مکه و مدینه در عصر خلفای اموی

میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و هشت - تابستان 1388 مکه و مدینه در عصر خلفای اموی افسانه روشن چکیده حاکمان اموی، آنگونه که در شام پیروان و طرفداران بی قید و شرط داشتند، در قلمروهای اسلامیِ دیگر توفیق جذب مردم را نیافتند، به خصوص در حجاز که ه

ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و هشت - تابستان 1388

مكه و مدينه

در عصر

خلفاي اموي

افسانه روشن

چكيده

حاكمان اموي، آنگونه كه در شام پيروان و طرفداران بي قيد و شرط داشتند، در قلمروهاي اسلاميِ ديگر توفيق جذب مردم را نيافتند، به خصوص در حجاز كه همواره با مخالفان خود درگير بودند.

در دوران معاويه و يزيد نيز مكه عمدتاً پناهگاه امن اين مخالفان بود؛ حسين بن علي عليهما السلام با ابراز مخالفت با يزيد و قيام بر ضدّ وي، از مدينه به مكه رفت.

عبد الله بن زبير نيز حرم امن الهي (مكه) را مكاني مناسب براي مبارزه با يزيد تشخيص داد.

تنها چيزي‌كه ذهن معاويه را در حكومتش، به‌خود مشغول‌كرده بود، گردآمدن مخالفانش در مكه بود. مخالفان وي از مسلمانان برجستة جامعة اسلامي بودند و مخالفت‌آنان مي‌توانست مشروعيت سلسلة اموي را زير سؤال ببرد و به‌چالش بكشد. از اين‌رو بودكه معاويه‌ ـ كه به زيركي شهرت داشت ـ وقت و هزينة زيادي را صرف جلب نظر اين مخالفان كرد.

اما يزيد كه فاقد سياست و زيركي پدرش بود، در برخورد با مخالفانش، فجايعي آفريد كه مانندش در تاريخ اسلام پديد نيامد. در اين دوره بود كه رو در رويي سپاهيان يزيد با ياران حسين بن علي عليهما السلام فاجعة كربلا را آفريد.

حادثة بي‌مانند ديگر، درگيري و مقابلة فرمانده سپاه يزيد با ابن زبير و سوزاندن كعبه است.

اين دو رخدادِ دورة خلافت يزيد، به راحتي از خاطر مسلمانان زدوده نشد و تا ابد لكة ننگي است بر دامان خلافت اموي!

مقدمه

مكه از ديرباز و حتي پيش از ظهور اسلام، از شهرهاي مهم عربستان بوده و هست. مهمترين دليل اين اهميت، وجود كعبه در اين شهر است كه آن را به لحاظ ديني و مذهبي در رديف شهري مقدس و قابل احترام در مي‌آورد. همين ويژگيِ مذهبي، موجب مي‌شد كه مكه اهميت اقتصادي و تجاري نيز بيابد و روز به روز بر رونق و شكوه آن افزوده گردد.

گرچه اسلام در مكه ظهور يافت، اما با هجرت پيامبرخداصلي الله عليه و آله و سلم به مدينه، تا حدّي از اهميت مكه كاسته شد؛ البته به جهت وجود خانة خدا؛ در اين شهر، مركزيت و محوريت آن رنگ نباخت.

شهر مدينه تا زمان به قدرت رسيدن معاويه، مركز حكومت اسلامي باقي ماند و در كنار مكه از شهرهاي مهم و محوري مسلمانان بود اما آنگاه كه معاويه به خلافت دست يافت، اين مركزيت به شام منتقل شد و از آن پس، شام و مكه و به عبارتي حجاز، در تقابل با يكديگر قرار گرفتند.

از آنجا كه در دورة معاويه، شام مركز حكومت اسلامي بود، منابع و نوشته‌هاي اين دوران اشارة چندان جامعي به اوضاع مكه ندارند و تمامي مطالب آن‌ها محدود به ذكر مخالفت‌هايي است كه از مكه با خاندان اموي انجام مي‌گرفت.

مكه در دوران معاويه

از آنجا كه در زمان حكومت معاويه، پسر ابو سفيان، مركز خلافت اسلامي شام بود، منابع اين دوره، آگاهي چندان دقيقي از اوضاع مكه به دست نمي‌دهند. تنها موضوعي كه در منابع از آن سخن به ميان آمده، تلاش هاي معاويه بر گرفتن بيعت از مخالفان براي يزيد در مكه است كه پس از بررسي واليان امويِ مكه درآن زمان، ارائه خواهد شد.

