دعای سعی
میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و شش- زمستان 1387 دعای سعی حسین گودرزی مقدمه در شمال شرقیِکعبه، بعد از آن که وادی را طی کردی به دو کوه صفا و مروه و مسعی میرسی. طواف میان صفا و مروه «سعی» است و طبق آیة شریفة { إِنَّ الصَّفا و
ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و شش- زمستان 1387
دعاي سعي
حسين گودرزي
مقدمه
در شمال شرقيِكعبه، بعد از آن كه وادي را طي كردي به دو كوه صفا و مروه و مسعي ميرسي. طواف ميان صفا و مروه «سعي» است و طبق آية شريفة { إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ الله...}1 سعي از «شعائر الله» است و چون سعي عبادت است، بايد با قصد قربت انجام شود و براي تحقّق بخشيدن به اين امرِ لزومي، بايد مقدماتي فراهم گردد.
و لذا فقها گفتهاند:
«مستحب است از دري كه محاذي حجر الأسود است، به سوي صفا متوجه شود و با آراميِ دل و بدن، بالاي صفا رفته و به خانة كعبه نظر كند و به ركني كه حجرالأسود در آن است رو نموده، حمد و ثناي الهي را به جا آورد...»2
براي داشتن استقامت وپايداري در امور واجب وآمادگي وتوجه بيشتر وحضورِ قلب كاملتر بايد:
1. حمد و ثناي خدا و نيز تكبير، تهليل، تسبيح و تحميد گويد.
2. نعمتهاي الهي را ياد آورد.
3. صلوات بفرستد.
4. پيروزي حق را متذكّر شود.
5. به ياد مرگ باشد.
6. وحشت قبر را يادآورد.
7. ازخداوند بخواهد درساية عرشاو قرارگيرد؛ آنگاهكه هيچ سايهاي نيست جز ساية عرشخدا.
آغاز سعي
آغاز سعي از صفا و پايان آن در مروه، سنتي است كه هم در روايات شيعه آمده و هم در روايات اهل سنت. جابربن عبدالله انصاري كه داستان حج پيامبر را نقل كرده، ميگويد: حضرت از درِ مسجد الحرام به سوي صفا رفت و چون به اين كوه نزديك شد، آية: (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ الله...) را خواند و فرمود: آغاز ميكنم آنچه را خدا آغاز كرد و آنگاه از صفا آغاز كرد. آن حضرت ابتدا بر فراز كوه صفا برآمد و تا آنجا بالا رفت كه كعبه را از فراز كوه ديد و خداوند را تهليل وتكبير گفت.3
امام صادق عليه السلام ، وقتي طواف و دو ركعت نماز آن را انجام داد، فرمود: از جايي آغاز ميكنم كه پروردگار بزرگ آغاز كرد و فرمود: ( إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ الله...).4
و اين معني از لطايف است كه سخن حق به حكمت و دقت آراسته است و تقديم و تأخير آن نيز داراي سرّي است؛ همچنان كه تقديم «صفا» بر «مروه» سرّي در باطن دارد و حضرت رسول در علت شروع از صفا، از لطيفة در قول استفاده كرد. آري، تقدم در گفتار، تقدّم در عمل را نيز ايجاب ميكند.
آداب سعي
زائر، آنگاه كه از طواف و پرواز پروانه وار برگِرد خانه فراغت يافت و سبكبال گرديد و رازهاي خويش را در دو ركعت نماز و در جايگاه خليل و دوست خدا، ابراهيم عليه السلام با خداي خويش در ميان نهاد، اكنون راهيِ صفا و مروه ميگردد تا با سعي ميان آن دو، در طوافي از نوع ديگر و با آدابي ويژه حضور يابد:
امام صادق عليه السلام فرمود:
«ثُمَّ اخْرُجْ إِلَي الصَّفَا مِنَ الْبَابِ الَّذِي خَرَجَ مِنْهُ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم وَ هُوَ الْبَابُ الَّذِي يُقَابِلُ الْحَجَرَ اْلأَسْوَدَ حَتَّي تَقْطَعَ الْوَادِيَ وَ عَلَيْكَ السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ...». 5
«آنگاه به جانب صفا بيرون رو، از همان دري كه پيامبر خدا بيرون رفت و آن در روبه روي حجر الأسود است، تا آن وادي را طي كني و آرام و با وقار و با طمأنينه باش.»
پس بايد از راهي كه پيامبرخدا صلي الله عليه و آله و سلم رفت برويم تا در عمل بنمايانيم كه پيرو سنت پيامبريم؛ روشن است كه هر آنچه بخواهد به عنوان عبادت انجام گيرد، بايد به فرمان خدا و طبق سنت پيامبر باشد و بايد مسير را مانند آن حضرت، آرام و با وقار طي كنيم.
براي انجام «سعي»، وقار و طمأنينه لازم است؛ زيرا پيامد آرامش ظاهري، طمأنينة باطني است، تا فرصتي براي زائر پيش آيد كه بعد از طواف و نماز و سعي، به خويشتن نيز بپردازد. گويا دعوت به تضاد است! با سكينه و وقار، انجام سعي و تلاش!
اكنون حركت كن تا فرصتي بيابي كه فكر كني چه كردهاي و چه گفتهاي و بنا داري چه كني. در حركات خود تأمل كن و از شتابزدگي كه موجب بي دقتي است بپرهيز و با آرامش ظاهري فاصلة ميان دو كوه را طي كن تا آرامش باطني بيابي...
«...فَاصْعَدْ عَلَي الصَّفَا حَتَّي تَنْظُرَ إِلَي الْبَيْتِ وَ تَسْتَقْبِلَ الرُّكْنَ الَّذِي فِيهِ الْحَجَرُ الأَسْوَدُ وَ احْمَدِ اللهَ وَ أَثْنِ عَلَيْهِ ثُمَّ اذْكُرْ مِنْ آلاَئِهِ وَ بَلاَئِهِ وَ حُسْنِ مَا صَنَعَ إِلَيْكَ مَا قَدَرْتَ عَلَي ذِكْرِه...». 6
«از كوه صفا بالا برو تا آنجا كه خانة خدا را ببيني و بربلنداي آن بايست و روبه گوشهاي كن كه حجر الأسود در آن است و حمد و ثناي خدا گوي و تا ميتواني نعمت ها و نيكيهاي خدا را كه در حق تو كرده، ياد آور.»
سعي، بخشي از حج و عمره است و ما فرمان يافتهايم كه سعي كنيم و با نگاه خود از فراز صفا بركعبه، ميان طواف و سعي پيوندي بزنيم و «سعي» را با «طواف» ارتباط دهيم و اين پيوند با دعا و حمد و ثناي حق ايجاد ميگردد. اكنون مقداري نه اندك، بركوه صفا بايست؛ به مقدار قرائت سورة بقره با ترتيل. آنگاه براي بر شمردن و يادآوري نعمتها و نيكيهاي خدا بر خود، قدري تأمل كن...
