سرچشمة اندیشه وهابیت

میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و پنج- پاییز 1387 سرچشمة اندیشه وهابیت مایکل کوک/ محمد حسین رفیعی (1) چند سال مانده به میانة قرن دوازدهم قمری/ هیجدهم میلادی (1703- 1791م./1115 ـ 1206هـ .) دانش پژوهی جوان از نجد به نام «محمد بن عبدا

ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و پنج- پاييز 1387

سرچشمة انديشه وهابيت

مايكل كوك/ محمد حسين رفيعي

(1)

چند سال مانده به ميانة قرن دوازدهم قمري/ هيجدهم ميلادي (1703- 1791م./1115 ـ 1206هـ .) دانش پژوهي جوان از نجد به نام «محمد بن عبدالوهاب» تغييرات مهمي در باورهاي اعتقادي پديد آورد، كه نزديك به تغيير مذهب بود.2 برداشت ويژة محمد بن عبدالوهاب از توحيد موجب شد او به مسلمانان روزگار خود به ديدة مشركاني بنگرد كه بايد با آنان تا سرحد مسلمان شدن! جنگيد.

دولت نخست وهابي (1158ق./1745م.) محصول در آميختگي اين نگرش افراطي و اقبال سياسي خاندان سعودي به اين مسلك بود. آنان توانستند با ياري هم، حكومت محلي را در بيابان نجد و به مركزيت درعيّه پايه‌گذاري كنند.

اكنون بايد بررسي كرد كه چه منبع يا منابعي در ساختار عقايد و نوع نگرش شيخ مؤثر بوده‌اند؟ البته اگر چنين منبعي وجود داشته باشد.3آيا چنين انديشه‌اي مي‌تواند دستاورد سفرهاي شيخ براي كسب علم باشد؟ وآيا اين امر مي‌تواند نتيجة مطالعه كتب و مباحث زياد علمي و عدم مباحثه با ديگر متعلّمين باشد؟ كه «حيدري بغدادي» (م 1300/1882) اينگونه مي‌انديشيد و به وهابيت، به عنوان خطر مي‌نگريست4و بالأخره آيا از طريق شهود و دريافت باطني توانسته بود به ريشه‌هايي‌كه كم ثمر بودند و بايد پيگيري مي‌شدند، دست يابد؟!

دغدغة اصلي من در اينجا شرح و تبيين شواهد و مدارك گاه متناقض سفري است كه شيخ طي آن به دريافت‌هايي از رفتار سياسي‌اش رسيد و نيز پس از آن مي‌كوشم مختصري از عقايد افرادي را كه احتمالاً بر افكار شيخ تأثير گذارده‌اند، ارائه كنم. البته اين مطلب، مشكل منبع فكر شيخ را براي ما حل نمي‌كند، اما در گسترش پژوهش وتحقيق‌مان، ياريمان خواهد كرد.

منابع وهابي، مطالب محدودي در مسير سفر شيخ نوشته‌ وگفته‌اند: او از نجد به حجاز رفت و مدينه را زيارت كرد. آنگاه به نجد بازگشت و به سمت عراق و بصره رفت و از مسير احساء5به نجد باز گشت.

در اينجا اختلافات اندكي در منابع وهابي وجود دارد: برخي اشاره به حضور او در بصره پيش از رفتن به حجاز كرده‌اند.6 منبعي متأخركه نويسنده‌اش وهابي است، از رفتن او به بغداد پيش از حجاز سخن مي‌گويد.7

دو معلم اصلي او در مدينه؛ «عبدالرحمان‌ابن ابراهيم بن سيف»8 از اهالي نجد و ديگري «محمد حيات السندي هندي» (1363ق./ 1750م.) بودند.9 ابن سيف فهرست كتاب‌هايي را به ابن عبدالوهاب نشان مي‌دهد كه از آن‌ها با تعبير «اين‌ها سلاح‌هايي است كه من براي مجمعه فراهم آورده‌ام» ياد مي‌كند. 10

شيخ مي‌گويد: از محمد حيات السندي در بارة كساني كه در كنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم طلب استغاثه مي‌كنند (يدعون و يستغيثون) پرسيده شد و او پاسخ داد: «اين تقليدي است از اعمال بني اسرائيل و قوم موسي كه كفر ورزيدند وبت‌پرست شدند.»11 بايد گفت اين‌ها نشاني است از نوعي رفورم و نه چندان جدي. گرچه روشن نيست كه اين از منابع فكر محمد ابن عبدالوهاب باشد.12

به يقين تنها استاد شيخ در زمان حضورش در بصره، «محمد المجموعي» بود.13

ما در شهر بصره با تحرّكات و فعاليت‌هايي مواجهيم كه براي نخستين بار رخ داده است؛ ابن عبدالوهاب در اين شهر شرك را تقبيح كرد و به همين دليل، از آنجا اخراج گرديد. المجموعي اين حركت آغازين شيخ را مورد تأييد قرار داد و به همين دليل از اين واقعه رنج بسيار برد.14 البته با تأسف بايد گفت هيچ منبع غير وهابي اين محقق را نشناخته است.15 لااقل مي توان «مجموعه» را واقعي انگاشت.16

در اين زمان و برطبق اشارات منابع وهابي، شيخ بسيار علاقه مند بود كه از طريق زبيد به دمشق برود. چه، دمشق درآن روزگار مركز آموزشي فقه حنبلي بود. ليكن نتوانست چنين كند و ناگزير شد به خانه‌اش برگردد.17 او در مسير حركتش، به الأحساء رسيد؛ جايي‌كه مركزيت علمي شافعيان در آن قرار داشت. 18

در اينجا مي‌توانيم كمي به منابع غير وهابي نيز متمايل شويم و مروري بر آن‌ها داشته باشيم. سفرنامه‌هاي متعدد و گوناگوني در اين زمينه وجود دارد كه برخي چندان قابل اتكا و اطمينان نيستند. نمونه‌اي از آن دست كتاب‌ها، «لمع الشهاب في سيرة محمد بن عبدالوهاب» از نويسنده‌اي ناشناس است. اين كتاب يكي از منابع مهم تاريخ وهابيت است كه به نظر مي‌رسد براي يك صاحب منصب انگليسي در منطقة خليج فارس نگاشته شده و در سال 1233ق./1817م. تكميل گرديده است. آنچه مشخص گرديده، غير وهابي بودن نويسندة كتاب و البته همسو بودن جهت‌گيري‌هاي او با دولت سعودي است.

با تكيه بر اين منابع،19 بايد گفت: شيخ در سن 37 سالگي عزم سفر كرده و در نخستين سفرش به بصره رفته است.20 (با توجه به اين‌كه تاريخ تولد شيخ، طبق منابع وهابي، در سال 1115ق./1739م. بوده،21 بنابراين، سفر او در سال 1152/1739 آغاز گرديده است). او در بصره به صورت ناشناس در مسجد مجموعه اقامت گزيد. در اين زمان بود كه مورد توجه و حمايت قاضي شهر قرار گرفت. به نظر مي‌رسد كه وي شش سال از عمر خود را در اين شهر گذراند.22 پس از آن، به مدت پنج سال در بغداد زيست.23 پس از آن او يك سال نيز در كردستان اقامت گزيد.24 سفر بعدي اش به ايران بود. 25 پس از دو سال اقامت در همدان، به اصفهان رفت. زمان ورود او به اصفهان با پايان يافتن حكمراني سلسلة صفوي و به قدرت رسيدن نادرشاه افشار همراه بود.26 (اين تاريخ نمي‌تواند ازسال 1148ق./1736م. ـ سالي كه نادر به «نادرشاه» ملقّب شد ـ فراتر رود.) او در مدت اقامت هفت ساله‌اش در اصفهان، به فلسفة اشراق و تصوّف گرايش پيدا كرد.27 پس از اصفهان به جانب ري رفت و پس از اقامت نامطلوبش در روستايي در ميانه راه، به قم رسيد،28 ليكن بي درنگ از آنجا راهي آناتولي شد.29 در ادامه، او شش ماه از عمر خود را در حلب، يك‌سال در دمشق، دو ماه در اورشليم و دوسال در قاهره گذرانيد.30

محمد بن عبد الوهاب سرانجام تصميم به سفر حجاز گرفت كه در آن زمان «شريف سُرور»31 بر آنجا حكومت مي‌كرد.32 (حكومت سُرور از سال 1186/1773 تا 1202/1788 برقرار بود). از سوي ديگر، طبق شواهد، سفر شيخ، از ورودش به اصفهان تا بازگشتش به مكه، نبايد بيش از يازده سال به طول انجامد و نيز چنانكه ديديم تاريخ آن نبايد از سال 1148ق./1736م. فراتر باشد).

از زماني كه مارگوليوث كتاب «لمع الشهاب...» را در مقاله‌اي با عنوان «وهابيت» در ويرايش اولِ دائرةالمعارف اسلام (The Envyclopedia of Islam) منتشر كرد، 33 براي [محققان] خاورميانه34 و همچنين غرب،35 به عنوان منبعي دسته دوم، مورد استفاده قرار گرفت. اما بايد به اين منبع، با ديدة ترديد و نقادانه نگريست. به جهت استنادات او به منابع نا مشخص؛ از سويي نمي‌توان آن‌ها را بي‌پايه و اساس شمرد و از سوي ديگر، نمي‌شودكاملاً منسجم و منطبق با سال‌شمار تاريخي دانست.

