بخش 7

فضایل غیر قابل انکار اما کتمان شده

ميقات حج - سال شانزدهم - شماره شصت و سوم - بهار 1387

فضايل غير قابل انكار اما كتمان شده

لطف الله اشراقي

سيان، غفلت و بي­توجهي نسبت به بعضي مناقب و آثار اهل بيت (عليهم السلام) از سوي زائران مدينة منوره بسي جاي شگفت است. حتي در كتب راهنماي زائران در مورد اماكن تاريخي مدينه هم، آنگونه كه بايد به آن اماكن پرداخته نشده و در لابلاي نوشته­هاي جغرافيا و تاريخ، به اين مكان­ها و شأن و ارزش آن­ها كمترين اشاره­اي نگرديده است!

براي نمونه:

ـ كسي ننوشته است كه امير مؤمنان، علي (عليه السلام) انگشتر را در كجاي مسجد النبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) به فقير داد. آنگاه كه آن مسكين از كمك حاضران در مسجد نا اميد شد و دست به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! تو شاهد باش كه من در مسجد پيامبرت از مردم حاجت خواستم و دست نياز به سوي آنان دراز كردم اما هيچ كس پاسخم را نداد، علي (عليه السلام) در ركوع بود و در همان حال به فقير اشاره كرد انگشتر را از دستش بگيرد و آية كريمة: {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُون}‏ در شأن او نازل شد. چگونه است از اين افتخار و منزلت علوي ياد نمي­شود، اما خطاي ابي لبابه و بيان توبه و طنابش و مكان اسطوانه­اش زبانزد خاص و عام است؟!

ـ چرا بايد محل درِ خانة علي (عليه السلام) و ماجراي سد الباب و بسته شدن تمام درها ، جز درِ خانة آن حضرت به مسجد النبي، در پشت قفسه­هاي قرآن مخفي بماند و اين حقيقت تاريخي به فراموشي سپرده شود؟ تعجب است كه در ميان كتب آداب و آثار مدينه هم نشاني از آن يافت نمي­شود.

ـ چرا كسي نمي­داند كه دخت گرامي پيامبر، زهراي مرضيه (عليها السلام) در كجاي مسجدالنبي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) ، خطبة فدكيه را ـ آن هم از پشت پرده‌ ـ ايراد كرد، اما اسطوانة منسوب به عايشه بر همگان معلوم و مشخص است؟!

آري، جاي جاي روضة نبوي و شهر مدينه، به انوار و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) منوّر است. بايد، اين اماكن و ماجراهاي تاريخي آن، با رويكرد تبيين فضايل و مناقب اهل بيت (عليهم السلام) اِحيا شود و با انجام پژوهشي جامع و تهية جزوات و فيلم‌هاي تاريخي و با استفاده از هنر پويا نمايي، به ترسيم اين وقايع پرداخت؛ زيرا كه نورانيت و استحكام اين قسم از ماجراها پاسخ بسياري از شبهه پراكني­ها را داده و مجال ياوه سرايي به ديگران نمي­دهد.

در اين نوشتار كوشيده­ايم به يكي از مناقب كتمان شدة آل البيت، يعني «واقعة مباهله» بپردازيم؛ رخدادي كه مهم و غير قابل ترديد است و در منطقه­اي، در بيرون مدينه و با حضور اهالي مدينه به وقوع پيوست، اما امروزه به نام واقعه­اي ديگر شناسانده مي­شود و نام «مسجد الاجابه» كه ياد آور اجابت دعاي پيامبر در حفظ امت از گرسنگي و غرق شدن است را بر آن مي­نهند!

دركتب راهنماي زائران، كه بيشتر به جنبة جغرافيايي و تاريخي اين اماكن مي­پردازند، نه تنها اين فضيلتِ مسلّم، سربسته و نا تمام گذاشته شده، بلكه به اسم مسجد محلة بنو معاويه معرفي شده است.

مسجد مباهله، داراي فضيلتي غيرقابل انكار اما كمرنگ!

اهميت و استحكام اين منقبت، از اين حديث رضوي آشكار مي­شود كه ­گويد:

مأمون مناظره­اي با حضور علماي اهل تسنن ترتيب داد و در آن، از امام رضا (عليه السلام) خواست برترين فضيلت امير مؤمنان (عليه السلام) را با مستند قرآني ثابت كند؛ «أَخْبِرْنِي بِأَكْبَرِ فَضِيلَةٍ لأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) يَدُلُّ عَلَيْهَا الْقُرْآن».