از اين فرمان و دستور، چند نكته به دست ميآيد:
1. صفا، جايگاه و ايستگاهي است براي انديشيدن؛ در حديث آمده است: به مقدار خواندن سورة بقره ـ طولانيترين سورة قرآن ـ بر بالاي صفا بايست و حمد و ثناي خدا گوي و نعمتهاي خدا را يك به يك به ياد آور. نزديك به يك ساعت تفكّر، انديشيدن و به خود آمدن!
2. حمد و ثناي حق گفتن؛ مگر عبادت، جز حمد و ثناي حق است؟! از فرازكوه صفا چشم به كعبه دوختن و شكوه و عظمت را در طواف موحّدان نگريستن، زائر را جز به ستايش و ثنا وا نميدارد.
آري، بر بالاي صفا ايستادن و حمد و ثناي خدا گفتن، توقفي است آگاهانه و نتيجهاش انديشيدن در عظمت خدا است و حمد و ستايش الهي.
3. نعمت ها و آزمايش هاي الهي را ياد آوري كردن؛ نعمتهاي حق را در برابر حق برشمردن وبهگونهاي اقرار واعتراف به اينكه آنچه دارم از خداست و اعتراف به اينكه وجود و هستيام و ايمان و باورم اسلام است و دينم و داراييها و توفيقاتم همه از حق تعالي است و چه نيكيها كه در حقم نمود، توفيق حجّم داد تا اداي واجب كنم، طواف و سعي نمايم و بر فراز كوه صفا برآيم و... همه از كنز رحمت و خوان نعمت او است.
ـ «ثُمَّ كَبِّرِ اللهَ سَبْعاً وَ احْمَدْهُ سَبْعاً وَ هَلِّلْهُ سَبْعاً». 7
«آنگاه هفت تكبير بگو، هفت بار حمد بخوان و هفت مرتبه لاَ الله إلاّ الله سر ده.»
و بعد از خواندن چند دعاكه در اين زمينه وارد شده، صد مرتبه بگو «الله اكبر»، صد مرتبه «لاَإلَه إلاّ الله»، صد مرتبه «الحمدُ لله» و صد مرتبه «سبحان الله».
به يقين، اين همه تأكيد بر تكبير و تحميد و تهليل و تسبيح، براي اين است كه در خانة حق و مشاعر، جز به ياد خدا نباشيد و جز نام خدا و حمد و ثناي او نگوييد.
ذكر مكرر و سرّ آن
دستور اين بود كه به قدر تلاوت سورة بقره، بر بالاي كوه صفا، رو به كعبه بايستيم و حمد و ستايشي در خور مقام داشته باشيم. براي همين، ادعيه و تعاليم رسيده از ناحية ذات مقدس امامان معصوم شيعه، غنايي بايسته دارد كه هم فرهنگ و ادب دعا را به ما ميآموزد و هم چگونگي نيايش و راز و نياز با خدا را.
وقتي تكبير و تهليل گفتي و تحميد و تسبيح خواندي، با جملاتي بلند به حمد و ستايش حق بپرداز. حال، سرّ اين ذكر مكرر چيست؟ شايد يكي از موارد زير و يا همة آنها باشد:
1. طاعت، امرِ تعبّدي و عمل به فرمان است و چون عدد معين از ذكر را خواستهاند، معلوم ميشود آن عدد خاص مطلوب و محبوب خدا است.
2. در باطن هر امري و حقيقت هر عددي، اثري است خاص در عالم تكوين و تشريع و آن سرّ مستور است. اگر چه ما از آن سرّ نهان بي خبريم، ليكن با حفظ آن عدد در اذكار و اعمال، از تأثير تكويني و تشريعي آن بهرهمند خواهيم شد.
3. گذشته از اينكه ذكري را با عددي خاص گفتن، خود موجب توجه بيشتر به ذكر است، موجب تعمّق بيشتر و ژرف انديشي نيز ميگردد؛ زيرا ذاكر متوجه ذكر مي شود تا به عدد مطلوب برسد وآن عدد خاص را درك كند و رعايت نمايد.
4. «ذكر» به هر شمار و عدد كه باشد پذيرفته است؛ چرا كه حق تعالي فرمود: {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللهَ ذِكْراً كَثيراً}. پس مطلوب حق تعالي ذكر كثير است.
5 . تكرار ذكر، موجب استغراق درآن ميگردد؛ همانطوركه در عرفان گفتهاند: استغراق در ذكر موجب رفع حجاب است و نيزگفتهاند موجب رفع حجاب، بسيار است.
اكنون لازم است به شرح اذكار مهمي كه در بلنداي صفا وارد شده، بپردازيم شايد اهل ذكر را فايده رساند كه از پوسته عبور كنند و به مغز و محتوا برسند:
1 ـ الله اكبر:
تكبير گفتن، بزرگ شمردن حق تعالي است و مضمون تكبير، تنزيه حق است از حصر و تقييد، كه او حقيقت وجود و منزّه از هر تعيّن و ماهيتي است و مطلقِ غير مقيد است، بلكه منزّه است از توصيف صفاتِ زايد برذات؛ چنانكه در كلام خدا آمده است: (سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُون...)؛8 «منزّه است پروردگار تو، پروردگار عزّت (و قدرت)، از آنچه آنان توصيف ميكنند.» و بدين جهت در حديث آمده است: «اللهُ أَكْبَرُ مِنْ أَنْ يُوصَفَ»؛ «خداوند بزرگتر از آن است كه وصف شود.» يعني در وصف نميگنجد. لذا تكرار تكبير به صدبار و بيشتر، در فراز و بلنداي كوه صفا، ياد آور چنين معنايي است و اينكه سرآغاز اين اذكار الله اكبر است گويا در همان آغاز اعلام ميدارد كه: خدايا! تو برتر از وصفي و ما عاجز و ناتوان از وصفِ تو.
2 ـ الحمد لله:
هر ستايشي؛ چه براي خدا باشد و چه براي غير خدا، در واقع ستايش خدا است؛ زيرا حمد؛ چه بر فضايل باشد و چه بر فواضل، آغاز و انجام همه، بازگشت به خدا است؛ زيرا هرچه از آنها در نزد خلق است، همه امانت و عارية اوست. پس همة ستايشها بازگشت به او دارد وهر مدح و ثنايي به او برميگردد؛ زيرا او رحمت واسعه است؛ {وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْء}. و حمد و ستايش انسان، اعتراف و اظهار و بازگو كردن آنها است؛ اگر ستايش به «علم» اوست؛ (قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْماً}. اگر به مشيّت اوست؛ «خَلَقَ اْلأَشْيَاءَ بِالْمَشِيئَة»؛ «خداوند پديدهها را به خواست خود آفريد.» و اگر ستايش نور اوست، كه ظاهر است ذاتاً ومظهِر غير است وماهيات؛ { اللهُ نُورُالسَّماواتِ وَاْلأَرْضِ} و...
