بخش 3

رساله قدمیه

ميقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و سوم - بهار 1387

رساله قدميه

يا

داستان انتقال سنگي با نشان جاي پاي حضرت رسول (صلّي الله عليه وآله وسلّم) از مكه به هند

تأليف: ابوالفيض فيضي / تصحيح: رسول جعفريان

زندگي و آثار فيضي

دو برادر، يكي ابوالفضل و ديگري ابوالفيض، فرزندان مبارك از مشايخ صوفيه در آگره بودند. نخستين وزير جلال الدين محمد اكبر شاه (م 1014) بود و دومي ملك الشعراي. او مردي اديب و شاعر و فرهيخته، كه ديواني از او برجاي مانده است. ابوالفيض به سال 954 در آگره چشم به دنيا گشود و در روز شنبه، دهم صفر سال 1004، در لاهور ديده از جهان بست.

بسياري از تذكره­نويسان، شرح حال كوتاهي از وي آورده‌اند؛ عباراتي­كه مصحّح ديوان فيضي آن­ها را در مقدمة ديوان گردآورده است. وي تفسيري هم با نام سواطع الالهام بر قرآن نوشته­كه بدون نقطه است. كتابي ديگر هم با همين ويژگي با عنوان موارد الكلام تأليف كرده است.

در مجمع النفائس آمده است:‌ شهريار اقليم سخن و تازه­ساز رسم‌هاي كهن، نغمات بيانش همه ناقوسي و نمطات كلامش همه قدّوسي، منشأ ترقي اهل حال و مردم صاحب كمال، به­خصوص شعرا و فصحا بود. شيعيِ فطري، موحدِ جبلي است. گمان نقص كمال و سستيِ اعتقاد او، از نقصِ كمال است (ديوان فيضي: 7).

رساله قدميه

در ميان آثاري­كه در مقدمة ديوان فيضي براي وي شمرده شده، نامي از رساله قدميه ديده نمي­شود. اين آثار عبارت­اند از:‌ ديوان شعر، خمسة فيضي، مثنوي گجرات، موارد الكم (چاپ كلكته به عربي)،‌ سواطع الالهام(چاپ سال 1306ق. در هند و 1416 درقم). لطيفة فيضي، گلدسته نظم و نثر، تذكرة شعرا، ليلاوتي (در رياضي)، مهابهارتا (دو فصل از مهابهارات كه به دستور اكبرشاه، او ترجمه كرد و بقية فصول را ديگران)، بهاگوت گيتا، راماين، رساله اكبر.

(ديوان فيضي: ‌11 ـ 8)

در اين صورت بايد رسالة قدميه را هم بر فهرست بالا افزود.

اهميت اين رساله به جز نثر زيباي آن و نيز اشعاري كه وي خود در بارة موضوع مورد بحث سروده، در ارائة يك گزارش تاريخي در بارة انتقال سنگي با اثر پاي منسوب به پيامبر خدا9 از مكه به هند است. وي در اين رساله با اشاره به تعيين امير الحاج از سوي اكبر شاه و توزيع نقود و امتعه از سوي وي، ميان اهالي حرمين اشاره بدين نكته دارد كه اشراف مكه به پاس اين خدمت، نشان قدم پيامبرخدا9 را به رسم هديه براي اكبرشاه فرستادند.

در اين باره ترديدهايي وجود داشت اما آنچنان كه فيضي نقل كرده، حتي خودِ اكبرشاه، با وجود اين ترديد گفت: ما بايستي از روي احتياط تعظيم و تكريم خود را نسبت به آن ابراز كنيم. نويسنده براي تأييد اهميت و اعتبار اين نشان، نام چندين نفر از علماي وقت مكه را كه مهر تأييد بر اعتبار آن زده­اند، آورده است. اين آگاهي­ها در بارة اشخاص ياد شده به لحاظ شرح­حال نگاري، جالب توجه است.

اين زمان شمار فراواني از مسلمانانِ هند عازم حج مي‌شدند و گهگاه كساني هم كه از نظر دولت، مغولي بودنشان در مركز سياست معقول نبود، به حج فرستاده شده و بازگشت آنان به هند ممنوع مي‌شد. حتي يكبار خودِ اكبرشاه نيز ارادة حج كرد كه ديگران او را منع­كردند. وي سلطان خواجه را به عنوان امير الحاج منصوب كرد و هداياي فراواني براي اشراف مكه و مدينه و فقراي حرمين فرستاد (اكبرنامه،‌ ج3 : 263). كتاب مستقلي با عنوانligrimage to] Mecca از Michael N. Pearson ] به­طور اختصاصي در بارة وضعيت حج رفتن در هند در فاصلة سال‌هاي 1800 ـ 1500 منتشر شده است.