امام رضا (عليه السلام) از ميان تمام آياتي­كه در شأن امير مؤمنان نازل شده، به آية مباهله استناد كردند تا هيچ­كس نتواند در آن، خدشه واردكند؛ زيرا همة گروه­هاي اسلامي؛ از شيعي و سني متفق‌اند و تاريخ هم تأييد مي­كند كه در جريان اين معارضه و محاجه، به ميدان آوردن امير مؤمنان (عليه السلام) ، به عنوان «نَدْعُ... أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ» مي­باشد؛ يعني امام علي به منزلة نفس و جان پيامبر است. پس اين آيه دلالت بر برتري و فضليت حضرت علي (عليه السلام) بر ديگر صحابه، بلكه بر تمام انبياي بعد از پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دارد.

منشأ و ريشة واقعه

طبق نقلي از سيد بن طاوس،(1) در سال نهم (يا دهم) هجرت، از سوي پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نامه­اي به مسيحيان نجران (كه شهري است ميان حجاز و يمن) نوشته شد و آنان را به اسلام و برادري با مسلمانان فراخواند و حضرت رسول دستور دادند: در صورت خود داري از پذيرش اسلام، بايد به­حكومت اسلامي جزيه بپردازند وگرنه آمادة جنگ با لشگر اسلام شوند.(2)

وقتي حاملانِ نامه و پيك­هاي پيامبر خدا وارد نجران شدند، با واكنش سرد و خصمانة اهالي نجران روبه رو گرديدند و در مجمع مشورتي، كه از علماي مسيحي و بزرگان قبايل در معبد بزرگ تشكيل يافته بود، همگي از ترك مسيحيت و پذيرش اسلام سرباز زدند و رأي به جنگ دادند، جز اسقف اول، ابوحارثه كه عالم­ترينشان بود و بي اعتقاد به نبوت پيامبر نبود، به مخالفت برخاست وگفت :

مـهـلاً، بنـي عبـد المدان! كمي آرامتر، چرا تصميم عجولانه مي­گيريد كه راه برگشت ندارد؟! بهتر است ابتدا از نزديك گفتگويي با پيامبر انجام گيرد.

پس ازگفت­وگو، تصميم بر آن شدكه گروهي چهل نفره ازعلماي مسيحي براي مذاكره راهيِ مدينه شوند، اما در همين حال، از قيصر روم و پادشاهان سودان و حبشه و شام و نصاراي عرب تقاضاي كمك براي جنگ با مسلمانان كردند.

حضور مسيحيان در مدينه

وقتي فرستادگان مسيحيان نجران به سركردگيِ عاقب، كه امير و صاحب رأي ايشان بود و عبد المسيح كه در مشكلات به او پناه مي‌بردند، به نزديكي­هاي مدينه رسيدند، به منظور مباهات و فخر فروشي بر مسلمانان، خودشان را به لباس­هاي زربافت و حرير، آراستند و صليب‌هاي طلايي را حمايل كردند. آنان همچنين در پيشاپيش گروه، صليب بزرگي از طلا، كه اهدايي قيصر روم بود را به حركت در آوردند. هنگام ورود به مدينه، مسلمانان كه براي نماز عصر به

مسجد مي­رفتند، مبهوت زرق و برق و هيبت آن­ها شدند. بعضي مي‌گفتند: تاكنون فرستادگاني به اين جمال و عقل نديده‌ايم! بعضي درپاسخ آن­ها مي­گفتند: عاقل كسي است كه خدا را به وحدانيت بشناسد و عبادت و اطاعت او كند.(3) چگونه عاقل است كسي كه معتقد است سه خدا وجود دارد؛ «پسر»، «پدر» و «روح القدس»!؟

مسيحيان زماني به مسجد النبي وارد شدند كه نماز عصرِ مسلمانان پايان يافته بود. آنان نيز در مسجد النبي به سمت شرق ايستاده، براي خواندن نماز خود ، صليبي قرار دادند و ناقوس نواختند و نمازشان را آغاز كردند. اين رفتار مسيحيان، آن هم در مسجد النبي، برخي از مسلمانان را خوش نيامد. آنان گفتند: اكنون كه اسلام قوّت گرفته و از دست مشركين مكه راحت شده­ايم، گرفتار اينان (مسيحيان) شويم!؟ اين افراد مي­خواستند جلو برنامه­ها و سرو صداهاي مسيحيان را بگيرند، اما پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) مانع آن­ها شدند وفرمودند مهلتشان بدهيد عبادتشان را انجام دهند، اين­ها هم سرانجام آگاه خواهند شد.

