جلوههای تربیتی مناسک حج
میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و هشت - تابستان 1388 جلوه های تربیتی مناسک حج حاج بی بی نادران چکیده بهرهمند شدن از اسرار و حکمتهای فراوان حج، نیازمند آن است که جانهای تشنه، از زمزم معارف ناب و حقایق پاک آن سیراب شوند و با انجام اعمال آن،
ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و هشت - تابستان 1388
جلوه هاي تربيتي
مناسك حج
حاج بي بي نادران
چكيده
بهرهمند شدن از اسرار و حكمتهاي فراوان حج، نيازمند آن است كه جانهاي تشنه، از زمزم معارف ناب و حقايق پاك آن سيراب شوند و با انجام اعمال آن، بهرة معنويِ بيشتري كسب كنند.
بايسته است كه زائر:
با «نيت» خالص ـ كه همان نزديكي بنده به خدا و توبه از گناهان و لغزشها است ـ اعمال خود را آغاز كند.
جامة «احرام»، كه همان جامة طاعت و بندگي خدا است بر تن پوشد.
«تلبيه»، اين سرود عشق و آهنگ شور انگيز را ـ كه از شنيدن و گفتنش دل فرو مي ريزد و تن مي لرزد و سيلاب اشك از ديدگان سرازير ميگردد ـ سر دهد.
به «طواف» پيرامون كعبه بپردازد.
«نماز طواف» را كه نشانة كمال علاقه و منتهاي محبّت است، در پشت مقام بگزارد و بيني شيطان را به خاك بمالد.
با «سعي» ميان صفا و مروه، آثار عبوديت و بندگي را در خود بنماياند.
با «وقوف» در عرفات، نشست معارفهاي ميان خود و خدا برگزار كند و بر درجة عرفان و محبتش نسبت به پروردگار بيفزايد.
«وقوف» در وادي منا كند و آرزوها و تصميم هاي خود را محقّق سازد.
در «رمي جمرات» متوجه باشد كه نهآن «جمره» شيطان است و نه اين «سنگ زدن»، رمي شيطان! بلكه اين رمز و نمونهاي است از آن. روشن است كه شيطان هرگز با سنگ طرد نميشود و تنها راه طرد و در امان ماندن از آسيبهاي وي، پناه بردن به خداست.
آري، سنگ زدن به جمرهها، رمز و نشانهاي است از رمي ديو درون و بيرون.
در «قرباني» حنجرة هوا و زياده خواهي را ذبح بايد كرد.
سرانجام، با «حلق» و تراشيدن سر، بايد عيبهاي بيروني و دروني را زدود.
پس زائر بايد با انجام صحيح مناسك حج، فكرش را متحوّل كند، به تزكية روح بپردازد و بديها را از خود دور سازد و به سوي كمال سير نمايد.
مقدمه:
زائر خانة خدا، بندة برگزيدهاي است كه خداوند توفيق و عنايتش را شامل حالش كرده و در حرم خود به ميهمانياش پذيرفته است. پس هركسي را ياراي آن نيست كه از اين نعمت بزرگ برخوردار گردد.
اكنون با توجه به اهداف عالي و مهميكه در حج وجود دارد، مقتضي است زائر بار سفر را ببندد و اين سير عجيب آسماني را علاوه بر عالم جسم، در عالم نفس نيز آغاز كند و به موازات حجّ «بدن»، حجّ «روح» را هم محقّق سازد و همانگونه كه مراقب آداب ظاهري و شرايط صحّت آن است، با دقّت بيشتري مواظب حالات باطني و روحي و شرايط مقبوليت آن نيز باشد و با آمادگي كامل حركت كند.
نيّـت؛ وسيلة قرب بنده به ساحت قدس مولا
«إِذَا أَرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلهِ تَعَالَي مِنْ كُلِّ شَاغِلٍ...». 1
«چون ارادة حج كردي، دل را از هر آنچه كه از خدا باز ميدارد، عاري ساز.»
زائر بيت الله بايد پيش از هر كاري، به آماده سازي قلب و اصلاح نيت بپردازد. اگر چه در گذشته نيتهاي ديگري داشته و هواهاي ديگر در سرش پرورانده، ليكن اكنون همه را به فراموشي بسپارد و همچنان خدا را ياد كند كه اين عمل (حج يا عمره) تنها براي خداست و قصد و نيت در هر عملي، روح و ملاك ارزش و اعتبار آن را تشكيل مي دهد.
پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ...».2 ارزش اعمال انسان منوط به نيت و هدفي است كه مد نظر دارد.
پس حاجي بايد در حجّش، غير خدا را دخالت ندهد و حركت و اقدامش تنها براي خدا باشد و هيچ غرضي از اغراض دنيايي را در آن داخل نكند و انگيزهاي جز امتثال امر الهي نداشته باشد و نهايت احتياط را به كار گيردكه در خفاياي دلش نيّت ديگري راه نيابد.3
مهم آن است كه زائر بداند كجا مي رود، دعوت چه كسي را اجابت ميكند، ميهمان كيست و آداب اين ميهماني چيست و نيز بداند هر خودخواهي و خودبيني، با خدا خواهي مخالف است و با هجرت تضاد دارد و بر معنويّت حج نقص وارد ميسازد.4
حقيقت نيّت، همان قُرب بنده به ساحت قدس مولاست كه بدون انبعاث روح و سير ملكوتي آن، حاصل نميشود و حجگزار و معتمر بايد متخلّق به اخلاق الهي شود و از هدف نهايي خود در زندگي ـ كه ميل به رضا و لقاي خداوند است ـ غافل نباشد و تنها به قصد امتثال امر خالقِ يكتا به اين ميدان وارد شود كه چنين نيتي او را از اسارت به آزادي، از محدوديت به بي نهايت و از باطل به حقيقت رهنمون ميشود و هركس با اندك تأمّل در حال خود، پي به صلاح و فساد نيّت خويش مي برد؛ ( بَلِ الإِنْسانُ عَلي نَفْسِهِ بَصيرَةٌ، وَ لَوْ أَلْقي مَعاذيرَهُ)؛5 «بلكه انسان خود بر نفس خويشتن بيناست، هر چند دست به عذر تراشي زند.»
در اين سفر آدمي ميفهمد كه آيا محرّكش خداست يا بخشي از آن و بلكه همهاش مربوط به خواستههاي نفساني است. نخستين چيزي كه بر هر انسان داراي تكليف، در هر عبادتي لازم و واجب است، اصلاح نيت و اخلاص صادقانه است و بايد دلش را از صفات حيواني و شيطاني منزه سازد و از لوث خودبيني و از هرچه غير رضاي خداست پاك گرداند و قصد و نيت خود را خالص كند تا متوجه حضرت باري تعالي شود و بداند كه تنها دلهاي پاك لايق نظر و توجّه خدا و الطاف و عنايات خاص حضرت احديت است.
حجگزار هرگاه قصد و نيت خود را خالص كرد و متوجّه حضرت باري تعالي شد، ميتواند قدم در وادي شوق و محبّت الهي بگذارد و شهود و لقاي او را در سر بپروراند و خود را مهياي حضور كند.
از رهگذر نيت است كه اعمال آدمي سنجش و ارزيابي ميشود و معيار پاداش و كيفر انسانها در روز قيامت، نيت سالم و خدايي است. پاداش نيك، در اداي مناسك حج؛ مانند ديگر عبادات، از آنِ كساني است كه اعمال خود را با نيتي خالص به جا آورند... ؛6 « اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبي مِنَ النِّفَاقِ وَ عَمَلِي مِنَ الرِّيَاءِ».7
احرام؛ مُحرم شدن براي مَحرم شدن؛
(الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ، فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَج...).8
«حجّ در ماههاي معيّني است. پس هر كس در اين (ماه) ها، حجّ را (بر خود) واجب گرداند، (بداند كه) در اثناي حجّ، همبستري و گناه و جدال (روا) نيست، و هر كار نيكي انجام ميدهيد، خدا آن را ميداند و براي خود توشه برگيريد كه در حقيقت، بهترين توشه، پرهيزگاري است، و اي خردمندان، از من پروا كنيد.»
احرام، نشانة تسليم و صلح و نمادي از شكوه بندگي و رقّيت است. لباس تقوي و طاعت و نيز جامة تواضع و فروتني است.
مُحرميكه دلدادة حرم است و در سر سوداي محرميّت دارد و ميخواهد در حريم دوست وارد شود، در ميقات بايد خود را پيراسته از جامههاي عادي و لباسهاي دنيوي كند و خويشتن را از وابستگي و دلبستگي به لباسهاي ظاهري برهاند و به لباس احرام بيارايد سزاوار است مُجّدانه تلاش نمايد كه نيت خود را براي نائل شدن به صاحب حرم و وصال باري تعالي خالص گرداند. حضرت فاطمه عليها السلام ميفرمايد:
«مَنْ أَصْعَدَ إِلَي اللهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ». 9
«هركس بهسوي خدا خالصترين عبادتش را بفرستد خداوند براي او بزرگترين مصلحتش را فرو ميفرستد.»