همچنين متني با عنوان جواهر التاريخ در تاريخ مكه به دست نويسندة همين سطور انتشار يافت (مقالات تاريخي، دفتر شانزدهم) كه از خدمات اكبرشاه و فرزندش جهانگير به حرمين، در آن مطالبي آمده است.

نسخه‌ها

از رساله قدميه دو نسخه مبناي كار حاضر بوده است:

1ـ نسخة كتابخانة آيت الله العظمي مرعشي نجفي، به شمارة 7936 كه در فهرست همين كتابخانه (20/275) معرفي شده است. درآنجا مؤلف ابوالفضل فيض الله بن مبارك هندي (متوفّاي 1004) شناسانده شده است!

2ـ نسخة شمارة M140 (8201) فرهنگستان علوم آذربايجان كه در قرن يازدهم كتابت شده و تصوير آن به شمارة 1182 در كتابخانة آيت‌الله مرعشي نگهداري مي­شود. تصويري از هر دو نسخه به لطف آقاي حافظيان در اختيار بنده قرار گرفت. از ايشان سپاسگزارم.

نسخة اوّل، گرچه به لحاظ خط زيباتر است، اما افتادگي­هاي فراوان داشته و به­خصوص برخي از تعابير عربي از آن نانوشته مانده است. به عكس، نسخة دوم از لحاظ خط نازيبا و ريزتر، اما كامل­تر است. مواردي را كه در نسخة دوم وجود داشته و در نسخه اوّل نبوده، در كروشه افزوده­ايم. هر دو نسخه متعلق به قرن يازدهم است.

نسخة اول، در ماه صفر 1016؛ يعني دوازده سال پس از درگذشت مؤلف كتابت شده است. بنابراين، تاريخي­كه در انتهاي رساله آمده، تنها مربوط به نسخة اوّل است و پايان نسخة دوم تاريخي ندارد. با اين حال، به دليل آن­كه در مجموعه­اي بزرگ قرار دارد كه نود رساله در آن است، آگاهيم كه در قرن يازدهم كتابت شده است.

عنوان رساله در نسخة اول، همان عنواني است كه در آغاز رساله آورديم، اما عنوان بالاي رسالة دوم، تنها عبارت «رسالة‌ قدمية فيضي» است.

رسالة قدمية من مصنّفات حقايق ومعارف نايبي شيخ ابوالفيض فيضي­هندي ـ رحمه­الله ـ

بسم الله الرّحمن الرّحيم

قدمِ قلم، در طي مسالك محامد الهي كوتاه است و زبان پيش قدمان مناهج نبوّت، بر صدق اين دعوي گواه؛ رحيمي­كه سروش عنايتش نواي بشارت اداي (وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ) (يونس: 2) به­گوش هوش ارباب ايمان واصحاب ايقان رسانيد؛

عليمي­كه مرشد هدايتش به نعلين نصرت قرين (وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرينَ) مضطربان معركة جهاد را [بشارت] ثبات داد؛

ملكي­كه مجاهدين في سبيل ­الله را به منشور (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدامَكُم) نويد فتح [و ظفر] كرامت فرمود؛

قهّاري كه چاوش بارگاه جبروتش تمثال (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسيماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصي‏ وَالأََقْدامِ) عاصيان را موي پيشاني گرفته، سلسلة دركات در پا انداخت؛ [در پاي انداخت]؛

حكيمي­كه به رابطة (وَ لِيَرْبِطَ عَلي‏ قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ اْلأ َقْدام) دل­ها را حيات و قدم­ها را ثبات بخشيد؛

قادري­كه به مقتضاي قدرت واقتضاي حكمت، ثابت قدمان را در پاي لغز «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» سر داد.

گاه نبي را در پيش راه قربت بدور باش (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوي) تأديب وتربيت نمود وگاه ولي را در قدمگاه عزّت به تشريف پاي انداز «قَدَمي هَذِهِ عَلَي رَقَبَةِ كُلِّ وَليّ الله» اطراز اعزاز موهبت فرمود.

