حج در برخی از متون عرفانی و کلامی شعر فارسی

میقات حج - سال هجدهم - شماره هفتاد - زمستان 1388 اسرار و معارف حج در برخی از متون عرفانی و کلامی شعر فارسی سید عطاء الله موسوی سید حامد موسوی چکیده انسان در اثر فعالیت­های مختلف اجتماعی، دچار «د ل آزردگی» و «اف


ميقات حج - سال هجدهم- شماره هفتاد - زمستان 1388

اسرار و معارف


حج در برخي از متون عرفاني و كلامي شعر فارسي

سيد عطاء الله موسوي

سيد حامد موسوي


چكيده

انسان در اثر فعاليت­هاي مختلف اجتماعي، دچار «د ل آزردگي» و «افسردگي» مي­شود. در اين ميان بهترين چيزي كه مي­تواند اين دو را التيام بخشد، سفر است. سفر، افزون بر تأثير روحي و جسمي، باعث مي شود تا انسان­ها در اثر تعامل با هم، بيشتر و بهتر با فرهنگ و عقايد يكديگر آشنا شوند.

با يك نگاه گذرا به آيات و احاديث مربوط به سفر، اين نكته به دست مي­آيد كه سفرها دو گونه­اند؛ دسته­اي از آن­ها سفرهاي معنوي است و پاره­اي سفرهاي مادي. البته بايد گفت هر يك، مصداق­هاي متعدد دارند.

از جمله سفرهاي معنوي و روحاني كه از ديرباز مورد توجه مسلمانان بوده، سفر حج است. در اين مقاله بازتاب اين سفر در پاره­اي از متون عرفاني و كلامي شعر فارسي و همچنين تحليل و نگرش برخي از شاعران نسبت به آيين­ها و مناسك حج، مورد بررسي قرار مي گيرد.

كليد واژه ها :

سفر روحاني، حج، مناسك حج، شعر فارسي

مقدمه

جسم و روح آدمي در اثر فعاليت­هاي مختلف اجتماعي و پرداختن به امور زندگي روز مره، دچار خستگي شده و حالت افسردگي دامنگيرش مي­شود. روشن است كه بهترين راه درمان چنين حالتي، و زدودن دل آزردگي از جسم و جان، رفتن به سفر است. گرايش و علاقه به سفر، از اموري است كه در فطرت آدمي به نيكي تعبيه شده و بر همين اساس است كه خداوند متعال در آيات متعدد، بر رفتن به سفر و به ويژه سير و سفر هدفمندانه تأكيد كرده است؛ از جمله در سورة غافر مي فرمايد: ( أَ وَ لَمْ يَسيرُوا فِي الأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ ... ) ؛ «آيا در زمين، سير (تاريخي و جغرافيايي) نكردند تا ببينند فرجام كساني كه پيش از ايشان بودند، چگونه بوده است...؟» (نحل:36)

چنان كه از اين آيه و آيات مانند آن روشن مي شود، خداوند افزون بر تشويق به سير و سفر، سير و سفر انديشه مندانه و هدفمند را مورد تأكيد قرار داده است. البته در قرآن كريم، واژة سفر نيز به كار رفته است كه بيشتر بر احكام فقهي تكيه دارد؛ از جمله در سورة بقره، اين گونه آمده است: ( فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلي‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَر... ) ؛ «پس هركس از شما بيمار يا در سفر (عذر آور) بود ( به همان شماره)، تعدادي از روزهاي ديگر (غير از ماه رمضان) را روزه بدارد. » (بقره : 184) همچنين واژة «ضرب» در قرآن به معناي سفر به كار رفته است: ( وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَة ) ؛ «و چون در زمين به زحمت و نگراني پاي زديد ... پس گناهي بر شما نيست كه از (كيفيت) نماز بكاهيد.» (نساء : 101).

به هر ترتيب، سفر و آداب آن، از ديرباز مورد توجه بزرگان دين بوده است؛ به گونه­اي كه در متون برجستة عرفاني نيز فصلي در آداب آن، نگاشته شده است و عارفان آن را يكي از وسايل تزكيه و تربيت نفس شمرده­اند؛ از جمله عزالدين كاشاني دربارة سفر، اين­گونه مي­نويسد:

«شك نيست كه سفر در تمرين نفوس طاغيه و تليين قلوب قاسيه، اثري عظيم و فايده­اي جسيم دارد؛ چه مهاجرت اوطان و خلان و مفارقت معهودات و مألوفات ومصاهرت بر مصائب و نوائب، نفوس و طباع را از ترسم و تقيد به رسوم و عادات و قيود مرادات، آسوده و آزاد گرداند.» (مصباح الهدايه، 1381، ص263)

همچنين وي تأثير سفر را كمتر از نوافل روزه و نماز نمي­داند:

«و تأثير سفر در تليين نفوس، كم از تأثير نوافل صوم و صلاة نباشد.» (همان، ص263)

همچنين محمد بن منور در كتاب اسرار التوحيد ـ كه دربارة مقامات ابوسعيد ابو الخير است ـ از ابوالحسن خرقاني اين چنين نقل مي­كند:

«در ابتدا دو چيز وايست كرد؛ يكي سفر و يكي استادي وايست گرفت.»

(اسرار التوحيد،1386، ص47).

آنچه از اين سخن به دست مي­آيد، اين است كه به همان اندازه كه پيروي از پير و استاد در طي مراحل سلوك مهم است، به همان اندازه رفتن به سفر در انديشة عرفاني داراي اهميت است. ابوالقاسم قشيري كه از عرفاي بزرگ تمدّن اسلامي است، فصلي از كتاب رسالة قشيريه را به سفر و اهميت عرفاني آن اختصاص داده است. وي در بارة اهميت سفر نزد عرفا چنين مي گويد:

«و چون رأي بسيار از اين طايفه، اختيار سفر بود، اين باب در اين رسالت در ذكر سفر بياوردم از آنك معظم كار ايشان بر اين است.» (رساله قشيريه،1381، ص487)

بر همين اساس، مسافر نزد اهالي عرفان و تصوف از احترام خاصي برخوردار است. قاضي حميد الدين بلخي در اين باره مي گويد:

«عزيزترين مهمان در خانقاه اهل تصوف، مسافر است.» (مقامات حميدي،1372، ص130).

به هر ترتيب، سفر يكي از امور فطري است كه آدمي در اثر آن، علاوه بر التيام جسم و جان خويش با فرهنگ و تمدن ديگر شهرها و كشورها آشنا مي شود.

در اين مقاله پس از بررسي انواع سفر، به بازتاب سفر حج ـ به عنوان سفري معنوي و روحاني ـ در پاره­اي از متون عرفاني و كلامي شعر فارسي پرداخته مي شود:

بازتاب سفر حج در برخي از متون عرفاني و كلامي شعر فارسي

سفر حج از، افزون بر تأثيرات روحي و معنوي كه دارد، قرآن كريم بر انجام آن فرمان داده است. خداوند در سورة بقره، در بارة اهميت مناسك حج و حفظ آن، به عنوان يكي از شعائر الهي، مي­فرمايد:

( إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما ).

«صفا و مروه همواره از شعائر خدايند؛ پس هر كه خانة خدا را زيارت كند يا عمره گذارد (در اين دو صورت) بر او گناهي نيست كه ميان آن دو طواف كنند.» (بقره: 158).

به هر ترتيب، اين سفر مهم و بزرگ، با فرهنگ و انديشة اسلامي گره خورده و بزرگان و تربيت يافتگان اين فرهنگ، هركدام نگرش خاص خود را نسبت به آن ارائه كرده­اند. شاعران انديشه­مند و عارف ما نيز به نوعي اين سفر معنوي را در شعر خويش منعكس كرده­­اند.

نگارنده براي نماياندن چگونگي بازتاب اين سفر در شعر شاعران عارف و متكلّم فارسي زبان، بحث را در چهار محور، دنبال مي­كند:

ـ نگرش و تحليل شاعران نسبت به آيين­ها و مناسك حج.

ـ تأكيد شاعران بر حج باطني و انتقاد از توجه به حج ظاهريِ صرف.