1 ـ كارگزاران اموي در مكه

پيش‌تر اشاره شد كه گرچه معاويه، نخستين خليفة اموي، شام را مركز حكومت برگزيد، اما اين كار او موجب نشد كه مكه اهميت ديني و مذهبي ديرين خود را از دست بدهد. از همين رو است كه معاويه حساسيت ويژه‌اي به گزينش كارگزاراني از اين شهر داشت. سياستي كه او در پيش گرفت اين بود كه افرادي از خاندان اموي و يا كساني كه افراد مطمئن و معتمد هستند را به ولايت و زمامداري اين شهر برگزيند تا بتواند مكه و تحوّلات آن را به خاطر اهميت و حساسيتش، به راحتي زير نظر داشته باشد.

مشخص نيست‌كه نخستين والي مكه در دورة معاويه چه‌كسي بوده، اما روشن است‌كه آنان عبارت بودند از:

ـ برادر معاويه، عتبة بن ابوسفيان بن حرب اموي.

ـ احمد بن خالد بن عاص بن هشام، در سال 42ق. همچنين در سال‌هاي: 45، 46، 47 و 48ق. و نيز در سال 43ق.1

ـ سعيد بن عاص از اشراف و بزرگان قريش. ابن عبدربه مطلبي در تأييد ولايت وي بر مكه آورده است؛ او در فصلي كه خطبه ها را به نقل از العتبي نقل كرده، مي گويد: سعيد بن عاص كه والي مدينه بود، پسرش عمرو بن سعيد را والي مكه قرار داد.2

ـ عمرو بن سعيد بن عاص. ابن اثير در سال 60 ق. در اخبار مربوط به اين سال آورده است: وقتي يزيد بن معاويه به حكومت رسيد، عمرو بن سعيد بن عاص والي مكه بود. 3

ـ خالد بن عاص بن هشام. در سال 43ق. سالي كه مروان بن حكم فرماندار مدينه بود. ابن اثير آورده است: در سال 41 و 42ق. عتبة بن ابي سفيان با مردم حج گزارد. در سال 43 مروان ابن حكم كه فرماندار مدينه هم بود، امير الحاج شد و خالد بن عاص بن هشام والي مكه بود. در سال 45 مروان بن حكم، در سال 46 و 47 عتبه بن ابي سفيان و در سال 48 مروان بن حكم اميرالحاج بودند. آنگاه كه معاويه تصميم گرفت فرزندش يزيد را به ولايتعهدي برگزيند، چنين مناصب مهمي را به وي سپرد تا تجربياتي براي دورة خلافتش بيندوزد؛ در سال 50 و 51 يزيد بن معاويه حج گزارد. در سال 52 و 53 سعيد بن عاص، در سال 54 و 55 مروان بن حكم، در سال57 وليد بن عتبه و در سال 59 عثمان بن محمدبن ابي سفيان اميرالحاج مسلمانان بودند.4

با مروري كلي بر اين اسامي، در مي‌يابيم كه امراي حج، همچون واليان مكه در اين عصر، از ميان افراد معتمد و مطمئني كه با خاندان اموي قرابت و نسبت نزديكي داشتند، انتخاب مي‌شدند.

معاويه و مخالفان حكومت اموي در مكه

تقابل اهالي مكه با حكومت امويان به نوعي تقابل مكه با شام بود. در اين زمان مكه به صورت پناهگاه مخالفان حكومت اموي درآمده بود. از سوي ديگر، مكه به خاطر جنبة تقدس و احترامي كه نزد مسلمانان داشت، مي‌توانست امنيت خاطر مخالفان را فراهم آورد. مخالفت با معاويه از زماني حالت جدي به خود گرفت كه معاويه بر آن شد تا فرزند ناخلف خود يزيد را به عنوان وليعهد حكومت اسلامي برگزيند. اين تصميم بازتاب و واكنش مثبتي براي امويان در پي نداشت. معاويه اين برنامه را جهت تثبيت و تحكيم پايه هاي زمامداري موروثي سلسلة اموي دنبال مي‌كرد اما موفقيت اين طرح از اين جهت دشوار بود كه در ميان افكار عمومي، به ويژه صحابه و مسلمانان برجسته‌اي كه هنوز در قيد حيات بودند و روش و منش پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم را به ياد داشتند، يزيد به عنوان فردي لاابالي، فاسق و بي دين جايگاهي نداشت و طبيعي است آنان چنين فردي را به عنوان خليفه مسلمانان پذيرا نبودند.

تا زماني كه امام حسن عليه السلام در قيد حيات بود، طرح چنين مسأله‌اي از سوي معاويه نمي‌توانست مقبول بيفتد؛ چرا كه يكي از مواد صلح ميان ايشان و معاويه اين بود كه: معاويه براي خود جانشيني انتخاب نكند. پس از شهادت امام حسن مجتبي عليه السلام گرچه منع طرح اين مسأله برداشته شد، اما مانع بزرگتر در تحقّق ولايت‌عهدي يزيد، مخالفاني بودند كه بيشتر در مكه و مدينه سكونت داشتند. از ميان اين مخالفان مي‌توان به حسين‌بن علي عليهما السلام و اشخاصي مانند عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله ابن عمر و عبدالله بن زبير اشاره كرد.