به هر تقدير، هستي با كمال خود، از فضايل و فواضل غيبِ مكنون خبر ميدهد و اينجا است كه «كلمة» او حكايت از سرّ ميكند و آن، حمدي است كه خود را به آن ستوده و فوق «مَا حَمِدَهُ الْحَامِدُون» است «وَ أَنْتَ كَمَا أَثْنَيْتَ عَلَي نَفْسِكَ» وحق حمد تو از حق، آن است كه وجودت حمد او شود؛ يعني متخلّق به اخلاق الله شوي «وجوداً»، «صفةً» و «فضلاً» و شرح فضايل و فواضل او كني كه تو شرحي، وجودات اشيا شرح شرحاند و در عين اينكه تو حامد و ستايشگري، او ستايشگر خود است و اگر به اين رسيدي، به حمد كردن اشيا و خداوند رسيدهاي كه فرمود: «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه».9
3 ـ تهليل
كلمة «لاَ إِلهَ إِلاَّ الله» اصل ذكر است و كلمة اخلاص و بقية ذكرها، تبع و دنبالة آن ميباشند. كلمهاي كه انسانها با گفتن آن، داخل در اسلام ميشوند و با انكار آن كافر ميگردند.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله»، برپاية گفتار حقِّ ـ قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله تُفلِحُوا ـ موجب رستگاري و فلاح بشر است و بر اساس حديث شريف سلسلة الذهب، حصن حصين خدا و دژ استوار الهي است و از عذاب اخروي ايمن ميسازد و كلمة فرج و گشايش است.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ الْحَلِيمُ الْكَرِيم...» شعار اسلام وتوحيد است و سيد و سرور اذكار دنيا وآخرت؛ چون همة اذكار به آن برميگردد.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله» ذكري استكه مراتبي دارد وهر مرتبهاش را فايده وبهايياست دون مرتبة ديگر:
1. اگر تنها به زبان گويد و به دل باور نداشته باشد، اين توحيد را نيز حرمتي است كه سعادت اين جهاني بدان حاصل شود؛ يعني مال و خون وي معصوم و محفوظ باشد و فرزندش ايمن گردد.
2. اگر به طريق تقليد و بيمعرفت و شناختِ حقيقي گويد، توحيدي است كه همة عوامِ خلق به آن رسيدهاند و ايمنيِ هر دو جهان را دارد و گويندة آن اهل نجات خواهد بود. اگرچه به كمال سعادت اهل معرفت نرسد.
3. اگر معناي آن را به برهان محقّق و بر آن اقامة دليل كند و معرفت حاصل نمايد، از اهل معرفت شده، به كمالِ سعادت ميرسد.
4. اگر اين ذكر را با معرفت بگويد و بدين حالت رسيده باشد كه هيچ معبودي نيست مگر «الله» و هيچ هوايي نداشته باشد جز «الله» و هوا و شهوت در بندِ او شود و مغلوبش باشد، اين ذكر توحيدي، به فرمان حق تعالي، هم زبان قال او باشد و هم زبان حالش و اين توحيد، او را از همة بندها بيرون آورده و او را يك صفت ويك همت و يك معبود كند.
5 . ذكر را بگويد و به توحيدي رسد كه او را از دست خود و هر آن چه در عالم است رها سازد، بلكه وي را از دست آخرت نيز بيرون كند؛ همانگونه كه از دست دنيا بيرون كرده است و در پيشگاه همت ادراك و عقل او نه نفس و نه هر آن چه در عالم است ونه دنيا و نه آخرت باقي نماند، جز حق تعالي، و خود را فراموشكند و از همه غايب شود و همه از وي غايب شوند و نه وي ماند و نه عالم، حق ماند و بس ـ (قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُم) ـ [بگو خدا و آنها را رها كن] 10 حالِ وي است؛ (كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَه)؛11 «همه چيز فنا پذير است جز ذات او» و هركس طاقت ادراك اين معنا را ندارد.
دعاي توحيد بر فراز صفا
چون ستايش حق به توحيد، افضلِ اذكار است. در دو حديثِ مأثور مذكور است كه دعاي معروف به توحيد را در بلنداي كوه صفا بخوانند؛ دعاييكه پيامبر هنگام فتح مكه در باب كعبه يا بر روي كوه صفا، به عنوان خطبه قرائت كرد كه پيروزي توحيد را بردنياي شرك آلود اعلام نمود.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ...».
سفارش توحيد را به صورت تأكيد سه مرتبه تكرار ميكند و آن حقيقتي كه پيام نخستين اسلام در مقابل شرك جزيرة العرب بود، همچنان شعار جاويد هر مسلماني شد كه بخواهد در جرگه و جمع مسلمانان قرار گيرد.
«أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ غَلَبَ الأَحْزَابَ وَحْدَهُ، فَلَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَحْدَهُ وَحْدَه». 12
«وعدهاش را وفا كرد بندهاش را نصرت بخشيد و به تنهايي به احزاب غالب گشت و سلطنت و ستايش تنها از آنِ اوست.»
آري، خداوند وعده اش را محقّق ساخت؛ همان وعده اي را كه در قرآن به پيامبرش داد:
انجام و تحقّق اين وعده (پيروزي اسلام بركفر)، از قدرت مطلقِ حق، امري مرغوب ومطلوب است كه با ورود پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به مكه وفا شد و ما معترفيم هرآن چه مانند اين وعده در قرآن به مؤمنان داده شده؛ چون: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُم»13 و «وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ، يَغْفِرْ لَكُم...»14نيز وفا خواهد شد.
هم اعتراف داريم به انجام وعدة حق و تحقّق نمونهاي از آن در تاريخ و هم رغبت به اين كه ديگر وعدههاي حق نيز انجام خواهد شد.
تقاضاي سرانجام مبارك
در دعا بر كوه صفا مي خوانيم:
«اللهُمَّ بَارِكْ لِي فِي الْمَوْتِ وَ فِي مَا بَعْدَ الْمَوْت». 15
«بركت به معناي فزوني و فيض و زيادي مادي و معنوي است. پس درخواست و تقاضاي بركت، درخواست خير و دوام و استواري كرم و دوام و ثبوت خير الهي است و مبارك بودنِ هر چيز، به معناي آن است كه در آن، خيرِ مستمر باشد و گفتهاند چون خير الهي از راه غير محسوس صادر ميشود و به گونهاي غير قابل شمارش و اندازه است، به هر چيز كه افزوني نامحسوس داشته باشد، مبارك گويند.16
اكنون با اين برداشت از معناي «بركت»، بايد ديد بركت در مرگ چگونه قابل تصور است و چگونه است كه از خداوند بركت در مرگ تقاضا ميشود؟!
