مزار شهیدان بنى هاشم
مزار شهیدان بنى هاشم در کنار مزار على اکبر و پایین پاى مبارک امام حسین علیه السلام قرار دارد. بر اساس روایات، بنى اسد وقتى شهیدان را به خاک سپردند جنازه‏هاى شهیدان بنى هاشم را، که در یک خیمه توسط امام حسین علیه السلام جمع آورى شده بود، پایین پاى آن حض
مزار شهيدان بنى هاشم در كنار مزار على اكبر و پايين پاى مبارك امام حسين عليه السلام قرار دارد. بر اساس روايات، بنى اسد وقتى شهيدان را به خاك سپردند جنازههاى شهيدان بنى هاشم را، كه در يك خيمه توسط امام حسين عليه السلام جمع آورى شده بود، پايين پاى آن حضرت دفن كردند و سپس چند متر پايينتر از آن ديگر شهيدان كربلا، غير از بنى هاشم، را به خاك سپردند.[1]
اهل تاريخ در عدد شهداى اهلبيت اختلاف كردهاند كه به برخى از آن اقوال اشاره مىكنيم:
1- «17نفر» اين تعداد از امام صادق عليهالسلام نقل شده است. در حديثى آمده است كه آن حضرت فرمود: خونى است كه خدا آن را طلب خواهد كرد، آنان كه از اولاد فاطمه شهيد شدند و مصيبتى همانند مصيبت حسين نيست كه با او هفده نفر از اهلبيت خود شهيد شدند و در راه خدا صبر پيشه ساخته و خالصانه جان باختند.
و از محمدبن حنفيه نقل شده است كه: هفده نفر با حسين كشته گشتند كه همه آنها از فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين عليهالسلام مىباشند.
در زيارات ناحيه نام هفده نفر شهيد ذكر شده از اهلبيت، و شيخ مفيد هم همين تعداد را ذكر كرده و شايد همين اقرب باشد.
2 - «16 نفر» اين قول از حسن بصرى نقل شده است كه مىگويد: با حسين بن على شانزده نفر كشته شدند كه همانند و نظيرى در روى زمين نداشتند.
3 - «15 نفر» اين تعداد را مغيرة بن نوفل در شعرى كه در مرثيه آنان سروده ذكر كرده است.
4 - «19 نفر»
5 - «20 نفر»
6 - «23 نفر»
7 - «27 نفر» از اولاد فاطمه بنت اسد.
8 - «78 نفر» اين را نسّابه سيد ابو محمد الحسين حسينى ذكر كرده و شايد تعداد تمام شهداى كربلا باشد نه شهداى اهلبيت.
9 - «30 نفر» كه در حديث عبدالله بن سنان آمده است.
10 - «13 نفر» اين را مسعودى در مروج الذهب ذكر كرده است.
11 - «14 نفر» اين عدد را خوارزمى ذكر كرده[2]
نام شهداي كربلا از بني هاشم:
فرزندان امير المؤمنين عليهالسلام :
1- عبدالله بن على:
مادر او فاطمه امالبنين است و هنگام شهادت اميرالمؤمنين عليهالسلام كودكى شش ساله بوده است. و در واقعه كربلا حدود 27 سال از عمرش مىگذشت. هنگامى كه اصحاب امام عليهالسلام و گروهى از اهلبيت او شهيد شدند، عباس بن على عليهالسلام برادران خود را كه از مادر با او يكى بودند خواند و گفت: به ميدان رويد.
اولين آنها عبدالله بن على كه از عثمان و جعفر بزرگتر بود بپاخاست، ابوالفضل به او گفت: اى برادر! به ميدان برو تا تو را كشته در راه خدا ببينم و تو فرزندى ندارى، پس او به ميدان آمد و رجز مىخواند و شمشير مىزد و مبارزه كرد تا آن كه مردى به نام هانى بن ثبيت بر او حمله كرد و با شمشير ضربهاى بر سر او وارد كرد و او را شهيد نمود.[3]
2- عثمان بن على:
او بعد از برادرش عبدالله بن على به ميدان رفت در حالى كه بيست و يك سال از عمر او مىگذشت.[4] و اين رجز را مىخواند:
"انى انا عثمان ذو مفاخر شيخى على ذوالفعال الطاهر سنو النبى ذى الرشاد السائرما بين كل غائب و حاضر."[5]
خولى بن يزيد تيرى بر او زد و او را به شهادت رسانيد. و برخى نوشتهاند كه: در اثر آن تير از اسب به روى زمين افتاد و مردى از قبيله بنى ابان بر او حمله كرد و او را شهيد نمود و سر او را از بدن جدا كرد.[6]
3- جعفر بن على:
او هنگام شهادت على عليهالسلام دو ساله بود و با برادرش امام حسن عليهالسلام دوازده سال و با برادرش امام حسين عليهالسلام بيست و يك سال زندگى كرد، و روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليهالسلام او را به نام برادرش جعفر نامگذارى كرد به جهت علاقهاى كه به برادرش داشت. او نيز به ميدان رفت و اين رجز را مىخواند:
"انى انا جعفر ذو المعالى ابن على الخير ذوالنوال ذاك الوصى ذو السنا و الوالى حسبى بعمى جعفر و الخال احمى حسينا ذى الندى المفضال."[7] و [8]
و مبارزه كرد تا آن كه خولى بن يزيد بر او حملهور گرديد و او را به شهادت رسانيد و بعضى قاتل او را هانى بن ثبيت ذكر كردهاند.[9]
4- ابوبكر بن على:
مورخان، نام او را ذكر نكردهاند و ابوبكر كنيه اوست، و مادر او ليلا دختر مسعود بن خالد است. او نيز به ميدان آمد و رجز خواند و مبارزه كرد تا اين كه به دست مردى از قبيله همدان شهيد شد.[10]
5- محمد بن على:
او محمد اصغر است و اميرالمؤمنين عليهالسلام فرزند ديگرى به نام محمد دارد كه از او بزرگتر بوده است لذا او را محمد اصغر مىگويند، مادر او ام ولد است. او را مردى از قبيله بنى ابان به شهادت رسانيد.[11] بعضى مادر او را اسمأ بنت عميس نوشتهاند.[12]
6- عباس الاصغر:[13]
از قاسم بن اسبغ مجاشعى نقل شده است كه گفت: وقتى كه سرهاى شهدا را وارد كوفه مىكردند سوارى را ديدم كه سر جوانى را كه محاسن نداشت به گردن اسب خود آويخته و صورت آن جوان مثل ماه شب چهارده مىدرخشيد، وقتى كه اسب، سرش را به زير مىبرد آن سر نازنين به زمين مىرسيد، از آن سوار سؤال كردم كه اين سر كدام مظلوم است كه به گردن اسب خود آويختهاى؟!
