سفرنامه سلیم خان تکابی و ماجرای وبای مکه در سال 1310 ق.

میقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و هشت - تابستان 1388 سفرنامه سلیم ‌ خان تکابی و ماجرای وبای مکه در سال 1310ق. به کوشش: رسول جعفریان در بارة نویسنده و کتاب از سفرنامه‌های حجّ دوران قاجار‌‌که آن را تازه یافته‌ایم، سفرنامه‌ای است از «حاجی

ميقات حج - سال هفدهم - شماره شصت و هشت - تابستان 1388

سفرنامه

سليم خان تكابي

و

ماجراي وباي مكه در سال 1310ق.

به كوشش: رسول جعفريان

در بارة نويسنده و كتاب

از سفرنامه‌هاي حجّ دوران قاجار‌‌كه آن را تازه يافته‌ايم، سفرنامه‌اي است از «حاجي سليم خان»، از خان‌هاي كردِ منطقة تيكان تپه، تكاب كنوني.

در يادداشتي كه روي نسخة خطي اين اثر موجود است، نام نويسنده، «حاجي سليم خان» معرفي گرديده و بر اساس آگاهي‌هايي‌كه از اظهارات خود وي در ابتدا و انتهاي نسخه به دست مي‌آيد، زيستگاه وي جايي به نام تيكان‌تپه (تپة خاردار) است كه امروزه تكاب ناميده مي‌شود.1

سليم خان، در آخرين سطور اين سفرنامه، پس از گذر از سردشت و چند روستا، مي‌نويسد:

«صبحي، همگي سوار شده، رو به تيكان تپه آمديم. در راه نيز جنجال و ازدحام زيادي از دهات و اطراف رسيده، از مراجعت حقير فوق العاده اظهار مسرّت و خوشحالي كردند و بحمد الله در 28 ربيع الثاني، سنة 1311 با كمال ضعف [شعف] و شادماني وارد خانه شديم.»

آغاز حركت نيز با مشايعت مردم از همين تيكان تپه بوده است.

سخن اخير، تاريخ اين سفر را مشخص ساخته، به طوري كه سليم خان به همراه گروهي ديگر از همراهانش در آغازين روزهاي ماه شعبان سال 1310 حركت و در 28 ربيع الثاني 1311 به وطن بازگشته است. اين به آن معناست كه سفر وي نُه ماه به طول انجاميده است.

سليم خان در اين سفر، شماري از خويشان و اقوام، سليم خان را همراهي كرده‌اند. وي ضمن نام بردن از همراهان، به عمو، دايي و برادر تصريح دارد:

«روز يك‌شنبه 23، حقير و سلطان بيك، عمو و حاج گنجعلي بيك، دايي و حاج عبدالرحمان بيك اخوي، خدمت وكيل الملك رفته، جمعي از خوانين هم آنجا بودند.»

تعداد آنان در مسير استانبول ـ اسكندريه، با خودِ سليم خان، يازده نفر بوده و اين را از شمار بليت‌هايي كه آنان گرفته‌اند، به خوبي مي توان فهميد.

البته در اين كتاب، با نام فرزند وي قوچ بيك و يكي دو نفر از اقوام ديگر، مانند «سلطان بيك، عمو و شيخ‌علي بيك، دايي» آشنا مي‌شويم كه هنگام بازگشت، در شمار استقبال كنندگان او هستند:

«فرزند قوچ بيك و جميع برادرزادگان، از عموم و خصوص و اقوام و ازدحام تمام آمده، رسيدند.»

سليم خان در تكاب، موقعيت خاني داشته و در همين سفر، وقتي به تبريز رسيده، نزد مظفرالدين ميرزاي وليعهد رفته و ضمن اجازه گرفتن از او براي رفتن به سفر حج، از او نشان و درجة سرتيپي و خاني دريافت كرده است:

«همگي در خدمت جناب ايشان محض تقبيل آستان بوسي و تحصيل اجازة سفر حجاز، حضور مبارك اقدس والا وليعهد كه در حياط ديوانخانه تفرّجاً گردش مي‌فرمودند شرفياب شده... و همان روز امر والا به صدور رقم عنبر شيم كه محتوي بر منصب سرتيپي و لقب خاني بود، به سرافرازي اين بنده درگاه، عزّ نفاذ يافت.»

