خفتگان در بقیع (4)

میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و هشت - تابستان 1388 خفتگان در بقیع (4) علی اکبر نوایی واجنب إلی الصحراء بالبقیع فثـمّ أرض الشـرف الرفیـع به دنبال مطالبی که در شماره‌های گذشته در بارة خفتگان و غنودگان در بقیع آوردیم، اکنون به یادکرد و

ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و هشت - تابستان 1388

خفتگان

در بقيع

(4)

علي اكبر نوايي


واجنب إلي الصحراء بالبقيع

فثـمّ أرض الشـرف الرفيـع

به دنبال مطالبي كه در شماره‌هاي گذشته در بارة خفتگان و غنودگان در بقيع آورديم، اكنون به يادكرد و بررسي مدفونين ديگري از صحابة صادق و با وفاي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم مي‌پردازيم. تا كنون به شرح حال نوزده تن از شخصيت‌ها پرداختيم و اكنون بقية آن را پي مي‌گيريم:

20. حاطب بن أبو بَلْتَعه

حاطب بن ابي بَلْتَعه الخالفي اللخمي، متوفّاي سال 30 هجرت و مدفون در بقيع است. مشهور آن است‌كه چون حَطَب (هيزم) جمع مي‌كرده، حاطب برنام اصلي‌اش غالب شد و به تدريج آن را به فراموشي سپرد. حاطب اهل يمن بود و به مكه آمد و در مكه، چون عشيره و قبيله‌اي نداشت، هم‌پيمان زبيربن عوام، برادر زادة حضرت خديجه عليها السلام گرديد و پس از آن‌كه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به رسالت مبعوث شد، دركنار كوه ابوقبيس، آن حضرت را ملاقات كرد و به وي ايمان آورد و شهادتين بر زبان جاري ساخت.

او يكي از ياران پاك نهاد و با كفايت و دانشمند حضرت رسول بود كه رواياتي هم در فضيلت و مقام والاي او از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است.

«يكي از غلامانش به حضور پيامبر خدا آمد و از حاطب شكايت كرد و گفت: اي فرستادة خدا، حاطب به جهنّم مي‌رود؟»

پيامبر در پاسخ وي فرمودند: نه؛ زيرا او در جنگ بدر و حديبيه شركت داشت و خداي متعال از كساني كه در بدر بوده‌اند، راضي است.»1

مهاجري بدري

حاطب بن ابو بلتعه، در نزد پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم جايگاهي برجسته داشت و شخصيتي بود بلند آوازه. او با پيامبر از مكه به مدينه هجرت كرد و افتخار شركت در جنگ بدر نصيبش شد.

«و حاطبُ مهاجريّ بدريّ، له كرامة عند الرسول». 2

«حاطب، شخصيتي بدري و مهاجري بود كه در نزد پيامبر جايگاهي والا و موقعيتي ارجمند داشت.»

او همچنين در حديبيه همراه پيامبر حضور داشت و شاهد پيمان حديبيه نيز بود.

روايتگر حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم

حاطب، راوي احاديث پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم بود و از آن حضرت روايات فراواني را نقل كرده است كه به دو نمونه از آن‌ها اشاره مي‌كنيم:

1. «عن حاطب بن أبي بلتعة مرفوعاً عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : «مَنْ زارني بعدَ موتي فكأَنّما زارني في حياتي, ومَنْ مات في أحد الحرمين بُعث يوم القيامة من الآمنين».3

«از حاطب بن ابي بلتعه، از پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم ـ كه درود خدا بر او و آلش باد ـ روايت كرده كه آن حضرت فرمود: هركس مرا بعد از مرگم زيارت كند، گويا در دوران حياتم مرا زيارت كرده و هر كس در يكي از دو حرم (مكه و مدينه) از دنيا برود، روز قيامت از عذاب الهي در امان است.»

2. «عن حاطب بن أبي بلتعه قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:

«يزوج المؤمن في الجنّة اثنتين وسبعين زوجة من نساء الآخرة واثنتين من نساء الدنيا». 4

«هر مؤمني دربهشت، با هفتاد و دو زن بهشتي ازدواج مي كند و دو نفر آن‌ها از زنان دنيا مي‌باشند.»

نامة حاطب به مشركان

پس ازآن‌كه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در حديبيه، با قريش و اهل مكه پيمان بست، از شرايط آن پيمان اين بود كه هر طايفة ديگري اگر خواست با پيامبر و قريش پيمان ببندند، آزاد است و كسي نبايد به ايشان حمله و تجاوز كند. قبيلة خزاعه داخل پيمان پيامبرخدا شدند و طايفة بنوبكر با قريش پيمان بستند ولي با تحريك قريش وكمك آن‌ها، بنوبكر به خزاعه شبيخون زدند، پس از آن ترسيدند كه مبادا پيامبر تصميم به جنگ با آن‌ها بگيرد، از اين رو، درصدد كشف و فهم اين مطلب برآمدند كه آيا پيامبر با آن‌ها وارد جنگ خواهد شد يا خير. پيامبر هم تصميم گرفت به قصد فتح مكه حركت كند و از خدا خواست كه اهل مكه از تصميم او آگاه نشوند. در اين ميان، حاطب كه مسلمان شده و به مدينه هجرت كرده بود و خانواده‌اش در مكه به سر مي‌بردند و چون يمني بودند كسي را درمكه نداشتند، قريش نزد خانوادة او آمده، پيشنهاد كردند كه نامه‌اي به حاطب بنويسند و به او بگويند كه قريش را در جريان تصميم پيامبر بگذارد كه آيا به قريش حمله خواهد كرد يا خير؟ خانوادة حاطب پذيرفتند و نامه‌اي نوشته، به زني به نام ساره دادند كه به مدينه ببرد و به حاطب بدهد. هنگامي كه ساره به مدينه رفت، پيامبرخدا پرسيد: آيا مسلماني انتخاب كرده و به اينجا آمده‌اي؟ گفت: نه. فرمود: آيا به مدينه كوچ كرده اي؟ گفت: نه. پيغمبر پرسيد: پس چه چيزي باعث شد كه به اين سفر بيايي؟ گفت: اي پيامبرخدا، شما در مكه پناهگاه و آقاي من بوديد، همه رفتند و من محتاج شما شدم، اكنون آمده‌ام تا به من كمك كنيد.

پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: جوانان مكه چه شدند مگر به تو كمكي نمي‌كنند؟

ساره (از آنجا كه ساره آوازه خوان مكه بود و طبيعي بود كه جوانان مكه ياري‌اي كنند) گفت: بعد از پيشامد بدر و كشته شدن بزرگان قريش آن‌ها ديگر دل و دماغي ندارند.

