وهابیان در مسیر طالبی
میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و پنج- پاییز 1387 وهابیان در مسیر طالبی سیدابراهیم سیدعلوی از سفر نامههاییکه در ضمن گزارش سفر، به برخی رخدادهای تاریخی در بلاد اسلامی و حرکت تخریبی وهّابیان؛ به ویژه در عراق مجروح و اعتاب مقدسة شیعة مظلوم
ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و پنج- پاييز 1387
وهابيان در مسير طالبي
سيدابراهيم سيدعلوي
از سفر نامههاييكه در ضمن گزارش سفر، به برخي رخدادهاي تاريخي در بلاد اسلامي و حركت تخريبي وهّابيان؛ به ويژه در عراق مجروح و اعتاب مقدسة شيعة مظلوم، پرداخته «سفرنامة ميرزا ابوطالبخان» است كه به «مسير طالبي» مشهور است.
ميرزا ابوطالب خان اين سفرنامه را در سه جلد سامان داده و در جلد سوّم آن، به بيان سياحت خود از «ازمير» تركيه به عراق و اعتاب مقدّسة آن پرداخته و به نكتههايي اشاره دارد و اوضاع مسلمانان آن روزگار و روحية حاكمان زمان را برجسته و مطالب سودمندي ارائه كرده است.
حركت تبليغي جالب
از مطالبيكه در نظرم جالب آمد، بيان ديدار او با سراسقف لندن است:
روزي از ذكر محمد صلي الله عليه و آله و سلم در انجيل و وصيت عيسي عليه السلام به اطاعت او مر امّت خود را، بدو سخن گفتم. عجالتاً انكار اين خبر كرده، جواب منقّح را به هفتة بعد حواله نمود. روز موعود اقرار خبر كرد (و به موضوع اعتراف نمود) و انجيل قديم به زبان «گريك» يوناني و آن موضع را كه اين ذكر بعينه چون (مانند) آية كريمة {وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد}1 در آنجا مندرج بود، برآورده به من نمود. گفتم: چون انجيل از كتب سماوي و عيسي عليه السلام مقبول شماست، چرا اطاعت امر او نميكنيد؟ گفت: گمان كنيم كه اين الفاظ، الحاق قيصري از قياصرة روم است كه بعد شيوع اسلام مايل به آن مذهب شده بود. گفتم: اوّل (يعني اولاً، الحاق در امثال اين كتب كه نقل آن در پيش هركس ميباشد محال است و ثانياً: چه خواهي گفت در اخبار كتب تواريخ جانبين (مسلمانان و مسيحيان) كه مقوّي (يعني مؤيّد) قدامت (يعني قدمت و ديرينگي) خبر مذكور و عدم الحاق آن است و آن اين كه در حيات محمد صلي الله عليه و آله و سلم چون با نصارا گفتگو به ميان آمد و محمد ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ ميفرمود: و من آن احمد موعودم كه عيسي عليه السلام وصيت اطاعت من كرده، نصارا انكار اصل خبر نميكردند بلكه ميگفتند: تو آن شخص موعود نيستي و ما وجود او را منتظرانيم. اگر اين الفاظ، عبارت قديم نبودي، بايستي جواب دهند كه ما چنين وصيت از عيسي عليه السلام نداريم خنديد و گفت: تو مگر به انگلند (انگلستان) آمدهاي تا همه را از مذهب قديم بگرداني؟2
ميرزا ابوطالب خان كيست؟
او مسلماني است پرورش يافته در دامان يكي از حكمرانان هند در عصر سلطة كمپاني هندشرقي و مسلمان زادهاي بوده روشنفكر و ماجرا جو. پدر او محمد بيك خان تبريزي، اصفهاني كه از تركان آذربايجاني به شمار ميآمده و در اصفهان به دنيا آمده و در عهد نادرشاه افشار، مرتكب خطايي شده و از ترس به هند گريخته و در آنجا به خدمت حكمراني مسلمان پيوسته و از فيض كار و كوشش خود صاحب مال و مقام گرديده است. ميرزا ابوطالب خان پسر او، معروف به ابوطالب لندني در ايران چندان شناخته نيست. او به سال 1166ه . ق. در لكهنو به دنيا آمده و پس از فوت پدر به سال 1183ه .ق. در مرشد آباد از سيزده تا بيست سالگي در آنجا به سر برده و در فاصلة سالهاي 1218 ـ 1213ه .ق. به مسافرت پرداخته و بعد از بازگشت و فراهم آوردن ياد داشتهاي سفر خود، در سال 1221 ه .ق. در لكهنو وفات يافته است. 3
مراتب ولاي او به اهل بيت عليهم السلام
او سياحت خود را از تركيه آغاز كرده و از راه سامرّا به بغداد رفته و بعد به كربلا و نجف شرفياب شده و سپس از بغداد عازم سامرّا به قصد زيارت آن عتَبة مباركه رفته است.