گفت: سر عباس بن على!
گفتم: تو كيستى؟
گفت: حرملة بن كاهل اسدى.
قاسم گفت: چند روزى نگذشت كه ديدم صورت حرمله سياه شد.[14]
7- عباس بن على:
او در سال بيست و شش هجرى متولد شد و مادر بزرگوار آن حضرت، ام البنين فاطمه دختر حزام بن خالد است.
على عليهالسلام به برادرش عقيل - كه عالم به انساب و اخبار عرب بود - فرموده بود: براى من زنى را كه فرزندانى شجاع بياورد انتخاب كن. عقيل، فاطمه دختر حزام را معرفى كرد و گفت: در عرب شجاعتر از پدران او كسى را نمىشناسم . على عليهالسلام با او ازدواج كرد و اول فرزندى كه از امالبنين به دنيا آمد عباس عليهالسلام بود كه او را به سبب زيبائى سيما، قمر بنىهاشم لقب داده بودند و كنيه او ابوالفضل است، و پس از عباس از ام البنين سه فرزند به ترتيب عبدالله و عثمان و جعفر متولد شدند. عباس بن على چهارده سال با پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و مابقى عمر را در كنار دو برادرش زندگى كرد و هنگام شهادت سى و چهار سال از عمر شريفش گذشته بود. او در شجاعت بى نظير بود و هنگامى كه بر اسب سوار مىشد پاى مباركش به زمين مىرسيد.
از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه فرمود: عمويم عباس بن على داراى بصيرتى نافذ و ايمانى محكم و پايدار و در ركاب امام حسين عليهالسلام جهاد نمود و نيكو مبارزه كرد تا به شهادت رسيد.[15]
و نقل شده كه روزى على بن الحسين عليهالسلام به فرزند عباس عليهالسلام كه نامش عبيدالله بود نظر كرد و گريست سپس فرمود: هيچ روزى بر رسول خدا سختتر از روز جنگ احد كه حمزة بن عبدالمطلب شهيد گرديد و بعد از آن روز جنگ موته كه جعفر بن ابى طالب پسر عم او شهيد گشت، نبود؛ و هيچ روزى همانند روز حسين نبود، سى هزار نفر گرد او جمع شدند كه خود را از اين امت مىدانستند! و با خون حسين به خدا تقرب مىجستند! و حسين عليهالسلام آنها را موعظه فرمود ولى نپذيرفتند، تا او را به ستم شهيد كردند.
سپس امام سجاد عليهالسلام فرمود: خدا عمويم عباس را رحمت كند! او خود را فداى برادرش حسين عليهالسلام نمود و ايثار كرد تا اين كه هر دو دست او قطع شد و خداوند به او همانند جعفر طيار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند. و فرمود: براى عباس نزد خداى متعال منزلت و درجهاى است كه تمام شهدا در قيامت به آن درجه و منزلت غبطه مىخورند.[16]
عدهاى از تاريخ نويسان نوشتهاند: عباس چون تنهائى امام عليهالسلام را ديد، نزد او آمد و گفت: آيا مرا رخصت مىدهى تا به ميدان روم؟
امام حسين عليهالسلام گريه شديدى كرد و آنگاه گفت: اى برادر! تو صاحب پرچم و علمدار من هستى.
عباس گفت: اى برادر! سينهام تنگ و از زندگى خسته شدهام و مىخواهم از اين منافقان خونخواهى كنم.
امام حسين عليهالسلام فرمود: براى اين كودكان كمى آب تهيه كن.
عباس به ميدان آمد و سپاه كوفه را موعظه كرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نكرد، پس بازگشت و ماجرا به برادر گفت، در آن هنگام بود كه فرياد العطش كودكان را شنيد، پس بر مركب سوار شد و مشك و نيزه خود را برگرفت و آهنگ فرات نمود، چهار هزار نفر از سپاه دشمن كه بر فرات گمارده شده بودند او را احاطه كردند و او را هدف تير قرار دادند، عباس آنها را پراكنده كرد و هشتاد نفر از آنان را كشت تا وارد فرات شد، و چون خواست مقدارى آب بنوشد ياد عطش حسين و اهلبيت و كودكان او را از نوشيدن آب بازداشت، پس آب را ريخت و به قولى اين اشعار را خواند:
يا نفس من بعد الحسين هونى*** و بعده لا كنت ان تكونى
هذا الحسين شارب المنون*** و تشربين بارد المعين.[17]
و مشك را از آب پر كرد و بر شانه راست خود انداخت و راهى خميهها شد، لشكر كوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس با آنها پيكار مىكرد و اين رجز را مىخواند:
"لا ارهب الموت اذا الموت زقى *** حتى اوارى فى المصاليت لقا
نفسى لنفس المصطفى الطّهر وقا *** انى انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر يوم الملنقى."[18]
تا اين كه نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا كرد، آنگاه مشك را بر دوش چپ نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و اين رجز را خواند:
"والله ان قطعتم يمينى *** انى احامى ابدا عن دينى
و عن امام صادق اليقين *** نجل النّبى الطاهر الامين."[19]
دست چپ حضرت را نيز همان ملعون از مچ جدا كرد؛ و نيز نقل شده است كه در آن هنگام حكيم بن طفيل كه در پشت درخت خرما كمين كرده بود شمشيرى بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا كرد، آن حضرت پرچم را به سينه خود چسبانيد و اين رجز را خواند:
"يا نفس لا تخشى من الكفار *** و ابشرى برحمة الجبار
مع النّبى السّيد المختار *** قد قطعوا ببغيهم يسارى
فاصلهم يا رب حر النار."[20]
پس مشك را به دندان گرفت، آنگاه تيرى بر مشك خورد و آبهاى آن فرو ريخت و تير ديگرى بر سينه مباركش اصابت كرد، و بعضى گفتند تير بر چشم حضرت نشست، و برخى نوشتهاند كه عمودى آهنين بر فرق مباركش زدند كه از اسب بر زمين افتاد و فرياد بر آورد و امام حسين عليهالسلام را صدا زد.