ـ اشاره به تحمّل سختي­هاي سفر حج.

ـ استفاده از آيين­ها و مناسك حج براي بيان مفاهيم عاشقانه.

1. نگرش و تحليل شاعران نسبت به آيين­ها و مناسك حج

اگر شعر شاعراني چون سعدي، مولوي، حافظ و ناصر خسرو را در زمينة آيين­ها و مناسك حج بررسي كنيم، خواهيم ديد اين چند شاعر، از دو منظر به مناسك حج نگريسته­اند؛ شاعراني چون سعدي، مولوي و حافظ از منظري عارفانه در اين زمينه سخن گفته­اند و شاعري مانند ناصر خسرو كه از متكلّمان اسماعيلي است، نگرشي تأويلي (باطني) نسبت به مناسك حج درد. براي نمونه، سعدي ضمن اشاره به كعبه، به عنوان قبلة ظاهري، با نگرشي عارفانه ـ عاشقانه به قبلة معنوي كه همان ديدار دوست است، اشاره مي­كند و بر اين باور است كه بايد ديد در روز قيامت نماز چه كساني مورد قبول است.

تا خود كجا رسد به قيامت نماز من من روي در تو و همه كس روي در حجاز

(كليات سعدي، ص531)

مولوي نيز با نگرشي عرفاني نسبت به احرام بستن حاجيان، معتقد است: احرام واقعي زماني محقّق مي شود كه آدمي جامة هستي و خود پرستي را از سر به در آورد.

هست احرامت در اين حج جامه هستي ات را از سر سرت بكندن شرط اين احرام كو

(غزليات مولوي، ج2، ص812)

حافظ نيز بر اساس همين نگرش عرفاني، ضمن اشاره به نسبت بين اشك و احرام، بر اين باور است كه از احرام ظاهري جدا شده و به احرام معنوي روي آورده است:

اشكم احرام طواف حرمت مي­بندد گرچه از خون دل ريش دمي طاهر نيست

(حافظ، ص70)

در حقيقت، حافظ به نكتة لطيفي اشاره مي­كند و آن نكته اين است كه لازمة احرام، طهارت است، آن هم طهارت جسم و از سويي اشك باعث پاكي روح مي­شود. با توجه به اين نكته است كه در مي­يابيم وي بر احرام معنوي و روحاني تكيه داشته است.

اما ناصر خسرو قبادياني، متكلّم بزرگ اسماعيلي نيز بر اساس نگرش تأويلي (باطني) اسماعيليه، آيين و مناسك حج را طي قصيده­اي از اين ديدگاه مورد بررسي و تحليل قرار مي­دهد. وي دربارة حقيقت و باطن احرام بستن حاجيان اينگونه سروده است:

مر مرا در ميان قافله بود دوستي مخلص و عزيز وكريم

گفتم او را بگو كه چون رستي زين سفر كردن به رنج و به بيم

چون همي خواستي گرفت احرام چه نيت كردي اندر آن تحريم

جمله بر خود حرام كرده بدي هرچه مادون كردگار قديم

(ناصرخسرو، ص307)

ناصر خسرو، احرام حقيقي را در اين مي­داند كه آدمي در عرصة حج از همه چيز بريده و تنها به حضرت حق متّصل شود.

پس از اين، وي به تفسير حقيقت لبّيك حجاج اشاره مي­كند و بر اين باور است كه لبيك واقعي آن است كه آدمي آن قدر از تعلّقات دنيايي جدا شده باشد كه جواب حق را نيز بشنود:

گفت: ني. گفتمش زدي لبيك از سر علم و از سر تعظيم

مي شنيدي نداي حق و جواب باز دادي چنان كه داد كليم ؟

(همان، ص307)

سپس ناصر خسرو به وقوف در عرفات مي­آيد و با نگرش باطني خويش، اين­گونه مي­سرايد:

گفت: ني. گفتمش چو در عرفات ايستادي و يافتي تقديم

عارف حق شدي و منكر خويش به تو از معرفت رسيد نسيم؟

(همان، ص307)

از نظر وي، عرفات صحنة شناخت حضرت حق است و آدمي تنها در اثر شناخت اوست كه خويش را هيچ مي­انگارد. در حقيقت عرفات، انسان را به ياد عهد الستي كه با خداوند خويش بسته است مي­اندازد.

پس از آن، ناصر خسرو به آيين قرباني كردن حجاج، اشاره مي­كند و حقيقت قرباني كردن را همان كشتن نفس اماره مي­شمارد:

گفت: ني. گفتمش چو مي­كشتي گوسفند از پي يسير و يتيم

قرب خود ديدي اول و كردي قتل و قربان نفس شوم لئيم

(ناصر خسرو، ص307)

بعد از اين، وي وارد حرم امن الهي مي­شود. از نظر وي، باطن حرم امن حضرت دوست، همان ايمن از شرّ نفس خويش بودن است و هرگاه آدمي از شرّ نفس امارة خويش در امان ماند، همان لحظه به حرم امن الهي وارد شده است:

گفت: ني. گفتمش چو مي رفتي در حرم همچو اهل كهف و رقيم

ايمن از شرّ نفس خود بودي وز غم فرقت و عذاب جحيم؟

(همان، ص307)

اما نگرش ناصر خسرو نسبت به رمي جمرات نيز از همين ديدگاه تأويلي و باطني سرچشمه مي­گيرد. وي حقيقت اين آيين را بيرون رفتن تمام افكار و كارهاي ناپسند از درون آدمي مي­داند:

گفت: ني. گفتمش چون سنگ جمار همي انداختي به ديو رجيم

از خود انداختي برون يكسر همه عادات و فعل­هاي ذميم؟

(همان، ص308)

همچنين بر اساس نگرش باطني، ناصرخسرو مقام ابراهيم7 را مقام تسليم در برابر حق مي­شمارد و بر اين باور است كه آدمي هنگامي به مقام ابراهيم دست مي­يابد كه صادقانه از «خويش» رها شده باشد:

گفت: ني. گفتمش چو گشتي تو مطّلع بر مقام ابراهيم

كردي از صدق و اعتقاد و يقين خويشي خويش را به حق تسليم؟

(همان، ص308)

همچنين وي در بارة باطن و حقيقت سعي صفا و مروه مي­گويد: در اين مرحله، دل آدمي بايد صاف و بي­آلايش باشد و فارغ از آتش و بهشت، خداي مهربان خويش را طواف كند:

گفت: ني. گفتمش چو كردي سعي از صفا سوي مروه بر تقسيم

ديدي اندر صفاي خود كونين شد دلت فارغ از جحيم و نعيم؟

(همان، ص308)

به هر ترتيب در نظر شاعران؛ چه با نگرش عاشقانه ـ عارفانه و چه با ديدگاه باطني، كعبه و آيين حج از عظمتي سترگ برخوردار است، به گونه­اي كه مولوي، آسمان و افلاك را حج گزار خانة خدا مي داند:

پوشيده­اي چو حاج تو احرام نيلگون چون حاج گرد كعبه طوافي همي كني

حق گفت ايمن است هرآن كو به حج رسيد اي چرخ حق گزار ز آفات ايمني

جمله بهانه­هاست كه عشق است هرچه هست خانه خداست عشق و تو در خانه ساكني

زين بيش مي نگويم و امكان گفت نيست والله چه نكته­هاست در اين سينه گفتني

(غزليات شمس، ج2، ص1102)

همچنين ناصرخسرو دربارة عظمت كعبه بر اين باور است كه ملائكه نيز در طواف كعبه هستند:

گفت: ني. گفتمش به وقت طواف كه دويدي به هروله چو ظليم

از طواف همه ملائكيان ياد كردي به گرد عرش عظيم؟

(ناصر خسرو، ص38)