معاويه در بيعت گرفتن براي يزيد و جلب نظر چنين مخالفاني، كه از شخصيت‌هاي برجسته و ممتاز مسلمانان بودند، سفرهايي به مكه و مدينه داشت. اين سفرها مربوط به زماني بود كه معاويه براي حج يا عمره، شام را به مقصد حجاز ترك مي‌كرد. بنابراين، براي اين‌كه روشن شود معاويه چه سال هايي براي گرفتن بيعت از اين افراد، به اين شهر (مكه) رفته، بايد ديد در چه سال‌هايي در حج يا عمره حضور يافته است. با مراجعه به منابع اولية تاريخي، چنين به دست مي آيد كه معاويه در طول زمامداري بيست سالة خود، دو بار حج گزارد؛ 1. در سال 44 ق. 2. در سال 50 ق.5 وي در سال 56 ق. نيز به سفر عمره رفت.6

ابن اعثم از ديدار معاويه با حسين بن علي عليهما السلام در مكه خبر مي دهد و مي‌نويسد:

«روزي معاويه امام حسين عليه السلام را نزد خويش خواند و از بيعت مردم ساير شهرها و امتناع مردم مدينه با وي سخن گفت و منتظر شنيدن نظر وي شد. حسين عليه السلام فرمود: درنگ كن اي معاويه و در اين كار بهتر از اين بينديش كه‌ تمشيت‌ مهم‌ خلافت‌ را كس‌ هست‌ كه‌ او از يزيد، هم‌ به‌ ذات‌ خويش‌، هم‌ به‌پدر و هم‌ به‌ مادر بهتر است‌. معاويه گفت: مگر از اين كس، خويشتن را مي‌خواهي؟ حسين عليه السلام گفت: اگر خويشتن را خواهم دور نخواهد بود. معاويه گفت: بشنو اي ابا عبدالله تا بگويم در آنچه مادر تو بهتر از مادر يزيد است، شبهتي نيست و نيز پدر تو را فضيلت و قرابتي كه با مصطفيصلي الله عليه و آله و سلم است، هيچ جاي انكار آن نيست، اما تو و او، والله كه او امت محمدصلي الله عليه و آله و سلم را و اقامت لوازم خلافت را بهتر از تو هست.»7 معاويه كه خود مي دانست جوابش در مقابل حسين بن علي عليه السلام قانع كننده و قابل قبول نيست، وي را از وفاداري مردم شام نسبت به يزيد بيم داد.8

نخستين تلاش معاويه در مكه و مدينه براي گرفتن بيعت براي يزيد، در سال 44 صورت گرفت، همان سالي كه براي حج به مكه رفته بود. اما از اين پس، تا سال 51 ق. سخني از بيعت براي يزيد به ميان نياورد، هرچند هدايا و بخشش‌هاي خود، حتي از مخالفان يزيد هم قطع نكرد.9

اقدام ديگر معاويه در جلب بيعت براي يزيد، فراخواني نمايندگان ديگر مناطق اسلامي به شام بود تا موافقت خود را با وليعهدي يزيد اعلام كنند و از مردم منطقة تحت حكومت خود بيعت بگيرند. در پاسخ به اين دعوت، فرماندار مكه همچون ساير شهرها نزد معاويه رفت، البته در مورد سال وقوع اين رخداد، منابع اتفاق نظر ندارند؛ ابن اعثم سال 55 ، ابن اثير سال 56 و مسعودي سال 59 قمري را ذكر مي‌كند.10

معاويه، به بهانة سفر حج، براي بيعت گرفتن از مردم مكه و مدينه به حجاز آمد و در رجب سال 56 ق. در جمع مردم حاضر شد، اما باز عده‌اي از فرزندان صحابه در برابر وي سكوت اختيار كردند و معاويه نيز آن را به فرصتي ديگر موكول كرد. سياست وي در حجاز آن نبود تا با زور دست به اين اقدام بزند. وي در مكه نيز با مخالفانش بارها سخن گفت اما هر بار پاسخ منفي شنيد. زماني كه حسين‌بن علي عليهما السلام در مكه بود، حاكم شهر از ديدار مردم عراق با وي جلوگيري مي‌كرد. 11 اين تدابير از آن جهت به كار بسته مي‌شد كه سرسخت‌ترين و جدّي‌ترين مخالف خلافت اموي، حسين بن علي عليهما السلام بود. معاويه كه از مخالفت او به ستوه آمده بود و حيله‌ها و دسيسه هايش در وي كارگر نمي‌افتاد، نزد ابن عباس از وي شكايت كرد و گفت:

«چندان كه مي نگرم از شما هيچ دوستي و موافقت نمي بينم، بلكه هر روز نوعي ديگر از دشمني و منازعت مشاهده مي‌كنم، به خصوص حسين ابن علي كه از او سخن‌ها به من مي رسد.»12

