خفتگان بقیع (2)

میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و شش- زمستان 1387 خفتگان بقیع (2) و فاطم قد أوصت بأن لا یصلّیا علیها و أن لا یدنو من رجا القبر علیّا و مقدادا و أن یخرجوا بها رویدا بلیل فی س کون و فی سر 1 در نوشتار پیشین، به شرح حال تعدادی از صحابة بز

ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و شش- زمستان 1387

خفتگان بقيع (2)

و فاطم قد أوصت بأن لا يصلّيا عليها و أن لا يدنو من رجا القبر

عليّا و مقدادا و أن يخرجوا بها رويدا بليل في س كون و في سر 1

در نوشتار پيشين، به شرح حال تعدادي از صحابة بزرگ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه همواره ثابت قدم مانده و در كنار آن حضرت بوده‌اند، پرداختيم و جايگاه قبر شريفشان در بقيع را مورد بحث قرار داديم. اكنون به دنبال آن نوشتار، پژوهش و بررسي خود را دربارة شخصيت گروهي ديگر از مدفونين و غنودگان در بقيع پي مي‌گيريم و از صحابة بزرگواري ياد مي‌كنيم كه همواره دركنار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و بعد از رحلت آن حضرت و نيز در كنار اهل بيت عليهم السلام ثابت قدم و استوار باقي ماندند.

درشمارة گذشته، شرح حال شش شخصيت را بررسي كرديم و اكنون به بررسي شماري ديگر مي پردازيم:

7. مقداد بن اسود

ابوسعيد مقداد بن اسود، با نام كامل مقداد بن عمرو بن ثعلبة بن مالك بن ربيعة بن عامر بن مطرود البهراني الكندي، از صحابة بزرگوار پيامبر اسلام است. او از حضرموت به مكه آمد و از نخستين گرويدگان به پيامبر بزرگوار اسلام و از كساني است كه تا پايان عمر شريفش، بر ايمان خود استوار ماند. پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در كنار علي عليه السلام بود و جزو شيعيان و پيروان آن حضرت شمرده مي شد.

مقداد، در رخداد خلافت، در جلسه‌اي، بيان بلند و استواري دارد كه به بخشي از آن اشاره مي‌كنيم:

« مَا رَأَيْتُ مِثْلَ مَا أَوذِيَ بِهِ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ، و َ إِنِّي لأَعْجَبُ مِنْ قُرَيْشٍ تَرَكُوا رَجُلاً مَا كانَ أَعْلَمُ مِنْهُ وَ لاَ أَقْضَي مِنْهُ بِالْعَدْلِ». 2

من اهل بيتي، مانند اهل بيت پيامبر را نديدم كه پس از رحلت آن حضرت، اين اندازه مورد آزار و اذيت قرار گرفته باشد. من در شگفتم از قريش، آنان مردي را رها كردند كه داناتر و عادل‌تر از او وجود ندارد.

در همين جلسه، عبدالرحمان بن عوف، به مقداد نهيبي مي‌زند و مي‌خواهد او را از ادامه گفتارش مانع شود كه مقداد با صداي بلند مي‌گويد:

«إِنِّي أُحبّهم لحبّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم إيّاهم و إنّ الحقّ فيهم ومعهم يا عَبدالرحمَن وإِنّي لأَعْجَبُ مِن قُريش إنّما تَطَاولوا، والله لواجد عَلَي قريش أنصاراً لقاتلهم كقتال آباءهم». 3

من به آنان عشق مي‌ورزم؛ چنانكه پيامبرخدا به آنان عشق مي‌ورزيد و به خاطر اين‌كه حق در ميان‌ آن‌ها و با آن‌ها است، اي عبد الرحمان، من از قريش در شگفتم كه در حق آنان دستبرد زدند. به خدا سوگند اگر ياوري داشتم كه با قريش بجنگم، با آنان مي‌جنگيدم؛ چنانكه با پدرانشان جنگيدم.

در روز غدير

بعد از رويداد غدير و نصب علي عليه السلام به امارت مسلمانان، به وسيلة پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، آن حضرت به گروهي كه نامشان را بردند، فرمان دادند: برخيزند و بر علي، به خاطر اميري اش بر مسلمانان تبريك بگويند و مقداد جزو آنان بود. آنان از جاي برخاسته، بر علي عليه السلام سلام دادند و بيعت كردند. مقداد در آن روز با علي بيعت كرد و تا آخر عمرش بر اين بيعت استوار ماند و پيمان را نشكست.

