نقش علی بن ابیطالب علیه السلام در غزوه ها و سریه ها
میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و شش- زمستان 1387 نقش علیبن ابیطالب علیه السلام در غزوهها و سریهها صفحات درخشان فراوانی از تاریخ اسلام، به زندگی اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم اختصاص یافته است؛ از جملة آنها، علی بن ا
ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و شش- زمستان 1387
نقش عليبن ابيطالب عليه السلام در غزوهها و سريهها
صفحات درخشان فراواني از تاريخ اسلام، به زندگي اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم اختصاص يافته است؛ از جملة آنها، علي بن ابيطالب، پسر عموي آن حضرت است كه از زمان پذيرش اسلام، بخش وسيعي از تاريخ اسلام در بارة اوست. اين بخش، در كتابهاي سيره، غزوات، تاريخ، حديث و بسياري از پژوهشهاي جديدِ مربوط به خلفا، با تكيه بر پيشامدها و رخدادهاي دوران خلافت امام علي عليه السلام بهويژه حوادث فتنهانگيز آن دوره، گردآوري شده است.
هدفم از اين پژوهش، كه يك بررسيِ تحليلي است، مطالعة بُعدي از ابعاد وسيع امام علي عليه السلام در عصر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است؛ حوادثي كه مربوط به ايشان در غزوات و سريههاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ميباشد.
شيوهاي كه در اين پژوهش داشتهام، عبارت است از:
1. گردآوري روايات مختلفِ مربوط به يك حادثه از منابع سيره و حديث و غيره.
2. تلاش براي جمع ميان روايات گوناگون مربوط به يك حادثه و بهويژه ميان روايات محدثان و اخباريها.
3. تلاش براي ترجيح يكي بر ديگري، در صورتي كه جمع ميان روايات مختلف ممكن نباشد.
پيشامدهاي غير نظامي مربوط به علي عليه السلام در غزوات و سريهها
برگزيده شدن علي عليه السلام از سوي نبي گرامي صلي الله عليه و آله و سلم به پرچمداري سپاه
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم در چندين غزوه، پرچم سپاه را به علي بن ابيطالب عليه السلام سپرد:
* غزوة بدر اوّل:
ابن سعد دربارة غزوة بدرِ نخست و فرماندهي آن مينويسد: «در اين غزوه، علي بن ابيطالب، پرچم را كه سفيد بود، برافراشت.»1 بيهقي نيز دربارة اين غزوه گفته است: «پرچمدار آن علي بن ابيطالب عليه السلام بود...» و تصريح ميكند اين مطلب را از واقدي نقل كرده است.2 ابن سيدالناس3 و ابن قيّم و ديگران نيز آن را همينگونه آوردهاند.
* غزوة بدر دوم:
ابن اسحاق در ضمن سخن از حوادث غزوة بدرِ بزرگ يا بدر دوم، ميگويد: «پيامبر پرچم را به مصعب بن عمير سپرد.» وي آنگاه ميگويد: «... دو پرچم سياه در برابر حضرت رسول بود كه يكي از آن دو، با نام عقاب به دست علي بن ابيطالب و ديگري به دست يكي از انصار بود...»
ابن هشام نيز گويد: «... پرچم انصار در دست سعد بن معاذ بود.» 4
برخي سيرهنگاران؛ از جمله طبري،5 ابن عبدالبرّ،6 ابن حزم،7 ابن كثير8 و ديگران از شيوة ابن اسحاق پيروي كردهاند. اما واقدي ميگويد: «پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سه پرچم در بدر به پا داشت؛ پرچم مهاجران به دست مصعب بن عمير، پرچم خزرج همراه حباب بن منذر و پرچم اوس در دست سعد بن معاذ.»9 و من از ميان پيروان سبك واقدي، تنها به شاگردش ابن سعد10 بسنده كردم.
ابن سيد الناس، ضمن بيان دو نظريه11 و عدم رجحان ميان آن دو، هر دو قول را بدون ترجيحِ يكي بر ديگري آورده است و به نظر ميرسد كه بيشتر اهل سيره، نظرية ابن اسحاق را دربارة برافراشتن يكي از پرچمها از سوي علي عليه السلام دنبال كردهاند.
غزوة قَرْقَرَة الْكُدْر: 12
ابن سعد دربارة اين غزوه مينويسد: «حامل پرچم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، عليبن ابيطالب عليه السلام بود...»13 و جمعي از سيرهنويسان؛ چون طبري،14 ابن سيدالناس،15 صالحي16 نيز مانند آن را آوردهاند.
غزوه اُحُد:
واقدي در آغاز نوشتهاش از غزوة اُحد، در بارة تعيين حمل كنندة پرچم مهاجرين از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دو روايت آورده، كه در روايت نخست، علي و در روايت دوم، مصعب بن عمير را پرچمدار معرفي ميكند.17 اما ابن اسحاق در اينباره ميگويد: پرچم به مصعب بن عمير، برادر بني عبدالدار سپرده شد.18 بايد گفت منافاتي ميان اين گفتهها وجود ندارد؛ چراكه هر دو در اين غزوه پرچمدار بودهاند؛ ابتدا مصعب بن عمير پرچمدار بود و پس از كشته شدنش به دستور پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم پرچم به علي عليه السلام سپرده شد.
ابن اسحاق ضمن سخن خود از كشته شدن مصعب، اينگونه مينويسد: «وقتي مصعب كشته شد، پيامبر پرچم را به علي بن ابيطالب سپرد.»19 خليفة بن خياط با استناد به گفتة سعيد بن مسيب ميگويد: «پرچم در دست مصعب بن عمير، برادر ابن عبدالدار بن قصي بود، وقتي او كشته شد، پيامبر خدا آن را به علي داد.»20
اين را ابن عبدالبرّ،21 ابن حزم،22 ابن قيّم23 و ديگران نيز آوردهاند.
غزوة حمراء الأسد:
واقدي به نقل از جابر مينويسد: پيامبر پرچمش را كه از جنگ اُحد به بعد باز نشده بود، خواست و آن را به علي عليه السلام داد. واقدي در روايت دومي، با لفظ «يقال» آورده است كه آن را به ابوبكر سپرد.24 ابن سعد در بيان اين دو روايت، از استاد خود تبعيت كرده است.25 ابن سيدالناس 26 و صالحي27 نيز مانند همان را آوردهاند.
بهنظر نگارنده، روايتيكه بر سپردن پرچم به علي عليه السلام دلالت دارد، به واقعيت نزديكتر است؛ چرا كه پرچم در جنگ احد به دست او بود و چنانكه اهل سيره گفتهاند، غزوة حمراء الأسد نيز ادامة همين غزوه بوده است.
غزوة بنو قريظه:
ابن اسحاق در مورد غزوة بنوقريظه آورده است: وقتي جبرئيل، پس از غزوة خندق، خيانت، پيمانشكني و نيرنگ بنيقريظه را آشكار ساخت و فرمان الهيِ حمله به آنها را به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم داد، آن حضرت از علي عليه السلام خواست پرچمدار او در حمله به بنوقريظه باشد. علي عليه السلام پرچم را تا نزديكي قلعههاي بنوقريظه برد، اما آنگاه كه كلام ناشايست دربارة پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از آنها شنيد، برگشت و در راه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديد و گفت: «اي فرستادة خدا، نبايد به اين قوم خبيث نزديك شويد. پيامبر پرسيد: چرا؟ گويا از آنها چيزي عليه من شنيدهاي! گفت: آري، اي پيامبر خدا. پيامبر فرمود: اگر مرا ببينند چنين نخواهند گفت.»28
از روايت واقدي چنين برداشت ميشود كه علي عليه السلام پرچم را تا قلعه برد و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در آنجا به او ملحق شد. آنگاه كه علي عليه السلام ايشان را ديد از ابوقتاده خواست پرچم را نگه دارد و خود دربارة آنچه از يهود شنيده، به پيامبرخدا گزارش دهد.29
گفتههاي ابن اسحاق مورد اجماع اهل سيره است؛ چراكه ابن عبدالبرّ،30 ابن حزم،31 ابن قيّم،32 ابن كثير،33 ابن سيدالناس،34 ابن حجر35 و ديگران نيز آن را گفتهاند.
غزوة خيبر:
بخاري به نقل از سهل بن سعد روايت كرده است كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم در روز خيبر فرمود:
«فردا اين پرچم را به دست مردي خواهم سپرد كه خداوند فتح را به دست او مقدّر كرده است. خدا و رسولش او را دوست دارند و او نيز خدا و رسول را دوست دارد.»
مردم شب را با اين فكر گذراندند36 كه پرچم به چه كسي داده خواهد شد؟ صبح هنگام نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفتند در حاليكه هركس ميخواست پرچم به او داده شود. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: علي ابن ابي طالب كجاست؟ گفتند: اي پيامبر خدا، او دردِ چشم دارد. فرمود: او را بياوريد. وقتي آمد، پيامبر از آب دهانش در چشمان او ريخت و دعا كرد و علي بهبود يافت، گويي كه دردي نداشت! سپس پرچم را به او داد.37 اين حديث را سهل بن سعد مسلم،38 احمد،39 نسائي40 و ديگران نيز آوردهاند.
گفتني است، اين سخن با گفتة ابن هشام دربارة حوادث جنگ خيبر منافاتي ندارد؛ آنجا كه ميگويد: «پيامبر امور مدينه را به نميلةبن عبدالله ليثي سپرد وپرچم سفيدي را به عليبن ابيطالب داد.»41
ظاهر روايت دلالت دارد كه پرچم از همان ابتدا به علي سپرده شد و ميگويند: هر دو روايت دربارة علي مصداق دارد؛ چراكه پرچم را از همان ابتدا به دست گرفت، سپس وقتي پيامبر در نزديكي قلعههاي خيبر اردو زد، پرچم گاهي در دست علي و گاه در دست ديگران بود اما هنگام فتح خيبر، علي آن را در دست داشت.