به نظر مي‌رسد كه محتوا و درونماي اصلي اين كتاب ـ كه بي شك از مآخذ توأمان شفاهي و كتبي اخذ شده ـ در برخي كتب فارسي عهد قاجار نيز آمده است.36 نوشتة محمدتقي سپهر37(م1297-1880) كه در دهة 1250يا1260/1830 ويا1840 نشر يافته، گوياي آن است كه ابن عبدالوهاب پس از تحصيل در بصره، به همراه محمد نامي، به قصد يادگيري علوم مختلف راهي اصفهان گرديد.38 اين مطالب، به وسيلة مورخ متقدم‌تري به نام «عبدالرزاق مفتون دنبلي»(م.1243/1827) تأييد مي‌شود.39

عالم برجسته، مرحوم ميرزاي قمي (م.1231/1815)40 حدود يك سال پيش از مرگش، نامه‌اي به فتحعلي شاه قاجار
(حكـ 1212ـ 50/1797ـ 1834) نوشت و در آن، اطلاعات بيست سالگي‌اش را به هنگامي كه در نجف بود، بازگو كرد (در دهه‌هاي 1170 تا1750).41 وي در آنجا از شخصي از اهالي عُيينه كه محمدبن عبدالوهاب نام داشته و به عراق عرب (شهرهايي از جمله شهرهاي مقدس) و البته شهرهاي عراق عجم رفته، سخن گفته است. 42

منبع متأخرتري به نام «تحفة الأعلام» از عبداللطيف شوشتري (1220/1806م.)،43 طي يادداشتي ـ كه در سال 1219/1804 نوشته شده‌ ـ در بارة سفرهاي ابن عبدالوهاب به اصفهان، كه مركز انديشه‌هاي فلسفي يوناني بود (يونانكده) و هم درسي‌اش با محقّقان برجسته و شناخته شدة آن زمان و همچنين بازگشت به موطنش در تاريخ حدود سال 1171/1757 مطالبي را آورده است.44 اين اشارات با سخنان ميرزا ابوطالب خان اصفهاني45(1220/1805م.) كه آن‌ها را در سال 1218/1803 46 به رشته تحرير درآورده، همسو و هم جهت است. ميرزا ابوطالب در اين كتاب، اطلاعات بيشتر و دقيق‌تري دربارة سفر شيخ به خراسان و حضورش در مرز غرنه ارائه مي‌كند، ليكن اين شواهد نيز اطمينان و اعتماد كافي در ذهن خواننده بر نمي‌انگيزد.

اما اين پايان ماجرا نيست. دو منبع ديگر نيز براي تضمين اعتبار گزارش‌هايي‌كه از ايرانيان رسيده، وجود دارد؛ يكي از آن‌ها سفرنامة كارستن نيبور47 سيّاح آلماني است. در اين منبع، نيبور از«دين جديدي» سخن مي‌گويد كه در نجد شكل گرفته است. وي توضيح مي‌دهدكه چگونه اين ماجراجوي عرب، پس‌ازتحصيل درنجد، براي چند سال دربصره زيست وپس‌از آن به بغداد و ايران سفركرد!48 نيبور در سال3 ـ 1762 درعربستان حضور داشت و پيش‌گويي‌هاي او در بارة آينده، تا چندين دهة بعد، مورد ملاحظه و توجه بود.49

منبع متقدم ديگر (متقدم‌ترين و البته با صراحت كلام كمتر) خود شيخ است. وي نامه‌اي به عبدالله بن سُحَيم، مفتي مجمعه، در باب دشمني ابن المويس با انديشه‌هايش مي‌نويسد و در آن نامه متذكر مي‌شود كه ابن‌المويس نامه‌اي به مردم وَشم (درون منطقة نجد) نوشته و در آن عقايد مرا بدعتي از سوي خراسان دانسته است.

از اين نامه نگاري‌ها اطلاعاتي به دست ما مي‌رسد.50 اين شاهد تاريخي نمي‌تواند ديرتر از سال 1175/1761 رخ داده باشد؛ چراكه هم عبدالله بن سُحَيم و هم ابن المويس در وقايعي كه در منطقه صُدَير رخ داد، در آن سال از دنيا رفتند.51

در اينجا شواهد بيشتري از اين سفر نامتعارف ـ كه با شرايط و مختصات آن ، كاملاً ناهمگون به نظر مي رسد ـ وجود دارد52. طبق آراِي پژوهشگر عراقي، م.س. خطاب،53 ياسين العُمَري(بعد از 1232/1816م.) مورخ اهل موصل، بين تحصيل شيخ نزد ملا احمد الجُمَيلي(م.1170/1816) و حضور او در بصره ارتباط ايجاد كرده است.54 اگر اين مطلب صحيح باشد، شيخ بايد در زمان حضور منازعات مذهبي كه به «پيامبر سنت جورج» معروف است، در آن شهر حاضر بوده باشد 55 در مقايسه و بررسي شواهد حضور شيخ در بصره مي توان به مشاهدات سرهاردفورد جونز كنسول انگلستان در بغداد كه در دسامبر 1213/1798 به ثبت رسيده، توجه كرد: در طول حضور او در موصل، ملاّ محمد علنا، مانند يك درست دين پرهيزگار، عقايد خويش را ترويج مي‌كرد و اين امر براي روحانيون و فقهاي آن شهر كه او را مجبور به ترك آنجا كردند، بسيار گران وخطرناك جلوه مي‌نمود.56«اقامت كوتاه[او] در بصره» توسط وارينگ نيز مورد توجه قرارگرفته است، 57 ليكن، شهر موصل جزو خط سير سفر شيخ در كتاب «لمع الشهاب...» نيست.

علاوه بر موصل، از دمشق و بغداد نيز نام برده شده است.58 لطف الله ابن احمد(1243/1827م.) مورخ يمني كه وقايع سال‌هاي ميان 1189ـ 1224 / 1775ـ 1809 را در تاريخش درج كرده است، گزارش مي‌دهد كه ابن عبدالوهاب پس از تحصيلاتش در مدينه و بصره، مدتي را در دمشق مشغول به تحصيل علم بود. در اين ميان منابع فرانسوي سفر شيخ به بين النهرين و سوريه كه طي آن از دمشق رانده و از بصره و بغداد اخراج شد را ذكر كرده‌اند.59 وقايع نويس مغربي، ناصري (1315/1897م.) مي‌نويسد كه او[ابن عبدالوهاب] به سوريه رفته است.60 چندين منبع دست دوم ديگر نيز از حضور او در دمشق سخن گفته‌اند.61 اثر حيدري بغدادي كه درسال 1286/1869 نگاشته شده، بيانگر آن است كه ابن عبدالوهاب به بغداد رفته و به همراه جد نگارنده، صبغة الله الحيدري به تحصيل پرداخته است.62

با در دست داشتن تمام اين اطلاعات، هنوز هم مسير سفر شيخ در پرده‌اي از ابهام قرار دارد. براستي سخن چه كسي را بايد پذيرفت؟ منابع وهابي تا جايي بر ديگر منابع رجحان دارند كه عقايد اصلي وهابيت را به ما منتقل مي‌كنند و بسيار طبيعي است‌كه آن‌ها هيچ علاقه‌اي به انتقال موضوعاتي كه شيخ علاقه‌اي به اطلاع همگان از آن‌ها نداشته، ندارند. اما در همين حال، اين منابع به وضوح نخ نما و به دليل ناكامل بودنشان غيرقابل اتكا هستند و تاحدّي كه ما از آن آگاهيم، اين منابع هيچ‌كدام از منابع غير وهّابي قديم‌تر نيستند. البته منابع غير وهابي به شكلي كه قابل اثبات است، مطالب نادرست بيشتري را در بر دارند و حتي مي‌توان اصل بسياري از مطالبي را كه منابع غير وهابي ذكركرده‌اند، در منابع مغرض ضدّ وهابي يافت. از سوي ديگر آن‌ها از نيبور به عنوان قديم‌ترين منبع صريح در اين باب بهره برده‌اند. در حقيقت ما هيچ منبع همزمانِ با رخداد را در اين باب نداريم و حتي شاهد ابن المويس هم در باب بدعتي از خراسان، محتملاً كافي است تا آن‌را متعلق به دوره‌اي پس از آن رخداد بدانيم. شايد بهترين عبارتي‌كه بتوان در اين رابطه بدان اشاره كرد، آن است كه: شيخ قطعاً مدتي را در بصره گذرانده است. اين سخن توسط نيبور بيان شده و علاوه بر آن، منابع وهابي و غير وهابي، اشارات صريحي بدان داشته‌اند.63 علاوه بر اين، بايد به اين مطلب توجه داشت كه بررسي روايات متفاوت مسير سفر شيخ، منبع صحيح وكاملي براي درك عقايد و جهانبيني او نخواهد بود و براي نيل به تمام آنچه لازم است بدانيم، بايد با محققّاني كه شيخ احتمالاً برخي از مواضع و نظريات خود را با ايشان در ميان گذارده، ارتباط برقرار كرد.

بهترين منبع براي درك بهتر ادبيات انديشه‌هاي شيخ، حيدري است. اين مطلب براي نخستين بار توسط ابن بشر و در تيزبيني و فراستي‌كه او درباب زندگي ابن عبدالوهاب پيش از سفرش مبذول داشت، مورد توجه قرار گرفت.64 تعقيب احتمالاتي كه مطرح شد، صحيح به نظر نمي‌رسد و من پس از اين، برآنم منابعي را كه شيخ در نوشته‌هايش، بيش از ديگران بدان‌ها ارجاع داده است مورد بررسي قرار دهم.65 من در اين ميان، از بررسي قرآن وحديث صرفنظر مي‌كنم، چه شيخ خود معتقد به فسادناپذيري اين دسته از منابع بود،66 و من هيچ‌گونه ادعاي جامع و فراگيري را در اين باره ارائه نخواهم كرد. با اين وجود اين ساختار خطا ناپذير است، ولي ما براي شروع مي‌توانيم از نكات منفي و مشكلات كار آغاز كنيم.