وبه هنگام خروج از جامههاي دوخته به ياد سخنان گهربار امام سجاد عليه السلام بيفتد كه به شبلي فرمودند: «آنگاه كه به ميقات فرود آمدي و جامههايت را در آورده، غسل احرام كردي و خواستي لباس احرام بپوشي، آيا چنين نيت كردي كه لباس گناه را از خويشتن دور گرداني و جامة اطاعت خداوند را در بر كني؟ و آن هنگام كه جامههاي دوخته را از تن بيرون ميآوردي، آيا قصد كردي كه از ريا و نفاق و امور شبهناك نيز به درآيي؟ كه اگر چنين نكني به راستي آداب ميقات را به جا نياوردهاي؟»10
و اين نيت پاك و ناب را بايد براي هميشه استمرار بخشيد. چنين نباشد كه محصور در همين زمانها باشد. حج گزار بايد به هنگام پوشيدن احرام، قصد كند هرچه را خدا بر وي حرام كرده، او نيز بر خود حرام كند، گرچه بعضي از امور تنها در حال احرام و بهطور موقّت بر انسان حرام است؛ مانند نگاه كردن به آينه، صيدكردن، كندن مو و... ليكن برخي امور حرام هميشگي است و از اين امور، ترك همة معاصي در همه حال و بيرون كردن جامة گناه براي هميشه است.
آري، احرام در ميقات بدين معناست كه: خدايا! تعهّد ميكنم كه همة محرّمات را بر خود حرام و براي هميشه آنها را ترك كنم.
در اين مرحلة عبور، آدمي ميخواهد وارد صحنهاي نو وتازه شود و لباسهايي كه مظهر فخر فروشي و تكبّر است با دست و ارادة خود از تن بدر كرده، مهياي پذيرش لباس احرام شود كه اين تحوّل بايد از صورت بيرون رفته به سيرت بدل گردد و از سلوك آدمي شود و جان و دل را از آن علايق دنيوي تهي سازد و تن را با دو تكه پوشاك ندوخته ـ كه نشاني از طرح و رنگ و نقشه بر آن نيست و لباس عشق و صفا است ـ بپوشاند و متوجه باشد كه ديگر آن «من» گذشته نيستم، بلكه ميهمان مخصوص رب العالمينم.
حال اي زائرِ حرم الهي، تعويض لباس كافي نيست، بلكه بايد دل را هم تغيير دهي و عوض كني و با قلبي صاف و روحي بي آلايش به ملاقات آن عزيز بشتابي.
تلبيه؛ پاسخ مثبت به نداي الهي
اگر سرّ و معناي لبيك را بدانيم و با علم و آگاهي آن را سر دهيم، احراممان معنا و روح ميگيرد و اگر با اين حال مُحرم شويم مَحرَم ميشويم و اين دگرگون شدن لباس و مكان، موجب دگرگون شدن روح و جان ميشود.
لبيك، تكرار به پاداشتن مخلصانه و بيشائبه است؛
آري، امر تو را، دعوت تو را به پا ميدارم، با اخلاص و بي هيچ شائبهاي اجابتت ميكنم. هر چه بفرمايي. آري، قرباني شو. آري، يا به جايش قرباني كن. از شيطان و شيطانها و شيطنتها دور شو. آري...
براي برداشتن نخستين گام در زيارت، «لبيك» بگو، ولي نه همچون نيت كه در درون و دل است، بلكه آشكارا و با فرياد به نداي وحي پاسخ مثبت ده و اجابت دعوت الهي كن و با گفتن لبيك، با خدا عهد ببند كه از اين پس جز به طاعت او زبان نگشايي و زبان خود را بر همة گناهان ببندي و تكرار آن در هر فراز و فرود براي آن است كه هر لحظه، آن عهد الهي خود را تجديد كني.
امام صادق عليه السلام فرمود:
«وَ لَبِّ بِمَعْنَي إِجَابَةٍ صَادِقَةٍ صَافِيَةٍ خَالِصَةٍ زَاكِيَةٍ لِلهِ سُبْحَانَهُ فِي دَعْوَتِكَ مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَي». 11
«آنگاه به عنوان يك اجابت صادقانه، خالص، بيپيرايه و صاف از دعوت خدا، لبيك گويان به دستگيرة محكم الهي چنگ بزن.»
تلبيه، نوعي مناجات و گفتگو با خداست، در اين حال، انسان خود را از قيد و بندهاي مادي خلاص ميكند و دست ردّ به سينة نامحرمان ميزند و هم آوا با ديگران، نداي بندگي و اطاعت و سرود اتصال و بازگشت سرميدهد و خود را در پناه عنايت و لطف حضرت حق قرار ميدهد و از پروردگار بزرگ توفيق ميخواهد كه همچون محرمان حقيقي مكرم حق شود. هركس به راز و رمز و معناي «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ...» پيببرد، حلاوتي مييابد كه بيش از تصوير و انديشه است و اين آهنگ شفا بخش، هر چه بيشتر تكرار شود، حلاوت مخصوص آن، در جان آدمي راسختر و عميقتر ميگردد و بر شادابي و لطافت روح ميافزايد؛ «لبيكهاي مكرر از كساني حقيقت دارد كه نداي حق را به گوش جان شنيده و به دعوت الله تعالي به اسم جامع جواب ميدهند. مسأله، مسألة حضور در محضر است و مشاهدة جمال محبوب.»12
تلبيه، آهنگي است شورانگيز كه از گفتن و شنيدنش هيبتي عجيب سراپاي انسان را فرا ميگيرد. دل فرو ميريزد و بدن ميلرزد و سيلاب اشك از ديدگان سرازير ميشود. خود را ميهمان دعوت شدة حضرت اكرم الأكرمين و محبوب فرشتگان مقرّب ربّ العالمين ميبيند كه به استقبال تازه وارد آمدهاند و به او خوشآمد ميگويند. در اين هنگام است كه حالتي روحاني و شوري الهي در آدمي پديد ميآيد و ازعمق جان ميگويد: « لَبَّيْكَ، اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ، لَبَّيْكَ لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَكَ وَ الْمُلْكَ، لاَ شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ لَبَّيْك » .
لبيك، به معناي اجابت مكرر و اطاعت مؤكد است؛ يعني «آري، اي پروردگار من. آماده براي خدمتم. بله، اي خالق و رازق من، ايستاده در حضورم.» حجگزار نبايد به گفتن چند ذكر خشك و خالي اكتفا كند و به معنا و باطن آنها توجه نداشته باشد. همچنين حال او نبايد دراين زمان، با اوقات ديگر يكسان باشد. بلكه او همواره بايد متوجه آفريدگار خود باشد و خود را در محضر او مشاهده كند؛ «أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللهَ يَري». 13
و هنگامي كه تلبيه ميگويد، به خود بباوراند كه در حال گفت وگو و مناجات با خداست و به دعوت ميهماني او پاسخ ميدهد. بنابراين، اگر خشوع و خضوع و حضور قلب را رعايت نكند و از موقعيت خود غافل بماند، ممكن است حضرت سبحان، از او روي برگرداند و به نداي او پاسخ ندهد يا پاسخ ردّ بدهد. بايد ميان خوف و رجا، سرگشته و مردّّد باشد و بداند احرام و تلبيه، اجابت نداي خداوند است و بايد به قبول شدن آن اميدوار شود؛ چون فضل و كرم الهي بسيار است و از ردّ شدن آن ترسناك و از قدرت و قوت خود نوميد و بيزار باشد.
روايت است كه حضرت علي بن الحسين عليهما السلام چون احرام بست و بر مركب سوار شد، رخسارش زرد گشت و لرزه بر وي افتاد و نتوانست تلبيه گويد. پرسيدند: چرا لبيك نميگويي؟ فرمود: ميترسم كه پروردگارم گويد: «لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ!» پس چون تلبيه گفت بيهوش شد و از مركب افتاد و پيوسته اين حال وي را فرا ميگرفت تا از حج فارغ گرديد.14
و از ائمه عليهم السلام نقل شده، هركس با مال شبههناك حج گزارد و با آن حال لبيك گويد، پروردگار ندا دهد: «لاَ لَبَّيْكَ وَ لاَ سَعْدَيْكَ حَتّي تَرُدَّ مَا فِي يَدَيكَ».15
آنكه با مال غير حلال، به حج رود وسپس لبيك گويد، خداوند عزّ وجلّ در پاسخش گويد: «لاَ لَبَّيْكَ...» يعني خير، قبولت نميكنيم و حَجَّت را نميپذيريم، تا آنچه از مال حرام بهدست آوردهاي به صاحبانش برگرداني.