آن حضرت بر بالين عباس آمد و چون آن حال را ديد فرمود: «الان انكسر ظهرى و قلّت حيلتى»؛ «الان كمرم شكست و راه چاره به رويم بسته شد.»[21] و چون چشم تير خورده و تن در خون طپيده عباس را بر روى زمين در كنار فرات ديد خم شد و در كنار او نشست، زار زار گريست تا عباس جان سپرد،[22] سپس او را به سوى خيمه برد.[23]
بعضى هم گفتهاند: امام حسين عليهالسلام بدن عباس را به جهت كثرت جراحات نتوانست از قتلگاهش به جائى كه اجساد شهدا در آنجا بود حمل كند.[24] و [25]
آنگاه امام حسين عليهالسلام بر دشمن حمله كرد و از طرف راست و چپ بر آنان شمشير مىزد و آن سپاه از مقابلش مىگريختند و آن حضرت مىگفت: كجا فرار مىكنيد؟ شما برادرم را كشتيد! شما بازوى مرا شكستيد! سپس به تنهائى به جايگاه اول خود باز مىگشت.
عباس آخرين شهيد از اصحاب امام حسين عليهالسلام بود، و بعد از او كودكانى از آل ابى طالب كه سلاح نداشتند شهيد شدند.[26]
در بعضى از كتب آمده است: هنگامى كه عباس و حبيب بن مظاهر شهيد شدند اثر شكستگى در چهره امام حسين عليهالسلام ظاهر شد، پس با اندوه و غم نشست و اشكش بر صورت مباركش جارى شد.[27]
سكينه نزديك آمد و از پدر سراغ عمويش عباس را گرفت، امام عليهالسلام خبر شهادتش را به او داد، در آن حال زينب فرياد بر آورد: و اخاه! وا عباساه! وا ضعيتنا بعدك!
در اين زمان زنان حرم به گريه در آمدند، و امام حسين عليهالسلام گريست و فرمود: وا ضعيتنا بعدك! وا انقطاع ظهراه،[28] سپس اين اشعار قرائت فرمود:
"اخى يا نور عينى يا شقيقى فَلى قد كنت كالركن الوثيق اَيا ابن ابى نصحت اخاك حتّى سقاك الله كأساً من رحيق اَيا قمراً منيراً كنت عونى على كل النوائب فى المضيق فبعدك لا تطيب لنا حياة سنجمع فى الغداة على الحقيق اَلا للّه شكوائى و صبرى و ما القاه من ظمأٍ و ضيق."[29]
8 - محمد بن عباس بن على:
ابن شهر آشوب در بيان شهداى بنىهاشم با امام حسين عليهالسلام ذكر كرده است كه: بعضى گفتهاند محمد بن عباس بن على بن ابى طالب نيز شهيد شده است.[30]
فرزندان امام حسن (ع) :
1- قاسم بن حسن:
مادرش رملد نام داشت[31] و او نوجوانى بود كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود، وقتى براى اجازه ميدان رفتن خدمت امام حسين عليهالسلام رسيد، امام عليهالسلام نظر بر او افكند و دست بر گردن او انداخت و هر دو گريه كردند تا از حال رفتند، آنگاه براى مبارزه از امام اذن خواست ولى امام ابا كرد، قاسم به دست و پاى امام بوسه زد تا آن حضرت او را رخصت داد پس به ميدان آمد در حالى كه اشكش بر گونههايش جارى بود و اين رجز را مىخواند:
"ان تنكرونى فانا ابن الحسن *** سبط النبى المصطفى المؤتمن
هذا حسين كالاسير المرتهن *** بين اناس لا سقوا صوب المزن."[32]
نوشتهاند كه: صورت او همانند قرص ماه بود، پس جنگ شديدى كرد و با همان كودكى سى و پنج نفر را به قتل رساند.
حميدبن مسلم مىگويد: من در ميان سپاه كوفه ايستاده بودم و به اين نوجوان نظر مىكردم كه پيراهنى در بر و نعلينى بر پا داشت، پس بند يكى از آنها پاره شد و فراموش نمىكنم كه بند نعلين پاى چپ او بود، عمرو بن سعد ازدى به من گفت كه: من بر او حمله كنم.
به او گفتم: سبحان الله! چه منظورى دارى؟ به خدا قسم كه اگر او مرا بكشد من دست خود را به سوى او دراز نكنم، اين گروه كه اطراف او را گرفتهاند او را بس است!
او گفت: من به او حمله خواهم كرد.
پس به قاسم حمله كرد و ضربهاى بر فرق او زد كه به صورت بر زمين افتاد و فرياد بر آورد: يا عماه! پس حسين عليهالسلام با شتاب آمد و از ميان صفوف گذشته تا بر بالين قاسم رسيد و ضربهاى بر قاتل قاسم بن حسن زد، او دست خود را پيش آورد، دستش از مرفق جدا گرديد و كمك طلبيد، سپاه كوفه براى نجات او شتافتند و جنگ شديدى در گرفت و سينه او در زير سينه اسبان خرد شد.[33]
غبار، فضاى ميدان را پر كرده بود، چون غبار نشست، امام حسين را ديدم كه بر سر قاسم ايستاده و قاسم پاهاى خود را بر زمين مىكشد. امام حسين عليهالسلام فرمود: چقدر بر عموى تو سخت است كه او را به كمك بخوانى و از دست او كارى بر نيايد و يا اگر كارى هم بتواند انجام دهد براى تو سودى نداشته باشد، از رحمت خدا دور باد قومى كه تو را كشتند.[34]
آنگاه امام حسين عليهالسلام قاسم را به سينه گرفت و او را از ميدان بيرون برد.
حميدبن مسلم مىگويد: من به پاهاى آن نوجوان نظر مىكردم و مىديدم كه بر زمين كشيده مىشود و امام سينه خود را به سينه او چسبانيده بود، با خود گفتم: كه او را به كجا مىبرد؟ ديدم او را آورد و در كنار كشته فرزندش على بن الحسين و ساير شهداى خاندان خود قرار داد.[35]
و در «كفاية الطالب» آمده است: وقتى قاسم از روى اسب بر زمين افتاد و عمو را صدا زد، مادرش ايستاده بود و نظارهگر صحنه بود، و حسين عليهالسلام در حالى كه قاسم را به سينه گرفته بود اين اشعار را مىخواند:
غريبون عن اوطانهم و ديار همتنوح عليهم فى البرارى و حوشها و كيف ولا تبكى العيون لمعشر سيوف الاعادى فى البرارى تنوشها بُدُورٌ توارى نُورها فتغير تمحاسنها ترب الفلاه نعوشها.[36]
2- ابوبكر بن الحسن:
او و برادرش قاسم از يك مادر و پدر بودند. از امام باقر عليهالسلام نقل است كه او را مردى به نام عقبة الغنوى به شهادت رسانيد.[37]
3- عبدالله بن الحسن:
در حالى كه سپاه كوفه امام عليهالسلام را محاصره كرده بود، عبدالله بن الحسن كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود مىخواست خود را شتابان به امام عليهالسلام برساند، زينب كبرى خواست او را از اين عمل باز دارد ولى او مقاومت مىكرد و مىگفت: به خدا قسم كه از عمويم هرگز جدا نمىگردم. در اين هنگام بحر بن كعب - و بعضى گفتهاند حرملة بن كاهل - با شمشير به امام حسين عليهالسلام حمله كرد، عبدالله به او گفت: اى پسر زن بدكاره! مىخواهى عمويم را بكشى؟ و او شمشير خود را به طرف آن كودك فرود آورد، عبدالله دست خو را سپر قرار داد و شمشير، دست او را قطع كرده و آن را به پوست آويزان كرد، پس او فرياد مىزد: اى مادر!