ردّ دليل اين گفته، نقل ابن اسحاق به استناد سخن سلمة بن عمرو بن اَكوَع است كه ميگويد:
«پيامبر خدا، ابوبكر را با پرچم ـ كه بنا به گفتة ابن هشام سفيد بوده ـ به يكي از قلعهها فرستاد و او با تمام تلاشي كه كرد، بدون پيروزي برگشت. فرداي آن روز عمر بن خطاب را فرستاد، او نيز جنگيد اما بدون پيروزي بازگشت. پس از آن، فرمود: فردا پرچم را به دست مردي خواهم سپرد كه خداوند و رسولش او را دوست ميدارند.» 42
حاكم نيز همين را به اختصار بيان ميكند و ميگويد: «اين حديث صحيح الاسناد است و شيخين آن را نياوردهاند.».43 بيهقي44 و ابن كثير 45 نيز آن را آوردهاند. بدين ترتيب روشن ميشود كه منافاتي ميان قول ابن هشام و آنچه در روايت محدّثان آمده وجود ندارد. والله العالم.
غزوة فتح مكه:
ابن اسحاق آورده استكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سعد بن عباده دستور داد سراغ گروهي از اهالي «كَداء»46 برود. وقتي خواست برآنها وارد شود گفت: امروز روز حماسه است؛ روزي استكه حرمتها شكسته ميشود. يكي از مهاجران ـ كه بهگفتة ابن هشام، آن شخص عمر بن خطاب بود ـ اين سخن را شنيد وگفت: اي پيامبر خدا، ميشنويد سعد بن عباده چه ميگويد؟! اطمينان نداريم كه او در ميان قريش داراي قدرت و شوكتي باشد. اينجا بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابيطالب عليه السلام فرمود: «او را درياب و پرچم را از دستش بگير و خود با آن وارد «كَدا» شو».47
در صحيح بخاري آمده است: سعد بن عباده كه پرچم انصار را در دست داشت، هنگام ورود سپاه ابوسفيان گفت: «امروز روز حماسه است. امروز حرمت كعبه شكسته ميشود.» ابوسفيان، آنگاه كه پيامبر از كنارش گذشت، خطاب به آن حضرت گفت:
«آيا ميداني سعد بن عباده بر ما چه گفت؟ حضرت پرسيدند: «چه گفت؟ ابوسفيان گفت: چنين و چنان... پيامبر فرمود: «سعد دروغ گفته، بلكه امروز روزي است كه خداوند به كعبه عزّت و شكوه خواهد بخشيد.»48
روايت بخاري ازگفتة ابن اسحاق درستتر است، ليكن موضوع گرفتن پرچم از سعد و سپردنش به علي، در آن روايت نيامده است. حافظ بن حجر، متن روايت ابن اسحاق را نقل ميكند و متنهاي ديگري ميآورد كه بيانگر سه قول زير است:
1. پرچم انصار از سعد گرفته به علي داده شد.
2. پرچم از سعد گرفته و به پسرش قيس بن سعد داده شد.
3. پرچم از سعد گرفته و به زبير سپرده شد.
حافظ ميگويد: «اين سه قول در بارة شخصي است كه پرچم را از سعد گرفت و ظاهرقضيه آن است كه علي عليه السلام براي پسگرفتن پرچم رفت تا با آن وارد «كَداء» شود. علي عليه السلام با اين گمان كه مبادا سعد رنجيده خاطر شود، آن را به قيس بن سعد ميدهد. سپس سعد كه بيم داشت پسرش كاري بر خلاف ميل پيامبر مرتكب شود، از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله و سلم خواست پرچم را از قيس بگيرد و به همين دليل زبير پرچم را ميگيرد.49
به نظر نگارنده، حافظ ابن حجر= به خوبي ميان متون مختلف را جمع كرده و چنين اجماعي، ترجيحاً مقدم است.
دادن كنية «ابوتراب» به علي عليه السلام در غزوة عشيره توسط پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم
ابن اسحاق در بيان حوادث «غزوة عشيره» خبري مفصّل آورده با اين مضمون كه: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، علي عليه السلام و عمّار بن ياسر را خفته يافت، در حاليكه خاكآلود بودند، پس بيدارشان كرد و به علي گفت: «تو را چه ميشود ابوتراب؟!»
ابن اسحاق در ادامه ميگويد: از برخي علما شنيدم كه پيامبر علي را ابوتراب ناميد؛ زيرا او فاطمه را به خاطر چيزي كه معلوم نيست سرزنش كرد ولي بدون اينكه چيزي برخلاف ميلش به او بگويد، بلكه مشتي خاك برميدارد و به سر خود ميريزد، وقتي پيامبر او را چنين ميبيند متوجه ميشود كه او خواسته فاطمه را سرزنش كند، پس به او ميگويد: چه شده است؟ ابوتراب!
ابن اسحاق ميگويد: خدا ميداند كه كدام يك از اينها رخ داده است.50
در صحيح بخاري آمده است كه علي نزد فاطمه رفت، سپس از خانه بيرون آمد و در مسجد خوابيد. پيامبر به فاطمه فرمود: پسرعمويت كجاست؟ گفت: در مسجد است. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزد او رفت و ديد كه ردايش كنار رفته و پشتش خاكي شده است، پس خاك را از دوش او پاك كرد و دوبار گفت: ابوتراب! برخيز و بنشين. 51
درستي روايت بخاري در اين است كه دادن اين كنيه به علي عليه السلام در مدينه اتفاق افتاده باشد.
ابن حجر در شرح حديث، روايت ابن اسحاق را دربارة غزوة عشيره نقل ميكند و ميگويد:
«اگر اين درست باشد و اثبات شود، نشان ميدهد كه پيامبر، علي عليه السلام را با لفظ ابوتراب خطاب قرار داده است.»52
بهنظر ميرسد روش ابنحجر در جمع بين دو روايت بهتر است و ترجيح يك روايت بر ديگري است. ابن قيم هم در «كتاب الهدي» همين نظريه را داده است.53 البته تكرار چنين مسألهاي اشكالي ندارد، والله العالم. 54
علي و پيامبر خدا عليهما السلام در مسير بدر بر يك مركب
ابن اسحاق در آغاز سخنش از غزوة بزرگِ بدر ميگويد: پيامبر در اين روز هفتاد شتر داشتند. پيامبر خدا، علي بن ابي طالب و مرثد بن ابي مرثد غنوي سوار بر يك شتر شدند.55
بيشتر سيره نگاران؛ مانند واقدي،56 بيهقي،57 ابن عبدالبرّ،58 ابن حزم59 و ابن قيّم60 همين گفته را آوردهاند. گواه اين رخداد، روايت احمد از عبدالله بن مسعود است كه ميگويد: در روز بدر هر سه نفر بر يك مركب نشسته بودند و ابولبابه و علي ابن ابيطالب همراه پيامبر بودند.61
از اين روايت احمد برداشت ميشودكه همراه سوم پيامبر و علي، ابولبابه بوده نه مرثد، چنانكه در روايت جمهور اهل سيره آمد. شايد بهترين پاسخ، سخن ابن كثير باشد كه گفت:
شايد اين مسأله قبل از آوردن ابولبابه از روحاء باشد. پس علي و مرثد همراه پيامبر بودهاند. والله العالم.62
نگارنده: اهل سيره نقل ميكنند كه پيامبر خدا در راه بدر، آنگاه كه به روحاء رسيدند، ابولبابه را براي رسيدگي به امور، به مدينه بازگرداندند. ابن اسحاق و ديگران هم همين را آوردهاند.63
علي عليه السلام پيش قراول هميشگي جنگها
غزوة بدر
ابن اسحاق دربارة غزوه بزرگ بدر مينويسد: وقتي پيامبر نزديك بدر شد، علي و زبير و سعد بن ابي وقاص را همراه با تني چند از اصحاب به سمت چاههاي بدر فرستاد تا برايش خبر بياورند...64
واقدي، نام اين گروه پيشقراول را ذكر ميكند و اسم فرد چهارمي به نام بَسبَس بن عمر65 را ميآورد. ابن سعد،66 ابن عبدالبرّ، 67 بيهقي و ديگران هم اين خبر را آوردهاند. اصل اين خبر را مسلم از انس68 و احمد از حديث علي آورده است.69
غزوة فتح:
وقتي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم عازم فتح مكه و آمادة حركت شد، اصرار داشت كه اين خبر به گوش اهل مكه برسد. حاطب بن ابي بلتعه طي نامهاي به قريش خبر ميدهد كه پيامبر چنين نيتي دارد. نامه را به دست زني سپرد تا آن را در ازاي فردي به قريش برساند. زن آن را لاي موهايش گذاشت و رفت. سروش آسماني، پيامبر را از كار حاطب آگاه كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي و زبير را مأمور كرد و گفت: دنبال زني برويد كه حاطب نامهاي همراه او براي قريش فرستاده است تا آنان را از كار ما آگاه كند. علي و زبير رفتند تا به منطقه خليقه70 (خليقه بني ابي احمد) رسيدند. او را نگاه داشتند و خورجينش را گشتند اما چيزي نيافتند. علي بن ابي طالب عليه السلام به زن گفت: به خدا سوگند ميخورم كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دروغ نگفته است و ما نيز دروغ نميگوييم. نامه را بده وگرنه خودمان پيدايش ميكنيم. زن وقتي جدّيت او را ديد، گفت: چهره برگردان! علي چنين كرد. زن گيسوانش را گشود و نامه را درآورد و به آن حضرت داد. علي عليه السلام نيز آن را نزد پيامبر آورد.71
اين است مضمون روايت ابن اسحاق دربارة غزوة فتح كه اشاره دارد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي و زبير را به عنوان پيشقراول گشتي، به دنبال زن فرستاد تا او را به منظور جلوگيري از رسيدن خبر به كفار مكه دستگير كنند. علي عليه السلام و زبير نيز اين مأموريت را با دقت انجام دادند.