پيامبر به بني‌هاشم فرمود: به او كمك كنيد. بني هاشم هم كمك شاياني به وي رساندند و مركب و توشه و لباس به او دادند. حاطب نيز نامه‌اي براي اهل مكه نوشت و به همراه ده دينار و يك برده به وي داد و در نامه به اهل مكه نوشته بود كه محمد درصدد جنگ با شما است، احتياط نگهداريد!

وقتي ساره به سوي مكه راه افتاد، جبرئيل نازل شد و پيامبر را از اقدام حاطب آگاه كرد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم زبير را فرستاد و فرمود: تا فلان محل برويد، در آنجا زني را درهودجي خواهيد يافت كه نامه‌اي با فلان مشخصات در دست دارد، آن را از وي بازستانيد و برگرديد. آنان به محل معهود آمدند و ساره را در هودج يافتند. هرچه تفتيش كردند چيزي نيافتند. او سوگند ياد كرد كه چيزي همراه من نيست.

زبير پيشنهاد كرد كه برگرديم. علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و همچنين جبرئيل به ما دروغ نگفته‌اند، شمشير را كشيد و فرمود: نامه را بده و گرنه گردنت را مي زنم. ساره وقتي وضع را چنين ديد، از لاي موي سرش نامه‌ را بيرون آورد و به ايشان داد. آنان نامه را نزد پيامبر آوردند.

رسول الله حاطب را به حضور خواست و از وي پرسيد: اين نامه از آنِ تو است؟ حاطب گفت: آري، اي فرستادة خدا. فرمود: چه چيزي تو را واداشت كه چنين نامه‌اي بنويسي؟5

حاطب در پاسخ حضرت گفت: از زماني‌كه مسلمان شده‌ام به كفر برنگشته و پيوسته به راه شما ايمان داشته و دارم. همانطور كه مي‌دانيد هر يك از مهاجران به مدينه بستگاني در مكه دارند كه از خانوادة خود حمايت كند اما من چون اهل مكه نيستم، كسي را در اين شهر ندارم. خواستم راهي بيابم كه به وسيلة آن، خانواده‌ام مورد آزار قرار نگيرند.

پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: حاطب راست مي‌گويد. به او جز سخن نيك نگوييد. عمر گفت: اي پيامبر خدا، اجازه دهيد گردن اين منافق را بزنم!

حضرت فرمود: عمر! تو چه مي‌داني؟! خداوند به اهل بدر توجهي ويژه دارد و گناهانشان را بخشيده و بهشت را بر آنان واجب كرده است.

دراين هنگام بود كه آية مباركة سورة ممتحنه نازل شد كه:

( يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في‏ سَبيلي‏ وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي‏ تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ... ).6

« اي كساني كه ايمان آورده‏ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستي برمگيريد [به طوري‏] كه با آن‌ها اظهار دوستي كنيد و حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براي شما آمده، كافرند [و] پيامبر [خدا] و شما را [از مكّه‏] بيرون مي‏كنند كه [چرا] به خدا، پروردگارتان ايمان آورده‏ايد، اگر براي جهاد در راه من و طلب خشنودي من بيرون آمده‏ايد. [شما] پنهاني با آنان رابطه دوستي برقرار مي‏كنيد، در حالي كه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد، داناترم.»‏

حاطب و سفارتش به مصر

از كارهاي مهم و پر ارزش حاطب، كه معرف شخصيت وي نيز مي‌باشد، بردن نامة پيامبر به مقوقس، پادشاه مصر است. هنگامي كه آن حضرت تصميم گرفت به سلاطين و زمامداران نامه بنويسد و آنان را به آيين اسلام دعوت كند، نامه‌اي هم به مقوقس، حاكم مصر نوشت. پس از مهر كردن نامه فرمود: چه كسي حاضر است اين نامه را به مقوقس برساند و از خدا اجر و مزدش را بگيرد؟

حاطب گفت: من اين دستور را انجام مي‌دهم پيامبر فرمود: «بارك الله فيك يا حاطب».

حاطب نامه را گرفته، با پيامبر و اهل خويش خداحافظي كرد و راهي مصر شد. راه طولاني ميان مدينه و مصر را پيمود ولي آنگاه كه وارد مصر شد، به او گفتند پادشاه در اسكندريه، در ويلاي مخصوص كنار دريا است. حاطب خود را به اسكندريه رساند ولي نگهبانان مانع از ورودش به ويلا شدند و نگذاشتند نامه را به مقوقس برساند.

در اين هنگام نقشه‌اي به ذهنش خطور كرد و سوار كشتي شده، در ساحل دريا، مقابل كاخ شاهنشاهي، نامه را سر چوبي بلند كرد تا سلطان مصر متوجه گرديد و او را احضار كرد.

حاطب با وقار و شهامت، به حضور سلطان مصر رفت و نامة پيامبر اسلام را به سلطان داد. پس از آنكه سلطان نامه را گشود و آن را خواند، به حالت اعتراض رو به حاطب كرده، گفت:

اگر كسي‌كه اين نامه را از جانبش آورده‌اي پيغمبر و فرستادة خدا است، چرا به كساني كه آزارش مي‌دهند و از وطن بيرونش كرده‌اند نفرين نمي‌كند تا هلاك شوند؟!

حاطب كه از قرآن و دستورات آن مطالبي مهم را فرا گرفته بود، بي‌درنگ در پاسخ سلطان گفت: مگرعيسي پيامبر نبود، پس چرا به يهوداني كه در مقام كشتنش بودند نفرين نكرد؟ مقوقس از پاسخ حكيمانة حاطب شادمان شد وگفت: « أحسنت، أنت حكيمٌ من عند حكيمٍ»؛7 «توحكيمي و از جانب حكيمي خردمند آمده‌اي.»

حاطب كه زمينه را مناسب ديد گفت:

« إنّه كان قبلك من يزعم أنّه الربّ الأعلي ـ يعني فرعون ـ فأخذه اللّه نكال الآخرة و الأولي فانتقم به، ثمّ انتقم منه، فاعتبر بغيرك، و لا يعتبر غيرك بك». 8

«همانا پيش از تو مردي (فرعون) در اين آب و خاك سلطنت داشت كه خيال مي كرد، او پروردگار بزرگ جهانيان است. خداوند مورد مؤاخذه و عذابش قرار داد و به ذلّت و خواري دنيا و آخرت گرفتارش كرد. پس تو كه وارث اين آب و خاكي، از سرگذشت او عبرت گير و زندگي خود را ماية عبرت ديگران قرار مده.»

سپس او را موعظه كرد و موعظه‌هايش در مقوقس تأثيري عميق گذاشت. مقوقس، علائم و نشانه‌هاي وجودي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را از حاطب پرسيد و حاطب به خوبي آن‌ها را پاسخ داد. مقوقس به رسالت پيامبر اذعان و اعتراف كرد، ولي ايمان نياورد. هدايايي را براي پيامبر خدا فرستاد؛ از جمله هدايا، دو خواهر بودند به نام سيرين و مارية قبطيه كه حاطب آن‌ها را سالم به حضور پيامبر آوردند. پيامبر سيرين را به عقد حسّابن ثابت و ماريه را به عقد خود در آورد. ابراهيم از مارية قبطيه تولد يافت.