2. تأكيد شاعران بر حج باطني و انتقاد از حج ظاهريِ صرف

حقيقت آن است كه براي رهيافت به باطن و معناي يك عمل عبادي بايد از رعايت ظاهر آن آغاز كرد و آية (ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب‏) ؛ «و هركس شعائر خدا را بزرگ بدارد، پس همانا آن­ها حاكي از پرهيزگاري دل­ها است.» (حج : 32) حكايت از اين امر دارد و در اصل از تعابيري كه براي واژة «أقم» در آية (أَقِمِ الصَّلاة) ؛ «نماز را برپا بدار» (لقمان : 17) مي­توان در نظر گرفت، همين رعايت وجوه ظاهريِ آن است. اما بايد اذعان كرد كه توجه و تكيه بر ظاهر، امر چندان پسنديده­اي نيست. ناصر خسرو با بيتي نزديك به همين مطلب مي­گويد:

گر فضل رسول از ركن و زمزم جمله برخيزد يكي سنگي بود ركن و يكي شوراب چه زمزم

(ناصرخسرو، ص317)

در متون نظم و نثر عرفاني فارسي به دليل مقتضيات عرفان و تصوف، تأكيد فراواني بر توجه به حج معنوي و دريافت حقيقت اعمال و مناسك حج شده است تا جايي كه ابوالحسن هجويري صاحب «كشف المحجوب»، حقيقت حج را مشاهدة حضرت دوست مي داند: «پس مقصود حج نه ديدن خانه بود، كه مقصود، كشف مشاهدت باشد» (هجويري، 1384، ص484) و البته اولين نكته در اين راه، نابود كردن نفس اماره است. مولوي در اين باره مي­گويد:

حج پياده مي­روي تا سر حاجيان شوي جامه چرا دري اگر شد كف پات آبله

از پي نيم آبله، شرم نيايدت كه تو هر قدمي در افكني غلغله­اي به قافله

كشتي نفس آدمي لنگري است و سست رو زين دريا بنگذرد بي زكشاكش و خَله

گر نبدي چنين، چرا جهد وجهاد آمدي صوم وصلاة وشب روي، حج ومناسك­وچله

(غزليات شمس، ج2، ص842)

مولوي بر اين باور است: پياده رفتن به حج از اموري است كه باعث بيدار شدن نفس آدمي است. البته نفس­هايي كه تربيت نشده­اند و فلسفة حج و ديگر عبادات، اين است كه نفس آدمي تزكيه شود.

همچنين مولوي در زمينة بهره مندي از حج روحاني و معنوي، نكتة در خور اهميتي را ذكر مي­كند وآن مسأله، اين است كه سفر حج بايد مبتني بر عشق و شور باشد.

بستند ميان به راه، حجاج اي صوفي با صفا كجايي

ترسم نرسي به كعبة وصل اي رفته به راه ماورايي

هنگام رحيل محمل آمد بر بند اگر حريف يابي

رو در ره راه بر نهاديم تا چيست ارادت خدايي

ماييم و هواي راه عشقش زين راه بگو كه در چه رايي

در نه قدم، از رهش مينديش كو راست وظيفه رهنمايي

(غزليات شمس، ج2، صص1181و1182)

بنابراين، از ميان بردن نفس و در پيش گرفتن سفري عاشقانه، مي­تواند مقدمه­اي باشد براي دريافت حج باطني.

اما مصداق حج معنوي و باطني از نظر شاعران، مختلف است. ناصرخسرو، نابودي از نفسانيات و خودپرستي و محو شدن در حضرت دوست را حقيقت حج مي­داند:

گفت: ني. گفتمش چو گشتي باز مانده از هجر كعبه بر دل ريم

كردي آنجا به گور، مر خود را همچناني كنون كه گشته رميم

گفت از اين باب هرچه گفتي تو من ندانسته­ام صحيح و سقيم

گفتم اي دوست پس نكردي حج نشدي در مقام محو، مقيم

رفته اي مكه ديده آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهي كه حج كني پس از اين اين چنين كن كه كردمت تعليم

(ناصرخسرو، ص308)

مولوي نيز به دست آوردن دل انسان­ها را از جمله مصاديق حج باطني و حقيقي مي­شمارد:

طواف كعبة دل كن اگر دلي داري دل است كعبة معني تو گِل چه پنداري

طواف كعبة صورت، حقت بدان فرمود كه تا به واسطة آن دلي به دست آري

هزار بار پياده طواف كعبه كني قبول حق نشود گر دلي بيازاري

(غزليات شمس، ج2، ص1144)

همچنين در نظر مولوي، حج باطني، حجي است كه تنها مخصوص به ايام ذي حجه نيست، بلكه حاجي حقيقي در نظر وي هميشه در حال گزاردن حج است. البته اين نوع حج، زماني محقق مي شود كه انسان همواره خود را در محضر حضرت دوست ببيند و تمامي كارهايش را براي او انجام دهد.

ترك زيارتت شها دان ز خري نه بي خري زانك بجان ست متصل حج تو بي مسافتي

(همان، ص908)

اما اثر حج باطني و توجه به حقيقت اعمال حج، باعث مي­شود كه كعبه نزد آدمي بيايد. مولوي با تكيه بر اين باور، معتقد است حج ما، حج معنوي نيست. او مي­گويد:

آن نيستي اي خواجه كه كعبه به تو آيد گويد برِ ما آي اگر حاجي مايي

(همان، ص964)

حافظ نيز معتقد است آنان كه دايم در حج معنوي سير مي­كنند، ديگر اعتنايي به حج ظاهري ندارند. او مي­گويد:

دل كز طواف كعبة كويت وقوف يافت از شوق آن حريم، ندارد سر حجاز

(حافظ، ص258)

اما كساني كه اعمال و مناسك حج را انجام مي­دهند و از باطن و روح آن بي­خبرند، به شدت مورد طعن و انتقاد قرار گرفته­اند؛ از جمله سعدي دربارة كساني كه نزديك بودن خداوند را به فراموشي سپرده­اند و توجه به راه دور و دراز قبله دارند، چنين مي­گويد:

سفر قبله دراز است و مجاور با دوست روي در قبلة معني به بيابان نرود

(سعدي، ص508)

همچنين حافظ در بارة حاجيان ظاهربين چنين سروده است:

در خرابات مغان نور خدا مي­بينم وين عجب بين كه چه نوري ز كجا مي­بينم

جلوه بر من مفروش اي ملك الحاج كه تو خانه مي­بيني و من خانه خدا مي­بينم

(حافظ، ص356)

3. سختي راه حج و تحمل آن

در گذشته به دليل نبود امكانات، سفرها از يك سو با سختي­هاي فراوان همراه بود و از سوي ديگر مدت سفرها بسيار طولاني. راه سرزمين حجاز نيز از اين قاعده مستثني نبوده است. البته اين مسأله باعث شده بود تا مكه در نظر حجاج بيت الله الحرام دست نيافتني جلوه كند.

ساربانا جمال كعبه كجاست كه بمرديم در بيابانش

(سعدي، ص537)

اما به گفتة سعدي آرزومندان كعبه، تمام سختي­ها و مشقت­هاي راه خانة دوست را عاشقانه تحمّل مي­كنند.

آرزومند كعبه را شرط است كه تحمل كند نشيب و فراز

(سعدي، ص529)

از طرفي دوستداران كعبة حق، درد و رنج سفر را با وصال كعبه، درمان مي­نمودند.

وصال كعبه ميسّر نمي شود سعدي مگر كه راه بيابان پر خطر گيرند

(همان، ص495)

گر در طلبت رنجي ما را برسد شايد چون عشق حرم باشد، سهل است بيابانها

(همان، ص407)

از ديگر مشكلات سفر حج كه از پياده رفتن حجاج به مكه حكايت دارد، خارهاي مغيلان است. اما اشتياق و عشق حرم، آنها را به چشم نمي­آورد.