طبري مي‌نويسد: معاويه در سفرش به حجاز، حسين‌بن علي عليهما السلام را خواست وگفت:

«برادرزاده‌ام! مردم همه به اين كار گردن نهادند، مگر پنج كس از قريش كه تو راهشان مي بري. برادرزاده‌ام! تو را به مخالفت من چه حاجت؟!»13

وي در ادامه مي افزايد: «حسين بن علي عليهما السلام فرمود: اگر ديگران بيعت كنند، من نيز بيعت خواهم كرد.»14

ديدارهاي معاويه و حسين بن علي عليهما السلام از سال 50 تا 60 ق. در مكه و مدينه رخ داد كه گاهي با خشونت و عداوت و زماني با خوشرويي همراه بود.

ابن اثير نقل مي كند: معاويه حسين بن علي عليهما السلام را مورد بي مهري قرار داد. به وي توهين كرد و سخناني زشت گفت.15 معاويه براي تسليم حسين بن علي عليهما السلام ، بني هاشم را از عطا و بخشش خود محروم ساخت و هنگامي‌كه با مخالفت ابن عباس روبه‌رو شد، در سبب آن گفت:

«از حسين بن علي رنجيده‌ام كه با پسر من بيعت نمي‌كند و اهانت‌هايي را به او نسبت مي‌دهد.»16

اما هنگامي كه معاويه از مدينه به مكه رفت تا شايد بتواند كار بيعت يزيد را به انجام رساند، با حسين بن علي عليهما السلام ديدار كرد و وي را ستود و گفت: «مرحبا! اي ابا عبدالله و اي سيد جوانان اهل بهشت...»17

از ديگر مخالفان جدي خلافت اموي و به طور خاصه خلافت يزيد، عبدالله بن زبير بود؛ چرا كه وي انديشة خلافت بر امت مسلمان را در سر مي پروراند و خود را شايسته‌تر از يزيد براي كسب اين مقام مي‌دانست.

زماني‌كه حاكم مدينه معاويه را از اين نكته با خبر مي‌كند كه خاندان بني هاشم دعوت را اجابت نكرده و كسي‌كه در اين ميان دشمني و خودداري خويش را از بيعت نمايان ساخته، عبدالله بن زبير است، مي‌گويد: من بدون استفاده از مردان اجنبي، نمي‌توانم از آنان بيعت بگيرم، مگر اين‌كه خود بيايي و نظرت را در اين مورد بيان كني. معاويه به همة مخالفان نامه‌هايي نوشت و سعي در تطميع، تهديد يا جذب آنان كرد.18

به گزارش ابن اثير و ابن اعثم، معاويه از مخالفان، به عايشه نيز شكايت برد؛ عايشه سفارش كرد كه با آن‌ها به نرمي رفتار كن كه به خواست خدا به آنچه دوست داري، گرايش يابند. معاويه گفت چنين كنم.

در سال 60 ق. كه معاويه مرگ خود را نزديك مي‌ديد و از شيوه‌هايي كه تا آن زمان به كار برده بود، نتيجه‌اي حاصل نشده بود، از باب تهديد به قتل وارد شد و نتيجه‌اي كه مورد نظرش بود، گرفت. وي مردم را كه از سراسر مناطق اسلامي براي حج آمده بودند، جمع كرد و در مسجدالحرام در حضور مخالفان، بيعت يزيد را مطرح و اعلام كرد كه همه با اين امر موافق هستند. معاويه رييس نگهبانان خود را در حضور آن چند نفر فراخواند و به او گفت: «بر هر يك از اينان دو مرد شمشير به دست برپا دار و اگر يكي از آنان خواست سخنان مرا تصديق يا تكذيب كند، آن دو مرد با شمشيرهايشان او را بزنند.» سپس همراه آنان در اجتماع مردم حاضر شد و بر فراز منبر رفت و خطاب به حاضران گفت:

«اين افراد سروران و برگزيدگان مسلمانان هستند. كاري بي رايزني آنان به فرجام نمي‌رسد. آنان خشنود شدند و با يزيد بيعت كردند، شما نيز با نام خدا بيعت كنيد. مردم بيعت كردند.»19

پس از آن، در مكه به مردم عطايا و جوايزي بخشيد20 و روانة مدينه شد. سپس مردم با آن چند نفر ديدار كردند و به آنان گفتند: گمان مي برديد كه بيعت نمي‌كنيد، چرا خرسند گشتيد و ارمغان گرفتيد و بيعت كرديد؟ گفتند: به خدا بيعت نكرديم. پرسيدند: پس چرا گفتار اين مرد را رد نكرديد؟ گفتند: به ما نيرنگ زد و ترسيديم كه كشته شويم.21

بدين ترتيب معاويه كه در تاريخ اسلام به عنوان خليفه‌اي نيرنگ باز معروف است، توانست با توسل به حيله و نيرنگ از مخالفان بيعت بگيرد، دليل اصرار معاويه و تلاش گستردة وي براي جلب بيعت اين افراد اين بود كه مخالفان خلافت يزيد از مسلمانان برجسته‌اي به شمار مي‌رفتند كه قول و فعل آنان حجتي براي ساير مسلمانان به حساب مي‌آمد؛ ديديم كه تا زماني كه معاويه با حيله از اين افراد در حضور مردم بيعت نگرفت، آنان نيز بيعت نكرده بودند.