مرگ حاطب بن ابي بلتعه

پس از رحلت پيامبرگرامي حاطب در مدينه ماند. دوران خلافت ابوبكر را سپري كرد. دوران عمر را ديد و در عصر خلافت عثمان، ديده از جهان فرو بست. عثمان بر جنازة وي نماز خواند و در حشّ كوكب، منطقه‌اي در وسط قبرستان بقيع مدفون گرديد.

21. حكيم بن حزام

حكيم بن حزام، پسر برادر حضرت خديجه كبري عليها السلام در دورة جاهليت از اشراف و برجستگان مكه بود و از افراد داراي مكانت و موقعيت در آن دوران محسوب مي‌گرديد. دارالندوه كه مركز شورا و مجلس مشورتي قريش در دورة جاهليت بود، در اختيار وي قرار داشت. هرگاه قريش تصميم مي‌گرفتند ‌در دارالندوه گرد هم آيند، بايد از او اجازه مي‌گرفتند. او مسلماني برگزيده بود و دار الندوه تا دورة خلافت و حاكميت معاويه در اختيار او بود اما در اين زمان او دارالندوه را در ازاي صدهزار دهم به معاويه فروخت و تمام قيمت آن را صدقه داد و به فقرا و مساكين بخشيد. به اين جهت عبدالله بن زبير بر او ايراد گرفت كه «بعت مكرمة قريش» يعني تو، عزت و شرافت قريش را فروختي! در پاسخ گفت: «ذهبت المكارم، إلاّ التقوي»؛ «جز پرهيزكاري، همة عزت‌ها از بين رفت.»

«حكيم بن حزام، در بدر جزو لشكر قريش بود، ولي به نحو عجيبي از صحنة جنگ گريخت و از مرگ رهايي يافت كه پس از آن، شديدترين و جدّي‌ترين سوگندش اين بود: «والّذي نجاني يوم بدر»؛ «سوگند به خدايي كه مرا در جنگ بدر نجات داد.»9

حكيم بن حزام سيزده سال پيش از عام الفيل به دنيا آمد. در فتح مكه مسلمان شد و در جنگ حنين همراه پيامبر شركت داشت. به دليل تأثير عميقي كه مسلماني او برجاي گذاشت و نقش بارزي كه در ماجراي جنگ حنين داشت، پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم صد شتر به وي بخشيد تا بدين وسيله هم او را در مسلماني، بر اسلام دلگرم سازد و هم ترغيبي باشد براي عشيره و قبيلة او درگرايش به اسلام، كه چنين هم شد.

«حكيم بن حزام، مردي سخاوتمند، بخشنده و داراي طبعي عالي بود؛ از جمله پس از مسلمان شدنش به حج رفت و صد شتر قرباني كرد و صد غلام را با خود مُحرم نمود و در وقوف به عرفه، به گردن هر يك از آنان طوق طلايي افكند كه بر آن‌ها اين جمله نقش بود: «عتقاء الله عن حكيم بن حزام»؛ «آزاد كرده‏هاي خدا از جانب حكيم بن حزام.‏»

از طبع بلند او همين بس كه در زمان خليفة اول و دوم، حتي از حق خود از بيت المال گذشت تا اين‌كه عمر در ميان مردم اعلام كرد: مردم! گواه باشيد كه هرچه به حكيم اصرار مي‌كنيم حق خود را از بيت المال بستاند، نمي‌پذيرد! وي دم مرگ از كسي چيزي قبول نكرد.10

«او طبع بلند وصفت مناعت را از يك جملة پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم كسب كرد. او خود مي‌گويد: دو بار از پيامبرخدا تقاضاي كمك كردم، فرمود: مال و ثروت دنيا، ظاهري خوش دارد و شيرين است، هرگاه كسي با حفظ سخاوت و شرافت مالي به دست آورد، بر او مبارك است و اگر با پست گردانيدن نفس و پست طبعي به دست آورد، بر او مبارك نباشد. آنگاه او مانند كسي است كه هرچه مي‌خورد سير نمي‌شود و علاوه «و اليد العليا خيرٌ من يد السفلي»؛11 «دست بالا بر دست زيرين برتري دارد.»

حكيم گفت: اي پيامبر خدا، به آن خدايي كه تو را به پيامبري بر انگيخت، پس از اين، نه از شما ونه غير شما چيزي نخواهم پذيرفت.»12

حكيم بن حزام در فتنه هاي پس از پيامبر

پس از رحلت پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم ، فتنه‌هايي‌كه در ماجراي خلافت پيش آمد، حكيم بن حزام كناره گرفت و انزوا اختيار كرد ولي چنانكه از «اسد الغابه» آمده، پس از روي كار آمدن علي عليه السلام جانب آن حضرت را گرفت. واقعيت اين است كه اسناد تاريخي اشارة چندان روشني در اين باره ندارد.

بدرود زندگي

حكيم، سرانجام در سال 54 يا 58 هجري، در مدينه ديده از جهان فرو بست. خليفة سوم (عثمان بن عفان) بر او نماز گزارد و در بقيع مدفون گرديد.

22. قتادة بن نعمان

قتادة بن نعمان، بردار ابوسعيد خدري از طرف مادر و از طايفة خزرج است. او اهل مدينه بوده و از انصار محسوب مي‌گردد. قتاده همراه اهل مدينه، در عقبه، خدمت پيامبر رسيد و مفتخر به پذيرش اسلام شد. در جنگ‌هاي فراواني در كنار آن حضرت بود؛ مانند بدر، اُحُد، خندق، حنين، تبوك و جنگ‌هاي ديگري كه پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در آن‌ها حضور داشت.

در فتح مكه همراه پيامبر بود و پرچم بني‌ظفر را در دست داشت و در ميان ياران آن حضرت، از تيراندزان به نام و معروف محسوب مي‌شد.

«در جنگ اُحد تيري به چشمش اصابت كرد وآن را از حدقه بيرون آورد و برگونه‌اش آويخت. درهمان حال، خدمت پيامبر آمده و گفت: «اي پيامبر گرامي، تازه با زني ازدواج كرده ام كه او را زياد دوست مي‌دارم، مي‌ترسم اگر مرا در اين حال ببيند، علاقه اش را از من ببرد. پيامبر با دستان مباركش چشم او را در جايش گذاشت و اينگونه دعا كرد: «اللهمّ اكسها جمالاً»؛ «خدايا! او را زيبا گردان!» در اثر دعاي پيامبر، چشم قتاده از اول بهتر و زيباتر شد و بر بنيايي‌اش افزون گشت و هرگز مريض نشد.»13

قتاده، روايتگر صادق

قتادة بن نعمان انصاريِ خزرجي، از راويان صادق پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم است كه روايات فراواني درسلسله روات شيعه و اهل سنت، از او نقل گرديده و معلوم است كه درحفظ كلام رسول‌اللهصلي الله عليه و آله و سلم اصرار بليغي داشت.