علي عليه السلام خود، ماجرا را اين‌گونه توضيح مي‌دهند:

«فقال النبي صلي الله عليه و آله و سلم : قُمْ يا سلمان، قم يا مقداد، قم يا جندب، قم يا عمّار... فبايعوا لأخي علي عليه السلام و سلّموا عليه بامرة المؤمنين، فقاموا باجمعهم فبايعوا لي وسلّموا عليّ بِإِمْرَة المؤمنين».4

پيامبر فرمود: به پا خيزيد سلمان، مقداد، جندب و عمار! ... با علي، برادرم بيعت كنيد و بر او به عنوان اميرمؤمنان سلام كنيد. آنان همگي برخاستند و بر من، به عنوان «اميرمؤمنان» سلام كردند.

دفاع مقداد از حق علي عليه السلام

علي عليه السلام در امر خلافت، مدافعان اندكي مانند سلمان، مقداد و ابوذر را داشت. پس از ماجراي ثقيفه، در هر جمعي كه ياران علي عليه السلام حضور داشتند، از آن حضرت دفاع مي كردند؛ چنانكه سليم بن قيس هلالي گويد:

«فَقَامَ الْمِقْدَادُ فَقَالَ يَا عَلِيُّ بِمَا تَأْمُرُ وَ اللهِ إِنْ أَمَرْتَنِي لأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي وَ إِنْ أَمَرْتَنِي كَفَفْتُ فَقَالَ عَلِيٌّ عليه السلام : كُفَّ يَا مِقْدَادُ وَ اذْكُرْ عَهْدَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم وَ مَا أَوْصَاكَ بِهِ».‏ 5

مقداد برخاست، پس گفت: اي علي، به چه چيز فرمان مي دهي؟ به خدا سوگند اگر مرا مأمور كني گردنشان را مي‌زنم و اگر بگويي دست نگه‌دار، دست نگه مي‌دارم. علي عليه السلام فرمود: دست نگهدار اي مقداد و ياد كن عهد پيامبر را كه براي چنين روزي فرمان به صبر داد.

عسرت روزگار

مقداد، به لحاظ معيشت، در سختي روزگار مي‌گذراند و بر اين عسرت، شاكر و صبور بود؛ چنانكه نقل است كه علي عليه السلام در دوران پيامبرگرامي اسلام، در خانه چيزي نداشتند. عبدالله بن مسعود گويد: علي عليه السلام به نزد ابي ثعلبه جهني رفتند و ديناري براي رفع نياز زندگي زهرا تهيه كردند. تا براي خانه چيزي فراهم نمايند؛ زيرا سه روز بود كه چيزي در خانه براي رفع گرسنگي نداشتند. حضرت، پول را گرفت و به سمت بازار رفت تا چيزي تهيه كند.

«فمرّ بالمقداد قاعداً في ظلّ جدار قد غارتا عيناه من الجوع، فقال له علي عليه السلام : يا مقداد ما أقعدك في هذه الظّهيرة في ظلّ هذا الجدار؟ فقال: يا أبالحسن، أقول كما قال العبد الصالح لما تولّي إِلَي‏ الظّلّ، ربّ إنّي لما أنزلت إليّ من خير فقير، قال عليه السلام : مذ كم؟ فقال: مذ أربع يا ابالحسن، قال عليّ عليه السلام ، فنحن منذ ثلاث و أنت مذ أربع، أنت أحقّ بالدينار».6

حضرت هنگام گذر از راهي، ديد كه مقداد در ساية ديواري نشسته و چشمانش به كاسه سر رفته است. پرسيد: اي مقداد، چرا وسط ظهر در اين‌جا نشسته‌اي؟ مقداد گفت: اي ابا الحسن، به تو مي‌گويم آنچه را كه عبدصالح به خدا گفت؛ كه اي خدا، من به لقمه‌اي نان محتاجم. حضرت پرسيد: مقداد! از چه زماني غذا نخورده‌اي؟ مقداد گفت: چهار روز است. حضرت فرمود: ما سه روز است كه غذا نخوريده‌ايم و تو چهار روز! پس آن دينار را به مقداد داده فرمودند: تو به اين پول سزاوارتري.

مقداد درحالي كه روزگار به عسرت وسختي مي‌گذراند، همواره صابر، شكور و سپاسگزار بود؛ «وكان المقداد بن اسود، صبوراً قوّاماً شكوراً.» 7

صبر و بردباري به حدّي بودكه سلمان با آن عظمت و مكانت، به پايش نمي‌رسيد.