همان‌جا وليعهد دستور داده است كه به سفير كبير ايران در استانبول، ناظم الدوله ميرزا ملكم خان، گفته شود احترامات لازم را به سليم خان مبذول دارند كه چنين هم كرده‌اند و وي در سفرنامة خود از اين مسأله ياد كرده است.

به نظر مي‌رسد سليم خان پيش از سال 1326ق. درگذشته باشد؛ زيرا روي نسخة ما ـ كه در سال مزبور به دستور برادر و همسفر سليم خان نوشته شده ـ آمده است: «حج نامة مرحوم حاج سليم خان كه انشا فرموده.»

عبارت بالا، از كتاب «حج نامه» ياد مي‌كند؛ چنان كه خود مؤلف نيز در جايي، پس از اعمال در مكه و هنگام حركت به سمت جدّه، اين مطلب را در قالب شعر آورده است:

شكر كه حج نامه نوشتم تمام تا نسك آيد پي هر خاص و عام

البته مؤلف در جاي ديگر، در مقام وصف اين نوشته، از آن به نام «روزنامه» ياد كرده است.

باز چنان‌كه از سطرهاي آغازين كتاب به دست مي‌آيد، وي اين اثر را دو سال پس از بازگشت، بازنويسي كرده است.

همان‌گونه كه اشاره شد نسخة مورد استفادة ما، به دستور برادر مؤلف ـ كه همسفر او نيز بوده ـ در سال 1326ق. كتابت شده و تاكنون از نسخة ديگري از آن آگاه نيستيم.

در صفحة پايانيِ نسخه، ابياتي از نويسندة مرحوم آمده و زير آن نوشته شده:‌

«در 28 شهر ربيع الثاني 1326 در اوطاق شهريكند محض تذكار تحرير و ترقيم داده، العبد الجاني .... الرجالي.»

هدف مؤلف در نگارش سفرنامه

در اين كتاب، جدا از اطلاعات سفرنامه‌اي، كه صورتي از سياحت‌نامه دارد، مي‌توان فهرستي از احكام و مناسك حج و همين‌طور ادعيه و آداب زيارت را به روش اهل سنت ملاحظه كرد. بنابراين، نويسنده دو هدف را دنبال مي‌كند: 1. سياحت 2. زيارت. عبارت خود وي اينگونه است:

«چون تحرير بعضي از ادعية مناسك حج كه معمول است، با وقايع راه و سياحت بلدان به جهت تفريح ناظران مناسب دانسته، به طور اختصار در اين اوراق حج نامه درج كرده، ان شاء الله هر يك در مقام خود ذكر خواهد شد.»

طبيعي است در بخش سياحتي آن، مي‌توان اطلاعات مربوط به جغرافيا و شهرهاي طول مسير، آداب و رسوم ملل،‌ اوضاع علمي و صنعتي آن روزگار و همچنين راه‌ها و مطالبي در بارة برخي از رخدادهاي آن زمان، ملاحظه كرد.

اساس كار اين نويسنده، بسان بسياري از سفرنامه‌ها، رعايت «زمان» و «مكان» است. اين‌كه در فلان تاريخ در كجا بوده، چه اندازه توقف كرده، چه تجربه‌هايي به دست آورده و چه زماني حركت كرده، با چه وسيله‌اي رفته و به‌كدام مقصد عزيمت نموده‌ و... حاصل، رعايت امر زمان ومكان است.

وي در ثبت منازل، مانند بسياري از منازل‌نامه‌ها حساس است، اما در برخي موارد، به دليل سرعت حركت، از اين كار باز مي‌ماند:

«چون در راه، آبادي كمتر بود، زيادتر در صحرا مي‌افتاديم. از آن جهت، نوشتن اسامي منازل متعذّر است.»

شيريني يك سفرنامه، بستگي به آن دارد كه نويسنده، توجه خويش را معطوف به كدام امر‌ كرده باشد و مهم‌تر آن‌كه، چه مسائلي برابر ديدگان او قرار گرفته باشد. براي نمونه، از نكات برجسته و مهم در اين سفرنامه، گزارش وباي سال 1310 در حج است كه به نظر بي‌سابقه مي‌آمد و اطلاعات نويسندة ما از اين حيث، به يقين براي تاريخ حج گزاري مسلمانان در آن سال و نيز تاريخ شهر مكه نهايت اهميت را دارد.