مشكل‌ اول اندك بودن آثار وكمي پيروان افكار متفكران حنبلي از قرن هفتم تا سيزدهم است.67 حتي ابن‌حنبل (241/855‌م.) هم به‌عنوان بنيانگذار مكتب، شخصاً نقش تأثيرگذاري در استقرار انديشة اصلي وهابيت نداشته است.68 برخلاف ميراث رايج آن‌ها، منابع قديم‌تر حنبلي، دغدغه‌هاي انديشه‌اي بسيار متفاوتي از وهابيان داشتند69 وآن‌ها به‌علت تعصب وخشكه‌مذهبي بدنام شدند كه ديگران آن‌را ترويج كرده و به سراشيبي خرافه پرستي سوق دادند. در اين راستا مترجم ـ زندگي نامه نويس ـ حنبلي، ابن ابي يعلي(526/1131م.) هيچ‌گونه دغدغه‌اي درباب ارجاع به‌آيين پرستش قبور ويا اعمالي شبيه بدان، به‌ذهن خويش‌راه‌ نمي‌دهد؛70 چنانكه‌ حتي شرك، موضوع مورد بحث در تلبيس ابليس واعظ حنبلي ابن الجوزي (597/1201م.) نبود.71 در اين دورة تاريخي، تنها يك محقّق حنبلي وجود دارد كه شيخ در تكفير و محكوميت آيين پرستش قبور بدان ارجاع داده است: ابوالوفا ابن عقيل(513/1119م.)72

دور از حقيقت نخواهد بود اگر گرايش‌هاي او را بيشتر مرتبط با علقه‌هاي فكري كه در جواني با معتزله داشت بدانيم73 تا زندگي طولاني كه تحت تأثير افكار حنبلي به سرآورد.

مشكل بعدي، كمبود منابع محقّقان حنبلي است‌كه درسنوات پس از قرن دهم/ شانزدهم زندگي كرده‌اند. در اينجا تنها يك يادداشت نادرست وجود دارد: شيخ تنها يك ارجاع مشخص به آثار فقهي حنبليان پس از قرن دهم/ شانزدهم دارد و آن هم كتاب اقناع اثر هُجاوي(968/1560م.) است.74

مسألة سوم آن‌است‌كه محقّقان غير حنبلي هيچ گرايشي به مورد ارجاع واقع شدن توسط شيخ نداشتند، مگر اين‌كه شيخ شخصاً، به منبعي غيرحنبلي ارجاع داده باشد؛ چنانكه او اين مطلب را اين‌چنين شرح مي‌دهد: «من با يك حنفي، از طريق به ميان آوردن نظريات علماي حنفيِ پيش از او به بحث و مجادله پرداختم و نيز چنين كاري را با مالكيان، شافعيان و حنبليان انجام دادم و سخنان محققان ما قبل ايشان را كه آن‌ها بدان اتكا داشتند، برايشان نقل‌كردم.»75 پس از اين، وي خلاصه‌هايي را از مكاتب غيرحنبلي، با توجه به نگارندگان هركدام از آن‌ها ارائه مي‌كرد: «ما براي پيروان ديگر ائمة طرفدار تكفير به مطالبي از ايشان استناد ورزيديم... براي حنفيان ... براي مالكيان ... و براي شافعيان.»76 گاهي توجه او به صورت خاص به شافعيان است. اينجاست‌كه عنايت ويژة او به علماي شافعي قرن هشتم/ چهاردهم حاضر در دمشق جلب مي‌شود و از ايشان به خصوص ذهبي(748/1348م.) و ابن كثير(774/1373م.) به عنوان پيروان اصيل سنت قدرداني و ستايش ويژه‌اي به عمل مي‌آورد.77 ارجاعات به منابع غيرحنبلي خارج از محدوده‌اي كه ذكر شد [در آثار شيخ] بسيار نادر است.78

آنچه مشخص است؛79 وابستگي شيخ به دو عالم حنبلي بزرگِ قرن هشتم / چهارهم در دمشق؛ يعني ابن‌تيميه (728/1328م.) و ابن‌قيم جوزي (751/1350م.) است. 80 اين دو، درنگاه شيخ، جزو علماي برجسته در ميان متأخرين بودند.81 نام ابن تيميه ـ كه بيشتر با عنوان «شيخ الإسلام» ويا به‌اختصار «شيخ» از او ياد مي‌شود ـ به‌وضوح درنوشته‌هاي شيخ به‌چشم مي‌خورد.82 ابن قيم نيز در آثار او از چنين جايگاهي برخوردار است.83 اين وابستگي البته زمينة برخي حملات و انتقادات اوليه را به نظريات شيخ فراهم كرد.84 اينجاست كه ما با متن تلخيص شدة نامه‌اي مواجهيم كه حداكثر تا تاريخ 1163/1750، از سوي محمد بن عبدالرحمان ابن العفالقي الاحسائي به عثمان بن معمر حاكم عيينه نوشته شده است.85 ابن العفالقي كسي است كه اين فرصت را يافت براي مباحثات و مجادلات، آراي ابن تيميه و ابن قيم را به خوبي بررسي و مطالعه كند.86 او در جايي، يكي از اصلي‌ترين منابع انديشه‌اي وهابيت را مورد انتقاد قرار داد: آثار ابن قيم كه شيخ و پيروانش بسيار بدان متكي هستند، از سوي ايشان مورد بدفهمي قرار گرفت.87 به نظر مي‌رسد ابن العفالقي وابستگي شيخ به ابن تيميه را نيز مورد هدف قرار داده است.88 چنين حمله‌اي يكبار ديگر نيز در سال 1170/1756 و توسط يك سني متعصب وستيزه جو، به نام زيد بن الأمير الصنعاني(1182/1768م.) انجام شد.89

ابن الأمير ـ چنانكه پس از اين به اختصار خواهيم ديد ـ ابتدا با استفاده از آثار و نظريات شيخ رشد يافت، اما در سال 1170/1756 فرصتي يافت تا برخي از كتب او را به محك آزمون بگذارد. وي پس از آن، به اين نتيجه رسيد كه شيخ مردي ناآموخته است و از محقّقاني بهره مند نشده‌كه مي‌توانستند او را در نيل به اهدافش راهنمايي كنند. اوتنها برخي از كتب ابن تيميه و ابن‌قيم را مطالعه كرده و ديدگاه‌هاي ايشان را درساختاري ناقص و بومي شده‌ گرد آورده است.90 وي چنين عنوان مي‌كند كه با مطالعة آراي ابن تيميه و ابن قيم، اشاراتي را فراهم آورده كه سخنان و عقايد او [ابن عبدالوهاب] را نقض مي‌كند.91 مركزيت ابن تيميه و ابن قيم، به عنوان دو منبع مهم براي كارهاي شيخ، قوام بخش حملات كلامي شيخ به ديگران بوده است.

از اين مطلب، چنين بر مي‌آيدكه شيخ هيچ‌يك از علما ومحققان هم‌عصرش را به‌عنوان منبع موثق قبول نداشته و در اين برهه، همساني و همسويي قابل توجهي ميان انديشه‌هاي شيخ و عالم هم‌عصر او؛ يعني ابن الأمير (متولد1099/1688) در مسأله شرك وجود داشته است. ما از اين امر آگاهيم‌كه ابن الأمير ابتدا تلاش‌هاي شيخ را مي‌ستود92 و از پيشرفت‌هاي او آگاه بود.93 امّا موضع پسين ابن الأمير در باب شرك94 و مسألة كليدي جهاد كه در تاريخ پس از سال 1163/1749 و با آشكار شدن فتنة شيخ در نجد همراه شد،95 موضعي دو پهلو و مبهم بود.

فقدان اشارات و اسناد به هم پيوسته با دو رسالة جدلي ـ كه يكي را خود شيخ و ديگري را يكي از دشمنانش نگاشته، بهبود مي‌يابد. نامة نخست، نامة سرگشاده‌اي است كه سليمان بن محمد بن سُحَيم ، مطوّع(حاكم شرع) رياض نگاشته است.96 او در اين نامه مي‌نويسد: ابن عبدالوهاب در نامه‌اي خطاب به اساتيدش(مشايخ)، به پدر ما يا به مردم عارد (بخشي از نجد كه او در آن مي‌زيست)، سوگند مي‌خورد كه انديشه‌هايش ناشناخته باقي مانده است.97 سپس ابن سُحَيم با اين پرسش ادامه مي‌دهد كه ابن عبدالوهاب بخش‌هايي از نظريه‌اش را از طريق الهام، رؤيا و يا از شيطان دريافت كرده است.98 اما نامة ديگري كه توسط شخص شيخ نگاشته شده و نبايد تاريخ نگارش آن پس از سال 1158/1745 باشد،99 شايد همان است كه در آن، به ابن سُحَيم پاسخ داده و شايد قديمي‌ترين منبع در دسترس براي بررسي حيات شيخ باشد.

