فتح القدير ، ج 2 ، ص854
[287] . آلوسي ، همان ، ص42
[288] . همان
[289] . حسينعلي منتظري، درس هايي از نهج البلاغه ج 3، ص 48،365
[290] . همان، ص201
[291] . ابن تيميه پيشين، ج3، ص341،342
[292] . ابن تيميه عقيده واسطبه، ص140