در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور

(حافظ، ص255)

جمال كعبه چنان مي­دواندم به نشاط كه خار مغيلان، حرير مي­آيد

(سعدي، ص518)

مغيلان چيست تا حاجي عنان ازكعبه برپيچد خسك در راه مشتاقان بساط پرنيان باشد

(همان، ص479)

4. استفاده از آيين­ها و مناسك حج براي بيان پاره­اي از مفاهيم عاشقانه

سفر حج در پاره­اي از اوقات، چنان تأثيري بر روح و جان شاعران مي­گذاشته است كه براي بيان مفاهيم بلند عاشقانه نيز ازمناسك حج استفاده مي­كرده­اند. به عنوان نمونه مولوي چهرة مراد خويش، شمس تبريزي را به كعبه تشبيه مي­كند:

رخ چو كعبه نما شمس تبريزي كه باشدت عوض حج­هاي پذيرفته

(غزليات شمس، ج2، ص882)

سعدي نيز چهرة معشوق را به كعبه تشبيه نموده و از اين رهگذر به لطيفه­اي اشاره مي­كند و آن، اين­كه همان­گونه كه براي رسيدن به كعبه بايد بيابان­ها را تحمل كرد، براي رسيدن به معشوق نيز بايد صبوري كرد:

سعدي اگر طالبي، راه رو و رنج بر كعبة ديدار دوست، صبر بيابان اوست

(سعدي، ص439)

وي درجايي ديگر باتشبيه معشوق به كعبه، دست نيافتني بودن هر دو را مورد اشاره قرار مي­دهد:

تو همچو كعبه عزيز اوفتاده­اي در اصل كه هر كه وصل تو خواهد جهان بپيمايد

(همان، ص513)

نتيجه گيري :

سفر داراي تأثيرات مهم روحي و جسمي است و به نوعي بر مناسبات فردي و اجتماعي آدمي تأثير مي­گذارد. با توجه به آيات و احاديثي كه دربارة سفر در قرآن و ديگر متون ديني وجود دارد، مي­توان سفر را به دو نوع مادي و معنوي تقسيم كرد؛ سفرهايي مثل سفرهاي علمي، سفر آخرت، سفرهاي زيارتي و ... را از جمله سفرهاي معنوي وسفرهايي مانند سفرهاي هجرتي، تفريحي و ... را از زمرة سفرهاي مادي مي­توان به حساب آورد.

سفر حج به عنوان يكي از سفرهاي معنوي و روحاني، بازتاب وسيعي در شعر فارسي يافته است كه مي­توان آن را در چهار محور خلاصه كرد:

1. شاعراني چون ناصرخسرو و مولوي، نگرشي تأويلي و عرفاني نسبت به آيين و مناسك حج داشته­اند.

2. در شعر فارسي برحج باطني و معنوي تأكيد گرديده و از توجه صرف به ظاهر اعمال و مناسك حج انتقاد شده است.

3. سفر مكه با توجه به عدم امكانات در گذشته، به سختي انجام مي­شده و عمده­ترين مشكل كه در شعر فارسي نشان داده شده، دوري راه است.

4. شاعران تحت تأثير اين سفر معنوي، در پاره­اي از مواقع، مفاهيم بلند عاشقانه را از اين منظر بيان كرده­اند.


از كعبة گِل تا كعبة دِل

(بررسي ديدگاه­هاي عارف بزرگ، شيخ محمد بهاري دربارة حج و آداب آن)


دكتر ليلا هاشميان

چكيده

حج، گردهمايي بزرگ مسلمانان جهان، همواره يكي از جذاب­ترين و بحث انگيزترين عبادات بوده است. بسياري از عارفان و شاعران بزرگ با تعبيرهاي مناسب، به توصيف آداب و مناسك حج پرداخته و هدف از آن را تشريح نموده­اند.

نوشتار حاضر تلاشي است براي بيان ديدگاه­هاي عارف بزرگ، شيخ محمد بهاري دربارة حج و آداب آن و مقايسة اين ديدگاه­ها با ديدگاه­هاي شاعران و عارفان بزرگ پارسي گوي و به دست آوردن نقاط و نكات مشترك ميان آن­ها.

واژگان كليدي:

حج ـ آداب و رسوم عبادت ـ شيخ محمد بهاري ـ كعبة دِل ـ تذكرة المتقين

غرض ز كعبه طواف خانة گِل نيست كه خانة دِل آرامگاه جانان است

حج همواره در نگاه عارفان، از با ارزش­ترين عبادات است. به اين جهت كه موجب رسيدن انسان به كمال مي­گردد. اين عبادت پرمعنا، در درون خود ظرافت­هايي دارد كه انسان در خلال انجام آن­ها، پخته­تر مي­گردد. تحمّل سختي­هاي مسير، دوري از خانواده، انجام مناسك راحت ودشوار، نظم موجود در برنامه­هاي حج و... همگي درس­هايي است آموزنده براي كسي كه بخواهد از اين سفر روحاني بيشترين بهره را ببرد. بيشتر عارفان و شاعران پارسي­گوي كه خود نيز تجربة طي مسير و قدم نهادن در راه حج را داشته­اند در متون خود عباراتي زيبا و آموزنده و نكاتي مفيد از تجربيات خود آورده­اند كه هر يك از آن­ها نيازمند تفكر و تعمّق بيشتر و دقيق­تر است.

امّا در خلال مطالعة نظريات اين بزرگواران، آنچه به دست مي­آيد اين است كه در بسياري از مطالبي كه عارفان و شاعران درخصوص حج گفته­اند و به­ويژه در قسمت­هايي كه به اين عبادت بزرگ، از ديدگاه عرفاني توجه كرده­اند، وجوه اشتراك بسياري يافت مي­شود. در اين مقاله تلاش شده تا برخي نظريات آيت الله شيخ محمد بهاري، عارف بزرگ، در باب حج و آداب آن، كه در كتاب گران سنگ خود «تذكرة المتقين» آورده­اند با آراي ديگر عارفان و شاعران از جهت يافتن وجوه اشتراك آن­ها مقايسه گردد.

آيت الله بهاري، همچون بسياري از عارفان بزرگ، طواف را در حج منحصر به طواف جسماني ندانسته‌ و زيارتي را كامل شمرده­اند كه طواف قلبي نيز در آن انجام گرفته باشد. از اين رو، ايشان دو طواف را برشمرده­اند: يكي طواف جسماني و ديگري طواف حقيقي كه همان طواف قلبي است. ايشان نوشته­اند:

«چون شروع به طواف نمايد، بايد هيبت عظمت و خوف و خشيت و رجاء عفو و رحمت شراشر وجود او را بگيرد... بايد ملتفت باشد كه طواف منحصر به طواف جسماني نيست بلكه يك طواف ديگري هم هست كه طواف حقيقي آن است و آن را «طواف قلبي» گويند به ذكر ربّ البيت و اصيل بودنِ آن براي اين است كه اعمال جسمانيه را امثله آن­ها قرار داده­اند كه انسان از اين­ها پي به آن­ها ببرد، چنانكه مضمون روايت است...» (تذكرة المتّقين، ص11)

بسياري از عارفان و شاعران بزرگ، حج دل را مقدم بر حج گِل دانسته­اند. به عبارت ديگر بر اين باورند كه هدف فقط رفتن حاجي به سرزمين عربستان و انجام پاره­اي عبادات نيست، بلكه آنچه مهم است اين است كه انسان با تمام وجود و با دل و قلب خود به عبادت بپردازد و راه رسيدن به خدا را از درون دل بداند. از پيامبر بزرگوار اسلام نيز نقل شده كه: «القَلب، بيت الربّ» (دل خانة خداست) عين القضات همداني نيز در كتاب «تمهيدات» خود به همين مطلب اشاره مي­كند و حجّ دل را مقدم بر حجّ گِل مي­داند:

«اي عزيز، بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ، و نه بالا و نه زير، و نه دور و نه نزديك. راه خدا در دل است و يك قدم است. دَع نَفسَكَ و تَعال، مگر از مصطفي ـ عليه السلام ـ نشنيده­اي كه او را پرسيدند: «اَين الله؟ فَقال: في قُلوب عِبادِهِ المُومنينِ»؛ «خدا كجاست؟ گفت: در دل بندگان خود». «قَلبُ المُومن بَيتُ الله» اين باشد. دل طلب كن كه حج، حج دل است. دائم كه گويي دل كجاست؟ دل آنجاست كه «قَلبُ المُؤمِنُ بَينَ اِصبَعينِ مِن أصابِعِ الرَحمنِ»؛ «دل مؤمن ميان دو انگشت از انگشتان خداوند است. (تمهيدات، صص92 و93)

«اي عزيز، حجّ صورت، كار همه كس باشد؛ اما حج حقيقت نه كار هر كسي باشد. در راه حج زر و سيم بايد فشاندن، در راه حق جان و دل بايد فشاندن. اين كه را مسلّم باشد؟ آن را كه از بند جان برخيزد. (مَنِ اِستطاع اِليه سَبيلاً) اين باشد. (تمهيدات، ص93)

به عبارت ديگر، كعبة گِل وقتي ارزش دارد كه ما را به كعبة دل برساند. بانوي بزرگِ شعر فارسي، پروين اعتصامي نيز در مناظره­اي زيبا كه ميان «خانة كعبه» و «دل» برپا كرده، به اين امر اشاره مي كند و از قولِ دل در پاسخ به كعبه چنين مي­گويد:

بدو خنديد دل آهسته كاي دوست ز نيكان، خود پسنديدن نه نيكوست

چنان راني سخن زين تودة گِل كه گويي فارغي از كعبة دل

تو را چيزي برون از آب و گِل نيست مبارك كعبه­اي مانند دل نيست

تو را گر ساخت ابراهيم داور مرا بفراشت دست حيّ داور...