شيخ طي آن مضمون نامة ابن سُحَيم را تأييد مي‌كند: «من دربارة خودم براي شما خواهم گفت. به وسيلة خدا من از افرادي كه به او معتقد نبودند جدا شدم و در تحصيل علم كوشيدم. كساني‌كه مرا مي‌شناختند، باور داشتند كه من به مقداري از آن دست يافته‌ام اما پيش از آنچه كه از سوي خداوند به من بخشيده شد، نه معناي « لا إله إلاّ الله» را مي‌فهميدم و نه درك درستي از دين اسلام داشتم. همچنين هيچكدام از استادانم اين مطلب را نمي‌فهميدند و اگر هركدام از دانشوران عارد كه ادعا كند معناي «لا إله إلاّ الله» را و يا معناي اسلام را درك كرده و يا حتي ادعا كند كه يكي از اساتيدش پيش از آن تاريخ معناي آن‌را درك كرده، قطعا دروغ گفته، عمل جعلي انجام داده، مردم را فريب داده و يا از روي حماقت خود را گول زده است.»100 فرهنگي كه درحق محققان اصول اعتقادي چنين تخفيفي روا مي‌دارد، اين سخن بسيار جالب توجه و شايان تأمل است. مع الأسف شيخ در باب توجهات و القائات معنوي‌اش يا زمان و مكان آن عطايا بيش از اين سخن نراند.


پي نوشت ها:

1. Michael cook . "On the origins of wahhabism" ,Journal of Royal Asiatic Society ,Cambridge University Press For Asiatic Society . Third series .Volume2 .part2.July 1992

2. پيش نويسي از اين مقاله در سميناري با عنوان "راهكارهاي نوين در بررسي تاريخ پيشامدرن اسلامي
(ew Approaches to the Study of Pre-Modern Islamic History)" كه در فوريه 1991 در پرينستون برگزار شد ، و نيز در ماه‌هاي بعد از آن و در انجمن شرق شناسان آمريكا در بركلي ، ارائه گشت. من از تمام نظريات و انتقادات شركت كنندگان در اين هردو رويداد بزرگ، بخصوص دوستاني چون نمرود هرويتز و خالد ابو الفاد تشكر مي كنم. همچنين از فرانك استيوارت براي بازخواني و نقد پيش نويس اين مقاله فدرداني مي‌كنم.

3. من در اينجا بايد درك شيخ از مفهوم «شرك» و عداوتي كه نسبت بدان ابراز مي داشت را، به روشني تبيين كنم . البته من خود را ناتوان مي بينم تا دريافت‌هاي او را كه از عقايد اسلاف و هم‌عصرانش متفاوت بود، به طور دقيق و مشخص بيان كنم. من در اين ميان هيچ منبع ثانوية مطمئن يا مطالعة كامل و جامعي كه در ارتباط با منابع [در اختيار همگان] بوده و تحقيق و بررسي ما را در باب وهابيت متقدم راهنمايي كند، نيافتم.

4. ابراهيم فصيح بن صبغة الله الحيدري البغدادي ، «عنوان المجد في بيان احوال بغداد و البصرة و النجد» (بغداد ، 1962، ص228

5. بهترين و كامل ترين اشاره از آن «ابن بشر» (م.1290/1873) است. عنوان «المجد في تاريخ النجد» (بيروت). ص17 و پس از آن، محمود شكري الآلوسي ، «تاريخ النجد» (قاهره،1347، 1347)، ابن غنم (م./18101225) عنوان مي كند كه شيخ بارها از بصره و حجاز ديدن كرده و سپس به الاحصاء بازگشته است، «روضة الافكار» (بمبئي، 1337) ص 4ـ 31، او همچنين به زيارت وي از حجاز پس بلوغ اشاره دارد (ibid ، صص30،21). اشارات ابن غنم توسط عبداللطيف بن عبدالرحمن بن حسن (م.1876/1293( در مصباح الظلام (بمبئي)ص6، 19 مورد استفاده قرار گرفت و نيز سليمان بن سهمان (م.1349/1930) در دو كارش «الديه الشريق»(قاهره1344) صص5 به بعد و كشف غياهيب الظلام (بمبئي) صص5-93 چنين كرده است. براي منابع دست دوم به خط سير و مسير سفر وهابي بنگريد به : هنري لائوست ؛ «بررسي عقايد سياسي- اجتماعي تقي الدين احمد ابن تيميه» (قاهره1939) صص507 به بعد (برخلاف ديگر مطالعات لائوست در باب عقايد حنابله و وهابيون، اين بررسي به منابع متأخر استناد ورزيده، و در جزئيات چندان قابل اتكا و اطمينان نيست)؛ نيز بنگريد به : دائرة‌المعارف اسلام، ويرايش دوم (ليدن و لندن1960)، مدخل «ابن عبدالوهاب» (اشارات لائوست در اينجا نيز غير قابل اتكا در جزئيات است)؛ نيز بنگريد به: محمد بن عبدالوهاب و آغاز امپراتوري موحدان در عربستان، جي.اس.رِنتز (دانشگاه كاليفرنيا 1948) صص24-33

6. برمبناي وقايع نگاري‌هاي سال‌شمار تاريخ وهابيت در «تاريخ مصر در زمان حكمراني محمدعلي پاشا»، اثر منگين (F.Mengin) (پاريس1823) ص449 و نيز(Ibid.i ، ص 378): او براي ادامه تحصيلاتش به بصره رفت و سپس تصميم به سفر به مكه و مدينه گرفته، پس از آن، به زادگاه خويش بازگشت. تواريخ سال‌شمار اين اطلاعات را به اظهارات نوه شيخ كه شيخ عبدالرحمان بن عقويه نام داشت، مستند داشته‌اند (ibid., i, p.vi ( ؛ شايد اين شخص همان عبدالرحمان بن حسن (م.1285/1869) باشد. اشارتي ديگر حاكي از آن است كه شيخ «پس از سفر به بصره، به الاحصاء رفته و بعد از آن، راه حرمين را پيش گرفته است». (نيز بنگريد به رساله ابن بشر،«عنوان المجد»، ص264) نوه ديگر شيخ، سليمان بن عبدالله (م.1233/1818) عنوان كرده است كه شيخ از «بصره و حجاز ديدن كرده است (بنگريد به: «التوديه عن توحيد الخلاق» (رياض، 1948) صص6ـ 25 كه ازوست و تاريخ نگارش اين كتاب قدري قابل تأمل و تحقيق خواهد بود) و يك منبع فرانسوي براي تاريخ وهابيت، به صراحت مسير سفر شيخ را ابتدا به بصره و سپس به مكه عنوان مي دارد
(J.B.L.J.Rousseau,mémoire sur les trios plus fameuses sects du musulmanisme(paris,1818)
در زندگي نامه (ترجمه) شيخ كه توسط پسر عبدالرحمان بن حسن، عبداللطيف نگاشته شده، آمده است كه شيخ بيش از يكبار به بصره و حجاز رفته است «مجموعه الرسايل و المسائل النجديه» (قاهره1346) صص5ـ 380، از اطلاعات فوق، چنين برمي آيد كه او اطلاعاتش را برمبناي سخنان ابن غنم تدوين كرده است). يك منبع بي نام و نشان و احتمالا سوري كه منبعي پيش وهابي محسوب مي شود، عنوان مي دارد كه شيخ پس از ديدن بصره، به مدينه رفته است (كيف كان ظهور شيخ الاسلام محمدبن عبدالوهاب ـ رياض1983ـ ص46)

7. سليمان بن سهمان، تربيت الشيخين (قاهره،1343) صص5-162

8. ابن غنم، روضه، صص6-31؛ سليمان بن عبدالله، توديه، ص9-25؛ ابن بشر، عنوان المجد، صص14،16، 17، 85 پسرش ابراهيم درسال1189/1775 درگذشته است (ابن عيسي، «تاريخ بعد الحوادث الواقعه في نجد» ويرايش ح. الجسير (رياض1966) صص11،43)

9. ابن بشر، «عنوان المجد»، صص17- 18،85 ؛ نيز بنگريد به :جي.وُل (J.Voll)، «محمد حياه السندي و محمد بن عبدالوهاب: بررسي در باره جامعه متفكر قرن هجدهم در مدينه، مجله مدرسه مطالعات شرقي و آفريقايي (1975)، صص32 به بعد.

10. ابن بشر، «عنوان المجد»، صص16، 17

11. «إنّ هؤلاء معتبرون ما هم فيه و باطلون ما كانوا يعملون»، (ابن بشر، عنوان المجد، صص17، 20) طبق متن نسخه خطي اين كتاب در كتابخانة انگلستان، شيخ كسي است كه خود را در معرض قضاوت گذاشته است.

12. طلاب ديگري كه گفته مي‌شود شيخ در مدت حضور در حجاز با آن‌ها مراوده داشته، عبارت‌اند از: شيخ علي افندي الداغستاني (سليمان بن عبدالله، التوديه، صص6-25؛ و نيز بنگريد به عُثيمين، تاريخ مملكة العربية السعوديه، (1984) و شيخ محمود بن سليمان الكردي الشافعي (احمد بن زيني دهلان، «الدرر الثنيه في ايراد علي الوهابيه» (قاهره) ص147؛ نيز بنگريد به: مقاله «وهابيت» اثر دي.اس. مارگوليوث در «دائرة المعارف اسلام» (Encyclopaedia of Islam) ويرايش اول، ليدن و لندن 38-1913؛ و علي الطاقستاني (متولد 1125/1713 و متوفاي 1199/1785)؛ وي در واقع از شيخ جوانتر بود كه اقامتش در حجاز پيش از جدال و معارضه‌اش در دمشق به سال 1150 صورت گرفت (مرادي، سلك الدرر، بولاق 1301، ص215) و نيز محمد بن سليمان كردي هم از شيخ جوانتر بود؛ چه، او در سال 1194/1780 و درسن شصت سالگي درگذشت و بنابراين، تاريخ تولد او 7-1126/15-1714 بوده است.