از جمله روايات نقل شده از او، روايت زير است كه به عنوان نمونه به آن اشاره مي كنيم:

« عن قتادة بن نعمان بن زيد قال : قال رسول الله ـ صلي الله عليه و سلم ـ :

«نزل عليّ جبريل بأحسن ما كان يأتيني صورة فقال : إن السلام يقرئك السلام يا محمد ويقول: إنّي أوحيت إلي الدنيا أن تمرري وتنكدي وتضيقي وتشدّدي علي أوليائي حتّي يحبو لقائي وتوسّعي وتسهّلي وطيبي لأعدائي حتّي يكرهوا لقائي فإنّي جعلتها سجناً لأوليائي وجنّة لأعدائي... رواه الطبراني و...» . 14

«قتادة بن نعمان بن زيد روايت كرده كه پيامبر خداصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: جبرئيل با زيباترين صورت به نزدم آمد و گفت: اي محمد، خداي متعال به تو سلام رساند و فرمود: وحي كردم به دنيا كه سخت بگير و در فشار قرار ده و در تنگنا بگذار اوليا و دوستانم را تا اينكه درجستجوي ديدار من و در خواست وسعت و آساني از ناحية من باشند و بر دشمنانم آسان گير تا ديدار مرا ناخوش دارند؛ زيرا كه من دنيا را زندان اولياي خود و بهشت دشمنانم قرار دادم.»

اين روايت را طبراني وديگران هم روايت كرده‌اند.

اجابت آخرين دعوت

قتادة بن نعمان، بعد از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در مدينه مرارت‌هاي زيادي را شاهد بود و همه را تحمل كرد و هرگز در ايمانش خللي ايجاد نگرديد. در اسد الغابه، عبارتي است دربارة او كه مي‌گويد:

«ما بدّل و ما غيرّ ولا رجع علي عقبه...» 15

«هيچگونه تغيير و تبديلي نيافت و به عقب برگشت.»

قتادة در سال 23 هجرت، در 65 سالگي از دنيا رفت. عمر بر جنازة او نماز گزارد و در قبرستان بقيع مدفون گرديد و در جوار رحمت حق آرميد.

23. مالك بن قيس (ابوخيثمه)

مالك بن قيس، اهل مدينه و از طايفة خزرج است. كنيه‌اش ابوخيثمه و به كنيه شهرت دارد. او ازياران با وفاي پيامبر بود، «در جنگ اُحد، خندق، حنين، ذات السلاسل، ذات العشيره و حمراء الاسد، در حالي كه جراحاتي از جنگ اُحد به تن داشت شركت كرد.»16

«هو ممّن شهد بدراً و ما بعدها من المشاهد»؛ 17 «او از كساني است كه در بدر و ديگر مشاهد حضور داشت.»

ابوخيثمه در جنگ تبوك؛ مانند چند تن ديگر از خواص ياران پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم از رفتن به ميدان جنگ خودداري كرد ولي پس از ده روز از حادثة تبوك و رفتن پيامبر به ميدان جنگ، به شدت پشيمان شد وطي يك ماجرايي، به سمت تبوك حركت كرد.

«پس از ده روز از حركت پيامبرخدا، يك روز ظهر هنگام گرماي شديد تابستان مدينه، به خانه آمد. در ميان باغي كه داشت براي هر يك از دو همسر خود سايباني ساخته بود، كه در تابستان در آن زندگي مي‌كردند. چون وارد شد، ديد زنانش هركدام ديوارهاي سايبان خود را آب پاشيده‌اند تا هواي داخل خنك شود و هر يك كوزة آب خنكي آماده كرده و غذاي مطبوعي تهيه ديده‌اند و به انتظار وي نشسته‌اند. ابوخيثمه نگاهي به وضع زنان افكند و با خود گفت: انصاف نيست كه پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم در زير آفتاب و در مقابل باد و گرما باشد ولي ابوخيثمه در زير سايبان و آب سرد و غذاي آماده و در كنار همسران زيبايش در آسايش به سر برد. به خدا سوگند وارد هيچ‌يك از خانه‌هاي شما نمي‌شوم و از آب سرد و غذاي گرم استفاده نمي‌كنم تا به پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم ملحق شوم. وسايل سفرم را آماده كنيد كه من رفتني شدم. زنان در مقام تهية وسايل سفر همسرشان شدند و ابوخيثمه شتر خود را آماده كرد و به سوي تبوك راه افتاد.

وي در ميان راه با عميربن وهب جمحي رفيق شد. همينكه نزديك سپاه پيامبرشدند، ابوخيثمه به رفيق خود گفت: من به جهت تخلّف از همراهي با پيامبر گناهكارم. قدري تأمّل كن تا تنها به حضور پيامبر بروم و از آن حضرت عذر بخواهم.

ابو خيثمه وقتي نزديك اردوي پيامبر رسيد، شخصي به پيامبر عرض كرد:

كسي از راه دور مي‌رسد. پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خداكند ابوخيثمه باشد! چون نزديكتر شد، گفتند: به خدا سوگند او ابوخيثمه است!

وي شترش را خوابانيد و شرفياب حضور پيامبر گرديد. حضرت به او فرمود: ابوخيثمه! از تو انتظار همين بود. او داستان حركتش را به عرض پيامبر رسانيد و پيامبر درباره‌اش دعا كرد.»18

در سيرة ابن هشام آمده است: مالك بن قيس (ابوخيثمه)، ماجراي تخلّف خود را شركت در جنگ تبوك و سپس رفتنش به اين جنگ را چنين سروده است:

لَمّا رَأَيْت النّاسَ فِي الـدّينِ نَافَقُوا

أَتَيْت الّتِي كَـانَتْ أَعَـفّ وَأَكْرَمَا

وَبَـايَعْـت بِـالْيُمْنَـي يَـدِي لِمُحَمّـدٍ

فَلَمْ أَكْتَسِبْ إثْمًـا وَلَمْ أَغْشَ مَحْرَمَا

تَرَكْت خَضِيبًا فِي الْعَرِيشِ وَصِرْمَةً

صَفَايَا كِـرَامًـا بُسْرُهَـا قَدْ تَحَمّمَا

وَكُـنْت إذَا شَـكّ الْمُنَافِقُ أَسْمَحْت

إلَي الدّينِ نَفْسِي شَطْرَهُ حَيْثُ يَمّمَا 19

«چون ديدم مردم در دين نفاق مي كنند، من راهي را برگزيدم كه به تقوي و بزرگواري نزديكتر بود.