بخاري نيز اين خبر را دربارة غزوه فتح نقل ميكند و ميافزايد: مقداد نيز همراه آنان بوده است.72
او دربارة غزوة بدر هم ميگويد: ابو مرثد غنوي همراه آنان بوده است.73 ابن حجر در شرح حديث غزوة فتح آورده است: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم ، من (علي)، زبير ومقداد را فرستاد. همچنين در روايت عبيدالله بن ابيرافع و ابو عبدالرحمان سلمي دربارة توصيف مجاهدان بدر از قول علي عليه السلام آمده است كه پيامبر مرا همراه ابو مرثد غنوي و زبير بن عوام فرستاد.
اين احتمال وجود دارد كه هر سه همراه علي عليه السلام بودهاند ولي يكي از دو راوي چيزي را نقل كرده كه ديگري آن را نياورده است. ابن اسحاق همراه علي و زبير كسي را ذكر نكرده و خبر را به صيغة مثني آورده است. به نظر ميرسد كه هر يك همراهي داشتهاند.74 اين حديث را مسلم،75 احمد،76 ترمذي77 و ديگران؛ همچون طبري،78 ابن عبدالبرّ،79 ابن حزم،80 ابن اثير81 و ابن كثير 82 آوردهاند.
جنگ تبوك و انتخاب علي عليه السلام به عنوان جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در خانواده
وقتي پيامبر عازم تبوك شد، علي را مسؤول سرپرستي خانوادهاش كرد و دستور داد نزد آنان بماند. منافقان اهمال علي را شايعه كردند. وقتي علي شنيد، سلاح برداشت و خود را در منطقه «جرف» به پيامبر رساند و گفت: منافقان گمان ميكنند كه از سر اهمال مرا به جانشيني برگزيدهاند. فرمود: دروغ ميگويند من تو را جانشين خود قرار دادم به خاطر آنچه كه به جا گذاشتهام. برگرد و جانشين من در ميان اهل من و خودت باش. آيا راضي نيستي كه منزلت تو در نزد من، همچون منزلت هارون نزد موسي باشد، با اين تفاوت كه پيامبري پس از من نخواهد آمد. پس علي به مدينه بازگشت.83 اين خبر نشان ميدهد كه علي عليه السلام به دستور پيامبر و براي اجراي آن به تبوك نرفت تا به امور خاندان پيامبر وخانوادة خود رسيدگي كند و اجر همان كسي را دارد كه در جنگ شركت كرده است. علاوه بر اين كه اجر فرمانبري از پيامبر خدا را به دليل ماندن در مدينه برده است. اين حديث را بخاري،84 مسلم،85 نسائي،86 ترمذي87 و ديگران آوردهاند و اين جزو فضايل ارزشمند علي بن ابيطالب است كه اهل حديث آن را در اين باب آوردهاند.
حوادث غير جنگي كه در طول جنگ ها يا بعد از آن بر علي عليه السلام گذشت
هنگام عزيمتِ پيامبر به جنگها، حوادثي براي علي رخ داد كه ارتباطي با جنگ نداشت.
جنگ اُحُد:
ابن هشام نقل ميكند كه ابو عامر تبهكار، پيش از جنگ اُحد براي به دام انداختن مسلمانان چالههايي كنده بود. پيامبر در اثناي جنگ در يكي از چالهها افتاد. علي دست او را گرفت و طلحة بن عبيد الله او را كشيد تا اينكه پيامبر بيرون آمد.88
كمك علي به پيامبر براي خروج از گودال، نشان دهندة همراهي و توجه علي و زبير نسبت به پيامبر است كه پس از آن، ابوبكر و عمر و زبير هم به آنها پيوستند تا پيامبر را به شعب برسانند.89
واقدي خبر چالهها را آورده است. روايت او حاكي است اين چالهها چنان با مهارت پوشانده شده بود كه پيامبر تنها زماني از وجود آنها باخبر شد كه در يكي از آنها افتاد! واقدي نقل ميكند كه طلحه پيامبر را گرفت و علي او را بيرون كشيد تا سرپا ايستاد. 90 ابن حزم،91 ابن قيم92 و صالحي93 و ديگر اهل سيره نيز اين را آوردهاند.
علي عليه السلام و شست و شوي زخمهاي پيامبر
پيامبر در غزوه اُحد چندين زخم برداشت؛ به طوري كه فرمود: غضب خداوند بر قومي كه صورت پيامبر را خونين كردند!94 بنابراين، وقتي از سهل بن سعد دربارة جراحت پيامبر ميپرسيد، ميگويد: به خدا من ميدانم چه كسي زخم پيامبر را شست و بر آن آب ريخت و با چه درمان شد. سپس گفت: فاطمه دختر پيامبر ميشست و علي با سپر آب ميريخت. وقتي فاطمه ديد كه آب باعث خونريزي بيشتر زخمها ميشود، قطعهاي حصير برداشت آن را سوزاند و روي زخم گذاشت و خونريزي قطع شد. جراحات پيامبر عميق بود، چهار دندان پيشين او شكسته و صورتش زخمي و فرق سرش شكسته بود.95
در سيرة ابن هشام آمده است: پيامبر وقتي به لبة شعب رسيد، علي سپرش96 را پر از آب كرد97 و نزد پيامبر آمد تا بنوشد. پيامبر بويي از آن استشمام كرد و ننوشيد ولي خون صورتش را با آن شست.98 واقدي99 و ابنسعد100 و ابن سيد الناس101 اين خبر را آوردهاند.
علي عليه السلام و تعقيب مشركان به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم
وقتي غزوة اُحد به پايان رسيد و مشركان آماده بازگشت شدند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، علي را به دنبال آنها فرستاد وگفت: ببين چه ميكنند و چه قصدي دارند؟ اگر از اسبها به زير آمده، سوار شترها شدهاند، قصد مكه را دارند و اگر سوار اسب شده و به دنبال شترها حركت ميكنند، قصد مدينه را دارند. سپس فرمود: قسم به آن كه جانم در دست اوست، به سوي آنها خواهم شتافت و با آنان خواهم جنگيد.
علي عليه السلام ميگويد: آنها را تعقيب كردم كه بفهمم چه ميكنند. ديدم از اسبها به زير آمده و سوار شترها شدهاند و رو به مكه نهادهاند. 102 در روايت ابن اسحاق آمده است: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، علي عليه السلام را به تعقيب آن گروه فرستاد. گروهي از اهل سيره؛ چون طبري،103 ابن اثير،104 ابن قيّم،105 و ابن كثير106 هم، چنين نظري دارند. طبري به سند خود اين را اضافه ميكند كه پيامبر از علي خواست در هر دو صورت خبر را كتمان كند. علي گفت: وقتي ديدم مشركان راهي مكه شدهاند، از شدت خوشحالي خواستم فرياد بزنم و نتوانستم اين خبر را كتمان كنم.
واقدي نقل ميكند كه پيامبر سعد بن ابيوقاص107 را در تعقيب مشركان فرستاد. بيهقي چنين خبري را از عروة بن زبير108 نقل ميكند، اما ابن سيد الناس109 و صالحي110 هر دو قول را به طور يكسان نقل كردهاند.
نگارنده: ميتوان هر دو قول را جمع كرد و نتيجه گرفت كه: پيامبر ابتدا علي، سپس سعد را فرستاده است، والله العالم.
علي عليه السلام مأمور دنبال كردن زيد بن حارثه در سرية حِسمَي111
گروهي از اهالي جذام، راه دحية كلبي، فرستادة پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كه از رويارويي با قيصر روم بازميگشت، بسته و اموال او را به يغما بردند. وقتي دحيه به حضور پيامبر رسيد و اين خبر را داد، پيامبر زيد بن حارثه را همراه دحيه و پانصد نفر ديگر، به سوي جذاميان فرستاد. پس از آن كه به آنان حمله كردند و اموال و زنانشان را به غنيمت گرفتند، زيد بن رفاعة جذامي، همراه چند نفر از افرادش، نزد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفت و اماننامهاي كه در گذشته براي او و قومش نوشته شده بود، به آن حضرت داد و اسلام آورد و گفت: اي پيامبر خدا، حلال را بر ما حرام و حرام را حلال نگردان. پيامبر فرمود: تكليف كساني كه كشتهايد چه ميشود؟
ابوزيد بن عمرو112 گفت: زندهها را آزاد كن من از كشته شدهها ميگذرم. پيامبر فرمود: ابوزيد درست ميگويد. سپس علي بن ابيطالب عليه السلام را همراه آنان به سوي زيد بن حارثه فرستاد و دستور داد كه از آنها بگذرد و اموال و زنانشان را برگرداند. علي عليه السلام در راه رافع بن مكيث جهني، پيك زيد بن حارثه را ديد كه بر شتري از اهالي جذام سوار شده است. علي عليه السلام شتر را به آنان بازگرداند و با زيد بن حارثه در منطقة فحلتين ملاقات كرد113 و فرمان پيامبر را به او ابلاغ نمود و هر آنچه را كه گرفته بود، به آنها بازگرداند.114 اين فشردة سخن واقدي از نقش علي عليه السلام در اين سريه است. آري، علي عليه السلام به سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عمل كرد و اموال مردم را به صاحبانش بازگرداند؛ اين موضوع را شماري از سيرهنويسان؛ مانند ابنسعد115 ابن اثير116 و ابن سيد الناس117 و ديگران نقل كردهاند.