13. ابن بشر،عنوان المجد، ص 185(نيز بنگريد به ؛ibid،ص85،17، جائيكه به صورت مبهم او صاحب البصره ناميده مي‌شود) ابن بشر به خوبي توضيح مي‌دهد كه «مجموعه» روستايي در حوالي بصره بوده است و در پي آن گزارشي از ساختار نظام آموزشي و شاگردپروري وي (محمد المجموعي) كه در آن محل مشغول تدريس بود ، ارائه مي‌كند.(ibid،ص18،8). ابن غنم نيز تصريح مي‌كند كه شيخ به همراه شمار كثيري در بصره مشغول كسب علم بوده است ، ليكن نام هيچيك از ايشان را ذكر نكرده و اضافه مي‌كند كه او مدت طولاني را در بصره براي تحصيل سپري كرد.(روضه، صص23-32)

14. ابن بشر، «عنوان المجد»، صص18،6،18،11؛ ابن غنم توضيحات خوبي درباب تبليغات شيخ در بارة توحيد و مخالفت‌ها و تكذيبيه‌هايي كه از ميان شواهد پيداست و به او وارد مي‌آمده، ارائه كرده است (روضه، صص1، 31) ولي او هيچ چيز درباب شرح و تفصيل وقايعي كه باعث اخراج شيخ از شهر شد، ارائه نكرده است.

15. حيدري، كسي است كه تمام شرح و توضيحات ابن بشر را تكرار كرده است (حيدري، «عنوان المجد»، صص9،229)

16. باكينگهام (Buckingham) در سال 1817 از بصره ديدار كرده و طي گزارش‌هايش از «باب المجموعه» به عنوان يكي از پنج دروازه شهر بصره كه درقسمت جنوب و جنوب شرقي شهر قرار داشته، ياد كرده است. (J.S.Buckingham, Travels in Asyyria,Medina and Persia (London,1830

ونيزنامي ازمسجد مجموعه درفهرست تقسيمات ايالتي عثماني وجوددارد.

Basra Vilayeti 229.9salnames(Basra,1308) p

17. ابن بشر ، «عنوان المجد»، صص18،16

18. عبدالله ابن محمد بن عبداللطيف الشافعي الاحصائي (ibid، ص 18،16) . پس از آن، شيخ اين ملاقات را در فضايي جدلي و ناخوشايند براي او يادآوري كرد (ابن غنم، روضه، ص61،3) سليمان ابن عبدالله از عبداللطيف الاحصائي و محمد العفالقي الإحصائي سخن مي گويد (توديه، ص25،10)

19. بنگريد به: «لمع الشهاب في سيره محمد بن عبدالوهاب» ، ويرايش ابوحكيمه (بيروت1967) صص15-22

20. Ibid.صص15،11. اين امر پس از بيست و سه سال تحصيل نزد دو استاد اهل نجد؛ يعني شيخ عبدالرحمان ابن احمد از بُرَيده و شيخ حسن التميمي از قسيم، صورت گرفت. من از ارائة نام افراد ديگري كه احتمالاً در اين ماجرا تأثيرگذار بوده‌اند ، ناتوان و عاجزم.

21. ابن غنم، «روضه»، صص.30،2؛ ابن بشر، «عنوان المجد»، صص416،5 ازآن روي كه شيخ درسال 1206/1792 درگذشت، هر تاريخ تولدي پيش از سال 1115 غيرقابل پذيرش است.

22. «لمع الشهاب» ،صص15-17؛ شواهد نام دوتن از حاكمان محلي؛ يعني «عمر آقا» و «جرجيس آقا» را كه پشت سر هم بر مسند امور نشسته‌اند و نيز دو قادي به نام‌اي «شهاب الدين» و «حسين الاسلامبولي» و يكي از محصلين زبده و برجسته به نام شيخ انس را ذكر كرده‌ند. اين آخري احتمالاً بايد «شيخ انس باش عيان البصره» باشد كه در سال 1140/1727 گنبد مرقد «شيخ محمد امين كوّاز»(م.953/1546) را بازسازي كرد. بنگريد به: باش اعيان العباسي، «البصره في ادواره التاريخيه»،(بغداد،1961) ص81) چنين به نظر مي رسد كه او به شدت تلاش مي كرد تا براي شيخ گروه هواداراني تهيه كند، كساني كه دشمن آيين قبر پرستي بودند (ابن غنم، روضه، صص139،3و208،8)

23. « لمع الشهاب»، صص17 به بعد؛ اين اشاره از مكتب شافعي و شيخ عبدالرحيم الكردي برآمده است.

24. Ibid، صص17، 18

25. Ibid، صص19، 21

26. Ibid، صص7، 19

27. استاد وي، ميرزا جان‌الاصفهاني بودكه شرح تجريد خواجه نصيرالدين طوسي‌‌را درس مي‌گفت (ibid، صص7، 19) چنين به نظر مي رسد كه نگارنده اين مطلب وي را همان حبيب الله ميرزاجان الشيرازي مي داند (بنگريد به پانويس ها: C.Brockelman,Geschichte der Arabischen Litteratur، مجلدات تكميلي ، ليدن1937-42، ص926پ2؛ و نيز بنگريد به : زركلي ، اعلام، بيروت1979، ص167ستون الف.

28. در اين نقطه، او با هم درسي از اهالي بغداد به نام علي الغزاز همراه شد.

29. «لمع‌الشهاب» ، ص21؛ دراينجا او به شهري با نام «ابو لباس» برده مي شود كه من ازتشخيص دقيق مكان‌آن عاجزم.

30. Ibid، صص21 به بعد؛ او در مدت اقامت درقاهره، در الازهر و در محضر شيخ محمد زين الدين ابوعبدالله المغربي به تحصيل علم پرداخت.

31. Ibid، ص220؛ وي در مكه با شيخ عبدالغني الشافعي مفتي مكه ملاقات كرد.

32. دهلان، خلاصات الكلام في بيان امراء البلد الحرام، (قاهره، 1305) صص.33و207 و 25و224

33. آدرس متن مربوط عبارت است از: a1086

34. براي مثال، بنگريد به: احمد لمين، «زعماء الاصلاح في العصر الحديث»، قاهره 1948 ص10 (من براي اين ارجاع مديون مايكل بورنر هستم)؛ نيز بنگريد به: الف.الف. عبدالرحيم، الدولة السعوديه الأولي، ويرايش دوم، قاهره، 1975 ص34 و پانويس اول: عبدالرحيم به چهار دليل اين منبع را صحيح و قابل اطمينان نمي‌داند: اول آن‌كه هيچگونه اطلاع و تصريحي مبني بر فارسي دانستن شيخ وجود ندارد، دوم عدم اشاره به هيچ گونه تعارض و تضارب عقيده كه شيخ احتمالا درطول چنين سفري با آن مواجه بوده است، و نيز دلايل سوم و چهارم بر مبناي استدلالات نادرست و معيوب بنا نهاده شده است.

35. براي نمونه بنگريد به: Rentz,Muhammad ibn Abd-al Wahhab، ص32، پانويس اول: رنتز به اين كتاب به عنوان مرجعي سال شمار و كرونولوژيك مي‌نگرد و با عباراتي «به شدت احساسي» و در اختلاف و تباين با تمام منابعي كه تاكنون تصويري از شيخ را براي ما رقم زده‌اند، از آن ياد مي‌كند.

36. براي اين كتب بنگريد به: حسين مدرسي طباطبايي، «روابط ايران با حكومت مستقل نجد» (1208-1233هـ. ق.) ؛ بررسي هاي تاريخي ، سال 11، شماره4(1976) صص79 به بعد؛ الف، فقيهي ، وهابيان، (تهران.1364ش.) صص6-144و79-262 مدرسي در اينجا رسماً بيان مي كند منابعي تاريخي كه سفر شيخ را به ايران تحت پوشش قرار داده‌اند، بر مبناي وقايع نگاري ايرانيان بنا نهاده شده است و شواهد «لمع الشهاب» بدين وسيله تأْييد مي گردد.اين مطالعات جايگزين كار شهرستاني، هل تلاقي مبدي الوهابيه دروسه في اصفهان؟ ، العرفان،1969؛ مقاله شهرستاني دريك مجله عربي زبان در تهران به چاپ رسيده است. تحت عنوان «الشيخ محمد بن عبدالوهاب و دراساته في اصفهان»، بعدها توسط ردِّيه پرجنب و جوشي كه حامد الجسير تحت عنوان «جوانب من حيات الشيخ محمد بن عبدالوهاب»، العرب، شماره4 (1970) مخصوصاً صص939-44 چاپ شد. (در اينجا « لمع الشهاب» مورد نقد و بررسي قرار گرفت).

37. بنگريد به:(C.A.Storey,Perrsian Literature(London,1927 صص152-4 شماره 191

38. محمد تقي سپهر، «ناسخ التواريخ»: سلطنت قاجاريه، (تهران1344 ش. و1385ش.) همچنين بنگريد به : رضاقلي خان هدايت ، «تاريخ روضه الصفاي ناصري»، به اهتمام ميركوند (62قم.1338-9) جلد4، صص380،18

39. عبدالرزاق مفتون دنبلي، مآثر السلطانيه، (تهران1351) ص82،11 براي اطلاعات بيشتر از اين نگارنده، بنگريد به Storey,Persian Literature صص334 به بعد. شماره426 اين كتاب درباره تاريخ سلطنت فتحعلي شاه تا سال 1229/1814

40. براي اطلاعات بيشتر در زندكي و آثار او، بنگريد به: مدرسي طباطبايي، «پنج نامه از فتحعلي شاه قاجار به ميرزاي قمي»، بررسي تاريخي، سال پنجم، شماره4(1975) صص8 ـ254

41. تاريخ تولد او عموما سال1151/1738 انگاشته مي شود (آقا بزرگ تهراني، «طبقات اعلام الشيعه، (مشهد.1404) قسمت دوم، صص52،8) و اينطور دانسته مي شود كه او درسال 1174/1760 به نجف رسيده است (مدرسي طباطبايي، پنج نامه، ص255 پانويس37)

42. من مضمون اين نامه را تنها از طريق نقل قولي كه فقيهي در كتابش «وهابيان»، صص267 به بعد آورده است، بيان مي كنم. او پس از ستايش از محمد بن عبدالوهاب براي بازديدش از ايران اينطور مي نويسد: «ظاهر آن است كه[او] به عراق عجم هم آمده بود».(ibid، صص267،8) اين يكي از منابع پارسي زباني است كه در آن نام و نشان صحيحي از شيخ ارائه كرده است.