او خود مينويسد: «در 27 شوّال 1217هـ .ق. از سامرّا به بغداد رسيدم، بعد از آن كه از زحمت آن سفر در بغداد آسودم، احرام زيارت كربلا و نجف در ميان جان بستم. چهارم ذيقعده روانة كربلا شدم، با آنكه راه ناامن بود و من نابلد، اين سفر از اوّل تا به آخر به خير و خوشي و سهولت گذشت و به خلاف سفر سامره به هر جا كه ميرسيدم، مردم اكرام ميكردند.»4
و در ادامه ميافزايد: «در كربلا با كربلايي بيگم خالة خود ملاقات افتاد. او را بسيار پير و شكسته و از قضية وهابي فقير و غارت زده يافتم...»5
نگارندة اين مقاله، در اربعين حسيني سال 1429هـ .ق. به زيارت امامان عراق و عتبة سيدالشهدا حسين بن علي ـ روحي فداه ـ در روز اربعين توفيق يافتم. در بغداد و كاظمين حضور ارتش اشغالگران را به ميان ديدم. ناامني محسوس و نگراني فوق وصف و بيان است! در برگشتن، كه از راه زميني و از كنارههاي بصره به مرز ايران ميآمديم، عراق را يكپارچه عزادار ديديم. در مسير و در هر آبادي و روستا از مردم و زوّار پذيرايي گرم به عمل ميآمد. امّا به سامرّا نرفتيم كه همچنان ناامن است. گو اين كه از دير زمان چنين بوده است.
ميرزا ابوطالبخان، پيش از حدود دويست واندي سال از ناامني سامرّا شاكي بوده امّا از اكرام و احترام در ديگر جاهاي عراق خاطرة خوشي داشته است. او در ادامة سخن خود مينويسد: «روضة كاظمين و نجف و كربلا، شبها به اهتمام سكنة آنجا قدري قليل روشن ميشود امّا باب روضة سامره از اوّل شب مسدود ميگردد. مشاهدة اين حال در من بسيار اثر كرده، بياختيار گريستم.6
متأسّفانه باگذشت زمانِ نه چندان كم، اوضاع اجتماعي مناطق مختلف عراق همچنان متفاوت است. سامرّا امروز ـ هم ـ نا امنترين است و اقامت مرحوم ميرزاي شيرازي بزرگ و انتقال موقّت حوزة نجف به روضة عسكريين و خدماتي كه آن بزرگ مرجع ديني و شيعي انجام داده، گو اينكه تأثير اساسي نكرده است و امروز تروريستهاي خارجي مسلك در آن منطقه بيشتر حضور دارند و مقدّسات اسلامي را مورد هتك و بي حرمتي قرار ميدهند. امّا {إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصاد}. 7
به هر حال، صاحب سفرنامه در جاي جاي كتاب خود كه از سامره سخن به ميان ميآورد، از غربت و مظلوميت امامان در آنجا، مويه ميكند و با ياد تلخ از مردمان آن سامان، ناخوشايندي خويش را ابراز ميدارد او از گدايان سمج و پر رو و هجوم آنان، سخن ميگويد و اين مثَل سائر را به ياد ميآورد: «مثل گداي سامره» 8
از خوف وهابي ها
او دربارة قبر حرّ و زيارتش مينويسد: «... و به فاصلة دو ـ سه فرسخ از شهر، قبر حرّ شهيد است كه از دور به نظر ميآيد. چون اعراب آن نواحي به نام وهّابي راهزني ميكنند و بدون قافلة سنگين، كسي بدان طرف نميرود، از زيارت آن مرد خدا محروم مانديم.»9
وهابي ها در كربلا