صلح نامة حديبيّه را علي عليه السلام نوشت
هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به جنگ حديبيه رفت، قريش نمايندگاني را براي گفتوگو با آن حضرت فرستاد. آخرينِ آنها سهيل بن عمرو بود، وقتي پيامبر او را ديد، فرمود: وقتي او را فرستادهاند، قصد صلح دارند؛ سهيل با پيامبر صحبت كرد، حرفهايشان به درازا كشيد و از مواضع خود عقب نشستند و براي صلح به توافق رسيدند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم علي را به حضور خواند وگفت: بنويس «بسم الله الرحمن الرحيم»؛ سهيل پرسيد: اين چيست؟ معناي آن را نمي فهمم. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به علي فرمود: بنويس «باسمك اللّهم». علي عليه السلام آن را نوشت. پيامبر فرمود: بنويس «اين پيمان صلح ميان محمد پيامبر خدا و سهيل بن عمرو است.» سهيل گفت: اگر بر پيامبري تو گواهي ميدادم، با هم جنگي نداشتيم! نام خود و پدرت را بنويس. پيامبر فرمود: بنويس
«اين پيمان صلح ميان محمد بن عبدالله و سهيل بن عمرو است براي ترك جنگ به مدت ده سال و در اين مدت، مردم در امانند و از جنگ دست برميدارند. هر كس از قريش بدون اذن وليّ خود نزد محمد بيايد، او را به آنها بازگرداند و هركه از ياران محمد به نزد قريش رود، آنان نيز وي را به محمد بازگردانند.»118
اين روايت ابن اسحاق آشكارا نشان ميدهد كه كاتب پيمان صلح، علي بن ابيطالب است. ابن اسحاق مينويسد: «يكي از شاهدان صلحنامه، علي بوده است.» 119
صحيح بخاري گفتة او را تأييد و از براء بن عازب روايت ميكند: وقتي پيامبر با اهل حديبيه صلح كرد، علي پيمان صلح را نوشت.120 مسلم هم از براء 121 بن عازب همين را نقل ميكند. بدين ترتيب صحّت گفتار ابن اسحاق دربارة نوشتن صلحنامه توسط علي عليه السلام روشن ميشود. اما در اينكه او يكي از شهود بوده، برخي از سيرهنويسان؛ همچون طبري،122 ابن كثير123 و ديگران از او تبعيت كردهاند. ليكن واقدي124 و ابن سعد، 125 از علي عليه السلام به عنوان شاهد ياد نكردهاند. شايد جملهاي كه ابن اسحاق در شاهد بودن علي عليه السلام ذكر كرده، توضيحي باشد كه خود او، آن را از آنجا برداشت كرده است كه علي نويسنده بوده پس مسلماً شاهد نيز به شمار ميآمده است.
رخ دادهاي غزوة فتح
وقتي پيامبر وارد مكه شد، شماري از كفار، از ترس مسلمانان گريختند. برخي به خارج مكه و گروهي به خانهها پناه بردند؛ از جملة آنها دو مرد از بنيمخزوم بودند. امّ هاني، دختر عليبن ابيطالب نقل ميكند: وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به شمال مكه رسيد، دو تن از بستگان همسرم كه از بنيمخزوم بودند، به خانة من پناه آوردند. برادرم علي سر رسيد و گفت: قسم به خدا آن دو را خواهم كشت. امّ هاني ميگويد: درِ خانهام را به روي آنان بستم و نزد پيامبر رفتم. فرمود: چه چيز انگيزه شد كه به اينجا بيايي؟ ماجرا را به آن حضرت گفتم. فرمود: آنكه را تو پناه دادهاي ما هم پناه ميدهيم و كساني كه امانشان دادهاي در امانند. پس علي عليه السلام آنان را نخواهد كشت. اين خلاصة گفتة ابن اسحاق126 دربارة موضع علي عليه السلام در برابر آن دو مرد و پناه دادن امّ هاني به آنها و عملي ساختن آن توسط پيامبر است.
صحيح بخاري127 گفتة ابن اسحاق را تأييد ميكند و حديث امّ هاني را ميآورد. مسلم نيز همين روايت را آورده128 و ابن هشام ذكر كرده است كه آن دو مرد؛ حارث بن هشام و زهير بن ابياميّة بن مغيره129 بودهاند. ابن عبدالبرّ مينويسد: آن دو، اسلام آوردند و جزو بهترين مسلمانان شدند. 130
علي عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كليد كعبه را خواست
وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد مسجدالحرام شد و بر در كعبه به سخنراني ايستاد و كفار قرش را بخشيد، به آنها گفت: برويد كه آزاديد. آنگاه به مسجد رفت و نشست. علي بن ابيطالب عليه السلام در حالي كه كليد كعبه را در دست داشت، از جا برخاست وگفت: «اي پيامبر خدا، پردهداري و سقايي كعبه را به ما واگذار.» پيامبر فرمود: عثمان بن طلحه كجاست؟ او را آوردند و حضرت خطاب به وي فرمود: كليد كعبه را بياور كه امروز روز نيكي و وفا به عهد است.131
اين مطلب را ابن اسحاق آورده و ابن كثير،132 ابن قيم133 و ابن سيدالناس134 از او پيروي كردهاند.
حافظ بن حجر نيز متنهايي آورده135 كه گواه برگفتة ابن اسحاق است. واقدي اين اتفاق را نقل ميكند136 ولي ميگويد: كسي كه كليد را از پيامبر خواست عباس بود نه علي بن ابيطالب عليه السلام و سراغ كساني كه در اين زمينه از واقدي تبعيت كردهاند نرفتم و شايد قول مشهور و برگزيده اين گفتة سيره نويسان باشد كه علي كليد را به خاطر شايستگي و عزّت و برترياش درخواست كرد، والله العالم.
مأموريت علي عليه السلام به سوي قبيلة بنوجذيمه براي ترميم كارهاي خالد
وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بعد از فتح مكه در آن شهر اقامت گزيد، چندين گروه را براي دعوت به دين خدا، بدون جنگ و خونريزي، پيرامون مكه فرستاد؛ از جملة آنان، خالد بن وليد بود كه به سوي بني جذيمة بن عامر بن عبد مناة بن كنانه فرستاده شد. وي به محض ورود بر آن گروه، با آنان درگير شد و چند نفري از ايشان كشت. مردي از دست وي گريخت و نزد پيامبر آمد و خبر به آن حضرت رساند. پيامبر رو به درگاه خدا كرده، گفت: «خدايا! من از كردة خالد بن وليد به تو پناه ميآورم.» پس از اين ماجرا، علي بن ابيطالب را فراخوانده، فرمود: «اي علي، به سوي آن قوم برو و به امورشان رسيدگي كن و به كار جاهليت پايان ده.» علي عليه السلام به همراه پولي كه پيامبر خدا نزد او نهاده بود، به سوي آنان رفت و دية كشته شدگان را پرداخت و خسارت ماليشان را داد؛ به طوري كه ذرّهاي از حقوقشان باقي نماند ولي مقداري از مال نزد عليبن ابي طالب ماند. در پايان كار از آنان پرسيد: «آيا چيزي از ديه يا مال باقي مانده است كه پرداخت نشده باشد؟» گفتند: خير. فرمود: اين پول را كه باقي مانده، از باب احتياط به شما ميدهم؛ چراكه پيامبر چيزي ميداند كه شما از آن بيخبريد. سپس نزد پيامبر خدا بازگشت و او را از جريان آگاه ساخت. پيامبر فرمود: كار خوب و نيكويي كردي.137
سيره نويسان138 نسبت به گفتة ابن اسحاق دربارة فرستادن علي از سوي پيامبر به ميان قوم بنوجذيمه اتفاق نظر دارند؛ به طوري كه نوشتهاند: علي با درايت و تدبير حكيمانه به اصلاح اين امر پرداخت. اصل اين واقعه را بخاري در صحيحش آورده است.139
وقايع و حوادثي كه در غزوات و سريه ها براي علي پيش آمد
حوادث و مبارزات
مبارزه در جنگ بدر:
ابن اسحاق نقل ميكند كه در جنگ بدر 3 نفر از مشركان به نامهاي عتبة بن ربيعه، شيبه بن ربيعه و وليدبن عتبه وارد ميدان شدند. جواناني از انصار با آنها رو در رو شده، پرسيدند: شما كيستيد؟ گفتند: گروهي از انصار. گفتند: ما را با شما كاري نيست. در اين هنگام منادي ندا داد: اي محمد، هماوردان ما را به ميدان فرست. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «عبيدة بن حارث! حمزه و علي! برخيزيد.»140
اين سه سواركار برومند توانستند در مبارزة تن به تن، بردشمنان چيره شوند وايننخستين پيروزي در نخستين نبرد بود كه ميان مسلمانان و كفار و قريش درگرفت. سيره نويسان، گفتة ابن هشام دربارة مشاركت علي به همراه دو تن از همرزمانش در اين پيكار را نقل كردهاند. همچنين واقدي،141 ابن سعد،142 ابن عبدالبرّ،143 ابن حزم،144 ابن سيد الناس،145 ابن كثير،146 ابن قيّم،147 و ديگران نيز آن را آوردهاند.
در تأييد گفتة سيره نويسان، ميتوان به آنچه در صحيح بخاري از علي آمده، اشاره كرد كه فرمود: من در روز قيامت سرآمد مبارزان در پيشگاه خداوند خواهم بود.