تلبيه، ترنّم عاشقانهاي است كه از حنجرة طائر گلشن قدسي و روح انساني بر ميخيزد كه پاسخ به نداي سروش غيبي و دعوت كنندة آسماني باشد. پس بياييد اي اخوان الصفا و اي رازداران با وفا و اي مشتاقان ديدار و لقا، بياييد با قلبي لبريز از صدق و صفا و خالي از نفاق و ريا و بخل و خودپسندي به اين نداي آسماني پاسخ گوييد.
«هنگامي كه صداي حاجيان به تلبيه در ميقات بلند ميشود و نداي حق تعالي را كه فرمود: « وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً...» پاسخ دهند. لبيك گويان بايد فرياد خلق به هنگام نفخة صور و حشر اموات از قبور و ازدحام آنها در عرصات قيامت را به ياد آورند؛ آن لحظه را كه به نداي حق پاسخ ميدهند و به دو دستة مقرّب و مبغوض، يا مقبول و مردود تقسيم ميشوند و همة آنها در آغاز، ميان خوف و رجا مردّد بودهاند؛ همان گونه كه حجگزار در ميقات مردّد است كه آيا براي او ميسّر خواهد شد كه حج را تمام كند يا نه؟ و آيا او پذيرفته ميشود يا نه؟»16
پس سرّ تلبيه، اين آهنگ روح افزاي آسماني كه در موسم حجّ از حلقوم ميليونها عاشق دلباختة حق و دلهاي موّاج از محبّت ربّ بر مي آيد، زبان به حق و طاعت گشودن و از گفتار باطل و معصيت رستن است؛ آن هم نه تنها در محدودة زماني حج و عمره، بلكه براي هميشه.
طواف؛ گردش پيرامون محبوب ازلي
طواف خانة خدا، از زيباترين و پر جاذبهترين اعمال و مناسك حج است. عاشقان و دلباختگان حريم كبريايي، با پشت سر گذاشتن فرسنگ ها راه، خود را به مكه؛ حرم امن الهي ميرسانند و چونان انسان تشنهاي كه دسترسي به آب را نزديك ميبيند، در انتظار رسيدن به مسجد الحرام و كعبة معظمه، لحظه شماري ميكنند. امام صادق عليه السلام فرمود:
«وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلاَئِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوَافِكَ مَعَ الْمُسْلِمِينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْت...». 17
«همان گونه كه با بدن ـ در ميان مردم ـ بر گرد كعبه ميچرخي، با قلب خود؛ يعني در ميان فرشتگان، عرش خدا را طواف كن.»
طواف، پيرامون چيزي چرخيدن است و اين عمل، علامت كمال علاقه و نشانة منتهاي محبّت است تا آنجا كه خود را فداي محبوب ميسازد و بلا گردان او ميشود؛ آنچنان كه پروانة عاشق شمع، آن قدر برگِرد شمع ميچرخد و ميگردد تا عاقبت خود را با بال و پري سوخته به پاي شمع مي افكند.
ميهمان حضرت باري تعالي بايد به اسرار حج آشنا شود و نيز به سرّ طواف توجه كند و بعد از ورود به مسجد الحرام بداند پيرامون مكاني ميچرخد كه پيامبران، از حضرت آدم تا خاتم ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ وحضرات ائمة معصوم عليهم السلام با حال خشيت وانكسار پيرامون آن ميچرخيدند. «و [زائر] چون طواف آغاز نمايد، دل خود را از تعظيم و محبّت و خوف و رجا لبريز سازد و بداند كه در حال طواف، شبيه است به فرشتگان مقرّب كه پيوسته در گرد عرش اعظم به طواف مشغولاند و بداند كه مقصود كلّي، طواف دل است به ياد پروردگار خانه. پس طواف را به ياد او آغاز كند و پايان ببرد. آري، روح طواف و حقيقت آن، طواف دل است در حضرت ربوبيت و خانة مثالي، ظاهري است در عالم جسماني»18
طواف كننده بايد بداند آنگاهكه به طواف كعبه مشغول است، به فرشتگاني ميماند كه گرد عرش خدا حلقه زدهاند و برآن طواف ميكنند و بداند كه هدف از طوافِ جسم به گِرد كعبه، آن است كه قلبش به ذكر خدا بپردازد و همان طور كه طواف را از كعبه شروع كرده و در كعبه به پايان مي برد، انجام و آغاز هركاري نيز بايد با ياد خدا باشد. انسان موظف به طواف است، همانطور كه همة اجزاي اين خلقت، بنا به تبعيت از قانون عمومي عالم، در حال طوافاند.
در داخل اتم، الكترون ها بر گرد پروتون ها ميچرند.
كرات معلّق در فضا، بر گرد خورشيد طواف ميكنند.
خورشيد، با سيارات خود و اقمار آنها كه مجموعة منظومة شمسي را تشكيل مي دهند، به دور مركز كهكشاني ميگردند.
چيزي كه هست، طواف آن ها طواف تكويني و اضطراري است و انسان كه موجودي است عاقل و با اراده و اختيار، بايد با عقل و اراده و اختيار، پيرامون مبدأ و معبود طواف كند و گرد او بچرخد. چشمش در همه حال، در همه وقت و در همه جا به او باشد و همة همّتش رضا و خشنودي او شود.
طواف پيرامون كعبه، طواف به دور خانهاي است كه خداوند از باب تشريف و تكريمِ آدميان، آن را خانة ويژة خود (بيتي19) معرفي نمود و در دسترس انسان قرار داد تا قبلة خود سازد و هنگام نماز و عرض بندگي، به سمت آن بايستد. هنگام تلاوت قرآن، زمان خوابيدن و نشستن، لحظة احتضار و در ميان قبر به سمت او قرار گيرد و بالاخره مرگ و حياتش رو به سمت خانة معبود باشد. «قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلهِ رَبِّ الْعالَمينَ» .20
«من در جميع شؤون حيات و مماتم بندهاي هستم تنها براي خدا، و روي خود را تنها متوجه او نمودم. چيزي را قصد نميكنم و از چيزي رويگردان نيستم مگر براي او، در مسير زندگيم قدمي برنميدارم و به سوي مرگ قدم نميگذارم مگر براي او، چون او پروردگار همه عالميان و مالك همه و مدبّر همه است.»21
نماز طواف، عملي است كه بايد بعد از طواف خوانده شود؛ در پشت مقام ابراهيم عليه السلام . قرآن كريم مي فرمايد: ( وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّي).22
نماز طواف، در ظاهر نشان از آن است كه زائر در جاي و محلّ ابراهيم عليه السلام بايستد و نماز بگزارد، ليكن در باطن گوياي اين حقيقت است كه مكانت ابراهيم خليل عليه السلام را دريابد و نمازي ابراهيم گونه بهجا آورد و بيني شيطان را به خاك بمالد. امام سجاد عليه السلام به شبلي فرمود: «آيا در مقام ابراهيم، نيت كردي كه از اين لحظه به بعد، بر هر طاعتي صبر نمايي و از هر معصيتي دوري كني؟23
كسي كه در حال نماز، خلوص و خضوع و حضور قلب ندارد، در جاي ابراهيم عليه السلام نايستاده است، بلكه او طعمة شيطان است و شيطان بيني او را به خاك ماليده است. پا گذاشتن حضرت ابراهيم عليه السلام بر سنگ سخت و فرو رفتن جاي پاي مبارك ايشان و ماندن اثر پا در آن، شايد ميخواهد اين نكته را در ذهن تداعي كند كه بايد زير بار مسؤوليت متزلزل نشد و چنان محكم و ثابت ايستاد كه جاي پاي تو در سنگ فرو رود.
لذا خواندن نماز طواف در پشت مقام به منزلة خواندن نمازي ابراهيم گونه استكه درآن حاجي بيني شيطان را به خاك ميمالد و با خضوع و خشوع به نماز ميايستد و بعد از نماز، آب زمزم را كه شراب معرفت و طاعت است مينوشد و جام معصيت را براي هميشه ترك ميكند.