ابو‌بصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده‌ كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به سلمان فرمود:

«يا سلمان! لو عرض علمك علي المقداد لكفر، يا مقداد لو عرض صبرك علي سلمان لكفر». 8

«اي سلمان، اگر علم تو به مقداد عرضه شود، كافر مي‌شود. اي مقداد اگر صبر تو هم بر سلمان عرضه شود، كافر مي گردد.»

بهشت، مشتاق مقداد

مقداد، به جهت عظمت و والايي شأني كه داشته، جزو چهار نفري است كه بهشت مشتاق ديدار آن ها است.

«عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ الْمَدَائِنِيِّ، عَنْ عِيسَي بْنِ حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لأَبِي عَبْدِ اللهِ عليه السلام الْحَدِيثُ الَّذِي جَاءَ فِي اْلأَرْبَعَةِ، قَالَ: وَ مَا هُوَ؟ قُلْتُ: اْلأَرْبَعَةُ الَّتِي اشْتَاقَتْ إِلَيْهِمُ الْجَنَّةُ؟ قَالَ: نَعَمْ مِنْهُمْ سَلْمَانُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ عَمَّارٌ». 9

«عمرو بن سعيد مدائني نقل كرده از قول عيسي بن حمزه كه گفت: از امام صادق عليه السلام دربارة آن چهار نفر پرسيدم، حضرت فرمود: كدام چهار نفر؟ گفتم: چهار نفري كه بهشت مشتاق آنان است؟ ‌فرمود: آن‌ها سلمان، ابوذر، مقداد و عمار هستند.»

مقداد، در ماجراي دفن شبانة زهرا عليها السلام در كنار علي عليه السلام حضور داشت و هرگز روي خوش به مخالفان علي نشان نداد.

مدفون در بقيع

مقداد، در سال 33 هجرت، در منطقة جرف، سه فرسنگ بيرون مدينه، از دنيا رفت.

«فَحُمِلَ عَلَي رِقَابِ الرِّجَالِ وَ كانَ يَوم مَاتَ ابن سَبعِينَ سَنَة، وَصَلَّي عَلَيهِ عُثمَان بن عفان، و دُفِنَ بِالبَقِيع». 10

«مردان مسلمان او را بر دوش خود حمل نموده، به مدينه آوردند. روزي كه از دنيا رفت، هفتاد سال داشت. عثمان بر او نماز گزارد و در بقيع مدفون گرديد.»

8 . عبدالله بن مسعود

ابو عبد الرحمان، عبدالله بن مسعود، از اصحاب گرامي و مشهور پيامبر خدا است. او از صاحبان مصاحف و مفسران بزرگ قرآن مجيد بود. در مكه متولد شد و در كودكي به چوپاني گوسفندان عقبة ابن ابي‌معيط اشتغال داشت و تا دورة جواني به همين كار، براي عقبة ادامه داد.

اولين ديدار، رخداد يك معجزه

محدّثان نقل كرده‌اند كه او در آغاز بعثت، بر اثر معجزه‌اي كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ديد، اسلام آورد و به صف مسلمانان وارد شد. شريف مرتضي، در «رسائل المرتضي»، چنين‌آورده است:

«ابو عبدالرحمن، عبدالله بن مسعود بن غافل الهذلي حليف بني زهرة، وكان إسلامه قديماً وكان سببه أنّه كان يرعي غنماً فمرّ به الرسول و أخذ شاة حائلاً من تلك الغنم، فدرت به لبناً عزيزاً، فلمّا رآي هذه من الرسول اسلم به». 11

«ابوعبدالرحمان، عبدالله بن مسعود بن غافل هذلي، هم‌پيمان بني‌زهره و از مسلمانان نخستين بود و انگيزة مسلمان شدنش آن‌ بود كه روزي هنگام چراندن گوسفندان، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم از نزديكش مي گذشتند كه گوسفندي را گرفته، بر پستان‌هايش كه نداشت دست زدند و آن پر از شير شد و شيري گوارا داد. عبدالله بن مسعود وقتي، اين عمل اعجاز را از آن حضرت ديد، ايمان آورد و مسلمان شد.»

او از نخستين مسلماناني بود كه به پيامبر ايمان آورد.

بلاذي گويد:

«هو سادس ستة دخلوا في الإسلام، وقد هاجر هجرة الحبشة وهجرة المدينة، وشهد بدراً والمشاهد مع الرسول ـ صلي الله عليه ] وآله [ وسلّم ـ ». 12

«او ششمين نفري است كه مسلمان شد و به حبشه و سپس به مدينه هجرت كرد. در جنگ بدر حضور يافت و در ديگر معركه‌ها همگام با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.»