قيس148 ميگويد: آية «اينان دو گروهاند كه دربارة پروردگارشان به نبرد پرداختند.»149 در شأن آنان نازل شده و منظور كساني هستند كه در روز بدر با هماوردان خود مبارزه كردند؛ مانند علي، حمزه، عبيده، شيبة بن ربيعه، عتبة بن ربيعه و وليد بن عتبه.150
مبارزه در نبرد اُحُد
طلحة ابن ابي طلحه،151 پرچمدار مشركان در جنگ اُحد وارد ميدان شد و مبارز طلبيد. علي عليه السلام پرسيد: قصد مبارزه داري؟ طلحه گفت: آري و اينجا بود كه مبارزه را آغاز كردند و پيامبر خدا با دو زره و يك كلاه خود و سپر، در زير پرچم ايستاده بود؛ علي و طلحه به هم رسيدند. علي ضربهاي بر سر او وارد كرد و شمشير سر او را شكافت تا جايي كه به محاسنش رسيد، طلحه به زمين افتاد و علي بازگشت. به علي گفتند: او را كشتي؟ گفت: وقتي به زمين افتاد و عورت خود را آشكار كرد، دلم به حالش سوخت و دانستم كه خداوند تبارك و تعالي او را خواهد كشت و او اولين قرباني است.
اين همان چيزي است كه واقدي152 در «گفتههاي جنگ احد» آورده است. سپس گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با كشته شدن طلحه مسرور گشت و تكبير سر داد و مسلمانان نيز تكبير گفتند و در پي آن، سپاهيان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به مشركان حملهور شدند.153
ابن هشام154 و ابن سعد155 و ابن سيدالناس156 و ابن كثير157 نيز چنين نقل كردهاند.
همة روايات حاكي از آن است كه علي عليه السلام توانست در اين مبارزه به يكي از پرچمداران مشركان چيره شود و در پي آن، حمله به صفوف دشمنان آغاز شد.
واقدي آورده است كه: علي عليه السلام اميّة بن ابي حذيفه را زرهپوش و با نقابي آهنين بر چهره ديد كه پيش آمد و گفت: امروز، زمان تلافي است. مردي از مسلمانان جلوي او را گرفت كه بلافاصله اميه او را كشت. علي عليه السلام فرمود: در برابر او ايستادم و با شمشير بر فرقش زدم، چنان كه شمشيرم كنار شد، چون قد من كوتاه بود، او با شمشير بر من ضربه ميزد اما من با سپر جلوي ضربات او را ميگرفتم تا اينكه شمشير در نيام كرد و من با ضربه پايش را زخمي كردم. او همچنان حمله ميكرد، تا اينكه روي زانوهايش ايستاد و چشمم به شكاف زير بغلش افتاد، سپس شمشير درآن فرو بردم و اوكشته شد.158
اين روايت حاكي از آن است كه علي عليه السلام در جنگ احد بيش از يك بار جنگ تن به تن داشته است.
مبارزه در جنگ احزاب:
آنچه ابن اسحاق در باب روايات جنگ احزاب بيان داشته، حاكي از آن است كه جمعي از سواركاران مشرك روانة تنگنايي در خندق شده و با اسبان خود از آنجا عبور كردند؛ از جملة اين سواركاران، عكرمة بن ابي جهل، هبيرة بن ابي وهب و عمرو بن عبد ودّ و ديگران بودند. اسبان آنها را به شورهزاري ميان خندق و شكاف كوه بردند. علي عليه السلام با جمعي از مسلمانان اقدام به بستن روزنهاي نمودند كه اسبانشان از آنجا وارد شدند، سواركاران رو به سوي آنان نمودند. عمرو بن عبد ودّ گفت: چه كسي وارد ميدان ميشود؟ بلافاصله علي عليه السلام وارد ميدان شد و خطاب به عمرو فرمود: اي عمرو، تو با خدا عهد بسته بودي كه وقتي مردي از قريش تو را به يكي از اين دو گروه دعوت نمود بپذيري. گفت: آري. علي عليه السلام فرمود: من تو را به سوي خدا و پيامبرش دعوت ميكنم. گفت: من نيازي به آن ندارم. علي فرمود: از تو ميخواهم كه از اسب پايين بيايي. عمرو گفت: چرا، برادر زاده؟ به خدا سوگند كه من قصد كشتن تو را ندارم. علي فرمود: اما به خدا سوگند كه من قصدكشتن تو را دارم.
در اين هنگام عمرو به جوش آمد. پس از پايين آمدن اسب را مجروح كرد و سپس سوي علي عليه السلام آمد و درگير شدند كه بلافاصله علي عليه السلام او را كشت و سپاه مشركان با ناكامي از خندق بيرون آمده و پا به فرار گذاشتند.159
واقدي160 اين جريان را مفصلتر از ابن اسحاق آورده است و سيرهنويسان161 در بيان اين حادثه و پيروزي علي عليه السلام بر يكي از سواركاران مشرك در غزوة خندق اتفاق نظر دارند.
مبارزه در جنگ خيبر!
وقتي پيامبر در جنگ خيبر پرچم را به علي داد، وي ميتاخت و پيش ميرفت كه ناگهان مرحب يهودي در برابر او ظاهر شد و گفت:
قد علمت خيبر أنيّ مرحب شاكي السلاح البطل المجرّب
خيبر ميداند كه من مرحبم، غرق سلاحم و شجاعم؛ شجاعي كه در جنگها آزموده شدهام و يكّه سواران شجاع را از پشت زين به زمين آوردهام.
علي عليه السلام هم پيش آمد و گفت:
أنا الذي سمّتني أمّي حيدرة كليث غابات كريه المنظرة
أو فهيم بالصاع كيل السَّندرة
«من كسي هستم كه مادرم حيدرم ناميد. من شير ژيان بيشههايم و در زمان سنجش و ميزان، دقيق و عادلم.»
در اين هنگام، علي عليه السلام بي درنگ سر مرحب را از تن جدا كرد و او را كشت و پيروزي از آنِ او شد؛ مسلم،162 بيهقي163 و ديگران چنين آوردهاند. اما ابن اسحاق164 ميگويد: كسي كه با مرحب مبارزه كرد، محمد بن مسلم بود و اين روايت ابن اسحاق را احمد بن حنبل165 و حاكم 166 و ديگران نقل كردهاند.
واقدي مينويسد: علي بود كه با مرحب روبهرو شد و او را كشت. سپس روايتي با اين مضمون ميآورد كه محمد بن مسلم با مرحب روبهرو شد و بعد از جنگ تن به تن، پاهاي مرحب را قطع كرد و سپس علي آمد و گردن او را زد.167 اگر قول واقدي درست باشد، نشان ميدهد كه هر دو صحابي در كشتن مرحب نقش داشتند. در غير اين صورت، آنچه در صحيح آمده بر ديگر روايات مقدم است.
واقدي آورده است: بعد از كشته شدن مرحب، ياسر يهودي وارد ميدان مبارزه شد و علي به سويش حركت كرد ولي زبير گفت تو را سوگند ميدهم كه مرا با او تنها بگذاري و علي چنين كرد و زبير، ياسر يهودي را كشت168 آنگاه عامر يهودي شمشير به دست، زرهپوش و با كلاه خودي آهنين مبارزه طلبيد. مردم كنار رفتند. علي پيش آمد و ضرباتي به او زد كه كارساز نبود تا اين كه ضربهاي به پاي او زد و به زمينش انداخت، سپس او را كشت و سلاحش را برداشت.169
واقدي به دنبال خبر كشته شدن مرحب به دست علي، مينويسد: علي با مردي در دروازة قلعه مواجه شد. او به علي عليه السلام ضربهاي فرود آورد كه علي با سپر جلوي آن را گرفت. سپس علي درِ قلعه را سپر خود قرار داد و همچنان در دست او بود تا اينكه خداوند قلعه را به دست علي فتح كرد.170
ابن اسحاق171 اين روايت را آورده و بيهقي172 و ابن حجر173 از او نقل كردهاند و آن گواه شجاعت و قدرت علي و امري واضح و مشهور ميان خاص و عام بود.
مشركان كشته شده و به اسارت رفته با دست علي عليه السلام ، در غزوات
علي عليه السلام در جنگهاي همراه پيامبر، مشركان زيادي را به هلاكت رساند كه از آن ميان برخي مستقيم به دست علي و برخي ديگر با مشاركت علي كشته شدند. نام كامل اين افراد و محل قتل آنها به شرح زير ميباشد:
مشركاني كه در جنگ بدر توسط علي كشته و يا اسير شدند:
1. وليد بن عتبة بن ربيعه كه ابن اسحاق و واقدي ميگويند به دست علي عليه السلام كشته شد.174
2. عاص بن سعيد بن عاص كه ابن اسحاق و واقدي آوردهاند: قاتل وي علي بوده است.175
3. عامر بن عبد الله، همپيمان بني عبدشمس كه بنابر روايت ابن اسحاق وواقدي،176 علي او را كشته است.
در روايتي ديگر از واقدي، قاتل وي سعد بن معاذ است.