تو را در عيدها بوسند درگاه مرا باز است در، هرگاه و بيگاه

تو را گر بنده اي بنهاد بنياد مرا معمار هستي كرد آباد..

در اينجا نيست شمعي جز رخ دوست و گر هست انعكاس چهرة اوست...

(ديوان پروين اعتصامي، ص207)

ـ ملاحسين كاشفي، عارف بزرگ سده­هاي نهم و دهم هجري نيز در لبّ لباب مثنوي در رشحة پنجم در بيان حج آورده:

«... چنانچه در ظاهر كعبه­اي است قبلة خلق و آن از آب و گ ِ ل است؛ در باطن نيز كعبه­اي است منظور نظر حق و آن دل صاحبدل است. اگر كعبة گِل محلّ طواف خلايق است؛ كعبة دل مطاف الطاف خالق است، آن مقصود زوّار است و اين، مهبط انوار. آنجا خانه است و اينجا خداوند خانه. » (لب لباب مثنوي، ص55)

آيت الله بهاري هم در ابتداي آداب حج و پيش از پرداختن به هر موضوع ديگري، به همين مورد اشاره كرده و نوشته­اند:

«وَ بَعدَ، فاَعلَم أيهَا الطَالبُ لِلوُصولِ إلي بَيتِ اللهِ الحَرام ، اين­كه حضرت احديت را ـ جَلّ شأنُهُ العَظِيم ـ بيوتات مختلفه مي­باشد؛ يكي را كعبة ظاهري گويند،كه تو قاصد او هستي، و ديگري را بيت المقدس، و ديگري را بيت المعمور، و ديگري را عرش، و هكذا تا برسد به جايي كه خانة اصلي است كه او را قلب نامند، كه اعظم از همه اين خانه هاست وَلاشَكّ و لارَيبَ فِي اَنّهُ لِكُلِ بَيتِ مِنَ البُيوتِ لِطالِبِه رُسومً و آداب. »

(تذكرة المتقين، ص2)

يكي ديگر از مواردي كه آيت الله بهاري در سفر حج بر آن تأكيد نموده­اند، خوش خُلقي حاجي و تواضع او نسبت به ديگران و پرهيز از دشنام­گويي است.

ايشان فرموده­اند:

« الخامس اين كه: بايد خوش خُلق باشد وتواضع بورزد از رفيق و مكاري و غيره كوچكي بنمايد و از لغو و فحش و درشت گويي و ناملايم در حذر باشد، نه حُسن خُلق ، تنها آن است كه اذيتش به كسي نرسد، بلكه از جمله اخلاق حسنه آن است كه از غير، تحمل اذيت بنمايد. ..» (تذكرة المتقين، ص6)

- شيخ اجل سعدي شيرازي نيز در حكايتي از گلستان به اين موضوع اشاره كرده است:

- «سالي نزاعي در پيادگان حجيج افتاده بود و داعي در آن سفر هم پياده. انصاف در سر و روي هم فتاديم و داد فسوق و جدال بداديم، كجاوه نشيني را شنيدم كه با عديل خود مي­گفت: يا للعجب! پياده عاج چون عرصة شطرنج به سر مي­برد، فرزين مي­شود ـ يعني به از آن مي­گرددكه بود ـ و پيادگان حاج (در) باديه به سر بردند و بَتَر شدند.»

از من بگوي حاجي مردم گزاي را كاو پوستين خلق به آزار مي­درد

حاجي تو نيستي شتر است از براي آنك بيچاره خار مي­خورد و بار مي­برد

(كليات سعدي، ص253)

از ديگر مواردي كه معمولاً عارفان بزرگ دربارة سفر حج متذكر شده­اند، اين است كه برخي افراد صرفاً به ديدار خانة خدا مي­روند اما گروهي ديگر هدفشان زيارت صاحب آن خانه و رسيدن به قرب اوست. آيت الله بهاري در اين باره آورده­اند:

«... در همه حال، بالنسبه به همه چيز بايد اعتماد او به صاحب بيت باشد... بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسماني، الي اللّه‏ است و يك سفر ديگري هم روحاني، الي الله بايد بكند.» (تذكرة المتقين، ص7)

ـ مولانا نيز در شعر معروف خود با مطلع:

اي قوم به حج رفته كجاييد، كجاييد معشوق همين­جاست بياييد بياييد

معشوق تو همسايه و ديوار به ديوار در باديه سرگشته شما در چه هواييد

بيان مي كند كه:

آن خانه لطيف است، نشان­هاش بگفتيد از خواجة آن خانه، نشاني بنماييد

ملاحسين كاشفي، هم در لباب مثنوي مي­گويد:

«و آن (حج) دو نوع است؛ يكي قصد كوي دوست و آن حج عوام است و يكي ميل روي دوست و آن حجِ خاصِ انام است.» (لب لباب مثنوي، ص55)

باز مولانا در جايي ديگر مي­گويد:

حج زيارت كردنِ خانه بود حج ربّ البيت، مردانه بود

به عبارت ديگر به اعتقاد بسياري از عارفان، آنچه اهميت بيشتري دارد زيارت صاحب خانه است نه خانه. جامي هم در شعري كه در توصيف كعبه دارد آورده:

نهاده خلق حرم سوي كعبه روي عبادت من از ميان همه روي دل به سوي تو كردم

مرا به هيچ مقامي نبود غير تو نامي طواف و سعي كه كردم به جستجوي تو كردم

به موقف عرفات ايستاده خلق دعا خوان من از دعا لب خود بسته گفتگوي تو كردم

فتاده اهل منا در پي منا و مقاصد چو جامي از همه فارغ، من آرزوي تو كردم

نكتة ديگر آن است كه عارفان هدف نهايي انواع عبادات و از آن جمله حج را شناخت خداوند به وسيلة رسيدن به كُنهِ عبادات و دوري از هواي نفس دانسته­اند. انسان بايد آگاه باشد كه منظور از انجام هر طاعت، چيست و هر عبادتي چه هدفي را دنبال مي­كند.