مباركي مرگ در روايات
مرگ، اگر چه امري سلبي است ليكن حقيقتي دارد كه ميتوان آن را توصيف كرد و دعا براي بركت و مباركي آن نمود و مبارك بودن مرگ به معناي ميمنت و خجستگي آن است؛ چنانكه در حديث آمده است:
* «قِيلَ لِلصَّادِقِ عليه السلام صِفْ لَنَا الْمَوْتَ قَالَ عليه السلام لِلْمُؤْمِنِ كَأَطْيَبِ رِيحٍ يَشَمُّهُ فَيَنْعَسُ لِطِيبِهِ وَ يَنْقَطِعُ التَّعَبُ وَ الأَلَمُ كُلُّهُ عَنْه».17
«ازامام صادق عليه السلام در خواست كردند كه: مرگ را براي ما توصيف كنيد. حضرت فرمود: مرگ براي مؤمن، مانند بوي خوشي است كه استشمام ميكند و از آن، جان ميگيرد و تمام درد و رنجش از وي بريده ميشود.»
* گروهي از علي عليه السلام خواستند كه مرگ را براي آنان توصيف كند، فرمود: چون آدمي بميرد، با يكي از سه چيز مواجه گردد:
الف) بشارت به نعمت جاودانه.
ب) هشدار به عذاب ابدي.
ج) گرفتاري به غم و اندوه و هول و هراس و بلاتكليفي.
در اين ميان، كسي كه دوستدار و پيرو فرامين ما است، به نعمت جاودانه مژده داده مي شود.
* از امام حسن عليه السلام پرسيدند مرگ ناگهاني چيست؟ فرمود: بزرگترين شادماني است كه بر مؤمن وارد ميشود؛ زيرا از خانة رنج و سختي به خانة نعمت هميشگي و جاودانه برده ميشود. 18
* امام سجاد عليه السلام فرمود: چون كار بر امام حسين عليه السلام سخت شد، اصحاب وي ديدند كه او برخلاف همهاست؛ زيرا رنگ آنان هنگام سختي كار دگرگون ميگشت وشانههايشان ميلرزيد و دل هايشان سست ميشد.
ليكن پدرم و برخي از يارانش، رنگشان نوراني و درخشان، اندامهايشان استوار و قلب هايشان آرام بود و به يكديگر ميگفتند: ببينيد! از مرگ باكي ندارد و بر روي مرگ ميخندد!
حسين عليه السلام گفت: شكيبا باشيد اي بزرگ زادگان، مرگ نيست مگر پلي كه شما را از رنج و سختي به باغهاي گشاده و فراخ و نعمت جاودان ميبرد. كيست از شما كه نخواهد از زندان به قصر رود؟! و...
از پدرم شنيدم كه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرد:
«أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلاَءِ إِلَي جِنَانِهِم وَ...» 19
«دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل آنان (مسلمانان) است براي بهشتشان و پل اينان (كافر) است براي دوزخشان.»
و خير در هر چيزي، متناسب آن چيز است؛ خير و بركت در امور مادي، افزايش مادي است و در امور مجرّد و غير مادي، افزايش معنوي است و مرگ اگر چه در نظر اول امري عدمي است و در عدم هيچگونه زياده و افزايش قابل تصوّر نيست ليكن در چگونگي حصولآن؛ يعني گذركردن از اين عالم به عالم ديگر، بركت قابل تصوّر است. گرچه طبق حديث ياد شده، خودِ مرگ حقيقتي دارد كه ميشود براي ورود آن بر انسان، مباركي و ميمنت تقاضا كرد.
طبق تعاليم و آموزههاي ديني، از خداوند مرگ را امري مبارك و ميمون درخواست ميكنيم و اين، نگاهي زيبا و مثبت به مرگ است. پس گذشته از آن كه مرگ را به عنوان يك واقعيتِ مهم پذيرفتهايم، بايد آن را مبارك، نيكو وخوشآيند نيز تلقي كنيم و مرگ را به منزلة ورود ميهماني بدانيم كه با گامهاي مباركش خير و بركت ميآورد.
امري مباركِ معنوي استكه زيادت معنوي وفضل و احسان و فيضحق را در پيدارد و بهجهت سختيهاي محاسبه و بازخواستِ بعد از مرگ، دوامِ خير و پايندگي رحمت و استمرار كرم خداوند ضروري مينمايد و اين ضرورت هنگامي روشن ميشود كه كسي سختي مرگ را فهم و درك كند و تصوير درستي از آن بيابد.
و اين است سرّ آن كه در برخي روايات آمده است: «تُحْفَةُ الْمُؤْمِنِ الْمَوْتُ».20
و در شرح اين حديث گفتهاند: «تحفه» ميوة نوبر و تازه به بازار آمده را گويند كه مردم به همديگر هديه ميدهند و گويا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرگ مؤمن را مانند تحفة هديه شده به او ميداند؛ زيرا او از فرا رسيدن مرگش شادمان ميشود؛ همچنان كه كافر از پايان زندگيش غمگين ميگردد. چون مؤمن از بند به آزادي در ميآيد و كافر از آزادي به بند كشيده ميشود.
رهايي مؤمن از سختيها و رنجهاي دنيا و رسيدن به خير و نيكيهاي نزد خدا تحقّق نمييابد مگر با «مرگ» و از اين جهت مرگ براي مؤمن مبارك، خجسته و راحتي و تحفه است.
قد قلت إذ مدحوا الحياة فأسرفوا في الموت ألف فضيلة لا تعرف
مـنهـا أمــان لـقائــه بـلقــائـه و فراق كلّ معاشر لا ينصف 21
اگر بگويي [ديگران] حيات و زندگي را ميستايند و زيادهگويي ميكنند، خواهم گفت: در مرگ هزار فضيلت نهفته است؛ ازجمله ايمني از عذاب خدا با رسيدن به حضور حق و جدايي و فراق دوستان و معاشران بيانصاف.
مباركي مرگ در دعاي امام سجاد عليه السلام
زيباترين كلام در ترسيم مرگ، از امام چهارم عليه السلام است كه در دعايي، براي مرگ چنان مي سوزد كه گويي آرزوي ديرين اوست وگويا براي دوستي دلسوز و رفيقي شفيق ناله ميكند:
از اعمال شايسته چندان نصيب ماكن كه از دير شدن بازگشت بهسوي تو انديشناك شويم ولقاي تو را هرچه زودتر طالب باشيم وبا مرگ الفت گيريم و مشتاق آن شويم و مانند خويشان نزديك، قرب او را خواهيم.
و چون او را به منزل ما آوري و ميهمان ما سازي، زيارت او را موجب خوشبختي ما گردان و قدومش را سبب انس ما ساز و به ميزباني او، ما را بدبخت مكن و در ضيافت او آبروي ما را مريز و آن را دري گردان ازدرهاي آمرزش و كليدي از كليدهاي بخشايش.