بعد از فراغت از نمازشان، به محضر پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) شرفياب شدند ولي با بي توجهي حضرت نسبت به خودشان و هدايايشان روبه رو گرديدند. وقتي از علت بي اعتنايي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پرسيدند، پاسخ شنيدند: دليل بي اعتنايي حضرت، پوشش لباس­هاي زربفت و آويختن صليب و طلا و جواهر است.(4) پرسيدند: چرا به هداياي ما توجه نمي­كند؟ پاسخ شنيدند: آن حضرت هدية غير مسلمانان را نمي­پذيرد، مگر اين كه مسلمان شوند. راهبان مسيحي چاره‌اي جز پيراستن خود از طلا و جواهر نديدند. بالأخره پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از ايشان خواستند كه اسلام بياورند. گفتند: ما اكنون نيز اسلام داريم. پيامبر فرمود: تا زماني كه صليب مي­پرستيد و بر اين باوريد كه خداي سبحان داراي فرزند است و گوشت خوك مي‌خوريد، اسلام نداريد.(5)

گفتند: در انجيل، وصف نبي بعد از حضرت عيسي را خوانده­ايم. او عيسي را تصديق مي­كند و به وي ايمان دارد، ليكن شما او را سب مي‌كنيد و مي­گوييد او بندة خدا است! مگر مي­شود عبد و بنده­اي كارهاي خدايي كند؟!

پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمودند: من، برادرم عيسي را تصديق مي­كنم. او را نبيّ مرسل، اما بندة خدا مي دانم و تمام معجزاتش به اذن خداوند بوده است.(6)

اسقفي به نام عبد المسيح پرسيد: اي ابوالقاسم، پدر موسي كيست؟ پيامبر فرمود: عمران. پرسيد: پدر يوسف كيست؟ فرمود: يعقوب. پرسيد: پدر شما كيست؟ فرمود: عبدالله بن عبد المطّلب. آنگاه پرسيد: پدر عيسي كيست؟( 7 ) طبق نقلي پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) از پاسخ آن­ها اعراض كرده، فرمودند: شما امشب ميهمان ما هستيد تا فردا در اين مورد از جانب خداوند وحي نازل شود.

روز بعد كه جلسه تشكيل شد، نبيّ مكرم (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فرمودند: بر من وحي نازل شد كه: «إِنَّ مَثَلَ عيسي‏ عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» ( 8 )

اسقف گفت: در كتب آسماني گذشته اثري از اين­كه عيسي (عليه السلام) از خاك خلق شده باشد نيست. اينجا بود كه حالت وحي به پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) دست داد. آن حضرت وقتي به حالت عادي برگشت، فرمود: اكنون بر من وحي شد كه: «فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبينَ».61 در صورت لجاجت در برابر حق، بايد با هم مباهله كنيم، اگر من راست

مي­گويم خداوند لعنت و دوري از رحمت خود را بر شما فرستد و اگر من دروغگو بودم آن گفته­ها بر من باشد.(9) مسيحيان گفتند: دعوت به مباهله روش منصفانه‌اي است. كي مباهله كنيم؟ فرمودند: فردا بعد از نماز صبح( 10 ) إن شاء الله.

درهمان شب رؤساي قوم با هم مشورت كردندكه اگر پيامبر در دعوت خود صادق باشد، هلاكت دامنگير همة ما خواهد شد؛ همانگونه كه حضرت موسي با برادرش هارون و دو فرزند وي، با قارون، اهل و همدستانش مباهله كردند و آنان همگي در زمين فرو رفتند. پس عاقلانه تر آن است كه پرداخت جزيه را بپذيريم.

اسقف اعظم گفت: بايد ديد فردا با چه كساني به صحنة ملاعنه مي­آيند. اگر پيامبر با اصحاب و لشگريانش آمد مباهله مي­كنيم و اگر طبق آيه، با زنان، فرزندان و نزديكانش آمدند مصالحه مي­كنيم و شرايط ذمّه را مي­پذيريم.( 11 )