43. براي اين تحقيق و ذيل آن، بنگريد به Storey,Persian Literature ، صص1123، شماره 1561

44. عبداللطيف شوشتري ، تحفة الاعلام ، ويرايش س. موحد (تهران،1363) صص447،13. پس زمينه انديشة شيخ در اينجا وابسته به فقاهت حنفي نشان داده شده است. (و اين در حالي است كه ميرزاي قمي مي دانست وهابيان حنبلي هستند)

45. Storey,Persian Literature, صص 8 ـ144 شماره 173

46. ميرزا ابوطالب خان اصفهاني، مسير طالبي، ويرايش حسين خديوجم، (تهران،1352) صص409.20 ؛ نيز بنگريد به ترجمه همين اثر:

C.Stewart,Travels of Mirza Abu Taleb Khan(London,1814),iii,pp.168f

47. Carsten Niebuhr

48. C.Niebuhr,Beschreibung von Arabien,(Copenhagen,1772)p.346 ترجمه انگليسي اين اثر كه با عنوان: Travels through Arabia and Other Countries in the Middle east (Edinburgh,1972).ii.p.131 به چاپ رسيده، بي شك از ترجمه فرانسوي اصل آن، كه با عنوان Arabi ze(Copenhagen,1773) .p.298 Description de l' چاپ گرديده بود، برداشت شده و از سفرهاي متعدد به بغداد و درون ايران سخن مي گويد. اما متن اصلي آلماني آن از اين عبارت استفاده مي كند : "reisete auch nach Baghdad and Persien" ليكن از سوي ديگر بوركهارت(J.L.Burckhardt) تنها بدين مطلب اشاره دارد كه "[شيخ] مدارس متعددي در شهرهاي مهم مشرق درك كرده است"(J.L.Burckhardt,Notes on the Bedouins and Wahabys(London,1830), p.274)

49. چنانكه توسط عثيمين(A.S.al-Uthaymin) مشخص شد. (نيبور و دعوات شيخ محمد بن عبدالوهاب، مجلات كليات العلوم الاجتماعيه، رياض (1978) ص178)

50. كتابه لأهل الوشم يستضيء بالتوحيد و يزعموا أنّه بدعة خرج من خراسان (ابن غنم، روضه، صص14، 148) در نامه اي ديگر كه شيخ به عبدالله بن سهيم نگاشته، مجددّا از «بدعت خراساني» كه به افكار او نسبت مي دهند ، به صراحت سخن گفته است.(زعمتم أنّه لا يخرج إلا من خراسان،Ibid، صص10، 129 ونيز 44، 129) براي اطلاعات بيشتر در باب پس زمينه‌هاي چنين بحث‌هاي جدلي، بنگريد به: مايكل كوك، بسط اولين دولت سعودي در وشم، در جهان اسلام از سنت تا تجدد: با مقالة افتخاري برنارد لوئيس (پرينستون،1989) صص5ـ 673

51. ابن بشر، «عنوان المجد»، صص22، 42 و نيز بنگريد به : ابن عيسي، تاريخ، ص5، 111

52. منابعي وجود دارد و به دروسي اشاره مي كند كه او در مدينه به مطالعة آن‌ها مشغول بوده است: [D.Badia y Leyblich] سفرهاي علي بيگ، لندن،1816 ص128؛ صديق حسن خان القنوجي (م.1307/1890)، ابجد العلوم، (دمشق، 1978و بيروت 1395)صص9، 194

53. م.س. خطاب، الامام محمد بن عبدالوهاب في مدين‍ة الموصل، در جامعة محمد بن سعود الاسلامي، مركز البحوث ، بحوث اسبوع الشيخ محمد بن عبدالوهاب، (رياض،1983) ص75

54. ياسين بن خيرالله العمري، غرائب الآثار، (موصل1359) ص34 (در قسمت سال 1208/1793 به بعد) براي آگاهي بيشتر از دشمني العمري با وهابيان، بنگريد به : P.Kemp,Territoires d'Islam:Le monde vu de Mossoul au XVIILe siècle(Paris,1982). صص79-84 اين متن ترجمه‌اي از متن مشابه تاريخي است كه بدون توجه به موصل ، از سفر او به يمن سخن رانده است.(ibid ، ص79).

55. خطاب، الامام محمد بن عبدالوهاب في مدين‍ة موصل در جامعه الامام محمد بن مسعود الاسلامي ، مركز البحوث ، بحوث اسبوع الشيخ محمد بن عبدالوهاب (رياض1983)ج1،ص75

56. كمپاني هند شرقي، G/29/25،438b-439a: براي تاريخ اين بنگريد به:ibid.f.438a. اين گزارش از يك كپي ديگر، از م.الف.خان نيز به چاپ رسيده است: «گزارش يك ديپلمات از وهابيت در عربستان»، مطالعات اسلامي، سال هفتم، (1968) صص4ـ 41؛ در اينجا خط سير شيخ از بصره، بغداد، دمشق و موصل و پس از آن بازگشت به سوي خانه‌اش درج شده است. او همچنين به خاطر نظريات خطرناكش مجبور به فرار از دمشق شد.

57. E.S.Waring سفري به شيراز(لندن1807). ص119؛ بايد گفت وارينگ و جونز منابع قابل اتكايي نيستند، چراكه سفر وارينگ در سال 1802/1216 بوده است.

58. چنانكه آمد، دو شهري كه جونز از آن‌ها ياد كرد، در نوشته‌هاي وارينگ نيز موجود است (كسي كه گفت شيخ از دست علماي تحريك شدة دمشق گريخت). در كار ديگرش جونز تنها به اين نكته بسنده كرده ‌كه دمشق «شهري مملو از مدارس و مكاتب مختلف شرق» است و شيخ از آن‌ها ديدن كرد.

Sir Hardford Jones,An Account of the Transactions of His Majesty's Mission to the Court of Persia,in the years 1807-11(London,1834).ii.p.7

(توجه من به اين كتاب از طريق راهنمايي مالكم ياپ جلب شد)؛ چنانكه مشاهده شد، هردو شهرِ دمشق و بغداد در منبع «لمع الشهاب...» مورد توجه قرار گرفته‌اند.

59. [J.B.L.J.Rousseau],Description du Pachalik de Bagdad(Paris,1809)p.131/Mémorie sur les trois plus fameuses sects du Musulmanisme,p.2 ; L.A.Corancez,Histoire des Wahabis(Paris,1810)p.9

60. احمدبن خالدالنصيري، « الاستقصاء لاخبار الدول المغرب و الاقصي»،(كازابلانكا،1954-6)viii، صص18، 119

61. فيلبي(Philby) در تحقيق اخيرش، نوشتاري پيشنهادگونه را، مبني بر اين‌كه شيخ در بغداد و دمشق مشغول تحصيل بوده، ارائه كرده است. (بنگريد به مآخذي كه رنتز(Rentz) در كتابش «محمد بن عبدالوهاب» در ص32 و در پانويس اول ارائه كرده است. همچنين او بعدها منبع فقهي ديگري از شيخ را كه شاهدي درباب سفر اونيز بود، ترجمه كرد. (بنگريد به: H.S.Philby,Sa'udi Arabia(London,1955),p.35) لاپيدوس نيز بر تحصيل شيخ در دمشق تصريح دارد. (بنگريد به: I.M.Lapidus,A History of Islamic Societies(Cambridge,1988).p.673) جمله‌اي با اين مضمون كه «ابن عبدالوهاب سوريه را ديده»، در ترجمهاي كه به شكل بيوگرافي براي كمال الدين القاضي گردآوري شده، ديده مي شود. «النعت الاكمل لاصحاب الامام احمد بن حنبل، ويرايش الحفيظ و اباضه (دمشق،1982) ص3، 336

62 . حيدري، «عنوان المجد»، ص18، 236؛ همچنين نام بغداد در تأليفات متأخرتري چون جونز، وارينگ و فيلبي درج گرديده است.

63 . احتمالاً مقالة ضدّ وهابي «بصرأن قباني» مفاهيمي را مبني بر اين‌كه شيخ در بصره بوده است را درخود دارد. براي نسخه خطي كه از اين نامه در حيدرآباد موجود است، بنگريد به: كارل بروكلمان، مجلدات ضميمه دوم، ص532، شماره7 به بعد؛ ابن غنم، روضه، ص9، 209. بروكلمان بدون توجه به كاتالوگ حيدرآباد بيان كرده كه اين كتاب در سال 1157/1744 نوشته شده است. بنابر سخن عزاوي، اين كتاب در سال 1155/1742 نوشته شده. (بنگريد به: عباس عزاوي، «تاريخ العراق بين الاحتلالين»، (بغداد1935-56) جلد ششم، ص336)

64 . ابن بشر، عنوان المجد، صص6، 16و 8، 17

65 . اين كار در قالب بررسي روند و مسير اولية كار، و نه بيشتر، خلاصه خواهد شد. چنانكه مطرح شد، اين مقاله توسط محقّقي فراهم آمده، كه زماني را براي فراگرفتن و مطالعة متون مرتبط با افكار «ابن تيميه» و «ابن قيم جوزيه» و متون ادبي شرعي و فقهي كه از شيخ برجاي مانده، صرف كرده است. تصادفاً بسياري از استنادات صحيح و خوب شيخ از محقّقين متأخرتر، ما را در رهيابي به انديشه‌هاي او در كارهايش كمك بسيار خواهد كرد.