زيارت اماكن زيارتي

نويسنده، سنّي كردِ ايراني است و اين سبب شده است كه نوشته‌اش در دو زمينه حاوي مطالب تازه‌ باشد؛ نخست آن‌كه ما در ميان سفرنامه‌هاي فارسي، اندك سفرنامه‌هاي فارسي بر مذاق اهل سنّت داريم. در گذشته يك مورد را كه سفرنامة مجدي بود، در كتاب «مقالات تاريخي، دفتر چهاردهم،‌ صص 212 ـ 119» چاپ كردم و اكنون اين حج نامه، دوّمين سفرنامة فارسي با گرايش سني است.

به هر حال، بر اساس اين سفرنامه كه به خصوص روي مناسك و زيارات تكيه دارد، مي‌توان انجام فريضة حج و زيارات مربوط را بر اساس يك مذهب مشخص دريافت. همين جا بايد تأكيد كنم كه نويسنده نسبت به تشيع نگاهي مثبت دارد؛ چنان كه در قاهره مي‌كوشد خانه‌اي در كنار رأس سيد الشهدا اختيار كند. وي نسبت به حضرت زهرا و ائمه بقيع عليهم السلام نيز احترام ويژه‌اي مي‌گذارد؛ چنان كه زيارت‌نامة حضرت زهرا عليها السلام را در دو مورد درج مي‌كند.

به هر روي، او يك صاحب منصب ايراني است كه پيش از رفتن، در تبريز به ديدار آيت الله ميرزا جواد آقا تبريزي هم مي‌رود.

اماكن زيارتي مكه و مدينه مورد توجه خاص مؤلف بوده و به بيشتر آن‌ها سرزده است، جز آن كه پس از شيوع وبا در مكه ـ كه در روزهاي يازدهم و دوازدهم ذي حجه آغاز شده ـ وي در بازگشت از منا، نتوانسته اماكن ديگر را زيارت كند. او در جايي مي‌نويسد:‌

«هر چند خيال بود وضع مكة معظّمه را جهت تفريح خاطر احباب كاملاً توضيح نمايد، ليكن شدّت وبا كه نمونة رستاخيز بود، با كسالت و ملالت مانع آمده، توضيح آن به وجه اكمل به عمل نيامد.»

طبيعي است بخش مدينة آن مفصل‌تر مي‌باشد و آنچه در آن روزگار زيارت آن مرسوم بوده، زيارت شده است. وي در اين باب نكاتي تازه دارد؛ از آن‌جمله اشاره به اين است كه در آن زمان، در مدينه دو مسجد الاجابه بوده، در حالي كه ما يك مسجد الاجابه بيشتر نمي‌شناسيم. همچنين از محلي در داخل مسجد قبا، با نام «طافة الكشف» نام برده است. در بارة مسجد ثنايا در اُحُد نيز توضيحات جالب توجهي دارد. بنابر اين، اين سفرنامه، از اين زاويه نيز مي‌تواند مورد استفاده قرار گيرد.

نكته‌اي نيز در بارة مسجد غمامه آورده كه نشان مي‌دهد عقايد عامّه در آن عصر، در بارة اين مسجد است؛ «مساجد معتبر هم به قرار تفصيل: مسجدالغمامه كه به مسجد شهدا مشهور و صبح‌ها مقفّل است، به اين معني كه ارواح شهداي‌ اُحد آنجا فريضة صبح را به‌جماعت مي‌گزارند.» همچنين در قبا، از مسجد بنو نجار ياد مي‌كند كه در منابع ديگر نيز اشاراتي به آن مي‌بينيم.

