خفتگان در بقیع (8)
خفتگان در بقیع (8) علی اکبر نوایی وَ عَجَّ عَلَی أَرضِ البَقِیعِ الََّذِی تُرَابُهُ یَجلُو قَذَی النَّاظِر [1] گروه دوم از مدفونین در بقیع در آغاز این سلسله مقالات ـ که مربوط است به شناخت بقیع و تاریخ پر فراز و فرودش و نیز شرح حالی است از شخصیّته
خفتگان در بقيع (8)
علي اكبر نوايي
وَ عَجَّ عَلَي أَرضِ البَقِيعِ الََّذِي تُرَابُهُ يَجلُو قَذَي النَّاظِر [1]
گروه دوم از مدفونين در بقيع
در آغاز اين سلسله مقالات ـ كه مربوط است به شناخت بقيع و تاريخ پر فراز و فرودش و نيز شرح حالي است از شخصيّتهاي مدفون آن ـ گروه نخست از دفن شدگان در بقيع را به بررسي گذاشتيم. اين گروه و طبقه، از ياران صادق و راستين پيامبر (ص) بودندكه دركنار آن حضرت ماندند و صداقت استواري خويش در ميدانهاي جهاد و مبارزه و همگامي با پيامبر (ص) را به اثبات رساندند.
از اين پس به شرح حال گروه و طبقهاي ديگر خواهيم پرداخت كه نگارش شرح حال آنان، قدري دشوارتر است؛ چه آنكه در منابع تاريخيِ فراواني، شرح زندگي بسياري از ياران پيامبر آمده، ليكن با تأسف، به محلّ دفن آنان اشارة چنداني نشده و در بقيع نيز اثري ازآنان بر جاي نمانده است. پر واضح استكه شمار اين طبقه از ياران پيامبر (ص) ، بيش از طبقة نخست و ياران صادق آن حضرت استكه در شمارگان پيشين از آنان ياد شد.
گروهي كه در شمارههاي آتي، به معرفي آنان ميپردازيم، صحابهاي هستند كه پس از پيامبر (ص) ، از مسير نوراني او فاصله گرفتند و حتي برخي از آنان، جفا بر آل رسول را پيشة خود كردند و بالاخره در تاريخ، مسير انحرافي گشودند!
تاريخ اسلام از رفتار بعضي از آنان دردهاي جانفرسا به دل دارد، چه آنكه ايشان در دوران غربتِ اهل بيت، يار ظالم و معاند مظلوم شدند. گاه سكوت را گزيدند و گاه به هواي مُلك و رياست، حقيقت را قرباني اميال دروني خود كردند و از آيات كريمة قرآن، پيرو متشابهات شدند؛ ( فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ ).[2]
تعصّب، زيغ، كژي و انحراف، تمايل به حاكميت تبار و قبيله، قرباني حقيقت، برافروختن آتش كينههاي بدري و خيبري، اصالتدادن به تبار و نژاد و قبيله، به جاي اصالت دادن به سفارشها و توصيههاي پيامبر (ص) و... پيشة آنان بود.
برخيشان آل پيامبر (ص) را آزردند، خانداني كه خداوند در وصفشان فرمود: «...يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراًًَ» [3] و سرانجامِ كارشان به آنجا رسيد كه در سال 61 پس از هجرت، آتشي در طف برافروختند و حادثهاي دردناك به وجود آوردند و گلويي را كه بوسة پيامبر را خاطره دارد، با خنجري از ستم و به نام خدا بريدند و خود را حقيقت! پنداشتند؛ «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَر». [4]
اكنون به شرح حال اين گروه از دفن شدگان در بقيع ميپردازيم:
1. عثمان بن عفان
عُثْمَان بن عَفَّانَ بنِ أَبِي الْعَاصِ بنِ أُمَيَّه، مادرش أَرْوَي بِنْتُ كَرِيزِ بْنِ رَبِيعَة بنِ حَبِيبِ بن عبد شمس بن عبد مَناف بن قُصَيّ بن كِلاب.
او از سويي در سالهاي نخست بعثت ايمان آورد. همراه و كمك كار پيامبر بود و در ميدانهاي نبرد و جهاد و مبارزه حضور داشت. مهاجر بود و بَدري، اُحُدي، خيبري و... ، او گرد آورندة قرآن، فاتح كشورها و ميدانهايي چند نيز بود.
عثمان از اشراف و ثروتمندان مكه بود. اسلام و ايمان او به آيين جديد، در ميان خاندان و قبيلهاش، كه قريب به اتفاقشان مخالف اسلام بودند، عجيب مينمود! او در شمار مهاجران به حبشه، همراه با جعفر بن ابوطالب است. اسلام او تحوّلي بود بزرگ؛ به خصوص در قبيلهاي معاند و مشرك!
ابوبكر، براي مسلمانياش واسطه شد و او همراه طلحّة بن عبيد الله و پشت سر زبيربن عوام نزد پيامبر(ص) آمدند:
«فدخلا علي رسول الله ـ صلّي الله عليه]وآله [و سلّم ـ فعرض عليهما الاسلام و قرأ عليهما القرآن، وأنبأهما بحقوق الاسلام، و وعدهما الكرامة من الله، فآمناَ وصدقاً». [5]
«او و طلحه بر پيامبرخدا(ص) وارد شدند. آن حضرت، اسلام را بر آن دو عرضه كرد؛ بر آنها قرآن قرائت نمود و به حقوق اسلام، آگاهشان كرد و كرامت الهي را به آن دو وعده داد. آنان ايمان آورده و به رسالت پيامبر گواهي دادند.»
و در سوي ديگر، قبيلة خويش بر مسلمانان حاكم ساخت و نظام قبيلگي را بار ديگر رواج داد. مطرودان پيامبر(ص) را از تبعيدگاه طائف و... به مدينه بازگرداند و رداي خلافت بر بنيمروان و مروانيان و فرزندان اميّه پوشاند.
هجرت و جهاد
چنانكه از تاريخ زندگي عثمان به دست ميآيد، او در راه ايمان به آيين اسلام، هجرت كرد و به حبشه رفت و در هجرت دوم نيز راهيِ مدينه شد. بنابراين، او جزو مهاجرانِ نخستين است. همچنين او در ميدانهاي نبرد و پيكار بدر، اُحُد، حنين، خيبر و... مجاهدت كرد و جنگيد و همواره در كنار پيامبرخدا(ص) بود.
در اين نوشته، بنا نداريم دوران حيات عثمان را مو شكافي كنيم؛ چه اينكه، در ماجراي انقلابِ مردم مدينه، وقتي علي(ع) بر عثمان وارد شد، چنين فرمود:
«إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ، مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ، وَ لاَ أَدُلُّكَ عَلَي أَمْرٍ لاَ تَعْرِفُهُ، إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَي شَيْءٍ، فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ، وَ لاَ خَلَوْنَا بِشَيْءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ، وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا، وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا، وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) كَمَا صَحِبْنَا، وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لاَ ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَي بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ، وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَي أَبِي رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا، وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالاَ فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ...». [6]
«همانا مردم مرا به عنوان سفير و نمايندة خود به سوي تو فرستادهاند. به خدا سوگند، نميدانم چه بگويم! من چيزي نميدانم كه بر آن جاهل باشي و تو را بر امري راهنمايي نميكنم كه آن را نداني. تو ميداني هر آنچه را كه ما ميدانيم، بر امري به تو سبقت نگرفتيم كه تا از آن، تو را خبر دهيم و تو در امري غايب نبودي كه از آن آگاهت سازيم. هر چه ديدي، ما نيز ديديم و شنيدي امري را كه ما هم شنيديم. تو همراه پيامبر خدا بودي، آنگونه كه ما بوديم. ابن خطاب (عمر) و ابن ابي قحافه (ابو بكر)، از تو در عمل به حق سزاوارتر نيستند و تو به پدرم رسول الله همچون رحِمي نزديك بودي. تو داماد آن حضرت بودي كه آنان نبودند. خدا را، خدا را در ترس از جانت و...»