66. چنانكه وي در نامه‌اي به رهبر اعراب سوري چنين مي نويسد: «من به كساني كه مخالف من بوده‌اند، چيزهايي را كه پيامبر از ارتباط با آن‌ها لذت مي برد را گفتم؛ من به ايشان گفتم شما كتبي داريد، آن‌ها را بخوانيد و ابدا به چيزهايي كه من مي گويم توجه نكنيد، و وقتي شما كتبتان را مطالعه كرديد مطالبي را كه پيامبر گفته است را دنبال كنيد و اصلا از معارضة ديگران بر ضدّ خودتان نهراسيد» ( ابن غنم، روضه ص17، 196، او همچنين در جاي ديگر اظهار مي دارد كه وي هيچگاه هيچ صوفي، قانون دان و يا خداشناسي را به خويش دعوت نمي كند، بلكه او آن‌ها را به خدا و سنت پيامبر(ص) فرا مي خواند).

67 . البته لائوست در مقاله‌اش در دائرة المعارف اسلام، برآن است كه نظريات شيخ به شدت با ساختار فكري متفكّران حنبلي متقدم در ارتباط است، كه البته اين سخني گمراه كننده است.

68 . البته ارجاعات نادري از متفكّران حنبلي به آثار شخص ابن حنبل وجود دارد (براي مثال بنگريد به: ابن غنم، روضه،ج1، صص10، 22، 126، 68 و 156)

69 . در اينجا متني وجود دارد (Ibid, ، ص7ـ 123) كه شيخ مكرر با استفاده از جهان بيني ابن حنبل، بدان ارجاع داده است. اما اين در پاسخ ادعاي دشمنش al-muways در متن چيزي كه علم الاسماء والصفات (ibid، صص3، 123). متني كه در حاشية انديشه‌هاي اصلي وهابيت قرار مي گيرد.

70 . براي مثال بنگريد به ابن ابي يعلي، «طبقات الحنبليه»، ويرايش م.ح. الفيقي (قاهره،1952) جلد1. صص15، 22و 17، 382 و 2، 388 و جلد2 صص17، 63 و 13، 234 و 9، 241 بنگريد به نگاشته‌هاي ويرايشي و پانويس‌هاي الفيقي بر اين صفحات.

71. بنگريد به جدول موضوعات ابن جوزي، تلبيس ابليس، (بيروت، بي تا).

72. ابن غنم، روضه، ج2، صس25، 36 در يك نامة مفصل كه در سال 1167/1753 به مردم عيينه نوشته شده، (Ibid، صص52 ـ 24) كه در ارجاعات و مأخذشناسي بسيار قوي است. ابن عقيل نيز همچون ابن تيميه و ابن قيم جوزيه در رساله‌اي به ابن عيد (م.1180/1766) (Ibid، ج1، صص19، 140؛ براي اين رساله بنگريد به : مايكل كوك، «بسط انديشه وهابيت»، صص673 به بعد). مشخصاً شيخ با نظريات ابن عقيل مبني بر محكوم كردن پرستش قبور، از طريق استنادات ابن قيم آشنا شده است (چنانكه اين مطلب مورد توجه ويراشگر مجموعه تأليفات شيخ قرار گرفته است. مؤلفات الشيخ الامام محمد بن عبدالوهاب، ويرايش الرومي، (رياض، 1398) قسم الاول، ص302، پانويس شماره1؛ آدرس متني كه در آثار ابن قيم جوزيه يافت شده، بدين شرح‌ است:Ighathat al-lahfan ويرايش م.ح.الفيقي، (قاهره، 1939) ج1، صص3، 195

73. براي اين قسمت بنگريد به:

G.Makdisi,"Nouveaux détails sur l'affaire d'Ibn Aqil",in Mélanges Louis Massignon(Damascus,1957) ,iii,pp.91ff

74. براي مثال بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج1، صص6، 122 و 16، 128 و 1، 150 و5، 151، 9، 157، 2، 192و 15، 202و 10، 203 و3، 214و 5، 218 و16، 223. رساله‌اي كه به سليمان بن سهيم برگردانده مي‌شود (Ibid, صص178- 88) بيش از ده ارجاع به اين متن ندارد. تعدادي از ارجاعات به مجادلات هجاوي در بارة شرك و ارتداد بازمي‌گردد. (اقناع، به كوشش السُبكي، (قاهره،1351) ج4، صص308ـ197) نيز ابن غنم، روضه، ج1، صص9، 157 به متني از زبان هجاوي، درباب توصيه به تخريب گنبدهايي كه براي قبور ساخته مي‌شود، اشاره دارد. (اقناع، ج1، صص8، 233: اين در وقاع نقل قول مستقيمي از ابن قيم است). ارجاعات به ديگر كتب فقهي حنبلي بسيار نادر است. (براي تعدادي از آن‌ها بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج1، صص3، 67 و 6، 218). (نگارندة اين سطور بر آن است كه ارجاعات شيخ به متون فقهي حنبلي، شديداً محدود به زمينه‌هاي شرعي است).

75. Ibid، ج1، صص25، 199 (رساله‌اي است به يك محقق عراقي به نام ابن سُوَيدي(م.1200/1786 قس: مولفات، قسم 5، صص14، 144 (رساله اي است به محمد بن سلطان). يك مدرسه فقه در حال حاضر با يك اجتماع خدامحور قابل مقايسه خواهد بود.

76. ابن غنم، روضه، ج2، صص7، 38 و 25، 38 و 4، 39 (در نامه‌اي كه در سال 1167/1753 به مردم عيينه نوشته بود) براي نمونه‌هاي ديگر از اين دست بنگريد به: Ibid،ج1صص14، 151ـ 4، 154 (در نامه‌اي به عبدالله بن سهيم) مؤلفات، قسم5، صص3،177ـ 2، 180 (يك نامه سرگشاده به تمام محققّان اسلامي) محققان اسلامي شامل بزرگاني چون: بزازي(م.827/1424) ابن قتيبه(م.879/1474) وابن نُجيم (م.1005/1595) از ميان حنفيان؛ طرطوشي (م.520/1126) و قاضي اياز(544/1149) از ميان مالكيان ؛ ابوشامه (م.665/1267) و ابن حجر(م.852/1449) از ميان شافعيان. من در تطبيق محققان حنفي كه شيخ بدانها ارجاع داده، مديون حسين مدرسي به خاطر كمكها و راهنمايي هايش هستم.

77. ابن غنم، روضه، ج1.صص8، 64 و 14، 67 (در نامه‌اي به عبداالله بن محمدبن عبداللطيف الاحصائي)؛ ibid، صص2، 227 (در نامه اي به عبدالوهاب بن عبدالله بن عيسي) در ابتداي اين نامه ها (ibid، صص73، 60) شيخ ارجاعات گسترده‌اي به منابع شافعي داده است، و اين در حالي بود كه تلاش مي كرد در عين تبعيت و همراهي با آن‌ها، دربراندازي و منسوخ ساختن آن تلاش كند.

78. براي مثال بنگريد به ارجاعي او به كتاب «الاوائل سيوطي» ، در نامه‌اي كه به سليمان بن سهيم نوشته است؛(ابن غنم، روضه، ج1، صص9، 186

79. بنگريد به ساختاري كه لائوست در مقاله‌اش با عنوان «ابن عبدالوهاب» در نگارش دومي كه از دائرة المعارف اسلام به چاپ رسيد، بكار گرفته است (ستون.679 a) در تحليل او از ارتباط ميان ابن تيميه و وهابيت كه در زندگي نامه اي كه از ابن تيميه (Essai,، ص506-40) به طبع رسانده، درج شده است ؛ تأكيد ويژه‌اي به قدرتمندي پيوندهاي با ميانجي گري پيامبر (Ibid، ص519) و جهاد برضد مشركين (Ibid، ص529) و تمايزات بين الوهيت و ربوبيت(Ibid، ص531) دارد؛ اما او از سوي ديگر نيز شيخ و هوادارانش را براي مشركــ خواندن مردم بسيار سريع و چالاك، براي حمله به شرك و مشركين بسيار خشمگين(Ibid، ص529) و در نهايت و به طور ويژه‌اي بسيار سخت كوش در تعصباتشان درباب تخريب قبور و مقابر مي داند.(Ibid، ص530)

80. ارجاعات به محققان ديگر حنبلي كه در آن شرايط زماني و مكاني حضور داشته‌اند بسيار نادر است. شيخ تنها به ابن رجب (م.795/1393) به عنوان يكي از برجسته ترين علماي متأخر ارجاع داده است (ابن غنم، روضه، ج1، صص19، 62 و 25، 226به بعد) ابن عبدالهادي نيز (م.744/1343) براي بررسي زندگي ابن تيميه مورد توجه[او]قرار گرفت . (Ibid، صص13، 211).