همراه با كُردها

نكتة ديگر در اين سفرنامه آن است كه نويسنده‌اش كرد بوده و همراه كردهايي از شهرهاي مختلف كردستانِ ايران و عراق، اين فريضه را انجام داده است. حساسيت وي در داشتن يك جمع متّفق، ارتباط با كردهاي ساير شهرها و حتي تماس گرفتن با كردهايي در حلب و شهرهاي ديگر، نشانگر نوعي حس نيرومند در نويسنده است. البته بخشي از آن هم طبيعي است. وي در قاهره به دانشگاه الأزهر رفته و در آنجا دو روحاني كردستاني آشنا را مي‌يابد كه سخت از وي و دوستانش استقبال مي‌كنند. اين وضعيت در بسياري از شهرهاي ديگر نيز وجود دارد، آن گونه كه اين جماعت براي اقامت، وارد بر اكراد مي‌شوند. زماني هم كه به منا و عرفات رفته‌اند، همه با يكديگر بوده‌اند:

«كثرت حجّاج از عرفات الي مزدلفه، صحرا و كوه و بيابان را يكسر پوشيده، بيم آن بود كه خاك مزدلفه، وسعت و گنجايش نداشته باشد. حقير و همراهان نيز مشعل روشن كرده با سيصد نفري حجّاج كُرد همه جا به هيأت مجموع مي‌رانديم.»

نثر و نظم نويسنده

نثر كتاب كه به فارسي است، نثري است پخته و ستودني، به ويژه كه از زبان يك كرد است. نويسنده با ادب فارسي به خوبي آشناست و نه تنها نثر را خوب مي‌نويسد بلكه اشعاري از خود نيز در برخي از موارد مي‌آورد. در جايي مي‌نويسد:

در وادي فاطمه كه شش ساعتيِ مكة معظّمه است، اين رباعي بديهةً به خاطر آمد:

خـدايا! ذليلـم ز فـرطِ گناه درِ تسـت مـر عاصـيان را پناه

به درگاهت آورده ام عذرخواه همين روي و موي سفيد و سياه

در لابه‌لاي نثرهاي خود، گاه تلاش مي‌كند اديبانه بنويسد و نمونه‌اي از آن چنين است:

«سه جفت اسب كه يك جفت كهر و يك جفت كرند و ديگري سياه، به كالسكه‌ها بسته بودند، ديديم. حقيقت ديدة روزگار، ديده‌شان را بديدة ديد نديده.»

طبيعي است در اين باره، بايد اديبان نظر دهند. مهم آن است كه در صفحة پايانيِ نسخه، ابياتي هست كه با تعبير «لراقمه رحمه الله» آغاز مي‌شود و اين نشان مي‌دهد كه مؤلف اشعار ديگري نيز داشته و بسا صاحب ديوان هم بوده است.

ساقيا هوشم به سر باز آر و در دِه جـام را

زان كه چشمم مست تو برده است دل از جا مرا

شام اگر روشن شود بي‌پرده روز روشن است

روز بـي رؤيـت بـه تـاريـكي نهـد رخ شـام را

گر به شمشير دو ابرو خواهي‌ام كشتن رواست

زان كه مي بخشي حيات زا بوسه در آنجا مرا

گـر كـني رنجـه قـدم بهـر عيـادت در غــمم

جـان بـه كـف گيرم نهم سر فرش اين اقدام را

نـاز خاصت را كشـم تـا خاص انعامت شوم

كـي ميـسّر مـي‌شود ايـن خاص دولت عـام را

خامه را وجدي مكـن جاري در ايـن اميد دور

پخـتگـي نايـد زنـي هرگـــز خــيال خــــام را

فهم دورانديشه در هجر تو خوش يابد وصال

لـيك كـمتر مـي‌فتـد ايــن زيركــي افهــــام را

كتيبه اي براي حرم نبوي: (اثري از ميرزا سنگلاخ)

آگاهي‌هاي ريز و جالبي در جاي جاي اين سفرنامه وجود دارد كه ممكن است پژوهشگراني در هر زمينه از آن بهره بگيرند، اما مواردي نيز هست كه مي‌تواند براي بسياري جالب و خواندني باشد.