3 ـ وصيت معاويه در باب حجاز و اهالي آن به يزيد

مخالفان خلافت يزيد بيشتر در مكه و مدينه بودند و معاويه با اقدامات تبليغي و توسل به راه‌هاي فراواني با حيله براي يزيد بيعت گرفت اما همين مسأله كه اهالي مكه با رضا و رغبت قلبي تن به بيعت نداده بودند، مكه را در زمرة حساسترين شهرها در دورة يزيد قرار مي‌داد. اين اهميت و حساسيت باعث شد تا معاويه در حالي كه با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كرد و در حال احتضار بود، از سفارش به فرزند در باب مكه غافل نشود:

«اي پسر، به سبب دوستي تو دنيا را به آخرت برگزيدم و حق علي بن ابي طالب را بگرداندم و بار گناه بر پشت خويش نهاده و به جهت تو آخرت خود تباه كردم. از آن مي‌ترسم كه نصيحت مرا قبول نكني و قوم خويش را بكشي و روي به حرم خداي تعالي آورده، با اهل حرم جنگ كني و ايشان را به ناحق بكشي...»22

طبري نيز در مورد وصيت معاويه به يزيد در باب اهالي مكه مي نويسد:

«در اهل حجاز بنگر، ايشان اصل و نسب تو هستند. هر كدام نزد تو آمد، او را گرامي بدار و از غايب هاي ايشان دستگيري كن.»23

معاويه از سفارش و نصيحت به يزيد در مورد مخالفان وي نيز غافل نشد:

«حسين بن علي مردي است كم خطر، اميدوارم خدا او را به وسيلة كساني كه پدرش را كشتند و برادرش را بي كس گذاشتند، از پيش بردارد. چنان مي‌بينم كه مردم عراق او را به قيام وا مي‌دارند، اگر به او دست يافتي، گذشت كن كه اگر من باشم، گذشت مي كنم.24 اما ابن زبير همانند اسب و سوسمار است، اگر او را ديدي ميخ كوبش كن، مگر اينكه از تو صلح بخواهد. پس از او بپذير و تا مي‌تواني جلوي خونريزي قومت را بگير.»25

مكه در دورة يزيد

واليان اموي در مكه

در زمان خلافت يزيد، گروهي والي مكه شدند كه عبارت بودند از: عمرو بن سعيد بن عاص، وليد بن عتبة بن ابوسفيان، عثمان بن محمد بن ابوسفيان، حارث بن خالد بن عاص، عبدالرحمان بن زيدبن خطاب بن نفيل العدوي، برادرزادة عمربن خطاب و يحيي بن حكيم ابن صفوان بن امية بن خلف جمحي.26

طبري ولايت عمرو بن سعيد را نيز در اخبار سال 60 ق. آورده است: «عمرو بن سعيد در اين سال، در همان حال كه والي مكه و مدينه بود، براي مردم حج گزارد و يزيد بن معاويه او را در ماه رمضان و پس از عزل وليد بن عتبه، والي مدينه گردانيد.»27

آخرين والي يزيد در مكه، يحيي بن حكيم بن صفوان بود. در آن زمان عبدالله بن زبير همواره با وي مقيم مكه بود. پس از آن، يحيي بن حكيم براي وي ميانجي‌گري كرد. حارث ابن خالد بن عاص‌بن هشام بن مغيره در نامه‌اي به يزيد نوشت كه او با عبدالله بن زبير ارتباط دارد. يزيد نيز يحيي بن حكيم را عزل كرد و حارث بن خالد را بر مكه گمارد، ولي ابن زبير نگذاشت كه براي مردم نماز بگزارد. خالد در منزل خود براي نزديكانش نماز مي خواند و مصعب بن عبدالرحمان، به فرمان ابن زبير در مسجدالحرام براي مردم نماز مي‌خواند. وضع به همين منوال بود تا اين كه يزيد بن معاويه، حصين بن نمير را به سركوبي ابن زبير فرستاد و در اين هنگام بود كه به دنبال مرگ يزيد، با عبدالله بن زبير بيعت شد و او در مكه براي مردم نماز خواند.28