اين نكات از زبان مولي علي(ع) در بارة عثمان گفته شده كه آشنايياش به دستورات و نكتهها و سفارشهاي پيامبر را به خوبي مينماياند. بنابراين، اگر بخواهيم دربارة عثمان سخن بگوييم، بايد فصول فراواني را بنگاريم؛ لذا از آن خودداري نموده و به مواردي اشاره ميكنيم كه رجعت و بازگشت وي را نشان ميدهد و مواردي را باز ميگوييم كه عمل وي، با سنت و سيرت پيامبر گرامي اسلام(ص) نميخواند.
گونة به خلافت رسيدن عثمان
با انحرافيكه در سقيفه رخ داد و مسير تغيير يافت و سيرت و سفارش پيامبر(ص) به فراموشي سپرده شد و اجتماعگران در سقيفه، توصيههاي رسول الله را زير پا نهادند! به تدريج روش تصدّي و روية خليفه شدن دگرگون گرديد و رو به قهقري رفت:
« توطئهگران سقيفه، كه بعدها عناصر اموي به جمعشان راه يافتند، براي به كرسي نشاندن عثمان بيعتي حضوصي ترتيب دادند كه با بيعت سقيفه تفاوت كلي داشت... بيعت خصوصي، عثمان را به يك شوراي شش عضوي واگذاشته بودند... عمر كه خود بدون بيعت خصوصي و به شكل ولايتعهدي خاص... بر مصدر خلافت نشسته بود، براي جلوگيري از روي كار آمدن علي(ع) ، چنان شورايي ترتيب داد و نظام نامهاي مقرر كرد كه نتيجهاش از پيش روشن بود... براي تضمين پيروزي عثمان، رفيقش عبدالرحمان بن عوف را بر اعضاي شورا گماشت تا با تهديد مسلّحانه از آنان رأي دلخواه را بستاند. عبدالرحمان با شمشيرش علي(ع) را تهديد كرد وگفت: «يا بيعت كن يا گردنت را ميزنم. كاري نكن كه باعث كشتنت شود!» برخي ديگر از اعضاي شورا، رفتاري بهتر از او نداشتند. وقتي علي خشمگين از جلسه بيرون ميرفت، به دنبالش آمده، بناي تهديد گذاشتند كه بيعت كن و گرنه دست به شمشير خواهيم برد!» [7]
عجيب است كه قبل از به خلافت رسيدن، براي همگان روشن بود تنها اوست كه بعد از عمر به خلافت ميرسد؛ «روزي عمر در زمان حكومت، نزد عثمان رفت و به وي گفت: خوشا به حالت! گويي ميبينم همين الآن است كه قريش تو را به حكومت رساندهاند و تو بنياميه و بني ابي معيط را برگردن مردمان سوار كرده، غنايم را از راه تبعيض به آنان دادهاي و آنگاه دستهاي از گرگهاي عرب، رو به تو آورده و تو را در خوابگاهت سربريدهاند... بعد دست بر پيشاني عثمان گذاشته، ادامه داد: اگر آن كار انجام شد، سخنم را به ياد آور؛ زيرا حتماً چنين خواهد شد:
«أَمَا إِنِّي أَعْلَمُ أَنَّهُمْ سَيُوَلُّونَ عُثْمَانَ، وَ لَيُحْدِثَنَّ الْبِدَعَ وَ الأَحْدَاثَ، وَ لَئِنْ بَقِيَ لأُذَكِّرَنَّكَ وَ إِنْ قُتِلَ أَوْ مَاتَ لَيَتَدَاوَلُنَّهَا بَنُو أُمَيَّةَ بَيْنَهُم». [8]
«آگاه باش كه ميدانم آنها (بني اميه) عثمان را به خلافت خواهند گزيد و بدعتها ايجاد خواهند كرد و حكومت را ميان خود خواهند چرخاند.»
حكومت عثمان، مقدمة حكومت فرزندان عاص و بنو اميه
خلافت عثمان، مقدمة به خلافت رسيدن فرزندان عاص و اميه شد. با خلافت عثمان، پيشگويي پيامبر تحقّق يافت، آنگاه كه فرمود:
«هرگاه فرزندان عاص، به سي تن رسند، حال خود را به بازيچه گيرند. بندگان خدا را بردة خود سازند. فاسقان را حزب خويش قرار داده، با صالحان بستيزند.» [9]
عثمان در خلافت و حكومت، به جاي مسلمانان، به منافع خود و اطرافيان انديشيد. او بود كه راه طبقاتي شدن جامعه و پرورش گروهي ممتاز را در تاريخ اسلامي باب كرد. بنو اميه را مسلط كرد و قدرت و تمكن بخشيد. گويي از نظر وي، حكومت و مالياتها و خراج مملكتِ اسلامي، ملك شخصي بنو اميه است، كه همة افراد بنو اميه را متحول گردانيد و به ثروتهاي سرشار از ملك مسلمين رساند. او بود كه تبعيديهاي پيامبر(ص) را باز گرداند و بر مصدر امور نشاند و به اعتراض و نصيحت هيچ معترض و ناصحي گوش نداد و وقعي بر آنها ننهاد:
«به دستور پيامبر، حكم و خاندانش به طائف منتقل شدند، تا آنگاه كه پيامبر(ص) رحلت كرد و ابوبكر به جايش نشست، عثمان نزد خليفه رفت و دربارة عمويش حكم شفاعت كرد تا به مدينه برگردد. ابوبكر گفت: هرگز حكمي را كه پيامبر خدا صادر كرده، نقض نميكنم. در زمان خلافت عمر، باز به شفاعت قيام كرد، عمر گفت: پيامبر او را تبعيد كرده و ابوبكر نقض نكرد، من هم به خلافت پيامبر عمل نميكنم. ولي هنگامي كه خودش به خلافت رسيد، حكم را به مدينه خواند، يك وقت اهل مدينه ديدند حكم با لباسهاي كهنه و مندرس، چند رأس بز لاغر را جلو انداخته، وارد دارالخلافة مدينه شد. مردم، به بدبختي و بيچارگي او و همراهانش با نظر اعجاب مينگريستند، ولي وقتي كه از خانة عثمان بيرون آمد، لباسهاي فاخر و گرانبهايي در تن داشت؛ از جمله پوستين خزي در بركرده بود. برگرداندن حكم، يكي از اموري است كه موجب طعنه بر عثمان شده است.»[10]
در مجموع، عثمان بود كه تيره و شجرة خبيثة بنو اميه را در تاريخ حاكميت بخشيد و بر جامعة اسلامي مسلّط كرد؛ «بنو اميه كارگردانان حركت ارتجاعي، گرچه از فرصت رحلت پيامبر براي عمليات ارتجاعي استفاده كردند، ليكن هيچ فرصتي چون روي كار آمدن عثمان اموي، براي آنان مساعد وگرانبها نبود. ابوسفيان، در روزهاي نخست خلافت عثمان، به وي توصيه كرد كه: خلافت، بعد از قبيلة تيم وعدي، به چنگ تو افتاده است. آن را بسان توپي در ميان بني اميه دست به دست بگردان، اين سلطنت است، نه چيز ديگر. من به بهشت و دوزخ باور ندارم!» [11]
و عاقبت پيشگويي پيامبر بر حاكميت تيرة بني العاص تحقّق عيني يافت.
بخششها و قطايع عثمان
عثمان بن عفان، در پست خلافت و رهبريِ اجتماع، قطايع و اموال را به تصرف خاندان خويش در آورد و نظام قبيلگي را بار ديگر از سر گرفت و رجعتي سياسي، اقتصادي و عقيدتي را پديد آورد.
شيخ محمد عبده مينويسد:
« قَطَائِعِ عُثْمَان، مَا مَنَحَهُ لِلنَّاسِ مِنَ الأرَاضِي». [12]
«قطايع عثمان، آن قسمت از اراضي و اموالي است كه آنها را بدون قاعده به مردم وا نهاده و بخشيده است.»