با دست راستم با پيامبر بيعت كردم و گناهي را مرتكب و حرامي را انجام ندادم.

حتي زنان زيبا را در سايه گذاشتم و از درختان خرماي پرباري كه رسيدنش نزديك بود دست كشيدم.

هنگامي كه منافق در دين شك مي‌كرد، روانم به‌همان سوي كه دين به‌آن توجه مي‌دهد روي مي‌آورد.»

ازجمله دعاهاي ابوخيثمه، اين است:

«اللَّهُمَّ وَ لاَ تَكِلْنِي إِلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْن‏، وَ لاَ تَنْزِعْ عَنِّي صَالِحَ مَا أَعْطَيْتَنِي‏». 20

«خدايا! مرا يك چشم به هم زدن به خودم وا منه و از من امور شايسته‌اي را كه عطا كرده‌اي دريغ مدار.»

ابوخيثمه درسال 25 هجري، در اواخر خلافت عمر، از دنيا رفت و در بقيع، مقبرة عمومي شهر مدينه مدفون گرديد.

24. ابيّ بن كعب، سيّد القرّاء

او از فضلا و فقهاي صحابة پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم و كاتب وحي نبي بوده و استاد مسلّم قرآن؛ در حفظ، قرائت، تفسير و در ارائة آراي پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم بوده است.

ابيّ بن كعب، از جملة دوازده نفري است كه درعقبه با پيامبر بيعت كرد و در تمهيد زمينة ورود آن حضرت به مدينه، تلاش‌هاي بسيار كرد.

ابيّ بن كعب، خود نقل كرده است كه: «پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم از من پرسيد: كدام آيه از كتاب خدا نزد تو بزرگتر و كريم‌تر است؟

گفتم: آية: (اللهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ...)، (آية الكرسي).

پيامبر در اين هنگام، دستي به سينه‌ام زد و فرمود: يا ابا المنذر، اين علم تو راگوارا باد! از اين زمان، او به اين كنيه (ابوالمنذر) معروف گرديد.» 21

ابيّ بن كعب نقل كرده كه: «عصر روز سقيفه، به جمعي از انصار برخوردم. پرسيدند: از كجا مي آيي؟

گفتم: از نزد اهل بيت پيغمبر عليهم السلام .

گفتند: درچه حالي بودند؟

گفتم: جمعيتي كه خانة ايشان محل فرود آمدن جبرئيل و خوابگاه پيغمبر خدا بود و اكنون وحي از خانة ايشان قطع شد و حق مسلّم آن‌ها از دست رفته، چگونه مي‌توانند باشند؟ اين جمله را ابيّ نقل كرد وگريست و كساني كه حاضر بودند نيز به سختي گريستند.

و نيز نقل كرده كه چون سورة (لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا...) 22 نازل شد، جبرئيل عرضه داشت: يا رسول الله، خداوند امر فرموده است اين سوره را به ابيّ بياموزي! ابيّ گفت: يا رسول الله، خداوند مرا نام برد؟ فرمود: آري، سپس گريست. از وي پرسيدند: خوشحال شدي؟ گفت: چرا خوشحال نشوم با آن‌كه خدا فرموده است: از فضل و رحمت پروردگار بايد خوشحال شوند.»

ابيّ بن كعب، مؤيّد به روح القدس

در ميان صحابة پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم ، تعداد انگشت شماري هستند كه مؤيد به روح القدس بوده‌اند؛ ازجملة آنها همين شخصيت بلند آوازه است كه پيامبر در حقش فرمود: «يَا اُبَيّ مَا زِلت مُؤَيّداً بروح القدس»؛23 «اي ابيّ، تو همواره مؤيد به روح القدس هستي.»

علت مؤيد بودن او به روح القدس، انس هموارة او با قرآن بوده است. كه خودش نقل كرده است:

«و عن أُبيّ بن كعب أنّ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قال: مثل القرآن في قلب المؤمن فكما أنّ هذا المصباح يستضاء به»24

«از ابيّ بن كعب نقل شده كه پيامبر گرامي اسلام فرمودند: داستان و مثل قرآن درقلب مؤمن، مانند چراغي است كه به وسيلة آن نور حاصل مي‌گردد.»

ابيّ بن كعب، راوي خبير و آگاه نبي

ابيّ بن كعب، روايتگري بزرگ است كه خبير و بينا است و از نبي گرامي روايات فراوان نقل كرده است كه چون تعداد اين روايات قابل احصا و شمارش نيست به يك روايت كوتاه اشاره مي كنيم:

«رَوَ ي أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ: بُشِّرَ هَذِهِ الأَمَةُ بِالسَّنَاءِ وَ الرِّفْعَةِ وَ النُّصْرَةِ وَ التَّمْكِينِ فِي الأَرْضِ. فَمَنْ عَمِلَ مِنْهُمْ عَمَلَ الآخِرَةِ لِلدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الآخِرَةِ نَصِيبٌ». 25

«ابيّ بن كعب گويد: پيامبرخدا فرمودند: بشارت ده اين امت را به برجستگي و بلند مرتبگي و ياري الهي و قدرت در زمين. پس هركس از آنان عمل آخرت را براي دنيا انجام دهد، درآخرت بهره اي نخواهد داشت.»

رواياتي نقل شده از ابيّ بن كعب، به لحاظ كثرت و انبوهي، بيشترين است.

قرائت ابيّ بن كعب، مطلوب امامان شيعه

از مطاوي روايات بر مي‌آيد كه قرائت ابيّ بن كعب، درنزد امامان، به عنوان يك قرائت مطلوب و شاخص شمرده مي‌شد.

از جمله رواياتي كه بر اين موضوع دلالت مي‌كند اين روايت است كه امام صادق عليه السلام مي‌فرمايد:

«انّا أ هل بيت فقرأ القرآن كما قرأه أبيّ بن كعب». 26

«ما خانداني هستيم كه قرآن را مانند ابيّ بن كعب قرائت مي‌كنيم.»

اين جمله بلنداي شأن و علوّ رتبه و شخصيت منيع او را در نظرها مجسّم مي‌سازد و نيز نشان مي دهد كه او از جانب ائمه عليهم السلام مورد تأييد بوده است.

ابيّ بن كعب و دفاع از خاندان رسالت

در ماجراي خلافت، تعدادي از ياران علي عليه السلام در مجلس ابوبكر بودند و به مخالفت شديد با خلافت خليفة اول پرداختند و به وي اعتراض كردند. يكي از قوي‌ترين، داناترين و عالم‌ترين آن‌ها ابيّ بن كعب بود كه خطبه‌اي طولاني و بليغ را در آن مجلس ايراد كرد. اكنون به دليل اهميت آن خطبه، قسمتي از آن را نقل مي‌كنيم.