81 . Ibid ، ج1، صص19، 62 و 17، 63 و 25، 226و بعد از آن صص8 ، 62

82 . براي ارجاعات به ابن تيميه بنگريد به :Ibid، ج1، صص8، 130 و21، 140 و 23، 148 و3، 150 و9، 150 و18، 150 و 10، 181 24، 211 و3، 225 و4، 227. نامه‌اي كه به محمدبن عبدالكريم از الاحصاء (Ibid، صص214-21) نوشته شده، حاوي ارجاعات مختلفي به ابن تيميه است. و نيز نامة شيخ به مردم عيينه در سال 1167/1753 حاوي ارجاعات متعددي به ابن تيميه است (Ibid، ج2، صص6، 27 و9، 30 و 3، 35 و غيره). ارجاعات بسياري به كتب معروف ابن تيميه چون اقتدا و رديه نگاري او بر متكلمون ، در اين نامه ها وجود دارد.

83 . براي مثال بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج1، صص8، 64 و10، 67و 16، 127 و4، 141 و15،154 و 6، 187و 1، 201 و4، 211 و23، 217 و10، 224 و3، 227. همچنين نامه به مردم عيينه در سال 1167/1753 حاوي ارجاعاتي به آثار ابن قيم نيز هست (Ibid،ج2، صص2، 32و 3،38 و1، 49) تعدادي از كتب ابن قيم در اين رسالات مورد توجه قرار گرفته است چون: طُرق الحُكميه ، اعلام الموقعين، Ighathat al-lahfan

84 . يك متن ناشناس در رسالات شيخ عنوان مي كند كه احتمالاً او ساختار كلي نظرياتش را از مباحثات جدلي قبّاني برداشت كرده است. طبق گفتة شيخ، قبّاني تصريح مي كند كه او با ابن تيميه، ابن قيم و ده تن از علماي پس از ايشان مخالف است كه آخرين ايشان شخص شيخ است. (ابن غنم، روضه،ج1، صص12،12، 209).

85 . ابن عفاليق، رساله،MS.Berlin2,158,ff,56a-73b براي متن اين نسخه بنگريد به:

W.Ahlwardt,Verzeichniss der arabischen Handschriften der KÖniglichen Biblithek zu Berlin(Berlin,1887-99),ii,p.477

اين مقاله نمي تواند در تاريخ پس از 1163/1750 نوشته شده باشد؛ چه، ابن معمر در اين تاريخ به قتل رسيد (ابن غنم، روضه، ج2، صص7، 16؛ ابن بشر، «عنوان المجد»، صص5، 30)

86 . ابن عفاليق، رساله، 60b.9,68a.I (ابن تيميه)؛ Ibid،56b.19,57a.9 (ابن القيم). قياس كنيد با نامة شيخ به احمدبن عبدالكريم (از مردمان الاحصاء) كه پاسخي به شكوك او درباب نظريات شيخ و برآمدن آن‌ها از انديشة ابن تيميه است (ابن غنم، روضه، ج1، صص14، 214)؛ ابن عبدالكريم همچنين متني از ابن قيم را مورد توجه قرار داده بود. (Ibid، ص3، 215)

87 . ابن عفاليق، رساله، f.64b.8، او تصريح مي كند كه ابن قيم بشدت عقايد صوفيان و معتقدين به تجسم را به عنوان مسلمين دروغين محكوم مي كند و اين دقيقاً نقطه‌اي است كه وهابيان در برداشتشان از انديشه‌هاي ابن قيّم در ارتباط با تعامل با كفار در جامعه اشتباه كرده اند.

88 . در نامه‌اي به محمدبن عبّاد (م.1175/1761) روحاني (مطوّع) ترمذ، شيخ به رسالة ابن عفاليق كه در آن توحيد را دين ابن تيميه دانسته بود و در آخرين فتوايش توسط علماي آن روزگار به كفر محكوم شده بود و عدة بسياري بر ضد او شوريده بودند، ارجاع داده است. (ابن غنم، روضه،ج1، صص15، 135؛ براي اين رساله بنگريد به: كوك، بسط انديشة وهابيت، ص673).

89 . براي اطلاعات بيشتر در زندگاني و آثار او، بنگريد به: شَوكاني، البدر التالي، (قاهره، 1348) ج2، صص9، 133 شماره417؛ حبشي، «مؤلفات محمدبن اسماعيل الأمير الصنعاني»، العرب، سال هفتم(1973).

90 . صديق حسن خان، «ابجد العلوم»، ج3، صص12، 197؛ اين انتقاد به شيخ، در جاي ديگر و از زبان عبدالله افندي الراوي البغدادي به شيخ وارد شده است؛ جايي كه او در نامه‌اي به سليمان پاشا كه از سال 1194/1780 تا 1217/1802 در بغداد حكومت كرد، از آن به عنوان شاهد مثال ياد كرد. (بنگريد به: سليمان بن عبدالله، توحيد، صص13 ، 14 و 7، 24 و14، 38 و 2، 52)

91. صديق حسن خان، «ابجد العلوم»، ج3، صص1، 198

92. ابن غنم در زندگي نامة شيخ (روضه، ج1، صص9 ـ 56) و ابن بشر در ترجمهاش از ابن الأمير «عنوان المجد»، صص3ـ50) شعري را كه در حمايت و پشتيباني از شيخ سروده شده بود، نقل كرده‌اند. اين امر در سال 1163/1749بوده است. ليكن هيچكدام به شعر ديگري كه در سال 1170/1756 سروده شده و به همراه يادداشتي كه طي آن ابن الأمير حمايت خود را مجدداً به شيخ ابراز داشته، توجهي نكرده‌اند. براي بررسي ماجراي اين اشعار بنگريد به: ح. الجسير، «الصله بين الصنعاء و الدرعيه»، العرب، (1987)، صص5ـ 433؛ صديق حسن خان، «ابجد العلوم»، ج3، ص197؛ شعر ديگري كه برآمده از مجادلات ابتدايي وهابيون است توسط بصران سيد ياسين ابن ابراهيم در سال 1168/1755 و در جواب شعر ابتدايي ابن الأمير، سروده شده است. (British Library,Or.3,112,ff. Ia-5a(For the date,see f.5a.II) و نيز بنگريد به:

C.Rieu,Supplement to the Catalogue of the Arabic Manuscripts in the British Museum (London,1894),p.118, no.194

93. شيخ در نامه‌اش به مردم عيينه، كه در سال 1167/1753 نوشته شده، شعري «يمني» را نقل كرده است (ابن غنم، روضه، ج2، صص9، 42 (نيز بنگريد به Ibid، ج1، ج1، صص1،57 و ابن بشر، «عنوان المجد»، صص1، 52) براي تاريخ گذاري دقيق اين نامه، بنگريد به: ابن غنم، روضه، ج2، صص2، 24)

94. ابن الأمير، تطهير الاعتقاد عن ادران الالحاد، (قاهره،1954)؛ نيز بنگريد به حبشي، مؤلفات، ص687، شماره32 اين اثر در ترجمه‌اي كه ابن بشر دربارة ابن الأمير نگاشته نيز درج شده است. (عنوان المجد، صص5، 52) مطلب اصلي كه توسط او تكرار مي شد، مباحثه و جدال با قبوريون بود (تطهير، صص11، 34 و 16، 36 و 19، 37 وغيره).

95. ابن الأمير در جايي از چهار شعري كه به افتخار و براي ابن عبدالوهاب سروده، سخن مي گويد (Ibid، صص1، 33) او در ضمن از نجد به عنوان منطقه‌اي كه در آن از همة مناطق آواي شرك به گوش مي‌رسيد، سخن رانده است. (Ibid، صص14، 19) از آنجا كه او هيچ اشاره‌اي در باب نگاه ثانويه‌اش نسبت به شيخ ارائه نمي كند، احتمالاً تاريخ سرايش آن نبايد از سال 1170/1756 فراتر رود.

96. بنگريد به ابن غنم، روضه، ج1، صص20، 38. اين ابن سهيم يكي از دشمنان آشكار شيخ بوده است (Ibid، صص17، 37).

97. عبارت لائوست، در مقاله‌اش در «باب محمد بن عبدالوهاب در نگارش ثانوية دائرة المعارف اسلام مبني بر اينكه: «رساله‌اي از پدرش موجود است كه در آن عليه آيين پرستندگان قبور سخن رانده است»(Col.678a) نادرست و مغلوط است. (بنگريد به: كوك، بسط انديشه وهابيت، ص695 يادداشت 157).

98. ابن غنم، روضه، ج1، صص17، 143. او همچنين مي افزايد: تمام مردم عارِد بر اين سوگند گواه‌اند.

99. طبق تصريح ابن غنم، شيخ زماني كه هنوز درعيينه بوده، اين نامه را نگاشته است. (Ibid، ج1،صص15، 188)

100. Ibid، ج1، صص12، 189. غادي درعيه عبدالله بن عيسي بن عبدالرحمان نيز تأييدي بر اين نامه الصاق نموده است (بنگريد به: Ibid، صص19، 189) او طي آن تصريح مي كند كه قسمت اعظم زندگي‌اش در بيخبري از انواع شرك گذشته است (Ibid، صص9، 194) وآشكارا حمايت خود را از جهاد بر ضد متصوفه كافر پيروي ابن عربي (م.638/1240) و ابن فارد (م.632/1235) اعلام مي دارد. (ibid، صص1، 195) و نيز در جاي ديگري نقل قولي از شيخ موجود است كه چنين مي‌گويد: «اين خداوند و مولاي من بود كه مرا به راه راست و صحيح هدايت نمود» (ibid، صص6، 62).


| شناسه مطلب: 83562