عقل شكسته پاي را در فضاي قضاي او، دستگاه قدم نيست؛ و زبان نكته سراي را در اداي ثناي او ياراي دم زدن نه؛ «تَعَالَي جَنَابُ مَعرَفَتِهِ عَنِِ الأَقدَامِ الأَوهَام» ( 1 ). لمؤلفه:

عقل در راه او قدم نزند

در مقام ثناش دم نزند

به قدم طي كجا شود اين راه

كه قدم در رهش بود كوتاه

نيست پا را در اين طريق ثبوت

ولهُ الكبرياء و الجَبَروت

چه بود سير خامة سركش

پاي چوبين و راه پر آتش

و تحيّت و تسليم نثار نبيّ كريم پيش قدم راه [تعظيم] رسالت، مقدّم نشين صدرگاه جلالت، مبشّري كه به نويد جاويد «أَنَا الحَاشِرُ الَّذِي يَحشُرُ النَّاس عَلَي قَدَمِي» خاك نشينان فرامُشخانة فنا را سر بلندي داد؛ شفيعي كه به بشارت «مَنِ اغْبَرَّتْ قَدَمَاهُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ حَرَّمَ‌اللَّهُ جَسَدَهُ عَلَي النَّارِ» غبارآلودگان راه خدا را به آب چشمة فردوس شست­وشو فرمود؛ چون خطاب {فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ} شنيد دست دعا به استقامت قدم برداشت كه «اللَّهُمَّ ثَبِّتْ قَدَمَيَّ عَلَي‏ دِينِكَ». و از آن جا كه [مقرّب بارگاه] كبرياي [نسخه ( 2 ) بدون كبرياي] احديت فرموده كه «شَيَّبَتْنِي [سُورَةُ] هُودٌ» لمؤلفه:

آن قدم بر سرِ سپهر زده

پشت پايي به ماه و مهر زده

پرو بال مَلَك خس راهش

نُه فلك كرد از قدمگاهش

در كمالات او عدد نرسد

به قدمگاه او خِرَد نرسد

كعبة دل حوالي حرمش

كعبة جان2 نشانة قدمش

و بر آل هدايت مآل و اصحاب سعادت نصاب او؛ رباعي:

آن­ها كه نشستند به ظلّ [زير] علمش

بستند طراز دين ز ذيل كرمش

بودند مقيم آستان حرمش

رفتند ره صدق قدم بر قدمش

رَضي الله عَنهُم اَجمعين.

بر ضماير ارباب بصائر مختفي و مستتر نيست كه در [لوح] محفوظ كالنّقش في الحَجَر مرتسم است كه به مصداق: (وَمَا تُقَدِّمُوا لأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْراً وَأَعْظَمَ أَجْراً} (مزمل: 20) جميع خيرات و مبرّات عباد كه از كنج خانه (وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَالأَرْض‏} تعين يافته و در روزنامة و نكتب ماقدّموا و آثارهم مسطور و مرقوم است:

و ظهور صدق وعده كريمة (وَ قَدِمْنا إِلي‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَل‏} در پيشگاه (يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَدَاهُ‏} مقرّر ومعلوم؛ بنابرآن، همگي همّت علياي سلطان السّلاطين، قهرمان الماء و الطّين، والي ولاية العظمي، صاحب الخلافة الكبري، حجّة( 3 ) الله بالحقّ، خليفة الله المطلق؛ ناظم مناظم العالم، منوّر السوادِ الأعظم، المؤيد بالفتح والظفر، المجاهد بالجهاد الأكبر، واقف الأصل و الفرع؛ حافظ مراتب الشّرع؛ ذو الكرامات الجّلية و المقامات الطيبة؛ مَهبط آيات الجلال و الجمال، مَظهر تجلّيات الشّموس و الضّلال، عالم الأطوار من الآدم إلي الخاتم، كاشف الأسرار في الخاتم إلي انقراظ العالم، كريم الطّرفين الأعظمين، خادم الحرمين الشريفين المحترمين، أميرالمؤمنين بالمجاهدين و المُغازيين أبو الفتح جلال الدين محمد( 4 ) اكبر پادشاه الغازي ـ أدام الله ظلال جلاله علي مفارق دعاة اقباله ـ درآن مصروف است­كه از موائد احسان و فوائد امتنان حاضر و غايب و صامت و ناطق را بهره‌مند سازند؛ خصوصاً مجاوران حرمين معظّمين( 5 ) ـ زاد هما الله تعظيماً ـ از صغير وكبير و غني و فقير به وظايف متوافره و ادرارات متواتره، سال به سال محظوظ گردانند و سال­ها است چنين قرار يافته كه هر سال يكي از اكابر را اميرحاج ساخته، با نقود و امتعه كه مجاوران و مسافران آن امكنة شريفه را وفا كند،(6) به آن صوب [با] صواب مي­فرستند و از توجّه عالي هر ساله( 7 ) چند هزار كس از فقرا و اغنيا به شرف حج مشرّف مي‌شوند و خطبة احسان و ذكر نيك نامي را بر منابر حرمين شريفين بلند مي‌گردانند و فاتحة مزيد جاه و جلال و دعاي خلود دولت و اقبال در مشاعر اسلام و اماكن عظام مي‌خوانند تا آن­كه در: سنة ستّ و ثمانين و تسعمائة [986] جناب مستطاب قدسي القاب قدّوسي قباب، تذكرة السّلف بنصرة الخلف، ذو النَسَبِ العالي و الحَسَبِ المتعالي، نيرِ سَماء السَّعادة، مصباح زجاجة السيادة، مورد مكارم الأخلاق، ملاذ أكابر الآفاق، صاحب العلم النّافع والعمل الرافع، الموصوف بالصفة الصفية المصطفوية و الموسوم بالكنية العلية العلوية المؤيد من الله الوهّاب، رفيع الدين شاه ابوتراب ـ دامت بركاته ـ امير حاج ساخته، با تحف بي‌قياس از نقود و اجناس روان كردند.

چون آن سيادت مآب، بعد از اداي مناسك حج و عمره و تقسيم هدايا وايصال عطايا، خواست كه بر مسلك العودِ احمد سلوك نمايد شرفاي حرم و عظماي خاندان كرم كه حكومت و رياست حرمين شريفين، اَباً عن جدّ از زمان سيد عالم ـ صلّي الله عليه و آله سلّم­ـ إلي يومنا هذا به ايشان رسيده، بنابر ضابطة محبّت و رابطة مودّت كه به حضرت ظلّ اللهي ـ خلّد ظلاله العالي( 8 ) ـ دارند و به تمادي فوائد ايادي نعم و توالي عوايد احسان وكرم مخصوص‌اند، به استصواب قضات اسلام و علماي اعلام به رسم تيمّن و تبرّك نشان قدم عرش توأم حضرت سيدكائنات ـ عليه أكمل الصّلوات والتّسليمات ـ به دست آن سيادت مآب ارسال نمودند و حضرت ظلّ اللهي ـ خلّد ظلاله العالي ـ به صدق نيت و حسن طويت سه فرسخ به استقبال آمده، به كمال تعظيم و تبجيل به شرف تلثيم( 9 ) و تقبيل مشرّف شدند. مقدار صد قدم بر دوش نهاده، پياده آوردند و بعد از آن طبقة سادات بنابر قرب ذاتي به احراز اين دولت مبادرت نمودند.

بعد از آن مشايخ وعلما و اركان دولت، علي تفاوت طبقاتهم و تباين درجاتهم، آن تمثال مقدّس مثال تا به سرير اعلي نوبت به نوبت بر سر نهاده، رسانيدند.

حبّذا سنگ معتدل تمثال

نير بخت وكوكب اقبال

ماه را پيش اوست قدر سُها

زر خورشيد ازوست خاك‌بها

گوهر فخر تاجدارانست

درّه التّاج شهريارانست

سجد‌گاه همه سرافرازان

نازنينان به سجده‌اش( 10 ) نازان

واين قدم خير مقدم در جوف كعبة معظّمه بود تا آن­كه در ستّه تسعَ [و] خمسينَ و تسعمائه [959]‌ كه عمارت حرم تاريخ يافته‌اند ديوار كعبة معظّمه رسني پيدا كرده بود و علما را در باب شكافتن( 11 ) آن جهت حرمت اختلاف شده، بعد ازحصول استفتا و وصول فتوي از دارالسّلطنة استانبول چون رخصت تعمير حاصل شد،( 12 ) در آن وقت آن تمثال مقدّس را از داخل كعبة معظّمه برآورده در ميان گنبدي كه در صحن مسجدالحرام است نهاده بودند.