امام حسين عليهالسلام آن كودك را در آغوش كشيد و گفت: اى پسر برادر! در اين سختى شكيبا باش و از خداى خود چشم نيكى دار تا تو را به پدران نيكوكارت ملحق كند.
حرملة بن كاهل تيرى به او زد در حالى كه در دامان امام قرار داشت و آن كودك به شهادت رسيد.[38]
4- حسن بن الحسن:
يكى ديگر از فرزندان امام مجتبى، حسن مثنى است، او روز عاشورا به ميدان آمد و همانند دليران رزمجو جنگيد تا به زمين افتاد؛ هنگامى كه سپاه كوفه براى جدا كردن سرهاى شهدا آمدند، ديدند كه او هنوز زنده است و رمقى در او باقى است، اسمأ بن خارجه كه از خويشان مادرى او بود، وساطت كرد و او را با خود به كوفه برد و مداوا كرد تا زخمهاى تن او التيام يافت و بعد از كوفه به مدينه رفت.[39]
فرزندان امام حسين (ع) :
1- على بن الحسين عليهماالسلام
حضرت علىبن الحسين(على اكبر) در يازدهم ماه شعبان[40] سال سى و سوم هجرت متولد شد.[41] او از جد بزرگوارش على بن ابى طالب عليهالسلام حديث نقل مىكرد، و ابن ادريس در «سرائر» به اين مطلب اشاره نموده است. كنيه او ابوالحسن و ملقب به اكبر است زيرا او بر اساس روايات موثق بزرگترين فرزند امام حسين عليهالسلام بود.[42]
مادرش ليلا دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى است.[43] و از نظر وجاهت و تناسب اندام كسى همتاى حضرت على اكبر نبود.
در روز عاشورا به محض اين كه از پدر اذن جنگيدن طلبيد، امام عليهالسلام به او اجازه فرمود، پس نگاهى از سر مهر بر او انداخت و بعد سر خود را به زير افكند و اشك در چشمان مباركش حلقه زد[44] و انگشت سبابه خود را به طرف آسمان بالا برد و گفت: خدايا! گواه باش جوانى را براى جنگ با كفار به ميدان فرستادم كه از نظر جمال و كمال و خلق و خوى شبيهترين مردم به رسول تو بود و ما هر وقت كه مشتاق ديدار پيامبر تو مىشديم، به صورت او نظر مىكرديم، خدايا! بركات زمين را از آنها دريغ كن و جمعيت آنها را پراكنده ساز و در ميان آنها جدائى افكن و امراى آنها را هيچگاه از آنان راضى مگردان! كه اينان ما را دعوت كردند كه به يارى ما برخيزند و اكنون بر ما مىتازند و از كشتن ما ابائى ندارند.
سپس امام عليهالسلام رو به عمر بن سعد كرده، فرياد زد: خدا رحِم تو را قطع كند، و هيچ كار را بر تو مبارك نگرداند، و بر تو كسى را بگمارد كه بعد از من سر تو را در بستر از تن جدا كند، و رشته رحم تو را قطع كند كه تو قرابت من با رسول خدا را ناديده گرفتى؛ پس با آواز بلند اين آيه را تلاوت كرد "ان الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهيم و آل عمران على العاليمن* ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم."[45]
در اين هنگام على اكبر خروشيد و بر سپاه كوفه حمله كرد[46] در حالى كه اين رجز مىخواند:
انا على بن حسين بن على نحن و بيت الله اولى بالنبى اطعنكم بالرمح حتى ينثنى اضربكم بالسيف احمى عن ابى ضرب غلام هاشمى علوى والله لا يحكم فينا ابن الدعى.[47]
و چندين بار بر سپاه دشمن تاخت و بسيارى از سپاهيان كوفه را كشت تا اين كه دشمن از كثرت كشته شدگان به خروش آمد!
و روايت شده است كه آن بزرگوار با اين كه تشنه بود يكصد و بيست نفر را كشت،[48] آنگاه نزد پدر آمد در حالى كه زخمهاى زيادى برداشته بود و گفت: اى پدر! عطش مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به زحمت انداخت، آيا جرعه آبى هست كه توان ادامه رزميدن با دشمنان را پيدا كنم؟!
امام حسين عليهالسلام گريست و فرمود: وا غوثاه! اى پسر من! اندكى ديگر به مبارزه خود ادامه بده، ديرى نمىگذرد كه جد بزرگوارت رسول خدا را زيارت خواهى كرد و تو را از آبى سيراب كند كه ديگر هرگز احساس تشنگى نكنى.