آيت الله بهاري آورده­اند:

«بدان غرض از تشريح اين عمل شريف (حج)، لَعَلّ اين باشد كه مقصود اصلي از خلقت انسان «معرفة الله والوصول إلي درجة حبّه والأنس به، ولا يمكن حصول هذين الأمرين إلاّ بتصفية القلب...» است. (تذكرة المتقين، ص2)

هم ايشان فرموده­اند:

«...كسي­كه ارادة حج دارد، اوّلاً بايد قدري تأمل در نيت خود بنمايد. هواي نفس راكنار گذارد، ببيند غرضش از اين سفر، امتثال امر الهي و رسيدن به ثواب و فرار از عقاب اوست يانه...؟»

(تذكر ة المتقين، صص3 و 4)

ـ حكيم ناصر خسرو قبادياني نيز در قصيده­اي بسيار زيبا با مطلع:

«حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداي رحيم»

به اين مورد اشاره كرده است و در بيت­هايي متعدد، رسيدن به كُنه عبادات و اعمال حج را شرطِ اصلي پذيرفته شدنِ حجِ انسان دانسته. وي با بيان مناظره­اي كه بين خودش و يكي از دوستانش كه از سفر خانة خدا بازگشته، به راه انداخته اين موارد ظريف را يادآوري نموده و چهرة حقيقي حج را به نمايش گذارده است:

بازگو تا چگونه داشته اي حرمت آن بزرگوار حريم؟

چون همي خواستي گرفت احرام چه نيت كردي اندرآن تحريم؟

جمله بر خود حرام كرده بُدي هرچه مادون كردگار قديم؟

گفت: ني، گفتمش زدي لبيك از سر علم و از سرت تعظيم،

مي شنيدي نداي حقّ و، جواب باز دادي چنان كه داد كليم؟

گفت: ني، گفتمش چو در عرفات ايستادي و، يافتي تقديم،

عارف حق شدي و مُنكِر خويش؟ به تو از معرفت رسيد نسيم؟

گفت: ني، گفتمش چو مي كُشتي گوسفند از پي يسير و يتيم

قرب خود ديدي اول و كردي قتل و قربان نفس شوم لئيم

گفت: ني، گفتمش چو مي رفتي در حرم همچو اهل كهف و رقيم،

ايمن از شر نفس خود بودي و ز غم فرقت و عذاب جحيم؟

گفت: از اين باب هر چه گفتي تو من ندانسته ام صحيح و سقيم

گفتم: اي دوست، پس نكردي حج نشدي در مقام محو مقيم

رفته اي مكه ديده، آمده باز محنت باديه خريده به سيم

گر تو خواهي كه حج كني، پس از اين اين چنين كن كه كردمت تعليم

(ديوان ناصر خسرو، ص300)

از ديگر مواردي كه آيت الله بهاري بر آن تأكيد كرده­اند، بريدن از تعلّقات و به­ويژه اهل و عيال در هنگام رفتن به سفر حج است.

ايشان فرموده­اند:

«الثامن، اين­كه از خانة خود حركت نكند مگر اين كه نفس خودش را در هرچه با خودش برداشته با جميع رفقاي خود و اهل خانه و هرچه تعلق به او دارد، امانتاً به خالق خود جلّ شَأنه بسپارد و با كمال اطمينان دل از خانه بيرون رود...» (تذكرة المتقين، ص7)

پيدا است با شرايط دشوار سفرهاي آن زمان، كسي­كه عازم سفرحج مي­شد، براي مدتي طولاني از وضعيت خانوادة خود كاملاً بي اطلاع مي­ماند امّا چنين وضعي را به خاطر زيارت خانة خدا تحمل مي­كرد.

سنايي نيز به همين مورد اشاره كرده و در قصيده­اي كه دربارة اشتياق به سفر حج سروده با مطلع:

گاهِ آن­كه آمد با مردان سوي ميدان شويم يك­ره ازايوان برون آييم و بركيوان شويم

مي گويد:

طبل جانبازي فروكوبيم­و در ميدان دل بي زن وفرزند وبي­خان و سرو وسامان­شويم

هم او در ادامه­ي شعرش آورده:

گاه بر فرزندگان، چون بيدلان واله شويم گه ز عشق خانمان چون عاشقان، پژمان شويم...

وز پدر، وز مادر و فرزند و زن يادآوريم ز آرزوي آن جگر بندان، جگر بريان شويم...

(ديوان سنايي، صص415-414)

از آنچه گفته شد در مي­يابيم كه عارفان و ازآن جمله شيخ محمد بهاري از حج و آداب و رسوم مرتبط با آن، به عنوان وسيله­اي براي پاك شدن دل از آلودگي­ها، توجه بيشتر به خداوند، توجه و كمك به اطرافيان، اتحاد و همبستگي و در يك كلام كاملتر شدن انسان ياد كرده­اند تا ديگران بدانند اين سفر طولاني، در اصل، سفري در خود، به سوي ايمان كاملتر است. آنان با موشكافي و دقت هنرمندانه و عارفانة خود اسرار و رموز واقعي مناسك حج را به ديگران يادآور شده­اند تا بدين وسيله شناخت بهتر و دقيق­تري را به دست دهند و چراغي فرا راه مشتاقان رسيدن به قرب الهي روشن كرده باشند.

منابع

1. تذكر ة المتقين، به اهتمام احمد فرهومند، تهران، 1329

2. ديوان حافظ، به تصحيح محمد قزويني، انتشارات فجر ولايت، تهران، 1386

3. ديوان سنايي، به اهتمام مدرس رضوي، انتشارات سنايي، تهران، چاپ چهارم، بي تا.

4. ديوان ناصر خسرو، حكيم ناصر خسرو قبادياني، به تصحيح مجتبي مينوي و مهدي محقق، انتشارات دانشگاه تهران، بي تا.

5 . كليات سعدي، مصلح الدين سعدي، به تصحيح محمدعلي فروغي، انتشارات هرمس، تهران، 1385

6 . لبّ لباب مثنوي، ملاحسين كاشفي، به اهتمام سيد نصرالله تقوي، انتشارات اساطير، بي­تا.

7. مثنوي معنوي، جلال الدين محمد بلخي، به اهتمام رينولدالين نيكلسون، انتشارات اميركبير، تهران، چاپ يازدهم، 1371

8 . ديوان پروين اعتصامي، به كوشش محمد عالمگير تهراني، چاپ اول، نشر محمد، 1368

9. تمهيدات، عين القضا ة همداني، انتشارات منوچهري، تهران، چاپ پنجم، 1377


خانة خدا

(در توصيف كعبه و شرح مناسك حجّ )

مرحوم دكتر ابوالفتح حكيميان ( 1366)


نسخة خطي منظومة «حنانه» در توصيف كعبه و شرح مناسك حج، مركب از دوازده غزل مرتبط و در جمع، 84 بيت است و من براي سرودن آن‌ها، تمام جوهرة جان و روح و روان خود را افزون بر تمام دانسته‌ها و يافته‌هاي علمي و ادبي و پژوهشي خويش، در اين بوتة آزمايش قرار داده‌ام. گفتني است وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، براي سرودن اين شعر، يك سفر زيارتي سوريه، يك قطعه لوح تقدير و نامه‌اي تحسين آميز به ارادتمند اهدا كرد و همانگونه كه ملاحظه خواهيد فرمود، تمام اين سروده‌ها متكي به آيات قرآني، احاديث، اخبار سفرنامه‌ها و كتاب­هاي خاطره‌ها است: « ابوالفتح حكيميان»

1. نشانه‌هايي از مقام يكتا

تابيد زدامان فلك نور الهي چون برق گريبان افق نامتناهي

وامانده در آن دانش دل­هاي خردمند در خيره از آن ديدة ابليس سياهي

روشنگر آيات پيام آور توحيد ويرانگر بنيان پليدي و تباهي

زاينده ازآن پرتوِ اعجاز اوامر پيچيده در آن پردة اسرارنواهي

گلزار [1] از آن بهرِ خليل آتش نمرود [2] در جلوه از آن معجزة يونس و ماهي [3]

با ليده در آن خيل بشيران و نذيران تا راه نمايند معارف ز مناهي

اين بود چراغي كه فرا راه گرفتند بر مُترف [4] و بر مشرك و ارباب ملاهي

2. عهد جاهلي

آحادِ پراكنده در اقوام وقبايل هريك ز جهالت به خدايي متمايل

آن شيفتة تابش اجرام سماوي دين بر بُتِ پروردة خود عاشق و مايل

آن ساخته از بهرِ عبادت ز زرِ ناب گاوي كه نه‌ اش مثل و نه مانند و مماثل

وان دوخته برقامت بُز جامة زربفت انداخته بر سينة گوساله حمايل

تَنديس خدايان تراشيده ز مرمر هر سو كه نهي روي، به روي تو مقابل

جان بسته و دل باخته گاهي به گياهي [5] از بي ‌خِرَدي شهره در آفاق به جاهل

در پنجة اوهام و خرافات، گرفتار وز خالق يكتاي جهان مُعرض [6] و غافل

3. حسرت ديدار

چون سيلِ زمان حكمِ ازل ساري و جاري مانند شهابي كه خزد در شب تاري [7]