از شاهكارهاي او در جنگ بدر آن بود كه سرِ ابوجهل را با شمشير خود از تنش جدا كرد.

عبدالله از شخصيت‌هاي نام‌آوري است كه هم شيعيان، به دليل قرابتش با پيامبر و اعتقاد وافرش به علي عليه السلام و هم اهل سنت، به دليل منزلتش در نزد پيامبر و صحابه، به او فراوان احترام مي‌نهند و شخصيتش را ممتاز مي‌دانند.

نخستين كسي كه قرآن را با صداي بلند خواند

او نخستين كسي است كه قرآن مجيد را با صداي بلند خوانده است و قرائتي بسيار شيوا و رسا و آميخته با لحني زيبا داشته است. نقل است كه روزي اصحاب رسول خدا در مسجدالحرام، كنار كعبه اجتماع داشتند، كه آنان چنين گفتند:

«وَاَللّهِ مَا سَمِعَتْ قُرَيْشٌ هَذَا الْقُرْآنَ يُجْهَرُ لَهَا بِهِ قَطّ، فَمَنْ رَجُلٌ يُسْمِعُهُمْ؟ فَقَالَ عَبْدُ اللّهِ بْنُ مَسْعُودٍ: أَنَا، قَالُوا: إنّا نَخْشَاهُمْ عَلَيْك، إنّمَا نُرِيدُ رَجُلاً لَهُ عَشِيرَةٌ يَمْنَعُهُمْ مِنْ الْقَوْمِ إنْ أَرَادُوهُ، قَالَ: دَعُونِي فَإِنّ اللّهَ سَيَمْنَعُنِي. قَالَ: فَغَدَا ابْنُ مَسْعُودٍ حَتّي أَتَي الْمَقَامَ فِي الضّحَي، رَافِعاً صَوتَهُ بِسْمِ اللّهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ، الرّحْمَنُ عَلّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الإِنْسانَ ، عَلَّمَهُ الْبَيان‏...». 13

«به خدا سوگند قريش هرگز قرآني را كه بر پيامبر نازل شده، نشنيده‌اند. آيا فردي هست كه قرآن را به گوش قريش برساند؟ عبدالله مسعود گفت: من قرآن را با صداي بلند مي‌خوانم تا قريش بشنوند، اصحاب گفتند: مردي بخواند كه قبيله و عشيره‌اي داشته باشد كه اگر قريش خواستند به او آزاري برسانند، قبيله‌اش از او دفاع كنند. گفت: رهايم كنيد، كه خداوند شرّ آن‌ها را از من باز خواهد داشت. سپس شروع كرد و آيات سورة رحمان را با صداي بلند تلاوت كرد.

مورخان آورده‌اند كه قريش، در شگفت شدند كه اين چه صدايي و چه كلماتي است؟ و به اين جهت، او را كتك مي‌زدند و ناسزايش مي‌گفتند.

حافظ قرآن

او حافظ قرآن بود و همة قرآن را از آغاز تا پايان ازحفظ داشت و در مواقف بسياري، پيامبر به او مي‌فرمود قرآن را از بر بخواند و او استقبال مي‌كرد و قرآن را در نزد پيامبر تلاوت مي‌كرد.

نزديكي اش به پيامبر

چنان قرابتي به پيامبر داشت كه او را «صاحب السفل لرسول الله» مي‌دانستند؛ يعني كسي كه افتخار مي‌كرد كفش‌هاي پيامبر را به دست گيرد، زيرا هنگامي كه پيامبر به مسجد يا محفلي وارد مي‌شد، كفش‌هاي خود را كه درمي‌آورد، عبدالله مسعود، كفش‌هاي پيامبر را به دست مي‌گرفت و به اين كار خود مي‌باليد.

ديدگاه علي عليه السلام دربارة ابن مسعود

مورخان آورده‌اند كه گروهي از صحابه در نزد علي عليه السلام حاضر بودند.

«فقالوا له: «يا أمير المؤمنين، ما رأينا رجلاً كان أحسن خلقاً ولا أرفق تعليماً، ولا أحسن مجالسةً، ولا أشد ورعاً من عبدالله بن مسعود... قال: اللهم إنّي أشهدك.. اللهم إنّي أقول مثل ما قالوا، أو أفضل.. لقد قرأ القرآن فأحلّ حلاله، وحرّم حرامه. فقيه في الدين، عالم بالسنة». 14

«گفتند: اي اميرمؤمنان، ما مردي خوش اخلاق‌تر و نيك فراگيرتر و خوش مجلس‌تر و پرهيزگارتر از عبدالله بن مسعود نديده‌ايم، علي عليه السلام چنين گفت: خدايا! تو را گواه مي‌گيرم كه من هم آنچه را كه صحابه مي‌گويند، معتقدم، بلكه او را برتر از آنچه مي‌گويند، مي‌دانم. او قرآن را قرائت نمود. حلالش را حلال و حرامش را حرام دانست. او داناي در دين و عالم به سنت است.»