ابن شبّه نميري نيز اينگونه مينويسد:
«حَدَّثَنَا شَرِيك عَنْ جَابِر، عَنْ عَامِر، قَالَ: لَمْ يقطع رسولالله ـ صلي الله عليه]وآله [ وسلم ـ الارضين، ولا أبو بكر، ولا عمر ـ رضيالله عنهما ـ أول من أقطعها وباعها عثمان». [13]
«شريك از جابر و او از عامر نقل كرده كه: پيامبر، زميني را به كسي نداد و نه ابوبكر و نه عمر، اول كسي كه چنين كرد، عثمان بود.»
مسعودي در مروج الذهب، ماجراي اين بخششها را مفصل نقل كرده كه براي رعايت اختصار، از نقل گزارشهاي مسعودي خودداري ورزيده، تنها نمونهاي كوتاه را از وي نقل ميكنيم.
او از قول سعيد بن عاص، والي عثمان در عراق مينويسد: «عراق، باغ قريش است. از ميوههاي آن هر چه خواستيم بهره ميبريم و آنچه نخواستيم صرف نظر ميكنيم.» [14]
در هر حال، مجموعهاي از منابع تاريخي، بخششهاي عثمان را اينگونه آوردهاند:
«حكم بن ابي العاص 000/300 درهم خاندان حكم 000/020/2 درهم
حارث بن حكم 000/300 درهم سعيد بن عاص، 000/100 درهم
وليد بن عقبه 000/100 درهم عبدالله بن خالد 000/300 درهم و باز 000/600 درهم ابوسفيان 000/200 درهم مروان حكم 000/100 درهم
طلحه 000/200/2 درهم و در مرحلة ديگر 000/000/30 درهم.
زبير 000/800/59 درهم سعد بن ابي وقاص 000/250 درهم
اموالي كه شخص عثمان از بيت المال، به خود اختصاص داده بود 000/500/30 درهم
عبدالرحمان عوف 000/560/2 درهم يعلي بن اميه 000/500 درهم
زيد بن ثابت 000/100 درهم و...» [15]
و بدينسان، جملة مولا علي(ع) كه فرمود: «يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيع» [16] تحقّق يافت.
اعتراض بزرگان صحابه به عثمان
گزارشهاي موثق تاريخي نشان ميدهد كه مشاهير اصحاب پيامبر، بر روية عثمان اعتراض كردند؛ از جملة آنها عمار بن ياسر و مقداد بن اسود بودند. البته اوج اين اعتراضها از ناحية ابوذر بود. او زباني آتشين داشت و به اعتراض همه جانبه اقدام ميكرد. او با بخششهاي عثمان، البته از اموال مسلمانان به شدت مخالفت ميكرد. حاكميت تيرة اموي را مورد نقد، انكار و اعتراض قرار ميداد، عدول عثمان از سيرة پيامبر(ص) را به او گوشزد ميكرد.
ابوذر از مسلمانان فعال و پرشور جهاد ضدّ رجعت بود. پيامبرخدا(ص) فروتني وي را به فروتني عيسي(ع) تشبيه كرده و او را به صداقت وصراحت لهجه ستوده بود. ابوذركساني را كه از مسير پيامبر(ص) پا فراتر نهاده، به سيرهاش عمل نميكردند، با كلمات رعدآسا و با خطابههاي آتشين، مورد هجوم قرار ميداد و آية كنز را ميخواند... امّا به دستور عثمان او را به عنوان تبعيد، به شام فرستادند. در شام هم، همچنان نستوه و سازش ناپذير آيه كنز را تلاوت ميكرد و بر ضدّ معاويه به افشاگري ميپرداخت.
تبعيد ابوذر، صحابي جليل القدر پيامبر(ص) به شام، اوج رجعت در دورة عثمان را نشان ميدهد.
تبعيد ابوذر به ربذه
وقتي ابوذر را از شام به مدينه باز گرداندند. پس از اندك زماني، به ربذه تبعيدكردند. تاآنجاكه:
«ابوذر و خانوادهاش، در ربذه، از شدت گرسنگي و كمبود غذا بيمار شده، يكايك جان سپردند؛ با وضعي دلخراش و دردناك كه اگر صخرهها بر حالشان به رقّت آيد و كوهها بشكافد و فرو ريزد، سزا و روا باشد.» [17]
پس از مرگ ابوذر و بياعتنايي عثمان بر نصيحت نصيحتگران، اعتراضات اوج گرفت و عرصه را بر عثمان تنگ كرد.
انقلاب و شورش در مدينه و قتل عثمان
سرانجام، در مدينه شورشي به پا گرديد و گروهي از مسلمانان مصمّم به نابودي خلافت عثمان شدند. البته شهرهاي ديگر؛ مانند بصره و كوفه، دست كمي از مدينه نداشت.
«اعتراضها به تدريج از هرگوشه وكنار آغاز شد. مردم شهرهاي مختلف، اعتراض و انتقاد و مهاجرت به مدينه براي نشان دادن نارضايتي خود را آغاز كردند، چون اعتراضها به نتيجه نرسيد، سرانجام، مردميكه از شهرهاي ديگر، بهويژه از كوفه و بصره براي شكايت و اعتراض آمده بودند، با همكاري مردم مدينه، دست به قيام مسلّحانه، بر ضدّ سوّمين خليفة مسلمين زدند. عثمان تا آخرين لحظه مقاومت كرد اما بالاخره به دست شورشگران از پاي در آمد.»
دفن در بقيع
در منابع تاريخي شيعه و اهل سنت آمده است كه عثمان بن عفان، پس از شورشي كه بر ضدّ او راه افتاد و در آن شورش به قتل رسيد، در «حُشِّ كَوْكَب» دفن گرديد. در آن زمان حشّ كوكب، بيرون بقيع بود، اما آنگاه كه معاويه امارت مطلق را به دست گرفت، دستور داد بقيع را توسعه دادند و قبر عثمان بن عفان در وسط بقيع قرار گرفت.
«وَ فِي هَذَا الْيَوْمِ بِعَيْنِهِ مِن سَنَةِ 34، أَربَعَ وَ ثَلاَثِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ قُتِلَ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّان...
لاَ يُقْدِمُ أَحَدٌ عَلَي مُوَارَاتِهِ خَوْفاً مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الأَنْصَارِ، حَتَّي احْتِيلَ لِدَفْنِهِ بَعْدَ ثَلاَثٍ، فَأُخِذَ سِرّاً فَدُفِنَ فِي حَشِّ كَوْكَبٍ، وَ هِيَ مَقْبَرَةٌ كَانَتْ لِلْيَهُودِ بِالْمَدِينَةِ، فَلَمَّا وَلِيَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ وَصَلَهَا بِمَقَابِرِ أَهْلِ الإِسْلاَم».
«مانند چنين روزي (روز بيعت با علي(ع در سال 34 هجرت، عثمان بن عفان به قتل رسيد. از ترس مهاجر و انصار، كسي جرأت او را نداشت تا اينكه سه روز بعد از قتل، مخفيانه در حشّ كوكب دفن شد؛ در مقبرهاي كه يهوديان در آن دفن ميشدند و چون معاويه به ولايت رسيد، آن را به گورستان عمومي مسلمانان ملحق ساخت.»
فرافكني و شايعه سازيِ قاتلان عثمان
از نكات دردآور تاريخ، ماجراي نسبت دادن قتل عثمان به علي(ع) است كه البته سازندگان آن، تيره و تبار اموي هستند؛ آنانكه پيرامون خليفة سوم گرد آمدند و ثروتها اندوختند و به مناصبي در حكومت رسيدند. كسي كه اين شايعه را سر زبانها انداخت، جز معاوية بن ابوسفيان نبود. در اينجا لازم است اشارهاي به كلام علي(ع) داشته باشيم كه فرمود:
«لَوْ أَمَرْتُ بِهِ لَكُنْتُ قَاتِلاً، أَوْ نَهَيْتُ عَنْهُ لَكُنْتُ نَاصِراً، غَيْرَ أَنَّ مَنْ نَصَرَهُ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ خَذَلَهُ مَنْ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ، وَ مَنْ خَذَلَهُ لاَ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَقُولَ نَصَرَهُ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي، وَ أَنَا جَامِعٌ لَكُمْ أَمْرَهُ، اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الأَثَرَةَ، وَ جَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ الْجَزَعَ، وَ لِلَّهِ حُكْمٌ وَاقِعٌ فِي الْمُسْتَأْثِرِ وَ الْجَازِعِ». [18]
«اگر من فرمان به كشتن عثمان داده بودم، قاتل او بودم و اگر از قتلش جلوگيري ميكردم، ياور او بودم. اما كسي كه به ياري او برخاست، نميتواند بگويد: من بهتر از آن كسي بودم كه او را رها ساخت و به مرگش سپرد و كسي كه او را رها ساخت، نميتواند بگويد: كسي كه او را ياري نمود، بهتر از من بود. من وضع عثمان را در چند جملة مختصر به شما ميگويم: او استبداد پيشه كرد و شما داد و فرياد كرديد و اضطراب به راه انداختيد و در اين داد و فرياد، كار بدي مرتكب شديد و براي خدا است حكمي عادلانه، در مورد كسي كه ستم پيشه سازد و بيتابي و تندروي كند.»