برخى از مورخان نوشتهاند[49] كه امام عليهالسلام به او فرمود: اى پسرم! زبان خود را نزديك آر! و بعد زبان او را در دهان گرفت و مكيد و انگشترى خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان بگذار و به سوى دشمن بازگرد، اميدوارم كه هنوز روز به پايان نرسيده باشد كه جدت رسول خدا جامى به تو نوشانَد كه هرگز تشنه نگردى؛ پس به ميدان بازگشت و اين رجز را مىخواند:
الحرب قد بانت لها الحقايق و ظهرت من بعدها مصادق والله رب العرش لا نفارق جموعكم او تعمد البوارق.[50]
و همچنان مىرزميد تا اين كه تعداد افرادى كه به دست او به هلاكت رسيدند به دويست نفر رسيد.[51]
لشكريان عمر بن سعد از كشتن على بن الحسين پرهيز مىكردند، ولى مرة بن منقذ عبدى كه از دلاورى او به تنگ آمده بود گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من بگذرد و من داغ او را بر دل پدرش ننشانم! پس على اكبر به او رسيد در حالى كه بر آن سپاه حمله ور بود، مرة بن منقذ راه بر او گرفت و با نيزهاى او را از اسب بر زمين انداخت، آن گروه در اطراف او جمع شده و با شمشير، پاره پارهاش كردند![52]
و بعضى نقل كردهاند كه مرة بن منقذ ابتدا به نيزه به پشت او زد و بعد با شمشير ضربهاى به فرق آن بزرگوار وارد كرد كه فرق مباركش را شكافت و او دست به گردن اسب خود انداخت ولى اسب كه ظاهراً خون روى چشمانش را گرفته بود او را در ميان سپاه دشمن برد و دشمن از هر طرف بر او تاخت و بدن مباركش را پاره پاره كرد،[53] كه در اين هنگام فرياد زد: السلام عليك يا ابتاه، اين جدم رسول خداست كه مرا سيراب كرد و او امشب در انتظار توست،[54] تو را سلام مىرساند و مىگويد: در آمدنت به نزد ما شتاب كن؛ سپس فريادى زد و به شهادت رسيد.[55]
امام حسين عليهالسلام بر بالين على آمد و صورت بر صورتش نهاد و گفت: خدا بكشد گروهى كه تو را كشتند و گستاخى از حد گذراندند و حرمت رسول خدا را شكستند. پس از تو خاك بر سر دنيا![56]
در اين حال صداى گريه آن حضرت بلند شد به گونهاى كه كسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود،[57] آنگاه سر على را بر دامان گرفت و در حالى كه خون از دندانهايش پاك مىكرد و بر صورتش بوسه مىزد گفت: فرزندم تو هم از محنت دنيا آسوده شدى و به سوى رحمت جاودانه حق رهسپار گشتى و پدرت پس از تو تنها مانده است، ولى به زودى به تو ملحق خواهد شد.[58]
در اين هنگام زينب كبرى عليهاالسلام با شتاب از خيمه بيرون آمد در حالى كه فرياد مىزد: يا اخياه! و ابن اخياه و خود را بر روى على بن الحسين افكند. امام حسين عليهالسلام او را از روى كشته على اكبر برداشت و به خيمه باز گرداند و به جوانان دستور داد تا جسد على را از ميدان بيرون برند و آنان پيكر على اكبر را در برابر خيمهاى كه در مقابل آن مبارزه مىكردند بر زمين نهادند.[59]
امام حسين عليهالسلام به خيمه بازگشت در حالى كه محزون بود، سكينه عليهاالسلام پيش آمد و از پدر سراغ برادرش را گرفت و امام خبر شهادت او را به دخترش داد، سكينه عليهاالسلام در حالى كه فرياد مىزد خواست از خيمه خارج شود، امام حسين عليهالسلام اجازه نداد و فرمود: اى سكينه! تقواى خدا پيشه كن و شكيبا باش.
2- عبدالله الرضيع
امام عليهالسلام به خيمه آمد و فرزندش عبدالله را نزد وى آوردند، آن حضرت او را در دامان خود نشانيد، در اين اثنأ مردى از بنى اسد تيرى پرتاب كرد و آن طفل را شهيد ساخت، پس امام عليهالسلام خون آن طفل را گرفت و چون دستش پر شد آن را روى زمين ريخت[62] و فرمود: پروردگارا!! اگر باران آسمان را از ما منع فرمودى خير ما را در اين خون قرار ده و انتقام ما را از اين گروه ستمگر بگير. آنگاه آن طفل را آورده و در كنار ديگر شهدا قرار داد.[63]
در نقل ديگرى آمده است كه: امام عليهالسلام مقابل خيمهها آمد و به زينب گفت: فرزند كوچكم را نزد من آريد تا با او وداع كنم، پس او را گرفته و صورتش را نزديك آورد تا او را ببوسد، حرمة بن كاهل اسدى تيرى رها كرد و گلوى آن كودك را دريد و او را قربانى كرد؛ و شاعر چه زيبا اين مضمون را در قالب نظم عربى ريخته است:
"لله مفطور من الصبّر قلبه و لو كان من صمّ الصّفا لتفطّرا و مُنعطفٍ اهوى لتقبيل طفله فقبل منه قبله السّهم منحرا."[64]
پس امام عليهالسلام به زينب فرمود: كودك را بگير، آنگاه دست خود را زير خون گلوى او گرفت و چون دستش پر از خون شد به سوى آسمان پاشيد و گفت: «هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعين اللّه»؛ «چون خدا مىبيند آنچه كه از بلا بر من نازل شد، بلا بر من آسان گشت.»[65]
هشام بن محمد كلبى نقل كرده است كه: چون امام عليهالسلام سپاه كوفه را ديد كه در ريختن خونش اصرار مىورزند، قرآن را گرفته و آن را باز كرد و روى سر نهاد و فرياد بر آورد: بين من و شما كتاب خدا و جدم محمد رسول اللّه، اى قوم! خون مرا به چه چيز حلال مىشماريد؟
در اين حال امام حسين عليهالسلام نظر كرد و طفلى را ديد كه از تشنگى مىگريد، او را روى دست گرفته و گفت: اى جماعت! اگر به من رحم نمىكنيد پس به حال اين كودك شيرخوار رحم آوريد. در اين اثنأ مردى از سپاه كوفه با تيرى آن كودك بيگناه را به قتل رساند. امام حسين عليهالسلام با مشاهده اين احوال مىگريست و مىفرمود: «اللهم احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا»؛ «خداوندا! داورى كن در ميان ما و اينان كه ما را دعوت كردند تا به ياريمان بشتابند ولى شمشيرهاى خود را به روى ما كشيدند.»