ـ يزيد و مخالفان حكومت اموي در مكه

زماني كه يزيد به خلافت دست يافت، در نخستين فرصت، از وليد بن عتبه، حاكم خود در مدينه خواست از مردم مدينه براي خلافتش بيعت بگيرد و براي اين كار از حسين بن علي عليهما السلام شروع كند. با بررسي منابع اين دوره، درمي‌يابيم كه همة تلاش يزيد براي آن بود تا در اسرع وقت از مخالفان خود در حجاز بيعت بگيرد. 29

اهميت اين مسأله براي يزيد از اين جهت بود كه اگر كمترين فرصتي به مخالفانش مي‌داد، آن‌ها اين امكان را مي‌يافتند كه مخالفتشان را آشكار كنند و با توجه به اين‌كه يزيد مشروعيت چنداني نزد مسلمانان نداشت، مخالفان مي‌توانستند همراهي گستردة مردم را به دست آورند. جدّي‌ترين مخالفان يزيد در اين زمان حسين بن علي و عبدالله بن زبير بودند كه پذيراي خلافت يزيد نبوده و خود را شايسته‌تر از وي براي احراز منصب خلافت مي‌دانستند.

ـ حسين بن علي عليهما السلام

يزيد به وليد بن عتبه، حاكم مدينه تأكيد كرد پيش از آن‌كه فتنه‌اي پديد آيد، از مخالفان بيعت بگيرد و اگر بيعت نكردند، گردن آن‌ها را بزند.30 وليد درخواست او را نامعقول خواند و با اشاره به حسين بن علي عليهما السلام گفت: من چگونه مي‌توانم او را بكشم؟31 وليد برخورد جدّي و قاطع در مقابل حسين بن علي عليهما السلام نداشت و همين امر باعث شد تا يزيد وي را از حكومت مدينه عزل كند و عمروبن سعيد بن عاص را، كه حاكم مكه هم بود به حكومت مدينه بگمارد.32

اما حسين بن علي عليهما السلام با وجود تدابير يزيد براي بيعت گرفتن، دريافت كه مدينه امنيت لازم براي او و خاندانش ندارد. ايشان پس از زيارت قبر جدش پيامبر اسلامصلي الله عليه و آله و سلم ، مدينه را رها كرد و با عده‌اي از خويشان و نزديكان و زن و فرزند به سوي مكه حركت كرد.33

انتخاب مكه توسط حسن بن علي، انتخاب درستي بود؛ چرا كه يمن يا هر شهر ديگري امنيت لازم را نداشت. در مكه اين امكان براي حسين بن علي عليهما السلام وجود داشت كه اوضاع را بسنجد و بتواند به درستي تصميم بگيرد.

به گزارش دينوري، تمامي اهل بيت حسين بن علي عليهم السلام با وي به مكه رفتند و تنها كسي كه در مدينه ماند، محمد بن حنفيه بود.34

حسين بن علي در 28 رجب سال 60 ق. از مدينه به سوي مكه حركت كرد و سوم شعبان وارد مكه شد و اندكي بيش از چهار ماه تا 8 ذي حجه در مكه ماند.35

با ورود حسين بن علي عليهما السلام به مكه، مردم مكه بسيار خوشحال شدند و صبح و شام نزد وي رفت و آمد داشتند.36 دينوري نوشته است: حسين در شعب علي وارد شد و مردم هر روز نزد وي آمده و اطرافش حلقه مي‌زدند، حتي ابن زبير هم در جمعي كه اطراف امام بود، حضور مي‌يافت.37

ابن زبير مي‌دانست با وجود حسين بن علي عليهما السلام در مكه، كسي با او همراهي نخواهد كرد. از اين رو، زماني كه مردم كوفه حسين بن علي عليهما السلام را دعوت به قيام بر ضدّ يزيد كردند، عبدالله بن زبير مايل بود حسين بن علي عليهما السلام از مكه خارج شود تا راه براي او باز گردد.

ابن اثير مي نويسد: حسين عليه السلام براي ابن زبير بار سنگيني شده بود؛ زيرا با بودن او اهل حجاز به سويش نمي‌رفتند و تا وي در آن شهر بود، كسي با او بيعت نمي‌كرد.38

ابن اثير در جاي ديگر از قول حسين بن علي عليهما السلام نقل مي‌كند: «اين مرد(عبدالله) چيزي در دنيا دوست ندارد جز خروج من از حجاز. او مي داند كه مردم وي را با من برابر نمي‌دانند. پس مي‌خواهد من بروم تا محيط براي وي خالي باشد.»39

هر چند منابع ديگري نقل مي‌كنندكه پس از تصميم حسين بن علي عليهما السلام براي خروج از مكه، افراد زيادي از او خواستند كه به كوفه نرود و در مكه باقي بماند؛ از جملة آن‌ها عبدالله بن زبير بود.40