«عَنْ يَحْيَي بْنِ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْحَسَنِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام قَالَ: لَمَّا خَطَبَ أَبُو بَكْرٍ قَامَ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ يَوْمَ جُمُعَةٍ وَ كَانَ أَوَّلَ يَوْمٍ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ الَّذِينَ هَاجَرُوا وَ اتَّبَعُوا مَرْضَاةَ الرَّحْمَنِ وَ أَثْنَي اللهُ عَلَيْهِمْ فِي الْقُرْآنِ وَ يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الإِيمانَ وَ أَثْنَي اللهُ عَلَيْهِمْ فِي الْقُرْآنِ تَنَاسَيْتُمْ أَمْ نَسِيتُمْ أَمْ بَدَّلْتُمْ أَمْ غَيَّرْتُمْ أَمْ خَذَلْتُمْ أَمْ عَجَّزْتُمْ أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَامَ فِينَا مَقَاماً أَقَامَ صلي الله عليه و آله و سلم لَنَا عَلِيّاً فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ وَ مَنْ كُنْتُ نَبِيَّهُ فَهَذَا أَمِيرُهُ

أَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ: يَا عَلِيُّ، أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي، طَاعَتُكَ وَاجِبَةٌ عَلَي مَنْ بَعْدِي؟ أَ وَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم قَالَ أُوصِيكُمْ بِأَهْلِ بَيْتِي خَيْراً فَقَدِّمُوهُمْ وَ لا تَتَقَدَّمُوهُمْ وَ أَمِّرُوهُمْ وَ لاَ تَأَمَّرُوا عَلَيْهِمْ أَ وَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ أَهْلُ بَيْتِي الأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِي؟ أَ وَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ أَهْلُ بَيْتِي مَنَارُ الْهُدَي وَ الْمُدِلُّونَ عَلَي اللهِ؟ أَ وَ لَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ قَالَ يَا عَلِيُّ أَنْتَ الْهَادِي لِمَنْ ضَلَّ؟

.... أَ فَمَا تَفْقَهُونَ؟ أَ مَا تُبْصِرُونَ؟ أَ مَا تَسْمَعُونَ؟ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الشُّبُهَاتُ فَكَانَ مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ رَجُلٍ فِي سَفَرٍ أَصَابَهُ عَطَشٌ شَدِيدٌ حَتَّي خَشِيَ أَنْ يَهْلِكَ فَلَقِيَ رَجُلاً هَادِياً بِالطَّرِيقِ، فَسَأَلَهُ عَنِ الْمَاءِ؟ فَقَالَ: أَمَامَكَ عَيْنَانِ إِحْدَاهُمَا مَالِحَةٌ وَ الأُخْرَي عَذْبَةٌ، فَإِنْ أَصَبْتَ مِنَ الْمَالِحَةِ ضَلَلْتَ وَ هَلَكْتَ وَ إِنْ أَصَبْتَ مِنَ الْعَذْبَةِ هُدِيتَ وَ رَوِيتَ فَهَذَا مَثَلُكُمْ أَيَّتُهَا الأُمَّةُ الْمُهْمَلَةُ كَمَا زَعَمْتُمْ...

وَ إِنَّكُمْ بَعْدَهُ لَنَاقِضُونَ عَهْدَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم وَ إِنَّكُمْ عَلَي عِتْرَتِهِ لَمُخْتَلِفُونَ وَ مُتَبَاغِضُونَ... فَقَدْ تَحَارَيْتُمْ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّ الاخْتِلافَ رَحْمَةٌ، هَيْهَاتَ أَبَي كِتَابُ اللهِ ذَلِكَ عَلَيْكُمْ يَقُولُ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا و...)27

از يحيي بن عبدالله بن حسن، از پدرش، از جدش، از علي عليه السلام نقل كرده كه فرمود: چون ابو بكر نخستين خطبة خلافت را خواند و آن روز جمعه، اول ماه مبارك رمضان بود، ابيّ بن كعب برخاست و خطبه‌اي خواند و چنين گفت:

اي مسلمانان، اي پيامبران كه هجرت كرديد براي رضايت خدا؛ اي مهاجراني كه خداوند درقرآن از آن‌ها ستايش كرد، فراموش كرديد يا خود را به فراموشي زده‌ايد؟ آيا تغيير نموديد؟ آيا خواري را برگزيديد؟ آيا ناتواني پيشه كرديد؟ آيا نمي‌دانيد كه پيامبرخدا علي عليه السلام را به امامت برگزيد و فرمود: «هركس كه من مولاي اويم، اين علي، مولاي اواست؟» آيا نمي‌دانيد كه پيامبر فرمود: «اي علي، تو نسبت به من همچون هاروني نسبت به موسي و اطاعت تو بعد من برمردم واجب است؟» آيا نمي‌دانيد كه پيامبرخدا فرمود: شما را سفارش مي كنم در بارة علي و اهل بيتم. پس آن‌ها را مقدم بداريد و بر آن‌ها پيشي نگيريد. فرمانشان را اطاعت كرده، به آن‌ها فرمان ندهيد؟ آيا نمي‌دانيد كه پيامبرخدا فرمود: اهل بيت من امامان بعد از من هستند؟ آيا نمي دانيد كه پيامبرخدا فرمود: اهل بيت من نشانه‌ها و معيارهاي هدايت‌اند؟ كه مردم را راهنمايي به حق مي‌كنند؟ آيا شما نمي‌دانيد كه پيامبرخدا فرمود: اي علي، تو هدايتگر گمراهاني؟ آيا درك نمي‌كنيد؟ آيا بصيرت نداريد؟ آيا نمي شنويد؟ شبهات و فتنه‌ها بر شما عارض شد؟ داستان شما همچون داستان مردي است كه در سفري تشنگي شديد بر او عارض شده باشد كه به معرض هلاكت رسيده، پس مردي را مي نگرد كه مي‌تواند هدايت گر باشد.

از او جاي آب را مي پرسد و او مي‌گويد: پيش روي تو، دو چشمه است؛ يكي چشمه‌اي كه آبش شور شده است و ديگري چشمه‌اي كه آبي گوارا دارد و مي‌گويد از آب شور كه بخوري هلاك مي شوي و آب گوارا رحمت و حيات است.

اين است داستان شما اي امّت فريب خورده... شما پس از پيامبر پيمان الهي را شكستيد و شما بر عترت آن حضرت جفا كرديد و با همة روشن بودنِ راه، در آن‌ با يكديگر اختلاف كرديد.