بشكفته در آيينة پندار خلايق انديشة جان پرورِ فرتورة [8] ياري

ارواح پريشان ز دمش خرم و شاداب چون سبزة نورسته ز انفاس بهاري

شوريده دلان را نفسي نكهت [9] معبود جانبخش‌تر از رايحة مُشك تتاري

چون شب­پره جمعي دگر ابناء بشر نيز وامانده در اين باديه در باده گساري

تاگشت روان از همه سو سيل رسولان زي [10] جامعه در زِيّ [11] شبانان صحاري

آنَك ز پي راهبري، [12] راهروان را در حسرت ديدار، غمِ راهسپاري

4. در توصيف كعبه

اين كعبه كه بينيد بنايي است «مكعّب» يعني كه ز شش سوي جهان است مركّب

در بي‌جهتي جمله جهات است در او جمع هر سو كه نهي روي، خطاب است و مخاطب

نه شرقي و غربي، نه شمالي نه جنوبي بل در نطرت مختصري نيز مودّب [13]

در كُنجي از آن دامن پيراهن «هاجر» [14] وه! گشته كنيزي به خداوند مصاحب

«هِجر» [15] و «حَجَرت» [16] آمدن از كفر به اسلام وين «حجّ» تو پيوستن اقرب به مقرّب

پيرامن آن چرخ زنان موج خلايق چون دامن گرداب، ز امواج لبا لب

ما و من و تو، جمله در انبوه بشر گُم بر گرِدِ سر «او» همه در يا رب و يا رب

5. تقارن اعجاز

اين نكته ز آيات الهي است مسلّم كاين خانه بُود خان نخستين [17] دو عالم

ياد آور آشفتة عاصي به معاصي آن پير پيام آور بُت كوبِ مصمّم [18]

نقش دو قدم شاهد آن است كه معمار با دست خود اين سنگ بنا كرده فراهم

اين است همان خانه كه زنهار همي داد [19] بر نادم و بر خادم و نامحرم و محرم

اعجاز سماوات و زمين گشت مقارن با «الحجر الاسود» [20] و سرچشمة «زمزم» [21]

فرمود خدا هرچه سوار است و پياده آيند به اين خانه ز هر راه خَماخَم [22]

وين مقصد و مبدأ پي فرمان خدا گشت بر گمشدگان رهِ «او» مرجع و مَعْلَم [23]

6. اوجِ فرود!

آنجا كه در آن هر چه بُوَد «بود» نبود است در ديدة صاحبنظران عين «نمود» است

كس را نه به ميعاد مقامي است نه ميقات [24] آنجا همه «ماهيّت» و او جمله وجود است

بيني كه يكايك همه چون قطره به درياست و اينك همه تَن يك تن و در حال سجود است

بيني كه در اين مرحله ذرّات وجودت مانند غباري است كه در اوج فرود است

از بهر قعود است به هر جا كه قيامي است وز بهر قيام است به هر جا كه قعود است

بين عرب و هندي و تُرك است كه نجواست وان رومي و زنگي است كه در گفت وشنود است

افسوس كه اين ملجأ ديرينة اسلام ديري است كه در سيطرة «آل سعود» است

7. عرفات

اي قائم بالذات كه حاكم به ذواتي قَدْ زَادَ غَرَامي لجَمالكَ بِحَياتي [25]

مخلوق چه سان خالق خود باز شناسد در واژه نگنجي كه فراتر ز صفاتي

اي يار سفر كرده به خويش آي كه امروز بر وقفه به درگاه خدا در عرفاتي [26]

بيني همه امروز وقوف است و تأمل فردا چو رسد با همگان در حركاتي

پرسي كه از اين جلگه و شنزار چه حاصل كاينجا نتوان يافت مگر رمْل و حصاتي

گويم كه همين جاي بُوَد مَهبط «آدم» [27] يعني كه بهشتي است به دامان فلاتي

با منبر آخر كه درآن داشت نشان داد: پيغمبر اسلام(ص) تورا راه نجاتي

8 . سنگسار

آنجا كه سراسر همه غوغا و هياهوست بيني همه ياهو همه ياهو همه ياهوست

از وادي مشعر [28] گذران در شب اَضحي سيلاب سپيدي است كه بي‌تاب و تب آلوست

در حسرتِ بشكفتنِ خورشيد جهانتاب توفان فرو خفته چنان چنبر جادوست

اينك بدر آي از «من» و رو سوي «منا» [29] كن كانجا به نظر مكمن ابليس بلا جوست

برخيز كه هنگامة رَميُ الجمرات [30] است خنّاس به زنجير و خلايق به تكاپوست

برزن دو سه سنگي به سر و پيكر ابليس چندانكه توان در تن و نيروت به بازوست

آنگاه به قربانگه اميال فراز آي كاين نفس بد انديش تو شيطان شرر خوست

9. سَعْي

يك شطّ بشر سوي دو سرچشمه روان است جوشان و خروشان و شتابان و دمان است

«خود» در نظرت نيست كه زنجير خلايق مي‌تابد و مي‌پيچد و بي‌خويش دوان است

سرگشته وشيدا و هراسان و عطشناك هركس به مَثلَ «هاجر» و هر سونگران است

پرسي زخود اين ولوله و هروله تا چند؟ يارب تَن ما را نه دگر تاب و توان است

ناگه به ندا مي‌شنوي: با دگران باش چون دست تواناي خدا [31] با همگان است

وين «سعي» تو در «مروه» نه از بهر «صفا»يي است [32] رَو دل به خدا بندكه مقصود همان است

چون باز ز مسعي بنهي روي به مسعي بيني كه خدا از درو ديوار عيان است

10. نصر من الله

بيني زكران تا به كران خيمه و خرگاه هفتاد و دو ملّت همگان همدل و همراه

يك امّت اسلام و هماهنگ در اعمال يك موج خروشان و هم آواز در افواه

قرآن كه ز «النّاس» [33] سخن گفته همين است يعني همه افراد خداجوي خود آگاه:

جمع­اند و نيابي تو در اين جمع يكي فرد فردند و نبيني تو در آن جامعه اِلاّه [34]

در پرتو اين گرِدهم آيي است كه گردند برحكمت توحيد و نبوّت همه آگاه

ديشب به مناجات به سر رفت و قمر رفت شمس آمد و سر مي‌نهد اينك به شبانگاه

«تشريق» [35] به جاي آر و سر افراز فراز آي اي حاج! مبارك به تو اين نصر من الله [36]

11. مناجات

اي هستي يكتاي جهان داور سرمد [37] بنيان دو عالم ز وجود تو مشيّد [38]

اي قدرت انديشه در اوصاف تو محدود كز عيب مبرّايي و از وصف مجّرد

از جو وجودت همه آثار پديدار وز كن فيكون [39] است همه آفاق ممهّد [40]

اي جلوه‌گر از بام و در و برزن و روزن پيوسته در انديشة آن ذات مخلّد [41] :

بر هر سركوي و گذري مسلم و ترسا افتاده به درگاه تو در مسجد و معبد

«ماني» چه تواند كشد از سرّ معاني مُوبدَ چه بگويد سخن از راز مؤبدَّ؟

اي قبلة حاجات، ز رحمت سببي‌ساز تا دست رسانيم به دامان محمّد(ص)

12. تجديد مطلع و خاتمه

اي داور دادارِ جهاندار مهُيمن بر همه چون مهر جهانتاب مُبرهن

اي مظهر هستي زكمالت متكامل وي منظر عالم ز جمال تو مزيّن

در جمع خلايق چو يكي حاضرِ غايب بر ديدة احباب، هر آيينه مُعايَن

سوي تو شتابان همه آحاد دل آگاه افتاده به پايت همه اصنام برهمن

در حسرت ديدار تو و حج تو ماراست چون طاق زبرجد همه شب اشك به دامن

گر حكمِ مقدّر كند اين حكم، مقرّر ور روزي مقسوم كند رزق، معيّن

باشد كه نَهَم سر به درِ «خانه» و گويم: بگذر ز گناهان من اي خالق ذو المن

تهران 10/12/1366


در مدينه و مكه

حسن مروّجي

بازم نگرداند از درگهِ خود!