به هرحال پس از مدتي، نامة مسلم بن عقيل مبني بر حمايت مردم كوفه از خلافت حسين ابن علي عليهما السلام ، به وي رسيد.41 با رسيدن نامة مسلم، عبدالله بن عباس و ديگر دوستان حسين بن علي عليهما السلام ، با رفتن او به كوفه مخالفت كردند؛ چون علاوه بر اهميتي كه براي او قائل بودند، مي‌دانستند كه كوفيان اهل حيله و نيرنگ هستند و در اين كار سابقه داشتند. نصيحت ابن عباس اين بود كه اگر براي رفتن به كوفه اصرار دارد، تا زماني كه اهل كوفه بر والي اموي كوفه نشوريده و وي را بيرون نكرده‌اند به آن شهر نرود. نصيحت ديگر اين بود كه حسين بن علي عليهما السلام به يمن برود و در دژهاي آنجا پناه گرفته، از حمايت شيعيان پدرش بهره‌مند شود،42 اما او اين نصايح را ناديده گرفت و در ذي‌حجة سال 61 ق. از مكه خارج شد و به سمت كوفه حركت كرد...43

حسين‌بن علي عليهما السلام از مكه خارج شده بودكه مسلم توانست زندانبانش را قانع‌كند فرستاده‌اي نزد حسين‌بن علي عليهما السلام بفرستد و خبر تحوّلات منفي كوفه را به او برساند و او را نصيحت كند كه به مكه بازگردد. نامه در منطقة «زباله» به حسين بن علي عليهما السلام رسيد اما او ترجيح داد به راه خود ادامه دهد 44 تا فاجعة كربلا آفريده شود و لكة ننگش تا ابد بر دامان خاندان اموي باقي بماند.

ـ ابن زبير

زماني‌كه حاكم امويِ مدينه درصدد بود از مخالفان يزيد بيعت بگيرد، ابن زبير را احضاركرد. ابن زبير پيغام داد مي‌آيم ولي تأخير كرد. مجدداً در پي او فرستادند. وقتي فرصت گذشت، آخر شب ابن زبير مدينه را به سوي مكه ترك كرد. در مكه مردم پيرامون او گرد آمدند و در مجلسش شركت مي‌كردند.45 اما با ورود حسين بن علي عليهما السلام به مكه، اين توجه كمرنگ‌تر شد. موضع ابن زبير در مورد اقامت حسين بن علي در مكه، دقيق مشخص نيست، منابع اين دوره نيز در اين مورد اتفاق نظر ندارند؛ به روايت ابن اعثم و ابن اثير، كسي كه از خروج حسين بن علي عليهما السلام از مكه به سمت كوفه خوشحال و خرسند شد، ابن زبير بود، 46 اما مسعودي نظري كاملاً متضاد دارد.47

با شهادت حسين بن علي عليهما السلام ، ابن زبير به مسجد رفت و طي سخناني، آشكارا قاتلان او را مورد نكوهش قرار داد. سپس مردم كوفه را «پيمان شكنان غدار» خواند. وي نهايتاً ضمن مدح حسين بن علي عليهما السلام ، به مذمّت يزيد پرداخت: «به خدا قسم او از كساني نبود كه به جاي خواندن قرآن به آوازخواني بپردازد و به جاي گريه از خوف خدا به ترانه گويي مشغول شود و به جاي روزه گرفتن مشغول نوشيدن شراب و محرّمات باشد و بازي با سگان شكاري را بر ياد خدا ترجيح دهد.» 48

يزيد براي آرام كردن ابن زبير در مكه و مردم مدينه كه شورش كرده بودند، تدابير مختلفي درپيش گرفت. در آغاز وي كوشيد تا توسط عبدالله بن جعفر آن‌ها را به آرامش دعوت كند.49 طبري از عمرو بن سعيد نقل كرده است كه مي‌گفت: «تمامي اهل مكه و مدينه تمايل به ابن زبير دارند.»50 شورشيان مدينه، امويان و ياران و موالي آن‌ها را كه تقريباً هزار نفر بودند، در خانة مروان بن حكم محاصره كرده و پس از آن در حالي كه بچه ها آنها را سنگسار مي كردند، با خفت و خواري از شهر بيرون راندند.51

يزيد كه از شگردهاي سياسي خود براي آرام كردن اوضاع مدينه خسته شده بود، سپاهي را به سمت مدينه فرستاد تا پس از آرام كردن اوضاع در مدينه، در مكه كار ابن زبير را نيز يكسره كند.52 فرمانده اين سپاه، مسلم بن عقبه بود. او با كشتار زيادي كه در مدينه انجام داد، به «مسرف» شهرت يافت.53

سپاه شام پس از قتل و غارت مردم مدينه، به سمت مكه حركت كرد تا ابن زبير و يارانش را نيز سركوب كند. اما مسلم بن عقبه در نيمة راه جان داد و طبق دستور يزيد، كار به دست حصين بن نمير افتاد. حصين به سوي مكه رفت و در مدت چندين ماه از اطراف شهر و از روي كوه‌ها با منجنيق به حرم خدا آتش و سنگ پرتاب مي‌كرد. 54

سرانجام در ربيع الأول سال 64 ق. زماني‌كه خبر مرگ يزيد به گوش حصين بن نيمر رسيد، دست از حمله كشيد و طبق مصالحه‌اي براي زيارت خانة خدا وارد شهر شد. 55

در سال 64 ق. يزيد وفات يافت و دورة پر فراز و نشيب مكه و مدينه در دورة خلافت او و پدرش معاويه به تاريخ پيوست.