به اختلاف افتاديد و اختلاف خود را ـ به گمان باطلتان ـ رحمت دانستيد! هيهات، دور باد رحمت و مغفرت از شما! اين كتاب خدا است كه مي‌فرمايد: «از آنان مباشيد كه با هم تفرقه كردند.»

ابيّ بن كعب، سپس رو به ابوبكر نمود و اعتراض‌هاي تندي به وي كرد كه توگمراه شده‌اي؟! همة كارهاي خيري كه انجام دادي تباه گرديد....

سخنراني ابّي بن كعبه اثر عميقي درتاريخ نهاد

اين است اثر وجودي ابي بن كعب، حامي آل محمدصلي الله عليه و آله و سلم كه درتاريخ دورة اول اسلامي نقشي اساسي و مهم از خود برجاي گذاشت. سينه‌اش مالامال از اسرار نهفته‌اي بود كه پيامبر رحمت به او منتقل كرده بود و صندوق سؤالي بود و مؤيد به روح القدس، حامي با وفاي علي عليه السلام درشب‌هاي تاريك و ديجور دورة پس از رحلت نبيّ مكرّم، كه سخنانش درصندوق تاريخ همچنان مضبوط است و نقل‌هايي كه او از رسول گرامي كرده، درجاي جاي منابع و متون فقهي، حديثي، تاريخي، عرفاني و حتي فلسفي امت اسلامي درخشش دارد. در ضمن روايات فراواني از ابيّ بن كعب در فضيلت هريك از امامان شيعه عليهم السلام نقل شده كه جاي تعقيب آن‌ها دراين نوشتار وجود ندارد.

وفات ابيّ بن كعب

درتاريخ وفات اين شخصيت بلند مرتبة اسلامي، ميان مورّخان اختلاف است؛ اين مسأله از تاريخ 19 تا 36 هجرت در نوسان است ولي از نقل‌هاي مجلسي در «بحارالانوار» و طبرسي در «احتجاج» بر مي‌آيد كه تاريخ وفات ابي بن كعب در سال 36 قمري است؛ دوران پس از انتقال خلافت به علي عليه السلام او از دنيا مفارقت كرد. درحالي كه مؤيد به روح القدس بود و نام بلندش دردل تاريخ معارف ديني همچنان مي‌درخشد.

جايگاه دفن وجود مباركش در وسط روحاء است كه محلّي است در قبرستان بقيع.

در «مستدرك سفنية البحار» نقلي است به اين مضمون كه:

«سنة 19 مات أبيّ بن كعب و زينب بنت جحش و ابوالهيثم بن تيهان و اُسيد بن حضير و ابوسفيان بن الحارث بن عبدالمطّلب و دفنوا بالبقيع و وقع النار في الحّرة و حجّ بعده عمر».

«در سال 19 هجري (قمري) ، ابيّ بن كعب و زينب بنت جحش و ابو الهيثم بن تيهان و اسيد بن حضير و ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطّلب وفات كردند و در بقيع مدفون شدند و آتشي در حرّة مدينه افتاد و بعد از آن عمر به حج رفت.»28

25. أبو الْهَيْثَمِ بْن التَّيِّهَان‏ الأشهلي

نامِ ابو هيثم بن تيّهان انصاري، «مالك» بوده و از ياران و صحابة صادق و راستين پيامبر گرامي است.

«عن محمد بن اسحاق قال: و شهد العقبة الأولي و الثانية من الأنصار، ثمّ من بني عبدالأشهل أبوالهيثم بن التيّهان و اسمه مالك حليف لهم و هو نقيب شهد بدراً و لا عقب له». 29

از محمد بن اسحاق نقل است كه در بارة ابوالهثيم گفت: در عقبة اول و دوم به حضور پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم رسيد و از انصار شمرده شد. او از طايفة بني عبدالأشهل، معروف به ابوالهيثم بن تيهان و نامش مالك است. سوگند خورده با پيامبر و نقيب و بزرگ مدينه بوده، در بدر حضور يافته و پس از او فرزندي نبوده است.

چنانكه در بحث مربوط به ابيّ بن كعب هم ديديم، نام او در كنار ابيّ بن كعب آمده و از دوازده نفري است كه در روز حاكميت ابوبكر، به او اعتراض و از حق ربودة شده علي عليه السلام دفاع كرد.

ابو الهيثم و خلافت ابوبكر

ابو الهيثم، از گروه دوازده نفري است كه به ابوبكر، در روزي كه خطبة خلافتِ پس از پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم را براي اوّلين بار خواند، اعتراض كردند و به شدت به حمايت از علي عليه السلام برخاستند.

ابوالهيثم ابن تيهان پس از خزيمة بن ثابت برخاست و چنين گفت:

«ابوبكر! به خاطر نداري زماني را كه پيامبر علي بن ابي طالب را در روز غدير برسر دست بلند كرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَه‏»؟ مردم دو دسته شدند، عده‌اي گفتند: پيغمبر با اين عمل مي‌خواهد علي را خليفه و جانشين خود كند، دسته‌اي ديگر گفتند: مي‌خواهد عظمت و احترامش را تثبيت نمايد. در پي اين مشاجره براي حلّ مطلب، كسي را به حضور پيامبر فرستادند تا كشف مطلب كند. حضرت فرمود: پس از من علي فرمانده شما است و از من گذشته و بعد از من او خير خواه‌ترين افراد است.30

اختلاف در تاريخِ وفات ابن تيّهان

درتاريخ وفات يا شهادت ابن تيهان، اختلاف فاحش وجود دارد و اين اختلاف در همة منابع به چشم مي‌خورد. حاكم نيشابوري آن را در سنة بيست هجرت، در دوران خلافت عمر ثبت كرده است. ولي از برخي متون بر مي‌آيد كه او در جنگ صفين، در ركاب علي عليه السلام شركت داشت و در صفين به شهادت رسيده است.

برخي منابع، مانند حاكم نيشابوري، وفات او را در سال بيستم هجرت و برخي ديگر سال 37 هجرت نوشته‌اند. به دليل اهميت مسأله، هر دو نقل را بررسي مي‌كنيم:

چنانكه اشاره شد، حاكم نيشابوري، استيعاب و برخي ديگر، نقل اول را آورده‌ و گفته‌اند: زمان مرگش دورة خلافت عمر بود كه وي بر جنازه‌اش در بقيع نماز گزارد و منابع ديگر، مرگ يا شهادت وي در صفين را نقل كرده‌‌اند.

ابوالهيثم در بقيع

از نقل‌هايي كه در زير مي‌آيد نيز چنين استفاده مي‌شود كه: ابوالهيثم در سال 20 هجري از دنيا رفت و در بقيع مدفون گرديد. حاكم نيشابوري در مستدرك آورده است:

«و حدّثنا إبراهيم بن إسماعيل بن أبي حبيبة: سمعت شيوخ أهل الدار؛ يعني بني عبد الأشهل، يقولون مات أبو الهيثم بن التيهان سنة عشرين بالمدينة.