و در تاريخ سمهودي كه تاريخ مدينه است و در ديار عرب اعتبار تمام دارد و يكي از افاضل اكابر( 13 ) از زبان عربي به فارسي آورده،( 14 ) [چنين] مذكور است كه چون حضرت رسالت پناهي ـ صلّي الله عليه وآله و سلّم ـ در غزوة خيبر پاي مبارك را بر سنگ نهاده آن طرف ديوار عساكر اعدا را مي‌ديدند، قدم­هاي آن حضرت بر سنگ منقّش شده بود.( 15 )

سلطان رسل ماه عجم شاه عرب

سنگِ درِِ او قبله‌گه اهل طلب

از تابش قهر او كه دشمن سوزست

گر سنگ شود موم عجب نيست عجب

و نشان قدم آن حضرت در مدينه، معروف و مشهور است. علما و مشايخ زيارت مي‌كنند و هم­چنين در بلدة نيشابور يكي از اوليا آورده است و الآن موجود است [و نمايان].

و آن­چه در رساله[اي] كه در باب تمثالي( 16 ) كه در حضرت دهلي است وولايت پناه حقايق دستگاه شيخ عبدالله كه يكي از اولاد مخدوم جهان و مخدوم‌زاده جهانيان شيخ جلال بخاري ـ قدّس سره ـ است آورده، [و] مذكور است كه در باقنه( 17 ) قلعه( 18 ) كه آن سرور ـ صلّي الله عليه وآله

وسلّم ـ محاصره كرده بودند، زميني بود پرگِل. كفّار معجزه ‌طلبيدند كه اگر اين گل سنگ شود ما حصار را تسليم كنيم و ايمان آوريم. در آن وقت آن قطعه زمين سنگ شد و نشان‌هاي( 19 ) قدم آن حضرت برآن ماند و آن را به تيمّن گرفتند و به اطراف و اكناف بردند و قبله‌گاه( 20 ) حاجات ساختند و درحضرت دهلي جايي­كه آن تمثال مبارك مركوز است عمارات عاليه ساخته‌اند و خادمان در جوار آن مي‌باشند وكعبة خواصِّ و عوام است، وحضرت ظلّ اللهي ـ خلّد ظلاله العالي ـ چند قريه را وقف مجاوران آن كعبة آمال و قبلة اقبال فرموده‌اند و اين ضعيف مكرّر به شرف استلام آن مقام( 21 ) مشرّف شده و در آن جا اين بيت نوشته:( 22 )

در زميني كه نشان كف پاي تو بود

سال­ها سجدة صاحب نظران خواهد بود( 23 )

و همانا كه لسان الغيب و ترجمان اسرار خاص از براي [اين]‌ مقام متكلّم شده و يك بار در آن نواحي در ركاب حضرت اللهي - خلّد ظلاله العالي - روي نموده:( 24 )

حضرت دهلي ملائك مطاف

كعبه قدس است ز بهر طواف

قبلة جان كعبة اهل صفا

رفته در آن جا قدم مصطفي

طوف حريمش همه را در خور

استخاصّه كه بر شاه حج اكبرست

و دركتب صحيحه مذكور است كه معجزات حضرت پيغمبر ـ صلّي الله عليه وآله [وسلّم و ائمه هدي صلوات الله عليهم]( 25 ) ـ بيش از آن است كه در شمار آيد و قلم محاسبان اخبار و مستخرجان آثار احصا نمايند وچندين هزار كتب مبسوطه در ذكر احوال قدس( 26 ) منوال آن حضرت پرداخته‌اند( 27 ) و در سير بركات آن را به حضرت ـ صلّي الله عليه وآله و سلم ـ از مبدأ تا منتهي صحايف و دفاتر ساخته ومع هذا معترف بر عدم استقصاي حالات و استيفاي ذكر كمالات [آن حضرت] شده‌اند و از آن كتاب‌ها مطوّلة مبسوطه كه مشتمل بر چهل مجلّد و بعضي كمتر از آن تأليف يافته و اسامي آن­ها در تاريخ امام يافعي( 28 ) و شيخ ابن كثير( 29 ) و غير آن مذكور است، در سواد هند نرسيده، و در كتب سير و رسايل مختصر كه در اين بلاد متداول است، حرفي از قبول و انكار و نفي واثبات آن به نظر در نيايد. پس احتراز از توهّم انكار اين معجزه نمودن و اجتناب از تصوّر طعن در اين باب كردن واجب و لازم است.