آن حضرت، در خطبه22 نهج البلاغه، جزع كنندگاني چون معاويه را قاتلان عثمان ميداند. آن حضرت، در موارد فراواني تهمت زنندگان را مجريان قتل عثمان معرفي كرده و تلاش وصف ناپذير خود را در بارة پيشگيري از آن ماجرا به زبان ميآورد.
از اين موضعگيريها، مظلوميت علي(ع) در ماجراي قتل عثمان و تهمتيكه بني اميه به ايشان زدهاند را در مييابيم كه البته دلايل چنين تهمتي به خوبي روشن و آشكار است و در نامة علي(ع) به معاويه، به آن تصريح گرديده است.
البته در منابع فراواني، ميانجيگري حضرت براي حفظ خليفه، به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است.
2. عبدالرحمان بن عوف
عبد الرحمان بن عوف الزهري، نسبش به چند واسطه به مرّة بن كعب ميرسد. مادرش امّ كلثوم، دختر عتبه است. او از صحابي پيامبر(ص) بوده و هشتمين فردي است كه اسلام آورد. عبدالرحمان 21 سال پيش از بعثت به دنيا آمد. نامش در جاهليت «عبد عمرو» بود كه پيامبر(ص) آن را به «عبدالرحمان» تغيير داد. او از قبيلة بني زهره و پسر عموي سعد بن ابي وقاص و داماد عثمان و از نخستين مهاجران به مدينه است. او در مهاجرت به حبشه نيز حضور داشته است.
شركت در صحنههاي مهمّ
عبدالرحمان بن عوف، آنگاه كه مسلمان شد، در صحنههاي مهم، حضوري فعال داشت. در نبردهاي بدر و اُحُد، از كساني بود كه در ميدان جهاد، مقاومت و رشادت از خود بروز داد.
نقش عبدالرحمان عوف در انتخاب عثمان
انتخاب خلفا، پس از رحلت پيامبر(ص) به يك شيوه و روش نبود؛ زيرا هر يك از خلفاي سهگانه به نوعي خاص و به شكلي ويژه برگزيده شدند. هنگامي كه خليفة دوم دانست روزهاي آخر عمر خويش را ميگذراند و از گوشه و كنار به او گفته ميشد جانشين تعيين كند و عايشه به وسيلة عبد الله فرزند حذيفه پيامي فرستاد كه: «امت محمد را بي شبان نگذار؛ زيرا كه از فتنه ميترسم...»: [19]
«لاَ تَدَعْ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ بٍلاَ رَاعٍ اسْتَخْلَفَ عَلَيْهِمْ وَ لاَ تَدَعْهُمْ بَعْدَكَ هَمْلاً فَإِنِّي أًخْشَي عَلَيْهِمْ الْفِتْنَةَ...». [20]
«امت محمد را بي راهنما و حاكم مگذار، خليفه را برگزين و امت را رها مكن كه من بر امت محمد، از فتنه ميترسم. فرزند خليفه، به پدر خود همين نكته را گفت. برخي ميگفتند «فرزند عمر، عبدالله باشد، اما خود خليفه از بي كفايتي فرزندش آگاه بود و اين رأي را نپذيرفت.» [21]
پس عمر شش تن را برگزيد كه عبارت بودند از: علي(ع) ، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمان بن عوف. وقتي اينان پيرامون بستر خليفه گِرد آمدند، او با چهرهاي گرفته و تند به ايشان گفت: لابد همه ميخواهيد زمام امور را پس از من به دست گيريد؟! در اين هنگام خطاب به يك يك آنان، به جز علي(ع) ، سخناني گفت و با ذكر دلايلي، هيچ يك را شايستة تصدّي خلافت ندانست. آنگاه رو به علي(ع) كرد و در سراسر زندگي آن حضرت نقطه ضعفي، جز شوخ طبعي و مزّاحي ايشان! نيافت و افزود: اگر او زمام امور را به دست گيرد، مردم را به مسير حق و طريق آشكار، راهبري خواهد كرد.
« فلمّا أحسّ بالموت، قال لابنه: اذهب إلي عائشة وأقرئها منّي السلام واستأذنها أن أقبر في بيتها مع رسول الله و مع أبي بكر، فأتاها عبد الله بن عمر، فأعلمها فقالت: نعم وكرامة، ثمّ قالت: يا بنيّ أبلغ عمر سلامي و قل له لا تدع أمّة محمّد بلا راع استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملاً، فإنّي أخشي عليهم الفتنة... فأرسل إليهم جميعهم وهم علي بن أبي طالب و عثمان بن عفّان وطلحة بن عبيد الله والزبير بن العوام وسعد بن أبي وقّاص و عبد الرحمن بن عوف...» [22]
«وقتي خليفة دوم مردن خويش را نزديك ديد، به فرزندش عبدالله دستور داد كه: نزد عايشه برو و سلام مرا برسان و از او اجازه بگير كه در كنار پيامبر(ص) و ابوبكر دفن شوم. عبدالله نزد عايشه رفت و او را از اين مطلب آگاه ساخت. عايشه گفت: مانعي نيست. سپس گفت: فرزندم! سلامم را به خليفه برسان و به او بگو كه امت محمد(ص) را بينگاهبان و بي زمامدار نگذار و براي خود جانشين تعيين كن و بعد از خود، امت را يله و رها مگذار كه من از فتنه ميترسم! پس عمر، به سوي شش تن؛ علي بن ابي طالب(ع) ، عثمان، طلحه، زبير، سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمان بن عوف فرستاد كه گرد آيند و...»
به جز طلحه ـ كه غايب بود ـ همگي گردآمدند. عمر در پايان اين جلسه، فرماني اكيد وآميخته با خشونت صادركرد. ابن قتيبه، در كتاب خويش، ماجرا را با تفصيل گزارش كرده و اينگونه مينويسد:
«إن استقام أمر خمسة منكم وخالف واحد فاضربوا عنقه، وإن استقام أربعة واختلف اثنان فاضربوا أعناقهما، وإن استقر ثلاثة واختلف ثلاثة فاحتكموا إلي ابني عبد الله، فلأي الثلاثة قضي فالخليفة منهم وفيهم، فإن أبي الثلاثة الآخرون ذلك فاضربوا أعناقهم». [23]
«اگر پنج نفر رأي واحدي داشتند و يك نفر مخالف بود، گردن آن يك نفر را بزنيد و اگر چهار نفر همرأي شدند و دو نفر مخالفت كردند، گردن آن دو را بزنيد و اگر سه نفر متحد شدند و سه نفر مخالفت كردند، فرزندم عبدالله را حَكَم قرار دهيد، هر يك از دو گروه (سه نفره) كه رأي آورد، خلافت مربوط به آنان و در ميان آنها است (كه يكي گزينش ميشود) و اگر سه نفرِ دوم مخالفت كردند، گردنشان را بزنيد.»
به گزارش ابن قتيبه، جمع حاضر (كه شش نفر بودند) گفتند: اي خليفه، نظر خود را بگو تا به آن عمل كنيم. عمر گفت: اي سعد، آنچه مانع من در انتخاب تو است، برخورد شديد و سختگيري تو در امر امت است و اي عبدالرحمان بن عوف، آنچه مانع من از گزينش تو است، اين استكه تو فرعون اين امّتي.