ني‌ني مرا خواند با اين بدي‌هام كوكان لطف است كوكان اكرام

بازم نگرداند از درگهِ خود با اين معاصيم، با اين بدي‌هام

مأيوس بودم ز اعمال پيشين وز آنچه كردم در طول ايّام

گفتم محالست زي خود بخواند بر حضرت خويش آن جوّ پدرام

گفتم به خواريم از در براند من باز مانم با كوه آلام

گفتم محالست با اين غلق­ها يابم كنارش يك لحظه آرام

***

نه راند از خود، نه باز گرداند بل سوي خود خواند، چون باب و چون‌مام

باب‌اند و مام اند يا ديگري كه چون او دل آرا، چون او دل آرام

تنها نه بنمود با من چنين لطف لطفش عميم است فيضش بود عام

اكنون من از شرم چون سر برآرم در پيش رويش با اين بدي‌هام

صلوات بي­حد بر او و آلش از شام تا صبح، از صبح تا شام

مدينه منوره 12/2/88

من كجا و طواف خانة دوست ؟! (در مكة مكرمه)

من كجا مسجدالحرام كجا! من كجا اين بهين مقام كجا!

من كجا و غمان اندك و بيش من كجا وين نشاط تام كجا!

من كجا وصوامع ملكوت من كجا جوّ بي غمام كجا!

من كجا و طواف خانة دوست من كجا و وين بلند بام كجا!

ما گدايان بار يافته‌ايم بخت بين، ما و بار عام كجا!

او كجا، آن زمام جمله به دست وين به هر سوي بي زمام كجا!

من كجا و خرابيي اين سان من كجا و رحيق و جام كجا!

در جهاني كه بنگه خطر است من كجا امن اين كنام كجا!

نيست اين خواب و هست بيداري يقظت است اين همه، نيام كجا!

خود بود مسجدالحرام بهشت من كجا، مسجدالحرام كجا!

مكة مكرمه 16/2/88



[1] . (قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنتُمْ فَاعِلِينَ). انبيا : 68

[2] . (قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي‌ بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي‌ إِبْرَاهِيمَ). انبيا : 69

[3] . ر.ك. به: صافات، آيات 139 به بعد.

[4] . خوشگذران.

[5] . هر قبيله‌اي دركعبه بتي داشتند. شمار اين بت­ها از سيصد بيش بود. بعضي از آن­ها شكل انسان، بعضي شكل حيوان و پاره‌اي شكل گياه داشتند. جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام. ج1، صص18 و 19

[6] . روگردان.

[7] . تاريك.

[8] . عكس و تصوير.

[9] . بوي خوش.

[10] . به سوي.

[11] . لباس، تنپوش.

[12] . يك راهبر.

[13] . چون چهار ديوار مسجدالحرام داراي اضلاع مساوي و مستقيم نيست، به نظر چنين مي‌رسد. ر.ك. به: «نخبة الدهر» دمشقي.

[14] . مادر فداكار، از جان گذشته و خدا پرست اسماعيل?

[15] . در مورد اين دو واژه، به تعبيرات دكتر شريعتي در كتاب «حج» رجوع شود.

[16] . همان.

[17] . (إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ...) آل عمران : 96

[18] . صافّات: 93 ـ 90

[19] . (جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِلنَّاسِ وَأَمْناً... ) بقره : 125 ؛ (وَمَنْ دَخَلَهُ كَانَ آمِناً ). آل عمران : 97 (مثابه يعني مرجع).

[20] . سنگ آسماني يا بهشتي كه عموم مؤلفان فارسي نويس، آن­را حجرالاسود مي‌‌نويسند كه نادرست است. در اين بيت، ميان سنگ آسماني و چشمة زميني صنعت لفّ و نشر مراعات شده است.

[21] . چشمة آبي كه پس از هروله‌هاي هاجر، به روي او گشوده شد. دربارة فوران چشمه‌هاي آب در خشكزارهاي عربستان براي ساره [همسر ابراهيم و مادر اسحاق] رجوع شود به كتاب: سقوط قسطنطنيه، ترجمة مصطفي مقربي، ص38

[22] . راه خماخم ترجمه‌اي است از فجّ عميق كه به شرح زير در قرآن آمده است:

( وَأَذِّنْ فِي‌ النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَي‌ كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ). حج : 27

[23] . مَعْلَم يعني نشاني، راهنما. علي? در خطبة اوّل ذكر حجّ (نهج‌البلاغه) مي‌فرمايد: «جَعَلَهُ سُبْحانَهُ وَ تَعَالي لِلاسْلامِ عَلَماً». همچنين مراجعه شود به سورة بقره: 125 و سورة آل عمران: 96

[24] . دربارة ميقات و پنج موضع آن، مراجعه شود به: احكام القرآن برقعي، ص400

[25] . سوگند به هستي‌ام كه شيفتگي من به ديدارت روز افزون است. (مصراع عربي از سراينده است)

[26] . (فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللهَ...) بقره: 198، شريعتي مي‌گويد: عرفات، آخرين منبر پيامبر اسلام بود. ابن اثير، بيانات حضرتش را با عنوان «بيان حج و وداع» آورده است. رجوع شود به: الكامل في التاريخ، ج1. ص372.

عرفات، موقف حجاج در روز نهم ذي‌الحجه و در واقع شهر يك روزه است. اين منطقه در چند كيلومتري مكه قرار دارد و از طريق تنگه‌اي كه به سوي منا كشيده شده به زيارتگاه ختم مي‌شود. حاجيان نماز ظهر و شب را در آن صحراي فراخ مي‌گزارند و به ادعيه مي‌پردازند. شريعتي مي‌گويد: مفرد و جمع اين واژه [عرفه ، عرفات] به يك معني است.

[27] . در مورد هبوط آدم? در فراخناي عرفات و آشنايي او با حوّا در آن محل، به منابع فراوان مي‌توان مراجعه كرد.

[28] . تصوير و تجسمّي است از انبوه سفركردگان حج در وادي با پوشش احرام، بنابر: (فَاذْكُرُوا اللهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ...) (دنبالة آيه مذكور ذيل شمارة 20)

[29] . من و منا به صورت جناس ناقص آمده است. در بارة منا، خاصه توقف حضرت ختمي مرتبت در شب حجةالوداع به منابع مختلف قديم و جديد مي‌توان مراجعه كرد؛ از جمله: التّفهيم ابو ريحان بيروني. ص253. سفرنامة ناصر خسرو. مواضع متعدد. تاريخ انبيا. سيد نبي الدّين اوليايي. صص707 و 708

[30] . جمرات سه جمره است و يكي از اعمال سه گانة منا است. پس از مراجعت از عرفات و مشعر به منا، در روز عيد اضحي، نخستين كاري كه بايد به جاي آورد، اين است كه حاجي نزديك عقبه ـ كه نام يكي از آن سه محل است ـ بايد از صبح تا غروب روز عيد سنگ به آن پرتاب كند سپس از منا به مكه نرود.

[31] . اشاره است به عبارت: «يَدُ اللهِ مَعَ آلجماعَةِِ».

[32] . (إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ) بقره : 158. دربارة سعي ميان صفا و مروه و هيبت و عظمت آن، به نوشتة جلال آل احمد و تجسّم رعب انگيز او از اين مراسم، مراجعه شود به: خسي در ميقات: صص 198 ـ 94

[33] . اسم جمع «الناس» كه در قرآن كريم 241 بار آمده، فاقد مفرد است.

[34] . «گم شدن فرد در جمع» به تعبير آل احمد (همانجا) و «همديگر شدن همه» به تعبير شريعتي، كتاب حج. ص42

[35] . درنگي استحبابي، پس از انجام آخرين و اجبات حج. بقره : 203 ( تشريق در لغت به معناي طلوع آفتاب براي قرباني است).

[36] . صّفّ : 13 ، (نَصْرٌ مِنَ اللهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرْ الْمُؤْمِنِينَ).

[37] . جاودانه.

[38] . استوار.

[39] . آل عمران :59

[40] . آماده.

[41] . هميشگي.


| شناسه مطلب: 83607