ما را از اين جهان ببر، هدايت يافته، راه ناگم كرده، شادان و خرم و با توبه، بيگناه و بي اصرار بر گناه! اي كسي كه پاداش نيكوكاران را برعهده گرفتهاي و كردار تباهكاران را بصلاح ميآوري.22
مباركي مرگ در قرآن
* ( إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ، نَحْنُ أَوْلِياؤُكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الآْخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ ).23
به يقين كساني كه گفتند: پروردگارِ ما خداوند يگانه است! سپس استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان نازل ميشوند كه: نترسيد و غمگين مباشيد و بشارت باد بر شما به آن بهشتي كه به شما وعده داده شده است!
ما ياران و مددكاران شما در زندگي دنيا و آخرتيم و براي شما هر چه دلتان بخواهد در بهشت فراهم است و هر چه بخواهيد به شما داده ميشود!
چندين بشارت در آيه:
1. «أَلاَّ تَخافُوا » ؛ وقتي انسان غم و اندوه گناه دارد ـ فرشتگان ـ گويند مترسكه كفارة گناه تو مرگ است.
2. «وَ لاَ تَحْزَنُوا» ؛ غم بازماندگانِ خود مخور كه آنان بعد از تو چگونه خواهند زيست و سرپرستي ايشان را چه كسي به عهده خواهد گرفت، آنان خدا را دارند.
3. «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ» ؛ اگر بيم محروم شدن از بهشت را داري، بهشت تو را بشارت باد!
4. اگر از تنهايي گور و وحشت و تاريكي آن ميترسي، خدا در سختيهاي دنيا و آخرت يار و ياور شماست.
5. «وَ لَكُمْ فِيها ما تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ»؛ از كميِ زاد و توشه نترسيد كه هر چه دلتان بخواهد در بهشت براي شما فراهم است و هر خواستهاي داشته باشيد به آن ميرسيد. پس غم آينده را نخوريد.
6. «وَ لَكُمْ فِيها ما تَدَّعُونَ» ؛ مؤمنان هر چه بخواهند به آنان داده مي شود و هيچ تحفهاي بهتر ازاين نباشد.24
درخواست سايه عرش
در دعاي مسعي مي خوانيم:
«اللهُمَّ أَظِلَّنِي فِي ظِلِّ عَرْشِكَ يَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّكَ». 25
«بار خدايا! مرا در ساية عرش خويش جاي ده؛ روزي كه سايهاي جز ساية عرش تو نيست.»
اقسام سايه و ظلّ در قيامت
در منابع ديني، تعابير گوناگوني در بارة «ظلّ و سايه» در قيامت آمده است و آن را به حقايق مختلف نسبت دادهاند؛ «ظلّ الجنة»، «ظلّ طوبي»، «ظلّ الله»، «ظل العرش» و «ظل العمل».
ظلّ الجنّة؛ ساية بهشت و آن سايهاي است كه بعد از مستقر شدن بهشتيان در بهشت پديد ميآيد. تمام بهشتيان در آن مشتركاند و مقصود از آن سايه، كرامت و رحمت حق تعالي است.
ظلّ طوبي؛ نعمتهاي ويژه و حاصل درختي كه «بُن» آن در خانة پيامبر است و شاخسارش بر خانة پيروان آن حضرت سركشيده و آنان همگي از سايهاش بهرهمندند.
«ظلّ العرش، ظلّ العمل وظلّ الله» ؛ كه با اختلاف تعابيرآمده، موجب پيدايش دو احتمال مي گردد:
1. خداوند در روز قيامت سايههاي گوناگون آفريده وساية عرش بزرگترين و شريفترين آنها است وبه هريك از بندگانش بخواهد اختصاص ميدهد.
2. در قيامت جز ساية عرش ساية ديگر نيست.
بايد گفت اين احتمال، با روايت نقل شده از امام صادق عليه السلام منافات دارد كه فرمود: «زمين قيامت آتشين است جز ساية مؤمن كه صدقهاش بر او سايه افكنده است.» 26 از اين روايت دانسته ميشود كه جز ساية عرش، ساية صدقه و عمل مؤمن نيز وجود دارد.
از اهل سنت نيز نقل شده كه در روز قيامت هركس در پناه صدقهاش ميباشد تا خداوند ميان خلايق حكم كند.
و گفتهاند در قيامت، سايهها به حسب اعمال نيك انسانها است كه آنان را از داغي آتش و حرارت نَفَس خلايق حفظ ميكند ولي ساية عرش بهترين و بزرگترين سايهها است.
بايدگفت ميان اين احتمال كه در روز قيامت جزساية عرش سايهاي نيست و روايت پيشگفته تنافي وجود ندارد؛ زيرا ممكن است در قيامت جز ساية عرش كه بر مؤمنان سايه مي افكند، سايهاي نباشد و ساية «عرش» جز با عمل صالح قابل دست يابي نيست و هر نيكوكاري در قطعهاي ويژه از ساية عرش قرار ميگيرد كه متناسب با عمل نيك اوست
پس اين كه در روايت آمده است: هركس در ساية عمل و يا صدقة خود قرار ميگيرد، به اعتبار اين است كه اعمال نيكوكاران سبب استقرار آنان در آن سايه است، لذا سايه را به آن عمل نسبت دادهاند نه اينكه اعمال، سايهاي جدا از ساية عرش داشته باشند، بلكه برخي اعمال موجب تحصيل قطعهاي از ساية عرش ميشوند. لذا نسبت دادن «سايه» به اعمال بندگان و به عرش و به خداوند فرقي ندارد.
نسبت سايه به اعمال، چون اعمال، سببِ حصول لطف و عنايت حق تعالي است كه ساية رحمت او در قيامت، اضافه «مسبّب به سبب» است.
عرش حقيقتي است محيط بر تمام عوالم و بر همة خلق تفوق و اعتلا دارد و تجلّي و ظهور و فعليت صفات حق تعالي است كه از جملة آن صفات، رحمت و لطف و عنايت است و چون مؤمنان در قيامت در پرتو رحمت قرار ميگيرند، در واقع در ساية عرشاند. مگر نه اين كه عرش تجلّي صفات حق و از جمله صفات رحمت است؟ پس صحيح است كه سايه را به عرش نسبت دهند.
و سايه را به خدا نسبت دادهاند (ظلّ الله)؛ چون «عرش» ملك خدا است و آن سرير عظمت و جلال جمال و توليت و قيوميت اوست. و او است «ذوالعرش المجيد» 27؛ «صاحب عرش ارجمند». او است «ربّ العرش العظيم»28؛ «پروردگار عرش بزرگ.» و اوست «ربّ العرش الكريم»29؛ «پروردگار عرش بزرگوار.» همانگونهكه در اين فراز از دعا، سايه هم به عرش نسبت داده شده و هم به خداوند و ابتدا درخواست ساية عرش است؛«أَللَّهُمَّ أَظِلَّنِي فِي ظِلِّ عَرْشِك». وآنگاه ترقي در التفات و خطاب است كه ميگويد: «يَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّكَ»، كه ساية عرش همان ساية لطف و عنايت تو است.