سعي ميان صفا و مروه؛ كوششي براي يافتن ماية حيات انساني
( ...إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما... ).24
وظيفة زائر بعد از طواف و انجام نماز طواف، سعي ميان صفا و مروه است و سعي كننده، آنگاه كه رو به صفا دارد بايد خود را تصفيه كرده و از صفاي الهي برخوردار شود و وقتي به سوي مروه مي رود، سعي ميكند تا مروّت و مردانگي به دست آورد؛ كه «صفا اشارت است به صفوة دل دوستان در مقام معرفت و مروه، اشارت است به مروّت عارفان در راه خدمت.» 25
امام صادق عليه السلام فرمود:
«وَ صِف رُوحَكَ وَ سِرَّكَ لِلِقَاءِ اللهِ تَعَالي يَوْمَ تَلْقَاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَي الصَّفَا وَ كُنْ ذَا مُرُوَّةٍ مِنَ اللهِ نَقِيّاً أَوْصَافُكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ». 26
«و چون به صفا مي ايستي، روح خود را براي ديدار او در روز موعود، صفا ده و چون به مروه مي ايستي، روح خود را در ديدگاه خدا از هر زشتي پاكيزه كن.»
«بايد حاجي ميان اين دو قلّة ترس و اميد و دو گردنة خوف و رجا، توازن و تعادل و استقامت خويش را نگاهباني كند و ركودي در او به يكسو پديد نيايد و بر قلّة اين خوف و رجا، بت هوس را از فراز دل خويش سر نگون سازد و بت ترس را از بلنداي قلبش به زير آورد و در اين رهگذر خداي را بيابد كه نه دربارة وجودش ترس همه جانبه را براي او پديد ميآورد و نه اميدي بي رمز و كران، بلكه او را بر آن مي دارد كه در نوسانِ ميان دو سوي خوف و رجا، با كوششي آميخته به شادابي و نگراني مطبوعي، مساعي خود را به كار گيرد.»27
و با اين عمل، حالت اضطراب خاطر و نگراني روحي خود را آشكار سازد كه ياراي دل كندن از خانة محبوب ندارد. گاه ميرود و گاه بر ميگردد و در اثناي راه، از شدّت وجد و شعف كه به چنين نعمت عظيمي متنعّم گشته است هروله ميكند.
«و چون به ميان صفا و مروه به جهت سعي آيد، بايد متذكر شود كه اينجا شبيه است به ميداني كه در پايگاه پادشاهي واقع باشد كه بندگان در آنجا آمد و شد ميكنند، گاهي ميآيند و زماني مي روند و بهجهت اظهار اخلاص خدمت، و اميد نظر رحمت درآنجا تردّد مينمايند؛ مانند كسيكه به خدمت پادشاهيرسيده باشد وبيرونآمده باشد ونداند كه پادشاه درحق او چه حكم خواهد فرمود! پس در دور خانه آمدوشد ميكند كه شايد در يك مرتبه بر او ترحّم كند. و در وقت آمدوشد در آنجا ياد آوَرَد آمدوشد خود را در عرصات محشر، ميان دو كفة ميزان اعمال خود؛» امام صادق عليه السلام فرمودند:
« مَا لِلهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْسِك أَحَبَّ إِلَي اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي مِنْ مَوْضِعِ السَّعْيِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ يَذِلُّ فِيهِ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ». 28
«هيچ موضع عبادتي نزد خدا محبوبتر از موضع سعي نيست و اين براي آن است كه در آنجا هر متكبّر گردنكشي خاضع مي شود (آثار ذلّ عبوديت و بندگي كه تنها راه كمال آدمي است در او ظاهر مي گردد).»
«بايد هنگامي كه سعي ميان صفا و مروه را انجام ميدهد، از بالا و پايين آمدن دو كفة ترازوي اعمال در عرصة قيامت، ياد كند و صفا را كفة حسنات و مروه را كفة سيّئات انگارد و به خاطر آورد كه در آن هنگام نظر او بر رجحان و نقصان اين دو كفّه، دوخته ميشود و ميان عذاب و آمرزش حيران و مردّد خواهد بود.» 29
در اين رفت و آمد توأم با اضطراب و نگراني، به ياد سرگذشت همسر خليل الله، مادر اسماعيل؛ يعني حضرت هاجر افتد كه با حالت انقطاع از ما سوي و اخلاص در دعا، از منبع فيّاض و قدرت نامحدود آب حيات ميطلبيد كه ماية حيات هر موجود زندهاي است. حيات اسماعيل و هاجر عليهما السلام به علت تشنگي شديد در معرض خطر بود، ولي اين مادر با توكّل به قدرت لايزال خداوندي، در اوج صبر و مقاومت براي يافتن آب جهت فرزند عزيز و دلبندش، اين فاصله را هفت مرتبه، آنهم در هواي خشك و بسيار گرم مكه، پيمود و هرگز مأيوس و نا اميد نگشت و پيوسته در انتظار عنايات و الطاف خداوندي سير ميكرد و نتيجة دعا و توكل را «مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» با چشم خود ديد. خداوند به هيچ وجه تلاشها و كوششهاي مشروع و مطلوب آدمي را بي پاداش نميگذارد و از بركت اخلاص و توكل آن مادر و پسر، با امداد غيبي، اين تلاش و كوشش به آب زمزم و جريان آن انجاميد كه به حجاج بيت مكرّم حيات معنوي ميبخشد؛ (...وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً *وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ...). 30
اين صحنة اعجاب انگيز، از آن زنِ با ايمان، كه نه تنها اسوة زنان جهان، بلكه الگوي تمام عيار استقامت و فداكاري براي مردان سلحشور و مقاوم نيز به شمار ميرود. چنان در پيشگاه حضرت حقّ مورد تحسين و شايان تقدير واقع شد كه همان عمل؛ يعني هفت بار رفت و برگشت ميان كوه صفا و مروه، يكي از اركان حجّ و شعاري از شعاير الهي معرفي گرديد و تا روز قيامت، يك وظيفة حتمي براي زوّار خانة خدا شد. لذا در هنگامة انجام عمل مقدس و عرفاني سعي، زائران بايد توجه به ريشة تاريخي عمل نموده و خود را به آرمان هاي هاجر عليها السلام پيوند دهند.
آري «مسعي» از يك سو، محل بروز و ظهور فضيلت عالية صبر و توكل و عبوديت انسان است و از سوي ديگر، جلوهگاه كرم و رأفت و رحمت و عطوفت حضرت ايزد منان. از همين رو، توجه بسيار لازم است تا اين عمل فوق العاده پر مغز و پر معنا، با حضور قلبِ كافي انجام شود و فرصت مغتنم شمرده شود و تلاش فراوان بهكار رود كه در اثر مسامحه و غفلت، بدون اخذ نتايج عالية روحي و معنوي از دست نرود كه ندامت و حسرت فراوان به دنبال خود خواهد داشت.
وقوف در عرفات؛ وادي معرفت و رنگ عرفاني
عرفات، سرزمين بسيار مقدسي است كه خداوند كريم آنجا را براي ضيافت و پذيرايي از ميهمانان خود مقرر فرمود و سفرة خاص انعام و اكرامش را در دامن «كوه رحمت» گسترانيد و از همة ميهمانان و واردين، دعوت به عمل آورد كه در ساعت معيّن، همه با هم، بر گرد خوان نعمت بي دريغش بنشينند و از درياي موّاج كرم و رحمت بيكرانش هر يك به قدر ظرفيت و استعداد خويش برخوردار گردند. امام صادق عليه السلام مي فرمايند:
«... وَ اعْتَرِفْ بِالْخَطَايَا بِعَرَفَاتٍ وَ جَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللهِ بِوَحْدَانِيَّتِهِ وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ...». 31
«... در عرفات به خطاهاي خويش معترف باش و ميثاق خود را با خداوند و وحدانيت او تازه كن و به او نزديك باش...»
زائر بايد در اين سرزمين، مجلس معارفهاي ميان خود و خدا تشكيل دهد و بر درجة عرفان و محبّتش نسبت به خدا بيفزايد و در نتيجه، كمال حقيقي و سعادت انساني خود را بهدست آورد.
امير مؤمنان، امام علي عليه السلام دربارة راز وقوف در عرفات فرمود:
«عرفات خارج از مرز حرم است و ميهمان خدا بايد بيرون دروازه، آن قدر تضرّع كند تا لايق ورود به حرم شود.»32
امام سجاد عليه السلام آنگاه كه از حج برگشته بود، از شبلي پرسيد:
«به هنگام وقوف در عرفات، آيا معرفت خداوند سبحان را ادا كردي و به معارف و علوم الهي پي بردي و آيا دانستي كه با تمام وجود در قبضة قدرت خدايي و او بر نهان كار و راز قلب تو آگاه است؟!»