و اصل در اين باب سخن حضرت( 30 )

ظلّ اللّهي - خلّد ظلاله العالي - كه به زبان بدايع بيان در وقت استقبال آن تمثال فرموده‌اند كه: هر چند حقيقت صحّت آن از كتبِ صحاح به ما نرسيده اما از حُسن ادب رواست( 31 ) كه از روي احتياط به­كمال تعظيم كوشند و شرايط تكريم به تقديم رسانند كه اگر در واقع نشانة قدم اطهر آن

سرور ـ صلّي الله عليه وآله وسلّم ـ است حق تعظيم به جاي آمده باشد و اگر در نفس امر چنان نيست، تعظيمي كه به مجرّد حسن ظنّ به ظهور آيد، عندالله موجب ثواب جميل و جزاي جزيل خواهد بود؛ چه محض استناد به آن سرور ـ صلّي الله عليه وآله وسلّم ـ جهت تعظيم كافي است [انتهي كلامه]. و در اخبار آمده كه «لَو اعتَقَد حَجَراً ....» ( 32 )

ترجمة اين كلام است كه از حضرت خواجه ناصرالدّين عبدالله ـ قدّس سرّه ـ آورده‌اند كه اگر بر سنگ سياه اعتقاد كني هر آينه از آن معني( 33 ) فايض( 34 ) گردد، فكيف سنگي كه منسوب به سرور كائنات ـ عليه افضل التسليمات( 35 ) ـ باشد و اين سخن به جهت تنبيه جماعتي است كه قلوب قاسيه( 36 ) دارند و [مضمون «قلبي ـ ( ـ فَهِيَ ـ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَة)] » ( 37 ) به ضماير ايشان راجع است.

و از اجلّة علما و اكابر مجذوبين كه بر صحّت اين تمثال مبارك، توقيع كشيده‌اند، يكي قاضي حسن( 38 ) مكّي مالكي است و او ملتجاي آفاق و مقتداي به استحقاق است، از اصناف علوم نصابي كامل و نصيبي وافر دارد و رتق و فتق مهام( 39 ) وحلّ وعقد امور اسلام به دست اوست. در علوّ جاه وسموّ منزلت بر جميع اكابر آن ديار فايق است، مايده افضال مبسوط دارد و صلاي نواي بلند، محفل( 40 ) و محيط رجال اوست( 41 ) و منزل او محطّ رجال ـ سلّمه الله تعالي ـ .

ديگر قاضي محمد مكّي( 42 ) است و او قدوة علماي عرب است و در [علوم] تبحّر دارد و حافظ كلام مجيد است و فايق در ترسّل و تجويد. از علماي عرب به بلاغت و فصاحت و بذل و سماحت ممتاز است و در حرم شريف به افادة علوم ديني اشتغال دارد،( 43 ) سلّمه الله تعالي.

و ديگر مير زكرياست و او سيد جليل الحسب( 44 ) است؛ ذاتش متبرّك و نَفَسش مبارك است. در رياضت و مجاهده( 45 ) و محافظت احوال كوشيده و به مشرب فقر و فنا و عدم توجّه به دنيا ممتاز است. اكثر اكابر و افاضل از مشكات افادت اقتباس انوار حديث مي‌نمايد، وقتي كه قاري «قال رسول الله [صلّي‌الله عليه وآله وسلّم]( 46 ) مي گويد» بي‌اختيار اشك از چشم او روان مي‌گردد و مضمون (وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ)( 47 ) (مائده: 83) به ظهور مي‌آيد. عمر شريفش قريب به صد و بيست سال رسيده، با وجود ضعف و پيري در اوقات خمسه از جبل ابوقبيس كه مَسكن اوست، در حرم شريف مي‌آيد و به مواظبت فرايض وسنن اقدام مي‌نمايد. سلّمه الله تعالي.( 48 )