معناي سايه عرش
براي ساية عرش ـ كه مورد تقاضاي حاجي در دعاي مسعَي است ـ سه معنا قابل تصور است:
1. سايه را به معناي حقيقي آن بگيريم؛ يعني در روز قيامت واقعاً سايهاي وجود دارد كه بر سر اهل قيامت گسترده شده و آنان را از سوز آفتاب وآتش قيامت و حرارت نَفَس خلايق حفظ ميكند.
همچنانكه برخي گفتهاند: در احاديث بسيار آمده است كه زمين قيامت، تمام آتش است، مگر جاي مؤمن كه پرداخت صدقه، زكات و خيرات در دنيا، برايش سايهاي شدهاند و از آتش محافظت ميكنند.30 معلوم ميشود ساية حقيقي وجود دارد كه اهل ايمان را از گرما و حرارت خورشيد قيامت حفظ ميكند.
2. ظلّ و سايه، كنايه است از راحتي و نعمت؛ چنانكه عرب ميگويد: «عيشٌ ظليل»؛ «زندگي خوش و گوارا.» و ظلّ عرش، يعني ساية رحمت و كرامت، نه سايهاي مانع از نور خورشيد.
3. سايه كنايه از اين باشدكه آنان را حفظ ميكند از سختيها و مشكلات و آنان را در كنف حمايت و رعايت خود قرار ميدهد.
اكنون به گونهاي ميتوان ميان اين سه معنا جمع نمود و چنين گفت:
از آنجا كه زمين قيامت از نقرة تفتيده است و گرما و تشنگي و ازدحام و تنگيجا و... سخت اهل قيامت را آزار ميدهد، سايه به معناي حقيقي باشد كه مؤمنان را از چنين گرمايي بپوشاند و سايه در اينجا همان حمايت و رعايت خداوند است درحق مؤمنان كه آنان را در كنف حمايت خويش (ساية عرش) قرار ميدهد و از چنگال مشكلات و سختيهاي قيامت ميرهاند و به نوعي آسايش و تنعم در ساية كرامت ميرساند.
پناه گرفتگان در ساية عرش خدا
آن كس كه در بلنداي كوه صفا، از خداوند ساية عرش را ميخواهد، لازم است بداند كه بايد چه اعمالي در دنيا انجام دهد كه روز قيامت در چنان سايهاي قرار گيرد.
قَالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم : «سَبْعَةٌ فِي ظِلِّ عَرْشِ اللهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ يَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ:
1. إِمَامٌ عَادِلٌ 2. وَ شَابٌّ نَشَأَ فِي عِبَادَةِ اللهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ 3. وَ رَجُلٌ تَصَدَّقَ بِيَمِينِهِ فَأَخْفَاهُ عَنْ شِمَالِهِ 4. وَ رَجُلٌ ذَكَرَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِياً فَفَاضَتْ عَيْنَاهُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ 5. وَ رَجُلٌ لَقِيَ أَخَاهُ الْمُؤْمِنَ فَقَالَ إِنِّي لأُحِبُّكَ فِي اللهِ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ 6. وَ رَجُلٌ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ فِي نِيَّتِهِ أَنْ يَرْجِعَ إِلَيْهِ 7. وَ رَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتَ جَمَالٍ إِلَي نَفْسِهَا فَقَالَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ» . 31
«پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هفت گروه، در روزي كه سايهاي جز ساية خدا نيست، در پناه عرش خدايند: 1. پيشواي عادل 2. جواني كه در عبادت و بندگي خدا رشد كند 3. كسي كه با دست راست صدقه دهد و ازدست چپ مخفي بدارد. 4. شخصي كه ياد و ذكر خدا كند و چشمانش از خوف خدا اشك بريزد 5. مردي كه برادر مؤمن خود را ملاقات كند و بگويد من تو را براي خدا دوست دارم 6. كسي كه از مسجد بيرون آيد و در انديشهاش بازگشت به مسجد باشد 7. مردي كه زنِ زيبايي، او را به خود فراخواند و او بگويد من از پروردگار جهانيان ميترسم.»
امام باقر عليه السلام فرمود: «إِنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي يُحِبُّ إِبْرَادَ الْكَبِدِ الْحَرَّي وَ مَنْ سَقَي كَبِداً حَرَّي مِنْ بَهِيمَةٍ أَوْ غَيْرِهَا أَظَلَّهُ اللهُ يَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ». 32
«خداوند خنك كردن كبد را دوست دارد. هركس كبدي تشنه و سوزان را از چهار پا يا حيوان ديگري سيراب كند، خداوند او را در عرش خود سايه دهد روزي كه سايهاي جز ساية او نيست.»
امام صادق عليه السلام فرمود: «وَ مَنْ أَنْظَرَ مُعْسِراً أَظَلَّهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِظِلِّهِ يَوْمَ لاَ ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ». 33
«كسي كه تنگدست بينوا (و بدهكار) را مهلت دهد، خداوند او را در عرش خود سايه دهد؛ روزي كه سايهاي جز ساية او نيست.»
پناه بردن به خدا از ظلمت قبر
«اللهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ ظُلْمَةِ الْقَبْرِ وَ وَحْشَتِه». 34
«بارالها! به تو پناه ميبرم از تاريكي و وحشت قبر.»
اعتقاد به روح و نفس و بقاي آن پس از مرگ، از بزرگترين معارف دين است كه بيش از نيمي از معارف اسلامي برپاية اصالت روح و استقلال آن از بدن و بقاي آن بعد از مرگ استوار است كه بدون اعتقاد به روح، همة آن معارف وهم و خيال خواهد بود.
وظلمت قبر، حقيقتي كه گذرگاه موقت انسانها است و بشر ناگزير از ورود به آن است.
وطبق آية «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ...»، يكي از امورغيب و پنهان، قيامت و مسائل آن است و از شرايط ايمان، باور به قبر و پرسشهاي نخستين قيامت است و از آنجا كه امري است سخت هولناك، ناگزير وحشتي پيش از فرا رسيدن وحشت قبر معترف به آن را فرا ميگيرد و لذا چاره انديشي پيش از فرا رسيدنِ اين امر حتمي و مهم، لازم است و آن پناه بردن به خدا از آن ظلمت و وحشت است كه در اين فراز از دعاي «سعي» به آن اشاره شده است.