صبح، در بين الطلوعين، روز بيست و چهارم ذي­حجه، سال نهم و يا دهم هجرت، در واديي بيرون مدينه و محل كنوني مسجد الإجابه، تمام مسلمانان مدينه از يك سو و نجرانيان در سوي ديگر، صف­كشيده، آماده شدند، در حالي­كه اسقف اول در جلو ايستاده بود و مسلمانان نيز اجتماع كرده بودند، ناگهان ديدند پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) در حالي­كه دست حسن بن علي را گرفته­ و حسين­بن علي را در آغوش داشتند و فاطمة زهرا از پشت سر و امير مؤمنان (عليهم السلام) به دنبال آن‌ها است وارد ميدان مباهله شدند. ديدند پيامبر بر دو زانوي مبارك نشست، علي را در جلو و فاطمه را در مقابل و حسن بن علي را در سمت چپ و حسين بن علي را در سمت راست خود نشانده، فرمودند: عزيزانم! من دعا مي­كنم شما آمين بگوييد.( 12 ) آنان انگشتان دو دستشان را در هم نموده، به سوي آسمان بالا بردند و گفتند: «اللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي». پس نصاري پرسيدند: اينان كيستند؟ به آنان گفته شد: «هَذَا ابْنُ عَمِّهِ وَوَصِيُّهُ وَخَتَنُهُ، عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَهَذِهِ ابْنَتُهُ فَاطِمَةُ وَهَذَانِ ابْنَاهُ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ (عليهما السلام) ...».

مسيحيان كه اين منظره را ديدند، ترسيدند و گفتند: اينگونه مباهله، همان مباهله كردن انبيا است. اين چهره‌هاي استوار كه مي‌بينيم، اگر از خدا بخواهند، مي­توانند كوه‌ها را هم جا به جا كنند! اگر كسي به حقانيت خويش شك داشته باشد، هيچ­گاه بهترين و نزديكترين عزيزان خود را در معرض خطر نمي‌اندازد ، از اين رو ترس بر مسيحيان مستولي گرديد و پاپ اعظم گفت: «يَا أَبَا الْقَاسِمِ أَقِلْنَا»، ما مباهله نمي‌كنيم بلكه مصالحه مي­كنيم و شما مقدار جزيه را تعيين كنيد و پيامبر گرامي (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) پذيرفتند، ليكن فرمودند: بدانيد كه اگر ملاعنه را انجام مي داديد، همگي­ به صورت گوناگون مسخ مي­شديد. اين بيابان را عذاب الهي پر مي­كرد و تا آخر سال نمي‌رسيد كه هر چه نصراني بر روي كرة زمين بود به هلاكت مي رسيد.( 13 )

به حسب بعضي روايات، مسيحيان بعد از تعيين جزيه مراجعت به نجران كردند و لي اكثر آن­ها در اثر آگاهي از حقانيت اسلام و ملاطفت پيغمبر بزرگوار (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) نسبت به پيروان مسيح (عليه السلام) دو باره به محضر پيامبر اسلام مشرف شدند و اسلام را برگزيدند و برگشتند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پي نوشت‌ها

1. سيد بن طاوس، اقـبـال الأعـمال ، ص496

2. بحارالأنوار، ج21، ص 285، باب 32، المباهلة و ما ظهر فيها من الدلائل و المعجزات.

«... أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَي عِبَادَةِ اللهِ مِنْ عِبَادَةِ الْعِبَادِ وَأَدْعُوكُمْ إِلَي وَلايَةِ اللهِ مِنْ وَلايَةِ الْعِبَادِ فَإِنْ أَبَيْتُمْ فَالْجِزْيَةُ فَإِنْ أَبَيْتُمْ فَقَدْ آذَنْتُكُمْ بِحَرْبٍ وَالسَّلاَمُ».

3. مستدرك‏ الـوسائل، ج11، ص210، «قَدَِمَ الْمَدِينَةَ رَجُلٌ نَصْرَانِيٌّ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ وَكَانَ فِيهِ بَيَانٌ وَلَهُ وَقَارٌ وَهَيْبَةٌ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللهِ مَا أَعْقَلَ هَذَا النَّصْرَانِيَّ فَزَجَرَ الْقَائِلَ وَقَالَ مَهْ إِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ وَحَّدَ اللهَ وَعَمِلَ بِطَاعَتِهِ».

4. بحارالأنوار، ج21، ص336 ، «أتوا رسول الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) فسلّموا عليه فلم يرد (عليه السلام) و لم يكلّمهم فانطلقوا يبتغون عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف و كانا معرفة لهم فوجدوهما في مجلس من المهاجرين فقالوا إنّ نبيّكم كتب إلينا بكتاب فأقبلنا مجيبين له فأتيناه فسلّمنا عليه فلم يرد سلامنا و لم يكلّمنا فما الرأي؟ فقالا لعلي بن أبي‌طالب ما تري يا أبا الحسن في هؤلاء القوم قال أري أن يضعوا حللهم هذه و خواتيمهم ثم يعودون إليه ففعلوا ذلك فسلّموا فرد سلامهم».