پي نوشت ها :

1 . الفاسي المكّي، تقي الدين: شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، ص 258، ترجمه محمد مقدس، ج2، تهران، مشعر، چ اول، 1386

2 . همان منبع، همان صفحه.

3 . ابن اثير: تاريخ كامل، ترجمة محمدحسين روحاني، تهران، اساطير، چ دوم، 1376، ص2137

4 . همان منبع، صص2150 ـ 2027

5 . يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1343، صص9 ـ 238

6 . طبري: تاريخ طبري، ج7، تهران، اساطير، 1368، ص224

7 . ابن اعثم‌كوفي: الفتوح، تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد، تهران، علمي وفرهنگي، چ اول، 1372، صص . 800

8 . همان، صص 11ـ 802

9 . ابن قتيبة دينوري، الامامة و السياسه، تهران، ققنوس، 1380، صص6 ـ 194

10 . ابن اثير، تاريخ كامل، ج5، ص 2165 ؛ مسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1360، ص 135؛ الفتوح، ابن اعثم، ص 800

11 . بلاذري، احمد بن يحيي: انساب الاشراف، به‌كوشش محمد باقر محمودي، بيروت، چاپ اول، 1397ق. صص 65 ـ 157

12 . ابن اعثم، الفتوح، صص800 ـ 799

13 . تاريخ طبري، ج7، ص 2868

14 . همان منبع، همان صفحه.

15 . تاريخ كامل، ابن اثير، ج5، ص2012

16 . همان، ص 2015

17 . ابن اعثم، الفتوح، صص 1 ـ800

18 . ابن قتيبه، الامامة و السياسه، صص 204 ـ 199

19 . ابن اثير، تاريخ كامل، ص 2086

20 . ابن اعثم، الفتوح، ص 811

21 . ابن اثير، تاريخ كامل، ص 2086

22 . ابن اعثم، الفتوح، صص 5 ـ 814

23 . تاريخ طبري، ج7، صص3 ـ 222

24 . الفتوح، ابن اعثم، صص7 ـ 816 و 813 ؛ ذهبي، شمس الدين محمد، تاريخ اسلام، به تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، درالكتاب العربي، بيروت، 1410ق. ج5، 72 ؛ تاريخ طبري، ج7، صص 288 و 286

25 . تاريخ طبري، ج7، ص288

26 . الفاسي، شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، ص 260

27 . تاريخ طبري، ج7، ص343

28 . الفاسي، شفاء الغرام بأخبار البلد الحرام، ص 262

29 . تاريخ كامل، ابن اثير، ص 2201؛ ابوحنيفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوي دامغاني، نشر ني، تهران، 1366، ص228

30 . ذهبي، تاريخ اسلام، ج2، صص9 ـ 268

31 . ابن اعثم، الفتوح، ص825

32 . ذهبي، تاريخ اسلام، ج2، ص269

33 . ابن اعثم، الفتوح، ص825

34 . دينوري، اخبار الطوال، ص230

35 . تاريخ طبري، ج7، ص343

36 . ابن اعثم، الفتوح، ص833

37 . دينوري، اخبار الطوال، ص228

38 . ابن اثير، ج5، ص2112

39 . همان.

40 . مسعودي، مروج الذهب، ج2، صص60 ـ 59

41 . تاريخ كامل، ابن اثير، ص2231

42 . تاريخ طبري، ج7، 4 ـ 383 ؛ تاريخ كامل، ابن اثير، صص6 ـ 2321

43 . ابن اعثم، الفتوح، ص825

44 . همان.

45 . دينوري، اخبارالطوال، ص 272

46 . ابن اعثم، الفتوح، ص 833؛ دينوري، اخبار الطوال، ص228

47 . مسعودي، مروج الذهب، ج2، صص60 ـ 59

48 . تاريخ طبري، ج7،ص 384

49 . همان، ص384

50 . همان، همانجا.

51 . بلاذري، انساب الاشراف، ص32 ؛ تاريخ طبري، ص389

52 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص250

53 . همان.

54 . ابن اعثم، الفتوح، ص823 ؛ دينوري، اخبارالطوال، ص268

55 . ابن اعثم، الفتوح، ص823


| شناسه مطلب: 83586