حمد و ثنا
و اين چنين لب به حمد وثنا بگشايد و سه مرتبه بگويد:
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ ، لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ ، يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ حَيٌّ لاَ يَمُوتُ وَ هُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ». 35
جز خداي يكتا معبودي نيست. شريكي ندارد و ستايش ازآن اوست. زنده ميكند و ميميراند و او زندهاي است كه مرگ ندارد و بر هرچيزي تواناست. برترين ثناي حق، اقرار و اعتراف به توحيد ذاتي و نفي مطلق شرك است و اين ذكر به صراحت ثناگوي حق به يكتايي در ذات و صفات است.
لَهُ الْمُلْكُ ؛ سلطنت وفرمانروايي از آنِ خداست و بس.
چون خداوند، مَلِك و پادشاه وفرمانرواست، تصرف در امور مينمايد كه مُلك و سلطنت و فرمانروايي از آنِ اوست و تصرف او يا به امر و نهي برمكلّفين است و يا به اين است كه چون موجودات در ذات وصفات خود نيازمند به او ميباشند. تصرف حق به اين است كه نيازهاي آنها را بر ميآورد و امور آنها را تدبير ميكند.
وَلَهُ الحَمدُ ؛ حمد و ستايش چه براي خدا باشد و چه بظاهر براي غير خدا، در حقيقت براي خداست؛ زيرا حمد چه برفضايل، چه بر فواضل، آغاز و انجام همه از خداوند است وبراي بقيه عاريتي است. پس همة ستايشها بازگشت به او دارد؛ «وَ الثَّنَاء عَلَيْه».
سرّ صلوات
و بعد از تهليل و تحميد و تكبير و پناه آوردن به خدا از ظلمت قبر و گرماي قيامت بگويد:
«ثُمَّ يُصَلِّي عَلَي النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله و سلم».
از آن جاكه در ادعيه «سعي» و «طواف» و ديگر مشاعر و مشاهد سفارش به ذكر صلوات شده، سزاوار است بحثي كوتاه و فشرده در معنا، مفهوم و سرّ صلوات انجام گيرد، شايد گوشهاي از راز اين ذكر (صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه) كه لبهاي شيعيان به آن عطرآگين است، آشكار شود و چون در قرآن از «صلوات» برخلق و از صلوات فرشتگان بر خلق و از «صلوات» حق و فرشتگان بر افضل مخلوق، محمد صلي الله عليه و آله و سلم ياد شده و از مؤمنان نيز خواسته شده كه هماهنگ با حق و فرشتگان بر پيامبر صلوات بفرستند، ميتوان گفت كه «صلوات» سه قسم است و هر يك معنا و سرّي ويژه دارد:
1. صلوات حق بر خلق
از الطاف خداوند در حق مؤمنان، عنايت و توجه ويژة او در قالب درود و صلوات برآنان است كه در عنوان «صلوات ربّ» برخلق تبلور پيدا كرده است؛ چنان كه فرمود:
( وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الأَمْوالِ وَ الأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرين * الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون * أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ).36
البته شما را به اندكي ترس و گرسنگي و بينوايي و بيماري و نقصان در محصول ميآزماييم و شكيبايان را بشارت ده؛ كساني كه چون مصيبتي به آنان رسيد، گفتند ما از آن خدا هستيم و به او باز ميگرديم. صلوات و رحمت پروردگارشان برآنان باد كه هدايت يافتگاناند.
آموزش و رحمت حق بر خلق به گونة ارتباط و اتصال ميان عالم برين با عالم پايين است كه خداوند بركساني كه در مصائب امتحاني؛ چون خوف و گرسنگي و نقص و كمبود مال و جان، صبر و شكيبايي پيشه كنند و كلمة استرجاع (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون) را بگويند، همواره درود و رحمت ميفرستد.
2. صلوات فرشتگان بر مردم
(هُوَ الَّذِي يصَلِّي عَلَيكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ لِيخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً). 37
اوست كه خود و فرشتگانش برشما درود ميفرستند تا شما را از تاريكي به روشني برند؛ زيرا خداوند با مؤمنان مهربان است.
از تدبّر و انديشه در اين آيه، اين معنا به دست ميآيدكه جملة «وَكَانَ بِالْمُؤْمِنينَ رَحيماً» علت براي صلوات حق و فرشتگان برمؤمنان است و بر اين اساس، معناي آيه اين است كه: «خداوند و فرشتگانش بر شما صلوات ميفرستند.» و همين معنا هم از او اميد مي رود؛ چون عادت و سنت حق، رحمت بر مؤمنان است و شما نيز مؤمن هستيد و شأن و مقام او اين است كه برشما صلوات بفرستد تا اينكه بر شما رحمت كند.
در اين آيه، نسبتِ صلوات به رحمت مانند نسبت مقدمه به ذي المقدمه است و معناي صلوات حق بر بنده، توجه و عنايت رحمتگونة او بر بنده است و معناي صلوات فرشتگان؛ يعني عطف توجه آنان به انسان، بدين معنا كه واسطه در رساندن رحمت حق به خلق ميباشند و معناي صلوات، همان رحمت است و خود از مصاديق آن است. 38
3. صلوات حق و فرشتگان و مردم بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم
به حسب آنچه در قرآن كريم آمده و فرمان خداوند است؛ صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از امور مطلوب و محبوب حق تعالي و مرغوب فرشتگان و خواستة حق از بندگان است.
(إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يصَلُّونَ عَلَي النَّبِي يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً). 39
خداوند و فرشتگانش برپيامبر صلوات ميفرستند؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، بر او صلوات بفرستيد و سلام كنيد سلامي نيكو.
«صلوات»، اگرچه به معناي رحمت است ولي در اينجا مراد توجه به اظهار شرافت و رفعت مقام پيامبر است. لذا گفتهاند: بزرگداشت و خلعتي كه خداوند در اين آيه به پيامبر ارزاني داشته، برتر از بزرگداشت آدم به سجدة فرشتگان است و «صلوات» به معناي تعظيم و بزرگداشت آمده است كه «صلوات» مردم بر پيامبر بدين معنا است؛ بارخدايا! حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم را در دنيا بزرگ بدار به اين كه ياد و نامش را بلند گردان و دعوتش را پيروز فرما! دينش را پايدار نما! و در آخرت شفيع امتش گردان و اجر و ثوابش را دو چندان كن.40
تفسير اين آيه را، در حديثي، از امام صادق عليه السلام پرسيدند، كه اينگونه آمده است:
«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ عليه السلام عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ (إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ...) فَقَالَ الصَّلاَةُ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ رَحْمَةٌ وَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ تَزْكِيَةٌ وَ مِنَ النَّاسِ دُعَاءٌ».41
از امام صادق عليه السلام در مورد آية (إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ...) پرسيدم، فرمود: صلوات از جانب خداوند رحمت است و از جانب فرشتگان، به پاكي يادكردن و ستودن است و از جانب مردم، دعا و در خواست ميباشد.