مناعت طبع ابن مسعود

ابن مسعود داراي مناعت طبعي عجيب بود. در زمان خلافت عثمان، بيمار و بستري شد، كه در همان بيماري هم از دنيا رفت. خليفه (عثمان) به عيادتش رفت. ديد اندوهگين است. پرسيد: از چه ناراحتي؟ گفت: از گناهانم. خليفه پرسيد: چه ميل داري تا برآورم؟ گفت: مشتاق رحمت خداوندم. خليفه گفت: اگر موافق باشي، طبيبي بياورم. عبدالله مسعود گفت: طبيب، بيمارم كرده است.

خليفه گفت: اگر مايل باشي، دستور دهم عطايي از بيت المال برايت بياورند؟

عبدالله گفت : آن زمان كه نيازمند بودم عطا و بخشش به من دريغ مي كردي و حتي حقوق مرا از بيت المال قطع كردي، ولي اكنون كه نيازي ندارم مي خواهي به من، مال عطا كني؟

گفت: اگر تو را به مال و ثروت نيازي نيست «عطاهاي من براي دخترانت مي ماند و بعد از مرگ تو محتاج نمي شوند.

در پاسخ گفت: دخترانم را نيز به عطاهاي تو نيازي نيست؛ زيرا به آنان سفارش كرده ام كه هر شب، سورة واقعه را بخوانند. چون از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اگر كسي هر شب، سورة واقعه را بخواند، فقر و بي چيزي به او روي نمي آورد و محتاج مردم نمي شود.

عبد الله بن مسعود داراي اخلاص و حكمتي وافر بود و از محضر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حكمت را فرا گرفته است. همواره داراي اجتهاد بوده و حتي در بستر مرض از اجتهاد و فهم و درك حقايق ديني غفلت نداشته است. عاش سعيداً ومات سعيداً .

پاسخ به دعوت الهي

او پس از پيامبر تا سال 32 هجرت، به حيات پرافتخار خويش دامه داد. در كنار علي عليه السلام زندگي كرد و به سيرة آن حضرت با خلفا همكاري ‌نمود تا جايي كه بر دينش آفتي نرسد.

«مات بالمدينة سنة 32 من الهجرة النبويّة ودفن بالبقيع و كان عمره حين مات بضع وستين سنة.» 15

در مدينه، به سال 32 هجرت از دنيا رفت و در بقيع مدفون گرديد وعمر شريفش هنگام مرگ شصت و چند سال داشت.

9. اسا مة بن زيد

اسامة بن زيد بن حارثةبن شراحيل كلبي، كنيه‌اش ابو محمد و از فرزندان اسلام است كه جاهليت را درك نكرد. اسامة بن زيد، خادم پيامبرگرامي اسلام است. او كسي است كه پيامبر را برگزيد و از طريقه و سيرة پيامبر تبعيت كرد. داراي صفات كريم و خصال برجسته بود. به رغم كميِ سن و جواني‌اش، فردي مؤمن و در ايمان خود محكم و استوار بود.

اشتياق پيامبر به اسامه

پيامبرخدا صلي الله عليه و آله و سلم به اسامة بن زيد علاقه و اشتياقي وافر داشت و او را فردي داراي صلاحيت و شايستگي مي‌دانست. رواياتي را حاكم حسكاني دربارة او نقل است:

قالت السيّدة عائشة: «ما ينبغي لأحد أن يبغض أسامة، بعد ما سمعت رسول الله ـ صلّي الله عليه و ] آله و [ سلّم ـ يقول من كان يحب الله و رسوله، فليحب أسامة ». 16

«عايشه گفته است: سزوار نيست كه كسي به اسامه خشم بورزد، خصوصاً‌ كه از پيامبر اكرم شنيدم كه فرمود: هر كس خدا و رسولش را دوست مي‌دارد، بايد اسامه را دوست بدارد.»