«سپس غش كرد و بار ديگر به هوش آمد و اينگونه گفت: ملاك انتخاب و تنها شخصي كه سخنش براي ديگران حجت است، عبدالرحمان بن عوف ميباشد. به هر كس كه او رأي داد، همه به او رأي دهيد!» [24]
عبدالرحمان بن عوف خطاب به علي(ع) گفت: اي علي، با تو بيعت كنم و حكومت را به تو واگذارم، آيا طبق كتاب خدا و سنت پيامبر و عمل ابوبكر و عمر حكم ميراني؟ علي(ع) فرمود: حكومت بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر آري، اما عمل به سيرة شيخين، نه؛ «أن عبد الرحمن بن عوف قال لعليّ: يا علي، هل أنت مبايعي علي كتاب الله وسنّة نبيّه وفعل أبي بكر وعمر؟ فقال عليّ (ع) : أمّا كتاب الله وسنّة نبيّه فنعم، و أمّا سيرة الشيخين فلا». [25]
بدينصورت، عبدالرحمان بن عوف، به حق عمل نكرد و خلافت اسلامي را به خارج از مسير خود سوق داد...!
عبدالرحمان و حركت به سوي دوزخ
گفتهاند كه روزي كاروان عبدالرحمان بن عوف به مدينه رسيد. كاروان وي چنان بزرگ بود كه ولوله در شهر افكند. عايشه پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: شتران عبدالرحمان رسيد. عايشه گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: عبدالرحمان بر صراط افتان و خيزان ميرود؛ چنانكه گويي به دوزخ افتاده است! عبدالرحمان بن عوف وقتي اين خبر را شنيد، گفت: شتران و آنچه بر پشت دارند، در راه خدا باشد، شمارشان پانصد بود.» [26]
عبدالرحمان بن عوف و مكنت مالي
درسالهاي نخست خلافت عثمان، عبدالرحمان در حد افراط، از عطايايي بهرهمند شد.
عثمان 000/560/2 دينار به وي بخشيد، اما در اواخر عمر خلافتِ عثمان، بر سر مسائلي؛ از جمله مسألة خلافت بعد از عثمان، او به اختلاف و مخالفت با عثمان پرداخت.
گزارش ثروت انبوه عبدالرحمان وبخششهاي بيجهت خليفه به وي را، همة مورخان نوشتهاند:
«فالمعروف عن ابن عوف أنّه كان صاحب ثروة هائلة وأموال وفيرة، بلغت: ألف بعير، و مائة فرس، وعشرة آلاف شاة، و أرضاً كانت تزرع علي عشرين ناضحاً، وخرجت كلّ واحدة من الأربع بنصيبها من المال الّذي تركه، فكان أربعة و ثمانين ألفاً». [27]
«معروف و مشهور آن است كه عبد الرحمان بن عوف، داراي ثروتي انبوه بود و اموال فراواني اندوخته داشت (به او داده شده بود) كه به هزار شتر و هزار اسب و ده هزار گوسفند ميرسيد و زميني كه بيست تن آن را آبياري ميكردند. هر چهار نفر نصيبي را دريافت كردند كه به حدّ هشتاد و چهار هزار دينار ميرسيد.»
بيشتر ثروت عبدالرحمان را خليفة سوم به او بخشيده بود.
مرگ عبدالرحمان بن عوف و خاك سپارياش در بقيع
عبدالرحمان، در زمان خلافت عثمان بيمار شد و عثمان به عيادتش رفت اما از آنجا كه وي طمع در خلافت داشت و عثمان روي خوش به وي نشان نداده بود، از او رويگرداند و سخن نگفت.
«عبدالرحمان بن عوف در سال 32 ق. دوران خلافت عثمان، در مدينه از دنيا رفت. عثمان بر او نماز گزارد و در بقيع به خاكش سپردند.» [28]
«عن عبد الواحد بن محمد بن عبد الرحمن ابن عوف، قال: أوصي عبد الرحمن بن عوف ـ رضي الله عنه ـ إن هلك بالمدينة أن يدفن إلي عثمان بن مظعون، فلما هلك حفر له عند زاوية دار عقيل الشرقية فدفن هناك». [29]
«عبدالواحد، فرزند عبدالرحمان بن عوف گويد: عبدالرحمان وصيت كرد كه اگر در مدينه از دنيا رفت، در كنار قبر عثمان بن مظعون دفن شود. هنگامي كه از دنيا رفت، در زاوية شرقيِ دار عقيل، قبري برايش كندند و در آنجا مدفون گرديد.»
3. مغير ة بن شعبه
مغيرة بن شعبه، ابن ابي عامر، بن مسعود ثقفي (ابو عيسي يا ابوعبدالله)، در شهر طائف به دنيا آمد. او پسر برادر عروة بن مسعود ثقفي، ديگر صحابي پيامبر(ص) بود. در سال پنجم هجرت، آيين مسلماني برگزيد.
شيوة مسلماني مغيره
«به دليل اينكه تزوير و مكر، جزو سرشت و ذات مغيره بوده، طبق نقلهاي مورّخان، مسلمان شدنش هم واقعي نبوده است؛ زيرا در سفري كه با گروهي از قبيلة بنيثقيف به مصر، نزد مقوقس داشتند، با خود هدايايي ميبرند و مقوقس هم به آنان هدايايي ميدهد. هدايا فراوان بوده و مغيره كه در آن جمع، از همه فروتر بوده، از سرِ مكر ، دستمالي بر سر ميبندد و خود را به مريضي ميزند. آنها كه شراب همراه داشتند و ميخواستند بياشامند، به مغيره تعارف كردند اما او عذر آورد و گفت: سردرد دارم، نميتوانم بياشامم، معذورم داريد. در عوض، من جامهاي شما را پر از شراب ميكنم. آنان پذيرفتند و مغيره از سر مكر، به آنها شراب فراوان خوراند تا آنجاكه بيهوش افتادند! اينجا بود كه همه را كشت و هدايا را صاحب شد و از ترس قبيلة بنيثقيف، به طائف نرفت و راهي مدينه شد و نزد پيامبر(ص) رفت. پيامبركه از ماجراي وي آگاه بود، او را نكوهش كرده، اسلامش را پذيرفت. بنابراين، مسلمانياش از سر مكر و تزوير بود و حقيقت نداشت.» [30]
مغيره و كارنامهاش
كارنامة مغيره با مسلمانيِ او سازگار نيست. در منابع تاريخي، ميتوان فرازهاي ذيل را در كارنامة نادرخشانش ديد:
1. اسلام آوردنش به خاطر ترس از قبيلة بني ثقيف و به طمع حضور در نظام سياسي ـ اجتماعي آن روز، در كنار پيامبر(ص) .
2. همگامي با جناح سياسي مخالف در سقيفه.
3. همگامي فعّال با تغيير دهندگان مسير خلافت، از علي(ع) به خليفه اول.
4. شركت در هجوم به خانة فاطمة زهرا(ها) ، دخت گرامي پيامبر(ص) .
5 . گرفتن رشوه، با حرص و طمع.
6 . مخالت با علي(ع) و فرزندان پاكش، به شكل گسترده.
7. طرّاحي براي خلافت يزيد و سعايت گسترده در اين ماجرا.
8 . هموار كردن راه براي تداوم آزار به خاندان عصمت و طهارت(هم)
9. سرپيچي از شركت در جيش اسامه.
و...
توضيع برخي موارد پيشگفته:
ـ همكاري در تغيير مسير خلافت
به دلايل بسيار، پيامبر(ص) علي(ع) را به عنوان خليفه و جانشين خود مشخص كرده بود و از اين تصميم حضرت، ميتوان برداشت كرد كه تنها او صلاحيت بر اين كار را داشته است.