ميرزا ابوطالب خان، هجوم وهابيان به كربلا و قتل و غارت در آن شهر مقدّس را چنين گزارش كرده است: «هيجدهم ذيحجّة روز غدير خم كه اكثر مردم معتبر كربلا به زيارت مخصوصة نجف رفته بودند، قريب بيست وپنج هزار وهابي سوار بر اسبان عربي و شترهاي نجيب، وارد نواحي كربلا شدند. چون بعضي از آنها در لباس زوّار، قبل از اين داخل شهر شده بودند و عمر آغاي حاكم (از سوي سلاطين عثماني) به سبب تعصّب تسنّن با آنها، همرأي و همدل شده و تباني كرده بود،10 بهحملة اوّل اندرون شهر آمده، صداي «اقْتُلُوا الْمُشْرِكِين»؛ «مشركان را بكشيد» و آوازة « اذْبَحُوا الْكَافِرِينَ»؛ «كافران را سر ببريد.» سر دادند و عمرآغا به ديهي گريخته آخر كار به فرمان سليمان پاشا، به قصاص رسيد. (وهابيها) بعد از قتل و اسر عمومي، ميخواستند خشتهاي طلاي گنبد را كنده ببرند از غايت استحكام ميسّر نيامد، لهذا قبر اندرون گنبد را با كلنگ و تَبَر خراب كردند. زياده از پنج هزار نفر كشته شد و زخميها را خود حساب نيست.11
در تاريخ وهابي
شايد به سبب رعب و وحشتي كه درآن روزگار، در اثر رفتار خشونتبار جماعت وهّابي برضدّ مسلمانان موحّد و خدا پرست حاكم بوده، ميرزا ابوطالب سيّاح كه اروپا و بخشهايي از آسيا و خاور ميانة عربي را گشته و اطلاعات نسبتاً سودمندي آورده، در خصوص وهابيت و مؤسس آن، نتوانسته آگاهي دقيقي به دست آورد و ارائه كند و در نوشتة او احياناً خطا و ابهامي به چشم ميخورد. او در بخشي از نوشتههايش آورده است:
«از اصول و فروع ملّت (يعني مسلك) وهّابي و حسب و نسب مخترع آن، هرچند تفحّص كردم، ازكسي مفصّل معلوم نشد؛ زيراكه مردم اين ملك به اغواي امراي عثماني و از غايت سبك عقلي، حسابي از او برنداشته و امر او را قابل ضبط و حفظ نميدانند.»12
او اينگونه ادامه داده است: «مؤسّس اين مذهب عبدالوهّاب نامي است.13 از نواحي دجله بوده به تقريب پسر خواندگي در خانة ابراهيم نامي از اعراب بني حرب در ديهي (دهي) از توابع درعية مِن اعمال نجد پرورش يافته، در اماثل و اقران به ذهن و ذكاء معروف و به عقل و كياست موصوف بود. جودي به افراط داشت. هرچه به دست او رسيدي به اتباع و انصار بذل و ايثار نمودي. بعد از آنكه در وطن پارهاي از علوم عربي و فقه حنفي14 اخذ كرده بود، مسافرت به اصفهان و درآن بلده حكميات (حكمت) از فضلاي نامدار نمود سپس اكثر بلاد عراق و خراسان را تا سرحدّ غزنين سير نموده، به وطن عود كرد. در سنة 1171ه .ق. دعوي اين ملّت (مسلك) از باطنش سرزد. در آغاز مقلّد ابوحنيفه و در فروع به رأي خود عامل بود. درآخرش در بعضي اصول نيز گردن از قلاّدة تقليد پيچيد و آنچه براي او مستحسن آمدي، مستقلاّنه گفتي و مردم را بدان دعوت كردي؛ از آن جمله جميع فِرَق اسلام را مشرك و كافر و در زمرة عبدَة اصنام محسوب داشت، بلكه ايشان را به تراز كفّار و پرستندگان عُزّا و هُبل پنداشت؛ زيرا كه آن جماعت (بت پرستان) در حين نزول بلايا بياختيار رجوع به خالق ميكردند و (امّا) مسلمانان در اثناي واردات ـ نيزـ جز نام محمد و علي و ائمه و صحابه نميبرند.»