4. طعيمة بن عدي بن نوفل؛ ابن اسحاق دو روايت دربارة قاتل وي آورده كه در روايت اول علي و در روايت دوم حمزه177 را معرفي نموده است و واقدي روايت دوم را تأييد ميكند. 178
5. نوفل بن خويلد بن اسد؛ كه به گفتة ابن اسحاق و واقدي، علي او را كشته است.179
6. عمير بن عثمان بن عمرو تميمي؛ ابن هشام دربارة قاتل وي دو روايت آورده كه در روايت اول علي و در روايت دوم عبدالرحمان بن عوف به عنوان قاتل معرفي شده است.180 واقدي نيز روايت اول را تأييد ميكند.181
7. حرملة بن عمرو، كه ابن هشام در باب قاتل وي دو روايت آورده، روايت اول خارجة بن زيد و روايت دوم علي182 را قاتل ميداند كه واقدي قول دوم را تأييد كرده است.183
8 . مسعود بن أبي اميه كه بنابر قول واقدي و ابن هشام، علي عليه السلام او را كشته است.184
9. ابوقيس بن فاكه بن مغيره كه در روايت ابن اسحاق علي به عنوان قاتل آمده، اما ابن هشام عمار بن ياسر را قاتل او دانسته است.185
10. حاجب بن سائب بن عمويركه بنابر روايت ابن اسحاق و واقدي، علي عليه السلام قاتل او بوده است.186
11. عبد الله بن منذر بن ابو رفاعه كه در روايت ابن هشام علي عليه السلام قاتل او بوده و واقدي نيز آن را تأييد نموده است.187
12. عاص بن منبّه بن حجاج؛ بنا به روايت ابن هشام، علي عليه السلام قاتل او بوده و واقدي نيز مؤيّد آن است.188
13. ابوعاص بن قيس بن عدي؛ در روايات سه گانة ابن هشام آمده است: روايت اول علي و روايت دوم نعمان بن مالك قوقلي و روايت سوم ابودجانه را قاتل معرفي كرده است.189 واقدي نيز بيان داشت، ابومعشر دربارة نظر اصحابش كه علي را قاتل او ميدانند با من گفتوگو كرد.190
14. اوس بن مِعيَر بن لوذان بن سعد؛ ابن هشام در بارة قاتل وي دو روايت آورده كه اولي علي عليه السلام و دومي حصين بن حارث بن عبدالمطلب را با مشاركت عثمان بن مظعون قاتل وي ميداند.191 واقدي نيز در اين خصوص دو روايت ذكر كرده كه روايت اول عثمان بن مظعون و علي و روايت دوم عثمان بن مظعون را قاتل وي ميداند.192
15. معاوية بن عامر؛ ابن هشام دو روايت در باب قتل وي آورده كه اولي علي و دومي عكاشة ابن محصن را قاتل ميداند.193
16. زيد بن مليص؛ دوست عمير بن هشام بن عبد مناف كه قاتل وي علي بوده و واقدي نيز اين مطلب را تأييد ميكند.194
17. يزيد بن تميم تميمي؛ واقدي در اين زمينه دو روايت آورده كه روايت اول عمار بن ياسر و روايت دوم علي را قاتل او ميداند.195
18. ابوقيس بن وليد؛ علي او را كشت و واقدي نيز مؤيد اين مطلب است.196
19. منبه بن حجاج؛ واقدي در مورد قاتل وي سه روايت ذكر كرده: در روايت اول ابويسر و روايت دوم علي و در روايت سوم ابو اسيد ساعدي را قاتل او معرفي ميكند. 197
20. نبيه بن حجاج؛ علي او را كشته است و واقدي نيز مؤيد آن ميباشد.198
21. عمرو بن سفيان؛ علي عليه السلام او را اسير گرفته و واقدي نيز آن را تأييد كرده است.199
22. نضر بن حارث كه علي عليه السلام در راه بازگشت از بدر به دستور نبي گرامي صلي الله عليه و آله و سلم او را كشته و ابن اسحاق و واقدي نيز آن را تأييد نمودهاند.200
23. عقبة بن ابي معيط؛ ابن اسحاق بيان كرده كه پيامبر، عاصم بن ثابت را كه در راه بازگشت از بدر بود، به كشتن وي امر فرمود. بنابر قول ابن هشام گفته ميشود كه قاتل وي علي بن ابي طالب بوده كه شهاب زهري و ديگر دانشمندان آن را بازگو كردهاند.201
مشركاني كه علي در جنگ احد آنان را به هلاكت رساند:
1. طلحة بن ابي طلحه؛ بنا به قول ابن اسحاق و واقدي، علي عليه السلام او را كشته است.202
2. ابوسعيد بن ابيطلحه؛ ابن اسحاق، سعد بن ابي وقاص و ابن هشام گفتهاند، علي بن ابيطالب وي را كشته است.203
3. ارطاة بن عبد شرحبيل كه به دست علي كشته شد و واقدي نيز مؤيد آن است.204
4. صؤاب غلام حبشي بني عبدالدار؛ ابن هشام در باب قاتل وي سه روايت آورده: اولي علي و دومي سعد بن ابي وقاص و سومي ابودجانه را معرفي كرده است. 205
5 . ابوحكم بن اخنس بن شريق؛ بنابر قول ابن اسحاق و واقدي، علي او را كشته است.206
6. عبد الله بن حميد بن زهير كه علي عليه السلام او را كشته و ابن اسحاق نيز آن را تأييد كرده است.207
7. ابو اميّة بن ابي حذيفة بن مغيره كه بنابر قول ابن اسحاق و واقدي، علي عليه السلام او را كشته است.208
مشركاني كه در جنگ احزاب و پس از آن به دست علي عليه السلام كشته شدند
1. عمروبن عبد ودّ؛ بنا به قول ابن اسحاق و واقدي، علي قاتل وي درجنگ احزاب بوده است.209
2. نوفل بن عبد الله بن مغيرة مخزومي؛ در جنگ احزاب كشته شد و واقدي در مورد كسي كه وي را كشت، دو روايت آورده؛ اول زبير بن عوام. دوم علي عليه السلام . 210
3. كشتار تعدادي از اسراي بني قريظه كه واقدي در باب جنگ بني قريظه گفته است: و كساني كه علي و زبير آنان را به هلاكت رساندند...211
5 و 4. ابن اسحاق در بارة جنگ بني مصطلق گفت: علي بن ابيطالب دو تن از مردان آنان، مالك و پسرش را كشت.212
6 . مرحب يهودي؛ بنابر روايت صحيح مسلم، علي عليه السلام او را در جنگ خيبر كشت.213
7 . حارث، برادر مرحب؛ علي او را در جنگ خيبر كشته و واقدي نيز مؤيد آن است.214
8 . عامر يهودي؛ علي او را در خيبر به هلاكت رساند و واقدي نيز آن را تأييد كرده است.215
9. كشتار تعدادي از يهود خيبر كه به روايت ابن اسحاق استناد ميشود.216
10. حويرث بن منقذ؛ بنابر قول ابن اسحاق علي وي را در جنگ فتح مكه كشت و او يكي از كساني بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور قتل وي را صادر كردند؛ حتي اگر وي را زير پردههاي كعبه بيابند!217
11. مردي از هوازن و پرچمدار آنان؛ بنابر قول ابن اسحاق، علي عليه السلام با مشاركت مردي از انصار او را در جنگ حنين به هلاكت رساند.218
بنابر آنچه گذشت، شجاعت علي عليه السلام ثابت گرديد. چنانكه تعدادي از مشركان را در جهت ياري دين خداوند عزّوجلّ به هلاكت رساند.
سريه هايي كه پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم علي عليه السلام را به فرماندهي فرستاد
سرية علي عليه السلام با بني سعد بن بكر در فدك:
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، علي عليه السلام را در شعبان سال ششم هجري به سوي قوم بني سعد در فدك فرستاد. علت آن نيز اين بود كه به آن حضرت خبر رسيد تمامي قوم بني سعد ميخواهند يهود خيبر را ياري كنند. بنابراين، پيامبر، علي را به همراه صد نفر به سوي آنان فرستاد كه شب راه رفتند و روز پنهان شدند تا اين كه به همج؛ آبي ميان خيبر و فدك رسيدند. مسير ميان فدك و مدينه شش شب طول كشيد؛ آنان بلافاصله جاسوسي يافتند و از او دربارة قوم بني سعد پرسيدند و او گفت: در صورتي كه ايمن باشم به شما خبر ميدهم. آنان او را ايمني دادند و او راهنماييشان كرد. پس از چندي به آنان حملهور شدند و پانصد شتر و دو هزار گوسفند به غنيمت گرفتند، بنوسعد نيز به سركردگي بربن عليم به ظعن گريختند. علي عليه السلام نمايندة پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شترهاي آبستن به نام «حفده» را جدا كرد، خمس (غنايم) را كنار گذاشت و بقيه را در ميان اصحابش تقسيم كرد و بي آنكه با مكر و نيرنگي مواجه شود، به مدينه آمد.
اين چيزي است كه از روايت واقدي219 برداشت شده و شبيه آن را ابن سعد220 و بيهقي221 و ابن كثير222 و ديگر سيره نويسان نقل كردهاند:
سرية علي عليه السلام براي نابودي بت فُلس، كه از آنِ قوم طيء بود
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، علي عليه السلام را همراه صد و پنجاه نفر سوار بر شتر و پنجاه سواركار و با پرچمي سياه و يك پرچم سفيد، در سال نهم هجرت براي نابودي فُلس، بت قوم طيء فرستاد كه سپيده دم، به محلة آل حاتم يورش بردند و فلس را ويران كردند و اسرا و غنايم فراواني گرفتند كه در ميان اين اسرا، خواهر عديّ بن حاتم بود و خود عدي به شام گريخت؛ در صندوق فلس سه شمشير، رسوب، مخذم و شمشيري كه به آن يماني گفته ميشد و نيز سه زره يافت شد.
مأمور اسراي زن، ابو قتاده و مأمور حيوانات عبد الله بن عتيك سُلمي بود كه به محض فرود آمدن در ركك ـ محلهاي از محلههاي سلمي، در يكي از كوههاي طيء ـ غنايم را تقسيم كردند؛ علي عليه السلام به عنوان نمايندة پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، رسوب و مخذوم را براي ايشان برداشت سپس شمشير ديگر نيز از آنِ خود او گشت امّا آل حاتم را كنار گذاشته وتقسيم نكرد تا اين كه آنها را به شهر رسانيد.