بعضى ذكر كردهاند كه ندائى در آسمان شنيده شد كه: اى حسين! كودك را به ما بسپار كه در بهشت براى او شير دهندهاى هست.[66]
پس از اين كه آن طفل شهيد شد، امام حسين عليهالسلام با غلاف شمشير نزديك خيمه قبر كوچكى را حفر كرد و او را با همان حالت به خاك سپرد.[67]
و نقل شده است كه بر جنازه او نماز گزارد و او را به خون خود آغشته ساخت و بعد دفن نمود.[69]
3- نوزاد شهيد
امام عليهالسلام در حالى كه بر اسب خود سوار و عازم ميدان بود، كودكى را كه در همان ساعت متولد شده بود نزد آن حضرت آوردند، امام عليهالسلام در گوش فرزند خود اذان گفت و كام او را برداشت، در آن هنگام تيرى بر حلق آن طفل اصابت نموده و او را به شهادت رسانيد. امام حسين عليهالسلام تير را از حلقوم آن طفل بيرون كشيد و كودك را به خونش آغشت و گفت: به خدا سوگند تو گرامىتر از ناقهاى (ناقه صالح) در پيشگاه خداى تعالى، و جد تو رسول خدا، گرامىتر از صالح پيغمبر است نزد خدا آنگاه جنازه خونآلود كودك را آورده و نزد ساير فرزندان و برادرزادگانش نهاد.[70]
فرزندان عقيل بن ابي طالب (ع) :
1 - عبدالله بن مسلم بن عقيل:
او فرزند رقيه دختر اميرالمؤمنين عليهالسلام بود، و بعد از على بن الحسين به ميدان آمد[71] در حالى كه رجز مىخواند مىگفت:
اليوم القى مسلماً و هو ابى وفتية بادوا على دين النبى ليسوا كقوم عرفوا بالكذب لكن خيار و كرام النسب.[72]
نوشتهاند كه: طى سه حمله متوالى نود و هشت نفر از سپاه كوفه را به دوزخ فرستاد.[73] مردى به نام عمرو بن صبيح تيرى به سوى او پرتاب كرد در حالى كه عبدالله بن مسلم [74]به طرف او مىتاخت و چون ديد كه پيشانى او را نشانه گرفته است دست بر پيشانى خود گذاشت تا از اصابت تير به پيشانى خود جلوگيرى كند ولى آن تير دست او را به پيشانى دوخت و چون خواست دست خود را جدا كند نتوانست، در اين حال عمرو بن صبيح نيزه خود را به قلب او فرو برد و او را به شهادت رسانيد.[75] و [76]
2 - محمد بن مسلم بن عقيل:
بعد از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل، بنىهاشم و فرزندان ابى طالب به صورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند[77] و امام حسين عليهالسلام فرياد زد: اى عموزادگان من! صبر و مقاومت پيشه خود سازيد، و اى اهلبيت من! شكيبا باشيد كه بعد از امروز ديگر هرگز روى سختى و مصيبت را نخواهيد ديد.[78] و [79]
و در اين حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمين افتاد و او را ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى به شهادت رساندند.[80]
3 - جعفر بن عقيل:
مادر او حوصأ دختر عمرو بن عامر است. او به ميدان آمد و شمشير زنان مىگفت:
انا الغلام الا بطحى الطالبى من معشر فى هاشم و غالب فنحن حقا سادة الذوائبفينا حسين اطيب الاطائب.[81]
4 - عبدالرحمن بن عقيل:
او به ميدان آمد و رجز خواند و از لشكر دشمن هفده سواره را به دوزخ روانه كرد و شخصى به نام عثمان بن خالد جهنى او را به شهادت رساند.[84]
5 - عبدالله بن عقيل:
به او عبدالله اكبر لقب داده بودند. به ميدان آمده و مبارزه كرد و عاقبت به دست عثمان بن خالد و مردى از قبيله همدان شهيد شد.[85]
6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل:
چون امام حسين عليهالسلام شهيد شد، نوجوانى از خيمه بيرون آمد در حالى كه نگران و مضطرب بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مىكرد، سوارى بر او حمله كرد و ضربهاى بر او وارد ساخت، از نام و نشانش پرسيدم، گفتند كه او محمد بن ابى سعيد بن عقيل است، از نام و نشان آن سوار پرسيدم، گفتند: لقيط بن اياس جهنى است.
هانى بن ثبيت حضرمى مىگويد: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسين حضور داشتم، و ما ده نفر سواره بوديم و من دهمين آنها بودم كه اسبان را در ميدان به جولان در آورديم، ناگهان نوجوانى از اهلبيت حسين از خيمه بيرون آمد در حالى كه چوبى در دست و پيراهنى در بر داشته و به راست و چپ خود مىنگريست، در اين هنگام سوارى به او نزديك شد و بدن او را با شمشير پاره كرد.
هشام كلبى، ناقل اين خبر مىگويد: هانى بن ثبيت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است.[86]
فرزندان جعفر بن ابى طالب :
1- عون بن عبدالله بن جعفر:
فرزند زينب كبرى عقيله بنىهاشم دختر على بن ابى طالب است.[87]
عبدالله بن جعفر دو فرزند خود را به نام عون و محمد نزد امام حسين عليهالسلام فرستاد و آن دو در وادى عقيق به امام عليهالسلام ملحق شدند.
عون بن عبدالله در روز عاشورا به ميدان آمد و اين رجز را مىخواند:
"ان تنكرونى فانا ابن جعفر شهيد صدق فى الجنان ازهر يطير فيها بجناح اخضر كفى بهذا شرفا فى المحشر."[88]
و سه نفر از سواران سپاه دشمن و هجده نفر از پيادگان آنها را به قتل رساند، آنگاه عبدالله بن قطنه بر او حمله كرد و او را با شمشير به شهادت رسانيد.[89]
2- محمدبن عبدالله بن جعفر:
فرزند خوصأ، دختر حفصه است. بعضى گفتهاند او قبل از برادرش عون به ميدان آمد و اين رجز را مىخواند:
اشكو الى الله من العدو انفعال قوم فى الردى عميان قد بدلوا معالم القرآن و محكم التنزيل و التبيان.[90]
و ده نفر از آن گروه را كشت، سپس دشمن بر او حملهور شد و سرانجام او را شخصى به نام عامر بن نهشل تميمى به شهادت رسانيد.[91]
3- عبيدالله بن عبدالله بن جعفر:
او نيز فرزند خوصأ دختر حفصه بود، و به يارى امام حسين عليهالسلام آمده بود كه به شهادت رسيد.[92] و گفتهاند كه او را بشر بن حويطر قانصى به قتل رسانيد.[93]
4- قاسم بن محمد بن جعفر بن ابى طالب:
او هميشه ملازم پسر عمويش امام حسين عليهالسلام بود و هرگز از او مفارقت نمىكرد، امام عليهالسلام دختر عمويش امكلثوم كه دختر عبدالله بن جعفر و مادرش زينب كبرى بود به او تزويج نمود.
قاسم به همراه همسرش به كربلا آمد و بعد از عون بن عبدالله بن جعفر به ميدان رفت و جمع كثيرى از دشمنان را كشت كه بعضى تعداد سوارگان از آنها را هشتاد نفر و از پيادگان را دوازده نفر ذكر كردهاند، تا آن كه جراحات زيادى برداشت، پس از هر سو بر او حملهور شدند و او را شهيد كردند.[94]
[1]. دايرة المعارف تشيع، 3/ 363.
[2].حياة الامام الحسين 3/309.
[3].ابصار العين، 34.
[4].صاحب ابصار العين سن اين نوجوان را بيست و سه سال ذكر كرده و اين صحيحتر به نظر مىرسد زيرا برادرش جعفر از او كوچكتر بوده و او بيست و يك ساله بوده است.
[5].«من عثمان صاحب مفاخر هستم، شيخم على صاحب كردار پاك است، برادر پيامبر صاحب استقامت و هدايت، ميان هر غائب و حاضر است.»
[6].نفس المهلوم، 327. از على عليهالسلام روايت شده كه: من اين فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون نام نهادم.