جيش (لشكر) اسامه

از مواردي كه برجستگي و رتبت بالاي اسامه را در نزد پيامبر نشان مي‌دهد، جيش اسامه است كه به اختصار به آن اشاره مي‌كنيم:

در سال نهم هجرت، وقتي خبر رسيد روميان براي حمله به حوزة اسلامي آماده شده‌اند، پيامبر با لشكريان خويش به تبوك رفتند و بدون جنگ بازگشتند ولي پس از ماجراي حجة الوداع، سپاهي سنگين را فراهم آورد و خود لباس رزم بر تن اسامه بست و به او چنين فرمان داد:

«به نام خدا و در راه خدا نبرد كن. با دشمنان خدا بجنگ. سحرگاهان بر اهالي اُبنا يورش ببر و اين راه را چنان سريع طي كن كه پيش از رسيدن خبر حركت تو به آن‌جا، خود و سربازانت به آن‌جا رسيده باشيد.»17

تحوّلات سريع و عجيبي پس از اين واقعه در تاريخ روي داد. پيامبر در بستر بيماري شديد قرار گرفتند كه سرانجام با همين بيماري و تب، به سوي خدا رحلت كردند.

پيامبر در اثناي بيماري آگاه شد كه در حركت سپاه از لشكرگاه، كارشكني‌هايي مي‌شود و گروهي به فرماندهي اسامه، طعن مي‌زنند. وي از اين جريان سخت خشمين گرديده، آهنگ مسجد كرد... هان! اي مردم، من از تأخير حركت سپاه سخت ناراحتم. گويا فرماندهي اسامه بر گروهي از شما گران آمده و زبان به انتقاد گشوده‌ايد. ولي اعتراض و سرپيچي شما تازگي ندارد، پيش از اين، از فرماندهي پدر او «زيد» انتقاد مي‌كرديد. به خدا سوگند، هم پدر او شايستة اين منصب بود و هم فرزندش براي اين مقام لايق و شايسته است. من او را سخت دوست دارم، مردم! دربارة او نيكي كنيد و ديگران را در حق او به نيكي سفارش كنيد. او از نيكان شما است.»18

هضم نشدن اسامه در فتنة امويان

اسامه در فتنة امويان هضم نشد و هرگز به جانب امويان و غاصبان خلافت علي عليه السلام متمايل نشد.

« كان يحب عليّاً كثيراً و يبصر الحق بجانبه... وقال لعليّ عليه السلام : انّك لو كنت في شدق الأسد، لأحببت أن أدخل معك فيه».19

«علي عليه السلام را بسيار دوست مي‌داشت و حق را با بصيرت در جانب علي مي‌ديد. روزي به آن حضرت گفت: اگر در لانة شير قرار گيري، دوست دارم با تو اي علي در آن جايگاه وارد شوم.»

پاسخ اسامه به دعوت الهي

اسامه، عاقبت در سال 54 هجرت و در اواخر خلافت معاويه، دعوت الهي را لبيك گفت و روح مطهّرش به لقاي الهي شتاب گرفت. او از ابرار و متقين بود. مردم مدينه، بدنش را با عزت برداشته و به قبرستان بقيع برده و در آن‌جا دفن نمودند. او در هنگام پاسخ به دعوت الهي، 75 سال سن داشت. عاش سعيداً ومات سعيداً مغفوراً.

10. ارقم بن ابي ارقم

ارقم بن ابي‌ارقم قرشي، صحابي بلند مرتبه و والا مقام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و از سابقين به اسلام است. در آغاز رسالت پيامبر ايمان آورد وچنانكه مورّخان آورده‌اند، او سومين نفري است كه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد.

ارقم بن ابي ارقم، علاقه‌اي فراوان و شديد به پيامبرخدا صلي الله عليه و آله و سلم و ايماني عميق به رسالت آن حضرت داشت. از اين رو، مي كوشيد پيامبر را در خانة خويش مسكن دهد و مخفي نمايد.

عظمت خانة ارقم

خانة ارقم بن ابي ارقم به قدري در تاريخ شهرت يافت كه اين خانه، در دل تاريخ اسلامي، بخش مهم و اثرگذار از تاريخ اسلامي محسوب مي‌گردد. خانة ارقم، خانه‌اي است كه براي نخستين بار دعوت اسلامي در اين خانه آغاز گرديد و تبليغ دين در آن انجام شد و اثر مهمي بر دوره‌هاي بعدي تاريخ اسلامي نهاد.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پس از آزاري كه از مشركان قريش ديدند، بگونه اي رسمي خانه ارقم بن ابي ارقم را محل عبادت و تبليغ قرار دادند؛ «رسول گرامي اسلام، خانة ارقم را محل عبادت قرار داد و در آن‌جا به تبليغ و پرستش پرداخت.»20

مورخان مسلمان، خانة ارقم را بزرگ شمرده‌ و دربارة آن تعظيم‌ها و تجليل‌ها نموده‌اند.