فايدة صلوات از آنِ كيست؟
آيا فايده و ثمرة صلوات ما بر «محمد و آل او صلي الله عليه و آله و سلم» عايد ما نيز ميشود يا تنها به آن بزرگواران ميرسد؟ محققان از حكما چنين گفتهاند:
از آن جهت كه آنان حالت منتظرهاي ندارند وسعة وجوديشان درحدّ كمال است، پس ثواب صلوات عايد به گوينده است كه بدين وسيله كسب ميكند. ليكن نزد اهل تحقيق حق اين است كه ثواب آن، هم عايد آن بزرگواران است هم عايد به ما ميشود.42
ذكر صلوات دستور خداوند است؛ چون خدا و فرشتگان درود ميفرستند، مؤمنان نيز فرمان يافتهاند كه صلوات بفرستند. معلوم ميشود كه صلوات ما بر آن بزرگواران، تقاضاي قسمي از رفعت مقام و گونهاي از درجات عالي براي آنان است و همانطوركه صلوات حق برآنان نزول رحمت بر ايشان است، صلوات ما نيز دعا و درخواست نزول رحمت حق برآنها است و به گونهاي، صلوات ما همراه با صلوات حق و فرشتگان، نوعي هماهنگي ميان «عالم امر» و عالم قدس و قدسيان با عالم ملك است و از جهت ديگر اينكه ثواب عايد ما ميشود؛ چون اطاعت امر خدا و نوعي فرمانبرداري حق است، ثواب اطاعت دارد و براي ما ترفيع مقام است و چون ذكر بزرگ است بابي در وسايل الشيعه بدين عنوان آمده است
«بَابُ اسْتِحْبَابِ الصَّلاَةِ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي أَثْنَاءِ الطَّوَافِ وَ السَّعْي...».
و در آن باب اين حديث آمده است.
«قُلْتُ لأَبِي عَبْدِ اللهِ عليه السلام دَخَلْتُ الطَّوَافَ فَلَمْ يُفْتَحْ لِي شَيْءٌ مِنَ الدُّعَاءِ إِلاَّ الصَّلاَة عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ سَعَيْتُ فَكَانَ ذَلِكَ فَقَالَ مَا أُعْطِيَ أَحَدٌ مِمَّنْ سَأَلَ أَفْضَلَ مِمَّا أُعْطِيت». 43
به امام صادق عليه السلام عرض كردم: وارد طواف شدم و دعايي جز صلوات برمحمد و آلش يادم نيامد. حضرت هنگام سعي فرمود: به دعا و درخواست كسي، چيزي برتر و بيشتر از آن چه به تو رسيده است، ندادهاند.
پس ذكر صلوات در سعي و طواف، نه تنها با بقية اذكار برابري ميكند بلكه افضل اذكار است و در سرّ آن گفتهاند:
چون خداي سبحان دستور داد بر پيامبر صلوات بفرستيم و از جهتي ما اندازة واجب و لازم آن را نميدانيم، آن را به خدا واگذار ميكنيم و ميگوييم خداوندا! تو بر محمد درود فرست؛ زيرا ميداني چه اندازه درود و صلوات شايسته اوست!44
پي نوشت :
1. بقره (2) : 158
2. امام خميني1 ، مناسك محشي، چاپ تهران، حوزة نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت، ص355
3. شيخ حرّ عاملي، وسائل الشيعه، باب5 ، ح1
4. همان.
5. وسائل الشيعه، شيخ حرّ عاملي، باب4، ح1
6. همان.
7. وسائل الشيعه، باب4، ح1
8. صافات : 180
9. حكيم سبزواري، اسرار الحكم، چاپ تهران، انتشارات سنائي، ص493
10. انعام : 91
11. غزالي، مكاتيب غرالي، چاپ تهران، اميركبير، 1362 ه . صص23 ـ 21
12. حرّ عاملي، وسائل الشيعه، همان مدرك، ج9، ابواب سعي، باب4 ، ح2، و ج12، ابواب احرام، باب6 و 7
13. غافر : 60
14. نوح : 3 و 4
15. كافي، ج4 ، ص431
16. وسائل الشيعه، باب 4، ح1
17. صدوق، معاني الأخبار، چاپ جامعه مدرسين قم، ص287
18. «هُوَ أَحَدُ ثَلاَثَةِ أُمُورٍ يَرِدُ عَلَيْهِ إِمَّا بِشَارَةٌ بِنَعِيمِ الأَبَدِ وَ إِمَّا بِشَارَةٌ بِعَذَابِ الأَبَدِ وَ إِمَّا تَحْزِينٌ وَ تَهْوِيلٌ وَ أَمْرُهُ مُبْهَمٌ لاَ تَدْرِي مِنْ أَيِّ الْفِرَقِ هُوَ فَأَمَّا وَلِيُّنَا الْمُطِيعُ لأَمْرِنَا فَهُوَ الْمُبَشَّرُ بِنَعِيمِ الأَبَد». (شيخ صدوق، معاني الأخبار، چاپ قم، تصحيح علي اكبر غفاري، جامعة مدرسين قم، 1361، ص288)
19. بحار الأنوار، ج6، ص154
20. الشريف الرضي، المجازات النبويه، چاپ بيروت، الأضواء، ص323
21. ابن اثير، النهايه، كلمة «التحف»، ج1، ص183
22. صحيفه سجاديه، ترجمه علامه شعراني، چاپ تهران، انتشارات اسلاميه، دعاي 40 صص 132ـ 131
23. فصلت: آيه 41
24. شرح شهاب الأخبار، قاضي قضاعي (454 ق.) تصحيح محدث ارموي، ج انتشارات علمي وابسته به وزارت علوم، ص53
25. وسائل شيعه، همان.
26. «أَرْضُ الْقِيَامَةِ نَارٌ مَا خَلاَ ظِلَّ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّ صَدَقَتَهُ تُظِلُّهُ».
27. بروج، 15
28. نمل، 26
29. المؤمنون، 116
30. حسن بن عبدالرزاق لاهيجي وفات 1121ق. رسائل فارسي، تهران، نشر قبله، ص143
31. مجلسي، بحار الانوار، ط بيروت، داراحياء، تراثنا، ج80 ، ص2
32. مستدرك سفيه البحار، ج5، ص79
33. همان، ج7، ص280
34. وسائل الشيعه، ج9، ابواب سعي، باب 4، ح1
35. مصباحالمتهجد، ص683
36. بقره (2) : 157 ـ 156
37. احزاب (33) : 43
38. الميزان، ج1، ص361
39. احزاب (33) : 56
40. مجمع البحرين كلمه صلي...
41. شيخ صدوق، معاني الاخبار، ط قمع جامعه مدرسين، تصحيح علي اكبر غفاري، ص368
42. ملاهادي سبزواري، اسرار الحكم، چاپ تهران، انتشارات سنائي، ص400
43. شيخ حرعاملي، وسايل الشيعه، ط تهران، اسلاميه، ج9، باب 21، ابواب طواف