مجملاً جمعي از عوام طوايف نجد بدو گرويده، به تدريج درآن نواحي صاحب آوازه و اشتهار گرديد. مدام تخريب قبّة رسول أنام و مراقد منورّة ائمّة كرام را نصب عين داشتي كه در هنگام قدرت به عمل آورد. اجل او را فرصت نداده درگذشت. 15
از اشتباهات اين سفرنامه، اينكه او مؤسّس وهابيت را عبدالوهابِ پدر پنداشته و پسر او محمد را ادامه دهندة راه پدر قلمداد كرده است. درحالي كه عبدالوهابِ پدر نه تنها چنان مسلكي نداشته، بلكه احياناً فرزندش را از به زبان آوردن برخي سخنان باز ميداشته و سرانجام كار به تندي كشيده است و او فرزندي ديگر به نام سليمان بن عبد الوهاب داشته داراي فكر درست و رأي مستقيم و كتابي به نام «الصواعق الالهيه في الرد علي الوهابيه» تأليف كرده و منتشر ساخته است.16
و احتمالاً ميرزا ابوطالب، ميان «محمد بن عبدالوهاب» مؤسّس آيين و «محمد بن سعود» نخستين حاميِ او اشتباه كرده است و چون نامهاي مشترك در اين خاندانها زياد و آگاهي مردم در آن زمان اندك بوده، چنين خطايي رخ داده است.
البتّه خود محمد بن عبدالوهاب چهار پسر داشته به نامهاي عبدالله، حسن، حسين و علي كه پسر بزرگتر راه پدر را پيش گرفته و او دو پسر به نامهاي سليمان و عبدالرحمان داشته و سليمان شخصي بسيار متعصّب بوده وبه سال 1233ه .ق. به دست ابراهيم پاشا به قتل رسيده و برادر او عبدالرحمان ـ هم ـ گرفتار و به مصر تبعيد شده و در آنجا درگذشته است.17
از آموزههاي تاريخ، نكتهاي است كه او دربارة محمد عبدالوهاب نوشته: «او جودي به افراط داشت هرچه به دست او رسيده، به اتباع و انصار بذل و ايثار نمودي.» 18
به نظر ما، اين يكي از عوامل موفقيت هر صاحب دعوي تواند بود و اگر كسي از آن تبار به مال اندوزي و به فكر كاخ سازي باشد با ناكامي روبه رو شده و اگر پيشرفتي در آغاز به دست آورد قدرت او طبيعي نبوده و دوام نخواهد داشت، مگر به زور و به اصطلاح حكومت پليسي.
عامل ديگر از عوامل موفقيت در دعاوي ديني، سياسي و اجتماعي، باور داشت صاحب دعوت به مرام خويش است كه بدانوسيله بر خيلي از موانع فائق آمده و سرانجام به مقصد ميرسد. در اين زمينه، ميرزا ابوطالب خان، مطلبي دربارة محمد بن عبدالوهاب دارد و مطلبي ديگر در مورد پادشاه سعودي.
الف) زهد و بيرغبتي او به مظاهر دنيوي و پرداختن او به زرق و برق زندگي، از او در نظر مريدانش شخصيتي افسانهاي ساخت و پيروان او بيچون و چرا فرمانهايش را اجرا ميكردند.
ب) او در بارة پادشاه سعودي مينويسد: وقايع كربلا به سمع سلطان روم (عثماني) و پادشاه عجم ( ايران) مكرّر رسيده، كسي از ايشان به تدارك نپرداخت، لهذا دلير گشته به تقليد حضرت خاتم، به دعوت سلاطين عالم نامهها ارسال ساخت.