«كانت دارُهُ عَلَي‏ الصفا وهي الدار التي كان النبي صلي الله عليه و آله و سلم ، يجلس فيها في الإسلام و يدعوا إلي‏ الإسلام في دار الأرقم، حتّي‏ تكاملوا أربعين رجلاً، فخرجوا يجهرون بالدعوة إلي‏ الله.»21

«خانة او بالاي كوه صفا بود و آن، خانه‌اي بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درآن خانه مي‌نشست و مردم را به اسلام دعوت مي‌كرد، تا به چهل تن رسيدند، سپس از آن خانه بيرون شده، به صورت علني به نشر دعوت اسلام اقدام نمودند.»

ارقم بن ابي ارقم در جمع هجرت كنندگان به مدينه بود و در جنگ‌هاي بدر و اُحُد و بسياري ديگر از جنگ‌ها همگام با پيامبرخدا شركت داشت. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در منطقه زريق مدينه به وي خانه اي واگذار كردند و او در آن خانه ساكن شد.

در تاريخ آمده است كه ارقم بن ابي ارقم آماده مي‌شد تا به بيت المقدس برود. پس از آن‌كه آماده شد، به حضور پيامبر آمد تا با وي وداع كند.

«فقال الرسول: ما يخرجك؟ أحاجة أم تجارة؟ قال: لا يا رسول الله، بأبي أنت و أمّي، ولكنّي أريد الصّلاة في بيت المقدس، فقال الرسول: صلاة في مسجدي هذا خير من ألف صلاة فيما سواه من المساجد إلاّ المسجد الحرام». 22

«پيامبرخدا فرمودند: چه چيز باعث شد كه از مدينه خارج شوي؟ آيا نيازي موجب شد يا براي تجارت مي‌روي؟ گفت: هيچ‌كدام، اي رسول خدا. لكن اراده كرده‌ام به سبب فضل بيت المقدس، در آن‌جا نماز بگزارم. پيامبر فرمود: يك نماز در مسجد من بهتر از هزار نماز در غير آن است، مگر مسجدالحرام. با سخن پيامبر، ارقم ابن ابي ارقم از آهنگ خويش منصرف شد و در مدينه ماند.»

پاسخ ارقم به دعوت الهي

ارقم، روزگاري آميخته با عزت و البته پس از پيامبر آميخته با رنج را سپري كرد و در سال 55 هجرت در مدينه وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.

«توفّي بالمدينة سنة خمس و خمسين و هو ابن خمس و ثمانين سنة، وصلي عليه سعد ابن أبي وقاص، ودفن بالبقيع». 23

«در مدينه از دنيا رفت. در سال 55 هجرت و در سن 85 سالگي سعد وقاص بر او نماز خواند و در بقيع مدفون گرديد.»

11. ابوسفيان بن حارث

ابوسفيان بن حارث ابن عبد المطّلب نام اوست و گفته اند كنيه‌اش نيز همين است؛ يعني همين ابوسفيان اسم او است. بعضي گفته‌اند نامش مغيره است. پسر عموي پيامبر خدا و در واقع برادر رضاعي آن حضرت است.

«قال ابن قتيبة، كان أخا رسول الله من الرضاعة، أرضعته حليمة بلبنها أيّاماً وكان يألف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فلمّا بعث عاداه و هجاه، ثم أسلم عام الفتح وشهد يوم حنين...».24

«ابن قتيبه گويد: او برادر رضاعي پيامبر است، چون از حليمة سعديه شير خورده و با پيامبرمأنوس بود، اما همين كه پيامبر به رسالت برانگيخته شد، با آن حضرت موضع دشمني و عداوت گرفت و در سال فتح مكه اسلام آورد و در جنگ‌‌هايي مانند حُنين شركت كرد.»

توجه پيامبر به ابي سفيان بن حارث

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ابوسفيان بن حارث توجه و علاقة وافر داشتند به گونه‌اي كه درباره‌اش فرموده‌اند:

«أبوسفيان أخي و خير أهلي و قد أعقبني الله من حمزة أباسفيان بن الحارث». 25

«ابوسفيان، برادر و بهترين عضو خانوادة من است. خداوند پس از حمزه، ابوسفيان را به من عنايت كرد.»