«مغيرة بن شعبه، جلو خانة پيامبر(ص) ، خليفة اول و دوم را ديد و از آنان پرسيد: از چه رو اينجا نشستهايد؟ گفتند: منتظريم اين مرد (علي بن ابي طالب) بيرون بيايد تا با او بيعت كنيم. مغيره گفت: ميخواهيد اين خاندان را بر مردم مسلّط كنيد تا آنها را بدوشند!؟ خلافت را در قريش توسعه دهيد تا بعداً نيز ادامه يابد. به پيشنهاد او، آنان بر تصميم پيشين و درونيِ خود مصمّم شدند و به سقيفه رفتند و پيش آمد آنچه نبايد...»[31]
مغيره، در جمع مهاجمان به خانة فاطمه 3
مغيرة بن شعبه، با حمله كنندگان به خانة علي و فاطمه(ما) همراه شد. آنان به خانة فاطمه هجوم بردند و مغيره با لگد در خانه را شكست كه به پهلوي آن حضرت خورد.
امام حسن مجتبي(ع)، خطاب به مغيره ميفرمايد:
«أَنْتَ ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) حَتَّي أَدْمَيْتَهَا». [32]
«تو بر پيكر فاطمه(ها) ضربتي وارد كردي و با آن ضربه بيهوشش ساختي.»
در تاريخ، از نام مهاجمان به خانة فاطمه ياد شده و عبدالزهرا مهدي، در كتاب «الهجوم علي بيت فاطمه»، از اين افراد نام ميبرد:
«... 2. خالدبن وليد 3. قنفذ 4. عبدالرحمان بن عوف 5 . سلمةبن سلامه 6 . مغيرةبن شعبه و...»[33]
نوشتهاند كه مهاجمان 22 نفر بودهاند و مغيره شكنندة در بود.
مغيره و خطاهايي كه مرتكب شد
او در زمان خلافت خليفة دوم و سوم، مدتي نسبتاً طولاني، حاكم شهرهاي بصره و كوفه بوده و در اين مدت، اعمالي مرتكب شد كه از مهمترين نقاط تاريك زندگياش محسوب ميشود.
«ثقفيان و ديگر اعراب، او را به مكاري و توطئهگري ميشناختند. ظاهر آن است كه وي، نقشي ويژه در كشتن مخالفان خليفة دوم و مخالفان بني اميه داشته است. فرزند خواندگان حارث در تلاشي كه براي انتقام از مغيره انجام دادند، مدركي به دست آورده و آن را در ازاي كشتن عقبه، حارث و افرادي از قبيلة بني ثقيف افشا كردند و در صدد برآمدند وي را به قتل رسانند. فرزند خواندگان حارث متوجه شدند كه نافع، نفيع، زياد و شبل بن معبد در بصره، مغيره را با امّ جميل ديدهاند. آنان اين خبر را ميان مردم انتشار دادند و (در بصره) از امامت مغيره براي نماز جلوگيري كردند.»[34]
در حاليكه چنين خبري ميان مردم پيچيد، خليفة دوم وي را از بصره به كوفه، كه مركز استان بزرگتري بود، انتقال داد و در واقع او ترفيع درجه يافت و حتي اين سخن در ميان عرب شهرت يافت كه:
«غضب الله عليك، كما غضب أمير المؤمنين ]عمر بن الخطاب[ علي المغيرة، عزله عن البصرة واستعمله علي الكوفة!». [35]
«خداوند بر تو خشم كند، همانطور كه عمر بر مغيره خشم كرد. او را از بصره عزل و به كوفه فرستاد و حكومتش داد!»
نقش كليدي مغيره در ولايتعهدي يزيد
از كارهايي كه مغيره مرتكب شد، طرح و جا انداختن موضوع ولايتعهدي يزيد بود و در واقع اين كار، با طرّاحي و نقشهريزي مغيره انجام شد. مورخان نوشتهاند كه معاويه ميخواست او را از حكومت كوفه عزل كند و سعيد بن عاص را به جايش بگمارد، مغيره كه چنين ديد، نزد يزيد رفته، گفت: چرا معاويه به فكر تو نيست و تو را جانشين خودش معرفي نميكند؟! يزيد با شنيدن اين موضوع تحريك شد و به پدرش معاويه پيشنهاد داد و در ضمن گوشزد كرد كه مغيره توان عملي ساختن اين كار را دارد. با شناختي كه معاويه از گذشته و كارنامة يزيد داشت و از سويي با امام حسن مجتبي(ع) شرط كرده بود كه كسي را به جانشيني خود تعيين نكند، فكر ميكرد مردم اين موضوع را نميپذيرند و اين كار نشدني است، ليكن با پيشنهاد مغيره اميدوار گرديد و بار ديگر حكومت كوفه را كه از حساسترين مراكز اسلامي بود، به او واگذار كرد و فرمان داد كه مقدمات اين كار را در كوفه فراهم كند و از مردم آن سامان براي يزيد بيعت بگيرد.[36]
مغيره و افتادن به دامن مرگ
در سال چهل و نهم هجرت، دركوفه طاعون آمد و جمعي فراوان به آن مرض مردند. مغيره كه استانداركوفه بود، براي حفظ جان خويش به قصد مدينه، از كوفه بيرون رفت، غافل از اين كه گرفتار طاعون شده بود! او با خواري تمام چشم از جهان بست و در گورستان بقيع به خاك سپرده شد.
البته دربارة محل دفن و مرگ او اختلافي در تاريخ وجود دارد؛ برخي مرگ او را در همان كوفه دانستهاند اما كتبي مانند استيعاب، الكامل و قاموس نوشتهاند كه مرگ او در مدينه بوده است.[37]
4. سعد بن ابي وقاص
سَعد (مالِك) بن أَبِي وَقّاص بْن أُهَيْب بْن عَبْدِ مَنَاف، از طايفة قريش و قبيلة بني زهره است.
اسلام سعد بن ابي وقاص
سعد بن ابي وقاص، از اسلام آورندگان نخستين است كه در مكه و تحت الشجره، به پيامبر خدا(ص) ايمان آورد.
«وَ هَذَا سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقّاصٍ مِن جُملَةِ السَّابِقِينَ وَ المُبَايِعِينَ تَحتَ الشَّجَرَةِ». [38]
«سعد بن ابي وقاص از پيشگامان به اسلام و بيعت كنندگان تحت شجره به پيامبر گرامي اسلام(ص) است.»
هجرت به مدينه
پس از هجرت پيامبر(ص) به مدينه، سعد نيز هجرت كرد و به مدينه آمد. او با اينكه از امراي عرب بود، ليكن هرآنچه در مكه داشت وانهاد و هجرت به مدينه را برگزيد.
شركت سعد در ميدانهاي نبرد
سعد در بيشتر غزوات همراه پيامبر بود و به فارس عرب شهرت داشت. فردي بود دلير، نترس و شجاع . او در اُحُد حاضر بود و نيز در نبرد بدر اسير گرفت و به حضور پيامبر(ص) آورد.
«شَرِكَ وَ سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقَّاص وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِر فِيمَا يَغنِمُونَهُ، فَأَتَي سَعد بِأَسِيرَينِ» [39]
«سعد بن ابي وقاص و عبدالله بن مسعود و عمار بن ياسر در جمع آوري غنيمت شركت داشتند و سعد دو اسير را خدمت حضرت رسول آورد.»
منابع تاريخي گواهي ميدهند كه او در خيبر و احزاب و حُنين و همة مراسم و حَجّة الوداع و فتح مكه حضور داشته و افتخارات فراواني نصيبش گرديده است.
نقل روايت از پيامبر 9
او احاديث بسياري را از پيامبرخدا(ص) روايت كرده است. در سلسله راويان احاديث اهل سنت بوده و رواياتي به ايشان منسوب است. البته برخي از كتب شيعه نيز از سلسله راويان پيامبرخدا(ص) دانستهاند.