و أيضاً حدّثنا سعيد بن راشد عن صالح بن كيسان قال : توفي أبو الهيثم بن التيهان في خلافة عمر بن الخطاب بالمدينة وصلّي عليه و دفن بالبقيع». 31

«ابراهيم بن اسماعيل بن ابو حبيبه روايت كرده كه گفت: از شيوخ اهل الدار؛ يعني بني عبد الاشهل شنيدم كه مي‌گفتند: ابوالهيثم بن تيهان در سال بيست هجري در مدينه وفات يافت.

همچين سعيد بن راشد از صالح بن كيسان نقل كرده كه گفت: ابوالهيثم بن تيهان در دوره خلافت عمر بن خطاب درمدينه وفات يافت و عمر بر او نماز گزارد و در بقيع مدفون گرديد.»

برخي منابع هم به حضور او در صفين گواهي داده‌اند.

ابن تيِّهان دركلام علي (ع)

كلامي از مولا نشان مي دهد كه ابوالهيثم در رديف اول ياران آن حضرت قرار داشته است:

«أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَي الْحَقِّ؟ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَي الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَي الْفَجَرَةِ؟ ـ قَالَ ـ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَي لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِظ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ عليه السلام : أَوِّهِ عَلَي إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ...» 32

26. نوفل بن حارث

او فرزند حارث بن عبدالمطّلب، پسر عموي پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم است و از نظر سن از تمام افراد بني هاشم بزرگتر بوده و هم‌سال عباس، عموي پيامبر بوده است.

«نوفل به اجبار در جنگ بدر با مشركين همراه شد ولي اشعاري از او نقل شده كه مي‌رساند وي راضي به پيروزي پيامبر در بدر بوده و در همين جنگ به اسارت لشگر اسلام در آمد. پيامبر به او پيشنهاد كرد فدية خود را بپردازد و آزاد شود. نوفل گفت: مال و ثروتي ندارم. پيامبرخدا فرمود: نيزه‌هايي را كه در جدّه داري بده. نوفل هزار عدد نيزه در جده داشت كه كسي از آن‌ها آگاه نبود. در اين هنگام عرض كرد: اكنون يقين كردم كه شما پيامبر خداييد؛ زيرا هيچ‌كس جز خدا نمي‌ دانست كه من در جده چه دارم. آن نيزه‌ها را داد و آزاد شد مسلماني گرفت.»33

درجنگ صفين سه هزار نيزه به پيامبر داد و آن‌ها را ميان سربازان اسلام تقسيم كردند.

نوفل از جمله ده نفري بود كه در ميدان جنگ استقامت ورزيد و از صحنة نبرد فرار نكرد. او به مدينه هجرت كرد و پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم در نزديكي مسجد خانه‌اي به وي و عباس عمويش بخشيد كه با يك ديوار از هم جدا مي‌شد.

مرگ نوفل بن حارث

«نوفل بن حارث در سال 15 هجري در دوره خلافت عمر، درمدينه بدرود زندگي گفته و عمر برجنازه وي نماز خواند و در بقيع مدفون گرديد.»

پي نوشت ها:

1 . محمد علي عالمي، پيغمبر و ياران، ج2، ص 207، مؤسسه مطبوعاتي افتخاريان، 1346

2 . السيد شرف الدين، الفصول المهمّه، قسم الاعلام الخارجي لمؤسسة البعثة، بي تا

3 . عبد الحسين اميني، الغدير، ج5 ، دارالكتب العربي، بيروت، لبنان، بي تا

4 . پيشين.

5. بحار الانوار، ج 30 ، ص 576 « يَا حَاطِبُ مَا حَمَلَكَ عَلَي مَا صَنَعْتَ؟ قَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ مَا بِي أَنْ لاَ أَكُونَ مُؤْمِناً بِاللهِ وَ رَسُولِهِ، وَ لَكِنِّي أَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لِي عِنْدَ الْقَوْمِ يَدٌ يَدْفَعُ اللهُ بِهَا عَنْ أَهْلِي وَ مَالِي، وَ لَيْسَ مِنْ أَصْحَابِكَ أَحَدٌ إِلاَّ وَ لَهُ هُنَاكَ مِنْ قَوْمِهِ مَنْ يَدْفَعُ اللهُ بِهِ عَنْ أَهْلِهِ وَ مَالِهِ، قَالَ: صَدَقَ، لا تَقُولُوا لَهُ إِلاَّ خَيْراً، قَالَ: فَعَادَ عُمَرُ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ قَدْ خَانَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْمُؤْمِنِينَ، دَعْنِي فَلأَضْرِبْ عُنُقَهُ. قَالَ: أَ وَ لَيْسَ مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ، وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ اللهَ اطَّلَعَ عَلَيْهِمْ، فَقَالَ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ أَوْجَبْتُ لَكُمُ الْجَنَّةَ »

6 . ممتحنه : 1

7 . الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج‏2، ص540

8 . همان.

9 . پيغمبر و ياران، ج2، ص282، مؤسسة افتخاريان، 1346

10 . همان، ص282

11 . مقتنيات الدرر و ملتقطات الثمر، ج‏1، ص231

12 . همان.

13 . پيغمبر و ياران، ج5

14 . الهيثمي، نورالدين علي بن ابي بكر الهيثمي، مجمع الزوائد، ج10، دارالكتب العلميه، بيروت، بي تا

15 . اسد الغابه ، ج 5

16 . اسد الغابه، ج4

17 . محد بن علي شوكاني، نيل الاطار، ج5 ، دار الجليل بيروت، 1973م

18 . پيغمبر و ياران، ج5 ،

19 . ابن هشام، سيره، ج4، ص163 ؛ الروض الأُنُف، ج4، ص295

20 . همان سيره.

21 . پيغمبر و ياران، ج1، ص172

22 . نور : 98

23 . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج8 ، مؤسسة الوفاء، بيروت 1983م، ص24

24 . همان، ج4، ص24

25 . همان، ج 18، ص122

26 . همان ج 18، ص125

27 . بحارالانوار، ج28، ص224، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1983م.

28 . الشيخ علي النمازي، مستدرك سفينة البحار، ج5 ، مؤسسة النشر الاسلامي لجماعة المدرسين

29 . ابي عبدالله حاكم نيشابوري ، المستدرك علي الصحيحين، ج2، دار المعرفه، بيروت، بي‌تا، ص285

30 . بحار الانوار، ج28، ص228

31 . المستدرك علي الصحيحين،ج2، دارالمعرفه، بيروت، بي تا، ص285

32 . صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه 181، دارالمعرفه ، بيروت ، 1987م.

33 . ابن سعد، طبقات، ج4


| شناسه مطلب: 83585