[7].«من جعفر صاحب مراتب هستم، فرزند على نيكو خصلت و صاحب كرم، او كه وصى پيامبر و داراى مرتبهاى بلند و والى است، عمويم جعفر مرا كافى است؛ حسين را حمايت مىكنم كه صاحب فضل و كرم است.»
[8].مناقب ابن شهر آشوب، 4/107.
[9].ابصار العين، 35.
[10]. مقاتل الطالبيين، 87.
[11].مقاتل الطالبيين، 85.
[12].تاريخ طبرى، 6/89.
[13]. بعضى احتمال دادهاند كه از فرزندان اميرالمؤمنين عليهالسلام دو نفر به نام عباس در كربلا شهيد شدند: يكى عباس الاصغر است كه شب عاشورا به شهادت رسيده است كه مادر او صهبأ ثعلبيه است و ديگرى عباس الاكبر است كه روز عاشورا شهيد شده است با سه برادر ديگرش كه مادرشان فاطمه ام البنين مىباشد.
مقرم عباس الاصغر را از جمله اولاد على عليهالسلام ذكر كرده است كه او و عمر اطرف از يك مادر بودند به نام «صهبأ»، و نقل كرده كه اين بزرگوار شب عاشورا براى آوردن آب به شريعه فرات رفت و در آنجا شهيد گرديد. (العباس مقرم 52/ وسيلة الدارين، 262).
[14].تذكرة الخواص، 281.
[15].عن ابى عبدالله الصادق عليهالسلام انه قال: «كان عمنا العباس بن على نافذ البصيرة، صلب الايمان، جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلأ حسنا و مضى شهيداً.»
[16]. ابصار العين، 25.
[17].«اى نفس! زندگى بعد از حسين خوارى و ذلت است، و بعد از او نمانى تا اين ذلت را ببينى؛ اين حسين است كه شربت مرگ مىنوشد و تو آب سرد و گوارا مىنوشى؟!»
[18].«از مرگ هرگز نمىهراسم چون فرياد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشير به زير افكنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارنده پسر پيامبر قرار دادهام؛ من عباسم كه سمت سقائى دارم، و در روز ملاقات بيم از مرگ ندارم.» (مناقب ابن شهر آشوب، 4/108).
[19].«به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا كرديد، من هميشه حامى دينم خواهم بود، و حامى امامى كه در ايمانش صادق است، و فرزند پيامبر پاك و امين است».
[20].«اى نفس! از كافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پيغمبر كه او مولاى برگزيده خداست، اينان به ستم دست چپم را قطع كردند، پروردگارا! آنها را به گرمى آتش بسوزان».
[21].بحار الانوار، 45/42.
[22].در بعضى از كتب آمده است: امام حسين عليهالسلام سر عباس را در دامان گرفت و خون از چشمانش پاك كرد و او را ديد كه مىگريد، فرمود: برادر از چه مىگريى؟ ابوالفضل عليهالسلام عرض كرد: چگونه نگريم اى برادر واى نور چشمم؟! و حسين عليهالسلام نشسته بود كه عباس فريادى زد و روح پاكش به ملكوت اعلى پيوست، حسين عليهالسلام فرياد بر آورد: وا اخاه وا عباساه. (وسيلة الدارين، 274).
[23].بحارالانوار 45/41 / ابصار العين، 40.
[24].الدمعة الساكبة، 4/324.
[25].قاسم بن اصبغ مىگويد: مردى از قبيله بنى ابان را ديدم كه چهرهاش سياه شد بود و قبلاً او را ديده بودم كه روئى سپيد و صورتى جميل داشت، از علت تغيير چهرهاش جويا شدم؟ او گفت كه: در كربلا مردى قوى و زيبا چهره را كشتم كه ميان چشمانش اثر سجده نمايان بود، از آن زمان هر شب چون به خواب مىروم نزد من آمده و مرا به سوى جهنم مىكشاند و من فرياد مىزنم و افراد قبيله من شب هنگام فريادم را مىشنوند.
قاسم بن اصبغ مىگويد: اين خبر در همه جا منشر شد تا زنى از همسايگان او گفت: فرياد او شبها خواب از چشم ما ربوده است، من با گروهى نزد همسر آن مرد رفته و ماجرا را از او جويا شديم؟ او گفت: آرى مطلب همانگونه است كه خود او گفته است.
قاسم بن اصخ مىگويد: آن دلاور خوش سيمايى كه به دست اين نابكار به شهادت رسيد، حضرت عباس بن على (ع) بوده است. (ابصار العين /32).
[26].ابصار العين، 30.
[27].ذريعة النجاة، 125.
[28].مقتل الحسين مقرم 270.
[29].«برادرم اى نور چشم و پاره تنم! تو براى من همانند ركنى مطمئن بودى؛ اى پسر پدرم! خالصانه رزميدى تا از پيمانهاى كه در آن رحيق بهشتى است نوشيدى؛ اى ماه منير من! تو كمكم بودى در تمام مصائب و سختيها؛ بعد از تو زندگى براى ما تلخ است، فردا من و تو در كنار همديگر خواهيم بود؛ بدان كه به خدا شكايت و براى او صبر مىكنم، و از تشنگى و سختى كه ديدم به او پناه مىبرم.»(وسيلة الدارين 273).
[30].مناقب ابن شهر آشوب 4/112.
[31]. ابصار العين، 36.
[32]. «اگر مرا نمىشناسيد من فرزند امام حسن هستم، كه او فرزند پيامبر خدا برگزيده و مؤتمن است. اين حسين است كه همانند اسير در ميان گروهى است كه خدا آنها را از بارانش سيراب نكند.»
[33].در اين كه بدن قاسم زير سم اسبان رفته و يا قاتل او، اختلاف است ولكن ظاهر عبارت شيخ مفيد در ارشاد و ديگران اين است كه بدن قاتل او زير سم اسبان رفته است.
[34].بحار الانوار، 45/34.
[35]. نفس المهموم، 323.
[36]. «از خانهها و اوطانشان دور افتادند، و وحوش در بيابانها بر آنها نوحه مىكند. چگونه چشمها نگريد بر گروهى كه شمشيرهاى دشمنان، آنان را در بر گرفته؟ ماههايى كه نور آنان خاموش و بدنهاى زيباى آنان را خاك بيابان دگرگون كرد.» (وسيلة الدارين، 252).
[37]. ابوالفرج، شهادت او را قبل از قاسم نوشته است ولى طبرى و جزرى و شيخ مفيد شهادت اين نوجوان را بعد از قاسم ذكر كردهاند. (نفس المهموم، 325).
[38]. الملهوف، 51.
[39].حياة الامام الحسين، 3/256.