محيي الدين نووي روايات فراواني را از ابن ابي وقاص نقل كرده و او را مصدر روايات بخاري و مسلم دانسته است؛ مثلاً آورده است:
«عَن سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقّاصٍ وَ عَمّارَ بْنَ يَاسِر وَ... وَ جَابِرِ بْنِ سَمُرَة ... وَ حَدِيث سَعْدُ بْنُ أَبِي وَقّاصٍ، رَوَاهُ مُسلِم وَ البَزّارُ وَ الدَّار قُطنِي و ابنُ حِبّان...» [40]
«از سعد بن ابي وقاص و عمار ياسر و... و جابر بن سمره... و حديث سعد بن ابي وقاص و... روايت كرده آن را مسلم و بزار و الدار قطني و ابن حبان...»
در هر حال، به دليل همراهي فراوان با پيامبرخدا(ص) مسموعات و مشاهدات فراواني داشته كه آنها را نقل كرده است.
اهل سنت، احكام جنائز را از او فراوان آوردهاند. ناگفته نماند كه برخي در اصل مسأله تشكيك كرده و گفتهاند كه از او روايات فراوان نقل نشده و اين، كتب اهل سنت است كه روايات فراوان به او نسبت دادهاند.
ابن حجر، اين تشكيك را مطرح نموده، ميگويد: روايات اندكي از او نقل شده است.
«حديث مسائب بن يزيد، صحبت سعد بن أبي وقاص كذا و كذا سنة فلم أسمعه و حدث عن رسول الله ـ صلّي الله عليه]وآله [و سلّم ـ إلاّ حديثاً واحداً». [41]
«سائب بن يزيد گفته، سالي را با سعد بن ابي وقاص بودم، در مدت اين يك سال، او از پيامبرخدا(ص) يك حديث روايت كرد.»
ابن حجر، همين نكته را دليل شمرده است كه روايات فراوان نبوده، بلكه اندك بوده است.
در عين حال، افراد ديگري چون ابن قدامه، در كتاب مغني مدعي است كه سعد بن ابي وقّاص جزو روات كثير الروايه است. [42]
شهادت سعد بن ابيوقاص بر سبقت علي 7 در ايمان
سعد در نقلهاي خود گواهي داده است كه علي(ع) ، نخستين ايمان آورنده به پيامبر(ص) در ميان مردان است:
«شهد سعد بن أبي وقّاص الصحابي، بأن عليّاً أوّل المسلمين إيماناً». [43]
«سعد بن ابي وقاص شهادت داده كه از مسلمانان، علي(ع) نخستين كسي است كه ايمان آورد.»
«عن السّدي قال: سمتُ سعد بن أبي وقاص يقول: علي(ع) أوّل المسلمين سلماً». [44]
«از سدي نقل شده كه گفت: شنيدم از سعد بن ابي وقاص كه ميگويد: علي(ع) اوّلين مسلماني است كه اسلام آورد.»
همچنين سعد در سلسه روات حديث غدير قرار دارد: «رَوَي سَعد قِصَّةَ غَدِيرِ خُم». [45]
همچنين محمد بن سليمان كوفي، حديث منزلت را از قول سعد نقل كرده است:
«عَنْ سَعْدِ بْنِ أبِي وَقّاصٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) خَلَّفَ عَلِيّاً فِي أَهْلِهِ، ثُمَّ لَحِقَ بِهِ، فَقَالَ لَهُ: أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَي إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي». [46]
«از سعد بن ابي وقاص نقل شده كه پيامبرخدا(ص) ، علي(ع) را در اهل خود جانشين ساخت، سپس او را به خود چسبانيد وفرمود: اي علي، نسبت تو به من، مانند هارون است به موسي، جز اينكه بعد از من پيامبري نخواهد آمد.»
محمد بن سليمان كوفي، طريق ديگري را هم از سعد بن ابي وقاص نقل كرده است:
«عَن سَعدِ بنِ أبِي وَقَّاص، عَن أُمّ سَلمَة زَوجَةِ النَّبِيّ(ص) ، إِنَّ النَّبِيَّ(ص) قَالَ لِعَلِيٍّ (ع) أَ لاَ تَرْضَي أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنزِلَةَ هَارُونَ مِنْ مُوسَي، إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدِي». [47]
«از سعد بن ابي وقاص، از امّ سلمه، همسر پيامبر(ص) نقل شده كه پيامبر(ص) به علي(ع) فرمود: آيا خوشنود نميشوي كه نسبت تو به من، بعد از من، همانند هارون باشد به موسي؟ جز اينكه بعد از من پيامبري نخواهد آمد؟»
همچنين حديث سدّ ابواب، غير باب علي را سعد بن ابي وقاص نقل كرده است.
سعد بن ابي وقاص از عشرة مبشره!
در حديث منسوب به پيامبر(ص) ، كه در واقع اهل سنت آن را نسبت دادهاند و جزو مجعولات تاريخ بعد از پيامبر(ص) است، سعد بن ابي وقاص، جزو ده نفري است كه بشارت بهشت به آنها داده شده است.
محي الدين نووي، در كتاب «المجموع» آورده است:
«سعد بن أبي وقّاص... هو أحد العشرة المشهود لهم بالجنّة». [48]
«سعدبن ابي وقاص، يكي از ده نفري استكه شهادت داده شد بهآنهاكه اهل بهشتاند.»
محي الدين نووي در مجلدات مجموع خود، روايات فراواني را از سعد بن ابي وقاص، از پيامبرخدا(ص) نقل كرده است.
سعد بن ابي وقاص فاتح قادسيّه
سعد در فتح قادسيه امير لشكر بوده و با رشادت تمام قادسيه را فتح كرده است. او در اين نبرد «فارس الاسلام» لقب گرفت. پس از آن به همين لقب شهرت يافت.
اين مسأله، حديثي جالب داردكه نقل آن به طولاني شدن نوشتار ميانجامد، لذا از آن پرهيز ميكنيم.
عضو شوراي انتخاب خليفه
وي در شوراي شش نفرة انتخاب خليفه، از سوي عمر بن خطاب برگزيده شد. نفسانيات حاكم بر انسان، او را هم گرفتار كرد و موجب شد كه چشمانش را بر حق ببندد. او در اين شورا جانب علي(ع) را نگرفت و عثمان را به خلافت برگزيد.
تخلّف از بيعت با علي 7
سعد بن ابي وقاص از كساني است كه از بيعت با علي(ع) تخلّف كرد و در زمرة مخالفان آن حضرت قرار گرفت:
«وكان سعد بن أبي وقّاص قد اعتزل عليّاً ... و لم يحضر في دومة الجندل و قال في جواب ابنه عمر بن سعد... فاحضر دومة الجندل فإنّك صاحبها غداً. فقال: مهلاً يا عمر، إنّي سمعت رسول الله ـ صلّي الله عليه ـ يقول: يكون من بعدي فتنة خير الناس فيها الخفي التقي». [49]
«سعد بن ابي وقاص، از علي(ع) فاصله گرفت و در دومة الجندل (نبرد صفين) حاضر نشد، پسرش عمر بن سعد به او گفت: به دومة الجندل برو كه تو امير آن خواهي شد. پاسخ داد: سكوت كن، شنيدم كه پيامبر فرمود: بعد از من فتنهاي پديد ميآيد، بهترين مردم انساني است كه خود را مخفي دارد و دوري گزيند.»
آري، او با اين برداشت غلط و انحرافي، از ياري علي(ع) دست كشيد.
فرزند فاسد سعد
سعد بن ابي وقاص پسري دارد فاسدكه نامش عمر است. او حادثة كربلا پديد آورد و قلب ذريه و آل پيامبر(هم) را آزرد و خون بهترينها را بر زمين ريخت؛ به طمع حكومتِ ري و دنياي فاني.