ديگري مولانا قطب الدّين حنفي است و او مفتي مكّة معظّمه است ـ زادها الله تعظيماً ـ . مدّت چهل سال شده تقريباً كه مجاور آن( 49 ) بلدة طيبه است و در تفقّه و تدين و فيصل قضايا [و تحقيق مرافعات شرعيه كمال احتياط مي‌رود و علي الدوام به علوم ديني و نشر فضايل] اشتغال دارد.( 50 ) كتابخانه[هاي] متعدّد دارد( 51 ) و همه را وقف مستفيدان ساخته، در افادة حديث و اجازه به حديث مشغول مي‌باشد و در اين باب [همم] عاليه دارد و سلّمه الله [تعالي].( 52 )

ديگر مير پادشاه است­كه او سيد عالي نسب و دانشمند [و از علماي] مقرّر ماوراءالنهر است و جميع علوم ورزيده؛ عمري است كه اقامت مكة معظّمه ـ زادها الله [تعالي] تعظيماً ـ اختياركرده و داخل اكابر آن ديار است و مستعدّان عرب و عجم از حوزة درس او مستفيد مي‌گردند.

ديگري شيخ عبدالّرحمان فقيه است و [او] از اكابر موالي عرب است. علي الدّوام در حرم شريف به درس تفسير و حديث اشتغال مي‌نمايد و در شهر مبارك رمضان مجلس وعظ مي‌دارد و اكابر و اعاظم در پاي وعظ او جمع مي‌شوند و از حقايق و معارف او استفاضه مي‌نمايند سلّمه‌الله [تعالي].

ديگري( 53 ) شيخ جارالله معلّمي( 54‌ ) است و از اعيان علماي عرب است و بر فقه حنفي و شافعي، اصولاً و فروعاً استحضار دارد و به مراسم ديانت وامانت و تقوي و طهارت موصوف است و هميشه به افادة علوم ديني مشغول سلّمه الله [تعالي].

ديگري مولانا( 55 ) عبدالله سندي است و او مجاور حرم شريف است و او را از علماي مسلّم مي دانند و در تدقيق علوم اشتهار دارد و به درس، دوام مشغول است و درسلك اكابر عرب معدود، سلّمه الله [تعالي].

اكنون بعد از ذكر احوال و اسامي اين طبقة گرامي به چند رباعي كه منظوم اين داعي است، ختم مي­نمايد.

آن­ها كه به دل نور قدم يافته‌اند

از سنگ سيه فيض حرم يافته‌اند

گمراه مشو كه رهنوردان حرم

منزل به نشانة قدم يافته‌اند

شاهي­كه سرير عرش جايش باشد

اقبال به پاي عرش سايش باشد

چون كعبه سزد قبلة اصحاب( 56 ) صفا

سنگي كه برو نشان پايش باشد

شاهي­كه درش قبلة عالم دانند

گرد قدمش سپهر اعظم دانند

هر دل كه اثر نديد نبود از وي

حقّا كه زسنگ خاره‌اش كم دانند

شاهي­كه برات روز دادي شب را

در مَحمدتش سنگ گشادي لب را

برخاره نشان قدمش نيست كه سنگ

وز شوق كفش كرد تهي قالب را

اي پردة نُه فلك طراز عَلَمت

سلطاني وكاينات خيل و حشمت

گر ما نرسيديم به خاك قدمت

تا حشر سر ما و نشان قدمت

اي عرش محيط در طواف حرمت

درياي محيط تشنه نيم نمت

مشكل كه ز جست وجوي تو بنشينم

زينگونه كه يافتم نشان قدمت

از عمر منم به نيم جاني خرسند

از وعدة وصلش به گماني خرسند

از بدرقة مراد واپس مانده

افتاده در اين ره به نشاني خرسند

فيضي كه ز شوق، ناله تا ماه رساند

تا شمسة مهر شعلة آه رساند

گر ماند ز پيشگاه بزمش محروم

اين بس كه سر خود به قدمگاه رساند

صد شكر كه آمد به هزاران اكرام

نقش قدم مقدّس خير انام

فرخنده شد از مقدم خيرش ايام

تاريخ قدوم است «خيرالأقدام» ( 57 )

و الحمد لله في المبدأ و المختم والصّلاة والسّلام( 58 ) علي مظهر الأتمّ و علي أوليائه المتّصفين برسوخ القدم.

تمّ بعون الله الملك الكريم الوهاب في يوم الأربعاء شهر 1016 ( 59 )

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پي نوشت‌ها

1. در نسخة 2 : و تقدس كتاب صفته عن الأرقام الأفهام.