[40].على الاكبر، مقرم 12.
[41].على الاكبر، مقرم 12 به نقل از الحدائق الوردية.
[42].ابصار العين، 21.
[43].ارشاد شيخ مفيد 2/106 / كامل ابن اثير 4/74.
[44].نفس المهموم، 307.
[45].سوره آل عمران: 33 و 34.
[46].بحار الانوار، 45/42.
[47].«من على پسر حسين فرزند على هستم، به خدا سوگند كه ما به رسول خدا از همه كس نزديكتريم، آنقدر با نيزه بر شما زنم كه خم شود، از پدرم حمايت كنم و با شمشير بر شما ضربتى فرود آورم، آنگونه كه از جوان هاشمى علوى زيبنده است، پسر زياد را كجا رسد كه درباره ما حكم كند.»
[48].در مناقب آمده است كه هفتاد نفر را به قتل رساند.
[49].مقتل الحسين خوارزمى 2/31.
[50].«جنگ است كه جوهر مردان را آشكار مىسازد، و درستى ادعاها پس از جنگ ظاهر مىشود، به خداى عرش سوگند كه از شما جدا نگردم مگر آن كه تيغهاى شما غلاف شود.»
[51]. نفس المهموم، 308.
[52].ارشاد شيخ مفيد، 2/106.
[53].مقتل الحسين مقرم 259 / الدمعة الساكبة، 4/331.
[54].ابصار العين، 23.
[55].مقاتل الطالبيين، 116.
[56].الملهوف، 48.
[57].نفس المهموم، 311.
[58].ذريعة النجاة، 128.
[59].ارشاد شيخ مفيد، 2/107.
[60].الدمعة الساكبة، 4/332.
[61].در كتب معتبره نصى بر اين كه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته و يا در آن زمان در قيد حيات بوده است مشاهده نشد و محدث قمى مىگويد: من در مصادر نيافتم كه مادر على اكبر در كربلا حضور داشته است ولى بعضى گفتهاند كه او در واقعه كربلا حضور داشته است. (وسيلة الدارين، 294).
[62].در روايت ديگرى آمده است امام آن خونها را به طرف آسمان ريخت و قطرهاى از خون به زمين باز نگشت. (ابصار العين، 24).
[63].ارشاد شيخ مفيد، 2/108.
[64].«مر خداى راست دلى را كه از صبر پاره شده، كه اگر همانند سنگ بود پاره مىشد؛ براى بوسيدن طفل خود خم شد اما تير پيش از او گلوى او را بوسه داد.»
[65].نفس المهموم، 349.
[66].تذكرة الخواص، 143.
[67].ابصار العين، 24.
[68].نفس المهموم، 351 / مقتل الحسين مقرم 273.
[69].تاريخ يعقوبى 2/245.
[70].حياة الامام الحسين 3/309.
[71].ابصار العين، 50.
[72].«امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم كرد، با آن گروهى كه بر دين پيامبر خدايند. آنها همانند گروهى كه مشهور به دروغ هستند، نباشند، بلكه از خوبان و داراى نسب كريمند.»
[73].وسيلة الدارين، 231.
[74].بعضى براى مسلم بن عقيل دو فرزند ذكر كردهاند كه هر دو به نام عبدالله و هر دو در كربلا شهيد شدند، كه مادر يكى از آنها رقيه دختر اميرالمؤمنين و مادر ديگرى كنيز بوده است. (وسيلْة الدارين، 231).
[75].ارشاد شيخ مفيد، 2/107.
[76].نوشتهاند كه: مختار كسى را نزد زيد بن رقاد فرستاد كه مدعى بود من تيرى به سوى جوانى انداختم كه دستش را به پيشانى گرفته بود و آن جوان عبدالله بن مسلم نام داشت و چون دستش را به پيشانيش دوختم، گفت: خدايا! اينان ما را كم به حساب آوردند و ما را خوار كردند، آنان را بكش همانگونه كه ما را كشتند؛ و من تير ديگرى بر او زدم و بعد به نزديك او آمدم در حالى كه او كشته شده بود خواستم تيرم را از پيشانيش بيرون بكشم، آن تير را آنقدر تكان دادم تا بيرون كشيدم! ولى قسمت نصل نيزه (قسمت تيزى نيزه) در پيشانى او ماند!! اصحاب مختار او را به كيفر اين عمل ننگين با تير و سنگ زدند و چون بر زمين افتاد او را زنده زنده در آتش سوزاندند(كامل ابن اثير 4/243)؛
بنابراين نقل محتمل است كه زيدبن رقاد قاتل عبدالله بن مسلم بوده است و احتمال دارد كه او يكى ديگر از شهدا را به اين كيفيت به شهادت رسانيده است.
[77].ابصار العين، 50.
[78].«صبراً على الموت يا بنى عمومتى، صبراً يا اهل بيتى لا رايتم هوانا بعد هذا اليوم ابداً».
[79].بحار الانوار، 45/36.
[80].ابصار العين، 50.
[81].«من غلام ابطحى طالبى از خاندان هاشم و غالب هستم، ما به تحقيق از بزرگان و سادات هستيم، و حسين در ميان ما پاكيزهترين پاكيزگان است.»
[82]. ابصار العين، 51.
[83].برخى گفتهاند: عبدالله بن عروه خثعمى ابتدا تيرى به او زد و آنگاه بشر بن خوط بسوى او رفت در حالى كه مادرش جلوى خيمه ايستاده بود و تماشا مىكرد، او را شهيد كرد، و در زيارت ناحيه آمده است: «السلام على جعفر بن عقيل بن ابى طالب لعن الله قاتله و راميه بشر بن خوط الهمدانى.»(وسيلة الدارين، 229).
[84].مناقب ابن شهر آشوب، 4/105.
[85].مقاتل الطالبيين، 93.
[86].ابصار العين، 51.
[87].مقاتل الطالبيين، 91.
[88].«اگر مرا نمىشناسيد، من پسر جعفر طيارم، شهيد صدقى در بهشت است، كه با بالهاى سبز رنگش در بهشت پرواز مىكند، و اين شرف در روز محشر كفايت مىكند.»
[89].ابصار العين، 39.
[90].به خدا شكايت مىكنم از تجاوز و افعال گروهى كه در پستى همانند كورانند، همانها كه معالم قرآن را دگرگون ساخته و محكمات تنزيل را جابجا كردند.» (وسيلة الدارين، 246).
[91].ابصار العين، 40.
[92].مقاتل الطالبيين، 92.
[93].مناقب ابن شهر آشوب، 4/106.
[94].تنقيح المقال، 2/24.
منبع : قصّه كربلا- به ضميمه قصّه انتقام، على نظرىمنفرد