نامه به فتحعلي شاه قاجار
ميرزا ابوطالب خان در اين سفرنامه، ترجمة نامهاي را آورده كه نگارنده آن را در جاي ديگر نديدهام. شايد اين نامه به سبب ارتباط وي با سياستكاران انگليسي كه از بايگانيهاي وزارت خارجهشان گاه گاهي بروز پيدا ميكند، در اختيار او قرار گرفته و هر چه باشد حاكي از صلابت و قاطعيت و غرور پادشاه است كه چنين جرأتي داشته و به آن اقدام كرده است:
ترجمة نامه وهّابي به شاه ايران:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم
من يد العزيز أميرالمسلمين إلي فتحعلي شاه ملك عجم:
«آن كه بعد پيامبر خدا محمد بن عبدالله، شرك و بت پرستي در امت شيوع يافته بود؛ چنانچه مردم بقعات كربلا و نجف پيش قبور، كه از سنگ و گِلِ ساختة ايشان است، به خاك ميافتند و سجده كرده عرض حاجات ميدارند. اين اضعف عباد الله چون ميدانست كه سيدنا علي و حسين به اين افعال راضي نيستند، كمر همّت به تصفية دين مبين بسته به توفيق حق تعالي نواحي نجد و اكثر بلاد عرب را از آلايشها پاك ساخت. خدمه وسكنة كربلا و نجف كه بنا به اغراض نفساني منع پذير نبودند، صلاح در افنا و اعدام ايشان دانست. لهذا فوجي از غزات (سربازان جنگي) به كربلا فرستاده، چنانچه معلوم شده باشد سزاي لايق به ايشان داده شد. اگر مَلِك عجم هم بدين عقيده بوده باشد بايد كه از آن توبه كند؛ زيرا كه هر كس به شرك و كفر اصرار ورزد بدو آن خواهد رسيد كه به سكنة كربلا رسيده، والسلام...»
پي نوشت ها:
1. صف (61) : 6
2. مسير طالبي يا سفرنامه ميرزا ابوطالب خان، ص249. به كوشش حسين خديو جم، چاپ سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، نوبت دوّم، 1363ش.
3. همان، صص14 و 22، از مقدمه خديو جم.
4. همان، صص 407 و 402
5. همان.
6. همان.
7. فجر: (89) : 14
8. همان، صص 408 و 406
9. همان، ص408
10. همان ص409
11. خوشبختانه در سالهاي بعد، رسالههاي متعدّدي در تبيين مرام اين گروه تند رو و خارجي مسلك، توسط خود وهابيها و ديگران منتشر شده است. دانشمندان مسلمان؛ اعم از شيعه و سنّي، به شبههها پاسخ داده و ابهام زدايي كردهاند. علامه سيد محسن امين جبل عاملي و فرزند محقّّق او، سيد حسن امين با تأليف و نشركتاب «كشف الارتياب» اين جماعت را از زواياي عقيده و رفتار ضدّ اسلامي و ديگر خصوصيات، شناساندهاند. اين كتاب با نام تاريخچة نقد و بررسي عقايد و اعمال وهّابي، به فارسي به گردانده شده و هم اكنون چاپ پنجم آن در آستانة انتشاراست، انشاء الله.
12. نام مؤسس و بنيانگذار اين مسلك، محمد بن عبدالوهاب ويا به اختصار و برحسب اصطلاح عرب: محمد عبد الوهاب است كه در 1111 و يا 1115 ه .ق. زاده شده و در 1206 و يا 1207 ه.ق. در گذشته است. ر.ك. به: كشف الارتياب و ترجمة آن و نيز ترجمة «هذه هي الوهابيه»؛ «اين است آيين وهابيت»، از محمد جواد مغنية لبناني، چاپ 1351 ش. تهران.
13. و يا حنبلي. ر.ك. به: كشف الارتيباب.
14. مسير طالبي ص410
15. تاريچة...وهابيها، صص 4 و7 و «اين است آيين وهابيّت» صص 198و 197
16. همان.
17. مسير طالبي، ص409
18. همان، ص412