حجگزار بايد در آنجا بر اين نكته عارف شود كه خداوند نهان و آشكار او و حتي آنچه براي خود او روشن نيست و به طور ناخود آگاه در زواياي روح او ميگذرد آگاه است؛ «انسان اگر بداند كه قلبش در مشهد و محضر حق است، همان طور كه خود را بهگناهان جوارحي نميآلايد، گناه جوانحي نيز نميكند و قلبش را از خاطرات آلوده تنزيه ميكند.»33
آري، عرفات، سرزمين بازگشت به خويشتن خويش، محلِّ «شناخت حق» وادي معرفت به «خود و خدا» مكان تفكّر و تدبّر و جايگاه كسب «رضا و خشنودي» است؛ «وَ رِضْوانٌ مِنَ اللهِ أَكْبَر».
عرفات، محلّ «شناخت» است؛ شناخت جلوهها و مظاهر الهي. ابتدا بايد شناخت و معرفت پيدا كرد. معرفت مقدسة سلوك و سير الي الله است.
صحراي عرفات، بياباني است، عريان از تمام جلوههاي مادي و ظاهري. در آنجا سرگرمي و اشتغال نيست. فلسفة وجود آدمي در اين مكان، خالي از زيور و زينت است. اين بيابان نمونهاي از صحراي محشر و رستاخيز عظيم قيامت كبري است.
و چون [حج گزار] به عرفات حاضر شد، نظر به ازدحام خلايق كند و ببيند كه مردمان به لغتهاي مختلفه صداها بلند كردهاند و هر يك به زباني به تضرّع و زاري مشغولاند و هر كدام به طريقة امام و پيشواي خود آمد و شد ميكنند؛ ياد آورد عرصه قيامت و احوال آن روز پر هول و وحشت را، و پراكندگي مردمان را در آنجا به طور حيران و سرگردان و هر امّتي به گرد پيغمبر و امام خود جمع شده و چشم شفاعت بر او دوختهاند. پس چون به اين فكر افتاد، دست تضرّع بردارد و با نيت خالص به درگاه خدا بنالد كه خدا حجّ او را قبول كند و او را در زمره رستگاران محشور سازد و چنان داند كه: نوميد نخواهد شد؛ زيرا روز، روز شريف، و موقف، موقف عظيمي است و بندگان خدا از اقطار زمين درآنجا جمعاند و دلهاي همه به خدا منقطع است و همتهاي همه مصروف دعا و سؤال است. ودستهاي همه به درگاه پادشاه بينياز بلند است و همگي چشم بر در فيض و رحمت او انداخته و گردنها به سمت لطف و كرم او كشيده و البته چنين موقفي از نيكانو اخيار خالي نيست، بلكه ظاهر آن است كه: ابدال و اوتاد ارض در خدمتصاحب عصر در آنجا حاضرند.»34
حاجي بايد بداند با وقوف در عرفات ميتواند توجه الهي را به خود جلب كند. لذا منتهاي جدّيت خود را به خرج دهد كه در آنجا به كمال معرفت نايل شود و بايد خداي مهربان را در سرزمين عرفات به جستجو گرفت كه نيكان را از آمرزش خود سرشار سازد و شرّ و بدي را ناديده گرفته، از كردار و گفتار ناخوشآيند و زشت در گذرد.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «بدترين گناهان آن است كه آدمي در عرفات حاضر شود و چنان گمان كند كه خدا او را نيامرزيده است.»35
عرفات، صحراي عرفان است و دعاي معروف امام حسين عليه السلام در اين روز و نيايش عرفة امام زين العابدين عليه السلام (صحيفه سجاديه) در زمزمة عاشقانههاي حج، در زير چادرهاي گرم، در دشت سوزان عرفات، شنيده ميشود.
امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «هنگامي كه روز عرفه به انجام رسيد و شب سر آمد، فرشتگان به دوش انسان زده، مي گويند: «اي زائر خانة خدا، گذشتههاي تو بخشيده شد، مواظب باش كه در آينده چگونه هستي!»36
باشد كه وقوف ما در عرفات، معرفت آموزمان گردد و در عرفه، عارف حق گرديم و عامل به «معروف» شويم.
وقوف در مشعر الحرام؛ پايگاه شعور
مشعر الحرام را «جَمع» و «مُزدلِفه» نيز ناميدهاند. حاجيان پس از وقوف در عرفات، همه با هم جمع ميشوند و در هم ميآميزند و هماهنگ با هم و دوشادوش يكديگر به سوي مشعر الحرام سرازير مي شوند.
«شعار» يعني علامت و نشان.37 «مشعر الحرام» مكاني است ميان عرفات و منا كه وقوف درآن، از اركان حج است.38 مشعر، هم مظهر شعارِ خدا جويي و خدا خواهي محض است و هم محلّ بروز درك و شعور عالي انساني است.
در شب مشعر، بيدار دلان عاشق، سر بر خاك عبوديت ميسايند و اظهار بندگي و فروتني مي كنند و از اينكه حضرت خداوندگار آن ها را قبول كرده و اجازة شرفيابي به درگاه عزّتش داده، شكر و سپاس ميگويند.
زائر، پيش از هر چيز بايد به اين نكته توجه كند كه به امر خدا و دعوت خالق منّان، به اين وادي آمده است و به همين جهت لازم است وقوف و بيتوتهاش با نيت خالص و براي امتثال امر خدا و قربة إلي الله باشد.
حال كه از عرفات به مشعرآمده؛ يعني در آن وادي شناخت و مجلس معارفه با خدا، به مقام كامل معرفة اللهي رسيده و با معبود خود عهد و پيمان مراقبت دايم بسته است، گويي وقوف مشعر نيز همچون شعورش از عرفات مهمتر است كه خدا مشعر را در متن و عرفات را در حاشيه ياد كرده است، گر چه هر دو ركناند:
«فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ». 39
«از عرفات كه كوچ كرديد، در مسجد الحرام بهياد خدا باشيد و او را ياد كنيد؛ چنان كه شما را هدايت كرد، در حالي كه پيش از آن در گمراهي بوديد.»
تاريكي شب، به هنگام وقوف در مشعر، همة امتيازات بي اساس را در زير پردة خود پنهان مي سازد. صحرايي است خالي و عريان. هم تو ساده و گمنامي، هم فضاي اطراف بي پيرايه. هيچ نشان و نمايي نيست. اين صحراي عاري از هر زينت و زيور مادي، ميهمان سراي پروردگار است. سكوت ملكوتي و عرفاني شب مشعر، زيباترين مكان براي پاك ترين انسانهاست؛ شبي است كه درهاي الطاف و عنايات بيدريغ خدا به روي بندگان باز است و نسيم رحمت مي وزد و باران مغفرت مي بارد؛ مشعرالحرام مكان پذيرايي خاص«رَبِّ الْعَرْشِ الْعَظِيم» است كه « الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الأَرْض».
شب مشعر الحرام، شب زاري و ضجّه است. شب ناله و سوز و مناجات. شب توبه و بازگشت. شب آشتي با خداي جهانيان. زمان تهجّد و شب زندهداري.
مشعر، نشانة شعور و درك انسان گسسته از هوا و هوسها است. مكان راز و نياز زائران دلسوخته و پريشان. در آنجا شيفتگان حضرت باري تعالي با كنار گذاشتن خواب دنيوي، به شب زندهداري مي پردازند. بعضي در حال قيام و برخي در حال ركوع و جمعي در حال سجودند. آسمان پر ستارة مشعر، با صفا و لطافت عجيب و تشعشع و تلألؤ كواكب درخشانش كه توأم با هيبت خاصي است، حالي ملكوتي و جذبهاي روحاني به انسان مي بخشد و در آن تاريكي شب، چيزي جز خدا حاكم نيست و صدايي جز صداي خداجويي از اطراف آن وادي بهگوش نميرسد.
فرداي مشعر، روز رمي شيطان است و حجاج هنگام وقوف در مزدلفه با جمع كردن سنگريزهها نيرو ميگيرند و خود را مسلّح ميكنند تا با شيطان و هوسها به نبرد برخيزند و با هر عصياني بستيزند و فقط براي اطاعت امر محبوب خويش در آستانة قدسياش سر تسليم فرود آورند.
بيتوته در منا ؛ تمنّا از خدا
آنگاه كه وقوف و بيتوتة زائر در مشعر به آخر ميرسد، بين الطلوعين (روز دهم ذي حجه) را در مزدلفه ميماند و بعد از طلوع آفتاب، به سمت منا كوچ ميكند و وقوفي ديگر را با زماني طولانيتر آغاز ميكند. در عرفات و مشعر الحرام، تنها وقوف و درنگ و انديشيدن كافي بود گر چه داراي اسرار و رموز نيز بود، امّا اينجا (منا)، حاجيان بايد دست بهكار شوند. منا، جاي تحقّق بخشيدن به آرزوها و بهكار بستن تصميمها است. عملي ساختن شناخت هاي «عرفات» و موشكافيهاي «مشعر الحرام».