براي نمونه، آگاهي زير در بارة خطاط ـ حجاز معروف ميرزا سنگلاخ بسيار جالب است، به خصوص كه مي‌تواند در ارتباط با حرم نبوي و همين طور مواضع دولت عثماني نسبت به هديه‌‌هاي ايرانيان به آن حرم، سودمند باشد. وي در تبريز مي‌نويسد:

«روز دوشنبه و سه‌شنبه، چون هوا سرد و بارش مي‌آمد، منزل مانديم. روز چهارشنبه تماشاي شش پارچه سنگ رخام بلوري فام كه مرحوم ميرزا سنگلاخ جهت روضة منوّرة حضرت رسالت‌پناه ـ عليه وآله التحية والثناء ـ در دولت عثماني با كمال دقّت و زحمت و مخارج زياد حجّاري و تذهيب و منبّت‌كاري كرده و اولياي دولت عثماني مانع شده، به تبريز مراجعت داده بود و در بقعة مرحوم سيد ابراهيم گذاشته‌اند، رفته ديديم. حقيقت دقّت حجّاري و اهتمامات او از صنايع غريبة روزگار است. واضح است در اين‌كه اولياي دولت عثماني مانع شده، به مزد او گناه خود نوشته‌اند. ليكن جاي هزاران دريغ و افسوس است كه اين اورنگ بي‌نظير از قدوم آن شهنشاه گردون سرير محروم و دور مانده.»

وباي وحشتناك و كشنده

مؤلف بر اساس آنچه شنيده نوشته است حج آن سال بسيار شلوغ بوده و عدد حجاج تا 850 هزار مي رسيده است. اين آمار باوركردني نيست و ما تا سال‌ها بعد از آن نيز چنين رقمي نداريم. اما به هر حال، اين مطلبي است كه وي گفته است:

«ماشاء الله وفور و كثرت حجّاج به طوري بود كه تمام شهر و ميدان و مناخه و دشت و كوه مكه، يكسر مملوّ از حجاج بود؛ به قراري كه معمّرين سالخورده مي‌گفتند در هيچ عهد و ايامي ازدحام حجّاج تا اين درجه نبوده و محققاً مي‌گفتند حجّاج امسال علاوه بر حجاج مكه، به هشتصد و پنجاه هزار نفر رسيده.»

اين آمار نبايد درست باشد؛ زيرا بر اساس آمارهايي كه ما از سال 1315ق. داريم، همة جمعيت حجاج 250 هزار نفر بوده است. در آمار ياد شده تنها تعداد ايرانياني كه از طريق كانال سوئز به حج مشرف شدند 1113 نفر بوده است.2 البته اين راه، يكي از چند راه حج براي ايرانيان بود. بسياري از حجاج از طريق دريا و شمار زيادي هم از طريق جَبَل مشرّف مي‌شدند.

اتفاق مهمي كه در سال 1310 افتاد، وبايي يئذ كه از ايام منا و پس از قرباني كردن آغاز شد. حاجي سليم مي‌نويسد:‌

«از قضا بعد از ذبح قربان، هوا متعفّن شده، از تقدير خداوندي، ناخوشي وبا بروز؛ به طوري شدّت كرده كه در سه ـ چهار ساعت، از هر كوچه و حصار، قي و استفراغ مانند سيل جاري شده، لاشه و جندك در آن روز، چندان روي هم افتاده، راه عبور مسدود و دشوار آمد...

از همراهانِ وي، چندين نفر در فاصلة دو ـ سه روز،‌ به علت همين وبا از دنيا مي‌روند. نخستين آن‌ها «حاجي ملا احمد نيز در نصف شب يكشنبه يازدهم، دعوت حق را اجابت كرده، به رحمت ايزدي پيوست...

به تدريج اوضاع بدتر شده و همان ايام منا «به علّت تراكم اموات، از زيارت مسجد كه مقابل منا واقع است، محروم مانده، سوار شده، رو به مكه معظّمه آمديم».

از ديگر همراهان او كه از ابتدا با وي بود، حاج گنجعلي خان است؛ «از قضا حاجي گنجعلي بيك هم به همان ناخوشي دچار شده، بعد از سه شبانه روز در صبح شانزدهم به رحمت ايزدي پيوسته، او را هم غسل داده، كفن كرده، احرام درو پيچيده، ميان بشري گذاشته، خود به علت شدّت ضعف قادر به حركت نبود، همراه حاجي ملا محمّد و شيخ محمود دليل و حاجي نصرالله بيك به جنّت المعلا در شَعْبَةُ النور، نزديك مرحوم حاجي ملا احمد به جوار رحمت حق سپرده، دفن كرده آمدند...»