5 . بحارالأنوار ، ج35، ص257، باب 7، آية مباهله.

«...يَمْنَعُكُمَا مِنَ اْلإِسْلاَمِ ثَلاَثٌ فِيكُمَا عِبَادَتُكُمَا الصَّلِيبَ وَأَكْلُكُمَا الْخِنْزِيرَ وَزَعْمُكُمَا أَنَّ لِلهِ وَلَداً».

6 . بحارالأنوار، ج21، ص319، «فََقَالَ النَّبِيُّ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لاَ بَلْ أُصَدِّقُهُ وَأُصَدِّقُ بِهِ وَأُؤْمِنُ بِهِ وَأَشْهَدُ أَنَّهُ النَّبِيُّ الْمُرْسَلُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَأَقُولُ إِنَّهُ عَبْدٌ لاَ يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً وَلاَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً».

7. «قََالَ الأُسْقُفُّ : يَا أَبَا الْقَاسِمِ مُوسَي مَنْ أَبُوهُ؟ قَالَ : عِمْرَانُ ، قَالَ : فَيُوسُفُ مَنْ أَبُوهُ؟ قَالَ : يَعْقُوبُ ، قَالَ : فَأَنْتَ مَنْ أَبُوكَ ؟ قَالَ : أَبِي عَبْدُ اللهِ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، قَالَ : فَعِيسَي مَنْ أَبُوهُ؟ فَأَعْرَضَ النَّبِيُّ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) عَنْهُمْ ، فَنَزَلَ إِنَّ مَثَلَ عِيسي‏ عِنْدَ اللهِ الآيَةَ ، فَتَلاهَا رَسُولُ اللهِ فَغَشِيَ عَلَيْهِ فَلَمَّا أَفَاقَ ، قَالَ أَ تَزْعُمُ أَنَّ اللهَ أَوْحَي إِلَيْكَ أَنَّ عِيسَي خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ مَا نَجِدُ هَذَا فِيمَا أُوحِيَ إِلَيْكَ وَلا نَجِدُهُ فِيمَا أُوحِيَ إِلَيْنَا وَلاَ يَجِدُهُ هَؤُلاَءِ الْيَهُودُ فِيمَا أُوحِيَ إِلَيْهِمْ».

8 . «قَالَ الأُسْقُفُّ إِنْ غَدَا فَجَاءَ بِوُلْدِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ فَاحْذَرُوا مُبَاهَلَتَهُ وَإِنْ غَدَا بِأَصْحَابِهِ فَلَيْسَ بِشَيْ‏ءٍ».

9 . بحارالأنوار، ج21، ص319، «فََقَالَ النَّبِيُّ (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لاَ بَلْ أُصَدِّقُهُ وَأُصَدِّقُ بِهِ وَأُؤْمِنُ بِهِ وَأَشْهَدُ أَنَّهُ النَّبِيُّ الْمُرْسَلُ مِنْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَأَقُولُ إِنَّهُ عَبْدٌ لاَ يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً وَلاَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً».

10. بحارالأنوار، ج21، ص34، «إِنْ كُنْتُ صَادِقاً أُنْزِلَتِ اللَّعْنَةُ عَلَيْكُمْ وَإِنْ كُنْتُ كَاذِباً أُنْزِلَتْ عَلَيَ».

11 . الكافي، ج2 ص514 ، باب المباهله، «عَنْ أَبِي جَعْفَر (عليه السلام) قَالَ السَّاعَةُ الَّتِي تُبَاهِلُ فِيهَا مَا بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلَي طُلُوعِ الشَّمْسِ».

12. «فَأَتَوْا رَسُولَ الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) وَقَدْ غَدَا مُحْتَضِناً الْحُسَيْنَ آخِذاً بِيَدِ الْحَسَنِ وَفَاطِمَةُ تَمْشِي خَلْفَهُ وَعَلِيٌّ خَلْفَهَا وَهُوَ يَقُولُ إِذَا أَنَا دَعَوْتُ فَأَمِّنُوا».

13. «وَ فِي رِوَايَةٍ أَمَا وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ لاَعَنُونِي مَا حَالَ الْحَوْلُ وَبِحَضْرَتِهِمْ مِنْهُمْ بَشَرٌ . و في رواية: قَالَ

رَسُولُ الله (صلّي الله عليه وآله وسلّم ) لَوْ لاَعَنُونِي يَعْنِي النَّصَارَي لَقَطَعْتُ دَابِرَ كُلِّ نَصْرَانِيٍّ فِي الدُّنْيَا»


| شناسه مطلب: 83534