منا، از مادة «تمنّي» و «منيه» است و منيه به معناي آرزو است، پس لازم است در سرزمين منا، تمام آمال و آرزوها را كناري نهاده، دل به خداوند متعال بسپاريم و بس.
امام علي بن موسي الرضا عليهما السلام فرمود:
« تَمَنَّ عَلَي رَبِّكَ مَا شِئْتَ، فَتَمَنَّي إِبْرَاهِيمُ فِي نَفْسِهِ أَنْ يَجْعَلَ اللهُ مَكَانَ ابْنِهِ إِسْمَاعِيلَ كَبْشاً يَأْمُرُهُ بِذَبْحِهِ فِدَاءً لَهُ فَأُعْطِيَ مُنَاهُ». 40
«از پروردگارت آن چه را ميخواهي آرزو كن. ابراهيم عليه السلام پيش خود آرزو كرد خدا به جاي فرزندش، اسماعيل گوسفندي را مقرّر كند تا به او فرمان دهد آن را به منظور باز خريد اسماعيل قرباني كند و آن را بدو اعطا كرد (و ابراهيم عليه السلام به اين آرزوي خود رسيد).»
منا، قربانگاه عاشقان و محلّ اتّصال واصلان است؛ جبهة بمباران شيطان، قرباني براي رحمان و در پايان نوبت ميرسد به حلق يا تقصير. اين جاست كه زائر خانة خدا، شايستگي حضور مييابد و با قرباني كردن هواهاي نفساني و ذبح ذبيحه، اعمالش را به پايان ميبرد و ازآمرزيدگان ميشود.
اين جاست كه آنچه را در مشعر براي مبارزه آماده كرده، بر سر دشمنان خدا ميكوبد و در اين حال بايد «منيّت» را كنار بگذارد و غرق در حضرت «رحمان» شود و به منظور بندگي و انقياد امر خدا، امتثالاً لأمر الله و طلباً لرضاه، اعمال واجبش را بهجا آورد.
آري «منا» قربانگاه است. حاجي در آنجا گام در ميدان عمل مينهد و شيطان شناخته شده را در روز روشن گلوله باران ميكند. آنجا بايد سر دنيا در راه جلب رضاي خدا بريده شود و نفس امّاره سنگسار شود. آنجا بايد تمام تشخصات و تعينات دنيايي از مال و جاه و مقام و شهرت و حتي فرزند و جان، فداي حضرت معبود گردد.
و اكنون كه در منا حضور يافتهاي و به بارگاه قرب و تجلّيگاه عنايات خاص حضرت معبود درآمدهاي و به تو آنچنان شرف بخشيده كه لياقت و اهليّت ايستادن در جلوهگاه جمال حضرت حق را به دست آوردهاي قدر خود را بشناس و به شكرانة اين نعمت عظمي و موهبت كبري، سجده به پيشگاهش ساييده، از مال و جان خود انعام و اكرام كن و پا بر هوا و هوسهاي نفساني نهاده، تنها در راه پاك او قدم بردار و پاي برهنه و قلب عاري از محبت دنيا، به بارگاه قدس او بيا؛«فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُويً».41
رمي جمرات؛ ستيز با شيطان و مبارزة نمادين با غول هاي استكبار
از اعمال واجب در منا، رمي جمرات است؛ يعني پرتاب هفت سنگريزه به هر ستون.
در باب حج و مناسك آن، دستوراتي وارد شده و اعمال و وظايفي مقرّر گرديده كه براي ايجاد اخلاص و تسليم بندگان در برابر خدا، عاملي بسيار قوي و فوق العاده دقيق است و از امتيازات حج نسبت به ديگر عبادات، همين است كه جنبة تعبّد در آن آشكارتر است و رمز عبوديت و بندگي در ضمن امتثال اوامر آن، ظهور بيشتري دارد و از همين رو، در رجم شيطان مقصود اظهار بندگي بر سبيل تعبّد محض وسركوب ساختن آن، اذهان بندگان خدا را از اطاعت امرش باز دارد و مانند خودش مطرود از رحمت حق سازد ولي بايد از باب عبوديت پروردگار و اطاعت محض از او، شيطان را رجم كنيم، همانگونهكه خداوند، شيطان را به جهت نافرماني رجم كرد و از حريم كبريايي خود طرد نمود.
هدف و نيت حاجي از رمي جمرات، بندگي و قصد امتثال امر الهي است و اينكه خود را به حضرت خليل الرحمان تشبيه كند؛ آنگاه كه در اين شيطان بر او ظاهر شد و خداوند به وي فرمان داد آن لعين را با سنگريزه براند.
حاجي در اين هنگام قصد كند كه سنگريزهها را بر شيطان ميزند و پشت او را مي شكند!42 «ولي شيطان از راههاي گوناگون، وسوسه در دلها ميافكند و افكار را مشوّش و تصميمات را سست مي كند.» ( أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ)43
آري، حضرت ابراهيم عليه السلام در آن روز به امر خداوند سنگ بر شيطان زد تا مأموريت خود را انجام دهد و رضاي الهي را به دست آورد، پس اكنون من نيز امروز به امر پروردگار، سنگ بر ستون هاي بيابان منا ميزنم تا با همين اطاعت امر، رضاي خدا را كسب كنم؛ روشن است كه اين سنگ زدنها، اطاعت امر خدا است و اطاعت امر خدا، پوزة شيطان به خاك ماليدن است.
در اينجا بايد توجه داشت كه نه آن «جمره» شيطان است و نه اين «سنگ زدن» رمي شيطان، بلكه هدف از اين عمل، دور ساختن و طرد شيطان و شيطان صفتان است از محيط زندگي انسانها و زايل نمودن اوهام و وسوسههاي شيطاني از داخل وجود آدمي؛ زيرا همهجا و همه وقت، شيطانها در كميناند و بايد همواره تو به سلاحهاي گوناگون مجهّز باشي تا آنچه مانع انجام وظيفة بندگي و عبوديت در پيشگاه خدا است را از سر راه مسلمانان برداري و جامعة اسلامي، در محيطي پاك و با طهارت در مسير عبادت وبندگي خدا حركت كنند.
رمي جمرات تمريني همگاني است براي زنده نگه داشتن روح مبارزه با صفات شيطاني و مجسّم ساختن حسّ تنفر از اغواگران و خيانت كاران اجتماعي و همه ساله بايد در زمان مشخص و مكان معلوم به صورت يك مانور عمومي و شيوهاي جالب و چشمگير برگزار گردد و شايد كه اين عمل (رمي جمرات) رمز فداكاري و نشان گذشت از مال در راه خدا است براي دفاع از حريم دين و مبارزه با اعداي حق و دشمنان حقيقت.
بنابراين، توجيه «منا» نشان دهندة صحنة جنگ و نبرد با دشمنان دين خدا است و ستونهاي سنگي واقع در منا هم، مظاهر كفار و منافقان است كه سر راه جوامع مسلمانان صف كشيدهاند و با كوشش تمام، در ريشه كن ساختن آنان سعي بسيار مينمايند.
لذا همه با هم، درحالي كه از تمام دنيا به دو جامة احرام اكتفا نمودهايم، به سمت جمرات عقبه و اولي و وسطي ميرويم تا دشمنان دين و دزدان ايمان را از راههاي گوناگون در اضلال و اغواي مسلمانان و به خصوص نسل جوان ميكوشند و در اثر نداشتن روح ايمان، مانند تخته سنگهاي مرده و بيجانند. با مال، قدرت، قلم و زبان خود و بالأخره با هر چه كه در دست داريم، بر سر آنان بكوبيم و سرنگونشان سازيم و در اين راه از صرف هيچ نيرويي خودداري نكنيم.
اينجا مدرسة جنگ ودانشگاهي استكه بايد هدف گرفتن شيطان و درست زدن آن را آموخت. شيطانها همهجا و همه وقت در كميناند و بايد به سلاحهاي گوناگون مجهّز شد و با تمام قوا نبرد كرد.
در صحنة رمي جمرات استكه ميتوان مبارزه با شيطان وغلوهاي استكبار را آموختومسلمانان، اگر قدرت ايمان و اتحاد خويش را نشان دهند و صابر و ثابت باشند و در راه خدا گام بردارند، دشمنان دين و ايمان، چنان ضعيف و زبون ميشوند كه با يك اشارة اندك از جانب مسلمانان، منكوب ميگردند و از پاي در ميآيند.
قرباني ؛ تجديد خاطرة نهايي ترين ايثار
واجب ديگر در منا، بعد از رمي جمرة عقبه، در روز عيد اضحي، ذبح حيوان است؛ «فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْي»44 كه فربه و بي عيب باشد «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللهِ»45 و اين عمل را از آن جهت كه عبادت است و وسيلة تقرب به خدا، «قربان»گويند.