شتافتن به سوي معبود

در سال بيستم هجرت، ابوسفيان بن حارث را ديدند كه در بقيع قبري مي‌كند و آن‌ را منظم مي‌سازد. هنگامي كه فهميد، مردم از قضيه آگاه شدند، دچار اضطراب شديد شد و به آنان گفت: من قبر خودم را قبل از مرگم آماده مي‌كنم. پس از سه روز در خانة خويش بر بستر قرار گرفت. فرزندان وي بر او گريستند. به آنان گفت: بر من مگرييد، من از وقتي كه مسلماني برگزيده‌ام، خطايي مرتكب نشده‌ام.

«مات في خلافة عمر سنة عشرين و صَلَّي عَلَيْه‏ عمر ودفنه بالبقيع». 26

«در زمان خلافت عمر، در سال بيستم از هجرت، از دنيا رفت و عمر بر او نماز گزارد و در بقيع دفنش كرد.»

12. كلثوم بن هدم

كلثوم بن هدم، شخصيتي بزرگ در ميان صحابه است. او كسي است كه پيامبر در هنگام ورود به مدينه، در قبا به خانه اش وارد شد.

«كلثوم بن هدم الّذي نزل عليه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بقيا لما قدم المدينة».

«لثوم بن هدم، كسي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هنگامي كه به مدينه آمد، به خانة وي وارد شد.»

او بزرگ قبيلة عمرو بن عوف است. عمرو بن عوف قبيله‌اي اوسي بوده، كلثوم بن هدم، در قبا از سران و افراد مورد توجه آن‌جا بود و به عنوان فردي شاخص شناخته مي شد. او در ماجراي پيمان عقبه، قبل از هجرت پيامبرخدا مسلمان شد.

«قيل: إنّه دفن بالبقيع، وأوّل من دفن قبل أسعد بن زرارة». 27

«گفته شده او در بقيع دفن شد و نخستين كسي است كه پيش از اسعد بن زراره دفن گرديد.»

پي نوشت:

1. مناقب، ج3، ص363

2. مولي صالح مازندراني، شرح اصول كافي، ج 12، بي‌تا، بي‌نا، ص 464

3. همان، ص 465

4. حسين بن همدان الخصيبي، الهداية‌ الكبري، مؤسسة‌ البلاغ، بيروت، لبنان، 1991م، ص 102

5. سليم بن قيس الهلالي، التابعي الكبير، تحقيق محمدباقر انصاري زنجاني، بي‌تا، بي‌نا، 156

6. قاضي نعمان المغربي، شرح الاخبار، ج 2، مؤسسة النشر الاسلامي لجماعه المدرسين، بي‌تا، ص 26

7. قاضي نعمان المغربي، شرح الاخبار، ج 2، مؤسسة النشر الاسلامي لجماعة المدرسين، بي‌تا، ص 28

8. همان، ص 28

9. محمد بن نعمان المفيد، الاختصاص، علي اكبر الغفاري، جماعة المدرسين، بي‌تا، ص 11

10. الغدير، ج 5 ، ص 68

11. الشريف المرتضي، رسائل المرتضي، ج 2، دارالقرآن الكريم بقم، اعداد: سيد مهدي جرجاني، بي‌تا، ص 202

12. بلاذري، فتوح البلدان، ج 4، دارالعلم بيروت، 1987 م، ص 302

13. بلاذري، پيشين، ص 303

14. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 45، دارالطباعة للنشر، 1987 م، ص 285

15. الشريف المرتضي، رسائل المرتضي، ج 2، دارالقرآن الكريم بقم، اعداد سيد مهدي جرجاني، بي‌تا، ص 202

16. حاكم حسكاني، شواهد التنزيل، مؤسسة الطبع والنشر، 1990م، ص 287

17. جعفر سبحاني، فروغ ابديت، چاپخانه دفتر تبليغات اسلامي، 1362، ص 486

18. همان، ص 488

19. حسكاني، حاكم، شواهد التنزيل، ص 280

20. جعفر سبحاني، فروغ ابديت، نشر دفتر تبليغات اسلامي، 1363، ص 246

21. حاكم حسكاني، پيشين، ص 215

22. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 38، دارالعلم بيروت، 1987م، ص 165

23. ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 4، دارالفكر لطباعة‌ والنشر، سوريه، بي‌تا، ص 325

24. ابن قتيبه، المعارف، ج 2، دارالفكر للطباعة والنشر، بي‌تا، ص 126

25. همان، ص 128

26. محمد امين الاميني، بقيع الفرقد، نشر مشعر، 1428 ه‍ ، ص 213

27. همان، ص 75


| شناسه مطلب: 83568