و در ادامه «ماشاء الله ناخوشي به طوري شدّت كرده، كوه و صحرا و اطراف شهر و كوچه و بازار و ميدان و مناخه و ميان صفا و مروه، چه در ميان بُشري [تابوت] و شكدف و چه در كوچه‌ها، ميت و مريض چون برگ خزان از عواصف و صرصر اَجَل، طوري زمين ريخته، مانند روز محشر و نمونة فَزَع اكبر...» و در جاي ديگر: «اطراف راه، بلافاصله، ناخوش و ميت افتاده بود».

وي در جاي جاي سفر به تلفات وبا اشاره و از آن ياد كرده است؛ «هجده نفر از حجاج اشنوي كه از سي و شش نفر باقي مانده بود...».

جمع‌بندي اخباري كه از شمار مرده‌ها به گوش مي‌رسيده، در اين عبارت او آمده است:

«خلاصه به قراري كه مي‌گفتند، دويست و پنجاه هزار نفر دعوت حق را اجابت كرده، به رحمت ايزدي پيوستند.» اين آمار با توجه به آنچه در بارة شمار حجاج گذشت، نبايد درست باشد، اما به هر روي، وباي كشنده‌اي بوده است.

مسير سفر سليم خان

از نيمه‌هاي قرن سيزدهم به اين سو، بيشتر زائراني كه از نيمة شمالي ايران و حتي تهران بودند، مسير تبريز به سمت باكو و از آنجا به تفليس را بر مي‌گزيدند و به وسيلة كشتي، با عبور از حاشيه درياي سياه و گذر از شهرهاي بندري مهم، به سمت استانبول مي‌رفتند.

اين راهي است كه زائرِ ما نيز آن را انتخاب كرده است. كساني كه مشتاق ديدن اسكندريه و قاهره بودند به آن ناحيه عزيمت كرده، از آنجا به سمت سوئز آمده، سوار كشتي شده و راهي درياي سرخ مي‌شدند. كساني كه ابتدا قصد عزيمت به مدينه را داشتند به بندر ينبع رفته، پس از آن، به وسيلة شتر، با گذراندن فاصلة 150 كيلومتري، عازم مدينة منوّره مي‌شدند. آن‌گاه از آنجا به سمت مكه حركت كرده، پس از ده ـ يازده روز، به مكة معظّمه مي‌رسيدند. اين راهي است كه سليم خان با دوستان خويش طي كرده است.

پس از انجام فريضة حج، برخي از زائران ايراني از طريق «راه جبل» بر مي‌گشتند، اما شمار زيادتري به جده رفته، با كشتي راهيِ ايران مي‌شدند.

كساني كه از نيمة جنوبي ايران بودند، سوار كشتي‌هايي مي‌شدند كه به سمت جنوب درياي سرخ مي‌رفت و با گذر از درياي عرب و اقيانوس هند، وارد خليج فارس مي‌شد و به شهرهاي بندري جنوبي ايران مي‌رسيد. اما سليم خان اين مسير را طي نكرده است. كشتي آنان ابتدا به طور سينا آمده و در آنجا به دليل شيوع بيماري وبا در مكه و البته طبق قاعده‌اي كه وجود داشت، پس از گذراندن يك دورة قرنطينة بيست روزه، عازم بيروت شده و در آنجا نيز باز يك دورة قرنطينه و گشتي در بيروت، با كشتي به سمت بندر طرابلس و اسكندرونه رفته، از آنجا، از طريق خشكي راهي حلب شده‌اند.

از اين پس، راه را زميني و در خشكي به سمت موصل طي كرده، وارد ايران شده‌اند و به سمت تكاب رفته، با استقبال مردم به خانه و كاشانة خود رسيده‌اند.

گفتني است نسخة اين سفرنامه به شمارة 41326 در كتابخانة آيت الله گلپايگاني موجود بوده و از سوي شخصي به نام «زين العابدين مجاهدي» به اين كتابخانه هديه شده است.

پي نوشت ها:

1 . براي شهر تكاپ علاوه بر مراجعه به مدخل تكاب در ويكي پديا، مي‌توان به كتاب نگاهي به تاريخ و جغرافياي مياندوآب و تكاب و شاهين‌دژ، اثر جمشيد محبوبي (1370) و كتاب تكاب افشار اثر علي محمدي (1369) مراجعه فرماييد.

2 . افادة الأنام، ج4، ص159، از مجلة المنار: 1/163


| شناسه مطلب: 83589