قرباني، از مادة «قرب»، هركار نيكي است كه انسان به وسيلة آن بخواهد به رحمت خدا نزديك شود.46 و هر عملي كه به قصد قربت انجام گيرد، قرباني است؛ «إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلاَةِ قُرْبَاناً لأَهْلِ الإِسْلاَمِ».47
قرباني، نماد فدا شدن در راه دوست، رها شدن از قيد و بند هواي نفس و جدا شدن از تعلّقات وتعيّنات؛ يعني دل بريدن از غير خدا و قطع كردن گلوي طمع و آز است.
قرباني، عملي نيست كه اسلام بناي آن را نهاده و منحصر به آن باشد، بلكه مراسم ذبح و قرباني، از زمان آدم ابوالبشر تا ظهور اسلام، با شيوههاي گوناگون، معمول و متداول بوده است. خداوند متعال ميفرمايد:
« وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قالَ لأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقين». 48
«و داستان دو پسر آدم را به درستي بر ايشان بخوان، آنگاه كه [هر يك از آن دو] قربانييي پيش داشتند. پس، از يكي از آن دو پذيرفته شد و از ديگري پذيرفته نشد. [قابيل] گفت: «حتماً تو را خواهم كشت». [هابيل] گفت: «خدا فقط از تقواپيشگان مي پذيرد.»
« وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللهِ عَلي ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتينَ». 49
«و ما براي هر ملتي مناسكي قرار داديم تا نام خدا را بر آنچه از چهار پايان براي آنان روزي قرار دادهايم، ذكر كنند. پس [بدانيد كه] خداي شما خدايي يگانه است. پس به [فرمان] او گردن نهيد وفروتنان را بشارت ده.»
خداوند درامتهاي مؤمن گذشته، عبادتي با پيشكش قرباني قرار داد تا آنان نيز نام خدا را بر چهارپايان، كه خدايشان روزي كرده بود، ببرند. پس پيروان ابراهيم عليه السلام نخستين امت نبودند كه قرباني برايشان مقرّر شده باشد.
«اين قربانيها كه قرآن كريم از آن ياد ميكند، شعاري بوده معروف و رايج در ميان جوامع مختلف، منتهي اسلام آن را در روند صحيح و سازنده قرار داد؛ چراكه توجه حاجي به خداي يگانه بايد از رهگذر آن معطوف گردد و ماسواي او بايد ناديده انگاشته شود و در اين طريق، راهي جز راه رسيدن به خدا نپويد.»50
«وقتي خداي شما همان خدايي باشد كه براي امتهاي گذشته نيز احكام شما را تشريع كرده، پس بدانيد كه معبود شما و آن امتها يكي است. پس اسلام بياوريد، تسليمش شويد به اينكه عمل خود را خالص و تنها براي او به جا بياوريد و در قربانيهاي خود، به خدايي ديگر تقرّب مجوييد.»51
بر همين اساس، قربانيهايي راكه نام خدا بر آن برده نشده، حرام شمردهاند و بايد نام خدا به هنگام ذبح آنها بر زبان جاري شود تا ياد خدا به عنوان هدف بارز و آشكار، تلقي شود. پس تنها به ياد او باشيد و از روي خلوص نيت از او ياد كنيد؛ خلوصي كه ذرهاي از شرك در آن راه نيابد و درون خود را با تسليم شدن در برابر اوامر الهي صاف گردانيد و ذكر را خالص و قرباني را خاص او سازيد و هوي و هوس را در آن راه ندهيد. امام صادق عليه السلام در اين مورد فرمودهاند: «وَ اذْبَحْ حَنْجَرَةَ الْهَوَي وَ الطَّمَعِ عَنْكَ عِنْدَ الذَّبِيحَة»؛52 «و به هنگام قرباني، گردن هوس وطمع را بزن.»
«حج گزار چون ذبح قرباني كند، ياد آورد كه اين ذبح، اشاره به آن استكه: به سبب حج، بر شيطان و نفس امّاره غالب گشتم و ايشان را كشتم و از عذاب الهي فارغ گشتم. پس درآن وقت، سعي كند در توبه و بازگشت از اعمال قبيحه كه سابقمرتكب بود تا در اين اشاره صادق باشد. و في الجمله، شيطان و نفس اماره را ذليلكرده باشد.»53
شايسته است قرباني به فقرا وتهي دستان رسد؛ قرآن كريم در اين باره ميفرمايد:
«فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَر». 54
«و چون به پهلو درغلتيدند، از آنها بخوريد و به تنگدست [سائل] و به بينوا [ي غير سائل] بخورانيد.»
پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
«إِنَّمَا جَعَلَ اللهُ هَذَا الأَضْحَي لِتَشْبَعَ مَسَاكِينُكُمْ مِنَ اللَّحْمِ فَأَطْعِمُوهُم». 55
«خداوند اين قرباني را تنها براي اين مقرر فرمود كه مستمندان از گوشت سير شوند. پس ايشان را از اين قربانيها بخورانيد.»
فضاي قربانگاه در وادي منا، خاطرة اعجاب انگيز و الهام بخش دو عبد موحد و دو بندة با اخلاص خدا، ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام را در دل ها زنده ميكند و چشم دنيا را به هزاران سال پيش ميبرد و صحنة عجيب و تكان دهندهاي از معرفة الله و تسليم در برابر معبود را به آدميان نشان ميدهد كه:
پدري پير وسالخرده با چهرة نوراني، كه آثار عظمت وجلالت روحش از سيماي متين و آرامش نمايان است، در همين وادي ايستاده و آستين بالا زده وتيغ برندهاي دردست گرفته است، در حاليكه فرزند جوانش را كه قامتي افراشته و چهرهاي جذاب و رخساري زيبا دارد، بر زمين خوابانده و با قوّت قلبي تمام، تيغ برّان به گلوي او ميكشد، چون ميخواهد آن فرمان لرزاننده وتكليف طاقت فرسا و كمرشكن را كه از جانب معبود به او رسيده، اطاعت كند كه: «يَا بُنَيَّ إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»؛56 «اي پسركم، من در خواب [چنين] ميبينم كه تو را سر ميبرم.»
تكليفي است عجيب و طاعتي است محض! آدمي از شنيدنش بر خود مي لرزد و از تصور آن، تاب و تحمل از دست ميدهد!
فرزند جوان (اسماعيل) هم، بيترس و وحشت و بهدور از هرگونه شك وترديد، گلوي خود را در اختيار پدر نهاده كه: « يَا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرينَ» ؛57 «پدرم! آنچه را مأموري انجام ده. به خواست خداوند مرا از شكيبايان خواهي يافت.»
«فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبينِ» ؛ 58 «پس وقتي هر دو، تن در دادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشاني بر خاك افكند.»
پدر و پسر، هر دو سر تسليم فرود آوردند. پدر براي دادن پسر و پسر براي دادن سر، گام به ميدان پر سطوتِ بندگي نهادند. پسر، گردن كشيد و رو به خاك زمين نهاد، پدر آستين بالا زد و كارد بر حلق پسر گذاشت. آه! چه منظرة عجيب و چه صحنة تكان دهندهاي كه دنيا را در برابر قدرت ايمان و نيروي محبت خدا به اعجاب و تحيّر وا ميدارد و چشم را خيره ميسازد ودل را ميلرزاند و عقل را واله و حيران ميكند كه خدايا! قدرت ايمان تا چه حد؟! از خود گذشتگي در راه محبوب تا كجا ؟!
آري، اين درجة اخلاص در عبوديت است كه در خور آن مرتبه از لطف و عنايت حضرت ميشود كه فرمود: «وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ» ؛59 «ذبح عظيمي فدايش كرديم.»
در اين لحظه است كه نداي قبول از آسمان رسيد: (وَ نادَيْناهُ أَنْ يَا إِبْراهيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا...)؛ 60 «و ما او را ندا در داديم كه اي ابراهيم، حقّا كه تو خوابت را تحقّق بخشيدي (خوب از عهده برآمدي)».
آري، به حقيقت كه اين، حقيقتِ تسليم است و لبّ عبوديت و توحيد خالص و عاري از هرگونه شرك در عبادت. نه عقل در اين كار شريك است و نه نفس دخيل و خالصاً لوجهالله الكريم است و بس. خداوند نيز براي تشكر از اين تسليم فرمود: «سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ»،61«إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ».62
آنگاه كه روح خدا دوستي آن دو بندة با اخلاص خدا ثابت شد، گوسفندي به عنوان فدا و قرباني اسماعيل از سوي خدا آمد و به جاي او ذبح شد.