سعد باني شهر كوفه
شهر كوفه را سعد بن ابي وقاص به دستور خليفة دوم بنا نهاد. جرجي زيدان، اديب و مورخ مسيحي لبناني! مينويسد:
«سعد پس از فتح عراق و غلبه بر ايرانيان، در مدائن فرود آمد و چند تن را به مدينه فرستاد تا مژدة فتح را به عمر برسانند. عمر فرستادگان سعد را زرد و نزار ديد و از ايشان سبب تغيير اين حالت را پرسيد. گفتند: بوي آب و هواي شهرها، رنگ ما را دگرگون كرده و عمر دستور داد سرزميني را براي اقامت مسلمانان در نظر بگيرند كه با مزاج آنان سازگار باشد. سعد زميني را در كنار فرات، در نزديكي حيره انتخاب كرد و در آغاز مانند بصره خانهها را با نَي ساخت. اما چون پس از چندي نَي ها آتش گرفتند. با اجازة عمر، خانهها را از خشت ساختند و كوفه بنا شد. كوفه در نزد شيعه، مقامي ارجمند دارد؛ زيرا كه حضرت علي(ع) آنجا را مقر خلافت خود قرار داد و در همانجا كشته شد.»[50]
سعد بن ابي وقاص مدفون بقيع
مورخان و شرح حال نويسان، در بارة محل دفن سعد بن ابي وقاص مطلبي را نقل كردهاند كه خلاصة آن چنين است:
«او در اواخر عمر خود، يكي از دوستانش را به زاوية شرقيِ خانة عقيل، دركنار بقيع برد و از او خواست خاكهاي سطحي زميني را كنار بزند، سپس چند عدد ميخ كه به همراه داشت، به عنوان علامت و نشانه به آنجا كوبيد و وصيت كرد جنازهاش را در آن محل به خاك بسپارند و پس از مدتيكه در قصر خود، در وادي عقيق و بيرون شهر از دنيا رفت، بدنش را به مدينه منتقل كردند و طبق وصيتش، در همان محل كه علامتگذاري شده بود دفن نمودند.»[51]
«ابن دهقان... فخرجنا حتّي دللتهم علي ذلك الموضع، فوجدوا الاوتاد، فحفروا له هناك و دفنوه». [52]
«ابن دهقان (كه به دستور سعد بن ابي وقاص، ميخها را كوبيد) گويد: پس از مرگ سعد، مردم را به قبر او و محل انتخابي او راهنمايي كردم. ميخها را يافتند و قبرش را كنده و در همانجا دفنش نمودند.»
جنازهاش را تا بقيع مشايعت كردند و مروان حكم بر جنازهاش نماز گزارد.
مقبرة او در بيست متري شرقي مقبرة مالك بن انس و در جهت شمال شرقي دار عقيل و مقبرة وي قرار داشته است.
[1] . كشف الغمه، ج1 ، ص153؛ مدائح الانوار، ص236
[2] . آل عمران : 7 ، «آنان كه در قلبهايشان كژي و انحراف بود، از تشابهات پيروي كردند، به قصد فتنهجويي و تأويلي نفس گرايانه.»
[3] . احزاب : 33
[4] . آل عمران : 18
[5] . ابن شبه النميري، تاريخ المدينة المنوره، ج3، انتشارات دارالفكر، 1410ق، ص954
[6] . صبحي صالح، نهج البلاغه، بيروت، 1387ق. 1967م. ص234
[7] . فارسي، جلال الدين، انقلاب تكاملي اسلام، انتشارات كامل، 1349، به نقل از تاريخ طبري، ج5، صص37 و 40 و ابن اثير، كامل، ج3، ص30 و...
[8] . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص191
[9] . ابن جرير طبري، تاريخ طبري، ج5 ، بيروت، مؤسسة الاعلمي، ص47
[10] . اميني، عبدالحسين، الغدير، ج8 ، بيروت، 1995م. صص 243ـ 241
[11] . فارسي، جلال الدين، انقلاب تكامل اسلام، چاپخانة علمي انتشارات آسيا، 2537، ص502 ، به نقل از خصائص الكبراي نسائي.
[12] . الشيخ محمد عبده، شرح نهج البلاغه، ج4، دارالطباعة و النشر، 1389ق. ص189
[13] . ابو زيد عمر بن شبه النميري البصري، تاريخ المدينة المنوره، ج3، من منشورات دارالفكر، ص 702
[14] . مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص346
[15] . همان، ص345
[16] . «بنو اميه، همچون شتراني گرسنه كه علف بهاري بيابند، از بيت المال استفاده كردند و مال مسلمانان را چپاول كردند.» صبحي صالح، نهج البلاغه.
[17] . فارسي، جلال الدين، انقلاب تكاملي اسلامي، پيشين، ص613
[18] . صبحي صالح، نهج البلاغه، پيشين، خطبه 30، ص73
[19] . ابن قتيبه الدينوري، الامامة و السياسه، ج1، انتشارات الشريف الرضي، 1413ق. ص22
[20] . اميني، عبدالحسين، الغدير، ج7، چاپ بيروت، 1995م. ص133
[21] . ابن قتيبه، پيشين، ص23
[22] . ابن قتيبه الدينوري، الامامة و السياسة، ج1، انتشارات الشريف الرضي، 1413، ص42
[23] . ابن قتيبه، الامامة و السياسة، پيشين، ص43
[24] . همان، ص45
[25] . السيد علي الشهرستاني، وضوء النبي، ج1، بيروت، بئر العيد، 1415 مطابق 1994، ص193
[26] . ابن قتيبه، پيشين، ص49
[27] . السيد علي الشهرستاني، وضوء النبي، ج1، بيروت، بئرالعبد، 1415ق. 1994م. ص73
[28] . ابن هشام، السيرة النبويه، ج1، بيروت، ص213
[29] . عمر بن شبّه النميري البصري، تاريخ المدينة المنوره، ج1، منشورات دارالفكر، 1420ق. 1368ش. ص115
[30] . ابن سعد، طبقات الكبري، ج4، نشر بيروت، 1987م. ص24
[31] . محمد علي عالمي، پيغمبر و ياران، ج5 ، انتشارات بصيرتي، قم. ارم، ص272
[32] . عبد الزهرا مهدي، الهجوم علي بيت فاطمه، 1421ق. بيجا، ص118
[33] . عبد الزهرا مهدي، الهجوم علي بيت فاطمه، 1421ق. بيجا، ص118
[34] . الشيخ نجاح الطائي، زندگي اباكر و بستگانش، 1380ش. بيجا، ص93 به نقل از ابن سعد، طبقات.
[35] . مختصر تاريخ دمشق، ج7، ص382
[36] . ابن جرير طبري، پيشين، ص86
[37] . ر.ك. به: قاموس الرجال و الاستيعاب.
[38] . محمد بن الحسن بن علي بن الحسن الطوسي، شيخ الطائفه، رسائل، بيتا، بينا، ص129
[39] . السيد محمد الصادق الروماني، فقه الصادق(ع)، ج19، المطبعة العلميه، 1414ق. ص255
[40] . ابو زكريا، يحيي الدين بن شرف النووي، شرح المهذب، ج6 ، دارالفكر، بيتا، ص359
[41] . ر.ك. به: احمد بن علي بن حجر العسقلاني، التلخيص الجير، ج5 ، دارالفكر، بيتا، ص394
[42] . عبدالله ابن قدامه، المغني، ج3، دارالفكر، 1987م. ص235
[43] . محمد بن السليمان الكوفي، مناقب امير المؤمنين، ج1، مجمع احياء الثقافة، قم. 1412ق. ص291
[44] . همان.
[45] . همان.
[46] . همان. ص513
[47] . همان.
[48] . ابو زكريا يحيي الدين بن شرف النووي، شرح المهذّب، ج3، دارالفكر، بيتا، ص408
[49] . نصر بن مزاهم، وقعة صفين، مؤسسة العربية الحديثه، 1382ق. ص528
[50] . جرجي زيدان، تاريخ تمدن، ج2، امير كبير، بيتا، ص187
[51] . ابن اثير، اسد الغابه، ج2، مكتبة الاعلمي، بيروت، 1979م. ص293 ، «عن عبد الرحمن بن خارجة قال: أخبرني ابن دهقان قال: دعاني سعد بن أبي وقاص فخرجت معه إلي البقيع وخرج بأوتاد حتي إذا جاء من موضع زاوية دار عقيل الشرقية الشامية، أمرني فحفرت، حتي إذا بلغت باطن الارض ضرب فيها الاوتاد، ثم قال: إن هلكت فادللهم علي هذا الموضع يدفنوني فيه. فلمّا هلك، قلت: ذلك لولده...»
[52] . ابن شبه النميري البصري، پيشين، ج1، ص116