و اين چيزي است كه از روايت واقدي223 و ابن سعد224 و ابن سيد الناس225 و ديگران برداشت ميشود.
سرية علي عليه السلام در يمن:
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ماه رمضان سال دهم هجرت، علي عليه السلام را به يمن فرستاد و پرچمي به او داد و با دست خود عمامه بر سرش نهاد و گفت: بي درنگ حركت كن و وقتي نزد آنان رسيدي، جنگ نكن تا آنان با تو وارد جنگ شوند؛ علي عليه السلام با سيصد سواركار به راه افتاد و با ورود اولين سوار به داخل اين سرزمين كه «مذجح» نام دارد، اصحابش پراكنده شده و غنايم و زنان و كودكان و حيوانات بسياري را با خود آوردند؛ علي عليه السلام ، بريدة بن حصيب اسلمي را بر سر غنايم گماشت و آنچه به دست آوردند به سوي او فرستاد، سپس رفت و آنان را به اسلام فراخواند، اما آنان امتناع ورزيدند و به سويشان سنگ و تير پرتاب كردند.
علي عليه السلام يارانش را به صف كشيد و پرچم را به دست مسعود بن سنان سُلمي داد، آنگاه به سوي آنان يورش برد و بيست نفر از آنان را كشتند كه منجر به فرار و شكست ايشان گرديد. علي عليه السلام بي آن كه آنها را تعقيب كند، دعوت به اسلام نمود؛ آنان نيز بلافاصله پاسخ مثبت دادند؛ بهطوري كه چند تن از بزرگانشان با او بيعت كردند و گفتند: ما به نمايندگي از قوم خود آمديم و اين صدقات ماست، حق خدا را از آنان بردار. علي هم غنايم را جمع نمود، تقسيم به پنج كرد، بر روي يكي از تيرها نوشت: «اين از آن خداست» و از ميان آنها قرعه كشيد كه باز اولين تير بيرون آمد و آن تير خمس بود. او بقية غنايم را ميان اصحابش تقسيم كرد، سپس به سوي مكه بازگرداند تا پيامبر را كه براي اداي حج سال دهم هجري به آنجا آمده بود، ملاقات كند.
اين همان چيزي است كه از روايت واقدي226 و ابن سعد227 و ابن سيدالناس228 و ديگر سيره نويسان برداشت ميشود.
نتايج به دست آمده از مبحث سرايا:
1. هجوم علي عليه السلام به قوم بني سعد و خنثي نمودن نيرنگشان، پيش از حركت آنان به سوي يهود خيبر.
2. نابودي فُلس، بت قوم طيء به عنوان يكي از سنتهاي بتپرستي در شبه جزيرة عربستان به دست علي عليه السلام .
3. مسلمان شدن تعدادي از اهالي يمن به دست علي عليه السلام پس از مقاومت ناموفق برخي از سردمداران آنان. بنا به گفتة صريح واقدي سپاه علي عليه السلام اولين سپاهي بود كه وارد آن سرزمين شد.
پايان بحث:
ازآنچه گذشت، عظمت فعاليتهاي علي عليه السلام در غزوات پيامبر آشكار ميگرددكه از جملة آن ها است:
1. پرچمداري سپاه پيامبر در چندين غزوه؛ و بي شك پرچمدار سپاه به دليل شجاعت و قدرت و جوانمردي بايد پيشاپيش سپاه حركت كند.
2. مبارزة تن بن تن در چندين غزوه و پيروز شدن بر دشمنان خود.
3. كشتار تعداد بي شماري از دشمنان در معروفترين غزوات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم
4. همراه شدن با پيامبر در غزوات و تلاش او براي حفظ جان آن حضرت از شرّ دشمنان.
5 . به انجام رساندن تمام مسؤوليتهاي سپرده شده به او، از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به بهترين شكل، كه جزئيات آن در بحث گذشت.
پي نوشت :
1. الطبقات الكبري، ج2، ص9
2. دلائل النبوه، ج3، ص16؛ اين مطلب در كتاب مغازي واقدي يافت نشد، ج1، ص12
3. عيون الأثر، ج1، ص310
4. سيره ابن هشام، ج1، صص613 ـ 612
5. تاريخ، ج2، ص431
6. الدرر، ص102
7. جوامع السيره، ص84
8. البدايه ، ج5 ، صص65 ـ 64
9. المغازي، ج1، ص 85
10. الطبقات الكبري، ج2، ص 14
11. عيون الأثر، ج1، ص 326
12. مكاني است در معدن بن سليم، نزديك ارحضيه، پشت سد معونه و بين معدن و شهر ثمانيه برد. طبقات ابن سعد 31، 2 و بنگر به المعالم الأثيره في السنة والسيره، محمد محمدحسن شراب، صص223 و 224
13. الطبقات الكبري، ج2، ص 31
14. تاريخ، ج2، صص482 و 483
15. عيون الأثر، ج1، ص 391
16 . سبيل الهدي و الرشاد، ج4، ص 255
17 . المغازي، ج1، ص 215
18. سيره ابن هشام، ج2، ص 66
19 . سيره ابن هشام، ج2، ص 73
20. تاريخ خليفه، ص 67
21. الدرر، ص 149
22. جوامع السيره، ص 128
23. زاد المعاد، ج3، ص 197
24. المغازي، ج1، ص 336
25 . الطبقات، ج1، ص 49
26. عيون الأثر، ج2، ص 6
27. سبل الهدي، ج4، ص 440
28. سيره ابن هشام، ج2، ص 234
29. المغازي، ج2، ص 499
30. الدرر، ص 178
31. جوامع السيره، ص 153
32 . زاد المعاد، ص133
33 . البدايه، ج6، ص 67
34. عيون الأثر، ج2، ص 50
35 . فتح الباري، ج7، ص 413
36. در قاموس المحيط ج 3/ص 27 چنين آمده: داكه، دَوكا و مداكاً: نابودش كرد، آن قوم درآميختند، مريض شدند و تداوكوا: عرصه بر آنها تنگ شد.
37. صحيح البخاري، باب غزوه خيبر، ج7، ص 476
38. صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، ج4، ص 1872
39. المسند، ج5، ص 333
40 . السنن الكبري، ج7، صص 310 و 311
41 . سيره ابن هشام، ج2، ص 328
42. سيره ابن هشام، ج2، ص 334
43. المستدرك، ج3، ص 37
44 . دلائل النبوه، ج4، صص 211 ـ 209
45 . بدايه، ج6 ، صص 263 و 264
46 . كَدَاء : (با فتح و مد)، امروز به «ريع الحجون» معروف بوده كه در آن ميان دو قبرستان «معلاة» قرار دارد و در ديگر آن به العتيبه و جرول باز ميشود. المعالم الأثيره، ص230
47 . سيره ابن هشام، ج2، صص 406 و 407
48 . الصحيح مع الفتح، ج8 ، ص6
49. فتح الباري، ج8 ، صص8 و 9
50. سيره ابن هشام، ج1، صص 599 و 600
51. صحيح البخاري مع الفتح، ج7، ص 70
52. فتح الباري، ج7، ص 72
53. زاد المعاد، ج3، صص 166 و 167
54. در كتب و تفاسير شيعه در اين زمينه اينگونه روايت شده است كه: از ابن عباس پرسيدند: چرا پيامبر خدا علي عليه السلام را «ابو تراب» كنيه داد؟ پيامبر فرمود: چون او صاحب زمين و حجّت خدا بر اهل زمين بعد از من است و بقاي زمين براي او و سكون زمين با اوست. ابن عباس گويد: از رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه ميفرمود: «آنگاه كه روز قيامت شود و كافر ببيند آنچه را كه خداي تعالي از ثواب و نزديكي به خدا و كرامت براي شيعة علي عليه السلام مهيّا نموده، آرزو ميكند: كاش من خاك بودم؛ يعني از شيعيان علي عليه السلام بودم و اين است قول خداي تعالي: «يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً». (ترجمه بيان السعاده، ج14، ص 424).
55 . سيره ابن هشام، ج1، ص 613
56. المغازي، ج1، ص 24
57. دلائل النبوه، ج3، ص 306
58. الدرر، ص 103
59. جوامع السيره، ص 85
60 . زاد المعاد، ج2، ص 171
61 . المسند، ج1، ص 411
62. البدايه، ج5، ص 66
63 . سيره ابن هشام، ج1، ص 611 ؛ الطبقات الكبري، ج1، ص 12
64. سيره ابن هشام، ج1، ص 616
65. المغازي، ج1، ص 15
66. الطبقات، ج2، ص 15
67. الدرر، صص 103 و 104
68. صحيح مسلم، كتاب الجهاد والسير، ج3، ص 1403
69. المسند، ج1، ص 117
70 . خليقه؛ منزلي در دوازده مايلي شهر است كه شهر بين اين جا و ديار سليم قرار دارد. مغانمالمطابه فيروزآبادي، ج2، ص782. سمهودي ميگويد: امروزه درب مشيان معروف است و خليفة عبد الله نام دارد...) وفاءالوفا، ج2، ص 1203، اما در كلام بخاري آمده است: «تا اينكه وارد باغ خاخ شويد» كه باغ خاخ نزديك خليقه است و سمهودي نيز قائل به آن است. بنگريد به: وفاء الوفا، ج2، ص 1198 و براي مرزبندي و تعيين حدود مكاني كه زن در آنجاست، اختلافي وجود ندارد.