و براي تعظيم و بزرگداشت اين قدرت ايماني و نيروي اخلاص و تسليم در برابر حق، مقرر شد كه هر سال در موسم حج، در وادي منا، اين خاطرة خدا دوستي تجديد شود و به دست حجاج و زوار بيت محرّم، گوسفند يا گاو يا شتر ـ در حدّ توان افراد ـ ذبح گردد تا آن صحنة برجستة توحيد و فداكاري و از خودگذشتگي دو عبد مخلص (ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام ) در راه خدا، براي هميشه زنده بماند و سندي كاملاً محسوس و شاهد، در دست عائلة بشر، براي نشان دادن شرف آدميت باقي باشد.
حلق و تقصير؛ پيراستن ظاهر و باطن
پس از ذبح قرباني، بايد آلودگي را از خود بزدايند؛ «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُم...».63
واجب در ظاهر، سر تراشيدن است و ناخن چيدن و اوساخ و كثافات ازخود دور نمودن. امّا باطن عمل و حقيقت آن، تطهير روح است از پليدي و ازالة جان از رذايل و ريختن آخرين نشان و اثر، از هوي پرستي و خودخواهي از دامن دل و توجه نداشتن به ظواهر و زيباييهاي دلفريب.
امام صادق عليه السلام فرمود:
«وَ احْلِقِ الْعُيُوبَ الظَّاهِرَةَ وَ الْبَاطِنَةَ بِحَلْقِ شَعْرِكَ...». 64
«با تراشيدن موي خود، عيبهاي ظاهر و باطن را بتراش.»
موي سر تأثيري آشكار در زيبايي ظاهري دارد؛ از اين رو، كمتركسي حاضر است موي سرش را بتراشد ولي مرد حجگزار از جمال ظاهري و صوري كه به آن دلبستگي هم دارد، دل ميبرد و با فرمان وحي، آن را در پاي جميل محض و رضاي او، نثار ميكند.
تراشيدن موي سر در منا، نشان از پاك شدن از تمام پليديها و آلودگيهاي اخلاقي و زدودن زنگارهاي روح و بيرون آمدن از سنگيني و تاريكي گناهان است.65 شايد بر اساس همين نكته است كه حجگزار به هنگام حلق از خداي تعالي مي خواهد كه برابر هر تار مويي، در قيامت نوري به وي عطا كند: «اللَّهُمَّ أَعْطِنِي بِكُلِّ شَعْرَةٍ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَة».66
موهايي كه با حلق و تقصير در منا به قصد قربت و با نام خدا و رو به قبله و از سمت راست جلوي سر انجام ميگيرد، بهتر است در همان سرزمين مدفون شود. به گفتة روايات، اين عمل حاكي از آن است كه حاجي افزون بر زدودن زنگارهاي باطني، به پيرايش آلايشهاي ظاهري نيز ميپردازد و جمله: «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُم...»67 را كه در قرآن كريم آمده، امام رضا عليه السلام تفسير كردند كه: «حاجي موظف است با چيدن ناخنها و چركزدايي، ( خويشتن را پاكيزه ساخته) و آنچه كه به خاطر محرم بودن نميتوانست آن را از خويشتن دور سازد، از خود طرد نمايد.»68
حج مقبول
حج در زندگي هر مسلماني يك سر فصل و نقطة عطف است و بايد زندگي قبل و بعد از حجّ هر حاجي متفاوت باشد. پذيرفته نيست كه حاجي بعد از حج همانگونه زندگي كند كه پيش از آن ميزيست. برگشت از حج، نه برگشت به زندگي گذشته، كه بايد پيشروي به سوي حيات طيبه باشد.
امام باقر عليه السلام فرمود: «الدُّخُولُ فِيهَا دُخُولٌ فِي رَحْمَةِ اللهِ وَ الْخُرُوجُ مِنْهَا خُرُوجٌ مِنَ الذُّنُوبِ...».69
تمام عبادتها براي پذيرفته شدن در نزد خدا معياري دارند؛ در قرآن كريم آمده است:
(إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر).
در معيار قبولي نماز، در روايات آمده است:
پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم : «مِنْ عَلاَمَةِ قَبُولِ الْحَجِّ إِذَا رَجَعَ الرَّجُلُ رَجَعَ عَمَّا كَانَ عَلَيْهِ مِنَ الْمَعَاصِي هَذَا عَلَامَةُ قَبُولِ الْحَجِّ وَ إِنْ رَجَعَ مِنَ الْحَجِّ ثُمَّ انْهَمَكَ فِيمَا كَانَ عَلَيْهِ مِنْ زِنًي أَوْ خِيَانَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ فَقَدْ رُدَّ عَلَيْهِ حَجُّهُ» ؛ 70
«نشانة قبولي حج اين است كه حجگزار پس از حج مرتكب گناه نشود، و اگر مانند گذشته به تباهي و گناه تن داد، اين نشان از مردود بودن حجّ اوست.»
در جاي ديگر فرمود: «آيَةُ قَبُولِ الْحَجِّ تَرْكُ مَا كَانَ عَلَيْهِ الْعَبْدُ مُقِيماً مِنَ الذُّنُوبِ». 71
امام صادق عليه السلام : «وَ فِي قَبُولِ صَلاَةِ الْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَبُولُ سَائِرِ أَعْمَالِهِ…»؛ 72
«با پذيرش نماز بنده در روز قيامت، اعمال ديگر او نيز پذيرفته مي شود.»
امام صادق عليه السلام : «الْحَاجُّ لاَ يَزَالُ عَلَيْهِ نُورُ الْحَجِّ مَا لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ».73
پي نوشت ها :
1 . مصابح الشريعه، ص47
2 . مستدرك الوسائل: ج 1، ص 90
3 . معراج السعاده: ص 854
4 . پيام امام خميني (قدس سره)
5 . قيامت : 15 ـ 14
6 . در حريم كعبه: ص 14
7 . بحار الانوار، ج95، ص95
8 . بقره: 197
9 . بحارالانوار: ج67، ص250
10 . مستدركالوسائل، ج10، ص166
11 . مستدركالوسائل، ج10، ص 172 ؛ المحجّة البيضاء، ج2، ص207
12 . صحيفه امام، ج19، ص 22
13 . علق: 14
14 . المحجة البيضاء: ج2، ص102
15 . همان
16 . المحجة البيضاء: ج2، ص201
17 . بحارالأنوار، ج96، ص124 ؛ مصباح الشريعه، ص 47
18 . مصباح الشريعه: ص 48
19 . حج: 26
20 . انعام : 162
21 . الميزان في تفسير القرآن: ج 7، ص 394
22 . بقره : 125
23 . اشاره به حديث شبلي
24 . بقره: 158
25 . اسباب النزول، ص95
26 . المحجة البيضاء: چ 2، ص 207
27 . در حريم كعبه: صص 93 و 94
28 . شيخ صدوق، علل الشرائع: ج 2، ص 433
29 . المحجة البيضاء: ج 2، ص 202
30 . طلاق: 2 و 3
31 . مستدرك الوسائل: ج 10، ص 173
32 . كافي: ج 4، ص 224
33 . آيتالله جوادي آملي، جرعه اي از صهباي حج: ص 204
34 . معراج السعادة، ص 858
35 . بحار الانوار: ج 96، ص 248
36 . وافي: ج 2، ص 45
37 . قاموس القرآن: ج4، ص 44
38 . همان
39 . بقره: 198
40 . بحارالأنوار، ج12، ص 108
41 . طه : 12
42 . معراج السعادة، ص 859
43 . يس : 60
44 . بقره : 196
45 . حج : 36
46 . مجمع البحرين، ص 124، مادهـ . ق.رب.
47 . نهج البلاغه، خطبه 199 - بند 7
48 . مائده : 27
49 . حج : 34
50 . در حريم كعبه، ص 126
51 . الميزان في تفسير القرآن، ج 14، ص529
52 . المحجة البيضاء، ج 2، ص 208
53 . معرج السعادة، ص 859
54 . حج : 36
55 . وسائل الشيعه، ج 14، ص 167
56 . صافات : 102
57 . همان.
58 . همان : 103
59 . صافات : 107
60 . همان : 104 و 105
61 . همان : 109
62 . همان : 111
63 . حج : 29
64 . مصباح الشريعه: ص 48
65 . حديث شبلي
66 . وسائل الشيعه: ج14، ص 229
67 . حج:29
68 . در حريم كعبه: ص 132 به نقل از معاني الاخبار، ص 339
69 . كافي، ج4، ص527
70 . مستدرك الوسائل، ج 9، ص 57
71 . مستدرك الوسائل، ج10، ص165
72 . وسائل الشيعه، ج6، ص417
73 . كافي: ج 4، ص 255