2. در نسخه 2: به جاي «كعبه جان» «خانه دل».

3. در نسخه 2 : به­جاي «حجة»، «رحمة»آمده است.

4. «محمد» در نسخه 2 نيامده است.

5. در نسخه 2 به جاي «معظمين»، «شريفين» آمده است.

6. در نسخه 2 : وفا نمايد.

7. در نسخه 2 : هر سال.

8. داخل خط تيره در نسخه 2 نيامده است.

9. بوسه زدن.

10. در نسخه 1 «سجده‌اش».

11. در نسخه2 : در شكافتن.

12. در منائح الكرم، ج‌3، ص328، اشاره به ترميم كعبه در سال 959 شده اما تفصيل متن در آن نيامده است.

13. در نسخه 2 «اكابر» نيامده است.

14. در نسخه 2 : به فارسي ترجمه كرده.

15. در نسخه 2: نقش بست.

16. در نسخه 2:‌تمثال.

17. «باقنه» بدون نقطه روي دندانه بعد از «ق» نام جايي بايد باشد اما كجا؟

18. در نسخه 2: در بافته، قلعه [اي] است.

19. در نسخه 2: نشان.

20. در نسخه 2:‌قبله.

21. در نسخه 2 بدون «مقام».

22. در نسخه 2 «نوشته ديد».

23. در نسخه 2:‌ سال­ها سجده‌گه اهل نظر خواهد بود.

24. در نسخه 2: نمود.

25. طبق معمول آنچه از اين قبيل در كروشه آمده از نسخه 2 است.

26. در نسخه 2:‌ قدسي.

27. در نسخه 2: آن حضرت نوشته‌اند.

28. مقصود مرآة‌ الجنان است.

29. علي الاصول مقصود البداية و النهايه است.

30. در نسخه 2: بدون «حضرت».

31. «رواست» حدسي است. «دور است»‌ هم خوانده مي­شود كه نامناسب مي­نمايد.

32. در نسخة اصل ناخوانا. اين حديث بي اعتبار و در منابع معمول نيز نيامده است. مضمون آن چنين است كه حتي باورداشتن به يك سنگ هم تأثير خود را دارد.

33. در نسخه 2: منفعتي.

34. در نسخه 2: فائز.

35. در نسخه 2: الصلوات.

36. در نسخه 1 گويا به اشتباه:‌ قادسيه.

37. داخل كروشه از نسخه 2 است و محل آن در نسخه 1 سفيد است.

38. در نسخه 2: حسين.

39. در نسخه 2:‌ مهمات.

40. در نسخه 2 به جاي «محفل» مجلس آمده است.

41. در نسخه 2: به جاي «اوست» «است» آمده است.

42. در نسخه 2:‌ مالكي به جاي «مكي».

43. در نسخه 2 به جاي «اشتغال دارد» «مشغول».

44. در نسخه 2: سيد جليل النسب، جميل الحسب.

45. در نسخه 2: مجاهدات.

46. داخل كروشه در نسخه 2 نيامده است.

47. جاي آيه در نسخه 1 سفيد است.

48. «تعالي» در هر سه مورد گذشته از نسخه 2

49. در نسخه 2:‌ از مجاوران.

50. داخل كروشه از نسخه 2 افتاده است.

51. در نسخه 2 به جاي «دارد» «بهم رسانيده».

52. دو مورد كروشه اخير هم در نسخه 2 نيامده است.

53. در نسخه 2 در اينجا و موارد بعدي به جاي «ديگري» ديگر آمده است.

54. در نسخه 2:‌ معلم.

55. در نسخه 2 به جاي «مولانا» ملا آمده است.

56. در نسخه 2 به جاي «اصحاب»‌ ارباب آمده است.

57. در نسخه 1: خير الايام. با محاسبه اين دو مورد مي توان دريافت كه خير الاقدام درست است، زيرا سال 987 را نشان مي دهد. همان طور كه در متن رساله آمده امير الحاج در سال 986 به مكه رفته و به يقين بازگشت او كه همراه خود سنگ را آورده، سال 987 است.

58. «والسلام»‌ در نسخه 2 نيامده است.

59. طبعا اين سطر اختصاصا در نسخه 1 آمده است


| شناسه مطلب: 83530