71 . سيره ابن هشام، ج2، ص 398
72. صحيح مع الفتح، ج7، ص 519
73. صحيح مع الفتح، ج7، ص 304
74. فتح الباري، ج7، ص530
75. صحيح مسلم، باب فضائل اهل البدر، ج4، ص 1941
76 . المسند، ج1، صص 79 و 80
77 . السنن، كتاب التفسير، ج5 ، ص 409
78 . تاريخ، ج3، ص 48
79 . الدرر، ص 213
80. جوامع السيره، ص 178
81. الكامل، ج2، ص 162
82. البدايه، ج6 ، ص 52
83. سيره ابن هشام، ج2، ص 520
84. الصحيح مع الفتح، ج7، ص 71
85. صحيح مسلم، باب فضايل علي، ج4، ص 1870
86. السنن الكبري، فضائل علي، ج7، ص 207
87 . السنن كتاب المناقب، ج5 ، ص 638
88 . سيره ابن هشام، ج2، ص 80
89. سيره ابن هشام، ج2، ص 83
90. المغازي، ج1، ص 244
91. جوامع السير، ص 129
92 . زاد المعاد، ج3، ص 197
93 . سبل الهدي، ج4، ص 295
94 . الصحيح مع الفتح، ج7، ص 372
95. الصحيح مع الفتح، ج7، ص 372
96 . الدرقه: سپر، قاموس المحيط، ج3، ص 238
97. الفهراس (با كسر ميم)، سنگ مستطيلي شكل كه گود است چيزي در آن ميكوبند و جاي وضو هم است (حوضچة سنگي)
98 . سيره ابن هشام، ج2، ص 85
99 . المغازي، ج1، صص 299 و 250
100. الطبقات، ج2، ص 48
101. عيون الأثر، ج1، ص 420
102 . سيره ابن هشام، ج2، ص 94
103 . تاريخ، ج2، ص 527
104. الكامل، ج2، ص 111
105 . زادالمعاد، ج3، ص 241
106. البدايه، ج5، ص 421
107. المغازي، ج1، ص 298
108. دلائل النبوه، ج3، ص 282
109. عيون الأثر، ج1، ص 425
110. سبل الهدي والرشاد، ج4، ص 325
111. حسمي (با كسره و سپس سكون و با حرف پايانيِ الف): از رشته كوههاي شرق اردن است كه در جنوب رشته كوههاي شراة قرار گرفته و تا نزديك حجاز ادامه دارد، المعالم الأثيره، ص 100
112 . ابو زيد بن عمرو كه بنابر قول واقدي يكي از كساني است كه به همراه زيد بن رفاعه آمدند.
113 . الفحلتين؛ بين مدينه و ذي المروه قرار دارد، الطبقات الكبري ابن سعد، ج2، ص 88
114. المغازي واقدي، ج2، صص 560 ـ 555
115. الطبقات الكبري، ج2، ص 88
116. الكامل، ج2، ص 141
117. عيون الأثر، ج2، صص 103 و 104
118 . سيره ابن هشام، ج2، صص 316 و 317
119. سيره ابن هشام، ج2، ص 319
120. صحيح البخاري مع الفتح كتاب الصلح، ج5، ص 303
121. صحيح مسلم، كتاب الجهاد، ج3، صص 1409 و 1410
122 . تاريخ، ج2، ص 636
123 . البدايه، ج6 ، ص 219
124 . المغازي، ج2، ص 612
125. الطبقات، ج2، ص 97
126. سيره ابن هشام، ج2، ص 411
127. الصحيح مع الفتح، ج6، ص 273
128. صحيح مسلم، ج1، ص 498
129. سيره ابن هشام، ج2، ص 411
130. الدرر، ص 220
131 . سيره ابن هشام، ج2، ص 412
132 . البدايه، ج6 ، صص 567 و 568
133. زاد المعاد، ج3، ص 408
134 . عيون الأثر، ج2، ص 199
135. فتح الباري، ج8 ، صص 18 و 19
136. المغازي، ج2، ص 835
137. سيره ابن هشام، ج2، ص430 (با تصرّف و تلخيص)
138. بنگر به المغازي واقدي، ج3، ص 882 ؛ جوامع السيره ابن حزم، ص 185؛ الدرر ابن عبدالبر، ص 222
139. الصحيح مع الفتح، ج8 ، صص 56 و 57
140. سيره ابن هشام، ج1، ص 625 با اختصار.
141. المغازي، ج1، صص 68 و 69
142. الطبقات الكبري، ج2، ص 17
143. الدرر، صص 106 ـ 105
144 . جوامع السيره، ص 88
145 . عيون الأثر، ج1، صص 335 و 336
146. البدايه، ج5، صص 95 و 96
147 . زاد المعاد، ج3، ص 179
148. قيس بن عباد، رواي حديث از علي عليه السلام
149. حج (22) : 19
150. صحيح البخاري مع الفتح، ج8 ، صص 443 و 444
151. در روايت ابن هشام چنين آمده است: «ابوسعيد بن ابي طلحه» و در ص 127 بيان داشته كسي كه علي عليه السلام او را كشته «طلحه بن ابي طلحه» است.
152. المغازي، ، صص 225 و 226
153. المغازي، ص 226
154 . سيره ابن هشام، ج2، صص 73 و 74
155 . الطبقات، ج2، ص 40
156. عيون الأثر، ج1، ص 415
157 . البدايه، ج5 ، ص 368
158. المغازي، ج1، ص 279: با تصرف و تلخيص.
159. سيره ابن هشام، ج2، صص 224 و 225
160. المغازي، ج2، ص 470
161. به عنوان نمونه بنگر به: الطبقات ابن سعد، ج2، ص 68 ؛ البداية ابن كثير، ج6 ، صص 40 و 41
162. صحيح مسلم كتاب الجهاد، ج3، ص 1441
163 . دلائل النبوه، ج4، صص 208 و 209
164 . سيره ابن هشام، ج2، صص 333 و 334
165. المسند، ج3، ص 385
166. المستدرك، ج3، صص 436 و 437
167. المغازي، ج2، صص 654 و 656
168. المغازي، ج2، ص 657
169 . المغازي، ج2، ص 657
170 . المغازي، ج2، ص 655
171. سيره ابن هشام، ج2، ص 335
172 . دلائل النبوه، ج4، ص 212
173. فتح الباري، ج7، ص 478
174. سيره ابن هشام، ج1، ص 709 ؛ المغازي، ج1، ص 148
175. سيره ابن هشام، ج1، ص 708 ؛ المغازي، ج1، ص 148
176. سيره ابن هشام، ج1، ص 709 ؛ المغازي، ج1، ص 148
177. سيره ابن هشام، ج1، ص 709
178 . المغازي، ج1، ص 148
179 . سيره ابن هشام، ج1، ص 709 ؛ المغازي، ج1، ص 149
180. سيره ابن هشام، ج1، ص 710
181 . المغازي، ج1، ص 149
182. سيره ابن هشام، ج1، ص 711
183. المغازي، ج1، ص 150
184. المغازي، ج1، ص 11؛ سيره ابن هشام، ج1، ص 711
185. سيره ابن هشام، ج1، ص 711
186 . سيره ابن هشام، ج1، ص 712 ؛ المغازي، ج1، ص 150، نامش «حاجز» وارد شده، شايد نگارشي باشد.
187 . سيره ابن هشام، ح1، ص 711 ؛ المغازي، ج1، ص 150
188. سيره ابن هشام، ج1، ص 713 ؛ المغازي، ج1، ص 152
189 . سيره ابن هشام، ج1، ص 713
190. المغازي، ج1، ص 152
191. سيره ابن هشام، ج1، ص 713
192. المغازي، ج1، ص 151
193. سيره ابن هشام، ج1، ص 713
194. المغازي، ج1، ص 149
195 . المغازي، ج1، ص 150
196 . المغازي، ج1، ص 150
197. المغازي، ج1، ص 151
198 . المغازي، ج1، صص 151 و 152
199. المغازي، ج1، ص 139
200. سيره ابن هشام، ج1، ص 644 ؛ المغازي، ج1، ص 149
201. سيره ابن هشام، ج1، ص 644
202. سيره ابن هشام، ج1، ص 127 ؛ المغازي، ج1، ص 307
203. سيره ابن هشام، ج2، ص 127
204 . المغازي، ج1، ص 307
205 . سيره ابن هشام، ج2، ص 128
206. سيره ابن هشام، ج2، ص 128 ؛ المغازي، ج1، ص 308
207 . سيره ابن هشام، ج2، ص 128
208. سيره ابن هشام، ج2، ص 128 ؛ المغازي، ج1، ص 308، چنين آمده: امية بن ابيحذيفه.
209. سيره ابن هشام، ج2، ص 128 ؛ المغازي، ج2، ص 496
210. المغازي، ج2، ص 496
211. المغازي، ج2، ص 513
212. سيره ابن هشام، ج2، ص 294
213 . صحيح مسلم، كتاب الجهاد، ج3، ص 1441
214 . المغازي، ج2، ص 654
215. المغازي، ج2، ص 657
216 . سيره ابن هشام، ج2، ص 335، بنا به قول واقدي در غزوة خيبر 93 يهودي كشته شد، المغازي، ج2، ص 700
217. سيره ابن هشام، ج2، ص 411 ـ 409
218. سيره ابن هشام، ج2، ص 445
219. المغازي، ج2، ص 562
220. الطبقات، ج2، ص 89
221. دلائل النبوه، ج4، صص 84 و 85
222 . البدايه، ج6 ، ص 242
223. المغازي، ج3، ص 984
224. الطبقات، ج2، ص 164
225. عيون الأثر، ج2، ص 241
226. المغازي، ج3، ص 1079
227. الطبقات، ج2، ص 169
228. عيون الأثر، ج2، ص 340